سخنراني حجتالاسلام حميد پارسانيا در سراي اهل قلم قرآن و چالشهاي علم و دين
گفتمان دانشوران جوان با حضور حجتالاسلام حميد پارسانيا در پنجمين روز از برگزاري نمايشگاه قرآن كريم در سراي اهل قلم برگزار شد.در اين برنامه كه جمعي از جوانان بازديدكننده نمايشگاه در آن حضور داشتند، حجتالاسلام پارسانيا، سخناني پيرامون قرآن و چالشهاي علم و دين ايراد كرد و دقايق پاياني جلسه به پرسش و پاسخ اختصاص يافت و حجتالاسلام پارسانيا به سوالات طرح شده از سوي حاضران پاسخ گفت. آنچه در پي ميآيد متن اين سخنراني است كه تقديم خوانندگان ارجمند ميشود.نگاه قرآن به علم و معرفت به عنوان هدف آفرينش و هدف خلقت انسان، مطرح و ايمان در تعابير قرآني باعلم عجين و همراه است.در بيانات اميرمومنان علي (ع) كه خود قرآن ناطق به شمار ميآيد نيز اين پيوند و ارتباط برجستگي خاصي دارد. در برخي از عبارتها برخورد بسيار تندي است نسبت به كساني كه بين ايمان، و علم، و تعبد و علم بخواهند جدايي بيندازند و يك احساس خطر و اعلان خطري نسبت به اين مسئله ميشود. اتفاقا اين از آن مسائل جدي است كه در حوزه مسائل كلامي معاصر دنياي غرب جايگاه ويژهاي دار و در سمت عكس جهتگيريهايي است كه كلام جديد، در دنياي غرب براي دفاع از حوزه ايمان و ديانت در پيش گرفته و سعي ميكند تا حوزه ايمان و حوزه ديانت را خارج از حوزه علم مطرح سازد و در بيرون از حوزه علم يك جايگاه و يك محيط امني براي ايمان و براي ديانت جستوجو كند.يك مقدار اين موضعي كه مسائل كلامي جديد دنياي غرب و دنياي مسيحيت دارد، در مقابل آن تهاجمهاي قرن نوزدهمي است كه به اسم علم به قلمرو دين وارد ميشد.يعني علم قرن نوزدهم موضعي تهاجمي نسبت به دين داشت و هر جايگاهي را كه علم فتح ميكرد و هر نظريهاي را كه بيان ميداشت مثل اين كه حوزهاي از ديانت حذف ميشد و به اسم علهم و بينشهاي علمي نوع مفاهيم ديني مورد هجوم قرار ميگرفت.ديدگاههاي ماترياليستي كه به انكار مسائل متافيزيكي و مسائل ديني ميپرداخت كاملا بهعنوان ديدگاههاي علمي مطرح ميشد. علم قرن نوزدهم علمي پوزيتويستي و تجربي هم است و از موضع اين علم تجربي مفاهيم بنيانهاي ديني مورد هجوم واقع ميشد.البته آن علم توانايي ورود به حوزه مسائل متافيزيكي را نداشت و اين ورود هم ورود نابخردانهاي بود و به همين دليل در پايان قرن نوزدهم و آغاز قرن بيستم اين مسئله بهطور جدي مورد توجه فيلسوفان قرار گرفت كه آيا علم به تعريف جديدي در كه قرن نوزدهم از آن ميشود كه دانش آزمونپذير است، آيا توان نفي گزارههاي ديني را هم دارد يا نه؟ و معلوم شد اين علم دايره بسيار محدودي دارد. علم به عنوان شناخت جهان از طريق حسن و به گونه گزارههاي آزمونپذير نسبت به مسائل غيرآزمونپذير نفيا و اثباتا نميتواند حرف بزند. علامه بر اين، نسبت به گزارههاي ارزشي هم حق داوري ندارد درباره بايدها و نبايدها و اين كه كداميك درست است و كداميك غلط است و نيز در مسائل اخلاقي نميتوان داوري كرد. در حالي كه طي قرن نوزدهم اينگونه نبود. «پارتو» جامعهشناس ايتاليايي تعبيري را نسبت به علم قرن نوزدهم دارد و آن را علم احمق مينامد. علمي كه سعي ميكرد ايدئولوژي ارائه دهد، علمي كه سعي داشت نسبت به مسائل متافيزيكي داوري كند و حال آنكه حوزه علم محدود است و توان داوري نسبت به آن مسائل را ندارد، بعدهم با تحولاتي كه علم در قلمرو فلسفه علم، طي قرن بيستم پيدا كرد، معلوم شد در همين حوزه محدودي هم كه علم سعي ميكند آگاهي علمي خود را بيرون از آگاهيهاي فلسفه و آگاهيهاي ديني مطرح كند، آگاهيها نقش شناختن جهان خارج را برعهده ندارد و نوعي كاركردهاي اجتماعي يا رواني دارد. سعي ميكردند چنين پايگاهي را براي حوزه معرفتي به نام علم و ساينس تعريف كنند. اينجا جهان خارج را بهگونهاي روشمند ميشناسد. اما گزارههاي دين و گزارههاي اسطورهاي يا گزارههاي ايدئولوژيك هر كدام حوزههاي ديگري از معرفت است كه با اين قلمرو ربطي ندارد. دراينجا علم دايره خود را محدود ساخت و ديگر كوشش نكرد راجع به گزارههاي ديني نفيا هم سخن بگويد، نفيا و اثباتا دين خود را آزاد شده پنداشت و ارباب كليسا با اين نظريهپردازي بود كه احساس آرامش نسبت به هجوم قرن نوزدهمي علم به حريم ديانت بهدست آوردند و اين را غنيمت شمردند و از همين زاويه به تجدي و بازسازي مفاهيم ديني و يا دفاع از حوزه ديانت پرداختند. يعني با پذيرفتن تعريفي كه پوزيتويستها نسبت به علم داده بودند و با توجه به محدوديتهايي كه علم پوزيتويستي بايد ميداشت سعي كردند حريم ديانت را در بيرون از حوزه علم پاس بدارند و آن را حفظ كنند. البته بعدها معلوم شد علمي كه دايره خود را محدود ميكرد، يك حلقه بسته بيرون از ديگر آگاهيها هم نيست يعني درون همين گزارههاي آزمونپذير (براي اين كه شكل بگيرد) بسياري از پادادايمها و اصول و گزارههايي است كه آزمونپذير نيست و اگر اينها را از دست علم بگيرند، علم هم فروخواهد ريخت. يعني تار و پود علم مدرن و علم پوزيتويستي را گزارههايي تشكيل ميدهد كه گزارهها خود آزمونپذير نيست و از حلقههاي بيروني معرفت مثل ايدئولوژي، دين و اسطوره وارد حريم علم ميشود. وقتي كه قرار شد ريشههاي علمي كه خود ميخواست جهان خارج را شفاف و عريان بر انسان ظاهر كند به بيرون از معرفتي رفت كه آن معرفت نقش ارائه و در حكايت از جهان خارج را نداشت، نسبت و فاصله علم پوزيتويستي هم با بقيه معرفتها كم شد و داعيههايي كه در همين قلمرو محدود داريم و حقيقت را واقعا به صورت شفاف و عريان اظهار ميكنيم، فروريخت و با اين فروپاشي دنياي مدرن و روشنگري فروريخت. يعني روشنگري قرن هفدهم و هجدهم كه به دنبال تبيين مرزهاي عالم و خرافهزدايي بود، با يك علم عقلي و راسيوناليستي در قرن نوزدهم با تسلط پوزيتويست سعي ميكرد تا خود را در قلمرو علم پوزيتويستي به عنوان دانشي كه ميخواهد جهان را روشن سازد، حفظ كند. اما بعدها معلوم شد علمي