فلسفه وجود متشابهات در قرآن - فلسفه وجود متشابهات در قرآن نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فلسفه وجود متشابهات در قرآن - نسخه متنی

علی‏اصغر ناصحیان‏

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید









فلسفه وجود متشابهات در قرآن

علي‏اصغر ناصحيان
يكي از شبهات ديرين درباره قرآن كريم، مسأله وجود آياتِ متشابه در اين كتاب آسماني است. گويند: چرا بخشي از آيات قرآن كريم كه كتاب هدايت و ميزان شناخت حق از باطل به شمار مي‏رود، متشابه است، با اين كه هدايتگري عامِ قرآن اقتضا مي‏كند معارف آن در عباراتي روشن، رسا و قابل فهم براي همه عرضه شود چرا با تشابه شماري از آيات، زمينه لغزش در فهم قرآن فراهم آمده و اين امر، سبب بروز اختلاف و ظهور مذاهب گوناگون شده است؟ در پاسخ به اين شبهه و بيان فلسفه وجود متشابهات در قرآن، آرا و نظرات گوناگوني ابراز شده است.1 برخي از آراي مزبور در حدي ضعيف و سست است كه ارزشِ عرضه و نقد و بررسي را ندارد. لذا در اين جا تنها مهمترين اقوال را بيان مي‏كنيم و مورد بررسي قرار مي‏دهيم.

بررسي آرشد.2 اين توجيه، پذيرفته نيست؛ زيرا خضوع وتسليم نسبت به خداوند، يك انفعال دروني است كه به دنبال شناخت خداوند و ادراك عظمت او در جان آدمي پديد مي‏آيد و مبتني بر تشابه آيات نيست، لذا در فرض واضح بودن مفاد كليه آيات نيز خضوع و تسليم در كساني كه خداوند را شناخته باشند، تحقق مي‏يابد و آثار آن در رفتار ايشان ظاهر مي‏گردد و عرصه عمل، خود ميدان امتحان الهي است كه مرتبه خضوع و تسليم اشخاص را نسبت به خداوند آشكار مي‏سازد. با اين حال، ترديدي نيست كه آشكار شدن انحراف اهل زيغ و تسليم اهل ايمان در برابر متشابهات را مي‏توان يكي از آثار وجود متشابهات در قرآن دانست، ولي با توجه به اين كه براي آشكار شدن ماهيت اهل زيغ و اهل ايمان زمينه‏هاي ديگري نيز وجود دارد، اين امر نمي‏تواند وجود تشابه در قرآن را ايجاب كند.

ب) بر خلاف مطالب سهل‏الوصول و آسان كه زمينه‏اي براي كاركرد عقل در آن وجود ندارد، متشابهاتِ قرآن، عقل مؤمنان را به فعاليت وامي‏دارد تا به ضعف و مردگي نگرايد. از آن‏جا كه عقل، ارزشمندترين ركن وجود انسان مي‏باشد، تربيت و رشد آن لازم است. از سوي ديگر، دين ارزشمندترين چيز براي انسان است و اگر عقل در زمينه دين به كار گرفته نشود، مي‏ميرد و زمينه‏هاي ديگر موجب حيات آن نمي‏گردد.3 ترديدي نيست كه تأمل و تفكر براي فهميدن متشابهات و مشكلات قرآن كريم موجب پرورش عقل مي‏گردد، ليكن خداي سبحان بشر را به تفكر در زمينه‏هاي فراواني مانند: آفرينش آسمانها و زمين و انسان و احوال گذشتگان واداشته است. بديهي است كه تفكر در امور يادشده، براي پرورش و حياتِ عقل كفايت مي‏كند. لذا اين امر، مستلزم وجود متشابهات در قرآن نمي‏باشد.4 در عين حال، فايده مزبور را به عنوان يكي از آثار طبيعي وجود متشابهات نمي‏توان انكار كرد؛ ولي اين امر، وجود تشابه در قرآن را ايجاب نمي‏كند.

ج) دعوت انبيا عليهم‏السلام به دين، همگاني است و همه افراد را؛ اعم از عالم و جاهل، تيزهوش و متوسط و... دربرمي‏گيرد. با اين حال، برخي از حقايق قرآن، معارف عالي و حكمتهاي دقيقي است كه نمي‏توان آن را به گونه‏اي بيان كرد كه براي همه مخاطبان خاص و عام، به وضوح قابل ادراك باشد، ليكن اين حقايق براي خواص قابل فهم است؛ اگرچه از راه به‏كارگيري كنايه و تعريض باشد. و عامه مردم در اين خصوص، موظف به واگذار نمودن حقيقت امر به خداوند و توقف در حد محكمات مي‏باشند. بدين‏سان، هركس به قدر استعداد خود از معارف ديني بهره‏مند مي‏گردد.5 اين توجيه در خصوص متشابهاتي كه دربردارنده معارف عالي و دقيقند، و اين امر سبب تشابه آنها شده، صحيح و پذيرفته است؛ مانند آيه شريفه «و ما تشاؤون الاّ ان يشاء اللّه‏ رب العالمين»(تكوير/ 29) كه ناظر به مسأله «امر بين الامرين» است. بي‏گمان، دريافت اين نوع از مفاهيم دقيق، تنها براي خواص، قابل فهم است و عامه مردم در دريافت آن دچار اشكال مي‏گردند. ولي برخي از آيات، با اين كه مسائل پيچيده و دور از ذهن را در برندارد، از مصاديق متشابه به شمار مي‏رود؛ زيرا قابليت حمل بر بيش از يك وجه معنايي را دارد. در اين‏گونه موارد، نمي‏توان گفت كه دقت و ظرافت معني در حدي است كه براي عامه مردم قابل فهم نيست؛ مثلاً مفاد آيه شريفه «وجوه يومئذٍ ناضرة الي ربها ناظره»(قيامت/ 23-22) اين است: در آن روز، چهره‏هايي شاد و خرمند و رحمت پروردگار خود را انتظار مي‏كشند. يقينا اين معني براي عامه مردم به راحتي قابل فهم است، ولي آنچه موجب مي‏شود عامه مردم در فهم مراد آيه مزبور دچار لغزش گردند، اشتراك تعبير «الي ربها ناظرة» بين دو معناي گوناگون است:

1. نگاه كردن.

2. انتظار داشتن و چشمداشت.

با توجه به انس بيشتر عامه مردم با مفاهيم حسي، زمينه لغزش در فهم آيه مزبور براي آنان فراهم است. اكنون روشن شد كه توجيه سوم در بيان فلسفه وجودي متشابهات، تنها نسبت به برخي از آيات، صحيح است.

علامه طباطبايي رحمه‏الله توجيه اخير شيخ محمد عبده را نيز مانند دو توجيه پيشين وي نپسنديده و به نقد آن پرداخته است. در مقابل، يكي از محققان معاصر، ردّ مقبولي بر نقد ايشان نگاشته است.6 ديدگاه علامه شعراني كلام متشابه در همه كتب علم و ادب و سِيَر هست كه بايد اهل فن و بصيرت آن را شرح و تفسير كنند و به نظر ديگران، غلط يا متناقض مي‏آيد، خصوصا در علم حديث و علم حكمت... اگر گويي علت وجود متشابه در كتابها چيست؟ گوييم از آن كه مردم در ادراك، مختلفند و نويسنده كتاب ملزم نيست در تأليف خود بدان اكتفا كند كه همه آسان دريابند و مطالب دشوار ننويسند، بلكه آن را هم بايد نوشت براي گروهي خاص، خداي تعالي در قرآن همان كرده است كه طريقه مردم است در تأليف، چون قرآن به طريق مكالماتِ مردم نازل شده است.7 بر اساس اين ديدگاه، سبب وجود تشابه در قرآن كريم؛ مانند هر كتاب علمي ديگر، دربرداشتن معارف عاليه و تفاوت انسانها از حيث ادراك است. اين توجيه به وجه سومي كه شيخ محمد عبده بيان نموده، بسيار نزديك است و در آياتي كه ناظر به معارف عالي و دقيق مي‏باشد، صحيح به نظر مي‏رسد، ولي چنان كه گفتيم، تشابه در همه موارد آن، ناشي از علو و ظرافت معني نيست، بلكه در برخي از موارد، منشأ تشابه، صرفا جهات لفظي است.

