مسأله تحريف و مشكلات ادبي قرآن مجيد
نويسنده : محمد باقر بهبودي اختلاف در قراءت قرآن، يعني ارائه سورتهاي مختلف از تلاوت واژهها كه به نام قاريان صدر اول ثبت شده است، از قراءت رسول خدا(ص) نشأت نميگيرد كه رسول خدا قرآن مجيد را به گونههاي مختلف قراءت كرده باشد و حافظان صدر اول به نقل و حكايت آن پرداخته باشند؛ بلكه تابين و متكلمين اسلامي، گاه به خاطر اغراض سياسي ـ فرقهاي و گاه به خاطر خيرانديشي و رفع اشكالات علمي، ادبي. فقهي و ... با تغيير قراءت و تبديل عبارت اعمال نظر كردهاند و ندانسته اساس تحريف را پيريزي كردهاند . بحث اين مسائل را در جاي خود استيفا كردهام و اينك يك مورد آن را به بحث و پژوهش ميگذارم، تا خوانندگان را با ريشه اين مسائل آشنا سازم. ملاحظه كنيد: ماده «د.ر.ي» به صورتهاي «أدري، تدرون، تدري، ندري، أدراك،أدراكم، يدريك» سي نوبت در قرآن آمده است. از اين سي مورد، بيست و نه مورد آن كه اشكال علمي ـ أدبي ندارد. قراء تمام قاريان(قراء سبعه،قراء عشرة، قراء أربعة عشر، با تمام راويا نشان) يك نواخت و همعنان است. فقط يك مورد آن كه واژه «أدراكم» باشد، به گونههاي مختلف قراء شده است. زيرا كه ظاهر آيه را با قواعد ادب منطبق نديدهاند و با تغيير قراء ت و حتي تغيير عبارت به حل آن پرداختهاند. آياتي كه بايد مورد بحث قرار بگيرد تا مسألة روشن گردد، بدين صورت است: « و إذا تتلي عليهم آياتنا بينات قال الذين لايرجون لقاءنا ائت بقرآن غيرهذا او بدله. قل مايكون لي أن ابدله من تلقاء نفسي. إن اتبع إلا ما يوحي إلي. اني اخاف. ان عصيت ربي ـ عذاب يوم عظيم. قل لوشاء الل ماتلوته عليكم و لاادريكم به فقد لبثت فيكم عمراً من قبله افلا تعلقون [1] ». و چون آيات آسماني ما بر آنان تلاوت شود و درستي رسالت را روشن سازد، آنان كه روز قيامت را نميپذيرند و ملاقات با ما را اميد ندارند، ميگويند: آياتي كه تلاوت شود خودش نميتواند درستي و صحت خود را به اثبات برساند: يا قرآن ديگري بياور كه معجزه اين قرآن باشد و صحت آن را به اثبات برساند و يا معجزه خود را عوض كن و معجز ديگري از قبيل اژدها و يد بيضا براي صحت قرآن بياور. در پاسخ آنان بگو: مرا نميرسد كه معجزه خود را تبديل كنم و معجزي ديگر بياورم . من فقط پيامگزارم و جز آنچه را به من وحي و اشارت شود. پيروي نمينمايم. من فرمان يافتهام كه آيات قرآن را تلاوت كنم و همان آيات را گواه رسالت خود بدانم. اگر من فرمان خدا را عصيان كنم و از تلاوت قرآن ابا ورزم، از عذاب روز بزرگ قيامت برخود خائف و بيمناكم . اگر خدا خواسته بود كه معجز قرآن مخفي بماند و معجز ديگري بر صحت رسالت من ارائه گردد ، من قرآن را بر شما تلاوت نميكردم و نه شما را از وجود انبيا خبر ميساختم. بلكه آن را براي خودم و خاندانم ذخيره ميساختم . اين قرآن، كلام خداست كه هم متن رسالت و هم سند رسالت. اگر شما تصور ميكنيد كه قرآن. كلامي است كه خود به هم بافتهام ، من كه پيش از نزول قرآن، عمري در ميان شما به سر بردهام و نه چنين بياني داشتهام و نه از مقوله رسالت. كلمهاي بر زبان داشتهام. آيا انديشه خود را به كار نميبنديد. [2] منظور