بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدیدشيوههاى تبليغاتى اشرافيت مكه در رويارويى با پيامبر بزرگ اسلامسيدمحمد طيّبىاشارهپس از بعثت نبى اكرم، به ويژه از سال سوم بعثت تا فتح مكه، به مدت هجده سال، اشرافيت و سرمايهدارى مكه براى مقابله و رويارويى با آن حضرت و انقلاب الهىاش، از شيوههاى متنوعى استفاده كرد. از ميان اين شيوهها، فعاليتهاى تبليغاتى با عطف به شرايط زمان بسيار در خور اهميّت و تأمل است.نگارنده در اين مقاله كوشيده است تا براساس منابع اصيل تاريخ اسلام و در حد اقتضاى بحث، شيوههاى مزبور را مورد بررسى قرار دهد. مجموعه يافتهها در هفت موضوع و عنوان به نگارش در آمده است.مقدمهرسالت و انقلاب دينى و الهى پيامبراكرم صلىاللهعليهوآله در بردارنده تحولات، دگرگونىها و عرضه نظريهها و ديدگاههاى نو در ابعاد مختلف اقتصادى، سياسى، اجتماعى، اخلاقى و فرهنگى بود. در بُعد سياسى، كيفيت انتخاب رهبرى سنتى قبيلهاى، ملاكها و قوانين مؤثر و نافذ آن زير سؤال رفت. جوانان و بردگان، كه در ساختار سياسى جايگاه و منزلتى نداشتند، به عرصه اجتماع آمده و در زمره دستياران و مشاوران برجسته رهبرى جديد، محمد بن عبدالله صلىاللهعليهوآله ، قرار گرفتند. در مقوله و ارائه ديدگاههاى اقتصادى، بر تموّل و ثروت به عنوان شاخص و عامل برترى خط بطلان كشيده شد؛ راههاى كسب درآمدهاى نامشروع، كه به عنوان زيربناى تكاثرطلبى زراندوزان مكه محسوب مىگرديد، زيرسؤال رفت. در عرصه اجتماعى، برترى و اعتلاى طبقهاى كه نشأت گرفته از ملاكهاى نابخردانه بود مورد خدشه واقع شد و عامل تقوا و پرهيزگارى جايگزين آن گرديد. در بُعد اخلاقى و فرهنگى ارزشهاى منفى و موجب افتخار اشرافيت، در ابعاد گوناگون به نقّادى درآمد، خوشگذرانىها و لذتطلبىهاى منفى جاهلانه تقبيح و تقليد ناآگاهانه از پيشينيان ممنوع و امرى ناپسند تلقّى شد.اهداف و ديدگاههاى اين انقلاب الهى در هر يك از ابعاد و سنتهاى مزبور با عملكرد، اميال، اهداف، موقعيت و ساختار انديشه اشرافيت و سرمايهدارى مكه همسو و همساز نبود. از اينرو، آنان با آغاز دعوت علنى رسول اكرم در سال سوم بعثت، با تمام توش و توان در راستاى خنثى كردن برنامهها و اهداف الهى آن حضرت تلاش كردند و به مدت هجده سال، يعنى تا فتح مكه، به ترفندها و شيوههاى متنوع و متعددى همانند فعاليتهاى تبليغاتى، تطميع، طرح خواستههاى نامعقول، تهديد و شكنجه، تحريم همه جانبه، طرح ترور، تعيين جايزه و قيام مسلحانه توسل جستند.در اين نوشتار، خواهيم كوشيد تا از ميان اين ترفندها، برگرفته از اسناد و مصادر تاريخى، شيوههاى تبليغاتى اشرافيت مكه را در رويارويى با رسول خدا صلىاللهعليهوآله و انقلاب الهىاش مورد بررسى قرار دهيم.الف. تلاش در به سازش كشاندن شيخ تيره بنىهاشم (حضرت ابوطالب)اشرافيت مكه از جايگاه و منزلت شيخ قبيله و تيره در ميان اعضا به خوبى واقف بود و نيك مىدانست كه تخلف اعضاى تيره از فرمان شيخ به راحتى ميسور نيست. و چنانچه فردى به لحاظ عدم اطاعت از شيخ مهر خليع را بخورد، فاقد ارزش جانى و حياتى در شبه جزيره خواهد بود. از سويى، در ساختار قبيلهاى و تيرهاى جزيرةالعرب حمايت از افراد زير مجموعه و دفاع از حقوق، جان و مال آنان، هرچند مجرم، در برابر هجمه و تجاوز ديگران وظيفه مبرهن و قطعى شيخ محسوب مىگرديد. لذا اشراف در نخستين كنش و اقدام تبليغاتى كوشيدند تا ابوطالب را از رسول خدا صلىاللهعليهوآله جدا نموده و با شستوشوى مغزى و به سازش كشاندن او و نيز استفاده از مكانت، موقعيت و نفوذش در نبى اكرم صلىاللهعليهوآله ، جلو اهداف و برنامههاى انقلابى او را سد نمايند.