عشق الهى در منظر قرآن كريم
دكتر رحمتالله شريعتى استاديار دانشگاه آزاد اسلامى نجفآباد چكيده
عشق رابطهاى قلبى ميان دو موجود است كه چون به نحو اعم برقرار شود، عاشق را در معشوق فانى مىسازد و در قرآن اگر چه لفظ عشق نيامده، ولى از معناى آن با الفاظ ديگر مانند حب و ود سخن رفته است . از لوازم عشق آن است كه عاشق را تابع و تسليم اراده و فرمان معشوق مىگرداند; به طورى كه جز وصل به او و كسب خشنودى او هيچ هم و غمى ندارد . مهمترين ستونى كه خيمه عشق را برپا مىدارد، نماز و عبادت عاشقانه و عارفانه است; نماز و عبادتى كه جز از روى حب و عشق به خداى تعالى گزارده نشود .كليد واژهها:
عشق الهى، حب الهى، نماز عارفانه، عبادت عاشقانه1 . مقدمه
در اين مقاله نخست از مفهوم عشق و آثار آن سخن مىرود; سپس عشق الهى در آيات قرآن و پارهاى از روايات بررسى مىشود و سرانجام نماز و آثار و اقسام آن به عنوان يكى از برترين اعمال عاشقانه معرفى مىگردد . 2 . معناى عشق و عاشق
تا انسان عاشق نشود، عشق را به نحو حضورى درك نمىكند; پس عشق يافتنى است، نه بافتنى و امر صرف و خالص و بسيط تحت اسم و رسم و لقب و وصف درنيايد; از اين رو عشق قابل تعريف نيست . سنايى چنين سروده است:
اى بى خبر از سوخته و سوختنى
عشق آمدنى بود; نه آموختنى
عشق آمدنى بود; نه آموختنى
عشق آمدنى بود; نه آموختنى
گر چه تفسير زبان روشنتر است
ليك عشق بىزبان، روشنتر است
ليك عشق بىزبان، روشنتر است
ليك عشق بىزبان، روشنتر است
و اذا كانت النفوس كبارا
تعبت فى مرادها الاجسام
تعبت فى مرادها الاجسام
تعبت فى مرادها الاجسام
خشم و شهوت، وصف حيوانى بود
اين چنين خاصيتى در آدمى است
مهر، حيوان را كم است، آن از كمى است
مهر و رقت، وصف انسانى بود
مهر، حيوان را كم است، آن از كمى است
مهر، حيوان را كم است، آن از كمى است
در ازل پرتو حسنت ز تجلى دم زد
عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد
عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد
عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد
بينى و بينك انى ينازعنى
فارفع بلطفك انى من البين
فارفع بلطفك انى من البين
فارفع بلطفك انى من البين
حجاب چهره جان مىشود غبار تنم
كه اين قفس نه سزاى چو من خوش الحانى است
روم به روضه رضوان كه مرغ آن چمنم
خوشا دمى كه از اين چهره پرده برفكنم
روم به روضه رضوان كه مرغ آن چمنم
روم به روضه رضوان كه مرغ آن چمنم
موسيى نيست كه دعوى انا الحق شنود
ورنه اين زمزمه اندر شجرى نيست كه نيست
ورنه اين زمزمه اندر شجرى نيست كه نيست
ورنه اين زمزمه اندر شجرى نيست كه نيست
فاش مىگويم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از دو جهان آزادم
بنده عشقم و از دو جهان آزادم
بنده عشقم و از دو جهان آزادم
بهترين عاشقان و هنرمندترين هنرمندان و زيباترين موجودات خداست; زيرا داراى جميع كمالات است; چه او بسيط مطلق و عين هستى است . به اين ترتيب او مصداق اتم عشق و عاشق و معشوق صرف و خالص است ابنسينا در اين زمينه مىفرمايد: «عاشقترين كس نسبتبه چيزى، اول بالذات (خدا) است; زيرا چيزهايى بيشتر درك مىشوند كه كاملتر باشند» [5]. از فروغ عشق، جذب و انجذاب طبيعى يا عزيزى يا فطرى است كه خداوند در ميان موجودات قرار دادهاست كه جلوههاى آن در صنايع ظريف و هنر و عشق به تشكيل خانواده، جهتبقاى نوع و تعليم و تعلم و به طور كلى روابط انسانها با هم به چشم مىخورد; حتى در حركات كرات و تركيب اجسام، جاذبه عمومى و كشش فراگير وجود دارد كه همه بر پايه پرمايه عشق است .