مشركين كه در سوآل خود گفته بودند:«قرآني غير از اين بياور يا آن را عوض كن» همان بود كه در ترجمه آيه آوردهام، با اين توضيح كه گفته بودند: اگر قران تو مانند كتاب تورات و كتاب انجيل، كتاب آسماني است. بايد سواي قرآن، معجزهاي بياوري كه دليل ادعاي تو باشد، مانند موسي و عيسي كه براي صحت تورات و انجيل معجزههاي ديگري غير از متن توراتو انجيل آرائه كردند. اين، قابل پذيرش نيست كه دليل كسي عين مدعايش باشد. بنابراين، اگر اصرار داري كه معجزهات قرآن خواندني باشد. قران ديگري بياور كه معجزهگر باشد و با خواندن آن، كوهها جابهجا شود و شهرها به هم نزديك گردد و مردهها را به سخن آورد. (ولو ان قرآنا سيرت به الجبال او قطعت به الارض اوكلم به الموتي [3] ». و يا اين كه معجز قرآنت را عوض كن و مانند ساير انبيا معجزههاي ديگر بياور و يا همين قرآن را با صورتي تبديل كن كه بتواند معجزهگر باشد و كارهاي خارقالعاده انجام دهد. چنانكه ملاحظه ميشود، در اين ترجمه و تفسير، چند مسألة ، دقيقاً ، روشن شده است: 1ـ پيشنهاد مشركين كه گفته بودند:« ائت بقرآن غير هذا، أو بدله» يعني يا قرآن ديگر بياور و يا همين قرآن را عوض كن،منظور مشركين كاملاً روشن شده است و معلوم است كه آنان چه ميخواستهاند. 2ـ با صراحت روشن شده است كه مسألة مشيت (لوشاءالله) ناظر به همان اقتراح و پيشنهاد مشركين است و اگر بر اساس ضابطه « لو حرف امتناع لامتناع» تقدير آيه را به قلم بياوريم، بايد بگوييم: اگر خدا خواسته بود كه من معجزهام را تبديل كنم و يا قرآن ديگر بياورم كه معجزهگر باشدو صحت رسالت مرا تأييد كند، من اين قرآن را بر شما تلاوت نميكردم، حتي خبر آن را با شما در ميان نمينهادم. ولي خدا خواسته بود كه معجزه من همين قرآن باشد، لذا قرآن را بر شما تلاوت كردم. در اين ترجمه و تفسير، جمله «أدراكم» به صورت فعل مضارع متكلم معني شده است كه طبعاً فاعل آن رسولالله است. اين خود مقتضاي«لاء صله» است كه بر سر جمله «و لاأدراكم به » ديده ميشود. شرايط به كار بردن«لاء صله» و شناخت آن از «لاء نافيه» بدين قرار است: لاء نافيه: اگر ميان دو جمله منفي كه به هم عطف ميشوند، راحج و مرجوحي نباشد، جمله را بايد با آرايش زير بيارايند: 1ـ اركان هر دو جمله، از حيث مسند ومسنداليه، بايد مذكور شوند. 2ـ به هيچ وجه نميتوان حرف نفي را از جمله دوم حذف كرد، خواه جمله معطوف و معطوف عليه با «لاءنافيه» نفي شده باشند و يا با ساير حروف نافيه، مانند: ما، ليس ، لم، لن و ... 3ـ بايد همان حرف نفيي را كه بر سر جمله اول آورده شده ، بر سر جمله دوم تكرار كرد. با اين شرايط، استقلال دو جمله محفوظ ميماند،به طوري كه صاحب سخن ميتوانداز آوردن جمله دوم صرف نظر كند و به ذكر هر يك از دو جمله كه مايل باشد اكتفا كند . در اين زمينه، شاهد قرآني فراوان است و اينك چند نمونه آن: 1ـ «اولئك لاخلاق لهم في الآخرة. و لايكلمهم الله. ولاينظر اليهم يوم القيامة.ولايزكيم .