جامعه‏شناسي تاريخي دوران بعثت - جامعه شناسی تاریخی دوران بعثت (1) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

جامعه شناسی تاریخی دوران بعثت (1) - نسخه متنی

مجید کافی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید





جامعه‏شناسي تاريخي دوران بعثت

نويسنده: مجيد كافي


چكيده

جامعه‏شناسي تاريخي سبب شناخت بستر، زمينه و ساختار اجتماعي يك جامعه در گذشته مي‏شود كه اعمال و كنش‏هاي تاريخي در قالب آنها صورت گرفته‏اند؛ شناختي ارائه مي‏كند كه شكاف‏ها و كاستي‏هاي موجود در مدارك و شواهد مورخان را برطرف مي‏سازد و موجب پالايش و پيشرفت نحوه تفكر و روش‏هاي مورخان درباره جوامع گذشته مي‏گردد. ارزيابي‏هايي درباره روند تاريخ بر حسب عناصر اساسي و نيروهاي غيرشخصي ارائه مي‏كند كه برضد ديدگاه سنّتي درباره تاريخ به چالش برخاسته است.

در اين مقاله سعي شده است با نگرش جامعه‏شناختي، به تحليل نقش سازمان‏ها و نهادهاي اجتماعي، روابط حاكم ميان فرد و دين، ساختار اجتماعي مكّه و يثرب، يكپارچگي اجتماعي و... در گسترش اسلام پرداخته شود.

مقدمه

هر ملّت و جامعه‏اي تاريخي دارد كه در آن و با آن، هويّت خود را مي‏يابد. فراسوي آنچه به عنوان رويدادهاي تاريخي مطرح مي‏شود، از عناصر اساسي تشكيل دهنده هويّت يك جامعه، رابطه نماديني است كه جامعه با تاريخ خويش دارد. ولي كشف رابطه بين جامعه و تاريخ در گرو تحليل و تبيين دقيق تاريخ از منظرهاي مختلف است.

در اين راستا كتاب‏هاي زيادي با عناوين مختلف در باب تحليل تاريخ صدر اسلام منتشر شده است ولي هنگامي كه به آنها مراجعه مي‏شود، معلوم مي‏گردد يا صرفاً توصيفي‏اند نه تحليلي، يا از منظري خاص و بدون روش‏شناسي تاريخي نگاشته شده‏اند. همچنين در بسياري از آنها بين تاريخ دين (اسلام) به عنوان پديده‏اي تاريخي - اجتماعي و سيره رسول خدا(ص) خلط گرديده است.

در تحليل يك پديده تاريخي - اجتماعي، ترجيحاً بايد به عوامل ايجادي و زمينه‏هاي اجتماعي، فرهنگي گسترش آن پديده، موانع گسترش، ويژگي‏هاي رهبري، خصوصيات و نقش دستورالعمل‏هاي لازم الاتباع براي پيروان (كتاب مقدّس) و در نهايت به هدف آن تحوّل اجتماعي اشاره كرد. افزون بر اين، پديده تاريخي را مي‏توان از منظرهاي گوناگون تحليل و بررسي كرد. گاهي از منظر اقتصادي به پديده تاريخي چشم دوخته مي‏شود، گاهي از دريچه نظام سياسي، و گاهي با نگرش روان شناسانه.

در اين مقاله برآنم كه با نگرش جامعه‏شناسانه، سازمان‏ها و نهادهاي اجتماعي جزيرة‏العربِ قبل و بعد از اسلام، روابط حاكم ميان فرد و دين، ساختار اجتماعي مكه و يثرب، انسجام اجتماعي و وحدت ملّي ـ ديني و بالاخره اصول حاكم بر حكومت ديني پيامبر در مدينه را تحليل كنم. به عبارت ساده‏تر در اين مقاله درصدد يافتن نظريه‏اي هستم كه بتواند اين مسأله را حل كند كه چگونه آگاهي از تاريخ يك تمدن ديني نظير اسلام كه بر مجموعه قوانين رفتاري معيّن و سنت‏هايي مبتني بر وحي استوار است، مي‏تواند از عهده مشكلات در دوره‏اي مدرن برآيد كه عامدانه و آگاهانه گذشته را رها كرده و در تنوع فرهنگها و جوامع دست و پا مي‏زند؟
جواب‏هاي متعددي تا به حال ارائه شده است و من خواهم كوشيد با نگرش جامعه‏شناختي در خلال تحليل تاريخ صدر اسلام، به جوابي دست يابم، ولي قول نمي‏دهم كه جوابي شسته و رفته به اين پرسش بدهم. علاوه بر اين، جوابي هم كه خواهم داد، تماما مطلوب همه نيست.

تأثير اوضاع جغرافيايي بر ساختار اجتماعي حجاز

جزيرة‏العرب سرزميني پهناور در كرانه شرقي درياي سرخ و جنوب غربي قاره آسيا است. اين شبه جزيره كه بزرگترين شبه جزيره دنيا است، از غرب به درياي احمر، از شمال به فلسطين و شامات (سوريه و اردن فعلي)، از شرق به عراق و خليج فارس و از جنوب به اقيانوس هند و درياي عمان متّصل است.

صحراي حجاز دريايي از شن‏هاي روان و ريگ‏هاي تفتيده و سوزان است. رشته كوهي بلند با درّه‏هايي عميق به نام سُراة كه به موازات درياي سرخ امتداد دارد، در آن وجود دارد. اين رشته كوه ناحيه هموار ساحلي تهامه را از ارتفاعات و بيابان‏هاي مركزي جدا مي‏كند. در ميان رشته كوه سُراة راه‏هاي شني‏اي وجود دارد كه بعضي از آنها در درّه‏اي به قبله مسلمين، كعبه، منتهي مي‏گردد.

در منطقه عمومي جزيرة‏العرب به سبب كمبود بارندگي، منابع طبيعي، غير طبيعي و آب، وجود ندارد. از اين رو داراي صحراها و دشت‏هاي خشك و سوزان و در نتيجه غيرقابل كشت است كه تا فرسنگ‏ها نشانه‏اي از حيات در آن ديده نمي‏شود. ساكنان حجاز، بجز شهروندان چند شهركوچك، در صحراها و بيابان‏هاي مخوف آن پراكنده و خانه به دوش بودند.

اين اوضاع و احوال جغرافيايي بر نظام‏هاي سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي حجاز تأثير اساسي داشته است. اين وضعيت، صحرانشيني و زندگي كوچي را بر شهرنشيني و اسكان غالب كرده، و مانع تشكيل شهرها و جوامع بزرگ در منطقه‏اي مشخص شده بود. لذا تشكيل دولت‏هايي متمركز كه مبتني بر اصل احترام به حقوق شهروندان و عدم لحاظ سفارش بزرگان و رؤسا و هم قبيله‏اي و عشيره‏اي باشند، در چنين سرزميني مشكل بود.(1) از آنجا كه تحليل پديده و وقايع تاريخي بدون تحليل و بررسي وضعيت و ساخت اجتماعي، سياسي، اقتصادي و فرهنگي بستر آنها ممكن نيست، در ادامه به بررسي اوضاع و احوال بستر ظهور اسلام مي‏پردازيم.

1. ساخت اجتماعي

در شبه جزيره عربستان، قبل از اسلام، دو نوع ساخت اجتماعي قابل مشاهده است كه نتيجه دو شكل زندگي اجتماعي در آنجا است:

نخست باديه‏نشيني كه شيوه زندگي بيشتر قبايل عرب است. باديه‏نشينان يا "وبري"ها(2) كساني هستند كه در بيابان‏ها و صحراها در خيمه‏هايي از مو يا كرك و پشمِ شتر بافته شده، زندگي مي‏كنند و امرار معاش و ارتزاقشان از دامداري و لبنيات شتر است. حركت و انتقال از جايي به جاي ديگر (كوچ) لازمه اين نوع ساخت اجتماعي است. در فرهنگ اجتماعي باديه‏نشيني چيزي به نام "وطن " وجود ندارد. ركن و اساس اجتماع "بدوي "(3) قبيله است.

و دوم شهرنشيني، مثل ساكنان مكّه، يثرب و طائف. شهرنشينان يا"مدري"ها(4) كساني هستند كه در شهر و خانه‏هايي كه از گِلِ پخته (خشت) ساخته شده است، زندگي مي‏كنند.اين نوع ساخت اجتماعي كاملاً به زمين و استقرار براي تجارت يا زراعت يا بعضي از حرفه‏ها يا صنايع دستي وابسته است.(5) در اين نوع فرهنگ "مليّت" و "سرزمين من" وجود دارد.

شهرنشيني در اينجا به اصطلاح جامعه شناختي امروزي نيست بلكه صرفا به معناي استقرار دايمي در سرزميني خاص است. از اين رو از لحاظ انديشه، نحوه زندگي و نظام اجتماعي به معناي امروزي شهرنشين نيستند بلكه بين روش آنهابا بدوي‏هاي جاهلي نقاط مشترك و مشابهي در سطح ادراك و فرهنگ وجود دارد.(6)
نمونه بارز اين ادعا خصومتي است كه بين اعراب در نصب حجرالاسود پيدا شد؛ هر قبيله مي‏خواست افتخار نصب حجرالاسود را از آن خود كند، تا آنجا كه نزديك بود خصومت به نزاع منجر شود. فرزندان "عبدالدار" و "عدّي" با ظرفي خون آمدند و دست‏هاي خود را در آن فرو بردند و سوگند خوردند كه تا سر حد مرگ، مقاومت كنند. در اين موقع "سهميان " و "مخزوميان " نيز با آنان هم قسم شدند، اين گروه را در تاريخ "لعقة‏الدم " يا ليسندگان خون مي‏نامند، تا اينكه ابوامية بن المغيره چنين گفت: اول كسي كه از "باب السلام " وارد شود، داور آنها گردد، آنان پذيرفتند. در اين زمان حضرت محمد(ص) وارد شد. وقتي او را ديدند، گفتند: اين همان "امين " قريش است و مابه او خشنوديم. وقتي پيامبر از ماجرا آگاه شد، تن پوشي در خواست كرد، آنگاه سنگ را بر آن نهاد و گفت: هر قبيله، گوشه‏اي از آن را بگيرد و بلند كند. وقتي سنگ مقابل جايگاه رسيد، حضرت سنگ رابا دست خود در جايش قرار داد.(7)
اين ماجرا نشان مي‏دهد كه اهل مكه با منطق قبيله‏اي با يكديگر رفتار مي‏كرده‏اند. پيمان "لعقة‏الدم" در تاريخ اجتماع مكّه بيانگر روح فرهنگ قبيله‏اي حاكم بر شهرنشينان آن زمان است. شهروندان مكّه در حالي كه نوعي سادگيِ بومي عربي را در آداب و رسوم و نهادهاي اجتماعي خود حفظ كرده بودند، اطلاعات وسيعي از مردم و شهرهاي مختلف در روابط بازرگاني و سياسي خويش با قبايل عرب و مقام‏هاي رومي به دست آورده بودند. اين تجارت قواي فكري و عقلي رهبرانشان و همچنين سجاياي اخلاقي آنان را يعني دورانديشي و خويشتنداري را كه در مردم عربستان به ندرت وجود داشت، تقويت و تحريك كرده بودند.(8)
شهرهاي مهم جزيرة‏العرب هنگام ظهور اسلام مكّه، يثرب، و طائف بود. ميان مدري‏ها و وبري‏ها كه در يك منطقه زندگي مي‏كردند، روابط فرهنگي استواري برقرار بود؛ زيرا آنان در نَسَب مرتبط بودند و همواره ميانشان روابط تجديد مي‏شد. افزون بر اين، زبانشان و اخلاقشان به هم شبيه بود و در افتخارات و شكست‏هاي اجتماعي شريك بودند. البته وبري‏ها به سبب سكونت در باديه و كوچ كردن، بيشتر به عزلت خو گرفته و در بدويت بيشتر فرو رفته بودند؛ زيرا ثبات و استقرار دو عامل مهم در مواقف و احوال سياسي است.(9)
بايد توجه داشت كه فرهنگ شهرنشيني از فرهنگ باديه‏نشيني توسعه يافته‏تر و بازتر عمل مي‏كند. از اين رو در مقابل فرهنگ‏هاي جديد از خود مقاومت كمتري نشان مي‏دهد. وبري‏ها در برابر اسلام بيشتر ناسازگاري و خصومت داشتند. "باديه‏نشينان عرب كفر و نفاقشان شديدتر است، و به ناآگاهي از حدود و احكامي كه خدا بر پيامبرش نازل كرده، سزاوارترند، و خداوند دانا و حكيم است."(10)

