هجرت پیامبر(صلی الله علیه و آله) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

هجرت پیامبر(صلی الله علیه و آله) - نسخه متنی

محمد عابدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله

محمد عابدى

قريش در برابر اسلام

ظهور اسلام در مكه و مخالفت آن با منافع طبقه مسلط، آنان را وا داشت تا در مقابل اسلام به معارضه برخيزند و با انواع روشها براى خاموشى شعله‏هاى آن بكوشند. به اين ترتيب جامعه مسلمانان در برابر فشارهاى طاقت‏فرساى قريش قرار گرفت. در اين مسير، مشركان به تناسب نوع و تازگى موقعيت مسلمانان، از تمام شيوه‏هاى ممكن استفاده مى‏كردند. سيره‏نويسان نيز به اين حقيقت اشاره كرده‏اند كه عذب قوم لا عشائر لهم ولا مانع; (1)

«گروهى شكنجه مى‏شدند كه پشتوانه و بازدارنده‏اى نداشتند.»

مهم‏ترين عكس العمل‏هاى خشونت‏بار قريش بر عليه مسلمانان را مى‏توان در چند عنوان توضيح داد.

1- شكنجه:

معمولا طبقات ضعيف اجتماعى (بيشترين حاميان پيامبر صلى الله عليه و آله) گرفتار اين نوع رفتار مى‏شدند. بلال به دست امية بن خلف، (2) عمار و پدر و مادرش به دست‏بنى مخزوم، (3) و زنى از كنيزان در بنى عدى توسط عمر بن خطاب كه آن زمان مشرك بود، شكنجه مى‏شد. (4) در باره بلال نقل شده است كه او را بر زمين داغ مى‏خواباندند و سنگ بر سينه‏اش مى‏گذاشتند. ريسمان بر گردنش آويزان مى‏كردند و به دست‏بچه‏ها مى‏دادند تا او را در ميان كوچه‏هاى مكه به اين سو و آن سو بكشند. (5) بلال خود نيز مى‏گفت: مرا يك شبانه‏روز تشنه نگاه مى‏داشتند و بعد روى سنگ داغ مى‏خواباندند. (6)

2- زندانى كردن:

مصعب بن عمير از اين گروه است. او وقتى مسلمان شد، اسلام خود را از پدر و مادر و اقوام پنهان مى‏كرد ولى سرانجام شخصى آنان را از مسلمان شدن او آگاه كرد و خانواده نيز فرزند خود را زندانى كردند. (7)

نمونه ديگر عبد الله بن سهيل بن عمرو از مهاجران به حبشه است كه پس از هجرت رسول خدا به مدينه، به مكه آمد تا از آنجا به مدينه برود ولى پدرش او را زندانى كرد. (8) ابو جندل فرزند سهيل بن عمرو نيز كه مسلمان شده و گرفتار زندان پدر بود، از اين گروه است. او در گير و دار صلح حديبيه خود را از بند رهانيد و به نزد پيامبر رسيد ولى چون پيمان صلح امضا شده بود، باز گردانده شد. (9)

البته مى‏توان گفت كه نبود حكومت واحد و فراگير موجب مى‏شد تا هر خانواده بر اساس احساس تعهد خود يا قبيله‏اش به زندانى كردن منحرفان از آيين جاهلى روى آورد.

3- فريب:

اين شيوه نيز معمولا در باره ضعفا به كار مى‏رفت. مشركان علاوه بر شوراندن و تحريك توده‏ها عليه ضعفا، گاه از فريب آنان نيز استفاده مى‏كردند. (10)

4- فشارهاى اجتماعى و اقتصادى:

نقل است كه عاص بن وائل حاضر نشد بدهى خود را بدهد مگر آنكه طلبكار از اسلام برگردد كه البته او نپذيرفت. (11) اوج اين نوع فشارها را مى‏توان در دوران شعب جستجو كرد.

5- قتل مسلمانان:

فشار شكنجه‏هاى مشركان چنان بود كه به شهادت تعداد زيادى از مسلمانان انجاميد. مادر عمار از جمله اين شهداست. (12)

تاثير فشارهاى قريش بر جامعه مسلمانان

مسلمانان در برابر فشارهايى كه بر آنان وارد مى‏آمد به تناسب موقعيت و وضعيت، عكس العمل‏هاى متفاوتى نشان مى‏دادند، كه مى‏توان به برخى از آنها اشاره كرد.

1- صبر و تحمل:

گروههايى از مسلمانان كه به هر دليل (روحى، جسمى، قبيله‏اى، ..). توان تحمل را داشتند، در برابر شكنجه‏ها و آزارهاى مشركان صبر پيشه مى‏كردند هر چند اين صبر و تحمل گاه به كشته شدن آنها مى‏انجاميد مانند مادر عمار ياسر و ...

2- تقيه:

گروههايى نيز به دليل فشارهاى طاقت‏فرسا ناچار شدند در ظاهر از دين برگردند هر چند در حقيقت‏بر دين خود باقى بودند. عمار ياسر كه پس از شهادت مادرش و تحمل آزارهاى فراوان ديگر، تاب و توانش را از دست داده بود اولين كسى است كه از اين شيوه استفاده كرد. آيه‏اى نيز در باره درستى عمل او - كه از پيامبر پرسيده بود - نازل شد: «من كفر بالله من بعد ايمانه الا من اكره و قلبه مطمئن بالايمان ولكن من شرح بالكفر صدرا فعليهم غضب من الله و لهم عذاب عظيم‏» ; (13) «كسى كه پس از ايمان به خدا كافر مى‏شود، نه آن كه او را به زور وا داشته‏اند تا اظهار كفر كند و حال آن كه دلش به ايمان خويش مطمئن است‏بلكه آنان كه در دل را به روى كفر مى‏گشايند مورد خشم خدايند و عذاب بزرگى براى ايشان است.»

ابن جوزى مى‏نويسد: غير از كسانى كه به حبشه رفتند، ديگران ايمان خود را پنهان كردند. (14) مصعب بن عمير، سهيل بن بيضا و نعيم بن عبد الله بن اسيد نيز از همين دسته بودند كه ايمان خود را پنهان كردند.

3- ارتداد:

به غير از كسانى كه ايمان خود را حفظ مى‏كردند، تعدادى نيز در برابر شكنجه‏ها و تحريم‏ها و ناملايمت‏ها به جد دست از ايمان خود مى‏كشيدند. اين عده بر خلاف گروه دوم كه رو به تقيه مى‏آوردند. و نيز بر خلاف گروه اول كه فشارها را تحمل مى‏كردند، به طور كامل از ديندارى كناره مى‏گرفتند و مغلوب كفار مى‏شدند.

