بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدیدشناخت تحليلى قرآنشهيد مرتضى مطهرى در اين بخش مى خواهيم به بررسى محتويات قرآن بپردازيم . البته اگر بنا باشد متعرض تك تك موضوعات قرآن بشويم , مثنوى هفتاد من كاغذ خواهد شد . اينست كه ابتدا كليات را طرح مى كنيم و بعد به ذكر برخى از جزئيات مى پردازيم . قرآن درباره بسيارى از مطالب بحث كرده و در اين ميان روى بعضى از مطالب زياد تكيه كرده است و روى بعضى ديگر كمتر . از جمله مسائلى كه در قرآن مورد بحث قرار گرفته خداى جهان و جهان است . بايد ببينيم قرآن خدا را چگونه مى شناسد . آيا اين شناسائى فيلسوفانه است يا عارفانه ؟ آيا به سبك ساير كتابهاى مذهبى نظير تورات و انجيل است يا آنكه شكل مكاتب هندى را دارد ؟ و يا اساسا از يك شكل و شيوه مستقل در شناسائى خدا برخوردار است .يكى ديگر از مسائل مطرح شده در قرآن , مسئله جهان است . بايد بررسى كنيم كه ديد قرآن درباره جهان چگونه است ؟ آيا خلقت و جهان را عبث و بازيچه مى داند يا آن را بر حق مى داند ؟ آيا جريان عالم را بر اساس يك سلسله سنن و نواميس مى داند يا آن را بى قاعده و گزاف مى شمارد آن طور كه گويى هيچ چيز شرط هيچ چيز نيست .از جمله مسائل كلى مطرح شده در قرآن مسئله انسان است . بايد نظر قرآن را در مورد انسان تحليل كرد . آيا قرآن درباره انسان با خوش بينى سخن مى گويد يا ديد منفى و بدبينانه اى نسبت به او دارد ؟ آيا انسان را حقير مى شمارد يا براى او كرامت و عزت قائل است ؟مسئله ديگر مسئله جامعه انسانى است . آيا قرآن براى جامعه انسانى شخصيت و اصالت قائل است يا آنكه صرفا فرد را اصيل بحساب مىآورد ؟ آيا جامعه از ديد قرآن حيات و موت و ترقى و انحطاط دارد يا آنكه همه اين صفات تنها درباره افراد صادق است ؟ در همين زمينه مسئله تاريخ مطرح مى شود و اينكه نظر قرآن درباره تاريخ چيست ؟ نيروهاى محرك تاريخ از نظر قرآن كدامند و تأثير فرد در تاريخ تا چه اندازه است ؟مسائل بسيار زياد ديگرى در قرآن مطرح است كه در اينجا فهرست وار به چند تاى آن اشاره مى كنيم . از جمله اين مسائل نظر قرآن درباره خودش است . و بعد مسئله پيغمبر در قرآن و اينكه قرآن پيامبر را چگونه معرفى مى كند يا او چگونه سخن مى گويد و . . . مسئله ديگر تعريف مؤمن در قرآن و صفات مؤمنين است و . . . قس عليهذا . هر كدام از اين بحثهاى كلى البته شعبه ها و شاخه هايى دارند به عنوان مثال وقتى درباره انسان بحث مى كنيم طبعا در خصوص اخلاق نيز بايد سخن بگوييم و يا وقتى از جامعه صحبت مى كنيم ناگزير بايد از روابط افراد و مسئله امر بمعروف و نهى از منكر , مسئله طبقات اجتماعى و . . . سخن بميان بياوريم .قرآن خود را چگونه معرفى مى كنددر تحليل محتواى قرآن بهتر است كار را از اينجا شروع كنيم كه ببينيم قرآن خودش درباره خودش چه نظرى دارد و خود را چگونه معرفى مى كند ؟ اولين نكته اى كه قرآن درباره خود مى گويد اينست كه اين كلمات و عبارات , سخن خداست . قرآن تصريح مى كند كه پيامبر انشاء كننده قرآن نيست بلكه آنچه توسط روح القدس يا جبرئيل باذن خدا بر او القاء شده است , بيان مى كند .