الف) فقر و پيامد اجتماعي ـ رواني آن

اعراب شبه‏جزيره، چه باديه‏نشينان و چه شهرنشينان، زندگي را به سختي سپري مي‏كردند. آنها مجبور بودند در مقابل سختي ناشي از اوضاع و احوال نامساعد محيط مقاومت كنند. غارت و چپاول از مشخصات ثابت آنان بود و هرگاه قبيله‏اي دشمني نمي‏يافت تا آن را چپاول كند، به قبايل دوست خود حمله مي‏برد. چه فقر و گرسنگي و مشكلات طاقت فرساي زندگي فراگير بود. مسائلي از قبيل ظلم و جور، اسارت زنان و كودكان، قتل و كشتار و زنده به گور كردن دختران اموري بود كه اجتماعِ آن روز عرب از آن رنج مي‏برد. اعراب در پست‏ترين منزل‏ها به سر مي‏بردند؛ در زميني سنگلاخ و دربين مارهايي كر بيتوته داشتند. از آبهاي لجن و تيره مي‏نوشيدند و غذاهاي ناگوار مي خوردند؛ خون همديگر را مي‏ريختند و ارحام يكديگر را قطع مي‏كردند."(11)
اين وضعيت باعث ايجاد خصلتي رواني درآنها شده بود. تحمل مشكلات و سختي‏ها آنها رابا تجربه كرده بود. اين ويژگي، تحمل سختي‏ها، درگسترش اسلام وتحول اجتماعي نقشي اساسي داشت؛ چه، يكي از موانع عمده درمقابل تحولات اجتماعي جوامع، فشار و محاصره اقتصادي بعد از آن است. اگر افراد جامعه انقلابي رفاه‏زده يا جامعه مرّفه باشد و اعضاي جامعه به مشكلاتِ بعد از دگرگوني اجتماعي آشنايي و عادت نداشته باشند، انقلابِ آنان دست خوش نابساماني‏هاي فراواني خواهد شد. از آنجا كه اعراب جاهلي تحت آن شرايط سخت و اوضاع و احوال جغرافيايي خاص و بدون امكانات اوليه حيات (آب و غذا) زندگي مي‏كردند و به آن عادت داشتند، مي‏توانستند فشارهاي اقتصادي از جمله محاصره اقتصادي شعب ابي‏طالب را، كه لازمه انقلاب و تحول اجتماعي - فرهنگي اسلام بود، تحمّل كنند.

ب) نظام قبيله

ساكنان سرزمين‏هاي خشك به مقتضاي شرايط جغرافيايي، تحمل مشكلات زندگي باديه نشيني، كسب معيشت، و احياناً جنگ به منظور تصاحب چراگاه و منابع طبيعي به صورت گروهي كوچك زندگي مي‏كنند. اين گروه‏هاي كوچك كه بر اساس خويشاوندي واتحاد در آباء واجداد و به تعبير ديگر بر پايه عصبيّت شكل مي‏گيرد و افراد آن از يك قانون پيروي مي‏كنند، "قبيله " نام دارد.

قبيله يعني شماري از افراد كه خود را جزء گروه واحدي مي‏دانند و با يك رشته مشترك خانوادگي به هم بسته و پيوسته شده‏اند. هر قبيله متناسب با حجم قبيله و فصل سال مختلف است. در فصول خشك سال قبيله ناچار به اجتماع در مكاني واحد و همكاري براي رتق و فتق امور خود است.(12) قبيله قديمي‏ترين و اساسي‏ترين شكل نظام اجتماعي و سياسي جوامع اوليه است. نظام قبيله‏اي و زندگي به شيوه چادرنشيني تا حد بسيار زيادي بر گرفته از شرايط جغرافيايي و ضرورت‏هاي خاص شترچراني است. كوچ دايمي، كمبود چراگاه و بارندگي‏هاي نامنظم و پراكنده مانع تشكيل گروه‏هاي بزرگ بدويان و سازمان سياسي بادوام مي‏شد.

هر قبيله‏اي داراي سه ركنِ اجتماعي، رواني و فرهنگي است:

1. ركن اجتماعي، نَسَب: اشتراك دراجداد و همخون بودن؛
2. ركن رواني، تعصب: افراد قبيله داراي روحيه تعصب نسبت به حفظ نظام، آداب و رسوم و فرهنگ قبيله خود مي‏باشند؛
3. ركن فرهنگي، حَسَب: مجموعه افتخارات، تعداد جنگ‏ها، پيروزي‏ها، شمار افراد، و...كه يك قبيله براي خود كسب كرده است. حاملان و حافظان حَسَب در هر قبيله كاهنان، شاعران و خطبا هستند.(13)
قبيله داراي ابتدايي‏ترين نوع همبستگي اجتماعي ـ به گفته دوركيم همبستگي مكانيكي ـ است كه از ميل انسان به صله ارحام (معاشرت با خويشاوندان) سرچشمه مي‏گيرد. از اين ميل غريزي، هسته مركزي گروه اجتماعي به وجود مي‏آيد. در نظام قبيله‏اي علاوه بر ايجاد و استمرار همبستگي اجتماعي ـ كه وابسته به ساخت قبيله است ـ شكل‏گيري شخصيت و تفكرات افراد و ادامه زندگي در گرو هستي قبيله است. در صورت فروپاشي نظام قبيله افراد آن قادر به ادامه زندگي نيستند. از اين رو بايد براي زنده ماندن و حفظ مال خويش، حَسَب و نَسَب خود را حفظ كنند. بدين جهت تمام افراد در حفظ نظام و فرهنگ (آداب ورسوم) قبيله داراي روحيه تعصب هستند. به طور خلاصه ساختار قبيله بر پايه نظام خويشاوندي سخت، استوار و به شكل همبستگي نَسَبي است. كوچك‏ترها تحت سلطه بزرگ‏ترهايند؛ چرا كه آنها نمايندگان سنت‏ها هستند. خويشاوندان واحدهاي خودكفا هستند و كمتر با ديگران ارتباط دارند.

قبايل شبه جزيره نيز داراي چنين ساختي هستند. نظام قبيله‏اي، نوعِ مسلطِ ساختار اجتماعي و سياسي در جزيرة‏العرب قبل از اسلام است كه نقشي اساسي در سير شكل‏گيري و گسترش اسلام و گاهي مانع گسترش آن است. قبايل اعراب جاهلي نيز زندگي متمركز ندارند؛ زيرا افراد قبيله پيوسته در تلاش براي يافتن آب و منابع طبيعي يا براي جنگ و خون ريزي در حال كوچ‏اند. چون وسايل و امكانات براي كوچ محدود بود و از طرفي اعراب نمي‏توانستند به هر شخصي اطمينان كنند، بايد دست به انتخاب افراد مي‏زدند. از اين رو قبايل بر اساس معيار و ملاك انتخاب افراد كه اتحاد در جدّ مشترك بود، شكل مي‏گرفت.

گاهي قبيله چنين تعريف مي‏شود كه حاكميّت واحدي است كه افراد تحت نظام آن پناه مي‏گيرند و قوانين آن را بدون اعتراض و پرس و جو عمل مي‏كنند. طبق اين تعريف مي‏توان شهرنشينان جزيرة‏العرب يعني قريش، اوس و خزرج را نيز قبيله تلقي كرد. در حالي كه زندگي بدوي را رها كرده و در مكاني مشخص سُكنا گزيده‏اند؛ چون هنوز خود را به جدّ اعلي منتسب مي‏كنند و بر طبق آداب و رسوم آنان عمل مي‏نمايند و نسبت به حفظ آن از خود تعصب نشان مي‏دهند.(14) در بين آنها رتق و فتق امور بر طبق آداب و رسوم نسل‏هاي گذشته انجام مي‏گيرد كه از نسلي به نسل ديگر منتقل شده است و در حكم قوانين و دستورالعمل‏هاي اجتماع تلقي مي‏شوند.(15)
در نظام قبيله، افراد در يك سلسله مراتب اجتماعي در موقعيت‏ها و نقش‏هاي مختلف اجتماعي قرار دارند. رأس هرم قدرت جايگاه رييس قبيله است و بعد از او مشاوران وي با عنوان "شوراي قبيله" قرار دارند. اعضاي شورا، مشاوران، گروهي فوق قانونند كه از امتيازات خاصي نيز بر خوردار هستند. در مرتبه پايين‏تر مالكان، زمينداران و تُجّار قرار دارند و طبقات ديگر در رده‏هاي بعدي واقع مي‏شوند.(16)
هنگامي كه پيامبر به رسالت رسيد و برخي از افراد قبايل مختلف به او گرويدند، مخالفان پيامبر قادر نبودند آنها را تحت فشار قرار دهند يا نسبت به آنها سختگيري كنند. چه اولاً: ساخت قبايل چنان بود كه حق دخالت در امور قبايل ديگر را نداشتند و سختگيري و تحت فشار قرار دادن افراد قبايل ديگر، به هر علت، باعث واكنش و حمايت قبيله از فرد خودي مي‏شد؛ ثانياً: سران قبايل، آيين جديد را مُضرّ به حال آداب، رسوم و فرهنگ خودي تلقي نمي‏كردند. ازاين رو اگر كسي به آيين جديد معتقد مي‏شد اين مسأله را جدّي نمي‏گرفتند و نسبت به او ممانعتي به عمل نمي‏آوردند.

