مدخلي بر تاريخ اسلام و سيره پيامبر(ص )
تاريخ و تاريخنگاري روند اجمالي تاريخ و علم تاريخ در اسلام
سيد ابراهيم سيد علويتاريخ در سير تكاملي خود همانند ديگر علوم به مرحلهاي رسيد كه فلسفه تاريخ و علم تاريخ پديد آمد. امروزه علم تاريخ بصورت يك علم آزمايشگاهي مطرح است و همانند ديگر علوم، اصول و قوانيني كلّي ارائه ميدهد.قرآن كريم به اين سبب كه عبرتهاي تاريخ و دانستنيهاي آن، در كيفيت زندگي بشر و در شكل دادن به حيات انساني او تأثير بسزائي دارد، به تاريخچه امتهاي صالح و ناصالح و به مجاهدات انبياء و ديگران و به چند و چون زندگي برخي از طاغوتها و گردنكشان روزگار كه با فساد خود و افساد ديگران، كاروان بشري را از پيشرفت و تعالي به معناي جامع و كامل آن بازداشتهاند، پرداخته است.مسلمانان هم با الهام از قرآن به قانونمندي تاريخ و تطبيق رفتارهاي انساني و حوادث تاريخي با يك سلسله اصول قطعي، توجّه پيدا كرده و نيز با در نظر گرفتن اينكه انبياء عظام بويژه نبي مكرم اسوه و سرمشق زندگياند « لقد كان لكم في رسول الله اسوة حسنة …» (احزاب /21) از همان روزگاران نخست به ثبت و ضبط سخنان و عملكردهاي حضرت محمد (ص) و رخدادهاي جامعه مسلمين عنايت مخصوص نشان دادهاند و حوادث دوران بيست و سه ساله رسالت پيغمبر اكرم اعم از رخدادهاي جنگي و برخوردهاي نظامي و موضعگيريهاي سياسي و عملكردهاي فرهنگي و تربيتي و غيره كه خميرمايه سيره نبوي و تاريخ اسلام را تشكيل ميدهد، توسط صحابه و دانشمندان صدر اسلام سينه به سينه نقل و سپس به صورت مجموعههاي ارزنده، بدست نسلهاي بعدي رسيده استمسلمانان بزرگترين قدم را در پيدائي تاريخ و علم و فلسفه تاريخ برداشتند و سنگ اساسي را در سير تكاملي اين دانش عظيم بشري، نهادند. اگر بگوئيم كه بزرگترين مورّخان و نويسندگان در زمينه علم تاريخ و رشتههاي مربوطه، از مسلمانان بودهاند ادعايي گزاف نكردهايم. آنانكه كار خود را از گزارش مغازي و سيره نبوي آغاز كردند و پس از آنها تاريخهاي عمومي نگارش يافت و سپس بر حسب نياز و بلكه گسترش رشتههاي علم تاريخ و فلسفه تاريخ، كتب ارزنده و فراوان نوشته شد.كه «سيره ابن اسحق»، « سيره ابن هشام»، «مغازي واقدي»، «مقدمه ابن خلدون»، «طبقات ابن سعد»، «اسد الغابه»، «تاريخ الامم و الملوك»، «تاريخ مسعودي» ، و…از آن شمارند. در ادامه كار، كتب تراجم احوال علماء و فقها و محدّثان و ديگر دانشمندان و رجال حديث و حتي بلدان و جغرافيا و ديگر دانشهاي ذي ربط نشر يافت.پس عمدهترين انگيزه مسلمين در تأليف و تصنيف را ميتوان به قرار زير خلاصه كرد.الف- توجه قرآن بهطور كلّي به تاريخ بشريت و ياد امتهاي مختلف و اشخاص گونهگون و عملكردهاي متنوع ايشان در بعد فردي و اجتماعي.ب-حاكميّت عنصر اختيار و رفتار انساني كه خود ريشهاي قرآني دارد و بطلان حاكميت جبر تاريخ اعم از فردي و اجتماعي از اعمال انسان و مردود بودن جبر در حيات بشري چه جبر اجتماعي و جبر تاريخ برخاسته از ايدئولوژي ماترياليستي و يا جبر فردي ناشي از پايبندي به اشعريگري، زيرا در صورت حاكم بودن جبر بر حيات او، ذكر حوادث تاريخي و ثبت و ضبط رخدادهاي جهان بشري، مفيد هيچ فايدهاي نميتواند باشد ولي بهعكس اگر عنصر اختيار در حيات فردي و اجتماعي انسان مطرح باشد كه مطرح هست بدون ترديد اطّلاع از فراز و نشيبهاي زندگي و آگاهي از شكستها و پيروزيهاي امم در درازاي تاريخ، تابلويي روشن و گويا در برابر ديد و چشم او ترسيم ميكند تا او برنامهاي درست كه برگرفته از عبرتها و تجربتهاي نسلهاست براي خويش فراهم نمايد دو عملاً از تكرار خطاها و اشتباهات در امان باشد.ج- اسوه و سرمشق بودن انبياء و بخصوص محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله مسلمانان را به ثبت و ضبط سخنان و رفتارها و موضعگيريهاي او واداشت تا انسان مسلمان با آگاهي از خصوصيات اخلاقي و رفتاري آن حضرت، بتواند از او پيروي نمايد و رفتار و كردار او را محاكاة نمايد و اين خود مستلزم آن است كه واقعيت زندگي او معلوم شود و گزارشهاي درست از نادرست باز شناخته شود و پيرايههايي كه بر سيره رسول اكرم بسته شده پاك گردد و ما در صفحات بعد راجع به اين موضوع توضيح بيشتري خواهيم داد. اهميت تاريخ و رهنمودهاي قرآن