آنان بر اين موضوع واقف بودند كه ابوطالب علاوه بر سرورى بر تيره بنى هاشم، داراى نفوذ خاصىّ در رسول خدا صلىاللهعليهوآله است و علاوه بر جايگاه نسبى، يعنى عموى وى، از دوران نونهالى و كودكى كفالت و حضانت وى را بر عهده داشته، به گونهاى كه آن حضرت به منزله فرزندش به حساب مىآيد.(1) تلاش و تكاپوى بزرگان مكه در دور كردن ابوطالب از نبىاكرم صلىاللهعليهوآله طى چندين مرحله و مدتها ادامه يافت. در نخستين گام، جمعى از اشراف به نامهاى عتبة بن ربيعه، شيبة بن ربيعه، ابوسفيان بن حرب، ابوالبخترى، عاص بن هشام، اسود بن مطلب، ابوجهل، عمرو بن هشام، وليدبن مغيره، نبيه و منبه پسران حجاح و عاص بن وائل به ابوطالب مراجعه كرده(2) و خطاب به او گفتند: «اى ابوطالب، تو مهتر، بزرگتر و پيشواى قومى و ما جملگى در تمامى احوال رضا و خوشنودى تو را مىطلبيم و برخلاف رضاى تو عمل نمىكنيم. مدتى است برادرزادهات مردم را از راه دين آنها جدا مىسازد؛ خدايان ما را به دشنام گرفته و از مسلك و دينمان به كاستى نام مىبرد. عقول ما را ضعيف و نياكانمان را سفيه خطاب مىكند و بر آنان رقم كفر و ضلالت مىكشد. دانشمندان ما را گمراه خوانده و در ميان مردم قريش تفرقه و اختلاف انداخته است. خواهش و درخواست جمع ما آن است كه او را از اين رفتارها منع كنى و يا اينكه خود را از او جدا سازى كه خود او را دفع كنيم. ابوطالب در واكنشى معقولانه با آنان با زبانى خوش و نرم به گفتوگو پرداخت.»(3) ابوطالب در عمل براى منصرف ساختن رسول خدا صلىاللهعليهوآله اقدامى بازدارنده انجام نداد. اشراف نيز مشاهده كردند كه تبليغات و فعاليتهاى آن حضرت همچنان پويا و خستگىناپذير است. از اينرو، آنان دگربار با مراجعه به ابوطالب و طرح منزلت، جايگاه و تمجيد همراه با چرب زبانى از او، از اقدامات رسول خدا شكوه كرده و با يادآورى مراجعه و سخنان گذشته چنين اظهار داشتند: «اى ابوطالب، هرچند ما در همه كارى رضاى تو مىطلبيم و نمىخواهيم كارى كنيم كه غبارى بر خاطر تو بنشيند، تو هيچ پاس جانب ما را نمىدارى... ابوطالب گفت: چه پيش آمده است؟ گفتند: يك بار ديگر آمديم و گفتيم، اكنون بار ديگر آمديم و احوال گفتيم تا اگر او را منع كنى چه بهتر و الا ما بيش از اين تحمل وى نتوانيم كرد. يا ما در مكه مىمانيم يا او. آنان پس از بيان اين سخنان، با خشم از پيش ابوطالب برخاستند و رفتند.»(4) برخى مورّخان اشاره كردهاند كه ابوطالب سخنان و درخواست اشراف را به رسول خدا صلىاللهعليهوآله منتقل كرد و گفت: برادرزاده كار را بر من سخت و سنگين و طاقتفرسا ننما. آن حضرت در پاسخ فرمود: عموجان اگر آنان قادر باشند خورشيد را در دست راست و ماه را در دست چپ من قرار دهند، دست از مبارزه و رسالتم برنمىدارم.(5) ابوطالب بىدرنگ حمايت جدى خود را از آن حضرت اعلام داشت. با گذر ايامى چند اشراف دريافتند كه اين مراجعه و گفتوگو نيز پىآمد مثبتى براى آنان به همراه نداشت. بنابراين، در راستاى متقاعد كردن ابوطالب به ترفندى ديگر روى آوردند. اين بار جوانى به نام عمارة بن وليد، كه به زعم آنان داراى نسب عالى و از زيباترين، خردمندترين، سخنورترين و نيرومندترين جوانان مكه بود، پيش او آورده و اظهار داشتند: عماره به جاى برادرزادهات ـ محمد صلىاللهعليهوآله ـ از ما بپذير و او را تسليم كن تا به سزاى عملش به قتل رسانيم. ابوطالب پاسخ داد: «چه سخن نابخردانهاى مىگوييد؛ چگونه فرزند شما را پذيرفته و بپرورانم و فرزند خود را به شما بسپارم كه او را بكشيد؟! هرگز تاكنون كسى چنين معاملهاى انجام نداده است.»