فلسفه وجود متشابهات در قرآن
علياصغر ناصحيانيكي از شبهات ديرين درباره قرآن كريم، مسأله وجود آياتِ متشابه در اين كتاب آسماني است. گويند: چرا بخشي از آيات قرآن كريم كه كتاب هدايت و ميزان شناخت حق از باطل به شمار ميرود، متشابه است، با اين كه هدايتگري عامِ قرآن اقتضا ميكند معارف آن در عباراتي روشن، رسا و قابل فهم براي همه عرضه شود چرا با تشابه شماري از آيات، زمينه لغزش در فهم قرآن فراهم آمده و اين امر، سبب بروز اختلاف و ظهور مذاهب گوناگون شده است؟ در پاسخ به اين شبهه و بيان فلسفه وجود متشابهات در قرآن، آرا و نظرات گوناگوني ابراز شده است.1 برخي از آراي مزبور در حدي ضعيف و سست است كه ارزشِ عرضه و نقد و بررسي را ندارد. لذا در اين جا تنها مهمترين اقوال را بيان ميكنيم و مورد بررسي قرار ميدهيم.بررسي آرشد.2 اين توجيه، پذيرفته نيست؛ زيرا خضوع وتسليم نسبت به خداوند، يك انفعال دروني است كه به دنبال شناخت خداوند و ادراك عظمت او در جان آدمي پديد ميآيد و مبتني بر تشابه آيات نيست، لذا در فرض واضح بودن مفاد كليه آيات نيز خضوع و تسليم در كساني كه خداوند را شناخته باشند، تحقق مييابد و آثار آن در رفتار ايشان ظاهر ميگردد و عرصه عمل، خود ميدان امتحان الهي است كه مرتبه خضوع و تسليم اشخاص را نسبت به خداوند آشكار ميسازد. با اين حال، ترديدي نيست كه آشكار شدن انحراف اهل زيغ و تسليم اهل ايمان در برابر متشابهات را ميتوان يكي از آثار وجود متشابهات در قرآن دانست، ولي با توجه به اين كه براي آشكار شدن ماهيت اهل زيغ و اهل ايمان زمينههاي ديگري نيز وجود دارد، اين امر نميتواند وجود تشابه در قرآن را ايجاب كند.ب) بر خلاف مطالب سهلالوصول و آسان كه زمينهاي براي كاركرد عقل در آن وجود ندارد، متشابهاتِ قرآن، عقل مؤمنان را به فعاليت واميدارد تا به ضعف و مردگي نگرايد. از آنجا كه عقل، ارزشمندترين ركن وجود انسان ميباشد، تربيت و رشد آن لازم است. از سوي ديگر، دين ارزشمندترين چيز براي انسان است و اگر عقل در زمينه دين به كار گرفته نشود، ميميرد و زمينههاي ديگر موجب حيات آن نميگردد.3 ترديدي نيست كه تأمل و تفكر براي فهميدن متشابهات و مشكلات قرآن كريم موجب پرورش عقل ميگردد، ليكن خداي سبحان بشر را به تفكر در زمينههاي فراواني مانند: آفرينش آسمانها و زمين و انسان و احوال گذشتگان واداشته است. بديهي است كه تفكر در امور يادشده، براي پرورش و حياتِ عقل كفايت ميكند. لذا اين امر، مستلزم وجود متشابهات در قرآن نميباشد.4 در عين حال، فايده مزبور را به عنوان يكي از آثار طبيعي وجود متشابهات نميتوان انكار كرد؛ ولي اين امر، وجود تشابه در قرآن را ايجاب نميكند.ج) دعوت انبيا عليهمالسلام به دين، همگاني است و همه افراد را؛ اعم از عالم و جاهل، تيزهوش و متوسط و... دربرميگيرد. با اين حال، برخي از حقايق قرآن، معارف عالي و حكمتهاي دقيقي است كه نميتوان آن را به گونهاي بيان كرد كه براي همه مخاطبان خاص و عام، به وضوح قابل ادراك باشد، ليكن اين حقايق براي خواص قابل فهم است؛ اگرچه از راه بهكارگيري كنايه و تعريض باشد. و عامه مردم در اين خصوص، موظف به واگذار نمودن حقيقت امر به خداوند و توقف در حد محكمات ميباشند. بدينسان، هركس به قدر استعداد خود از معارف ديني بهرهمند ميگردد.5 اين توجيه در خصوص متشابهاتي كه دربردارنده معارف عالي و دقيقند، و اين امر سبب تشابه آنها شده، صحيح و پذيرفته است؛ مانند آيه شريفه «و ما تشاؤون الاّ ان يشاء اللّه رب العالمين»(تكوير/ 29) كه ناظر به مسأله «امر بين الامرين» است. بيگمان، دريافت اين نوع از مفاهيم دقيق، تنها براي خواص، قابل فهم است و عامه مردم در دريافت آن دچار اشكال ميگردند. ولي برخي از آيات، با اين كه مسائل پيچيده و دور از ذهن را در برندارد، از مصاديق متشابه به شمار ميرود؛ زيرا قابليت حمل بر بيش از يك وجه معنايي را دارد. در اينگونه موارد، نميتوان گفت كه دقت و ظرافت معني در حدي است كه براي عامه مردم قابل فهم نيست؛ مثلاً مفاد آيه شريفه «وجوه يومئذٍ ناضرة الي ربها ناظره»(قيامت/ 23-22) اين است: در آن روز، چهرههايي شاد و خرمند و رحمت پروردگار خود را انتظار ميكشند. يقينا اين معني براي عامه مردم به راحتي قابل فهم است، ولي آنچه موجب ميشود عامه مردم در فهم مراد آيه مزبور دچار لغزش گردند، اشتراك تعبير «الي ربها ناظرة» بين دو معناي گوناگون است:1. نگاه كردن.2. انتظار داشتن و چشمداشت.با توجه به انس بيشتر عامه مردم با مفاهيم حسي، زمينه لغزش در فهم آيه مزبور براي آنان فراهم است. اكنون روشن شد كه توجيه سوم در بيان فلسفه وجودي متشابهات، تنها نسبت به برخي از آيات، صحيح است.علامه طباطبايي رحمهالله توجيه اخير شيخ محمد عبده را نيز مانند دو توجيه پيشين وي نپسنديده و به نقد آن پرداخته است. در مقابل، يكي از محققان معاصر، ردّ مقبولي بر نقد ايشان نگاشته است.6 ديدگاه علامه شعراني كلام متشابه در همه كتب علم و ادب و سِيَر هست كه بايد اهل فن و بصيرت آن را شرح و تفسير كنند و به نظر ديگران، غلط يا متناقض ميآيد، خصوصا در علم حديث و علم حكمت... اگر گويي علت وجود متشابه در كتابها چيست؟ گوييم از آن كه مردم در ادراك، مختلفند و نويسنده كتاب ملزم نيست در تأليف خود بدان اكتفا كند كه همه آسان دريابند و مطالب دشوار ننويسند، بلكه آن را هم بايد نوشت براي گروهي خاص، خداي تعالي در قرآن همان كرده است كه طريقه مردم است در تأليف، چون قرآن به طريق مكالماتِ مردم نازل شده است.7 بر اساس اين ديدگاه، سبب وجود تشابه در قرآن كريم؛ مانند هر كتاب علمي ديگر، دربرداشتن معارف عاليه و تفاوت انسانها از حيث ادراك است. اين توجيه به وجه سومي كه شيخ محمد عبده بيان نموده، بسيار نزديك است و در آياتي كه ناظر به معارف عالي و دقيق ميباشد، صحيح به نظر ميرسد، ولي چنان كه گفتيم، تشابه در همه موارد آن، ناشي از علو و ظرافت معني نيست، بلكه در برخي از موارد، منشأ تشابه، صرفا جهات لفظي است.