ذره ذره كاندر اين ارض و سماست
جنس خود را همچو كاه و كهرباست
جنس خود را همچو كاه و كهرباست
جنس خود را همچو كاه و كهرباست
دولت عشق تو آمد، عالم، جان تازه كرد
عقل كافر بود، آن رخ ديد و ايمان تازه كرد
عقل كافر بود، آن رخ ديد و ايمان تازه كرد
عقل كافر بود، آن رخ ديد و ايمان تازه كرد
3 . قرآن و عشق
در قرآن كلمه عشق استمعال نشدهاست . شايد به اين دليل كه در زمان نزول، كلمه عشق، به وسيله شعرا تنها در خدمت فسق و فجور و شهوترانى قرار گرفتهبود; چنانكه اشعار شعراى آن زمان محتوايى جز دنياپرستى و زرق و برق زندگى زودگذر دنياى دنى نداشت كه نمونه آن اشعار سبعه معلقه است و همين باعثشد كه خداوند شعراى آن زمان و زمين را گمراه معرفى كند و در سوره شعرا مىفرمايد: والشعراء يتبعهم الغاوون [225] الم ترانهم فى كل واد يهيمون [226] و انهم يقولون ما لا يفعلون [227] الا الذين آمنوا و عملوالصالحات; گمراهان از شعراى (بىايمان) پيروى مىكنند . آيا نديدى كه آنها در هر وادى سرگشته مىروند و آنچه را عمل نمىكنند مىگويند; مگر كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند . با توجه به اينكه خود آيات مسجع و با وزن و آهنگ خاصى است، بايد گفت: منظور آيه اين نيست كه هر شاعرى متبوع گمراهان است; به همين دليل پيامبر فرمود: ان لمن البيان لسحرا [7] بعضى از بيانها سحر هستند . در روايات كلمه عشق آمدهاست . در حديث معروف قدسى آمده است: من طلبنى وجدنى و من وجدنى عرفنى و من عرفنى احبنى و من احبنى عشقنى و من عشقنى عشقته و من عشقته قتلته و من قتلته فعلى ديته و من على ديته فانا ديته [8] ; (خداوند فرمود:) هر كس مرا طلب كند، مرا مىيابد و هر كه مرا بيابد، مرا مىشناسد و هر كه مرا بشناسد، مرا دوست مىدارد و هر كسى مرا دوستبدارد، عاشقم مىشود و هر كس عاشقم بشود، عاشقش مىشوم و هر كس را عاشق بشم، او را مىكشم و هر كس را بكشم، ديه او به گردن من است و هر كس كه به گردن من ديه دارد، من خودم ديه او هستم . در قرآن به جاى كلمه عشق «حب» آمدهاست . آنجا كه مىفرمايد: و الذين آمنوا اشد حبا لله; كسانى كه ايمان آوردند، شديدترين محبت (آنها) براى تنها حضرت ربالعالمين است . بنابراين اساس پرستش، عشق است; چنانكه دين هم جز محبت چيزى نيست و از امام باقر (ع) روايتشده است: هل الدين الا الحب [9]. علامه طباطبائى در مورد آيه مذكور مىفرمايد: «از مجموع مباحث در مورد آيه چند نكته به دست مىآيد: 1 . حب يك نوع ارتباط وجودى و جاذبه خاص ميان علت و معلوم است; لذا مثلا دانشجو استادش را كه علتباسواد شدنش است، دوست مىدارد و استاد هم شاگر خود را كه درس مىخواند، دوست مىدارد و از همه بهتر و مهمتر خداوند است كه چون خالق و رازق و مدبر ماست، همه بايد به او علاقه داشته باشيم; چنانكه خداوند هم مخلوقاتش را دوست مىدارد; چون آنها آثار اويند . 2 . محبت داراى شدت و ضعف و در يك نظام طولى است، نه عرضى . 3 . خداوند از هر جهتشايسته و بايسته محبت ذاتى و حقيقى و خالص و شديد و دائمى موجودات نسبتبه او است . 4 . اساس محبتها، به محبتخود، يعنى حب ذات بر مىگردد و اگر غير خود را هم دوست مىداريم، براى اين جهت است كه به ما وابستهاست; لذا خدا كه خود را دوست مىدارد، مخلوقاتش را هم كه از آثار اوست، دوست مىدارد .5 . محبت اعم از آگاهانه و ناآگاهانه است; بنابراين هر موجودى بهرهاى از عشق و محبت دارد» [10].