پس تاريخ از اين نظر كه پيروزيها و شكستها، پيدايش و زوال امتها و ملتها را بازگو ميكند و ما را به علل و اسباب آن پيروزيها و شكستها واقف ميسازد و در متن زندگي گذشتگان قرارمان ميدهد، اهميت پيدا ميكند.اصولاً دانستن تاريخ و مطالعه رويدادها و سوانح حيات، در زندگي ما چه نقشي ميتواند داشته باشد؟ جز اين است كه اگر ما تاريخ را بديده عبرت بنگريم و صفحات آنرا آگاهانه و هوشيارانه ورق بزنيم، چنانكه خاطر نشان ساختيم تجربههائي خواهيم اندوخت كه بر اساس آن اندوختهها، شالوده زندگي بهتري را ميتوانيم بريزيم زيرا حيات فردي هر شخص، آنقدر نيست كه او بتهايي بتواند همه مسائل زندگي را تجربه كند و سپس مورد عمل قرار دهد.تاريخ از تمدنها و پيشرفتهاي اقوام و ملل جهان، سخن بميان ميآرود و در لابلاي حوادث و رخدادها اسباب و عوامل ظهور و افول مدنيتها و ترقيات و پيدائي و زوال شكوهها و عظمتها را خاطر نشان ميسازد.تاريخ از شخصيتهاي عظيم جامعه انساني ياد ميكند آنانكه منشأ تحول و دگرگوني شده و حتي يكتنه كار ملتي را انجام داده و جامعههاي نويني را پيافكندهاند.در تاريخ از وجود طاغيان و جباراني صحبت ميشود كه با خود خواهيها و قتل و خونريزيها، قافله عظيم بشري را قرنها عقب نگاه داشته و حرث و نسل را به تباهي كشاندهاند.تاريخ نيكيها و بديها را آيينهوار براي ما نشان ميدهد و الگوهاي خوبي و بدي و عاقبت صالحان و سرانجام جباران و خودكامگان را در برابر ما مجسم ميسازد هر چند كه كاربرد علم تاريخ برخلاف ساير علوم در حيات مجموعه انسانها بسيار ضعيف و يا ناچيز بوده است و نسلهاي بشري مدام و پي درپي تجربه شدهها را باز آموزموده و راههاي طي شده را دوباره رفتهاند و پيوسته به بن بست رسيدهاند.همچنانكه دست زورمداران و قدرتطلبان دنيا همواره به خيانت آلوده گشته است آنان در ثبت و كتابت حوادث و رويدادها دخالتهاي بيروا كردهاند و جيرهخواران و مزدوران سلاطين و حكام جور با تحريف حقايق تاريخي و انكار واقعيات عيني، تاريخ را مسخ كرده و با ذكر دروغها و افسانهها به نفع اربابانشان صفحات كتب تاريخ را سياه و مشوه نمودهاند، به حدي كه عبارت مبالغهآميز « تاريخ را قدرتمندان ميسازند» بر سر زبانها افتاده است.خوشبختانه ما در هر دو مورد يعني لزوم امانتداري در نقل تاريخ و گزارش رخدادها بشكل واقعي و قانونمندي تاريخ و مايه عبرت و تجربه قرار گرفتن آن در قرآن كريم رهنمود روشن و قاطع داريم.در سوره مباركه يوسف به ذكر تفصيلي حوادث مهم و آموزنده حيات پرماجراي آن پيامبر بزرگ پرداخته چنين ميخوانيم لقد كان في قصصهم عبر ةلاولي الالباب ما كان حديثاً يفتري و لكن تصديق الذي بين يديه…(آيه 111).در داستانها و ماجراهاي زندگي ايشان تجربه، عبرت و پندي است براي صاحبان عقل و خرد و آن داستانها سخن دروغ و افسانه و ساخته و پرداخته خيال نبوده و نيست بلكه راست و درست حوادث و رخدادهائي است كه در پيشاپيش يوسف اتفاق افتاده است.جمله ((ما كان حديثاً يفتري)) يادآور آن است كه داستان نويسان خيال پرداز چه بسا در نقل واقعه ها و نگارش وقايع، از خود پيرايههايي بسته و به دروغ چيزهاي غير واقعي بر آنها افزودهاند و همچنين تاريخ، بوسيله همين نقالان حرفه اي بصورت مشغله اي كاذب و سرگرمي صرف در آمده و توانسته مردمي را براي ساليان دراز به خواب غفلت عميق فرو برد و مشغولشان سازد.تأكيد قرآن در آيات مربوط به تاريخ و بيان سرگذشتها و رخدادهاي تاريخي بر اين است كه اولاً، در ذكر حوادث و نقل ماجراها چه در رابطه با امم و چه در ارتباط با اشخاص بايد نهايت امانت را داشت و عين آنچه را كه اتفاق افتاده گزارش كرد. و ثانياً، از آن رخدادها و ماوقعها بطور كلي پند و اندرز گرفت و تجربه آموخت و آنها را فقط سرگرمي و تفريح و نقالي،تلقي نكرد.از اين نمونه آيات در قرآن كريم فراوان است:((تلك القري نقصّ عليك من أنباءها و لقد جاءتهم رسلهم بالبينات فما كانوا ليؤمنوا بما كذبوا من قبل كذلك يطبع الله علي قلوب الكافرين))(اعراف/101) از اخبار و گزارشات آن آباديها براي تو ياد ميكنيم، همان آباديها و روستاهايي كه رسولان الهي با حجتها و دلايل روشن نزد مردم آنها آمدند ولي آنان همچنانكه قبلاً نيز تكذيب كرده بودند هرگز ايمان نياوردند و اين گونه، خداوند بر دل كافران مهر ميزند.(لذا ايمان نميآورند و تجربه نميآموزند).((كلاَّ نقصّ عليك من أنباء الرسل ما نثّبت به فؤادك و جاءك في هذه الحق و موعظة و ذكري للمؤمنين))(هود/120).بطور كلي از اخبار انبياء و رسولان، آنچه مايه آرامش دل و موجب ثبات و پايداري تو ميگردد براي تو بازگويي ميكنيم و در اين گزارش اخبار و ذكر احوال كه عين حقيقت و واقعيت مي باشد پند، تجربه و تذكري است براي مردمان با ايمان.((نحن نقص عليك نبأهم بالحق انهم فتية آمنوا بربهم و زدناهم هدي))(كهف/13).ما خبر و داستان آنها را (اصحاب كهف )بطور حقيقي و واقعي براي تو گزارش ميكنيم، آنان جوانمرداني بودند كه به پروردگارشان ايمان آوردند و ما بر هدايت و رستگاريشان افزوديم.((كذلك نقص عليك من انباء ما قد سبق و قد آتيناك من لدنا ذكراً))(طه/99).اينگونه از اخبار گذشته كه مسلماَ اتفاق افتاده براي تو نقل ميكنيم و از خود براي تو ذكر(قرآن)عطا كردهايم . «فاقصص القصص لعلهم يتفكرون» (اعراف /76) . اين داستانها را براى مردم بازگو شايد آنان به فكر بپردازند.اين چند آيه بعنوان نمونه كافي است در اثبات اينكه اولاً در نقل حوادث تاريخي و ذكر جريانات و سوانح بايد كمال امانت را داشت و ماجراها را بصورت عيني و واقعي، بدون تحريف و تغيير و سانسور براي مردم گزارش كرد و ثانياً، از آن ماجراها و سرگذشتها و سرنوشتها بايد عبرت گرفت و تجربه اندوخت و مايه تفكر و انديشه و برنامه آيندهسازي قرار داد.