شبهات ظاهرگرایان در فهم قرآن نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شبهات ظاهرگرایان در فهم قرآن - نسخه متنی

علی اسعدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید



شبهات ظاهرگرايان در فهم قرآن


على اسعدى


فهم و برداشت از قرآن در طول تاريخ تفسير گرفتار دو چالش عمده و دو آسيب جدّى گشته است. كه هر يك به نوبه خود تأثيرات نامطلوب علمى فرهنگى و اجتماعى و سياسى بر سطح جوامع عصر خويش بر جاى گذاشته و در بسيارى از موارد آثار آن همچنان بر بستر جوامع اسلامى باقى است.


آسيب اول تأويلگرايى بى ضابطه و برداشتهايى از باطن قرآن كه هيچ ارتباطى با ظاهر آن نداشته و با روح شريعت، قواعد مسلّم ادبيات عرب و... در تعارض بوده است.


تأويلاتى كه صوفيه و باطنيه از آيات قرآن ارائه داده اند، نمونه اى از اين انحراف تفسيرى است. در چالشى ديگر و به عنوان دومين آسيب، فرقه ها و گروه هايى را شاهديم كه با جمود بر لايه هاى آغازين كتاب و سنت، عدم تعمق در آيات الهى و فراتر نرفتن از معناى ابتدايى آيات، و در يك كلام تحجّر تفسيرى، اقوال انحرافى و تفاسير نادرستى را ارائه داده اند كه هم در حوزه علمى به جمود، سطحى نگرى و عقب ماندگى فكرى عده بسيارى منجر شد و هم در حوزه عملى، تأثيرات بسيار ناميمون و زشتى را در حوزه هاى فرهنگى، اجتماعى و سياسى جوامع اسلامى بر جاى گذاشت.


آنچه تحت عنوان «علل انحطاط مسلمين» چندى است فكر دلسوزان و روشنفكران جوامع اسلامى را به خود مشغول ساخته است. بخشى از ريشه ها و علل آن را بايد در اين تحجّر علمى و آثار عملى آن جست كه صاحب اين قلم در پرتو پژوهشى وسيع به شناخت اين فرقه ها، ريشه هاى شكل گيرى اين تفكر و آثار بر جاى مانده از آن در سطح جوامع اسلامى پرداخته است.


تفكر ظاهرگرايانه هر چند كل قرآن را در بر مى گيرد ليكن آنگاه كه درباره آيات متشابه نظير صفات خبرى خداوند (صفات خبرى، صفاتى هستند كه از ذات يا فعل خداوند سخن مى گويند نظير; (جاءُ ربّك)، (الرحمن على العرش استوى) و...) مطرح مى گردد جلوه زشت ترى به خود گرفته تا حد قول به تشبيه، تجسيم الهى، جبر انسان در كارها و... پيش مى رود به گونه اى كه چنين اقوالى فرد را تا سر حد كفر نيز پيش مى برد.


ظاهرگرايان عقل را در فهم از قرآن دخيل نمى دانند و تفسير قرآن را محدود به روايات تفسيرى نموده و در مواردى كه درباره آيه اى روايتى نرسيده باشد بر سكوت و تعطيل فهم آيه حكم مى كنند و در اين زمينه چه بسا به احاديث ضعيف نيز تمسّك مى جويند.


استاد احمد امين در بيان ويژگى هاى مدرسه حديث حجاز دو ويژگى زير را عمده مى داند:


1) كراهيتهم الشديد للسؤال عن الفروض، لاِن المصدر عندهم الحديث و هو محدود و هم يكرهون اعمال الرأى


2) الاعتداد بالحديث حَتّى الضعيف و تساهلهم فى شروطه و تقديمهم ذالك على الرّأى


استاد امين سپس به نقش اين مدرسه در وضع حديث پرداخته، يادآور مى شود كه اين مدرسه از اين جهت عامل غير مستقيمى براى وضع حديث بود كه هنگامى كه آنجا مسئله اى پيش مى آمد پاسخ آن را در بعضى از آيات و روايات نمى يافتند و از سوى ديگر حق اعمال رأى را به خود نمى دادند و به وضع حديث مى پرداختند.


مرجع اصلى براى تفسير قرآن در نظر آنان ظواهر روايات است تا جايى كه گفته اند: «سنت حاكم بر كتاب است در حالى كه كتاب بر سنت حاكميت ندارد»


يا گفته اند: «نياز قرآن به سنت بيش از احتياج سنت به قرآن است» و يا اينكه بيان داشته اند: «عرضه احاديث بر قرآن، خطايى است كه زنادقه آن را ساخته اند»


عده اى از ظاهرگرايان براى هيچ كس تفسير قرآن را جايز ندانسته گفته اند: «... براى هيچكس تفسير قرآن، مطلقاً جايز نيست اگر چه وى دانشمندى اديب و داراى اطلاعاتى گسترده در ادله، فقه، نحو، اخبار و آثار باشد و فقط مى تواند به روايات پيامبر، صحابه و تابعين استناد كند.


از اين روست كه در تاريخ مى خوانيم كه «مردى از مالك چنين سؤال كرد كه: آيا خداوند به آسمان دنيا پايين مى آييد؟ مالك گفت: آرى، مرد گفت: نزول او به علمش است يا چيز ديگر؟ مالك فرياد زد: ساكت شو و به شدت خشمگين شد»


بغدادى درباره تفكر جبرگرايى ظاهرگرايان مى گويد: «اينان... در كارها قايل به جبر و اضطرار بود. همه استطاعتها و اختيارها را انكار مى كردند... و نسبت دادن كارها بر آفريدگان از روى مجاز است چنانكه گويند آفتاب غروب مى كند و سنگ آسياب مى گردد. در حالى كه هيچكدام از اين دو فاعل كارى كه به آنها نسبت مى دهند نمى باشند.


تفكر سطحى نگرى به قرون اوليه اسلام محدود نشد بلكه اين تفكرات در قرنهاى بعدى نيز دست به دست منتقل شد و در اهل سنت در قرن هفتم توسط ابن تيميه و بعدها توسط محمدبن عبدالوهاب رشد بيشترى پيدا كرد.