سيره‏نويسان از اين فشارها كه براى بازگرداندن از دين بود به نام «فتنه‏» و از مسلمانانى كه هدف «فتنه‏» بودند با عنوان «مستضعف‏» ياد مى‏كنند. از همين روست كه در كتب مختلف مى‏خوانيم: صهيب از مستضعفان بود، از مؤمنانى كه در راه خدا شكنجه شد. در مورد عمار نيز مى‏خوانيم: كان عمار بن ياسر من المستضعفين الذين يعذبون بمكة ليرجع عن دينه. (15)

اساسا هدف عمده مشركان از وارد كردن فشارهاى مختلف نيز همين بازگرداندن از دين بود. به همين خاطر ابن عباس مى‏گفت: اين شكنجه‏ها چنان بود كه مسلمانان چاره‏اى جز ترك دين نداشتند، آنان به افراد ضعيف چنان گرسنگى و تشنگى مى‏دادند و آنها را مى‏زدند كه توان نشستن نداشتند; آنگاه از شكنجه شدگان مى‏خواستند كه بگويند به جاى خدا، به لات و عزى، اعتقاد دارند. (16) ابن اسحاق نيز مى‏گويد: كسانى كه ضعيف بودند از دين خود برمى‏گشتند. (17) كلبى نام تعدادى از اين افراد را مى‏برد همانند: سلمة بن هشام، وليد بن وليد بن مغيره. (18) و مقريزى آنها را 5 تن مى‏داند:

ابوقيس بن مغيره، ابوقيس بن فاكه بن مغيره، عاص× بن منبه، حارث بن زمعة، وليد بن مغيره. (19)

هجرت تنها عكس‏العمل ممكن

بنا بر آنچه گفتيم مطالعه اهداف قريش از رفتارشان نسبت‏به مسلمانان حكايت از آن دارد كه مشركان به چيزى كمتر از باز گرداندن تازه مسلمانان از دين جديد به آيين قديم راضى نبودند و در اين مسير هر شخصى را به تناسب جايگاه قبيله‏اى و ميزان اعتبار اجتماعى‏اش مورد آزار و اذيت قرار مى‏دادند. درست‏بر همين اساس بود كه شخص پيامبر و عده‏اى از صاحبان موقعيت قبيله‏اى از رفتارهاى حاد در امان بودند. همين امر پيامبر را وا مى‏داشت تا فكرى به حال مسلمانان بى‏پناه بكند; آن فكر چيزى نبود جز «خروج از مكه‏» .

در راستاى همين مسير، پيامبر سه حركت انجام داد كه به ترتيب عبارت‏اند از: هجرت مسلمانان به حبشه، سفر به طائف، هجرت به مدينه. به اين ترتيب هجرت به مدينه آخرين حلقه از اقدامات رسول خداست كه براى خلاص مؤمنان از فشارها و حفظ دين آنان صورت مى‏گرفت و براى شناخت جايگاه و دلايل اصلى آن بايد به مطالعه «هجرت‏» به عنوان يك كل كه هجرت به مدينه بخشى از آن است، پرداخت.

1- هجرت به حبشه ×

در مورد هجرت به حبشه تنها به اين نكته از زبان جعفر بن ابى طالب اشاره مى‏كنيم كه در برابر نجاشى گفت: زمانى كه شمار مسلمانان افزايش يافت و ايمان آوردن به اسلام آشكار شد و شمارى از قبايل به شكنجه و زندانى كردن مسلمانان خود پرداختند تا آنان را از دينشان باز گردانند، رسول خدا به آنان فرمود: در زمين پراكنده شويد. سؤال كردند به كجا؟ فرمود: به حبشه. (20) ابن اسحاق نيز نگرانى پيامبر را از امكان باز گرداندن مسلمانان به دين جاهليت‏يادآور مى‏شود و بر اين نكته تاكيد مى‏كند كه هدف پيامبر نجات مؤمنان از تغيير دين (فتنه) بود: «رسول خدا صلى الله عليه و آله شاهد بود كه خود با حمايت‏خداوند و عمويش از آزار مشركان در امان است اما يارانش گرفتارند و او توان دفاع از آنان را ندارد پس به آنان گفت‏به حبشه بروند و آنان نيز از ترس فتنه و براى مهاجرت به سوى خدا و حفظ دين به حبشه رفتند.» (21) وصاحب انساب الاشراف مى‏نويسد: رسول خدا اين گونه دعا فرمود: خدايا هجرت اصحاب من را پذيرا باش و آنان را به جاهليت‏شان باز نگردان (22)

بازگشت اين مهاجران تدريجى بود. عده‏اى به مكه و گروهى نيز پس از هجرت به مدينه، به اين شهر آمدند و آخرين گروهها در سال هفتم هجرت وارد مدينه شدند. (23) به هر حال بعد از اين رويداد، قريش بر شدت فشار خود افزودند و تا آنجا پيش رفتند كه در سال هفتم بعثت‏به طور جدى خواستار قتل پيامبر شدند. در تاريخ به نقل از قطان مى‏خوانيم:

زمانى كه قريش دريافتند تلاشهاى آنان در محدود كردن رسول خدا صلى الله عليه و آله ناموفق بوده است، در صدد برآمدند تا حضرت را به قتل برسانند. اين كار زمانى مقدور بود كه ابوطالب رئيس بنى‏هاشم راضى باشد تا بعدها كار به جنگ بى‏پايان قبيله‏اى نرسد. پس از ابوطالب خواستند تا ديه قتل پيامبر را دو برابر دريافت كند و فردى غير قريش او را بكشد. (24) ابوطالب به شدت با اين‏درخواست مخالفت كرد و از بنى عبد المطلب خواست تا داخل شعب شوند و از جان رسول خدا دفاع كنند. همگى سخن او را قبول كردند و داخل شعب شدند. در اين وقت قريش نيز تصميم گرفتند پيوندهاى خانوادگى و اقتصادى و ... خود را با آنان قطع كنند و پيمان‏نامه‏اى هم نوشتند. (25)

حضور مسلمانان در شعب سه سال طول كشيد. آنان سرانجام در سال دهم بعثت از محاصره رهايى يافتند. اين امر خود مى‏توانست‏براى مسلمانان پيروزى مهمى به حساب آيد. اين كه مشركان به رغم پيمان‏هاى خود مبنى بر ادامه محاصره تا تسليم پيامبر براى قتل، از تصميم خود دست‏برداشتند، نوعى رسميت‏بخشيدن به مسلمانان بود و مى‏توانست موقعيت آنان را تثبيت كند. به همين خاطر قاضى عبد الجبار از اين واقعه (پايان محاصره) به عنوان يك پيروزى بزرگ ياد مى‏كند. (26) اما اندكى پس از آن در اول ذيقعده سال دهم ابوطالب و سى و پنج روز بعد از آن خديجه عليها السلام درگذشتند. اين دو حادثه موجب شد كه پايه‏هاى حمايت قبيله‏اى پيامبر درهم بشكند و به جاى تثبيت موقعيت مسلمانان، اوضاع از آنچه بود نيز بدتر شود. در اينجا بود كه پيامبر به فكر پايگاه جديدى براى اسلام افتاد و آن هجرتى ديگر بود.

2- سفر به طائف

در مورد اوضاع پس از وفات ابوطالب، ابن هشام مى‏نويسد: «چند صباحى از مرگ ابوطالب نگذشته بود كه مردى از قريش مقدارى خاك بر سر او (پيامبر) ريخت. پيامبر به همين وضع وارد خانه شد. يكى از دختران او متاثر از اين واقعه آب آورد تا سر و صورت پدر را بشويد و در همان حال قطرات اشك از چشمانش سرازير شد. پيامبر فرمود: «گريه نكن دخترم. خدا حافظ پدرت است. تا ابوطالب زنده بود، قريش موفق نشدند در باره من كار ناگوارى انجام دهند.» (27) (ما نالت منى قريش شيئا اكرهه حتى مات ابوطالب)

وضعيت اخير، پيامبر را وا داشت تا سفرى به شهر بزرگ طائف انجام دهد. او در آنجا با سران قبيله ثقيف تماس گرفت و آيين خود را عرضه كرد، ولى پاسخ آنان اين بود كه: اگر تو برگزيده خدا باشى رد سخن تو موجب نزول عذاب است و اگر در ادعاى خود دروغگو باشى كه شايسته سخن گفتن نيستى! پيامبر متوجه بى‏ميلى آنان شد و از جا برخاست تا برگردد و از آنها قول گرفت كه سخنانش را با افراد ديگر در ميان نگذارند. اما آنان بر خلاف پيمان خود، اراذل و اوباش را بر انگيختند و پيامبر صلى الله عليه و آله را با وضع دلخراشى آزردند چنان كه حضرت مجبور شد به باغى كه متعلق به عتبه و شيبه دو تن از مشركان مدينه بود، پناه ببرد. (28)

چنين بود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در اين سفر نتوانست‏به پايگاهى جايگزين دست‏يابد و از فشارهاى طاقت‏فرساى مكيان رها شود.