ديدگاه علاّمه طباطبايي علامه طباطبايي رحمهالله پس از ردّ آراي مختلف درباره حكمت وجود متشابهات در قرآن، ميفرمايد: آنچه شايسته گفتن است، اين است كه وجود متشابه در قرآن، ضرورتي است كه از وجود تأويل به معنايي كه بيان نموديم و نيز مفسِّر بودن آيات نسبت به يكديگر نشأت گرفته است.8 وي در تبيين اين مطلب مينويسد: از آيه شريفه «انزل من السماء ماء فسالت اودية بقدرها فاحتمل السيل زبدا رابيا...»9(رعد/17) استفاده ميشود كه معارف حقه الهيه مانند آبي است كه خدا از آسمان فرو ميفرستد و فينفسه، تنها آب است، بدون مقيد شدن به كميت و كيفيت، ولي پس از نزول و جاري شدن بر روي زمين، به تناسب محل خود، به اندازههاي گوناگوني درميآيد.معارف حقه و مصالح احكام نيز پيش از وارد شدن در قالب الفاظ، داراي اطلاق است، اما همين معارف، هنگامي كه در ظرف الفاظ و عبارات وارد ميشود، ديگر آن بيقيدي را كه پيش از وارد شدن در قالب الفاظ داشت، ندارد، بلكه شكل و اندازه قالبهاي لفظي را به خود ميگيرد. اين شكلها و اندازهها، هرچند كه منظور صاحب كلام ميباشد، اما در عين حال، قالب لفظي، مَثَلي براي نشان دادن آن معناي مطلق و بدون قيد است.همين الفاظ، هنگامي كه از ذهن افراد گوناگون بگذرد، هر ذهني از آن، معانياي ميفهمد كه مراد گوينده نيست، بلكه مانند كفِ سيل است و اين بدان سبب است كه هركس با معلوماتي كه در طول عمر خود كسب كرده و ذهنش بدان انس گرفته است، در مفاهيمي كه به او القا ميشود، دخل و تصرف ميكند و بيشتر اين تصرفها در معارف اعتقادي و مصالح احكام است كه براي اشخاص، مأنوس و مألوف نيست. اما در احكام و قوانين اجتماعي، صرف نظر از ملاك و مصلحت آنها، دخل و تصرفي صورت نميگيرد؛ زيرا ذهن اشخاص با آنها مأنوس است.از اين روست كه تشابه در آيات متشابه، تنها از آن حيث است كه دربردارنده ملاك احكام و يا اصول معارف ميباشد، نه از حيث دربرداشتن خصوص احكام و قوانين ديني.علامه در ادامه مينويسد: از آنچه گفته شد، به اين نتيجه ميرسيم كه آيات قرآن، مثَلهايي است براي معارف حقه الهيه. خداي متعال آن معارف را براي فهم عامه مردم تا سطح افكار آنان تنزل داده است. از آنجا كه عامه مردم جز از طريق حسّيات قادر به درك معاني كلي نيستند، ناگزير خداي سبحان معاني كلي را در قالب امور حسي و جسماني به آنان ارائه نموده است و اين شيوه، يكي از اين دو محذور را در پي دارد: يا شنونده به ظاهر كلام گوينده اكتفا ميكند و در مرتبه حسّيات ميماند؛ بديهي است كه در اين صورت، به خطا رفته و مراد گوينده را به هيچ وجه درنمييابد و يا اين كه به ظاهر كلام گوينده اكتفا نميكند، بلكه ميخواهد با كنار گذاشتن خصوصياتي كه دخالتي در اصل مراد ندارد، به معناي كلي آن منتقل شود. در اين صورت، ترس آن هست كه خصوصيت دخيل در معني را كنار بگذارد و يا خصوصيتي را كه دخالت در اصل معني ندارد، دخيل در آن قرار دهد؛ مثلاً وقتي گويندهاي به مخاطب خود ميگويد: «شاهنامه آخرش خوش است»10 يا «آفرينِ شبروان در صبح است»، اگر شنونده سابقه ذهني نسبت به اين مَثَلها داشته باشد، آنها را از خصوصياتي كه دخيل در اصل مراد نيست، تهي و مجرد ميكند و ميفهمد كه مقصود گوينده اين است كه حُسن تأثير عمل، پس از فراغت از آن آشكار ميگردد و در حين عمل (و پيش از ظهور نتيجه آن)، قدر و ارزش عمل دانسته نميشود. اما اگر شنونده نسبت به مورد كاربرد مثلي كه به او ارائه ميشود، سابقه ذهني نداشته باشد، اگر آن را بر ظاهر الفاظش حمل كند، مثَل را به خبر تبديل نموده و در فهم آن به كلي به خطا رفته است و اگر بخواهد مانند مثَل با آن برخورد كند و آن را از خصوصياتش تجريد كند، نميداند چه خصوصياتي را كنار بگذارد و چه خصوصياتي را در معني لحاظ كند. گوينده را گريزي از اين دو محذور نيست، مگر اين كه معانياي را كه ميخواهد براي شنونده ممثّل و مجسّم كند، در قالب مثلهاي گوناگون و متنوعي بياورد تا هر يك مفسّر و بيانگر ديگري باشد و در نتيجه، با تدافعي كه بين قالبها به وجود ميآيد، شنونده بتواند بفهمد كه اوّلاً آن عبارات، مثَلهايي است براي مجسّم ساختن حقايقي كه در وراي آنهاست و مراد گوينده، منحصر به مرتبه محسوس آنها نيست و ثانيا پس از آن بفهمد كه چه مقدار از خصوصيات ظاهر كلام را بايد طرد كند و چه مقدار را اخذ نمايد.تبيين مطالب مبهم و دقيق با ذكر مَثَلها و حكايات گوناگون، امري است كه در تمام زبانها رايج است و اختصاص به قوم خاصي ندارد. اهميت اين امر از آن جهت است كه برخي خصوصيات موجود در يك مَثَل كه ممكن است (به اشتباه)، دخيل در مقصود پنداشته شود، به وسيله مَثَل ديگر، نفي ميشود.اكنون از آنچه گفته شد، ضرورت وجود متشابهات در قرآن و نيز رفع تشابه از متشابهات به وسيله محكمات آشكار گرديد و اشكال تنافي وجود متشابهات در قرآن با هدف هدايت و بيان، پاسخ داده شد.11 رأي علاّمه رحمهالله به جهاتي نميتواند پذيرفته شود:الف) اين ديدگاه مبتني بر رأي ايشان درباره تأويل است، ليكن در بحث تأويل، ضعف ديدگاه علامه رحمهالله را آشكار نمودهايم.12 بنابراين، به نظر ميرسد كه توجيهات ايشان بر پايه درستي استوار نيست.ب) اين كه ايشان به طور كلي، آيات قرآن را مثَلهايي براي معارف حقه الهيه ميداند، قابل پذيرش نيست؛ زيرا بدون ترديد، بسياري از معارف قرآن در قالب عباراتي روشن بيان شده و مفاد ظاهر آيات مراد است، لذا قابل حمل بر مَثَل نيست. به عنوان مثال، به آيات ذيل بنگريد:«للّه ما في السموات و ما في الارض...»