در عين حال كه قرن چهاردهم را قرن سيطره تفكر عقلگرايى بر تفاسير قرآن مى نامند شاهد ارائه تفاسير ظاهرگرايانه در باب آيات صفات هستيم. در اين تفاسير رأى «سلف» (پيشينيان اهل حديث كه ذكر آن گذشت) مورد پذيرش قرار گرفته و با الفاظى چون «بلا تشبيه» و «بلاكيف» به خيال خويش، خود را از دام تشبيه و تجسيم رهانيده است و با «واگذاشتن علم آن به خدا» به تعطيل عقل در معارف قرآنى گراييده اند.


جمال الدين قاسمى ذيل آيه 210 سوره بقره (هل ينظرون إلاّ أن يأتيهم اللّه...) گويد: «وصفه تعالى نفسه با الاتيان فى ظل من الغمام كوصفه بالمجىء فى آيات أخر و نحو هما مما وصف به نفسه فى كتابه... و القول فى ذالك من جنس واحد و هو مذهب سلف الائمه: انّهم يصفونه سبحانه بما وصف به نفسه و وصفه به رسوله من غير تحريف و لاتعطيل و لا تكليف و لا تمثيل»


دكتر «محمد محمود الحجازى» در تفسير آيه 54/ اعراف (ثمّ استوى على العرش) نيز مى نويسد «رأى السلف قبول ما جاء من غير تكليف و لاتشبيه و ترك معرفة حقيقتها الى اللّه، اما الخلف فيؤولون و يقولون... و الى رأى السلف اميل اذ هو رأى الصحابه و التابعين جميعاً»


با نگاهى به تفاسير الاساس فى التفسير، تفسير الكريم الرحمان فى تفسير الكلام المنان. بعضى تفكر جمود و ظاهرگرايى به اهل سنت محدود نشد بلكه دامن پاره اى از شيعه يا منسوبين به شيعه را گرفت كه گروهى از غلات و تفكر اخباريه از اين نمونه است.


اخباريان نقش عقل در فهم از قرآن را انكار كرد. به روايات مأثوره از معصومين در اين زمينه بسنده كردند.


مرحوم سيد نعمت اللّه جزايرى گويد: در مسجد جامع شيراز ميان يكى از علماى اصولى (شيخ جعفر بحرانى) و يكى از علماى اخبارى (صاحب جوامع الكلم) درباره فهم قرآن گفتگو در گرفت، سرانجام عالم اصولى گفت: «آيا براى فهم معنا (قل هو اللّه احد) هم به حديث نياز است؟ اخبارى گفت: آرى ما معنى «احديّت» و «واحديّت» و تفاوت ميان «احد» و «واحد» و مانند آنها را جز بوسيله حديث نمى دانيم.


هر چند بررسى وسيع و ابعاد ظاهربينى فرقه هاى ظاهر گرايانه نياز به مجالى گسترده دارد اما همين اندك سخن نيز مى تواند ما را به عمق سطحى نگرى و تحجّر آنان رهنمون گردد.


فرقه هاى ظاهرگر در بيان عقيده و استدلالهاى خويش گرفتار شبهاتى شدند كه آنچه بيان شد مقدمه اى براى شناخت آنان و در نهايت بررسى شبهات فكرى و نقد و پاسخ آن مى باشد. در اين بحث سعى شده است كه شبهات كلى و عمومى آنان مطرح گردد و از طرح شبهات غير مهم و جزئى صرف نظر شده است.


شبهات ظاهرگرايان

1) استناد به روايات نهى از تفسير به رأى:


يكى از مهمترين شبهات ظاهرگرايان آنست كه با استناد به روايات نهى از تفسير، و نهى از تفسير به رأى و با تعريف رأى به عقل، تفسير عقلى قرآنى را جايز ندانستند و تنها راه را تفسير نقلى برشمردند اين احاديث عمدتاً به دو دسته تقسيم مى شود.


احاديث نهى از تفسير بطور مطلق. نظير احاديث زير:


الف) «...عن عائشه، قالت ما كان النبى(ص) يفسر شيئاً من القرآن الا آياً تعدّ عَلّمهن اياه جبرئيل»


ب) «عن يحيى بن سعيد قال: سمعت رجلا يسأل عن سعيد بن مسيب عن آية من القرآن فقال: لا اقول فى القرآن شيئاً» . و روايات فراوان ديگر


احاديث نهى از تفسير به رأى

روى عن النبى(ص) قال:


1) من فسّر القرآن برأيه فاصاب الحق أخْطَأَ


2) عن الائمه القائمين مقامه(ع): أن تفسير القرآن لا يجوز الا بالاثر الصحيح و النص الصريح


3) قال رسول الله(ص) «قال الله جل جلاله: ما آمنَ بى مَن فَسَّرَ برأيهِ كلامى...» و روايات فراوان ديگر


نقد: اگر چه پاسخ دقيق و تفصيلى اين شبهه نيازمند به بررسى روايات تفسير به رأى و مفاد آن از طريق نگرش جامعه به آنهاست امّا پاسخى كه در اين مختصر مى گنجد آنست كه اولا: روايات جواز تفسير با روايات دسته اول تعارض دارد چنانكه از ابن مسعود نقل است كه گفت:


«كان الرجل منّا اذا تعلّم عشر آيات لمْ يجاوزهنّ حتّى يعرف معانيهنّ و العمل بهنّ» و روايات ديگرى از اين دست.


ثانياً: قرآن انسانها را دعوت به تدبر كرده، كسانى كه معانى قرآن را استخراج و استنباط مى كنند مدح نمود. و كسانى را كه در قرآن تدبر نمى كنند نكوهش مى كند، و تدبر و استنباط از قرآن جز از طريق عقل صحيح صورت نمى پذيرد.