نكته قابل ملاحظه در اين سفر، واقعه پايانى آن و نحوه بازگشت پيامبر به مكه است. پيامبر كه احتمال مى‏داد توسط بت‏پرستان مكه دستگير شود، تصميم گرفت چند روزى در نخيله (محلى بين طائف و مكه) بماند تا كسى را بيابد و نزد يكى از سران قريش بفرستد و با امان او وارد شهر شود. ولى چون كسى را نيافت‏به ناچار تا «حراء» رفت و در آنجا با يك عرب خزاعى تماس گرفت و به وسيله او به مطعم بن عدى از شخصيتهاى مؤثر مكه پيام داد كه به او امان دهد. مطعم نيز با اينكه بت‏پرست‏بود، گفت: محمد يك راست‏به خانه من بيايد. من و فرزندانم جان او را حفظ مى‏كنيم. پيامبر در پى توافق با مطعم، شبانه به خانه او آمد. صبح روز بعد به پيشنهاد مطعم و در حفاظت مطعم و فرزندانش به مسجد الحرام آمد و در منظر عمومى طواف كرد و همه دريافتند كه وى از اين پس در امان مطعم است. ابوسفيان در اين ماجرا بيش از همه خشمگين بود و از اين كه چطور محمد از كمين او جان سالم به در مى‏برد در فشار و رنج افتاده بود. (29)

به اين ترتيب پيامبر كه در پى از دست دادن استوانه‏هاى قبيله‏اى خود (ابوطالب و خديجه عليهما السلام) ناچار به دنبال پايگاهى جديد خارج از مكه مى‏گشت، ولى نتوانست‏به خواسته خود در طائف برسد، توفيق يافت تا از طريق مطعم مجددا پايگاه قبيله‏اى ديگرى در همان مكه پيدا كند و به كمك آن از شر قريش در امان بماند. در اهميت‏حمايت مطعم همين بس كه پيامبر در جنگ بدر كه قريش ضمن دادن تلفات سنگين اسراى زيادى نيز بر جاى گذاشته بودند، فرمود: اگر مطعم زنده بود و از من تقاضا مى‏كرد كه همه اسيران را آزاد كنم يا به او ببخشم، تقاضايش را رد نمى‏كردم. (30)

زمينه‏هاى هجرت به مدينه

رويكرد به تبليغات موسمى

از اين پس پيامبر به صورت موسمى و در مواقعى خاص به دعوت مى‏پرداخت و در واقع همان سياست‏سالهاى نخست‏بعثت را در پيش گرفت و به انجام دعوت در مواقع حج و ايام حرام مشغول شد. اين نوع تبليغات هر چند در اوايل سال اول (يازدهمين سال بعثت) ثمرى براى پيامبر نداشت ولى در اواخر آن و نيز سال دوم و سوم (سال دوازدهم و سيزدهم بعثت) به تدريج زمينه‏هاى مهاجرت سوم، يعنى هجرت به مدينه را فراهم ساخت.

در واقع فعاليتهاى تبليغى پيامبر در اين مقطع (سال 11 تا 13) را مى‏توان جست و جويى براى يافتن فرصت و راه چاره‏اى براى نجات از وضع موجود دانست. اين اقدامات پيامبر را مى‏توان به دو مقطع تقسيم كرد:

1- فعاليت‏هاى تبليغى سال يازدهم بعثت

سخنرانى در موسم حج

در ايام حج، اعراب در نقاط مختلف تجارى مانند عكاظ، مجنه و ذى‏المجاز گرد هم مى‏آمدند و معمولا شاعران گرمى بخش محافل مى‏شدند. پيامبر از اين فرصت استفاده مى‏كرد و در نقطه‏اى بلند مى‏ايستاد و خطاب به مردم مى‏فرمود: به يگانگى خدا اعتراف كنيد تا رستگار شويد; با نيروى ايمان مى‏توانيد زمام قدرت را به دست گيريد و تمام مردم را زير فرمان خود در آوريد و در آخرت در بهشت جاى گيريد. (31)

ديدار با سران عشاير و دعوت آنان

پيامبر در ايام حج‏با رؤساى قبيله‏ها تماس مى‏گرفت، حتى آنان را به خانه خود دعوت مى‏كرد و پيام رسالت را به آنان ابلاغ مى‏نمود. گاهى هم كه مشغول سخن گفتن مى‏شد، ابولهب از پشت‏سر مى‏رسيد و مى‏گفت: مردم! سخن او را باور نكنيد زيرا او با دين نياكان شما مخالف است. اين نوع رفتارهاى ابولهب تاثير سوئى در پذيرش دعوت داشت. (32) قبايل به طور عمومى دعوت پيامبر را نمى‏پذيرفتند تا اينكه پيامبر آيين خود را به گروهى از بنى عامر كه وارد مكه شده بودند عرضه كرد. مردى به نام بحيرة بن فراس و يكى از بزرگان قبيله اظهار كردند كه اسلام را مى‏پذيريم و تمام نيروى خود را در اختيارتان مى‏گذاريم به اين شرط كه كار جانشينى بعد از خود را به ما وا گذاريد. اما پيامبر به اين پيشنهاد پاسخ رد داد و فرمود: الامر الى الله يضعه حيث‏يشاء. (33)

ديدار سرنوشت‏ساز

سرانجام در ايام حج‏سال يازدهم بعثت، ملاقات سرنوشت‏سازى روى داد كه بعدها به ديدار گروه شش نفرى مشهور شد. به گزارش ابن اسحاق، زمانى كه رسول خدا به دعوت قبايل در موسم حج مشغول بود، در عقبه به گروهى از خزرجيان برخورد كرد. حضرت از آنها خواست‏بنشينند و به حرفهايش گوش كنند. آنان نيز نشستند و از دعوت پيامبر با خبر شدند و چون قبلا از يهوديان شنيده بودند كه پيامبرى ظهور خواهد كرد، وى را همان دانستند و دعوتش را پذيرفتند. آنها به پيامبر گفتند: ما در حالى قوم خود را ترك كرده‏ايم كه بدترين دشمنى و شرارت ميان آنها وجود دارد. اميدواريم با پذيرفتن دعوت تو با يكديگر متحد شوند. ما اكنون به سوى يثرب بر مى‏گرديم و آيين تو را عرضه مى‏داريم; هر گاه همگى بر پذيرفتن آن اتفاق كردند، گرامى‏تر از تو كسى نزد ما نخواهد بود. (34)