اين دو امر، دو ركن اساسي فلسفه تاريخ و دانش تاريخ است كه همواره بايد مورد عنايت و توجه شديد باشد. البته كساني كه معتقد به جبر هستند و جبر تاريخ را مطرح ميسازند و يا اعمال انسان و رخدادهاي بشري و تاريخي را مستقيماً كار خدا ميدانند و انسان را مجبور و فاقد عنصر اختيار ميپندارند ميگويند پديدههاي تاريخي همانند منظومههايي هستند كه در بالا سر ما قرار دارند و انسان همانگونه كه در طلوع و غروب آنها هيچ نقشي ندارد و آلتي بيش نيست، البته بر مبناي چنين تفكري، طرح تاريخ و ذكر مسائل تاريخي و ياد ماجراها و سرگذشتها نه تنها مفيد فايده اي نيست بلكه از حد يك از حد يك سرگرمي عبث و بيهوده تجاوز نميكند.اين فكر ارتجاعي و سخن غير منطقي كه در قرون وسطي وجود داشته و معالأسف اكنون در ميان مسلمانان اشعري مذهب، رواج دارد امروزه حتي براي برخي از مسلمانان عامي غير اشعري هم بصورت خطرناكي مطرح است. استعمارزدههاي از خود بيگانه، چنين تصور دارند كه زندگي بدور از حاكميت يكي از دو و يا چند ابرقدرت حاكم بر جهان، ميسر نيست و بايد و بطور ناگزير در زير سلطه يكي از قدرتهاي عظيم مسلط بر جهان، زيست و گرنه امكان حيات و بقاء نميباشد.!بطلان چنين انديشهايي براي كساني كه مسائل را عالمانه و محققانه بررسي ميكنند و نيز براي مسلماني كه نصوص صريح قرآني و انديشههاي ناب برخاسته از وحي و سروش آسماني، فكر و دماغ او را سيراب و تغذيه ميكند در حد وضوح و بداهت است.از نظر ما اراده خداوند تعالي در جريان امور تاريخي و سرنوشتها و سرگذشتها به اين صورت است كه او مطابق قوانين طبيعي و فيزيكي جهان در تاريخ و پديدههاي تاريخي دخالت دارد و عمل خداوند عالم بر مبناي سنن و قوانيني است كه بر اساس مشيت ذات حق در كل جهان آفرينش حاكم هستند.كلام وحي در اين خصوص بطور قاطع و رسا چنين است «ان الله لا يغيّر ما بقوم حتّي يغيّر وا ما بانفسهم»(رعد/11).خداوند حال و وضع هيچ قوم و جمعيّتي را دگرگون نميسازد تا اينكه آنان خودشان وضع و حال خوشتن را دگرگون سازند.و در آيه ديگر همين مضمون را با تعبيري متفاوت چنين ميفرمايد«ذلك بانّ الله لم يك مغيّرا نعمة انعمها علي قوم حتّي يغيّروا ما بانفسهم»(انفال/53).حكم خداوند اين است كه او نعمتي را كه به مردمي عطا كرده تغيير نميدهد(و آن را به عذاب مبّدل نميسازد )تا اينكه آنان خود را دگرگون سازند (طاعت را به نافرماني و معصيت عوض كنند و شايستگي آن نعمت را از دست بدهند.)بنابراين، تاريخ و پديدههاي آن، ساخته و پرداخته خود بشر است و صفحات تاريخ منعكس كننده عملكردهاي نسلهاي بشري است و بطور كلي حسن اختيارها و سوء اختيارها را بازگو ميكند و لذا ذكر جريانات تاريخي و بازگويي فراز و نشيبهاي حيات بشري، انسان را از نقاط قوت و ضعف جامعهها آگاه ميسازد و در نتيجه او ميتواند در پرتو تجربيات طولاني خانواده بشري و در درازاي تاريخ، دگرگونيهاي لازم و اصلاحات ضروري را در حيات فردي و جمعي خويش بوجود آورد.نكته اخير يعني مايه عبرت و تجربت بودن تاريخ و درس زندگي قرار گرفتن آن كه پايه فلسفه تاريخ را تشكيل ميدهد نكتهاي است كه در آموزشهاي اساسي قرآن مجيد مورد توجه است و اصولاً تاريخ با آن فلسفه و بينش، قابل مطرح شدن است. از مجموع تعاليم قرآن در زمينههاي اجتماعي چنين استفاده ميشود كه بشريت به منزله يك خانواده فشرده و مرتبط بهم است كه هر فرد با عمر كوتاهي كه دارد و فرصتهاي محدودي كه برايش پيش ميآيد نميتواند در مورد هر مسأله از مسائل زندگي تجربه شخصي داشته باشد لذا ناچار است از تجربيات و آموختههاي ديگران بهره بجويد او هرگز بينياز از تجربيات نسلهاي گذشته نيست.بشر بايد كليد موفقيت و رمز سعادت را از لابلاي صحنههاي حيات امم گذشته بدست آورد و ابداًنبايد بريده از ديگران زيست كه بي ترديد زيان خواهد كرد.قبل از آنكه بحث را در مورد قرآن دنبال كنم به سخني بس گرانقدر از مولاي متقيان خطاب به فرزند گرامياش حسن مجتبي عليهما السلام اشاره ميكنم كه فرمود:«اي بني انّي و ان لم اكن عمّرت عمر من كان قبلي، فقد نظرت في اعمالهم و فكّرت في اخبارهم و سرت في آثار هم حتي عدت كاحدهم بل كأني بما انتهي الي من امورهم فقد عمّرت مع اولهم الي آخرهم….» يعني : اي فرزندم! هر چند كه من با مردمان پيش از خود نزيستهام اما در عملكردهايشان نگريستهام و در اخبارشان انديشيدهام و در آثارشان سير و مطالعه كردهام طوري كه گويا يكي از آنان شدهام بلكه من آنگونه در جريان عملكردها و افعال ايشان قرارگرفتهام مثل اينكه همراه اولين و آخرين ايشان، عمر كردهام.ملاحظه ميكنيد كه چگونه مولاي شيعيان قانونمندي و تجربي بودن تاريخ را در اين بيان كوتاه و شيوا يادآوري ميفرمايد و به صراحت تمام بيان ميدارد كه انسان نبايد از زندگي ديگران غافل باشد بلكه بعكس بايد از آنچه مايه عبرت و عامل تجربت است، استفاده نمايد تا در اين زندگي موفق و كامروا باشد.