رابطه قرآن و انسان
نويسنده: محمد علي دولت دانشکده علوم قرآني تهران نفر اول مقاله نويسي بيست و دومين جشنواره ملي قرآن دانشجويان کشورچکيده:
با خواندن عنوان مقاله فارغ از اين سؤال که آيا ميان قرآن و انسان رابطه اي وجود دارد دو سؤال به ذهن مي آيد: 1) انسان چگونه با قرآن ارتباط برقرار کند؟ 2) رابطه انسان و قرآن چگونه رابطه اي است؟ آنچه در اينجا قصد بررسي آن را داريم اين است که آيا قرآن کريم با انسان رابطه اي دارد يا نه؟ اگر رابطه دارد اين رابطه چگونه رابطه اي است؟ آيا ذاتي است يا عرضي؟ اولاً نظام عالم براي انسان دو بعد تکوين و تشريع را نشان مي دهد که البته اساس تشريع تکوين است. ثانياً اين دو موجود در هر دو بعد تکوين و تشريع با يکديگر ارتباط دارند. ارتباط در تشريع به صورت قانون گذاري جلوه مي کند که اين رابطه مي تواند حقيقي باشد يا اعتباري يا هردو. درباره بعد تشريعي اين ارتباط کار زياد انجام گرفته است و ما از اين امر نيز اجمالاً سخن خواهيم گفت و ليکن اصل کار ما پيرامون همان رابطه تکويني است. اگر قانون گذار به تمام امور شخصي که براي او قانون گذاري مي کند عالم باشد و از او بي نياز باشد، قانوني که مي گذارد بر اساس بعد تکويني وجود اوست و با شخص مورد نظر ارتباط دارد و چنين ارتباطي يک ارتباط ذاتي است؛ در غير اينصورت اين ارتباط، يک ارتباط عَرَضي است و شخص براي ايجاد ارتباط نياز به زحمت زيادي دارد. دأب ما در اين کار اينست که ابتدا قرآن را معرفي نموده و کمي در حول محور حقيقت کلام الله مجيد بحث نموده و کمي راجع به انسان و خصوصيات او و راجع به انسان به فعليت رسيده اعني انسان کامل با استفاده از قرآن بحث مي نماييم و سپس با بررسي نقاط اشتراک و افتراق اين دو حقيقت عظيم نظام عالم به بررسي رابطه انها مي پردازيم. گاهي در ضمن بحث از احاديث گران سنگ ائمه معصومين بهره مند گرديده ايم و در ضمن بحث در بعضي موارد از قواعد و اصول فلسفي بهره گرفتيم که گاهي براي آنها مبنايي قرآني ذکر نموديم و گاهي هم براي اثبات و مشاهده براهين اين قواعد خواننده محترم را به منبع موثق ارجاع داديم. اميد است مورد رضاي خداي متعال قرار گيرد.مقدمه:
الرَّحْمنُ عَلَّمَ الْقُرْآنَ [1] قرآن کريم به عنوان کلام الهي، بزرگترين عطيه و رحمت الهي است که خداي رحمان، انسان اين کامل ترين نسخه هستي و احسن و اشرف مخلوقات را پذيراي اين ميهمان گران قدر قرار داد. صاحب اين کتاب، حکيم است که کار عبث نمي کند و خالق انسان و رب اوست، لذا براي تدبير او برنامه جامع الجوامع فرو فرستاد تا در هر جايي و هر مقامي آن را بنگرد و بالا برود. خالق انسان او را براي سعادت مندي اش فرستاد و راه سعادتمندي اش را عبادت قرار داد. «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ» [2] و معرفت را زمينه آن قرار داد: «کنت کنزاً مخفيا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکي اعرف» [3] که عبادت بي معرفت خرواري به خردلي نمي ارزد و کار به جايي مي رسد که عبادت به شکل محبت تجلي مي يابد که در اين مقام خدا و انسان، مولا و عبد، مالک و مملوک و رب و مربوب، محب يکديگرند: «يحبهم و يحبونه» [4] اما «يحبهم» کجا و «يحبونهم» کجا و احسن مخلوقات «حبيب خدا» لقب گرفت و هر کس که خواست محبوب خدا شود بايد از حبيب خدا پيروي کند: «قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُوني يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ» [5] اما معرفت خداي سبحان چگونه حاصل مي گردد؟ براي يافتن پاسخ اين سؤال بايد به سراغ خداي سبحان رفت وببينيم او معرفتش را در چه چيزي قرار داده است؟ او فرمود: «سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهيدٌ» [6] فرمود: ما آيات خويش را در هر چيزي و حتي درجان و درون خودشان به آنها نشان خواهم. اما اين سؤال را برايشان بر جاي گذاشت که آيا همين قدر کافي نيست که خداي سبحان فوق هر چيز مشهود آنهاست؟ کمتر کسي است که اين سؤال برايش حل شد و آنکه برايش حل گشت گفت: «بک عرفتک» يا «الغيرک من الظهور ما ليس لک حتي يکون هو المظهر لک» يا فرمود: «کيف يستدل عليک بما هو في وجوده مفتقر اليک» [7] چنين کسي خود را نيز به وسيله مولايش شناسد اما براي عده اي راه آفاق را قرار داد تا در پيرامون خود بنگرند و از اين راه مولايشان را بشناسند و براي عده اي راه نفس و خويشتن را قرار داد تا در خود بنگرند و پي به مولا برند که فرمودند: «من عرف نفسه فقد عرف ربه» [8] براستي انسان چگونه خدا را بشناسد و خويش را نشناسد؟ راه معرفت نفس نيز اين است که انسان کتاب وجود خويش را ورق بزند و ببيند از کجا و در کجا و به سوي کجاست؟ «رحم اللّه امرأ اعدّ لنفسه و استعدّ لرمسه و علم من اين و فى اين والى اين» [9] و چشم تيزبين مي بيند که کتاب وجود او را نهايتي نيست و خود را براي بي نهايت آماده مي سازد و براي اين آمادگي خود را در مقابل کلام مولايش تسليم و خاشع و خاضع قرار مي دهد و چون اين حال براي انسان ملکه شد وقتي مولايش با او تکلم کند بر خشوع او افزوده مي گردد: إِنَّ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذا يُتْلى عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ سُجَّداً وَ يَقُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا إِنْ كانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولاً وَ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ يَبْكُونَ وَ يَزيدُهُمْ خُشُوعاً [10]حقيقت کلام الله
قرآن کريم، کلام خداي سبحان است و کلام خداي سبحان جوامع کلم است [11] . که حق تعالي آن را معجزه شکست ناپذير خاتم پيامبران تا ابد قرار داد و بر آن تحدي نمود تا به وسيله آن حجت بر تمام انسان ها تمام شود. قرآن کريمي مأدبه حق متعال است که براي اغتذاي روح انساني گسترده شده ست تا اين وديعه الهي در نظام هستي و لوح محفوظ يعني نفس ناطقه رباني به واسطه اغتذاي از آن با حفظ حدود الهي در سير تکاملي انسان، به کمال مطلق اتصال وجودي يابد و با اشتداد جوهري در مدارج قرآن به معارج انساني و قله شهود تام نزد رب مطلق وصول يابد. [12] اما آنچه در اين جا قصد داريم به بررسي آن بپردازيم اين جمله است: ««قرآن کلام خداي سبحان است» که بارها و بارها آن را شنيده ايم ولي شايد کمتر در آن تامل و تعمق نموده ايم. کمي دقت و غور در اين جمله سؤالات زيادي را به ذهن متبادر مي سازد که از جمله آنها اين است: آيا کلام خدا همين الفاظ و حروف قراردادي و اعتباري بشري است؟ براي يافتن پاسخ اين سؤال لازم است ابتدا به چند سؤال مقدمتاً پاسخ داده شود: کلام چيست؟ و خداوند سبحان چگونه تکلم مي کند و قرآن کريم که کلام خداي سبحان است، آيا همين الفاظ و حروف است يا اينکه حقيقت قرآن امري غير از اين است؟ اگر حقيقت قرآن چيز ديگري است، حقيقت قرآن چيست و چگونه امري است؟ براي ورود در بحث لازم است ببينيم کلام چيست؟ کلام در لغت به معناي قول است، قولي که بنفسه اکتفا کند [13] و هم چنين در تعريف کلام گفته اند که عبارت است از اصوات و الفاظ پشت سر هم براي معنا و مفهوم خاص [14] و هم چنين آن را به معناي جراحت واردکردن نيز آورده اند [15] که از آن مفهوم تأثير اخذ مي گردد [16] با توجه به سه تعريف ارايه شده مي توان اين گونه جمع بندي کرد که «کلام عبارت است از قول مؤثر» و اين تأثير مي تواند به فعليت برسد و مي تواند بالقوه بماند. اما در اصطلاح کلام عبارت است از ابراز چيزهايي که در باطن شخص فاعل کلام است از افکار گرفته تا چيزهاي دروني و منويات به هر وسيله اي که باشد و اين امر به حسب اختلاف اشخاص وموارد يا اختلاف انواع متفاوت و مختلف است. لفظ «کلمة» به خاطر داشتن «تاي وحدت» به يک ابراز اطلاق مي گردد و «کلام» به مناسبت قرارگرفتن «الف» در وسط به کلمه اي اطلاق مي شود که در آن استمرار باشد. از مصدر «کلم» کلمات گوناگوني در قرآن کريم به کار رفته است که مهم ترين آنها تکليم و تکلم است. «تکليم» که در قرآن کريم نيز به خداي سبحان نسبت داده شده به معناي کلام در قبال مخاطب است و در واقع کلامي که لازمه آن مخاطب باشد تکليم است و تکلم آن است که در آن نيازي به مخاطب نيست و ملاحظه تعليق کلام به مخاطب نمي شود. قرآن کريم اين فعل يعني «کلام» را به خداي سبحان (وَ كَلَّمَ اللَّهُ مُوسى تَكْليماً) [17] ، انسان (فَإِمَّا تَرَيِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَداً فَقُولي إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْماً فَلَنْ أُكَلِّمَ الْيَوْمَ إِنْسِيًّا) [18] ، به اعضاي بدن (الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنا أَيْديهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ) [19] نسبت داد و هم چنين آن را به دو نوع کلام لساني (أَ فَتَطْمَعُونَ أَنْ يُؤْمِنُوا لَكُمْ وَ قَدْ كانَ فَريقٌ مِنْهُمْ يَسْمَعُونَ كَلامَ اللَّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ) [20] و کلام تکويني (إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسيحُ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ وَجيهاً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبينَ) [21] تقسيم کرد. به طور کلي کلام را به دو نوع قولي و فعلي تقسيم مي نمايند: مفهوم جامع در تمام موارد ابراز باطن است و به لغت و فهم و زبان و انسان اختصاص ندارد. بايد گفت که کلام عبارت است از ابراز ما في الضمير به وسيله ظهور وجود تکويني خارجي (خواه لفظي و خواه کتبي و خواه وجود عيني) که به وسيله آن بر صفات و نيات باطني فاعل دلالت مي کند. لذا قرآن کريم حضرت عيسي (ع) را «کلمة الله» [22] مي نامد چرا که او آينه حق نما و مظهر صفات خداي عزوجلّ و کلمه اي است که بر او دلالت مي کند. [23] قول و فعل هر دو از باطن قائل و فاعل حکايت و بر ما في الضمير آنها دلالت مي کند. در مورد خداي سبحان داريم که گفته اند: «کلامه فعل منه انشاه و مثله» [24] و در جاي ديگر عبارت «قوله فعل منه انشاه» [25] نيز آمده است. لذا تمام خلق و مخلوقات خداي سبحان کلمات الله هستند و کلمات خداي سبحان به شمارش درنمي آيد. «قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبِّي وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً» [26] «وَ لَوْ أَنَّ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزيزٌ حَكيمٌ» [27] از سوي ديگر، چون خداي سبحان بسيط محض است و منزه از هرگونه ماهيت است بر اساس اصل کلي «كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ» [28] فعل او نيز بسيط محض است. چون از واحد حقيقي جز واحد صادر نمي شود «الواحد لايصدر عنه الا الواحد» [ 29] (در سوره يس به ما مي فرمايد: · إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ [30] و در جاي ديگر مي فرمايد: · وَ ما أَمْرُنا إِلاَّ واحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ [31] از مجموع اين دو امر ثابت مي گردد فعل خداي سبحان، يک فعل بيشتر نيست، اما اين فعل به نحو حقيقت بسيطه است به گونه اي که شامل تمام خلق نيز مي گردد و لذا تمام افعال عالم خلقت و کون و مکان به خداي سبحان منتسب است) و قرآن کريم خلقت انسان را پس از تعليم قرآن بيان نموده است [32] لذا قرآن يک حقيقت بسيط است و حقايق بسيطه شامل مراتب بي نهايت هستند و الفاظ و حروف قرآن کريم مرتبه اي از آن حقيقت شريف است. مرحوم علامه طباطبايي پس از بيان تفاوت انزال و تنزيل درباره قرآن کريم چنين مي فرمايد: «انزال قرآن کريم در شب قدر، نشانه اين است که اين کتاب صاحب حقيقت ديگري است فراتر از آنچه که با فهم عادي که مقتضاي آن پراکندگي و تفصيل و گستردگي و تدريج است مي فهميم. اين حقيقت امر وا حد غير تدريجي است که انزال مي شود نه تنزيل و اين احتمال برگرفته از آيات قرآن کريم است مثلاً آيه اول سوره هود: «الر کتاب احکمت آياته ثم فصلت من لدن حکيم خبير» [33] احکام در اين آيه در مقابل تفصيل به معناي قراردادن چيزي به صورت فصل فصل و قطعه قطعه است. اِحکام يعني اين که قرآن به گونه اي باشد که جزيي از جزء ديگر جدا و بعضي از بعض ديگر متمايز و ممتاز نگردد تا بتوان به معناي واحد رجوع کرد و آن معناي واحد، اجزا و فصولي در آن نيست و آيه مي گويد که اين تفصيل که در قرآن مشاهده مي شود پس از احکام و غيرمفصل بودن قرآن کريم به وجود آمده است. [34] در تأييد اين سخن ارزشمند آيات ديگري در قرآن کريم وجود دارد که از جمله اينها آيات ذيل است: · حم وَ الْكِتابِ الْمُبينِ إِنَّا أَنْزَلْناهُ في لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنْذِرينَ فيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكيمٍ [35] در اين آيات که اشاره به انزال قرآن کريم در شب قدر دارد در انتها اشاره به تفريق هر امر حکيم (در اينجا به معناي محکم است که در سخن علامه به آن اشاره گرديد) نموده است، براي تبيين بهتر اين مفهوم راه ديگري را در پيش ميگيريم: قرآن کريم براي خويش دو تعبير قرار داده است، يکي «قرآن» و ديگري «فرقان» و ميان اين دو مفهوم تفاوت ماهوي و تکويني وجود دارد. هر دو تعبير، هم مربوط به ظاهر قرآن است و هم مربوط به باطن آن. در نظر ظاهري به کلام الله، در بعضي از سور حروفي وجود دارد که آنها را حروف مقطعه مي نامند. پيرامون اين حروف نظراتي ارائه شده است که از جمله آنها اين نظر است که اين حروف علائم حقائق بسيطه هستند که پيش از افتراق و تکثر به اين شکل و ظاهر تجلي نموده اند، در واقع اين حروف تجلي متنزل حقائق بسيطه اند که به شکل حروف درآمده اند و ما آنها را به شکل تقطيع شده قرائت مي نمائيم قرآن در اصل به مقام بسيط اشاره دارد [36] و سپس اينها با نزول به عالم ماده که عالم تکثر است افتراق يافتند و گسترده و تفصيل شدند لذا اين حروف و حقايق بسيطه سمه و علامت حقيقت قرآن است و اين کلام گسترده و تفصيلي فرقان ناميده مي شوند [37] : · وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى مُكْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزيلاً [38] · وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتيلاً [39] اما پس از بيان اينکه حقيقت قرآن امري ديگر است براي نشان دادن بهتر اين مفهوم، بايد از صاحب قرآن مدد گرفت، لذا ويژگيهاي اين کتاب را به وسيله خود آن بررسي مي نمائيم : بر اساس اصل کلي سنخيت علت و معلول [40] ، هر اثري نمودار دارايي مؤثر خويش است، لذا قرآن نمودار تمام اسماء و صفات حق متعال از علم و قدرت گرفته تا احياء و اماته: · وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتى بَلْ لِلَّهِ الْأَمْرُ جَميعا [41] اين سؤال مطرح است که آيا از کتابي که صرفاً کلمات و حروف که اعتبارات بشري است چنين اموري مورد انتظار است يا نه؟ از طرف ديگرقرآن کريم تجلي گاه خداي سبحان است: «فتجلي لهم سبحانه في کتابه من غير ان يکونوا راوه» [42] در آيات ديگر جريان را به صورت ديگر بيان نموده است. خداي متعال هنگامي که حضرت موسي(ع) از او درخواست کرد که او را ببيند، به او فرمود که من بر اين کوه تجلي مي کنم؛ اگر در جاي خود مستقر ماند مرا خواهي ديد اما اگر در جاي خود مستقر نماند و متلاشي شد مرا نخواهي ديد، هنگامي که بر کوه تجلي نمود کوه متلاشي شد و موسي(ع) بيهوش بر زمين افتاد: · وَ لَمَّا جاءَ مُوسى لِميقاتِنا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِني أَنْظُرْ إِلَيْكَ قالَ لَنْ تَراني وَ لكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَراني فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنينَ [43] چنين وصفي را که خداي سبحان براي خويش نموده است براي کلام الله نيز در جاي ديگر آورده است: · لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ [44] با توجه به اين دو آيه که در کنار هم قرار مي گيرد سرّ اين کلام اميرالمؤمنين(ع) روشن مي گردد: فَتَجَلَّى لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِي كِتَابِهِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَكُونُوا رَأَوْهُ [45] در همين خطبه اي که اين کلام اميرالمؤمنين(ع) در آن قرار دارد چندين ويژگي تکويني براي قرآن کريم ذکر مينمايد (که خواننده محترم به آن رجوع نمايد) و اين سؤال باز هم مطرح است که آيا تجلي خدا همين وجود صرفاً کتبي است؟ در مورد وحي قرآن کريم تعابير مختلفي در آن وارد شده است که از جمله آنها تلقّي(ملاقات کردن) است: · وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليمٍ [46] آيا تلقي قرآن در نزد خداي سبحان که از هرگونه حد و حدود ماده مجرد و منزه است حروف و کلمات است يا اينکه پيغمبر گرامي اسلام(ص) حقايق ديگري را تلقي مي کرد که مرتبه اي از آن در عالم ماده مکتوب است؟ از طرفي ديگر در جاي ديگر مي فرمايد قرآن لدي الله در مرتبه اي والا و حکيم است: · وَ إِنَّهُ في أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكيمٌ [47] آيا در آن مرحله لدي الله حروف و کلمات بشري راه دارد يا اينکه چشمي ديگر مي خواهد تا به لقاي آن برسد؟ معناي اين سخن که قرآن حقيقتي غيرمکتوب دارد تا حدودي روشن گرديد. حال با توجه به آيات قرآن بيش از پيش راجع به تجلي بودن قرآن براي خداي سبحان سخن بگوييم. خدايي که در اين کتاب تجلي کرده در عين اين که بالاست، «سبح اسم ربک الاعلي» [48] نزديک است «هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ» [49] ، «وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادي عَنِّي فَإِنِّي قَريبٌ» [50] تجلي او، يعني قرآن کريم نيز با اين که بعيد است، قريب و در عين حال که عالي است داني خواهد بود و در اين جهت نيز مظهر خدايي است که هم عالي است و هم داني «في علوه دان و في دنوه عال» [51] . البته متجلي و تجلي يکسان نيست چنان که قرآن وقتي در مرحله نزديک ظهور مي کند با حواس ديده و شنيده مي شود ولي ذات اقدس خداوند در حالي که نزديک است با حواس درک نمي شود و سر اين تفاوت آن است که خداوند، ذاتا بسيط الحقيقه است و اين حقيقت بسيط نامتناهي است، از اين رو در همه مراحل هستي، ظهور بسيط و مجرد تام دارد، بر خلاف شئون و اوصاف فعلي او که بر اثر ترکب و تنزل، محسوس هم خواهد شد. [52] در آيه سوره مبارکه زخرف(که پيش از اين ذکر گرديد) صفت «حکيم» را براي قرآن ذکر نموده است که از صفات خداي سبحان است: · تَنْزيلُ الْكِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزيزِ الْحَكيمِ [53] صفت ديگري را که براي خداي سبحان در بالا ذکر گرديد «عزيز» است و اين صفت را براي قرآن کريم نيز ذکر نمود: · وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزيزٌ لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزيلٌ مِنْ حَكيمٍ حَميدٍ [54] در نوع آيات قرآن کريم که به نزول قرآن اشاره دارد و در پايان آن صفات خداي سبحان ذکر گرديده است آن صفات را براي قرآن نيز در آيات ديگر ذکر نموده است و همه اينها حکايت از اين دارد که اين کتاب تجلي خداست. يکي از مطالبي که ذکر خواهد شد، پيرامون همين مطلب و صادر اول است که در بخشي که مربوط به انسان کامل است مورد بررسي قرار گرفته است.انسان کيست؟