ديدگاه علاّمه طباطبايي علامه طباطبايي رحمه‏الله پس از ردّ آراي مختلف درباره حكمت وجود متشابهات در قرآن، مي‏فرمايد: آنچه شايسته گفتن است، اين است كه وجود متشابه در قرآن، ضرورتي است كه از وجود تأويل به معنايي كه بيان نموديم و نيز مفسِّر بودن آيات نسبت به يكديگر نشأت گرفته است.8 وي در تبيين اين مطلب مي‏نويسد: از آيه شريفه «انزل من السماء ماء فسالت اودية بقدرها فاحتمل السيل زبدا رابيا...»9(رعد/17) استفاده مي‏شود كه معارف حقه الهيه مانند آبي است كه خدا از آسمان فرو مي‏فرستد و في‏نفسه، تنها آب است، بدون مقيد شدن به كميت و كيفيت، ولي پس از نزول و جاري شدن بر روي زمين، به تناسب محل خود، به اندازه‏هاي گوناگوني درمي‏آيد.

معارف حقه و مصالح احكام نيز پيش از وارد شدن در قالب الفاظ، داراي اطلاق است، اما همين معارف، هنگامي كه در ظرف الفاظ و عبارات وارد مي‏شود، ديگر آن بي‏قيدي را كه پيش از وارد شدن در قالب الفاظ داشت، ندارد، بلكه شكل و اندازه قالبهاي لفظي را به خود مي‏گيرد. اين شكلها و اندازه‏ها، هرچند كه منظور صاحب كلام مي‏باشد، اما در عين حال، قالب لفظي، مَثَلي براي نشان دادن آن معناي مطلق و بدون قيد است.

همين الفاظ، هنگامي كه از ذهن افراد گوناگون بگذرد، هر ذهني از آن، معاني‏اي مي‏فهمد كه مراد گوينده نيست، بلكه مانند كفِ سيل است و اين بدان سبب است كه هركس با معلوماتي كه در طول عمر خود كسب كرده و ذهنش بدان انس گرفته است، در مفاهيمي كه به او القا مي‏شود، دخل و تصرف مي‏كند و بيشتر اين تصرفها در معارف اعتقادي و مصالح احكام است كه براي اشخاص، مأنوس و مألوف نيست. اما در احكام و قوانين اجتماعي، صرف نظر از ملاك و مصلحت آنها، دخل و تصرفي صورت نمي‏گيرد؛ زيرا ذهن اشخاص با آنها مأنوس است.

از اين روست كه تشابه در آيات متشابه، تنها از آن حيث است كه دربردارنده ملاك احكام و يا اصول معارف مي‏باشد، نه از حيث دربرداشتن خصوص احكام و قوانين ديني.

علامه در ادامه مي‏نويسد: از آنچه گفته شد، به اين نتيجه مي‏رسيم كه آيات قرآن، مثَلهايي است براي معارف حقه الهيه. خداي متعال آن معارف را براي فهم عامه مردم تا سطح افكار آنان تنزل داده است. از آن‏جا كه عامه مردم جز از طريق حسّيات قادر به درك معاني كلي نيستند، ناگزير خداي سبحان معاني كلي را در قالب امور حسي و جسماني به آنان ارائه نموده است و اين شيوه، يكي از اين دو محذور را در پي دارد: يا شنونده به ظاهر كلام گوينده اكتفا مي‏كند و در مرتبه حسّيات مي‏ماند؛ بديهي است كه در اين صورت، به خطا رفته و مراد گوينده را به هيچ وجه درنمي‏يابد و يا اين كه به ظاهر كلام گوينده اكتفا نمي‏كند، بلكه مي‏خواهد با كنار گذاشتن خصوصياتي كه دخالتي در اصل مراد ندارد، به معناي كلي آن منتقل شود. در اين صورت، ترس آن هست كه خصوصيت دخيل در معني را كنار بگذارد و يا خصوصيتي را كه دخالت در اصل معني ندارد، دخيل در آن قرار دهد؛ مثلاً وقتي گوينده‏اي به مخاطب خود مي‏گويد: «شاهنامه آخرش خوش است»10 يا «آفرينِ شبروان در صبح است»، اگر شنونده سابقه ذهني نسبت به اين مَثَلها داشته باشد، آنها را از خصوصياتي كه دخيل در اصل مراد نيست، تهي و مجرد مي‏كند و مي‏فهمد كه مقصود گوينده اين است كه حُسن تأثير عمل، پس از فراغت از آن آشكار مي‏گردد و در حين عمل (و پيش از ظهور نتيجه آن)، قدر و ارزش عمل دانسته نمي‏شود. اما اگر شنونده نسبت به مورد كاربرد مثلي كه به او ارائه مي‏شود، سابقه ذهني نداشته باشد، اگر آن را بر ظاهر الفاظش حمل كند، مثَل را به خبر تبديل نموده و در فهم آن به كلي به خطا رفته است و اگر بخواهد مانند مثَل با آن برخورد كند و آن را از خصوصياتش تجريد كند، نمي‏داند چه خصوصياتي را كنار بگذارد و چه خصوصياتي را در معني لحاظ كند. گوينده را گريزي از اين دو محذور نيست، مگر اين كه معاني‏اي را كه مي‏خواهد براي شنونده ممثّل و مجسّم كند، در قالب مثلهاي گوناگون و متنوعي بياورد تا هر يك مفسّر و بيانگر ديگري باشد و در نتيجه، با تدافعي كه بين قالبها به وجود مي‏آيد، شنونده بتواند بفهمد كه اوّلاً آن عبارات، مثَلهايي است براي مجسّم ساختن حقايقي كه در وراي آنهاست و مراد گوينده، منحصر به مرتبه محسوس آنها نيست و ثانيا پس از آن بفهمد كه چه مقدار از خصوصيات ظاهر كلام را بايد طرد كند و چه مقدار را اخذ نمايد.

تبيين مطالب مبهم و دقيق با ذكر مَثَلها و حكايات گوناگون، امري است كه در تمام زبانها رايج است و اختصاص به قوم خاصي ندارد. اهميت اين امر از آن جهت است كه برخي خصوصيات موجود در يك مَثَل كه ممكن است (به اشتباه)، دخيل در مقصود پنداشته شود، به وسيله مَثَل ديگر، نفي مي‏شود.

اكنون از آنچه گفته شد، ضرورت وجود متشابهات در قرآن و نيز رفع تشابه از متشابهات به وسيله محكمات آشكار گرديد و اشكال تنافي وجود متشابهات در قرآن با هدف هدايت و بيان، پاسخ داده شد.11 رأي علاّمه رحمه‏الله به جهاتي نمي‏تواند پذيرفته شود:

الف) اين ديدگاه مبتني بر رأي ايشان درباره تأويل است، ليكن در بحث تأويل، ضعف ديدگاه علامه رحمه‏الله را آشكار نموده‏ايم.12 بنابراين، به نظر مي‏رسد كه توجيهات ايشان بر پايه درستي استوار نيست.

