زبان آگاهى پيامبر(ص) و امامان(ع) ـ 1
نويسنده: حسن عرفانگفتنى هاى نخستين
هر زبانى ميراث دار احساس ها، دانش ها، بينش ها، روش ها و پيشينه صاحبان آن زبان است. زبانْ آگاهى و توان دريافت مفاهيم زبان هاى ديگر و برگردان آن، تنها راه انتقال و تبادل انديشه ها، فرهنگ ها،تمدن ها و ضرورى ترين راه براى تفاهم بين انسان ها است.فرهنگ بشرى به زبان ها و لغات گونه گونْ شكل يافته، تدوين گشته و رشد كرده است و به همين شكل فرهنگ آسمان بنياد وحى، گنجينه شده است.بنابراين، بنيادى ترين راه دريافت اين فرهنگ ها زبانْ آگاهى است. ملتى كه كم تر زبان ها را بشناسد، از فرهنگ و تمدن بشرى بيش تر دور مى ماند و در ارائه پيام ها و مفاهيم خويش به ديگران، ناتوان تر است.اكنون گرچه پديده هاى مختلف هنرى و تصويرى در نشان دادن انديشه ها و احساس ها كاربرد فرا مليتى دارد و گرچه هم دلى از هم زبانى بهتر است، ليكن برگردان درست و گوياى يك فرهنگ يا يك مكتب و ارائه توان مند و پوياى ره يافت هاى آن، بدون زبان آورى و زبان فهمى ممكن نيست.روحِ فكر پرور، فرهنگ ساز و تمدن آفرين اسلام نيز بستر مناسبى براى مترجمان فكرها و فرهنگ هاى بيگانه پديد آورد و از سوى ديگر فرهنگ اسلامى را در ميان ملل ديگر گستراند. بدين گونه است كه تمدن هاى بزرگ و فرهنگ هاى غنى و جهان گير، پيوسته وام دار مترجمان و زبان شناسان بوده اند.با توجه به اين همه، زبانْ آگاهى يكى از ارزشمندترين دانش هاست.بى ترديد در قلمرو دين اسلام، كه رسالت جهانى و جاودانى دارد و همه ملل، مخاطب آنند، اين زبان آگاهى يك ضرورت تبليغى و دينى و ارتباطى پيدا مى كند.در اين نوشته با ارائه پژوهش هاى گونا گون، نشان داده مى شود كه پيامبر اكرم(ص) و امامان(ع) توان فهميدن لغات گوناگون و سخن گفتن و نوشتن به همه زبان ها و گويش ها را داشتند، چه زبان هايى كه تا كنون شناخته شده و چه زبان هايى كه ناشناخته مانده است. اين ادعا با ادله بسيار استوار و انكار ناپذير، اثبات گرديده است. واقعيت هاى بى شمار تاريخى نشان مى دهد كه آنان، به زبان هاى رومى، سندى، چينى، خزرى، فارسى، حبشى، هندى، تركى، عبرى، سُريانى و نَبَطى، سَقْلَبى، يونانى، آفريقايى و… سخن گفته اند، نامه نگاشته اند يا متون كتاب هاى مذهبى پيشينيان را به همان زبان ها قرائت كرده اند.تصريح به زبانْ آگاهى برخى از پيامبران پيشين در روايات
در معارف اسلامى به زبانْ آگاهى برخى از پيامبران تصريح شده است؛ مثلاً در قرآن كريم مى خوانيم: «قال اجعلنى على خزائن الارض انى حفيظ عليم؛1 [يوسف] گفت: مرا بر خزانه هاى اين سرزمين بگمار، بى ترديد من پاسدارى دانا هستم.»امام صادق(ع) در تفسير اين آيه فرموده اند: «قال حفيظ بما تحت يدىّ عليم بكل لسان؛2 من آن چه را در قلمرو مديريت خويش دارم پاس مى دارم و به همه زبان ها آگاهم.»علامه مجلسى(ره) به نقل از عرائس آورده اند: با اين كه حضرت يوسف(ع) در آن هنگام تنها سى بهار از روزگارش سپرى شده بود به زبان هاى گوناگون سخن مى گفت.3و درباره حضرت سليمان، از قول امام صادق(ع) چنين نقل شده است:«اعطى سليمان بن داود(ع) مع علمه معرفة المنطق بكل لسان ومعرفة اللغات ومنطق الطير والبهائم والسّباع فكان اذا شاهد الحروب تكلم بالفارسية واذا قعد لعمّاله وجنوده واهل مملكته تكلم بالرومية فاذا خلا مع نسائه تكلم بالسريانية والنبطية واذا قام فى محرابه لمناجاة ربّه تكلم بالعربية واذا جلس للوفود والخصماء تلكم بالعبرانية؛ 4 افزون بر دانش سليمان، پسر داوود، به او معرفت گفتار با هر زبان و هر لغت و معرفت گفتار با پرندگان، حيوانات و درندگان داده شده بود.او هر گاه در ميدان هاى جنگ حضور مى يافت، به پارسى سخن مى گفت و آن گاه كه به فرمان روايى براى كارگران، سپاهيان و مردم مى نشست به زبان رومى حرف مى يزد و زمانى كه با همسرانش خلوت داشت به زبان سُريانى و نَبَطى تكلم مى كرد و وقتى در محرابش به نيايش برمى خاست، زبان به عربى مى گشود و آن هنگام كه با ميهمانان و دشمنان، سخن مى گفت، سخن گفتنش عبرانى بود.»