از آنجا که ما همواره با افراد و مصاديق اين مفهوم سر و کار داريم و خودمان نيز از مصاديق آن هستيم کمتر در شناخت اين حقيقت عظيم عالم خلقت توجه و تدبر نموده ايم اين که انسان کيست؟ چگونه موجودي است؟ براي چه آمده به کجا مي رود؟ مبدأ آفرينش او چيست و چگونه به وجود آمده است؟ و سؤالاتي از اين قبيل پيوسته مي تواند ما را به تأمل و تدبر وادار نمايد. آن چه در اين جا قصد داريم بررسي کنيم اين است که انسان چيست يا کيست و چه تفاوتي با موجودات ديگر دارد؟ انسان برتر است يا ملک؟ چرا؟ در منطق انسان را «حيوان ناطق» معرفي نموه اند و اين تعريف از نظر منطقي کامل است چرا که براي معرفي نمودن يک چيز بايد جنس و فصل را بيان کرد و در اين تعريف حيوان جنس و نطق فصل مقوم و مميز انسان از حيوان است اما بايد مقداري بيشتر در اين تعريف دقت نمود تا تفاوت اساسي انسان و حيوان را شناخت. اولا نطق چيست؟ آيا نطق همان سخن گفتن يا اظهار ما في الضمير است؟ اگر جواب ما مثبت است آيا حيوانات ما في الضمير خود را اظهار نمي کنند؟ آيا تکلم حيوانات متناسب با نوع خود نيست؟ اگر جواب ما منفي است پس تفاوت انسان و حيوان در چه چيزهايي است؟ قرآن کريم تفاوت انسان و حيوان را در چه چيزهايي معرفي نموده است؟ براي شناخت انسان، بايد به سراغ قرآن کريم که کلام آفريننده اوست برويم و ببينيم او در اين زمينه چه فرموده است و لازمه اين کار اينست که به سراغ قرآن کريم برويم؟ درباره انسان فرمود ما او را در احسن تقويم آفريديم: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ في أَحْسَنِ تَقْويمٍ» [55] قرآن کريم انسان را ضعيف معرفي نموده است: «و خلق الانسان ضعيفا» [56] انسان و حيوان در جنبه داشتن جسم و روح مشترک هستند و هر دو داراي غريزه اند: «ربنا الذي اعطي کل شيء خلقه ثم هدي» [57] ليکن انسان در بعد جسماني بسيار ضعيف تر از حيوانات است و ضعف خلقت انسان مربوط به جسم اوست. خداي سبحان براي نشان دادن اين ضعف به او دو مثل براي او مي زند که شايد ظاهر کوچک آن موجب اعتراض عده اي گردد: · ِانَّ اللَّهَ لا يَسْتَحْيي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلاً ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها فَأَمَّا الَّذينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ أَمَّا الَّذينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلاً يُضِلُّ بِهِ كَثيراً وَ يَهْدي بِهِ كَثيراً وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفاسِقينَ [58] · يا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِنْ يَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَيْئاً لا يَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ [59] کوچکي اين دو مثل حاوي ممثل بزرگي است که لازم است در آن بيشتر دقت گردد. در اين آيات انسان را ضعيف معرفي نموده است، در يکي به به صورت مستقيم و مطابقه و در ديگري به دلالت التزام. نوع انسان يکي از انواع حيوانات است، هرچند به دليل داشتن صورت خاص از حيوانات ديگر متمايز است. البته ازنظر صورت حيواني و حس و حرکت، انسان ضعيفترين موجودات است؛ به عنوان مثال به وسيله قواي طبيعي نمي تواندخويش را از گرما و سرما محفوظ سازد. [60] اما در مورد شخصيت انسان در قرآن کريم، در آيات بسياري انسان مذمت شده است و گاهي تعبيرات بسيار تندي بکار برده است و گاهي نيز او را مدح کرده است که نشان دهنده دو خط ظاهراً جداي از يکديگر است و اين برمي گردد به دوبعدي بودن انسان؛ انسان داراي دو جريان کلي است يک جريان طبيعي و يک جريان ماوراي طبيعي که هر کدام از اين دو آثار و تبعات خاص خويش را دارد و آن جريان طبيعي جسماني بعد از آفرينش کرات بوجود آمده است. [61] طبيعت خاکي انسان مي تواند منشأ و موجب يک سري آثار مذموم باشد و اکثر مواردي که قرآن کريم انسان را مذمت نموده به همين بعد او برمي گردد و اگر در جايي او را مدح نموده از کساني مدح شده که از آثار شوم اين بعد رهيده اند. در جايي انسان را «عجول»، در جايي ديگر او را ممسک و بخيل، در آيات ديگر او را با عناوين ديگر مذمت کرده است: · وَ يَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَيْرِ وَ كانَ الْإِنْسانُ عَجُولاً [62] · قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِكُونَ خَزائِنَ رَحْمَةِ رَبِّي إِذاً لَأَمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ الْإِنْفاقِ وَ كانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً [63] · وَ لَقَدْ صَرَّفْنا في هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ وَ كانَ الْإِنْسانُ أَكْثَرَ شَيْ ءٍ جَدَلاً [64] · فَإِنْ أَعْرَضُوا فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفيظاً إِنْ عَلَيْكَ إِلاَّ الْبَلاغُ وَ إِنَّا إِذا أَذَقْنَا الْإِنْسانَ مِنَّا رَحْمَةً فَرِحَ بِها وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَيْديهِمْ فَإِنَّ الْإِنْسانَ كَفُورٌ [65] · إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً [66] در ميان همين انسانها عده اي را از اين انسان مستثنا کرد: · إِلاَّ الْمُصَلِّينَ الَّذينَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ دائِمُونَ وَ الَّذينَ في أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ وَ الَّذينَ يُصَدِّقُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ وَ الَّذينَ هُمْ مِنْ عَذابِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ [67] در سوره مبارکه عصر اين معنا را به شکل کلي بيان فرمود: · وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفي خُسْرٍ إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ [68] اگر کسي اين صفات مورد نکوهش را در خويش نگه داشت و از خود دور نکرد در حال خسران است. در سوره مبارکه معارج مصلين را از اين جريان جدا ساخت اما در سوره عصر ايمان و عمل صالح ( و به عنوان ذکر خاص بعد از عام تواصي به حق و صبر) را عامل خروج از آن صفات مذموم نام برده است. بطور کلي منشأ آن صفات سه چيز است: اختيار انسان، زمينه آفرينش و خلقت او و زمينه طبيعي انسان. [69] اما در بعد روحاني وضع عکس مي گردد. خداي سبحان در سوره مبارکه مؤمنون آيه 14 چنين پس از بيان مراحل خلقت انسان در رحم مادر مي فرمايد: ما او را به خلقتي ديگر ايجاد نموده ايم. · لقد خلقنا الانسان من سلالة من طين ثم جعلناه نطفة في قرار مکين ثم خلقنا النطفة علقة فخلقنا العلقة مضغة و فخلقنا المضغة عظاما فکسونا العظام لحما ثم انشأناه خلقا آخر فتبارک الله احسن الخالقين [70] و اين جمله آخر متعلق همان خلقت ديگر است و اگر آن خلق ديگر نبود چنين چيزي هم بيان نمي شد چرا که پس از بيان خلقت انسان از خاک و نطفه فرمود ما او را به خلقتي ديگر انشا نموديم و سپس خويش را مدح کرد: «فتبارک الله احسن الخالقين» در مورد هيچ يک از حيوانات با داشتن آفرينش مشابه و در مواردي شگفت انگيزتر اين مدح و ثنا بيان نگرديده است پس اين مدح متعلق به آن خلق ديگر است. براي فهم اين که آن خلق ديگر چيست به سراغ آيات ديگر قرآن کريم برويم. در سوره حجر جريان را به گونه اي ديگر بيان فرمود و آن خلق ديگر را نفخ روح خدا در انسان معرفي نمود: · و اذ قال ربک للملائکة اني خالق بشرا من صلصال من حمإ مسنون فاذا سويته و نفخت فيه من روحي فقعوا له ساجدين [71] و همين نفخ روح الهي، دليل سجده ملائکه بر انسان است. پس شرافت انسان به داشتن روح الهي است.از اين گوهر الهي در جاي ديگر با عنوان «امانت» ياد کرد: · إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً [72] پس مهمترين تفاوت انسان و حيوان و بطور کلي موجودات ديگر در همين امانت الهي است؛ و همين نفخ الهي انسان را بر همه موجودات برتري داده و موجب کرامت او شده است: · وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَني آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى كَثيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضيلاً [73] در آيات ديگر قرآن کريم خصوصيات اين روح الهي را بيان داشته است. اين گوهر الهي مستوي الخلقه يعني داراي نوعي تعادل است و اين امر از طريق الهام نيکي و بدي به آن است: · وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها [74] در مورد نفس حيوانات چنن تعبيري بکار نرفته است. به دليل همين آيه است که قرآن کريم دين را امري فطري معرفي نموده است: · فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ [75] قرآن کريم به انسان مي گويد: تو دو نوع حيات داري؛ نوع اول آن مشترک با تمام موجودات زنده است: · أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْ ءٍ حَيٍّ أَ فَلا يُؤْمِنُونَ [76] اما انسان نوعي ديگر از زندگي دارد که منشأ آن استجابت دعوت رسول و اين مربوط به همان روح الهي است: · يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ [77] و در مورد همين حيات است که مي فرمايد: · وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي الْأَلْبابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ [78] و گرنه در بسياري از موارد قصاص حکم به مرگ کسي است که قصاص مي شود و اين حيات مادي قطع مي گردد. در آيات کريمه قرآن همه آسمانها و زمين را تحت تسخير انسان معرفي نمود: · وَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ جَميعاً مِنْهُ إِنَّ في ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ [79] اين آيه يکي از آياتي است که مي توان از آن در مورد ولايت تکويني بهره مند گردد و اين بحث مربوط به انسان به فعليت رسيده است.(به اين مطلب در مبحث انسان کامل اشاره خواهد شد) همه اين کمالات مربوط به همان گوهر الهي است و گرنه از جسم انسان جز محدوديت مشاهده نمي گردد. از اين گوهر الهي به «نفس» تعبير مي شود و گاهي آن را «نفس ناطقه، عقل، قوه عاقله، روان، جان، دل، جام جهان نما، جام جهان بين، جام جم، ورقا» و نام هاي ديگر مي نامند. [80] و ما از ميان همه تعابير «نفس» و «نفس ناطقه» را بر مي گزينيم. و لکن اسامي ديگر درموارد لزوم با اصطلاحات و معاني خاص به کار برده مي شود. نکته مهمي که بايد در نظر داشت اين است که حيوانات نيز داراي نفس هستند و ليکن قواي نفس حيوان و نفس انسان با يکديگر تفاوت هاي اساسي دارند و قريب به اتفاق قواي نفس انسان در نفس حيوان نيز وجود دارد؛ ليکن با ضعف و شدت در افراد مختلف، به عنوان مثال يکي از قواي نفس انسان، خيال يا قوه متخيله است که حيوانات نيز از چنين قوه اي بهره مند هستند. کار قوه خيال، تصويرسازي مفاهيم موجود در ذهن است. [81] در حيوانات قوه خيال خيلي محدود است. به عنوان مثال به شکل و هندسه خانه حيوانات توجه فرماييد. هر يک از انواع حيوان، نوع خاصي لانه براي خود دارد مثلا پرندگان يک نوع، درندگان يک نوع، حيوانات اهلي يک نوع، و در ميان همين ها نيز به تعداد انواع، شکل لانه موجود است. و اين به خاطر تصويري است که قوه خيال هر نوع از محل زندگي حيوان به او ارايه مي نمايد و اين به همان هدايت غريزي او برمي گردد. قرآن کريم در مورد زنبور عسل مي فرمايد: · و اوحي ربک الي النحل ان اتخذي من الجبال بيوتا [82] اما اگر در نوع انسان توجه نماييم شکل ها و الگوهاي بسيار مختلف و متعددي از محل زندگي وجود دارد و اين به خاطر اختلاف و تعدد تصاوير ارايه شده از سوي قوه خيال فرداست و البته اين در جنبه مادي و ارتباط با عالم مادي است ذهن که به خيال مرتبط است و خيال مفهوم را از آن مي گيرد خود به دو منبع مي تواند متصل گردد که يکي در انسان و حيوان مشترک و ديگري مخصوص انسان است. منبع مشترک در انسان وحيوان قوه وهم است و منبع مخصوص انسان عقل يا قوه عاقله است. و اين دو قوه مي تواند رياست قوه نفس را به عهده بگيرد. با توجه به مطالب ارايه شده مي توان به اين نتيجه دست يافت که تفاوت انسان و حيوان در همين رياست قواي نفساني است. «رييس قواي حيوان وهم و رييس قواي انسان عقل است.» [83] (کار هر يک از اين دو قوه در کتب فلسفي مباحث مربوط به علم النفس بيان شده) توضيح مختصري پيرامون تفاوت اين دو قوه لازم است. کار قوه عقل، ادراک کليات است و کار قوه وهم ادراک امور جزيي يا مصاديق امور کلي است. (منظور از کلي، مفهوم کلي منطقي است) لذا حيوانات توان ادارک کليات را ندارند و تنها به وسيله وهم از راه شناخت افراد، آنها را متصور مي سازند. با توجه به مطالب بالا، انسان از جنبه روحي از حيوان قوي تر است. در مقايسه انسان باحيوان ديديم که هر دو، موجودات دو بعدي (جسم و روح) هستند. در مقايسه انسان و حيوان چهار چيز بيش از همه به چشم مي آيد: 1) هدف آفرينش اين دو با يکديگر تفاوت دارد. 2) حيوانات در دايره شناخت فقط توان درک ظواهر اشياء را دارند و توان شناخت باطن آنها را ندارند ولي انسان مي تواند شناخت خوبش را به اعماق و باطن آنها برساند. 3) خواسته هاي انسان و حيوان تفاوت بنيادي با يکديگر دارند. 4) استعداد خودسازي ويژه اي که انسان دارد در هيچ موجود ديگري نيست. [84] اما همين مقايسه در مورد ملائک که موجودات صرفا روحاني هستند نيز بايد انجام بگيرد. موجودات در نظام هستي دو دسته هستند: ثابت و متغير. براي شناخت موجودات ثابت ابتدا ببينيم تغير چيست؟ و عامل آن چه چيزي مي باشد؟ اولا تغير عبارت است از: «خروج از قوه به فعل» و عامل خروج از قوه به فعل، حرکت است و حرکت ويژگي بلافصل جواهر مادي و متعلق به ماده است. در جواهر غير مادي حرکت وجود ندارد. پس جواهر غير مادي تغير ندارند و هر چيزي که تغير ندارد ثابت است. نکته اي که بايد ذکر شود اين است که ثابت غير از ساکن است. سکون عدم حرکت است نه عدم تغير. لذا ممکن است بعضي از موجودات مادي ساکن باشند ليکن ثابت نيستند. «خداي سبحان ثابت است نه ساکن» [85] ملائکه به اذن خداي سبحان قواي تدبير نظام عالم هستند. فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً [86] و به دليل تجرد از ماده ثابت هستند. وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ [87] و چون براي تدبير عالم بايد به فعليت رسيده باشند. ملائکه بالفعل هستند و لذا هيچ گاه معصيت خداي سبحان را نمي کنند. لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ [88] انسان هم اگر همه استعدادهايش به فعليت برسد ديگر هيچ گاه معصيت خدا را نخواهد نمود و اين همان مطلبي است که حکماي اسلامي در بحث عصمت انسان کامل به آن تکيه مي کنند. عقل داراي چهار مرتبه است عقل هيولاني، عقل بالملکه، عقل بالفعل و عقل مستفاد.