اخلاق سياسى از ديدگاه امام على
مقصود رنجبر
بىترديد يكى از مهمترين اهداف حضرت على عليهالسلام ، خلق تصويرى اخلاقى از سياست بود كه از لحاظ نظرى و عملى براى تحقق آن مجاهده كرد. در اين مقاله تلاش خواهد شد تا مبانى فكرى و وجوه مختلف «اخلاق سياسى» از ديدگاه امام على عليهالسلام مورد تبيين واقع شود.
الف) مبانى فكرى حضرت على عليهالسلام درباره اخلاق سياسى
به طور كلى ديدگاههاى امام، كاملاً جنبه درون دينى دارد و از قرآن و سنّت پيامبراكرم گرفته شده است. بايد گفت كه تأثير تربيتهاى پيامبراكرم بود كه شخصيتى اين گونه از حضرت على عليهالسلام خلق كرده بود و خود ايشان بارها به اين مسأله و نقش تربيتى پيامبراكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم در شكلگيرى شخصيت خود، تأكيد كرده است:
«شما مىدانيد مرا نزد رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم چه رتبت است و خويشاونديم با او در چه نسبت است. آنگاه كه كودك بودم، مرا در كنار خود نهاد و در سينه خويشم جاداد... و من در پى او بودم در سفر و حضر ـ چنان كه شتر بچه در پى مادرـ در هر روز براى من از اخلاق خود نشانهاى بر پا مىداشت و مرا به پيروى آن مىگماشت.»1
در واقع شخصيتى كه اسلام و حضرت رسول صلىاللهعليهوآلهوسلم از امام على عليهالسلام پديد آورد، شخصيتى كاملاً اخلاقى بود كه جز حقيقت به هيچ چيز نمىانديشيد. از سوى ديگر انديشههاى اميرمؤمنان عليهالسلام درباره سياست اخلاقى كاملاً اصيل است و به همين جهت در بررسى انديشههاى ايشان در اين زمينه به هيچ انديشه سياسى كهن و نو نيازمند نيستيم.
ب) وجوه مهمّ انديشه امام على عليهالسلام درباره سياست و اخلاق
مراد از سياست اخلاقى، اخلاقى كردن سياست در روش و هدف است. روش سياسى عناصرى چون راه رسيدن به قدرت، روش حكومت، ساخت سياسى، اخلاق زمامداران و كارگزاران، رعايت حقوق مردم و اجتناب از ستم را شامل مىشود.
همان طور كه قبلاً گفته شد، تمام انديشههاى امام على از قرآن و سنّت رسول اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم اقتباس شده است. اين مسأله در بحث فعلى اهميت بسيار دارد، زيرا پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم فلسفه بعثت خود را اتمام مكارم اخلاقى مىداند و مىفرمايد: «براى تكميل فضيلتهاى اخلاقى مبعوث شدم.»2
اين روايت، بيانگر اهميّت اخلاق از ديدگاه اسلام است. در اسلام قرب الهى غايت اخلاق است و موجب سعادت و كمال فردى مىشود. بنابراين «فرامين الهى» مبناى اخلاق و «قرب الهى» غايت اخلاق مىباشد. در اين راستا، سياست اخلاقى هم زمينه لازم را براى سعادت جمعى فراهم مىنمايد.