ولهم عذاب اليم [4] ». اين دسته از يهودان، روز واپسين بهرهاي از رحمت خدا ندارد و خداوند با آنان همسخن نميشود و به چهره آنان نمينگرد و از آلودگي پاكشان نميسازد و عذاب دردناكي براي آنان مهياست. در اين آيه شريفه جمله « ولايكلمهم الله» و دو جمله بعد آن، از حيث مفاد و معني، كاملاً مستقل و از هم جدايند و اولويتي در نفي و اثبات هم ندارند. يعني اگر خداوند عزت، با كسي سخن نكند، نه كسي انتظار آن را دارد كه پس بايد با نظر لطف به او بنگرد و از پليدي گناهان پاك و تطهيرش نمايد و نه كسي ميگويد: اگر خدا با كسي سخن نكند به طريق اولي به او نظر لطف نمياندازد و از پليدي گناهان تطهيرش نميكند. لذا، قرآن مجيد در جاي ديگري جمله دوم را حذف ميكند و ميفرمايد: «اولئك ما يأكلون في بطونهم إلاالنار و لايكلمهم الله يوم القيامة و لايزكيهم و لهم عذاب اليم [5] ». 2ـ «... فلا تلوموني ولوموا أنفسكم. ما أنا بمصرخكم و ما انتم بمصرخي... [6] ». روز قيامت شيطان به مريدان خود ميگويد:... اينك مرا ملامت نكنيد. بايد خودتان را ملامت كنيد كه فريب مرا خورديد. امروز، من نميتوانم به فرياد شما برسم و شما نميتوانيد به فرياد من برسيد. در اين آيه هم،كسي با خود نميگويد: اگر مريدان شيطان نتوانند به داد شيطان برسند، شيطان كه ميتواند به داد مريدانش برسي و نه كسي تصور ميكند كه اگر شيطان نتواند به داد مريدانش برسد، مريدانش ميتوانند به داداو برسند. زيرا شيطان و مريدانش در يك حد قرار دارند. لذا «ماء نافيه» بر سر هر دو جمله فرا آمده است. 3ـ «قالوا لم نك من المصلين . ولم نك نطعم المسكين [7] ». موقعي كه از دوزخيان بپرسند كه با چه جرمي به دوزخ نگون گشتيد، ميگويند : ما از نمازگزاران نبوديم و درمانده مسكين را اطعام نميكرديم. در اين آيه هم، دو جمله منفي كاملاً مستقل و از هم جدايند. نه اولويتي در ميان است كه اگر كسي نماز نگزارد، از فقرا هم دستگيري نخواهد كرد و نه از جانب اثبات كه اگر كسي نماز نگزارد ، از فقرا دستگيري خواهد كرد. در اين دو جمله، حرف جحد(لم) بر سر هر دو جمله بر قرار مانده است. 4ـ « قل إني لن يجيرني من الله احد ولن اجد من دونه ملتحداً [8] » اگر من نيز نافرماني كنم،هيچ كس نميتواند مرا از عذاب خدا امان بدهد و من جز خود او پناهگاهي نخواهم يافت. در اين دو جمله هم،حرف «لن» بر سر هر دو جمله برقرار است؛ چرا كه هر دو جمله نفياً و اثباتاً ملازمه و اولويتي ندارند. لاء صله: اما اگر ميان دو جمله منفي كه به هم عطف ميشوند راجح و مرجوحي باشد، بايد جمله را با آرايش زير بپردازند: 1ـ اتحاد آن دو جمله از حيث مسند و مسنداليه و لااقل يك ركن آن برقرار باشد، تا اصل اولويت احراز شود. 2ـ نبايد حرف نفيي را كه بر سر جمله اول آوردهاند(ليس، غير، لن، ما) بر سر جمله دوم تكرار كنند، بلكه بايد به جاي آن، لاء نافيه را به عنوان صله بياورند، تا گواه اولويت و رجحان باشد. اينك چند شاهد از قرآن كريم: 1ـ « صراط الذين أنعمت عليهم غير المغضوب عليهم و لاالضالين [9] » ما را به راه آن امتهايي ببر كه نعمت هدايت ارزاني آنان كردهاي ، غير از آن جمعي كه مورد خشمت قرار گرفتهاند و نه آن جمعي كه حيران و سرگردانند. انديشه مردمي بر آن است كه اگر امتي با نافرماني مغضوب خدا نباشند، سعادت آنان تأمين است و قرآن مجيد