امير المؤمنين (ع) در تعريف عقل نظري چنين مي فرمايد: «عقل جوهر دراک محيط به اشياء از همه جهات است. چنان که پيش از وجودشان به آنها عارف است و آن علت همه موجودات و نهايت همه مطالب است.» [89] (در يکي از وصيتهاي رسول خدا(ص) به حضرت امير(ع) براي عقل تعريف ديگري نيز ارائه نموده اند که ظاهر آن با عقل عملي مناسبت دارد [90] ) عقل براي درک اشياء بايد بالفعل باشد چرا که موجود بالقوه براي تأثيرگذاشتن نيازمند فاعلي است. عقل پيش از وجود جسم موجود مستقلي است. جسم تابع عقل است نه عقل تابع جسم. فلاسفه نفس ناطقه را به لحاظ قواي آن به عقل عملي و عقل نظري قسمت کرده اند، لفظ «عقل» در اين دو اصطلاح مشترک لفظي است (و از نظر معنا اشتراکي ندارند). خلاصه مطلب اين است که قواي نفس تقسيم مي شود به اعبتار تأثير اختياري آن در بدن، که موضوع تصرفات نفس است و نفس مکمل آن است. اين عقل عملي است. و به اعتبار تأثير نفس از مادون او که بدن است مي باشد و به اين لحاظ کار او فعل و تکميل و تأثير است و نظري به مافوق او که عقل مفارق مخرج او از نقص به کمال است، مي باشد و به اين لحاظ در راه استکمال و انفعال و تأثر است. قواي نظري نفس را که به طور خلاصه همه را عقل نظري مي گويند و آن را به عقل هيولاني و عقل بالملکه و عقل بالفعل، به حسب مراتب نفس در استکمال تقسيم کرده اند. نفس انساني از اين جهت که مي تواند همه خصوصيات را بپذيرد عقل هيولاني گويند. پس از عقل هيولاني، عقل بالملکه است که نفس در اين مرحله به اوليات و بديهيات آشنا مي شود و اين علوم اوليه را که آنها معقولات اولي نيز گويند، آلت اکتسابي نظريات که معقولات ثانيه و علوم مکتسبه اند، مي باشد که به واسطه و اِعداد آنها اينها را کسب مي کند و بدانها قدرت اکتساب و ملکه انتقال به نشئه معقولات ثانيه پيدا مي کند که ملکه همان «ملک» و قدرت و سلطنت است. پس از عقل بالملکه عقل بالفعل است و آن گاهي است که نفس ملکه و اقتدار بر استحضار علوم نظري را تحصيل کرده و به منت و ملکت حاصل در خويش هر وقت که بخواهد تواند نظريات را به دست آورد. در اين حال نفس را عقل بالفعل مي نامند. و چون خود معقولات ثانيه که کمالات علمي و معارف نوري عقلي اند در نزد نفس حضور يافته اند، حضور اين معقولات را عقل مستفاد گويند. هر يک از عقل هيولاني و عقل بالملکه و عقل بالفعل قوه اي از قواي نفس است اما عقل مستفاد قوه نيست بلکه نفس حضور معقولات ثانيه بالفعل در نفس است. [91] برگرديم به مبحث اصلي خودمان يعني تفاوت انسان و ملک، گفتيم که ملائکه براي تدبير عالم بايد بالفعل باشند و چون ملائکه مجرد هستند علم آنها عين حضور است يعني با آنها متحد است لذا ملائکه در مقال عقل بالفعل هستند لذا از جبرئيل (ع) در لسان فلاسفه به عقل فعال [92] تعبير مي شود(چرا که فرشته تدبير علم در نظام عالم است [93] ). همان گونه که بيان شد مقام عقل بالفعل زمينه مقام عقل مستفاد است و چون ملائکه در مقام عقل بالفعل، ثابت هستند؛ اما انسان است که چون حديقف ندارد [94] و در هر مرتبه اي مي تواند به مرتبه بالاتر برود پس از مقام عقل بالفعل مي تواند به مقام عقل مستفاد برسد و فلاسفه مي گويند انسان با رسيدن به مقام عقل مستفاد معصوم از هر گونه معصيت خواهد بود. [95] انسان در همين مسير صعود به معارج الهي پس از گذشتن از مقام ملائکه مي تواند به تجرد از ماهيت راه يابد که اين همان فوق تجرد است. لذا در سير معراج رسول اکرم (ص) به جايي رسيدند که جبرييل (ع) فرمود: اگر من به اندازه سرانگشتي نزديکتر شوم خواهم سوخت [96] و پس از آن مقام است که: · ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى [97] و پس از اين قرب وجودي است که مقام «خلافت الله» قرار دارد (که توضيح آن خواهد آمد). خداي سبحان در ميان موجودات مقام و مرتبه اي قرار داده است که اگر آن را شناخت و در راه شکوفايي آن تلاش کرد به جايي مي رسد که حرمت او از کعبه بالاتر مي رود. براي شرافت کعبه همين بس که خداي سبحان آن را «بيتي» ناميده است؛ البته کعبه ظاهري دارد و باطني؛ ظاهر آن همان ساختمان مکعب شکل است که در منطقه حجاز و در شهر مکه قرار دارد و باطن آن طبق حديثي از امام صادق(ع) بر بالاي عرش است و چهار ستون دارد که هر کدام از اين ستونها ذکري از اذکار خداي سبحان است: أَنَّهُ سُئِلَ لِمَ سُمِّيَ الْكَعْبَةُ كَعْبَةً قَالَ لِأَنَّهَا مُرَبَّعَةٌ فَقِيلَ لَهُ وَ لِمَ صَارَتْ مُرَبَّعَةً قَالَ لِأَنَّهَا بِحِذَاءِ بَيْتِ الْمَعْمُورِ وَ هُوَ مُرَبَّعٌ فَقِيلَ لَهُ وَ لِمَ صَارَ الْبَيْتُ الْمَعْمُورُ مُرَبَّعاً قَالَ لِأَنَّهُ بِحِذَاءِ الْعَرْشِ وَ هُوَ مُرَبَّعٌ فَقِيلَ لَهُ وَ لِمَ صَارَ الْعَرْشُ مُرَبَّعاً قَالَ لِأَنَّ الْكَلِمَاتِ الَّتِي بُنِيَ عَلَيْهَا الْإِسْلَامُ أَرْبَعٌ سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ [98] در مورد انسان فرمودند اگر او مؤمن باشد از کعبه بالاتر است(الْمُؤْمِنُ أَعْظَمُ حُرْمَةً مِنَ الْكَعْبَةِ [99] ) و آن نيز برمي گردد به همان اذکار اربعه؛ چرا که قلب مؤمن تجليگاه و محل نقش بستن همين اذکار است با اين تفاوت که انسان صاحب حيات حيواني است و کعبه داراي چنين حيات مادي نيست. لذا اين انسان است که محور و نقطه ثقل عالم امکان است.انسان کامل
با توجه به مجموعه مباحث مطرح شده تا حدودي روشن گرديده که انسان کامل چه کسي است و چه ويژگي هايي دارد؟ اما لازم است براي انسجام بهتر مطلب ، آنرا در بخشي مستقل بررسي نماييم . اينکه چنين شخصي در نظام عالم چه ويژگيهايي دارد و چگونه به اين مقام رسيده است.ديدگاه فلاسفه
انسان کامل در ديدگاه فلاسفه کسي است که حق را در تمام شئون و به وسيله همه راهها چه شهود و چه غير از آن مي شناسد و او را در تمام مواطن و مظاهر مي پرستد ، وي جامع جميع آيات و نشانه هاي حکمت يعني شامل همگي عوالم است، او صاحب همه مقامات و تطورات نفس انساني و تمامي قوا و استعدادها در او به فعليت تام رسيده است [100] . اينکه او در ابتداي ورود به نشئه طبيعت از پست ترين اشياء (يعني خاک و مني) به وجود مي آيد به اين دليل است هنگامي که او به بالاترين مقامات مي رسد بايد بر ساير درجات مرور نمايد [101] .وي جامع تمام چيزهايي است که در عالم کبير وجود دارد (اعم از جواهر و اعراض، و آسمان و زمين و ستارگان، و فرشته و جن و حيوان، و بهشت و آتش و کتاب و صراط و ميزان و غير از اينها) [102] . بوسيله نور هدايت انسان کامل، نفوس مؤمنين کامل و عقول انسانها منور ميگردد و اوست که نفوس ايشان را از حالت بالقوه به فعليت خارج مي کند و بر آنها علم نوري افاضه مي کند و به ايشان وجود اخروي افاده مي کند، با توجه به اين نکات گفته شده ذات انسان کامل علت تحقق حکمت و ايمان در مؤمنين و اوست که درذات ايشان وجود بقايي و ثبات سرمدي تحصيل مي کند و ذات وي علت فاعلي براي اشياء است و علت فاعلي شيء نسبت به خود شيء اولي است چرا که شيء همراه با خودش، ممکن است و همراه با علتش واجب، و وجوب و کمال نسبت به شيء از امکان و نقصان اولي است [103] .ديدگاه عرفاء:
عرفاء انسان کامل را تجلي تام خداي سبحان مي دانند به نحوي که مظهر و مجلاي تمام اسماء و صفات حق سبحانه و تعالي است [104] ، البته همان گونه که پيش از اين تذکر داده شد تجلي غير از متجلي و مظهر غير از ظاهر است، لذا ذات حق متعال را حقيقة و انسان کامل را رقيقة حقيقت مطلقه مي شناسند [105] . ايشان معتقدند همانگونه که همه اسماء خداي سبحان به يک اسم که جامع تمامي اسماء و صفات است برمي گردد همه موجودات عيني جهان هستي در حقيقت به يک موجود عيني واحد بر ميگردد که آن موجود واحد صادر اول و به عبارتي انسان کامل و به عبارت دقيقتر حضرت خاتم الانبياء محمد مصطفي(ص) مي باشد (چرا که هر موجودي مظهر اسمي از اسماي حق متعال است) [106] عقل کلي به خاطر اشتمالش بر جميع حقايق کلي عالم و صور آن حقايق بطور اجمالي خود عالم کلي است که بوسيله آن اسم «الرحمن» معلوم مي گردد و اين مقام و اسم، مقام بسط اصل وجود اشياء و فرع آنهاست. نفس کلي (که همان عقل کلي به اعتبار توجه به مادون است) به خاطر اشتمال تفصيلي اش بر جميع جزئيات حقايق عالم که عقل اول بطور اجمالي بر آنها اشتمال داشت عالم کلي است که بوسيله آن اسم «الرحيم» معلوم مي گردد و اين مقام و اسم، مقام بسط کمال وجود است [107] . انسان کامل در مرتبه روحش اجمالاً و در مرتبه قلبش تفصيلاً جامع جميع حقايق موجود در عالم است، لذا عالم کلي است که بوسيله آن اسم «الله» که جامع جميع اسماء و صفات خداي سبحان است شناخته و معلوم مي گردد [108] . عالم از انسان کامل منعکس مي گردد و اين انعکاس، مانند انعکاس نور از آينه است [109] . قلب انسان کامل مرآت تجليات ذاتيه و فعليه (قلب المؤمن عرش الرحمن [110] ) و محل نقش بستن و تجلي حکم خداي سبحان است [111] . انسان کامل همانگونه که حق متعال در موجودات ساري است، در عالم سريان دارد [112] . وي شروع خلقت و غايت خلقت عالم کياني است [113] لذا در حديث قدسي آمده است: لولاک لما خلقت الأفلاک [114] انسان کامل در اين نظر، برزخ بين وجوب و امکان است، چرا که او مرآت کامل و جامع صفات قدم(ذاتي) و صفات حدوثي(فعلي) است و او واسطه بين حق متعال و خلق اوست يعني بواسطه او (کسي که در اين رتبه است) فيض حق و کمک خداي سبحان (که سبب بقاي ماسوي الله در عالم است) به ممکنات مي رسد چه آن فيض از نوع فيوضات معنوي باشد و چه از نوع فيوضات مادي [115] . و بيشترين چيزي که عرفاء بر آن در مورد انسان کامل تکيه مي کنند حديث معروف به قرب نوافل و فرائض است: در حديث معروف به قرب نوافل، امام صادق(ع) به نقل از رسول الله(ص) ميگويد که خداي سبحان فرمود: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَنْ أَهَانَ لِي وَلِيّاً فَقَدْ أَرْصَدَ لِمُحَارَبَتِي وَ مَا تَقَرَّبَ إِلَيَّ عَبْدٌ بِشَيْ ءٍ أَحَبَّ إِلَيَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَيْهِ وَ إِنَّهُ لَيَتَقَرَّبُ إِلَيَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا إِنْ دَعَانِي أَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنِي أَعْطَيْتُهُ وَ مَا تَرَدَّدْتُ عَنْ شَيْ ءٍ أَنَا فَاعِلُهُ كَتَرَدُّدِي عَنْ مَوْتِ الْمُؤْمِنِ يَكْرَهُ الْمَوْتَ وَ أَكْرَهُ مَسَاءَتَهُ [116] در حديث معروف به قرب فرائض، امام صادق(ع) مي فرمايد که خدا درباره مقربين مي فرمايد: الذين يملك الله قلوبهم و يستولي عليها بلطفه و يتصرف فيها بأمره فلا يشاءون شيئا إلا أن يشاء الله و لا يريدون إلا ما أراد الله فهو تعالى في كل آن يفيض على أرواحهم و يتصرف في أبدانهم فهم ينظرون بنور الله و يبطشون بقوة الله كما قال تعالى فيهم فبي يسمع و بي يبصر و بي ينطق و بي يمشي و بي يبطش و قال جل و عز كنت سمعه و بصره و يده و رجله و لسانه [117] با بررسي دقيق هر دو ديدگاه ارائه شده توسط حکماء و عرفاء به يک نتيجه واحد خواهيم رسيد و در واقع اين امر واحد به دو وجه با کلمات مختلف بيان گرديده است.انسان کامل در نگاه قرآن کريم
قرآن کريم هر دو وجه مذکور در ديدگاه حکماء و عرفاء را همراه با نکات ديگري بوسيله تعليق حکم بر لفظ خليفة بيان فرموده است: · وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون [118] · يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَديدٌ بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِساب [119] لفظ خليفه شامل هر دو معنا و مفهوم برداشت شده (فلاسفه و عرفاء) از انسان کامل است به اضافه قيد لزوم اطاعت از خداي سبحان.ويژگيهاي خليفه
1. اطاعت و بندگي:
خليفه کسي است که مطيع محض مولاي خويش است و از همه نسبت به مولا نزديکتر است لذا خليفة الله مقربترين انسان زمان خويش به خداي سبحان است. اگر شاه و سلطاني بخواهد براي خود جانشين تعيين نمايد کسي را که از همه نسبت به وي مطيع تر و نزديکتر (چه از لحاظ خصوصيات شخصي و چه وجودي) را انتخاب مي نمايد. اين معنا را روايات نيز تأييد مي نمايد به عنوان نمونه روايتي که از امام باقر (ع) (و از امام صادق (ع) در جاي ديگر) نقل شده است وَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع أَوْحَى اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى إِلَى مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ ع أَ تَدْرِي لِمَ اصْطَفَيْتُكَ بِكَلَامِي دُونَ خَلْقِي قَالَ مُوسَى لَا يَا رَبِّ قَالَ يَا مُوسَى إِنِّي قَلَّبْتُ عِبَادِي ظَهْراً وَ بَطْناً فَلَمْ أَجِدْ فِيهِمْ أَحَداً أَذَلَّ نَفْساً لِي مِنْكَ يَا مُوسَى إِنَّكَ إِذَا صَلَّيْتَ وَضَعْتَ خَدَّيْكَ عَلَى التُّرَابِ [120] لذا مهمترين صفتي که در قرآن کريم براي انسانهاي کامل آمده است صفت عبد است و مطلق اين لفظ مخصوص خاتم و کاملترين مصداق انسان کامل است (معناي مطلق اين است که در کنار ذکر اين وصف هيچ قيد و نشانه و اسمي که دال بر رسول خاتم(ص) باشد نيامده است، اين در حالي است که اين وصف براي تمام انسانهاي کامل مذکور در قرآن آمده است ولي در تمام موارد قيد يا اسمي از شخص مورد نظر آمده است)، مطلق اين لفظ در هشت جا به رسول اعظم(ص) نسبت داده شده است: · وَ إِنْ كُنْتُمْ في رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقين [121] · بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ سُبْحانَ الَّذي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذي بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّميعُ الْبَصيرُ [122] · كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلى عَبْدِنا يَوْمَ الْفُرْقانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَديرٌ [123] · الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذي أَنْزَلَ عَلى عَبْدِهِ الْكِتابَ وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً [124] · تَبارَكَ الَّذي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعالَمينَ نَذيراً [125] · أَ لَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ وَ يُخَوِّفُونَكَ بِالَّذينَ مِنْ دُونِهِ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ [126] · فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى [127] · هُوَ الَّذي يُنَزِّلُ عَلى عَبْدِهِ آياتٍ بَيِّناتٍ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ إِنَّ اللَّهَ بِكُمْ لَرَؤُفٌ رَحيمٌ [128] لازمه اطاعت ، شناخت و علم نسبت به دستورات مولاست و اين علم نيز از جانب مولا به عبد رسيده است و مولا يا خويش بايد بطور مستقيم عبد را آگاه سازد يا با واسطه: · وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ ما يَشاءُ إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكيم [129]2. تجليگاه مولا:
خليفه کسي است که آينه تمام نماي مولا است چنانکه ديدن وي موجب ياد مولا گردد و لازمه چنين چيزي تخلق به اخلاق و صفات مولوي است. در روايات داريم از امام صادق (ع) که: تَخَلَّقُوا بِأَخْلَاقِ اللَّه [130] از آنجاييکه اين بزرگواران خود عامل به دستورات الهي هستند و به چيزي که خود عمل نميکنند دستور نميدهند با توجه به اين آيه شريفه: · يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُون [131] آن بزرگواران پيش از آن که ما را به آن دستور انسان ساز امر کنند، خويش را به آن آراسته ساخته اند؛ يعني آنها پيش خود صاحب اخلاق الهي اند و لذا به رسول گرامي اسلام(ص) فرمود: «وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيمٍ» [132] پيشتر اشاره شد که به دليل سنخيت علت و معلول، صادر اول تجلي تمام اسماء و صفات حق متعال است.3. لزوم اطاعت:
خليفه به دستور مولا لازم الاطاعت است و اطاعت او عين اطاعت از مولاست: · مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ وَ مَنْ تَوَلَّى فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفيظا [133] لازمه اين امر اين است که اراده عبد مظهر اراده مولا باشد و بنده چيزي جز آنچه مولا مي خواهد اراده نکند و اگر اينگونه نبود اطاعت از خليفه مطلق نبود و اين همان نکته اي است که در حديث قرب فرائض نيز آمده است. جاي اين سؤال است که مطرح شود که انسان کامل حق را چگونه يافته و شناخته است؟ براي يافتن پاسخ اين سؤال بايد به قرآن کريم مراجعه نمود.4. تحت تعليم خداي سبحان:
از آنجا که اين ويژگي در ميان ساير ويژگيها امتياز خاصي دارد، آن را به طور جداگانه مطرح مي نماييم:تعليم الهي انسان کامل