توضيح ديگرى كه قرآن درباره خود مى دهد , معرفى رسالتش است كه عبارت از هدايت ابناء بشر و راهنمايى آنها براى خروج از تاريكى ها بسوى نور است. كتاب انزلناه عليك لتخرج الناس من الظلمات الى النور & . . . ( 1( سوره ابراهيم آيه 1 ) بدون شك يكى از مصاديق اين ظلمات , جهالتها و نادانيهاست و قرآن بشر را از اين ظلمات به روشنائى علم مى برد . اما اگر ظلمتها تنها در نادانيها خلاصه مى شد , فلاسفه هم مى توانستند اين مهم را بانجام برسانند , لكن ظلمتهاى ديگر وجود دارد بمراتب خطرناكتر از ظلمت نادانى كه مبارزه با آن از عهده علم خارج است . از جمله اين ظلمتها منفعت پرستى و خودخواهى و هوى پرستى و . . . است كه ظلمتهايى فردى و اخلاقى بحساب مىآيد و نيز ظلمتهاى اجتماعى نظير ستم و تبعيض و . . . در عربى واژه ظلم كه معادل فارسى آن همان ستم است , از ماده ظلمت اخذ شده كه نشان دهنده نوعى تاريكى اجتماعى و معنوى است . مبارزه با اين ظلمتها بر عهده قرآن و ساير كتابهاى آسمانى است . قرآن خطاب به موسى بن عمران مى گويد : . . . ان اخرج قومك من الظلمات الى النور & ( 1 )( سوره ابراهيم آيه 5 ) اين تاريكى , همان تاريكى ستم فرعون و فرعونيان است و نور , نور آزادى و عدالت . نكته اى كه اهل تفسير به آن توجه كرده اند اينست كه قرآن همواره ظلمات را جمع مىآورد و همراه با[ ( الف]( و[ ( لام]( كه افاده استغراق مى كند و شامل همه تاريكيها مى شود حال آنكه نور را مفرد ذكر مى كند و معناى آن اينست كه راه راست يكى بيشتر نيست حال آنكه مسير انحراف و گمراهى . متعدد است ( 2 ) .به اين ترتيب قرآن هدف خود را مشخص مى كند : پاره كردن زنجيرهاى جهل و گمراهى و ستم و تباهى اخلاقى و اجتماعى و در يك كلمه نابود كردن ظلمتها و هدايت بسمت عدالت و خير و روشنائى و نور .آشنايى با زبان قرآنمسئله ديگر , مسئله آشنائى با زبان قرآن و تلاوت آن است . گروهى مى پندارند منظور از تلاوت قرآن , تنها خواندن قرآن بقصد ثواب بردن است بدون آنكه چيزى از معانى آن درك گردد . اينها دائما قرآن را دوره مى كنند اما اگر يكبار از ايشان سؤال شود كه آيامعنى آنچه را مى خوانيد مى دانيد , از پاسخ گويى عاجز مى مانند . خواندن قرآن از اين جهت كه مقدمه ايست براى درك معانى قرآن , لازم و خوبست و نه صرفا بقصد كسب ثواب . درك معانى قرآن نيز ويژگيهايى دارد كه بايد به آن توجه داشت در يادگيرى بسيارى از كتابها , آنچه كه براى خواننده حاصل مى شود يك سلسله انديشه هاى تازه است كه قبلا در ذهن او وجود نداشت . در اينجا تنها عقل و قوه تفكر خواننده است كه به فعاليت مشغول مى شود . در مورد قرآن بدون شك بايد آن را بقصد آموختن و تعليم يافتن مورد مطالعه قرار داد . قرآن خود در اين زمينه تصريح مى كند :كتاب انزلناه اليك مبارك ليدبروا آياته و ليتذكر اولوا الالباب ( 1 )( سوره ص آيه 29 ) يك وظيفه قرآن ياد دادن و تعليم كردن است . در اين جهت مخاطب قرآن عقل انسان خواهد بود و قرآن با زبان منطق و استدلال با او سخن مى گويد . اما بجز اين زبان , قرآن زبان ديگرى نيز دارد كه مخاطب آن عقل نيست بلكه دل است و اين زبان دوم , احساس نام دارد . آنكه مى خواهد با قرآن آشنا گردد و بدان انس بگيرد مى بايد با اين دو زبان هر دو آشنايى داشته