ثالثاً: دعاى پيامبر در حق ابن عباس كه: «اللّه فقّههُ فى الدين و علّمه التأويل» مبين آنست كه ايشان براى فزونى قدرت فهم و استنباط او دعا كردند و الان نقل روايات مأثوره توسط هر كسى ممكن است بنابر اين تفسير عقلى غير از تفسير به رأى است و بايد مفهوم رأى را بر مصاديق ديگرى حمل كرد از جمله اينكه مراد از تفسير به رأى آنست كه كسى قرآن را بر رأى خود بدون توجه به شواهد الفاظ و مراعات اسلوب كلام و قول بدون علم و دانش و بجهت مذهب و فكر خودش تفسير كند .


بنابراين با وجود احتمالات فوق شبهه آنان باطل است زيرا آنجا كه بر دليل احتمال راه نيافت استدلال به آن باطل مى گردد. علامه طباطبائى در نقد سخن اهل حديث و اخباريان بر حصر تفسير در مأثور و پرهيز از تفسير عقلى با استناد به احاديث تفسير به رأى مى فرمايد:


«در سخن رسول اكرم(ص) كه فرمودند «من فسّر القرآن برأيه» «رأى» عبارتست از اعتقادى كه از روى اجتهاد و كوشش باشد و چه بسا بر سخنى كه از روى ميل و هوى و يا به آنچه به اصطلاح «استحسان» گفته مى شود «رأى» اطلاق مى كنند، چنانكه از سخن رسول اكرم(ص) كه: «رأى» را به ضمير ]خود[ اضافه كردند مشخص مى شود كه نهى از مطلق اجتهاد در تفسير قرآن نفرموده تا به ملازمه آن امر به لزوم پيروى و بسنده كردن به روايات مأثوره از نبى(ص) و اهل بيت(ع) در زمينه تفسير قرآن صورت گيرد آنگونه كه اهل حديث ]و اخباريه [نظر دادند. علاوه بر اينكه آيات بسيارى كه دلالت بر «عربى مبين» بودن قرآن و امر به تدبر در آن و نيز روايات زيادى كه امر به رجوع به قرآن و عرضه اخبار و احاديث به آن را مى كنند با اين سخن ]اخباريها [منافات دارد »


2) تفسير عقلى مستلزم اعتماد به ظن است:

اساس اين شبهه بر اين سخن استوار است كه تفسيرى كه متكى بر رأى و نظر و عقل باشد از آنجا كه بر يقين منتهى نمى شود مشمول قول به ظن كه آيات قرآن بشدت آن را نكوهش كرده است مى گردد چرا كه ظن، قول بلاعلم است. و سپس بر آيات زير از قرآن استناد مى كنند:


الف) (قل انما حرّم ربى الفواحش... و ان تقولوا على الله مالا تعلمون) (اعراف /33)


ب) (و لا تقف ماليس لك به علم) (اسراء /36)


ج) (و مالهم به من علم ان يتّبعون الا الظنّ و انّ الظنّ لايغنى من الحقّ شيئاً) (نجم /28)


نقد: اولا تفسير مبتنى بر عقل لزوماً به ظن منتهى نمى شود چرا كه مى توان با توجه به قواعد تفسير قرآن سخنى درباره مفاهيم آن بيان كرد كه يقيناً صحيح باشد.


ثانياً: بايد بين ظن و گمان بى دليل، با ظن اطمينان زا تفاوت گذاشت چرا كه اگر بخواهيم تمام مسايل دينى را از طريق يقين بدست آريم بايد باب فهم بسيارى از معارف را بر خود ببنديم; در صورتى كه تحصيل معارف خصوصاً معارف دينى امرى لازم و واجب است.


از سوى ديگر در مباحثات عرفى در مورد كشف مراد و معناى الفاظ، اعتماد بر ظن قوى معروف و متداول است.


ثالثاً: با توجه به روايات «عرضه مسايل به قرآن»، «رجوع به قرآن در فتنه ها» و «آيات تدبر در قرآن» و «عمومى بودن فهم قرآن» و «لسان مبين بودن آن» چگونه مى توان پذيرفت كه خداوند دعوت به امرى نموده است كه تحصيل آن براى مردم در حد محال است. در صورتى كه خداوند به مصداق «لا يكلف الله نفساً الا وسعها» تكليف ما لا يطاق نمى كند.


رابعاً: روايات تفسيرى محدود است و يقين به صحت صدور بسيارى از روايات نيز غير ممكن، پس چگونه مى توان در گذر زمان به خيل عظيمى از شبهات و نيازهاى معرفتى بشر از طريق قرآن پاسخ داد.


خامساً: در اظهار نظر بعضى از كسانى كه ظن را باطل شمرده اند بوضوح ملاحظه مى گردد كه در حقيقت آنان با قياس مخالفت داشتند نه با عقل و از آنجا كه برخى از افراط گران در حوزه مسايل عقلى دامن عقل را با قياس هاى فراوان آلوده كردند منكران تفسير عقلى، قياس را عقل پنداشتند. فى المثل ابن حزم ظاهرى با استناد به آيات مذكور در اين بحث (آيات نكوهش ظن) قول به نفى قياس مى دهد.


دكتر احمد بكير محمود مى نويسد: اذا كان داود الظاهرى ينفى القياس الخفى و يقول بالجلى فانّ ابن حزم ينفى القياس تماماً مستنداً فى ذلك حسبما يقول على الكتاب و السنه و الاجماع، اما من الكتاب.... و منها قوله تعالى (أن تقولوا على الله مالا تعلمون) ـ (و لا تقف ما ليس لك به علم) (ان الظنّى لا يغنى من الحق شيئاً) و القياس الظنّى فلا يغنى من الحق شيئاً»


3) وظيفه تبيين آيات بر عهده رسول خداست:

عده اى مى گويند: آيه (و انزلنا اليك الذكر لتبيّن للناس ما نزّل اليهم) (44 / نحل) و آيه (ويعلمهم الكتاب و الحكمه....)(2/ جمعه)، بصراحت بيان مى دارد كه وظيفه تبيين و توضيح آيات خداوند بر عهده پيامبر است و بر اساس روايات، پيامبر قرآن را بطور كامل تفسير كرد و اين تفاسير توسط صحابه و تابعين نسل به نسل منتقل مى گردد. و قول نيازمندى به تفسير عقلانى به اين معناست كه پيامبر در انجام وظيفه خويش ]تبيين آيات [كوتاهى كرد، يا خداوند كتاب ناقصى فرستاده كه اكنون بايد توسط بشر كامل گردد.