يکي از مهمترين ويژگيهاي انسان کامل اين است که وي تحت تعليم مستقيم خداي سبحان است که اين موضوع لازم است بطور دقيق مورد بررسي قرار گيرد. قرآن کريم در چندين جا از تعليم به انسان سخن به ميان آورده است. در سوره مبارکه بقره چنين مي فرمايد: · وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُوني بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَليمُ الْحَكيمُ قالَ يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُون [134] در اين آيات علاوه بر اينکه تعليم به آدم (ع) به خداي سبحان نسبت داده شده است، در تعليم اسماء به آدم(ع) فرشتگان واسطه نبودند، زيرا وساطت در فيض، بدون آگاهي از آن ممکن نيست. تعليم اسماء از راه تکلم خداوند با بشر، يعني وحي بيواسطه صورت گرفت [135] . در مورد حضرت يوسف(ع) در چند جا فرمود ما به او تأويل الاحاديث آموختيم: · وَ كَذلِكَ يَجْتَبيكَ رَبُّكَ وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْويلِ الْأَحاديثِ وَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ عَلى آلِ يَعْقُوبَ كَما أَتَمَّها عَلى أَبَوَيْكَ مِنْ قَبْلُ إِبْراهيمَ وَ إِسْحاقَ إِنَّ رَبَّكَ عَليمٌ حَكيمٌ [136] · وَ قالَ الَّذِي اشْتَراهُ مِنْ مِصْرَ لاِمْرَأَتِهِ أَكْرِمي مَثْواهُ عَسى أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْويلِ الْأَحاديثِ وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى أَمْرِهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُون [137] · رَبِّ قَدْ آتَيْتَني مِنَ الْمُلْكِ وَ عَلَّمْتَني مِنْ تَأْويلِ الْأَحاديثِ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ تَوَفَّني مُسْلِماً وَ أَلْحِقْني بِالصَّالِحين [138] در جاي ديگر از زبان يوسف(ع) مي فرمايد ما تأويل رؤيا را به او آموختيم: · قالَ لا يَأْتيكُما طَعامٌ تُرْزَقانِهِ إِلاَّ نَبَّأْتُكُما بِتَأْويلِهِ قَبْلَ أَنْ يَأْتِيَكُما ذلِكُما مِمَّا عَلَّمَني رَبِّي إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كافِرُون [139] درباره يعقوب(ع) مي فرمايد که او به خاطر اينکه تحت تعليم ما بوده است صاحب علم است: · وَ لَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَيْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُمْ ما كانَ يُغْني عَنْهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْ ءٍ إِلاَّ حاجَةً في نَفْسِ يَعْقُوبَ قَضاها وَ إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِما عَلَّمْناهُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُون [140] درباره حضرت داود(ع) ميفرمايد: · فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَهُ مِمَّا يَشاءُ وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَ لكِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعالَمين [141] · وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ لِتُحْصِنَكُمْ مِنْ بَأْسِكُمْ فَهَلْ أَنْتُمْ شاكِرُونَ [142] درباره حضرت سليمان و داود(ع) بطور مشترک فرمود: · وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ وَ قالَ يا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ وَ أُوتينا مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبينُ [143] درباره حضرت خضر(ع) در سوره کهف فرمود: · فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً [144] و اين علم به گونه اي است که موسي(ع) که پيامبر اولواالعزم است از او مي خواهد که از او تبعيت کند: · قالَ لَهُ مُوسى هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً [145] در سوره مبارکه مائده سخن از تعليم کتاب و حکمت و تورات و انجيل به حضرت عيسي (ع) آمده است: · إِذْ قالَ اللَّهُ يا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتي عَلَيْكَ وَ عَلى والِدَتِكَ إِذْ أَيَّدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَ كَهْلاً وَ إِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجيلَ وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْني فَتَنْفُخُ فيها فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْني وَ تُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْني وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى بِإِذْني وَ إِذْ كَفَفْتُ بَني إِسْرائيلَ عَنْكَ إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَقالَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبين [146] در اين آيه نيز خداي سبحان تعليم را به خود نسبت داده است. نظير اين آيه در سوره مبارکه آل عمران آمده است: · وَ يُعَلِّمُهُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجيلَ [147] در همين سوره خلقت حضرت عيسي(ع) را مانند خلقت حضرت آدم(ع) معرفي مي نمايد، لذا مي توان چنين نتيجه گرفت تعليم اين دو نيز مانند يکديگر است: · إِنَّ مَثَلَ عيسى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُون [148] در مورد رسول اعظم(ص) نيز چنين مضموني آمده است ليکن با اندکي تفاوت که بيان خواهد گرديد. ابتدا مي گويد که اين مشرکين تهمت بشري بودن تعاليم را به رسول اکرم(ص) مي زنند: · وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَر [149] در سوره مبارکه نجم چنين فرمود: · وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى عَلَّمَهُ شَديدُ الْقُوى [150] در اين آيات بيان مي دارد که آموزش رسول اکرم به عهده فرشته وحي است. انسان کامل، معلم فرشتگان است و فيض الهي از مجراي انسان کامل به جهان امکان مي رسد و اين منافاتي با مجراي فيض بودن براي فرشتگان براي همه انسانها و از جمله انسان کامل ندارد چنانکه همه انسانها حتي انسان کامل، حيات را از اسرافيل و علم را از جبرائيل و رزق را از ميکائيل و يا اين سه را از ساير فرشتگان تحت تدبير اين سه فرشته مي گيرند، زيرا مجراي فيض بودن انسان کامل، مربوط به مرحله عاليه انسان کامل است که آن مرتبه برين، عالم به حقائق جهان و مسجود ملائکه است و مجراي فيض بودن فرشتگان مربوط به مراتب متوسط يا نازل انسان کامل است که از باب «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ [151] » زميني است. انسان کامل از آن جهت که «يَأْكُلُ الطَّعامَ وَ يَمْشي فِي الْأَسْواقِ [152] » مانند انسانهاي ديگر، تحت تدبير فرشتگان است، ولي از آن جهت که شاگرد بيواسطه خداوند و عالم به همه حقائق جهان امکان است در همه چيز حتي وحي واسطه فيض است. يعني حتي وحي الهي پيش از آنکه به فرشتگان برسد به مرحله والاي انسان کامل مي رسد و آنگاه به برکت آن مرحله برين بر فرشتگان نازل مي شود [153] . و در جاي ديگر فرمود: · وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما يَنْبَغي لَهُ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبين [154] · وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَ كانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظيما [155] در اين آيات مذکور تعليم به انسان کامل را بيان فرمود. اين آيات مشاهده مي گردد که مراتبي بيان گرديده است در مورد حضرت آدم(ع) علم الاسماء، در مورد حضرت يعقوب(ع) بطور کلي ما يشاء الله، در مورد حضرت يوسف(ع) در سه جا تأويل الاحاديث و در يکجا تأويل رؤيا، در مورد حضرت داود(ع) منطق الطير و صنعت زره سازي و بطور کلي ما يشاء الله، درباره حضرت خضر(ع) علم لدني، در مورد حضرت عيسي(ع) کتاب و حکمت و تورات و انجيل و در مورد رسول اکرم(ص) کتاب و حکمت و قرآن و آنچه را نمي دانست مورد تعليم قرار گرفته است. اما در آيات ديگر تعليم به نوع انسان را بيان فرموده است، در سوره مبارکه رحمان چنين مي فرمايد: · الرَّحْمنُ عَلَّمَ الْقُرْآن َخَلَقَ الْإِنْسانَ عَلَّمَهُ الْبَيان [156] در اين آيات اساساً نکته اي ديگر ذکر نمود و آن تقدم تعليم قرآن بر خلقت انسان است. در سوره مبارکه علق نظير اين مفهوم به گونه اي ديگر بيان شده است: · اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذي خَلَق خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ الَّذي عَلَّمَ بِالْقَلَم عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ [157] در اين آيات، کرامت خداي سبحان معلق به وصف تعليم آنچه انسان نمي داند به او است در بخش پاياني آيات مذکور، قيد شده است که خداي سبحان بوسيله قلم به انسان چيزهايي را که نمي دانست ياد داد. اين سؤال مطرح مي شود که انسان چه نمي دانست؟ به عبارت ديگر انسان چه مي دانست؟ جواب سؤال اول اين است که اساساً انسان هيچ نمي دانست؛ چرا که انسان فقير مطلق است و اين فقر مطلق، شامل فقر علمي نيز مي گردد: · يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميدُ [158] يکي از اسماي خداي سبحان مغني [159] بمعناي بي نياز کننده است. اوست که نياز ممکنات را برطرف مي سازد. لذا او خود نياز معرفتي انسان را بر طرف مينمايد و اين همان تعليم است که خداي سبحان در دو سوره رحمان و علق بيان فرمود و توضيح اين مطلب در ادامه خواهد آمد که اين تعليم چگونه است؟ جناب فخر رازي در باره دو آيه َخَلَقَ الْإِنْسانَ عَلَّمَهُ الْبَيان و نياوردن حرف عطف بين اين دو نکته بسيار زيبا و دقيقي بيان نموده و آن اينکه : «نياوردن حرف عطف بين اين دو عبارت به اين معناست تا زمانيکه تعليم بيان صورت نگرفته باشد در واقع خلقت انسان صورت نگرفته است و خلقت انسان بستگي به تعليم بيان دارد [160] .» با توجه به دو مفعولي بودن عَلَّمَ، همين نکته را در دوآيه عَلَّمَ الْقُرْآن َخَلَقَ الْإِنْسانَ بيان کرد بدين صورت: «تا زمانيکه خلقت انسان صورت نگرفته باشد تعليم قرآن نيز صورت نگرفته است.» به عبارتي تعليم قرآن معلَق به خلقت انسان است. در غير اين حالت اين سؤال مطرح مي شود که تعليم قرآن به چه کسي و براي چه هدف و غايتي انجام گرفته است؟ پس يکي از علل اين تقدم اين است که براي موجودي چون انسان بايد برنامه او تنظيم گردد و بر اساس معيار و ميزان مشخصي آفريده شود و اين مفهوم را امام صادق(ع) در حديثي فرمودند: الْحُجَّةُ قَبْلَ الْخَلْقِ وَ مَعَ الْخَلْقِ وَ بَعْدَ الْخَلْقِ [161] درسوره مبارکه رحمان آموزش قرآن را مربوط به نوع انسان بيان کرده است (با توجه به «الـ» که در کنار اسم جنس آمده است) اما آيا اين تعليم در همه يکسان است؟ تعليم خداي سبحان چگونه است؟ چه فرقي در تعليم به انسانهاي کامل و ساير انسانها وجود دارد؟ براي يافتن جواب سؤالات لازم است بررسي و غور بيشتري انجام گيرد و براي اين امر لازم است معناي تعليم در مورد خداي سبحان بيشتر مورد بررسي قرار گيرد. علم به معناي حضور شيء نزد موجود مجرد است [162] و تعليم که باب متعدي فعل اين مصدر است به معناي حاضر کردن شيء نزد موجود مجرد است. تعليم غير از تدريس است، تعليم در صورتي که در محدوده طبيعت نباشد از تعلم و فراگيري جدا نيست، برخلاف تدريس که با جهل و عدم يادگيري مخاطب نيز قابل جمع است [163] . قطعاً تعليم خداي سبحان با تعليم انسانها نسبت به يکديگر تفاوت دارد و دليل اين امر نيز برمي گردد به تفاوت فعل و کلام خداي سبحان و فعل و کلام انسان، کلام خداي سبحان همانگونه که اشاره شد فعلش است [164] و از خداي سبحان، يک فعل بيشتر بطور مستقيم صادر نمي گردد [165] . و صادر اول يا قرآن است يا انسان کامل (همانگونه که رسول اکرم(ص) فرموده اند: «اول ما خلق الله نوري [166] » يا بايد اين دو در يکديگر جمع شود. لازم است نکاتي پيرامون تعليم بيان گردد: اولا تعليم غير از تدريس است. ثانياً آيه کريمه إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً نشان مي دهد که تعليم خداي سبحان امري تکويني است که به استعداد فطري و جعل تکويني الهي و آينگي کامل و جامعيت تام برمي گردد [167] . ثالثاً در سوره مبارکه الرحمان تعبير ابتداي سوره نشان مي دهد تعليم قرآن از رحمتهاي عام خداي سبحان است و هر انساني از اين رحمت بهره مند شده است و اين امر قابل تعميم در مؤمن و کافر است، چرا که اسم الرحمان رحمت عام خداي سبحان را نشان مي دهد [168] . رابعاً قرآن امري ذاتي براي انسان است و ذاتي شيء از آن جدا نمي گردد، لذادر سوره آل عمران مي فرمايد: · وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ ميثاقَ النَّبِيِّينَ لَما آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتابٍ وَ حِكْمَةٍ ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلى ذلِكُمْ إِصْري قالُوا أَقْرَرْنا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَكُمْ مِنَ الشَّاهِدينَ [169] و در سوره مبارکه قمر در 5 آيه فرمود: · وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ [170] خامساً بنا به دلايلي که بيان گرديده است (به عنوان مثال امتناع التسلسل [171] ) ضروري است عده اي را خداي سبحان به فعليت برساند تا راهنماي ديگران براي به فعليت رساندن استعدادشان باشند. سادساً همانگونه که مي بينيم، اين تعليم در همه بطور يکسان نيست و بعضي از بعضي ديگر برتري دارند و اين حتي در انسانهاي کامل نيز مشهود است: · تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللَّهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ وَ آتَيْنا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُس [172] و مراتبي از تعليم اين حقيقت نوراني را نيز نسبت به انسانهاي کامل ذکر نموديم و حتي عده بسيار زيادي هيچ بهره اي از اين رحمت الهي نبرده اند لذا قرآن مؤمنان و غير مؤمنان را اينگونه مقايسه مي کند: · أَ فَمَنْ يَعْلَمُ أَنَّما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ كَمَنْ هُوَ أَعْمى إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ [173] در آيات مختلف خداي سبحان تعليم به انسانهاي مختلف را نيز علاوه بر انبياء به خود نسبت داده و البته اين به عنوان توحيد فاعلي است چرا که همانگونه که بيان شد (هم در ديدگاه فلاسفه و هم در ديدگاه عرفاء) انسان کامل واسطه فيض الهي است و هر فيضي که به مخلوقات مي رسد از جانب وي عبور مي کند و اين نيز به ضعف دريافت کننده برمي گردد، اما تنها انسان کامل ختمي مرتبت همان عقل اول(از نظر حکماء) يا صادر اول(از نظر عرفاء) فيض را بطور مستقيم دريافت مي نمايد. در آيات سوره علق چنين آمد: · اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ الَّذي عَلَّمَ بِالْقَلَم عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ [174] درباره کلمه«القلم» روايت داريم أول ما خلق الله القلم [175] و اين قلم همان صادر اول است که به اعتباري قلم، به اعتباري عقل [176] (در روايات)، به اعتباري کتاب مبين [177] ، به اعتباري امام مبين [178] و ام الکتاب [179] و کتاب مسطور [180] و رق منشور [181] (در قرآن کريم) خوانده مي شود [182] لذا در تفسير آياتي که اين کلمات در آنها به کار رفته است در ظاهر به قرآن تفسير شده اما در روايات از معصومين(ع) آمده که منظور از اينها امام معصوم است. (هر يک از اين اسماء به اعتباري است؛ موجود عيني خارجي واحد است و ليکن به دليل ظهورش در مراتب و مظاهر متعدد، بالذات قابليت همه اسماء را دارد. موجود عيني واحد با احکام مختلف داراي اسامي مختلف است. بطور کلي هر چه موجود از نظر مرتبه وجودي قويتر و در مرتبه بالاتري باشد، قابليت او براي شمول اسماء و صفات، بيشتر است. [183] )وليکن اين تعليم بيواسطه فقط نسبت به حضرت خاتم(ص) آمده است: · وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَ كانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظيما [184] چنانکه در روايات ذيل آيات سوره رحمان از امام رضا(ع) آمده است: «الله علم محمدا القرآن [185] » اما براي تأييد اين مطلب که خداي سبحان به انسان کامل قرآن را تعليم فرمود جريان به دنيا آمدن اميرالمؤمنين(ع) و خواندن سوره مؤمنون در آغوش رسول الله(ص) بهترين مؤيد است. [186] و در مورد انسانهاي ديگر اين تعليم توسط آن حضرت صورت مي گردد، چنانکه فرمود: · كَما أَرْسَلْنا فيكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِنا وَ يُزَكِّيكُمْ وَ يُعَلِّمُكُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ [187] · هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفي ضَلالٍ مُبين [188] در تفسير الْأُمِّيِّينَ دو تفسير مطرح است. 1) مردم حجاز چرا که در هنگام بعثت آن حضرت تنها 17نفر باسواد وجود داشتند [189] . 2) تمام ماسواي آن بزرگوار، در قياس با او که تحت تعليم مستقيم خداي سبحان است، ديگران همه امي هستند. يکي از تعابير قرآن کريم راجع به انسان کامل، «من عنده علم الکتاب [190] » است. اين تعبير، شايان دقت بسيار است. يکي از نکات مستفاد از آيه عنديت علم به معناي حضور تام آن در نزد شخص است (و اين آيه مؤيد تعريفي است که پيشتر از علم ارائه شد) و نکته ديگر که جلوتر به آن اشاره خواهد شد نشأت گرفتن ولايت تکويني از همين علم الکتاب است. تعبير «ولي» و «اولي الامر» نيز راجع به انسان کامل مطرح است که اشاره به هر کدام موجب اطاله کار خواهد شد و در اين مجال از آن صرف نظر مي نماييم. با توجه به مطالبي که بيان گرديد روشن مي گردد: 1) تعليم قرآن رحمت عام خداي سبحان نسبت به همه انسانها است. 2) تعليم قرآن دو صورت دارد: مستقيم و غيرمستقيم. 3) تعليم مستقيم خود دو نوع است: به صورت بالقوه و بالفعل. 4) خداي سبحان عده اي برگزيده را خود به فعليت رسانده است. 5) ساير انسانها دست پرورده انسان کامل هستند.رابطه انسان و قرآن
با توجه به مطالب مذکور تا حدود زيادي معلوم گرديد که اولاً ميان قرآن به عنوان کلام الله و انسان به عنوان خليفة الله رابطه وجود دارد و ثانياً اين دو حقيقت از يکديگر جدايي ندارند. اما اينکه اين رابطه چگونه رابطه اي است؟ و چگونه انسان مي شود قرآن ناطق؟ نياز به بحث ديگري دارد که تفصيلاً بيان خواهد گرديد. براي اينکه مطالب بهتر بيان گردد سؤالات را بگونه اي ديگر بيان مي کنيم. آيا قرآن و انسان با يکديگر اشتراک دارند؟ اگر دارند چرا و چه نقاطي؟ آيا نقاط غير مشترکي با يکديگر دارند؟ اشتراکات چگونه اشتراکاتي است و غير مشترکات چگونه؟ براي يافتن پاسخ اين سؤالات مطلوب است در مراتب کلام الهي و نفس انساني بنگريم. با نگاه ابتدايي مي بينيم هر دو داراي چهار مرتبه هستند و اين اولين نقطه اشتراک ميان اين دو است. پس اين دو داراي نقاط مشترکي هستند. براي شناخت مراتب قرآن کلامي از سيد الشهداء(ع) که در روايات آمده را مناسب يافتم. حضرت در اين روايت چنين مي فرمايند: كِتَابُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى أَرْبَعَةِ أَشْيَاءَ عَلَى الْعِبَارَةِ وَ الْإِشَارَةِ وَ اللَّطَائِفِ وَ الْحَقَائِقِ فَالْعِبَارَةُ لِلْعَوَامِّ وَ الْإِشَارَةُ لِلْخَوَاصِّ وَ اللَّطَائِفُ لِلْأَوْلِيَاءِ وَ الْحَقَائِقُ لِلْأَنْبِيَاءِ [191] در اين روايت به ترتيب در قوس صعود چهار مرحله الفاظ و معاني و بطون و حقائق روبرو هستيم. نفس انساني نيز داراي چهار مرتبه است که در قوس صعود به ترتيب عبارتند از: طبيعت جسماني يا مادي، تجرد مثالي، تجرد عقلاني و فوق تجرد عقلاني [192] . لازم است توضيح کوتاهي پيرامون اين چهار مرحله ارائه گردد: سير فلسفه تا زمان جناب صدرالمتألهين در مورد انسان به گونه اي بود که انسان فقط داراي سه مرحله ابتدايي بود چرا که ملاک موجوديت وجوب و امکان بود و هر موجود ممکني که صاحب وجود مي گردد حتماً داراي ماهيت امکاني است. اما در حکمت متعاليه موجودات به دو دسته مستقل و رابط تقسيم مي شوند و ديگر ضرورتي بر ماهيت براي موجود نيست و اين مرحله که موجودي از ماهيت نيز مجرد باشد را فوق تجرد عقلاني گويند [193] . سؤال اين است که آيا اين دو در اين مراحل نيز با يکديگر اشتراک دارند يا خير؟ چگونه؟الف) در عالم طبيعت:
