اختلافپذيرى قرآن و دستهبندى مسلمانان
على آقانورى اشاره
شايد اين ادعا كه يكى از عوامل اصلى رشد مباحث و مجادلات كلامى و در پى آن، متمايزشدن فرقهها از يكديگر اختلاف برداشت صاحبان انديشههاى مختلف از قرآن و سنت بوده است، چندان نيازى به اثبات نداشته باشد. درست است كه نقش اين دو منبع دينى در شكلگيرى و ظهور فرقههاى نخستين (نظير شيعه، خوارج، مرجئه و معتزله) در درجه نخست قرار ندارد، اما مىتوان مدعى شد كه هيچ يك از اين فرق بعد از ظهور و تمايز ابتدايى خود، نمىتوانستند بدون تمسك به قرآن و احاديث ــ هرچند گاهى ناصحيح و بدون ضابطه ــ به حيات فكرى و نفوذ اجتماعى خود ادامه بدهند. پيام اصلى اين نوشتار تأكيد بر اين نكته است كه اسباب و عوامل شكلگيرى و رواج انديشههاى مختلف فرقهاى و مناقشات گروهى (اعم از سياسى، كلامى و فقهى) اگرچه فراوان، متنوع و متفاوت است، بنمايههاى آنها را مىتوان در تفاوت برداشتها از متون دينى بهويژه قرآن جستوجو كرد. داورى درباره انواع و اقسام فهمها و تمييز و تفكيك فهم صحيح از ناصحيح و ميزان ضابطهمندى هر كدام از آنها و نيز ورود به مباحث بسيار مهم هرمنوتيك در حدّ وسع و بضاعت علمىِ اين نوشتار نيست؛ آنچه مطمح نظر نگارنده است اين است كه در بررسى زمينهها و خاستگاههاى روشها و انديشههاى دينىِ مختلف و متضاد، نبايد از زمينههاى بنيادى و درونى فرهنگ و تفكر اسلامى چشمپوشى كرده، توجه خود را فقط به عوامل بيرونى معطوف كنيم. با نگاهى گذرا به رسالهها و مرامنامههاى بهجامانده از قرون نخستين، اين نكته به روشنى بهدست مىآيد كه مددكار اصلى صاحبان آنها در باورهاى مهم كلامى، استناد به قرآن و احاديث منتسب به پيامبر(ص) بوده است. جالب توجه اينكه در بسيارى از موارد، از يك آيه يا يك حديث دو برداشت كاملاً متفاوت صورت گرفته است(1). ابنقتيبه در اثر كهن خود تأويل مختلف الحديث، از قول عبيد الله بن حسن، قاضى بصره، اين موضوع را چنين بيان مىكند: هر آنچه در قرآن آمده، حق است و بر اختلاف دلالت مىكند؛ قول به «قدر» صحيح است و اصل و مستند اين قول در كتاب وجود دارد، قول به «جبر» نيز صحيح است و مستند آن قول هم وجود دارد. هر كه از قدر بگويد بر صواب است و آنكه از «جبر» نيز سخن بگويد بر صواب است، زيرا يك آيه گاهى بر هر دو وجه دلالت مىكند و محتمَل دو معناى متضاد است. روزى از او درباره قدرىها و جبرىها سؤال كردند، گفت: تمامى آنان بر صواباند؛ گروهى خداوند را بزرگ شمردند و گروهى ديگر خداوند را منزه ساختند. همينگونه درباره اسماء گفت: آنكه فرد زناكار را مؤمن مىشمارد بر صواب است و آنكه او را كافر مىانگارد نيز بر صواب است. آنكه بگويد او فاسق است و مؤمن يا كافر نيست، بر صواب است و آنكه بگويد او كافر و مشرك است نيز بر صواب است، زيرا قرآن بر همه اين معانى دلالت مىكند.(2)شيخ الاسلام زنجانى بعد از گزارشى مختصر از عقايد فرقههاى اصلى و نوع تمسك آنها به آيات قرآنى، و تذكر اين نكته كه هر يك از فرقهها در عقايد خود، با توجه به ظواهر آيات عذر و حجتى از قرآن داشتند، مىگويد:
امام احمد بن مختار رازى كتابى با عنوان حجج القرآن تاليف كرده و در مقدمه آن گفته: هيچ دسته و گروهى نيست كه عالمان آنها مذهب و عقيده خود را به كتاب الاهى مستند نكرده باشند و خود را بر حق و ديگران را در گمراهى ندانند، و در پايان آن نيز مىگويد: مجموعه اين حجّتهايى كه از قرآن آورديم مىتواند پاسخ به آن دسته از ظاهرگرايانى كه از تاويل اجتناب كرده، مخالفان خود را «معطّله» مىانگارند، باشد و هم حجتى است برضد آن دسته از متعصّبانى كه ديدگاه مخالف خود را حمل بر كفر گويى، گمراهى، بدعتگذارى و نادانى مىكنند و يا تفكر عقلانى را در برابر جمود بر نقل، برنمىتابند و پيوسته بر طبل تكفير اهل قبله و عصبيت فرقهاى مىكوبند.(3) كلينى به منظور اثبات نياز ضرورى به حجّت و مفسر واقعى قرآن به نقل از منصور بن حازم نقل مىكند كه: به امام جعفر صادق(ع) عرض كردم كه به برخى از مخالفان گفتم: بعد از رسول خدا چه كسى حجت خدا بر خلقش مىباشد؟ آنان پاسخ دادند: قرآن. اما من در قرآن نظر كردم و ديدم مرجئيان، قدريان و حتى زنادقهاى كه ايمانى بدان ندارند براى مباحثه و غلبه بر ديگران بدان احتجاج و استدلال مىكنند، پس دانستم كه قرآن بدون قيم [سرپرستى كه تفسير واقعى آن را بداند] حجت نمىباشد و آن قيّم هر چه نسبت به قرآن بگويد حق است، پس به ايشان گفتم: قيّم قرآن كيست؟ گفتند ابن مسعود قرآن را مىدانست، عمر هم مىدانست، حذيفه هم مىدانست، گفتم: تمام قرآن را؟ گفتند: نه [به آنها گفتم] من كسى را نديدم كه بگويد كسى جز على(ع) تمام قرآن را مىدانست... حضرت فرمود خدايت رحمت كند.(4) فراموش نبايد كرد كه هيچ يك از مفسران بزرگ و معروف قرآن نيز با همه اختلافاتى كه در ذوق و قريحه فلسفى، عرفانى، روايى، ادبى و علمى و با همه تفاوتهايى كه در فهم و برداشت داشتند، مدعى نبودند كه تفسيرشان تفسير به رأى و در جهت تحميل نظرهاى خود بر قرآن است. همگى آنان در مقدمههايى كه بر تفاسير خود نوشتهاند مدعى هستند كه در صدد فهم و عرضه مراد واقعى آيات الاهى بودهاند. اما اختلافات آنها در تفسير آيات قرآن حد و حصرى ندارد. و چه بسا كمتر آيهاى را بيابيم كه در آن به گونهاى اختلاف نباشد. شايد بر مبناى همين نكته است كه برخى بر اين باورند كه «گستره معانى و صورتهاى دلالى آيات قرآنى به گونهاى است كه جستوجو، گزارش و دستيابى به حقيقت آن ناممكن است».(5) و يا برخى بر اين باورند كه خاستگاه اصلى برخى از فرقهها، ظهور علم كلام و اختلاف درباره صفات خدا، جبر و اختيار، ايمان و كفر، ارجاء و اعتزال، اسماء و احكام، و امر به معروف و نهى از منكر، چيزى جز ويژگى زبان قرآن نبوده است.(6) از آن صريحتر اينكه برخى به اين نتيجه رسيدهاند كه اساسا ويژگى ذاتى نص قرآن، تعدد معانى و تاويلپذيرى بوده و اين كتاب به عمد راه هر گونه تفسير و تاويلى را باز گذاشته است(7) بنا به گفته شهيد مطهرى «آيات قرآن اساسا اينطور نازل شده كه گاهى در آنِ واحد از آن يك معنا، دو معنا، سه معناى درست و بيشتر استفاده مىشود».(8) از ديدگاه وى تدبر در قرآن نه تنها منحصر به گروه خاصى نيست، بلكه برداشت از آن هر اندازه بدون غرض باشد، باز نمىتوان آن را يكسان فهميد و عرضه كرد، چرا كه از خصايص و معجزات قرآن اين است كه گاهى تعبيرات خودش را به گونهاى مىآورد كه مىتوان از آنها چندگونه معنا فهميد.(9) گنابادى در مقدمه تفسير عرفانى بيان السعادة بعد از ذكر حديث نبوى «ان القرآن ذلولٌ ذو وجوه فاحملوه على احسن الوجوه» مىگويد: «قرآن هم به حسب مواد و الفاظ و اعراب و قرائات و هم به حسب دلالت و معانى و مصاديق ذىوجوه بوده و داراى معانى مختلف طولى و عرضى است و اساساً معناى «ذلول» در حديث اين است كه چنانچه شتر «ذلول» رام و مطيع بهرهبردارى است، از قرآن نيز مىتوان هر معنايى را كه اراده شود به دست آورد و حتى راز و رمز صدور برخى از روايات ناهمگون در تفسير يك آيه نيز در اين مهم نهفته است».(10) جالبتر اينكه وى در وجوه اعراب و قرائاتِ پنج آيه اول سوره مباركه بقره ارقام 240، 770، 205، 484 و 11 وجه را ذكر كرده است. با اين حال وى آمار ارائه شده را بر اساس برخى از وجوه مىداند. اگرچه برخى از اين تعابير، مبالغهآميز و حاصل نگاه خاص صاحبان آنها به ويژگىها و اهداف وحى بوده است، با اين حال انديشمندانى كه معتقدند قرآن در دلالت خود گنگ نبوده، ظاهر آن ساده و حتى براى عموم مردم كه به زبان عربى آشنايند قابل فهم است و هيچ گاه شيوه لغزگويى را پيشه خود نكرده است،(11) باز به گونه ديگرى قابليت قرآن را براى برداشتهاى مختلف پذيرفتهاند. به عنوان نمونه مرحوم علامه طباطبايى، در عين پافشارى بر خطابودن روشهاى برداشت و تطبيق آيات الاهى از سوى نحلههاى مختلف اسلامى، بر اين نكته نيز تاكيد دارد كه قرآن در ارائه برخى از آموزهها داراى شيوه و اصطلاح مخصوص به خود است. از نگاه وى فهم معانى و حقايق آيات قرآن بالاتر از درك عموم بوده، تنها بهواسطه آشنايى با ترجمه و بهكارگيرى اصول لفظيه و دانش عربى كه كاربرد آن ويژه تفسير است، به دست نخواهد آمد. البته وى به رمزىبودن قرآن معتقد نيست، اما بر آن است كه زبان قران در مواردى مخصوص بهخود است و چه بسا موجب بروز فهمهاى مختلف خواهد بود و بدين جهت براى پرهيز از اشتباه برداشت علاوه بر رعايت معيارهاى عرفى و عمومى معيارهاى ويژه ديگرى نيز لازم است.