آیه تجلی در دیوان امام خمینی (ره) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

آیه تجلی در دیوان امام خمینی (ره) - نسخه متنی

محمد بهنام فر

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید



آيه تجلي در ديوان امام خميني (ره)

چكيده

آيه . . . . فلما تجلي ربه للجبل . . .» بيش از همه الهام بخش شاعران و عارفان در اشاره به تجلي الهي شده است . حضرت امام (ره) در ديوان خود به كرات به آن اشارات لطيفي كرده‏اند و از تجلي نور حق تعالي بر دل بنده سخن گفته‏اند . در اين مقاله ضمن بسط مفهوم تجلي در عرفان به بررسي اين موضوع در ديوان امام (ره) پرداخته شده است .

كليد واژه‏ها:

تجلي الهي، آيه تجلي، آيه لن قرآني .

1 . مقدمه

شعر و عرفان براي بسياري از بزرگان نام و آوازه‏اي در پي داشته و به وجود آنها اعتبار و شخصيتي بخشيده است; اما درباره امام خميني بايد گفت كه: اين بزرگ مرد دوران معاصر نه فقط يك شاعر است و نه تنها يك عارف، بلكه شخصيتي است متعالي در تمامي ابعاد كه گاهي نيز براي تسلاي دل شيدا و شوريده‏اش اشعاري عرفاني زمزمه مي‏كرده تا روح پر شورش اندكي از غوغاي حيات مادي بياسايد و در سايه سار نغمه‏هاي روحاني و نجواهاي تنهايي آرامش يابد .

آنچه كه در اشعار امام به چشم مي‏خورد تنها مشتي اصطلاحات خشك و بي‏روح و يا بازي با الفاظ عرفاني نيست، بلكه سخناني است كه از دلي سوخته و سودازده - آنگاه كه غرق درياي معارف الهي بوده است - برخاسته و در قالب الفاظ شكل گرفته است .

و اما از آن جا كه تجلي در عرفان جايگاه والايي دارد و عرفا خلقت جهان را ناشي از تجلي ذات حق مي‏دانند، نگارنده در اين مقاله كوشيده است تا موضوع تجلي حق را در ديوان امام (ره) با استناد به آيات و احاديث‏بررسي و تجزيه و تحليل نمايد .

2 . تجلي در عرفان

تجلي در لغت‏به معني ظاهر شدن، روشن و درخشنده شدن و جلوه كردن آمده است [1]، اما در اصطلاح صوفيه تجلي عبارت از جلوه انوار حق است‏بر دل صوفي [2].

صوفيان تجلي را سه قسم مي‏دانند:

1- تجلي ذات «و علامتش اگر از بقاي وجود سالك چيزي مانده بود، فناي ذات و تلاشي صفات است در سطوات انوار آن . . . چنان كه حال موسي - عليه السلام - كه او را بدين تجلي از خود بستندند و فاني كردند [3]» .

2- تجلي صفات و «علامت آن اگر از ذات قديم به صفات جلال تلقي كند از عظمت و قدرت و كبريا و جبروت، خشوع و خضوع بود . . . و اگر به صفات جمال تجلي كند، رافت و رحمت و لطف و كرامت، سرور و انس بود [4]» .

3- تجلي افعال و «علامت آن قطع نظر از افعال خلق و اسقاط اضافت‏خير و شر و نفع و ضرر بديشان و استواي مدح و ذم قبول و رد خلق، چه مشاهده مجرد فعل الهي خلق را از اضافت افعال به خود مغرور گرداند [5]» .

در عرفان، خلقت جهان را عبارت از تجلي ذات حق مي‏دانند [6]، چنان كه حافظ مي‏گويد:




  • در ازل پرتو حسنت ز تجلي دم زد
    عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد [7]



  • عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد [7]
    عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد [7]



حضرت امام نيز در موارد متعددي به اين مساله اشاره كرده است، از جمله در يك رباعي سرايد:




  • آن كس كه رخش نديد خفاش بود
    سر است و هر آنچه هست اندر دو جهان
    از جلوه نور روي او فاش بود



  • خورشيد فروغ رخ زيباش بود [8]
    از جلوه نور روي او فاش بود
    از جلوه نور روي او فاش بود