اين افراد عبارت بودند از: اسعد بن زراره، عوف بن حارث، رافع بن مالك، قطبة بن عامر، عقبة بن عامر، جابر بن عبد الله بن رئاب. (35)

به اين ترتيب سپاه تبليغى شش نفره از اهالى خود يثرب، به آن شهر رهسپار شد تا با عزمى دو چندان به تبليغ دين اسلام بپردازد. چنان كه طبرى مى‏نويسد فعاليت اين شش نفر به گونه‏اى انجام شد كه خانه‏اى در يثرب نبود كه سخن از پيامبر در آن نباشد. (36)

2- فعاليت‏هاى تبليغى سال دوازدهم و سيزدهم

پيمان عقبه اول

تبليغات متعهدانه گروه شش نفرى موجب شد تا گروههايى از يثربيان به اسلام روى آورند. براى همين در سال دوازدهم بعثت، دسته‏اى دوازده نفره از يثرب حركت كردند و با رسول خدا صلى الله عليه و آله در عقبه ملاقات نمودند و نخستين پيمان اسلامى ميان آنان بسته شد. متن پيمان چنين بود: «با رسول خدا پيمان بستيم كه به اين وظايف عمل كنيم: ان لا نشرك بالله شيئا و لا نسرق و لا نزني و لا نقتل اولادنا و لا ناتي ببهتان نفتريه بين ايدينا و ارجلنا و لا نعصيه فى معروف; «به خدا شرك نورزيم، دزدى و زنا نكنيم، فرزندانمان را نكشيم، به يكديگر بهتان نزنيم و در كارهاى نيك نافرمانى‏اش نكنيم.» (37)

رسول خدا صلى الله عليه و آله به آنان فرمود: اگر بر طبق اين پيمان عمل كنيد جايگاه شما بهشت است و اگر نافرمانى كنيد، كار دست‏خداست; يا مى‏بخشد يا عذاب مى‏كند. اين دوازده نفر به يثرب برگشتند و مدتى بعد ضمن نامه‏اى از پيامبر درخواست كردند براى آنان مبلغ دينى بفرستد. (38)

همچنين نقل است كه دو نفر (معاذ بن بن عفرا و رافع بن مالك) نزد رسول خدا آمدند تا كسى را براى تعليم دين نزد آنان بفرستد. (39) در پى اين درخواست، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مصعب بن عمير را براى تعليم و تبليغ نزد آنان فرستاد. وى امر جماعت و جمعه و نيز قرائت قرآن را عهده‏دار شد و به تبليغات گسترده‏اى به نفع اسلام دست زد. يكى از بزرگ‏ترين موفقيتهاى او مسلمان كردن يك قبيله (بنى عبد الاشهل) بود.

ابن اسحاق در اين باره مى‏گويد: اسعد و مصعب نزديك خانه‏هاى بنى عبد الاشهل و بنى ظفر زندگى مى‏كردند. وقتى سعد بن معاذ و اسيد بن حضير متوجه حضور آنان شدند، تصميم گرفتند آن دو را بيرون برانند. اسيد نزد آنان آمد ولى با شنيدن آيات قرآن تحت تاثير قرار گرفت و مسلمان شد. سعد بن معاذ (اسيد فرزند خاله او بود) به دنبال وى نزد آنان آمد و او نيز مسلمان شد. سعد بعد از آنكه مسلمان شد نزد بنى عبد الاشهل آمد و چون بزرگ آنان بود از آنها خواست تا مسلمان شوند. خاندان بنى عبد الاشهل دعوت وى را لبيك گفتند و همگى مسلمان شدند. (40) همين امر موجب نفوذ اسلام در ميان اوس و خزرج شد و به اين ترتيب زمينه براى حضور پرشورتر در ايام حج‏سال ديگر فراهم‏تر شد. در تاثير اقدامات تبليغى مصعب همين بس كه بلاذرى در فتوح البلدان مى‏نويسد:

«فتحت المدينة بالقرآن; (41) مدينه با قرآن فتح شد.»

پيمان عقبه دوم

در سال بعد، تعداد قابل توجهى از تازه مسلمانان يثرب در موسم حج‏شركت كردند. كاروان يثرب شامل پانصد نفر بود كه هفتاد نفر آنان مسلمانان بودند. بلاذرى رقم بيعت كنندگان را هفتاد مرد و دو زن مى‏داند. (42) دو نفر از اعضاى كاروان (عويم بن ساعده و سعد بن خيثمه) (43) در مكه نزد رسول خدا رسيدند و قرار شد در ايامى كه حجاج در منى هستند (در عقبه) با وى ديدار كنند. در شب موعود (13 ذيحجه)، مسلمانان با رعايت اصول پنهان‏كارى، خود را به شعبى كه آنجا بود رساندند زيرا رسول خدا فرموده بود نبايد كسى را بيدار كنند و منتظر فرد غايبى شوند. به همين خاطر، يثربى‏ها تك‏تك و دو به دو به سوى منطقه مورد نظر رفتند. (44) در آنجا چند نفر سخن گفتند; از جمله براء بن معرور گفت: به خدا سوگند هرگز در دل ما غير از آنچه بر زبان ما جارى مى‏شود، چيز ديگرى نيست. ما جز صداقت و عمل به پيمان و جانبازى در راه پيامبر، چيزى در سر نداريم. بعد از آن پيامبر آياتى چند از قرآن خواند و فرمود: با شما بيعت مى‏كنم بر اين كه از من دفاع كنيد همان طور كه از فرزندان و اهل بيت‏خود دفاع مى‏كنيد. باز براء برخاست و گفت: ما فرزندان جنگ و تربيت‏يافتگان جبهه‏هاى نبرد هستيم. بعد از آن جمعيت‏بيعت كردند و به آرامى پراكنده شدند. ابوالهيثم هنگام بيعت گفت: اى رسول خدا! ما با يهوديان پيمان بسته‏ايم، حالا ناچاريم از آن صرف نظر كنيم پس سزاوار نيست‏شما روزى از ما دست‏برداريد و به سوى قوم خود برگرديد. پيامبر فرمود: شما با هر كسى پيمان بسته‏ايد، من آن پيمان را محترم مى‏شمارم ... (45)

آنگاه دوازده نفر نماينده براى آنها انتخاب كرد. (46) رسول خدا قول داد در موقع مناسب، مكه را ترك كند و به مدينه برود. (47)

نكاتى در باره اهميت اين پيمان

به اين ترتيب معلوم مى‏شود انديشه هجرت پيامبر، حد اقل از پيمان دوم عقبه، رسميت مى‏يابد و شكل يك تعهد را به خود مى‏گيرد كه پيامبر بايد در فرصت مناسب به آن عمل كند.

علاوه بر اين، پيمان ياد شده از جهت ديگرى نيز اهميت منحصر به فرد داشت و آن مسئله اعلان حمايت از پيامبر و تقويت مواضع او بود. زيرا در اين زمان، پيامبر سخت در معرض تهديد مشركان بود قرار داشت و از همين رو به طائف رفته بود تا پناهى بيابد كه توفيق نيافته و به طور موقت در پناه مطعم بن عدى دوباره وارد مكه شده بود. اما اينك يثربى‏ها، با پذيرش اسلام و اعلام تعهد براى دفاع از وى، راهى جديد فراروى پيامبر مى‏نهادند، عبادة بن صامت پيرامون بيعت در عقبه دوم مى‏گويد: «بايعنا رسول الله صلى الله عليه و آله على السمع و الطاعة في العسر و اليسر و المكره و المنشط و ان لا ننازع الامر اهله و ان لانقول الا بالحق حيث كان و لانخاف لومة لائم.»