سياست اخلاقى از ديدگاه امام على عليهالسلام وجوه و مبانى مختلفى دارا مىباشد كه به بررسى آنها مىپردازيم:
1. حق مدارى و اخلاق سياسى
مبناى اخلاق از ديدگاه امام على عليهالسلام حق مدارى و دستورهاى الهى است. امام به طور كلى تابع فرمانهاى الهى بود و اصول اخلاقى را در زندگى فردى و سياسى خود كاملاً رعايت مىكرد. جوهر انديشههاى اخلاقى امام على تفكيك مطلق حق و باطل و اطاعت كامل از حق است. حضرت در اين باره مىفرمايد: «سوگند به خدايى كه جز او خدايى نيست! من در جاده حق قدم بر مىدارم.»3
از نظر حضرت على عليهالسلام تشخيص حق اهميت حياتى دارد؛ ولى پيروى از حق، مهمتر است. به همين دليل در انديشه امام على عليهالسلام نسبىگرايى راه ندارد و تمام مبارزاتش براى نشان دادن تفاوت حق و باطل بود. ايشان نزاع اصلى انسانها را نزاع حق و باطل مىداند و با بينشى مذهبى و الهى بزرگترين عامل اختلاف افراد بشر را پيروى عدهاى از حق و عدهاى ديگر از باطل مىداند
«دو راه وجود دارد: حق و باطل، و براى هريك از آنها پيروانى است. پس اگر پيروان باطل بسيار باشد، از قديم هم بسيار بود و جاى شگفتى نيست و امر پيروان حق كم باشد، اميد است كه بسيار گردد.»4
بر اين مبناست كه امام حتى حكومت را با همين معيار از مردم مىپذيرد تا بتواند جايگاه حق را ثابت كند و باطل را از ميان بردارد:
«به خدا قسم! اين كفش نزد من از امارت و حكومت بر شما محبوبتر است؛ مگر اينكه حقّى را ثابت گردانم يا باطلى را براندازم.»5
امام على عليهالسلام معتقد است: «اگر زمانى حق و باطل با هم آميزند، تنها كسانى كه مورد لطف خدا قرار دارند، نجات مىيابند. پس اگر باطل از امتزاج و آميختگى با حق جدا باشد با آن در بياميزد مردم حقجو منحرف نمىشوند (زيرا مردم حق را با باطل اشتباه مىگيرند و باطل را حق مىپندارند) و اگر حق از پوشش باطل جدا شود و آزاد گردد، زبان بدخواهان از آن قطع مىگردد، لكن قسمتى از حق و قسمتى از باطل گرفته و مخلوط مىشوند. در اين جاست كه شيطان بر اولياى خود مسلط مىشود و فريبشان مىدهد، ولى نجات مىيابند آنانى كه مورد لطف الهى هستند و از جانب خدا نيكى به آنها شده است.»6
و از اين رو كسانى كه از حق پيروى مىكنند، در پيشگاه خدا شايسته ترند:
«همانا برترين مردم نزد پروردگار كسى است كه عمل به حق را بيشتر از باطل دوست داشته باشد، هرچند حق به او زيان رساند و اندوهگيناش كند و باطل به او سود رساند.»7
البته طبيعى است كه امام على عليهالسلام به لحاظ مبانى فكرى خويش از حق و باطل تعبيرى درون دينى دارد و معتقد است كه حق، سرچشمه الهى دارد و منشأ حقانيت هر امرى، دينى و الهى است و ملاكهاى آن كاملاً معين و مشخص است.
حضرت على عليهالسلام بالتبع در عرصه سياست و حكومت نيز اثبات حق و عمل به آن را وظيفه اصلى حاكم مىداند. از اين منظر تفكيك اخلاق از سياست، غير ممكن مىشود و اخلاق جزئى از سياست مىگردد و سياستى كه از مدار اخلاق خارج شود، در واقع از مدار حق خارج شده است. اخلاق مدارى در سياست نتيجه حق مدارى در انديشه سياسى است. حضرت در باره پيروى خويش از حق مىفرمايد:
«از آن هنگام كه حق را به من نمودند، در آن، دو دل نگرديدم.»8
البته حق براى حضرت على عليهالسلام مفهومى اجتماعى هم دارد و از نظر ايشان در صحنه اجتماع، حق و باطل همواره روياروى هم هستند و ايشان هميشه در جبهه حق قرار دارد:
«بدانيد كه من با دو كس مىستيزم، آنكه چيزى را خواهد كه حق آن را ندارد، و آنكه حقّى را كه بر گردن اوست، نگزارد.»9
2. آخرت گرايى، مبناى نگرش اخلاقى به سياست
در نظام اخلاقى حضرت على عليهالسلام غايت نهايى «آخرت» است. هدف تمام انديشهها و افعال امام كسب سعادت اخروى و نزديكى به خداست. او در اين زمينه ذرّهاى كوتاه نمىآيد و غايت اخروى افعال خود را هيچ گاه از نظر دور نمىدارد. در عرصه سياسى نيز، اخلاق و سياست امام على عليهالسلام اخلاق و سياستى آخرت گراست و به همين دليل در گستره اخلاق، امام هيچ گونه مصالحهاى را نمىپذيرد.