در جايي ديگر تمام موجودات را سرگشته و حيران و غرق در عشق معشوق ازلي مي‏داند كه با دلي سوخته تاب و توان خويش را از دست داده‏اند و از حضرت حق درخواست مي‏كند تا نقاب از رخ بر اندازد تا همگان به آرزوي خويش دست‏يابند:




  • سرگشته و حيران همه در عشق تو غرقند
    بگشاي نقاب از رخ و بنماي جمالت
    تا فاش شود آنچه همه در پي آنند [9]



  • دل سوخته هر ناحيه بي تاب و توانند
    تا فاش شود آنچه همه در پي آنند [9]
    تا فاش شود آنچه همه در پي آنند [9]



عارفان معتقدند كه راز آفرينش و سر وجود عشق است و اين مطلب را بدين صورت تبيين و توجيه مي‏كنند كه: «تجلي جمال [10] و جلوه حسن معبود ازلي و تعلق علم ازلي به حسن ازلي مستلزم وجودي بود كه به اين جمال تام و حسن كامل عشق بورزد; يعني حسن و جمال و تجلي جمال يار در صورتي تحقق مي‏يافت كه متجلايي براي آن و صورت بي صورت معشوق در صورتي قابل تصور بود كه آينه‏اي براي نمايش آن باشد . . . جمال و جلوه حسن ازلي كه بي وجود عاشقي جمال‏پرست و آينه‏اي كه محل انعكاس اين جلوه و جمال باشد تجلي و تحققي نمي‏توانست داشته باشد، اين استلزام و احتياج بود كه موجب ايجاد عالم وجود و شروع آفرينش شد [11]» و حديث قدسي: «كنت كنزا مخفيا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لكي اعرف [12]» را شاهد اين مدعا مي‏دانند . لذا رخ يار را در همه جا جلوه‏گر مي‏بينند و مي‏گويند:




  • يار بي پرده از در و ديوار
    در تجلي است‏يا اولواالابصار



  • در تجلي است‏يا اولواالابصار
    در تجلي است‏يا اولواالابصار



در ديوان امام نيز بارها اين مضمون آمده است، از جمله:




  • همه جا منزل عشق است كه يارم همه جاست
    در هر چه بنگر رخ او جلوه‏گر بود
    جز رخ يار جمالي و جميلي نبود
    هر كجا پا بنهي حسن وي آن جا پيداست
    با عاقلان بگو كه رخ يار ظاهر است
    كاوش بس است اين‏همه در جستجوي دوست [17]



  • كور دل آن كه نيابد به جهان جاي تو را [13]
    لوح رخش به هر در و هر رهگذر بود [14]
    در غم اوست كه در گفت و مگوييم همه [15]
    هر كجا سر بنهي سجده‏گه آن زيباست [16]
    كاوش بس است اين‏همه در جستجوي دوست [17]
    كاوش بس است اين‏همه در جستجوي دوست [17]



3 . تجلي نور حق بر كوه طور

آن چه بيشتر از همه الهام بخش شاعران و عارفان در اشاره به تجليات الهي شده، داستان متجلي شدن نور حق بر طور است كه در قرآن كريم بدان اشاره شده است; آن‏جا كه مي‏فرمايد:

«و لما جاء موسي لميقاتنا و كلمه ربه قال رب ارني انظر اليك قال لن تراني و لكن انظر الي الجبل فان استقر مكانه فسوف تراني فلما تجلي ربه للجبل جعله دكا و خر موسي صعقا [18] ; وقتي موسي به ميقات آمد و با خدا هم سخن شد، از خدا خواست كه خود را به او نشان دهد و خداوند فرمود: هرگز مرا نخواهي ديد و ليكن به كوه بنگر، اگر در جايش استوار بماند مرا خواهي ديد; پس چون خداوند بر كوه متجلي شد، كوه پاره پاره گرديد و موسي بيهوش روي زمين افتاد .»