(بقره /284) «انّ اللّه لايخفي عليه شيء في الارض و لا في السماء...»(آل عمران/ 5) «لايكلف اللّه نفسا الاّ وسعها لها ما كسبت و عليها ما اكتسبت»(بقره/ 286) «لاتدركه الابصار و هو يدرك الابصار»(انعام / 103) «انّ الذين كفروا لن تغني عنهم اموالهم و لا اولادهم من اللّه شيئا...»(آل عمران/ 10) بيشك، معني و مراد اين نوع آيات، روشن و آشكار است و دليلي بر مَثَل بودن آنها وجود ندارد. اگر علاّمه رحمهالله ميفرمايد اين آيات از نوع امثال است، از آنجا كه مثل را نميتوان بر معناي ظاهر آن حمل كرد، بايد حمل اين آيات نيز بر معناي ظاهر آنها نادرست باشد؛ با اين كه ترديدي در صحت اين امر وجود ندارد.از سوي ديگر، قرآن خود به صراحت گوياي آن است كه به زبان عربي روشن و دور از هرگونه پيچيدگي نازل شده است: «قرآنا عربيّا غير ذي عوج لعلهم يتقون»(زمر/ 28)، «نزل به الروح الامين علي قلبك لتكون من المنذرين بلسان عربي مبين»(شعراء/ 195-193). بنابراين، چگونه ميتوان همه آيات قرآن را ـ چنان كه علامه رحمهالله ميفرمايد ـ از قبيل مثلهاي نامأنوسي دانست كه تنها در پرتو يكديگر آشكار ميگردد.اگر مقصود علامه رحمهالله از مثل بودن آيات براي معارف حقه الهيه، دربرداشتن لايههاي معنايي ديگري افزون بر معناي ظاهر باشد كه بطون آيات ناميده ميشود، سخن ايشان پذيرفته است، ليكن داشتن لايههاي معنايي ديگري افزون بر لايه ظاهري نميتواند عامل ايجاد تشابه باشد؛ زيرا در صورتي كه مفاد لايه ظاهري، بدون كم و كاست مراد باشد، وجود لايههاي معنايي باطني، ظاهر آيه را متشابه نميسازد؛ چون عاملي براي آن وجود ندارد. چه اين كه اگر اين امر، عامل تشابه باشد، بايد كليه آياتي كه داراي بطون هستند، در شمار متشابهات قرار گيرد، در حالي كه چنين نيست؛ زيرا اگر نگوييم همه آيات قرآن داراي بطون ميباشد، حداقل اكثر آيات چنين است و در عين حال، اين امر سبب تشابه آنها نشده است.ج) از آنجا كه علاّمه رحمهالله منشأ تشابه را مَثَل بودن آيات قرآن براي معارف حقه آن ميداند و از سوي ديگر، بر اساس ديدگاه ايشان، همه آيات از قبيل مَثَل است، اين امر مستلزم آن است كه كليه آيات مربوط به معارف اعتقادي قرآن در شمار متشابهات قرار گيرد؛ زيرا عامل تشابه در همه آنها وجود دارد، ولي ترديدي نيست كه بسياري از آيات كلامي قرآن از محكمات به شمار ميرود. بنابراين، ادعاي مثَل بودن كليه آيات براي مقاصد قرآني، قابل پذيرش نيست.ديدگاه محمدباقر حكيم متشابهات، دو گونهاند:1. متشابهاتي كه دانش تأويل آنها منحصر به خداوند است.2. متشابهاتي كه راسخان در علم نيز از تأويل آن آگاهند؛ گرچه به واسطه تعليم خداي متعال باشد.اما وجود نوع نخست در قرآن، از آن روست كه يكي از اهداف مهم قرآن كريم، پيوند دادن انسان دنيايي با مبدأ هستي و عالم آخرت است و برقراري اين ارتباط، جز از طريق مطرح نمودن موضوعات و مفاهيم مربوط به عالم غيب، تحقق نمييابد؛ زيرا از اين راه است كه ايمان فطري انسان رشد مييابد و توجه او به جهاني كه به زودي به سوي آن رهسپار ميگردد، جلب ميشود.بنابراين، قرآن كريم، راهي براي اجتناب از اين نوع متشابهات نداشته است.اما متشابهات نوع دوم در قرآن كريم، از آن روست كه خداي متعال ميخواهد افقهاي فكري جديدي مانند برخي از مسائل راجع به هستي، انسان و مفاهيم عالم غيب را به روي انديشه بشري بگشايد تا در حقيقت آن تدبّر كند و زواياي ناشناخته آن را كشف نمايد يا تا حدي كه دانش بشر اجازه ميدهد، به آن نزديك شود.13 بر اساس اظهارات آقاي حكيم، عامل تشابه، وجود معارف مربوط به عالم غيب و مطرح شدن افقهاي فكري جديد؛ مانند برخي از مسائل حوزه هستيشناسي و انسانشناسي در قرآن است. از آنجا كه ارائه معارف و مسائل مزبور به بشر، امري ضروري ميباشد، قرآن كريم به عرضه آن پرداخته است و به سبب نامأنوس بودن اين نوع معارف، شماري از آيات، قهرا دچار تشابه گرديده است.چنان كه پيش از اين گفتيم، بدون ترديد، وجود معارف دقيق و مفاهيم مربوط به عالم غيب در قرآن، يكي از عوامل مهم ايجاد تشابه در برخي آيات است، ولي نميتوان بهطور كلي، عامل تشابه را منحصر به آن دانست؛ زيرا در شماري از آيات، عامل تشابه، بهكارگيري برخي از فنون بلاغي؛ همچون مجاز، ايجاز و تعريض است. به عنوان مثال، به اين آيه بنگريد: «و لاتكوننّ من الذين كذبوا بآيات اللّه فتكون من الخاسرين»(يونس/ 95)؛ (و از آنان كه آيات خدا را دروغ شمردند مباش كه از زيانكاران خواهي شد.) اين آيه از متشابهات است؛ زيرا زمينه لغزش در فهم مراد و سوء استفاده اهل زيغ در آن وجود دارد؛ چون ظاهر آيه مزبور، موهم اين معني است كه شرك ورزيدن و تكذيب آيات الهي درباره پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم احتمال ميرود. لذا اهل زيغ ميتوانند با دستاويز قرار دادن آن، اصل عصمت را مورد ترديد قرار دهند.با اين كه آيه مزبور از مصاديق متشابه است، يقينا عامل تشابه آن، مفاهيم غيبي و امثال آن نيست، بلكه آنچه سبب تشابه گرديده، بهكارگيري فن تعريض است كه به واسطه آن، سخن در ظاهر، متوجه شخصي و در واقع، ناظر به غير اوست.14 ديدگاه استاد معرفت وقوع تشابه در قرآن كريم به عنوان يك كتاب آسماني جاويد، امري اجتنابناپذير است؛ زيرا قرآن، مفاهيمِ جديد را در قالب زبان عربي كه زبان اعرابِ دور از تمدنِ جزيرةالعرب بود، عرضه نمود، در حالي كه واژههاي لغت عرب، بيشتر براي افاده معاني كوتاه و سطحي وضع شده بود و گنجايش معاني گسترده و عميق را نداشت. از طرفي، قرآن ملتزم بود در بيان معارف خود، الفاظ محدود لغت عرب و شيوههاي كلامي آن را به كار گيرد، لذا براي بيان معاني والا راه كنايه، مجاز و استعاره را پيمود. اين روش، از يك سو مفاهيم