امام دنيا را تنها گذرگاه مىداند؛ گذرگاهى كه بيش از موقعيتش بدان پرداختن، موجب خسران است:
«دنيا! از من دور شو كه مهارت بردوشت نهاده است گسسته و من از چنگالت به درجستهام و از ريسمانهايت رسته و از لغزشگاههايت دورى گزيدهام. كجايند مهترانى كه به بازيچههاى خود فريب شان دادى؟ كجايند مردمى كه با زيورهايت دام فريب بر سرراهشان نهادى؟ آنها در گورها گرفتارند و در لا به لاى لحدها ناپايدار.»1 0
براين اساس هر عملى كه دنيا و اهداف و منافع دنيوى را بر آخرت و سعادت اخروى انسان ترجيح دهد، مردود است. هيچ هدف عالى دنيوى انسان را مجاز نمىكند به آنچه موجب كيفر اخروى است، نزديك گردد. اين ديدگاه در نگاه امام به «سعادت» ريشه دارد كه عنصر اصلى انديشه سياسى ايشان است. در نتيجه هر عملى كه به سعادت اخروى انسان منجر شود، پسنديده و هر عملى كه به زيان اخروىاش انجامد، ناپسند است. اين مسأله در تمام حوزههاى زندگى سياسى، اجتماعى و فردى انسان حاكم است. پس نمىتوان در سياست براساس مشى غير اخلاقى عمل كرد؛ زيرا موجب كيفر اخروى مىشود.
البته تأكيد بر اين مسأله، به معناى بىتوجهى به دنيا در انديشه امام على عليهالسلام نيست. از ديد ايشان غايت زندگى، سعادت اخروى است و اعمال دنيوى تا جايى ارزشمندند كه بتوانند انسان را بدين هدف رهنمون شوند و چنانكه بين منافع دنيوى و غايت اصلى، تعارض ايجاد شود، بىترديد قرب الهى بر منافع دنيوى ترجيح دارد. همين برداشت موجب شده است كه در نهج البلاغه مطالبى با ظاهرى متعارض، در باره دنيا به چشم بخورد. در واقع، غفلت از اين نوع نگاه امام به دنيا و آخرت سبب متعارض ديدن سخنان ايشان مىشود. جوهر ديدگاه حضرت على عليهالسلام در باره دنيا در اين عبارت نهفته است.
«اين دنيا جايگاه صدق و واقعيابى است براى كسى كه واقعيت آن را دريابد.»11
ولى در جاى ديگر هم مىگويد:
«من اين دنياى فريبنده را به رويش انداختهام. من اين دنيا را به اندازه خود محاسبه كردهام و من به اين دنيا باچشمى مىنگرم كه شايسته آن است.»12
به هر حال آنچه مىتوان از نهج البلاغه استنباط كرد، اين است كه منظور امام كم ارزش جلوه دادن دنيا نيست. بلكه هدف ايشان تنظيم رابطه خويش با دنيا است. در اين رابطه، «آخرت» غايت است و «دنيا» وسيله، و اين وسيله تا زمانى كه در خدمت غايت نهايى باشد، بسيار ارزشمند است، به گونهاى كه حضرت آن را دار صدق مىخواند. بدين سبب مىفرمايد:
«اگر كسى دنيا را به عنوان ابزار و وسيله بنگرد، دنيا بيدارش مىكند، ولى اگر آن را هدف بداند، كورش مىسازد.»13
در جاى ديگر مىفرمايد: «آگاه باشيد كه دنيا پشت كرده، شتابان مىرود و آخرت روى آورده، مىآيد.»14
البته اين نگاه به معناى بى عملى در دنيا نيست بلكه ايشان انسانها را به تلاش در همين جا فرا مىخواند:
«دنيا محلّ حركت، كوشش و عمل است و آخرت عالم حسابرسى و نتيجهگيرى است.»15
امام على عليهالسلام تفاوت خود با كسانى چون: معاويه و عمروبنعاص را در توجه خويش به آخرت و غفلت آنان مىداند و غافلان از آخرت نمىتوانند پيرو حق باشند.
«فرق من و عمرو بن عاص در اين است كه ياد مرگ نمىگذارد به فكر بازى و لهو باشم و فراموشى آخرت نمىگذارد او حق را بگويد.»16
در واقع مىتوان به اين نتيجه رسيد كه دنيا فى نفسه، نه مذموم است نه ممدوح. نوع نگاه و عمل انسان هاست كه دنيا را مذموم يا ممدوح مىكند.