«ابن تيميه» در «العقيدة الحمويه الكبرى» گويد: خداوند به فرموده خود: «دين و نعمت خود را بر حضرت رسول و اصحاب كامل كرد. (اليوم اكملت لكم دينكم). (مائده 3ـ5) (قل هذه سبيلى أدعو الى الله على بصيرة أنا و من اتبعنى) (يوسف /108) پس محال است كه مسأله ايمان به خدا و علم به اوصافش درقرآن و حديث مبهم و مشتبه فرو گذاشته شود.... چگونه مى توان پذيرفت كه خدا و رسول و اصحاب او قول و اعتقاد درباره خدا را چنانكه بايد استوار نكرده باشند؟ و محال است كه اصحاب رسول خدا در اين باره چيزى ندانند و متأخران در اين باره از سابقان و سلف داناتر باشند.»


از نظر گاه وى تمامى مسايل عقلى مورد نياز در قرآن وجود دارد و به ديگر قواعد كلامى براى اثبات خدا و امور ديگرى نيازى نيست.


شبيه همين شبهه را ملا امين استرآبادى در الفوايد المدنيه با نقل روايتى از مولا على(ع) كه در مورد اختلاف فتاواست بيان مى كند كه بخشى از آن اين است: «... مگر رسول(ص) در تبليغ دين قصور كرده....»


نقد:

آنچه ابن تيميه در خصوص صورت گرفتن تفسير كل قرآن توسط پيامبر مى گويد از ديد بعضى از انديشمندان علوم قرآنى در اهل سنت معارض دارد. ذهبى از دانشمندان آنان در كتاب خود رواياتى را ذكر مى كند كه بر اساس آن پيامبر تمامى قرآن را تفسير نكرد چرا كه اساساً بسيارى از سؤالاتى كه بعدها از قرآن مطرح شد با توجه به سطح پايين فكرى اعراب مورد سؤال نبود. بنابراين رواياتى كه بيانگر تفسير كل قرآن است تفسير آيات بر اساس فهم و نياز فكرى آنان بود.


و الا مطرح تمامى شبهات احتمالى از يك سو لازم و از ديگر سو غير ممكن بود پس آيا مى توان گفت پيامبر در رسالتش كوتاهى كرد؟


آرى پيامبر امهات مسائل دينى را به صحابه آموخت و نكات دقيق و عميق را بر حسب سطح فكرى ياران به آنها گوشزد مى كرد. و از جمله اين ياران، رازدان وحى مولا على(ع) بود كه علم حضورى و شهودى پيامبر را كسب كرد تا بعنوان شاگردى كه به حقيقت كامل قرآن رسيده بعدها مشكلات مردم را در زمينه قرآن و دين مرتفع سازد و حديث منقول از رسول الله كه «ان علياً مع القرآن و القرآن مع على لا يفترقان حتى يردا علىّ الحوض» مبيّن همين سخن است. بنابراين رسول(ص) قرآن را بطور كامل تبيين كرد اما امثال ابن تيميه از آنجا كه در تفسير قرآن دامن اهل بيت و روايات تفسيرى آنان را كوتاه كرده اند طبيعى است كه نسبت به تأويل بسيارى از متشابهات اظهار بى اطلاعى كند و آنها را بر ظواهر آن حمل نمايد.


از ديگرسو همانگونه كه علامه طباطبايى اشاره دارد: «نقش معلم خبير آنست كه ذهن متعلم را به سوى آنچه بر او دشوار است هدايت نمايد نه آنكه مطلب غير قابل فهم را بر متعلم تعليم نمايد، حقيقت تعليم، آسان كردن و هموار كردن راه و نزديك ساختن آن به سوى مقصد است نه بوجود آوردن راه و مقصد نو»


بنابراين با توجه به آيات، (هذا لسان عربىٌّ مبين) (103 / نحل) (كتاب فصلت آياته قرآناً عربياً لقوم يعلمون)(3/فصلت) و آيات فراوانى كه بر تعقل و تدبر تأكيد مىورزند، بايد گفت: بايد با كليدى كه از روش تفسير ائمه و روايات تفسيرى در دست داريم از يك سو، و با بهره ورى از تبيين امهات مسائلى كه رسول(ص) صورت داده اند از ديگر سو، در درياى بى كران قرآن غور و تعمق كرد و روزبروز مسايل نو و جديدى را از آن بدست آورد و اين است معناى قرآن حياتبخش و تازه اى كه به كهنگى نمى گرايد.


4) جامعيت قرآن ما را از عقل بى نياز مى كند:

شبهه مهم ديگرى كه بسيارى از فرق ظاهرگرا آن را مطرح مى كنند استناد به آيات و روايات جامعيت قرآن است.


پيش تر سخن ابن تيميه را كه گفت: «خداوند به فرمود: خود دين و نعمت خود را براى حضرت رسول و اصحاب كامل و تمامى كرد. (اليوم اكملت لكم دينكم...) نقل كرديم. از اين رو وى متكلمان را اهل بدعت مى داند چونكه با وجود استدلالات قرآن نيازى به استدلال و مجادله هاى كلامى آنان نيست.


استاد سبحانى با نقل از كتاب «التاريخ المذاهب الاسلاميه» درباره «ابن حزم ظاهرى» چنين مى نويسد: «او با استناد به آيه (ما فرطنا فى الكتاب من شىء) (38/ انعام) به بطلان اجتهاد در استخراج احكام فقهى فتوى داد و گفت اگر جائى براى رأى و نظر بوده در اينصورت كتاب خدا مسائل را از قلم انداخته بود و آيه فوق صحيح نبود و نيز به آيه (فان تنازعتم فى شىء فردوه الى الله و الرسول ان كنتم تؤمنون بالله و اليوم الاخر) (نساء / 59) استناد مى كند.