ميفرمايد: نه، سعادت امتها موقعي تأمين است كه دانسته و خواسته در راه درست قدم بردارند. اگر ندانسته و نخواسته از راه حق دور شوند و گمراه باشند، باز هم روي سعادت را نميبينند. شما در دعاي خود بگوييد: پروردگارا ما را به راه مغضوبان درگاهت مبر و نه به راه گمراهان و سرگشتگان . در اين آيه، تمام اركان جمله دعائيه اتحاد دارند و تنها استثناي مغضوبين و ضالين محل افتراق است. 2ـ «لن يستنكف المسيح أن يكون عبدأ لله و لاالملائكة المقربون [10] ». مسيح بن مريم، هرگز عار وننگ ندارد كه از بندگان خدا باشد و نه فرشتگان مقرب كه در پايگاه قدس الهي جاي دارند. بر اساس همين ضابطه رحجان و اولويت، به آيه مزبور استشهاد كردهاند كه بايد فرشتگان مقرب را والاتر از انبياء بدانيم،زيرا مقتضاي اين گونه عبارات آن است كه رتبه پايين را درجمله اول بياورند و رتبه بالا را درجمله بعدي با «لاء صله» بر آن عطف سيد مرتضي هم كه انبياء را بالاتر از فرشتگان ميشمارد ، اين قاعده را نقض نميكند، بلكه با توجيه آيه، به تحكيم اعتقاد خود ميپردازد [11] . در اين آيه اتحاد مسند(استنكاف) برقرار است و مسند الله آن (مسيح ـملائكه مقرب) باهم افتراق دارند. 3ـ «و ما ارسلنا من قبلك من رسول و لانبي إلا إذا تمني الفي الشيطان في امنيته فينسخ الله ما يلقي الشيطان ثم يحكم الله آياته والله عليم حكيم. ليجعل ما يلقي الشيطان فتنة للذين في قلوبهم مرض و القاسية قلوبهم [12] ». ما پيش از تو رسولي نفرستاديم و نه پيامبري كه آيات ما را بر مردم تلاوت كنند، جز آن كه هرگاه آيات خدا را زير لب زمزمه كردند،شيطان در زمزمه آنان طنين افكند و صورت آيات را دگرگون كرد. از پس اين واقعهها، خداوند رحمان، هماره، القاءات شيطاني را محو ميكند و آيات خود را تحكيم ، تا عصمت آيات الهي و عصمت رسالت برقرار بماند. خداوند رحمان، دانا و كاردان است.از اين روي ، خداوند رحمان، از خرابكاري شيطان مانع نشد، تا القاءات شيطان وسيله آزموني باشد. براي آن مؤمناني كه در دلهايشان بيماري نفاق است و آن كافراني كه دلهايشان چون سنگ است. در اين آيه «نبي» در رتبه دوم قرار گرفته است ، با آن كه بايد در رتبه اول باشد؛ چرا كه شأن رسول، از شأن نبي بالاتر است. خصوصاً كه پيام الهي و كتابهاي آسماني به عهده رسولان در حافظه مؤمنان و يا در صفحات دفترها و كتابها ثبت ميشود و از دگرگوني و اختلاف و تشتت مصونيت پيدا ميكند و اگر شيطان، در صدد القاء برآيد در عهد انبياء و حافظان مكتب، القاي او بياثر خواهد ماند. ولي علت آن است كه قرآن مجيد، نميخواهد مسأله ارسال رسولان و انبياء را مطرح كند، بلكه ميخواهدحرص شيطان را در اغواي مردم مطرح كند و بگويد: شيطان در اخلال به امر رسالت و اغواي مردم، از هيچ دقيقهاي فروگذار نخواهد كرد و نه تنها در تلاوت رسولان رخنه ميكرده است، بلكه در تلاوت انبياء هم رخنه ميكرده است . باشد كه لحظاتي و ايامي چند مردم را در حيرت و اختلاف نگهدارد. در ضمن، اكثر، مفسرين در اين آيه كريمه كلمه «تمني» را به معناي آرزو دانستهاند و عده معدودي به عنوان احتمال، كلمه « تمني» را به معناي تلاوت گرفتهاند كه در اشعار عرب جاهلي هم سابقه دارد.