در سال‏هاي اوليه بعثت روز به روز وضع مسلمانان سخت‏تر مي‏شد. كساني كه قوم و قبيله داشتند مورد ملاحظه بودند و سختگيري نسبت به آنها كمتر بود و كساني مورد فشار و سختگيري و گاهي شكنجه قرار مي‏گرفتند كه در مكّه قبيله و حامي نداشتند يا از بردگان به شمار مي‏آمدند، مثل بلال و مادرش حمامه، عمّار و پدر و مادرش، حباب بن ارتّ، عامر بن فهيره، ابو فكهه، ام عيس. به هر حال در صدر ظهور اسلام، تازه مسلمانانِ قبايل جزيرة‏العرب، از يك طرف، تحت حمايت قبيله خود بودند، و از طرف ديگر اوضاع اجتماعي، روابط و پيمان‏هاي بين قبايل تا حدودي عاملي براي حفظ جان گروندگان به اسلام بود كه اين امر باعث تسريع در تحول اجتماعي اسلام و گسترش آن شد.

ج) رييس قبيله

هر قبيله رييسي دارد كه مسؤول امور جاري قبيله، اعم زمان صلح و جنگ است. در نظام قبيله معمولاً اشراف رييس قبيله بودند و تصميم‏گيري و حل و فصل امور مهم مثل اعلام جنگ، پذيرش صلح، بستن پيمان با قبايل ديگر و... با رييس قبيله بود. اين تصميم‏ها در مجلسي كه در خانه رييس تشكيل مي‏شد و رياست آن را همو به عهده داشت، اتخاذ مي‏شد و توسط وي ابلاغ مي‏گرديد. حكم رييس، بدون مشورت با بزرگان و نظر آنها صادر نمي‏شد بلكه بايست نظر و رأي بزرگان، عقلا و شجاعان در آن لحاظ مي‏شد. مقام رياست منصبي نبود كه فرد يا افرادي از قبيله براي رسيدن به آن طمع كنند.

شيوه انتخاب رييس قبيله كاملا روشن نيست ولي مي‏توان ادعا كرد وراثت يكي از ملاك‏هاي اصلي انتقال رياست در نظام قبيله است.(17) ويژگي‏هاي شخصي فرد، هم در تعيين او براي رياست و هم در تعيين حدود اختيارات او حائز اهميت بوده است. رييس قبيله علاوه بر صفات علم و شجاعت از كهولت وقداست خاصي نيز برخوردار بوده(18) كه باعث مي‏شده از او با عظمت ياد كنند.

رييس قبيله در حكم روح قبيله بود كه شأن و منزلت آن را ترقي يا تنزل مي‏داد. نظام قبيله در اطاعت افراد از رييس شكل مي‏گرفت كه مبيّن روح نژادپرستي افراد قبيله بود و در رييس قبيله تجلّي يافته و جنبه رواني به خود گرفته بود.

از آنجا كه افراد قبيله اختيارات خود را به رييس واگذار كرده بودند، هر تصميمي را كه در زمينه‏هاي اعتقادي، فرهنگي و اجتماعي - سياسي مي‏گرفت، بي چون و چرا مي‏پذيرفتند. اگر رييس قبيله‏اي بنابر مصالحي به يكي از اديان مي‏گرويد، افراد قبيله نيز به پيروي از او به آن دين مي‏گرويدند.

بعد از ظهور اسلام نيز چنين بود. اگر رييس قبيله به اسلام مي‏گرويد تمام افراد قبيله مسلمان مي‏شدند. اين نقش مثبت رييس در گسترش اسلام بيشتر بعد از فتح مكه و اسلام آوردن قريش، خصوصاً سال نهم هجري، بوده است. به كرّات در سال نهم سران قبايل از سراسر جزيرة‏العرب نزد پيامبر آمده و خبر پذيرش اسلام خود و قبيله شان را به پيامبر مي‏رساندند. حركت گروههاي اعزامي به مدينه، در تاريخ اسلام، به نام "وفد" معروف اند و به همين دليل سال نهم هجري "عام الوفود" ناميده شده است.

و اگر رييس قبيله در مقابل اسلام به مخالفت بر مي‏خواست افراد قبيله موضعي خصمانه بر ضد اسلام مي‏گرفتند. اين نقش منفي رؤساي قبايل در گسترش اسلام مربوط به قبل از فتح مكه است. تا آن زمان هيچ رييسي، مگر سعد بن معاذ رييس قبيله بني عبدالاشهل و طفيل بن عمرو دوسي رييس دوس،(19) اسلام را نپذيرفت تا به پيروي از او افراد قبيله نيز مسلمان شوند. به هر حال، چون در نظام اجتماعي قبايل، الگوي افراد قبيله، رييس بود، افراد در پذيرش يا عدم پذيرش اسلام به رييس اقتدا مي‏كردند.

اقتداي بي‏چون و چراي افراد به رييس حاكي از اقتدار سنتي او است. اقتدار سنتي بر اساس خواست‏هاي رؤسا و اعتقاد افراد بنا شده و براي قدرت‏ها، قواعد و آداب و رسوم گذشتگان احترام خاصي قائل است. پيروي از رييس سنتي به منظور حفظ سنت‏ها صورت مي‏گيرد؛ لذا اقتدار بدون مقاومت اعمال مي‏شود. اقتدار سنتي قبايل جزيرة‏العرب از نوع پيرسالاري است كه گاهي به شكل جديدتر آن، موروثي، ظاهر مي‏شد. هر دو سلطه سنتي با نيروي نظامي كه در اختيار رييس مستبد قرار دارد، اعمال مي‏شود.(20) اين ساختار سنتي در صدر اسلام مانعي براي گسترش اسلام بود كه به مرور زمان و با جايگزين شدن رهبري فَرَه‏مندانه پيامبر به جاي آن از بين رفت.

رهبري فَرَه‏مند يعني شخصي كه داراي بعضي از خصوصيات فوق‏العاده است. هواخواهان رييس فَرَه‏مند برخي خصوصيات مافوق طبيعي يا نيروهاي استثنايي يا كيفيت‏هايي را در او مي‏بينند. فَرَه يكي از مهمترين نيروهاي انقلابي در دنياي اجتماعي است و پديدار شدن رهبر و رييس فَرَه‏مند تهديدي براي كل نظام سنتي است. چيزي كه فَرَه را نيرويي انقلابي مي‏كند اين است كه تغييراتي را در اذهان افراد ايجاد مي‏كند و علتي براي بازسازي دوباره ذهني و دروني آنها مي‏گردد. در اجتماعي با رهبري و رياست فَرَه‏مندانه، افراد تحت فرمانبري، توسط خود رهبر انتخاب شده و سلسله مراتب اجتماعي در بين آنها وجود ندارد و رييس فَرَه‏مند در انتخاب و عزل افراد مختار است.(21)

2. ساخت‏هاي قدرت

از آنجا كه ساخت اجتماعي جزيرة‏العرب قبيله‏اي بود، حكومتِ آن نيز متناسب با نظام اجتماعي، "ملوك الطوايفي" بود. حاكميتِ هر قبيله منحصر به افراد خود و مكاني بود كه در آنجا سكونت داشتند. حاكميت هر قبيله مستقل از حاكميت قبايل ديگر بود و در امور حكومتي ديگر قبايل دخالت و نقشي نداشت. اين نوع نظام سياسي باعث نفي حكومت مركزي در جزيرة‏العرب شده بود. بنابر اين قدرت آنها پراكنده و فاقد رهبريِ متمركز و واحد بود.

چون يكي از موانع اصلي تحولات اجتماعي در هر دوره‏اي وجود قدرت و حاكميت متمركز در يك جامعه است، و وضعيت سياسي جزيرة‏العرب فاقد آن بود، چنين مانعي سر راه تحول اجتماعي حجاز و بعدها در گسترش اسلام وجود نداشت.(22)
وضعيت جغرافيايي و اجتماعيِ حجاز پيش از اسلام پيامد ديگري را نيز به همراه داشت كه در تحول اجتماعي و گسترش اسلام بي تأثير نبود. جزيرة‏العرب چنان فاقد منابع طبيعي بود كه توجه ابرقدرت‏هاي زمان (ايران و روم) بدان جلب نمي‏شد. فقدان نفوذ قدرت‏هاي خارجي و بيگانه در شبه جزيره پيامد نا خواسته شرايط اجتماعي - جغرافيايي منطقه بود. اين امر سبب شد پيامبر براي ايجاد تحوّل اجتماعي بدون مانعي به حركت خود شتاب ببخشد؛ چه، يكي از موانع عمده هر تحوّل و انقلاب اجتماعي وجود و نفوذ قدرت‏هاي خارجي در جامعه در حال تحوّل است.

الف) جنگ

يكي از پديده‏هاي دايمي در طول تاريخ بشر، جنگ بين جوامع و ملت‏هاي مختلف است كه به بهانه‏هاي مختلف بين آنها به وقوع پيوسته. اين پديده بين قبايل جزيرة‏العرب نيز امري عادي و دايمي بود. جنگ‏ها به علل مختلفي اتفاق مي‏افتاد كه به طور كلي عامل اصلي آنها مشكلات اقتصادي يا مسائل فرهنگي (آداب و رسوم) بود.

در مورد عامل اقتصادي مي‏توان به اين نكته اشاره كرد كه، از يك طرف عدم امكان ادامه زندگي در صحرا بدون معيشت و ضرورت كسب تغذيه و كمبود يا فقدان منابع طبيعي در يك منطقه، ايجاب مي‏كرد كه قبايل به طور دايم در حال نقل مكان و كوچ باشند و از طرف ديگر چون قوانيني دال بر تقسيم اراضي و منابع طبيعي بين آنها وجود نداشت، هر قبيله‏اي كه از قدرت بيشتري بر خوردار بود خواستار منابع و چراگاه‏هاي بيشتري بود كه گاهي منجر به جنگ بين آنها مي‏شد.