ب) اين كه ايشان به طور كلي، آيات قرآن را مثَلهايي براي معارف حقه الهيه مي‏داند، قابل پذيرش نيست؛ زيرا بدون ترديد، بسياري از معارف قرآن در قالب عباراتي روشن بيان شده و مفاد ظاهر آيات مراد است، لذا قابل حمل بر مَثَل نيست. به عنوان مثال، به آيات ذيل بنگريد:

«للّه‏ ما في السموات و ما في الارض...»(بقره /284) «انّ اللّه‏ لايخفي عليه شي‏ء في الارض و لا في السماء...»(آل عمران/ 5) «لايكلف اللّه‏ نفسا الاّ وسعها لها ما كسبت و عليها ما اكتسبت»(بقره/ 286) «لاتدركه الابصار و هو يدرك الابصار»(انعام / 103) «انّ الذين كفروا لن تغني عنهم اموالهم و لا اولادهم من اللّه‏ شيئا...»(آل عمران/ 10) بي‏شك، معني و مراد اين نوع آيات، روشن و آشكار است و دليلي بر مَثَل بودن آنها وجود ندارد. اگر علاّمه رحمه‏الله مي‏فرمايد اين آيات از نوع امثال است، از آن‏جا كه مثل را نمي‏توان بر معناي ظاهر آن حمل كرد، بايد حمل اين آيات نيز بر معناي ظاهر آنها نادرست باشد؛ با اين كه ترديدي در صحت اين امر وجود ندارد.

از سوي ديگر، قرآن خود به صراحت گوياي آن است كه به زبان عربي روشن و دور از هرگونه پيچيدگي نازل شده است: «قرآنا عربيّا غير ذي عوج لعلهم يتقون»(زمر/ 28)، «نزل به الروح الامين علي قلبك لتكون من المنذرين بلسان عربي مبين»(شعراء/ 195-193). بنابراين، چگونه مي‏توان همه آيات قرآن را ـ چنان كه علامه رحمه‏الله مي‏فرمايد ـ از قبيل مثلهاي نامأنوسي دانست كه تنها در پرتو يكديگر آشكار مي‏گردد.

اگر مقصود علامه رحمه‏الله از مثل بودن آيات براي معارف حقه الهيه، دربرداشتن لايه‏هاي معنايي ديگري افزون بر معناي ظاهر باشد كه بطون آيات ناميده مي‏شود، سخن ايشان پذيرفته است، ليكن داشتن لايه‏هاي معنايي ديگري افزون بر لايه ظاهري نمي‏تواند عامل ايجاد تشابه باشد؛ زيرا در صورتي كه مفاد لايه ظاهري، بدون كم و كاست مراد باشد، وجود لايه‏هاي معنايي باطني، ظاهر آيه را متشابه نمي‏سازد؛ چون عاملي براي آن وجود ندارد. چه اين كه اگر اين امر، عامل تشابه باشد، بايد كليه آياتي كه داراي بطون هستند، در شمار متشابهات قرار گيرد، در حالي كه چنين نيست؛ زيرا اگر نگوييم همه آيات قرآن داراي بطون مي‏باشد، حداقل اكثر آيات چنين است و در عين حال، اين امر سبب تشابه آنها نشده است.

ج) از آن‏جا كه علاّمه رحمه‏الله منشأ تشابه را مَثَل بودن آيات قرآن براي معارف حقه آن مي‏داند و از سوي ديگر، بر اساس ديدگاه ايشان، همه آيات از قبيل مَثَل است، اين امر مستلزم آن است كه كليه آيات مربوط به معارف اعتقادي قرآن در شمار متشابهات قرار گيرد؛ زيرا عامل تشابه در همه آنها وجود دارد، ولي ترديدي نيست كه بسياري از آيات كلامي قرآن از محكمات به شمار مي‏رود. بنابراين، ادعاي مثَل بودن كليه آيات براي مقاصد قرآني، قابل پذيرش نيست.

ديدگاه محمدباقر حكيم متشابهات، دو گونه‏اند:

1. متشابهاتي كه دانش تأويل آنها منحصر به خداوند است.

2. متشابهاتي كه راسخان در علم نيز از تأويل آن آگاهند؛ گرچه به واسطه تعليم خداي متعال باشد.

اما وجود نوع نخست در قرآن، از آن روست كه يكي از اهداف مهم قرآن كريم، پيوند دادن انسان دنيايي با مبدأ هستي و عالم آخرت است و برقراري اين ارتباط، جز از طريق مطرح نمودن موضوعات و مفاهيم مربوط به عالم غيب، تحقق نمي‏يابد؛ زيرا از اين راه است كه ايمان فطري انسان رشد مي‏يابد و توجه او به جهاني كه به زودي به سوي آن رهسپار مي‏گردد، جلب مي‏شود.

بنابراين، قرآن كريم، راهي براي اجتناب از اين نوع متشابهات نداشته است.

اما متشابهات نوع دوم در قرآن كريم، از آن روست كه خداي متعال مي‏خواهد افقهاي فكري جديدي مانند برخي از مسائل راجع به هستي، انسان و مفاهيم عالم غيب را به روي انديشه بشري بگشايد تا در حقيقت آن تدبّر كند و زواياي ناشناخته آن را كشف نمايد يا تا حدي كه دانش بشر اجازه مي‏دهد، به آن نزديك شود.13 بر اساس اظهارات آقاي حكيم، عامل تشابه، وجود معارف مربوط به عالم غيب و مطرح شدن افقهاي فكري جديد؛ مانند برخي از مسائل حوزه هستي‏شناسي و انسان‏شناسي در قرآن است. از آن‏جا كه ارائه معارف و مسائل مزبور به بشر، امري ضروري مي‏باشد، قرآن كريم به عرضه آن پرداخته است و به سبب نامأنوس بودن اين نوع معارف، شماري از آيات، قهرا دچار تشابه گرديده است.

چنان كه پيش از اين گفتيم، بدون ترديد، وجود معارف دقيق و مفاهيم مربوط به عالم غيب در قرآن، يكي از عوامل مهم ايجاد تشابه در برخي آيات است، ولي نمي‏توان به‏طور كلي، عامل تشابه را منحصر به آن دانست؛ زيرا در شماري از آيات، عامل تشابه، به‏كارگيري برخي از فنون بلاغي؛ همچون مجاز، ايجاز و تعريض است. به عنوان مثال، به اين آيه بنگريد: «و لاتكوننّ من الذين كذبوا بآيات اللّه‏ فتكون من الخاسرين»(يونس/ 95)؛ (و از آنان كه آيات خدا را دروغ شمردند مباش كه از زيان‏كاران خواهي شد.) اين آيه از متشابهات است؛ زيرا زمينه لغزش در فهم مراد و سوء استفاده اهل زيغ در آن وجود دارد؛ چون ظاهر آيه مزبور، موهم اين معني است كه شرك ورزيدن و تكذيب آيات الهي درباره پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم احتمال مي‏رود. لذا اهل زيغ مي‏توانند با دستاويز قرار دادن آن، اصل عصمت را مورد ترديد قرار دهند.

