ماهيت و مراتب وحى از نگاه صدرالمتألهين
دكتر على نصيرى(1)چكيده
صدرالمتألهين در برخى از آثار خود، همچون تفسير القرآن الكريم و اسفار از ماهيت و مراتب وحى سخن گفته است. او معتقد است: روح پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله به سبب شدّت طهارت و نزاهت از دلبستگىها و مشاغل دنيايى، صعود مىكند و وحى به صورت «عكس» يا «انتقاش» در قلب وى جاى مىگيرد؛ آن گاه پس از نزول آن متن وحيانى به مقتضاى جهان مادّى به صورت حروف و كلمات ظاهر مىشود. انواع وحى به ميزان مشغوليت و خلوت پيامبر بستگى دارد. از نظر او، ماهيت وحى در تمام مراتب آن اعّم از وحى نبوى تا وحى بر حيوانات [= غريزه] يكسان است و آن چه باعث تفاوت آنها شده، مراتب وجودى و شدّت و ضعف نزاهت و طهارت آنها است؛ بنابراين، بهرهمندى صالحان از خوابهاى راستين و الهام، نوعى ضعيف از وحى است. در اين مقاله، افزون بر تبيين اين ديدگاهها، برخى از نكات آن نقد شده است.كليد واژگان:
وحى، طهارت و نزاهت روح، عكس و انتقاش، مراتب وحى.درآمد
از آن جا كه وحى، شاهراه اتّصال عالم ملكوت و ملكوتيان با عالم ملك و افلاكيان، و تبيين كننده چگونگى ارتباط خداوند با انسانهاى برگزيده، يعنى پيامبران صلىاللهعليهوآله و نيز تفسيرگر ماهيت كتابهاى آسمانى نزول يافته است، ميان همه اديان آسمانى، از جمله مسيحيت(2) و به ويژه در اسلام مورد توجّه خاص قرار دارد. ميان علوم اسلامى، بيشتر در علوم قرآنى از چند و چون آن گفتوگو مىشود؛ زيرا موضوع علوم قرآنى، قرآن و شناخت آن است و از آن جا كه قرآن خود وحى بوده و از رهگذر وحى بر پيامبر صلىاللهعليهوآله نزول يافته و به صورت كنونى به دست ما رسيده، جزو مهمترين و از جهتى نخستين مباحث علوم قرآنى به شمار مىرود. با اين حال، اين پديده داراى صبغه كلامى به ويژه كلام جديد نيز هست. بررسى ماهيت وحى، ملاك و ميزان اعتبار آموزههاى وحيانى، توقّف يا استمرار وحى از جمله رويكردهاى كلام جديد به مسأله وحى به شمار مىرود. در مباحث علوم قرآنى اغلب درباره وحى از اين جهت بحث مىشود كه مفهوم آن چيست. آيا مىتوان براى ماهيت وحى، تفسيرى روشن ارائه كرد؟ اقسام وحى كدام است؟ و ... در پاسخ به هر يك از اين پرسشها، ديدگاههاى متفاوتى ارائه شده است.مفهوم وحى
درباره مفهوم وحى گفته شده: وحى، به معناى اشاره سريع است كه ممكن است با گفتار يا اشاره يا كتابت انجام گيرد. درباره مفهوم اصطلاحى وحى ـ همان كه در قرآن و كتابهاى ديگر آسمانى از آن سخن به ميان آمده ـ ميان صاحبنظران وحدت نظر وجود ندارد. علاّمه طباطبايى معتقد است: وحى يك نوع تكليم آسمانى است كه از راه حس و تفكّر عقلى درك نمىشود؛ بلكه درك و شعور ديگرى است كه گاهى در برخى از افراد به مشيّت الاهى پيدا مىشود و دستورات غيبى را كه از حق و عقل پنهان است، از وحى و تعليم خدايى دريافت مىكند (طباطبايى، 125). آيتاللّه معرفت آورده است: وحى رسالى با معناى لغوى آن، يعنى اعلام پنهان، تفاوت بسيارى ندارد. بر اين اساس، وحى اتّصال غيبى ميان خداوند و رسول است كه به سه صورت تحقّق مىيابد (معرفت، 1412، 1 / 30). عبدالعظيم زرقانى نگاشته است: مفهوم اصطلاحى وحى در لسان شرع، آن است كه خداوند متعالى به بندگان برگزيدهاش انواع هدايت و علم را كه اراده كرده از آن اطلاع يابند، به آنان اعلام كند؛ امّا به شيوه سرى و پنهان و غير از شيوه متداول انسانها (زرقانى، 1409، 1 / 64). گذشته از مفهوم وحى، ماهيت آن نيز به شدّت در هالهاى از ابهام قرار دارد. به راستى چگونه خداوند يا پيامبران به گفتوگو پرداخته است؟ البتّه در آن جا كه اين پيامرسانى با تكليم (گفتوگو كردن) انجام پذيرفته باشد، نظير سخن گفتن خداوند با موسى عليهالسلام يا در مواردى كه فرشته وحى يعنى جبرئيل عليهالسلام مأمور رساندن پيام الاهى مىشود، تصوّر ماهيت وحى تا حدودى آسان خواهد بود؛ زيرا همگان بر اساس مبانى شناخت صفات الاهى باور داريم كه خداوند، بدون نياز به استفاده از ابزار متداول تكلّم يعنى حنجره، تارهاى صوتى، زبان، لبها و ... با خلق صوت و ايجاد تموّج در هوا مقصود خود را به صورت گفتار به سمع موسى عليهالسلام رسانده است؛ چنان كه به استناد برخى از آيات نظير آيه «فَأَرْسَلْنَا إِلَيْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرا سَوِيّا (مريم (19): 17)؛ پس روح خود را به سوى او فرستاديم تا به [شكل] بشرى خوش اندام بر او نمايان شد»، و نيز دهها روايت، درمىيابيم كه چگونه جبرئيل عليهالسلام به رغم روح مجرّد بودن، در قالب انسانى و به صورت دحيه كلبى تمثّل مىيافته، و به صورت طبيعى و ناشناخته و در عين حال با رعايت نهايت احترام و ادب به حضور پيامبر صلىاللهعليهوآله مىرسيد، و بخشى از آيات و سوره را به حضرت ابلاغ مىكرده است.(3)ماهيت وحى مستقيم در هالهاى از ابهام
آن چه در اين بين پيچيده بوده و فهم ماهيت آن بر همگان دشوار آمده، وحى به صورت مستقيم است كه در آن، پيام الاهى بدون خلق صوت و بدون وساطت فرشته، مستقيم بر قلب پيامبر صلىاللهعليهوآله انتقال مىيابد. اين گونه پيام از چه مقولهاى است و كيفيت ارسال و دريافت آن با چه ميزانى قابل ارزيابى است؟ حالات پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله هنگام دريافت وحى مستقيم، و نيز آن چه از زبان ايشان در تبيين آن وارد شده، نشان دهنده پيچيدگى و ناشناخته بودن ماهيت اين گونه وحى است. در برخى روايات، حالات پيامبر صلىاللهعليهوآله هنگام دريافت وحى اينگونه ترسيم شده است: عايشه مىگويد: روزى در هواى به شدّت سرد ديدم كه وحى بر پيامبر9 فرود آمد و نفس وى را بريد و عرق از پيشانىاش سرازير بود (نسايى، 1411، 1 / 324). ابن عبّاس مىگويد: هر گاه وحى بر پيامبر9 نازل مىشد، از شدت آن و از درد شديد و سنگينى آن به زحمت مىافتاد و سردرد مىشد (مجلسى، 1403، 18 / 261). عبادة بن صامت مىگويد: هر گاه وحى بر پيامبر9 نازل مىشد، حالت پيامبر تغيير مىكرد و نفسش باز مىايستاد و رنگ چهره او به تيرگى مىرفت (معرفت، 1412، 1 / 65). در روايت ديگر آمده است: سر خود را پايين مىانداخت و يارانش نيز چنين مىكردند تا آن هنگام كه وحى پايان مىپذيرفت، پيامبر9 سر خود را بالا مىگرفت (معرفت، 1412، 1 / 65). دگرگونى حالت پيامبر صلىاللهعليهوآله هنگام دريافت وحى، گاه به مركب ايشان نيز سرايت مىكرد. در روايتى از زبان على عليهالسلام چنين مىخوانيم: هنگامى كه پيامبر9 سوار بر استر خاكسترى رنگ خود بود، سوره مائده بر وى فرود آمد و اين وحى چنان سنگين بود كه استر از حركت باز ايستاد و شكم مركب پايين آمد تا آن جا كه ديدم نزديك است زانوان حيوان به زمين برخورد كند و پيامبر9 چنان در حالت اغما و بيهوشى فرو رفت كه دستش بر گيسوان شيبة بن وهب جمحى قرار گرفت (عياشى، بىتا، 1 / 388). عكرمه مىگويد: هر گاه بر پيامبر9 وحى مىشد، ساعتى به سان كسى كه دچار مستى و بيهوشى شده، در حالت نيمه خواب فرو مىرفت (ابن سعد، بىتا، 1 / 197). هنگامى كه حارث بن هشام از پيامبر صلىاللهعليهوآله پرسيد: اى رسول خدا! چگونه به شما وحى مىشود؟ در پاسخ فرمود: گاه بهسان زنگ پى در پى ناقوس به گوشم مىرسد و آن شديدترين حالت دريافت وحى بر من است ... (سيوطى، 1369، 1 / 44). سر را پايين انداختن، جارى شدن عرق شديد از پيشانى، رنگ باختن چهره، فشار سخت بر روح و سر، فرو رفتن در حالت اغماء و خم شدن پشت و زانوان مركب و ... از سنگينى و دشوارى وحى مستقيم حكايت دارد. شايد ناميدن قرآن به قول ثقيل (گفتار گرانبار و سنگين) در آيه «إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً» (مزمل (73): 5)؛ در حقيقت ما به زودى بر تو گفتارى گرانبار القا مىكنيم»، از همين سنگينى وحى حكايت داشته باشد. به راستى وحى مستقيم از چه مقولهاى است كه اين چنين گران و سنگين فرود مىآيد؟ آيا مفاهيم معنوى و معنايى و ارتباط عالم ملكوت و عِلوى با عالم مُلْك و سِفلى كه در نزول وحى مستقيم تبلور يافته، چنين سنگين و ثقيل است كه باعث تغيير حالات شده و گاه سنگينى آن در مفهوم مادّى آن كه خم شدن كمر و زانوان مركب پيامبر صلىاللهعليهوآله است، بروز مىكند؟ اينها پرسشهايى است كه پيشروى وحى مستقيم وجود دارد و تاكنون پاسخ روشن و قانع كنندهاى از آن ارائه نشده و به سبب دور از دسترس بودن آن، حتّى براى بالاترين سطح كشف و شهود بسيار بعيد مىنُمايد كه روزى در فهم محدود بشرى بگنجد و قابل تفسير شود. متأسّفانه شمارى از خاورشناسان مغرض يا جاهل، با تفسير نادرست از حالات پيامبر صلىاللهعليهوآله هنگام دريافت وحى، آن را العياذ باللّه نوعى جنون و درهم آميختگى قواى دماغى و عقلانى پيامبر صلىاللهعليهوآله دانستهاند. گذشته از ادلّه عقلى و متقن كه بر هوشيارى و عقلانيت كامل پيامبر صلىاللهعليهوآله در همه حالات، حتّى در حالت خواب و نيز در حسّاسترين لحظات يعنى دريافت پيام آسمانى دلالت دارند، در خود اين روايات نيز بر اين امر تصريح شده است. جمله «وقد وعيت عنه ما قال؛ هر آن چه [كه جبرئيل] به من مىگويد در مىيابيم.» بر من گفته مىشود (سيوطى، 1369، 1 / 44)، بيانگر مدّعا است. ناشناخته ماندن ماهيت وحى به ويژه وحى مستقيم، باعث آن شده كه برخى از صاحبنظران آن را نوعى شعور رموز بنامند.اقسام وحى از نگاه صاحبنظران
درباره اقسام وحى بايد گفت كه عموم صاحبنظران، وحى در كاربرد قرآن را به شش دسته بدين شرح تقسيم كردهاند:1. تدبير عالم:
وَأَوْحَى فِي كُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا (فصلت (41): 9).2. الهام:
وَأَوْحَيْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِيهِ (قصص (28): 7)، إِذْ يُوحِي رَبُّكَ إِلَى الْمَلاَئِكَةِ أَنِّي مَعَكُمْ (انفال (8): 12).3. معناى لغوى يعنى اشاره:
فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ مِنَ الْمِـحْرَابِ فَأَوْحَى إِلَيْهِمْ أَن سَبِّحُوا بُكْرَةً وَعَشِيّا (مريم (19): 11).4. غريزه كه وحى كردن به زنبور عسل ناظر به غريزه است:
وَأَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتا وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا يَعْرِشُونَ ثُمَّ كُلِي مِن كُلِّ الثَّـمَرَاتِ فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلاًَ (نحل (16): 67 و 68).5. وسوسه:
وَإِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَى أَوْلِيَائِهِمْ (انعام (6): 121).6. وحى رسالى:
مقصود از وحى رسالى، نوعى خاص از وحى است كه براى ابلاغ پيام الاهى به پيامبران صلىاللهعليهوآله بهكار مىرود. اين امر در آيات متعدّدى نظير آيه ذيل: انعكاس يافته است. إِنَّا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ كَمَا أَوْحَيْنَا إِلَى نُوحٍ وَالنَّبِيِّينَ مِن بَعْدِهِ وَأَوْحَيْنَا إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَعِيسى وَأَيُّوبَ وَيُونُسَ وَهَارُونَ وَسُلَيْمانَ وَآتَيْنَا دَاوُود زَبُورا (نساء (4): 163).ماهيت وحى از نگاه صدرالمتألهين
با توجّه به مقدّمات پيشگفته درباره مفهوم، ماهيت و اقسام وحى، اكنون به بررسى ديدگاههاى صدرالمتألهين در اين زمينه مىپردازيم. صدرالمتألهين در تفسير آيه وَالَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِكَ (بقره (2): 4). فصلى را با عنوان «كيفيت فرو فرستادن وحى بر پيامبران» گشوده، و به بررسى اين مسأله پرداخته است (صدرالمتألهين، 1379، 1 / 295). او اعتقاد دارد: همانگونه كه بر هر مؤمنى ايمان به آن چه بر پيامبران عليهمالسلام فرو فرستاده شده لازم است، دانستن چگونگى نزول وحى نيز بر عهده هر عالم است (صدرالمتألهين، 1379، 1 / 295)؛ آنگاه، ديدگاه مفسّران، متكلّمان و فيلسوفان را بدين شرح تبيين مىكند. گروهى از مفسّران و متكلّمان معتقدند: مقصود از نزول وحى، آن است كه جبرئيل كلام الاهى را در آسمان شنيده و آن گاه، آن را بر پيامبر9 فرو فرستاده است؛ چنان كه گفته مىشود: نامه امير از قصر فرود آمد؛ در حالى كه به واقع، نامهاى فرود نيامده و صرفا شنونده، نامه را در بلندى قصر شنيده و آن را به پايين قصر رسانده است. در پاسخ به اين اشكال كه جبرئيل چگونه گفتار خداوند را شنيده، معتزله گفتهاند: خداوند اصوات و حروف را بر زبان جبرئيل خلق مىكند، و اشاعره گاه مىگويند: احتمال دارد خداوند براى جبرئيل قدرت شنوايى گفتارش را ايجاد كرده؛ آن گاه او را بر تعبير اين شنيدهها در قالب گفتار توانا ساخته باشد و گاه مىگويند: ممكن است خداوند در لوح محفوظ، كتابت قرآن را با اين نظم مخصوص آفريده؛ آن گاه جبرئيل آن را خوانده و حفظ كرده باشد، و گاه نيز مىگويند: خداوند، الفاظ بريده را بر اساس همين نظم مخصوص قرآن در جسمى مخصوص آفريده، و جبرئيل آن را دريافت كرده، و براى او علم و يقين ايجاد مىشود كه هر آن چه در اين جسم مخصوص آمده، همان عبارتى است كه بيانگر معناى كلام قديم است؛ امّا بر اساس مسلك حكيمان الاهى و فيلسوفان مسلمان، گفتار الاهى از قبيل اصوات يا حروف يا از قبيل اعراض اعمّ از الفاظ يا معانى نيست؛ بلكه كلام و متكلّم بودن خداوند، نوعى از قدرت و قادريت خداوند است كه در هر يك از عوالم عِلوى و سِفلى صورت مخصوصى دارد. گروهى نيز به تلاقى روحانى و ظهور عقلانى ميان پيامبر9 و فرشته حامل وحى معتقد هستند. آنان ظهور عقلانى آن فرشته براى نفوس پيامبران9 را از باب تشبيه هبوط عقلى به نزول حسّى و ارتباط روحانى به اتصّال مكانى نزول مىنامند؛ بنابراين در جمله «نزل الملك ...» استعاره تبعيه آمده، و «نزول الفرقان» نيز به پيرو آن، استعاره تبعيه است (صدرالمتألهين، 1379، 1 / 295 ـ 297). صدرالمتألهين، اين نظريه و نظريه نخست را نوعى افراط و تفريط دانسته كه از جاده صواب به دور است و آن را با اجماع مسلمانان و احاديث متواتر پيامبر صلىاللهعليهوآله و براهين عقلى ناسازگار مىداند؛ زيرا معتقد است: مسلمانان اتفّاق نظر دارند كه پيامبر