(6) چون ابوطالب با خشم، تقاضاى نامشروع آنان را رد كرد، يكى از اشراف به نام مطعم بن عدى كه از مهتران قريش بود، با عصبانيت خطاب به ابوطالب گفت: «بزرگان مكه با انصاف سخن گفته و طالب رضايت تو هستند، اما هيچ وقعى به پيشنهاد آنان نگذاشته و منصفانه برخورد نمىكنى. ابوطالب در پاسخ مطعم اظهار داشت: تو با غرض و نيت خاص درصدد تحريك و شورش اشراف و رؤساى مكه بر ضد من و برادرزادهام هستى. هر نوبت و زمان بهانهاى نو آغاز و پىگيرى مىكنى؛ هم اكنون آنچه در توان داريد انجام دهيد و بدانيد از اين پس، هركس با محمد صلىاللهعليهوآله دشمنى ورزد من با او دشمنى خواهم داشت و هر كس مخالف دين او باشد، من مخالف دين وى خواهم بود.»(7) متعاقب اين درگيرى لفظى اشراف با عصبانيت جلسه را ترك كردند و دريافتند كه تلاش تبليغاتى آنان در به سازش كشاندن و جدا ساختن حضرت ابوطالب از رسول خدا صلىاللهعليهوآله ناكام و عقيم مانده و خواهد ماند و در راستاى مقابله با كانون خطرى، كه منابع و مصالح آنان را زير سؤال مىبرد، اقدام و عملى بازدارنده از سوى او انتظار نمىرود.(8) و دريافتند كه حمايت ابوطالب از برادرزادهاش وراى مسائل قومى، خونى و نسبى است. ب. استفاده از هنر قصهگويى و نقّالىاز ديگر شيوههاى تبليغاتى كمابيش كارساز و مؤثر در مقابله با جذب مخالفان در شبه جزيره، هنر قصهگويى و نقّالى بود. اشرافيت مكه از اين حربه نيز در رويارويى با رسول خدا صلىاللهعليهوآله در حد امكان سود جست. نقّال و قصهگوى مشهور و هنرمندى كه در اين راستا با حمايت و تشويق رؤساى قريش نقشى عمده ايفا كرد، نضربن حارث بن علقمه بن كلده از قبيله قريش بود. وى آثار ايرانيان را مطالعه كرده و با پيروان اديان يهود و نصارا مباحثات دينى و كلامى انجام داده بود.(9) نضر در مسافرت به ايران، به ويژه حيره،(10) داستانهاى شيرين و جذابى از خداىنامهها و حماسههاى ايران و داستان پهلوانى فراگرفته و از معلومات قابل توجهى برخوردار بود. او در انجام مأموريت تبليغاتى خود جديت و تلاش فراوانى نمود. هرگاه رسول خدا صلىاللهعليهوآله در مجامع عمومى قرآن را تلاوت مىكرد و مردم را از حوادث و رخدادهاى پيش آمده بر امتهاى پيشين و انبياى سلف، از باب عبرتآموزى، آگاه مىساخت، نضر بىدرنگ حضور مىيافت و با لحنى جاذب و فصاحتى خاص خطاب به جمع مىگفت: اى مردم! سوگند ياد مىكنم كه من از محمد[ صلىاللهعليهوآله ] خوش گفتارتر و سخنورترم. گرد من جمع شويد تا سخنان و داستانهايى بهتر از او براى شما بيان كنم. متعاقب آن، اساطير پيشينان، به ويژه اساطير ايرانى، را براى حاضران بيان مىكرد(11) و بدين طريق، در راستاى تبليغات هدايتگرايانه و الهى رسول خداا صلىاللهعليهوآله ممانعت ايجاد مىكرد. ابن هشام در ارتباط با قصهگو و نقّال مزبور و اقداماتش در مقابله با برنامههاى تبليغاتى رسول خدا صلىاللهعليهوآله مىنويسد: «اين نضربن حارث سفر بسيار كرده بود و در ولايت عجم بسيار گرديده و قصه رستم و اسفنديار آموخته بود و حكايت ملوك عجم را مىدانست. او فصاحتى عظيم داشت، و چون رسول خدا صلىاللهعليهوآله قرآن مىخواند و حكايت و قصه پيامبران بر مردم بيان مىكرد و حكايت و وقايع عاد و ثمود و فرعون و هامان را بيان نموده و از عجايب آسمان و زمين خبر مىداد، نضربن حارث اظهار مىداشت: من بهتر از او مىتوانم بگويم و قصه رستم و اسفنديار و ملوك عجم را مىگفت و مردمان را خوش مىآمد و متعجب مىشدند و كافران نيز مىگفتند: حكايتهاى نضر بن حارث از حكايتهاى محمد صلىاللهعليهوآله خوشتر و شيرينتر است.»