كه يك تعريف تجربي و پوزيتويستي دارد، اين توانايي را ندارد و پاي بر بنيانهايي گذاشته كه علمي نيست و بدين ترتيب علم هم حوزهاي از نظريهپردازي شد كه ريشه در آن حوزههاي غيرعلمي دارد وبحثهاي پستمدرن، در واقع از همينجا آغاز شد. با اين بيان، در قلمرو كلام جديد، متكلمين مسيحي توانستند هجومي را كه به نام علم در قرن نوزدهم به حريم ديانت مطرح ميشد، پس بزنند. اما آنچه در دستان آنها باقي ماند ديني است كه هويت علمي ندارد. البته علم وقتي پيوندخود را با كرانههاي عقلي و ديني خود بريد، به سياهي و تاريكخانههاي معرفتي ديگري كه آنها ديگر علم نيست، بازگشت اما آن ايمان هم ديگر ايماني نبود كه قدرت تبيين و دفاع علمي از خود را داشته باشد و فاصله بين علم و ايمان يك امر مقبولي در قلمرو كلام جديد است. حال آنكه در فضاي معرفتي آيات قرآن و متعلمان قرآن و قرآنهاي ناطق مثل مولا اميرالمومين علي (ع) نه چنين تعريفهايي از علم پذيرفته است و نه چنين جداييهايي روا دانسته شده است. مثلا اميرمومنان علي (ع) ميفرمايد «كسي كه ايمان داشته باشد و عبادت كند وي ايمان و عبادت خود را از علم جدا كند و عالمانه نباشد، مثل اسب عصار و خر دوار است كه دور ميزند و راه به جايي نميبرد.» رسالتي كه براي آفرينش انسان و براي آمدن انبيا هست، با علم و آگاهي است و دانش افزايي و توسعه حريم علم بشري است. در اولين آياتي كه وارد ميشود، سخن از تعليم و علم است و خداوند با اين بحث ستوده ميشود و هدف از خلقت انسان و جهان و موجودات، معرفت معرفي ميشود چنان كه قرآن ميفرمايد «ما جن و انس را آفريديم براي اينكه عبادت كنند» اما عبادت هدف نهايي نيست بلكه يك هدف متوسط در آيات قرآني است. باز قرآن ميفرمايد: «عبادت كن تا برايت يقين حاصل شود».و اين كه هدف خلقت عبادت است و هدف عبادت خود آگاهي و علم و يقين است، جايگاهي را كه معرفت و علم دارد بهخوبي روشن ميكند. منتهي در مفاهيم و آيات قرآني، علم داراي مراتب و مدارجي است.مفهوم علم در مفاهيم قرآني بههيچ وجه اين مفهوم و معنايي كه علم در دنياي مدرن پيدا كرده نيست. بلكه بسيار وسيعتر است. دانش حسي را فراميگيرد و آگاهيهايي كه از راه حس به دست ميآيد مورد خطاب و دعوت است. چنان كه قرآن ميفرمايد: «چرا به شتر نگاه نميكنيد، به طبيعت نگاه نميكنيد؟» اما در اين محدوده نيست، ضمن اين كه منابع معرفتي شناخت حسي هم مورد توجه است. قرآن ميفرمايد: «ما شما را آفريديم از هنگامي كه متولد شديد چيزي نميدانستيد و ما براي شما گوشو چشم قرار داديم» و بعد باز سخن از قلب است كه آن هم به عنوان منبع معرفتي ديگري معرفي ميشود.