از جمله عوامل جنگ‏ها مي‏توان به عامل فرهنگي، كسب افتخار و شرافت اشاره كرد.(23) براي مثال در علت جنگ فجّار دوم گفته شده است: مردي از قبيله بني عفار به بازار عُكّاظ آمد وبعد از رجز خواني گفت: من عزيزترين فرد عرب هستم، هر كس قبول ندارد پاي مرا با شمشير بزند. مردي از بني قشير پاي او را مجروح كرد و همين امر باعث جنگ فُجّارِ دوم شد. و نيز علت جنگ بين دو قبيله تغلب و بكر اين بود كه كليب بن ربيعه از قبيله تغلب به همسرش گفت: در ميان عرب بهتر از من مي‏شناسي؟ او بعد از اصرار شوهرش گفت: آري، برادرانم، جساس و همام كه از قبيله بكرند. بعد از آن،كليب به همين دليل جساس و نزديكان او را اذيت مي‏كرد تا بلاخره به دست جساس كشته شد و پس از آن جنگ بين دو قبيله تغلب و بكر شعله ور شد و چهل سال طول كشيد.

عامل انساني - رواني نيز گاهي از عوامل جنگ بود. عشق و يا تصاحب دختري از قبيله ديگر منجر به جنگ مي‏شد. در علت بروز جنگ فُجّار سوم آورده‏اند: جوانان مكّه با ديدن دختري مي‏خواستند با او صحبت كنند ،اما او تمايلي نشان نداد؛ جوانان با حيله از پشت سر، پيراهن او را بالا زدند و همه خنديدند، او فرياد كمك خواهي سر داد و جنگ از همين جا شروع شد.

فقدان قوانين جزايي و مدنيّت در بين قبايل نيز از علل بروز جنگ بين آنها بود. اگر احيانا فردي از قبيله‏اي متعرض مال، عرض يا جان فردي از قبيله ديگر مي‏شد، چون از طرفي قوانيني براي مجازات جاني حاكم بر قبايل وجود نداشت و قبيله نيز به عضو خود و نيروي او براي كسب افتخار نياز داشت و تحت هيچ شرايطي حاضر نبود دست از حمايت او بر دارد و از طرف ديگر قبيله مورد تجاوز خواهان مجازات جاني بود، جنگ در مي‏گرفت و گاهي سالياني طولاني ادامه مي‏يافت. به عبارت ديگر گاهي آتش جنگ به علت دفاع قبيله از عضوش شعله‏ور مي‏شد. حتي اگر آن فرد گناهكار مي‏بود طبق شعار «انصر اخاك ظالما او مظلوما» از او حمايت مي‏گرديد.

گاهي نيز خود جنگ‏ها باعث جنگي ديگر مي‏شد. بدين صورت كه قبيله شكست خورده مترصد فرصتي براي انتقام گرفتن از قبيله پيروز بود. چه، جنگ باعث ايجاد غرور در بين قبيله پيروز و حس كينه توزي و انتقام‏جويي در افراد قبيله شكست خورده است.

جنگ‏هاي مستمر آثار رواني و اجتماعي فراواني به همراه داشت كه بعضي از آنها باعث گسترش اسلام و بعضي از موانع توسعه آن بودند. در ادامه نگاهي گذرا به آثار و پيامدهاي رواني نظام قبيله‏اي و نقش آنها در گسترش اسلام مي‏افكنيم.

ب) شجاعت

جنگ‏هاي طولاني بين عرب‏ها، روحيه خاصي را در آنها به وجود آورده بود كه حاكي از بي باكي و لجاجت جنگيِ آنان بود. افرادي كه در طي جنگ‏ها متولد شده و نشو و نما يافته بودند، سلحشوراني بودند كه توان رو در رويي و مقابله با هر دشمني را داشتند.نه تنها مردان بلكه زنان و كودكانِ آنها هم كه در طي جنگ‏ها بزرگ مي‏شدند، شجاعتي مي‏يافتند كه به سادگي مي‏توانستند در مقابل هر دشمني مقاومت كنند. علت شجاعت عرب‏ها نوع زندگي آنها و شرايط آن بود كه در صحرا و با دشواري‏هاي آن زندگي مي‏كردند. يكي از شروط ادامه حيات در زندگي بدوي و صحرانشيني آمادگي براي دفاع است و هر قبيله‏اي چنين آمادگي را نداشته باشد، محكوم به فنا است. در آن اوضاع هر كس سلحشور و شجاع نباشد، امكان ادامه حيات و زندگي را از دست مي‏دهد. از اين رو شجاعت و جنگاوري لازمه زندگي بدوي بود.(24)
بعد از ظهور اسلام و استقرار حاكميت آن در يثرب ـ كه به جنگ پيامبر با مخالفان منجر شد ـ اين روحيه شجاعتِ عربها در آن موقعيت، مفيد واقع شد. وجود بيش از هشتاد و چند حركت نظامي، اعم از جهاد ابتدايي و يا دفاعي، در طي ده سالِ هجرت، حاكي از وجود اين ويژگي رواني، يعني شجاعت، در تازه مسلمانان صدر اسلام است. طبيعي است كه افراد جنگ نديده و غير شجاع نمي‏توانند، عمليات‏هاي نظامي را به اين وسعت در اندك زماني انجام دهند. پيامبر در دفاع از دين جديد از شجاعت عربها و اين روحيه كه سختي‏ها نزد آنان آسان بود، استفاده كرد.

شايان ذكر است كه عوامل ديگري نيز در اين لجاجت جنگيِ تازه مسلمانان نقش داشت، كه مي‏توان به عامل معنوي آنان اشاره كرد. عامل معنوي عاملي قوي براي استقامت و پايداري سپاه اسلام بود. در جنگ بدر كه سپاه قريش داراي تجهيزات كامل و افراد بيشتري بود، به علت فقدان قواي باطني از سپاه اسلام ـ كه از موقعيت مساعدي از لحاظ تجهيزات و نفرات بر خوردار نبود، ولي داراي قدرت معنوي بالايي بود ـ شكست خورد. چون در جنگي كه دين عامل آن باشد، ترس از مرگ و علاقه به حفظ جان و منافع شخصي از ميان مي‏رود و قدرت معنوي جايگزين آن مي‏شود. امكانات جنگي را مي‏توان در زمان كوتاهي تهيه كرد، اما آمادگي روحي و معنوي سپاهيان زمان بيشتري مي‏خواهد. از اين رو در تاريخ اسلام مي‏بينيم پيامبر در دوران بعثت و در دو سال اول هجرت، مسلمانان را از لحاظ معنوي و تعاليم ديني تربيت مي‏كند.

ج) تعصب

يكي از پيامدهاي رواني ناخواسته نظام قبيله‏اي كه با گذشت زمان و به طور آهسته درون انسان‏ها شكل گرفته بود، «تعصب» است. از آنجا كه تكوّن شخصيت افراد و امكان ادامه زندگي در گرو هستي قبيله بود و در صورت فروپاشي نظام اجتماعي - سياسي قبيله، افراد قادر به ادامه زندگي نبودند، عرب‏ها، مخصوصا باديه‏نشينها، داراي روحيه «تعصب» نسبت به حفظ نظام و فرهنگ ( آداب و رسوم ) قبيله شده بودند.

تعصّب، از عَصَب، به معني جمع و گروه است. تعصب همان عاملي است كه فرد را به گروه انساني مي‏پيوندد تا به حمايت و جانبداري از آن گروه برخيزد. تعصّب شاخص انسان و فصل واقعي و حقيقي او در برابر حيوان است، چرا كه حيوان تعصب ندارد. تعصب يعني تحزّب، يعني احساس انساني كه با فردگرايي متضاد است.

متعصّب خود را يك منِ تنهاي مستقل احساس نمي‏كند، بل خود و سرنوشت و احساس و اعتقاد خويش را با ديگراني كه همدرد و هم‏سرنوشت و هم‏انديش او هستند، مشترك احساس مي‏كند و اين بزرگترين فضيلت انساني و فاصل بين نوع انسان و حيوان است. متعصب كسي است كه از خويشاوندان خود، حمايت كند. اين خصلت رواني عامل همبستگي اجتماع قبيله بوده و ملاك و معيار انتخاب ارزش‏ها و شيوه تفكر است.

سازمان قبايل در جزيرة‏العرب بر اصل حمايت و تعصب مبتني بود؛ يعني قبيله مكلف بود از فرد يا افراد خود در مقابل اهانت و تعدّي قبايل ديگر حمايت كند. در اين ميان صرف خودي بودن فرد براي قبيله ملاك و معيار حمايت بود و هيچگاه ظالم و مظلوم موردنظر نبود. امنيّت يك فرد در بيابان بدان حد بود كه اطمينان داشت در صورت تعرض به او، خانواده، طايفه يا قبيله‏اي انتقام او را مي‏گيرد.

تعصب در وهله اول در روان كسي شكل مي‏گيرد كه توان و حال و حوصله فكر كردن را ندارد. براي راحتي خود و شانه خالي كردن از زير بار اين عمل سخت، نظر كساني را مي‏پذيرد كه به آنها تعلّق ديني، يا ملّي دارد. در فراشد تعصب، آراء و انديشه‏هاي گوناگون يكي پس از ديگري ايجاد و بدان گردن نهاده مي‏شود و سپس نسبت به آن تعصب ورزيده مي‏گردد. امّا تعصب نسبت به عقيده‏اي، دليل استحكام آن عقيده در روان متعصب نيست، بلكه دليلي است بر انحراف روان و داشتن نظري سطحي و تقليدي. به مرور زمان اين روحيه فردي به روحيه‏اي جمعي دگرگون مي‏شود كه پيامدهاي اجتماعي خاصي را نيز به همراه دارد. البته افراد نادري را مي‏توان يافت كه روان‏شان تهي از تعصب باشد، يا تعصب در درون آنها از بين برود.

لذا اسلام در جهت‏دهيِ تعصب كوشيد، نه حذف و از بين بردن آن؛ چه، حذف يك خصيصه رواني در مدّت زماني كوتاه عملي مشكل و شايد غيرممكن باشد. سفارش اسلام ـ به گفته حضرت علي(ع) ـ اين بود كه «عصبيّت را در جهت كسب صفات عالي، انجام كارهاي شايسته و امور نيكو، حفظ حقوق همسايگان، وفاي به عهد و پيمان و عصيان در مقابل اعمالي كه موجب تكبّر است ،به كار بريد.»(25)
شايد بتوان گفت تعصب نوعي «وضع رفتار» است. تعصب يا وضع رفتار، آمادگي عصبي و رواني براي فعاليت نفساني و جسماني است. يعني وجود تعصب فرد را براي واكنش معيني آماده مي‏كند. عقايد با تعصب پيوند نزديك دارد؛ زيرا آنچه را فرد در باره شيئي يا گروهي راست مي‏پندارد، مسلما در تعيين آمادگي او براي واكنش در برابر آن به شيوه‏اي بيش از شيوه ديگر مدد مي‏كند. در شكل‏گيري تعصب، «تقليد» بيش از هر چيزي نقش دارد؛ يعني ممكن است فرد بر اثر تقليد از پدر و مادر يا استاد خود و يا ديگران تعصب پيدا كند. تعصب بيشتر به ميل به قبول نظر رايج جامعه بستگي دارد تا به تجربه فردي.(26) بنابراين مسأله اين است كه منشأتعصب در جامعه چيست و نحوه اشاعه آن كدام است و چگونه فرد آن را جزء شخصيت خود مي‏كند.