صلىاللهعليهوآله با چشم جسمانى خود، جبرئيل عليهالسلام و ساير فرشتگان مقرّب را مىديده و با گوش بدنى خود، گفتار الاهى را از زبان قدسى آنان مىشنيده است. (صدرالمتألهين، 1379، 1 / 297)؛ آن گاه خود به تبيين چگونگى نزول فرشته، ابلاغ وحى و دريافت آن به وسيله پيامبران صلىاللهعليهوآله پرداخته است. خلاصه ديدگاه صدرالمتألهين در اين زمينه چنين است: انسان تا زمانى كه در اين دنيا و محصور به قوانين مادّى آن است، و قوا و حواسّ باطنى او از قوّه به فعليت نرسيده، براى شنيدن و ديدن به وجود صوت مسموعى همچون اصوات، حروف و كلمات و نيز صورت بصرى همچون الوان و اشكال نياز دارد؛ هر چند وجود صاحب صورت و هويت خارجى آن به صورت عرضى و در مرحله دوم قابل درك براى او است. از سوى ديگر، قوّه خيال از مقوله جوهر، و مجرّد از مادّه بدنى است. حال اگر كسى به رغم حضور در اين دنيا و محصور بودن در محدوديتهاى مادّى آن، به جاى توغّل و فرو غلتيدن در دنيا و مظاهر آن، تمام توجّه خود را به عالم قدس و ملكوت معطوف كرده، نفس خود را بر اساس سرشت نخستين آن يا در اثر رياضت و تهذيب و به دست آوردن ملكه قداست، پاك و پيراسته سازد، بر خلع و دور افكندن بدن و كنار گذاشتن حواس ظاهرى و روىآوردن به عالم ملكوت توانمند خواهد بود (صدرالمتألهين، 1379، 1 / 298 ـ 299). بخشى از عين گفتار صدرالمتألهين در اين باره چنين است: هر زمان نفس چنين انسانى از اين مشغوليتهايى كه در بيدارى عارض او مىشود، فرصت و خلوتى بيايد، با قوّه خيالش از عالم طبيعت خلاصى مىيابد و به عالم اصلى خود باز گشته، به پدر مقدسش كه روح القدس است و هر فرشتهاى كه خدا بخواهد اتّصال بر قرار مىكند و از آن جا علم و حكمت را بهره مىگيرد حال يا با انتقاش [= نقش بستن] يا به صورت عكس [= منعكس ساختن] به مثابه آينه صيقل داده كه در برابر قرص آفتاب قرار گيرد.(4) تا اين جا، ملاّصدرا چگونگى نزول وحى مستقيم را بر پيامبر صلىاللهعليهوآله تحليل مىكند؛ سپس در تحليل نزول فرشته و وساطت او در نزول وحى آورده است. امّا از آن جا كه نفس بالكل و از هر جهت، از ارتباط تدبيرى خود با بدن و جنود حسّى آن دست بر نداشته يا از آن جهت كه به رغم تجرّد كلّى از عالم مادّه، از عالم تمثّل از هر جهت تجرّد حاصل نكرده، به اندازه سطح عالم تمثّل بهره مىگيرد؛ بدين جهت، فرشته حامل وحى به صورت شبيه انسانى بر او تمثّل مىيابد و كلمات الاهى را به صورت منظّم و مسموع بر زبان جارى مىكند؛ چنان كه خداوند فرموده است: فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرا سَوِيّا (مريم (19): 17)، (صدرالمتألهين، 1379، 1 / 300). صدرالمتألهين آن گاه به تبيين چگونگى تمثّل فرشته مىپردازد. او معتقد است در ديدن و شنيدن متعارف، ديدهها و شنيدهها نخست براى حسّ بينايى و شنوايى درك شده؛ سپس از حسّ به قوّه خيال، و از قوّه خيال به نفس ناطقه منتقل مىشوند؛ امّا در ديدن فرشته و شنيدن وحى، امر به عكس است. فيض نخست از عالم امر به نفس مىرسد؛ آن گاه به قوّه خيال منتقل مىشود و تمثّل فرشته در اين مرحله تحقّق مىيابد، و در مرحله سوم، به صورت حسّى مشاهده مىشود؛ آن گاه روايت حارث بن هشام را ذكر مىكند كه در آن، پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله از نزول مستقيم و با وساطت فرشته سخن گفته است (صدرالمتألهين، 1379، 1 / 300 ـ 3001).مراتب وحى از نگاه صدرالمتألهين
تفاوت انواع وحى و چندگانگى مراتب آن از نگاه صدرالمتألهين به مراتب و درجات روحانى پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله ناظر است. او اعتقاد دارد: وحى به سه صورت بر پيامبر صلىاللهعليهوآله فرود مىآمده است. 1. ديدن صورت مثالى فرشته وحى: روايت: «و احيانا يتمثل لى الملك رجلاً فيكلمنى فأعى مايقول» به اين مرحله ناظر است. 2. ديدن صورت اصلى و قدسى جبرئيل؛ چنان كه در روايات آمده است: پيامبر صلىاللهعليهوآله دو بار جبرئيل را با صورت اصلى آن ديده است؛ به گونهاى كه شرق و غرب عالم را پر كرده بود: عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَى ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوَى وَهُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلَى (نجم (53): 5 ـ 7). وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَى عِندَ سِدْرَةِ الْمُنتَهَى (نجم (53): 13 و 14). 3. دريافت مستقيم وحى از خداوند و بدون وساطت فرشته: او در تبيين اين مرحله مىگويد: هر گاه پيامبر9 به مقامى بالاتر دست مىيافت كه ديگر به وساطت چيزى ميان او و مبدأ اوّل و مفيض بر كلّ نيازى نبود، در اين حالت او بدون واسطه، گفتار خداوند را مىشنيد؛ چنان كه خداوند فرموده است: ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى (نجم (53): 8 ـ 10) (صدرالمتألهين، 1379، 1 / 301). بنابراين، صدرالمتألهين معتقد است كه تفاوت گونههاى وحى، به ميزان صفا و جلاى باطن و تجرّد هر چه بيشتر پيامبر صلىاللهعليهوآله از شواغل دنيايى بستگى داشته است. او ديدن فرشته و شنيدن صداى فرشته را در خواب، مرحلهاى ضعيفتر از مرحله نخست مىداند و در مرحلهاى ضعيفتر و پيش از آن، از خوابهاى راستين عارفان و صالحان نام مىبرد و معتقد است: اولياى الاهى به سبب برخوردارى از صفاى باطن، در حال خواب، صورتهاى باطن را مطالعه مىكنند و به سبب ضعيف بودن اين مرتبه، از آن در روايات به صورت جزئى از 46 جزء يا 45 جزء يا 70 جزء نبوّت با توجّه به اختلاف روايات، ياد شده است. صدرالمتألهين مقام محدّث، يعنى كسى را كه در بيدارى، بدون ديدن بدن مثالى فرشته، صداى او را مىشنود، در عالىترين مرحله رؤيا و در مرتبهاى ميان ديدن فرشته در خواب و رؤياى صادق دانسته، و معتقد است: تمام اين مراحل، به مراتب نفس و ميزان تعلّق و وابستگى آن به مظاهر دنيايى و درجه تجرّد آن از دنيا بستگى تام دارد (صدرالمتألهين، 1379، 1 / 302). بر اساس نظريه صدرالمتألهين، براى وحى و ارتباط نفس با عالم ملكوت مىتوان شش مرحله را به شكل ذيل ترسيم كرد:نمودار مراتب و مراحل وحى و ارتباط وحيانى