پرسيدم از آن كسى كه برهان دانست
بگشاد زبان و گفت اى آصف راى
اين منطق طير است، سليمان دانست 5
كان كيست كه او حقيقت جان دانست
اين منطق طير است، سليمان دانست 5
اين منطق طير است، سليمان دانست 5
زبانْ آگاهى پيامبر اكرم(ص)
براساس روايات و واقعيت هاى تاريخى و سنگ پايه هاى عقلى و اعتقادى، پيامبر اكرم(ص) آگاه به همه زبان ها بوده اند و توان نوشتن به همه زبان ها را داشته اند. صفّار9 در كتاب بصائر الدّرجات كه از نخستين كتاب هاى روايى ماست و در عصر امامان(ع) تدوين شده، بابى دارد با عنوان «باب فى ان رسول الله(ص) كان يقرء ويكتب بكل لسان.»10اين باب درباره سخن گفتن و نوشتن پيامبر اكرم(ص) به همه زبان هاست.در اين باره روايات صريح و استوارى داريم از جمله:يك. حدثنا احمد بن محمد عن ابى عبدالله البرقى عن جعفر بن محمد الصوفى قال: سألت ابا جعفر محمد بن على الرضا(ع) وقلت له: يابن رسول الله، لم سمى النبى الامى. قال: ما يقول الناس؟قال: قلت له: جعلت فداك يزعمون انما سمى النبى الامى لانه لم يكتب فقال: كذبوا عليهم لعنة الله انى يكون ذلك والله تبارك وتعالى يقول فى محكم كتابه: «هو الذى بعث فى الاميين رسولا منهم يتلو عليهم آياته و يزكيهم ويعلمهم الكتاب والحكمة» فكيف كان يعلمهم ما لا يحسن والله لقد كان رسول الله(ص) يقرأ ويكتب باثنين وسبعين11 لسانا وانما سمى الامى لانه كان من اهل مكة ومكة من امهات القرى وذلك قول الله تعالى فى كتابه: «لتنذر ام القرى ومن حولها»12جعفر بن محمد صوفى گفت: «از امام جواد(ع) پرسيدم: اى فرزند رسول خدا(ص)! چرا پيامبر، «اُمىّ» ناميده شده است؟ حضرت فرمود: مردم چه مى گويند؟ گفتم: فدايت شوم مردم مى پندارند كه پيامبر، «اُمىّ» ناميده شده است چون چيزى ننوشت.حضرت فرمود: دروغ پنداشته اند، لعنت خدا بر آن ها باد! چگونه مى شود اين سخن درست باشد، با اين كه خداى والا و برين در كتاب استوار خويش مى گويد: «او در ميان اميّون، پيامبرى از خودشان برانگيخت. آن پيامبر، آياتش را بر آنان مى خواند و مهذّبشان مى كند و كتاب و حكمت بديشان مى آموزد.»13 اكنون چگونه مى تواند بياموزد چيزى را كه نيك نمى داند؟ به خدا سوگند، پيامبر خدا(ص) با هفتاد و دو زبان مى خواند و مى نوشت و «اُمىّ» ناميده شده است! چون او از اهل مكه بود و مكه، از «اُمهات قرا» است. خداوند متعال در قرآن كريم فرموده است: «لتنذر ام القرى ومن حولها؛14 تا بيم دهى مردم اُمّ القرى (مكه) و آنان را كه در كرانه هاى آن زيست مى كنند.»دو. در قرآن كريم آمده است: «واوحى الى هذا القرآن لأنذركم به ومن بلغ؛ 15 و اين قرآن بر من وحى شده است تا شما و هر كس را كه اين پيام به او برسد، بيم دهم.»امام صادق(ع) در تفسير اين آيه فرمودند: «بكل لسان؛16 من شما و هر كس را كه اين پيام به او برسد، با همه زبان ها بيم مى دهم.»ودر روايت ديگرى امام صادق(ع) در وصف رسول خدا(ص) فرمودند: «ويخاطب كل قوم بألسنتهم؛17 با هر قومى به زبان خودشان سخن مى گفت.»سه. در حديث ديگرى آمده است:عن ابى ذرالغفارى قال: والله الذى لا اله الا هو، ما مات ابوطالب حتى أسلم بلسان الحبشة وقال لرسول الله(ص): أتفقه الحبشة؟ قال: يا عم ان الله علمنى جميع الكلام.قال: يا محمد! اسدان لمصافاقا لها لاها، يعنى أشهد مخلصاً لا اله الا الله. فبكى رسول الله(ص) وقال: ان الله اقرّ عينى بأبى طالب؛18ابوذر گفت: سوگند به خدايى كه معبودى جز او نيست. حضرت ابو طالب پيش از مرگش به زبان حبشه، ايمان آورد.از پيامبر اكرم(ص) پرسيد: زبان حبشه را مى دانى. فرمود: خداوند، همه زبان ها را به من آموخته است. حضرت ابو طالب گفت: شهادت مى دهم از روى اخلاص و يقين كه نيست مستحق عبادتى مگر خداى رب العالمين. آن گاه پيامبر اكرم(ص) گريست و فرمود: خداوند، چشمم را به ابو طالب روشن ساخت.»بايد بگويم: جمله اى كه با «يا محمد» آغاز شده است، به زبان حبشى است.19زبانْ آگاهى پيامبر اكرم(ص) چنان مشهور بوده است كه درباره سيره و ويژگى هاى آن حضرت گفته اند: «كان ينطق بلغات كثيرة؛ 20 به زبان هاى گوناگون سخن مى گفت.»گفتنى است درباره خواندن و نوشتن آن حضرت، امام صادق(ع) فرمودند: «ان النبى(ص) كان يقرأ ويكتب ويقرأ ما لم يكتب؛ 21 بى ترديد پيامبر اكرم(ص) مى خواندند و مى نوشتند و چيزى را خودشان ننوشته بودند، قرائت مى كردند. (يا چيزى را كه نوشته نشده بود مى خواندند.)با سندهاى استوار و ترديد ناپذير از شيعه و سنى نقل شده است كه پيامبر اكرم(ص) در واپسين لحظات زندگى خويش فرمودند: «إئتونى بدواة وكتف أكتب لكم كتابا لن تضلوا بعده ابدا؛22 دوات و استخوان كتفى بياوريد تا نوشته اى بنگارم كه هيچ گاه پس از آن، گمراه نوشيد.»تعبير روشن «أكتب لكم» دلالت بر نگاشتن خود پيامبر اكرم(ص) دارد.بنا براين، آيه چهل و هشت سوره عنكبوت كه خطاب به پيامبر خدا(ص) مى گويد: تو پيش از اين نمى خواندى و نمى نوشتى، در ارتباط با زندگى پيامبر اكرم(ص) پيش از بعثت است. 23 و چه زيبا گفت جامى:
ازو شد عقل كل دانا زهى امىّ ناخوانا
كه خواند ابحد، ابراهيم و آدم در دبستانش
كه خواند ابحد، ابراهيم و آدم در دبستانش
كه خواند ابحد، ابراهيم و آدم در دبستانش
زبانْ آگاهى امامان(ع) در روايات