ولي چنانكه ملاحظه كرديد، در ترجمه ايات مزبور ، ويسنده اين سطور، با ضرس قاطع كلمه « تمني» و « امنية» را به معناي « تلاوت زير لب » ترجمه كرده است [13] . اين ترجمه كاملاً أدبي است، زيرا در كتابهاي صرفي و معاجم لغوي متعرض شدهاند كه اگر كلمه مضاعف، مانند:«ظن، يظن» به باب «تفعل» برود، حرف سوم آن به «ياء» تبديل ميشود و به جاي «تظنن»«تظني» گفته ميشود. به همين ترتيب در «تقضض»«تقضي» گفته ميشود و در «تغنن»«تغني» و هكذا... كلمه«تمني» هم در اين آيه كريمه از ماده«من يمن» خواهد بود كه به معناي زمزمه و تلاوت زير لب است . مانند كسي كه براي خودش قرآن ميخواند وتنها صداي «من،من» او مسموع ميشود، بيآن كه پيكرده حروف و كلمات از هم ممتاز گردد. در مقابل آن كلمه «تغنيظ قرار ميگيرد كه به معناي تلاوت با «غنه» است، آن هم «غنه» به معناي لغوي كه آوا به طور كلي از خيشوم برآيد و طنين افكند. اصل ماده آن نيز «غن، يغن» از ماده مضاعف است كه چون به باب «تفعل» برود، نون سوم آن به «ياء» بدل ميگردد و به صورت ناقص يائي تلفظ ميشود. يعني: درست مانند ناقص يايي اصل. در حال جزمي ياء آن حذف ميگردد، چنانكه در حديث رسولالله(ص) چنين آمده است. «من لم يتغن بالقرآن فليس منا». بنابراين. كلمه «تغني» و « تمني» مشترك لفظي نيستند كه داراي دو معني باشند، بلكه تشابه ظاهري و اشتراك در صيغه باعث شده است كه در لباس مشترك لفظي ظاهر شوند. در واقع، ما يك «تمني» از ماده «م.ن.ي» داريم كه معناي «آرزو» ميدهد و يك «تمني» از ماده «م.ن.ن» داريم كه از تلاوت زيرلب حكايت دارد. چنانكه يك «تغني» از ماده «غ.ن.ي» داريم كه معناي آن ترانهسرائي است و يك «تغني» از ماده «غ.ن.ن» داريم كه معناي آن آواي باغنه و پرطنين است. طرح اين مسألة كه تمام انبياء و رسولان با يك چنين مشكلي مواجه شدهاند . يعني در حين تلاوت زير لب، شيطان در موج پيام آنان رخنه ميكرده است ، به خاطر اين بود كه رسول خدا روزي در مسجدالحرام، سوره نجم را در نماز خود تلاوت كرد تا به اين آيات شريفه رسيد: «أفرايتم اللات و العزي. و مناة الثلاثة الاخري...» و چون رسول خدا تنها نماز ميخواند و آيات سوره نجم را زير لب تلاوت ميكرد، گويا شيطان صداي آن سرور را به اين صورت به گوش مشركين رسانيد: «فرأيت اللات و العزي. و مناة الثالثة الاخري...» من كه به معراج رفتم لات و عزي را ديدم و با سومين خداي مشركين ملاقات كردم... مشركين كه در نادي خود ضلع شرقي و جنوبي كعبه جلوس كرده بودند گه گاه به تلاوت رسولالله(ص) گوش ميدادند ، با شنيدن اين جمله :«فرأيت الالت و العزي...» شاد شدند و هلهله سردادند كه بالاخره ، محمد تسليم شد و خدايان ما را ستايش كرد و چون رسول خدا از ماجرا با خبر شد، لازم ديد كه مكرر در مكرر سوره نجم را با آواي بلند و پرطنين در نمازهاي خود تلاوت كند، تا اشتباه مردم برطرف شود. رسول خدا با الهام از همين آيات سوره حج 52ـ54، به امت خود فرمود: «من لم يتغن بالقرآن فليس منا». هر كس قرآن را با آواي بلند و ترتيل روشن تلاوت نكند(يعني از بلند كردن آواي باطنين خود امتناع ورزد) از