(12) فعاليت تبليغاتى نضربن حارث در بعد قصهگويى و نقّالى در وسعتى گسترده، مدتها استمرار داشت. تا آنجا كه ابن عباس مىگويد: هشت آيه(13) از آيات قرآن كريم در مذمت و نكوهش او نازل شده است؛(14) به ويژه آياتى كه به اساطير الاولين اشاره دارد، خطابش را قصهگويى مزبور ذكر كردهاند. نزول اين آيات در خنثى كردن برنامههاى نضر تأثيرى جدى داشت. برخى مفسّران، آيه 93 سوره انعام را كه در آن آمده است: «كسى گفت من هم همانند آنچه خدا فرو فرستاده نازل خواهم كرد»، اشاره به او و ادعاهايش مىدانند.(15) ج. استفاده از شعر، شعار، سرود و ترانهاز ابزار ديگر تبليغاتى اشراف مكه بر ضد رسولخدا صلىاللهعليهوآله و يارانش استفاده از شعر، سرود و ترانه بود. شعر و شاعرى در جزيرة العرب پيش از اسلام، از ابزار مهم تبليغ اعضاى قبيله محسوب مىگرديد. بر همين اساس، شاعر حرمت والايى را در عشيره خويش دارا بود. از سويى، شرايط اقليمى آن ديار به طغيان احساسات شاعران ساكن كمابيش كمك مىكرد. با پشتيبانى و تشويق اشرافيت، شعراى مشرك، رسول خدا صلىاللهعليهوآله و دين اسلام را مورد هجمه و هجو قرار دادند.(16) محمد حسنين هيكل در اين ارتباط مىنويسد: «ابولهب و ابوسفيان و اشراف و بزرگان قريش كه شرفشان به مال و بزرگيشان به هوسبازى بود به تدريج احساس كردند كه دعوت محمد صلىاللهعليهوآله مقام و منزلتشان را به خطر مىاندازد. بدين جهت، در نظر گرفتند با او از در مبارزه درآيند، پيامبراسلام را تكذيب كنند و او را تحقير نمايند. اولين قدمى كه در اين راه برداشتند، اين بود كه چند نفر از شعراى خود، ابوسفيان بن حارث، عمروبن عاص و عبدالله بن زبعرى را به هجو و بدگويى او ترغيب كردند. اما گروهى از شعراى مسلمان رد و جواب آنان را برعهده گرفتند...»(17) اشعار و سرودههاى مشتمل بر هجو را مشركان در جلسات زنانه و مردانه خود در قالب سرود و ترانه شادمانه مىخواندند و مىرقصيدند.(18) در مجامع عمومى و همگانى نيز اين شيوه توسط خوانندگان تكرار مىگرديد. مورّخان در اين راستا از دو كنيز آوازخوان و خوشالحان كه به گونهاى فعال و مستمر به اين امر مبادرت داشتهاند ياد كردهاند. يعقوبى مىنويسد: «... دو كنيز ابن اخطل [بودند] كه به دشنام و بدگويى رسول خدا صلىاللهعليهوآله خوانندگى مىكردند.»(19) د. استعانت از علماى يهودقوم يهود در جزيرةالعرب پيش از اسلام، از جايگاه و قدرت فكرى، فرهنگى و اقتصادى قابل توجهى در مقايسه با ساير ساكنان آن ديار برخوردار بود. برجستگى فكرى، دانش و آگاهى آنان به ويژه در مقايسه با مشركان مكه برتر و بالاتر بود. اشراف مكه در مقابله تبليغاتى و به زعم خود، ابطال رسالت رسول خدا صلىاللهعليهوآله ، از علما و دانشمندان يهود ساكن در يثرب استعانت و يارى طلبيدند. نضربن حارث، به عنوان شخصى پيشگام و فعال در امر تبليغات تخديرى مكيان به همراهى مشركى ديگر به نام، عقبة بن ابى معيط رهسپار يثرب شدند.(20) احبار و علماى يهود پس از استماع گزارشات و درخواست كمك و هميارى سفراى مكه در خصوص رسول خدا صلىاللهعليهوآله و دين اسلام، با مشاوره جمعى سؤالاتى را كه به زعم آنان پاسخهايشان مشكل به نظر مىرسيد، براى منهزم ساختن آن حضرت مطرح كردند. ابن هشام در باب مطالب مطرح شده در جلسه نمايندگان و اشراف مكه با علماى يهود چنين آورده است: «... نضر و عقبه از مكه به مدينه آمده و به نزد احبار يهود رفته، جريان كار خود را گزارش داده و گفتند: شما اهل تورات هستيد و ما آمدهايم تا از شما بپرسيم آيا محمد[ صلىاللهعليهوآله ] بر حق است يا نه؟ احبار يهود گفتند: شما نزد او بازگرديد و سه سؤال از او بكنيد، اگر سؤالات را پاسخ داد بدانيد كه او پيامبرى مرسل است وگرنه دروغگواست وهرچه خواهيدنسبت بهاوانجامدهيد. و آن سه سؤال اين است:1. از او از سرگذشت آن دسته جوانانى كه داستان شگفتانگيز دارند بپرسيد؛2. از او بپرسيد مردى كه شرق و غرب عالم را گردش كرد چه كسى بود و سرگذشتش چه بود؟