در آيات قرآن از عقل و تعقل و دانش عقلي هم ياد ميشود و مفهوم علم درباره آگاهيهايي كه از طريق عقل هم تحصيل ميشود به كار ميرود و مفهوم علم، درباره علم خداوند به موجودات هم، بيان ميشود. علم خداوند به موجودات با حس نيست با عقل به مفهوم بشري هم نيست. بلكه يك حقيقت محيطي است كه همهچيز در محضر او حضور دارند و همه آن را شهود ميكنند. فراتر از چشم و گوش است، چشم و گوش آن علمي است كه در مراتب ناقص براي موجود ناقص وسيله آگاهي و دريافت است، يك موجود كامل به اين وسايل هم نياز ندراد. مفاهيم علمي استع كه در مراتب پايين علم حاصل ميشود و يك موجود كامل و علم كامل اينگونه نيست. اصلا به علم خداوند به ذات خود باز هم لفظ علم اطلاق ميشود. آنجا جاي هيچ كدام از اينها نيست.دانش شهودي و حضوري است، بر همه اينها لفظ علم اطلاق ميشود لفظ ساينس در گذشته تاريخي دنياي غرب هم لفظي نبوده كه فقط به محدوده دانش تجربي اطلاق شود اما امروز وقتي كه از ساينس سخن گفته ميشود، اين حوزهاي از آگاهياست كه ديگر معرفت عقلي و معرفت ديني را فرا نميگيرد. و فقط دانشهاي آزمونپذير است. ساينس را نميتوان با تعريف مدرني كه از آن ميشود و در واقع از معاني قبلي خود به يك معناي جديد منصرف شده، بر علم خدا بر ذات خودش لفظ ساينس را اطلاق كرد. امروز وقتي در ادبيات فارسي لفظ علم معادل ساينس قرار ميگيرد، علم را از مفهوم قرآني خودش تخليه ميسازد و براي آن معناي جديدي وضع ميكند، و حال آنكه در آيات قرآن هرگز علم به معنايي كه در محيطهاي كلاسيك و دانشگاهي به كار برده ميشود، به كار نميرود. ضمن آنكه بر آگاهيهايي كه از راه حس به دست ميآيد. بر آگاهيهايي كه از راه عقل و تعقل هم به دست ميآيد علم گفته ميشود و بسيار ارزشمند است.اگر فقط به واژگان علم، عقل و مفاهيمي از اين قبيل در المعجم رجوع شود، شايد بعد از كلمه «الله» اين مجموعه بيش از همه موارد به كار برده شده باشد. حوزه ديگري از معرفت كه در قرآن مورد توجه قرار گرفته اين است كه علاوه به معرفت حسي و معرفت عقلي به نوع ديگري از معرفت در آيات قرآن توجه شده كه آنجا حوزه حس و حوزه تعقل نيست و آن معرفت نفس به خداستو معرفت شهودي و حضوري است كه در عبارات اميرمومنان علي (ع) معرفتالنفس به عنوان انفعالمعارف يعني پرمنفعتترين معارف بيان ميشودو ارتباط و پيوندي كه بين معرفت نفس و معرفت رب برقرار ميشود «من عرف نفسه فقد عرف ربه» ريشه قرآني دارد كه ميفرمايد: «چون كساني نباشيد كه خود را فراموش كردند پس آنها را از ياد خودشان برديم» در اين آيه شريفه بيش از آنچه در آن روايت است، مطلب هست. در آن روايت همخواني بين معرفت نفس و معرفت رب بيان شده چون جمله، جمله شرطيه است و زمان ندارد: «كسي كه خود را بشناسد خدا را ميشناسد» واين، به آن معنا نيست كسي كه اول خود را بشناسد بعد خدا را ميشناسد و چنين ربط زماني ندارد ضمن اين كه «فقد عرف ربه» يعني به تحقيق شناخته است پروردگار خود را اما آيه قرآن بيان ميكند كه فراموشي خدا موخجب فراموشي خد ميشود و او انسانها را از ياد خودشان خواهد برد.