قرآني را به ذهن عامه مردم نزديك مينمود؛ زيرا مفاهيم، در قالبهاي لفظيِ شناخته شده به آنان ارائه ميشد، ولي از سوي ديگر، ذهن آنان را از معناي واقعي دور ميساخت؛ زيرا واژهها و قالبهاي تعبيريِ رايج در زبان عربي از انعكاس درست آن مفاهيم والا قاصر بود. اين امر مهمترين عامل تشابه ذاتي در تعبيرات قرآني است كه در مسائل پيچيده كلامي قرآن از قبيل: مبدأ و معاد و جبر و اختيار وجود دارد.15 در برابرِ آياتي كه داراي تشابه ذاتي است، شماري از آيات، داراي تشابه عرضي ميباشد؛ به اين معني كه آيات مزبور، در صدر اسلام به راحتي براي مسلمانان قابل فهم بود و آنان با سلامت طبع خود، بدون هيچ شبههاي مراد آن را به خوبي ميفهميدند، ولي پس از به وجود آمدن مباحث جدلي و مسائل كلامي و مطرح شدن ناپخته فلسفه يوناني در بين مسلمانان، بسياري از آيات در هالهاي از ابهام قرار گرفت و در رديف متشابهات آمد. اين امر، نتيجه برخوردهاي نارواي برخي از ارباب جدل با شماري از آيات بود كه چهره تابناك اينگونه آيات را دگرگون ساخت؛ مثلاً در آيه «وجوه يومئذٍ ناضرة الي ربها ناظره»؛ (چهرههايي در آن روز شكفته است؛ زيرا به پروردگار خويش چشم دوخته است.) بر حسب استعمالاتِ متعارف عرب، چشم داشتن به جايگاه بلند پروردگار را ميرساند.زمخشري گويد: دختركي از مردمان سرو را ديدم كه به هنگام نيمروز، گدايي ميكرد و چنين ميگفت: «عيينتي نويظرة الي اللّه و اليكم»؛ (چشمان كوچك من به خدا و شما مردم دوخته است.) آيه مزبور، همانند گفتار اين دخترك عرب، چيزي جز چشمداشت و حالت توقع را نميرساند و عرب به طبع سليم خود ميداند كه اينگونه تعبير، جز معناي ياد شده را افاده نميكند، ولي ابوالحسن اشعري (متوفاي 324) شيخ اهل سنت و سركرده اشاعره، اين آيه را دگرگون ساخته و آن را به معناي «رؤيت بصر» گرفته است.16 ديدگاه برگزيده به نظر نگارنده براي شناخت فلسفه وجود متشابهات، نخست بايد با مطالعه و بررسي آيات متشابه، عوامل تشابه را بشناسيم و سپس با بررسي نحوه رابطه عوامل مزبور با قرآن، به نقش آنها پي برده و به فلسفه وجود متشابهات در قرآن دست يابيم.بررسي عوامل تشابه تأمل و درنگ در آيات متشابه، ما را به اين مطلب رهنمون ميسازد كه عوامل تشابه عبارتند از:1. ظرافت و علو مفاهيم كه نوعا بهكارگيري برخي از فنون بلاغي؛ مانند كنايه، مجاز و تشبيه را اقتضا ميكند.2. الفاظ مشترك 3. ايجاز 4. تعريض اكنون به تفصيل، عوامل مزبور را با استناد به آيات، بيان ميكنيم:1. ظرافت و علوّ مفاهيم تشابه در آياتِ راجع به ذات و صفات خداي سبحان، نوعا ناشي از ظرافت و علوّ معني است كه اين امر، بهرهگيري از تعبيرات كنايي، مجازي يا تشبيه را ايجاب نموده است؛ مثلاً در آيه شريفه: «الرحمن علي العرش استوي»(طه/ 5)، در بيان سلطه تدبير الهي بر عالم، از تعبير كنايي استفاده شده است. اگر در بيان اين معني، تعبير كنايي به كار گرفته نميشد و به جاي آن گفته ميشد: «الرحمن استولي علي تدبير العالم» يقينا تشابه ايجاد نميگرديد، ولي اين تعبير، يك عبارت ساده و پيشپاافتاده بود كه هيچگاه نميتوانست مانند: «الرحمن علي العرش استوي»، عظمت و شكوه معناي مقصود را در ذهن شنونده مجسّم كند.17 بنابراين، علوّ معني در آيه مزبور، بهره جستن از تعبير كنايي را اقتضا نموده است و تعبير كنايي، زمينه لغزش در فهم مراد را فراهم ساخته و موجب تشابه گرديده است.در آيه شريفه «اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكاة...»(نور/ 35)، ظرافت و علوّ معني از يك سو و ضعف توان عقلاني عامه مردم در ادراك مفاهيم عالي از سوي ديگر، اقتضا كرده است كه خداي سبحان در توصيف ذات مقدسش، يك تشبيه بليغ را به كار گيرد و خود را به نور كه يكي از برترين و لطيفترين محسوسات است، تشبيه كند.از آنجا كه عامه مردم، هر موجود را از طريق ادراكات حسّي و تخيّلي ميشناسند، اگر در آيه مذكور، به جاي آن تشبيه، گفته ميشد: «خداوند جسم نيست و همچون اجسام، در محدوده زمان و مكان قرار نميگيرد و با چشم، قابل رؤيت نيست...»، پذيرش چنين موجودي براي آنان دشوار بود و چهبسا آن را مساوي با عدم تلقي ميكردند18، ولي تشبيه مزبور، چنين اشكالي ايجاد نميكند و بهترين تعبير براي معرفي ذات مقدس باريتعالي بهشمار ميرود. با اين حال، به سبب علوّ معني و ظرافت تعبير، زمينه لغزش در فهم آن وجود دارد كه موجب تشابه آن شده است.در آيه شريفه: «و الارض جميعا قبضته يوم القيمة و السموات مطويات بيمينه»19(زمر/ 67) به طريق استعاره تمثيليه تخييليه20 كه يك نوع مجاز مركب است، ظهور عظمت و قدرت وصفناپذير خداي سبحان در قيامت ترسيم شده است. بديهي است كه آنچه سبب تشابه در آيه مزبور گرديده، استعاره يادشده است كه عظمت معني، بهكارگيري آن را اقتضا نموده است.در آيه شريفه: «يوم يكشف عن ساق و يدعون الي السجود...»21(قلم/ 42) بابهكارگيري «مَثَل» كه از مصاديق مجاز مركب است، عظمت و شدّت امر در روز قيامت، تصوير شده است؛ با اين كه در مورد آيه، نه كشفي وجود دارد و نه ساقي.چنانكه در بيان بخل انسان بخيل گفته ميشود: «يده مغلولة»؛ (دست او بسته شده است)، اين تعبير درباره بخيلي كه دستان او قطع شده باشد نيز به كار ميرود؛ در حالي كه نه دستي وجود دارد و نه غُلي و زنجيري.تعبير مجازي در آيه ياد شده كه علوّ معني، كاربرد آن را اقتضا كرده نيز از اين قبيل است و موجب تشابه آيه مزبور گرديده است. لذا برخي با تمسّك به اين آيه و امثال آن، خداوند سبحان را همچون مخلوقاتش، داراي اعضا و جوارح پنداشته اند.