باشد و هر دو را در كنار هم مورد استفاده قرار دهد . تفكيك اين دو از هم مايه بروز خطا و اشتباه و سبب خسران و زيان خواهد بود . آنچه را كه ما دل مى ناميم عبارتست از احساسى بسيار عظيم و عميق كه در درون انسان وجود دارد كه گاهى اسم آن را احساس هستى مى گذارند يعنى احساسى از ارتباط انسان با هستى مطلق . كسى كه زبان دل را بداند و با آن انسان را مخاطب قرار دهد , او را از اعماق هستى و كنه وجودش بحركت درمىآورد آن وقت ديگر تنها فكر و مغز انسان تحت تأثير نيست بلكه سراسر وجودش تحت تأثير قرار مى گيرد .بعنوان نمونه اى از زبان احساس شايد بتوان موسيقى را مثال آورد . انواع مختلف موسيقى ها در يك جهت اشتراك دارند و آن سر و كار داشتن با احساسات آدمى است . موسيقى روح انسان را به هيجان مىآورد و او را در دنياى خاصى از احساس فرو مى برد . البته نوع هيجانات و احساسات ايجاد شده بسته به نوع موسيقى تفاوت مى كند . ممكن است يك نوع موسيقى با حس دلاورى و سلحشورى سر و كار داشته باشد و با همين زبان با انسان گفتگو كند . ديده ايد در ميدانهاى جنگ مارش و سرود نظامى مى نوازند و گاهى تأثير اين سرودها و آهنگها آنقدر قوى است كه سربازى را كه از ترس دشمن از سنگر بيرون نمىآيد وادار مى كند عليرغم حملات خصم , بى باكانه به پيش رود و با او به نبرد برخيزد . نوع ديگرى از موسيقى ممكن است با حس شهوت رانى سر و كار داشته باشد و انسان را به سستى و خود را رها نمودن و تسليم پليديها شدن دعوت نمايد . ديده شده كه تأثير موسيقى در اين جهت بسيار زياد است و شايد هيچ چيز ديگرى نمى تواند تا اين اندازه در از بين بردن ديوارهاى عفت و اخلاق مؤثر واقع شود . در مورد ساير غرايز و احساسات نيز آنگاه كه با زبان اين احساسات سخن گفته مى شود , حالا چه بوسيله موسيقى و چه به هر وسيله ديگر , مى توان آنها را تحت كنترل و نظارت در آورد . يكى از متعاليترين غرايز و احساسات هر انسان , حس مذهبى و فطرت خداجويى اوست . و سر و كار قرآن با اين حس شريف و برتر است ( 1 ) . قرآن خود توصيه مى كند كه او را با آهنگ لطيف و زيبا بخوانند . با همين نواى آسمانى است كه قرآن با فطرت الهى انسان سخن مى گويد و آنرا تسخير مى كند ( 1 ) قرآن در توصيف خود , براى خود دو زبان قائل مى شود . گاهى خود را كتاب تفكر و منطق و استدلال معرفى مى كند و گاهى كتاب احساس و عشق . و بعبارت اما همام با اين جواب راضى نمى شود و توضيح بيشترى مى خواهد , از نحوه زيستن و طرز عبادت و گذران روزها و شبها و نحوه معاشرتهايشان و . . . سؤال مى كند . آنگاه حضرت على ( ع ) به توصيف صفات مؤمن مى پردازند و حدود 130 خط از خطوط چهره متقين را ترسيم مى كنند و از جمله مى فرمايند : لولا الاجال التى كتب الله لهم لم تستقر ارواحهم فى ابدانهم طرفة عين .