(12) جالبتر اينكه وى بعد از گزارش احتمالات تفسيرى درباره آيه 102 از سوره بقره نتيجه مىگيرد كه اگر اين احتمالات را در هم ضرب كنيم، يك ميليون و سيصد و شصت هزار احتمال خواهد شد. وى حتى احتمال چنين كثرت وجوهى را كه عقول را متحير مىكند از نشانههاى اعجاز و فصاحت و بلاغت قرآن دانسته(13) و بر آن است كه قرآن در مواردى قصد ابهام و رمزگويى داشته است.(14) علاوه بر آن مسلمانان قرن نخست و معاصران وحى قرآنى با اينكه از مخاطبان مستقيم قرآن بودند و در فهم لغات و الفاظ و دلالتهاى زبانىِ قرآن توفيق بيشترى داشتند، اما شواهد متعددى موجود است كه آنان و حتى افرادى همانند ابن عباس نيز، در فهم واژگان و مراد واقعى آيات مشكل داشتند. داستان چگونگى فهم بعضى از صحابه از حكم تيمّم و تشخيص راه شناخت سپيدهدم با توجه به آيه «حتى يتبين لكم الخيط الابيض من الخيط الاسود» شاهد اين مدعاست.(15) گزارش اين جريان تاريخى نيز خواندنى است كه وقتى پيامبر(ص) رحلت كرد، خليفه دوم وفات او را منكر شد و با تهديد، ديگران را نيز از چنين اعتقادى پرهيز داد، اما وقتى آيه «و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل أفإن مات او قتل انقلبتم على اعقابكم....»(16) براى او تلاوت شد سكوت كرد و شمشير خود را غلاف كرد،(17) اما جالب اينكه خود وى در توجيه كار خود به ابنعباس مىگويد، آنچه مرا به اين سخن واداشت، آيه شريفه «و كذلك جعلناكم امة ... و يكون الرسول عليكم شهيدا» بود و گمان من بر اين بود كه پيامبر (ص) بايد تا روز قيامت بماند و شاهد اعمال امت خود باشد.(18) اختلاف مخالفان پرداخت زكات نيز با خليفه بدين جهت بود كه آنان معتقدبودند كه آيه«خذ من اموالهم صدقة...»(19) صرفا متوجهشخص پيامبر است.(20) بنابراين، تفاوت برداشتها از قرآن و نيز سنت همواره مطرح بوده و مورد انكار احدى نيست. پرسش مهمى كه در اينجا مطرح مىشود اين است كه چرا تفاوت استنباط يا برداشت يا تفسير وجود دارد؟ آيا ويژگىهاى خود قرآن در اين امور نقشى دارد. بهعبارت ديگر، چرا قرآن مجيد اختلافبردار و تأويلپذير است و حتى تأويلپذيرىآن بهگونهاى است كه طرفين يا اطرافِ يكنزاع فكرى همواره بهقرآن احتجاج مىكنند. براى روشنشدن اين مطلب ضرورى است به عوامل اصلى اختلاف برداشت كه مربوط به ساختِ متن است پرداخته، به برخى از پيامدهاى فكرى آن اشاره كنيم.
عوامل اختلاف برداشت از قرآن
به طور كلى عوامل اختلاف برداشت از متون دينى را مىتوان به دو دسته تقسيم كرد: 1. ويژگى و ساختارهاى زبانى و محتوايىِ متن (انعطافپذيرى قرآن و سنت). 2. افكار، روحيهها، گرايشها، توانايىها و اهداف مفسران و به تعبير عامتر برداشتكنندگان از قرآن. در اينجا به اقتضاى محدوديتهاى اين نوشتار به عوامل كلى اختلافاتى كه به ويژگىهاى زبانى و محتوايى قرآن برمىگردد اشاره مىكنيم: اين نكته كه قرآن اختلافپذير است بهتفصيل در منابعسنى و شيعه ذكر شده است؛ حجم زيادى از روايات رسيده درباره قرآن به اين مهم اشاره دارد. خوارج را اولين گروه تأويلگر و به عنوان فرقه جداشده از جامعه مسلمانان دانستهاند؛ وقتى امام على(ع) ابن عباس را براى مذاكره به سوى آنها فرستاد فرمود: «به وسيله قرآن با آنها احتجاج و مناقشه نكن؛ زيرا ان القرآن حمّال ذووجوه»، يعنى قرآن كلياتى است كه صورتهاى مختلف (معنايى و لفظى) دارد، تو برداشتى را مطرح مىكنى و آنان برداشت ديگرى را مطرح مىكنند و در مقام احتجاج، آنها چيزى را مصداق مىگيرند و به آن استدلال مىكنند و تو چيز ديگرى را.(21) در تفسير نعمانى از امام صادق(ع) نقل شده است كه: شيعيان على(ع) از آن حضرت درباره گونههاى آيات قرآن سؤال كردند؛ آن حضرت در پاسخ فرمود: خداى تبارك و تعالى قرآن را به هفتگونه فروفرستاده است كه هر كدام از آن گونهها داروى درد است و كفايت كنند. آن هفت قسم عبارتاند از:
1. امر؛
2. نهى؛
3. ترغيب؛
4. ترهيب [ترساندن و انذار]؛
5. جدل؛
6. مثل؛
7. قصص. و در قرآن ناسخ و منسوخ، محكم و متشابه، خاص و عام، مقدم و مؤخر، عزائم (فرائض) و رُخَص [مباحها]، حلال و حرام، فرائض و احكام، منقطعى كه معطوف است، منقطعى كه معطوف نيست و حرفى كه به جاى حرفى ديگر قرار گرفته است، وجود دارد. برخى از قسمتهاى قرآن، لفظش خاص است و معنايش عام، برخى از قسمتها لفظش واحد و معنايش جمع است و برخى ديگر لفظش جمع و معنايش واحد. برخى از قسمتها لفظش ماضى است و معنايش آينده. برخى از قسمتها خبر است، ولى معنايش به قومى ديگر نظر دارد. برخى از قسمتها به حال خود باقىاند، ولى از جهتِ خود برگردانده شدهاند و برخى از قسمتهاى آن، معنايش برخلاف تنزيلش و برخى ديگر تاويلش همان تنزيلش است. ... در برخى از قسمتها، آياتى وجود دارند كه ظاهر آنها بر خلاف باطنشان است؛ در هنگام تقيه به ظاهر آن عمل مىشود و نه باطن آنها. برخى از آيات قرآن، خطاب به قومى خاص هستند، ولى مضمون و معناى آنها براى ديگران است. برخى از آيات، به پيامبر(ص) خطاب دارند، ولى در حقيقت نظر به امّت آن حضرت دارند.... و اين [اختلافها و انحرافها در تفسير قرآن] بدان سبب است كه آنان قسمتى از قرآن را با قسمتى ديگر رد كردهاند. به منسوخ احتجاج كردهاند؛ به پندار اينكه ناسخ است. به متشابه احتجاج كردهاند؛ با اين اعتقاد كه محكم است. به خاص تمسك كردهاند، ولى سبب تأويل آن را فروگذاشتهاند.(22)... يكى از پژوهشگران اين عرصه در جمعبندىِ اين اختلافات به اين نتيجه رسيده است كه در تقسيم دلالت الفاظ كتاب، مشخصكردن نوع دلالت الفاظ بر معانى آنها از نظر وضوح و خفا، در اختلاف استنباط احكام تأثير ملموسى دارد. به همين دليل برخى از متفكران، الفاظ نصوص كتاب و سنّت را، از نظر وضوح دلالت بر احكام به دو دسته تقسيم كردهاند: 1. الفاظى كه دلالت آنها بر معنايشان روشن است؛ به گونهاى كه براى فهم مقصود آنها يا انطباقشان بر مصاديق خارجى به چيزى جز خود آن الفاظ نياز نيست. 2. الفاظى كه دلالت آنها بر معنايشان پوشيده است؛ بهگونهاى كه براى فهم مقصود آنها يا انطباقشان بر مصاديق خارجى به چيزى جز خود آن الفاظ هم نياز هست؛ البته اين دو دسته الفاظ در يك رتبه نيستند و حنفيان لفظ را به اعتبار وضوح، به ظاهر، نص مفسر و محكم، وبه اعتبار خفا، به خفى، مشكل، مجمل و متشابه تقسيم كرده و ديگران لفظ به اعتبار وضوح به ظاهر و نص، و به اعتبار خفا به مجمل و متشابه تقسيم كردهاند.(23) پژوهشگران علوم قرآنى، اسباب اختلاف و اشتباه در تفسير را در امور ذيل جستوجو مىكنند: 1. قرائتهاى مختلف. 2. وجود ناسخ ومنسوخ، عموم وخصوص، مطلق و مقيد، و حقيقت و مجاز درآيات. 3. تعدّد معانى واژهها و اشتراك لفظى. 4. اجمال معانى برخى از الفاظ. 5. اختلاف در وجوه اعراب، معانى حروف و قواعد نحوى. 6. ناآشنايى با احاديث در تفسير قرآن و يا استناد به احاديث جعلى و محرَّف. 7. ناآشنايى با شأن نزول. 8. دلالت سياق آيات.