گاهي سبب تشابه، صرفا ظرافت معني است؛ مانند تشابه در آيه: «فلمتقتلوهم و لكن اللّه قتلهم و ما رميت اذ رميت و لكن اللّه رمي»22(انفال/ 17). در اين آيه، آنچه سبب تشابه گرديده، ظرافت معنايِ عدم جبر و تفويض و «امر بين الامرين» است كه به اقتضاي آن، اراده و اختيار در طول اراده و مشيّت الهي براي بشر ثابت ميشود. از اين روست كه اعمال انسان، از جهتي به خداي سبحان نسبت داده ميشود و از جهت ديگر، به سبب آن كه شرط آن، اراده انسان است، به خود انسان نسبت داده ميشود.2. اشتراك لفظ اشتراك الفاظ در معاني گوناگون، امري است كه ميتواند عامل ايجاد تشابه در آيات باشد؛ زيرا به سبب آن، كلام قابل حمل بر غير معناي مقصود ميگردد؛ چنانكه در تعبيرات مجازي كه كلام، قابل حمل بر هريك از معناي حقيقي و مجازي ميباشد، تشابه رخ ميدهد. به عنوان مثال به موارد زير اشاره ميشود:الف) «و ذاالنون اذ ذهب مغاضبا فظنّ ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الاّ انت سبحانك اني كنت من الظالمين»(انبياء/87)؛ لفظ «نقدر» در اين آيه از ماده «قدر» ميباشد كه به چند معني به كار ميرود و هنگامي كه با «علي» استعمال شود، در معناي آن، دو احتمال داده ميشود:1. تنگ گرفتن و در مضيقه قرار دادن؛ چنان كه در اين آيه آمده است: «و اما اذا ما ابتلاه فقدر عليه رزقه فيقول ربي اهانن»(فجر/ 16)؛ (و اما آنگاه كه او را بيازمايد و روزي را بر او تنگ گيرد، ميگويد: پروردگارم مرا خوار كرده است.) 2. تمكّن و قدرت يافتن بر شيء؛ مانند آيه «ضرب اللّه مثلاً عبدا مملوكا لايقدر علي شيء...»(نحل/ 75)؛ (خداوند مثل ميزند براي شما، بنده مملوكي را كه بر هيچ چيز توانايي ندارد.) بر اساس احتمال اوّل، معناي آيه مورد بحث، چنين است: «و ياد كن يونس را آنگاه كه با خشم از ميان قوم خود بيرون رفت، پس گمان كرد كه بر او تنگ نميگيريم...»، ولي بر اساس احتمال دوم، معناي آيه اين گونه است: «... پس گمان كرد كه بر او دست نمييابيم.» اهل زيغ با تأويل نادرست آيه ياد شده و حمل آن بر معناي اخير، ميتوانند حضرت يونس عليهالسلام را به سوء ظن نسبت به خداوند متعال متهم كنند و جمله «اني كنت من الظالمين» كه حكايت كلام يونس عليهالسلام است را مؤيد ادعاي خود قرار دهند.ب) «و اذكر في الكتاب ابراهيم... اذ قال لابيه يا ابتِ لِمَ تعبد ما لايسمع و لايبصر و لايغني منك شيئا»(مريم/ 42-41)؛ واژه «اب» كه در اين آيه به كار رفته است، مشترك بين چند معني؛ ازجمله پدر، جد و عمو ميباشد.23 اين اشتراك، سبب تشابه آيه مزبور گرديده است، لذا برخي در فهم مراد آن دچار اشتباه شده و پدر حضرت ابراهيم عليهالسلام را بتپرست و مشرك دانستهاند.24 ج) «و المطلقات يتربصن بانفسهن ثلاثة قروء»(بقره/ 228)؛ كلمه «قرء»، مشترك بين حيض و طهر است25 لذا سبب تشابه آيه گرديده است26 و در مراد آن، دو معني احتمال داده ميشود:1. زنان طلاق داده شده، بايد به مدت سه طهر در انتظار بمانند.2. زنان طلاق داده شده، بايد به مدت سه حيض در انتظار بمانند.لذا در تفسير آن نيز دو رأي وجود دارد و تنها راسخان در علم ميتوانند با قاطعيت، مراد اين آيه را بيان كنند.3. ايجاز دقت و تأمل در آيات متشابه، ما را به اين نكته واقف ميسازد كه ايجاز عبارات، در برخي از آيات، سبب بروز تشابه گرديده است. به نمونههاي ذيل بنگريد:الف) «و اذا اردنا ان نهلك قرية امرنا مترفيها ففسقوا فيها فحق عليها القول فدمّرناها تدميرا»(اسراء/ 16)؛ (آنگاه كه بخواهيم شهري را هلاك كنيم، خوشگذرانهاي آن را فرمان دهيم، پس فسق و فجور كنند، آنگاه عذاب بر آنها واجب شود، پس آن (شهر) را به كلي نابود گردانيم.) ظاهر اين آيه با قطع نظر از ساير آيات، موهم اين معني است كه فسق بندگان، ناشي از اراده و فرمان الهي است و آنان در اين مورد اختياري ندارند، ولي با نظر به ساير آيات؛ مانند آيه شريفه «قل انّ اللّه لايأمر بالفحشاء»(اعراف/ 28)، نادرستي آن معني آشكار ميگردد، به نظر ميرسد آنچه سبب تشابه آيه يادشده گرديده است، ايجازِ حذف27 باشد؛ زيرا چنان كه شماري از مفسّران احتمال دادهاند28، «امرنا مترفيها ففسقوا فيها» در اصل، چنين بوده است: «امرناهم بالطاعة ففسقوا...»؛ يعني ايشان را به طاعت فرمان داديم، سپس فسق نمودند. چنانكه گويي: «امرته فعصي و دعوته فابي» كه در اصل، اينگونه است: «امرته بالطاعة فعصي و دعوته الي الاجابة فابي.»29 ب) «و جاء ربك و الملك صفّا صفّا»(فجر/ 22)اين آيه شريفه، ممكن است در نگاه اوّل و صرف نظر از محكمات، اينگونه ترجمه شود: «و آنگاه كه پروردگارت بيايد با فرشتگان در حالي كه صف كشيدهاند»، ليكن اين معني نميتواند مراد واقعي آيه باشد؛ زيرا خداوند، منزّه است از آن كه محدود به مكان شود و از جايي به جايي برود: «ليس كمثله شيء»(شوري/ 11)، بلكه آيه مزبور داراي ايجازِ حذف است30 و در اصل، اينگونه ميباشد: «و جاء امر ربك...»؛ يعني و آنگاه كه امر پروردگارت بيايد... . شاهد اين مطلب، آياتي است كه همين معني را بدون ايجاز حذف افاده ميكند: «فاذا جاء امر اللّه قضي بالحق و خسر هنالك المبطلون»(غافر/ 78)؛ (پس آن هنگام كه فرمان خدا در رسد، به حق داوري شود و آنگاه اهل باطل زيان خواهند كرد.) چنان كه ديديد، بيان يك معني با حذف و تقدير در آيهاي و بيان همان معني، بدون حذف و تقدير در آيه ديگر، امري است كه در قرآن، بسيار به چشم ميخورد. دو آيه ذيل نيز نمونهاي از آن است:«هل ينظرون الاّ ان تأتيهم الملائكة او يأتي ربك...»