با اين كه آيه مزبور از مصاديق متشابه است، يقينا عامل تشابه آن، مفاهيم غيبي و امثال آن نيست، بلكه آنچه سبب تشابه گرديده، به‏كارگيري فن تعريض است كه به واسطه آن، سخن در ظاهر، متوجه شخصي و در واقع، ناظر به غير اوست.14 ديدگاه استاد معرفت وقوع تشابه در قرآن كريم به عنوان يك كتاب آسماني جاويد، امري اجتناب‏ناپذير است؛ زيرا قرآن، مفاهيمِ جديد را در قالب زبان عربي كه زبان اعرابِ دور از تمدنِ جزيرة‏العرب بود، عرضه نمود، در حالي كه واژه‏هاي لغت عرب، بيشتر براي افاده معاني كوتاه و سطحي وضع شده بود و گنجايش معاني گسترده و عميق را نداشت. از طرفي، قرآن ملتزم بود در بيان معارف خود، الفاظ محدود لغت عرب و شيوه‏هاي كلامي آن را به كار گيرد، لذا براي بيان معاني والا راه كنايه، مجاز و استعاره را پيمود. اين روش، از يك سو مفاهيم قرآني را به ذهن عامه مردم نزديك مي‏نمود؛ زيرا مفاهيم، در قالبهاي لفظيِ شناخته شده به آنان ارائه مي‏شد، ولي از سوي ديگر، ذهن آنان را از معناي واقعي دور مي‏ساخت؛ زيرا واژه‏ها و قالبهاي تعبيريِ رايج در زبان عربي از انعكاس درست آن مفاهيم والا قاصر بود. اين امر مهمترين عامل تشابه ذاتي در تعبيرات قرآني است كه در مسائل پيچيده كلامي قرآن از قبيل: مبدأ و معاد و جبر و اختيار وجود دارد.15 در برابرِ آياتي كه داراي تشابه ذاتي است، شماري از آيات، داراي تشابه عرضي مي‏باشد؛ به اين معني كه آيات مزبور، در صدر اسلام به راحتي براي مسلمانان قابل فهم بود و آنان با سلامت طبع خود، بدون هيچ شبهه‏اي مراد آن را به خوبي مي‏فهميدند، ولي پس از به وجود آمدن مباحث جدلي و مسائل كلامي و مطرح شدن ناپخته فلسفه يوناني در بين مسلمانان، بسياري از آيات در هاله‏اي از ابهام قرار گرفت و در رديف متشابهات آمد. اين امر، نتيجه برخوردهاي نارواي برخي از ارباب جدل با شماري از آيات بود كه چهره تابناك اين‏گونه آيات را دگرگون ساخت؛ مثلاً در آيه «وجوه يومئذٍ ناضرة الي ربها ناظره»؛ (چهره‏هايي در آن روز شكفته است؛ زيرا به پروردگار خويش چشم دوخته است.) بر حسب استعمالاتِ متعارف عرب، چشم داشتن به جايگاه بلند پروردگار را مي‏رساند.

زمخشري گويد: دختركي از مردمان سرو را ديدم كه به هنگام نيم‏روز، گدايي مي‏كرد و چنين مي‏گفت: «عيينتي نويظرة الي اللّه‏ و اليكم»؛ (چشمان كوچك من به خدا و شما مردم دوخته است.) آيه مزبور، همانند گفتار اين دخترك عرب، چيزي جز چشم‏داشت و حالت توقع را نمي‏رساند و عرب به طبع سليم خود مي‏داند كه اين‏گونه تعبير، جز معناي ياد شده را افاده نمي‏كند، ولي ابوالحسن اشعري (متوفاي 324) شيخ اهل سنت و سركرده اشاعره، اين آيه را دگرگون ساخته و آن را به معناي «رؤيت بصر» گرفته است.16 ديدگاه برگزيده به نظر نگارنده براي شناخت فلسفه وجود متشابهات، نخست بايد با مطالعه و بررسي آيات متشابه، عوامل تشابه را بشناسيم و سپس با بررسي نحوه رابطه عوامل مزبور با قرآن، به نقش آنها پي برده و به فلسفه وجود متشابهات در قرآن دست يابيم.

بررسي عوامل تشابه تأمل و درنگ در آيات متشابه، ما را به اين مطلب رهنمون مي‏سازد كه عوامل تشابه عبارتند از:

1. ظرافت و علو مفاهيم كه نوعا به‏كارگيري برخي از فنون بلاغي؛ مانند كنايه، مجاز و تشبيه را اقتضا مي‏كند.

2. الفاظ مشترك 3. ايجاز 4. تعريض اكنون به تفصيل، عوامل مزبور را با استناد به آيات، بيان مي‏كنيم:

1. ظرافت و علوّ مفاهيم تشابه در آياتِ راجع به ذات و صفات خداي سبحان، نوعا ناشي از ظرافت و علوّ معني است كه اين امر، بهره‏گيري از تعبيرات كنايي، مجازي يا تشبيه را ايجاب نموده است؛ مثلاً در آيه شريفه: «الرحمن علي العرش استوي»(طه/ 5)، در بيان سلطه تدبير الهي بر عالم، از تعبير كنايي استفاده شده است. اگر در بيان اين معني، تعبير كنايي به كار گرفته نمي‏شد و به جاي آن گفته مي‏شد: «الرحمن استولي علي تدبير العالم» يقينا تشابه ايجاد نمي‏گرديد، ولي اين تعبير، يك عبارت ساده و پيش‏پاافتاده بود كه هيچ‏گاه نمي‏توانست مانند: «الرحمن علي العرش استوي»، عظمت و شكوه معناي مقصود را در ذهن شنونده مجسّم كند.17 بنابراين، علوّ معني در آيه مزبور، بهره جستن از تعبير كنايي را اقتضا نموده است و تعبير كنايي، زمينه لغزش در فهم مراد را فراهم ساخته و موجب تشابه گرديده است.

در آيه شريفه «اللّه‏ نور السموات و الارض مثل نوره كمشكاة...»(نور/ 35)، ظرافت و علوّ معني از يك سو و ضعف توان عقلاني عامه مردم در ادراك مفاهيم عالي از سوي ديگر، اقتضا كرده است كه خداي سبحان در توصيف ذات مقدسش، يك تشبيه بليغ را به كار گيرد و خود را به نور كه يكي از برترين و لطيف‏ترين محسوسات است، تشبيه كند.

از آن‏جا كه عامه مردم، هر موجود را از طريق ادراكات حسّي و تخيّلي مي‏شناسند، اگر در آيه مذكور، به جاي آن تشبيه، گفته مي‏شد: «خداوند جسم نيست و همچون اجسام، در محدوده زمان و مكان قرار نمي‏گيرد و با چشم، قابل رؤيت نيست...»، پذيرش چنين موجودي براي آنان دشوار بود و چه‏بسا آن را مساوي با عدم تلقي مي‏كردند18، ولي تشبيه مزبور، چنين اشكالي ايجاد نمي‏كند و بهترين تعبير براي معرفي ذات مقدس باري‏تعالي به‏شمار مي‏رود. با اين حال، به سبب علوّ معني و ظرافت تعبير، زمينه لغزش در فهم آن وجود دارد كه موجب تشابه آن شده است.

در آيه شريفه: «و الارض جميعا قبضته يوم القيمة و السموات مطويات بيمينه»19(زمر/ 67) به طريق استعاره تمثيليه تخييليه20 كه يك نوع مجاز مركب است، ظهور عظمت و قدرت وصف‏ناپذير خداي سبحان در قيامت ترسيم شده است. بديهي است كه آنچه سبب تشابه در آيه مزبور گرديده، استعاره يادشده است كه عظمت معني، به‏كارگيري آن را اقتضا نموده است.

در آيه شريفه: «يوم يكشف عن ساق و يدعون الي السجود...»21(قلم/ 42) بابه‏كارگيري «مَثَل» كه از مصاديق مجاز مركب است، عظمت و شدّت امر در روز قيامت، تصوير شده است؛ با اين كه در مورد آيه، نه كشفي وجود دارد و نه ساقي.

چنان‏كه در بيان بخل انسان بخيل گفته مي‏شود: «يده مغلولة»؛ (دست او بسته شده است)، اين تعبير درباره بخيلي كه دستان او قطع شده باشد نيز به كار مي‏رود؛ در حالي كه نه دستي وجود دارد و نه غُلي و زنجيري.

تعبير مجازي در آيه ياد شده كه علوّ معني، كاربرد آن را اقتضا كرده نيز از اين قبيل است و موجب تشابه آيه مزبور گرديده است. لذا برخي با تمسّك به اين آيه و امثال آن، خداوند سبحان را همچون مخلوقاتش، داراي اعضا و جوارح پنداشته اند.

