فلسفه تاريخ در قرآن
نويسنده : شهيد مرتضي مطهري ايـن مـسـئله كـه قـرآن دعـوت مـى كـند كه بشر تاريخ را مطالعه كند بسيارى از نظريات قرآن درباره فلسفه تاريخ را روشن مى كند اگـر حـوادث تـاريـخى عالم گزاف و تصادف باشد، مطالعه تاريخ گذشته با امروز هـيـچ ربـطـى پـيـدا نـمـى كـنـد، چـون قـضـايـا بـر اثـر تـصـادفـات اسـت . قـرآن اصل تصادف را انكار مى كند، اصل سنن را قبول مى كند و به آن تصريح مى نمايد. اگر تاريخ ، سنن داشته باشد ولى سنن آن خارج از اختيار بشر باشد و بشر نتواند در آن سـنـتـهـا نـقشى داشته باشد ـ امرى جبرى محض باشد و انسان هيچ گونه تاءثيرى در مـسـيـر تـحـول تـاريـخ نداشته باشد ـ باز درس گرفتن و آموختن از تاريخ معنى ندارد، زيرا تحول تاريخ يك امر جبرى كه صورت مى گيرد، من چه بخواهم و چه نخواهم ، اراده كـنـم يـا اراده نكنم ، هيچ تاءثيرى ندارد، مثل گردش زمين به دور خورشيد يا گردش زمين بـه دور خـودش (كـه لااقـل عجالتا براى ما چنين چيزى است ). زمين يك گردش سالانه به دور خورشى دارد، من چه بخواهم و چه نخواهم ، اين قانون و سنتى خارج از اختيار من است . دانـسـتـن آن بـراى مـن هـيـچ فـايـده اى نـدارد چـون مـن نـمى توانم آن را پس و پيش كنم يا الگويش را بسازم . پـس مـعـلوم مـى شـود كه انسان (در تحولات تاريخ ) نقشى دارد و مى تواند نقشى داشته باشد. اگـر عـوامـل مـؤ ثـر در تـاريـخ عـوامـل سـوء بـاشـد، عـوامـل فـسـاد بـاشـد، مـثـلا تـنـهـا عـامـل مـؤ ثـر در تـاريـخ زور بـاشـد و عـامـل ديـگـرى غـيـر از آن نـقـشـى در تـاريـخ نـداشـتـه بـاشـد، يـا يـگـانـه عـامـل مـؤ ثـر در تـاريـخ زر و پـول و اقـتـصـاد بـاشـد و هـيـچ عامل ديگرى نقش نداشته باشد، در اين صورت تاريخ معلم بشر است اما معلم بسيار بدى ، چـرا؟ چـون بـه انـسـان مـى گـويـد: هـيـچ چـيـز در تاريخ نقش ندارد جز شهوت و زن و پـول و زر، پـس بـهـتر است انسان اصلا تاريخ را مطالعه نكند، چون اگر مطالعه كند و بـه راز تـاريـخ دسـت يـابد به سخنى كه برخى مى گويند مى رسد كه ((حق هيچ وقت نـقـشـى در عـالم نـداشـتـه و نـمى تواند هم نقشى داشته باشد، اصلا زور به تمام معنى اخـلاقـى است ، اخلاق يعنى زور و زور يعنى اخلاق و نقشها همه در زور خلاصه مى شود و غير از اين چيزى در عالم نيست )). اما اگر تاريخ تصادف نباشد، سنت باشد، اگر سنت تاريخ جبرى محض نباشد ،انسان در آن نـقـش داشـتـه بـاشـد، و اگـر آن عـامـل هـاى انـسـانـى كـه نـقـش دارنـد مـنـحـصـرا عـامـل فـسـاد نـبـاشـد، بـلكـه بـيـشـتـر عـامـل عـامـل صـلاح بـاشـد، عـامـل تقوى و پاكى باشد، عامل حق و ايمان باشد، در اين صورت تاريخ معلم است و معلم خوب . ايـن كـه قـرآن درس تـاريـخ مـى گـويـد مـبـتـنـى بـر قبول تمام اينهاست . از نظر قرآن صلاح در تاريخ نقش دارد، تقوى و اخلاص در تاريخ نـقـش دارد، بـلكه نقش نهايى و پيروزى نهائى هميشه از آن حق است و اين تصريح قرآن مـجـيـد اسـت : كـتـب الله لاءغـلين انا و رسلى (1) قانون قطعى الهى است كه پيروزى نهايى از آن من ، يعنى قانون من ـ خدا كه نمى آيد وارد ميدان شود ـ و پـيـامـبـران من است . ((و ان جندنا لهم الغالبون )) (2) باز معنايش همين است . در ايـن كـه (3) قـرآن مـجيد تاريخ را به عنوان يك درس و يك منبع معرفت و شـنـاسايى ، يك موضوع تفكر و مايه تذكر و آيينه عبرت ياد مى كند جاى ترديد نيست . ولى آيـا قـرآن به تاريخ به چشم فردى مى نگرد يا به چشم اجتماعى ؟ آيا قرآن تنها نـظرش به اين است كه زندگى افرادى را براى عبرت ساير افراد طرح كند يا نظرش بـه زنـدگـى جـمعى است ، لااقل زندگى جمعى نيز منظور نظر آن هست ؟ و به فرض دوم آيـا از قـرآن مـى تـوان اسـتـنـبـاط كـرد كـه جـامـعـه ، مستقل از افراد، حيات و شخصيت و مدت و اجل و حتى شعور و ادراك و وجدان و ذوق و احساس و نـيـرو دارد يـا نـه ؟ و بـنابراين فرض آيا از قرآن كريم مى توان استنباط كرد كه بر جامعه ها و اقوام و امم ، ((سنت ))ها و روشها و قوانين معين و مشخص و يكسانى حاكم است يا نه ؟ البـتـه بـررسـى كـامـل ايـن مـطـلب نـيازمند به رساله اى جداگانه است ؛ اينجا به طور اختصار عرضه مى دارم كه پاسخ هر سه پرسش مثبت است .(4) قـرآن كـريـم لااقـل در بـخشى از عبرت خود، زندگى اقوام و امتها را به عنوان مايه تنبه براى اقوام ديگر مطرح مى كند: تلك امة قد خلت لها ما كسبت و لكم ما كسبتم و لا تسئلون عما كانوا يعلمون . (5) آنـان امـت و جامعه اى بودند كه گذشتند و رفتند. آنان راست ، دستاوردهاى خودشان و شما راسـت ، دسـتـاوردهـاى خـودتـان . شـمـا مـسـؤ ول اعـمـال آنـان نـيـسـتـيـد (تـنـهـا مـسـؤ ول اعمال خود هستيد). قـرآن مـكـرر در تـعـبـيـرات خـود مـوضـوع حـيـات و مـدت و اجل اقوام و امتها را طرح كرده است ، مثلا مى گويد: و لكـل امـة اءجـل فـاذا جـاء اءجـلهـم لا يـسـتـاءخـرون سـاعـة و لا يـسـتـقـدمـون .(6) زنـدگـى هـر امـتـى را پـايـانـى است ، پس هر گاه پايان عمرشان فرا رسد، نه ساعتى ديرتر بيايند و نه ساعتى زودتر فانى گردند. قرآن كريم اين گمان را كه اراده اى گزافكار و مشيتى بى قاعده و بى حساب سر نوشت هاى تاريخى را دگرگون مى سازد به شدت نفى مى كند و تصريح مى نمايد كه قاعده اى ثابت و تغييرناپذير بر سرنوشت هاى اقوام حاكم است ؛ مى فرمايد: فـهـل يـنـظـرون الا سنة الاولين فلن تجد لسنة الله تبديلا و لن تجد لسنة الله تحويلا.(7) آيـا ايـن مـردم جز سنت و روشى كه بر اقوام پيشين جارى شده است انتظارى دارند؟ هرگز در سنت خدا، تبديل (جانشين شدن سنتى ) يا تغيير (دگرگونى يك سنت ) نخواهى يافت . قرآن كريم نكته فوق العاده آموزنده اى در مورد سنتهاى تاريخ يادآورى مى كند و آن اين كه مردم مى توانند با استفاده از سنن جاريه الهيه در تاريخ ، سرنوشت خويش را نيك يا بـد گـردانـنـد، بـه ايـن كـه خـويش و اعمال و رفتار خويش را نيك يا بد گردانند؛ يعنى سـنـتـهـاى حـاكـم بـر سـرنـوشـتـهـا در حـقـيـقـت يـك سـلسـله عـكـس العـمـل هـا و واكـنـشـهـا در بـرابـر عـمـلهـا و كـنـش هـاسـت . عـمـلهـاى مـعـيـن اجـتـمـاعـى عـكـس العـمـل هـاى مـعـيـن بـه دنـبـال خود دارد. از اين رو در عين آنكه تاريخ با يك سلسله نواميس قـطـعـى و لا يـتـخـلف اداره مـى شـود، نـقش انسان و آزادى و اختيار او به هيچ وجه محو نمى گردد قرآن آيات زيادى در اين زمينه دارد؛ كافى است كه براى نمونه آيه 11 از سوره مباركه رعد را بياوريم : ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم . خداوند وضع حاكم و مستولى بر قومى را تغيير نمى دهد مگر آنكه آنچه در خلق و خوى و رفتار خود دارند تغيير دهند. 1- سوره مجادله ، آيه 21. 2- سوره الصافات ، آيه 173. 3- قـيـام و انـقـلاب مهدى عليه السلام از ديدگاه فلسفه تاريخ ، صص 19 ـ 17. 4- رجـوع شـود بـه تفسير الميزان (متن عربى )، ج 4، ص 102 و ج 7، ص 333 و ج 8، ص 85 و ج 10 صص 73 ـ 71 و ج 18، ص 191. 5- سوره بقره ، آيه 134 و 141. 6- سوره اعراف آيه 34. 7- سوره فاطر، آيه 43. برگرفته از كتاب تاريخ اسلام در آثار شهيد مطهري تدوين :سيد سعيد روحاني