بسياري از شاعران و عارفان به اين داستان اشارات لطيفي كرده‏اند و نتايج زيبايي گرفته‏اند، از جمله مولوي مي‏گويد:




  • جسم خاك از عشق بر افلاك شد
    كوه در رقص آمد و چالاك شد



  • كوه در رقص آمد و چالاك شد
    كوه در رقص آمد و چالاك شد



يا در جايي ديگر چنين مي‏سرايد:




  • صوفي كامل شد و رست او زنقص
    چه عجب‏گر كوه صوفي شد عزيز
    جسم موسي از كلوخي بود نيز [20]



  • كوه طور از نور موسي شد به رقص
    جسم موسي از كلوخي بود نيز [20]
    جسم موسي از كلوخي بود نيز [20]



حضرت امام نيز به كرات به اين واقعه اشارات لطيفي كرده‏اند و از تجلي نور حق بر دل بنده سخن گفته‏اند; از جمله در يك رباعي مي‏گويند: تا تجلي ذات حق سالك را فاني نكند و او را از خود رهايي ندهد با معشوق ازلي نديم و همنشين نخواهد شد:




  • موسي نشده كليم كي خواهد شد؟
    تا جلوه حق تو را از خود نرهاند
    با يار ازل نديم كي خواهي شد؟ [21]



  • در طور رهش مقيم كي خواهد شد؟
    با يار ازل نديم كي خواهي شد؟ [21]
    با يار ازل نديم كي خواهي شد؟ [21]



و در رباعي ديگري، دل سالك را رمزي از جبل مي‏دانند و معتقدند: تا آن را جلوه جمال حق پاره پاره نكند و هستي سالك را از او نگيرد همواره خطاب لن تراني خواهد شنيد و از وصال يار محروم خواهد ماند:




  • تا جلوه او جبال را دك نكند
    پيوسته خطاب لن تراني شنوي
    فاني شو تا خود از تو منفك نكند [22]



  • تا صعق تو را از خويش مندك نكند
    فاني شو تا خود از تو منفك نكند [22]
    فاني شو تا خود از تو منفك نكند [22]



و در جايي ديگر در تعريض به ابن سينا و فلاسفه، استدلالات عقلي را «برهان حيران ساز» مي‏دانند و معتقدند: كساني كه در اين گونه استدلالات و برهانها سرگردان شده‏اند راهي به طور سينا و جلوه‏گاه جمال حق ندارند، بلكه غمزه يار و تجلي معشوق است كه همچون تجلي ذات حق بر كوه طور سالك را موسي‏وار از خود بيخود مي‏سازد و تمام دردها را درمان مي‏كند:




  • پرتو حسنت‏به جان افتاد و آن را نيست كرد
    غمزه‏ات در جان عاشق بر فروزد آتشي
    ابن سينا را بگو در طور سينا ره نيافت
    آن را كه برهان حيران ساز تو حيران نمود [23]



  • عشق آمد دردها را هر چه بود درمان نمود
    كانچنان كز جلوه‏اي با موسي عمران نمود
    آن را كه برهان حيران ساز تو حيران نمود [23]
    آن را كه برهان حيران ساز تو حيران نمود [23]



و در غزلي ديگر شبيه اين مضمون را چنين بيان مي‏كنند:




  • پاره كن پرده انوار ميان من و خود
    جلوه كن در جبل قلب من اي يار عزيز
    در سراپاي دو عالم رخ او جلوه‏گر است
    كه كند پوچ همه زندگي باطل من [24]



  • تا كند جلوه رخ ماه تواندر دل من
    تا چو موسي بشود زنده دل غافل من
    كه كند پوچ همه زندگي باطل من [24]
    كه كند پوچ همه زندگي باطل من [24]



همچنين در نظر امام تجلي غم زداي دل است:




  • پرده را از روي ماه خويش بالا مي‏زند
    غمزه را سر مي‏دهد غم از دل و جان مي‏رود [25]



  • غمزه را سر مي‏دهد غم از دل و جان مي‏رود [25]
    غمزه را سر مي‏دهد غم از دل و جان مي‏رود [25]



و من و ما را از دل سالك مي‏زدايد:




  • اين همه ما و مني صوفي درويش نمود
    جلوه‏اي تا من و ما را زدلم بزدايي [26]



  • جلوه‏اي تا من و ما را زدلم بزدايي [26]
    جلوه‏اي تا من و ما را زدلم بزدايي [26]



و سخن آخر اين كه حضرت امام معتقدند: اگر معشوق از ما مستور و در حجاب است، عيب از خود ماست و الا اگر ديده حق بين وجود داشته باشد تمام عالم كوه طور است و جلوه‏گاه جمال حق:




  • عيب از ماست اگر دولت زما مستور است
    ديده بگشاي كه بيني همه عالم طور است [27]



  • ديده بگشاي كه بيني همه عالم طور است [27]
    ديده بگشاي كه بيني همه عالم طور است [27]



4 . نتيجه

از آن جا كه تجلي در عرفان جايگاه والايي دارد و عرفان خلقت جهان را ناشي از تجلي ذات حق مي‏دانند، اين موضوع در ديوان امام (ره) نيز باز تاب چشمگيري دارد .