اگر اجل الهى نبود براى يك چشم برهم زدن روح اينان در بدنشان قرار نمى گرفت . اين همان حالتى است كه اينشتين به آن اشاره مى كند و مى گويد انسان مذهبى وجود خود را يك نوع زندان محصور مى پندارد چنانكه مى خواهد از قفس تن پرواز كند و تمام هستى را يكباره بعنوان يك واحد دريابد . در كلمات حضرت امير ( ع ) اين حقيقت پررنگتر و شديدتر و جامعتر بيان شده است , از ديد حضرت , مؤمن , گوئى تمام هستى را در بدن مادى خود جمع كرده و از همين روست كه ناگهان قالب را رها مى كند و روحش را آزاد مى سازد . در داستان همام اين نكته را هم نوشته اند ك ه وقتى سخن حضرت به پايان رسيد , فريادى از همام برآمد و قالب تهى كرد . در زمينه حس معنوى انسانها , اقبال نيز سخن جالبى دارد , او مى گويد : در اين گفته هيچ سر و معمايى وجود ندارد كه نيايش بعنوان وسيله اشراقى نفسانى , عملى حياتى و متعارفى است كه بوسيله آن جزيره كوچك شخصيت ما وضع خود را در كل بزرگترى از حيات اكتشافات مى كند . جمله اى نيز در همين زمينه از ويليام جيمز وجود دارد : انگيزش نيايش نتيجه ضرورى اين امر است كه در عين حال كه درونى ترين قسمت از خودهاى اختيارى و عملى هر كس , خودى از نوع اجتماعى است با وجود اين مصائب كامل خويش را تنها در جهان انديشه مى تواند پيدا كند . اغلب مردم , خواه بصورت پيوسته و خواه تصادفى در دل خود به آن رجوع مى كنند .حقيرترين فرد بر روى زمين با اين توجه عالى , خود را واقعى و باارزش احساس مى كند . احتمال دارد كه مردمان از لحاظ درجه تأثيرپذيرى با يكديگر اختلاف داشته باشند , براى بعضى از مردم بيش از بعضى ديگر اين توجه , اساسى ترين قسمت خود آگاهى را تشكيل مى دهد . آنانكه بيشتر چنين هستند محتملا دينى ترين مردمانند . ولى من اطمينان دارم كه حتى آن كسانى كه مى گويند به كلى فاقد آنند خود را فريب مى دهند و حقيقتا تا حدى دين دارند. ديگر قرآن تنها غذاى عقل و انديشه نيست غذاى روح هم هست . قرآن بر موسيقى خاص خودش تأكيد زيادى دارد . موسيقى اى كه اثرش از هر موسيقى ديگر در برانگيختن احساسات عميق و متعالى انسان بيشتر است . قرآن خود به مؤمنين دستور مى دهد تا مقدارى از شب را به تلاوت قرآن مشغول باشند و در نمازهاى خود در همان حالى كه به خدا متوجه اند , قرآن بخوانند . در خطاب به پيامبر مى گويد : & يا ايها المزمل قم الليل الا قليلا نصفه او & . . . ( سوره مزمل آيه 21 ) شبها را بپا خيز براى عبادت و اندكى را به خواب . بپا خيز و به راز و نياز با خداى خويش بپرداز . و در حالى كه به عبادت ايستاده اى قرآن را ترتيل كن . ترتيل يعنى قرائت قرآن نه آنقدر تند كه كلمات مفهوم نشوند و نه آنقدر جدا از هم كه رابطه ها از بين برود . مى گويد قرآن را با تأنى و در حالى كه به محتواى آيات توجه دارى بخوان . و باز در آيات بعدى همان سوره مى گويد آنگاه كه براى كارهاى روزانه نظير تجارت و جهاد در راه خدا بخواب بيشترى احتياج داريد , در هر حال خلوت عبادت را فراموش نكنيد . در ميان مسلمانان يگانه چيزى كه مايه نشاط و كسب قدرت روحى و پيدا كردن خلوص و صفاى باطن بوده , همان موسيقى قرآن بود . نداى آسمانى قرآن در اندك مدتى از مردم وحشى شبه جزيره عربستان , مؤمنانى ثابت قدم بوجود آورد كه توانستند با بزرگترين قدرتهاى زمانه درافتند و آنها را از پا درآورند . مسلمانان قرآن را نه فقط بعنوان يك كتاب درس و تعليم كه همچون يك غذاى روح و مايه كسب نيرو و ازدياد ايمان مى نگريستند . شبها با خلوص قرآن مى خواندند ( 1 ) و با خداى خود راز و نياز مى كردند و روزها چون شير غران به دشمن حمله مى