امّا رهنمودهاي قرآن مجيد در اينباره به دو بخش عمده مستقيم ميشود: نخست آياتي است كه ديدگاههايي كلي ارائه ميدهد و جملههايي بصورت اصول و قوانين غير قابل خدشه، مطرح ميسازد و قسمت دوم مجموعه آياتي است كه به ذكر وقايع جزئي و رخدادهاي عيني اعم از غزوات، جنگلها، تفرعنها، تمدنها، توحشها، نوع رفتار امم با انبياء و مردان خدا، خصال والاي پيغمبران، طغيانگري و صفات بد جبّاران و طاغوتها و… ميپردازد.نمونهاي چند از آيات قسمت نخست: «تلك امّة قد خلت لها ما كسبت و لكم ما كسبتم و لاتسئلون عمّا كانوا يعملون» (بقره/141)»آنان امت و جمعيتي بودند كه درگذشتند هر چه كردند براي خود كردند و شما نيز هر چه كنيد براي خود ميكنيد و شما مسئول عملكرد ايشان نيستيد.« ان يمسكم قرح فقد مسّ القوم قرح مثله و تلك الايام نداولها بين الناس ليعلم الله الذين آمنوا و يتّخذ منكم شهداء» (آل عمران/140)اگر به شما آسيبي رسد بر قوم (دشمنان) نيز آسيبي همانند رسيده است اين روزها را ميان مردم ميگردانيم تا مقام اهل ايمان معلوم و مشخص گردد و خداوند از ميان شما انسانهايي نمونه و شاهد اتخاذ فرمايد.« و هل ينتظرون الّا مثل ايام الّذين خلوا من قبلهم قل فانتظروا انّي معكم من المنتظرين» (يونس/102)آيا انتظار روزگار جز كساني را ميكشند كه در گذشتهاند؟ بگو پس منتظر بمانيد من نيز همراه شما انتظار ميكشم.«كذلك زينا لكل امّة عملهم ثمّ الي ربهم مرجعهم فينبّئهم بما كانوا يعملون» (انعام/108)اينگونه، ما عمل هر ملّت و امّتي را برايشان آراستيم سپس بازگشت آنان به سوي خدا است و او ايشان را از نتايج عملكردهايشان مطلع و با خبر خواهد ساخت.«كذبت قبلهم قوم نوح و الاحزاب من بعدهم و همّت كلّ امة برسولهم ليأخذوه و جادلوا بالباطل ليدحضوا به الحقّ فأخذتهم فكيف كان عقاب» (مؤمن/ آيه5).قبل از ايشان قوم نوح، و بدنبال ايشان احزاب، پيامبران را تكذيب كردند و هر امتي قصد جان رسولشان را نمودند تا دستگيرش كنند و به شيوه باطل و نادرست جدال و كشمكش كردند تا بدانوسيله حق را پايمال سازند و ما ايشان را گرفتار ساختيم ببين كيفر عذاب ما چگونه است؟از اين چند آيه كه نقل كرديم قانونمندي تاريخ و اصول حاكم بر جامعههاي بشري بطور واضح فهميده ميشود. انسان منصف، با اندك تأمل و دقت متوجه ميشود كه به نصّ اين آيات، روزگار در گردش است و جامعهها و نسلها و امتها همگي ميآيند و ميروند، حوادث با اندك اختلاف تكرار ميشود، خطاها و اشتباهات با كمي تفاوت در مقطعهاي زماني، تحقق مييابد و بالأخره انسانها و جامعههايي سعادتمند، كامروا و موفقند كه از آن اصول و ضوابط تاريخي و از آن سنن الهي، تخطّّي نميكنند و اصرار بر تكرار اشتباه و خطاي گذشتگان ندارند و به يك سخن، انسانهايي به هدف نهايي خلقت ميرسند كه با پيروي هوي و هوس، خود و جمعي را به باتلاق فساد و تباهي نمياندارند.اما قسمت دوم آيات، كه بخش مهمي از معارف قرآن را در بردار، خود بحثي است مستقل كه بايد جداگانه مورد تحقيق و تحليل قرارگيرد و در اين زمينه به فارسي و عربي كتابهايي نگارش يافته مثل قصص قرآن و قصص الانبياء و امثال آنها، هر چند كه جاي بحث و بررسي بيشتر باقي است و ما در اينجا فقط به عناوين ماجراها اشارهاي ميكنيم و ميگذريم.داستان بني اسرائيل بعنوان يك امت كه ماجراهاي زندگيشان و فراز و نشيب و اوج و حضيض حياتشان، بطور مكرر و به اجمال و تفصيل در قرآن آمده و نقاط قوت و ضعف اين قوم براي بشر مشخص شده است.و نيز داستان قوم سبا و كشور ملكه بلقيس، داستان قوم لوط در رابطه با انحراف جنسي و فساد اخلاقي آنها، داستان ثمود و قوم حضرت صالح، داستان عاد و قوم حضرت هود، داستان اصحاب الايكه و قوم حضرت شعيب، داستان اصحاب اخدود، اصحاب فيل، اصحاب كهف، ماجراهاي قريش مشرك و برخي غزوات و موضعگيريهاي پيغمبر اسلام با سران شرك و كفر و استكبار و بيان نقاط قوت و ضعف مسلمانان در ركاب رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و همچنين بيان سرانجام زندگي فرعون، نمرود، شداد، قارون و ذكر نمونههايي از فساد و گردنكشيهاي ايشان و نتيجه عملكردهاي علماء سو و عالمان بي عمل، و نيز ياد مجاهدات و مبارزات و تلاشهاي پيگير انبياء عظام، مانند: ابراهيم، موسي، عيسي، نوح و يوسف و ديگر پيامبران و حتي اشاره به برخي سخنان جاويدان و حكيمانه لقمان كه مجموعه آن داستانها و سرگذشتها متضمن آموزندهترين درسهاي زندگي است و بخصوص تأكيد قرآن بر اينكه اين سرانجام شوم، از امت مسلمان نيز دور نيست اگر آنان ظالم و ستم پيشه باشند ولي مع الأسف طوائف بشري اعم از مسلمان و غير مسلمان در بستر تاريخ سرگذشتهاي مشابه پيدا ميكنند كه اگر اين داستانها و تاريخچهها را با چشم عبرت مينگريستند و با ديد يك دانش تجربي به آنها توجه ميكردند ميتوانستند براي خويشتن در سطح بالايي يك زندگي صحيح و سالم فراهم سازند. لزوم آشنايي مسلمين با سيره پيغمبر اسلام