گاهي سبب تشابه، صرفا ظرافت معني است؛ مانند تشابه در آيه: «فلم‏تقتلوهم و لكن اللّه‏ قتلهم و ما رميت اذ رميت و لكن اللّه‏ رمي»22(انفال/ 17). در اين آيه، آنچه سبب تشابه گرديده، ظرافت معنايِ عدم جبر و تفويض و «امر بين الامرين» است كه به اقتضاي آن، اراده و اختيار در طول اراده و مشيّت الهي براي بشر ثابت مي‏شود. از اين روست كه اعمال انسان، از جهتي به خداي سبحان نسبت داده مي‏شود و از جهت ديگر، به سبب آن كه شرط آن، اراده انسان است، به خود انسان نسبت داده مي‏شود.

2. اشتراك لفظ اشتراك الفاظ در معاني گوناگون، امري است كه مي‏تواند عامل ايجاد تشابه در آيات باشد؛ زيرا به سبب آن، كلام قابل حمل بر غير معناي مقصود مي‏گردد؛ چنان‏كه در تعبيرات مجازي كه كلام، قابل حمل بر هريك از معناي حقيقي و مجازي مي‏باشد، تشابه رخ مي‏دهد. به عنوان مثال به موارد زير اشاره مي‏شود:

الف) «و ذاالنون اذ ذهب مغاضبا فظنّ ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الاّ انت سبحانك اني كنت من الظالمين»(انبياء/87)؛ لفظ «نقدر» در اين آيه از ماده «قدر» مي‏باشد كه به چند معني به كار مي‏رود و هنگامي كه با «علي» استعمال شود، در معناي آن، دو احتمال داده مي‏شود:

1. تنگ گرفتن و در مضيقه قرار دادن؛ چنان كه در اين آيه آمده است: «و اما اذا ما ابتلاه فقدر عليه رزقه فيقول ربي اهانن»(فجر/ 16)؛ (و اما آنگاه كه او را بيازمايد و روزي را بر او تنگ گيرد، مي‏گويد: پروردگارم مرا خوار كرده است.) 2. تمكّن و قدرت يافتن بر شي‏ء؛ مانند آيه «ضرب اللّه‏ مثلاً عبدا مملوكا لايقدر علي شي‏ء...»(نحل/ 75)؛ (خداوند مثل مي‏زند براي شما، بنده مملوكي را كه بر هيچ چيز توانايي ندارد.) بر اساس احتمال اوّل، معناي آيه مورد بحث، چنين است: «و ياد كن يونس را آنگاه كه با خشم از ميان قوم خود بيرون رفت، پس گمان كرد كه بر او تنگ نمي‏گيريم...»، ولي بر اساس احتمال دوم، معناي آيه اين گونه است: «... پس گمان كرد كه بر او دست نمي‏يابيم.» اهل زيغ با تأويل نادرست آيه ياد شده و حمل آن بر معناي اخير، مي‏توانند حضرت يونس عليه‏السلام را به سوء ظن نسبت به خداوند متعال متهم كنند و جمله «اني كنت من الظالمين» كه حكايت كلام يونس عليه‏السلام است را مؤيد ادعاي خود قرار دهند.

ب) «و اذكر في الكتاب ابراهيم... اذ قال لابيه يا ابتِ لِمَ تعبد ما لايسمع و لايبصر و لايغني منك شيئا»(مريم/ 42-41)؛ واژه «اب» كه در اين آيه به كار رفته است، مشترك بين چند معني؛ ازجمله پدر، جد و عمو مي‏باشد.23 اين اشتراك، سبب تشابه آيه مزبور گرديده است، لذا برخي در فهم مراد آن دچار اشتباه شده و پدر حضرت ابراهيم عليه‏السلام را بت‏پرست و مشرك دانسته‏اند.24 ج) «و المطلقات يتربصن بانفسهن ثلاثة قروء»(بقره/ 228)؛ كلمه «قرء»، مشترك بين حيض و طهر است25 لذا سبب تشابه آيه گرديده است26 و در مراد آن، دو معني احتمال داده مي‏شود:

1. زنان طلاق داده شده، بايد به مدت سه طهر در انتظار بمانند.

2. زنان طلاق داده شده، بايد به مدت سه حيض در انتظار بمانند.

لذا در تفسير آن نيز دو رأي وجود دارد و تنها راسخان در علم مي‏توانند با قاطعيت، مراد اين آيه را بيان كنند.

3. ايجاز دقت و تأمل در آيات متشابه، ما را به اين نكته واقف مي‏سازد كه ايجاز عبارات، در برخي از آيات، سبب بروز تشابه گرديده است. به نمونه‏هاي ذيل بنگريد:

الف) «و اذا اردنا ان نهلك قرية امرنا مترفيها ففسقوا فيها فحق عليها القول فدمّرناها تدميرا»(اسراء/ 16)؛ (آنگاه كه بخواهيم شهري را هلاك كنيم، خوشگذرانهاي آن را فرمان دهيم، پس فسق و فجور كنند، آنگاه عذاب بر آنها واجب شود، پس آن (شهر) را به كلي نابود گردانيم.) ظاهر اين آيه با قطع نظر از ساير آيات، موهم اين معني است كه فسق بندگان، ناشي از اراده و فرمان الهي است و آنان در اين مورد اختياري ندارند، ولي با نظر به ساير آيات؛ مانند آيه شريفه «قل انّ اللّه‏ لايأمر بالفحشاء»(اعراف/ 28)، نادرستي آن معني آشكار مي‏گردد، به نظر مي‏رسد آنچه سبب تشابه آيه يادشده گرديده است، ايجازِ حذف27 باشد؛ زيرا چنان كه شماري از مفسّران احتمال داده‏اند28، «امرنا مترفيها ففسقوا فيها» در اصل، چنين بوده است: «امرناهم بالطاعة ففسقوا...»؛ يعني ايشان را به طاعت فرمان داديم، سپس فسق نمودند. چنانكه گويي: «امرته فعصي و دعوته فابي» كه در اصل، اين‏گونه است: «امرته بالطاعة فعصي و دعوته الي الاجابة فابي.»29 ب) «و جاء ربك و الملك صفّا صفّا»(فجر/ 22)اين آيه شريفه، ممكن است در نگاه اوّل و صرف نظر از محكمات، اين‏گونه ترجمه شود: «و آنگاه كه پروردگارت بيايد با فرشتگان در حالي كه صف كشيده‏اند»، ليكن اين معني نمي‏تواند مراد واقعي آيه باشد؛ زيرا خداوند، منزّه است از آن كه محدود به مكان شود و از جايي به جايي برود: «ليس كمثله شي‏ء»(شوري/ 11)، بلكه آيه مزبور داراي ايجازِ حذف است30 و در اصل، اين‏گونه مي‏باشد: «و جاء امر ربك...»؛ يعني و آنگاه كه امر پروردگارت بيايد... . شاهد اين مطلب، آياتي است كه همين معني را بدون ايجاز حذف افاده مي‏كند: «فاذا جاء امر اللّه‏ قضي بالحق و خسر هنالك المبطلون»(غافر/ 78)؛ (پس آن هنگام كه فرمان خدا در رسد، به حق داوري شود و آنگاه اهل باطل زيان خواهند كرد.) چنان كه ديديد، بيان يك معني با حذف و تقدير در آيه‏اي و بيان همان معني، بدون حذف و تقدير در آيه ديگر، امري است كه در قرآن، بسيار به چشم مي‏خورد. دو آيه ذيل نيز نمونه‏اي از آن است:

«هل ينظرون الاّ ان تأتيهم الملائكة او يأتي ربك...»(انعام/ 158)؛ (آيا جز اين است كه انتظار مي‏كشند تا فرشتگان به سراغشان بيايند يا فرمان پروردگارت فرا رسد.) در آيه مزبور، «او يأتي ربك» داراي ايجازِ حذف است و در اصل، «او يأتي امر ربك» مي‏باشد و آيه سوره نحل، گواه آن است: «هل ينظرون الاّ ان تأتيهم الملائكة او يأتي امر ربك»(نحل/ 33) ج) «وجوه يومئذٍ ناضرة الي ربها ناظرة»31(قيامت/ 23-22)؛ در سبب تشابه اين آيه نيز كه از مصاديق متشابه به شمار مي‏رود، مسأله ايجاز حذف مطرح است؛ زيرا گفته مي‏شود كه «الي ربها ناظرة» در اصل، «الي رحمة ربها ناظرة» مي‏باشد.