اميرالمؤمنين، على(ع) فرمودند:انى لأسمع كل قوم الجبارين والمنافقين بلغاتهم؛24 بى شك من پيامم را به گوش همه اقوام ستم گر و منافق، با زبان خودشان مى رسانم.در برخى از روايات يكى از نشانه هاى شناخت امام معصوم(ع) سخن گويى به همه زبان ها ذكر شده است:يك. عن ابى الجارود قـال: سألـت ابا جعفر الباقر(ع) بم يعـرف الامام؟ قـال: بخصال: اولها نص من الله تبارك و تعالى عليه ونصبه علَماً للناس حتى يكون عليهم حجة لان رسول الله(ص) نصب عليّاً وعرفه الناس باسمه وعينه وكذلك الأئمة(ع) ينصب الاول الثانى وان يسأل فيجيب وان يسكت عنه فيبدى ويخبر الناس بما يكون فى غد ويكلم الناس بكل لسان ولغة.25ابو جارود گفت: از امام باقر(ع) پرسيدم: امام به چه چيزى شناخته مى شود؟ فرمود: به خصلت هايى؛ خصلت نخست اين است كه بر امامت او بايد نصّى از جانب خداوند متعال باشد و خداوند او را به عنوان نشانه براى مردم بگمارد تا بر آنان حجت گردد. رسول خدا(ص)، على(ع) را به امامت برگماشت و او را با نام، به مردم معرفى كرد و مشخص ساخت. همين گونه امام اول، امام دوم را به امامت مى گمارد. [امام جلوتر، امام پس از خويش را] و امام بايد به پرسشى كه از او مى شود پاسخ دهد و هنگامى كه در محضر او سكوت مى شود آشكار سازد (يا خود آغاز كند) و مردم را از رويدادهايى كه در آينده روى مى دهد آگاه سازد و با مردم به هر زبان و لغتى سخن گويد.»دو. امام صادق(ع) به يكى از غلامان غير عربشان گفتند: «تكلم بأى لسان شئت فانى أفهم عنك؛26 به هر زبانى مى خواهى سخن بگو من مى فهم.» و به غلام ديگرى فرمودند: «تكلم بأى لسان شئت سوى العربية؛ 27 به هر زبانى كه مى خواهى غير از عربى سخن بگو.»سه. عمّار ساباطى روزى پس از اين كه امام صادق(ع) به زبان نبطى با او سخن گفتند، به حضرت عرض كرد: من هيچ نبطى را فصيح تر از شما در زبان نبطى نديدم. آن حضرت فرمودند: ما در همه زبان ها از ديگران، فصيح تريم.28چهار. شخصى از امام موسى بن جعفر(ع) پرسيد: امام با چه چيزهايى شناخته مى شود؟ امام(ع) در شمار چيزهايى كه در پاسخ گفتند اين بود كه: «ويكلّم الناس بكل لسان29؛ [يكى از راه هاى شناخت امام اين است كه] با هر زبانى با مردم سخن بگويد،»پنج. نصر بن مزاحم از امام رضا(ع) درباره اوصاف امام هفتم(ع) پرسيد، آن حضرت پاسخ دادند: «ان موسى بن جعفر عَمَّرَ برهة من الزمان فكان يكلم الانباط بلسانهم ويكلم اهل خراسان بالدّريّة واهل روم بالرومية ويكلّم العجم بالسنتهم؛30 موسى بن جعفر(ع) در برهه اى از زمان بزيست. او با نبطى ها به زبان خودشان و با مردم خراسان به زبان فارسى درى و با روميان به زبان رومى و با غير عرب به زبان هاى خودشان سخن مى گفت.»31شش. امام رضا(ع) در شمار دليل هاى كه براى امامت، بر شمردند فرمودند: وان يكون عالماً بجميع اللغات حتى لايخفى عليه لسان واحد فيحاجّ كل قوم بلغتهم…؛ وامام بايد همه زبان ها را بداند تا هيچ زبانى بر او پوشيده نباشد و با هر جامعه اى به زبان خودشان احتجاج كند.»هفت. «فابتدأ عمرو بن هدّاب فقال: ان محمد بن الفضل الهاشمى ذكر عنك أشياء لا تقبلها القلوب. فقال الرضا(ع) وما تلك؟ قال: اخبرنا عنك انك تعرف كل ما أنزله الله وأنك تعرف كل لسان ولغة، فقال الرضا(ع): صدق محمد بن الفضل فأنا أخبرته بذلك فهلموا فاسألوا. قال: فإنا نختبرك قبل كل شئ بالالسن واللغات وهذا رومى وهذا هندى وفارسى وتركى فاحضرناهم فقال(ع): فليتكلموا بما احبوا اجب كل واحد منهم بلسانه ان شاء الله. فسأل كل واحد منهم مسألة بلسانه ولغته فأجابهم عما سألوا بالسنتهم ولغاتهم فتحيّر الناس وتعجبوا واقروا جميعاً بأنه افصح منهم بلغاتهم؛ 32 عمرو بن هدّاب سخن گفتن آغاز كرد و خطاب به امام رضا(ع) گفت: محمّد بن فضل هاشمى درباره شما چيزهايى گفت كه دل ها باور نمى كند. امام رضا(ع) فرمودند: آن چيزها چه بود؟ گفت: به ما خبر داد كه شما هر چه را خدا فرو فرستاده مى دانيد و به همه زبان ها و لغت ها آگاهيد. امام رضا(ع) فرمودند: محمد بن فضل، راست گفته است. من به او چنين گفته ام. اكنون بياييد و بپرسيد. عمرو بن هدّاب گفت: ما نخست شما را با زبان ها و لغت ها آزمايش مى كنيم. افرادى از روميان، هنديان، فارسيان و ترك ها حاضر كرديم. امام رضا(ع) فرمودند: هرچه دوست دارند بگويند من هر كدام را به زبان او پاسخ مى دهم. ان شاء الله!آن گاه هر يك از آنان مسئله اى را به زبان خود پرسيد و امام رضا(ع) پاسخ او را به همان زبان مى دادند. مردم، حيرت زده شدند و تعجب كردند و همه اعتراف كردند: آن حضرت از همه آنان در زبانشان فصيح تر است.»هشت. و در سلام منقول از امام جواد(ع) نسبت به پدر گران قدرشان آمده است: السلام على قمر الأقمار، المتكلم مع كل لغة بلسانهم، القائل لشيعته ما كان الله ليولىّ اماماً على امة حتى يعرفه بلغاتهم؛ 33 سلام بر ماه ماهان، آن كس كه با اهل هر زبانى به زبان خودشان سخن گفت. آن كه به شيعيانش گفت: خداوند [متعال] بر هيچ امتى، امامى نمى گمارد مگر اين كه او را به زبان آنان آشنا مى سازد.»حجت خدا بايد زبان آگاه باشد