در كتاب «الفوايد المدنيه با استناد به روايت مولا على كه فرمود: «آيا خدا دين ناقصى فرستاد، تا با كمك مجتهدان آن را كامل كند... مى گويد


«والله سبحانه يقول (ما فرطنا فى الكتاب من شىء) و (فيه تبيان كل شىء) سپس بيان مى كند: بنابراين: كل ما تحتاج اليه الامة الى يوم القيامة نزل فى القرآن»


درباره جامعيت قرآن و بطور كلى جامعيت شريعت و معنا و محدوده اين جامعيت بين مفسران و انديشمندان اسلامى بحثهاى فراوانى صورت گرفته است. كه خاستگاه اوليه اين مباحثات آيات و روايات است كه اجمالا و تفصيلا به بيان مسئله جامعيت مى پردازد. پيش تر بيانى از نهج البلاغه مولا على(ع) كه در آن به دو آيه از قرآن نيز استناد شده بود به نقل از صاحب فوايد المدنيه آورديم و اكنون با تفصيلى در خور اين مقال به طرح آن مى پردازيم.


آياتى از قرآن بر جامعيت كتاب الله نظر دارد. نظير آيات: (و نزلنا عليك الكتاب تبياناً لكل شىء و هدى و رحمةً و بشرى للمسلمين) (89 / نحل) (لقد كان فى قصصصهم عبرة لاولى الالباب ماكان حديثاً يفترى و لكن تصديق الذى بين يديه و تفصيل كلى شىء و هدى و رحمة لقوم يؤمنون). (ما فرطنا فى الكتاب من شىء) (الانعام /38).


انديشمندان اسلامى آندسته آياتى را كه اسلام را دين جهانى معرفى مى كند نظير (و ما هو الا ذكرٌ للعالمين)(قلم /52) (انبياء /107) (اعراف /158) (فرقان /1).... و نيز آياتى كه بر جاودانگى قرآن تأكيد مىورزند نظير (انه لكتاب عزيز، لا يأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه) (فصّلت /41ـ 42) و آيات (انعام /19) (مائده /3)... را از جمله ادله جامعيت قرآن دانستند كه بحث ما در خصوص دسته اول آيات خواهد بود.


علاوه بر اين آيات، رواياتى نيز در جوامع حديثى شيعه و سنى آمده است كه بر اين مسئله دلالت مى كند. فى المثل از امام صادق(ع) روايت شده است: «ان الله عزوجلّ انزل فى القرآن (تبياناً لكل شىء حتى و الله ما ترك شيئاً يحتاج اليه العبد حتى و الله ما يستطيع عبدٌ ان يقول «لو كان فى القرآن هذا» الا و قد انزله الله فيه»


روايات ديگر از اين قبيل

مفسران در باب مسئله جامعيت قرآن سه نظر را ارائه داده اند.


1) مفسرانى كه قايل به جامعيت مطلق قرآن شدند و تا آنجا پيش رفته اند كه يكى از آنان گفت:


«اگر زانو بند اشترم گم شود نيز در كتاب خدايتعالى مى يابم...»


قرآن پژوهانى نظير سيوطى در اتقان، غزالى در «احياء العلوم» به اين نظر گرايش دارند.


2) دومين نظر آنست كه عده اى قايل به جامعيت مطلق كتاب شده و منظور از آن را علم مخزون و لوح محفوظ خداوند دانسته اند و اگر هم كتاب را به معنى قرآن گرفتند منظور را باطن قرآن مى دانند كه فقط خداوند و معصومين بدان واقفند. كسانى چون فيض كاشانى در الصافى نهاوندى در نفحات الرحمان طنطاوى در الجواهر و عده اى ديگر بر اين نظرند.


3) گروهى برآنند كه قرآن كتاب هدايت بشراست و نگاه ما و انتظار ما از قرآن نيز بايد رو به همين سو داشته باشد و اگر بحثى از علوم مختلف در قرآن است فقط جنبه هدايتى و تربيتى آن مد نظر بوده است يعنى آنچه بشررا به سعادت و فلاح مى رساند در قرآن است مفسرانى نظير علامه طباطبايى ، فخر رازى ، شاطبى ، دكتر ذهبى » بر اين نظرند و نيز آنان نظر دسته دوم از مفسران را بويژه در آنجا كه لفظ «كتاب» آمده نظير «ما فّرطنا فى الكتاب من شىء» پذيرفته اند .


نقد و نظر:

به نظر ما در باب آيات و روايات جامعيت جمع ميان دو نظر دوم و سوم موجب راهيابى به حق است زيرا اگر ظواهر قرآن را مد نظر قرار دهيم، آنچه مايه هدايت ماست از آن به دست مى آيد و در مواردى نيز كه بعضى مسائل مطرح نشده نظير تعداد ركعات نماز، همين ظواهر راه حل آنرا تعيين فرموده كه همان سنت پيامبر(ص) است و آيات (7/حشر) و (44 نحل) مبين اين سخن است و پيامبر(ص) نيز طبق صريح حديث ثقلين اهل بيت و عترت را به عنوان يكى از منابع

مطمئن احكام و معارف اسلامى معرفى فرمودند و اهل بيت نيز با آموزش اصول و مبانى اجتهاد در دين و استنباط حكم از منابع

اوليه بر اصل اجتهاد صحيح صحه گذاردند اما اگر مراد از كتاب را نه كتاب قرآن، بلكه كتاب مخزون و لوح محفوظ الهى بدانيم كه همه چيز در آن ثبت و ضبط است مى توان قول به جامعيت مطلق كتاب را صادر كرد كه اين معنا در آيات (و لا رطب و لا يا بس الا فى كتاب مبين) و (مافرّطنا فى الكتاب من شىء) كاملا مشهود است.