در نشئه طبيعت، قرآن کريم از الفاظ و حروف تشکيل شده است و اساساً الفاظ و حروف، قراردادي هستند براي ايجاد ارتباط ميان افراد نوع انسان و چون در طبيعت با کثرات روبرو هستيم قراردادها نيز کثير است. از طرفي ديگر نشئه طبيعت محل ظهور و بروز اعمال و دستورات قرآن کريم است هر چند بسياري الفاظ قرآن را بر زبان جاري مي کنند ليکن به آن عمل نمي کنند و البته اين معلول مراتب و مراحل بعد است(که بيان خواهد گرديد) انسان با عمل به دستورات قرآن کريم مي تواند با اين مرحله متحد گردد. لازم است توضيح کوتاهي پيرامون اين مطلب ارائه شود. بطوراجمالي بايد گفت قرآن کريم انسان را عين عملش مي داند اگر عملش صالح باشد، صاحب عمل نيز صالح است و در غير اينصورت ناصالح است. درباره پسر حضرت نوح(ع) در سوره هود چنين مي فرمايد: «إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِح [194] » بعضي گفته اند که ذو در تقدير است [195] ، اما بايد گفت نيازي به تقدير گرفتن نيست چرا که در آيات مربوط به معاد اين اصل به شکلهاي ديگري آمده است. قرآن کريم در بعضي آيات مي فرمايد شما مورد جزا قرار نمي گيريد مگر به سبب آنچه انجام داده بوديد و اين معنا را گاهي به صورت استفهام انکاري بيان نموده است: · لَيْسَ بِأَمانِيِّكُمْ وَ لا أَمانِيِّ أَهْلِ الْكِتابِ مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً يُجْزَ بِهِ وَ لا يَجِدْ لَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَ لا نَصيراً [196] · هَلْ تُجْزَوْنَ إِلاَّ بِما كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ [197] ولي در 7مورد حصر نموده است که انسان فقط آنچه را که انجام داده، جزا مي شود و ميان اين دو تعبير فرق جوهري وجود دارد: · وَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ لِقاءِ الْآخِرَةِ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ هَلْ يُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كانُوا يَعْمَلُونَ [198] · وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَكُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ [199] · مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزَى الَّذينَ عَمِلُوا السَّيِّئاتِ إِلاَّ ما كانُوا يَعْمَلُونَ [200] · وَ قالَ الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذينَ اسْتَكْبَرُوا بَلْ مَكْرُ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ إِذْ تَأْمُرُونَنا أَنْ نَكْفُرَ بِاللَّهِ وَ نَجْعَلَ لَهُ أَنْداداً وَ أَسَرُّوا النَّدامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذابَ وَ جَعَلْنَا الْأَغْلالَ في أَعْناقِ الَّذينَ كَفَرُوا هَلْ يُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كانُوا يَعْمَلُونَ [201] · فَالْيَوْمَ لا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً وَ لا تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ [202] · وَ ما تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ [203] · اصْلَوْها فَاصْبِرُوا أَوْ لا تَصْبِرُوا سَواءٌ عَلَيْكُمْ إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ [204] قطعاً ميان آن دو تعبير که در يکي حرف «باء» آمده و ديگري که نيامده است تفاوت وجود دارد. سر اين تفاوت در اين است که بعضي از اعمال انسان ناشي از حالات زودگذر است و دسته غالب اعمال از ملکات نفساني انسان نشأت مي گيرد لذا از اين آيات، اصل «اتحاد عمل و عامل و معمول» استخراج شده است که مخصوص همان دسته دوم اعمال است. با توجه به اين اصل انسان از عملش هيچ گاه جدا نمي گردد. لذا عمل به قرآن کريم در صورت ايجاد ملکه نفساني قرآني، موجب قرآني شدن بلکه قرآن شدن انسان است.ب) در عالم مثال(برزخ):
مرتبه اشاره قرآن کريم قابل تطبيق با فهم معناي آيات قرآن کريم است و فهم معناي آيات قرآن کريم به قواي مصوره انسان از جمله قوه خيال که جزو قواي مثالي انسان است مربوط مي باشد. قبلاً ذکر شد که کار قوه خيال ارائه تصوير ذهني از مفاهيم است به گونه اي که جبلّي قوه متخيله بر محاکات است و به عبارت ديگر اين قوه مظهر اسم شريف «مُصَوِّر» است [205] . در اين مرحله، دستورات و سخنان قرآن کريم در خيال انسان متصور مي شود که اين تصوير مي تواند درست يا نادرست باشد و در هر صورتي در مرحله طبيعت کاملاً مؤثر است. انسان بدون داشتن تصوير ذهني درست در نشئه طبيعت نيز درست عمل نخواهد کرد. اين مرحله به همراه طبيعت مي تواند مقدمه مرتبه بالاتر قرار گيرد ولي لزوماً هر کسي که به اين مرحله رسيد به مرحله بالاتر نمي رود. جريان زيد بن مالک بهترين مصداق براي اين مرحله است؛ روزي رسول اکرم(ص) با مردم نماز صبح را خواند، سپس نگاه کرد به جواني در مسجد که لرزه و اضطراب داشت و سرش را به زير انداخته بود در حالي که رنگ و رويش زرد و جسمش نحيف شده و چشمانش گود افتاده بود. رسول خدا(ص) به او گفت چگونه شب را به صبح رسانده اي. در جواب گفت شب را به صبح رساندم در حالي که به يقين رسيده ام. رسول خدا(ص) از وي پرسيد: براي هر يقيني حقيقتي است، حقيقت يقينت چيست؟ گفت يقينم همان است که مرا محزون ساخته و مرا در شبم بيدار ساخته و مرا در روز تشنه ساخته است پس جانم از دنيا رويگردان شده است تا آنجا که كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى عَرْشِ رَبِّي وَ قَدْ نُصِبَ لِلْحِسَابِ وَ حُشِرَ الْخَلَائِقُ لِذَلِكَ وَ أَنَا فِيهِمْ وَ كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى أَهْلِ الْجَنَّةِ يَتَنَعَّمُونَ فِي الْجَنَّةِ وَ يَتَعَارَفُونَ وَ عَلَى الْأَرَائِكِ مُتَّكِئُونَ وَ كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى أَهْلِ النَّارِ وَ هُمْ فِيهَا مُعَذَّبُونَ مُصْطَرِخُونَ وَ كَأَنِّي الْآنَ أَسْمَعُ زَفِيرَ النَّارِ يَدُورُ فِي مَسَامِعِي رسول خدا(ص) رو به اصحاب کردو فرمودند: هَذَا عَبْدٌ نَوَّرَ اللَّهُ قَلْبَهُ بِالْإِيمَانِ [206] نکته اي که در اينجا لازم به ذکر است اينست: اين مرحله يک مرحله از مراحل يقين است، گاهي انسان مي گويد «کأنَّ» و گاهي ميگويد «أنَّ» و ميان اين دو تفاوت از زمين تا آسمان است. تفاوت در مراحل را قرآن کريم اينگونه بيان نموده است؛ درباره مؤمنين فرمود: · يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ [207] در اين بين درباره اکثريت فرمود: · لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ [208] و درباره عده اي فرمود: · هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللَّهِ [209] اين دو مرحله که بيان شد نظير همان مطلبي است که در بحث عمل مطرح شد و اين مرحله دوم که نشان از ملکه ايمان در اين دسته دارد، نشانه اتحاد وجودي با مقام و درجه است. راجع به اين مرتبه دوم(مرحله مثال و تجرد برزخي) بحثي ميان مفسرين وجود دارد که آيا مَثَلهاي قرآن کريم بيان صورت مثالي(برزخي) آيات قرآن کريم است يا نه؟ دسته اي از مفسرين معتقدند تمثيلهاي قرآني تشبيه صرفي است براي تقريب ذهن انسانهايي که ذهنشان در حدود عالم ماده بسر مي برد و بيش از اين منظور نيست [210] . دسته اي ديگراز مفسرين معتقدند مثلهاي قرآن بيان چنين صورتي است وهيچ گونه تشبيه و مجازگويي درکارنيست و قرآن صورت واقعي ممثل رابه صورت مثال به ما نشان داده است [211] . به عنوان مثال وقتي قرآن کريم برخي انسانها را به حمار تمثيل مي کند بر اساس ديدگاه اول اينها واقعاً حمار نيستند وليکن چون مانند حمار از فهم حقايق محرومند به حمار تشبيه شده اند، ولي بر اساس ديدگاه دوم اين تمثيل بيانگر حقيقت مثالي اينهاست و در موطني که حقايق اشياء ظهور مي کند، واقعيت و حقيقت مثالي نيز ظهور مي کند، از اين روست که اينها در قيامت به صورت حيوان محشور مي شوند. شاهد مدعاي ديدگاه دوم اين است که در قيامت که ظرف ظهور و بروز حقايق است و نه حدوث آنها، حقيقت آنها نيز بروز پيدا مي کند و لذا در جواب کساني که مي گويند: رَبِّ لِمَ حَشَرْتَني أَعْمى وَ قَدْ كُنْتُ بَصيراً [212] چنين مي گويند: فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتي فِي الصُّدُورِ [213] بر رد ديدگاه اول همين قدر کافي است که قرآن کتاب ادبيات و علوم بشري نيست، قرآن کتاب حق و حقيقت است و با کسي شوخي و تعارف ندارد و همچنين بي ادبي نمي کند و اگر راجع به دسته اي سخني گفت آن سخن حاکي از باطن و حقيقت آن است. چنانکه اگر راجع به کفار فرمود: · أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبيلاً [214] بيان حقيقت است، نه اينکه معاذالله دشنام و بي ادبي باشد زيرا قرآن به ما آموخت که حتي بتها را دشنام ندهيد: · وَ لا تَسُبُّوا الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ [215] به هر حال آنچه درست به نظر مي رسد ديدگاه دوم است.ج) در عالم تجرد عقلاني و فوق تجرد عقلاني:
اما مرحله و مرتبه سوم در کلام سيدالشهداء(ع)، مرتبه لطائف است. اين مرحله همان مرحله اي است که در روايات به باطن نيز تعبير شده است که فرمودند براي قرآن کريم بطوني وجود دارد [216] و در روايات هفت بطن و يا هفتاد بطن [217] و در روايتي از رسول اکرم(ص) هفتاد هزار بطن براي هر حرف آن [218] نيز آمده است. براي رسيدن به اين مرحله انسان بايد نسبت به مراتب پايينتر عالم باشد و همچنين عامل. در سوره مبارکه حشر پس از بيان عظمت قرآن کريم چنين مي فرمايد: · لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ [219] ما اين مثلها را بيان مي کنيم تا ايشان تفکر نمايند و تفکر در روايات مقدمه تعقل است [220] لذا در جاي ديگر چنين فرمود: · مَثَلُ الَّذينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِياءَ كَمَثَلِ الْعَنْكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتاً وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنْكَبُوتِ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْ ءٍ وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما يَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ [221] يعني فقط عالمان هستند که به مقام عقل ميرسند. عقل امري فراتر از علم است و سير در عالم عقل منوط به گذر از عالم علم است. نفس انساني نيز در سير صعودي پس از گذر از عالم مثال به عالم عقل مي رسد. اين مرتبه، مرتبه اي است که ملائکه در آن مقيمند. اما مرحله چهارم کلام الله در بيان سيد الشهداء(ع)، با لفظ حقايق آمده است و اين مرحله اي است که اگر در قرآن کريم بخواهيم معادلي براي آن بيابيم با لفظ «تأويل» قابل تطبيق خواهد بود.در سوره مبارکه آل عمران مي فرمايد: · وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْم [222] در اين مرتبه، حقائق به نحو بسيط موجود است لذا در روايت ديگر از امير المؤمنين(ع) به صورت مفرد «الحقيقة» به کار رفته است. و ان كميل بن زياد، سئل الامام امير المؤمنين عليه السلام عن الحقيقة، فقال له الامام: ما لك و الحقيقة [223] لذا در اين مرحله وحدت حاکم است و نه اتحاد (كُلُّنَا وَاحِدٌ مِنْ نُورٍ وَاحِد [224] ) ، و ليکن به اعتباري چون اين نشئه، ماده(به معناي فلسفي: زمينه پيدايش موجودات [225] ) همه موجودات است [226] گاهي براي آن از جمع استفاده مي کنيم. اما همانگونه که بيان گرديد نفس انساني پس از گذر از مرحله عقل، وارد مرحله فوق تجرد عقلاني مي شود، مرحله فوق تجرد عقلاني، مرتبه ايست که در آن ماهيت راه ندارد و انسان با رسيدن به اين مرتبه ديگر حد يقف ندارد [227] و اين مرحله ايست که ملائکه در آن راه ندارند و اگر در شب معراج جبرئيل تا مقام مشخصي با پيامبر اکرم(ص) بيشتر بالا نرفت [228] شايد دليل آن همين است که ملائکه در عالم مقام معلومي دارند: · وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ [229] که از آن فراتر نمي روند، ولي تا حد تمثل تنزل مي کنند: · فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا [230] تاکنون مراتب قرآن و مراتب نفس انسان را در قوس صعود بررسي نموده ايم و حال اين امر را در قوس نزول بررسي مي نمائيم: خداي سبحان به عنوان اولين موجود، انسان (انسان کامل) را خلق کرد و اين مخلوق اول بر اساس «كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ [231] » آينه تمام نماي ذات اقدس الهي است و همانند او فوق مجرد(بسيط) است: · وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَليلاً [232] در اين مرحله نفس انسان را متعلم قرآن کريم ساخت. همان گونه که عرضه گرديد، حقيقت قرآن نيز در اين مرتبه قرار دارد چون در اين مرحله وحدت محض حاکم است، لذا نفس انسان اعني انسان کامل و قرآن کريم يک حقيقت واحد هستند. در عالم عقل اين حقيقت به دو صورت ظهور مي کنند: يکي عقل و معقول و ديگري عاقل و بر اساس «اتحاد عاقل به معقول [233] » اين دو حقيقت با يکديگر متحد مي شوند. در عالم مثال، اين دو حقيقت به شکل صور متمثله حاضرند، لذا هنگامي که حبيب بن مظاهر از امام حسين (ع) پرسيد: شما قبل از دنيا چه چيزي بوديد؟ در روايت آمده است که حضرت فرمودند: «كنا أشباح نور ندور حول عرش الرحمن [234] » (اين عبارت، بيان صور برزخيه اين بزرگواران است) در ادامه حديث از سيدالشهداء(ع) آمده است: «فَالْعِبَارَةُ لِلْعَوَامِّ»، اين مرحله براي همه است ليکن کساني که از اين مرحله فراتر نمي روند عوام هستند. مرحله دوم براي کساني است که قدري از عالم ماده فراتر رفته اند و به دنبال درک معاني قرآن هستند «وَ الْإِشَارَةُ لِلْخَوَاصِّ». مرحله سوم براي آن دسته از کساني است که نسبت به قرآن علم پيدا کرده اند و به اين علم اکتفا نکرده و پاي به عالم عقل گذارده اند، اينها علم را مقدمه عمل به دستورات قرآن کريم قرار دادند [235] و لذا اينها را خداي سبحان تحت ولايت خويش قرار داد و آنها را از ظلمات جهل به علم و از وَهم به نور عقل خارج ساخت: · اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ [236] لذا ابي عبدالله(ع) فرمودند: «وَ اللَّطَائِفُ لِلْأَوْلِيَاءِ» اما مرحله چهارم يعني حقايق يا به عبارتي حقيقت يا به عبارت ديگر تأويل که مخصوص انسانهاي کامل يا انسان کامل است: «وَ الْحَقَائِقُ لِلْأَنْبِيَاءِ» و غير از اينها کسي به اين مرحله راه ندارد ، لذا اميرالمؤمنين(ع) در پاسخ سؤال کميل فرمود: ما لك و الحقيقة و اين پاسخ فقط براي کميل نيست و لذا کميل وقتي ادامه داد که يا اميرالمؤمنين آيا من صاحب سرّ شما نيستم اميرالمؤمنين در پاسخ فرمودند: بلى و لكن يترشح عليك ما يطفح مني [237] درباره انبيا نکته اي بايد بيان گردد که از اهميتي خاص برخوردار است. نبوت دو نوع است: انبائي و تشريعي(يا تبليغي). مقام نبوت انبائي به معناي اِخبار از غيب براي انسانهاي معمولي نيز اماکن پذير است و لفظ نبي شامل اين دسته نيز مي گردد با اين تفاوت که به اين دسته، تبليغ و رسالت ابلاغ مانند دسته ديگر نيست [238] و وظيفه اينها، تذکر است و چه بسا مقام اين دسته موجب غبطه دسته ديگر باشد: قَالَ إِنَّ حَوْلَ الْعَرْشِ مَنَابِرَ مِنْ نُورٍ عَلَيْهَا قَوْمٌ لِبَاسُهُمْ وَ وُجُوهُهُمْ نُورٌ لَيْسُوا بِأَنْبِيَاءَ يَغْبِطُهُمُ الْأَنْبِيَاءُ وَ الشُّهَدَاء [239] تعبير قرآن راجع به اين دسته همان «اولوا الالباب» است، که اهل تذکر هستند: · كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ مُبارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آياتِهِ وَ لِيَتَذَكَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ [240] · أَ فَمَنْ يَعْلَمُ أَنَّما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ كَمَنْ هُوَ أَعْمى إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ [241] نکته ديگري که بايد بيان گردد اين است که همه مراحل مذکور داراي درجات بسيار است و انسان کامل در همه مراتب بالاترين درجه را صاحب است. در مرحله الفاظ در روايت درباره رسول اکرم(ص) وارد شده است: أنه أفصح من نطق بالضاد [242] و رواياتي از اين قبيل که نشان مي دهد حضرت انسان کامل در اين مرحله در بالاترين درجه فصاحت و دقت و رعايت ظرافتهاي آوايي قرار دارد. در مرحله مثال، انسان کامل تمام حقايق را مي بيند و ديگران به اندازه معرفت برايشان حقايق متمثل مي گردد. در مرحله عقل قرآن کريم، بالاترين مرحله عقل يعني عقل بالفعل(فعال) و عقل مستفاد از آن انسان کامل است و هرکس که در اين مقام قرار داشته باشد متناسب با مقام خود از قرآن بهره مند است. در مرحله فوق تجرد يا مرحله حقايق که فقط انسان کامل در آن راه دارد نيز ميان مصاديق آن تفاضل