3. از او بپرسيد روح چيست؟»(21) نمايندگان به مكه بازگشتند و پس از طرح موضوع و مباحث با اشراف قريش، با شعف و شادمانى سؤالات مزبور را مطرح كردند. پيامبر صلىاللهعليهوآله با قاطعيت، صلابت و اطمينان آمادگى خود را براى پاسخگويى اعلام داشت و فرمود: فردا بياييد و پاسخ را بگيريد. به لحاظ تأخير در نزول وحى، كه مدت زمان آن را تا پانزده روز گزارش كردهاند، دشمنان طعن و تبليغات خود را دامن زدند. سرانجام، جبرئيل پاسخ تفصيلى سؤالات را عرضه كرد. در پاسخ به سؤال اول، آيات 1 تا 26 سوره كهف نازل و داستان مذكور در سوره كهف شرح گرديد. در پاسخ سؤال دوم، داستان اسكندر ذوالقرنين در آيه 83 سوره كهف، توضيح داده شد. در پاسخ سؤال سوم، آيه 85 سوره بنىاسرائيل نازل گرديد.(22) در برابر اين پاسخهاى اقناعى و مفصل، به واقع اشرافيت منهزم گرديدند، اما آنان با توسل به اقدامات و ترفندهاى ديگر مشى جاهلانه خود را ادامه دادند. ه . توسل به تهمتهاى ناروا و ترور شخصيتوارد ساختن تهمت، ترور شخصيت و زدن برچسبهاى نارواى متعدد يكى ديگر از شگردهاى تبليغاتى اشراف مكه براى خنثى كردن برنامههاى الهى نبىاكرم بود. آنان در اين ترفند و سياست مىكوشيدند تا ارزش تبليغات و رسالت آن حضرت را در منظر مردم خدشهدار نموده، از اهميت و جدى بودن سخنان و برنامههايش كاسته و يا حداقل او را منزوى سازند. اتهامات و القاب وارده بر رسول خدا صلىاللهعليهوآله توسط مشركان مكه عبارت بودند از:جنون و ديوانگى؛ دروغگويى؛ سحر و ساحرى؛ جادوگرى و كاهنى؛ دامن زننده به اختلاف در ميان قبيلهها و خانوادهها؛ تعليم يافته از غلامى مسيحى به نام صُهَيب؛ تعليم يافته از مردى در يمامه به نام رحمان!!(23) دشمنان نبىاكرم صلىاللهعليهوآله در همين راستا، قرآن كريم و آيات الهى را جملاتى شعرگونه، داراى منشأ زمينى، اسطوره پيشينيان، نوشته شده توسط شخصى نامعلوم، كه در پنهان و شب هنگام براى پيامبر صلىاللهعليهوآله مىخواند و او روزها بر مردم بازگو مىنمايد، بيرون آمده از ذهن فردى مجنون و وعدههاى دروغ در حد پيشگويى كاهنان تنزل داده و مخدوش مىكردند!!(24) اشراف و دستياران آنان اتهامات مزبور را در حركتى هماهنگ در سطح شهر مكه، به ويژه در ايام حج، در ميان دستهجات عرب تكرار كرده و بدين طريق، مردم را از اطراف رسول خدا صلىاللهعليهوآله پراكنده مىساختند. يكى از فعالان در وارد ساختن اتهامات مذكور در ميان مردم، ابولهب بود؛ زيرا به زعم اشراف، وى علاوه بر كينه و دشمنى با رسول خدا صلىاللهعليهوآله به لحاظ پيوند نسبى، يعنى عمو با آن حضرت، سخنانش بيشتر در مردم مؤثر واقع مىشد. هرگاه دسته و گروهى از اعراب به ملاقات رسول خدا صلىاللهعليهوآله مىآمدند و يا آن حضرت با آنان تماس حاصل مىكرد، بىدرنگ ابولهب حضور مىيافت و خطاب به حضار مىگفت: «اين مرد برادرزاده من است و نيك او را مىشناسم او مبتلا به مرض جنون است. هرچه در مداواى مرض او تلاش كردهايم توفيق نيافتهايم.»(25) او گاه به دنبال پيامبر صلىاللهعليهوآله راه مىافتاد و به محض اينكه آن حضرت براى ارشاد و هدايت مردم سخن آغاز مىكرد، مىگفت: مردم سخن محمد صلىاللهعليهوآله را نشنويد و نپذيريد؛ زيرا كه او كذّاب است.(26) قرآن كريم در سوره حجر آيه 6، صافات آيه 36، دخان آيه 15، طور آيه 29، طارق آيه 15، مزمل آيه 10 و... به اين اتهامات ناروا اشاره نموده و با رد، نفى و بىپايه بودن آنها، به مسلمانان نويد فتح و پيروزى مىدهد. ز. منصرف كردن مردم از تماس با رسول خدا صلىاللهعليهوآله اشراف قريش در قالب گروهى و فردى، از تماس مردم با پيامبر صلىاللهعليهوآله ، به ويژه در موسم حج، جلوگيرى مىكردند و با حضور به موقع با تمام توان جمعيت را از اطراف آن حضرت با لفّاظى و تحريك احساسات مذهبى، سرزنش و بدگويى، پراكنده مىساختند. ابوجهل در اين راستا خطاب به مكيان مىگفت: «اى قريشيان، محمد صلىاللهعليهوآله همانطور كه ملاحظه مىكنيد، از عيبجويى ما و زشتگويى به پدران ما و ابلهانه دانستن انديشههاى ما و دشنامگويى به پدران ما دست برنمىدارد.»