3. اخلاق فردى و اخلاق سياسى
بى ترديد در انديشه اخلاقى حضرت، هرگز تفكيك بين اخلاق فردى و اخلاق سياسى مشاهده نمىشود و بر ضرورت تلازم اخلاق فردى و اخلاق سياسى، تأكيد مىشود. حضرت على عليهالسلام كه مظهر عينى و تجسّم اخلاق فردى بود، در سياست نيز به دنبال سعادت جمعى بود، كه اين امر در دو بُعد قابل تبيين است:
1) پايبندى حضرت به اخلاق در امور سياسى، بخش جدايىناپذير انديشه اخلاقى او است. اگر امام نمىتواند در زندگى فردى خويش، امر غير اخلاقى مرتكب شود، در سياست نيز به طريق اولى قادر به چنين كارى نيست؛ چون با هدف نهايى او كاملاً تضاد دارد.
2) هدف حضرت على عليهالسلام در سياست، هدايت مردم به سوى سعادت است و اين، جز با پايبندى حكومت و كارگزارانش به اصول اخلاقى در سياست، ممكن نيست. درنتيجه بر ضرورت تعهد اخلاقى زمامدار تأكيد بيشترى دارد. حضرت در اين باره مىفرمايد:
«اى مردم! سوگند به خدا، من شما را به هيچ طاعتى امر نمىكنم، مگر اينكه خودم در آن طاعت به همه شما سبقت مىگيرم، و شما را از هيچ معصيتى نهى نمىكنم، مگر اينكه خود پيش از شما از ارتكاب آن گناه امتناع مىورزم.»17
4. غايت سياست از ديدگاه امام
در سياست اخلاقى، هدف اخلاقى كردن سياست، در غايت و روش است. حضرت على عليهالسلام در نامهاش به مالك اشتر يكى از اهداف اصلى حكومت را اصلاح اهل مصر مىداند. مراد «از اصلاح» هدايت اخلاقى مردم به سوى سعادت جمعى و رهنمون شدن آنها به پيروى از دستورهاى الهى و عقل و غلبه بر هواى نفس و شهوت است. در واقع در ميان اهداف چهارگانهاى كه حضرت على عليهالسلام در فرمان خود به مالك اشتر بر مىشمارد، «اصلاح مردم» مهمترين هدف است و ديگر موارد، مقدمه تحقق اين هدف شمرده مىشوند. علامه جعفرى مىنويسد:
«اين فرمان مبارك كه تنظيم شده يك شخصيت كمال يافته الهى است... اساسىترين هدف خود را، پس از تنظيم امور اقتصادى كه عامل ادامه حيات طبيعى است و پس از آماده كردن عرصه اجتماع براى اصل زندگى، «اصلاح مردم» معرفى مىكند و با اين هدف به ضرورت تكاپوى امور سياسى و حقوقى و فرهنگى و اخلاقى در به وجود آوردن زمينه تكامل تأكيد مىكند.»18
اميرمؤمنان عليهالسلام مىفرمايد:
«بيعتى كه شما با من نموده و به زمامدارى انتخابم كردهايد، يك پديده ناگهانى و محاسبه نشده نبود. كار من و شما يكى نيست؛ من شما را براى خدا مىخواهم و شما مرا براى خودتان مىخواهيد.»19
بنابراين حضرت هدف خود از حكومت را هدايت مردم به سوى خداوند اعلام مىدارد.
5. روش زمامدارى اخلاقى از ديدگاه امام
بُعد دوم سياست اخلاقى، روش اخلاقى در سياست است كه عناصر آن پيشتر ذكر شد. از اين بعد، اخلاق سياسى در انديشه و سيره حضرت على عليهالسلام در باره نهاد حكومت و ويژگىهاى زمامداران قابل مطالعه است. در انديشه امام «دولت»، به معناى نهاد دارنده و اِعمال كننده قدرت براى تحقق غايت نهايى است و معاصىاى چون سلطه و برترى جويى در آن راه ندارد. اين نگاه با انديشه و برداشت غالب آن دوران، كه حكومت را به طور كامل به مفهوم سلطهطلبى مىگرفتند، كاملاً متفاوت است. حضرت على عليهالسلام مىكوشيد با تلقّى رايج از دولت و حكومت مقابله كند. او در عهدنامه حكومتىاش به مالك اشتر توصيه مىكند فهم خود از دولت و قدرت را اصلاح كرده، انديشه سياسىاش را سامانى درست دهد:
«هرگز من به مقام فرماندارى نصب شدهام، فرمان مىدهم بايد اطاعت شود. زيرا اين تلقين نابكارانه وارد كردن فساد در قلب است و عامل سستى وتزلزل در دين و نزديك شدن به دگرگونىها...»20
به همين دليل حضرت على عليهالسلام بعد از رسيدن به قدرت، هيچ تفاوتى با قبل از آن نكرد و براى او كوخ و كاخ به يكسان ارزش داشت و هيچ كدام تأثيرى بر منش، شخصيت و رفتار سياسى، اجتماعى او نمىگذاشت.
