دين و جامعه از نگاه شهيد مطهري
موسى حسيني اين مسأله امروز اهميت بسيارى پيداكرده است كه آيا دين و ايمان در زندگى اجتماعى انسان جايگاهى دارد يا نه؟ آيا دين خلأى از خلأهاى زندگى انسان را پر مى كند يا نه؟ و اگر نقشى دارد آيا مى توان جانشين و بديلى براى آن يافت يا نمى توان؟استاد مطهرى از زواياى گوناگون به مسأله دين پرداخته است; منشأ و خاستگاه دين, ساختار و شاكله دين, علل و عوامل گرايش يا اعراض از دين و اما مسأله جايگاه و نقش دين بويژه در زندگى اجتماعى انسان موضوعى است كه مى كوشيم آن را از نگاه استاد مورد بررسى قرار دهيم.مبادى دين شناسى
نگاه مطهرى به دين در همه ابعاد و زواياى آن بر پايه نوعى انسان شناسى است كه ايشان در كتاب ها و آثار خود عرضه كرده است. انسان شناسى شهيد مطهرى آميخته اى از انسان شناسى قرآنى و فلسفى است به اين معنى كه تعليمات و آموزه هاى دينى را درباره انسان با نگاه تعقلى و فلسفى به بحث مى نشيند و از درون آن ديدگاهى از انسان عرضه مى كند كه ريشه در وحى دارد و تكيه بر عقل.وى از اينجا شروع مى كند كه انسان يك نوع حيوان است و به همين لحاظ مشتركات زيادى با ساير حيوانات دارد, مانند ميل به غذا, ميل به جنس مخالف, ميل به استراحت و اما با اين حال يك سلسله ويژگى هايى نيز دارد كه او را از ساير حيوانات جدا مى كند. اين ويژگى ها از اي ن قرارند:1. علم و آگاهى
انسان مانند ساير حيوانات علم و آگاهى دارد و مى تواند محيط پيرامون خود را بشناسد. امّا علم و آگاهى انسان از دو جهت با ديگر حيوانات متفاوت است, يكى در جهت گستردگى و ديگر در جهت عمق و ژرفا. از يك سو آگاهى انسان محدود به موارد جزئى پيرامون وى نمى شود, بلكه او مى تواند آگاهى هاى عام و كلى نسبت به پديده ها به دست آورد و جهان را به طور كلى بشناسد, و از سوى ديگر آگاهى هاى او اختصاص به ظواهر و نمودهاى اشياء ندارد, بلكه از نمودها عبور مى كند و به عمق هستى و پديده ها راه مى يابد و مى تواند قوانين حاكم بر هس تى را كشف كند.2. گرايش ها و تمايلات
انسان همانند ساير حيوانات از يك سلسله كشش ها و خواهش ها برخوردار است. اما در اين جهت با ديگر حيوانات تفاوت دارد كه كشش ها و تمايلات انسان دو مقوله اى است و به دو بخش تقسيم مى شود; مادى و معنوى.بر خلاف ديگر حيوانات كه تمايلات و كشش هاى وجودى شان همه مادى و متناسب با نيازهاى جسمى شان است, خواسته هاى انسان بر دو گونه است, برخى مادى و مربوط به جنبه حيوانى او و برخى معنوى و مربوط به جنبه ويژه انسانى او از قبيل حقيقت خواهى, خيرخواهى, خداخواهى, زيباي ى خواهي .3. استعدادها و توانايى ها
انسان از نظر جنبه حيوانى اش يك موجود بالفعل است, يعنى تمام گرايش ها و تمايلات مربوط به بعد جسمى اش از بدو تولد موجود است, اما از نظر جنبه انسانى يعنى گرايش هاى معنوى و آگاهى هاى كلى و ژرف, يك موجود بالقوه است, بدين معنى كه انسان از اين نظر تنها اس تعداد شدن دارد, و در طول زمان به تدريج در اثر عوامل گوناگون شخصيت انسانى اش شكل مى گيرد و گرايش هاى معنوى و ادراكات كلى و عميق پيدا مى كند.شهيد مطهرى در برابر آنهايى كه انسان را صفحه كاغذى سفيد مى دانند كه هرچه محيط و جامعه يا عوامل ديگر بخواهد بر صفحه وجودش مى نويسد و بدان شكل مى دهد, و در برابر آنها كه او را موجودى كامل و تمام عيار مى پندارند كه از آغاز پيدايش همه چيز را دارد, مى گويد انس ان نه آن است و نه اين, بلكه او مانند يك نهال است كه نسبت به ويژگى ها و كمالات انسانى اش تنها يك سلسله استعداد و توانايى هاى بالقوه دارد و از همين رو فلسفه تربيت چيزى جز پرورش آن استعدادها نيست.4. عقل و اراده