(24) در اينجا به عنوان نمونه به سه مورد، يعنى اختلاف در وجوه اعراب، معانى حروف، و حقيقت و مجاز و پيامدهاى آن اشاره مىكنيم: 1. هفتمين آيه از سوره آل عمران: «هو الذى انزل عليك الكتاب منه آيات محكمات هنّ أم الكتاب و أخر متشبهات فاما الذين فى قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة وابتغاء تأويله وما يعلم تأويله الا الله و الراسخون فى العلم يقولون آمنا به كل من عند ربنا و ما يذكر الا اولوا الالباب». اختلافى كه در اينجا بر سر قرائت وقف يا عدم آن بعد از كلمه «الله» و عاطفه يا استينافيه دانستن حرف «واو» وجود دارد، يكى از معنادارترين اختلافاتى است كه در تاريخ فهم و تفسير قرآن رخ نموده است. از نظر زبانى و قواعد نحوى هر دو وجه جايز است، اما هر كدام پيامدهاى فكرى متفاوتى دارد، چراكه بنا به قرائت وقف و استينافيه دانستن «واو» تأويل متشابهات را كسى جز خدا نمىداند، امّا بنا به عاطفهدانستن «واو» و عدم وقف، علاوه بر خدا راسخان در علم نيز تأويل متشابهات را مىدانند. طبيعى است كه پذيرش هر يك از اين دو ديدگاه، در فهم متشابهات قرآن و حقيقت معارف بلند آن، تفاوتهاى عمدهاى ايجاد خواهد كرد.(25) 2. آيه ششم از سوره مائده كه درباره چگونگى و حكم غسل، وضو و تيمّم آمده است: «يا ايها الذين آمنوا اذا قمتم الى الصلوة فاغسلوا وجوهكم وايديكم الى المرافق و امسحوا برؤوسكم و ارجلكم الى الكعبين و ان كنتم جنبا فاطهروا و ان كنتم مرضى او على سفر او جاء احد منكم من الغائط او لمستم النساء و لمتجدوا ماء فتيمموا صعيدا طيبا فامسحوا بوجوهكم و ايديكم منه مايريد الله ليجعل عليكم من حرج ولكن يريد ليطهركم و ليتم نعمته عليكم لعلكم تشكرون» در تفسير اين آيه شريفه نيز اختلافهاى زيادى وجود دارد كه عمدتا مربوط به مباحث لغوى و زبانى بوده و هيچ كدام خارج از حوزه زبانشناسى نيست، برخى از اين اختلافات عبارتاند از: ـ معناى حرف «باء» چيست؟ آيا به معناى الصاق است يا تبعيض؟ ـ مدخول حرف «لى» در حكم ما قبل داخل است يا خير؟ - مراد از «لامستم» چيست، لمس ظاهرى و يا كنايه از مباشرت؟ - منظور از كلمه «صعيد» چيست، خاك يا آنچه از جنس زمين است؟ بدينجهت است كه سيره مسلمانان در چگونگى و شروط و احكام غسل و وضو، بسيار متفاوت است و هر يك براى خود دليل و حجتى ظاهرى دارند.(26) 3. در قرآن آياتى نظير: «جاء ربك» (فجر، 22)، «لِما خلقت بيدى» (ص، 75)»، «تجرى باعيننا» (قمر، 14) آمده است و نوع برداشت از اين آيات از مهمترين موارد اختلافى مسلمانان در موضوع صفات الهى است. ترديدى نيست كه اگر آنها را بركنايهگويى و مجاز حمل نكنيم و به ظاهر و معناى حقيقى آنها پاىبند باشيم، سر از تشبيه و تجسيم خدا درخواهيم آورد. گريزگاه كسانى كه به وادى تجسيم و تشبيه غلتيدهاند نيز تمسك به ظاهر چنين آياتى بوده است.(27) اختلاف ريشهدار و پر دامنه دو گروه بزرگ اسلامى (شيعه و اهل سنت) در تفسير و مراد از واژه «مولى» در حديث مشهور غدير و نيز چالش گروهها و مفسران اسلامى در تفسير و تطبيق واژه «اهلبيت» نيز داستان بلندى دارد كه در اينجا مجال سخن گفتن از آن نيست. البته ممكن است بسيارى از اختلافات تفسيرىِ مربوط به الفاظ مترادف و يا مصاديق مختلف و يا بهخاطر تنوع در مثال و مورد، و در نتيجه اختلافاتى ظاهرى باشند(28)، اما برخى از اختلافات از آغاز تاريخ اسلام موجب كشمكشها و تمايزات مهم كلامى شده و هنوز نيز به همان سرنوشت دچار است. آنچه را تاكنون براى اسباب اختلاف، كه مربوط به متن قرآن و سنت است، آورديم مىتوان به دو دسته تقسيم كرد: 1. آنچه مربوط به طبيعت زبان است و در همه زبانها وجود دارد؛ مثل عام و خاص، موصول و معطوف، قطع و وصل، استثناءشده و غير آن، مطلق و مقيد، مجمل و مبين و.... اين ويژگىها در هر كتاب، نوشته و سخنى و در هر زبانى موجود است. قرآن نيز همچون هر كتاب ديگرى، به دليل استفاده از «زبان مردم» اين عناصر زبانى را در خود دارد. 2. آنچه به قرآن اختصاص داشته، به سبك ويژه قرآنى نظر دارد؛ مانند محكم و متشابه، ناسخ و منسوخ، ظهر و بطن، مكى و مدنى، حروف مقطعه، تأويل و... از ميان عوامل فوق به دو محور كه از همه مهمتر بوده و سهم بيشترى در اختلافهاى كلامى وفرقهگرايى داشته است اشاره مىكنيم:
1. ذىبطون بودن آيات
2. وجود آيات متشابه.
1. برخوردارى قرآن از معانى باطنى
اين ويژگى قرآن از عوامل و زمينههايى است كه موجب اختلاف فهم و پيدايىِ دستهبندىهاى فكرى در تفسير، و نيز ظهور برخى از جريانهاى تأويلى شده است. اصل پديده ذىبطون بودن قرآن، به ويژه با توجه به ارائه مصاديق تأملبرانگيزِ آن از سوى افراد و گروهها، موردترديد و انكار پارهاى از عالمان دينى قرار گرفته است؛ حتى دستهاى آن را از مخترعات جريانهايى تأويلى نظير شيعيان، باطنيان و عرفا دانستهاند.(29) چنين مىنمايد كه اين گونه داورىها، با توجه به شواهد عقلى و روايى و با عنايت به محتوا و اهداف قرآن و اذعان قرآنپژوهان شيعى و سنّى بر وجود لايههاى معنايىِ عميق در آيات قرآنى، از قوت چندانى برخوردار نيست؛ بهويژه اينكه برخى از منكران بطون به گونه ديگرى به وجود اين پديده اذعان كردهاند.(30) درست است كه موضوع ظهر و بطن داشتن آيات قرآنى برخلاف برخوردارى آنها از آيات متشابه به صراحت در قرآن نيامده، اما چنين نكتهاى با صرفنظر از روايات مختلف شيعه و سنى، از دستورات فراوان قرآن به تدبّر و تفكر در آيات قرآن و نيز نكوهش كسانى كه به فهم باطن معانى قرآن نرسيدهاند و همواره نگاهشان به ظاهر است، به روشنى به دست مىآيد.(31) بگذريم از اينكه برخى وجود چنين پديدهاى را از وجوه اعجاز معنوى قرآن به حساب آورده و عدهاى انكار باطن قرآن را همسان انكار قرآن دانستهاند.(32) جمع كثيرى از مفسران و دانشمندان علوم قرآنى به وجود اين ويژگى اشاره كردهاند؛ از جمله غزالى در احياء العلوم مىگويد: «بدان هركس گمان كند كه براى قرآن جز آنچه ظاهر تفسير مىنمايد، معنايى نيست، از محدوديّت دانش خود خبر داده و در خبردادن از دانش خود به واقع اصابت كرده است، ولى در اين قضاوت كه همه خلق را به درجه و مرتبه پايين دانش خود برگردانده خطا كرده است؛ از اخبار و آثار برمىآيد كه در معانى قرآن، براى صاحبان فهم مجال وسيعى وجود دارد».(33) آلوسى در روح المعانى چنين گفته است: «سزاوار نيست براى كسى كه كمترين بهرهاى از عقل، بلكه كمترين ذرّهاى ايمان دارد، اشتمال قرآن را بر بطونى كه مبدأ فيّاض بر باطن هر يك از بندگانش كه بخواهد افاضه مىنمايد، انكار كند.(34) ابنتيميه حديث «للقرآنِ باطن و للباطن باطن الى سبعةِ ابطنٍ» را مجعول دانسته، امّا از زاويه ديگرى به وجوه معانى باطنى اذعان مىكند،(35) دو كلمه ظهر و بطن، البته نه به معناى مورد بحث، در قرآن نيز به كار رفته است.(36) حتى برخى از تفكرات تأويلى نيز به چنين واژگانى در قرآن استناد مىكنند و نتيجه مىگيرند كه هر آيهاى مثل و ممثول، و ظاهر و باطنى دارد. رابطه ظاهر و باطن، ماهيت باطن، لوازم، ضوابط و مقدمات فهم باطن و... از مباحثى است كه از اين عنوان روييده است.(37) شايد بتوان گفت كه نزاع اصلى و هميشگى دينداران در جنبههاى نظرى بر سر اين مسئله بوده است كه آيا در فهم دين مىتوان به ظاهر اكتفا كرد، و يا بايد به باطن و گوهر دين توجه كرد. پرواضح است كه نزاع ديرينه عقل و نقل و تقدم و تأخر آنها، حسن و قبح عقلى و شرعى، نزاع متكلم با فيلسوف نزاع عارف با محدث و فقيه و اختلاف بر سر روشها و منابعفهم دين با موضوع ظاهر و باطن رابطه روشنى دارد. مولوى اين آموزه مهم را به نظم درآورده، مىگويد:
حرف قرآن را بدان كه ظاهرى است
زير آن باطن يكى بطن سوم
ظاهر قرآن چو شخص آدمى است
كه نقوشش ظاهر و جانش خفى است(38)
زير ظاهر باطنى بس قاهرى است
كه در او گردد خردها جمله گم
كه نقوشش ظاهر و جانش خفى است(38)
كه نقوشش ظاهر و جانش خفى است(38)
ظهر و بطن در احاديث فريقين