بنابر اين اگر خداوند قرآن را مايه هدايت شمرده باشد و در قرآن، سنت و رسول را مورد تأكيد جهت امر هدايت قرار داده باشد بطوريكه هر دستورى كه بگويد بايد اطاعت شود و همو اهل بيت خود را معرفى نمايد و تمسك به حبل آنها را مايه فلاح بداند و قول آنها را حجت شمرد و آنان نيز طريقى را جهت پيشگيرى از گمراهى است ارائه دهند. همه و همه در راستاى دين خداوند عمل كردند كه در دين كامل خود اين راهها را پيش بينى كرده است چرا كه به يقين نمى توان تمام مسائل و مشكلات جوامع را از ظواهر كتاب و سنت بدون اجتهاد و استنباط بدست آورد زيرا كه اگر چنين بود اخباريون نبايد در برابر اصوليون شكست مى خوردند چونكه هر شبهه اصولى را از قرآن و سنت بايد پاسخ مى گفتند و مدعيان ظاهرگرائى در اهل سنت نيز نبايد به دامان قياس و استحسان پناه مى بردند بنابراين آنچه اخباريان در استدلال خود به خطبه 18 نهج البلاغه كه در ذم مجتهدان است، ارائه مى كنند صحيح نيست چرا كه مولا در اين خطبه اجتهاد به رأى را مد نظر قرار دادند نه اجتهاد از روى روايات و آيات را. و مخاطب ايشان كسانى هستند كه با وجود نص به اجتهاد پرداختند و به قياس و استحسان به نام اجتهاد در دين و تفقه در آن ملتجى شدند .


5) خطا پذيرى و ناتوانى عقل در برابر يافته هاى دينى و تفسير قرآن

تمام فرقه هائى كه حجيت و استقلالى براى عقل در فهم مفاهيم دينى قايل نيستند دليل ادعايشان ناتوانى عقل و خطا پذيرى آن در فهم فرايافتهاى دينى است تا آنجا كه در باب حسن و قبح، عدل الهى و حتى مسائل اصول دين نيز خورشيد عقل را بى فروغ و كم فروغ ديدند. چنانكه ابن تيميه معتقد است كه «در اصول دين هم بايد به كتاب و سنت رجوع كرد و تنها قرآن است كه براى مطالب الهى دلائل عقلى بيان مى كند...» .


اعتبار عقل نزد ابن تيميه محدود به نزديك ساختن معقول به منقول و تزكيه و پاكسازى منقولات است چنانكه ابراهيم خليل بركه مى نويسد: «كان ]ابن تيميه[ لا يعتمد على العقل وحده بل عمدته الكتاب و السنه اولا و يستخدم العقل للتزكيه و التقريب و ليس للاهتداء الى حقايق الامور... و اذ كان للعقل مجال عنده ففى مجال تقريب المعقول من المنقول (لا العكس) و ان كان يعتقد أن النقل الصحيح لا يمكن ان يعارضه عقل برىّ من الهوى و سلم من دواعى الانحراف »


در شيعه نيز گروهى از اخباريه با استناد به احاديثى از ائمه(ع) و برداشت ظاهرگرايانه و سطحى از آنان معتقد شدند كه تفسير قرآن از عقول انسانها دور است چونكه اساساً مخاطب قرآن معصومين هستند: (انما يعرف القرآن مَنْ خوطِبَ به) و آيات قرآن داراى معانى بلند و دقيق و مشتمل بر مطالب فوق العاده عميق و مشكل است .


از جمله مستندات روائى آنها در اين زمينه عبارتست از:


الف) «عن جابر قال قال ابو عبدالله(ع) يا جابر ان للقرآن بطناً و للبطن بطناً. ثم قال «يا جابر، و ليس شىء ابعد من عقول الرجال منه، ان الآيه لينزل اولها فى شىء و اوسطها فى شىء، و آخرها فى شىء و هو كلام متصل يتصرف على وجوه »


ب) در روايتى از امام باقر آمده است كه به قتاده كه فقيه اهل بصره بود فرمودند: «بلغنى أنك تفسر القرآن؟ قال له قتاده: نعم...]تا آنجا كه امام فرمود[ ويحك يا قتاده: ان كنت فسَّرْتَ القرآن من تلقاء نفسكَ فقد هلكت و ان كنت قدأ خذته من الرجال فقد هلكت و اهلكت...يا قتاده انما يعرف القرآن من خوطب به »


ج) «انى تاركٌ فيكم الثقلين، ما ان تمسكتم بهما لنْ تضلّوا ابداً كتاب الله و عترتى اهل بيتى وأنهما لم يفترقا حتى يردا على الحوض »


د) عن الائمه القائمين مقامه(ع): «ان تفسير القرآن لا يجوز و الا بالاثر الصحيح و النص الصريح »


از مجموعه استنادات روائى فوق و احياناً روايات ديگر نتيجه مى گيرند كه عقل را نشايد كه در تفسير قرآن نظرى استقلالى داشته باشد و راه فهم قرآن روايات مأثوره است.


نقد:

براى نقد اين شبهه لازم است كه تمامى روايات مربوطه را بطور جامع تحليل و تفصيل كنيم كه مجال آن نيست. مرحوم آيت الله خوئى بعد از ذكر بعضى از اين روايات مى فرمايد: «هدف و منظور اينگونه روايات ]شماره الف و ب[ فهم ظاهر قرآن نيست بلكه منظور از آن بطور كلى اين است كه فهم حقيقت قرآن و پى بردن به عمق و تأويلات آن و آشنا بودن با ظاهر و باطن، ناسخ و منسوخ آن اختصاص به كسانى دارد كه مورد خطاب و طرف سخن قرآن مى باشند...»


و استاد عميد زنجانى گويد:


وقتى كه روايات فوق را در كنار رواياتى كه علم به باطن قرآن و احاطه به جميع علوم و معارف و مقاصد قرآن و تفصيل خصوصيات تنزيل و تأويل را از مدعيان علم به قرآن نفى مى نمايد و از تفسير به رأى، منع شديد به عمل مى آورد و در مقابل طرفداران تفكّر «كفانا كتاب اللّه» و «جدائى كتاب و عترت از يكديگر»، علم حقيقى به تنزيل و تفسير و تأويل قرآن را از مختصات علوم ائمه(ع) مى شمارد دليلى است آشكار بر اينكه مراد از دورى عقول مردم از قرآن...اثبات سلب كلى نبوده بلكه مقصود نفى علم به مجموع قرآن، بدون مراجعه به امامان معصوم(ع) و استمداد از علوم آنان مى باشد...»