وجود دارد: · تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللَّهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ وَ آتَيْنا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُس [243] با توجه به مطالب بيان شده معلوم مي گردد که قرآن در هر مرحله و مرتبه از مراتب انسان با انسان و نفس انسان هماهنگي دارد و چون اين کلام براي هدايت مردم است: · شَهْرُ رَمَضانَ الَّذي أُنْزِلَ فيهِ الْقُرْآنُ هُدىً لِلنَّاسِ وَ بَيِّناتٍ مِنَ الْهُدى وَ الْفُرْقان [244] در هر مرحله اي انسان مي تواند از آن بهره مند گردد مشروط به اينکه متقي باشد: · ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدىً لِلْمُتَّقينَ [245] در مورد انسان کامل نيز بايد گفت که وي با همه مراتب قرآن کريم متحد است و لذا در حديث شريف ثقلين آمده است: أَنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ [246] و يا درباره اينها وارد شده است: لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ إِنَّ الْقُرْآنَ مَعَهُمْ فِي قُلُوبِهِمْ فِي الدُّنْيَا فَإِذَا صَارُوا إِلَى عِنْدِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ كَانَ مَعَهُمْ وَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يَرِدُونَ الْحَوْضَ وَ هُوَ مَعَهُمْ [247] از زبان خود ايشان نيز چنين بيان گرديده: قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى طَهَّرَنَا وَ عَصَمَنَا وَ جَعَلَنَا شُهَدَاءَ عَلَى خَلْقِهِ وَ حُجَّتَهُ فِي أَرْضِهِ وَ جَعَلَنَا مَعَ الْقُرْآنِ وَ جَعَلَ الْقُرْآنَ مَعَنَا لَا نُفَارِقُهُ وَ لَا يُفَارِقُنَا [248] يا اينکه در مورد امير المؤمنين آمده است: عَلِيٌّ مَعَ الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ مَعَهُ لَا يَفْتَرِقَانِ حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْض [249] همانطور که پيش از اين اشاره شد يکي از مهمترين نکات در مورد انسان کامل و قرآن ولايت تکويني است. ولايت تکويني براي انسان ناشي از علم به قرآن کريم است. در بخش مربوط به حقيقت کلام الله ديديم که خداي سبحان در مورد قرآن نوعي تأثير تکويني را در نظام عالم به ما نشان داده است. آيات قرآن کريم به ما نشان مي دهد خداي سبحان براي انسان نيز ولايت تکويني را با شرايطي قرار مي دهد و اين مضمون را روايات نيز تأييد مي کند. همان طور که عرضه شد يکي از اسماء انسان کامل در قرآن کريم «من عنده علم الکتاب [250] » است. اين آيه مخصوص انسان کامل است؛ در آيه اي ديگر اين امر را درباره انساني معمولي از ياران يکي از انبياء الهي بيان نموده است: · قالَ يا أَيُّهَا الْمَلَؤُا أَيُّكُمْ يَأْتيني بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ يَأْتُوني مُسْلِمينَ 000 قالَ الَّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَني أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَريمٌ [251] در اين آيه درباره شخص مذکور نمي گويد که تمام علم الکتاب نزد او است بلکه مي گويد تنها نسبت به اندکي از کتاب علم دارد، ولي درباره انسان کامل مي گويد که او به تمام کتاب علم دارد؛ طبعاً ولايت او نيز به مراتب بيش از آن شخص خواهد بود. ولايت جنبه اتصال موجودات به خداي سبحان است. خداي سبحان «ولي» است و معلول او نيز بر اساس سنخيت علت و معلول نيز ولايت خواهد داشت؛ بالتبع کسي که قرآن در او محقق شود به اندازه اين تحقق از ولايت برخوردار خواهد بود. درباره قرآن فرمود: · وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتى بَلْ لِلَّهِ الْأَمْرُ جَميعا [252] همان گونه که مشاهده گرديد همان شخص که درباره او تعبير «عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ» بکار برد در طرفة العيني تخت ملکه سبا را براي سليمان(ع) حاضر ساخت. در مورد حضرت صالح(ع) فرمود که به اذن خداي متعال کوه را شکافت و از دل کوه شتري بيرون آورد [253] . در مورد حضرت عيسي(ع) نيز تعبير زنده کردن مردگان به کار رفته است. [254] همان گونه که بيان گرديد همه اين امور را روايات نيز تأييد مي کند؛ از اميرالمؤمنين(ع) چنين نقل شده که خداي سبحان چنين فرموده است: يَا ابْنَ آدَمَ أَنَا غَنِيٌّ لَا أَفْتَقِرُ أَطِعْنِي فِيمَا أَمَرْتُكَ أَجْعَلْكَ غَنِيّاً لَا تَفْتَقِرْ يَا ابْنَ آدَمَ أَنَا حَيٌّ لَا أَمُوتُ أَطِعْنِي فِيمَا أَمَرْتُكَ أَجْعَلْكَ حَيّاً لَا تَمُوتُ يَا ابْنَ آدَمَ أَنَا أَقُولُ لِلشَّيْ ءِ كُنْ فَيَكُونُ أَطِعْنِي فِيمَا أَمَرْتُكَ أَجْعَلْكَ تَقُولُ لِلشَّيْ ءِ كُنْ فَيَكُونُ [255] آنچه براي ما دراينجا مهم است ارتباط علم الکتاب و ولايت تکويني است. در حديث مذکور، اطاعت خداي سبحان شرط به دست آوردن ولايت تکويني معرفي گرديده و پيش از اين عرض شد که لازمه اطاعت علم است و فقط علم الکتاب براي ولايت تکويني مؤثر است. پس ولايت تکويني را خداي سبحان ابتداءً براي قرآن ذکر نمود و سپس براي کساني که داراي علم نسبت به او هستند چنين ولايتي را نشان داد. چگونگي رابطه براي نتيجه گرفتن از بحث لازم است دو مطلب اشتراکات و افتراقات قرآن و انسان که مربوط به بعد تکوين اين دو است، به صورت شفاف و دقيق و جداي از يکديگر مورد بررسي قرار گيرد و سپس بعد تشريع مورد بررسي قرار گيرد.1) اشتراکات ذاتي قرآن و انسان:
الف) قرآن و انسان کامل، هر دو تجلي تام اسماء و صفات حق متعال هستند. همان گونه که عرضه گرديد خداي سبحان براي قرآن کريم اسامي را ذکر مي کند که اصالتاً آن اسامي براي خداي سبحان است و از تاليان حقيقي قرآن تعابيري روايت شده است که نشان مي دهد اينها نيز حقيقتاً همه اسماء و صفات حق متعال را دارا هستند. [256] از آن گذشته عرض شد رواياتي وجود دارد که مي گويد اينها قرآن ناطق هستند يا در تفسير و تأويل بعضي از آيات که ظاهراً به قرآن دلالت دارد به اهل بيت که اکمل مصاديق انسان کامل هستند اشاره شده است. در بخش انسان کامل از ديدگاه فلاسفه گفته شد: وي جامع جميع آيات و نشانه هاي حکمت يعني شامل همگي عوالم است، او صاحب همه مقامات و تطورات نفس انساني و تمامي قوا و استعدادها در او به فعليت تام رسيده است [257] . چنين سخني درباره قرآن نيز مطرح است: قرآن اگرچه يک حقيقت است، اما به حسب نزول، داراي مراتب بسيار است و به لحاظ مراتب، اسامي گوناگون و در هر نشئه اسمي خاص مطابق آن نشئه دارد چنانکه انسان کامل يک حقيقت است و آن را اطوار و مقامات و درجات بسيار است و در هر طور و مقام اسمي خاص دارد. [258] ب) تشکيک وجودي قرآن و انسان: مراتب وجودي قرآن و انسان با توجه به حديث شريف سالار شهيدان بررسي گرديد. با قرار دادن اين حديث شريف در کنار سخن اميرالمؤمنين(ع) (عَلَيْكُمْ بِتِلَاوَةِ الْقُرْآنِ فَإِنَّ دَرَجَاتِ الْجَنَّةِ عَلَى عَدَدِ آيَاتِ الْقُرْآنِ فَإِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ يُقَالُ لِقَارِئِ الْقُرْآنِ اقْرَأْ وَ ارْقَ فَكُلَّمَا قَرَأَ آيَةً يَرْقَى دَرَجَةً [259] ) روشن مي گردد هر درجه انساني مطابق با درجه اي از درجات قرآن کريم است.2) افتراقات قرآن و انسان:
وجود کتبي و وجود عيني:
قرآن کريم همان گونه که بيان گرديد، داراي دو صورت است يک صورت عيني که داراي حقيقت بسيط است که از هر گونه افتراق و تکثر دور است و داراي يک صورت کتبي است که همان وجود عيني با تنزل وجودي به عالم طبيعت به لباس الفاظ درآمده است و اين کتاب دستور العمل به وجود آمدن همان وجود عيني است. انسان اگر به فعليت نرسيده باشد داراي چنان صورت عيني نخواهد بود وچنانچه به فعليت رسيده باشد داراي چنان صورت عيني است و چون در آن مرتبه تکثر راه ندارد و وحدت بر آن حاکم است اين دو حقيقت يا واحدند و يا متحد. و چون وحدت در آن مرحله، از سنخ عدد نيست به عبارت ديگر وحدت عددي نيست، پس اين دو حقيقت وحدت وجودي دارند. خداي سبحان براي به فعليت رساندن ساير انسانها با تنزل اين حقيقت واحده به عوالم پايين، آن را به دو صورت نشان داد: يکي به صورت وجود عيني و ديگري به صورت کتبي، لذا هيچ گونه تفاوتي ميان اين دو نيست، هر چه اين نشان مي دهد آن ديگري نيز نشان مي دهد. آن وجود عيني انسان کامل است و آن وجود کتبي قرآن است. لذا قرآن کريم استاندارد و محور انسانيت است و هر کس هرقدر قرآني باشد به همان اندازه انسان است. با توجه به آنچه تاکنون عرضه شد روشن مي گردد که نقطه افتراق اين دو موجود در کتبي بودن و عيني بودن آن دو در عالم طبيعت است و علت اين افتراق نيز تنزل وجودي است که نفس الامر تنزل، عرض است و به اصل ذات برنمي گردد. پس از بررسي اين دو مطلب بايد ببينيم آيا اشتراکات اين دو ذاتي است يا افتراقات؟ يا اينکه هر دو ذاتي است يا عرضي؟ در مورد اشتراکات همان گونه که بيان گرديد صادر اول هم قرآن است و هم انسان کامل و معناي اين حرف مساوقت يا وحدت مصداقي براي دو مفهوم است. اين دو موجود از حيث صدور اشتراک ذاتي دارند، به اين معنا که ذات اين دو در قوس نزول در اولين مرحله يک چيز هستند. به عبارت ديگر در قوس نزول، سير از وحدت است. از نظر مراتب وجودي، در نشئه طبيعت که نشئه تکثر است با دو حقيقت ظاهراً متفاوت روبرو هستيم؛ يکي به صورت کتبي و ديگري به صورت عيني. صورت کتبي را رب العالمين وسيله انسان سازي قرار داد و نشان داد که اين دستورالعمل مي تواند با جان انسان گره بخورد و اتحاد وجودي يابد. انسان کامل که نسخه به فعليت رسيده اين کتاب شريف است، در عالم طبيعت قرآن ناطق و لسان صدق الهي است که اگر نطق کند، نطق او وحي الهي است«وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى [260] ». در عالم مثال، صورت متمثل قرآن است که اگر قرآن به شکل انساني متمثل گردد به چنين صورتي درخواهد آمد [261] . در عالم عقل، به حکم محکم اتحاد عاقل به معقول، اين دو حقيقت با يکديگر متحدند. با توجه به مراتب وجودي، اشتراک مذکور نيز يک اشتراک ذاتي است و جنبه دروني براي اين دو موجود دارد. در مورد ولايت تکويني، تحقق دروني(نفساني) آيات الله و اطاعت خداي سبحان، مهمترين شرط تصرف در نظام عالم است که اين امر در صورت عارضي بودن هرگز صورت نمي پذيرد، بلکه شرط آن ملکه اطاعت از اوست، پس اين جنبه هم براي انسان ذاتي است و نه عرضي. در نقطه افتراق با توجه به ويژگي تکثرپذيري طبيعت، يک حقيقت هم به صورت عيني خارجي درآمده و هم به صورت مکتوب. پس اين نقطه افتراق يک امر عارضي است و نه يک امر ذاتي. به عبارت ديگر اين ويژگي ذاتي براي اين دو موجود نيست بلکه ويژگي نشئه طبيعت چنين اقتضايي دارد. لذا رابطه قرآن و انسان يک رابطه ذاتي است و نه يک رابطه عارضي و مي توان چنين گفت: «قرآن، صورت کتبيه انسان کامل است» آنچه درتشريع مطرح مي شود، بايدها و نبايدها است و مجموعه اين هنجارها هدف خاصي را دنبال مي کند. وجود کتبي قرآن کريم شامل چنين مجموعه اي نيز هست که هدف آن انسان سازي است. رسيدن به چنين هدفي، لوازمي دارد که تمام اين لوازم را نيز خود قرآن بيان نموده است. اين امر چند مرحله دارد. اولين مرحله دانستن متن قانون و تشريع است(قرائت کتاب). مرحله دوم فهم و دريافت معناي آن است. مرحله سوم عمل کردن به علم است. هرقدر قانوني خوب باشد تا زماني که به مفاد آن عمل نشود تأثيري نخواهد داشت. در تشريع چند چيز مطرح است: اولاً قانون بايد با ابعاد وجودي شخصي که قانون براي او تعيين مي شود، متناسب باشد. ثانياً قانون گذار بايد به تمام امور شخص آگاه باشد. ثالثاً قانون گذار در صورتي صلاحيت قانون گذاري دارد که از هيچ امري فروگذاري نکند. تنها خداي سبحان است که ويژگيهايي را داراست، زيرا فقط او بي نياز مطلق و عالم به تمام شئون مخلوقاتش است. لذا قانوني که او فرستاده، قانون کاملي است علاوه بر اين ويژگيها، خداي سبحان انسان را براي تکامل او آفريده است و لذا از هيچ چيزي فروگذار ننموده است. پس قرآن تا ابد کاملترين قانون براي بشر است. هر قانون بشري از يک جنبه اي نقصان دارد و مهمترين علت آن، نقصان شناخت بشر به خويش است. و اگر فرضاً چنين نقصاني نبود هواي نفس تهديد ديگري است. اگر قانون گذار به تمام امور شخصي که براي او قانون گذاري مي کند عالم باشد و از او بي نياز باشد، قانوني که مي گذارد بر اساس تمام ابعاد تکويني وجود اوست و با شخص مورد نظر ارتباط دارد و چنين ارتباطي يک ارتباط ذاتي است؛ در غير اينصورت اين ارتباط، يک ارتباط عَرَضي است و شخص براي ايجاد ارتباط نياز به زحمت زيادي دارد. اما پاسخ به اين سؤال «چگونه با قرآن رابطه برقرا کنيم؟» نيز در همان روايت سيدالشهداء(ع) بيان فرموده اند. سخن حضرت صرفاً اين نيست که اين چهار مرحله براي چهار دسته از مردم است؛ بلکه اين کلام جمله اي انشائي است که به شکل خبري القا شده است. به هر يک از سه دسته پايين حضرت مي فرمايد در جايي که قرار داري اکتفا مکن و به مرحله بالاتر بينديش و به سمت آن حرکت کن. حضرت به دسته اول مي گويد عوام مباش و به دسته هاي ديگر نيز چنين مي فرمايد. نکته اي را که بايد در نظر داشت اين است کساني که اهل عمل نيستند اصلاً جزو اين چهار دسته نيستند و تخصصاً از بحث خارج اند. تفاوت اين چهار دسته در معرفت است؛ در واقع تفاوت درجات معرفت نسبت به کلام الله موجب تفاوت درجات است. لذا محور اين حديث شريف فارق از عمل، معرفت است. قرآن کريم مضامين اين حديث شريف را بيان نموده است. اولاً فرمود که ما اين کتاب را فروفرستاديم تا در آن تدبر نمايند: كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ مُبارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آياتِهِ وَ لِيَتَذَكَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ [262] سپس فرمود که شما اين کتاب را تا آنجا که برايتان ميسر است «قرائت» نماييد: 000فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآن [263] بعد مي فرمايد حق «تلاوت» اين کتاب را ادا نماييد(البته اين امر را به صورت جمله انشائيه اي که به شکل جمله خبريه القا شده بيان کرد): الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ أُولئِكَ يُؤْمِنُونَ بِه [264] ميان تلاوت و قرائت تفاوت مفهومي وجود دارد. قرائت به معناي نگاه و کردن و خواندن است [265] ( اصل معناي قرائت جمع کردن است و با معناي کنايي به خواندن اطلاق مي گردد [266] ) اما تلاوت يعني تبعيت نمودن. [267] در اصل به معناي خواندن و تدبر در معنا و بعد تبعيت کردن [268] ) لذا وظيفه مؤمنين اين است که هم قرآن را بخوانند و هم تبعيت نمايند و تبعيت به ميزان معرفت بستگي دارد. اما در اين ميان راجع به عده اي مي فرمايد که اينها هنگامي که قرآن مي خوانند حالي چنان دارند: إِنَّ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذا يُتْلى عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ سُجَّداً وَ يَقُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا إِنْ كانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولاً وَ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ يَبْكُونَ وَ يَزيدُهُمْ خُشُوعاً [269] و در سوره مريم پس از بيان جريان چند پيامبر مي فرمايد: أُولئِكَ الَّذينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ مِنْ ذُرِّيَّةِ آدَمَ وَ مِمَّنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ وَ مِنْ ذُرِّيَّةِ إِبْراهيمَ وَ إِسْرائيلَ وَ مِمَّنْ هَدَيْنا وَ اجْتَبَيْنا إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُكِيًّا [270] اما قاعده کلي را در مورد اينها چنين فرمود: أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّيْلِ ساجِداً وَ قائِماً يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَ يَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ [271] اين آيه کريمه، اصلي را فرمود که از ميان تمام کساني که يک سري ويژگي هايي را دارند کساني که داراي علم هستند با کساني که علم ندارند برابر نيستند؛ لذا در احاديث بسيار اين مطلب وارد سده است که خواب عالم از شب زنده داري جاهل بهتر است. [272] با توجه به مطالب بيان گرديده قرآن کريم علاوه بر بيان مراتب انسانها به آنها راه بالا آمدن را نيز نشان داده است و حديث سيدالشهداء نيز همان را به شکل ديگر بيان نمود.نتيجه گيري:
نتيجه کلي بحث اين است که در قوس نزول مراتب، قرآن و انسان اعني انسان کامل در اعلي مرتبه خويش، يک حقيقت واحد هستند و در مراحل پايين که بستر تکثر است اين يک حقيقت به دو صورت ظهور و بروز مي يابند؛ يکي به صورت کتبي و ديگري به صورت عيني و مي توانند با يکديگر اتحاد وجودي يابند. درباره شخص رسول اکرم از همسر آن حضرت روايت است که خلق آن حضرت بطور خلاصه قرآن است: «كان خلقه القرآن» [273] بطور خلاصه هر انساني به هر ميزان که با قرآن تماس داشته باشد از قرآن کريم بهره مند مي شود و با آن اتحاد وجودي مي يابد. در قوس صعود، بطور خلاصه هر انساني به هر ميزان که با قرآن تماس داشته باشد از قرآن کريم بهره مند مي شود و با آن اتحاد وجودي مي يابد. «قَالَ عَلَيْكُمْ بِتِلَاوَةِ الْقُرْآنِ فَإِنَّ دَرَجَاتِ الْجَنَّةِ عَلَى عَدَدِ آيَاتِ الْقُرْآنِ فَإِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ يُقَالُ لِقَارِئِ الْقُرْآنِ اقْرَأْ وَ ارْقَ فَكُلَّمَا قَرَأَ آيَةً يَرْقَى دَرَجَةً [274] » و اگر در کلام قدوسي حضرت ام الانوار و الفضائل فاطمه حوراء انسيه آمده است که در فهم چيزي از قرآن معطلي ندارد که تمام اسرار کتاب بي پايان حق برايش مکشوف است، پس او را مقام لايقفاي انساني است که از هر گونه قيد و بند رهايي يافته است و به عبوديت مطلقه رب مطلق درآمده است که فرمود: «الحمد لله الذي لم يجعلني جاحدة لشي ء من كتابه و لا متحيرة في شي ء من أمره و الحمد لله الذي هداني إلى دينه و لم يجعلني أعبد شيئا غيره [275] »راه قرآني شدن