حوزه معرفت نفس يكي از حوزههايي است كه در آيات قرآن مورد توجه قرار گرفته ضمن آن كه طبيعت و شناخت حسي و عقلي و دعوت به تعقل و تدبر هم هست يعني حوزهاي كه در آنجا نه پاي حس هستو نه پاي مفاهيم عقلي و شاهد اين مطلب آيه قرآن است كه ميفرمايد: «به ياد بياور آن هنگامي را كه پروردگار تو از بني آدم پيمان گرفت». «آنها را به خودشان نشان داد» و نفرمود كه آيا خود را شناختيد و دانستيد كه حالا پروردگاري داريد؟ بلكه آيات قرآن رجوع ميكنند به آسمان و زمين و خلقت و اين كه اگر سوال كنيد چه كسي اينها را آفريده، ميگويد: خدا آفريده است؛ يعني ابتدا اينها را ميشناسيد و بعد پي به شناخت خدا ميبريد. تعبير قرآن در اين آيه است كه «ما فرزندان آدم را به خودشان نشان داديم» بعد بلافاصله اين گونه سوال كرديم و پرسش ما اين است: «الست بربكم ـ آيا من پروردگار شما نيستم؟ گفتند آري تو پروردگار ما هستي» پيوند بين معرفت نفس و معرفت رب يعني همين. انسان وقتي خود را ببيند، چه كسي را ميشناسد؟ خدا را ميشناسد و باز ميفرمايد: تا اين كه مبادا روز قيامت بگوييد ما غافل بوديم». ارتباط نفس انسان با رب يك ارتباط بيتكيه و بينياز است كه قبل از همه ارتباطهاست. و ارتباط انسان با خدا در متناين «خود» نهفته است و غفلت، كه كار انسان است، حجاب خود انسان ميشود و بعد از آن، باز ميفرمايد: «يا بگوييد كه پدران ما مشرك بودند» و اجتماع بر انسان وارد ميكند، باز اموري عارض است كه بر خود وارد ميشود و ارتباط انسان با خداوند قبل از ارتباط انسان با محيط و در متن ذات او نهفته است. انسان اگر خود را بشناسد خداي خود را ميشناسد.اما خود را چگونه ميشود شناخت؟ تمام كساني كه حوزه معرفت و آگاهي انسان را به حس و به شناخت عقلي ختم كردند و فراتر از اين معرفت و علمي را نپذيرفتند، به انكار نفس انسان پرداختند. «هيوم» يك فيلسوف حسگراست و با صراحت ميگويد نفس انسان يعني چه! ما با هيچ كدام از اين ابعاد حسي خودمان چيزي به اسم نفس را نميتوانيم ادراك كنيم. «كانت» يك فيلسوف عقلگراست و مفاهيم عقلي او (وقتي كه وارد حوزه اين مفاهيم ميشود) نفس و خدا و خلود و جاودانگي و... فقط مفاهيم محض است. «ابنسينا» در تاريخ تفكر و انديشه اسلامي با وجود آن كه يكي فيلسوف عقلگراست، اثبات ميكند كه انسان محال است خود را از راه انديشه و عقل خود بشناسد و قبل از انديشه خود، خود را با يك معرفت نيز عقلي ميشناسد كه آن معرفت حضوري و شهودي است و برهاني را براي اين مسئله اقامه ميكند ميگويد اگر شما بگوييد از راه اثرم خودم را ميشناسم، آن اثر را نسبت به خودتان يا مطلق ذكر ميكنيد يا مقيد به خودتان ميكنيد. اگر مطلق نسبت به خودتان ذكر كنيد مفاهيم خود را مييابيد، انديشه خود را مييابيد، ميگوييد انديشه است، به چه دليل شما باشيد؟ اگر بگوييد انديشه من هست، و از اين زاويه بخواهيد به خود پي ببريد اين «من» را كه كنار انديشه گذاشتيد از كجا يافتيد؟ انديشه من هست پس من هستم، درست است اما اين من هستم از انديشه حاصل نشده از آن مني حاصل شده كه در جمله اول كنار انديشه بود! آن من را از كجا آورديد؟ يا در عرض انديشه يا قبل از انديشه شناختيد لذا مفاهيم انسان واسطه شناخت انسان نيستند انسان خودش را حضورا و شهودا ميشناسد. شيخ اشراق هم بياناتي دارد كه معرفت نفس حضوري و شهودي است و قرآن كريم انسان را علاوه بر اين كه به سوي معرفت حسي ميخواند و آن را علم ميداند، بهسوي معرفت عقلي ميخواند و آن را علم ميداند به سوي معرفت حضوري و شهودي هم فرا ميخواند كه انسان خود را شهود كند و بيابد.اينجا حوزه، حوزة واسطه نيست خود را يافتن و خود را ديدن واسطه برنميدارد اين شناخت، شناخت شهودي و حضوري است. اگر اين واسطه شهود حاصل شد و حقيقت وجود انسان كهعين ربط به خداوند سبحان است آيه و اسم اعظم او و نشانه اوست اگر خود را شناخت وجه الله را ميشناسد، پروردگار خود را ميشناسد و مييابد و شهود ميكند. اگر انسان با معرفت شهودي خود را يافت و وجهالله خدا را يافت يعني خود را يافت و آيه و نشانه خدا را يافت از زاويه وجود خود حق را ديد و شناخت، حق موجود محدودي نيست، نامحدودي را ميشناسد.اگر از پنجره اتاق خود به آسمان نگاه كرديم و آسمان را ديديم نامحدود را ديدهايم هرچند كه نامحدود را آنچنان كه از فراز بام ميتوان ديد، آنچنان كه از متن آسمان ميتوان ديد هرگز از هيچكدام از اين دريچهها نميتوان ديد اما هركس وقتي از دريچه وجود خود،خود را ديد ميگويد: آري تو پروردگار من هستي! حقيقت انسان چيزي جز آيه و نشانه خدا نيست، اين آيه اين را نشان ميدهد. وقتي خدا را يافت يعني خود را يافت و آيه و نشانه خدا را يافت از زاويه وجود خود حق را ديد و شناخت، حق موجود محدودي نيست، نامحدودي را ميشناسد. اگر از پنجره اتاق خود به آسمان نگاه كرديم و آسمان را ديديم نامحدود را ديدهايم هرچند كه نامحدود را آنچنان كه از فراز بام ميتوان ديد، آنچنان كه از متن آسمان ميتوان ديد هرگز از هيچكدام از اين دريچهها نميتوان ديد اما هركس وقتي از دريچه وجود خود، خود را ديد ميگويد: آري تو پروردگار من هستي! حقيقت انسان چيزي جز آيه و نشانه خدا نيست، اين آيه اين را نشان ميدهد وقتي كه ما شما را به خودتان نشان داديم خودتان راشناختيد تا بعدا بفهميد خدايي هست؟ نه! اگر خود را شناختيد شما آيه خدا هستيد.انسان نميتواند خود را بيابد اما خدا را نيابد هرچند كه خدا را آنچنان كه در ذات او ميتوان يافت هرگز كسي نمييابد حالا اگر انسان خود را نگاه كرد و خدا را يافت يك حقيقت نامحدودي را از زاويه وجود خود مييابد يعني وجهالله را مييابد نه كند ذات او را. وجهالله محدود نيست همهجا حضور دارد: «والله المشرق و المغرب» «هم مشرق و هم مغرب براي خداوند است» به هرسو رو كنيد وجه خدا را ميبينيد، اگر انسان خود را ببيند وجهالله را ميبيند اگر حجاب را از درون خود بردارد و اين غفلت را بردارد او را مييابد و وقتي او را يافت و حجاب رااز خود بازگرفت، حجاب را از يك حقيقت نامحدود بازميگيرد اگر نامحدود را شناختيد او را همه جا مييابيد.