4 . جلوههاى عشق به ماديات و معنويات
عشق آدمى به هر چيزى اعم از امور مادى و معنوى جلوهها و آثارى دارد كه اينك برخى از مهميرين ذكر مىشود: 1 . عشق به ماديات، عشق حقيقى و دائمى و كلى و عميق نيست; زيرا آن، معشوق واقعى انسان نيست; بلكه آن مربوط به قواى غضبى و خواهشهاى نفسانى و حيوانى است; لذا وقتى انسان در شهوت و شكم غرق شد، يك حالت تنفر و دلزدگى و خستگى و سستى به او نسبتبه آنها دست مىدهد; ولى عشق به امور معنوى مثل عشق به خدا و معصومين (ع) و مردان ربانى و علم و فلسفه، عامل شور و شوق و گرمى و اميد است و هر چه در اين موارد ترقى كند، عشق قويتر مىگردد; چون روح انسان با اين امور سنخيت دارد; به همين دليل در فلسفه اثبات شده است: علت پيوند و اتصال انسان به خدا و اولياى او سنخيت و مناسبت داشتن حقيقت روح انسان با آنهاست . از امام حسين (ع) روايتشده است: ان الله يحب معالى الامور و يبغض سفسافها; خداوند كارهاى بلند و گرامى را دوست و كارهاى پست و زبون را دشمن دارد [11]. 2 . انسان از كسى كه به او ارادت و محبت داشتهباشد، الگو مىپذيرد: لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة لمن كان يرجوا الله و اليوم الاخر و ذكر الله كثيرا [احزاب/22] ; بدون شك رسول خدا براى شما كه به خدا و روز قيامت اميد داريد و خدا را بسيار ياد مىكنيد، اسوه و مقتدا و الگو و انگاره خوبى است . خواجه نصيرالدين در شرح متن شيخ الرئيس مىفرمايد: «بيشتر خشنودى عاشق به رفتارهاى معشوق و آثارى است كه از نفس وى صادر مىگردد . اين عشق رقتى ايجاد مىكند كه عاشق را از آلودگيهاى دنيايى بيزار مىگرداند» [12]. 3 . عشق به خدا و اولياى او انسان را مهذب مىكند و تابع پير و مراد و قطب مىگرداند: قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله [آل عمران/29] ; پيامبر (به كفار) بگو اگر خدا را دوست مىداريد، از من (پيامبر) اطاعت كنيد تا خدا دوستتان بدارد و به همين دليل محبت و مودت اهل بيتخواسته پيامبر (ص) از ماست: قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى [شورى/23] ; (اى پيامبر) بگو: براى آن (نبوت و رسالت) اجرى جز مودت و محبتبه خويشاوندان نزديكم مسالت نمىكنم . در آيه ديگر آمدهاست كه آن اجر و مزد هم به نفع شماست: قل ما اسئلكم من اجر فهولكم [سبا/47] ; بگو مزدى را كه درخواست مىكنم، به نفع شماست . عكس مطلب هم صادق است; يعنى هر چه ايمان و عمل انسان بيشتر شود، محبوب شدن او نزد مردم بيشتر است: ان الذين آمنوا و عملواالصالحات سيجعل لهم الرحمن ودا [مريم/94]. اطاعتخدا به نسبت عشقى است كه انسان دارد; همچنانكه امام صادق فرمود:
تعصى الا له و انت تظهر حبه
لو كان حبك صادقا لاطعته
ان المحب لمن يحب مطيع [13]
هذا لعمرى فى الفعال بديع
ان المحب لمن يحب مطيع [13]
ان المحب لمن يحب مطيع [13]
اگر در كاسه چشمم نشينى
بجز از خوبى ليلى نبينى
بجز از خوبى ليلى نبينى