بردند . قرآن خود چنين انتظارى از ايمان آوردگان داشت . در آيه اى خطاب به پيامبر مى فرمايد : & و لا تطع الكافرين و جاهدهم به جهادا كبيرا & ( 1 ) به حرف كفار گوش نده و تسليم پيشنهادهايشان مشو . در مقابلشان بايست و با سلاح قرآن به جهاد با آنها برخيز و مطمئن باش كه فاتح خواهى بود . داستان زندگى پيامبر , خود بيانگر درستى اين قول است . او تنها و بى هيچ پشتيبان در حالى كه تنها قرآن را در دست دارد قيام مى كند اما همين قرآن براى او همه چيز مى شود . برايش سرباز تهيه مى كند , سلاح فراهم مىآورد , نيرو تدارك مى بيند و بالاخره دشمن را در برابرش خاشع و خاضع مى گرداند . افراد دشمن را به سوى او مى كشاند و آنها را به تسليم در برابر رسول خدا وادار مى سازد و به اين ترتيب وعده راستين الهى را تحقق مى بخشد ( 2 ) . وقتى قرآن زبان خود را زبان دل مى نامد , منظورش آن دلى است كه مى خواهد با آيات خود آن را صيقل بدهد و تصفيه كند و به هيجان بياورد . اين زبان غير از زبان موسيقى است كه احيانا احساسات شهوانى انسان را تغذيه مى كند و نيز غير از زبان مارشهاى نظامى و سرودهاى رزمى است كه در ارتشها مى نوازند و حس سلحشورى را تقويت مى كنند . اين همان زبانيست كه از اعراب بدوى مجاهدينى مى سازد كه در حقشان گفته اند : حملوا بصائرهم على اسيافهم آنانكه شناختهايشان را , بينايى هايشان را , افكار روشن خودشان و دريافتهاى الهى و معنويشان را بر شمشيرهايشان گذاشته بودند و شمشيرهايشان را در راه اين ايده ها و افكار بكار مى انداختند . براى آنان مسائل فردى و منافع شخصى در كار نبود . با آنكه معصوم نبودند و خطا نيز از ايشان سرمى زد , اما مصداق بارز , | قائم الليل و صائم النهار | بحساب مىآمدند . در همه لحظات با عمق هستى در ارتباط بودند , شبهايشان به عبادت مى گذشت و روزهايشان به جهاد ( 1 ) قرآن بر روى اين خاصيت خودش كه كتاب دل و روح است , كتابى است كه جانها را به هيجان مىآورد و اشكها را جارى مى سازد و دلها را مى لرزاند , خيلى تأكيد دارد و آن را حتى براى اهل كتاب نيز صادق مى داند : & الذين اتيناهم الكتاب من قبله هم به يؤمنون و اذا يتلى عليهم قالوا آمنا به انه الحق من ربنا & . . . ( سوره قصص آيه 53 ) گروهى را توصيف مى كند كه چون قرآن بر ايشان مى خوانند به حالت خضوع و خشوع در مىآيند و مى گويند ايمان آورديم به آنچه در اين كتاب است كه همه آن حق است , اين را مى گويند و دائم بر خضوعشان افزوده مى شود . در آيه ديگرى تاكيد مى كند كه از اهل كتاب , مسيحيان و نصارا به مسلمانان نزديكترند تا يهود و مشركين ( 1 ) و بعد گروهى از نصارا را كه با شنيدن قرآن ايمان مىآورند اين طور توصيف مى كند : & و اذا سمعوا ما انزل الى الرسول ترى اعينهم تفيض من الدمع مما عرفوا من الحق يقولون ربنا آمنا فاكتبنا مع الشاهدين & ( سوره مائده آيه 83 ) و چون آياتى را كه به رسول فرستاده شده بشنوند اشك از ديده هاى آنها جارى مى شود , مى گويند پروردگارا ايمان آورديم , ما را از جمله گواهان صادق پيامبرت در نظر گير . و در جاى ديگر كه اساسا از مؤمنين سخن مى گويد , آنها را چنين معرفى مى كند : & الله نزل احسن الحديث كتابا متشابها مثانى