در خصوص اين مورد كه قرآن داراى ظهر و بطن و حتى بطون مختلفى است، احاديث مختلفى از طرق شيعه و سنى گزارش شده است؛ گو اينكه پذيرش همه اين روايات چه بسا متناقض مىنمايد، اما با توجه به شهرت روايات و صدور آن با مضامين مختلف، مورد ردّ و انكار جدى واقع نشده، عالمان فن فى الجمله آن را پذيرفتهاند.(40) در برخى از روايات شيعى تفاسير مختلف امام از يك آيه نيز بر همين اساس تبيين شده است و حتى براى ظاهر قرآن نيز ظاهر ديگرى برشمرده شده است.(41) روايات رسيده در اين مورد را مىتوان به دستههاى مختلفى تقسيم كرد: دستهاى از آنها از ظهر و بطن قرآن سخن به ميان آورده و آن را امرى مسلم برشمرده است. برخى ديگر، ابعاد مختلف معارف قرآن را با توجه به فهم مخاطبان تقسيم كرده و دستهاى ديگر نيز باطن قرآن را مخصوص اوصيا دانسته است. همه اينها در كنار دستهاى ديگر از روايات كه به تفسير معناى باطنى برخى از آيات مىپردازد، حكايت از اين دارد كه معارف قرآن به آنچه از ظاهر آن بر مبناى قواعد ادبى فهميده مىشود، منحصر نيست و اينكه دستهاى از معارف و معانى قرآن آشكار است و رسيدن به دسته ديگرى از آن، نهتنها ظرافت، تعمق، استعداد و ژرفانديشى ويژهاى را مىطلبد، بلكه نيازمند تعالى روحى و تقرّب خاصى است.(42) در اينجا به دو نمونه از رواياتى كه علاوه بر اشاره به معانى ژرف قرآن، مراتب اهل فهم آن را نيز مشخص مىكند، اشاره مىكنيم: 1. در روايتى نقل شده كه اميرالمؤمنين درباره مراتب مختلف فهم قرآن فرموده است: «... فجعل قسما منه يعرفه العالم والجاهل، و قسما لايعرفه الاّ من صفى ذهنه، ولطف حسّه و صحّ تميّزه ممّن شرح الله صدره للاسلام، و قسما لايعرفه الاّ اللّه و انبياؤه والرّاسخون فى العلم...»(43) در اين روايت، امام على(ع) مراتب فهم قرآن، و مخاطبان آن را در سه زمينه مشخص كرده است: 1. بخشى از معارف قرآن كه عالم و عامى آن را مىفهمند. 2. بخشى از دانش قرآنى كه ذهنهاى صيقليافته و فرهيخته بدان راه دارند. 3. بخشى از معارف قرآنى كه فهم آن در انحصار خدا، انبيا و راسخان در علم است. گو اينكه در اين روايت، از ظهر و بطن به صراحت نامى به ميان نيامده، اما مىتوان محتواى اين روايت را با آنچه در روايات مربوط به ظهر و بطن است، تطبيق كرد. بخش اول، يعنى آن دسته از معارفى كه عالم و عامى آن را مىفهمند، همان ظهر قرآن است و قسم سوّم را كه دانش آن مخصوص خدا و دارندگان رابطه ويژه با خداست، مىتوان باطن قرآن دانست. 2. در روايت ديگرى از امام صادق(ع) نقل شده كه حضرت فرموده است: «كتاب اللّه عزّوجلّ على أربعة، على العبارة والاشارة واللطائف والحقائق، فالعبارة للعوام والاشارة للخواص، و اللطائف للاولياء والحقائق للأنبياء.»(44) در اين روايت، امام صادق(ع) مجموعه معارف قرآنى را در چهار طبقه، دستهبندى كرده، فهم هر دستهاى از آيات را ويژه افرادى خاص مىداند. كوتاهسخن آنكه اصل وجود معانىاى فراتر از معناى ظاهرى آيات، نهتنها امتناع عقلى ندارد، بلكه مورد تأييد بيشتر مفسران و متكلمان قرار گرفته و روايات فراوانى از پيامبر(ص) و اهلبيت(ع) نيز بدانها اشاره كرده است. در تعريف كلى ظاهر و باطن نيز با توجه به تفاوت مبانى، سخنان به ظاهر مختلفى گفته شده است، با اين همه، تكيه اصلىِ همه تعابير بر اين است كه فهم معنا يا معانى باطنى تأمل، تدبّر و توانايى ويژهاى مىطلبد و همگان در رسيدن بدان يكسان نيستند.(45) به ديگر سخن همانگونه كه فهم معنا و مراد آيه متشابه و حتى تعيين مصاديق آن، امرى نسبى و بسته به استعداد مخاطب است، امكان درك معنا يا معانى باطنى آيات نيز براى همه افراد به صورت يكسان فراهم نيست. تا اينجا چندان اختلافى نيست؛ آنچه در اين موضوع بيشتر درخور توجه و مورد نزاع مفسران و انديشمندان اسلامى بوده و است، معيارها، راهكارها و سازوكارهاى دستيابى به معانى باطنى است. چنين اختلافى با توجه به پيامد مهم آن، يعنى ظهور جريانهاى متفاوت تأويلى سزاوار بررسى بيشترى است، اما رسالت اين نوشتار پرداختن به آن نيست.(46) در اينجا تنها اشارهاى اندك به مواضع مختلف انديشمندان اسلامى در نحوه راهيابى به باطن و ضابطه تأويل باطنى نموده، برخى از پيامدهاى فكرى آن را يادآور مىشويم. در واقع مىتوان يكى از عوامل تفاوت ديدگاههاى گروههاى تفسيرى، كلامى و حتى جريانهاى سياسى را در پاسخهاى متفاوت به اين پرسش جستوجو كرد كه آيا مفاهيم باطنى از راه لفظ قابل درك و دستيابى است، يا بايد جستوجو گر راهى ديگر و حقيقتى فراتر بود. پرواضح است كه ويژگى و مصاديق تأويل فرد يا گروهى كه دستبسته دلالت الفاظ و ادّله و قرائن نقلى را مىپذيرد با كسى كه خود را به آنها محدود نمىكند، تفاوت زيادى دارد. در پاسخ به اين پرسش به دو گرايش عمده مىتوان اشاره كرد:1. گرايش متنى؛
2. گرايش معنايى. 1. متنگرايان معتقدند كه معانى باطنى مدلول الفاظ آيات بوده، از راه يكى از انواع دلالتهاى مطابقى، التزامى، تضمّنى، اشارى و... به دست مىآيد. چنين ديدگاهى از تعريف اين افراد از ماهيت باطن به خوبى روشن است؛ به عنوان نمونه ابوزهره مىگويد: «شايد مراد از بطن در روايت، حقائق هستى و روان انسانى و معانى ديگرى باشد كه دلالت متن بر آن در سايه رشد عقلانى و علمى بشر تحقق مىيابد».(47) محمد حسين ذهبى در التفسير والمفسرون بر آن است كه: «ظاهر قرآن، فهم معناى همان الفاظ عربى است. اما باطن آن، فهم مراد و مقصود خداوند است كه در وراى ظاهر الفاظ و شيوه تركيب آنها نهفته است».(48) علامه طباطبايى نيز در الميزان مدافع اين نظريه است؛ آنجا كه درباره معانى باطنى قرآن مىگويد: «[اين معانى] معانى مطابقىاى است كه لفظ بر هر يك از آنها دلالت مطابقى دارد؛ البته براثر اختلاف فهمها».(49) 2. معناگرايان معتقدند كه راه دريافت بطون، نه از راه دلالت الفاظ، بلكه از راه كشف درونىِ مفسّر است. بر اين اساس، روح و اسرار درونى قرآن را تنها صاحبان فهم عميق مىتوانند درك كنند؛ آن هم نه با علوم فراگرفتنى، بلكه با علم لدنى و مكاشفات باطنى.(50) پر واضح است كه از اين منظر، قلمرو و مصاديق تأويل باطنى مىتواند بسيار افزونتر و بهگونهاى آزادتر ارائه شود، چرا كه هيچ ضابطه خاصى براى چنين تأويلى وجود ندارد. نمونه برجسته و پيامد اصلى اين ديدگاه را مىتوان در راه و رسم عرفا، اسماعيليه و غاليان، و تأويلهاى بىضابطه يا غيرقابل فهم آنها از قرآن نشان داد.(51) با ملاحظه تعريفهاى افراد شاخص اين مكاتب از ماهيت تأويل و باطن، نگاه ويژه آنها به رمزى و الهامى بودن حقائق قرآنى بهخوبى روشن مىشود.(52)
2. وجود آيات متشابه در قرآن
براساس بيان خود قرآن در آيه شريفه «هو الذى عليك انزل الكتاب منه آيات محكمات هنّ أم الكتاب و أخر متشابهات»(53) آيات قرآن به دو دسته تقسيم مىشود. در اين تقسيمبندى محكمات كه مفهوم مشخص و روشنى دارند و مراد آنها از ظاهرشان پيداست، اساس و پايه فهم آيات متشابه، كه معناى مورد نظر آنها با معانى ديگر قابلاشتباه واختلاط است، مىباشند. بسيارى ازپژوهشگرانِ مباحث فرقهاى و اختلافات فكرى، بحث متشابهات را ازمهمترين عوامل مناقشات كلامى و فكرى دانسته و حتى وجود اختلافات فكرى را گريزناپذير قلمداد كردهاند.(54) البته اين نكته را گفتهاند كه تعداد متشابهات قرآنى قابلتوجه نبودهاست (حدود 200 آيه) و اين صاحبان فرقهها بودهاند كه بهمتشابهتراشى پرداختند.(55)معنا و مبناى متشابه