(27) و يا هنگامى كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله در بازار مكه دين خود را تبليغ مىكرد، ابولهب به دنبال ايشان حركت مىكرد و مردم را از ترك عبادت دو بت مشهور لات و عزّى برحذر مىداشت.(28) ابن خلدون در اين ارتباط چنين مىنگارد: «آنگاه رسول خدا صلىاللهعليهوآله خود را به جماعت عرب، كه در مراسم مىآمدند بنمود؛ در منازلشان به نزد آنان مىرفت تا اسلام را برايشان عرضه دارد و آنان را به يارى خود مىخواند و قرآن را برايشان تلاوت مىكرد. افراد قريش در اين حال نزد آنان مىنشستند و از پيامبراكرم صلىاللهعليهوآله به زشتى ياد مىكردند تا سخنان او را نپذيرند، بيش از همه، ابولهب در اين كار پاى مىفشرد.»(29) تاريخنگاران و سيرهنويسان در اين نكته و موضوع، كه ابولهب خود را وقف منصرف كردن مردم از رسولخدا صلىاللهعليهوآله و تكذيب آن حضرت كرده بودند، همداستان هستند. مؤلف كتاب سيرة المصطفى در اينباره مىنويسد: «پيامبر صلىاللهعليهوآله براى دعوت مردم در مجلسى نمىنشست مگر اينكه ابولهب را در پى خويش مىيافت كه سخن او را رد مىكند و مردم را از او برحذر مىدارد. همان اندازه كه ابوطالب در يارى اسلام و دعوت مردم به آن و دفاع از آن پافشارى مىكرد و پرتلاش بود، ابولهب در مورد بتها و دفاع از آنها و برانگيختن مردم برعليه برادرزادهاش، محمد صلىاللهعليهوآله ، پابرجا و جدى بود.»(30) با مهيا شدن زمينه انتشار دين اسلام در يثرب و هنگامى كه عدهاى از اهالى آن شهر در مكه با رسول خدا صلىاللهعليهوآله ملاقات كرده و دين مقدس اسلام را پذيرا شدند، ابوجهل به همراه تعدادى از اشراف راه را بر آنان گرفته و با عتاب و سرزنش گفتند: «مردانى نابخردتر از شما را نيافتهايم، مگر شما به عنوان نمايندگان مردمتان براى تحقيق و تفحص در حال اين مرد، محمد[ صلىاللهعليهوآله ]، نيامده بوديد كه بىدرنگ مسلك و دين خود و نياكانتان را رها كرده و دين او را تصديق نموديد؟»(31) ح. بىارزش جلوه دادن اسلام و استهزاى رسولاكرم و يارانشاشرافيت و زراندوزان مكه در طريق وصول به مقصد به كم ارزش جلوه دادن دين اسلام، تضعيف روحيه و بىمقدار مطرح ساختن رسول خدا صلىاللهعليهوآله و يارانش پرداختند. يكى از محققان تاريخ اسلام در ارتباط با انگيزه اشرافيت مكه از تمسخر و استهزاى پيامبر صلىاللهعليهوآله اينگونه بيان مىدارد: «اشرافيت، شيوه استهزا، تمسخر و برچسبهاى باطل را به منظور دستيابى به مقاصد ذيل پيشه كردند:1. تأثير بر شخص پيامبر صلىاللهعليهوآله شايد كه وى دچار شكست شخصيت شود و احساس حقارت و پستى نمايد تا از مسؤوليت خود شانه خالى كند و سرانجام به تكذيب خويش بپردازد.2. محو كرامت و به ابتذال كشاندن شخصيت پيامبراسلام به منظور ايجاد تنفر از او در بين افرادى كه داراى نفس ضعيفى بودند و منصرف ساختن مردم از تشرّف به اسلام.»(32) استهزاكنندگان پيامبر صلىاللهعليهوآله برخاسته از اشراف مكه و عبارت بودند از: عاص بن وائل، حارث بن قيس، اسود بن مطلب، وليد بن منيره، اسود بن عبدينوث، امية بن خلف، اخنس بن شريق، ابى بن خلف، عبدالله بن زبعرا، عقبة بن ابى معيط، سعد بن سهم سهمى، ابوسفيان بن حارث، نضر بن حارث، عتبه و شيبه پسران ربيعه، ابولهب و همسرش.