(48)

موضوع سوم كه پيروزى بزرگى براى پيامبر در عقد چنين بيعتى به شمار مى‏آمد، مسئله واگذار نكردن جانشينى خود به قبيله‏هاى ديگر بود. همان طور كه گفتيم بنو عامر بن صعصعه در برابر دعوت پيامبر حاضر به يارى او شدند به اين شرط كه جانشينى خود را به آنان وا گذارد ولى پيامبر نپذيرفت. در پيمان با يثربى‏ها نيز به نقل سيوطى، عبارت (الا ننازع الامر اهله) به تاكيد مى‏رساند كه سخن بر سر حكومت‏بوده است (49) ; يعنى پيمان مى‏بنديم كه در مورد امر (حكومت) با اهل آن منازعه نكنيم.

پس از بيعت، فرداى آن شب قريش نزد اوس و خزرج آمدند و نسبت‏به موضوع بيعت تحقيق كردند. اما مسلمانان، مشركان اوس و خزرج را گواه گرفتند كه چنين گزارشى نادرست است. عبد الله بن ابى نيز اظهار كرد كه قوم او بدون اطلاعش كارى نمى‏كنند. با اين حال قريش به جست و جوى برخى از سران مسلمان شده پرداختند و تنها به سعد بن عباده دست‏يافتند كه او هم توسط جبير بن مطعم نجات يافت. (50)

نگاهى به دلايل گسترش اسلام در يثرب (مدينه)

مطالعه چگونگى گسترش اسلام در مدينه نشان از تفاوت ملموس آن با گرايش مردم مكه و طائف دارد. بر خلاف آن دو مركز، اسلام از همان سالهاى يازدهم و دوازدهم به بعد كه پيامبر به فكر پايگاهى در خارج مكه افتاد، به طور گسترده پذيراى اسلام شدند و زمينه را براى انتقال پايگاه اسلام، به آن شهر آماده كردند. بنا بر اين لازم است نگاهى به دلايل تفاوت اين بسترها بيندازيم.

1- آگاهى از ظهور پيامبر

ابن اسحاق مى‏گويد: يهوديانى كه در اين بلاد با اوس و خزرج زندگى مى‏كردند و اهل كتاب بودند، هرگاه با اعراب به نزاع برمى‏خاستند، مى‏گفتند پيامبرى ظهور خواهد كرد; ما از او پيروى مى‏كنيم و شما را چون عاد و ارم به قتل مى‏رسانيم. (51) همين امر سبب شد در همان آغاز دعوت، برخى از آنها اظهار كنند كه اين همان رسول موعود يهوديان است، اجازه ندهيد يهوديان بر شما سبقت گيرند. (52)

2- وضعيت‏بحرانى يثرب

نزاعهاى صد و بيست‏ساله، مردم يثرب را خسته كرده بود. مطالعه جنگ بغاث كه يكى از جنگهاى يثربيان است چهره بحرانى آن سامان را نشان مى‏دهد. در اين جنگ كه «اوسى‏ها» در آغاز شكست‏خوردند و به سوى نجد گريختند، خزرجى‏ها به سرزنش آنان پرداختند. به همين دليل رئيس اوسى‏ها نيزه‏اش را در ران خود فرو برد و از اسب افتاد و فرياد زد به خدا سوگند از جاى خود برنمى‏خيزم تا اينكه كشته شوم. به اين ترتيب اوسى‏ها روحيه تازه‏اى يافتند و اين بار آنان پيروز شدند. بعد از آن جنگها و صلحهاى پياپى ميان آنان برقرار بود و هر دو طرف از اين وضع خسته شده بودند.

آنها سرانجام به اين نتيجه رسيده بودند كه از عبد الله ابن ابى يكى از اشراف خزرج كه در جنگ شركت نكرده بود، بخواهند تا ميانشان صلح برقرار كند و هر دو قبيله را از اين وضعيت‏برهاند. آنان حتى تاج اميرى هم براى او حاضر كرده بودند كه در همين زمان موضوع دعوت پيامبر پيش آمد و آنان رو به پيامبر آوردند.

به روايتى از عايشه، روز بغاث روزى بود كه خداوند آن را درآمدى براى رسول خود قرار داد. وقتى آن حضرت وارد مدينه شد، سران آنها متفرق، كشته يا زخمى شده بودند و اين درآمدى براى ورود اسلام بود. (53)

3- نقش مبلغ موفق رسول خدا صلى الله عليه و آله

از نقش ويژه مصعب و نيز سعد بن معاذ رئيس قبيله بنى الاشهل نبايد غفلت ورزيد كه موجب شدند كل يك قبيله، يكجا ايمان آورند.

4- وجود افكار توحيدى

يكى از حنفاى مدينه، ابوقيس صرمة بن ابى انس است كه رو به رهبانيت آورده و از بت‏پرستى كناره مى‏گرفت. او مى‏گفت‏خداى ابراهيم را مى‏پرستد. بعد از ورود رسول خدا به مدينه مسلمان شد. (54) اين گونه افكار توحيدى موجب تسهيل نفوذ اسلام در مدينه شد.

5- وابستگى كمتر به بت‏ها

مردم مدينه چون قرابت‏بيشترى با يهوديان داشتند، كمتر از مردم مكه به بت‏پرستى آلوده شدند. البته مردم مكه، منافع اقتصادى و سياسى‏شان را نيز در ارتباط مستحكم با بت‏پرستى مى‏ديدند. به اين خاطر بدنه جامعه خصوصا جوانان زودتر ايمان مى‏آوردند و اقليت متعصب را هم به اصرار و اجبار با خود همراه مى‏كردند. (55)

در مورد اقدامات جوانان، اين حكايت جالب نقل شده است كه: عمرو بن جموح پيرمرد لجوج بنى سلمه بود و بعد از ازگشت‏بيعت‏كنندگان عقبه دوم هنوز بر شرك خود باقى بود. جوانان خصوصا معاذ بن جبل و معاذ بن عمرو، شبانه بت او را در چاله كثافات انداختند. فردا عمرو بت‏خود را برداشت و شست. روز بعد نيز آنها چنين كردند. روز سوم عمرو خسته از بى‏خاصيتى بت، لب به شكوه گشود و گفت: من نمى‏دانم چه كسى با تو چنين مى‏كند، ولى اگر كارى از تو ساخته است، با اين شمشير، از خودت دفاع كن. اما آن شب نيز جوانان بت را در چاه كثافات انداختند و سگ مرده‏اى را به آن بستند. عمرو با ملاحظه اين وضع از خواب غفلت‏بيدار شد و اسلام را پذيرفت. (56)

آغاز هجرت

هجرت به مدينه حد اقل به دو بخش تقسيم مى‏شود، ابتدا هجرت مسلمانان و بعد هجرت پيامبر با اندك ياران باقيمانده. بنا بر اين بايد در مورد اين دو به تفصيل سخن گفت.

1- هجرت مسلمانان

اعلان حمايت اهالى يثرب از پيامبر، خشم و كينه قريش را برانگيخت و آنان را به آزار و اذيت مسلمانان وا داشت. در نتيجه روز به روز بر ميزان آزارها و اذيت‏ها افزوده شد (57) و كار به جايى رسيد كه خود مسلمانان از رسول خدا درخواست مهاجرت كردند. پيامبر نيز بعد از چند روز فرمود كه بهترين نقطه يثرب است و شما مى‏توانيد يك به يك به آنجا برويد. بنا بر اين فشارهاى قريش روند مهاجرت را جلوتر انداخت.