تعصب نقشي اساسي در تاريخ صدر اسلام داشته است. ابوطالب در مقاطع مختلفي از تعصب قبيله‏اي بهره برد. حتي بني هاشم، چه مسلمان و چه كافر، به علت تعصب و دفاع از فرد خود، سختي‏هاي محاصره اقتصادي در شعب ابي طالب را تحمل كردند. همين ويژگي و خصلت روانيِ عرب‏ها نقش بسياري در حفظ جان پيامبر داشت.(27) بعد از اسلام اين خصلت رواني در جهت تثبيت هدف‏هاي اسلام به كار گرفته شد، ولي بعد از رحلت پيامبر و به خصوص در زمان حكومت امويان به حالت اوليه برگشت. بنابر اين تعصب در تاريخ اسلام، هم داراي نقش مثبت است: آنجا كه در پيشبرد هدف‏هاي اسلام مؤثر بوده است، و هم داراي نقش منفي است: آنجا كه يا از موانع گسترش اسلام بوده است، يا از عوامل انحراف آن.

3. شهرنشيني در جزيرة‏العرب

با معيارهاي جامعه‏شناسي شهري مدرن، شهرها در جوامع سنّتي بسيار كوچك بوده‏اند. در اكثر شهرهاي سنّتي، با وجود گوناگوني تمدن‏هايشان، برخي ويژگي‏هاي مشترك يافت مي‏شود. ناحيه مركزي شهر كه اغلب شامل فضاي عمومي بزرگي بود، گاه در درون ديواري احاطه مي‏شد. مركز شهر اگرچه معمولاً بازاري بود، اما با نواحي تجاري كه در هسته شهرهاي امروزي يافت مي‏شوند، كاملاً فرق داشت. ساختمان‏هاي اصلي و مركزي شهر معمولاً مذهبي و سياسي بودند. سكونتگاه‏هاي طبقه حاكم يا نخبگان و تجار بزرگ در مركز شهر يا نزديك به آن بود.

در يثرب، برخلاف مكّه، گروه‏هاي قومي و مذهبي مختلف اغلب در محله‏هاي جدا مي‏زيستند و در همان‏جا نيز كار مي‏كردند. گاهي اين محله‏ها با ديوارهايي احاطه شده بود؛ مانند محله خيبر كه ارتباط ميان ساكنان معمولاً نامنظم بود. اگرچه در مكّه و يثرب گذرگاه‏هاي بزرگي وجود داشت، ولي فاقد خيابان‏هايي به معناي امروزي آن بودند.

شهرنشينان جزيرة‏العرب از راه زراعت يا تجارتِ محدود و از صنايع دستي امرار معاش مي‏كردند. طبيعت اين نوع مشاغل اسكان و اقامت در سرزميني خاص به عنوان «وطن» است. از آنجا كه شرايط جغرافيايي تأثير فراواني در شكل‏گيري نظام‏هاي اقتصادي، اجتماعي، و سياسي دارند، بارش باران محدود و كم در جزيرة‏العرب مانع از تشكيل اجتماع‏هاي بزرگ و ثابت و حكومت‏هاي نظام‏مندِ مبتني بر حقوق افراد جامعه در آنها مي‏شد. اما در مناطقي كه تا حدودي بارندگي بيشتر بود يا داراي چشمه‏هاي جوشان بودند اجتماع‏هايي، نه چندان بزرگ و حكومت‏هايي متناسب با اوضاع و احوال جغرافيايي، سياسي و فرهنگي آنها تشكيل مي‏شد. در اين اجتماعات تا حدودي آثاري از تمدن و بازارهاي فصلي (موسمي ) كه اهميت زيادي در تاريخ و فرهنگ اعراب دارد، به چشم مي‏خورد.

يك ويژگي شهرهاي تجاري اختلاط فرهنگي و تأثيرپذيري از تاجراني است كه بدانجا آمد و شد مي‏كنند؛ زيرا در هنگام تجارت و معاشرت تبادل و تضارب افكار نيز صورت مي‏پذيرد. زندگي ثابت، شهرنشينان را داراي ويژگي‏هاي غير از خصوصيات باديه‏نشينان كرده بود و درنتيجه، اينان تا حدودي از نتايج فرهنگ، تمدن و آموزش برخوردار بودند.

الف) ويژگي شهر

در مقايسه بين شهرهاي شبه جزيره و نظام قبيله‏اي مي‏توان به سه ويژگي اشاره كرد:

1. ميزان جمعيت: سكونتگاه‏هاي شهري در مقايسه با قبايل عموماً جمعيت بيشتري داشتند؛
2. سرمايه: پيامد شهرها تجمع سرمايه در شهر و در نتيجه به وجود آمدن طبقه‏اي اجتماعي به نام ثروتمندان بود؛
3. تجارت: يكي از ويژگي‏هاي مهمي كه شهر را از نظام قبيله‏اي جدا مي‏كرد، تجارب شهرنشينان بود كه به شبكه‏اي از راه‏هاي تجاري وابسته بود. اين شبكه راه‏ها به منزله استخوان بندي شهر و نواحي شهر نشين محسوب مي‏شد.

شايد بتوان شهرهاي جزيرة‏العربِ قبل از اسلام را با نظريه اقتصادي شهري كه شهر را به عنوان يك بازار در نظر مي‏گيرد، تحليل كرد. در نظريه اقتصادي، شهر مركز مبادله كالا و كانون اصلي تجارت شناخته مي‏شود. شهر به عنوان مركز يك ناحيه جغرافيايي باعث مي‏گردد، مبادلات تجاري در داخل ناحيه همواره در مركز آن صورت گيرد و تجارت راه دور نيز در آن متمركز شود. در اين نظريه، شهر كانون برخورد مسيرهاي تجاري به شمار مي‏رود كه در بخش بازار، اين مسيرها به هم مي‏رسند. تجارت اين مراكز شهري، عمدتاً ادويه‏ها و انواع دانه‏ها بود. موقعيت بازار، شكل اصلي شهر را نشان مي‏داد و در يك فضاي بزرگ، معامله پاياپاي شهروندان و بازرگانانِ نواحي مجاور صورت مي‏گرفت. در كنار تجارت، صنايع دستي و هنر (شعر) رواج داشت.(28)
از ميان شهرهاي شبه جزيره، دو شهر مكه و يثرب نقش اساسي در تاريخ و گسترش و توسعه اسلام داشته‏اند كه در اينجا به بررسي نقش اجتماعي - سياسي و اقتصادي شهر مكه در تاريخ اسلام مي‏پردازيم و در مبحث هجرت به بررسي نقش شهر يثرب در تاريخ اسلام خواهيم پرداخت.

ب) شهر مكّه

شهر مكّه در بخش غربي شبه جزيره واقع است و جزء منطقه «تهامه» تلقي مي‏شود. مكّه ميان دو رشته كوه، «فلح و قُعَيقُعان» قرار دارد. زمان پيدايش شهر مكّه به سالياني دور بر مي‏گردد. بر اساس بعضي اسناد تاريخي بناي مكّه به قبل از زمان حضرت ابراهيم(ع) مي‏رسد. چه، حضرت ابراهيم(ع) با بناي كعبه خواستار ايمن شدن شهر مي‏شود(29) و از همان زمان‏ها محل توقف و بارانداز كاروان‏هاي تجاري بوده است كه از آنجا گذر مي‏كردند.(30)
در علل پيدايش شهر مكّه مي‏توان به دو عامل اشاره كرد:

1. نقش عوامل مذهبي: عوامل مذهبي در به هم پيوستن گروه‏هاي مختلف اجتماعي در سكونت‏گاه‏هاي انساني و نيز در تمركز جمعيت و پيدايش شهرها بسيار مؤثر است. قدرت اصلي در دست كاهنان و حاملان مذهبي شهر است كه با انجام آيين‏هاي مذهبي، عوامل زيانبخش طبيعي و غير طبيعي را از جامعه شهري دور مي‏كنند. در شهر معابد از چشم اندازهاي ويژه به شمار مي‏رود.(31)
شهر مكّه بهترين نمونه براي اين نظريه است. مكّه نزد اكثر ملل و نحل به سبب وجود «كعبه» در آنجا و امن بودن، از قداست و جايگاه ديني خاصي برخوردار است. صائبيان و آشوريان، كعبه را يكي از خانه‏هاي هفتگانه جهان تلقي مي‏كردند. هندوها معتقدند كه روح «سيفا» يعني همان «اقنوم سوم»، وقتي كه با همسرش بلاد حجاز را زيارت مي‏كرد، در «حجر الاسود» حلول كرده است. ايرانيان معتقد بودند كه روح «هرمز» در كعبه حلول كرده و گاهي به زيارت آن مي‏رفتند. كعبه نزد يهوديان نيز مورد احترام بود. تصوير حضرت عذراء و مسيح در كعبه وجود داشت و اين نشانه قداست كعبه نزد مسيحيان است. اعراب نيز براي كعبه احترام خاصي قائل بودند.(32)
مكّه به دليل منطقه حرم بودن و امن بودن و آمد و شد قبايل و كاروان‏ها به آنجا براي زيارت در ماه‏هاي حج يا تجارت، زمينه خوبي براي توسعه تجارت و در نتيجه توسعه شهري بود.

2. نقش عوامل اقتصادي كه پيش از اين به نظريه آن اشاره شد. شهر مكّه فاقد كشاورزي و محصولات آن بود از اين رو مردم مكّه به تجارت اشتغال داشتند وزندگي خود را با واردات و صادرات تأمين مي‏كردند.

مكّه دو راه تجاري داشت: يكي در شرق كه عمّان را به عراق متصل مي‏كرد و كالاهاي يمن، هند و ايران را از راه زميني حمل مي‏كرد و از غرب عراق گذشته به صحرا مي‏رسيد تا بالاخره به بازارهاي شام منتهي مي‏شد. بازرگانان از طريق اين راه از بازارهاي يمن و عراق و سوريه مي‏گذشتند و در هر يك از آنها كالايي را كه در آن سرزمين نبود مي‏فروختند و كالاهاي معروف آنجا را خريده به جاي ديگر مي‏بردند؛
راه دوم كه مهمتر است، در غرب قرار داشت و يمن را به شام متصل مي‏كرد، از سرزمين يمن و حجاز عبور كرده، كالاهاي يمن و حبشه و هند را به شام و كالاهاي شام را به يمن منتقل مي‏كرد كه از يمن از راه دريا به حبشه و هند صادر مي‏شد.

