يكى از اركان عقيده به اسلام، مساله عصمت انبيا (ع) است. اين بحث، همواره در طول تاريخ محل بحث و گفت و گو بوده است; قلههاى رفيع انسانيت و اسوههاى بشريت، هميشه مورد عيبجويى واقع شدهاند; كسانى كه توان صعود به اين قله بلند را ندارند، سعى در به زير كشيدن كواكب نورانى آسمان خلقت داشتهاند. در اهميت اين بحث، همين كافى است كه بدانيم بدون اثبات عصمت انبيا (ع) ، در سلسله عقايد دينى گسستى پيدا مىشود كه قابل پيوند نيست. اگر پيامبران را دستخوش لغزش، خطا و عصيان بدانيم، ديگر نه به كتب آسمانى اعتمادى هست و نه به رشته اتصال بين خالق و مخلوق، و نه گفتار و كردار آنان مىتواند مايه هدايتشود. احتمال خطا و گناه - هر چند ضعيف باشد - ويرانگر است، چه رسد به تحقق آن و علم بدان. در چنين صورتى هدف آفرينش متحقق نخواهد شد و بشريت ره به جايى نخواهد برد و ظلمت جهل و گناه و فساد عالم را فرا خواهد گرفت. بنابراين، ما براى اثبات حقانيت اديان توحيدى و تعاليم پيامبران و كتب آسمانى، نياز به واسطههايى مطمئن داريم كه در معرض عصيان و خطا نباشند تا به اين وسيله، رشته اتصال بين معبود و عابد محقق شود و از اينجاست كه ضرورت و اهميتبحث عصمت در ميان عقايد دينى رخ مىنمايد. اين نوشته نگاهى كوتاه به مساله مهم «عصمت نبى» است.
اشارهاى به تاريخچه بحث
«عهد قديم» در كتاب مقدس، پر از سخنان ناروايى است كه به پيامبران الهىعليهم السلام نسبت دادهاند. به همين دليل، در آيين يهود، عصمت پيامبرانعليهم السلام مطرح نبوده است. علماى مسيحيت، هر چند مسيحعليه السلام را از هر گناه و خطايى پيراسته مىشمارند، ولى اين اعتقادشان بدان دليل است كه او را خدا و يا يكى از خدايان سهگانه مىدانند. بنابراين، نظر مسيحيان نمىتواند مبدا بحث درباره پيامبران باشد. برخى تحليلگران شرقشناس مانند دونالدسن مسيحى و يا گلدزيهر يهودى مىگويند: مساله عصمتبراى نخستين بار به وسيله متكلمان شيعه مطرح شده است; زيرا آنان براى برتر نشان دادن پيشوايان خود، مساله عصمت پيامبران را در اثبات عصمت امامان خود مطرح كردهاند تا از اين طريق بتوانند پيشوايان خود را معصوم معرفى كنند. (1) در اين باره، بايد گفت: اولا، در قرآن، به حقيقت عصمت اشاره شده و اين صفت، هم در مورد ملائكه الهى (2) و هم در مورد خود قرآن آمده است. (3) علاوه بر اينها، آياتى از قرآن، دلالتبر عصمت انبياعليهم السلام در ابعاد گوناگون دارد كه به برخى از آنها در ادامه اشاره خواهد شد. از سوى ديگر، برخى از نويسندگان مصرى مانند احمد امين مىخواهند اثبات كنند كه شيعه بسيارى از عقايد خود را در مسائل مربوط به عدل الهى و عصمت پيامبرانعليهم السلام از گروه معتزله گرفته است، در حالى كه ريشه بسيارى از عقايد مشترك ميان اين دو گروه را سخنان علىعليه السلام تشكيل مىدهد، بلكه ساير گروهها و اشاعره نيز هر كدام به نوعى پايههاى فكرى خود را از امام اول شيعيان گرفتهاند. (4) معناى «عصمت» لفظ «عصمت» با مشتقاتش سيزده بار در قرآن وارد شده و اين لفظ از نظر ريشه لغوى، بيش از يك معنا ندارد و آن «تمسك و نگاهدارى» يا «منع و بازدارى» است. (5) اين لغت در آيه 102 سوره آل عمران چنين آمده است: «اعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا»; به ريسمان الهى چنگ بزنيد و آن را نگاه داريد و متفرق نشويد. گاهى «عصمت» به