(33) اين افراد در تمسخر رسول خدا صلىاللهعليهوآله به شيوههاى متعدد و متنوعى متوسل مىشدند. محمدبن اسحاق گويد: «سيد [پيامبر صلىاللهعليهوآله ] هرگاه بيامدى و به مسجد نشستى و درويشان [بردگان و مستضعفان [صحابه مثل جناب اَرَت و عمار ياسر و ابوفكيهه و غيرهم برفتندى و با سيد بنشستندى، آنگاه مهتران قريش در ايشان نگاه كردندى و گفتندى اصحاب محمد ببينيد!! مشتى گداى بى نوا، نه چيزى در سر دارند و نه در بر، چون تواند بود كه خداى چنين گدايان براى ما مهتران برگزيد و ايشان را از ميان ما به هدايت راه حق مخصوص گرداند، اين خود محال باشد...»(34) و يا در برنامهاى ديگر هر زمان به ياران رسولخدا صلىاللهعليهوآله به ويژه بردگان گرونده به اسلام برخورد مىكردند، با استهزا، سوت و كف خطاب به يكديگر و يا به مردم مىگفتند: اينان در آينده نزديك خود را مالكان و صاحبان گنجهاى ايران و روم مىدانند!(35) ابوجهل در مقابله با انذار رسولخدا صلىاللهعليهوآله و بيان عذاب جهنم و درخت زقّوم با ريشخند مىگفت: اى قوم مىدانيد درخت زقّوم كه محمد مىگويد چيست؟ آن رطب پاكيزهاى است كه مسكه [كره [بر سرآن نهاده باشند. و اگر من او را بيابم چون شهد و شكر فرو مىبرم!!(36) و يا در باب عذاب دوزخيان با تمسخر اظهار مىداشت: «محمد[ صلىاللهعليهوآله ] پندارد كه لشكريان خدا كه شما را در دوزخ عذاب مىنمايند نوزده نفرند. اما نيرو و تعداد شما بيش از آنهاست. آيا هر صد تن شما در برابر يك تن آنها ناتوان است؟!»(37) استهزاى وعدههاى اخروى و نعمتهاى بهشتى از موارد ديگر بود. آنان احياى مردگان و توصيف بهشت را چنين به ريشخند مىگرفتند: «محمد[ صلىاللهعليهوآله [پندارد كه اگر پيرو دين او شويد، ملوك عرب و عجم مىشويد و پس از مرگ زنده مىشويد و باغى مانند باغ اردن داريد. و اگر به دين او نرويد، كشته مىشويد و پس از مرگ زنده مىشويد و در آتش مىسوزيد.»(38) اُبىّ بن خلف تكه استخوانى پوسيده را پيش پيامبر آورد و در جمع حاضران آن را در هم كوفت و گفت: خداى تو گمان مىبرد كه اين استخوان پوسيده را جان خواهد بخشيد؟!(39) قرآن كريم در آيات 16 و 17 سوره صاد و آيه 30 سوره ياسين، ضمن اشاره به استهزاى رسولخدا صلىاللهعليهوآله توسط مشركان، به خنثى سازى اين توطئه اقدام نموده و پيامبراسلام و مسلمانان را توصيه به صبر و بردبارى مىنمايد. نتيجهگيرىبراساس آنچه گذشت، مىتوان دريافت كه اشرافيت و سرمايهدارى مكه در رويارويى و مصاف با رسولخدا صلىاللهعليهوآله و انقلاب الهىاش، شگردها و ترفندهاى متنوع، متعدد و شايان توجه تبليغاتى به كار مىبستند.با عطف به منابع و مآخذ، شيوههاى مزبور را مىتوان در عرصههايى همانند استفاده از شعر، سرود و ترانه، قصه، وارد كردن تهمتهاى ناروا (ترور شخصيت)، منصرف كردن مردم، استعانت تبليغاتى از علماى يهود، كاربرد حربه استهزا و تلاش براى به سازش كشاندن شيخ تيره بنىهاشم ملاحظه كرد. اما كاربرد اين شيوهها، كوچكترين خللى در اراده رسول اكرم صلىاللهعليهوآله و ياران آن حضرت پديد نياورد و در اين مصاف، سرانجام تاريخ فتح و ظفر جبهه نبوى را اثبات كرد.··· پىنوشتها1ـ محمد ابوزهره، خاتم پيامبران، ترجمه حسين صابرى، مشهد، بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، 1373 ش، ج اول، ص 6992ـ ابن هشام، السيرة النبوية، بيروت، دارالاحياء التراث العربى، 1413 ه، 1993 م، الجزء الاول، ص 264 / ابن اثير، تاريخ كامل، ترجمه محمدحسين روحانى، تهران، انتشارات اساطير، 1374 ش، ج دوم، ص 8803ـ ابن هشام، پيشين، ص 265 / ابن اثير، پيشين، ص 8804ـ سيرت رسول اللّه، ترجمه رفيعالدين اسحاق بن محمد (قاضى ابرقوه)، ويرايش جعفر مدرس صادقى، تهران، نشر مركز، 1373، ص 