صدرالمتألهين، همچنين در جلد هفتم تفسير خود، ذيل آيه تَنزِيلٌ مِن رَبِّ الْعَالَمِينَ (واقعه (56): 80)، گفتار مهمّى در اين زمينه دارد كه به جهت اهميّت، بخشهايى از آن را نقل مىكنيم. او معتقد است: از آن جا كه كسى را به ذات احديت راه نيست و فقط از طريق آثار و افعال مىتوان به او راه يافت، گفتار و كتاب الاهى به صورت فعل و اثر الاهى، يكى از راههاى دستيابى به او است، و كلام مربوط به عالم امر است؛ چنان كه خداوند مىفرمايد: إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئا أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ (يس (36): 82). از اين جهت، تجدّد و تضاد در كلام الاهى راه ندارد «وَمَا أَمْرُنَا إِلاَّ وَاحِدَةٌ» (قمر (54): 50)، و كتاب مربوط به عالم خلق است؛ بدين جهت، تجدّد و تضاد در آن راه مىيابد؛ چنان كه فرمود: وَلاَ رَطْبٍ وَلاَ يَابِسٍ إِلاَّ فِي كِتَابٍ مُبِينٍ (انعام (6): 59)، و كتاب، نايب كلام و قرآن هم كلام خدا و هم كتاب او است؛(5) آن گاه پس از تبيين اين مقدّمات در تحليل مفهوم تنزيل كلام و انزال كتب مىگويد: روح انسانى به مثابه آيينه جلا يافته است كه هر گاه با صيقل عقل نظرى، صيقل بخورد و پرده طبيعت و زنگار معصيت از آن كنار رود، نور معرفت و ايمان در آن منعكس مىشود و اين همان است كه حكيمان بدان عقل بالفعل مىگويند و انسان با چنين نورى حقايق ملكوت و پنهانىهاى جبروت را نظاره مىكند ... (صدرالمتألهيهن، 1379، 7 / 114)؛ آن گاه چنين افزوده است: هر گاه ارواح پيامبران به عالمشان (عالم وحى الاهى) متّصل شود، كلام الاهى را مىشنوند و شنيدن كلام الاهى به معناى اعلام حقايق با مكالمه حقيقى ميان روح نبى با عالم وحى است؛ زيرا اين روح در مقام قرب و جايگاه صدق قرار گرفته، و وحى نيز كلام حقيقى الاهى است و بدين طريق، پيامبر با آن فرشتگان همنشين شده و با آنان گفتوگو مىكند و صداى قلم آنان را مىشنود ... ؛ آن گاه كه به عرصه ملكوت آسمانى نزول مىكند، صورتى كه در لوح نفس خود در عالم ارواح ديده بود، برايش تمثّل مىيابد و اثر آن در ظاهر آشكار مىشود و در اين هنگام، براى حواس ظاهرى حالتى شبيه خواب و اغما دست مىدهد ... ؛ پس مفاد وحى با وساطت فرشته به باطن و روح پيامبر اتّصال مىيابد و پيامبر با روح قدسى خود، از رهگذر فرشته، معارف الاهيه را دريافت و آيات الاهى را مشاهده مىكند و كلام حقيقى عقلى خداوند را از فرشتهاى كه روح اعظم است، مىشنود؛ آن گاه آن فرشته به صورت محسوس برايش تمثّل مىيابد و گفتار خداوند، به صورت اصوات و حروف منظّم و مسموع، و فعل و كتابت خداوند، به صورت رقمها و شمارههاى قابل رؤيت در مىآيد؛ پس هر يك از وحى و فرشته براى مشاعر و قواى مدرك پيامبر9 قابل دسترس مىشود ... (صدرالمتألهيهن، 1379، 7 / 115 ـ 117). صدرالمتألهين در اين عبارتها كوشيده است تحليلى عقلانى از مفهوم انزال و تنزيل گفتار و كتاب الاهى به دست دهد. ملاّصدرا در جلد هفتم اسفار در فصلى تحت عنوان: «چگونگى نزول كلام و هبوط وحى از نزد خداوند به واسطه فرشته بر قلب پيامبر صلىاللهعليهوآله ...» (صدرالمتألهين، 1368، 7 / 22)، تقريبا از همان مضامين و تا حدودى عبارتهايى استفاده كرده كه در تفسير او منعكس شده است. آغاز عبارت او در تحليل كيفيت نزول چنين است: ان الروح الانسانى اذا تجرّد عن البدن و خرج عن وثاقه من بيت قالبه و موطن طبعه مهاجرا الى ربه لمشاهدة آياته الكبرى، و تطهر عن درن المعاصى و اللذات و الشهوات و الوساوس العاديه و التعلقات، لاح له نور المعرفه و الايمان باللّه و بهذا النور الشديد العقلى يتلألأ فيه اسرار ما فى الارض و السماء و يتراى منه حقائق الاشياء ... (صدرالمتألهيهن، 1368، 7 / 24 ـ 27)، و اين، درست همان مضمونى است كه ما ترجمه آن را از جلد هفتم تفسير او نقل كرديم؛ هر چند عبارتهاى اين دو كتاب متفاوت است. از آن چه به تفصيل از عبارتهاى صدرالمتألهين نقل كرديم مىتوان به نظرگاه او در تحليل ماهيت وحى، مراتب آن، چگونگى نزول قرآن و ... دست يافت. براى آن كه جوانب اين بحث بسيار مهم روشن شود، لازم است، گفتار اين مفسّر را دقيقتر تحليل، و نكات بنيادين آن را روشن كنيم.بررسى تحليلى ديدگاه صدرالمتألهين درباره وحى
از توجّه به گفتار صدرالمتألهين درباره وحى، نكات اساسى ذيل به دست مىآيد: 1. صدرالمتألهين معتقد است: در تحليل ماهيت وحى، دو ديدگاه افراطى و تفريطى وجود دارد. ديدگاه اشاعره و معتزله كه وحى را به مثابه فرود آوردن نامه امير از قصر به سطح زمين تفسير كردهاند، تفريطى است و نظرگاه كسانى كه با تصرّف در مفهوم حقيقى نزول و مجاز دانستن، آن وحى را نوعى تلاقى روحانى ميان پيامبر صلىاللهعليهوآله و فرشته معنا كرده و درك حسّى را به طور كامل منتفى دانستهاند، افراطى است. 2. صدرالمتألهين، خود، وحى را به معناى كلام حقيقى و عقلى خداوند مىداند و معتقد است: چنان نيست كه حقيقتا كلام الاهى نزول يابد؛ بلكه اين روح پيامبر صلىاللهعليهوآله است كه در اثر شدّت نزاهت و پيراستگى از علايق دنيايى به عالم علوى و ملكوت صعود مىكند و معارف الاهيه را مستقيم از سوى خداوند يا فرشته دريافت مىكند. نزول وحى، پس از اين مرحله است؛ يعنى پس از صعود پيامبر صلىاللهعليهوآله و تلقّى وحى، پيام الاهى در قالب الفاظ و عبارتهاى كنونى نزول يافته، به دست ما مىرسد؛ پس نزول قرآن در ماهيت خود، صعود را جاى داده است. پس از صعود پيامبر صلىاللهعليهوآله و اتّصال با كلام وحى، كلام الاهى به صورت حقيقى در حالى كه فاقد هر گونه تشخّص صوتى و حروفى است، در دل وى منعكس يا منقّش مىشود. اين عكس و انتقاش مىتواند مستقيم با القاى كلام از سوى خداوند يا عقل فعّال و فرشته وحى (جبرئيل) حاصل آيد؛ آن گاه هنگام نزول، دو مرحله را طى مىكند: 1. نزول به ملكوت آسمان: در اين مرحله، معارف و نيز فرشته تمثّل مىيابد و تغييرى كه در حالات پيامبر و بدن وى در روايات گزارش شده، مربوط به اين مرحله است. 2. نزول به آسمان دنيا: در اين مرحله، فرشته به صورت انسان و محسوس ظاهر شده و وحى و كلام الاهى در قالب اصوات و حروف و كلمات تجّدد مىيابند.(6) 3. ماهيت وحى از نگاه ملاّصدرا «انتقاش» يا «عكس» است و اين نكته، اساسىترين تحليلى است كه از سوى او براى تبيين ماهيت وحى بيان شده و اهمّيت فوقالعادهاى دارد؛ از اين رو ضرور است كه با توجّه بيشتر، مورد كاوش قرار گيرد. مقصود صدرالمتألهين از انتقاش، آن است كه معارف و حكمت الاهيه، پس از صعود و ارتقاى روح پيامبر صلىاللهعليهوآله و اتّصال با عالم ملكوت در صفحه نفس وى نفش بسته مىشود؛ همانگونه كه الفاظ و كلمات، با نگاشتن بر صفحه كاغذ نقش مىبندد يا متن نگاشتهاى به وسيله حجّار بر روى سطح سنگى حكّاكى مىشود. فهم همه جانبه ماهيت و چگونگى نقش بستن مفاهيم و مداليل وحى بر صفحه دل، از توان ما بيرون است. شايد حالتهاى الهام كه گاه با نقش بستن پيامى راهگشا بر صفحه جان تحقّق مىپذيرد، تا حدودى هر چند ضعيف، فهم ماهيت انتقاش را آسان سازد. تصوير ديگر ماهيت وحى در گفتار صدرالمتألهين، «عكس» يا انعكاس است. او براى اين مفهوم، از مثال آينه صاف در برابر قرص آفتاب كمك مىگيرد. وقتى آينهاى جلا يافته، بدون زنگار در برابر نور پر تشعشع خورشيد قرار مىگيرد، تا آن جا كه محدوده و بزرگى آينه اجازه دهد، نور تابناك آفتاب را منعكس مىسازد. در اين صورت نمىگويند: نور آفتاب در سطح آينه نقش بسته است؛ بلكه مىگويند: منعكس شده است. تفاوت دو مفهوم نقش و عكس در اين است كه نقش با كنار رفتن منقوش ثابت مىماند؛ امّا به محض چرخاندن جهت آينه از آفتاب، ديگر آينه به انعكاس نور آن قادر نيست. به نظر صدرالمتألهين، وقتى روح پيامبر صلىاللهعليهوآله از تعلّقات دنيايى آزاد، و در اثر تهذيب و رياضت صاف و زلال شد، به مثابه همان آينه شفّاف، حقايق و معارف ملكوتى را منعكس مىسازد. شايد روايت ذيل در باب تعلّم، به صفاى باطن و انعكاس معارف در آن نظر دارد. امام صادق عليهالسلام فرمود: ليس العلم بكثرة التعلم انما هو نور يقع فى قلب من يريد اللّه أن يهديه ... . علم به فراوانى دانشاندوزى نيست، بلكه نورى است كه در دلى قرار مىگيرد كه خداوند مىخواهد هدايتش كند ... .