چيزى كه جنبه محافظ دارد و انسان را از حوادث بد باز مىدارد، اطلاق مىشود و از اين نظر، بلندىهاى كوه را «عصمت» مىنامند و از اينرو، در لغت عرب، به ريسمانى كه بار به وسيله آن بسته مىشود «عصام» مىگويند; زيرا بار به وسيله آن از افتادن و پراكندگى بازداشته مىشود. در هر صورت، مقصود از اين لفظ در بحث عقايد، مصونيت گروهى از بندگان صالح خدا از گناه و اشتباه است. متكلم معروف شيعه، فاضل مقداد رحمه الله مىگويد: «عصمت لطفى است الهى نسبتبهمكلف، بهگونهاىكهباوجودآن، انگيزهاىبراى ترك طاعت و انجام معصيت وجود ندارد، البته همراه با قدرت و اختيار نسبتبه آنها. » (6) سايرانديشمندانعدليه نيز عقيدهاى نزديك به اين دارند. اما اشاعره عصمت را به قدرت بر طاعت و عدم قدرت بر معصيت تعريف كردهاند يا اينكه گفتهاند: عصمت آن است كه خداوند در محل آنها گناهى خلق نكند. (7) اينگونه تعريفها، با توجه به مبانى مخصوص ايشان است. بعضى از دانشمندان «عصمت» - در اصطلاح علم عقايد - را اينگونه بيان كردهاند: «عصمت ملكهاى نفسانى است كه فرد را از گناه و خطا منع مىكند. » اما اينكه بازدارنده او خدا باشد يا ملكه نفسانى خودش، تفاوتى ندارد; چرا كه اگر بازدارنده را هم ملكه نفسانى بدانيم، باز خداوند است كه به شخص، توفيق داده تا اين ملكه را كسب كند يا اينكه خود خداوند به معصوم، اين ملكه را بخشيده تا او را از ارتكاب گناه و يا حتى اشتباه حفظ نمايد; يعنى حافظ حقيقى خداست، ولى وسيلهاى براى حفظ قرار داده كه آن، «ملكهعصمت» است. پسدرعيناينكهتمامكارهامستندبهخداست، معصوم به اختيار خودش ترك گناه مىكند و مجبور بر آن نيست. براى وضوح تعريف، بايد به چند مطلب توجه كرد: يكم. منظور از معصوم بودن پيامبران يا امامان عليهم السلام تنها انجام ندادن گناه نيست; زيرا ممكن استيك فرد عادى نيز به دليل وجود بعضى شرايط، مرتكب گناهى نشود، اما داراى ملكه خويشتندارى هم نباشد; مثلا، شخصى كه پيش از بلوغ و تكليف از دنيا مىرود و خطايى از او سرنزده و يا شخصى كه در نقطه دورافتادهاى واقع شده و يا در حبس قرار دارد و شرايط دسترسى به گناه ندارد، ممكن است مرتكب گناه نشوند و يا دست كم، نسبتبه بعضى گناهان پاك باشند، اما چنين افرادى را داراى ملكه عصمت نمىگويند. كسى كه در تمام عمر هرگز شراب نديده و نخورده، داراى ملكه پرهيز از شراب نيست، اما اگر ديد و امكان دسترسى داشت و يا نديد اما به حالتى بود كه نفس او نسبتبه آشاميدن شراب بيمه بود، داراى ملكه عصمت است. همين سخن در مورد ملكه عدالت، شجاعت و سخاوت نيز صادق است. پس مقصود اين است كه شخصى، داراى ملكه نفسانى نيرومندى باشد كه در سختترين شرايط نيز او را از ارتكاب گناه بازدارد; ملكهاى كه از آگاهى كامل و پايدار به زشتى گناه و اراده قوى بر مهار تمايلات نفسانى حاصل مىگردد و چون چنين ملكهاى با عنايتخاص الهى تحقق مىيابد، فاعليت آن به خداىمتعال نسبتدادهمىشود، وگرنه چناننيستكهخداىمتعال، انسان معصوم را به اجبار از گناه بازدارد و اختيار را از او سلب كند كه دراينصورت، اشكالتنافى بين عصمت و اختيار پيش مىآيد. دوم. لازمه عصمت هر كس، ترك اعمالى است كه بر او حرام مىباشد; مانند ترك گناهانى كه در همه شريعتها حرام بوده و نيز كارهايى كه در شريعت متبوع او در زمان ارتكاب، حرام است. بنابراين، عصمتيك پيامبر با انجام عملى كه