علاوه بر اينكه اهالي مكّه تجارت پيشه بودند و در هر سال دوبار به سوي مناطق مختلف براي تجارت حركت مي‏كردند، خود مكّه نيز محل بارانداز كاروان‏هايي بود كه مكّه سر راه آنان قرار داشت. بنابراين «مكّه در زمان پيامبر ده كوره‏اي خواب آلوده و دور از هياهوي جهان نبود؛ شهري تجاري پر ازدحام و ثروتمند بود. تقريبا مركزيت بازرگاني ميان اقيانوس هند و مديترانه را به خود اختصاص داده بود».(33)
بايد يادآوري كرد كه عامل مذهبي و اقتصادي هر كدام به تنهايي براي پيدايش و توسعه شهري از نيروي كافي بر خوردار است. اگر هر دو عامل در منطقه‏اي نقش داشته باشد باعث تسريع توسعه شهري مي‏گردد. موقعيّت مكّه چنين بود. مكّه محل توجه اعراب، جايگاه تجمع و امنيت و آرامش آنان، سرچشمه علم و معارف عربي، محل حج بيت‏الله الحرام، مركز اجتماع عرب در زمان اداي مناسك حج، محل برپايي بازارهاي كالا و محل نمايش هنر ادبي بود. مكّه علاوه بر موقعيت فرهنگي، ديني و اجتماعي محل تلاقي كاروان‏هايي بود كه انديشه‏هاي تمدن‏هاي غربي و شرقي را با خود حمل مي‏كردند.

از نظر تحليل جامعه شناسانه، شهر مكّه نه حكومتي داشت و نه مأموران رسمي كه انتظامات شهر را به عهده بگيرند. در عوض، عهد و پيمان و سوگند و حق جوار (پناهندگي و بست نشيني) كه اهالي مكّه آن را مراعات مي‏كردند، اين ضعف اجتماعي را جبران مي‏كرد. بزرگان شهر در انجمن شهر كه «نادي» مي‏گفتند و بعدها «دارالندوه» ناميده شد، گرد مي‏آمدند و در باره امور جاري شهر، جامعه و دين مشورت مي‏كردند.

ج) نقش مكّه در گسترش اسلام

ويژگي‏هاي شهر مكّه، موقعيت ديني، موقعيت جغرافيايي (وسط بودن نسبت به شرق و غرب)، امنيت و موقعيت اقتصادي، سياسي و اجتماعي آن، در رشد و گسترش اسلام داراي نقشي اساسي است.

پيروان دين حنفيّت، اگر چه بسيار اندك بودند، بر اعتقاد توحيدي پاي بند بودند و از بت پرستي دوري مي‏جستند، و بر اساس باقيمانده‏هايي از آيين ابراهيم خدا را پرستش مي‏كردند. در هنگام ظهور اسلام و با شنيدن آموزه‏هاي آن، ضمير و اذهان اعراب متوجه تعاليم دروني آن شد كه توسط پدران و اجدادشان در ضمير و ذهن آنها رخنه و نفوذ كرده و به مرور زمان به فراموشي سپرده شده بود و هنگامي كه پيامبر (ص) آنها را به توحيد دعوت كرد، طبيعي بود كه آن معاني و آموزه‏ها در اذهان آنها تداعي شود و در نگرش‏شان به آموزه‏هاي اسلام و پذيرش آن تأثير مثبتي داشته باشد.(34)
موقعيّت جغرافيايي مكّه در آن روز چنين بود كه مركزيتي نسبت به جهان آن روز داشت. به عبارت ديگر مكّه بين شرق (ايران) و غرب (روم) آن روز واقع بود. اين امر سبب مي‏شد اسلام بتواند به آساني دعوت خود را به همه ملت‏ها برساند. چه، طبيعي است كه هر رخدادي كه در مكّه اتفاق بيفتد، خبرش به همه سرزمين‏ها و كشورها برسد و اگر يكي از اين رخدادها ظهور مكتبي جديد مي‏بود كه مردم را به شكستن بت‏ها و پرستش خداوند فرا مي‏خواند، مسلماً كاروان‏ها اين خبر را به سراسر جهان آن روز مي‏رساندند.(35)
امن بودن شهر مكّه(36) به خصوص و حرم به طور كلي نيز در توسعه اسلام مؤثر بوده است. وقتي حضرت ابراهيم (ع) كعبه را در جايي يافت كه در آنجا زندگي طاقت فرسا بود، بعد از تجديد بناي آن از خداوند در خواست كرد كه: «پروردگارا! اين شهر را ايمن قرار ده».(37) خداوند دعاي او را مستجاب كرد. اين ويژگي‏ها موجب شد تا هم از جهت انتشار خبر و هم از جهت آسان شدن دعوت و در امان بودن از خطرهاي دعوت، شهر مكّه نقش با اهميتي در گسترش و تحول اجتماعي اسلام ايفا كند.

هنگام ظهور اسلام، دو قبيله خزاعه و قريش، بر سر رياست مكّه با يكديگر رقابت داشتند. پنج قرن قبل از اسلام قبيله خزاعه تفوّق يافته بود، ولي بعدها در برابر قريش مغلوب شد. بين خود قبيله قريش، ميان طايفه بني‏اميه و بني‏هاشم نيز اختلاف و نزاع بر سر رياست و كسب منزلت ديني وجود داشت. اين كشمكش‏ها و رقابت‏ها نتايجي به بار آورد كه در تحليل تاريخ اسلام بسيار مهم است.

د) نظام قشربندي مكّه

نابرابري در انواع جوامع انساني وجود دارد. حتي در ساده‏ترين فرهنگ‏ها كه اختلاف در ثروت عملاً وجود ندارد، نابرابري ميان افراد از جهات ديگر موجود است؛ مثلاً ممكن است فردي به دليل شجاعت يا دسترسي به ارواح نياكان، داراي منزلتي برتر از ديگران باشد. جامعه‏شناسان براي توصيف نابرابري‏ها، از وجود قشربندي اجتماعي سخن مي‏گويند. قشربندي را مي‏توان به عنوان نابرابري‏هاي ساختارمند ميان گروه‏بندي‏هاي مختلف مردم تعريف كرد. چهار نظام قشربندي مي‏توان در جوامع تشخيص داد: بردگي، كاستي، رسته‏اي و طبقه‏اي. جامعه مكّه آن زمان تركيبي از دو قشربندي بردگي و طبقه‏اي است.

بردگي: شكل افراطي نابرابري است كه در آن انسان‏هايي به عنوان دارايي در تملك ديگران هستند. گاهي برده‏ها از هرگونه حقوق انساني محروم بوده‏اند و گاهي موقعيت آنها بيشتر شبيه وضعيت بنده يا خدمتكار بوده است.

طبقه: نظام‏هاي طبقه‏اي از بسياري جهات با بردگي فرق مي‏كند. نظام‏هاي طبقاتي نوعا انعطاف‏پذيرتر از انواع ديگر قشربندي هستند و مرزهاي بين طبقات هرگز كاملاً روشن نيست. طبقه تا اندازه‏اي اكتسابي است و تحرك اجتماعي (حركت صعودي يا نزولي در ساخت طبقاتي) بسيار معمول‏تر از بردگي است.

طبقات به تفاوت‏هاي اقتصادي ميان گروه‏بندي‏هاي افراد (نابرابري در تملك و كنترل منابع مادي) بستگي دارد.(38)
به هر حال در مكّه سه‏گروه متمايز وجود داشتند:

1. اقويا و صاحبان زر و زور و درنتيجه برتر از همه، تشكيل شده از «شيوخ» و رؤساي قبايل و كاروان‏داران يعني همان سرمايه داران با نفوذ. اين گروه ـ بجز اندكي ـ از همان آغاز با پيامبر دشمني كردند و گاهي بر ضد پيروان حضرت فعاليت مي‏كردند و دست به آزار آنها مي‏زدند؛
2. بردگان و فقرا كه داراي وضعي ويژه‏اند. اينان فقط حق يك نان بخور و نمير را داشتند و از كليه حقوق اجتماعي از جمله آزادي محروم بودند.

فقر و محروميّت از منظر جامعه‏شناسي يكي از عوامل مؤثر حفظ نهادهاي برابري و مساوات قبيله‏اي است. فقر از لحاظ روان‏شناسي معمولاً باعث احساس ذلّت و پذيرش خواري مي‏شود. فقر يا مايه كينه در انسان يا باعث تن دادن به نوعي خشنودي و اقناع و چشم‏پوشي از حق پايمال شده مي‏گردد. ولي در عوض، فطرت و روان اين گروه سالم و دست نخورده است واين وضع، آنان را بسوي دعوت پيامبر مي‏كشاند.

نخستين گروندگان به اسلام همزمان با دعوت آشكار از اين طبقه اجتماعي بودند. اينان تحت شكنجه گروه اول بودند كه نه خويشاونداني داشتند كه به حمايت آنان برخيزند و نه ياران و كساني كه از آنان دفاع كنند. اين گروه كه در آيين جديد اميدي به پايان دادن به اين وضعيت داشتند، به سوي دعوت پيامبر شتافتند و تا آخرين نفس از آن دفاع كردند.

پيامبر با آنكه از نظر نَسَب در ميان اعراب اصل و نَسَبي والا داشت، اما از نظر مالي ضعيف بود. او زندگي خود را با يتيمي آغاز كرد. كاركرد يتيمي و فقر مالي پيامبر در اجتماع اين بود كه او را پناهگاه مستمندان و بردگان و فقيران كرده بود. بايد يادآوري كرد كه اين احساس نزديكي و مأنوس بودن با فقيران در حالي بود كه از ذلت خواري فقر كه از نياز معيشتي ناشي مي‏شود، به دور بود.(39)
3) بين دو طبقه اشراف و بردگان، توده مردم شامل شبانان، كارگران كشاورزي، صنعتگران و... قرار داشتند. اين گروه با زحمت معيشتي كسب مي‏كردند ولي از نظر حقوق اجتماعي آزاد بودند. موضع اين گروه نسبت به اسلام محافظه‏كارانه بود؛ نه به اسلام گرويدند و نه با آن دشمني كردند، بلكه موضعي آميخته به انتظار و رد آن را پيش گرفته بودند. بيشتر افراد اين گروه، به مرور زمان و با ديدن فشارهاي گروه اول بر گروه دوم به اسلام گرويدند. چه، نتيجه خشونتِ گروه‏هاي فشار هميشه معكوس است. مردم بر غَم و درد گروه تحت‏فشار دل مي‏سوزاندند و غيرتشان به خاطر پيوند با ستمديدگان، بر انگيخته مي‏شد و آزاديخواهي آنان را وا مي‏داشت تا به‏رغم ستمي كه از گروه فشار اِعمال مي‏شد به همان ديني بگروند كه سبب آزارهاي ستمگران بر معتقدان بود. چنان‏كه آزار پيامبر سبب شد حمزه بن عبدالمطلب ايمان آورد.