(7) مقصود از اين علم، معارف الاهى است كه با راههاى عادى و متداول فرا چنگ نمىآيد و صفاى باطن و طهارت دل را مىطلبد تا نور الاهى در آن تابيدن گيرد. رواياتى كه وحى و الهام را بر «نكت بر قلب» تفسير كردهاند، به «انتقاش» در قلب ناظر است. زيرا «نكت» به معناى نشانهگذارى است، و وقتى چيزى در قلب نقش مىبندد، گويا در آن نشانهگذارى شده است. ابو بصير مىگويد: از امام صادق عليهالسلام پرسيدم: اگر از امام عليهالسلام سؤال شود و امام، پاسخ آن را آماده نداشته باشد، از كجا بدان آگاه مىشود؟ امام7 فرمود: ينكت فى القلب نكتا. بر قلب به روشنى نگاشته مىشود.(8) در روايات ديگر، امامان عليهمالسلام در تبيين جهات و علوم خود، از «نكت فى القلوب» ياد كردهاند. در روايتى از امام صادق عليهالسلام چنين آمده است: ان اللّه اذا أراد بعبد خيرا نكت فى قلبه نكتة من نور و فتح مسامع قلبه و وكل به ملكا يسدده، و اذا أراد بعبد سوءا نكت فى قلبه نكته سوداء و سد مسامع قلبه و وكل به شيطانا يضله ... ؛ هر گاه خداوند درباره بندهاى، اراده خير داشته باشد، نگاشتهاى از نور در قلب او مىنگارد و گوشهاى دلش را مىگشايد و فرشتهاى را براى يارى و كمكش بر او مىگمارد و هر گاه براى بندهاى اراده سوء داشته باشد، نگاشته سياهى در دلش مىنگارد و گوشهاى دلش را مىبندد و شيطانى را براى گمراهىاش مىگمارد ... (كلينى، 1388، 1 / 166). اراده خير الاهى به بنده، به معناى شايستگى او براى دريافت چنين فيضى است؛ يعنى چون او رو به سوى خير و نيكى آورده، خداوند مهربان نيز چنين فيضى را به او مىدهد و نَكْت در دل، به معناى ثبت و نگارش است و تعبير به «مسامع قلب» نشان مىدهد كه دل نيز رخنههايى براى شنيدن دارد. در حقيقت، در اثر رويكرد بنده به خير، كتاب دل و گوش جانش آماده پذيرش معارف مىشود؛ يعنى معارف به دو صورت كتاب و كلام به جانش ريخته مىشود. درست نظير روايت پيشين امام صادق عليهالسلام كه از وحى مخصوص امام عليهالسلام به «نكت فى القلب او نقر فى السمع» تعبير شده بود؛(9) بنابراين به نظر مىرسد كه نظريه «عكس» و به ويژه «انتقاش» پشتوانههاى قابل قبول عقلى و نقلى دارد. 4. صدرالمتألهين، تفاوت گونههاى وحى را به حالتهاى گوناگون پيامبر صلىاللهعليهوآله و ميزان عطف توجّه وى به شواغل دنيايى مىداند؛ هر چند اين شواغل، در جهت تبليغ دين باشد. بر اين اساس، او معتقد است: هر گاه اين عطف توجّه به عالم ملكوت و مرحله تجرّد روح، كاملتر باشد، وحى به صورت مستقيم و بدون واسطه فرشته انجام مىگيرد، و وساطت فرشته و تمثّل او به مرحله سوم و ضعيفترين مرتبه تجرّد روح پيامبر صلىاللهعليهوآله ناظر است. 5. صفاى باطن، در اثر: ترك گناهان و انجام فرمانهاى الاهى و رياضتها، و بريدن روح از علايق و دلبستگىهاى دنيايى و بدنى [= نزاهت]، دور كن اساسى براى بهرهمندى از فيض همنشينى با فرشته، و شنيدن كلام خداوند و دريافت وحى است و هر چه صفاى باطن و نزاهت روحى قوىتر باشد، همنشينى با فرشته وحى و دريافت وحى شفّافتر و قوىتر انجام مىگيرد؛ بدين جهت، صدرالمتألهين معقتد است: تمثّل فرشته به سبب استمرار ارتباط تدبيرى روح با بدن تحقّق مىگيرد و اگر همين علاقه و ارتباط هم نبود نيازى به تمثّل فرشته نبود، و پيامبر صلىاللهعليهوآله مىتوانست هماره جبرئيل عليهالسلام را در همان صورت اصل خود مشاهده كند. 6. ملاّصدرا، مقام تحديث و نيز رؤيت خوابهاى راستين براى صالحان را از گونههاى ضعيفتر وحى و ارتباط با عالم ملكوت دانسته است.برخى ملاحظات بر گفتار صدرالمتألهين
تحليلى كه صدرالمتألهين از ماهيت و مراتب وحى به دست داده، تا حدود بسيارى بديع و در عين حال ژرف و عميق است و از كوشش عقلانى تحسين برانگيز او براى حل معضلات در مسأله وحى حكايت دارد. با اين حال، به نظر مىرسد اين تحليل از جهاتى چند قابل مناقشه است. نخست: فقدان پديده صعود در ماهيت وحى چنان كه اشاره شد، ماهيت دريافت وحى، با تركيب دو پديده صعود و نزول انجام مىگيرد. صعود روح نبوى و اتّصال و ارتباط با وحى و عالم وحيانى و نزول به همراه وحى و فرشته حامل آن؛ در حالى كه وقتى به سرتاسر آيات مربوط به نزول و وحى قرآن نظر بيفكنيم، در خواهيم يافت كه در تمام آنها فقط از پديده نزول قرآن به مفهوم فرود آمدن، سخن به ميان آمده و در هيچ يك از آيات، حتّى به اشاره دور، گفتارى درباره صعود روح پيامبر صلىاللهعليهوآله به عالم وحى منعكس نشده است. آيه «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلَى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ» (شعراء (26): 193 و 194)، از نمونههاى مدّعا است. قرآن همچنين در پاسخ بهانههاى واهى مشركان كه مىگفتند: چرا يك جا فرود نمىآيد، آورده است: وَلَوْ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ كِتَابا فِي قِرْطَاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَيْدِيهِمْ لَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذَا إِلاَّ سِحْرٌ مُبِينٌ (انعام (6): 7). اين آيه به خوبى نشان مىدهد كه قرآن، به صورت مكتوب در كاغذ قابل لمس فرود نيامده است؛ ولى حتّى اگر به اين صورت نيز نازل مىشد، كافران نمىپذيرفتند. به عبارت روشنتر، قرآن به صورت وحى غير مكتوب در كاغذ بر پيامبر صلىاللهعليهوآله فرود آمده است؛ امّا چون مكتوب و ملموس نيست، بهانه انكار مشركان قرار گرفته است؛ پس ماهيت نزول قرآن به صورت غير مكتوب و قرآن مكتوب در قرطاس يكى است. حال مىپرسيم كه اگر قرآن بهسان تورات به صورت مكتوب در كاغذ بر پيامبر صلىاللهعليهوآله فرود مىآمد ـ كه طبق اين آيه، اين امر به طور كامل ممكن بوده است و به سبب مصالحى نظير مصلحت نزول تدريجى به اين صورت فرود نيامده است (فرقان (25): 32) ـ . آيا پديده صعود در دريافت آن قابل دفاع است؟ پيدا است كه در اين صورت، پيامبر صلىاللهعليهوآله بهسان حضرت موسى عليهالسلام در جايى همانند كوه طور آن را بهسان دريافت كردن مَنّ وسَلوى از آسمان به وسيله بنىاسرائيل (وَأَنْزَلْنَا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوى) (بقره (2): 57) دريافت مىكرد. با صرف نظر از قرآن، در روايات مرتبط با وحى و نزول قرآن نيز از پديده صعود روح پيامبر صلىاللهعليهوآله پيش از نزول قرآن سخنى به ميان نيامده است. حال مىپرسيم: اگر به واقع وحى در ماهيت خود پيش از نزول با صعود همراه است، چرا آيات و روايات به طور كامل درباره آن سكوت اختيار كردهاند؟ كمترين نتيجه اين امر آن است كه ادّعاى صعود فاقد پشتوانه دليل نقلى معتبر است. دوم: عدم استمرار نزول وحى قرآنى به صورت بحت و بسيط صدرالمتألهين مدّعى است: وحى در هر مرحله دريافت آن به صورت حقيقى كه فاقد هر گونه تشخص و صوت و حروف است كه از آن به كلام حقيقى خداوند ياد مىكند، تلقّى مىشود و تبلور آن به صورت حروف و كلمات كنونى پس از نزول پيامبر صلىاللهعليهوآله به آسمان دنيا اتّفاق مىافتد؛ زيرا اقتضاى عالم مادّه آن است كه حقايق بحت و بسيط و فرا مادّى براى حضور در عالم مادّى به صورت و مادّه نيازمندند. اين تحليل، همسان با تحليل صاحبنظرانى همچون علاّمه طباطبايى (طباطبايى، ج 3: ص 53 و 54، بىتا) است كه معتقدند: حقيقت قرآن، بحت و بسيط بوده، پس از نزول، در قالب الفاظ و عبارتهاى منعكس شده است؛ امّا مدافعان اين نظريه فقط از آن براى توجيه نزول دفعى قرآن در شب قدر بر قلب پيامبر صلىاللهعليهوآله استفاده كردهاند. به عبارت روشنتر، آنان معتقدند: حقيقت بحت و بسيط قرآن يك بار و يك جا در شب قدر بر قلب پيامبر صلىاللهعليهوآله فرود آمده؛ آن گاه در قالب الفاظ در آمده است؛ امّا نه اين كه در هر بار دريافت وحى، اين پديده تكرار شود. نگارنده در اين باره فحص كاملى انجام نداده است: امّا گمان ندارد كسى از انديشهوران به تكرار پيوسته پديده پيشين (دريافت حقيقت كلامى الاهى به صورت بحت و بسيط و تبلور آن در قالب الفاظ پس از نزول پيامبر صلىاللهعليهوآله به دنيا) باورمند باشد. سوم: عدم نياز وحى به وساطت فرشته و صعود پيامبر صلىاللهعليهوآله صدرالمتألهين، همسو با فيلسوفانى كه دريافت علوم و معارف را مستلزم ارتباط روح با عقل فعّال مىدانند، براى دريافت وحى از جبرئيل نيز چنين صعود و نزولى را قائل شده است. او مىگويد پيامبر صلىاللهعليهوآله در عالم وحى، جبرئيل را به جهت اقتضاى آن عالم، با صورت حقيقى ملاقات مىكند و تمثّل جبرئيل پس از نزول به ملكوت آسمان و تجسّد او نيز پس از نزول به دنيا به سبب مقتضيات اين دو عالم رخ مىدهد. او تغيير حالت پيامبر صلىاللهعليهوآله را به تلاقى روح وى با فرشته در عالم ملكوتِ آسمان مربوط دانسته است. اين مدّعا از جهاتى چند قابل خدشه است: نخست: از ظاهر چنين تحليلى اين امر به دست مىآيد كه مرتبه وجودى جبرئيل (همان عقل فعّال) چنان فراتر از پيامبر صلىاللهعليهوآله است كه ايشان براى ملاقات با او مىبايد به عالم وحى كه جايگاه و عالم حقيقى فرشته وحى است، صعود كند و پس از دريافت وحى آن را به زمين برساند. اين امر در گفتار فيلسوفان در تحليل اتّصال عقلانى مردم ديگر با عقل فّعال منعكس شده است؛ در حالى كه افزون بر ادلّه عقلى و نقلى بر برترى پيامبر صلىاللهعليهوآله در مقايسه با جبرئيل عليهالسلام كه خود صدرالمتألهين نيز مدافع آن است، رواياتى درباره فرود آمدن جبرئيل و ورود مؤدّبانه به خانه پيامبر صلىاللهعليهوآله و نشستن در برابر ايشان بهسان غلام به طور كامل عكس آن را ثابت مىكند. طبق اين روايات، در دريافت وحى از جبرئيل عليهالسلام نه تنها صعودى از سوى روح پيامبر صلىاللهعليهوآله انجام نمىگيرد، بلكه نزول جبرئيل با تشريفات احترامآميز بسيارى تحقّق مىپذيرد. دوم: اگر بر اساس اين تحليل، پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله در عالم وحى آيات قرآن را از جبرئيل دريافت كرده، ديگر چه نيازى است كه فرشته وحى با حضرت همراه، و در عالم ملكوت به صورت تمثّل و در عالم دنيا به صورت تجسّد ظاهر شود؟! سوم: بر اساس روايتى كه پيش از اين از امام صادق عليهالسلام نقل كرديم، تغيير حالات جسمانى پيامبر صلىاللهعليهوآله همچون: عرق پيشانى و ... ، به دريافت مستقيم وحى ناظر است، نه دريافت وحى با وساطت فرشته. از سوى ديگر، رواياتى كه درباره چگونگى تغيير حالات پيامبر صلىاللهعليهوآله هنگام دريافت وحى ذكر كرديم، نشاندهنده آن است كه اين دريافت، ميان جمع و در حضور ديگران انجام مىگرفته بدون آن كه منشأ و چند و چون آن براى كسى روشن باشد؛ در حالى كه طبق همين دست از روايات كه در تحليل تجسّد صدرالمتألهين نيز آمد، هنگام دريافت وحى با وساطت فرشته جبرئيل به صورت شخص (دحيه كلبى) و در صورتى كه پيامبر صلىاللهعليهوآله تنها بود يا افراد خصّيصى همچون حضرت امير عليهالسلام حضور داشتند، ظاهر مىشده است. چهارم: از آيه شريفه «فَأَرْسَلْنَا إِلَيْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرا سَوِيّا» (مريم (19): 17) به دست مىآيد كه تمثّل فرشته به عالم ملكوت منحصر نيست و در عالم ملك و ناسوت نيز امكانپذير است. چهارم: ضرورت تمييز ميان معارف مطلق و وحى قرآنى مهمترين و بنيادىترين بخش تحليل صدرالمتألهين از ماهيت وحى، يعنى نظريه «عكس» يا «انتقاش» ـ چنان كه گذشت ـ شواهدى از روايات دارد و نيز صاحبنظران ديگر همچون ميرداماد و ابن ميثم بحرانى با آن هم صدا هستند؛ امّا نبايد ميان انعكاس و انتقاش علوم و معارف الاهى و آسمانى بر قلبهاى پاك و پيراسته و بريده از تعلّقات دنيايى و وحى گفتارى خاص و محدود از خداوند در قالب قرآن، همسانى قائل شد. بر اساس روايات پيشگفته كه در فرهنگ قرآنى نيز تأييد شده است، نظير آيه «اتقوا اللّه و يعلمكم اللّه» (بقره (2): 282)، هر چه انسان پاك و پيراسته و داراى نزاهت باشد، معارف الاهى بهسان انعكاس نور در آينه بر قلب او منعكس يا بهسان حجّارى بر روى سنگ بر صفحه دل او نگاشته مىشود؛ بدين جهت است كه امام صادق عليهالسلام خطاب به عنوان بصرى، علم را به فراوانى تعلم ندانسته؛ بلكه آن را نور افكنده بر دل از سوى خداوند ارزيابى مىكند و گشودن روزنه دل بندگان صالح را براى افكندن معارف بر آنها از نشانههاى اراده خير خداوند بر بندهاى دانسته و نيز منشأ بخشى از علوم امامان عليهمالسلام را بر اساس همين تحليل «نكت فى القلب» شناسانده است. ميرداماد نيز دريافت احاديث قدسيه را از نوع انتقاش آنها در قلب پيامبر صلىاللهعليهوآله بر شمرده است. همه اين مطالب در جاى خود درست، و قابل دفاع است؛ امّا دريافت معارف از اين راه، غير از دريافت وحى قرآنى است، و انطباق كامل آن بر وحى قرآنى از جهاتى قابل مناقشه است: معارف الاهى كه از رهگذر عكس و انتقاش انتقال مىيابد و ما نام آن را معارف مطلق مىگذاريم، داراى چهار ويژگى است: 1. از نظر سطح و عمق ارتباط مستقيمى با ميزان طهارت و نزاهت دل از تعلقات دارد. بدين سبب گاه به صورت گفتار خداوند (حديث قدسى) جلوه مىكند و گاه به صورت آموزهاى به قلب امام معصوم عليهالسلام (نكت فى القلب) و گاه در مرتبهاى فروتر به صورت معارف غير همسطح بر دل بندگان صالح فرو مىريزد. از سوى ديگر، صدرالمتألهين مىپذيرد كه ميزان نزاهت پيامبر صلىاللهعليهوآله از تعلقات و دلبستگىها و مشغوليتهاى دنيايى در حال تغيير و تحوّل بوده است و چنان كه گذشت، او انواع نزول وحى را تابعى از اين تحوّل ميزان نزاهت دانست. حال مىپرسيم: آيا مىتوان مدّعى شد وحيى كه در زمان نزاهت كامل بر روح پيامبر صلىاللهعليهوآله از تعلّقات دنيايى بر وى فرود آمده كه صدرالمتألّهين آن را از نوع وحى مستقيم دانسته است، در مقايسه با وحى كه در مرتبه فروترى از نزاهت فرود آمده، كاملتر و ژرفتر است؟ آيا مىتوان ميان آيات نازله بر اساس اين تحليل تفاوت سطح و عمق (بهسان تفاوت ميان حديث قدسى، نكت فى القب و ساير واردات قلبى) قائل شد؟ بسيار بعيد مىنُمايد كه صدرالمتألهين به اين لازمه سخن خود ملتزم باشد. 2. معارف مطلق لزوما داراى حجم و محدوديت مشخّص نيست. هر اندازه كه ميزان نزاهت شخص بيشتر باشد و زمان بيشترى عمر داشته باشد مىتواند از آن بهره گيرد؛ چنان كه لازمه تحليل ارتباط عقول بشرى با عقل فعّال در علم آموزى همين است. بر اين اساس، اگر پيامبر صلىاللهعليهوآله بيشتر عمر مىكرد و قلب او بيشتر در برابر تشعشع وحى قرار مىگرفت، آيات وحيانى فزونتر مىشد و قرآن محمّدى صلىاللهعليهوآله به مراتب حجيمتر از حدّ و اندازه امروزين خود مىبود. آيا صدرالمتألهين اين لازمه را كه در روزگار ما از زبان برخى روشنفكران و مدّعيان دينشناسى شنيده مىشود، به گردن مىگيرد؟ از بصيرت و دينشناسى ژرف او چنين امرى ناممكن مىنُمايد. 3. معارف مطلق، سيّال است. به اين معنا كه بهسان الهامى رهگشا، براى گشودن گرههاى جارى مؤمن در هر وضع متناسب و نو پيدا قابل تحقّق است. چنان كه امام صادق عليهالسلام فرمود، امام عليهالسلام پاسخ برخى از پاسخها را از راه «نكت فى القلب» در مىيابد و پيدا است كه پرسشها هميشه در حال سيلان و به عبارتى نامشخّص هستند. حال اگر دريافت وحى قرآنى را ماهيتا از نوع معارف مطلق بدانيم، آيا به سيّال بودن آن تن ندادهايم؟! در حالى كه صدرالمتألهين خود در تحليل ماهيت قرآن در عالم امر و در قالب كلام الاهى همسو با همه صاحب نظران مىپذيرد كه گر چه قرآن در نمود ظاهرىاش براى گرهگشايى به پرسشهاى جارى و رخدادهاى نوپيدا فرود مىآمد، امّا حقيقت آن، بهسان معارف مطلق، رها و سيال نبوده؛ بلكه از پيش مشخّص بوده است. 4. معارف مطلق، هرگز در انحصار كسى در نمىآيد؛ همان گونه كه عقل فعّال با اشخاص خاص هم قسم نشده است. اين شاهراه باز است و هر كس به فراخور استعداد فطرى و نيز كوشش همه جانبه كه براى پيراستن دل انجام مىدهد، از آن بهره دارد؛ چنان كه صدرالمتألهين در كتاب الواردات القلبيه و نيز در لابهلاى بسيارى از آثار خود، بخشى از معارف و آموزههاى حكمت متعاليه خود را دست يافته از همين راه دانسته است؛ بنابراين كسى نمىتواند به طور عقلى رسيدن انسان به مرتبه طهارت و نزاهت همسطح با طهارت و نزاهت پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله و دريافت وحى قرآنى را انكار كند. نهايت چيزى كه مىتوان گفت، استحاله عادى آن است؛ يعنى بر حسب عادت، اشخاص عادى نمىتوانند به آن مرتبه برسند. دليل نقل قطعى، امكان دريافت وحى را به پيامبران منحصر دانسته است: «وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْيا ...» (شورى (42): 51)؛ بنابراين، بر فرض كه كسى به عالىترين سطح نزاهت روحى برسد و از هر جهت براى دريافت معارف مطلق، آمادگى داشته باشد، مادامى كه جزو انسانهاى برگزيده خداوند (پيامبران) نباشد، هرگز بر او وحى نخواهد شد. به عبارت صريحتر، بر اساس تحليل صدرالمتألهين مىتوان به امكان بسط وحى نبوى و استمرار آن باور داشت؛ در حالى كه به تصريح قرآن، نه تنها چنين وحيى به غير پيامبران در گذشته نرسيده است، در آينده نيز به سبب ختم نبّوت و پايان پذيرفتن كتاب وحى ناممكن است و بسط يا استمرار وحى معنا ندارد. از سوى ديگر، چنين تحليلى، راه را براى ظهور مدّعيان دريافت وحى ـ هر چند غير قرآنى باشد ـ باز مىگذارد. پنجم: اناطه وحى مستقيم بر رها كردن تعلّق تدبيرى بر بدن صدرالمتألهين دريافت مستقيم وحى را به مقامى بالا براى پيامبر صلىاللهعليهوآله ناظر دانسته كه ديگر نيازى به وساطت چيزى ميان او و ميان مبدأ اوّل نيست. از سوى ديگر، او تعلّق روح پيامبر صلىاللهعليهوآله به بدن براى تدبير آن را امرى اجتنابناپذير دانسته است؛ چه، بدون چنين تعلّقِ تدبيرى، مرگ تحقّق خواهد يافت و او پيامبر صلىاللهعليهوآله را به سبب همين تعلّق اجتنابناپذير به عالم دنيا و بدن، ناگزير از همنشينى با جبرئيل (عقل فعّال) و شنيدن كلام الاهى از زبان او دانسته است، پس واپسين مرتبه نزاهت پيامبر صلىاللهعليهوآله به همنشينى با جبرئيل عليهالسلام انجاميده است. حال جاى اين پرسش وجود دارد كه پس از مرتبه پيشگفته، ديگر چه مرتبهاى بالاتر قابل تصوّر است تا امكان دريافت وحى مستقيم و بدون واسطه از خداوند تحقّق يابد؟! ششم: فقدان رابطه ميان وحى با خلوت پيامبر صلىاللهعليهوآله واپسين نكته در گفتار صدرالمتألهين، نقدى به آن بخش از گفتار او است كه ادّعا مىكند ميان دريافت وحى و خلوت پيامبر صلىاللهعليهوآله از مشغوليتهاى جارى ارتباط مستقيم است؛ و هر چه اين خلوت بيشتر حاصل مىشده، ارتباط روح با عالم اصلى و اتّصال با روح القدس تحقّق بيشترى داشته است. اين مدّعا از دو جهت قابل مناقشه است: نخست: وحى مستقيم در موارد قابل توجّهى، زمانى بر حضرت فرود مىآمد كه مشغول انجام امور جارى و ميان جمع اصحابشان بود. گفتار حضرت امير عليهالسلام درباره چگونگى نزول سوره مائده كه پيش از اين گذشت، و نيز گزارش تغيير حالات حضرت رسول از سوى صحابه، گواه مدّعا است. بنا بر گزارش ياران حضرت، تغيير حالات او براى آنان شناخته شده بوده است؛ از اين رو گفتهاند كه وقتى پيامبر صلىاللهعليهوآله سر خود را پايين مىانداخت، آنان نيز چنين مىكردند. حتّى پس از برطرف شدن اين حالت مىپرسيدند كه چه چيز بر پيامبر صلىاللهعليهوآله فرود آمده است. دوم: صدرالمتألهين در بررسى روايت نبوى «انه ليغان على قلبى، و انى استغفراللّه فى اليوم ماة مره؛ همانا بر قلبم غبار و زنگارى مىنشيند و من هر روز صد بار از خداوند طلب مغفرت مىكنم» (شيخ صدوق، ج 4: 385، 1404)، و در نقد كسانى كه مدّعى شدهاند اين استغفار به سبب مشغوليت پيامبر صلىاللهعليهوآله به امور دنيايى و ضرورت همنشينى با مردم و در نتيجه غافل شدن از درك حضور حق بوده است، مىگويد: پيامبر9 از شدّت مقام جمعيّت و كمال مرتبه در درجهاى قرار دارد كه قلبش همزمان، حق و خلق را بر مىتافت و چنان نبود كه اگر به امور سياست و تدبير اجتماع روى مىآورد، كدورتى و غبارى بر قلب او مىنشست؛ چه، اين شأن صاحبان عقلهاى ضعيف چون ما است (صدرالمتألهين، ج 3: 136، 1379).نتيجه سخن