البته پيش از دستور پيامبر نيز مهاجرت به مدينه تجربه شده بود و آن هجرت ابوسلمة بن عبد الاسد بود. (58)

در هر صورت مسلمانان به آرامى از اين شهر خارج مى‏شدند تا آنجا كه در مدت 70 روز يا سه ماه (فاصله پيمان عقبه دوم تا هجرت رسول خدا) اكثريت مسلمانان به يثرب هجرت كرده بودند. مشركان نيز بيكار نبودند و به محض پى بردن به اين حركت، تصميم گرفتند هر طور كه ممكن است، مانع خروج آنان شوند. مثلا وقتى ابو سلمه هجرت كرد، خانواده همسرش، اجازه هجرت به زن ابوسلمه را ندادند و تنها يك سال بعد كه زن ابو سلمه به شدت اظهار بى‏تابى مى‏كرد اجازه خروج يافت. (59)

با اين همه اكثر مسلمانان رفتند. حتى گروهى به صورت خانوادگى هجرت كرده بودند مانند خاندان جحش (بنو غنم) (60) لذا وقتى ابوجهل و چند نفر از قريش به همراه عباس عموى رسول خدا از كنار آن خانه مى‏گذشتند، عباس گفت: اين كار فرزند برادر من است كه جماعت ما را متفرق كرد و امور ما را پراكنده ساخت و بين ما جدايى انداخت. (61) چهار فرزند بكير نيز يكجا همراه با هم پيمانان خود يكباره مكه را ترك كردند. (62) در باره عياش بن ابى ربيعه نيز نقل شده است كه ابوجهل و برادرش حارث به يثرب آمدند و با نقل دل‏نگرانى‏هاى مادر او و گريه‏هايش دلش را نرم كرده و او را به مكه باز گرداندند. در مكه، وى را زندانى كردند و به مردم گفتند با سفيهان خود اين گونه رفتار كنيد. (63) به صهيب رومى نيز وقتى اجازه خروج دادند كه پذيرفت تمام دارايى خود را به مشركان بدهد. (64) البته علاوه بر فشارهاى قريش، مشكلات خانوادگى افراد نيز گاه موجب ايجاد درد سر مى‏شد. از همين رو گفته‏اند كه آيه «ان من ازواجكم و اولادكم عدو لكم فاحذروهم‏» (65) در باره مهاجرانى نازل شد كه زنان و فرزندانشان با گريه و بى‏تابى مانع از هجرت آنان مى‏شدند. به اين ترتيب در مدتى اندك، شهر مكه تقريبا از مسلمانان خالى شد. تنها پيامبر، على عليه السلام و ابوبكر (البته عده‏اى از خانواده آنان هم مانده بودند) و افراد بازداشت‏شده و بيمار باقى ماندند.

3- هجرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله

جلسه دار الندوه:

شكل‏گيرى پايگاه جديد اسلام در مدينه، مشركان را در ترس و وحشت فرو برد و آنان كه تا كنون به طور جدى در باره كشتن پيامبر به دليل حفظ امنيت مكه براى تجارت، تصميم نگرفته بودند، اينك براى مقابله با تهديد جدى مسلمانان عليه تجارت آنان كه با حضور مسلمانان در مدينه محل عبور كاروان‏هاى قريش ايجاد شده بود، بايد تصميم مى‏گرفتند. به همين دليل در دار الندوه گرد آمدند. در اين روز (يوم الزحمه) ابوالبخترى بن هشام پيشنهاد حبس و اسود بن ربيع پيشنهاد تبعيد را مطرح كردند (66) و سرانجام به پيشنهاد ابوجهل تصميم گرفتند وى را به قتل برسانند. خود ابوجهل شيوه‏اى را پيشنهاد كرد كه بعدها موجب اختلافات داخلى نشود، او گفت: همه خانواده‏هاى قريش و حتى ابولهب در اين اقدام شركت كنند تا اگر بنى‏هاشم مدعى شدند، نتوانند با همه در بيفتند و ناچار به ديه راضى شوند.

خبر جبرئيل از جلسه دار الندوه

خيلى زود، جبرئيل خبر اين توطئه را به اطلاع پيامبر رساند و او را از خوابيدن در آن شب موعود برحذر داشت (67) و به روايت ديگر، رقيعه فرزند ابوصيغى اين خبر را به پيامبر رساند. (68) خداوند متعال بعدها اخبار مربوط به تصميم مشركان را اين گونه بيان مى‏فرمايد: «و اذ يمكر بك الذين كفروا ليثبتوك او يقتلوك او يخرجوك و يمكرون و يمكرالله والله خير الماكرين‏» ; (69)

«[اى رسول ما] به ياد آر وقتى را كه كافران با تو مكر مى‏كردند تا تو را [از مقصد خود كه تبليغ دين خداست] باز دارند يا بكشند يا از شهر بيرون كنند. اگر آنها با تو مكر كنند خدا هم با آنها مكر مى‏كند و خدا بهتر از هر كس مكر تواند كرد.»

البته از آنجا كه اين سوره مدنى است، احتمال دارد حكايت‏خداوند از تصميم مشركان باشد نه اين كه همان روز اين آيه نازل شده باشد. (70)

شب موعود و فداكارى على

سرانجام شب موعود فرا رسيد و چهل نفر از قريش (يا 15 يا 100 نفر) اطراف خانه پيامبر را محاصره كردند. (71) پيامبر كه به كمك فرشته الهى از تمام توطئه آگاه بود، رو به على عليه السلام كرد و فرمود: من امشب مامور هستم از مكه بروم، زيرا نقشه قتل من در ميان است; آيا تو در بستر من مى‏خوابى؟ و نيز مى‏فرمايد: «افدنى بنفسك; جانت را فدايم كن.» تنها چيزى كه على بن ابى‏طالب مى‏پرسد اين است كه آيا اگر من در جاى شما بخوابم، شما به سلامت‏خواهيد بود؟ كه پيامبر مى‏فرمايد: آرى. (72) آنگاه پيامبر مى‏فرمايد: امشب در جاى من بخواب و پارچه سبز رنگى را كه هنگام خواب روى خود مى‏كشم، روى خود بكش، على عليه السلام نيز چنين مى‏كند.