مفسران در اينكه مراد از متشابه قرآنى چيست همداستان نيستند(56). غالب آنها به اين نكته اشاره دارند كه آيه متشابه آيهاى است كه ظاهرش بيانگر باطنش نبوده، مراد واقعى آن از ظاهرش بهدست نمىآيد. به ديگر سخن متشابه لفظى است كه محتمل وجوه معانى و در معرض شك و شبهه بوده و قابليت تاويل صحيح و فاسد را داشته، فهم مراد واقعىِ آن نيازمند قرينههايى (عقلى و نقلى) از خارج از آن است(57) علامه طباطبايى بعد از نقل بيش از ده ديدگاه درباره متشابه و اشاره به نقش برجسته آيات متشابه در فرقه گرايى مسلمانان مىگويد: «متشابه يعنى آيه بر معناى ترديدپذيرى دلالت مىكند كه منشأ ترديد در خودِ لفظ نيست، تا از راههاى شناختهشده نزد زباندانان، مانند ارجاع عام به خاص و ارجاع مطلق به مقيد و... قابل حل باشد، بلكه ترديد ناشى از اين است كه معناى آيه با معناى آيه ديگرى كه محكم است و نگاه تبيين كننده به متشابه دارد نمىسازد» از نظر علامه متشابه مطلق وجود ندارد، بلكه محكم و متشابهبودن، امرى نسبى است و چه بسا آيهاى براى كسى محكم و براى ديگرى متشابه باشد و نيز ممكن است آيهاى از آيات قرآن از يك جهت محكم و از جهت ديگر متشابه بوده و در نتيجه نسبت به آيهاى محكم و نسبت به آيه ديگر متشابه باشد.(58) پرسش مهم اين است كه با وجود اذعان قرآن به ظاهر فتنهانگيز آيات متشابه، چه ضرورتى در نزول چنين آياتى وجود داشته است؟ چرا كتابى كه فلسفه بعثت انبيا را رفع اختلاف دانسته و خود را «نور»، «شفاء» و «هدايت» دانسته، بهجاى صراحت در بيان و روشنساختن پيام خود، به متشابه گويى كه موجب التباس و اشتباه است، روى آورده است؟ و در يك كلام حكمت وجود متشابه چيست؟ هريك از گروههاى فكرى نظير متكلمان، عارفان، فيلسوفان، مفسران و دانشمندان علوم قرآنى طبق گرايش و نگاه ويژه خود به اين پرسش پاسخ دادهاند، اما جملگى بر ضرورت و مصلحت وجود آن تأكيد دارند.(59) از نگاه پژوهشگرى مىخوانيم: قرآن به عنوان كتاب هدايت همگانى داراى معارفى جديد، عميق و خارج از فهم مردم جزيرةالعرب بود. شيوه سخنگويى آن رعايت شيوههاى زبانى قوم عرب بود. از طرفى چون آنان با چنين معانى بلندى و آوردن آنها در قالبهاى لفظى آشنا نبوده و نمىتوانستند معانى آنها را بهخوبى دريابند، در فهمشان مشكلاتى رخ داد و در واقع اين مشكلِ خود آنان بود. به هر صورت بهكارگيرى الفاظى كه كاربرد آنها براى معانى محسوس و قريب به محسوس رايج است در معانى غير محسوس و ارائه معارف بلند و والا با چنين الفاظى، موجب ايجاد مشكل در فهم مىشود.(60) خلاصه اينكه بيان مطالب عميق و پيچيدهاى كه با بيان صريح براى عرف قابل فهم نيست موجب مىشود كه در اين گونه موارد از شيوه محاوره عرفى عدول گردد و به تمثيل، استعاره و متشابهات و مانند آنها روى آورده شود. از نظر مرحوم علامه طباطبايى نيز وجود محكم و متشابه در قرآن امرى ضرورى است و اين طبيعت اجتنابناپذير عالم الفاظ است. همانگونه كه آب بدون كف در نشئه حركت، وجود ندارد، در نشئه لفظ نيز محكم بدون متشابه قابل تحقق نيست.(61) اجتناب ناپذيرى تاويل آيات متشابه:
گفته شد كه برخوردارى قرآن از آيات متشابه امرى مسلم و ضرورى است و متشابه نيز بنا به ظاهر آيه 7 از سوره آلعمران قابليت پذيرش تأويل صحيح و فاسد را دارد. نه در قرآن و نه در روايات و نه از زبان هيچ يك از بزرگان دينى نيز دستورى مبنى بر نهى از تأويل نرسيده است. حتى آن كسانى كه با تأويل برخورد شديدى داشته و احيانا آن را بزرگترين بلاى فرهنگ اسلامى تلقى مىكنند، مرادشان مطلق تأويل نيست و فى الجمله ضرورت آنرا پذيرفته(62) و خود نيز در عمل، به تأويل آيات پرداختهاند. براساس برخى از احاديث نيز نگرانى پيامبر(ص) نه از تأويل، بلكه از تأويل غير صحيح بوده است.(63) دعاى آن حضرت در حق ابن عباس براى فراگيرى تأويل قرآن مشهور است. فخر رازى در اساس التقديس مىگويد: «ان جميع فرق الاسلام مقرّون بانه لابد من التأويل فى بعض ظواهر القرآن» وى كه اين كتاب را با هدف اثبات تنزيه خدا از جسمانيت و مكان داشتن، و توجيه آياتى كه ظواهر آنها به تشبيه و تجسيم مىانجامد، نگاشته است، براى اثبات ضرورت تأويل آيات قرآن و برخى از احاديث، نزديك به بيست دليل قرآنى و حديثى مىآورد. حاصل كلام او اين است كه اخذ به ظواهر آيات متشابه و برخى از احاديث، به پيامدهاى زيان بار تشبيه و تجسيم دچار شده و خلاف مقتضاى عقل است. بنابراين از تأويل چنين آيات و احاديثى هيچ گريزى نيست.(64) وى با چنين نگاهى، به تأويل برخى از آيات به ويژه آياتى كه بيانگر صفات خبرىِ خداوند است، مىپردازد. شايسته ذكر است كه تاويل به عنوان روشى كه ظواهر متون و عقائد دينى را با مقتضيات عقل سازگار كند، ويژه فرهنگ اسلامى نبوده، بلكه سابقه آن به قدمت تاريخ اديان است. اين پديده نه تنها در فرهنگ اديان قبلى وجود داشته، بلكه هر جا كه انسان ناگزير به پذيرش يك متن و پاىبندى بدان باشد، تحقق دارد و حتى دامنه آن به متون قانونى و ادبىِ مورد اهتمام نيز كشيده شده است.(65) بدوى درباره تاويل در آيين يهود مىگويد: در قرن اول ميلادى مسئله تأويل رمزى را فيلون يهودى به ميان يهوديان آورد. آنگونه كه خود اشاره دارد، بسيارى از يهوديان پيش از او به تاويل رمزى كتب مقدس در عهد قديم پرداخته بودند، اما او از بزرگترين نمايندگان مكتب گرايش به تاويل در عصر قديم به شمار مىرود. يهوديان قبل از او ابراهيم را به نور (عقل)، همسر او ساره را به فضيلت، و فِصَح را به تطهير روح يا خلقت عالم تفسير كرده بودند، اما فيلون تاويل را به عنوان مذهبى مستقل و شيوهاى خاص در فهم متون دينى مطرح كرد. بدوى بعد از بيان فلسفه تاويلگرايى فيلون كه همان شبهات و حملاتى است كه متوجه ظاهر نامعقول برخى از داستانها و اساطير غير معقول است، به نمونههايى از آنها مىپردازد و از جمله مىگويد: «او بهشت را به ملكوت روح، درخت حيات را به ترس از خدا، و درخت معرفت را به حكمت و دانش... تاويل و تفسير كرده است».(66) همچنين در بيان معتقدات اوريجن كه متاثر از ديدگاه تاويلگرايى فيلون درباره كتاب مقدس بوده، بر آن است كه به عقيده وى كتاب مقدس به سه وجه تفسير مىشود: 1. براى افراد ساده و ابتدايى فقط همان جسم و ظاهر كتاب مقدس بسنده مىكند [ = اخذ به ظواهر، همانگونه كه در نظر غزالى، براى عوام كافى است]؛ 2. افرادى كه از سطح فهم بالايى برخوردارند به درك روح و باطن كتاب نايل مىآيند؛ 3. افراد كامل كسانى هستند كه كتاب را با اسرار درونىاى كه بر غيب اشراف دارد مىفهمند.(67) پيامدهاى كلامى و فرقهاى تمسك به متشابهات قرآنى
در ميان مسلمانان نيز چنين پديدهاى با توجه به عدم امكان قبول و تطبيق برخى از ظواهر آيات و روايات، امرى مسلم و شناخته شده است. اين پديده اگر چه اجتنابناپذير و ضرورى بوده، همواره مورد سوءاستفاده نيز بوده و است. درست است كه تاويل آيات قرآن در دوران صحابه و در صدر نخست به دلايلى مورد اقبال چندانى نبود، اما بعد از ماجراهاى قتل عثمان و در پى آن، شكلگيرى رسمى فرقه هايى چون خوارج، قدريه و مرجئه، و پاشيده شدن بذر اختلاف مذهبى، باب مجادلات و احتجاجات مذهبى گشودهتر شد و طبيعى بود كه هر يك از آنها به دنبال مستندى از قرآن و سنت نيز باشند.(68) احمد امين افزايش روبهرشد تأويل گرايى فرقهها را، بهويژه در اواخر دوره امويان، اينگونه ترسيم مىكند: مردم در عصر پيغمبر اكرم(ص)و پس از او تا اندك زمانى قرآن را مىخواندند و مىشنيدند و آن را مىفهميدند و اگر دانشمندانشان به چيزى بيش از فهم ابتدايى توجه مىكردند، توضيحى بود در اسباب نزول يا استشهاد به اشعار عرب براى تفسير لفظى نامأنوس يا سبكى پيچيده. بيشترين چيزى كه «طبرى» و ديگران از صحابه نقل مىكنند از همين قبيل است... در اواخر دوره اموى نيز مىبينيم كه سخنگفتن درباره «قدر» شايع شد و متكلمان در بحث قضا و قدر از زاويه عقائد خويش به قرآن مىنگريستند؛ كسى كه قائل به جبر بود، همه آيات اختيار را تأويل مىكرد و آن كه قائل به اختيار بود نيز آيات جبر را... در دوران عباسى اين جويبار همچون سيلى سهمناك به راه افتاد و اصحاب مذاهب گوناگون كه روز به روز در افزونى بودند، همگى از ديدگاه مذهب خودشان به قرآن نظر مىكردند... در اين باره فرقى ميان معتزله و اشاعره و «ماتريديه» نبود؛ همه ايشان دلايل فلسفى يونانى را در دين دخالت دادند...»(69) مرامنامههاى فرقهاى و رسائل بهجامانده از هريك از صاحبان فرقهها درباره موضوعاتى چون خدا و صفات، جبر و اختيار، قضا و قدر، رؤيت خدا و خلق قرآن، شاهد گوياى اين مدعاست(70). بنا به نقل طبرى هنگامى كه درنزد ابن عباس در مورد خوارج و برداشتهاى سوء آنان از قرآن، سخن به ميان آمد، وى اظهار داشت كه اين گروه به محكمات قرآن ايمان دارند، ليكن هلاكت آنها در متشابهات است.