ما نيست. در حديث ديگري فرمود: « ما أذن الله النبي مثل ما أذن له أن يتغني بالقرآن». خداوند عزت به هيچ پيامبري اجازه نفرمود كه صداي خود را با ترتيل و طنين،بلند كند به آن صورت كه اجازه فرمود به هنگام تلاوت قرآن، صداي خود را با ترتيل و طنين بلند كند [14] . البته، دانشمندان شيعه و سني. لفظ «تغني » را در اين دو حديث و ساير احاديث مشابه، بر همان «تغني» از باب سرود و ترانه حمل كردهاند و چون مفاد حديث را با ضرورت مذهب (حرمت غنا و ترانهسرائي ) در تناقض ديدهاند، به توجيه و تأويل آن پرداختهاند . اين توجيهات و تأويلات در كتاب بحارالانوار ج 79/255 و ج 92/192. امالي سيد مرتضي ج 1/34 آورده شده است. 4ـ «ليس بأمانيكم و لا اماني اهل الكتاب من يعمل سوءاً يجزبه [15] ». نجات آخرت بسته به آن نويدها نيست كه شما در زير لب شعار خود ساختهايد ونه آن نويدها كه شعار اهل كتاب از يهوديان و نصرانيان است. هر كس گناه كند به كيفر ميرسد. در اين آيه هم « اماني» جمع « امنيه» است و امنية ، صيغه مشترك و به همان معنايي است كه در فصل قبلي گذشت، يعني شعار زير لب، نه آرزو كه معناي ديگر اين واژه است. قرآن مجيد، به مشركين و منافقين ميگويد: « نجات آخرت و رستن از عذاب الهي در گرو آن است كه از دايره طاعت پا بيرون ننهيد و پيرامون معاصي نگرديد و گرنه هر كس نافرماني كند و كار نادرستي انجام دهد، بايد كيفر ببيند.» يعني : اساس مكتب را بر تصورات خام و اوهام شيطاني شما مردم بنا ننهادهاند كه هماره در پاسخ انبيا ميگوييد: خدا كريم است. خدا كريم است. و يا در زير لب ميسراييد كه: خدا كريمتر از آن است كه مشتي خاك را با آتش قهر خود خاكستر كند.» ونه بر يافتههاي اهل كتاب استوار است كه ميگويند: « لن تمسنا النار الا أياما معدودات [16] .» جز دو سه روزي عذاب خدا دامن ما را نخواهد گرفت. چرا كه : «نحن أبناء الله و أحباؤه [17] » فرزندان خداييم و دوستان اوييم و خدا هرگز فرزندان و دوستان خود را عذاب نخواهد كرد. چنانكه ملاحظه ميشود، قرآن مجيد«أماني أهل الكتاب» را در رتبه دوم آورده است، از آن روي كه دراثر ايمان و داشتن مكتب الهي، بر ساير مردم رجحان دارند و شعارهاي آنان بايد پشتوانه الهي داشته باشد و از تورات و انجيل برگرفته شود، ولي چون شعار فعلي آنان پشتوانه الهي ندارد، لذا با «لاء صله» آن را هم نفي ميكند و بياثر ميشناسد. اينك به بحث اصلي خود باز ميگرديم كه آيه 16 سوره يونس بود: « قل لوشاء الله ماتلوته عليكم و لاأدراكم به فقد لبثت فيكم عمراً من قبله افلا تعقلون.» بر اساس شواهدي كه ياد شد و شواهد بسيار ديگري كه از درج و شرح آن خودداري گرديد، وجود «لاءصله» بر سر جمله «ولاأدراكم به» ايجاب ميكند كه فاعل اين جمله، با فاعل جمله «ماتلوته» متحد باشد. قاريان صدر اول كه هم كاربرد«لاء صله» را ميدانستهاند و هم صيغههاي مشترك را شناسائي ميكردهاند، بيآن كه خود را با اشكالي مواجه ببينند، به قراء مشهور خود مشروعيت دادهاند، ولي قاريان عهد تابعين كه كاربرد «لاء صله» را ميدانستهاند و از صيغههاي مشترك بيخبر بودهاند، يعني نميدانستهاند كه جسان «أدراكم» فعل