غزالى در احياء العلوم پيرامون ارزش اين فداكارى مى‏نويسد: شبى كه على عليه السلام بر بستر پيامبر صلى الله عليه و آله خوابيد، خداوند به دو فرشته‏اش جبرئيل و ميكائيل وحى كرد كه من عمر يكى از شما را گرفتم و به عمر ديگرى اضافه كردم. كدام يك در حق ديگرى ايثار مى‏كنيد؟ هر يك حيات را برگزيدند. آنگاه خداوند فرمود: افلا كنتما مثل علي بن ابى‏طالب عليه السلام خيت‏بينه و بين محمد فبات على فراشه يفديه بنفسه ويؤثره بالحياة اهبطا الى الارض فاحفظاه من عدوه. (73)

امام سجاد عليه السلام نيز مى‏فرمود: اولين كسى كه جان خود را براى جلب رضاى خدا تقديم كرد، على بود. (74) و از امام باقر عليه السلام نقل شده است كه آيه «و من الناس من يشري نفسه ابتغاء مرضات الله‏» (75) «بعضى مردانند كه از جان خود در راه رضاى خدا در مى‏گذرند.» در باره ليلة المبيت و در شان امير مؤمنان نازل شد كه به جاى پيامبر خوابيد. (76)

خروج پيامبر از خانه

بسيارى عقيده دارند كه پيامبر در حالى كه آيات نخست‏سوره يس و از جمله آيه «و جعلنا من بين ايديهم سدا و من خلفهم سدا فاغشيناهم فهم لا يبصرون‏» (77) را مى‏خواند از خانه خارج شد و به سمت جنوب شهر مكه (عكس سمت مدينه) حركت كرد. على بن ابراهيم در تفسير آيه «و اذ يمكر بك الذين كفروا» مى‏نويسد كه هنگام خروج پيامبر از خانه تمام آنها خوابيده بودند تا بامدادان حمله كنند و گمان نمى‏كردند پيامبر از نقشه آنان مطلع باشد. البته به نظر مى‏رسد اين تفسير صحيح نباشد زيرا بعيد است چهل نفر آدمكش كه خانه را محاصره كرده‏اند، همه بخوابند. (78) اما قراين زيادى وجود دارد كه خداوند نمى‏خواست پيامبرش را از طريق اعجاز نجات دهد. يكى از اين قراين، خوابيدن على عليه السلام به جاى پيامبر صلى الله عليه و آله است كه اگر قرار بود اعجاز در كار باشد، نيازى به اين امور نبود. با اين وصف امكان دارد نظر كسانى كه مى‏گويند پيامبر قبل از آمدن دشمنان، خانه را ترك كرده است درست‏باشد. (79)

حمله به خانه

طبق برنامه، قرار بود حمله در نيمه شب صورت گيرد. اما ابولهب گفت: در اين وقت، زنان و فرزندان در داخل خانه هستند. برخى نوشته‏اند كه صداى زنى از داخل خانه شنيده شد; به دنبال آن برخى گفتند نمى‏توانند تحمل كنند كه بعدها عرب در باره‏شان بگويند حرمت فرزندان عم خويش را شكستند. از همين رو منتظر ماندند تا صبح حمله كنند. (80) البته آنان همچنان مواظب بودند تا پيامبر از خانه خارج نشود و گاه به سوى وى (در حالى كه امام به جاى پيامبر خوابيده بود) تيرها (يا سنگهايى) هم پرتاب مى‏كردند اما امام گاه تنها در جاى خود مى‏غلطيد ولى سر خود را بيرون نمى‏آورد. (81) به هر حال وقتى صبح شد همگى به خانه هجوم آوردند ولى به يكباره على از بستر برخاست و همه را مات و حيران كرد.

آنان كه تازه دريافته بودند پيامبر قبلا از خانه خارج شده است، از امام پرسيدند او كجاست؟ حضرت اظهار بى‏اطلاعى كرد. براى همين امام را از خانه بيرون كشيدند و كتك زدند و ساعتى هم در مسجدالحرام زندانى كردند و بعد رهايش ساختند. (82) در برخى روايات نيز آمده است كه او را تا سر حد كشتن زدند. (83) امام خود در باره حمله اين شب، اشعارى سروده است كه بخشى از آن چنين است:




  • وقيت‏بنفسى خير من وطا الحصى
    محمد لما خاف ان يمكروا به
    و بت اراعيهم متى ينشرونني
    و قد وطنت نفسى على القتل والاسر



  • و من طاف بالبيت العتيق و بالحجر
    فوقاه ربى ذوالجلال من المكر
    و قد وطنت نفسى على القتل والاسر
    و قد وطنت نفسى على القتل والاسر



من جان خود را براى بهترين فرد روى زمين و نيكوترين شخصى كه خانه خدا و حجر اسماعيل را طواف كرده است‏سپر قرار دادم.

آن شخص گران قدر، محمد بود و من هنگامى دست‏به اين كار زدم كه كافران نقشه قتل او را كشيده بودند ولى خداى من او را از مكر دشمنان حفظ كرد.

من در بستر وى تا صبح ماندم و در انتظار حمله دشمن بودم و خود را براى مرگ يا اسارت آماده كرده بودم. (84)

و چنين بود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله توانست‏به سلامت راهى مدينه شود. (85)

پاسخ به چند شبهه

1- چرا آيه 207 سوره بقره در باره على عليه السلام است؟

گفته‏اند كه آيه 207 سوره بقره در مورد على عليه السلام نازل نشده است. در اين مورد سمرة بن جندب با گرفتن چهارصد هزار درهم حاضر شد نزول اين آيه در باره على عليه السلام را انكار كند. او چنين كرد و اظهار داشت كه آيه ياد شده در مورد ابن ملجم است و آيه 204 بقره در حق على است.

البته اين تلاش ذليلانه نيازى به پاسخ نداشت چون در طول تاريخ روشن شد كه اين آيه در حق حضرت على بود و مفسران و محدثان بزرگ به اين حقيقت اعتراف كردند. (86)

2- خوابيدن على عليه السلام در بستر پيامبر چه اهميتى داشت؟

جاحظ يكى از دانشمندان اهل سنت مى‏گويد: هرگز خوابيدن على در بستر پيامبر را نبايد فضيلت‏بزرگى دانست چون پيامبر به او اطمينان داده بود كه اگر در جايگاه او بخوابد آسيب نخواهد ديد. (87)

3- على عليه السلام مى‏دانست كه نمى‏ميرد

ابن تيميه دمشقى مى‏نويسد: پيامبر به على گفته بود فردا در محل معين از مكه اعلام كن كه هر كسى نزد محمد امانتى دارد بيايد و بگيرد. على از اين جا فهميد كه زنده مى‏ماند.

پاسخ دو شبهه:

پيرامون اين دو شبهه، دو نوع جواب ارائه شده است; اول جواب مشترك و بعد پاسخ تفصيلى.

1- جواب مشترك اين است كه به هر حال يا بايد گفت كه ايمان على عليه السلام به پيامبر در حد معمول بوده و يا اينكه آن حضرت ايمانى فوق العاده داشته است. در صورت نخست نمى‏توان گفت كه وى علم قطعى به سلامت‏خود داشت چون با ايمان معمولى نمى‏توانست از حرف پيامبر به زنده ماندن حتمى خود يقين كند. اما اگر ايمان فوق العاده داشت‏به گونه‏اى كه از سخن پيامبر يقين به سلامت‏خود در آن شرايط بحرانى مى‏يافت، اين نشان از درجه عالى ايمان او دارد كه خود فضيلتى بالاتر است. (88)

2- در مورد شبهه اول بايد گفت كه معلوم نيست پيامبر اين سخن را گفته باشد. به همين دليل است كه مى‏بينيم غير از ابن هشام، ابن سعد مؤلف طبقات الكبرى و مقريزى در كتاب خود و نيز در كتاب امتاع الاسماع اين سخن كه «به تو آسيبى نخواهد رسيد» وجود ندارد.

اما در باره جمله دوم بايد گفت كه اين جمله در همان شب به على عليه السلام گفته نشد تا على يقين كند كه كشته نخواهد شد، بلكه در زمان ديگرى گفته شد.