ييكى ازمهم ترين و بارزترين ويژگى هاى وجودى انسان پديده عقل و اراده است. انسان بر خلاف ديگر حيوانات, نيرويى به نام عقل دارد كه به او توان تجزيه, تحليل, استدلال, تجريد و تعميم قضايا را مى دهد و در پرتو آن مى تواند آگاهى هاى خود را گستره و ژرفا بخشد. و همچنين از نيروى ديگرى برخوردار است به نام اراده, يعنى نيروى انتخاب گرى كه براى او توان گزينش و ترجيح اميال و خواهش ها را فراهم مى كند.آگاهى هاى گسترده و ژرف انسان, از نيروى عقل سرچشمه مى گيرد, و عمل انتخاب گرى او برخاسته از دخالت عقل و اراده است.5. عصيان گرى
پديده عقل و اراده به انسان, قدرت انتخاب گرى در حوزه تمايلات و خواسته هايش مى دهد چنان كه اشاره شده و همين امر زمينه يك پديده ديگرى را ايجاد مى كند كه از ويژگى هاى انسان است و بس و آن عصيان گرى و مقاومت در برابر انگيزه ها و محرك هاى درونى است. ديگر حيوانات تأثرشان از تمايلات و تحريكات درونى به صورت طبيعى و غريزى است و هيچ گونه مقاومتى در برابر آنها ندارند. اما انسان مى تواند در اثر تدبير عقلانى در برابرخواهش ها و اميال خود مقاومت كند و يا آگاهانه و ارادى به مخالفت با آنها برخاسته و بر آنها بشورد. اما از اين نكته نبايد غفلت كرد كه انسان چنان كه اشاره شد, در ابتدا يك حيوان بالفعل است و تمام حركات و سكنات او تحت تأثير كشش هاى درونى حيوانى او صورت مى گيرد. تدبير, مقاومت و عصيان هستند كه پس از تربيت و رشد جنبه انسانى اش به ظهور مى رسند و از آنجا كه اين رشد و تربيت, نوعى تمرين مقاومت در برابر عوامل بالفعل تحريكى است, فرايند دشوار و سختى است و از همين رو بيشتر ا نسان ها كمتر از آن متأثر مى شوند و در نتيجه در همان حالت حيوانى باقى مى مانند. پس عقل و اراده به رغم نقش مهم و متعالى آن در بيشتر انسان ها تحت تأثير خواسته ها و كشش هاى حيوانى قرار مى گيرد و نمى تواند آن چنان كه بايد ايفاى نقش كند.تأثيرهاى دين در زندگى اجتماعى
از آنچه گذشت مى توان نتيجه گرفت كه هرگونه رويكرد متعالى و تكاملى انسان ها از قبيل زيست اجتماعى, آن گاه كه در سطح عموم پديد مى آيد و اكثريت انسان ها يا همه آنان بدان متمايل اند, نيازمند عامل يا عوامل ديگرى فراتر از عقل و اراده انسان است و از همين ج است كه پاى دين و وحى در ميان مى آيد. شهيد مطهرى از سه جهت, دين را در زندگى اجتماعى مؤثر مى داند كه اينك به توضيح آن مى پردازيم.1 1. دين و پيدايش جامعه
