بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید سواد دست بر سينه خود نهاد و گفت: «يا رسول الله، مرا درد برخاست. اکنون مرا بر تو قصاص است، و حق تعالي ترا براستي به خلق فرستاد و ظلم و حيف در حضرت تو نگنجد.» سيّد، عليه السّلام، جامه از سينه خود برگرفت و گفت: «يا سواد، بيا و همان تير برگير و بر سينه من نِه، همچنانکه من بر آنِ تو نهادم.» سَواد گفت: «شايد». و چون سيّد، عليه السّلام سينه خود برهنه کرد، سواد برفت و بوسه اي بر سينه مبارک وي نهاد و دور باز رفت و بايستاد. پس سيّد، عليه السّلام، وي را گفت:«يا سواد، چرا چنين کردي؟» گفت: «يا رسول الله، حال چنين است که تو مي بيني و کاري چنين فرا رسيده است. و من مي ترسم که آخر عهد و آخر عمر من خواهد بود، و من فرصتي چنين يافتم و با خود گفتم که پيشتر از آنکه مرا مرگ رسد، بهانه اي سازم و روي خود بر سينه مبارک تو نهم، تا چون بميرم حق تعالي بر من رحمت کند، و غرض من خود اين بود ، يا رسول الله.» سيرت رسول الله، ج 2، ص 561- 562