(انعام/ 158)؛ (آيا جز اين است كه انتظار ميكشند تا فرشتگان به سراغشان بيايند يا فرمان پروردگارت فرا رسد.) در آيه مزبور، «او يأتي ربك» داراي ايجازِ حذف است و در اصل، «او يأتي امر ربك» ميباشد و آيه سوره نحل، گواه آن است: «هل ينظرون الاّ ان تأتيهم الملائكة او يأتي امر ربك»(نحل/ 33) ج) «وجوه يومئذٍ ناضرة الي ربها ناظرة»31(قيامت/ 23-22)؛ در سبب تشابه اين آيه نيز كه از مصاديق متشابه به شمار ميرود، مسأله ايجاز حذف مطرح است؛ زيرا گفته ميشود كه «الي ربها ناظرة» در اصل، «الي رحمة ربها ناظرة» ميباشد.4. تعريض «تعريض»32 از جمله فنون بلاغي است كه قرآن كريم، آن را به كار گرفته است و به اين وسيله، مقاصد خود را به شيوه غير مستقيم، به مخاطبان خود القا نموده است. در تعريض، امر و نهي، توبيخ و تهديد و... به شخص يا اشخاصِ مورد نظر متوجه ميشود؛ بدون آن كه در ظاهر با شخصيت آنان برخورد داشته باشد، بلكه خطاب گوينده در ظاهر، متوجه شخصي است، ولي در واقع، به غير او نظر دارد؛ مانند اين آيه شريفه: «... و لئن اشركت ليحبطن عملك و لتكونن من الخاسرين»(زمر/ 65)؛ (اگر شرك آوري، اعمالت نابود ميشود و بيگمان از زيانكاران خواهي بود.) گرچه اين آيه شريفه، در ظاهر، خطاب به پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم ميباشد، ليكن در واقع، ناظر به كساني است كه در معرض سقوط در ورطه شرك قرار گرفتهاند. در اين روش، در عين حال كه پيام با تأكيد بيشتري به فرد مورد نظر انتقال مييابد، ولي مانند پيامرساني مستقيم، با شخصيت وي درگير نميشود و آثار سويي همچون دلآزردگي و نفرت او را به دنبال ندارد و بدينسان ميتواند نقش عمدهاي در هدايت اشخاص ايفا كند. از اين رو، قرآن بسياري از پيامهاي عتابآميز خود را در قالب تعريض ارائه نموده است. حديث شريف «نزل القرآن باياك اعني و اسمعي يا جاره»33 نيز ناظر به همين واقعيت است.به كارگيري تعريض در قرآن، سبب بروز تشابه در شماري از آيات شده است؛ زيرا چنانكه اشاره شد، تعريض، سخني دوپهلو است كه در ظاهر، متوجه فردي و در واقع، متوجه غير اوست. لذا قابليت آن را دارد كه دستاويز اهل زيغ قرار گيرد و بر غير معناي مورد نظر حمل شود.به اين آيه شريفه بنگريد: «و اذا رأيت الذين يخوضون في آياتنا فاعرض عنهم حتي يخوضوا في حديث غيره و امّا ينسينّك الشيطان فلاتقعد بعد الذكري مع القوم الظالمين»(انعام/ 68) (و چون كساني را ببيني كه درباره آيات ما به ناسزاگويي و ياوهسرايي پردازند، از آنها روي بگردان تا به سخني ديگر وارد شوند و اگر شيطان، تو را به فراموشي افكند، چون به يادت آمد، با آن مردم ستمكار منشين.) اگر اين آيه را بر اساس ظهور اوّليه آن، ناظر به شخص پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم بدانيم، از آن چنين برداشت ميشود كه شيطان ممكن است بر مشاعر پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم تسلّط يابد و چيزي را از ياد او ببرد، ليكن اين معني، نه با عقل سازگار است و نه با مفاد برخي از آيات محكم؛ زيرا به حكم عقل، پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم كه راهنماي بشر و سفير الهي در ابلاغ پيامهاي خداوند به انسان است، بايد از تسلّط شيطان، مصون باشد و حكم صريح قرآن نيز چنين است: «انّ عبادي ليس لك عليهم سلطان»(حجر/ 42) شيطان هيچگونه تسلّطي بر بندگان (خاص) خدا ندارد.بنابراين، آيه ياد شده، گرچه خطاب به پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم ميباشد، ليكن تعريض به ديگران است و از باب «اياك اعني و اسمعي يا جاره» ميباشد.از همين قبيل است: «و لاتجعل مع اللّه الها آخر فتقعد مذموما مخذولاً»(اسراء/ 22) (با خداي يكتا، خدايي به خدايي مگير كه نكوهيده و خوار خواهي ماند.)، «و لاتكونن من الذين كذّبوا بآيات اللّه فتكون من الخاسرين»(يونس/ 95) (و از آنان كه آيات خدا را دروغ پنداشتند، مباش كه از زيانكنندگان خواهي شد)، «و لئن اشركت ليحبطن عملك و لتكوننّ من الخاسرين»(زمر/ 65) (اگر شرك آوري، اعمالت نابود ميشود و بيگمان، از زيانكاران خواهي بود.) آيات ياد شده، با قطع نظر از تعريض، موهم آن است كه شرك ورزيدن و تكذيب آيات الهي درباره پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم احتمال ميرود و در نتيجه، صدور خطا و گناه از آن حضرت نيز مانند ساير مردم، محتمل است؛ ليكن ناسازگاري آشكار اين معني با اصل مسلّم «عصمت انبيا عليهمالسلام »، گوياي آن است كه معناي ظاهر اين آيات، مراد نيست، بلكه در آنها فن تعريض به كار رفته است.عاملِ تشابه عرضي تاريخ نزول قرآن كريم، حاكي از آن است كه نزول بسياري از آيات، در ارتباط با حوادث گوناگون و گاه در پاسخ پرسشها و شبهات آن عصر صورت گرفته است. از اين رو، برخي از آيات كه ناظر به حوادث آن عصر يا پاسخ شبهات و پرسشهاي آن هنگام ميباشد، با گذشت زمان و از ياد رفتن سبب نزول آنها، به تشابه گراييده است؛34 مثلاً: «ليس علي الذين آمنوا و عملوا الصالحات جناح فيما طعموا اذا ما اتقوا و آمنوا و عملوا الصالحات»(مائده/ 93)(بر كساني كه ايمان آورده و كارهاي شايسته انجام دادهاند، نسبت به آنچه خوردهاند، گناهي نيست؛ در صورتي كه تقوا پيشه كرده و كارهاي شايسته كنند.) چنان كه ميبينيد، ظاهر اين آيه، شبههانگيز و مورد ترديد است و ميتواند دستاويز اهل زيغ قرار گيرد؛ زيرا به آساني قابل حمل بر اين معني است كه: با داشتن ايمان و تقوا وانجام كارهاي شايسته، خوردنيها و نوشيدنيهاي حرام نيز بر انسان مباح ميشود.روايت شده كه قدامة بن مظعون در عهد عمر، شراب نوشيد، پس چون عمر آهنگ اجراي حد بر او نمود، قدامه آيه مزبور را خواند.عامل تشابه در اين آيه، ارتباط آن با سؤال و شبهه فراموششدهاي است كه سبب نزول آن به شمار ميرود و آن، چنين است: آنگاه كه آياتي راجع به حرمت ميگساري نازل شد، صحابه گفتند: پس حال مؤمناني كه پيش از اين مردند و خمر مينوشيدند، چگونه است؟ پس خداوند در پاسخ آنان، آيه مزبور را نازل كرد.35 از آن جا كه اين نوع تشابه، با گذشت زمان و فراموش شدن سبب نزول، حاصل شده است، ميتوان آن را تشابه عرضي ناميد؛ بر خلاف موارد گذشته كه تشابه آنها را ذاتي ميناميم.