چنانكه در صفحات گذشته يادآور شديم، قرآن كريم حيات پيامبران و بويژه حضرت رسول گرامي محمد مصطفي صلي الله عليه و آله را براي مسلمانان، اسوه و سرمشق زندگي معرفي كرده است و با ياد و ذكر موضعگيريهاي مثبت و منفي آنان به اقتضاي موارد مختلف، تأسي و تبعيت از آن اسوهها و برگزيدگان انسانيت را خاطرنشان ميسازد.«قد كانت لكم اسوة حسنة في ابراهيم و الذين معه اذ قالوا لقومهم انا براء منكم و مما تعبدون من دون الله كفرنا بكم و بدا بيننا و بينكم العداوة و البغضاء ابداً حتي تؤمنوا بالله وحده» (ممتحنه/ 4 )براي شما در وجود و زندگي ابراهيم و همراهان و پيروان او سرمشق نيكويي است آنان به قوم خود گفتند ما از شما و آنچه جز خدا ميپرستيد بيزاريم و ما به شما و عملكرد شما كافريم و هميشه ميان ما و شما خصومت و دشمني آشكار خواهد بود تا اينكه شما به خداي يگانه ايمان بياوريد.«لقد كان لكم فيهم اسوة حسنة لمن كان يرجوا الله و اليوم الاخر و من يتول فان الله هو الغني الحميد»(ممتحنه/ 6)البته براي شما كه به خدا و روز واپسين ايمان داريد در وجود ايشان سرمشق نيكوئي است و هر كه (از اين اصل تأسي و الهامگيري) سرباز زند و رخ بگرداند، خداوند بي نياز و ستوده است.و در آيه ديگر درباره اسوه بودن شخص پيغمبر اسلام براي مسلمين چنين ميخوانيم «لقد كان لكم في رسول الله اسوة حسنة لمن كان يرجوا الله و اليوم الاخر و ذكر الله كثيراً» (احزاب/ 21)البته براي شما در وجود و زندگي رسول الله (صلي الله عليه و آله) سر مشق نيكوئي است براي كساني كه به خدا و روز ديگر ايمان دارند و اميدوارند و خدا را فراوان ياد مينمايند.اسوه و سرمشق بودن پيامبر اسلام براي مسلمانان، چه معنايي ميتواند داشته باشد؟ جز اينكه مسلمين بايد در خلق و خوي و خصال برجسته انساني كه قرآن براي او بيان ميدارد از وي پيروي و به او اقتدا نمايند و در آداب معاشرت و شيوههاي برخورد با ديگران و رفتار با آنان، اعم از دوست و دشمن از نوع برخورد و رفتار او الهام بگيرند و در رابط بينالملل و مسائل سياسي و نظامي برخط مشي او حركت نمايند.«محمد رسول الله و الذين معه اشداء علي الكفار رحماء بينهم» (فتح/ 29)محمد صلي الله عليه و آله فرستاده خداوند است و كساني كه همراه اويند، بر كفار سختگير و نسبت بهم با محبت و مهربانند.بيشك، اغلب مسلمانان صدر اسلام بر همين اساس و رهنمودهاي قرآن كه پيامبر را اسوه و سرمشق معرفي فرموده شاهد و ناظر رفتار و گفتار آن حضرت بودهاند و سعي ميكردند كه زندگي خود را با زندگي رسول اكرم تطبيق دهند و اصولاًهمه عملكردهاي پيغمبر را زير نظر داشته و بديد عنايت مينگريستند و كليه حركات و سكنات آن بزرگوار را به ذهن ميسپردند و سينه به سينه نقل ميكردند كه بعدها، همين محفوظات و معلومات بصورت سيرههاي مكتوب و تاريخچههاي نگارش و تحرير يافته، عرضه شد ولي بهر حال تاريخ و سيره، امروزه براي ما از حدود حديث، روايت و گزارش تجاوز نميكند .اينجا چند سؤال مطرح است آيا همه آنچه كه در كتب و مكتوبات بعنوان سيره و تاريخ، نقل و روايت شده مهر صحت بر روي آنها است؟ يا اينكه مع الأسف در ميان اخبار، صحيح و ناصحيح، درست و نادرست بهم آميخته است.اگر ما بخواهيم از رسول اكرم تأسي كنيم بر چه مبنا و معياري سيره و زندگاني آن حضرت را مطالعه كنيم؟آيا هر آنچه را كه نويسندگان با اغراض مختلف نگاشتهاند و حتي كتبي را كه خاورشناسان قلم زدهاند ميتواند براي ما سيرهاي منقح و درست ارائه دهد؟ يا اينكه بايد با اصول و معيارهاي برگرفته از قرآن و سنت قطعي پيغمبر اسلام، سيره و تاريخي صحيح و بدور از هر افسانه و خرافه و مطالب سست و واهي ارائه داد و با اصول علمي و در پرتو دانش و شيوههاي علمي، مسلمانان را با اصل حيات رسول الله و سيره و روشهاي علمي او بدون هرگونه پيرايه، آشنا كرد و اين رسالتي است عظيم و مسئوليتي بس خطير. ضرورت نقد و بررسي كتب سيره و تاريخ
چنانكه قبلاً يادآور شديم به جهت اشتمال قرآن بر يك سلسله تاريخچه و سرگذشت اقوام و ملل و بلحاظ اينكه شخص پيامبر اكرم، اسوه و سرمشق زندگي معرفي شده، مسلمانان بطور كلّي به اهميت تاريخ و نقش اساسي آن توجه نموده و از همان قرون اوّليه به روايت و گزارش وقايع تاريخي و شرح سيره پيامبر اكرم و شرح حال صحابه و ياران او و سوانح جهان اسلام اهتمام ورزيدند و سپس تأليف و تصنيف در اين زمينهها توسط مسلمين دنبال شد و انصافاً مسلمانان، بيشترين و متنوعترين كتابها را در امر تاريخ و رشتههاي مربوطه نوشتند.و به گفته حاجي خليفه، تعداد كتب تدوين شده در رشته تاريخ توسط مسلمانان، بالغ بر يكهزار و سيصد نسخه است كه برخي از آن كتب به تنهايي در حدود هشتاد جلد ميباشد.