تقشعر منه جلود الذين يخشون ربهم ثم تلين جلودهم و قلوبهم الى ذكر الله & ( سوره زمر آيه 23 ) خدا بهترين سخنها را فرود آورده . سخنى كه سراسرش يكدست و مشابه است . در عين حال تنها بشارت نيست , اندرز هم هست . مردمان خداپرست خدا ترس وقتى كلمات خدا را مى شنوند بدنشان به لرزه در مىآيد و خوف بر آنها عارض مى شود . آنگاه حالتشان مبدل به حالت تذكر و محبت و آرامش مى شود . در اين آيات و در بسيارى آيات ديگر ( 1 ) قرآن نشان مى دهد كه صرفا كتابى علمى و تحليلى نيست بلكه در همان زمان كه از استدلال منطقى استفاده مى كند , با احساس و ذوق و لطايف روح بشر نيز سخن مى گويد و جان او را تحت تأثير قرار مى دهد . مخاطبهاى قرآنيكى ديگر از نكاتى كه در شناخت تحليلى مى بايد از قرآن استنباط كرد , تعيين و تشخيص مخاطبان قرآن است . در قرآن تعبيراتى نظير & هدى للمتقين ( 2 ) 0 هدى و بشرى للمؤمنين ( 3 ) 0 و لينذر من حى & ( 4 ) زياد آمده است . اينجا مى توان سؤال كرد كه هدايت براى پرهيزكاران لزومى ندارد زيرا آنها خود پرهيزكارند . از سوى ديگر در قرآن مى بينيم كه خود را چنين معرفى مى كند . & ان هو الا ذكر للعالمين و لتعلمن نبأه بعد حين & ( سوره ص آيه 87 ) اين قرآن نيست مگر مايه بيدارى همه جهانيان و خبرش را بعد خواهيد شنيد ( 5 ) پس آيا اين كتاب براى همه جهانيان است يا صرفا براى مؤمنين ؟ باز در آيه ديگر پروردگار سبحان خطاب به پيامبر مى گويد : و ما ارسلناك الا رحمة للعالمين( سوره انبياء آيه 107 ) ما تو را نفرستاديم مگر آنكه رحمتى هستى براى همه عالميان . توضيح مفصل اين مطلب آنجا كه مبحث تاريخ در قرآن طرح بشود , ارائه خواهد شد . اما در اينجا با جمال بايد گفت در آياتى كه خطاب قرآن به همه مردم عالم است , در واقع مى خواهد بگويد قرآن اختصاص به قوم و دسته خاصى ندارد . هر كس به سمت قرآن بيايد نجات پيدا مى كند , و اما در آياتى كه از كتاب هدايت بودن براى مؤمنين و متقين نام مى برد , مى خواهد اين نكته را روشن كند كه در نهايت چه كسانى رو به سوى قرآن خواهند آورد و چه گروههايى از آن دورى خواهند گزيد . قرآن از قوم خاص و قبيله معينى به عنوان علاقمندان و ارادتمندان خود ياد نمى كند . نمى گويد قرآن در تيول اين يا آن قوم قرار دارد . قرآن برخلاف ساير مكاتب انگشت روى منافع يك طبقه خاص نمى گذارد . نمى گويد مثلا صرفا براى تأمين منافع فلان طبقه آمده است . مثلا نمى گويد تنها و تنها هدفش حمايت از طبقه كارگران است يا پشتيبانى از طبقه كشاورزان . قرآن در مورد خودش تأكيد مى كند كه كتابى است براى برقرارى عدالت . درباره پيامبران مى گويد : و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط .( سوره حديد آيه 25 ) قرآن قسط و عدالت را براى كل جامعه انسانى مى خواهد نه فقط براى اين طبقه يا آن قوم و قبيله . قرآن براى جلب انسانها به سمت خود , برخلاف بعضى مكتبها مثل نازيسم , بر روى تعصبات آنها انگشت نمى گذارد . همچنين برخلاف برخى ديگر از مكتبها مثل ماركسيسم , بر روى منفعت طلبى و نفع پرستى انسانها تكيه نمى - كند و آنها را از راه منافعشان به حركت در نمىآورد ( 1 ) قرآن همانطور كه براى وجدان عقلى انسان اصالت