بنگريد:يك. عن الهروى قال: كان الرضا(ع) يكلّم الناس بلغاتهم وكان والله افصح الناس واعلمهم بكل لسان ولغة. فقلت له يوما: يابن رسول الله، انى لأعجب من معرفتك بهذه اللغات على اختلافها. فقال: يا أبا الصلت، انا حجة الله على خلقه وما كان ليتخذ حجة على قوم وهو لايعرف لغاتهم؛34 ابا صلت هروى گفت: امام رضا(ع) با مردم به زبان هاى آن ها سخن مى گفتند. به خدا سوگند آن حضرت فصيح ترين و داناترين مردم به هر زبان و لغتى بود. روزى به آن حضرت گفتم: اى پسر رسول خدا! من از آگاهى شما به اين زبان ها گوناگون در شگفتم.حضرت فرمود: اى ابا صلت! من حجت خدا بر مردمم و خداوند، حجتى كه زبان آنان را نداند بر جامعه اى نمى گمارد.دو. روى عن ابى حمزة، نصير الخادم، قال: سمعت أبا محمد(ع) غير مرة يكلّم غلمانه وغيرهم بلغاتهم وفيهم روم وترك وصقالبة، فتعجبت من ذلك وقلت هذا ولد بالمدنية ولم يظهر لأحد حتى قضى أبوالحسن ولا رآه احد فكيف هذا؟ احدث بهذا نفسى. فاقبل على وقال: ان الله بيّن حجته من بَيْن سائر خلقه واعطاه معرفة كل شئ فهو يعرف اللغات والأنساب والحوادث ولولا ذلك لم يكن بين الحجة والمحجوج فرق؛ 35از ابوحمزه، نصير خادم، روايت شده است كه گفت: من مكرر مى شنيدم كه امام عسكرى(ع) با غلامان و غير غلامانشان كه رومى يا ترك يا از صقالبه بودند به زبان آن ها سخن مى گفتند. از اين رو من شگفت زده بودم، با خود مى گفتم: اين حضرت (امام عسكرى ـ ع ـ) در مدينه به دنيا آمد و تا هنگام مرگ امام هادى(ع) بر كسى آشكار نگشت و كسى او را نديد پس چگونه با اين زبان ها آشناست؟امام عسكرى(ع) روى به من كرد و فرمود: بى شك، خداوند حجّتش را از ميان مردم، مشخص كرده است و به او شناخت هر چيزى را عطا كرده و او زبان ها، نسب ها و رويدادها را مى داند و اگر چنين نبود بين حجّت و آن كس كه حجّت نيست (حجّت براى او آمده است) فرقى وجود نداشت.»توضيح:«ابا محمد» كنيه امام حسن عسكرى(ع) است.«ابوالحسن» كنيه پنج تن از امامان(ع) است و در اين روايت مقصود از «ابوالحسن» حضرت امام هادى(ع) هستند.واژه «صقالبه» در روايات، بسيار به كار رفته است. اين كلمه، جمع «صَقْلَبْ»، «صَقْلاب»، «صَقْلَبى» و «صَقْلابى» است. دهخدا به نقل از دائرة المعارف اسلامى فرانسه آورده است:«اين كلمه، بدون شك مأخوذ از كلمه يونانى اسكلابنوى، اسكلابوى مى باشد.»و به نقل از قاموس الاعلام تركى نوشته است:«اعراب، اسلاوها را به اين نام (صقلاب) مى خوانند و در اثر بُعْد مسافت وفِقدان وقايع تاريخى مشهور، معلومات جغرافيون عرب، در حق اينان بسيار مشوّش است. احمد بن فضلان، اول كسى است كه در حق اينان اطلاعات و اخبارى بيان كرده و وى از طرف المقتدر بالله، خليفه عباسى به سمت سفيرى نزد پادشاه صقالبه اعزام شده بود.»وفيروز آبادى نگاشته است:«الصَقْالِبَة جيل تتاخم بلادهم بلاد الخزر بين بُلْغَرْ وقسطنطنيه؛ 36صقالبه، نسلى هستند كه سرزمينشان، هم مرز سرزمين خزر است و بين بلغارستان و قسطنطنيه قرار دارد.»سه. امام صادق(ع) فرمودند:«ان الله لايجعل حجّة فى أرضه يسال عن شئ فيقول لا أدرى؛ 37 بى شك، خداوند حجتى كه چيزى از او پرسيده شود و بگويد نمى دانم در زمينش قرار نمى دهد.»فصل الخطاب
در روايات زيادى تصريح گرديده است كه به امامان(ع) «فصل الخطاب» عطا شده است.در زيارت جامعه نيز مى خوانيم: «فصل الخطاب عندكم» و در روايات ديگرى «فصل الخطاب» به زبانْ آگاهى و آشنايى با لغات تفسير شده است.بنگريد:يك. قال امير المؤمنين(ع): ولقد أعطيت خصالاً ما سبقنى إليها احد قبلى. علمت المنايا والبلايا والأنساب وفصل الخطاب فلم يفتنى ما سبقنى ولم يعزب عنى ما غاب عنى؛ 38 محققاً به من خصلت هايى داده شده است كه در آن ها هيچ كس بر من پيشى ندارد؛ دانستن مرگ ها، رويدادهاى ناگوار، نسب ها و «فصل الخطاب» به من آموزش داده شده است. پس علم به آن چه پيش از من سپرى شده است از دستم نرفته و علم به آن چه پنهان است، از دست رس من دور نيست.»دو. امام رضا(ع) فرمودند:مرعشى«أو ما بلغك قول اميرالمؤمنين(ع): اوتينا فصل الخطاب، فهل فصل الخطاب الا معرفة اللغات؟39؛ آيا سخن امير المؤمنين(ع) به تو نرسيده است كه فرمود: به ما «فصل الخطاب» داده شده است. آيا «فصل الخطاب» چيزى غير از شناخت زبان هاست؟»40زبانْ آگاهى، پرتوى از دانش بى كران امامان(ع)
زبانْ آگاهى پيامبر اكرم(ص) و امامان(ع) نمودى از دانش بى كران آنان است. اكنون نگاهى به اين مسئله بنيادين مى افكنيم.ما بر اين باوريم كه خداوند متعال، گنجينه هاى نامحدود علوم را به پيامبر اكرم(ص) و امامان (ع) آموخته است. اين باور استوار، مبتنى بر دليل هاى ترديد ناپذير زيرين است:1ـ نصوص قطعى؛2ـ ادلّه عقلى؛3ـ ميراث عظيم علمى؛4ـ واقعيت هاى انكار ناپذير تاريخى.نصوص دينى نشان مى دهد كه آنان، اقيانوس هاى بى كران معارفند.بنگريد:«فقال [ابو عبد الله] ورب الكعبة ورب البنية ـ ثلاث مرات ـ لو كنت بين موسى والخضر لأخبرتهما أنى أعلم منهما ولأتبأتهما بما ليس فى أيديهما، لأن موسى والخضر(ع) اعطيا علم ما كان ولم يعطيا علم ما يكون وما هو كائن حتى تقوم الساعة وقد ورثناه من رسول الله(ص) وراثة؛41 امام صادق(ع) سه بار فرمود: سوگند به پروردگار اين كعبه، سوگند به پروردگار اين بنا، اگر من با موسى و خضر بودم به آن ها خبر مى دادم كه از آن ها داناترم و آنان را از آن چه در اختيارشان نبود، آگاه مى ساختم، زيرا به موسى و خضر(ع) علم آن چه گذشته است، عطا شده بود ولى علم آن چه تا روز قيامت واقع مى شود، عطا نشده بود ليكن ما از راه وراثت، آن علم را از رسول خدا(ص) به دست آورده ايم.»