متكلم است و فاعل آن نيز رسولالله خواهد بود،دست به اصلاح قراء زدهاند و برخي آيه را به صورت قراء كردهاند كه « لاء صله» را حذف كنند و از آن خلاصي يابند . مثلاً از ابن كثير مكي، روايت كرده اند كه آيه را به اين صورت قراء ميكرده است: « لو شاء الله ماتلوته عليكم و لأدراكم به » در اين قراء ، « لاء صله» وجود ندارد بلكه يك لام تأكيد بر سر فعل « أدراكم » درآمده است اين قراء علاوه بر شذوذي كه دارد، يعني با رسم الخط قرآن برابري ندارد ، بدون تناسب جمله ايجابيه را با تأكيد تمام بر جمله منفي عطف كرده است و سياق آيه را در هم ريخته است. و دبير طاهريان، ابوعبدالله سياري، كه از غلات معروف است در كتاب تحريف قرآن روايت ميكند: تنزيل آيه ، بدين صورت بوده است: «... ماتلوته عليكم و لاأنذرتكم به » اگر خدا خواسته بود، من اين قرآن را بر شما تلاوت نميكردم و نه شما را به وسيله قرآن انذار ميكردم. اين قراء به صورتي طراحي شده است كه فاعل هر دو جمله، رسولالله (ص) باشد، تا با «لاء صله» سازگار گردد،ولي از اين نكته غفلت شده است كه ميان اين دو جمله راجح و مرجوحي وجود ندارد،تا «لاء صله» را ايجاب كند. علاوه بر اين كه جمله «انذرتكم» حشو و زائد خواهد بود؛ زيرا اگر تلاوت نفي شود، إنذار با قرآن هم نفي شده است و نيازي به آوردن جمله دوم نخواهد بود. قراء ديگري هم از حسن بصري و ابن عباس روايت كردهاند. اين قراء بنابر توجيهي كه از ابن جني و قطب حكايت شده است [18] بدين صورت خواهد بود: «... ما تلوته عليكم و لا أدرءتكم به .» درست مانند قراء سابق چنان طراحي شده است كه فاعل هر دو جمله، رسولالله (ص) باشد و سياق فعل ماضي متكلم محفوظ مانده باشد. اين قراء معناي مناسبي دارد . يعني: اگر خدا خواسته بود. من اين قرآن را بر شما تلاوت نميكردم و نه با طرح اعجاز آن به مبارزه با شما بر مي خاستم.» ولي اين قراء ت قبلي ، با رسم الخط قرآن برابر نيست و مستلزم اعتراف به تحريف قرآن است. در لسان العرب حكايت شده است كه برخي آيه كريمه را به اين صورت تلاوت كردهاند: « ... ما تلوته عليكم و لاأدرأكم به » چون بر روي هر دو همزه فتحه نهادهاند، جمله «أدراكم» فعل ماضي باب افعال از ماده «درء» خواهد بود. صاحب لسانالعرب آن را لحن و مردود ميشمارد و صاحب صحاح ميگويد:« الوجه فيه ترك الهمز» يعني اگر اصل ماده را هم مهموز بدانيم بهتر آن است كه همزه را ترك كنيم. يعني همزه را اعلال كنيم و با الف بخوانيم. اين قراء (اگر نقل آن صحيح باشد) بيآن كه مشكل «لاءصله » را حل كند، مشكل ديگري هم بر آن ميافزايد و معناي آيه را هم به اختلال ميكشاند. نگارنده سطور بر آن است كه اين قراء به درستي حكايت نشده است و در عوض آن كه همزه دوم را با ضمه بيارايند، با فتحه آراستهاند و سپس به لحن و مردوديت آن حكم راندهاند . اگر اين قراء به صورت « ادروكم » بوده باشد ميتواند اصالت كامل داشته باشد واز هر گونه اشكالي پيراسته باشد، زيرا «أدروكم» فعل متكلم خواهد بود و فاعل آن با فاعل « تلوت» متحد ميشود كه رسول الله باشد . بنابراين قراء ، ترجمه دقيق آيه چنين خواهد بود: «اگر خدا ميخواست كه من معجزه