4. تعريض «تعريض»32 از جمله فنون بلاغي است كه قرآن كريم، آن را به كار گرفته است و به اين وسيله، مقاصد خود را به شيوه غير مستقيم، به مخاطبان خود القا نموده است. در تعريض، امر و نهي، توبيخ و تهديد و... به شخص يا اشخاصِ مورد نظر متوجه مي‏شود؛ بدون آن كه در ظاهر با شخصيت آنان برخورد داشته باشد، بلكه خطاب گوينده در ظاهر، متوجه شخصي است، ولي در واقع، به غير او نظر دارد؛ مانند اين آيه شريفه: «... و لئن اشركت ليحبطن عملك و لتكونن من الخاسرين»(زمر/ 65)؛ (اگر شرك آوري، اعمالت نابود مي‏شود و بي‏گمان از زيانكاران خواهي بود.) گرچه اين آيه شريفه، در ظاهر، خطاب به پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مي‏باشد، ليكن در واقع، ناظر به كساني است كه در معرض سقوط در ورطه شرك قرار گرفته‏اند. در اين روش، در عين حال كه پيام با تأكيد بيشتري به فرد مورد نظر انتقال مي‏يابد، ولي مانند پيام‏رساني مستقيم، با شخصيت وي درگير نمي‏شود و آثار سويي همچون دل‏آزردگي و نفرت او را به دنبال ندارد و بدين‏سان مي‏تواند نقش عمده‏اي در هدايت اشخاص ايفا كند. از اين رو، قرآن بسياري از پيامهاي عتاب‏آميز خود را در قالب تعريض ارائه نموده است. حديث شريف «نزل القرآن باياك اعني و اسمعي يا جاره»33 نيز ناظر به همين واقعيت است.

به كارگيري تعريض در قرآن، سبب بروز تشابه در شماري از آيات شده است؛ زيرا چنان‏كه اشاره شد، تعريض، سخني دوپهلو است كه در ظاهر، متوجه فردي و در واقع، متوجه غير اوست. لذا قابليت آن را دارد كه دستاويز اهل زيغ قرار گيرد و بر غير معناي مورد نظر حمل شود.

به اين آيه شريفه بنگريد: «و اذا رأيت الذين يخوضون في آياتنا فاعرض عنهم حتي يخوضوا في حديث غيره و امّا ينسينّك الشيطان فلاتقعد بعد الذكري مع القوم الظالمين»(انعام/ 68) (و چون كساني را ببيني كه درباره آيات ما به ناسزاگويي و ياوه‏سرايي پردازند، از آنها روي بگردان تا به سخني ديگر وارد شوند و اگر شيطان، تو را به فراموشي افكند، چون به يادت آمد، با آن مردم ستمكار منشين.) اگر اين آيه را بر اساس ظهور اوّليه آن، ناظر به شخص پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم بدانيم، از آن چنين برداشت مي‏شود كه شيطان ممكن است بر مشاعر پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم تسلّط يابد و چيزي را از ياد او ببرد، ليكن اين معني، نه با عقل سازگار است و نه با مفاد برخي از آيات محكم؛ زيرا به حكم عقل، پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم كه راهنماي بشر و سفير الهي در ابلاغ پيامهاي خداوند به انسان است، بايد از تسلّط شيطان، مصون باشد و حكم صريح قرآن نيز چنين است: «انّ عبادي ليس لك عليهم سلطان»(حجر/ 42) شيطان هيچ‏گونه تسلّطي بر بندگان (خاص) خدا ندارد.

بنابراين، آيه ياد شده، گرچه خطاب به پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مي‏باشد، ليكن تعريض به ديگران است و از باب «اياك اعني و اسمعي يا جاره» مي‏باشد.

از همين قبيل است: «و لاتجعل مع اللّه‏ الها آخر فتقعد مذموما مخذولاً»(اسراء/ 22) (با خداي يكتا، خدايي به خدايي مگير كه نكوهيده و خوار خواهي ماند.)، «و لاتكونن من الذين كذّبوا بآيات اللّه‏ فتكون من الخاسرين»(يونس/ 95) (و از آنان كه آيات خدا را دروغ پنداشتند، مباش كه از زيان‏كنندگان خواهي شد)، «و لئن اشركت ليحبطن عملك و لتكوننّ من الخاسرين»(زمر/ 65) (اگر شرك آوري، اعمالت نابود مي‏شود و بي‏گمان، از زيانكاران خواهي بود.) آيات ياد شده، با قطع نظر از تعريض، موهم آن است كه شرك ورزيدن و تكذيب آيات الهي درباره پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم احتمال مي‏رود و در نتيجه، صدور خطا و گناه از آن حضرت نيز مانند ساير مردم، محتمل است؛ ليكن ناسازگاري آشكار اين معني با اصل مسلّم «عصمت انبيا عليهم‏السلام »، گوياي آن است كه معناي ظاهر اين آيات، مراد نيست، بلكه در آنها فن تعريض به كار رفته است.

عاملِ تشابه عرضي تاريخ نزول قرآن كريم، حاكي از آن است كه نزول بسياري از آيات، در ارتباط با حوادث گوناگون و گاه در پاسخ پرسشها و شبهات آن عصر صورت گرفته است. از اين رو، برخي از آيات كه ناظر به حوادث آن عصر يا پاسخ شبهات و پرسشهاي آن هنگام مي‏باشد، با گذشت زمان و از ياد رفتن سبب نزول آنها، به تشابه گراييده است؛34 مثلاً: «ليس علي الذين آمنوا و عملوا الصالحات جناح فيما طعموا اذا ما اتقوا و آمنوا و عملوا الصالحات»(مائده/ 93)(بر كساني كه ايمان آورده و كارهاي شايسته انجام داده‏اند، نسبت به آنچه خورده‏اند، گناهي نيست؛ در صورتي كه تقوا پيشه كرده و كارهاي شايسته كنند.) چنان كه مي‏بينيد، ظاهر اين آيه، شبهه‏انگيز و مورد ترديد است و مي‏تواند دستاويز اهل زيغ قرار گيرد؛ زيرا به آساني قابل حمل بر اين معني است كه: با داشتن ايمان و تقوا وانجام كارهاي شايسته، خوردنيها و نوشيدنيهاي حرام نيز بر انسان مباح مي‏شود.

روايت شده كه قدامة بن مظعون در عهد عمر، شراب نوشيد، پس چون عمر آهنگ اجراي حد بر او نمود، قدامه آيه مزبور را خواند.

عامل تشابه در اين آيه، ارتباط آن با سؤال و شبهه فراموش‏شده‏اي است كه سبب نزول آن به شمار مي‏رود و آن، چنين است: آنگاه كه آياتي راجع به حرمت مي‏گساري نازل شد، صحابه گفتند: پس حال مؤمناني كه پيش از اين مردند و خمر مي‏نوشيدند، چگونه است؟ پس خداوند در پاسخ آنان، آيه مزبور را نازل كرد.35 از آن جا كه اين نوع تشابه، با گذشت زمان و فراموش شدن سبب نزول، حاصل شده است، مي‏توان آن را تشابه عرضي ناميد؛ بر خلاف موارد گذشته كه تشابه آنها را ذاتي مي‏ناميم.