قائل است , براى او يك اصالت وجدانى و فطرى نيز قائل است و بر اساس همان فطرت حق جويى و عدالت طلبى است كه انسانها را به سير و حركت وامى دارد . و از اينرو پيامش منحصر به طبقه كارگر يا كشاورز يا محروم و مستضعف نمى شود . قرآن به ظالم و مظلوم , هر دو خطاب مى كند كه به راه حق بيايند . موسى , هم به بنى اسرائيل و هم به فرعون پيام خدا را ابلاغ مى كند و از آنها مى خواهد كه به پروردگار ايمان بياورند و در راه او حركت كنند , حضرت محمد رسالت و دعوت خود را هم به سران قريش و هم به ابوذر و عمار عرضه مى كند . قرآن نمونه هاى متعددى از برانگيختن فرد عليه خودش و بازگشت از مسير گمراهى و تباهى ( توبه ) ذكر مى كند . البته قرآن خود به اين نكته توجه دارد كه بازگشت آنها كه در رفاه و تنعم بسر مى برند به مراتب دشوارتر از بازگشت محرومان و ستمديدگان است . گروه دوم باقتضاى طبع در راه عدالت حركت مى كنند , اما گروه اول بايد از منافع شخصى و گروهى خود صرفنظر كنند و پا روى اميال و خواستهاى خود بگذارند . قرآن مى گويد گروندگان به او آنها هستند كه روحشان پاك و تصفيه شده است . و اين گروندگان صرفا بر اساس حقيقت جويى و عدالت طلبى كه فطرى هر انسانى است , به قرآن گرايش پيدا كرده اند نه به اقتضاى منافع و تمايلات مادى و جاذبه هاى دنيوى .1 - امام زين العابدين ( ع ) در دعايى كه براى ختم قرآن تعليم داده اند اين نكته را متذكر شده اند : . . . | و اجعل القرآن لنا فى ظلم الليالى مونسا | خدايا قرآن را در تاريكيهاى شب مونس ما قرار بده . بما آن فهم و عشق را عطا كن تا با اين كتاب در دل شب انس و الفت داشته باشيم .1 - سوره فرقان آيه 52 . 2 - در زمان ما نيز يكبار ديگر اين وعده راستين خدا متحقق شد و مردى از تبار پيامبر در حالى كه همچون جد گراميش تنها به قرآن و ايمان متكى بود , مهلكترين شكستها را بر سپاهيان كفر و لشكريان باطل وارد آورد .1 - اميرالمؤمنين ( ع ) در نهج البلاغه در خطبه اى كه بنام متقين معروفست ( خطبه 193 ) صفات متقين را برمى شمرد و بعد از آنكه توضيح مى دهد كه در رفتار چنين اند و در گفتار چنان و . . . از جمله حالات آنها را در شب شرح مى دهد و به قول سعدى شب مردان خدا را توصيف مى كند و مى فرمايد :| اما الليل فصافون اقدامهم |هنگام شب پاهايشان براى عبادت جفت مى شود . | تالين لاجزاء القرآن | آنگاه قسمتهاى مختلف قرآن را تلاوت مى كنند . | يرتلونها ترتيلا | قرآن خواندنى از سر تأمل و انديشه نه مانند قرآن خواندنهاى بعضى از ما , تند و بدون فهم معانى . | يحزنون به انفسهم |كلمات و آيات را با آهنگ و حزن مخصوص معنوى كه از قلبشان پيدا مى شود مى خوانند . پس هر گاه به آيه اى برسند كه رحمت الهى از آن فهميده مى شود , با شوق به آن نظر مى كنند و وقتى به آيات بيانگر خشم الهى مى رسند , غرق دنياى انديشه مى شوند , گويى كه صداى دوزخيان را مى شنوند .1 - & لتجدن اشد الناس عداوة للذين آمنوا اليهود و الذين اشركوا و لتجدن اقربهم مودة للذين آمنوا , الذين قالوا انا نصارى & . . . ( سوره مائده آيه 82 )هر آينه دشمن ترين مردم را نسبت به مسلمانان , يهود و مشركان خواهى يافت و با محبت ترين مردم نسبت به