مرحوم طوسى مى‏نويسد: شب هجرت سپرى شد و على از محل اختفاى پيامبر آگاه بود و براى فراهم ساختن مقدمات سفر پيامبر لازم بود شبانه با او ملاقات كند. (89)

بايد بدانيم كه پيامبر سه شب در غار ثور ماند و در يكى از همين شبها وقتى على عليه السلام نزد وى رفت، حضرت سفارشهايى كرد كه يكى از آنها رد امانات بود. حلبى نيز مى‏نويسد: در يكى از شبها كه پيامبر در غار ثور بود، على نزدش آمد. پيامبر آن شب به على دستور داد كه امانتهاى مردم را باز گرداند. (90)


1) انساب الاشراف، ج 1، ص 197، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 13، ص 255

2) انساب الاشراف، ج 1، ص 184 و سبل الهدى و الرشاد، ج 2، ص 277

3) سيره نبوى، ابن هشام، ج 1، ص 320

4) همان، ص 319 و انساب الاشراف، ج 1، ص 195

5) انساب الاشراف، ج 1، ص 185- 184

6) سبل الهدى و الرشاد، ج 2، ص 277

7) الطبقات الكبرى، ج 3، 116

8) انساب الاشراف، ج 1، ص 219.

9) همان، ص 220، اكثر كسانى كه از حبشه برمى‏گشتند نيز گرفتار زندان مى‏شدند. همان ص 215

10) سيره نبوى، ابن هشام، ج 1، ص 320

11) دلايل النبوة، ج 2، ص 281

12) سيره نبوى، ابن هشام، ج 1، ص 320

13) نحل، آيه 106

14) انساب الاشراف، ج 1، ص 181

15) الطبقات الكبرى، ج 3، ص 248

16) سيره نبوى، ابن هشام، ج 1، ص 320

17) انساب الاشراف، ج 1، ص 185

18) همان، ج 1، ص 197

19) امتاع الاسماع، على بن امية بن خلف، ج 1، ص 20

× - جهت رعايت اختصار، با اشاره‏اى گذرا به ذكر دو اقدام (هجرت به حبشه - سفر طائف) بسنده كرده‏ايم.

20) الطبقات الكبرى، ج 1، ص 204; دلايل النبوه بيهقى، ج 2، ص 301

21) سيره نبوى، ابن هشام، ج 1، ص 320

22) انساب الاشراف، ج 1، ص 222

23) الطبقات الكبرى، ج 1، ص 207

24) الدرر فى اختصار المغازى و السير، ص 27

25) دلايل النبوة، ج 2، ص 312

26) تثبيت دلايل النبوة، ص 363

27) سيره نبوى، ابن هشام، ج 1، ص 25

28) مسلمان شدن عداس مسيحى تنها دستاورد اين سفر بود.

29) الطبقات الكبرى، ابن سعد، ج 1ص 210 و البداية و النهاية، ج 3، ص 137

30) همان

31) قولوا لا اله الا الله تفلحوا تملكوا بها العرب و تذل لكم العجم و اذا امنتم كنتم ملوكا فى‏الجنة.

32) الطبقات الكبرى ، ج 1، ص 216 و سيره نبوى، ابن هشام، ج 1، ص 422

33) سيره نبوى، ابن هشام، ج 1، ص 426; الطبقات الكبرى، ابن سعد، ج 1، ص 262 و الطبرى، ج 2، ص 84.

34) سيره نبوى، ابن هشام، ج 2ص 429; تاريخ طبرى، ج 2، ص 354

35) الطبقات الكبرى، ابن سعد، ج 1، ص 219; سيره نبوى، ابن هشام، ج 2، ص 429

36) تاريخ طبرى، ج 2، ص 86

37) ده نفر خزرجى و دو نفر اوسى بودند. الدرر، ص 38; السيرة الحلبية، ج 2، ص 7; مجمع البيان، ج 9، ص 276

38) الطبقات الكبرى، ابن سعد، ج 1، ص 220; انساب الاشراف، ج 1، ص 239

39) سيره نبوى، ذهبى، ص 294

40) همان، ج 2، ص 437، سيره نبوى، ذهبى، ص 295; سبل الهدى و الرشاد، ج 3، ص 273

41) فتوح البلدان، بلاذرى، ص 21; ربيع الابرار، ج 1، ص 302

42) انساب الاشراف، ج 1، ص 251

43) همان، ص 253

44) الطبقات الكبرى، ج 1، ص 221

45) سيره نبوى، ابن هشام، ج 2، ص 442

46) انساب الاشراف، ج 1، ص 254

47) سيره نبوى، ابن هشام، ج 1، ص 438 و الطبقات الكبرى، ابن سعد، ج 1، ص 223- 221

48) انساب الاشراف، ج 1، ص 253

49) تنوير الحوالك، ج 2، ص 4

50) الطبقات الكبرى، ج 1، ص 223; السيرة النبوية ابن هشام، ج 2، ص 449 و انساب الاشراف، ج 1، ص 254

51) سيره نبوى ، ابن هشام، ج 2، ص 428

52) دلايل النبوة، بيهقى، ج 2، ص 434

53) السيرة النبوية، ابن هشام، ج 2، ص 429 و دلايل النبوة، بيهقى، ج 2، ص 434.

54) المعارف، ابن قتيبه، ص 61

55) تاريخ الادب العربى، طه حسين، ج 1، ص 156 و الصحيح، ج 2، ص 194

56) سيره نبوى، ابن هشام، ج 2، ص 452. در اين بخش از كتاب تاريخ سياسى اسلام نوشته رسول جعفريان استفاده بسيارى صورت گرفت.

57) الطبقات الكبرى، ج 1، ص 266. (جعل البلاء، يشتد على المسلمين من المشركين لما يعلمون الخروج فضيقوا على اصحابه و تعبثوا بهم و نالوا منهم مالم يكونون ينالون من الشتم و الاذى)

58) سيره نبوى، ابن هشام، ج 2، ص 468

59) انساب الاشراف، ج 1، ص 259

60) الطبقات الكبرى، ج 3، ص 90

61) سيره نبوى، ابن هشام، ج 2، ص 471

62) همان، ج 2، ص 477

63) دلايل النبوة، بيهقى، ج 2، ص 260

64) الطبقات الكبرى، ج 3، ص 228

65) تغابن، 14، مجمع البيان، ج 10، ص 300

66) سيره حلبيه، ج 2، ص 25

67) همان، ص 483

68) الطبقات الكبرى، ج 8، ص 223

69) انفال، آيه 30

70) سيره رسول خدا، رسول جعفريان، ص 406

71) وفاء الوفاء، ج 1، ص 236

72) بحار الانوار، ج 19، ص 13 و 61; سيره نبوى، ابن هشام، ج 2، ص 483

73) بحار الانوار، ج 19، ص 39

74) همان، ج 19، ص 54

75) بقره، آيه 207

76) مجمع البيان، ج 2، ص 301

77) يس، آيه 9

78) فروغ ولايت، جعفر سبحانى، ص 48

79) سيره حلبى، ج 2، ص 32

80) همان، ص 28; سبل الهدى، ج 3، ص 330

81) امالى، شيخ طوسى، ج 2، ص‏83

82) بحار الانوار، ج 19، ص 78

83) همان، ج 19، ص 92

84) الدر المنثور، ج 3، ص 180

85) شرح نحوه هجرت پيامبر خود مجالى ديگر مى‏طلبد

86) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 4، ص 73

87) العثمانية، ص 45

88) فروغ ولايت، ص 52

89) اعيان الشيعة، ج 1، ص 237

90) سيره حلبى، ج 2، ص 37

/ 1