براي اينکه بدانيم «انسان چگونه قرآني مي شود؟» بايد به خود قرآن کريم رجوع کرد. در سوره واقعه چنين مي فرمايد: · فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظيمٌ إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَريمٌ في كِتابٍ مَكْنُونٍ لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ [276] قرآن کريم تماس با قرآن کريم را مخصوص به پاکان بيان کرده و در واقع تعليق حکم بر وصف «مطهر» نموده و طهارت را شرط تماس با قرآن دانسته است و اين طهارت فقط شامل طبيعت جسماني نمي شود بلکه شامل جميع مراتب و قواي نفس انساني مي گردد. در نشئه طبيعت ، طهارت جسم و اندام طبيعي شرط است (طهارت انسان در اين مرحله پاک بودن از ارجاس و داشتن وضو است) و در مرتبه مثال، طهارت خيال و قواي مثالي، در مرتبه عقل، طهارت عقل و در مرحله فوق تجرد عقلاني طهارت سر انسان [277] . راه طاهر شدن نيز تقوا است و تقوا عبارت است از عبد خدا بودن و چون عبد در تمام شئون و امور تسليم مولاست: · يا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذي خَلَقَكُمْ وَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ [278] لذا روح تقوا، اطاعت و تسليم بودن در برابر خداي سبحان است و نهايتي براي آن متصور نيست چرا که فرمود: · يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ [279] و حق خداي سبحان نامحدود است و در هر مقامي حتي نبوت به انسان دستور به تقوا مي دهد: · يا أَيُّهَا النَّبِيُّ اتَّقِ اللَّه [280] در اين سير انسان بايد متخلق به اخلاق الهي گردد: تَخَلَّقُوا بِأَخْلَاقِ اللَّهِ [281] و بايد از مخلَصين گردد تا دچار آفت شيطان زدگي نگردد: · قالَ رَبِّ بِما أَغْوَيْتَني لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ إِلاَّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصينَ [282] و نتيجه تقوا اين است که خداي سبحان در همه مواطن و مواقف حق را برايش از باطل تميز مي دهد: · يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً وَ يُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظيمِ [283] قرآن دستش را مي گيرد و هدايت مي کند: · ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدىً لِلْمُتَّقينَ [284] و هر قدر انسان متقي تر، بهره اش از دستگيري قرآن کريم بيشتر. براي متقي شدن دو چيز لازم است: يکي علم و ديگري عمل، انسان تا علم نداشته باشد نمي تواند عمل کند و لذا براي يافتن علم بايد به سراغ قرآن کريم برود و چون قرآن با هر کسي سخن نمي گويد، بايد به سراغ قرآن ناطق برود: وَ النُّورِ الْمُقْتَدَى بِهِ ذَلِكَ الْقُرْآنُ فَاسْتَنْطِقُوهُ وَ لَنْ يَنْطِقَ وَ لَكِنْ أُخْبِرُكُمْ عَنْهُ [285] و چون علم يافت آن را امام عمل قرار دهد: العلم أمام العمل و العمل تابعه [286] و در هيچ مرحله اي توقف نکند و سير نشود که سيري نشانه عدم طهارت است [287] و با گذر از هر مرحله اي به مراحل بالاتر نظر کند و همواره فله و هدف را در نظر داشته باشد که همانا قرآني شدن بلکه قرآن شدن است و به راه خويش ادامه دهد. در اين راه انسان بايد همواره از خداي سبحان استعانت و استمداد بلکه استيلا کند تا خداي سبحان ولي و متولي او گردد و در هر مرحله اي او را از ظلمت به نور و از نور سافل به انوار عاليه و عليا خارج سازد: · اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوايُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ [288] خداي سبحان همه ما را از متقين مخلَص قرار دهد و ما را از هدايت خويش بهره مند سازد.به مناسبت سال پيامبر اعظم(ص):
هر چند تمام اين مقاله ناقابل تقديم به ساحت مقدس حضرت انسان کامل است ليکن اين چند خط را به مناسبت سال حضرت انسان کامل ختمي، تجلي اعظم حق متعال خاتم الانبياء محمد مصطفي(صلي الله عليه و آله و سلم) که اين بضاعت اندک نيز از فيض وجودي و به وساطت آن بزرگوار است تقديم آن ساحت الهي مي نماييم. «ان الهدايا علي مقدار مهديها». مطالبي که پيرامون انسان کامل عرضه گرديد، شامل مواردي کلي براي تمام انبياء بود؛ اما نکته تکميلي اين است که در تمام موارد که سخن از تجلي بودن و مظهريت تامه خداي سبحان است، مطالب به حضرت رسول ختمي برمي گردد و درباره مصاديق انسان کامل به نحو ديگري صادق است. اولاً الواحد لايصدر عنه الا الواحد ثانياً اين واحد طبق احاديث بسيار که برخي عرضه شد نور حضرتش است. ساير انسانهاي کامل به برکت اين وجود برين مقام يافته اند؛ تجلي حضرتش در اميرالمؤمنين علي(ع)، خاتم الاوصياء و در فاطمه(س)، کوثر ساخت و البته تجلي پايينتر از متجلي است و ثمره اين دو تجلي يازده امام است که هرکدام به نحوي نمودار آن حضرت هستند(که اين مقام را مجال صحبت پيرامون آن نيست): «مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِيانِ فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ» (رحمان/23-19) والسلام علي من اتبع الهديفهرست منابع مورد استفاده:
قرآن کريم آموزش فلسفه، استاد محمدتقي مصباح يزدي (2جلد)، سازمان چاپ و نشر دفتر تبليغات اسلامي، چاپ سوم، 1368 انسان در قرآن(مقدمه اي بر جهان بيني اسلامي4): شهيد مرتضي مطهري، انتشارات صدرا، 1373 انسان در افق قرآن: علامه محمد تقي جعفري تبريزي، انتشارات بعثت(مؤسسة القرآن الکريم)، 1361 انسان کامل از ديدگاه نهج البلاغه: استاد علامه حسن حسن زاده آملي، بنياد نهج البلاغه، 1359، تهران انسان و قرآن: استاد علامه حسن حسن زاده آملي، انتشارات الف لام ميم، چاپ اول، 1383، تهران تفسير انسان به انسان: استاد عبد الله جوادي آملي، نشر اسراء، چاپ اول، 1384، قم تسنيم (تفسير ترتيبي قرآن کريم): استاد عبد الله جوادي آملي، نشر اسراء، چاپ اول، پاييز 1378، قم دروس معرفت نفس: استاد علامه حسن حسن زاده آملي، انتشارات الف لام ميم، چاپ دوم، 1383، تهران رساله فارسي «أنه الحق»، استاد علامه حسن حسن زاده آملي، انتشارات قيام، چاپ دوم، 1379، قم شرح دفتر دل(از ديوان اشعار استاد علامه حسن زاده آملي): شارح: استاد داود صمدي آملي(2جلد)، انتشارات نبوغ، چاپ چهارم، 1384، قم شرح مراتب طهارت(از کتاب وحدت از ديدگاه عارف و حکيم)، داود صمدي آملي (2جلد)، انتشارات نور السجاد، چاپ نهم، 1385، قم نهج الولاية، استاد علامه حسن حسن زاده آملي، انتشارات الف لام ميم، چاپ اول، 1383، تهران وحدت از ديدگاه عارف و حکيم: استاد علامه حسن حسن زاده آملي، انتشارات تشيع، چاپ سوم، 1383، قم نرم افزار جامع التفاسير نور- مرکز تحقيقات کامپيوتري علوم اسلامي: (التحقيق في كلمات القرآن الكريم: حسن مصطفوي - تفسير كبير(مفاتيح الغيب): امام فخررازى - تفسير القرآن الكريم: صدرالمتألهين محمد بن ابراهيم شيرازي - تفسيرالقمي: علي بن ابراهيم قمي - تفسير المحيط الأعظم و البحر الخضم: سيد حيدر آملي - مجمع البيان في تفسير القرآن: فضل بن حسن طبرسي - المفردات في غريب القرآن، حسين بن محمد راغب اصفهاني - الميزان في تفسير القرآن: علامه سيد محمد حسين طباطبايي) نرم افزار جامع الاحاديث نور- مرکز تحقيقات کامپيوتري علوم اسلامي: (إرشادالقلوب - بحارالأنوار - کتاب العين - فلاح السائل - الكافي - لسان العرب - مجمع البحرين - وسائل الشيعة) نرم افزار دانشنامه علوي - مرکز تحقيقات کامپيوتري علوم اسلامي: (في ظلال نهج البلاغة: محمد جواد مغنيه - شرح نهج البلاغة: ميثم بن علي بن ميثم - شرح نهج البلاغه: سيد محمد کاظم قزويني حائري - شرح نهج البلاغة: ابن ابي الحديد - مفتاح السعادة في شرح نهج البلاغة: سيد محمد تقي نقوي قايني خراساني - منهاج البراعةفي شرح نهج البلاغة: ميرزا حبيب الله هاشمى خوئي، ج 19، ص 316) نرم افزار نور الحکمة - مرکز تحقيقات کامپيوتري علوم اسلامي: (اسفار اربعه: صدر المتألهين محمد بن ابراهيم شيرازي - كشف المراد: علامه حلي - نهايةالحكمة: علامه سيد محمد حسين طباطبايي) نرم افزار نور العرفان - مرکز تحقيقات کامپيوتري علوم اسلامي: (شرح فصوص: علامه داود قيصرى - الفتوحات المکيه: محيي الدين ابن عربي (دوره4جلدي) - فصوص الحكم: محيي الدين ابن عربي )[1] . رحمان/1و2 [2] . ذاريات/56 .[3] مائده/54 [4] . بحارالأنوار ج : 84 ص : 199 [5] . آل عمران/ 31 [6] . قصلت/53 [7] . بحارالأنوار ج : 95 ص : 226 [8] . بحارالأنوار ،ج 2،ص 32 [9] . مفتاح السعادة: سيد محمد تقي نقوي قايني خراساني، ج 5 ص 336 [10] . اسراء/109-107 .[11] قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص أُعْطِيتُ خَمْساً لَمْ يُعْطَهَا أَحَدٌ قَبْلِي جُعِلَتْ لِيَ الْأَرْضُ مَسْجِداً وَ طَهُوراً وَ نُصِرْتُ بِالرُّعْبِ وَ أُحِلَّ لِيَ الْمَغْنَمُ وَ أُعْطِيتُ جَوَامِعَ الْكَلِمِ وَ أُعْطِيتُ الشَّفَاعَةَ- وسائل الشيعة ج 3 ص 350 [12] . شرح دفتر دل(از ديوان علامه حسن زاده آملي): شارح: استاد صمدي آملي [13] . لسان العرب ج12 ص522 [14] . مجمع البحرين ج6 ص158 [15] . کتاب العين ج5 ص378 [16] . المفردات في غريب القرآن، ص 722 [17] . نساء/164 [18] . مريم/26 [19] . يس/65 [20] . بقره/75 [21] . آل عمران/45 [22] . يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا في دينِكُمْ وَ لا تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلاَّ الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسيحُ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَ كَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى مَرْيَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ000- نساء/171 [23] . التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج 10، ص: 107 و 108 [24] . شرح نهج البلاغة: ابن ميثم، ج 4، صفحه ى 172 [25] . في ظلال نهج البلاغة،ج 3، صفحه ى 71 [26] . كهف/109 [27] . لقمان/27 [28] . اسراء/84 [29] . الأسفارالأربعة: صدر المتألهين، ج 2، ص 332 [30] . يس/82 [31] . قمر/50 [32] . عَلَّمَ الْقُرْآنَ خَلَقَ الْإِنْسانَ - رحمان/2و3 [33] . هود/1 [34] . الميزان في تفسير القرآن: استاد علامه سيد محمد حسين طباطبايي، ج2، ص18- 16 [35] . دخان/4-1 [36] . معنى القُرآن معنى الجمع (لسان العرب، ج 1، ص 128) [37] . انسان و قرآن: استاد علامه حسن زاده آملي، ص113 [38] . اسراء/106 [39] . فرقان/32 [40] . نهايةالحكمة: علامه سيد محمد حسين طباطبايي، ص 315 [41] . رعد/31 [42] . الكافي ج 8ص 386 [43] . اعراف/143 [44] . حشر/21 [45] . الكافى،ج 8، ص 386 [46] . نمل/6 [47] . زخرف/4 [48] . اعلى/1 [49] . حديد/4 [50] . بقره/186 [51] . بحارالأنوار ج 87 ص 189 [52] . تسنيم(تفسير ترتيبي قرآن کريم): استاد عبدالله جوادي آملي ، ج2، ص148 و 149 [53] . جاثيه/2 [54] . فصلت/41و42 [55] . تين/4 [56] . نساء/28 [57] . طه/50 [58] . بقره/26 [59] . حج/73 [60] . تفسير القرآن الكريم: صدرالمتألهين، ج 3، ص63 [61] . انسان در افق قرآن: استاد علامه محمد تقي جعفري تبريزي، ص 103- 97 [62] . اسراء/11 [63] . اسراء/100 [64] . كهف/54 [65] . شورى/48 [66] . معارج/21-19 [67] . معارج/27 [68] . عصر/3-1 [69] . انسان در افق قرآن: استاد علامه محمد تقي جعفري تبريزي، ص107 [70] . مؤمنون/14-12 [71] . حجر/28و29 [72] احزاب/72 [73] . اسراء/70 .[74] شمس/7و8 [75] . روم/30 [76] . انبياء/30 [77] . انفال/24 [78] . بقره/179 [79] . جاثيه/13 [80] . دروس معرفت نفس: استاد علامه حسن زاده آملي، ص88 و89 [81] . دروس معرفت نفس، ص 253- اسفار اربعه: صدر المتألهين محمد بن ابراهيم شيرازي، ج8، ص211 [82] . نحل/68 [83] . دروس معرفت نفس: استاد علامه حسن زاده آملي، ص567 و 568 [84] . انسان در قرآن: شهيد مطهري، ص267و268 [85] . رک: آموزش فلسفه: استاد محمد تقي مصباح يزدي، ج2، درس پنجاه و يکم [86] . نازعات/5 [87] . صافات/164 [88] . تحريم/6 [89] . و قال عليه السّلام: جوهر درّاك محيط بالاشياء من جميع جهاتها عارف بالشّى ء قبل كونه فهو علّة الموجودات و نهاية المطالب - مفتاح السعادة في شرح نهج البلاغة، ج 5، صفحه ى 24 [90] . الْعَقْلُ مَا اكْتُسِبَ بِهِ الْجَنَّةُ وَ طُلِبَ بِهِ رِضَا الرَّحْمَن - بحارالأنوار، ج 74، ص 60- در پاسخ سؤال شخصي از امام صادق(ع) که: مَا الْعَقْلُ قَالَ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان(الكافي، ج 1، ص 11) [91] . اسفاراربعه، ج 3، ص 427-421 - دروس معرفت نفس، ص410 - 408 [92] . همان، ص410 [93] . تسنيم، ج3، ص211 [94] . نهج الولاية: استاد علامه حسن زاده آملي، ص9 [95] . اسفار اربعه، ج ، ص [96] . ...فَقَالَ جَبْرَئِيلُ تَقَدَّمْ يَا رَسُولَ اللَّهِ لَيْسَ لِي أَنْ أَجُوزَ هَذَا الْمَكَانَ وَ لَوْ دَنَوْتُ أَنْمُلَةً لَاحْتَرَقْتُ - بحارالأنوار، ج 18، ص 382 [97] . نجم/8و9 [98] . بحارالأنوار، ج 55، ص 5 [99] . بحارالأنوار، ج 65، ص 16 [100] . أسفارأربعة، ج 2، ص 367- تفسير القرآن الكريم: صدرالمتألهين، ج 1، ص:41 و 42 [101] . تفسير القرآن الكريم، ج2،ص366 [102] . همان، ج 4، ص: 409 [103] . همان، ج 4، ص: 401 [104] . فصوص الحكم: محيي الدين ابن عربي، ص 37 [105] . وحدت از ديدگاه عارف و حکيم: استاد علامه حسن زاده آملي، ص7- دروس معرفت نفس، ص631 [106] . شرح فصوص: علامه داود قيصرى، مقدمه قيصرى، ص: 72 [107] . همان، ص: 89 [108] . همان، شرح، ص 352 [109] . الفتوحات المکيه: محيي الدين ابن عربي (دوره4جلدي)،ج 4، ص 206- شرح فصوص، مقدمه، ص89 [110] . بحارالأنوار ج 55ص 39 [111] . شرح فصوص (قيصرى)، شرح، ص310 [112] . همان، مقدمه، ص 118 [113] . نهج الولاية، ص18 [114] . بحارالأنوارج 16 ص 405 [115] . شرح فصوص (قيصرى)، شرح، ص352 [116] . الكافي ج 2 ص 352 [117] . بحارالأنوار ج 5 ص 205 [118] . بقره/30 [119] . ص/26 [120] . الكافي ج 2 ص 123 [121] . بقره/23 [122] . اسراء/1 [123] . انفال/41 [124] . كهف/1 [125] . فرقان/1 [126] . زمر/36 [127] . نجم/10 [128] . فرقان/1 [129] . شورى/51 [130] . بحارالأنوار ج 58 ص 129 [131] . صف/2و3 [132] . قلم/4 [133] . نساء/80 [134] . بقره/33-31 [135] . تسنيم، ج3، ص162 [136] . يوسف/6 [137] . يوسف/21 [138] . يوسف/101 [139] . يوسف/37 [140] . يوسف/68 [141] . بقره/251 [142] . انبياء/80 [143] . نمل/16 [144] . كهف/65 [145] . كهف/66 [146] . مائده/110 [147] . آل عمران/48 [148] . آل عمران/59 [149] . نحل/103 [150] . نجم/5-3 [151] . كهف/110 [152] . فرقان/7 [153] . تسنيم، ج3، ص211 [154] . يس/69 [155] . نساء/113 [156] . رحمان/4-1 [157] . علق/5-1 [158] . فاطر/15 [159] . دعاي جوشن کبير [160] . تفسير كبير (مفاتيح الغيب): امام فخررازى ج 8 ص 42و43 [161] . الكافي ج 1 ص 177 [162] . آموزش فلسفه، ج2، درس چهل و نهم [163] . تسنيم، ج 3، ص162 [164] . في ظلال نهج البلاغة،ج 3، صفحه ى 71 [165] . اسفار اربعه: ج 2 ص 332 [166] . بحارالأنوار ج 1 ص 97 - أنّ أوّل ما صدر منه تبارك و تعالى في قوس النزول هو حقيقة محمّد الخاتم صلّى اللّه عليه و آله كذلك النهاية في قوس الصعود مقامه صلّى اللّه عليه و آله، قال تعالى: (وَ أَنَّ إِلى رَبِّكَ الْمُنْتَهى) (تفسير المحيط الأعظم و البحر الخضم، ج 3، ص 8) [167] . التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج 1، ص: 52 [168] . الميزان في تفسير القرآن، ج 19، ص: 94 [169] . آل عمران/81 [170] . قمر/17 [171] . كشف المراد: علامه حلي، صفحه ى 364 [172] . بقره/253 [173] . رعد/19 [174] . علق/5-3 [175] . بحارالأنوار ج 54 ص 366 [176] . بحارالأنوار ج 1 ص 97 [177] . وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاَّ هُوَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاَّ يَعْلَمُها وَ لا حَبَّةٍ في ظُلُماتِ الْأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلاَّ في كِتابٍ مُبينٍ (انعام/59) [178] . إِنَّا نَحْنُ نُحْيِ الْمَوْتى وَ نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ وَ كُلَّ شَيْ ءٍ أَحْصَيْناهُ في إِمامٍ مُبينٍ (يس/12) - َ لَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ الْآيَةُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص وَ كُلَّ شَيْ ءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مُبِينٍ قَامَ أَبُو بَكْرٍ وَ عُمَرُ مِنْ مَجْلِسِهِمَا فَقَالَا يَا رَسُولَ اللَّهِ هُوَ التَّوْرَاةُ قَالَ لَا قَالَا فَهُوَ الْإِنْجِيلُ قَالَ لَا قَالَا فَهُوَ الْقُرْآنُ قَالَ لَا قَالَ فَأَقْبَلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص هُوَ هَذَا إِنَّهُ الْإِمَامُ الَّذِي أَحْصَى اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فِيهِ عِلْمَ كُلِّ شَيْ ءٍ (بحارالأنوار، ج 35، ص 427) [179] . وَ إِنَّهُ في أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكيمٌ (زخرف/4) [180] . وَ كِتابٍ مَسْطُورٍ (طور/2) [181] . في رَقٍّ مَنْشُورٍ (طور/3) [182] . دروس معرفت نفس: ص636 - بحارالأنوار، ج54، ص 360 (باب القلم و اللوح المحفوظ و الكتاب المبين و الإمام المبين و أم الكتاب) [183] .