علاوه بر اين اگر خطابات قرآن مخصوص عده اى خاص بود و عقول بشرى از درك آن عاجز است چرا بسيارى از آيات قرآن خلاف اين سخن را بيان مى كنند.


نظير اينكه آياتى از قرآن كه مردم را به تدبر دعوت مى كنند (افلا يتدبّرون القرآن ام على قلوب اقفالها) (محمد/ 24)


(و لقد ضربنا للناس فى هذا القرآن من كل مثل لعلّهم يتذكرون) (زمر / 27) (هذا بيان للناس و هدىً و موعظةٌ للمتقين)(آل عمران / 138)


آيات تحدى نشانگر آنست كه مردم آن را مى فهمند و الا مبارزه طلبى با آنچه مردم دركى از آن ندارند بى معنى است و نيز روايات عرضه احاديث بر قرآن ، رجوع به قرآن در مشكلات ، استدلال ائمه بر ظواهر قرآن ، همه و همه نشانگر آنست كه قرآن مخاطبى عمومى دارد و ظواهر آن قابل حجّت است اما استناد به حديث ثقلين با اين استدلال صورت مى گيرد كه در اين حديث شريف «عترت همسان كتاب خدا قرار داده شده و لازمه اين همسانى آنست كه روايات اهل بيت(ع) عدل و ملازم و همتاى قرآن كريم باشد از اين رو عدم رجوع به روايات در فهم ظواهر قرآن مايه افتراق بين ثقلين و عامل گمراهى قلمداد شده است .


لازمه بيان فوق آنست كه سخن عقل در فهم معارف قرآن تا آن گاه كه سخنى از روايات مأثوره بر زبان نياورد حجيتى نداشته و از ديگر سو خود قرآن نيز در دلالت بر معارف دين استقلال ندارد .


نقد: در پاسخ اين شبهه بايد گفت اگر عقل سخنى را در تفسير قرآن بيان مى كند اينگونه نيست كه آن سخن تضادى با آموزه هاى وحيانى و روائى داشته باشد بكله برعكس كاملا موازى و در جهت همانهاست. تفسير عقلى مورد قبول ما تفسيرى است كه اوّلا با آيات قرآن و ثانياً با احاديث مأثوره مخالفتى نداشته باشد كه در اينصورت نه تنها تفكيكى بين قرآن و حديث و عقل نخواهد بود بلكه هر يك، ديگرى را تصديق خواهند كرد.


وانگهى در مورد آياتى از قرآن كه بيانات تفسيرى در شرح و توضيح آنها وارد نشده استدلال فوق مستلزم نقص كتاب و يا عترت و هر دو خواهد بود . بنابراين اولا قرآن را بايد در حجيت خود مستقل دانست و ثانياً نقش عقل را در فهم حداقل پاره اى از آيات و مفاهيم وحيانى بااهميت شمرد.


در پايان درباره شبهه ابن تيميه كه گفت: «در اصول دين هم بايد به كتاب و سنت رجوع كرد و تنها قرآن است كه براى مطالب الهى دلايل عقلى بيان مى كند» بايد گفت اگر ملاك، رسيدن به يقين باشد و دليل عقلى خارج از دلايل عقلى قرآن منجر به يقين گردد چرا بايد آن را نپذيريم و قول به انحصار دلايل عقلى در قرآن را صادر كنيم. ثانياً در پاسخ به اين سخن كه: «در اصول دين هم بايد به كتاب و سنت رجوع كرد» بايد گفت: «اصل دين و نياز به آن توسط عقل ثابت مى شود و بعد از پذيرش اصل دين نوبت به مسايل ديگرى مى رسد.


سخن ابن تيميه در باب محدوده اعتبار عقل ـ كه اعتبار آن را در حد تقريب معقول به منقول دانست قابل تأمل است چرا كه بسان اشعرى كه عقل را پذيرفت ليكن از آن در جهت جمود بر ظواهر آيات و روايات استفاده كرد و صفات خبرى را با لفظ «بلا كيف» و مسئله جبر را با نظريه كسب توجيه كرد، ابن تيميه نيز حجيتى براى عقل قايل نيست بلكه از آن تنها براى موافق ساختن با نقل استفاده مى كند نتيجه اين اعتقاد، جمود بر ظواهر آيات و توجيه آن بوسيله عقل است.


6) استناد به آيه 7 / آل عمران

آيه «7 / آل عمران» خاستگاه جدال فكرى مهم است كه منجر به پديد آمدن 2 گروه «اهل ظاهر» و «اهل تأويل» گرديد ظاهر گرايان با استناد به اين آيه، بر ظواهر آيات متشابه جمود ورزيده از تأويل آنها از بيم آنكه مبادا مشمول نكوهش اين آيه شوند خوددارى كردند و تأويل گرايان نيز با قرائت عطف در (و الراسخون فى العلم)علاوه بر خداوند راسخان در علم را نيز متصف به وصف شايستگى تأويل قرآن نموده اند همانطور كه آيت اللّه جوادى آملى گويد:


«از نظر اماميه ترديد نيست كه ائمه(ع) عالم به كنه تنزيل و تأويل قرآن هستند زيرا برهان عقلى و روايات نقلى آن را ثابت مى كند و از آيات ديگر قرآن هم استفاده مى شود. و به همين دليل بحث در عاطفه يا استينافى بودن «واو» براى اماميه ثمره عملى ندارد ولى براى كسانى مثل فخر رازى ]از شاعره و ديگران از اهل حديث[ كه قايل به انحصار علم تأويل در خداوند است ثمرات فراوانى دارد به همين دليل آنها اصرار دارند كه اين «واو» استيناف باشد نه عاطفه »


بنابراين در مقابل اهل سنت بجاى آنكه بر سر استيناف يا عاطفه بودن «واو» بحث كنيم بايد بر سر مسأله علم ائمه به تأويل قرآن و مسايل مرتبط با آن بحث كرد كه مجال آن در اين كوتاه مدت نيست و كتب روايى شيعه مبسوط به آن پرداخته اند .