سبب ورود عوامل تشابه به قرآن چنانكه گذشت، يكي از عوامل تشابه، ظرافت و علوّ برخي از مفاهيم قرآني بود. از آنجا كه رسالت قرآن كريم ايجاب ميكند كليه معارف الهي راجع به هستي، انسان و مبدأ و معاد، به بشر عرضه شود، طبعا بخشي از معارف قرآن را مفاهيم دقيق و معارف مربوط به عالم غيب تشكيل ميدهد و ارائه اين مفاهيم به وسيله قالبهاي لفظي، موجب بروز تشابه ميگردد. بنابراين، وجود اين نوع از متشابهات در قرآن، امري اجتنابناپذير است كه جامعيّت قرآن و ارائه مفاهيم دقيق و معارف مربوط به عالم ماوراي ماده در قالب الفاظ، آن را ايجاب نموده است.اما ساير عوامل تشابه كه جنبه لفظي و تعبيري دارد، نوعا حاصل ارائه معاني در قالبهاي بلاغي ميباشد و ناشي از ظرافت و بلندي معاني نيست. راجع به اين نوع از متشابهات، ممكن است اين پرسش مطرح گردد كه چرا خداي سبحان، مقاصد خود را در عباراتي ساده، همهكسفهم و خارج از قالبهاي بلاغي بيان نكرد؟ در پاسخ گوييم: قرآن كريم، تنها مجموعهاي از مفاهيم نيست، بلكه يكي از مقوّمات آن، قالبهاي لفظي بسيار دقيقي است كه در اوج بلاغت قرار دارد و اين امر، منشأ آثار مهمي است كه هركدام در تحقق بخشيدن به اهداف قرآن، نقش عمدهاي ايفا ميكند. اعجاز بياني قرآن كه يكي از دلايل نبوت پيامبر عظيمالشأن اسلام ميباشد، از رهگذر بهرهگيري دقيق از فنون زيبا و جذاب بلاغت حاصل شده است و قرآن كريم، برتري فوقالعاده خود بر كلام بشر را از اين طريق آشكار ساخته و بدينسان، معجزه جاويد الهي تحقق يافته است.بهكارگيري فنون بلاغي؛ همچون مجاز، استعاره، كنايه و تشبيه، از يك سو سبب زيبايي وصفناپذير عبارات قرآني و جاذبه بيمانند آن شده است و از سوي ديگر، چون در اين روش، مخاطب، پيام را با واسطه و قدري تأمل دريافت ميكند، اين امر موجب شيريني سخن و نفوذ بيشتر آن در قلب مخاطب ميگردد؛ زيرا چنانكه در علم بلاغت بيان شده، دريافت شيء پس از جستن و كنجكاوي، لذتبخش و دلنشين است. افزون بر اين، استفاده از فنون بلاغي، ارائه معارف بسيار را در عبارات كوتاه و زيبا ميسّر ميسازد و در نتيجه، به خاطر سپردن آن نيز آسان ميگردد.اگر قرآن كريم، معارف خود را در جملاتي ساده و پيشپاافتاده كه عاري از فنون جذاب بلاغي و اشارات و لطايف است، ارائه مينمود، نه از اعجاز بياني برخوردار بود و نه زيبايي و جاذبه داشت و حتي از سطح گفتار سخنپردازان عرب نيز فروتر ميگرديد و كمتر به تلاوت و شنيدن آن رغبت ميشد. افزون بر معايب يادشده، عدول از مجاز، ايجاز و ساير سبكهاي هنري در ارائه معاني، مستلزم افزايش حجم قرآن بود كه آثار نامطلوبي را در پي داشت.اكنون با توجه به آنچه گفته شد، راجع به فلسفه اين نوع از متشابهات، گوييم: بيگمان، بهكارگيري فنون بلاغي در برخي از موارد، موجب تشابه آيات گرديده است، ولي از سوي ديگر، زيبايي و جذّابيت فوقالعاده قرآن كريم و اعجاز بياني آن در گرو بهكارگيري دقيق فنون بلاغي است. بنابراين، وجود قرآن كريم با ويژگيهاي خاص خود، تشابه شماري از آيات را ايجاب ميكند. در عين حال، اين امر، منافاتي با هدف هدايتي قرآن ندارد؛ زيرا جويندگان حقايق قرآني ميتوانند با رجوع به راسخان در علم، تأويل صحيح اين نوع آيات را دريافت كنند.در كتاب احتجاج طبرسي گفتاري منسوب به اميرالمؤمنين عليهالسلام آمده كه در باب فلسفه وجود متشابهات در قرآن، قابل توجه است. بحث را با ذكر حديث مزبور به پايان ميبريم:ثم ان اللّه جلّ ذكره بسعة رحمته و رأفته بخلقه و علمه بما يحدثه المبدّلون من تغيير كلامه قسّم كلامه ثلاثة اقسام: فجعل قسما منه يعرفه العالم و الجاهل و قسما لايعرفه الاّ من صفا ذهنه و لطف حسّه و صحّ تميزه ممن شرح اللّه صدره للاسلام و قسما لايعرفه الاّ اللّه و انبياؤه و الراسخون في العلم. و انما فعل ذلك لئلا يدعي اهل الباطل من المستولين علي ميراث رسول اللّه صلياللهعليهوآلهوسلم من علم الكتاب ما لميجعله لهم و ليقودهم الاضطرار الي الايتمار بمن ولاه امرهم، فاستكبروا عن طاعته تعزّزا و افتراءً علي اللّه عزّ و جل و اغترارا بكثره من ظاهرهم و عاونهم و عاند اللّه جل اسمه و رسوله.36 سپس خداوند جلّ ذكره به واسطه رحمت گسترده و رأفت به آفريدگانش و علم او به آنچه تغييردهندگان در كلام وي احداث ميكنند، گفتار خود را به سه گونه تقسيم كرده است: يك قسم از آن را تمام طبقات؛ از عالم و جاهل ميدانند و يك قسم از آن را نميفهمد مگر كسي كه داراي ذهني پاك و احساسي لطيف و ادراكي صحيح باشد؛ از آنان كه خداوند براي پذيرش اسلام به ايشان شرح صدر داده است و يك قسم از آن را در نمييابد مگر خداوند و پيامبران الهي و استواران در دانش.همانا خداوند متعال، گفتار خود را اينگونه ساخت تا اهل باطل كه بر ميراث رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلم تسلّط يافتند، نتوانند از علوم قرآن، چيزي را ادعا كنند كه براي آنان قرار داده نشده است و نيز، ضعف و نقصان علم، آنان را ناچار سازد تا فرمان آن را كه خداوند، وليّ امر ايشان قرار داده است، اطاعت كنند، ولي آنان به سبب تكبّر و منيّت و با افترا بر خدا و رسول صلياللهعليهوآلهوسلم و مغرور شدن به زيادي ياوران خود از معاندان خداوند جلّ اسمه، از اطاعت او سرپيچيدند.