امام صادق(ع) در روايت ديگرى فرمودند:«إنى لأعلم ما فى الأرض وأعلم ما فى الجنة وأعلم ما فى النار وأعلم ما كان و ما يكون؛42 من آن چه را در آسمان ها و زمين است مى دانم و آن چه را در بهشت و دوزخ است مى دانم و گذشته و آينده را مى دانم.»امير المؤمنين(ع) فرمودند:«سلونى فان عندى علم الاولين والآخرين؛43 از من سؤال كنيد، بى ترديد، دانش پيشينيان و پسينيان پيش من است.»و فرمودند:«ولولا آية فى كتاب الله لأخبرتكم بما كان و ما يكون وما هو كائن44 الى يوم القيامة وهى هذه الآيةسيمحو الله ما يشاء ويثبت وعنده ام الكتاب؛ز 45 اگر نبود آيه اى در قرآن، خبرى مى دادم به شما از آن چه بود، آن چه خواهد آمد و آن چه هست و آن آيه اين است: سخدا آن چه را بخواهد محو يا اثبات مى كند و اصل كتاب نزد اوست.ز»با ادله عقلى فراوان به دست مى آيد كه: عصمت داشتن، انسان كامل بودن، صاحب ولايت و حجت بودن، بدون برخوردارى از آن معارف عظيم و نا محدود ممكن نيست. از سوى ديگر، ميراث غنى زندگى ساز و نور بخش آنان كه مجموعه هايى از سخنرانى ها، سخنان كوتاه، مناظره ها، نامه ها، كتاب ها، تفسيرها، دعاها، شعرها، پاسخ ها و آموزش هاى آن بزرگواران است و در هزاران كتاب نگارش يافته است و بنيان فكر، فرهنگ، فقه و باورهاى ما گشته است. اين گنجينه هاى محسوس و مكتوب، اين ميراث گران بار علمى اكنون در پيش چشم همه دانش پژوهان جهان است و هر كاوش گر هشيار و دانش ور بيدارى در مى يابد كه اين معارف عظيم، دست يافت بشر نيست و پايه در دريافت هاى تخيلى، عقلى، تجربى و آزمايش گاهى ندارد، بلكه تنها و تنها تبلورى از علوم الهى آن سروران است. مگر مى شد بدون دريافت هاى الهى و در محيط دور از فرهنگ و تمدن هزار و چهارصد سال پيش، اين فرهنگ و تمدن ارجمند و آسمان بنياد را پى نهاد.واقعيت هاى انكار ناپذير تاريخى در دست رس همه پژوهش گران است. تاريخ به صراحت و به تكرار نشان مى دهد كه: پيامبر اكرم(ص) و امامان(ع) هيچ گاه در هيچ مسئله اى وا نماندند، هيچ وقت اظهار عجز علمى نكردند و برخورد مردم با آنان به گونه برخورد با كسانى بود كه همه چيز را مى دانند. و پيوسته بزرگ ترين دانشمندان، عاجزانه و فروتنانه در حل نيازهاى علمى خويش به آنان رجوع مى كردند و آنان هميشه گره هاى دشوار علمى را مى گشودند. و در هيچ زمانى «نمى دانم»، «تخصص آن را نداريم»، «شايد چنين باشد»، «بايد فكر كنيم»، «بايد آن را بيازماييم»، «بايد در كتاب ها بنگريم»، «اكنون فراموش كرده ايم»، «اين پرسش دينى نيست از ديگرى بپرسيد» و… نگفتند.با وجود آن همه دشمن، حتى يك جا كسى در تاريخ ثبت نكرده است كه آنان در حل يك مسئله علمى به بن بست رسيده باشند.خداوند در قرآن فرمان مطلق مى دهد كه: «فسئلوا اهل الذكر ان كنتم لاتعلمون؛46 از اهل ذكر بپرسيد، اگر نمى دانيد.»درس آموز است كه در اين آيه كريمه مفعول دوم «فسئلوا» يعنى چيزى كه بايد پرسيد و مفعول «لاتعلمون» يعنى چيزى را كه نمى دانيم، حذف شده است و اين دو حذف، دلالت بر عموم دارد و نيز به تصريح روايات، «اهل الذكر» امامان(ع) هستند. 47بدون ترديد، خداوند متعال هيچ گاه مردم را به طور مطلق به جاهلان يا به كسانى كه دانش محدود دارند، ارجاع نمى دهد. از سوى ديگر، امامان(ع) هميشه آماده پاسخ گويى به تمامى سؤال هاى گوناگون مردم بودند. حضرت على(ع) مى فرمودند: «سلونى قبل ان تفقدونى؛48 پيش از اين كه مرا از دست بدهيد، از من سؤال كنيد.» در اين حديث، مشخص نكرده اند كه چه چيز بپرسيد. و همين افاده عموم مى كند؛ يعنى هر چه مى خواهيد بپرسيد.در تمام تاريخ هيچ دانشمندى نتوانسته است چنين ادعايى بكند و از عهده آن برآيد و اكنون در قرن بيستم هم اگر همه كالج ها، آكادمى ها، دانشگاه ها بسيج شوند و دانشمندان جهان، يك كانون بزرگ علمى از سرآمدان خويش تشكيل دهند، باز نمى توانند سخن حضرت على(ع) را بگويند چون مجهولات آن ها نامحدود است و دانششان محدود و رسواييشان در برابر هزاران هزار پرسش بى پاسخ، معلوم.از كاوش در معارف امامان(ع) به دست مى آيد كه: علوم و معارف آنان داراى اين ويژگى هاست:1ـ نامحدود است.2ـ صحت دارد؛ مثلاً فرضيه نيست،، تا آزمون ها بنيادش را بلرزاند و مولود انديشه هاى بشرى نيست، تا تراوش فكرى ديگران به بطلانش قيام كند.3ـ موهبتى است نه اكتسابى.اساساً بسيارى از آن معارف، با شيوه هاى معمول آموزشى دست يافتنى نيست و اگر همه پژوهش كده هاى امروز و فرداى جهان، هم دست گردند، به آن معارف دست نمى يابند. چون دانش هاى بشرى اسير گذشت زمان، تضاد، استقرا، تجربه و آزمايش است، ولى معارف و علوم الهى اين چنين نيست و جلوتر از زمان و دور از محدوديت هاى ابزارى، اقيانوس هاى بى كران دانش و بينش را پيش كش بشر مى كند و عمر بشر را قربانى گذشت زمان ومذبوح تجربه ها و آزمون هاى گوناگون نمى سازد و انسان را چون موش آزمايش گاهى به آزمايش گاه زمان نمى سپارد تا به قيمت تباهى زندگى او صحت يا سقم آزمونى را بسنجد. به علاوه، بسيارى از قلمروهاى زندگى بشر با ابزارى مادى كاويدنى نيست.4ـ جامع و فراگير است؛ همه ابعاد حيات مادى و معنوى انسان را هدايت مى كند.5ـ تضاد و تناقض ندارد.تضاد و تناقض از ويژگى هاى انديشه ها و دريافت هاى بشرى است و در معارف آسمانى، تضاد وجود ندارد. آن چه متضاد گونه به نظر مى رسد، يا مولود دريافت ناقص ماست يا به وجود آمدن شرايط تقيه و مانند آن است كه كاملاً با ابزار و شيوه هاى علمى و حديث شناسى قابل بررسى و توجيه است و يا دست حديث سازان و تحريف گران، آن را پديد آورده است كه اساساً خارج از فرهنگ وحى، و قابل شناسايى است.6ـ معارف اهل بيت، مغلوب و محكوم هيچ شرايطى نيست.انديشه ها و علوم بشرى محكوم و مغلوب پيش فرض ها، شرايط محيطى، شخصيت ها، عامل تغيير پذير و ناثابت ديگر است، ليكن علوم آسمان بنياد امامان(ع) محكوم و مغلوب هيچ يك از عوامل شخصى و محيطى نيست.كوتاه سخن اين كه: براساس ادله نقلى، عقلى و تاريخى، درياى بى كران دانش امامان(ع) اثبات مى گردد و زبانْ آگاهى به عنوان پرتوى از آن اقيانوس معارف خداداد به جلوه مى نشيند.مكالمه ها