سبب ورود عوامل تشابه به قرآن چنان‏كه گذشت، يكي از عوامل تشابه، ظرافت و علوّ برخي از مفاهيم قرآني بود. از آن‏جا كه رسالت قرآن كريم ايجاب مي‏كند كليه معارف الهي راجع به هستي، انسان و مبدأ و معاد، به بشر عرضه شود، طبعا بخشي از معارف قرآن را مفاهيم دقيق و معارف مربوط به عالم غيب تشكيل مي‏دهد و ارائه اين مفاهيم به وسيله قالبهاي لفظي، موجب بروز تشابه مي‏گردد. بنابراين، وجود اين نوع از متشابهات در قرآن، امري اجتناب‏ناپذير است كه جامعيّت قرآن و ارائه مفاهيم دقيق و معارف مربوط به عالم ماوراي ماده در قالب الفاظ، آن را ايجاب نموده است.

اما ساير عوامل تشابه كه جنبه لفظي و تعبيري دارد، نوعا حاصل ارائه معاني در قالبهاي بلاغي مي‏باشد و ناشي از ظرافت و بلندي معاني نيست. راجع به اين نوع از متشابهات، ممكن است اين پرسش مطرح گردد كه چرا خداي سبحان، مقاصد خود را در عباراتي ساده، همه‏كس‏فهم و خارج از قالبهاي بلاغي بيان نكرد؟ در پاسخ گوييم: قرآن كريم، تنها مجموعه‏اي از مفاهيم نيست، بلكه يكي از مقوّمات آن، قالبهاي لفظي بسيار دقيقي است كه در اوج بلاغت قرار دارد و اين امر، منشأ آثار مهمي است كه هركدام در تحقق بخشيدن به اهداف قرآن، نقش عمده‏اي ايفا مي‏كند. اعجاز بياني قرآن كه يكي از دلايل نبوت پيامبر عظيم‏الشأن اسلام مي‏باشد، از رهگذر بهره‏گيري دقيق از فنون زيبا و جذاب بلاغت حاصل شده است و قرآن كريم، برتري فوق‏العاده خود بر كلام بشر را از اين طريق آشكار ساخته و بدين‏سان، معجزه جاويد الهي تحقق يافته است.

به‏كارگيري فنون بلاغي؛ همچون مجاز، استعاره، كنايه و تشبيه، از يك سو سبب زيبايي وصف‏ناپذير عبارات قرآني و جاذبه بي‏مانند آن شده است و از سوي ديگر، چون در اين روش، مخاطب، پيام را با واسطه و قدري تأمل دريافت مي‏كند، اين امر موجب شيريني سخن و نفوذ بيشتر آن در قلب مخاطب مي‏گردد؛ زيرا چنان‏كه در علم بلاغت بيان شده، دريافت شي‏ء پس از جستن و كنجكاوي، لذت‏بخش و دلنشين است. افزون بر اين، استفاده از فنون بلاغي، ارائه معارف بسيار را در عبارات كوتاه و زيبا ميسّر مي‏سازد و در نتيجه، به خاطر سپردن آن نيز آسان مي‏گردد.

اگر قرآن كريم، معارف خود را در جملاتي ساده و پيش‏پاافتاده كه عاري از فنون جذاب بلاغي و اشارات و لطايف است، ارائه مي‏نمود، نه از اعجاز بياني برخوردار بود و نه زيبايي و جاذبه داشت و حتي از سطح گفتار سخن‏پردازان عرب نيز فروتر مي‏گرديد و كمتر به تلاوت و شنيدن آن رغبت مي‏شد. افزون بر معايب يادشده، عدول از مجاز، ايجاز و ساير سبكهاي هنري در ارائه معاني، مستلزم افزايش حجم قرآن بود كه آثار نامطلوبي را در پي داشت.

اكنون با توجه به آنچه گفته شد، راجع به فلسفه اين نوع از متشابهات، گوييم: بي‏گمان، به‏كارگيري فنون بلاغي در برخي از موارد، موجب تشابه آيات گرديده است، ولي از سوي ديگر، زيبايي و جذّابيت فوق‏العاده قرآن كريم و اعجاز بياني آن در گرو به‏كارگيري دقيق فنون بلاغي است. بنابراين، وجود قرآن كريم با ويژگيهاي خاص خود، تشابه شماري از آيات را ايجاب مي‏كند. در عين حال، اين امر، منافاتي با هدف هدايتي قرآن ندارد؛ زيرا جويندگان حقايق قرآني مي‏توانند با رجوع به راسخان در علم، تأويل صحيح اين نوع آيات را دريافت كنند.

در كتاب احتجاج طبرسي گفتاري منسوب به اميرالمؤمنين عليه‏السلام آمده كه در باب فلسفه وجود متشابهات در قرآن، قابل توجه است. بحث را با ذكر حديث مزبور به پايان مي‏بريم:

ثم ان اللّه‏ جلّ ذكره بسعة رحمته و رأفته بخلقه و علمه بما يحدثه المبدّلون من تغيير كلامه قسّم كلامه ثلاثة اقسام: فجعل قسما منه يعرفه العالم و الجاهل و قسما لايعرفه الاّ من صفا ذهنه و لطف حسّه و صحّ تميزه ممن شرح اللّه‏ صدره للاسلام و قسما لايعرفه الاّ اللّه‏ و انبياؤه و الراسخون في العلم. و انما فعل ذلك لئلا يدعي اهل الباطل من المستولين علي ميراث رسول اللّه‏ صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم من علم الكتاب ما لم‏يجعله لهم و ليقودهم الاضطرار الي الايتمار بمن ولاه امرهم، فاستكبروا عن طاعته تعزّزا و افتراءً علي اللّه‏ عزّ و جل و اغترارا بكثره من ظاهرهم و عاونهم و عاند اللّه‏ جل اسمه و رسوله.36 سپس خداوند جلّ ذكره به واسطه رحمت گسترده و رأفت به آفريدگانش و علم او به آنچه تغييردهندگان در كلام وي احداث مي‏كنند، گفتار خود را به سه گونه تقسيم كرده است: يك قسم از آن را تمام طبقات؛ از عالم و جاهل مي‏دانند و يك قسم از آن را نمي‏فهمد مگر كسي كه داراي ذهني پاك و احساسي لطيف و ادراكي صحيح باشد؛ از آنان كه خداوند براي پذيرش اسلام به ايشان شرح صدر داده است و يك قسم از آن را در نمي‏يابد مگر خداوند و پيامبران الهي و استواران در دانش.

همانا خداوند متعال، گفتار خود را اين‏گونه ساخت تا اهل باطل كه بر ميراث رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم تسلّط يافتند، نتوانند از علوم قرآن، چيزي را ادعا كنند كه براي آنان قرار داده نشده است و نيز، ضعف و نقصان علم، آنان را ناچار سازد تا فرمان آن را كه خداوند، وليّ امر ايشان قرار داده است، اطاعت كنند، ولي آنان به سبب تكبّر و منيّت و با افترا بر خدا و رسول صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم و مغرور شدن به زيادي ياوران خود از معاندان خداوند جلّ اسمه، از اطاعت او سرپيچيدند.


تأويل هر چيزي مايه و اساس آن چيز است كه از آن برخاسته است و بدان بازگشت مي‏كند و پايه و هدف آن را تشكيل مي‏دهد؛ مثلاً تأويل رؤيا همان تعبير آن است كه انجام مي‏شود و تأويل حكم شرعي، مصلحت و هدف آن است كه ملاك و مقتضي تشريع آن حكم مي‏باشد؛ زيرا احكام شرعي تابع مصالح و ملاكات واقعي است.

ر.ك: محمدحسين طباطبايي، الميزان، پيشين، ج3، ص25، 27، 49، 53 و ج4، ص402؛ محمدهادي معرفت، مقاله «تأويل از ديدگاه علامه طباطبايي»، مجله پژوهشهاي قرآني، شماره 9 ـ 10، ص67 ـ 73.