با صرف نظر از نقدهايى را كه بر بخشهايى از گفتار صدرالمتألهين وارد دانستهايم، سخن او از جهات ذيل قابل دفاع است: 1. گر چه بر وحى بر حسب درجات و مراتب آن، احيانا الفاظ خاصّى همچون وحى رسالى (در عالىترين سطح براى پيامبران عليهمالسلام ) و غريزه (در پايينترين سطح براى حيوانات) اطلاق شده است، حقيقت و ماهيت وحى بهسان حقيقت وجود يك چيز است و اينها به مراتب وجودى وحى ناظر است. بارى، وحى در عالىترين سطح، مخصوص پيامبران است و يك بخش از هفتاد جزء آن به صورت الهام يا خوابهاى راستين به ديگران داده شده، و كمترين مرحله آن همان اشاره تكوينى است كه در حيوانات نهاده شده و به آن غريزه مىگويند. 2. از تعابير «نكت فى القلب»، «فتح مسامع قلب» و «نور يقع فى قلب» كه در روايات پيشين آمده و نيز در تعابير قرآنى «نزل به الروح الامين على قلبك» منعكس شده مىتوان به نظريه «انتقاش» صدرالمتألهين رهنمون شد؛ امّا نه به معناى انتقاش معارف مطلق كه در قلب امامان عليهمالسلام و در مرتبهاى پايينتر در دل صالحان تحقّق مىيابد. انتقاش وحى بر قلب پيامبر صلىاللهعليهوآله در مرتبهاى مختص حضرت قرار داشته، با خواست الاهى انجام مىگيرد. در انتقاش معارف مطلق ديگر، تلاش انسان در طهارت و نزاهت باطن و قرار دادن دل در مسير سريان فيض، مقدّمات لازم را براى تحقق انتقاش فراهم مىسازد. در چنين مواردى، اراده عامّ خداوند بر سريان و فرو ريختن معارف مطلق بر قلبهاى شايسته تعلّق گرفته است؛ امّا در وحى قرآنى، اصرار پيامبر صلىاللهعليهوآله بر انتقاش وحى و كوشش او در نزاهت بيشتر باطن، در نزول آن تأثيرى ندارد. قلب حضرت هماره آماده پذيراى وحى قرآنى است و اين خداوند است كه در وقت مناسب و گاه با انتظار سه ساله (دوره فترت وحى) وحى قرآنى را نازل مىكند. به نظر نگارنده، نظريه انتقاش در تحليل چگونگى نزول وحى، از نظريه «عكس» به عللى كار آمدتر است. 3. وحى رسالى (ناظر به همه پيامبران) و وحى قرآنى (مختص پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله ) اختصاص به پيامبران داشته و قابل بسط به ديگران نيست و از آن جا كه وحى رسالى انجام يافته و استمرار وحى نيز ناممكن است، حتّى اگر بر فرض صرف نظر كردن از استحاله عادى، كسى از نظر طهارت و نزاهت باطن به مرحله پيامبر صلىاللهعليهوآله برسد، هرگز بر او وحى نبوى نخواهد شد. به نظر مىرسد كه ماهيت و مراتب وحى همچنان به بررسى و كاوش بيشتر نياز دارد.كتابنامه
1. ابن سعد: الطبقات الكبرى، ج 1، بيروت، دار صادر، [بىتا]. 2. سعيدى روشن، محمّدباقر: تحليل وحى از ديدگاه اسلام و مسيحيت، [بىجا]، مؤسّسه فرهنگى انديشه، 1375 ش. 6. سيوطى، جلالالدين: الاتقان فى علوم القرآن، ج 1، قم، انتشارات زاهدى، چاپ دوم، 1369 ش. 3. شيخ صدوق، محمّد بن على بن بابويه: كمال الدين و تمام النعمة، قم، مؤسّسة النشر الاسلامى، 1405 ق. 4. شيخ صدوق، محمّد بن على بن بابويه: من لايخصره الفقيه، ج 4، قم، جامعه مدرسين، دوم، 1404 ق. 5. صدرالمتألهين، محمّد بن ابراهيم: تفسير القرآن الكريم، ج 1 و 7، قم، انتشارات بيدار، سوم، 1379 ش. 6. طباطبايى، محمّدحسين، الميزان فى تفسير القرآن، ج 3، جامعه مدرسين، [بىتا]. 7. طباطبايى، محمّدحسين: قرآن در اسلام، تهران، دار الكتب الاسلاميه، نهم، 1379 ش. 5. عياشى، محمّد بن مسعود: تفسير عياشى، ج 1، تهران، المكتبة العلمية الاسلاميه، [بىتا]. 8. كلينى، محمّد بن يعقوب: كافى، ج 1، [بىجا]، دار الكتب الاسلاميه، سوم، 1388 ش. 9. مجلسى، محمّدباقر: بحارالانوار الجامعة لدرر الاخبار الائمه الاطهار عليهالسلام ، ج 1 و 18، بيروت، مؤسّسه وفاء، دوم، 1402 ق. 10. معرفت، محمّدهادى: التمهيد فى علوم القرآن، ج 1، قم، مؤسّسة النشر الاسلامى، 1412 ق. 11. ميثم بحرانى، كمالالدين بن على: شرح مئة كلمه، قم، جامعه مدرسين، [بىتا]. 12. ميرداماد، محمّد بن باقر: الرواشح السماويه، قم، كتابخانه آيتاللّه مرعشى، 1405 ق. 13. نسايى، احمد بن شعيب: السنن الكبرى، ج 1، بيروت، لبنان، 1411 ق.1 محقّق حوزه علميه قم. تاريخ دريافت: 13/3/82تاريخ تأييد: 31/6/82. 2 براى آشنايى بيشتر با ديدگاه متكلّمان مسيحى درباره پديده وحى، ر.ك: سعيدى روشن، تحليل وحى از ديدگاه اسلام و مسيحيت؛ قائمىنيا، وحى و افعال گفتارى. 3 از امام صادق عليهالسلام درباره حالت اغماى پيامبر صلىاللهعليهوآله سؤال شد كه آيا هنگام هبوط جبرئيل عليهالسلام است. امام عليهالسلام فرمود: نه، بلكه هر گاه جبرئيل نزد حضرت مىآمد، بدون اجازه خواستن وارد نمىشد و هر گاه وارد مىشد، به سان غلام نزد آن حضرت مىنشست. آن حالت [= اغما] زمانى بود كه خداوند بدون ترجمان و واسطه با وى گفتوگو مىكرد. (شيخ صدوق، كمالالدين و تمام النعمه، ص 85) 4 ميرداماد، پس از تعريف حديث قدسى كه از نوعى ارتباط روح پيامبر صلىاللهعليهوآله با عالم ملكوت حاصل آمده، چنين آورده است: «سرّ امر آن است كه نفس پاك و پيراسته انسانى، وقتى به حسب قوّت قدسى و به سبب صفاى باطن و توجّه اندك به امور جسمانى كه آن را به سمت امور زمينى مىكشاند و شدّت اتّصال به مبادى عالى به حد نصاب كمال مىرسد، حقايق معقولات و صور گذشته و حال و آينده كاينات در آن منتقش، و به گونهاى مىشود كه به نور اين حقايق نورانى شده و بهسان آينهاى كه در برابر خورشيد قرار مىگيرد، هر آن چه را در آن بيفتد، منعكس مىسازد و آن چه در نوع انسان حاصل مىشود، ممكن است به صورت دفعى يا نزديك به دفعه در چنين دلى نقش بندد و ...» (الرواشح السماويه، ص 207). توجّه به اين گفتار نشان مىدهد كه صدرالمتألهين، در نظريه «انتقاش»، احتمالاً از استاد خود، ميرداماد متاثّر است. 5 صدرالمتألهين در اسفار، اين مطلب را از بعض المحققين نقل مىكند و معتقد است: كلام و كتاب بالذّات، يك چيز، و به اعتبار متغايرند به اين معنا كه نسبت الفاظ به فاعل و مصدر، وجوبى، و نسبت الفاظ به قابل و مظهر، مكانى و خلقى است. (ر.ك: الاسفار الاربعه، ج 7، ص 10 و 11) 6 اين تحليل، در گفتار شاگرد صدرالمتألهين حكيم لاهيجى نيز منعكس شده است. او مىگويد: «پس جبرئيل كه عبارت از عقل فعّال باشد، نزد حكماى اوّل بر نفس ناطقه نبى كه حقيقت قابل است، نازل شود و بعد از آن به خيال در آيد و بعد از آنش به حسّ در آيد، و همچنين كلام الاهى را اوّل دل نبى شنود، و بعد از آن در خيال در آيد، و بعد از آن مسموع سمع ظاهر گردد». (ر.ك: گوهر مراد، ص 364. به نقل از: تحليل وحى از ديدگاه اسلام و مسيحيت، ص 41) 7 اين جمله، بخشى از روايت معروف امام صادق عليهالسلام خطاب به عنوان بصرى است. (ر.ك: بحار الانوار، ج 1، ص 224) در برخى از نقلها واژه «كثرة» نيامده است. 8 نظير چنين پرسشى از زبان حارث نصرى نيز نقل شده است. (ر.ك: امالى شيخ طوسى، ص 408؛ بحار الانوار، ج 26، ص 29) 9 ابن ميثم بحرانى در شرح روايت «الكذب رأس النفاق» آورده است: «هر گاه كسى به دروغ عادت كند و كذب ملكهاى در نفس او شود، از خوابهاى راستين و الهامهاى صادق محروم، و لوح دل او به آن ملكه سياه مىشود و از پذيرش «انتقاش» به حق و زيور يافتن به جلاهاى قدسى ... محروم خواهد شد ...» (ر.ك: شرح مئة كلمة، ص 106). همو ذيل روايت: «الحرمان مع الحرص»، حرص را مانع انتقاش لوح دل به آثار علوم دانسته است (همان، ص 116) رابطه گناه و صفات رذيله با ممانعت از انتقاش علوم و معارف و بالتبع رابطه مستقيم عمل صالح و ملكات صالحه با انتقاش اين معارف، در گفتار اين صاحب نظرِ عارف قابل توجّه است.