مطهرى زندگى اجتماعى و تشكيل جامعه انسانى را يك امر فطرى مى داند و اين همان نظريه فطرت است كه پيش از ايشان علامه طباطبايى در الميزان ذيل آيه 213 سوره بقره: (كان الناس امّة واحدة فبعث اللّه النبيّين مبشّرين و منذرين) مطرح كرده اند و مطهرى نيز با اس تناد به آيات چندى از قرآن كريم از قبيل: (يا ايّها الناس انّا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوباً و قبائل لتعارفوا) (حجرات/13) و (و هو الذى خلق من الماء بشراً فجعله نسباً و صهراً) (فرقان/54) و (أهم يقسمون رحمة ربّك نحن قسمنا بينهم معيشتهم فى الحيوة ال دنيا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات ليتّخذ بعضهم بعضاً سخرياً) (زخرف/32) همين نظريه را به گونه اى تأييد مى كند.2بر مبناى اين ديدگاه, دو عامل در تكوّن جامعه انسانى نقش دارد; يكى فطرت و ديگر دين كه هم اينك به توضيح آن خواهيم پرداخت. براى فهم بهتر اين نظريه لازم است به نظريه ديگرى كه شباهت زيادى با نظريه فطرت دارد, اما در واقع از يكديگر متمايزند اشاره شود و آن نظريه طبيعى بودن زندگى اجتماعى است.جمله معروفى از ارسطو نقل شده است به اين صورت كه انسان مدنى بالطبع است; يعنى طبيعت انسان اقتضاى مدنيت و زندگى جمعى را دارد. اين جمله به دو گونه تفسير شده است كه به يك معنى مطابق نظريه فطرت است و به معناى ديگر متفاوت با آن.معناى ناسازگار با نظريه فطرت اين است كه انسان در طبيعت خودش در كنار اميال و گرايش هاى گوناگونى كه دارد يك ميل و گرايش هم نسبت به اجتماعى زيستن دارد و همين ميل درونى او را وا مى دارد كه به زندگى جمعى روى آورد. اين معنى را نه علامه مى پذيرد و نه شهيد مطهرى , زيرا درباور اينها انسان به حكم غريزه استخدام گرى و سلطه طلبى كه در وجود او تعبيه شده است نمى تواند ميل درونى به اجتماعى زيستن داشته باشد, چون اين غريزه جامعه را به سوى فروپاشى سوق مى دهد.اما اين جمله معناى ديگرى هم دارد كه بر اساس آن معنى, نظريه طبيعى و نظريه فطرى بيان گر يك واقعيت هستند و آن اينكه انسان بر اساس نوع آفرينش و به تناسب اعضاء و جوارح و دستگاه هاى وجودى اش يك سلسله نيازهايى دارد كه بدون زيست اجتماعى و زندگى جمعى برآورده نمى شود. بنابراين نوع آفرينش و نحوه وجودى انسان يعنى فطرت, اقتضاى آن دارد كه زندگى جمعى تشكيل دهد و زندگى اجتماعى در واقع به حكم اضطرار شكل مى گيرد و نه ميل و رغبت ابتدايى.از همين جاست كه نقش دين در تكوّن جامعه انسانى آشكار مى شود, زيرا از يك سو اقتضاى فطرى و وجودى براى اجتماعى زيستن هست و از سوى ديگر خوى استخدام گرى و سلطه طلبى, كه منافى با زندگى جمعى است. در چنين وضعيتى خداوند دين را تشريع مى كند تا عاملى باشد براى كنترل و تعديل خوى استخدام گرى و از اين طريق هموار شدن راه پيدايش زندگى اجتماعى.پس در حقيقت جامعه انسانى و شكل گيرى زندگى جمعى برايند دو عامل است; يكى فطرت و خصوصيت وجودى انسان, و ديگر دين به عنوان عامل برطرف كننده مانع ها. شهيد مطهرى در نقد نظريه مدنى بالطبع بودن انسان به معناى نخست مى نويسد:(از نظر ما نه نظريه كسانى درست است كه بشر را به حكم طبيعت مدنى بالطبع مى دانند و نه نظريه كسانى كه او را ضد اجتماعى مى دانند, زيرا در هر دو نظريه, دين, پديده بعد الاجتماع فرض شده و خواسته اند درباره بشر منهاى دين نظر دهند. به عقيده ما بشر منهاى دين حكمى ندارد و بشر به علاوه دين, مدنى بالطبع است.)3و همچنين مى نويسد:(اگر نبوت و ديانت خود يكى از عوامل تكوينى ضرورى اجتماع شمرده شود همان طور كه واقعاً هست, تناقض (ناسازگارى فطرت و خوى استخدام) حل مى شود.)4از اين بيان دو نكته روشن مى شود:نخست, خطاى كسانى كه پنداشته اند مطهرى دين و فطرت را در بحث تكون