بجز از خوبى ليلى نبينى
پاى استدلاليان چوبين بود
پاى چوبين سختبى تمكين بود
پاى چوبين سختبى تمكين بود
پاى چوبين سختبى تمكين بود
از محبت تلخها شيرينشود
از محبت مسها زرين شود
از محبت مسها زرين شود
از محبت مسها زرين شود
نيستبر لوح دلم جز الف قامتيار
چه كنم حرف دگر ياد نداد استادم
چه كنم حرف دگر ياد نداد استادم
چه كنم حرف دگر ياد نداد استادم
گريه بر هر درد بى درمان دواست
چشم گريان چشمه فيض خداست
چشم گريان چشمه فيض خداست
چشم گريان چشمه فيض خداست
دل سنگين تو را، اشك من آورد به راه
سنگ را سيل تواند به لب دريا برد
سنگ را سيل تواند به لب دريا برد
سنگ را سيل تواند به لب دريا برد
5 . آثار نماز عاشقانه
حال كه تا حدودى خواص عشق بيان گرديد، بايد بدانيم كه عامل وجود عشق تنها در عبادت و پرستش عارفانه و عاشقانه و خالصانه براى تنها خداوند است . مصداق بارز چنين عبادتى نماز است; آن نمازى كه فعل و ذكر و ورد آن، ناشى از بيتابى عاشق در برابر معبود ناب و معشوق صاف و جميل پاك است . چنين نمازى نتايج و آثار بسيار ارزشمندى به همراه دارد كه برخى از مهمترين آنها اين قرارند: 1 . نماز از فحشا و منكر جلوگيرى مىكند: «و اقم الصلوة ان الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر و لذكر الله اكبر [عنكبوت/45] ; نماز را به پا بدار; زيرا آن، (انسان را) از زشتى و ناپسندى باز مىدارد و يادكرد خدا از هر چيزى بزرگتر است . البته بايد نماز با شرايط خاص خود باشد، تا چنين خاصيتى داشتهباشد; چون نماز مشتمل بر ذكر خداست; بنابراين اگر نيت، خالص و نماز دائمى و از كيفيتبالايى برخوردار باشد، قطعا باعث مىشود ملكه پرهيز از فحشا در نمازگزار پيداشود; لذا وقتى آن، مقبول درگاه حضرت احديت است كه او را از هر گناهى باز دارد و به خدا نزديك كند تا آنجا كه در فكر و قلب هم گناه نكند . 2 . جمله «ولذكر الله اكبر» ، بيانگر اين است كه نماز علاوه بر نتيجه سلبى كه همان منع از فحشاست، نتيجه وجودى هم دارد . اين نتيجه وجودى عبارت از ذكر قلبى است [18]. 3 . نماز قلب را جلا مىدهد و از توجه به ماديات دور مىدارد، در نتيجه سنخيت ميان عابد و معبود پيدا مىشود كه ثمره آن شجره طيبه اين است كه خداوند در عقل و فكر او، نفوذپيدا مىكند; «ان الله تعالى جعل الذكر جلاء للقلوب . . . . رجال ناجاهم فى فكرهم و كلمهم فى ذات عقولهم [19] ; خداوند نماز را براى صيقلى دلها قرار داده است . . . . مردانى هستند كه خداوند در سر ضمير آنها با آنها راز و با عقل آنها سخن مىگويد . 4 . نماز گزاردن با تمام شرايطش در انسان رغبتى ايجاد مىكند كه او دائما نماز بخواند: «الذين هم على صلوتهم دائمون» [معارج/23]. نمازگزاران كسانى هستند كه بر نمازشان مداومت مىكنند و اگر از نماز خارج شدند، باز ذكر و ورد دارند; به عبارت ديگر افكار و اعمالشان تجسم عينى و خارجى نماز است و بر اثر اطاعت و عبادت توام با عشق، به نور الهى منور مىشوند و ديگران را هم منور مىكنند; از اين رو دوستى با آنها و ديدن آنها، انسان را به ياد خدا مىاندازد; چنانكه پيامبر فرمود: «من ذكركم بالله رويته; آن دوستان كسانى هستند كه ديدن آنها شما را به ياد خدا مىاندازد» . 