نخستين كسي كه در علم تاريخ دست به تأليف زده، عبيدالله بن ابي رافع شاگرد امام علي بن ابي طالب عليه الصلوة و السلام ميباشد و در اعصار بعد، از ميان تابعين و دانشمندان اسلامي افراد زيادي در رشتههاي تاريخي اعم از سيره، تاريخ عمومي، مغازي، بلدان، و شناخت طبقات صحابه و تابعين تأليفات و تصنيفات ارزندهاي كردند.برخي نيز محمد بن اسحق را اولين كسي معرفي كردهاند كه راجع به سيره و مغازي به دستور منصور دوانيقي عبّاسي كتاب نوشته و ابن هشام سيره معروف خود را براساس كتاب او تدوين نموده است و پس از او محمد بن عمر واقدي بويژه در امر غزوات، بلاذري در شناخت بلدان اسلامي و فتوحات مسلمين، يعقوبيپيرامون تاريخ و جغرافيا و محمد بن سعد در تراجم احوال صحابه و تابعين، دست به تأليف و تصنيف زدند و آثاري ارزنده از خود بيادگار گذاشتند و متأخران هم، خطّ تأليف و تصنيف را رها ننمودند و همواره راه علمي پيشينيان را دنبال كردند همانند مسعودي در قرن چهارم و ابوريحان در قرن پنجم و ابن اثير جزري در قرن هفتم و ديگران در قرون بعد.اما نكته مهم و قابل توجه اين است كه بهر حال تاريخ گذشته براي ما از مقوله حديث و روايت ميباشد. زيرا ما خودمان شاهد و ناظر آن صحنهها و رخدادها نبودهايم بلكه از طريق گزارش و توصيف ديگران آن هم با چند واسطه به ما رسيده است.در اينجا اين سئوال مطرح ميشود كه آيا همه كساني كه در زمينه گزارش سيره رسول الله و روايت رخدادهاي تاريخي، چيزي گفته و يا نوشتهاند همگي دربست مورد قبول و بدون چون و چرا پذيرفته شدهاند؟ و بعبارت ديگر آيا همه راويان و ناقلان، مورد وثوق، و كليه آنچه در كتب سيره و تاريخ آمده داراي مهر صحت ميباشد؟ و يا اينكه سيره و تاريخ همانند تاريخهاي عمومي و همه گزارشات خبري، ممكن است دستخوش امواج هوي و هوس سلاطين و امراء وقت، جهانخواران و صاحبان قدرت و يا مورد سوء استفاده شيادان و دغلكاران قرار گيرد كه اينان همواره كوشيدهاند در همه چيز حتّي گزارش تاريخ دخالت كنند و براساس سود و زيان خود اعمال سانسور نمايند و در ذكر حوادث و رخدادها، بيرويه وارد شده و زور بگويند، واقعهاي را انكار و واقعه دومي را تحريف و سومي را جعل و وضع كنند كه جز در مخيله سازندهاش وجود نداشته و ابداً داراي واقعيت و عينيت خارجي نبوده است.و در اين كوران، يهود ماجراجو و صهيونيسم جهاني، مسيحيت صليبي و مبشران نصراني و سلاطين اموي و مرواني و عباسي و ديگر كارگزاران دشمن پيغمبر و اهل بيت او بيشترين نقش را در اين تحريف و مسخ و سانسور داشتهاند هر چند كه دانشمندان مورخ و علماي سيره نگار متعهد و مورد وثوق كم نبودهاند كه به بركت وجود آنان، امروزه منابع سرشار، در اختيار ما قرار دارد كه ما به ارزندگي آن آثار و خدمات آن بزرگان اذعان داريم و رهين منت آنان هستيم اما مع ذلك اين نكته را نبايد فراموش كرد كه خطوط شيطاني در تحريف و مسخ و وضع تاريخ وجود داشته و آشفتگيهايي به وجود آورده است. ما اينك به چهار عامل رواني راجع به پيدايي چنين خطي اشاره و سپس شواهدي را بيان خواهيم داشت.مقصود ما از عاملهاي رواني، آن انگيزههايي است كه موجبات تحريف و مسخ را فراهم آورده و بالمآل دشمنان اسلام را چه داخلي و چه خارجي در مبارزه با اسلام هماهنگ نموده است كه ما در اينجا به برخي از آنها اشاره ميكنيم. انگيزه هاي تحريف
الف- نقشههاي سياسي يهود برتري جو و مسيحيت سلطهگر و تفوّق طلب و نيز توطئههاي امويان و همفكران ايشان بر ضد بني هاشم و بخصوص آل ابي طالب و بني فاطمه، با توجه به اينكه پيغمبر اسلام از تيره بني هاشم بوده و علاوه بر رقابتهاي پيش از اسلام بين هاشم و اميه، با ظهور اسلام و رسالت حضرت محمد(ص) بني هاشم بيش از پيش به مجد و عظمت دست مييافتند و پستي و حقارت آل حرب و ايل و تبار ابي سفيان آشكارتر ميگرديد و نيز در مقايسه با فرهنگي غني و انسانساز اسلام فقر فرهنگي و بيمحتوايي دينهاي محرف و دست خورده يهود و نصاري دانسته ميشد.و بدون شك، اين عامل، بعنوان يك انگيزه دروني در تحريف و مسخ سيره و تاريخ اسلام عاملي مؤثر بود كه تقريباً اين گروه سه گانه: صهيونيسم، صليبيها، بني اميه و همپالكيهايشان را در يك هدف شوم و نامقدس همسو و هماهنگ كرد.ب- توجيه به انحرافات و كژرويها و كج انديشيهاي برخي حكّام و زمامداران پس از رسول اكرم و كاستن شناعت و زشتي پارهاي از رفتار سران در نظر مردم كه آنان بعنوان خليفه و جانشين رسول الله حكومت ميكردند و معروفيت آنها به بعضي گناهان و اعمال قبيح و حرام آنها را زير سئوال ميبرد و ايادي رژيم خلافت با جعل و تزوير خواستند اين فكر را القاء كنند كه همه و هميشه زمانها چنين بوده و حتي انبياء (العياذبالله) در رديف اين دنياخواران و حكام جور بودهاند.ج- به بازي گرفتن وحي و بعثت و رسالت و خدشهدار كردن اصل و ريشه نبوت و وانمود كردن اينكه پيامبر نيز به قصد پادشاهي سلطنت، آن ادعا را كرده و غير از قدرت طلبي و حكومت و دنياخواري امري ديگر مطرح نبوده است.و اشعار زير كه در رابطه با برخي پيروزيهاي موقت سران شرك و آل ابي سفيان سروده شده مبين اين نكته است.