اجتماع انسانى يك چيز مى داند. چنان كه در اين متن مى بينيم. (بنابراين استاد مطهرى معتقد است كه هر كدام از دو نظريه مدنى بالطبع بودن انسان و نظريه قرارداد اجتماعى از جنبه هايى قابل تأييد است, ولى با اين حال ايشان بدون اينكه يكى از دو نظريه را به طور مطلق قبول كند اشكال اساسى هر دو نظريه را ياد كرده و در نهايت به ن ظريه فطرت دينى و الهى معتقد مى شود, يعنى انسان بدون دين و فطرت الهى را قبول ندارد.)5دوم, آن كه نظريه فطرت, آن گونه كه مطهرى و علامه تبيين كرده اند, ناسازگار با عقل و اراده و انتخاب زندگى جمعى توسط انسان ها نيست, زيرا پس از اقتضاى فطرت, انسان در برابر دو راهى قرار مى گيرد كه يا زندگى اجتماعى را انتخاب كند و استعدادهايش را به فعليت برساند و يا زندگى فردى را برگزيند و به سوى نابودى پيش برود, او با به كارگيرى عقل و انديشه راه نخست را برمى گزيند و از همين رو اگر مقصود از نظريه قرارداد اجتماعى در بحث تكوّن جامعه همين مطلب باشد, نظريه فطرت مى تواند شكل ديگر و كامل تر آن تلقى گردد, چنان كه خود مى گويد:(پس مى توانيم بگوييم كه زندگى اجتماعى انسان, قراردادى و انتخابى است; انسان زندگى اجتماعى را براى خود به حكم عقل و اراده انتخاب مى كند.)خلاصه آن كه بر اساس نظريه فطرت, اولاً, دين نقش تعيين كننده در تكوّن و پيدايش جامعه انسانى دارد, و ثانياً, استقلال نسبى عقل و اراده انسان در انتخاب نيز محفوظ است.2. دين و پايدارى جامعه
دين همان گونه كه در پيدايش و شكل گيرى جامعه انسانى نقش بنيادى دارد, در بقا و تداوم آن نيز مؤثّر است و اين نقش نه تنها از آن روست كه تعديل خوى سلطه طلبى و استخدام گرى يك نياز هميشگى است, بلكه از جهت قداست بخشيدن به قانون و ارزش هاى اخلاقى است.استاد مطهرى معتقد است كه اساس جامعه بشرى دو چيز است كه اگر آن دو نباشد جامعه قوام پيدا نمى كند, يكى قانون و ديگر ارزش هاى اخلاقى مثل عدالت, مساوات, آزادى, همدردى و و اين دو آن گاه در جامعه مراعات مى شوند و تحقق عملى پيدا مى كنند كه در نگاه انسان ها قداس ت بيابند و انسان ها به آنها عشق و دلبستگى داشته باشند و گرنه قانون و اخلاق به صورت ابزارهايى تلقى مى شوند كه پايدارى آنها در گرو برآورده شدن نيازهاى يك جامعه خاص است و در بيرون از آن جمع اهميت و اعتبارى ندارند, چنان كه امروزه در جوامع غربى مى بينيم. در ا ين جوامع چون نگاه ابزار انگارانه به قانون و اخلاق مى شود و خود آنها هيچ ارزش و قداستى ندارند رعايت آنها را فقط در محدوده افراد خود ضرورى مى دانند و نسبت به جوامع ديگر گويا قانون و اخلاق وجود ندارد و از هيچ گونه سلطه طلبى و زورگويى دريغ نمى كنند.اكنون سؤال اين است كه چه چيزى به قانون و اخلاق, ارزش و قداست ذاتى مى بخشد و آنها را از خدمت يك گروه خاص بيرون آورده و در خدمت بشريت قرار مى دهد؟شهيد مطهرى معتقد است كه اين كار تنها از دين بر مى آيد. اين دين است كه قانون گرايى و ارزش گرايى را در عمق و ژرفاى ضمير انسان به وجود مى آورد و از اين طريق به قانون و ارزش هاى اخلاقى حقيقت مى بخشد. ايشان در اين باره مى نويسد:(ركن اساسى در اجتماعات بشرى اخلاق است و قانون. اجتماع, قانون و اخلاق مى خواهد و پشتوانه قانون و اخلاق هم فقط دين است. اينكه مى گويند اخلاق بدون پايه دينى هم استحكامى خواهد داشت, هرگز باور نكنيد, درست مثل اسكناس بدون پشتوانه است كه اعتبارى ندارد. مثل اعلا ميه حقوق بشر است كه فرنگيان منتشر كردند و مى كنند و خودشان هم قبل از ديگران عليه آن قيام كرده و مى كنند چرا؟ چون متكى به ايمانى كه از عمق وجدان بشر برخاسته باشد نيست قانون هم همين طور است. آزادى چطور؟ آزادى هم همين طور است تمام مقدساتى كه اجتماع بشر دار د: عدالت, مساوات, آزادى, انسانيت و همدردى, هر چه كه به فكر شما برسد, تا پاى دين در ميان نباشد حقيقت پيدا نمى كند.)63. دين و رشد جامعه
رشد و تكامل جامعه يك فرايند دوبعدى است; يك بعد آن رشد و توسعه امكانات مادى و رفاهى است و بعد ديگر ,تعالى و تكامل افكار و انديشه ها, اخلاقيات و به طور كلى فرهنگ و معنويت است. ترديدى نيست كه رشد جامعه در بعد نخست, نتيجه علم و تكنيك است وهر جامعه اى كه از ع لم و فن برخوردار باشد امكانات زندگى مادى اش فراهم تر است, اما رشد در بعد معنوى چه؟شهيد مطهرى معتقد است كه رشد و تعالى فرهنگى و معنوى جامعه كه در حقيقت رشد انسانيت انسان است جز از طريق دين ميسّر نيست. توضيح اين مطلب بر پايه دو مقدمه استوار است:1. تكامل معنوى جامعه نيازمند تعريف دقيق از سعادت و كمال از يك سو و ارائه طرح و برنامه كلى در جهت حركت به سمت آن از سوى ديگر است. تا يك تصوير روشن از سعادت و كمال كه بتواند منبع الهام تكليف ها و مسئوليت ها گردد ارائه نشود, و تا چارچوبى مشخص كه بتواند جامع ه را در مسير صحيح قرار دهد تعيين نگردد, تكامل معنوى امرى ناممكن خواهد بود.2. تعيين هدف و ارائه برنامه يادشده از عهده عقل بشر ـ چه عقل فردى و چه عقل جمعى ـ بيرون است, زيرا هرگونه تلاش در جهت تعيين هدف و برنامه تكاملى نيازمند شناخت دقيق از انسان است, و امروز تاريخ تلاش هاى فكرى بشر نشان داده است كه انسان يكى از ناشناخته ترين پدي ده ها براى خودش است. و به قول شهيد مطهرى دو فيلسوف را نمى توان يافت كه بر پيدا كردن راه سعادت انسان, وحدت نظر داشته باشند.از اين دو مقدمه مى توان نتيجه گرفت كه جامعه براى رشد و تعالى معنوى خود نياز به منبع ديگرى فراتر از عقل دارد كه با توجه به واقعيت وجودى انسان, خطوط اصلى و شاهراه كمال و سعادت را مشخص كند و عقل و علم را در درون آن خطوط به حركت و تكاپو وا دارد. شهيد مطهرى م ى نويسد:(اين چنين مكتبى را چه كسى قادر است طرح و پى ريزى كند؟ بدون شك, عقل يك فرد قادر نيست. آيا عقل جمع قادر است؟ آيا انسان مى تواند با استفاده از مجموع تجارب و معلومات گذشته و حال خود چنين طرحى بريزد؟ اگر انسان را بالاترين مجهول براى خودش بدانيم به طريق اولى ج امعه انسانى و سعادت اجتماعى مجهول تر است. پس چه بايد كرد؟ اينجاست كه اگر ديدى راستين درباره هستى و خلقت داشته باشيم, نظام هستى را نظامى متعادل بدانيم, خلأ و پوچى را از هستى نفى نماييم, بايد اعتراف كنيم كه دستگاه عظيم خلقت اين نياز بزرگ را, بلكه اين بزرگ ترين نيازها را مهمل نگذاشته و از افقى فراتر از عقل انسانى يعنى افق وحى, خطوط اصلى و شاهراه را مشخص كرده است (اصل نبوت). كار عقل و علم, حركت در درون اين خطوط اصلى است.)7از مطلب فوق, رابطه علم و دين نيز روشن مى شود, چه اينكه هيچ گاه علم و عقل جاى