1. ر.ك: فخر رازي، تفسير كبير، ج7، ص184، ذيل آيه هفتم آل عمران؛ سيوطي، الاتقان، تحقيق محمدابوالفضل ابراهيم، ج3، منشورات الشريف الرضي، ص35 ـ 37.؛ محمدعبدالعظيم زرقاني، مناهل

العرفان، ج2، چاپ اول، بيروت، داراحياء التراث العربي، 1416، ص537 ـ 539.

2. محمد رشيد رضا، تفسير المنار، ج3، بيروت، دارالمعرفة، 1414ه··، ص170.

3. همان

4. ر.ك: محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج3، قم، انتشارات جامعه مدرسين حوزه علميه قم، بي تا، ص57.

5. محمد رشيد رضا، تفسير المنار، پيشين، ج3، ص170.

6. ر.ك: سيدمحمدباقر حكيم، علوم القرآن، ص185، 186.

7. شعراني، حاشيه بر الروض الجنان و روح الجنان (از ابوالفتوح رازي)، ج2، ص442.

8. بر اساس ديدگاه علامه طباطبايي، تأويل از سنخ معاني و مفاهيم الفاظ نيست، بلكه واقعيتي است عيني و جدا از عالم ذهن كه معارف و شرايع قرآن بدان استناد دارد، ليكن هر امر خارجي همچون مصداق خبر، تأويل آن به شمار نمي‏رود، بلكه نسبتِ تأويل به كلام، مانند نسبت ممثّل به مثل و باطن به ظاهر است. تأويل، حقيقتي است كه تمامي احكام و معارف قرآن از آن سرچشمه گرفته است و همان حقيقت است كه در شب قدر، يكجا بر پيغمبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم فرود آمد و آنچه مقصود نهايي قرآن بود، تماما به او القا شد.

9. «خداوند از آسمان، آبي فرو فرستاد، پس در شيارهاي زمين به مقدار ظرفيت آن، سيلاب جاري شد و آن سيلاب بر روي خود كفي را حمل كرد...» .

10. مثل ياد شده در متن الميزان وجود ندارد، ولي به خاطر همانندي آن با مثلهاي مورد نظر علاّمه رحمه‏الله و راهگشا بودن آن در فهم مراد ايشان، مثَل ياد شده از ترجمه آقاي موسوي همداني بر الميزان اقتباس شد. ر.ك: موسوي همداني، ترجمه الميزان، ج3، چاپ پنجم، قم، انتشارات اسلامي، 1374 ه··.ش، ص96.

11. الميزان، پيشين، ج3، ص61 ـ 63، 57، 58.

12. مقاله «معني‏شناسي تفسير و تأويل» از نگارنده؛ هنوز انتشار نيافته است.

13. محمدباقر حكيم، علوم القرآن، چاپ سوم، قم، مجمع الفكر الاسلامي، 1417 ه··.ق، ص189 ـ 190.

14. سيوطي، الاتقان، پيشين، ج3، ص164.

15. محمدهادي معرفت، التمهيد في علوم القرآن، ج3، چاپ اول، انتشارات جامعه مدرسين، 1412 ه··.ق، ص19، 20.

16. محمدهادي معرفت، علوم قرآني، چاپ اول، قم، مؤسسه التمهيد، 1378 ه··.ش، ص279 ـ 280.

17. زمخشري، كشاف، ج3، چاپ دوم، قم، نشر البلاغة، 1415 ه··.ق، ص52.

18. ر.ك: محمدهادي معرفت، التمهيد في علوم القرآن، ج3، پيشين، ص18 (به نقل از ابن رشد).

19. سراسر زمين در روز قيامت در قبضه قدرت اوست و آسمانها به دست او پيچيده شده است.

20. حاشيه شهاب بر تفسير بيضاوي، ج8، ص224.

21. روزي كه كار بالا گيرد و به سجود خوانده شوند... .

22. شما آنان را نكشتيد، بلكه خدا آنها را كشت و آنگاه كه تير انداختي، تو نبودي كه تير انداختي، بلكه خداوند تير انداخت.

23. راغب اصفهاني، المفردات في غريب القرآن، بيروت، دارالمعرفة، ص7؛ جمعي از نويسندگان، المعجم الوسيط، استانبول، دارالدعوة، 14100 ه··.ق، ص4.

24. ابن كثير، تفسير القرآن العظيم، ج3، ص123؛ بيضاوي، تفسير بيضاوي (با حاشيه شهاب)، ج4، ص132؛ رشيد رضا، المنار، ج7، ص536، 537.

25. ابن فارس، معجم مقاييس اللغه، ج5، ص79؛ فيومي، المصباح المنير، ص501؛ ابن اثير، النهايه، ج4، ص32.

26. اين آيه بنا بر ديدگاه كساني كه آيات‏الاحكام را به طور كلي از دايره متشابهات خارج مي‏دانند، متشابه نيست، ولي چنان‏كه در مبحث شناخت محكم و متشابه نگاشته‏ايم، دليلي بر عدم وجود متشابه در آيات‏الاحكام نداريم، بلكه برخي از احاديث، آيات منسوخه را از متشابهات دانسته است. علامه طباطبايي رحمه‏الله نيز معتقد است كه آيات منسوخه در شمار متشابهات مي‏باشد. (الميزان، ج3، ص68.) ترديدي نيست كه آيات منسوخه از آيات‏الاحكام مي‏باشد؛ با اين حال، در دايره متشابهات قرار دارد.

27. ايجاز حذف، آن است كه با لفظ كمتر، معناي بيشتري افاده شود و كوتاهي كلام، به سبب حذف بخشي از آن باشد؛ مانند: «و اسئل القرية» كه در اصل، «و اسئل اهل القرية» بوده است.

28. شيخ طوسي، التبيان في تفسير القرآن، ج6، ص458؛ تفسير بيضاوي (با حاشيه شهاب)، ج6، ص29؛ محمدهادي معرفت، التمهيد في علوم القرآن، پيشين، ج3، ص277.

29. شيخ طوسي، تفسير تبيان، ج6، ص458.

30. ر.ك: طبرسي، مجمع البيان، ج10 ـ 9، ص741؛ سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان، ج20، ص284.

31. «چهره‏هايي در آن روز، شاد و خرّمند و رحمت پروردگار خويش را انتظار مي‏كشند.»
32. سكاكي در تعريف تعريض گويد: تعريض، سخني است كه ناظر به موصوفي باشد كه از آن ياد نشده باشد. از جمله مصاديق آن، اين است كه شخصي مورد خطاب قرار گيرد و غير او اراده شود. (سيوطي، الاتقان، ج3، ص164.)

33. فيض كاشاني، تفسير صافي، ج1، ص30.

34. ممكن است گفته شود: متشابهات آياتي است كه تأويل صحيح آن به وسيله محكمات روشن مي‏شود، بنابراين، آياتي كه مراد آنها با رجوع به اسباب النزول آشكار گردد، نمي‏تواند در دايره متشابهات قرار گيرد؛ زيرا قرآن كريم، محكمات را به عنوان «ام الكتاب» و مرجع معرفي نموده است. پاسخ اين است كه مرجعيت آيات محكم، از آن روست كه در فهم مباني و اصول شريعت به آنها رجوع مي‏شود و آيات متشابه، غالبا در پرتو آنها تبيين مي‏شود و اين امر در صدق عنوان «ام الكتاب» بر محكمات، كافي است، اما اين ادعا كه تشابه هر آيه متشابهي لزوما بايد با ارجاع به محكم رفع شود، دليلي بر آن وجود ندارد.

35. شيخ طوسي، تفسير تبيان، ج4، ص20 ـ 21؛ ابن كثير، تفسير القرآن العظيم، ج2، ص92.

36. محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج93، ص120 (به نقل از احتجاج طبرسي).

/ 1