در شريعتهاى قبل يا بعد از وى حرام بوده و در شريعتخود او حلال است، خدشهدار نمىگردد. سوم. منظور از «گناه» در تعريف «عصمت» ، كارى است كه در كتب فقهى «حرام» ناميده مىشود، همچنين ترك عملى كه در فقه، «واجب» شمردهمىشود. اماواژه «گناه» و معادلهاىآن مانند «ذنب» و «عصيان» كاربرد وسيعترى دارد كه شامل «تركاولى» و «مكروه» نيز مىشود و انجام دادن چنيناعمالىمنافاتى با عصمت ندارد. (8) چهارم. عصمت از ديدگاه ما شيعيان، امرى است واقع شده. بنابراين، نوبتبه بحث از امكان و عدم امكان وقوع آن نمىرسد; چرا كه بهترين دليل بر امكان چيزى، وقوع آن است. اما از نظر عقلى، مىتوان گفت: در تك تك اعمال انسان، اين امكان وجود دارد كه دقتبه كار برد و به خطا نرود; همانگونه كه بسيارى از اعمال ما چنين مىباشد. همچنين ممكن استبا توجه به مفاسد و عواقب گناهان، از آنها دورى كنيم; همانگونه كه در بسيارى از اوقات، مرتكب برخى از كارهاى حرام نمىشويم. پس وقتى امكان عصمت در كارى وجود داشت، در ديگر اعمال نيز وجود خواهد داشت و مىتواند همه اعمال شخص را در برگيرد. پس «عصمت» امرى است ممكن و محالى را نيز در پى ندارد.
عصمت علمى و عملى
عصمت هم در بعد علمى مطرح مىشود و هم در بعد عملى. در عموم انسانها، عصمت علمى از عصمت عملى جداست; يعنى شخص، ممكن است گاهىدرست تشخيص دهد و بداند، اما عمل نكند; همانگونه كه ممكناستشخصىخطاكند و درست نفهمد، اما در عمل، سالم و مصمم و با متباشد. اما انبياعليهم السلام هم درست مىفهميدند و هم به عمل خود درست عمل مىكردند. (9)
عصمت نسبى و مطلق
عصمت ممكن است در همه موارد و زمانها باشد - چنان كه در مورد انبياعليهم السلام مطرح است - و ممكن است در بعضى زمانها و نسبتبه بعضى گناهان باشد. مىتوان گفت: مراتبى از عصمت را هر انسانى داراست. هر شخصى به هر حال، بعضى اعمال را انجام نمىدهد و يا فكر انجام آن را هم نمىكند. بدينسان، ممكن ستشخصى در اثر قوت علم و عمل، به جايى برسد كه به طور مطلق، معصوم شود. پس در جواب اين سؤال كه آيا عصمت مانند نبوت و امامت است كه نتوان با رياضتبه آن ستيافت، بايد گفت: خير، عصمت امرى است قابل اكتساب و اختيارى و به همين دليل، كمال اختيارى است و قابل پاداش. گناه كردن براى معصوم محال ذاتى و ممتنع نيست، ولى به دليل قوت علم و تقواى او، عملا واقع نمىشود. در حقيقت، اگر عصمتبراى انبيا و ائمه اطهارعليهم السلام ارزش و نشانه عظمت نبود، الگو بودن و راهنما بودن آنها براى ما معنايى نداشت. پس مىتوان گفت: هر امام و پيامبرى معصوم است، اما هر معصومى لازم نيست امام و پيامبر باشد; همچنان كه ما شيعيان عصمت را در بالاترين درجه، براى حضرت فاطمهعليها السلام معتقديم و شايد افرادى مثل حضرت زينب و حضرت عباسعليه السلام نيز معصوم باشند و دليلى بر انحصار عصمت در پيامبران و ائمه اطهارعليهم السلام وجود ندارد. نكتهاى كه ذكر آن در اينجا لازم مىنمايد اينكه سخن گذشته با مطالبى كه در كتابهاى كلامى آمده و بعضى عصمت را موهبتى الهى دانستهاند نه يك امر اكتسابى، (10) منافات ندارد; زيرا آنچه بخشش الهى است عصمت كامل و منزه بودن از گناه و خطا در سراسر عمر است از ابتداى طفوليت تا اواخر پيرى، اما آنچه قابل كسب است اينكه انسان پس از رسيدن به علم زياد و تقواى قوى، بتواند احتمال ارتكاب گناه و خطا را از بين برد.