اين از واقعيت هاى انكار ناپذير تاريخى است كه امامان(ع) با ملت ها و اقوام گوناگونى ارتباط داشتند يا مناظره دينى و علمى مى كردند و با زبان آن ها به گفت و گو مى پرداختند. سندهاى روشن و فراوان اين حقيقت، در دست تاريخ كاوان است و معارف عظيم ما بر آن گواهى مى دهد.امامان(ع) به ضرورت با گروه هاى ناهم زبان ارتباط داشتند از جمله:1ـ اهل كتاب، مثل يهود و نصارى.2ـ موالى يا بردگانى كه از ملل گوناگون به قلمرو حكومت مسلمانان آورده شده بودند.3ـ شيعيان با مليت هاى مختلف كه براى زيارت، تجارت، پرسش و آموختن به ديار امامان(ع) مى آمدند.4ـ دانشمندان و حقيقت جويان كشورهاى دور و نزديك.5ـ مأموران دولتى.6ـ زنان، كنيزان و غلامان ناهم زبانى كه در خانه آنان بودند.اكنون به نمونه هايى از اين گفت و گوها مى پردازيم.به زبان فارسى
از رخدادهاى خاطره آميز تاريخى، داستان اسارت دختر يزدگرد است. آن دختر ماه رخسار را پيش عمر آوردند. هنگامى كه عمر را ديد، گفت: «آه پيروز باد هرمز!» عمر پنداشت او را ناسزا مى گويد. تصميم گرفت او را بفروشد.حضرت على(ع) فرمودند: «تو نبايد چيزى را كه نمى دانى انكار كنى، چنين كارى براى تو روا نيست.»تا بالاخره دختر يزدگرد، امام حسين(ع) را به همسرى برگزيد. در اين لحظه هاى شكوه مند، حضرت اميرالمؤمنين(ع) با نوعروس خويش به فارسى سخن گفتند: به او فرمودند: «چه نام دارى اى كنيزك؟»49پاسخ داد: «جهان شاه.»50حضرت، فرمودند: «بله تو شهربانو و خواهرت، مرواريد، دختر كسرى است.»51شهربانو: «او خواهر من است.»52حضرت على(ع) فرمودند: «راست گفتى.»در رويداد شيرين ديگرى حضرت على(ع) با يك اصفهانى كه به محضرشان شرف ياب شده بود هم به زبان فارسى و هم به لهجه اصفهانى سخن گفتند. 53و در روايت ديگر آمده است:«روى احمد بن فارس عن أبيه عن ابى عبدالله(ع) قال سدخل اليه قوم من اهل خراسان فقال ابتداء: من جمع مالاً يحرسه عذبه الله على مقداره. فقالوا بالفارسية: لانفهم بالعربية، فقال لهم: هر كه درم اندوزد جزايش دوزخ باشدز؛54 گروهى از مردم خراسان به محضر امام صادق(ع) شرف ياب شدند، آن حضرت در آغاز فرمودند: «من جمع مالاً عذبه الله على مقداره؛ هر كس مالى بيندوزد و به حراستش كوشد خداوند به اندازه همان مال، او را عذاب مى كند.»خراسانيان به زبان فارسى گفتند: «ما زبان عربى را نمى فهميم. آن گاه حضرت به زبان پارسى فرمودند: سهر كه درم اندوزد جزايش دوزخ باشدز.»و در روايت ديگرى امام صادق(ع) نام روزهاى ماه را در تاريخ ايران باستان به زبان پارسى اين گونه بر شمردند:551ـ هرمزد روز2ـ بهمن روز3ـ اردى بهشت روز4ـ شهريور روز5ـ اسفندارمذ روز6ـ خرداد روز7ـ مرداد روز8ـ ديبار روز9ـ آذر روز10ـ آبان روزو در روايت ديگرى آمده است:«عن أبى عبدالله(ع) قال: دخل عليه قوم من اهل خراسان فقال ابتداء من غير مسألة: من جمع مالاً من مهاوش56 أذهبه الله فى نهابر57 فقالوا: جعلنا فداك لانفهم هذا الكلام فقال(ع): سهر مال كه از باد آيد به دم بشودز؛58 گروهى از مردم خراسان به محضر امام صادق(ع) رسيدند. آن حضرت، ابتدائاً و بدون اين كه كسى چيزى بپرسد [به زبان عربى] فرمودند: هر كس مالى از راه هاى ناروا بيندوزد، خداوند آن مال را در تباهى ها نابود سازد. خراسانى ها گفتند: جانمان فدايت باد! ما عربى نمى فهميم. آن گاه حضرت به زبان فارسى فرمودند: سهر مال كه از باد آيد به دم بشود.زدر روايت ديگرى سخن گفتن امام صادق(ع) با يكى از بردگان، به زبان فارسى حكايت شده است. در آن روايت، حضرت عبارت «خربزه چاشته» به كار برده اند.59درباره امام هفتم نيز روايت شده است: «فضحك(ع) ونطق بالفارسية؛ 60 آن حضرت، خنديدند و به فارسى سخن گفتند.»و در رخداد ديگرى، برخى از واژه هاى فارسى را به عربى برگرداندند.61امام رضا(ع) در وصف ايشان فرمودند: «ويكلّم اهل خراسان بالدرية؛62 و او با مردم خراسان با فارسى درى سخن مى گفت.»درباره فارسى سخن گفتن امام رضا(ع) روايات فراوانى داريم از جمله:يك. «فوالله ما لبثت ان دخل علينا رجل من اهل خراسان فتكلّم الخراسانى بالعربية فاجابه هو بالفارسية فقال له الخراسانى: اصلحك الله ما منعنى ان اكلمك بكلامى الا أنى ظننت انك لا تحسن فقال: سبحان الله اذا كنت لا احسن اجيبك فما فضلى عليك؛63به خدا سوگند، من درنگ نكرده بودم كه مردى از خراسان بر ما وارد شد و به زبان عربى سخن گفت. امام رضا(ع) به زبان فارسى به او پاسخ دادند. آن مرد خراسانى گفت: «اصلحك الله» مرا از اين كه به فارسى سخن بگويم باز نداشت مگر اين كه پنداشتم شما نمى توانيد نيك به فارسى سخن بگوييد.