6. عدالت، مبناى سياست اخلاقى
از ديد حضرت على عليهالسلام ، «عدالت» عنصر ذاتى و مهمترين ركن سياست است. انديشه سياسى امام، بدون درك مفهوم و اهميّت عدالت از نظر وى قابل درك نيست. در مقام عمل هم امام در اجراى عدالت هيچ گونه انعطافى را نمىپذيرفت، كه اين امر مشكلات بسيارى را براى حضرت ايجاد كرد. از ديدگاه امام عليهالسلام وجه تمايز اصلى «حكومت اسلامى» با ديگر حكومتها، عدالت و دورى از ستم است. چون تمام اصول اخلاقى كه انسانها در شرايط عادى بدان پايبندند، در شرايط ظالمانه از ميان مىرود. به همين دليل حضرت على عليهالسلام تمام توان خويش را براى مبارزه با بىعدالتى به كار برد تا اصول اخلاقى را در مردم و در ميان زمامداران پايدار كند.
7. رعايت حدود الهى در سياست
بُعد مهم ديگرى كه مىتواند در زمينه اخلاق سياسى، انديشه سياسى حضرت على عليهالسلام را تبيين كند، تأكيد وى بر ضرورت رعايت حدود الهى از سوى حكومت است. توجه به حدود الهى در سياست، سياست را به طور كامل اخلاقى مىكند و زمامداران را از توسل به روشهاى غير اخلاقى در پيشبرد اهداف سياسى باز مىدارد. امام هدف سياست را نيز اجراى حدود الهى مىشمارد. در نتيجه، براى رسيدن به اهداف سياسى، زيرپا گذاشتن حدود الهى را به هيچ وجه روانمىداند. طبيعى است كه اين امر به خودى خود مىتواند زمينه حاكميت اخلاق در حوزه سياست شود.
8. كرامت انسانى و سياست اخلاقى
بُعد ديگرى كه تعيين كننده نگرش حضرت على عليهالسلام به سياست اخلاقى است، اهداف و ويژگىهاى حكومت در نظر او است. در حكومت امام «كرامت انسان» در عالىترين درجه ممكن رعايت مىشد. حضرت به كرامت ذاتى انسانها معتقد بود و بر اساس كرامت انسان با مردم رفتار مىكرد. ميزان اهميّت ارزش افراد در نظر حضرت، بر سيره حكومتى ايشان و حاكميت اخلاق بر سياست، تأثيرى تعيين كننده داشت. در نگاه امام انسانها بدون توجه به دين و اعتقادشان «كرامت» دارند و حكومت بايد به ارزش انسانى آنان احترام بگزارد. اين مسأله به طور كامل در آغاز نامه حضرت به مالك اشتر آمده است. امام مردم را دو دسته مىداند، يا برادران دينى زمامدارند و يا در خلقت با او برابر؛ بر اين اساس به مالك توصيه مىكند با مردم همچون جانور درنده برخورد نكند و خوردنشان را غنيمت نشمارد.21
اين فرمان در زمانى صادر شد كه زمامداران همچون درندگان با مردم رفتار مىكردند و هيچ يك از حقوق اوليه افراد را محترم نمىشمردند. بىترديد حكومتى كه بر مبناى فكرى «كرامت انسانها» استوار باشد، نمىتواند در برخورد با آنان اخلاق و اصول اخلاقى را زير پا نهد. بدين سبب، امام با هرگونه تبعيض ميان مسلمان و غير مسلمان، مرد و زن و موافق و مخالف حكومت، مقابله مىكرد و آن را با مبانى فكرى حكومت خويش ناسازگار مىدانست.