ديگري غير از اين قرآن ارائه دهم ، اين قرآن را بر شما تلاوت نميكردم و نه با اعجاز و بلاغت آن،به مبارزه با شما بر ميخاستم. » گويا صاحب اين قراء ميخواسته است كه ريشه قراء مشهور را ارائه كند و بگويد: جمله «ولاأدراكم» در اصل، «ولاأدروكم» بوده است و چون در اكثر صيغههاي اين ماده، همگان همزه را اعلال ميكنند، مانند:«مدارا»، «دريه، تداري، تدري» و بسياري از موارد ديگر كه به اعلال اين همزه رسميت ميدهد.«أدرؤكم» نيز در اثر همين اعلال به صورت «أدراكم» با الف تلاوت شده است و اين نيز نوعي اشتراك لفظي است . ظاهراً قاريان صدر اول به همين معني توجه داشتهاند كه بدون تأمل به قراء خود شهرت و مشروعيت دادهاند. چنانكه ملاحظه شد، تابعين صدر اول با اين چند قراء ، درصدد برآمدهاند كه به هر صورت مشكل آيه را حل كنند، گر چه با ادعاي تحريف باشد. كاش آيه را به اين صورت قراءت كرده بودند كه فعل «أدريكم» با همزه مضموم تلفظ شود و صيغه متكلم باب افعال باشد از ماده « دري، يدري» تا از تمام مشكلات أدبي پيراسته باشد و با رسمالخط قرآن نيز همگام باشد. متأسفانه جمعي از مفسرين نيز، بيتوجه به وجود «لاء صله» ظاهر آيه را سند گرفتهاند و «لاأدريكم» را فعل ماضي باب إفعال دانستهاند كه ضمير آن به «الله» بر ميگردد. يعني : من قرآن را بر شما تلاوت نميكردم و نه خداوند شما را از وجود قرآن باخبر ميساخت. در حالي كه اگر مفاد آيه اين باشد بايد جمله را به اين صورت بپردازند:« ... ما تلوته عليكم و ماأدراكم الله به » يعني هم ماء نافيه تكرار شود و هم فاعل « أدراكم » ظاهر شود تا هر دو جمله مستقلاً متعلق مشيت قرار بگيرند. اشكال ديگر اين ترجمه و تفسير آن است كه آيه كريمه را از نسق مياندازد و حجت آيه را خنثي ميكند؛ زيرا جمله بعدي:« فقد لبثت فيكم عمراً من قبله» فاء تفريح دارد و بايد بر دو جمله قبلي متفرع شود، تا حجت آيه را تكميل كند، در حالي كه با جمله دوم «أدراكم الله به » اجنبي و بيگانه مانده است. بنابراين، ترجمه و تفسير درست همان است كه بر اساس قواعد أدبي و رعايت «لاء صله » در كتاب« معاني القرآن» آمده است، چنانكه مرحوم قمشهاي و كاظم معزي و آيتي و نويسندگان تفسير نمونه و جماعت ديگري بر روال فطري و ارتكاز ذهني، فاعل هر دو جمله را رسول خدا دانستهاند و با صاحب معاني القرآن همگام و همعنان بودهاند. منبع:
بينات شماره 3 سال اول[1] سوره «يونس»، آيه 15 و 16. [2] « معاني القرآن»، محمد باقر بهبدي / 211 ـ 212، كوير. [3] سوره « رعد»، آيه 31. [4] سوره «آل عمران »، آيه 77. [5] سوره «بقره »، آيه 174. [6] سوره « ابراهيم »، آيه 22. [7] سوره «مدثر»، آيه 43 ـ44. [8] سوره «جن»، آيه 22. [9] سوره « فاتحه»، آيه 10. [10] سوره «نساء»، آيه 172. [11] «امالي» سيد مرتضي، ج 2/335؛ «مجمع البيان»، ج 3/146. [12] سوره «حج»، آيه 52 ـ53. [13] «معاني القران »/346. [14] «بحارالانوار»، ج 92/191؛ «صحيح بخاري»، ج 6/135، «صحيح مسلم»، ج1/545. [15] سوره «نساء»، آيه 123. [16] سوره «آل عمران»، آيه 24. [17] سوره «مائده»، آيه 18. [18] «مجمع البيان» ،امين الاسلام طبرسي، ج 5/97.