امام رضا(ع) فرمودند: پيراسته است خدا. اگر من نتوانم نيكو پاسخ تو را بگويم، پس برترى من بر تو چيست؟»دو. «عن ابى هاشم الجعفرى قال: كنت اتغدى مع ابى الحسن(ع) فيدعو بعض غلمانه بالصقلبية والفارسية وربما بعثت غلامى هذا بشئ من الفارسية فيعلمه وربما كان ينغلق الكلام على غلامه بالفارسية فيفتح هو على غلامه؛64ابو هاشم جعفرى گفت: در خدمت امام رضا(ع) ناهار مى خوردم، آن حضرت برخى از غلامانش را به زبان صقلبى و فارسى فرا مى خواند و چه بسا من اين غلامم را كه آگاهى اندكى از فارسى داشت به محضر آن حضرت مى فرستادم، آن حضرت او را آموزش مى داد و چه بسيار كه غلامش در گفتار فارسيش گير مى كرد و آن حضرت، لكنت او را مى گشود.»سه. آن حضرت در وصف مناظره خويش با رهبران اديان فرمودند:«…وعلى أهل الهرابذة بفارسيّتهم؛ 65 هنگامى مأمون از تأسيس اين مناظره، پشيمان مى گردد كه با هر گروه به زبان خودشان و با آتش بانان (زردتشتيان) به زبان فارسيشان، احتجاج كنم.»درباره فارسى سخن گفتن امام جواد(ع) سخن بسيار است:«عن على بن مهزيار عن الطيّب الهادى(ع) قال: دخلت عليه فابتدأنى فكلّمنى بالفارسية؛66على بن مهزيار گفت: بر امام هادى ـ ع ـ (آن حضرت ملقّب به طيّب هستند.) وارد شدم، ايشان از آغاز به زبان فارسى با من سخن گفتند.» در روايت ديگرى، برخى از گفت و گوهاى فارسى امام هادى(ع) با على بن مهزيار و يارانش حكايت شده است. 67«عن ابى هاشم الجعفرى قال: دخلت على ابى الحسن(ع) فقال: يا ابا هاشم! كلّم هذا الخادم بالفارسية، فإنه يزعم إنه يحسنها. فقلت للخادم: زانويت چيست؟ فلم يجبنى فقال(ع): ركبتك. ثم قلت: نافت چيست؟ فلم يجبنى، فقال(ع): سُرّتك؛68 ابو هاشم جعفرى گفت: بر امام هادى(ع) وارد شدم به من فرمودند: با اين غلام به زبان فارسى سخن بگو. او مى پندارد فارسى را نيك مى داند، به خادم گفتم: زانويت چيست؟ پاسخ نداد. حضرت براى او به عربى ترجمه كردند و فرمودند: «رُكبتك» (رُكبه در عربى به معناى زانوست) سپس پرسيدم: نافت چيست؟ پاسخ نداد. حضرت به عربى ترجمه كردند و فرمودند: «سُرّتك».و باز او رخداد ديگرى را نقل كرده است:قال لى: ابوالحسن(ع) وعلى رأسه غلام: كلّم الغلام بالفارسية واعرب له فيها فقلت للغلام: نام تو چيست؟ فسكت الغلام فقال له ابوالحسن(ع): يسألك ما اسمك؟؛69به محضر امام هادى(ع) رسيدم بالا سر آن حضرت، غلامى ايستاده بود. حضرت به من فرمودند: با اين غلام به فارسى سخن بگو و واژه ها را شمرده و آشكار بيان كن. من به او گفتم: نام تو چيست؟ غلام، ساكت شد آن حضرت به عربى ترجمه كردند و فرمودند: مى پرسد: «ما اسمك».70به زبان چينى
قال بدر مولى الرضا(ع): ان اسحاق بن عمّار دخل على موسى بن جعفر فجلس عنده إذا استأذن رجل خراسانى فكلمه بكلام لم يسمع مثله قط كأنه كلام الطير. قال إسحاق: فأجابه موسى(ع) بمثله وبلغته الى ان قضى وطره من مسألته فخرج من عنده فقلت: ما سمعت بمثل هذا الكلام. قال: هذا كلام قوم من اهل الصين وليس كل كلام اهل الصين مثله. ثم قال: اتعجب من كلامى بلغته؟ قلت: هو موضع العجب؛71بدر، غلام امام رضا(ع) گفت: اسحاق، پسر عمّار داخل خانه امام موسى بن جعفر شد و در محضر آن حضرت نشست. در آن هنگام يك مرد خراسانى اجازه ورود خواست و با آن حضرت به زبانى سخن گفت كه مانند آن هيچ گاه شنيده نشده بود؛ آن سخنان به آواى پرندگان شباهت داشت. اسحاق گفت: حضرت موسى بن جعفر(ع) مانند او و به زبان او پاسخ گفتند، تا اين كه پرسش آن خراسانى پايان يافت (ديگر نيازى به پرسيدن نداشت) و از نزد حضرت بيرون رفت. من گفتم: مانند چنين سخنى را نشنيده بودم. حضرت فرمود: اين زبان گروهى از مردم چين بود ولى همه مردم چين، چنين سخن نمى گويند.سپس فرمود: آيا از سخن گفتن من به زبان او تعجب كردى؟ گفتم: آن، جاى تعجب داشت.»حضرت علامه مجلسى(ره) روايتى را نقل كرده اند كه بر اساس آن، حضرت على(ع) همراه با عمار در يك سفر غير عادى به كشور چين رفتند و براى گروهى از آن مردم به زبان چينى سخن گفتند.72ان شاء الله تبارك و تعالى در شماره هاى بعد، سخن گفتن امامان ـ عليهم السلام ـ را به زبان هاى ديگر، پى مى گيريم.`سر يك ذره چون بودش عيان امىّ آمـد كو ز دفتر بر مخـوان
سر يك ذره چون بودش عيان امىّ آمـد كو ز دفتر بر مخـوان
1. يوسف (12)، 55
2. بصائر الدّرجات، ص 246
3. بحارالانوار، ج12، ص 294
4. همان، ج 14، ص 112
5. اين اشعار از عوفى است
6. ابراهيم (14)، 4
7. الميزان فى تفسير القرآن، ج12، ص 15
8. همان
9. وى (الثقة الجليل والمحدث النيل، شيخ القميين ابو جعفر محمد بن الحسن بن فروخ الصفّار) در سال 290ق. زندگى را بدرود گفته است. او از اصحاب امام حسن عسكرى(ع) بوده.
9. وى (الثقة الجليل والمحدث النيل، شيخ القميين ابو جعفر محمد بن الحسن بن فروخ الصفّار) در سال 290ق. زندگى را بدرود گفته است. او از اصحاب امام حسن عسكرى(ع) بوده.
10. بصائر الدرجات، ص 245
11. «بثلثة وسبعين» نيز نقل شده است، بنگريد به: بحارالانوار، ج16، ص 133
12. علل الشرائع، ص 53؛ معانى الأخبار، ص 20؛ بصائر الدرجات، ص 245 و 246
13. جمعه (62)، 2
14. انعام(6)، 92.
15. همان، آيه 19.
16. بصائر الدرجات، ص 246؛ بحارالانوار، ج16، ص 131
17. بحارالانوار، ج18، ص 189
18. همان، ج35، ص 78
19. كشور حبشه كه اكنون به نام «اتيوپى» شهرت يافته است در خاور آفريقا قرار دارد.