1245ـ ابن هشام، پيشين، ص 266 / ابن خلدون، العبر، ترجمه عبدالمحمد آيتى، تهران، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، 1375، ج اول، ص 3876ـ ابن سعد، طبقات، ترجمه محمد مهدوى دامغانى، تهران، نشر نو، 1369، ج اول، ص 198 / ابن هشام، پيشين، ص 267ـ2667ـ ابن هشام، پيشين، ص 267 / ابن اثير، پيشين، ص 8818ـ جعفر مرتضى، سيره صحيح پيامبر بزرگ اسلام، ترجمه حسين تاجآبادى، قم، مؤسسه فرهنگى، انتشاراتى آزاد گرافيك، بىتا، ج دوم، ص 589ـ عباس زرياب، سيرت رسولالله، تهران، سروش، 1370، بخش اول، ص 148ـ137 / محمدابراهيم آيتى، تاريخ پيامبر اسلام، دانشگاه تهران، 1366، ص 12610ـ شهرك و ناحيهاى نزديك كوفه امروزى11ـ محمدابراهيم آيتى، پيشين، ص 126 / عباس زرياب، پيشين، بخش اول، ص 141ـ14012ـ ابن هشام، الجزء الاول، ص 301ـ300 / ر.ك.به: سيرت رسولالله، ترجمه قاضى ابرقوه، ص 11413ـ به قولى 8 آيه از سوره قلم و نيز آيات 3 و 4 سوره حج و يا 5 و 6 سوره فرقان در مذمت نضربن حارث نازل گرديده است.14ـ ابن هشام، پيشين، ص 300 / شهابالدين نويرى، نهاية الارب فى فنون الادب، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، اميركبير، 1364، جاول، ص 21015ـ سيدجعفر شهيدى، تاريخ تحليلى اسلام، تهران، مركز نشر دانشگاهى، 1370، ص 5016و17ـ محمدحسين هيكل، زندگانى محمد صلىاللهعليهوآله ، ترجمه ابوالقاسم پاينده، تهران، سازمانتبليغاتاسلامى، 1375، قسمت اول، ص 238ـ212 / ص 20618ـ على دوانى، تاريخ اسلام از آغاز تا هجرت، قم، دفتر انتشارات اسلامى، بىتا، ص 13719ـ ابن واضح يعقوبى، تاريخ يعقوبى، ترجمه محمدابراهيم آيتى،تهران،مركزنشر انتشارات، علمى و فرهنگى، ج اول، ص 4220ـ نهايه الارب، ج اول، ص 211 / رسول جعفريان، تاريخ سياسى اسلام، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1368، ج دوم، ص 118ـ 11721ـ ابن هشام، پيشين، ص 30122و23ـ همان، صفحات 302 لغايت 308 / ص 311 / نيز ر.ك.به: ابن اثير، پيشين، ج دوم، ص 899 / جعفر مرتضى، پيشين، ج دوم، ص 6 / عباس زرياب، پيشين، بخش اول، ص 137 / محمدابراهيم آيتى، پيشين، ص 153ـ12424ـ ابن هشام، پيشين، ص 311ابن اثير، پيشين، ج دوم، ص 899 / محمدباقر مجلسى، بحارالانوار،بيروت، مؤسسهالوفاء، 1403ه.ق،جلدهجدهم،ص20225ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 18، ص 20226ـ رسول جعفريان، پيشين، ج دوم، ص 1227ـ سيره ابن كثير، ج اول، ص 472ـ471 به نقل از: تاريخ سياسى اسلام، ج دوم، ص 11428ـ انساب الاشراف، ج اول، ص 23129ـ ابن خلدون، پيشين، ج اول، ص 391ـ390 / هاشم معروف حسنى، سيرة المصطفى، ترجمه حميد ترقىجاه، تهران، حكمت، 1370، ص 26630ـ محمدابراهيم آيتى، پيشين، ص 167 ـ16631ـ جعفر مرتضى، پيشين، ج دوم، ص 6232ـ ابن هشام، پيشين، الجزء الثانى، ص 396ـ395 / ابن واضح يعقوبى، پيشين، ج اول، ص 381ـ 380 / محمدبن جرير طبرى، تاريخ طبرى، ترجمه ابوالقاسم پاينده، تهران، انتشارات اساطير، 1363، ج سوم، ص 91033ـ سيرت رسول الله، ترجمه قاضى ابرقوه، ص 19134ـ ابن اثير، پيشين، ج دوم، ص 891ـ89035ـ عباس زرياب، پيشين، ص 17236ـ ابن هشام، پيشين، الجزءالاول، ص 31337ـ محمدبن جرير طبرى، پيشين، ج سوم، ص 91038ـ ابن اثير، پيشين، ج دوم، ص 89139ـ طرح و پيشنهاد پذيرش اعتقاد يكديگر در مدت زمانى كوتاه از ديگر اقدامات فرهنگى اشراف بود. بسيارى از مورّخان نقل كردهاند كه مشركان در باب مسائل عبادى به پيامبر صلىاللهعليهوآله پيشنهاد كردند كه تو يك سال خدايان ما را عبادت كن و ما نيز يك سال خداى تو را عبادت مىكنيم. خداوند در سوره كافرون اين درخواست را مردود دانسته است.