5 . نماز باعث اطمينان قلب انسان مىگردد: الا بذكر الله تطمئن القلوب [رعد/13]. جهت آن اين است كه نماز، مصداق اتم ذكر و ياد خداست . 6 . نماز باعث پيدايش زهد در انسان مىشود . لازمه نماز، اتصال به مركز هستى و عشق به آن است; چون صلاة از صله و وصل است . پيوسته طاعت صرف و خالص و ناب او را به حركت تكاملى موفق مىكند تا فانى در ذات خداوند و باقى به بقاى او گردد . انسان در اثر عبادت، اتصال با عالم و احديت، بلكه با جهان احديت پيدا مىكند و وجودش وسيع مىشود كه عالم دنيا و طبيعت در مقابل او بسيار كوچك است . شعرى به حضرت على (ع) منسوب است كه:
اتزعم انك جرم صغير
و فيك انطوى العالم الاكبر
و فيك انطوى العالم الاكبر
و فيك انطوى العالم الاكبر
در زمين ديگران خانه مكن
تا تو تن را چرب و شيرين مىدهى
تو به هر صورت كه آيى بيستى
كه منم اين والله اين تو نيستى
كار خود كن كار بيگانه مكن
گوهر جان را نيابى فربهى
كه منم اين والله اين تو نيستى
كه منم اين والله اين تو نيستى
حافظ از جود تو حاشا كه بگرداند روى
من از آن روز كه بند توام آزادم
من از آن روز كه بند توام آزادم
من از آن روز كه بند توام آزادم
6 . اقسام نماز
همچو كار در دنيا كه از روى ترس و فشار يا مزد و پاداش و يا محض عشق و علاقه است، نماز نيز ممكن است از بيم دوزخ يا ميل به بهشت و يا صرف حب و عشق الهى گزارده شود . ابوعلى سينا در زمينه عبادت عارف مىنويسد: «تعبده له فقط لانه مستحق للعبادة و لانها نسبة شريفة اليه لا لرغبة اورهبة [21] ; تعبد و پرستش عارف براى اين است كه خداوند مستحق براى عبادت است; چرا كه عبادت سنخيت و رابطه (وجودى و) نسبتبا شرافت (انسان) با اوست; نه از روى رغبت و ميل (براى پاداش) يا ترس (از عذاب). 1 . مطهرى، مرتضى، حماسه حسينى، ج3، ص366 و ج1، ص 143 2 . حسينى طهرانى، علامه سيدمحمد حسين، روح مجرد، ص 570 3 . ابنسينا، اشارات و تنبيهات، ج3، ص 384 4 . آلندى، رنه، عشق، ترجمه جلال ستارى، نامه اول يوحنا، III ، ص16 5 . ابنسينا، پيشين، ج3، ص 359 6 . مطهرى، مرتضى، جاذبه و دافعه على (ع)، ص 25، پاورقى . 7 . طباطبائى، الميزان فى تفسير القرآن، ذيل آيات . 8 . حسينى، پيشين، ص 167 9 . مطهرى، جاذبه و دافعه، ص 64 10 . طباطبائى، پيشين، ج1، ذيل آيه 165، سوره بقره . 11 . يعقوبى، احمد; تاريخ يعقوبى، ج2، ص365 . 12 . ابنسينا، پيشين، ج3، ص383 . 13 . مطهرى، پيشين، ص67- 66 . 14 . همان، ص78 . 15 . نهج البلاغه، خ107 . 16 . مطهرى، پيشين، ص75- 73 . 17 . همان، ص75 . 18 . طباطبائى، پيشين، ذيل آيه . 19 . نهجالبلاغه/خ120 . 20 . طبرسى، مجمع البيان، ج8 و 7، ص 518 . 21 . ابنسينا، پيشين، ج3، ص 375 .