20. بحارالانوار، ج16، ص 177
21. بصائر الدرجات، ص 247. عطار گفت:
22 .بحارالانوار،ج 22،ص427و474و497؛نك :صحيح بخارى،ج4، ص 66؛ مجمع الزوائد، ج4، ص 215
23. علامه مجلسى فرمود: وكيف لايعلم من كان عالماً بعلوم الأولين والآخرين،؛ و چگونه خواندن و نوشتن نمى داند كسى كه دانش هاى اولين و آخرين را مى داند (بحارالانوار، ج16، ص 134).
24. بحارالانوار، ج26، ص 6. امام حسن مجتبى(ع) پس از وصف دو شهر بزرگ كه به زبان هاى گوناگون، سخن مى گفتند، فرمودند: «انا اعرف جميع تلك اللغات وما فيها و ما بينهما وما عليها حجة غيرى والحسين أخى» (بصائر الدرجات، ص 359.)
25. بحارالانوار، ج25، ص 141
26. بصائر الدرجات، ص 358، و بحارالانوار، ج47، ص 85 و ج26، ص 192
27. همان، ج 47، ص 119
28. بصائر الدرجات، ص 353؛ بحارالانوار، ج26، ص 191 و ج47، ص 81
29. بحارالانوار، ج25، ص 133، روايت 5
30. همان، ج49، ص 80
31. مقصود از «دريّه» فارسى درى، يعنى همين فارسى كنونى و متداول است كه پس از اسلام رواج عمومى يافته است.
32. بحارالانوار، ج49، ص 75.
33. همان، ج102، ص 55
34. همان، ج 26، ص 190، و ج 49، ص 78؛ عيون اخبار الرضا(ع)، ج2، ص 228 (اين روايت دنباله دارد).
35. همان، ج50، ص 268
36. قاموس المحيط، چاپ سنگى، ص 38. و نگاه كنيد به قسمت بيان از بحارالانوار، ج49، ص87
37. اصول كافى، ج1، ص 330
38.همان ج1، ص 280 و 281؛ نك: بحارالانوار، ج22، ص 461، 347، 387 و ج25، ص 163، 352، 354 و ج26، ص 30، 141، 190 و ج49، ص 87
39. بحارالانوار، ج26، ص 190
40. گفتنى است: تعبير «فصل الخطاب» در قرآن كريم نيز به كار رفته است: «وشددنا ملكه وآتيناه الحكمة وفصل الخطاب» (ص 20) و در حديث آمده است: وقال النبى(ص) فيما سأل ربه «رب زدنى علماً»: فهى الزيادة التى عندنا من العلم الذى لم يكن عند أحد من أوصيا، الانبياء ولا ذريّة الأنبياد ولاذريّة الأنبياء غيرنا فبهذا العلم علمنا البلايا والمنايا وفصل الخطاب (بحارالانوار، ج26، ص 65).
41و42 . اصول كافى، ج1، ص 388 و 389
43 و 44. احتجاج طبرسى، ج1، ص 384
45. رعد(13)، 39
46. نحل(16) 43 وانبياء(21) 7
47. بحارالانوار، ج9، ص 125
48. نهج البلاغه، خطبه 93 و 189، احتجاج طبرسى، ج1، ص 384
49.بحارالانوار، ج46، ص 10 (باب 1، ح 21).
50. همان، (ج97، ص 57) نقل شده كه او گفت: شاه زنان.
51. همان.
52. همان، ج 46، ص 10، ح 21. البته در ج97، ص 57 آمده است: گفت: آريه. گفتنى است: اين حديث با توجه به نقلهاى گوناگونى كه از آن وجود دارد، تنظيم شده است. نك: بصائر الدرجات، ص 355 (جزء هفتم، باب 11، حديث 8)؛ بحارالانوار، ج40، ص 171و ج100، ص 57.
53. امير المؤمنين(ع) قال بلسان الاصفهان: اروت اين وس. اى اليوم حسبك هذا. (نك: بحارالانوار، ج41، ص 301، روايت 32) گمان من اين است كه جمله «اروت اين وس» تحريف «امروت اين بس است» ولى چون ناقلان، عرب بوده اند خوب ضبط نكرده اند و شايد در آن روزگار اصفهانى ها اين گونه سخن مى گفته اند.
54. بحارالانوار، ج47، ص 119(باب 5، روايت 162).
55. همان، ج56، از ص 92 به بعد. گفتنى است تعابير فارسى از امام صادق(ع) در اين جلد بسيار زياد است.
56. المهاوش: ما غُصِبَ وسُرِق (قاموس المحيط، ج2، ص 294).
57. النهابر: المهالك. (قاموس المحيط، ج2، ص 151).
58. بصائر الدرجات، ص 356. نك: بحارالانوار، ج47، ص 84 (روايت 77).
59. عن محمد بن مسلم عن ابى عبدالله (ع) قال مر عليه غلام له فدعاه فقال: ياقين، قال: قلت: وما القين؟ قال: الحداد. ارد عليك فلانة على ان تطعمنا بدرهم خربزه چاشته… (بحارالانوار، ج103، ص 345، باب 16، روايت 38).
60. بحارالانوار، ج48، ص 57 (ح 66) و ج50، ص 153(ح 40).
61. همان، ج42، ص 70 (باب 118، ح 22).
62. همان، ج49، ص 80
63. همان، ج25، ص 133
64. بصائر الدرجات، ص 356 (ح 13)؛ نك: بحارالانوار، ج49، ص 87 (ح 6).
65. بحارالانوار، ج49، ص 175
66. بصائر الدرجات، ص 353؛ بحارالانوار، ج50 ص 130(باب 3، ح 10).
67. همان، ص 357
68. همان، ص 358 (ح 2)؛ بحارالانوار، ج50، ص 157 (ح 46) و ج49، ص 88. گفتنى است: ابوهاشم جعفرى داستان ديگرى نيز در ارتباط با فارسى سخن گفتن امام هادى(ع) بدين گونه نقل كرده است: قال: كنت عند ابى الحسن(ع) وهو مجدر فقلت: للمتطبب: آب گرفت. ثم التفت اليَّ وتبسم وقال: تظن ان لايحسن الفارسية غيرك فقال له المتطبب: جعلت فداك تحسنها؟ فقال: اما فارسية هذا فنعم قال لك: احتمل الجدرى ماء. (بحارالانوار، ج50، ص 136 ـ ب 3، ح 18).
69. بحارالانوار، ج50، ص 137 (ح 19).
70. گويا پيامبر اكرم(ص) گاه تلميحاً از واژه هاى فارسى در گفتار خويش بهره مى برده اند: فى حديث جابر(رض) ان رسول الله(ص) قال لأصحابه: قوموا فقد صنع جابر سوراً؛ در حديث جابر ـ كه خداوند از او خرسند باد ـ آمده است: پيامبر اكرم(ص) به اصحاب خويش فرمودند: برخيزيد! جابر، براى شما سورى آماده كرده است.
در اين سخن حضرت، كلمه سور (طعام، خوراك) كاملاً فارسى است. (صحيح مسلم، ج6، ص 118؛ نهاية ابن اثير، ج2، ص 420).
71. بحارالانوار، ج48، ص 70 و 71؛ مدينة المعاجز، ص 459