(71) خوارج با تكيه بر افكار ساده خود قرآن را بر حسب فهم و اجتهاد خويش، تفسير مىكردند و از آرايى كه در زمينه اصول و فروع ابراز داشتهاند، سطحى نگرى و قشرىنگرى آنها به خوبى هويداست.(72) آنها براى تثبيت افكار و گرايشهاى سياسى و مذهبى خود به ظواهر قرآن تمسك مىجستند. بارزترين اعتقاد آنها تكفير اهل معصيت با استناد به قرآن بود و بر همين اساس هر مسلمانى را كه مخالف نظر آنان بود، كافر مىدانستند.(73) با گذشت زمان، فرقهها و مذاهب ديگرى نيز با استناد به آموزههاى قرآن پا به عرصه وجود گذاشتند كه از آنها در دوران نخستين و عصر پيامبر خبرى نبود. البته بروز تفكرات گوناگون با توجه به اوضاع و شرايط جامعه، بهويژه پس از آنكه مسلمانان با ملل ديگر ارتباط پيدا كردند، امرى اجتنابناپذير بود، اما يكى از عوامل اساسى آن تأويل قرآن و چه بسا تحميل ديدگاههاى فرقهاى بر آن و از همه بيشتر تمسك به آيات متشابه بود. اين در حالى است كه كمى قبل از ظهور خوارج، يعنى در زمان خلافت خليفه اول اساساً بحث در مورد آيات مشكل و متشابه ،با عكس العملهاى شديدى مواجه مىشد و در اين رابطه داستان صبيغ بن سهل حنظلى، معروف است كه در مورد آيات متشابه قرآن سؤال كرد و عمر به همين خاطر او را تنبيه و به بصره تبعيد كرد. حالتِ فراگير بىاعتنايى و يا احتياط برخى از صحابه نسبت به چنين مباحثى نيز مزيد بر علت بود.(74) مكتب معتزله نيز حركتى بود براى توجيه عقلى عقايد دينى؛ آن هم با تمسك به آيات قرآن. مهمترين مسائلى كه معتزله مطرح مىكردند، عبارت بودند از: صفات خدا، جبر و اختيار، حدوث و قدم قرآن، امتناع رؤيت خدا، عدل الاهى، وعد و وعيد، المنزله بين المنزلتين و امر به معروف و نهى از منكر، كه در همه موارد بر اساس آيات قرآن، عقايد خود را تثبيت مىكردند.(75) حدود دو قرن بعد از شكوفايى تفكر اعتزالى، ابوالحسن اشعرى، مكتب اشعرى را در تقابل با عقلگرايىِ افراطى معتزله، پايهريزى كرد، كه در واقع بازگشت به ظواهر قرآن و حديث و به اصطلاح نوعى ظاهرگرايى بود. عمدهترين نظريات اشاعره نيز كه در معتزليان را به چالش مىكشاندند، عبارت بودند از: صفات خداوند و رابطه آنها با ذات، مسئله حدوث و قدم قرآن، امكان رؤيت خداوند، جلوس خدا بر عرش، و خلق اعمال. ديدگاه اين گروه نيز همانند معتزله بر آيات متشابه تكيه داشت.(76) يكى از جريانهاى كلامىاى كه اشاعره بر اساس تمسك به متشابهات قرآن، به راه انداختند موضوع صفات الاهى بود. اشاعره به خاطر تقيد به ظواهرِ الفاظ چارهاى نمىديدند كه براى خدا دو ويژگى ذات و صفت قائل شوند؛ مثلاً عليم را ذات متصف به علم، حكيم را ذات متصف به حكمت و مانند آن دانستند و از همين رو به دام قول زيادت صفت بر ذات، افتادند و البته معتزله و شيعه راه ديگرى را پيمودند. يكى ديگر از جنجالىترين موضوعات، جبر در اعمال بود. ظاهر آيات قرآن كه برخى بر جبر و برخى ديگر بر اختيار آدمى دلالت دارد، موجب شده است تا افكار مسلمانان از دير باز متوجه بحث جبر و اختيار شود. آياتى در قرآن ديده مىشود كه بنا به آنها جز خداوند فاعلى وجود ندارد و در مقابل، آيات ديگرى وجود دارد كه از اختيار انسان سخن مىگويد و او را مسئول اعمال و رفتارهاى خويش مىشناسد.(77) صوفيه نيز نهتنها بنا به گزارشى، در تثبيت مبانى خود به بيش از چهارصد آيه از آيات قرآنى استناد كردهاند(78) وبلكه غالب آموزههاى عملى ونظرى خودرا برگرفته ازقرآن وسنّتدانستهاند.(79) درمجموع مىتوان گفت كه حجم بسيارى از مجادلات و اختلافات كلامى وچهبسا فقهىِ قروننخست،بهويژه بعد ازشكلگيرى فرقهها برمحورموضوعاتىبوده كههريكازطرفين نزاع براى اثبات انديشه خود درپى مستمسكى ازقرآن ونيز احاديث پيامبر(ص) بودهاند. نكته درخور توجه اينكه هريك از گروههاى فكرى رقيب نهتنها در اثبات انديشههاى مذهبى خود به ديگر آيات قرآنى احتجاج و استناد مىكردند بلكه گاهى يك آيه از قرآن مستند دو نوع تفكر متضاد مىشد. از اين نمونهها در آثار كلامى هريك از فرق و نيز تفاسير قرآنى بسيار است كه گزارش آن بسى جالب و خواندنى خواهد بود. به عنوان نمونه فخر رازى در تفسير خود در ذيل آيه 27 سوره انعام مىگويد معتزله برآنند كه اين آيه دلالت بر اثبات اختيار مىكند و اصحاب ما (اشاعره) به همين آيه در نفى اختيار و اثبات قول به جبر استناد مىكنند. و يا مثلاً مخالفان شيعه كه تصور مىكنند قول به رجعت از اعتقادات مسلم شيعه اماميه است به آيه «وحرام على قريه اهلكناها انّهم لايرجعون، انبياء: 95) در جهت نفى رجعت استناد مىكنند و جالب اينكه برخى از مفسران شيعه با تمسك به همين آيه به اثبات رجعت پرداختهاند.(80) نمونه روشنتر آن موضوع رويت الهى است، با ملاحظه دلايل نقلى هريك از ديدگاههاى متضاد در اين باره روشن مىشود كه صاحبان آن علاوه بر بهرهگيرى از آيات مختلف قرآنى و احيانا احاديث نبوى، گاهى يك آيه را محور رد و اثبات انديشه خود قرار مىدهند. شايد روشنترين آيه درباره نفى رويت الهى آيه شريفه «لاتدركه الابصار وهو يدرك الابصار، انعام: 103» باشد. متكلمان شيعه و معتزله به اين آيه براى نفى رويت خدا استناد كردهاند امّا برخى از اشاعره همين آيه را دال بر جواز رويت الهى گرفتهاند.(81) (82) نقد و داورى درباره هريك از برداشتهاى مختلف و احيانا متضاد، نه در رسالت و ظرفيت اين نوشتار است و نه در توان نويسنده آن؛ با اين حال از اين نكته نمىتوان چشم پوشيد كه با توجه به تفاوتهاى اساسى مسلمانان در روحيه و افكار از يكطرف و سبكهاى بيانى قرآن و طبيعت اختلافپذيرى متون دينى از طرف ديگر، حجم بسيارى از اختلاف برداشتها را نمىتوان حمل بر سوءنيت يا نادانى صرف صاحبان آن نمود. حتى اگر بسيارى از اين موارد را طبيعى به حساب نياوريم، حداقل مىتوان گفت «چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند». با اين همه از همه مطالب پيش گفته نياز مبرم به «امام مبين» و «وارث علوم الهى پيامبر» بيش از پيش آشكار مىشود. تفصيل اين مطلب فرصت ديگرى را مىطلبد. كتابنامه
1. آلوسى، محمد بن عبداللّه، روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم و السبع الثانى، بيروت، دار الاحياء التراث العربى. 2. آملى، حيدر بن على، تفسير المحيط الاعظم، تصحيح محسن موسوى تبريزى، تهران، وزارة الثقافة و الارشاد الاسلامى، 1416ق. 3. ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد، مقدمه علامة ابن خلدون، قاهره، مصطفى محمد. 4. ابن قتيبه، عبداللّه بن مسلم، تأويل مختلف الحديث، بيروت، دارالكتاب العربى. 5. ابوزهره، محمد، تاريخ المذاهب الاسلاميه، قاهره، دار الفكر العربى. 6. امين، احمد، ضحى الاسلام، بيروت، دار الكتاب العربى. 7. بدوى، عبدالرحمن، مذاهب الاسلاميين، بيروت، دار العلم للملايين، 1996م. 8. جابر، طه، ادب الاختلاف فى الاسلام، 1413ق. 9. جار اللّه، زهدى حسن، المعتزله، بيروت، المؤسسه العربيه للدراسات و النشر، 1410ق. 10. ذهبى، محمدحسين، التفسير و المفسرون، بيروت، دار القلم، 1407ق. 11. زركشى، محمد بن عبداللّه، البرهان فى علوم القرآن، بيروت، دارالمعرفه، 1391ق. 12. سروش، عبدالكريم، صراطهاى مستقيم، تهران، مؤسسه فرهنگى صراط، 1377ش. 13. سلطانعليشاه، سلطان محمد بن حيدر، بيان السعادة فى مقامات العباده، بيروت، مؤسسه الاعلمى، 1408ق. 14. سيوطى، عبداللّه بن ابىبكر، الاتقان فى علوم القرآن، تصحيح مصطفى ديبالبقا، بيروت، دار ابن كثير، 1407ق. 15. شاطبى، ابراهيم بن موسى، الموافقات فى اصول الشريعه، بيروت، دار المعرفه، 1395ق. 16. شيخ، محمد سعيد، مطالعات تطبيقى در فلسفه اسلامى، ترجمه مصطفى محقق داماد، تهران، خوارزمى، 1369ش. 17. صبحى، احمد محمود، فى علم الكلام: دراسة فلسفيه لاراء الفرق الاسلاميه فى اصول الدين، بيروت، دار النهضة العربيه، 1405ق. 18. طباطبايى، محمدحسين، الميزان فى تفسير القرآن، بيروت، مؤسسه الاعلمى، 1393ق. 