در مورد سبب گرايش قشر محرومان به اسلام مي‏توان گفت: دو عامل، يعني فرصت و ثروت و عدم وجود معنويت در زندگي باعث انحراف و از بين رفتن فطرت در انسان مي‏گردد، چنانكه بيشتر قشر مرّفه جوامع به سبب وجود اين دو عامل داراي فطرتي پاك و سالم نيستند. چه، ثروت موجب تن آسايي و التذاذ مي‏شود و پيامد آن ـ يعني بطالت و وسوسه جسماني و بيش از هر چيز انحراف ـ باعث دوري از جست و جوي زندگي پرهيز كارانه مي‏گردد.

فرصت‏طلبان و مال‏اندوزان و دوست‏داران برتري و فزون‏طلبي هيچ تغييري را خوش ندارند، بل زندگي آرام را مي‏پسندند كه هيچ تغيير و دگرگوني را در جامعه به همراه نداشته باشد. اينان آن نوع انديشه و افكاري را مي‏پسندند كه درصدد تغيير وضع موجود نباشد. به همين سبب، وقتي كه پيامبر آنان را دعوت به اسلام كرد، پاسخ دادند كه «نه، بلكه از چيزي كه پدران خود را بر آن يافته‏ايم، پيروي مي‏كنيم.»(40) در مقابل، چون قشر محروم نه فرصت براي اجراي افكار پليد و ضايع كردن فطرت خود را داشت و نه ثروت براي انجام اَعمال كثيف، و مي‏بايست براي امرار معاش دائما در تلاش و فعاليّت مي‏بود، از فطرتي سالم و دست نخورده بر خوردار بود. از اين رو وقتي منش و رفتار پيامبر در مورد محرومان و دفاع او را از آنان ديدند به او روي آوردند. حركت و رفتار پيامبر در مقابل فشارها و اشرافيّت رؤسا نيز موجب شد تا گروه بسياري از محافظه كاران باطناً به اسلام علاقه‏مند شوند و به آن بگروند.

4. فرهنگ

فرهنگ را مي‏توان به لحاظ مفهومي از جامعه متمايز كرد، اما ارتباط بسيار نزديكي بين اين مفاهيم وجود دارد. جامعه به نظام روابط متقابلي اطلاق مي‏شود كه افرادي را كه داراي فرهنگ مشتركي هستند به همديگر مربوط مي‏سازد. همان‏گونه كه هيچ فرهنگي نمي‏تواند بدون جامعه وجود داشته باشد، هيچ جامعه‏اي هم بدون فرهنگ وجود ندارد. به همين دليل بحث از نوع فرهنگ حجاز پيش از اسلام ضروري به نظر مي‏رسد.

مفهوم فرهنگ: فرهنگ يكي از مفاهيمي است كه در جامعه‏شناسي بسيار كاربرد دارد، و عبارت است از ارزش‏هايي كه اعضاي يك گروه معين دارند، هنجارهايي كه از آن پيروي مي‏كنند، و كالاهاي مادي كه توليد مي‏كنند. ارزش‏ها آرمان‏هاي انتزاعي هستند، حال آنكه هنجارها اصول و قواعد معيني هستند كه از مردم انتظار مي‏رود آنها را رعايت كنند. فرهنگ آن‏گونه كه جامعه‏شناسان به كار مي‏برند، شامل فرآورده‏هاي متعالي ذهن (هنر، ادبيات، موسيقي و...) است.(41)
سطح فرهنگ اعراب قبل از اسلام نازل بود و از هنرها و علومي كه معمولاً در ذهن ما زندگي متمدنان را تداعي مي‏كند، خبري نداشتند. هنر خواندن و نوشتن، در انحصار معدودي از كساني بود كه در پاره‏اي مراكز تجاري مي‏زيستند و تقريبا همه فرزندان بيابان بي سواد بودند. افق فكري ايشان كوتاه بود و پيكار براي بقا در اين محيطِ نامهربان چنان شديد بود كه همه نيروي آنان صرف بر آوردن نيازهاي مادي و عملي زندگي روزمره مي‏شد و زماني براي ايشان باقي نمي‏ماند تا به تأملات فلسفي و ديني بپردازند و تمايلي هم به اين كار نداشتند. دين آنان يك نوع شرك خام و ابتدايي بود و فلسفه شان در چند عبارت حكيمانه خلاصه مي‏شد.(42)
اعراب قديم از ادبيات مكتوب بي‏بهره بودند، با اين حال صاحبِ زباني بودند كه به داشتن گنجينه‏اي بسيار از واژه‏ها ممتاز بود. آنان زبان خويش را به يك صنعت ظريف تبديل كرده بودند و از بابت قدرت شگفت آور «بيان» اين زبان به خود مي‏باليدند. در نتيجه شعرا و فصحايي كه مي‏توانستند از توانايي‏هاي شگفت آور اين زبان استفاده مؤثر و هنري كنند، در ميان آنان از احترام خاصي برخوردار بودند.(43)
گرچه اجتماعات و قبايل اعراب از داشتن نظام حقوقي و تبعيت از قوانين محروم بودند ولي محكوم به تقليد از سنن و آداب و رسومي بودند كه به همان شدت قانون تأثير داشت و تخطي از آنها غير ممكن بود. آداب و رسوم و سنن قبيله پايه فرهنگ اجتماعي است و صورت افكار و اعمالي را به خود مي‏گيرد كه گذشت زمان باعث قداست آنها مي‏شود. هنگامي كه در اجتماعي قانون وجود نداشته باشد، آداب و رسوم تا حدي ثبات و نظم اجتماعي را حفظ مي‏كند. زماني كه به آداب و رسوم، ترس از مجازات فوق بشري كه نتيجه اعتقادات ديني است، ضميمه شود و سنن آباء و اجدادي با اراده خدايان در هم آميزد، آداب و رسوم مؤثرتر از قانون مي‏شود؛ چرا كه گاهي قانون شكن مورد تحسين اطرافيان قرار مي‏گيرد ولي خاطي سنن مورد خشم مردم واقع مي‏شود چون آداب و رسوم از خود مردم نشأت گرفته، در صورتي كه قانون را نيروي حاكمي بر آنان تحميل كرده است.

اولين نشانه قوانين در قبائل، سنّت انتقام بود. اصل انتقام در طول تاريخ وجود داشته و نتيجه آن در قانونِ «قصاص»: چشم در مقابل چشم و دندان در مقابل دندان، ديده مي‏شود. مرحله پيش رفته‏تر از اصل انتقام، سنّت «خون بها» يا جريمه مالي است كه رييس براي بر قراري آرامش در قبيله از نفوذ خود استفاده مي‏كرد و خانواده مقتول را راضي به دريافت هديه به عنوان خون بها در عوض انتقام مي‏كرد. گاهي نيز انجمن قبيله به عنوان محكمه تشكيل مي‏شد كه رؤساي قبيله براي رفع اختلاف و آشتي بين دو طرف گرد مي‏آمدند و قضاوت مي‏كردند.

مراحل پيش گفته مربوط به محدوده حاكميت قبيله است. ولي در مجامع عمومي كه قبائل متعدد در آن گرد هم مي‏آمدند، مثل بازارهاي موسمي كه در نقاط مختلف جزيرة‏العرب بر پا مي‏شد يا تجمع آنان در مكّه در موسم حج و زيارت، قوانين و ضوابط عامي كه قبايل از آنها متابعت كنند، يا اَعمال افراد قبائل را محدود سازد، وجود نداشت. افراد در اين مواقع خود را آزاد احساس مي‏كردند و دست به هر عملي كه مي‏خواستند مي‏زدند.

در جامعه عرب مسئوليت شخصي وجود نداشت. علاوه بر اين كه از نهادهاي رسيدگي به جرايم و اعمال ضد اجتماعي و عهده‏دار باز خواست و كيفر خبري نبود؛ چه، مسئوليت صورت جمعي و قبيلگي داشت. اگر عضو قبيله‏اي به فرد قبيله ديگر خسارت يا جراحتي مي‏رساند قبيله او مسؤول غرامت و ديه بود نه خود فرد. چه، قبيله به سبب نياز به افراد از آنها حمايت مي‏كرد. چون نهاد حقوقي وجود نداشت، مسؤوليت شخصي نيز در قبال انحرافات اجتماعي مفهوم نداشت. اين تلقي مانع اصلي تغيير رفتار اجتماعي افراد بود؛ چون تصور مي‏كردند كه در برابر هيچ مقامي نسبت به اعمالشان مسئوليت ندارند. اسلام اين تصور بي پايه را مورد تعرض قرار داد و ناساماني قضايي را پايان داد و امر دنيا و آخرت را بر مسئوليت شخصي بنياد كرد و مقرر داشت كه «هيچ كس بار گناه ديگري را به دوش نخواهد كشيد...»(44)
بر اثر فقدان قوانين عام، در مجامع عمومي و ايام تشكيل آنها، هرج و مرج فراگير مي‏شد و عده‏اي بر اثر آن مورد آزار و اذيت قرار مي‏گرفتند يا حقوقشان پايمال مي‏شد. براي نمونه مي‏توان به علت انعقاد «حلف الفضول» اشاره كرد:

مردي از قبيله زبيده كالايي را به مكّه براي فروش آورد. عاص بن وائل آن را از او خريد، امّا بهاي آن را به وي نپرداخت. مرد زبيدي براي استيفاي حق خود به احلاف، يعني بني عبدالدار، مخزوم، جحم و ديگران شكايت كرد و كمك خواست، امّا پاسخي نشنيد و بدين ترتيب چون مشاهده كرد كه حقش پايمال شده و كساني كه از آنها تقاضاي كمك كرد، نيز از كمك كردن به او دريغ ورزيدند، صبحگاهان در حالي كه قريش در محافل خود در پيرامون كعبه نشسته بودند، بر بالاي كوه ابوقبيس رفت و با صداي بلند فرياد بر آورد كه «اي آل‏فهر! به ياري مظلومي بشتابيد كه در متن مكّه كالايش را از او گرفتند و او در مكّه از خانه و كسان خود دور است. به داد مُحرم درمانده‏اي برسيد كه هنوز عمره‏اش را به پايان نبرده است و ميان حجرالاسود و حجر اسماعيل قرار دارد. اي مردان مكّه! حرمت از آن كسي است كه بزرگواري را به غايت رساند و نه براي تاجري نيرنگ باز و تبهكار».