تفسير القرآن الكريم: صدرالمتألهين، ج 1، ص192 [184] . نساء/113 [185] . تفسيرالقمي ج 2 ص 343 [186] . أَنَّهُ انْفَتَحَ الْبَيْتُ مِنْ ظَهْرِهِ وَ دَخَلَتْ فَاطِمَةُ فِيهِ ثُمَّ عَادَتِ الْفَتْحَةُ وَ الْتَصَقَتْ وَ بَقِيَتْ فِيهِ ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ فَأَكَلَتْ مِنْ ثِمَارِ الْجَنَّةِ فَلَمَّا خَرَجَتْ قَالَ عَلِيٌّ ع السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَهْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ ثُمَّ تَنَحْنَحَ وَ قَالَ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُون 000(بحارالأنوار، ج 35، ص 17) [187] . بقره/151 [188] . جمعه/2 [189] . مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 428 [190] . وَ يَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفى بِاللَّهِ شَهيداً بَيْني وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ (رعد/43) [191] . بحارالأنوار ج 89 ص 20 [192] . تفسير انسان به انسان: استاد جوادي آملي، ص 165 [193] . انه الحق: استاد علامه حسن زاده آملي ، ص128و129 [194] . هود/46 [195] . مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 254 [196] . نساء/123 [197] . يونس/52 [198] . اعراف/147 [199] . نمل/90 [200] . قصص/84 [201] . سبا/33 [202] . يس/54 [203] . صافات/39 [204] . طور/16 [205] . دروس معرفت نفس،ص 227 [206] . الكافي ج 2 ص 53 [207] . مجادله/11 [208] . انفال/4 [209] . آل عمران/163 [210] . مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 145 [211] . تسنيم، ج2، ص331و332 [212] . طه/125 [213] . حج/46 [214] . فرقان/44 [215] . انعام/10 [216] . إِنَّ لِلْقُرْآنِ ظَاهِراً وَ بَاطِنا - الكافي، ج 4، ص 549 [217] . فلا شكّ في انّ الآيات القرآنية المنزلة على النّبى صلّى اللّه عليه و آله و سلم لكلّ آية منها ظهرا و بطنا و تفسيرا و تأويلا بل لكلّ واحدة منها كما يظهر من الاخبار المستفيضة سبعة بطون ، و سبعون بطنا. مفتاح السعادة، ج 4، ص 441) [218] . منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة: ميرزا حبيب الله هاشمى خوئي، ج 19، ص 316 [219] . حشر/21 [220] . بحارالأنوار، ج 26، ص 16 [221] . عنكبوت/43-41 [222] . آل عمران/7 [223] . شرح نهج البلاغه: قزويني، ج 1، ص 113 [224] . بحارالأنوار، ج 26، ص 16 [225] . آموزش فلسفه، ج1، درس چهل و ششم [226] . دروس معرفت نفس، ص636 [227] . نهج الولاية، ص9 [228] . ...فَقَالَ جَبْرَئِيلُ تَقَدَّمْ يَا رَسُولَ اللَّهِ لَيْسَ لِي أَنْ أَجُوزَ هَذَا الْمَكَانَ وَ لَوْ دَنَوْتُ أَنْمُلَةً لَاحْتَرَقْتُ - بحارالأنوار، ج 18، ص 382 [229] . صافات/164 [230] . مريم/17 [231] . اسراء/84 [232] . اسراء/85 [233] . اسفارأربعه ج 3 ص 427 [234] . بحارالأنوار ج 57 ص 311 [235] . إِذَا عَرَفْتَ فَاعْمَلْ مَا شِئْتَ مِنْ قَلِيلِ الْخَيْرِ وَ كَثِيرِهِ فَإِنَّهُ يُقْبَلُ مِنْكَ (الكافي، ج 2، ص 464) [236] . بقره/257 [237] . شرح نهج البلاغه: قزويني، ج 1، ص113 [238] . انسان کامل از ديدگاه نهج البلاغه: استاد علامه حسن زاده آملي، ص47 [239] . بحارالأنوار، ج 66، ص 252 [240] . ص/29 [241] . رعد/19 [242] . بحارالأنوار ج 2 ص 163 [243] . بقره/253 [244] . بقره/185 [245] . بقره/2 [246] . الكافي ج 2 ص 414 [247] . بحارالأنوار، ج 89، ص 106 [248] . الكافي، ج 1، ص 191 [249] . بحارالأنوار ج 22 ص 222 [250] . وَ يَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفى بِاللَّهِ شَهيداً بَيْني وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ (رعد/43) [251] . نمل/40-38 [252] . رعد/31 [253] . وَ إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ قَدْ جاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ هذِهِ ناقَةُ اللَّهِ لَكُمْ آيَةً 000 (اعراف/73) [254] . إِذْ قالَ اللَّهُ يا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتي عَلَيْكَ وَ عَلى والِدَتِك 000 وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى بِإِذْني 000(مائده/110) [255] . بحارالأنوار، ج 90، ص 376 [256] . امام باقر(ع): إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى خَلَقَ أَرْبَعَةَ عَشَرَ نُوراً مِنْ نُورِ عَظَمَتِهِ قَبْلَ خَلْقِ آدَمَ بِأَرْبَعَةَ عَشَرَ أَلْفَ عَامٍ فَهِيَ أَرْوَاحُنَا فَقِيلَ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ عُدَّهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ فَمَنْ هَؤُلَاءِ الْأَرْبَعَةَ عَشَرَ نُوراً فَقَالَ مُحَمَّدٌ وَ عَلِيٌّ وَ فَاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ تِسْعَةٌ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ وَ تَاسِعُهُمْ قَائِمُهُمْ ثُمَّ عَدَّهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ ثُمَّ قَالَ نَحْنُ وَ اللَّهِ الْأَوْصِيَاءُ الْخُلَفَاءُ مِنْ بَعْدِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ نَحْنُ الْمَثَانِي الَّتِي أَعْطَاهَا اللَّهُ نَبِيَّنَا وَ نَحْنُ شَجَرَةُ النُّبُوَّةِ وَ مَنْبِتُ الرَّحْمَةِ وَ مَعْدِنُ الْحِكْمَةِ وَ مَصَابِيحُ الْعِلْمِ وَ مَوْضِعُ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلَائِكَةِ وَ مَوْضِعُ سِرِّ اللَّهِ وَ وَدِيعَةُ اللَّهِ جَلَّ اسْمُهُ فِي عِبَادِهِ وَ حَرَمُ اللَّهِ الْأَكْبَرُ وَ عَهْدُهُ الْمَسْئُولُ عَنْهُ فَمَنْ وَفَى بِعَهْدِنَا فَقَدْ وَفَى بِعَهْدِ اللَّهِ وَ مَنْ خَفَرَهُ فَقَدْ خَفَرَ ذِمَّةَ اللَّهِ وَ عَهْدَهُ عَرَفَنَا مَنْ عَرَفَنَا وَ جَهِلَنَا مَنْ جَهِلَنَا نَحْنُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى الَّتِي لَا يَقْبَلُ اللَّهُ مِنَ الْعِبَادِ عَمَلًا إِلَّا بِمَعْرِفَتِنَا وَ نَحْنُ وَ اللَّهِ الْكَلِمَاتُ الَّتِي تَلَقَّاهَا آدَمُ مِنْ رَبِّهِ فَتابَ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى خَلَقَنَا فَأَحْسَنَ خَلْقَنَا وَ صَوَّرَنَا فَأَحْسَنَ صُوَرَنَا وَ جَعَلَنَا عَيْنَهُ عَلَى عِبَادِهِ وَ لِسَانَهُ النَّاطِقَ فِي خَلْقِهِ وَ يَدَهُ الْمَبْسُوطَةَ عَلَيْهِمْ بِالرَّأْفَةِ وَ الرَّحْمَةِ وَ وَجْهَهُ الَّذِي يُؤْتَى مِنْهُ وَ بَابَهُ الَّذِي يَدُلُّ عَلَيْهِ وَ خُزَّانَ عِلْمِهِ وَ تَرَاجِمَةَ وَحْيِهِ وَ أَعْلَامَ دِينِهِ وَ الْعُرْوَةَ الْوُثْقَى وَ الدَّلِيلَ الْوَاضِحَ لِمَنِ اهْتَدَى وَ بِنَا أَثْمَرَتِ الْأَشْجَارُ وَ أَيْنَعَتِ الثِّمَارُ وَ جَرَتِ الْأَنْهَارُ وَ نَزَلَ الْغَيْثُ مِنَ السَّمَاءِ وَ نَبَتَ عُشْبُ الْأَرْضِ وَ بِعِبَادَتِنَا عُبِدَ اللَّهُ وَ لَوْلَانَا مَا عُرِفَ اللَّهُ وَ ايْمُ اللَّهِ لَوْ لَا وَصِيَّةٌ سَبَقَتْ وَ عَهْدٌ أُخِذَ عَلَيْنَا لَقُلْتُ قَوْلًا يَعْجَبُ مِنْهُ أَوْ يَذْهَلُ مِنْهُ الْأَوَّلُونَ وَ الْآخِرُونَ (بحارالأنوار، ج 45، ص 4) - امير المؤمنين (ع): 000 نَحْنُ الِاسْمُ الْمَخْزُونُ الْمَكْنُونُ نَحْنُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى الَّتِي إِذَا سُئِلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهَا أَجَابَ نَحْنُ الْأَسْمَاءُ الْمَكْتُوبَةُ عَلَى الْعَرْشِ وَ لِأَجْلِنَا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ السَّمَاءَ وَ الْأَرْضَ وَ الْعَرْشَ وَ الْكُرْسِيَّ وَ الْجَنَّةَ وَ النَّارَ وَ مِنَّا تَعَلَّمَتِ الْمَلَائِكَةُ التَّسْبِيحَ وَ التَّقْدِيسَ وَ التَّوْحِيدَ (بحارالأنوار، ج 27، ص 37) - امام باقر(ع): نَحْنُ الْمَثَانِي الَّذِي أَعْطَاهُ اللَّهُ نَبِيَّنَا مُحَمَّداً ص وَ نَحْنُ وَجْهُ اللَّهِ نَتَقَلَّبُ فِي الْأَرْضِ بَيْنَ أَظْهُرِكُمْ وَ نَحْنُ عَيْنُ اللَّهِ فِي خَلْقِهِ وَ يَدُهُ الْمَبْسُوطَةُ بِالرَّحْمَةِ عَلَى عِبَادِهِ عَرَفَنَا مَنْ عَرَفَنَا وَ جَهِلَنَا مَنْ جَهِلَنَا وَ إِمَامَةَ الْمُتَّقِينَ (الكافي، ص 1، ص 143) [257] . أسفارأربعة، ج 2، ص 367- تفسير القرآن الكريم: صدرالمتألهين، ج 1، ص:41 و 42 [258] . انسان و قرآن، ص 129 [259] . وسائل الشيعة، ج 6، ص 189 [260] . نجم/3و4 [261] . ِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ يَا سَعْدُ تَعَلَّمُوا الْقُرْآنَ فَإِنَّ الْقُرْآنَ يَأْتِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِي أَحْسَنِ صُورَةٍ نَظَرَ إِلَيْهَا الْخَلْقُ وَ النَّاسُ صُفُوفٌ عِشْرُونَ وَ مِائَةُ أَلْفِ صَفٍّ ثَمَانُونَ أَلْفَ صَفٍّ أُمَّةُ مُحَمَّدٍ وَ أَرْبَعُونَ أَلْفَ صَفٍّ مِنْ سَائِرِ الْأُمَمِ فَيَأْتِي عَلَى صَفِّ الْمُسْلِمِينَ فِي صُورَةِ رَجُلٍ فَيُسَلِّمُ فَيَنْظُرُونَ إِلَيْهِ ثُمَّ يَقُولُونَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ الْحَلِيمُ الْكَرِيمُ إِنَّ هَذَا الرَّجُلَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ نَعْرِفُهُ بِنَعْتِهِ وَ صِفَتِهِ غَيْرَ أَنَّهُ كَانَ أَشَدَّ اجْتِهَاداً مِنَّا فِي الْقُرْآنِ فَمِنْ هُنَاكَ أُعْطِيَ مِنَ الْبَهَاءِ وَ الْجَمَالِ وَ النُّورِ مَا لَمْ نُعْطَهُ ثُمَّ يُجَاوِزُ حَتَّى يَأْتِيَ عَلَى صَفِّ الشُّهَدَاءِ فَيَنْظُرُونَ إِلَيْهِ الشُّهَدَاءُ ثُمَّ يَقُولُونَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ الرَّبُّ الرَّحِيمُ إِنَّ هَذَا الرَّجُلَ مِنَ الشُّهَدَاءِ نَعْرِفُهُ بِسَمْتِهِ وَ صِفَتِهِ غَيْرَ أَنَّهُ مِنْ شُهَدَاءِ الْبَحْرِ فَمِنْ هُنَاكَ أُعْطِيَ مِنَ الْبَهَاءِ وَ الْفَضْلِ مَا لَمْ نُعْطَهُ قَالَ فَيَتَجَاوَزُ حَتَّى يَأْتِيَ عَلَى صَفِّ شُهَدَاءِ الْبَحْرِ فِي صُورَةِ شَهِيدٍ فَيَنْظُرُ إِلَيْهِ شُهَدَاءُ الْبَحْرِ فَيَكْثُرُ تَعَجُّبُهُمْ وَ يَقُولُونَ إِنَّ هَذَا مِنْ شُهَدَاءِ الْبَحْرِ نَعْرِفُهُ بِسَمْتِهِ وَ صِفَتِهِ غَيْرَ أَنَّ الْجَزِيرَةَ الَّتِي أُصِيبَ فِيهَا كَانَتْ أَعْظَمَ هَوْلًا مِنَ الْجَزِيرَةِ الَّتِي أُصِبْنَا فِيهَا فَمِنْ هُنَاكَ أُعْطِيَ مِنَ الْبَهَاءِ وَ الْجَمَالِ وَ النُّورِ مَا لَمْ نُعْطَهُ ثُمَّ يُجَاوِزُ حَتَّى يَأْتِيَ صَفَّ النَّبِيِّينَ وَ الْمُرْسَلِينَ فِي صُورَةِ نَبِيٍّ مُرْسَلٍ فَيَنْظُرُ النَّبِيُّونَ وَ الْمُرْسَلُونَ إِلَيْهِ فَيَشْتَدُّ لِذَلِكَ تَعَجُّبُهُمْ وَ يَقُولُونَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ الْحَلِيمُ الْكَرِيمُ إِنَّ هَذَا النَّبِيَّ مُرْسَلٌ نَعْرِفُهُ بِسَمْتِهِ وَ صِفَتِهِ غَيْرَ أَنَّهُ أُعْطِيَ فَضْلًا كَثِيراً قَالَ فَيَجْتَمِعُونَ فَيَأْتُونَ رَسُولَ اللَّهِ ص فَيَسْأَلُونَهُ وَ يَقُولُونَ يَا مُحَمَّدُ مَنْ هَذَا فَيَقُولُ لَهُمْ أَ وَ مَا تَعْرِفُونَهُ فَيَقُولُونَ مَا نَعْرِفُهُ هَذَا مِمَّنْ لَمْ يَغْضَبِ اللَّهُ عَلَيْهِ فَيَقُولُ رَسُولُ اللَّهِ ص هَذَا حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ فَيُسَلِّمُ ثُمَّ يُجَاوِزُ حَتَّى يَأْتِيَ عَلَى صَفِّ الْمَلَائِكَةِ فِي سُورَةِ مَلَكٍ مُقَرَّبٍ فَتَنْظُرُ إِلَيْهِ الْمَلَائِكَةُ فَيَشْتَدُّ تَعَجُّبُهُمْ وَ يَكْبُرُ ذَلِكَ عَلَيْهِمْ لِمَا رَأَوْا مِنْ فَضْلِهِ وَ يَقُولُونَ تَعَالَى رَبُّنَا وَ تَقَدَّسَ إِنَّ هَذَا الْعَبْدَ مِنَ الْمَلَائِكَةِ نَعْرِفُهُ بِسَمْتِهِ وَ صِفَتِهِ غَيْرَ أَنَّهُ كَانَ أَقْرَبَ الْمَلَائِكَةِ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَقَاماً فَمِنْ هُنَاكَ أُلْبِسَ مِنَ النُّورِ وَ الْجَمَالِ مَا لَمْ نُلْبَسْ ثُمَّ يُجَاوِزُ حَتَّى يَنْتَهِيَ إِلَى رَبِّ الْعِزَّةِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فَيَخِرُّ تَحْتَ الْعَرْشِ فَيُنَادِيهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يَا حُجَّتِي فِي الْأَرْضِ وَ كَلَامِيَ الصَّادِقَ النَّاطِقَ ارْفَعْ رَأْسَكَ وَ سَلْ تُعْطَ وَ اشْفَعْ تُشَفَّعْ فَيَرْفَعُ رَأْسَهُ فَيَقُولُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى كَيْفَ رَأَيْتَ عِبَادِي فَيَقُولُ يَا رَبِّ مِنْهُمْ مَنْ صَانَنِي وَ حَافَظَ عَلَيَّ وَ لَمْ يُضَيِّعْ شَيْئاً وَ مِنْهُمْ مَنْ ضَيَّعَنِي وَ اسْتَخَفَّ بِحَقِّي وَ كَذَّبَ بِي وَ أَنَا حُجَّتُكَ عَلَى جَمِيعِ خَلْقِكَ فَيَقُولُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي وَ ارْتِفَاعِ مَكَانِي لَأُثِيبَنَّ عَلَيْكَ الْيَوْمَ أَحْسَنَ الثَّوَابِ وَ لَأُعَاقِبَنَّ عَلَيْكَ الْيَوْمَ أَلِيمَ الْعِقَابِ قَالَ فَيَرْجِعُ الْقُرْآنُ رَأْسَهُ فِي صُورَةٍ أُخْرَى قَالَ فَقُلْتُ لَهُ يَا أَبَا جَعْفَرٍ فِي أَيِّ صُورَةٍ يَرْجِعُ قَالَ فِي صُورَةِ رَجُلٍ شَاحِبٍ مُتَغَيِّرٍ يُبْصِرُهُ أَهْلُ الْجَمْعِ فَيَأْتِي الرَّجُلَ مِنْ شِيعَتِنَا الَّذِي كَانَ يَعْرِفُهُ وَ يُجَادِلُ بِهِ أَهْلَ الْخِلَافِ فَيَقُومُ بَيْنَ يَدَيْهِ فَيَقُولُ مَا تَعْرِفُنِي فَيَنْظُرُ إِلَيْهِ الرَّجُلُ فَيَقُولُ مَا أَعْرِفُكَ يَا عَبْدَ اللَّهِ قَالَ فَيَرْجِعُ فِي صُورَتِهِ الَّتِي كَانَتْ فِي الْخَلْقِ الْأَوَّلِ وَ يَقُولُ مَا تَعْرِفُنِي فَيَقُولُ نَعَمْ فَيَقُولُ الْقُرْآنُ أَنَا الَّذِي أَسْهَرْتُ لَيْلَكَ وَ أَنْصَبْتُ عَيْشَكَ سَمِعْتَ الْأَذَى وَ رُجِمْتَ بِالْقَوْلِ فِيَّ أَلَا وَ إِنَّ كُلَّ تَاجِرٍ قَدِ اسْتَوْفَى تِجَارَتَهُ وَ أَنَا وَرَاءَكَ الْيَوْمَ قَالَ فَيَنْطَلِقُ بِهِ إِلَى رَبِّ الْعِزَّةِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فَيَقُولُ يَا رَبِّ يَا رَبِّ عَبْدُكَ وَ أَنْتَ أَعْلَمُ بِهِ قَدْ كَانَ نَصِباً فِيَّ مُوَاظِباً عَلَيَّ يُعَادَى بِسَبَبِي وَ يُحِبُّ فِيَّ وَ يُبْغِضُ فَيَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَدْخِلُوا عَبْدِي جَنَّتِي وَ اكْسُوهُ حُلَّةً مِنْ حُلَلِ الْجَنَّةَ وَ تَوِّجُوهُ بِتَاجٍ فَإِذَا فُعِلَ بِهِ ذَلِكَ عُرِضَ عَلَى الْقُرْآنِ فَيُقَالُ لَهُ هَلْ رَضِيتَ بِمَا صُنِعَ بِوَلِيِّكَ فَيَقُولُ يَا رَبِّ إِنِّي أَسْتَقِلُّ هَذَا لَهُ فَزِدْهُ مَزِيدَ الْخَيْرِ كُلِّهِ فَيَقُولُ وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي وَ عُلُوِّي وَ ارْتِفَاعِ مَكَانِي لَأَنْحَلَنَّ لَهُ الْيَوْمَ خَمْسَةَ أَشْيَاءَ مَعَ الْمَزِيدِ لَهُ وَ لِمَنْ كَانَ بِمَنْزِلَتِهِ أَلَا إِنَّهُمْ شَبَابٌ لَا يَهْرَمُونَ وَ أَصِحَّاءُ لَا يَسْقُمُونَ وَ أَغْنِيَاءُ لَا يَفْتَقِرُونَ وَ فَرِحُونَ لَا يَحْزَنُونَ وَ أَحْيَاءٌ لَا يَمُوتُونَ ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ لا يَذُوقُونَ فِيهَا الْمَوْتَ إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولى قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ يَا أَبَا جَعْفَرٍ وَ هَلْ يَتَكَلَّمُ الْقُرْآنُ فَتَبَسَّمَ ثُمَّ قَالَ رَحِمَ اللَّهُ الضُّعَفَاءَ مِنْ شِيعَتِنَا إِنَّهُمْ أَهْلُ تَسْلِيمٍ ثُمَّ قَالَ نَعَمْ يَا سَعْدُ وَ الصَّلَاةُ تَتَكَلَّمُ وَ لَهَا صُورَةٌ وَ خَلْقٌ تَأْمُرُ وَ تَنْهَى قَالَ سَعْدٌ فَتَغَيَّرَ لِذَلِكَ لَوْنِي وَ قُلْتُ هَذَا شَيْ ءٌ لَا أَسْتَطِيعُ أَنَا أَتَكَلَّمُ بِهِ فِي النَّاسِ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ وَ هَلِ النَّاسُ إِلَّا شِيعَتُنَا فَمَنْ لَمْ يَعْرِفِ الصَّلَاةَ فَقَدْ أَنْكَرَ حَقَّنَا ثُمَّ قَالَ يَا سَعْدُ أُسْمِعُكَ كَلَامَ الْقُرْآنِ قَالَ سَعْدٌ فَقُلْتُ بَلَى صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ فَقَالَ إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ لَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ فَالنَّهْيُ كَلَامٌ وَ الْفَحْشَاءُ وَ الْمُنْكَرُ رِجَالٌ وَ نَحْنُ ذِكْرُ اللَّهِ وَ نَحْنُ أَكْبَرُ (الكافي، ج 2، ص 598-596) [262] . ص/29 [263] . مزمل/20 [264] . بقره/ 121 [265] . لسان العرب، ج 1، ص 128 [266] . المفردات في غريب القرآن، ص 668 [267] . لسان العرب، ج 14، ص 102 [268] . المفردات في غريب القرآن، ص 167 [269] . اسراء/109-107 [270] . مريم/58 [271] . زمر/9 [272] . قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَا قَسَمَ اللَّهُ لِلْعِبَادِ شَيْئاً أَفْضَلَ مِنَ الْعَقْلِ فَنَوْمُ الْعَاقِلِ أَفْضَلُ مِنْ سَهَرِ الْجَاهِل (الكافي، ج 1، ص 12) [273] . شرح نهج البلاغة: ابن ابي الحديد، ج 6، ص 340 [274] . وسائل الشيعة، ج 6، ص 189 [275] . فلاح السائل: سيد ابن طاووس، ص 173 [276] . واقعه/79-75 [277] . وحدت از ديدگاه عارف و حکيم: استاد علامه حسن زاده آملي، ص45-42 [278] . بقره/21 [279] . آل عمران/102 [280] . احزاب/1 [281] . بحارالأنوار ج 58 ص 129 [282] . حجر/39و40 [283] . انفال/29 [284] . بقره/2 [285] . بحارالأنوار، ج 31، ص 546 [286] . إرشادالقلوب ج 1 ص 165 [287] . شرح مراتب طهارت: استاد صمدي آملي، ص212 [288] . بقره/257