19. طباطبايى، محمدحسين، شيعه در اسلام (مقدمه: سيد حسين نصر)، تهران، كتابخانه بزرگ اسلامى، 1354ش. 20. طباطبايى، محمدحسين، قرآن در اسلام، قم، هجرت، 1360ش. 21. طبرى، محمد بن جرير، جامع البيان فى تفسير القرآن، بيروت، دار المعرفه، 1409ق. 22. عبدالرازق، مصطفى، تمهيد لتاريخ الفلسفه السلاميه، قاهره، مكتبه الثقافة الدينيه، 1363ش. 23. علم المهدى، على بن حسين، رسالة المحكم و المتشابه المعروف بتفسير النعمانى، قم، دار الشبسترى، 1363ش. 24. غزالى، محمد بن محمد، احياء علوم الدين، تصحيح عبداللّه خالدى، بيروت، دار الارقم بن ابىالارقم، 1419ق. 25. غزالى، محمد بن محمد، معارج القدس فى مدارج معرفة النفس و معه قانون التأويل، قاهره، مكتب الخبدى، 1968م. 26. فخر رازى، محمد بن عمر، اساس التقديس فى علم الكلام، تصحيح محمد عريبى، بيروت، دارالفكر اللبنانى، 1993م. 27. فخر رازى، محمد بن عمر، اساس التقديس فى علم الكلام، تصحيح: محمد عريبى، بيروت، دار الكفر اللبنانى، 1993م. 28. فضل اللّه، محمدحسين، من وحى القرآن، بيروت، دار الزهراء، 1405ق. 29. كلينى، محمد بن يعقوب، الاصول من الكافى، بيروت، دارصعب ـ دارالتعارف، 1401ق. 30. گتانى، محمد، جدال العقل و النقل فى مناهج التفكير الاسلامى فى الفكر القديم، بيروت، دارالثقافه، 1412ق. 31. متقى، على بن حسام الدين، كنز العمال فى سنن الاقوال و الافعال،تصحيح بكرى حيانى، بيروت، مؤسسه الرساله، 1413ق. 32. مجلسى، محمد باقر بن محمدتقى، بحار الانوار، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1362ش. 33. مطهرى، مرتضى، آشنايى با قرآن، قم، صدرا. 34. نشار، على سامى، نشاة الفكر الفلسفى فى الاسلام، قاهره، دار المعارف بمصر، 1997م. 1. موارد اندكى از آن را بنگريد: قرآن مجيد، ترجمه و توضيح آقاى خرمشاهى، ص 133، 141، 208، 330، 366؛ محمد هادى معرفت، التمهيد، ج3، ص240ـ239. 2. ابن قتيبه، تاويل مختلف الحديث، ص 46. 3. فضل الله زنجانى، تاريخ علم الكلام، ص 198 - 199. 4. كلينى، اصول كافى، ج1، كتاب الحجّة، باب الاضطرار الى الحجّة، حديث شماره2. 5. زركشى، البرهان فى علوم القرآن، ص. 5-6. 6. سامى نشار، نشاة الفكر الفلسفى، ج 1، ص 374؛ عبدالرحمن بدوى، التراث اليونانى فى الحضارة الاسلامية، ص 201؛ احمد محمود صبحى، فى علم الكلام، ج1، ص 24-25. البته برخى به چنين اختلاف برداشتهايى نگاه بدبينانه داشته، همه آنها را حاصل كج فهمى از مقاصد شرع مىدانند. ابن رشد از جمله افرادى است كه بر اين ديدگاه پافشارى مىكند و مىگويد: «فإن الناس قد اضطربوا فى هذا المعنى كلّ الاضطراب، فى هذه الشريعة حتى حدثت فرق ضالة و أصناف مختلفة. كل واحد منهم يرى أنه على الشريعة الأولى، وأن من خالفه إما مبتدع و إما كافر مستباح الدم والمال. وهذا كله عُدُول عن مقصد الشارع صلىاللّه عليه وسلم. و سببه ما عرض لهم من الضلال عن فهم مقصد الشريعة. وأشهر هذه الطوائف فى زماننا هذا أربعة: الطائفة التى تسمى بالأشعرية و هم الذين يرى أكثر الناس اليوم أنهم أهل السنة، والتى تسمى المعتزلة، والطائفة التى تسمى بالباطنية، والطائفة التى تسمى بالحشوية. وكل هذه الطوائف قد اعتقدت فى اللّه اعتقادات مختلفة، و صرفت كثيرا من ألفاظ الشرع عن ظاهرها إلى تأويلات نَزَّلوها على تلك الاعتقادات، و زعموا أنها الشريعة الأولى التى قُصِد بالحمل عليها جميع الناس، وأن من زاغ عنها فهو إما كافر وإما مبتدع. وإذا تُؤُمِّلت جميعُها و تُؤُمِّل مقصدُ الشرع ظهر أن جلَّها أقاويل محدثة وتأويلات مبتدعة.» (الكشف عن مناهج الادلة فى عقائد الملّة، ص99ـ100). 7. چنين ديدگاهى را بنگريد: محمد اركون، تاريخية الفكر العربى الاسلامى، ص 145 - 147؛ على حرب، التأويل و الحقيقة، مقاله المجاز و الحقيقة؛ همچنين عبدالكريم سروش، صراطهاى مستقيم. 8. مرتضى مطهرى، آشنايى با قرآن، ج 4، ص 51. 9. همان، ص 134. 10. گنابادى، تفسير بيان السعاده، ص17-18. 11. اشارهاى است به مواردى از قبيل: سيد محمد حسين طباطبايى، قرآن در اسلام، 19 - 24؛ سيدابوالقاسم خويى، البيان، ج 1،ص413-415؛ مقدمه ابن خلدون، ص 366. 12. رك: الميزان، ج 3، ص 8؛ ج 5. ص 416، ج 1، ص 9؛ شيعه در اسلام، ص 51. 13. همان، ج 1، ص 234. همچنين بنگريد ذيل تفسير آيه 17 سوره هود. 14. همان، ج15، ص 396. 15. برخى از اين شواهد را بنگريد: شاطبى، الموافقات، ج 2، ص 57 - 58؛ احمد امين، فجر الاسلام، ص 196 - 197؛ سيوطى، الاتقان، ج1، ص354-355. 16. آل عمران، 144. 17. سيره ابن هشام، ج 2، ص655. 18. همان، 661. 19. توبه، 103. 20. طه جابر العلوانى، ادب الاختلاف فى الاسلام، ص58. 21. بررسى معانى مختلف اين حديث را بنگريد: بيان السعادة، ج 1، ص17 - 19. فراموش نبايد كرد كه امامعلى(ع) اين سخن را درباره كسانى مىگويد كه بيشتر آنان عصر نزول را درك كرده بودند و عموما از «قاريان» به حساب مىآمدند. از طرف ديگر وقتى آنان شعار «لا حكم الا لله» را مطرح كردند، امام در پاسخ آنها گفت: «سخن حقى است كه به منظور باطلى بيان شده است». 22. سيد مرتضى علم الهدى، رسالة فى المحكم والمتشابه، ص4-5. 23. بنگريد: دكتر مصطفى ابراهيم الزامى، خاستگاههاى اختلاف در فقه مذاهب، ترجمه حسين صابرى، ص213. همچنين بنگريد: عبدالرحمن العك، اصول التفسير و قواعده، ص. 342. 358. 24. بنگريد: ابن رشد، مقدمه بدايه المجتهد و نهايه المقتصد؛ بطليوسى، الانصاف فى التنبيه على الاسباب التى اوجبت الاختلاف؛ گردآورى و خلاصهاى از آن را بنگريد. تمهيد لتاريخ الفلسفة الاسلامية، ص180 - 190؛ ابن جزى، التسهيل، ج1، ص6 - 9. 25. به اين موارد اختلافى در اغلب تفاسير قرآنى اشاره شده است. 26. به اين موارد اختلافى در اغلب تفاسير قرآنى اشاره شده است. 27. به عنوان نمونه مقايسه كنيد ديدگاهها و تأويلهاى فخررازى را در كتاب اساس التقديس با ديدگاهها و تفاسير ابنحزيمه از اين آيات در كتاب التوحيد. 28. مقدمة فى اصول التفسير، ص38 به بعد؛ البرهان فى علوم القرآن. ج 2، ص 289؛ الموافقات. ج 4، ص 140. 29. ر.ك: ابن تيميه، التفسير الكبير، ج2، ص 39ـ45؛ محمد حسين ذهبى، التفسير والمفسرون، ج2، ص27؛ شريعت سنگلجى، كليدهاى فهم قرآن، ص 41؛ محمد كتانى، جدل العقل والنقل، ص 706؛ ذبيحالله منصورى، امام صادق مغز متفكر جهان اسلام، ص 165. شهيد محمد باقر صدر عالم بلندپايه شيعى با توجه به وجود برخى از روايات تأويلىِ غاليان و باطنيان در جوامع روايى شيعه، برآن است كه اصحاب ائمه در برخورد با قرآن دو شيوه متفاوت داشتهاند: 1. شيوه پذيرفتهشده از سوى فقيهان كه بيانگر ظاهر و واقع شريعت بود... 2. شيوه باطنيان كه همواره مىكوشيدند به قضايا حالت معمّا بدهند... اين گروه چون پشتوانه روشنى براى ديدگاههايشان نداشتند به تأويل و استخراج بطون قرآنى روى آوردند. (بحوث فى علم الاصول، ج4، ص285). 30. مثلاً بنگريد: ذهبى، التفسير والمفسرون، ج2، ص 27. 31. به عنوان نمونه بنگريد: نساء، 78، 82؛ محمد، 24. گردآورى روايات مختلف درباره ظهر و بطن قرآن را بنگريد: ابوالحسن عاملى اصفهانى، مقدمه تفسير مرآة الانوار؛ بررسى و تقسيم و تحليل محتواى آن را بنگريد: مجله پژوهشهاى قرآنى، شماره 5 ـ 6، مقاله ظاهر و باطن قرآن در گستره روايات، مبانى مختلف دانشمندان درباره مراد و راه دستيابى به بطون قرآنى را بنگريد: همان شماره 22ـ21. 32. ر.ك: ابوالحسن عاملى، تفسير مرآة الانوار، فصل چهارم. 33. احياء العلوم، ج1، ص 289. 34. روح المعانى، ج1، ص18. 35. التفسير الكبير، ج2، ص 41ـ39. 36. بنگريد: حديد، 3، روم، 7 و لقمان، 30. 37. بنگريد: قاضى نعمان، تأويل دعائم الاسلام، ج1، مباحث مقدماتى، و نيز مقدمه مصطفى غالب بر همين كتاب. براى اطلاع بيشتر بنگريد: مقاله نگارنده تحت عنوان اسماعيليه و باطنىگرى در كتاب مجموعه مقالات اسماعيليه. 38. مثنوى (نيكلسون) دفتر سوم، ص597. 39. مثنوى، ابيات 1899ـ1896. 