مسلمانان آنان هستند كه گويند ما نصرانى هستيم .1 - اين قرآن كتابى است كه ما به تو فرستاديم تا مردم را بامر خدا از تاريكى بسوى نور بيرون برى .1 - قومت را از اين فضاى تاريكى بيرون بكش و بعالم نور برسان . ..2 - مثلا در آية الكرسى مى خوانيم :الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور و الذين كفروا اولياءهم الطاغوت يخرجونهم من النور الى الظلمات .1 - كتابى مبارك و عظيم الشأن بر تو نازل كرديم تا مردم در آياتش تفكر كنند و خردمندان تنبه حاصل كنند .1 - درباره اين حس دينى , در شرق و غرب عالم بسيار سخنها گفته شده است در اينجا باختصار اقوال يكى دو تن از اين انديشمندان جهانى را نقل ميكنم . اولين اين سخنان متعلق به انيشتين است . او در يكى از مقالاتش راجع به مذهب اظهار نظر ميكند و در همانجا متذكر مى شود كه باعتقاد او بطور كلى سه نوع مذهب در جهان وجود داشته است .1 - مذهب ترس , يعنى مذهب گروهى كه عامل و انگيزاننده شان بسوى مذهب يك سلسله ترسها از طبيعت و محيط بوده است .2 - مذهب اخلاق , و مقصودش مذهبى است كه بر مبناى مصالح اخلاقى استوار است .آنگاه از مذهب ديگرى ياد مى كند كه نامش را مذهب هستى مى گذارد و اين تعبير او همان تعبيرى است كه ما از آن به دل ياد كرديم . به اعتقاد اينشتين , اين مذهب در واقع ميخواهد بگويد زمانى براى انسان حالتى معنوى و روحى حاصل مى شود كه در آن حالت از اين خود محدود كه بواسطه آمالها و آرزوهاى حقير و خرد احاطه شده و از ديگران جدا گرديده و همچنين از عالم هستى طبيعى كه براى او حصارى شده است , به ناگاه بيرون مىآيد و از اين زندان رها مى شود و در آن هنگام است كه به نظاره كل هستى مى نشيند و وجود را همچون حقيقتى واحد درمى يابد و عظمتها و شكوه ها و جلالهاى ماوراى پديده ها را به عيان مى بيند و حقارت و ناچيزى خود را متذكر مى گردد و آنگاه است كه مى خواهد با كل هستى متصل گردد .اين تعبير اينشتين , داستان همام را به ياد مىآورد كه از امير المؤمنين ( ع ) صفات مؤمن را باز مى پرسد . حضرت در جواب او به پاسخى كوتاه اما جامع قناعت مى كنند و مى فرمايند :يا همام اتق الله و احسن ان الله مع الذين اتقوا و الذين هم محسنون .( نهج البلاغه خطبه 183 ) . اى همام تو خود از خدا بترس و نيكوكار باش كه خدا با پرهيزكاران و نيكوكاران است . ( 1 ) ائمه ( ع ) قرآن را با چنان شورى مى خواندند كه رهگذرانى كه صداى آنها را مى شنيدند بى اختيار مى ايستادند و منقلب مى شدند و مى گريستند .1 - مثل آيه 58 از سوره مريم و آيات اول سوره صف و . . .2 - هدايت است براى پرهيزكاران .3 - هدايت و بشارت است براى مؤمنين .4 - آمده است تا زنده ها را انذار كند .5 - اين آيه از آيات عجيب قرآن است . در هنگام نزول آيه پيامبر در مكه بود و در واقع با اهل يك دهكده گفتگو مى كرد . براى مردم مضحك بود كه فردى تنها با اين اطمينان بگويد كه خبر اين آيه را بعد خواهيد شنيد . به زودى خواهيد شنيد كه اين كتاب در اندك مدت با جهانيان چه خواهد كرد.1 - زيرا در اينصورت ديگر عدالت و حق براى گروندگان هدف نخواهد بود , بلكه رسيدن به منافع و ارضاى خواسته ها , هدف قرار مى گيرد .آشنايى با قرآن ج1-2ص31