اين مقال را با سخني از امام سجاد، زين العابدين علي بن الحسين(ع) آغاز ميکنيم: اَلْحَمْدُ لِلِهِ اْلاوَّل بِلا اَوَّلٍ كانَ قَبْلَهُ، وَ الاخِرِ بِلا اٰخِرِ يَكُونُ بَعْدَهُ، الَّذى قَصُرَتْ عَنْ رُؤْيَتِهِ اَبْصارُ الْناظِرينَ وَ عَجَزَتْ عَنْ نَعْتِهِ اَوْهامُ الْواصِفينَ، اِبْتَدَعَ بِقُدْرَتِهِ الْخَلَقَ اِبْتِداعاً وَ اْخَتَرَعَهُمْ عَلى مَشِيَّتِهِ اِخْتِراعاً ثُمَّ سَلَكَ بِهِمْ طَريقَ اِرادَتِهِ وَ بَعَثَهُمْ فىِ سَبيلِ مَحَبَّتِهِ لا يَمْلِكُونَ تَأخيراً عَمّا قَدَّمهُمْ وَلا يْتَسَطَعُونَ تَقَدُّماً اِلى ما اَخَّرَهُمْ عَنْهُ...[1] جهان هستي با آنچه در آن هست, فعل خداوند متعال ميباشد و خداوند، علت مفيض موجودات بوده و موجودات، مفاض و معلول حضرت باري تعالي هستند. رابطه معلول با علت و مفاض با مفيض، رابطه وجودي است و بدين جهت، وجود معلول، وجود فقري است، وجودش عين فقر و نيازمندي است نه اين که وجودي است که صفت فقر را داشته باشد، آنچنان که وجود فاعل هستي، عين غني و بينيازي است، بنابر اين وجود مخلوقات، تمام ربط به خداي متعال است و چنين وجودي در همان راهي حرکت کرده و در جهتي راه ميپيمايد که موجدش او را در آن جهت به راه انداخته است، و طبق اين قاعده که فاعل، محبّ و فعل، محبوب است، فعلش را براي خود مي خواهد(ولذا جهت فعل به سوي فاعل خواهد بود، چنانکه مبدأ فعل هم فاعل است، از او و به سوي او) خداوند متعال موجودات را که فعل او هستند و آنها را از روي اراده و مشيت و محبت خود آفريده در جهت محبت خويش برانگيخته است و موجودات دو قسمند: 1. برخي بدون واسطه محبوب او هستند. 2. بعضي با واسطه محبوب اويند. آن موجودي که بدون واسطه آفريده شده، محبوب بي واسطه خدا است و آن موجوداتي که با واسطه فيض آفريده شدهاند با واسطه، محبوب خدايند، و حضرت امير(عليه السلام) در روايتي ميفرمايد: كانَ اللهُ وَ لا شَىْءَ مَعَهُ، فَاوََّلُ ما خَلَقَ، نُورَ حَبِيبِهِ مُحَّمََّدٍ(صلي الله عليه و اله)...وَالْحَقّ تَبارَكَ وَ تَعالى يَنْظُرُ اِلَيْهِ وَ يَقُولُ: يا عَبْدِىاَنْتَ الْمُرادُ وَ الْمُريدُ وَ اَنْتَ خِيَرَتى مِنْ خَلْقى، وَ عِزَّتى وَ جَلالى لَولاكَ لَما خَلَقْتُ الْاَفلاكَ مَنْ اَحَبَّكَ أحْبَبْتُهُ...[2] و فعل در جهت فعل بودنش و با توجه باحتياجش ، تخلف از فاعل و اراده او نميتواند داشته باشد، زيرا که فاعل، ربّ و صاحب اختيار او است و مربوب و مخلوق با تمام وجود، سخنش اين است که تحت تسلّط ربّ و خالق ميباشد، و اگر بتوانيم کلمه ميثاق را در اينجا بکار ببريم بايد بگوئيم: تسليم بودن موجود ممکن در برابر وجود و کمال مطلق(بنابر اين فرض که ممکن، وجود مستقلي در قبال وجود مطلق، داشته باشد) ميثاق تکويني بين فعل و فاعل فعل است، بدين گونه که: لا يَمْلِكُونَ تَاخيراً عَمّا قَدَّمَهُمْ اِلَيْهِ وَلا يَسْتَطِيعُونَ تَقَدُّماً اِلى ما اَخَّرَهُمْ عَنْهُ.[3] و بر اين اساس، همه موجودات مقهور و مسبّح اويند و به حمد او اشتغال دارند: وَ اِنْ مِنْ شَىْءٍ الاّ يُسَبّحٌ بِحَمْدِهِ وَلكِنْ لا تَفقَهُونَ تَسبيحَهُمْ.[4] سَبَّحَ لِلهِ ما فى السَّمواتِ وَ ما فى الَارضِ.[5] و تسبيح، تنزيه و نفي هر نقص و حاجتي از ساحت قدس و کمال الهي است.[6] ممکنات که تسبيح خداي متعال مي گويند او را از هر نقص و عيب و حاجتي مبرا ميکنند و وجود خويش را که عين الربط است ناقص ميبينند، لذا با حمد و ستايش او، به فيضِ بي کرانِ او نزديک ميگردند، و از نقص به سوي کمال، قدم برميدارند و به جهت محبت و عشق آنها به الله، مستغرقند در ملاحظه جلال ازلي، و والهاند در مشاهده جمالِ لم يزلي، معشوقي جزء مبدأ اعلي، و محبوبي جز علت اولي ندارند... زيرا که نزد صاحبان بصيرت، هر مفيضي، مطلوب حقيقي است از براي مفاض خود و هر علتي محبوب ذاتي است از براي معلول خود، بدين جهت، سفليات، طالب علويات، کائنات طالب مبدعات و همه به حسب فطرت و جبلّت، طالب خير اقصي و مبدأ اعلي ميباشند.[7]