40. چنين احاديثى را البته با اختلاف تعابير و مضامين بنگريد: كنز العمال، احاديث 2661، 2879؛ طبرى، جامع البيان فى تفسير القرآن، ج1، ص109؛ اصولكافى، ج2، ص598؛ بحارالانوار، ج92، ص 83 به بعد؛ مقدمه تفسير مراة الانوار؛ زركشى، البرهان؛ سيوطى، الاتقان، ج2، ص 184. 41. بحارالانوار، ج 92، ص 83؛ من لا يحضره الفقيه، ج2، ص 290؛ فيض كاشانى، تفسير الصافى، ج1، ص 439؛ مستدرك الوسايل، ج12، ص 238. 42. همان، ج2، ص 290؛ البرهان فى تفسير القرآن، ج1، ص 52؛ الاتقان، ج4، ص 196؛ رسالة المحكم والمتشابه، ص 5 به بعد. در اين رساله با استناد به سخن امام على(ع) علاوه بر ارائه موارد مختلفى كه در آنها ذووجوه بودن قرآن و وجود مشترك لفظى و آيات متشابه موجب اشتباه برداشت شده است به مواردى از تفسير باطنى آيات نيز اشاره مىكند. 43. بحارالانوار، ج92، ص45. 44. بحارالانوار، ج 78، ص 278. 45. الميزان، ج3، ص 74ـ73. 46. براى اطلاع بيشتر رك: محمد حسين فضلاللّه، مقدمه تفسير من وحى القرآن؛ محمد طاهر ابن عاشور، تفسير التحرير والتنوير، مقدمه دوم، سوم، نهم؛ شاطبى، الموافقات، ج3، ص382، ج2، ص 66 و ج4، ص 173؛ محمد هادى معرفت، التفسير والمفسرون، ج1، ص 29ـ24؛ شريعت سنگلجى، كليد فهم قرآن، ص 56ـ48؛ الميزان، ج3، ص 87ـ75؛ ابن رشد، فصل المقال، ص 97 به بعد؛ ابوحامد غزالى، قانون التأويل؛ فخر رازى، اساس التقديس. علاوه بر مفسرانى كه در ذيل آيه محكم و متشابه (آيه 7 از سوره آل عمران) به اين بحث پرداختهاند، بسيارى از دانشوران علوم قرآنى نيز بدين بحث كردهاند. 47. ابوزهره، المعجزة الكبرى، ص 578. 48. التفسير و المفسرون، ج2، ص 357. 49. الميزان، ج3، ص 69، قرآن در اسلام، ص 32ـ30؛ مقدمه تفسير من وحى القرآن؛ چهارمين مقدمه تفسير الصافى؛ كليد فهم قرآن، ص52ـ50؛ محمد هادى معرفت، التفسير والمفسرون، ج1، ص 29ـ24. استاد معرفت در اين كتاب براى تأويل و صحيح بودن فهم معناى بطن دو معيار ارائه مىكند: 1. ضرورت رعايت مناسبت نزديك بين ظاهر و باطن گفتار 2. مراعات دقت در الغاى خصوصيات گفتار از راه قانون سبر و تقسيم. 50. صدرالدين شيرازى، مفاتيح الغيب، تصحيح محمد خواجوى، ص 41. 51. مرتضى مطهرى، آشنايى با قرآن، ج1، ص26ـ27. 52. رك: روح المعانى، ج1، ص18ـ16؛ الاتقان، ج2، ص1197ـ1189؛ مقدمه تفسير بيان السعاده؛ المحيط الاعظم، ج1، ص304ـ303؛ گزارش ديدگاههاى مختلف درباره ماهيت و ابزار فهم متون را بنگريد: پژوهشهاى قرآنى، شماره 21ـ20، ص 120ـ60. 53. آل عمران، 7. 54. سامى النشار، نشاة الفكر الفلسفى، ص349؛ تاريخ المذاهب الاسلامية، ص15؛ مقدمه ابن خلدون، ص120؛ فجر الاسلام، ص198. 55. التمهيد، ج3، ص23. صاحب اين اثر بعد از ارائه گزارشهاى متعدد و متضاد عالمان سلف و تابعان و دانشمندان فرق مختلف و آوردن روايات اهل بيت در تفسير آيه «يا ايها الذين آمنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم واعلموا ان الله يحول بين المرء وقلبه و انه اليه تحشرون» انفال، 24. مىنويسد: «تلك نماذج عشرة من احاديث السلف بشأن تفسير الآية الكريمة و الاية تحتمل الجميع لان القرآن حمال ذو وجوه و لكل آية منه سبعة بطون من المعانى يعلمها اولوالبصائر فى الدين و من ثم لا اختلاف و لاتعارض بعد ان كان اللفظ فى تعبيره العام يحتمل الجميع». (التمهيد، ج3، ص255). 56. برخى از اين اختلافات را بنگريد: الاتقان فى علوم القرآن، ج1، ص639ـ641، البرهان فى علوم القرآن، ج2، ص79؛ الميزان، ج3، ص32 - 42. 57. اكثر مفسران در ذيل تفسير آيه 7 سوره آل عمران، به اين تعريف از متشابه اشاره كردهاند؛ همچنين بنگريد: قاضى عبدالجبار، شرح اصول خمسه، ص600؛ اساس التقديس، ص179. 58. الميزان، ج3، ص41 - 42 - 64. 59. الميزان، ج3، ص 56 - 59. 60. التمهيد، ج3، ص21. 61. الميزان، ج3، ص58 - 64. 62. براى نمونه بنگريد: ابن تيميه، تعارض العقل و النقل، ج1، ص10-12؛ التفسير الكبير، ج2، ص 96؛ جناية التأويل الفاسد، ص32 به بعد؛ اساس التقديس، ص69 - 71؛ غزالى، قانون التأويل، ص9ـ6. 63. بحار الانوار، ج92، ص108. در حديث ديگرى از پيامبر آمده كه فقيه واقعى كسى است كه تمامى وجوه مختلف قرآنى را بداند (الاتقان، ج1 ص445). طبيعى است كه تأويل و فهم واقعى مراد از آيات متشابه قرآن، از مظاهر روشن فهم وجوه قرآنى است. 64. اساس التقديس ص69 - 71. 65. عبدالرحمن بدوى، مذاهب الاسلاميين، قسمت دوم، ص 754 - 757. 66. همان، ص756. مبحث تاويل و تفسير در ديگر اديان را بنگريد: محمد يوسف موسى، بين الدين و الفلسفة، ص115 - 126. 67. همان ص757. 68. التمهيد، ج3، ص 53ـ52؛ الميزان، ج3، ص 40. 69. احمد امين، ضحى الاسلام، ج1، ص 367. 70. براى اطلاع از اسامى و عناوين اينگونه آثار بنگريد: فؤاد سزگين، تاريخ التراث العربى، ج4، ص7ـ89 و مقدمه پنجم الفهرست. جهت آگاهى از برخى احتجاجات كلامى و اختلاف برداشتها از قرآن بنگريد: متن رسائل برجامانده از صاحبان تفكرهاى مختلف از جمله: عقائد ائمة السلف، به كوشش فواز احمد زمرلى؛ رسائل فى التوحيد و العدل، به كوشش محمد عماره؛ مجموعة كتب و رسائل الامام المرتضى محمد بن يحيى الهادى، تحقيق عبدالكريم احمد جدبان؛ مجموعة كتب و رسائل الامام محمد بن القاسم الرسى؛ فضلاللّه زنجانى، تاريخ علم الكلام. 71. تفسير طبرى، ج6، ص198، زهدى جارالله، معتزله، ص 95ـ107. 72. اشعرى، مقالات الاسلاميين، ص 49-68. 73. برخى از استنادهاى آنها را به آيات قرآنى در تكفير اهل معصيت بنگريد: شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحديد، ج2، ص393ـ333 و همان ج4، ص81ـ74. 74. زنجانى، تاريخ علم الكلام، ص11، نمونههاى بيشتر آن را بنگريد: عثمان بن سعيد دارمى، الرّد على الجهميه، ص7ـ5، درباره بىاعتنايى صحابه (به خاطر عدم توان و يا احتياط) بر مباحث عميق قرآنى و فهم پارهاى از معارف گزارشهاى متعددى رسيده و برخى از نويسندگان به ويژه آنان كه گرايش سلفى داشته و با علوم عقلى و علم كلام مخالفاند، آن را به عنوان افتخار و شيوهاى براى الگوگيرى مطرح مىكنند (به عنوان نمونه بنگريد دو كتاب صون المنطق و الكلام عن المنطق و الكلام، نوشته سيوطى ذم الكلام هروى). 75. رك: زهدى جارالله، معتزله، ص 59ـ112. 76. سعيد شيخ، مطالعات تطبيقى در فلسفه اسلامى، ص43 - 55؛ فرهنگ فرق اسلامى، 54ـ59. ضمناً تفصيل كلامدر كيفيت استناد معتزله و اشاعره به قرآن، را در آثار ملل و نحل و بيشتر از آن در آثار كلامى هر يك از اين دو فرقه بنگريد. 77. زهدى جاراللّه، معتزله، ص 94ـ108. 78. سيديحيى يثربى، عرفان نظرى، ص407، به نقل از كتاب ملاصدرا، نوشته هانرى كربن، ص260. 79. ابونصر سراج طوسى، اللمع، ص21، سيدحيدر آملى، جامع الاسرار، ص346ـ352، براى اطلاع بيشتر بنگريد: مرتضى مطهرى، خدمات متقابل اسلام و ايران، ص551ـ561. 80. بنگريد تفاسير ميبدى، قمى و ابوالفتح رازى در ذيل اين آيه و نيز بحارالانوار، ج53، ص52) 81. بنگريد تفسير تبيان شيخ طوسى در ذيل اين آيه و مقايسه كنيد با ذيل تفسير فخر رازى درباره همين آيه. 82. مرحوم شعرانى در شرح و توضيح كشف المراد ص415 بعد از اشاره به استناد برخى از قاتلان به رويت به آيه 143 سوره اعراف كه رويت الهى را تعليق بر محال كرده مىگويد: «بارى از تعصّب و مغالطه انسان بايد عجب داشت. كه آياتى را كه خداوند براى محال بودن رويت خود آورده است است همان را دليل رويت گيرند و كان الانسان اكثرشى جدلا و به امثال آيه: «لاتدركه الابصار وهو يدرك الابصار توجه نكردند و الا آن را هم دليل ديدن قرار مىدادند. آرى با توجه به اين اختلاف برداشتها است كه نظامى گنجوى مىگويد: ديد پيغمبر نه به چشمى دگر / بلكه بدين چشم سر اين چشم سر. و در مقابل آن فردوسى گفته است: به بينندگان آفرينده را / مبينى مرنجان دو بيننده را و عارف رومى نيز در پاسخ كلى مىگويد: هركسى از ظن خود شد يار ما / از درون ما نجست اسرار ما.