لست من خندف ان لم انتقم
ليت اشياخي ببدر شهد وا
فاهلوا و استهلوا فرحا
قد قتلنا القرن من اشياخهم
لعبت هاشم بالملك فلا
خبر جاء ولا وحي نزل
من بني احمد ما كان فعل
جزع الخزرج من وقع الاسل
ثم قالوا يا يزيد لاتسل
و عدلناه ببدر فاعتدل
خبر جاء ولا وحي نزل
خبر جاء ولا وحي نزل
شواهد عيني
اما شواهد عيني بر آنچنان خط شيطاني كه در لابلاي كتب تاريخ و حديث فراوان است چند نمونه را خاطرنشان ميسازيم:زيد بن علي بن حسين آن مرد مبارز و انقلابي، روزي نزد هشام بن عبدالملك بود كه در حضور وي رسول خدا صلي الله عليه و آله مورد اهانت قرار گرفت و به وي ناسزا گفته شد اما هشام عكس العملي نشان نداد و مانع از آن عمل زشت نگرديد و لذا زيد مصمم شد هر چند يكتنه و يا با كمك اندك قيام نمايد. خالد بن سلمه مخزومي كه از راويان صحاح جز صحيح بخاري است از مرجئه بوده، او علي بن ابيطالب صلوات الله عليه را دشمن ميداشت و به نفع مروانيان شعر ميسرود و در اشعارش حتي پيامبر را هجو و اهانت ميكرد. روزي يك مرد نصراني، رسول خدا را ناسزا گفت مع ذلك عمر و عاص راضي نشد كه او تنبيه شود و به سزاي كردار زشتش برسد. روزي نزد معاويه راجع به شخصيت ابوبكر، عمر و عثمان سخن به ميان آمد او رو به مغيره گفت ديدي كه آنان چگونه هلاك شدند و حتي نامشان هم از ميان رفت اما نام ابن ابي كبشه (حضرت محمد) هر روز پنج بار در مئذنهها برده ميشود به خدا اين نام را دفن خواهم كرد دفن! و روزي ديگر صداي مؤذن را شنيد كه ميگفت «اشهد ان محمداً رسول الله» معاويه با شگفتي تمام گفت اي پسر عبدالله! همتي بسيار بلند داشتي راضي نشدي جز به اينكه نام خود را در كنار نام پروردگار جهان قرار دهي! روزي حجاج بن يوسف ثقفي در كوفه سخنراني ميكرد و سخن را كشانيد به زائران روضه مطهر نبوي در مدينه منوره و با وقاحت تمام گفت زهي بيچارگي! آنان جز چند تكه چوب و تلي خاك و استخوانهاي پوسيده را طواف نميكنند چرا قصر اميرالمؤمنين عبد الملک را طواف نميکنند؟ آيا نميدانند جانشين هر شخصي بهتر از فرستاده اوست و روزي به عبدالملك نوشت بدين مضمون خليفه و نماينده هر كس در ميان خانوادهاش از ايلچي و فرستاده او گراميتر است و همچنين اي اميرالمؤمنين ! منزلت خلفا، بالاتر از مقام و منزلت انبياء و مرسلين است!گويا كسي نبوده از اين جبار خون آشام بپرسد كه شاهان مرواني كه از نظر او لازم التكريم هستند خليفه كي بودند؟ و عبدالملك مرواني خود را جانشين و خليفه چه كسي ميدانست؟ مگر نه آن است كه او خود را غير مستقيم جانشين رسول الله ميدانست پس چگونه آن احمق مست دنيا، او را با خود رسول خدا مقايسه ميكند و او را افضل از پيامبر ميپندارد.و اگر مراد او خليفة الله باشد نه خليفة رسول الله، در اين صورت بايد گفت اولاً، پيامبران هم، چون انسان بودهاند پس آنان نيز خليفة الله بودهاند چرا مقام خليفة اللهي را به عبدالملك اختصاص داده، علاوه بر آنكه آنان، خليفههاي الهي بودند و هم رسولان حق تعالي و ثانياًخلافة اللهي شايسته انسانهاي كامل است كه انبياء در رأس اين سلسله معظم قرار دارند اما حكام اموي و مرواني و عباسي و عثماني و بويژه عبدالملك كه حجاج متملق و چاپلوس مقام او را آنچنان بالا ميبرد، نه خليفة الله بودهاند چون در منجلاب فساد و در باتلاق بهيميت غوطه خورده بودند و نه خليفه رسول الله كه آن، مقام آنها نبوده است هر چند كه اين عنوان را غاصبانه بر خود نهادند.( ص 104)خالد قسري، روزي يكي از تابعين را در مكه دستگير و زنداني كرد و به همين سبب مورد اعتراض قرار گرفت او در پاسخ مردم گفت چه شده؟ دشمن اميرالمؤمنين (خليف) را زنداني كردهام و اگر اميرالمؤمنين به من دستور دهد سنگهاي كعبه را از جا بركنم اين كار را خواهم كرد چون اميرالمؤمنين ، از همه انبياء و رسولان الهي بزرگوارتر است، خداوند خالد را لعنت كند و خوار و زبونش گرداناد.محمد بن كثير از اوزاعي نقل كرده كه او ميگفت شنيدم قاسم بن محمد گفت: حجاج بن يوسف رشتههاي دين اسلام را يكي پس از ديگري پنبه كرد و از هم گسست!مدائني مينويسد ابن شهاب گفت خالد بن عبدالله قسري از من خواست درباره نسب شناسي كتابي بنويسم و من شروع كردم به ذكر نسب مضر و چندي بعد نزد خالد آمدم پرسيد چه كردي؟ گفتم از نسب مضر آغاز كردهام و هنوز به پايان نرسيدهام خالد گفت خداوند مضر را از ريشه و بن براندازد لازم نيست در اين خصوص كتاب بنويسي برو براي من تاريخ و سيره بنويس گفتم كمي از سيره علي بن ابيطالب و تاريخچه حيات او را ميدانم خالد گفت لازم نكرده در اين باره كتاب بنويسي مگر اينكه او را در قعر دوزخ ببيني(!) نفرين خداوند بر خالد و آن كسي باد كه او را بر مردم مسلط ساخت و درود بر علي اميرالمؤمنين. 