حضرت امام در جاي جاي اشعارشان با اشاره به داستان تجلي حق بر كوه طور از آن دريافتي رمزي و عرفاني دارند . ايشان قلب سالك را رمزي از كوه طور مي‏دانند و معتقدند: تا نور حق بر دل سالك جلوه‏گر نشود و هستي او را فاني نسازد به وصال يار نخواهد رسيد .

همچنين با تعريض به فلاسفه مي‏گويند: غمزه يار و تجلي معشوق بر دل سالك او را موسي‏وار از خود بيخود مي‏سازد و تمام دردها را درمان مي‏كند .

در نظرايشان جمال يار در همه جا جلوه‏گر است و اگر از ديد ما مستور است، عيب در خود ماست كه چشم حق بين نداريم:




  • عيب درماست اگر دوست زما مستور است
    ديده بگشاي كه بيني همه عالم طور است



  • ديده بگشاي كه بيني همه عالم طور است
    ديده بگشاي كه بيني همه عالم طور است



1 . سيد جعفر سجادي، فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبيرات عرفاني، چاپ طهوري، تهران 1370، ذيل «تجلي‏» .

2 . احمد علي رجايي بخارايي، فرهنگ اشعار حافظ، چاپ پنجم، انتشارات علمي، تهران 1368، ذيل «تجلي‏» .

3 . نجم رازي، مرصاد العباد من المبدا الي المعاد، به اهتمام دكتر محمد امين رياحي، چاپ پنجم، انتشارات علمي و فرهنگي تهران 1373، ص‏130 به بعد .

4 . همان جا .

5 . همان جا .

6 . سيد جعفر سجادي، فرهنگي لغات و اصطلاحات و تعبيرات عرفاني ذيل «تجلي‏» .

7 . شمس الدين محمد حافظ، ديوان غزليات، به كوشش دكتر خليل خطيب رهبر، چاپ ششم، انتشارات صفي علي شاه، تهران 1369، ص‏206 .

8 . امام خميني، ديوان، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، تهران 1377، ص‏213 .

9 . همان ماخذ، ص‏102 .

10 . تعبير «جمال‏» براي ذات حق برگرفته از اين حديث است: ان الله جميل يحب الجمال رك: بديع الزمان فروزانفر احاديث مثنوي، چاپ دوم، انتشارات امير كبير، تهران 1347، ص‏42 .

11 . منوچهر مرتضوي، مكتب حافظ، چاپ دو، انتشارات توس، تهران 1365، صص 354- 355 .

12 . بديع الزمان فروزانفر، احاديث مثنوي، ص 29 .

13 . امام خميني، ديوان، ص‏42 .

14 . همان ماخذ، ص‏141 .

15 . همان، ص‏179 .

16 . همان، ص‏49 .

17 . همان، ص‏64 .

18 . قرآن كريم، اعراف 7/143 .

19 . جلال الدين محمد مولوي، مثنوي معنوي، تصحيح نيكلسون، به اهتمام دكتر نصر الله پور جوادي، انتشارات امير كبير، تهران 1364، دفتر اول ص‏4 .

20 . همان ماخذ، ص‏54 .

21 . همان، ص‏208 .

22 . همان، ص‏210 .

23 . همان، ص‏115 .

24 . همان، ص‏174 .

25 . همان، ص‏111 .

26 . همان، ص‏186 .

27 . همان، ص‏52 . البته اشاره به تجلي حق بر دل عارف در جاي جاي ديوان حضرت امام (ره) به چشم مي‏خورد كه در اين مقاله جهت رعايت اختصار به ذكر چند نمونه اشاره شده است . از جمله رك: صص‏42، 49، 59، 62، 64، 102، 139، 141، 161، 174، 179، 213، 231و 246 .

/ 1