با اثبات علم ائمه به تأويل قرآن اثبات مى گردد كه عقل بشرى شايستگى فهم متشابهات و تأويلات قرآنى را داراست اگر چه ميزان درك عقلى بشر متفاوت است و معصومين در درجه اوّل اين درك عقلى داراى اين شايستگى اند.


اما اخباريه شبهه خود را در رابطه با اين آيه بگونه ديگرى تقرير مى كنند آنان از زاويه عدم حجيت ظواهر قرآن به اين آيه نگريستند و گفته اند: «عمل كردن به ظواهر قسمتى از آيات قرآن كه متشابه و مشكل ناميده مى شوند از نظرخود قرآن ممنوع و نارواست قرآن كسانى را كه از ظاهر چنين آياتى پيروى مى كنند سخت به باد انتقاد مى گيرد و چنين مى فرمايد:


(منه آياتٌ محكمات هنَّ امّ الكتاب و أخرُ متشابهات فامّا الذين فى قلوبهم زيغٌ فيتّبعون ماتشابه منه ابتغاء الفتنه)(آل عمران / 7)


چون معلوم نيست كه خداوند ظواهر الفاظ قرآن را اراده كرده، يا يك معناى ديگرى از آن الفاظ مراد و مقصود اوست، اينست كه اينگونه ظواهر، از متشابهات محسوب مى شود و اتكاء و عمل به آنها روا نيست .


نقد: الفاظ تا آنگاه كه براى فرد متشابه است حق تبعيت از متشابه را ندارد ـ همانگونه كه آيه مى فرمايد ـ اما آنگاه كه تشابه از طريق قرينه و شاهدى خواه روائى، عقلى، قرآنى و بلاغى مرتفع گردد آن تشابه نيز به ظهور رسيده و قابل تبعيت خواهد بود.


7) عدم حجيت ظواهر قرآن

عده اى از ظاهر گرايان براى آنكه هر گونه تفسير غير مأثور را بى اعتبار معرفى كنند قايل شدند به اينكه ظواهر قرآن حجيتى ندارند. عبدالجبار معتزلى اين شبهه را اينگونه تقرير مى كند:


«از جمله اختلاف نظرها نسبت به قرآن، نظركسانى است كه مى گويند نمى توان به ظواهر قرآن معرفتى پيدا كرد بنابراين به تلاوت آن بسنده مى كنيم...و گروهى ديگر مى گويند از آنجا كه الفاظ قرآن داراى احتمالات مختلف است پس هيچ لفظى از آن نيست مگر اينكه همانطوركه جايز است از آن «خصوص» مراد باشد جايز است «عموم» نيز مراد گردد پس حالا كه چنين است بايد توقف كرد و منتظر قرينه مميزه براى عام از خاص ويا خاص از عام ماند. آنان اصحاب وقف ناميده مى شوند» .


آنچه در بالا آمد تقريباً نظير شبهه اخباريه است كه مرحوم آيت ا..خوئى شبهه آنان را اين چنين بيان مى كند: « ]آنان [مى گويند: اجمالا مى دانيم كه تماى معانى ظاهرى قرآن در بعضى از مطلقات و عمومات آن مراد ومقصود نيست. بلكه اكثر آنها تخصيص، تقييد و تبصره خورده، باز اجمالا مى دانيم كه معناى ظاهرى پاره اى از الفاظ قرآن اراده نشده است ولى چون اينگونه الفاظ و جملات كه ظاهرش اراده نشده معانى ديگرى از آنها مقصود ومطلوب مى باشد، مشخص نيست بلكه در ميان الفاظ و جملات ديگر قرآن مستور و پراكنده شده و با آنها مخلوط شده و همه آنها را مشتبه ساخته است و ما علم اجمالى به وجود چنين الفاظ و كلمات در قرآن داريم اين است كه بايد از استناد به ظواهر تمام كلمات و آيات قرآن خوددارى كنيم...»


در نقد سخنان فوق بايد گفت كه غرض از احكام فهم آن است پس اگر اين غرض حاصل نگردد عبث است علاوه بر اينكه آنچه از سيره محمد(ص) ديده مى شود خلاف آنرا ثابت مى كند زيرا آنان در معرفت احكام از حلال و حرام به ظواهر قرآنى رجوع مى كردند واصحاب ايشان نيز به اين ظواهر رجوع و اهتمام داشتند. از سوى ديگر قرآن خود را به «بيان، لسان عربى مبين، مايه هدايت جهانيان، نور و شفاء معرفى كرد. و دعوت به تدبر و تعقل نمود. پس چگونه ظواهر آن حجيّتى ندارد.


آيت اللّه خوئى نيز در پاسخ به اين شبهه مى فرمايد: «علم اجمالى نامبرده در صورتى مى تواند مانع از عمل كردن به ظواهر تمام آيات قرآن باشد كه اين عمل قبل از بررسى و بحث در قرآن و آيات آن انجام بگيرد ولى بعد از دقت و تدبر و پس از بحث و بررسى كامل و بدست آوردن يك سلسله آيات و جملاتى كه ظاهر آنها قطعاً اراده نگرديده است از نظر عقلى و علمى هيچ محذور و مانعى نيست كه ظاهر آيات ديگر مورد عمل و استناد قرار بگيرد زيرا در اين صورت علم اجمالى ما بوجود جملاتى در قرآن كه ظاهرش مقصود و مراد نيست، به همان مقدار از آياتى اختصاص پيدا مى كند كه در اثر بحث و بررسى بدست آمده، و معين گرديده است و باقى آيات از اين احتمال مصون و سالم مى ماند و ظاهر آنها جايز العمل خواهد بود».



/ 1