شما وقتي كه اولين بار دوست خود را ميبينيد و با او آشنا ميشويد وقتي او را شناختيد اگر جاي ديگري هم او را ببينيد او را ميشناسيد اگر وجهالله را يافتيم و شناختيم، هرجا كه او باشد ميشناسيم. اينجا معلوم ميشود «من عرف نفسه فقد عرف ربه» يعني «فقد عرف العالم» چرا كه همه عالم را ميشناسيم. به هر جا نگاه كنيم از آن پس وجهالله را ميبينيم و همه عالم را آيات الهي ميبينيم حجاب وقتي از درون جان انسان برگرفته ميشود حجاب از همه عالم برگرفته ميشود و غفلت نسبت خود وقتي برداشته ميشود غفلت نسبت به عالم برداشته ميشود. اينجاست كه همه آن شناختهاي كاذبي كه با يك نگاه استقلالي به عالم ترتيب مييافت اين شناختها فرو ميريزد واينجاست كه قيامت برپا ميشود وآن حقيقت حق آشكار ميشود وآن چيزي كه حد قيامت رخ ميدهد، همين است كه اين قبلا برطرف ميشود.در روز قيامت گفته ميشود كه: چه حادثهاي اتفاق افتاد؟ گفته ميشود كه تو در غفلت بودي. قيامت عظيمتر از آن است كه حجابي داشته باشد كه كران و كناري داشته باشد كه در آن كناره حجابي باشد و آن سوي حجاب من و شما باشيم. من و شما در متن قيامت هستيم: «ان جهنم لمحيطة بالكافر من» جهنم هم اينك محيط بر ماست، بهشت هم اينكه محيط بر ماست. فاصله ما تا آنجا فاصله همين معرفت است، اين حجاب كه برداشته ميشود و قيامت كه برپا ميشود. انسان ميگويد چه حادثهاي اتفاق افتاد؟ و پاسخ خداوند سبحان اين است: «لقد كنت في غفلة من هذا» «تو از اين در غفلت بود» خداوند ميفرمايد ما از قيامت حجاب برنگرفتيم بلكه از چشمان تو حجاب را برگرفتيم.سفر انسان به سوي قيامت همين سفر معرفت است، همين سفر خودشناسي و خداشناسي است... كلمه معرفت در حوزه تعاليم و مفاهيم قرآني هرگز مرادف ساينس و آنچه كه درعلم مدرن مطرح است نيست. در دنياي مدرن ابتدا علمي را كه كشف از جهان خارج ميكرد به ساينس و دانش تجربي محدود كردند و بعد كاشفيت اين علم هم در معرض تيرگي و تباهي قرار گرفت اما وقتي كه در حوزه مفاهيم اسلامي ميآييم آن علمي كه جهان خارج را كاشف است و حكايت ميكند و راه ميبرد و هدايت ميكند هم علم حسي است و هم علم عقلي است و وراتر و فراتر از اينها علم شهودي و حضوري است و علم شهودي و حضوري علمي نيست كه فقط با آن عالم، آدم را ميشناسد، علمي است كه با آن آدم متحول و عالم منقلب ميشود. وقتي كه آن شهود حاصل ميشود همه آن عالم دگرگون ميشود و حقيقت عالم رخ مينمايد و آنجاست كه هركسي از دريچه وجود خود با خداوند محشور شود و وجهالله را ببيند از همان دريچه، عالم بر او ظهور و بروز دارد اگر جهنمي است آنجا عالمي رامي بيند كه خشم و غضب خداوند را ميبيند و اگر با رضوان الهي محشور باشد جنت و رضوان خداوند سبحان را ملاقات ميكند.خداوند سبحان در اين ايام مبارك درهاي آسمان معرفت را بر جان ما بگشايد و چشم دل ما را به جمال بيكران خود و به وجه عظيم خود كه مولاي ما آقا امام زمان (عج) مصداق كامل وجهالله منور و نوراني بگرداند