10-واشينگتن آروينک آمريكايي مينويسد محمد (صلي الله عليه و آله) تا بحال در گروانيدن خلق به ملت خود اعتمادش همه بدلائل و براهين و موعظه و اندرز بود و بيان حوادثي كه بر امم سالفه بجهت نافرماني و طغيان در كفر و بت پرستي و آزردن انبيايي كه بهدايت ايشان از جانب خداي يگانه مبعوث شده بودند نازل شده بودند. پيروان و اصحاب خود را نيز همين دستور داده بود كه با كفار مدارا كنيد و با ايشان سخن به نرمي گوييد و خلطه و آميزش كنيد و دلائل و براهين واضحه برايشان تقرير كنيد و اگر از ايشان صدمه و زحمتي به شما رسد در راه دين متحمل شويد شايد كه از شرك و بت پرستي برگردند و رو به خداي يگانه، كنند.اين فقرات بسيار نزديكند به وصاياي سليمانه خداوند رهايي دهنده ما عيسي مسيح الله در آنجا كه به اتباع خود موعظه ميفرمايد كه اگر اعادي بر يكطرف روي شما لطمه زنند آنطرف ديگر را هم پيش ايشان بداريد.اما اكنون محمد ناچار از آن مقام عالي تنزل كرد و از طرف تعليمات ملت روحاني عيسوي بيك سو شده كفار او را بر اين داشتند كه ملت پاك خود را به آلايش خيالات بي اعتبار عالم جسماني كه اقرب به ادراك كفار عامي شهوت پرست بود بيالايد. جنبه بشريتش بيش از اين نتوانست پرورش آن خيالات عالم روحاني دهد.. ملاحظه ميكنيد كه اين باصطلاح حكيم نصراني آمريكايي كه به خود اجازه ميدهد درباره پيغمبر اسلام كتاب بنويسد و تاريخچه و سيره رسول الله را به رشته تحرير درآورد بي آنكه فلسفه غزوات را بفهمد و فايده معنوي جهاد را در نظر بگيرد، از روي كوته فكري و يا غرض ورزي جنگهاي پيامبر را نوعي تنزل و آلودگي به خيالات عالم مادي پنداشته است.و شما اگر در كتابها و مقالات خاورشناسان و مبشران نصراني و سوداگران صهيونيست را مطالعه كنيد از اين نوع سمپاشيها و اهانتها فراوان خواهيد يافت.اين مسيحيان صليبي و مدعيان حقوق بشر و بظاهر طرفداران زندگي مسالمت آميز كه چنين عقيده و رفتاري را از حضرت عيسي علي نبينا و آله و عليهالسلام نقل ميكنند عملاً در تاريخ بشريت هرگز به اين وصيت و سفارش عيسوي عمل نكردهاند بلكه بي آنكه از كسي سيلي خورده باشند لطماتي فراوان بر چهره انسانهاي مظلوم جهان از مليتهاي گوناگون، نواخته و مينوازند و عمدتاً آتش جنگهاي جهاني را آنان روشن كرده و هم اكنون هم در گوشه و كنار عالم آتش جنگ ميان ملتها را برافروختهاند و دائماً و بطرق مختلف به آن دامن ميزنند آيا وصيت و سفارش حضرت مسيح عليه السلام همين بوده است؟!البته، آيين جهاد از نظر اسلام و قرآن و فلسفه غزوات رسول الله صلوات الله عليه بايد با تحليلهاي روانشناختي و بر مبناي اصول جامعه شناسي و شناخت روح ملتها با دقت تمام، تحقيق و بررسي شود و جايگاه اين بحث، سيره تحليلي ميباشد.11-در خلاصة الكلام مينويسد: محمد بن عبدالوهاب ميگفته، محمد صلي الله عليه و آله «طارش» است يعني او اكنون نميشنود. و برخي از پيروان او نقل ميكردند كه ميگفته، عصاي دست من از شخص محمد سودمندتر است چون لااقل با آن ميتوانم ماري را بكشم ولي محمد (ص) مرده است و از او سودي به من عائد نميشود و پسر عبدالوهاب اين سخنان اهانت آميز و غير مؤدبانه را ميشنيد و تصديق ميكرد. آري وهابيان، اين يهوديزادگان و هم پيمانان صهيونيستها و وارثان جنگ افروزان صليبي و عمال بيگانه در دل بلاد اسلامي و در مركز وحي محمدي و اين مجريان سياستهاي اموي و عباسي در عصر حاضر، سالها است كه با بدعت گذاريها و مخالفت با سنن اسلامي، با دشمنان قسم خورده اسلام نرد ميبازند و درباره پيغمبر اكرم اهانتآميزترين سخنان را گفته و تحقيرآميزترين رفتارها را مرتكب شدهاند.12- از برخي اشعار كميت اسدي آن شاعر مبارز و آزاده و آزادانديش و دوستدار ائمه اهل بيت چنين برميآيد كه او به انديشه پليد و باطن خبيث امويان و مروانيان و غلامان حلقه بگوش آنان كم و بيش وقوف داشته و خصومت و دشمني آنان را نسبت به شخص پيامبر اكرم ميدانسته است و لذا در سرودههاي خويش بيمهابا به بيان افضليت رسول اسلام و بطلان پندار تفضيل خلفا بر انبياء پرداخته است.
الي السراج المنير احمدلا
عنه الي غيره ولو رفع النا
و قيل افرطت بل قصدت و لو
اليك يا من تضمنت الارض
لج بتفضيلك اللسان ولو
اكثر فيك الجاج و اللجب
يعدلني رغبة و لا رهب
س الي العيون و ارتقبوا
عنفني القائلون او ثلبوا
….و ان عاب قولي العيب
اكثر فيك الجاج و اللجب
اكثر فيك الجاج و اللجب
رضوا بخلاف المهتدين و فيهم
مخبّأة اخري تصان و تحجب
مخبّأة اخري تصان و تحجب
مخبّأة اخري تصان و تحجب
أتوعد كل جبار عنيد
اذا ما جئت ربك يوم حشر
فقل يا ربّ خرقني الوليد
فها انا ذاك جبار عنيد
فقل يا ربّ خرقني الوليد
فقل يا ربّ خرقني الوليد