دين را در زندگى اجتماعى نمى گيرد و بر عكس دين نيز خلأ علم را پر نمى كند, بلكه اين دو در واقع مكمل يكديگرند. دين به جامعه انسانى هدف و مقصد مى دهد و در انسان عشق و دلبستگى نسبت ب ه آن ايجاد مى كند, امّا علم, راه رسيدن به آن را پيدا مى كند. دين, هدف ساز است و علم, ابزار ساز, و به تعبير زيباى شهيد مطهرى علم, توانستن است, و ايمان, خوب خواستن. ايمان ,جهت مى دهد و علم, سرعت.8پرسش اساسى كه در اين زمينه مطرح مى شود اين است كه در چه شرايطى دين قادر است نقش خود را ايفا كند. آيا همين كه جامعه يك دين را پذيرفت و افراد جامعه بدان ايمان آوردند كافى است كه آموزه هاى دين سرنوشت بشر را رو به سوى سعادت تعيين كند و جامعه را به حركت و تكا مل و رشد وادارد, يا آن كه طرح هاى دين و آموزه هاى وحيانى تا به مرحله حاكميت بر جامعه دينى نرسد و در عمل جلودار حركت جامعه نگردد, آنچه از دين انتظار مى رود ميسّر نمى شود؟گرچه مرحوم مطهرى درباره پرسش يادشده بحث جداگانه اى نكرده است, اما از آنچه در زمينه نقش دين مطرح كرده و به اختصار از آن ياد شد, و از آنچه در مقوله حكومت و حاكميت گفته است, مى توان پاسخ پرسش يادشده را به دست آورد.شهيد مطهرى در مقاله مديريت و رهبرى در اسلام از حكومت, با عنوان مديريت اجتماعى نام مى برد, و مديريت اجتماعى را هم به معناى بسيج كردن نيروى انسان ها و بهره بردارى صحيح از آنها مى داند. اين نظريه همان گونه كه خود استاد يادآور شده است, ضرورت حاكميت دين را به عنوان تمام كننده و كامل كننده هدايت هاى كلى ارائه شده نتيجه مى دهد. ايشان در رابطه با تفاوت نبوت و امامت مى نويسد:(فرق نبوت و امامت در اين است كه نبوت, راهنمايى, و امامت, رهبرى است. نبوت, ابلاغ, اخبار, اطلاع دادن, اتمام حجت و راهنمايى است. راهنما چه مى كند؟ راه را نشان مى دهد وظيفه اش بيش از اين نيست كه راه را نشان دهد, ولى بشر علاوه بر راهنمايى به رهبرى نياز دارد; يعنى نيازمند است به افراد يا گروه و دستگاهى كه قوا و نيروهاى وى را بسيج كنند, حركت دهند, سامان و سازمان بخشند.)9اگر جامعه دينى را جامعه اى بدانيم كه هدايت هاى دينى برنامه زندگى آن است و حركت هاى فردى و اجتماعى آن در پرتو راهنمايى دين شكل مى گيرد, به طور قطع اين هدايت ها و راهنمايى ها بايد در شكل يك نيروى قوى و مسلّط برجامعه ظاهر شوند, تا جامعه بتواند به اهداف مورد نظر دين نائل گردد. و از همين رو شهيد در آخرين سخنرانى ها و نوشته هاى خود, تز جدايى دين از سياست را به شدت ردّ مى كند و معتقد است كه سياست دربطن آموزه هاى دين به عنوان مرحله اجرايى و عملى آن نهفته است.101. مطالب و ويژگى هاى فوق در بيشتر آثار استاد مطهرى آمده است, اما فشرده آنها در كتاب (انسان و ايمان) موجود است.2. مطهرى, مرتضى, مجموعه آثار, انتشارات صدرا, 2/332 و بيست گفتار, 121.3. همو, مقالات فلسفى,2/156.4. همان.5. باقى نصرآبادى, على, سيرى در انديشه هاى شهيد آيت الله مطهرى,مركز انتشارات دفترتبليغات اسلامى حوزه علميه قم, 135.6. مطهرى, مرتضى, مجموعه آثار, 3/400و 16/24 ـ 30; همو, انسان و ايمان, انتشارات صدرا, 34 .7. همو, انسان و ايمان, 42.8. همان, 16.9. همو, مجموعه آثار, 3/318.10. همو, پيرامون انقلاب اسلامى, انتشارات صدرا, 52.