نخستين كسي كه نسبت به اين واقعه واكنش نشان داد، زبير بن عبدالمطلب بود كه گفت: روا نيست او را بي ياور رها كنيم. به همين منظور، طوايف بني هاشم، بني زهره، و بني تيم بن مرّه در خانه عبدالله بن جدعان گرد آمدند. آنان بر اين هم‏پيمان شدند كه تا زماني كه قطره آبي در درياها باقي است و تا زماني كه زمين و آسمان بر جاي است در مقابل هر ستمگري بايستند تا آن هنگام كه حق ستمديده را به وي باز گرداند و نيز با مردم تهدست در تأمين زندگي آنان همراه باشند. پس از انعقاد اين پيمان، قريش از آن اطلاع يافت و آن را «حلف الفضول» ناميد. اين پيمان به محض مورد توافق قرار گرفتن به اجرا در آمد؛ چه، شركت‏كنندگانِ در آن به سراغ عاص بن وائل رفتند و كالاي آن مرد زبيدي را از او گرفتند و به صاحبش برگرداندند.(45)
وجود چنين پيمان‏هايي در تاريخ جزيرة‏العرب قبل از اسلام حاكي از فقدان قوانين عام براي انتظام اجتماع و مجازات آشوب گران است. شايد بتوان گفت انعقاد چنين پيمان‏هايي مرحله چهارم قانون گذاري در شبه جزيره است؛ با اين اختلاف كه اين مرحله فرا قبيله و شهري بود. مكّه شهر مركزي اعراب بود و كاروان‏هاي تجاري به آنجا مي‏آمد. از اين رو بايد امنيّت در آن وجود مي‏داشت.

به هر حال فرهنگ اعراب جزيرة‏العرب متأثر از طبيعت خشك و بيابان‏هاي سوزان آنجا بود. فقدان قوانين حقوقي و وجود هرج و مرج باعث نارضايتي مردم شده بود. از اين رو وقتي اسلام قوانين حقوقي خود را براي سامان دادن وضعيت اجتماعي آن روز جزيرة‏العرب ارائه كرد از حمايت خوبي برخودار شد و اين باعث گسترش اسلام گرديد. به هر جهت يكي از اهداف پيامبر وضع قوانين و عدالت اجتماعي است.

اعتقادات

اعتقادات مردم جزيرة‏العرب تقليدي و بدون هيچ پشتوانه استدلالي و منطقي بود. حتي انگيزه بت پرستي آنها، غالباً عاطفي و دور از اسلوب‏هاي عقلي بود. بدين معنا كه ارتباط با بت و پرستش آن به سبب رابطه آن بت با تاريخ پدران و نياكان آنها بود كه در بستر زمان و با عادت به بت پرستي، آن ارتباط «تقدّس» مي‏يافت و همين دليل پذيرش و دفاع از اين اعتقادات بود. از جمله دلايلي كه ثابت مي‏كند پرستش بت‏ها بر اساس تعقل نيست، اين است كه برخي افراد از جمله عبدالمطلب، ورقة‏بن نوفل، عبدالله بن جحش و... به فطرت خويش رجوع كردند و آن را منافي با فطرت و عقل سليم يافتند، لذا سريعاً از پرستش بت‏ها دوري جستند.(46) نفي بت‏پرستي به معناي رد عقل و استدلال منطقي نبود. اگر كسي مي‏توانست اين تقدس را از بين ببرد، استدلالي براي دوام و ثبات اين اعتقادات وجود نداشت. از اين رو پيامبر در مقابل با اين اعتقادات با استدلال‏هاي عقلي و منطقي مواجه نبود تا بخواهد آنها را رد كند.

رد تفكر و اعتقادات دو تلاش و كار را مي‏طلبد: اول اينكه استدلال طرف مقابل ابطال و حجت او از دستش در آورده شود؛ دوم اينكه براي ادعاي نو، استدلالِ درخور آن ارائه گردد و اين كاري دشوار و طاقت فرسا است.

پيامبر در سال‏هاي آغازين نيازي به هيچ يك از اين دو تلاش نداشت؛ چرا كه وي با تقليد و عادت مواجه بود كه با فرو ريختن پايه‏هاي آنها پناهگاهي براي اعراب باقي نمي‏ماند. لذا در مقابله با مشركان مي‏بايست با تنبه و جرقه‏اي دروني يا قرار دادن آنها در يك موقعيت مرزي، وجدان آنها را بيدار كند. شيوه پيامبر و ياران او چنين بود. عمرو بن جموح يكي از رؤساي بني سلمه در خانه خود بتي چوبي داشت كه آن را عبادت مي‏كرد. يك شب برخي از فرزندان مسلمان او همراه گروهي ديگر از مسلمان‏ها بت او را برداشتند و در گودالي از كثافت انداختند، فرداي آن شب عمرو با تلاش زياد بت خود را در آن گودال يافته و پس از تطهير، آن را جاي اول نهاد؛ شب بعد همين ماجرا تكرار شد و او باز بت خود را تطهير كرد و بر جاي خود نهاد. اما بار سوم شمشير خود را بر گردن بت آويخت و رو به آن گفت: من نمي‏دانم چه كسي اين بلا را بر سر تو مي‏آورد، اگر خيري در تو هست از خودت دفاع كن، اين هم شمشير. در آن شب نيز مسلمانان بت را برداشته و آن را همراه سگي مرده در همان گودال انداختند كه فرداي آن، عمرو از بت‏پرستي دست كشيد و اسلام را پذيرفت.(47) به‏هرحال يكي از مسائلي كه عرب را در پذيرش اسلام و در نتيجه گسترش آن كمك كرد، استدلالي نبودن معتقدات آنها بود.


1. جوادعلي بغدادي، المفصل في تاريخ العرب قبل الاسلام (بغداد، مكتبة النهضة، 1978م) ج4، ص 280.

2. وبر به معناي مو يا پشم است و چون خيمه‏هاي آنان مويي يا پشمينه است منسوب به آن مي‏باشند.

3. بدوي به معناي صحرانشين است.

4. "مدر" به معناي گِل پخته است و چون خانه‏هاي آنان گِلي است منسوب به آن هستند.

5. الحاج حسن حسين، حضارة‏العرب في عصر الجاهليه، ص27؛ جواد علي، همان، ص271 به بعد؛ فيليپ هتي، تاريخ العرب، ترجمه ابوالقاسم پوينده (تهران، آگاه، 1366) ص51-53.

6. الحاج حسن حسين، همان، (بيروت، المؤسسة الجامعية للدراسات والنشر، 1417ق) ص30.

7. جعفر مرتضي العاملي، الصحيح من السيرة النبي الاعظم (قم، جامعه مدرسين حوزه علميه، 1402ق) ج1، ص133.

8. هملتون گيب، اسلام، بررسي تاريخي، ترجمه منوچهر اميري (تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، 1367) ص43.

9. احمد العلي، حجاز در صدر اسلام؛ ترجمه عبدالمحمد آيتي (قم، مشعر، 1375) ص155.

10. توبه (9)، آيه 97.

11. عبده، شرح نهج‏البلاغه، خطبه 25.

12. الحاج حسن حسين، همان، ص67.

13. جوادعلي، همان، ج4، ص313.

14. الحاج حسن حسين، همان، ص67-68.

15. همان.

16. جوادعلي، همان، ج4، ص546.

17. همان، ص351.

18. همان، ج5، ص238.

19. براي آگاهي بيشتر ر.ك: محمد ابوزهره، خاتم پيامبران، ترجمه حسين صابري (مشهد، آستان قدس رضوي، 1375) ج2، ص44-47 و 163-167.

20. براي آگاهي بيشتر از انواع اقتدار ر.ك: فرويد ژولين، جامعه‏شناسي ماكس وبر، و هم‏چنين: جورج ريتزر؛ نظريه‏هاي جامعه‏شناسي، ترجمه احمدرضا غروي‏راد، ص121-126.

21. فرويد ژولين، نظريه‏هاي جامعه‏شناسي، ترجمه عبدالحسين نيك‏گهر (تهران، نيكان، 1362) ص124.

22. ر.ك: جوادعلي، همان، ج4، ص48.

23. الحاج حسن حسين، همان، ص106.

24. جعفر مرتضي العاملي، همان، ج1، ص51 و 182.

25. ابن ابي‏الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج13، ص166.

26. اتو كلان برگ، روان‏شناسي اجتماعي، ترجمه علي محمد كاردان (تهران، انديشه، 1346) ج2، ص537ـ539.

27. جعفر مرتضي العاملي، همان، ج1، ص182.

28. ر.ك: حسين شكوئي، ديدگاههاي نو در جغرافياي شهري (تهران، سمت، 1373) ص143.

29. رب اجعل هذا البلد آمنا.

30. ر.ك: عبده، شرح نهج‏البلاغه، خطبه187.

31. ر.ك: حسين شكوئي، همان، ص 145.

32. ر.ك: جعفر مرتضي العاملي، همان، ج1، ص57.

33. هملتون گيب، همان، ص42-43.

34. جعفر مرتضي العاملي، همان، ج1، ص181.

35. محمد ابوزهره، خاتم پيامبران، ج2، ص133.

36. مكّه محل عبادت مردم و حرم امن خداوند است (عنكبوت، آيه 67).

37. رب اجعل هذا البلد آمنا.

38. براي آگاهي بيشتر در مورد نظام‏هاي قشربندي اجتماعي ر.ك: آنتوني گيدنز، جامعه‏شناسي، ترجمه منوچهر صبوري (تهران، نشر ني، 1378) ص219ـ223.

39. محمد ابوزهره، همان، ج1، ص151.

40. بقره (2) آيه 170 و هم‏چنين: لقمان (31) آيه 21.

41. آنتوني گيدنز، همان، ص39

42. ميان محمد شريف، تاريخ فلسفه در اسلام، ترجمه زيرنظر نصراللّه پورجوادي (تهران، مركز نشر دانشگاهي، 1362) ج1، ص179.

43. همان.

44. نجم 53 آيه 38. ر.ك: جلال‏الدين فارسي، انقلاب تكاملي اسلام (بي‏جا، بي‏نا، بي‏تا) ج1، ص66.

45. محمد ابوزهره، همان، ج1، ص 271.

46. جعفر مرتضي العاملي، همان، ج1، ص177-178.

47. ابن‏هشام، السيرة النبوية، ج1، ص452، به نقل از: تاريخ سياسي اسلام (تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، سازمان چاپ و انتشارات، بي‏تا) ج1، ص253.

/ 1