تأويل هر چيزي مايه و اساس آن چيز است كه از آن برخاسته است و بدان بازگشت ميكند و پايه و هدف آن را تشكيل ميدهد؛ مثلاً تأويل رؤيا همان تعبير آن است كه انجام ميشود و تأويل حكم شرعي، مصلحت و هدف آن است كه ملاك و مقتضي تشريع آن حكم ميباشد؛ زيرا احكام شرعي تابع مصالح و ملاكات واقعي است.ر.ك: محمدحسين طباطبايي، الميزان، پيشين، ج3، ص25، 27، 49، 53 و ج4، ص402؛ محمدهادي معرفت، مقاله «تأويل از ديدگاه علامه طباطبايي»، مجله پژوهشهاي قرآني، شماره 9 ـ 10، ص67 ـ 73.1. ر.ك: فخر رازي، تفسير كبير، ج7، ص184، ذيل آيه هفتم آل عمران؛ سيوطي، الاتقان، تحقيق محمدابوالفضل ابراهيم، ج3، منشورات الشريف الرضي، ص35 ـ 37.؛ محمدعبدالعظيم زرقاني، مناهل العرفان، ج2، چاپ اول، بيروت، داراحياء التراث العربي، 1416، ص537 ـ 539.2. محمد رشيد رضا، تفسير المنار، ج3، بيروت، دارالمعرفة، 1414ه··، ص170.3. همان4. ر.ك: محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج3، قم، انتشارات جامعه مدرسين حوزه علميه قم، بي تا، ص57.5. محمد رشيد رضا، تفسير المنار، پيشين، ج3، ص170.6. ر.ك: سيدمحمدباقر حكيم، علوم القرآن، ص185، 186.7. شعراني، حاشيه بر الروض الجنان و روح الجنان (از ابوالفتوح رازي)، ج2، ص442.8. بر اساس ديدگاه علامه طباطبايي، تأويل از سنخ معاني و مفاهيم الفاظ نيست، بلكه واقعيتي است عيني و جدا از عالم ذهن كه معارف و شرايع قرآن بدان استناد دارد، ليكن هر امر خارجي همچون مصداق خبر، تأويل آن به شمار نميرود، بلكه نسبتِ تأويل به كلام، مانند نسبت ممثّل به مثل و باطن به ظاهر است. تأويل، حقيقتي است كه تمامي احكام و معارف قرآن از آن سرچشمه گرفته است و همان حقيقت است كه در شب قدر، يكجا بر پيغمبر صلياللهعليهوآلهوسلم فرود آمد و آنچه مقصود نهايي قرآن بود، تماما به او القا شد.9. «خداوند از آسمان، آبي فرو فرستاد، پس در شيارهاي زمين به مقدار ظرفيت آن، سيلاب جاري شد و آن سيلاب بر روي خود كفي را حمل كرد...» .10. مثل ياد شده در متن الميزان وجود ندارد، ولي به خاطر همانندي آن با مثلهاي مورد نظر علاّمه رحمهالله و راهگشا بودن آن در فهم مراد ايشان، مثَل ياد شده از ترجمه آقاي موسوي همداني بر الميزان اقتباس شد. ر.ك: موسوي همداني، ترجمه الميزان، ج3، چاپ پنجم، قم، انتشارات اسلامي، 1374 ه··.ش، ص96.11. الميزان، پيشين، ج3، ص61 ـ 63، 57، 58.12. مقاله «معنيشناسي تفسير و تأويل» از نگارنده؛ هنوز انتشار نيافته است.13. محمدباقر حكيم، علوم القرآن، چاپ سوم، قم، مجمع الفكر الاسلامي، 1417 ه··.ق، ص189 ـ 190.14. سيوطي، الاتقان، پيشين، ج3، ص164.15. محمدهادي معرفت، التمهيد في علوم القرآن، ج3، چاپ اول، انتشارات جامعه مدرسين، 1412 ه··.ق، ص19، 20.16. محمدهادي معرفت، علوم قرآني، چاپ اول، قم، مؤسسه التمهيد، 1378 ه··.ش، ص279 ـ 280.17. زمخشري، كشاف، ج3، چاپ دوم، قم، نشر البلاغة، 1415 ه··.ق، ص52.18. ر.ك: محمدهادي معرفت، التمهيد في علوم القرآن، ج3، پيشين، ص18 (به نقل از ابن رشد).19. سراسر زمين در روز قيامت در قبضه قدرت اوست و آسمانها به دست او پيچيده شده است.20. حاشيه شهاب بر تفسير بيضاوي، ج8، ص224.21. روزي كه كار بالا گيرد و به سجود خوانده شوند... .22. شما آنان را نكشتيد، بلكه خدا آنها را كشت و آنگاه كه تير انداختي، تو نبودي كه تير انداختي، بلكه خداوند تير انداخت.23. راغب اصفهاني، المفردات في غريب القرآن، بيروت، دارالمعرفة، ص7؛ جمعي از نويسندگان، المعجم الوسيط، استانبول، دارالدعوة، 14100 ه··.ق، ص4.24. ابن كثير، تفسير القرآن العظيم، ج3، ص123؛ بيضاوي، تفسير بيضاوي (با حاشيه شهاب)، ج4، ص132؛ رشيد رضا، المنار، ج7، ص536، 537.25. ابن فارس، معجم مقاييس اللغه، ج5، ص79؛ فيومي، المصباح المنير، ص501؛ ابن اثير، النهايه، ج4، ص32.26. اين آيه بنا بر ديدگاه كساني كه آياتالاحكام را به طور كلي از دايره متشابهات خارج ميدانند، متشابه نيست، ولي چنانكه در مبحث شناخت محكم و متشابه نگاشتهايم، دليلي بر عدم وجود متشابه در آياتالاحكام نداريم، بلكه برخي از احاديث، آيات منسوخه را از متشابهات دانسته است. علامه طباطبايي رحمهالله نيز معتقد است كه آيات منسوخه در شمار متشابهات ميباشد. (الميزان، ج3، ص68.) ترديدي نيست كه آيات منسوخه از آياتالاحكام ميباشد؛ با اين حال، در دايره متشابهات قرار دارد.27. ايجاز حذف، آن است كه با لفظ كمتر، معناي بيشتري افاده شود و كوتاهي كلام، به سبب حذف بخشي از آن باشد؛ مانند: «و اسئل القرية» كه در اصل، «و اسئل اهل القرية» بوده است.28. شيخ طوسي، التبيان في تفسير القرآن، ج6، ص458؛ تفسير بيضاوي (با حاشيه شهاب)، ج6، ص29؛ محمدهادي معرفت، التمهيد في علوم القرآن، پيشين، ج3، ص277.29. شيخ طوسي، تفسير تبيان، ج6، ص458.30. ر.ك: طبرسي، مجمع البيان، ج10 ـ 9، ص741؛ سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان، ج20، ص284.31. «چهرههايي در آن روز، شاد و خرّمند و رحمت پروردگار خويش را انتظار ميكشند.»
32. سكاكي در تعريف تعريض گويد: تعريض، سخني است كه ناظر به موصوفي باشد كه از آن ياد نشده باشد. از جمله مصاديق آن، اين است كه شخصي مورد خطاب قرار گيرد و غير او اراده شود. (سيوطي، الاتقان، ج3، ص164.)33. فيض كاشاني، تفسير صافي، ج1، ص30.34. ممكن است گفته شود: متشابهات آياتي است كه تأويل صحيح آن به وسيله محكمات روشن ميشود، بنابراين، آياتي كه مراد آنها با رجوع به اسباب النزول آشكار گردد، نميتواند در دايره متشابهات قرار گيرد؛ زيرا قرآن كريم، محكمات را به عنوان «ام الكتاب» و مرجع معرفي نموده است. پاسخ اين است كه مرجعيت آيات محكم، از آن روست كه در فهم مباني و اصول شريعت به آنها رجوع ميشود و آيات متشابه، غالبا در پرتو آنها تبيين ميشود و اين امر در صدق عنوان «ام الكتاب» بر محكمات، كافي است، اما اين ادعا كه تشابه هر آيه متشابهي لزوما بايد با ارجاع به محكم رفع شود، دليلي بر آن وجود ندارد.35. شيخ طوسي، تفسير تبيان، ج4، ص20 ـ 21؛ ابن كثير، تفسير القرآن العظيم، ج2، ص92.36. محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج93، ص120 (به نقل از احتجاج طبرسي).