9. اخلاق كارگزاران سياسى
بُعد مهم ديگرى كه امام در انديشه سياسى خود بدان توجه دارد، اخلاق كارگزاران سياسى است. حضرت نوع رفتار كارگزاران در سطوح مختلف را، زمينه اصلى حاكميت اخلاق سياسى و تأمين شدن غايت حكومت اخلاقى مىداند. از اين رو، كارگزارانش را به رعايت حدود الهى و تقوا فرامىخواند. امام على عليهالسلام «تقوا» را به عنوان دژ مصونيت اولياى خداوند اين گونه توصيف مىكند:
«تقواى الهى، اولياى خدا را در حمايت خود قرار داده، آنان را از تجاوز به حريم منهيات الهى باز داشته و ترس از خدا را ملازم دلهاى آنان قرار داده است تا آنجا كه شبهايشان را بىخواب و روزهايشان را بى آب گردانيده است.»22
از ديد امام على عليهالسلام ، «تقوا» دژى مستحكم و نفوذ ناپذير و بهترين توشه آخرت است:
«همانا تقوا، كليد درستى و توشه قيامت و آزادى از هر بندگى و نجات از هر تباهى است.»23
با توجه به اين امر، امام در مرحله اول بيش از همه، خود را به تقوا فرا مىخواند و در عين حال، خود را كاملاً مقيد به آن معرفى مىكند:
«همانا درستى گفتار خويش را ضمانت مىكنم و عهده خود را در گرو گفتار خويش قرار مىدهم.
اگر عبرتهاى گذشته براى يك شخص آينه قرارگيرد، تقوا جلوى او را از فرو رفتن در كارهاى شبهه ناك مىگيرد. به خدا سوگند! كلمهاى از حق را نپوشاندم و دروغى بر زبان نياوردم.»24
امام در مرحله دوم، زمامداران را بيش از ديگران به تقوا سفارش مىكند و آنان را به رعايت پرهيزكارى سزاوارتر مىداند. در نامه حضرت به عثمان بن حنيف آمده است:
«آگاه باش كه هر پيروى را، پيشوايى است كه از او پيروى مىكند. بدان كه پيشواى شما بسنده كرده است از دنياى خود به دو جامه فرسوده، و دو قرص نان را خوراك خويش قرار داده؛ بدانيد كه شما چنين نتوانيد كرد، وليكن مرا يارى كنيد به پارسايى و پاكدامنى و درستكارى. به خدا از دنياى شما زرى نيندوختم و از غنيمتهاى آن ذخيرت ننمودم و بر جامه كهنهام نيفزودم.»25
حضرت از همه واليان خويش مىخواست، از خدا و عذاب آخرت بترسند و در برابر زخارف دنيوى فريفته نشوند. در نامه ارزشمندش به مالك اشتر چنين مىخوانيم:
«او را فرمان مىدهم به ترس از خدا و مقدم داشتن طاعت خدا بر ديگر كارها، پيروى از آنچه در كتاب خود فرموده از واجب و سنتها، كه كسى جز با پيروى كردن آن راه نيك بختى را نپيمود و جز با نشناختن و ضايع ساختن آن بدبخت نَبْوَد و اينكه خداى سبحان را يارى كند به دل و دست و زبان؛ چه او يارى هر كه او را يار باشد، پذيرفته است و ارجمندى آن كس كه او را ارجمند سازد، به عهده گرفته.»26
با توجه به اين تأكيدات امام، معلوم مىشود حضرت زمامداران و واليانش را پيش از عموم مردم، به تقوا و پرهيزكارى فرامىخواند و خود، بيش از واليانش با تقوا و پرهيزكارى مأنوس است. در واقع منشأ اين بينش على عليهالسلام عبوديت محض خداوند است؛ عبوديتى كه در هيچ مقامى فراموش نمىشود و در مقام خلافت و زعامت بيشتر مورد تأكيد قرار مىگيرد؛ زيرا كه در اين مقام، زمينه ستمگرى و فساد بسيار است.
افزون بر اين، حضرت على عليهالسلام خلفا را الگوى مردم مىداند و تقواى زمامدار را عامل پاكى و درستكارى مردم و در مقابل، ستم حاكم را زمينه ساز گسترش ستم و فساد همگانى مىشمارد.
10. نفى قدرت طلبى
در ديدگاه امام على عليهالسلام قدرت چه ارزش و جايگاهى دارد؟ منبع قدرت، و هدف از كسب آن چيست؟ آيا قدرت با مسؤوليت همراه است يا صاحب قدرت تنها از مزاياى آن بهره مىبرد؟
در نگاه امام على عليهالسلام قدرت فى نفسه هيچ ارزشى ندارد و در عالىترين تحليل، صرفاً وسيلهاى است براى رسيدن به اهداف انسانى. از ديد امام، قدرت هرگز هدف نيست و به همين دليل، ايشان در طول زندگىاش هيچگاه به خاطر قدرت حركتى انجام نداد. اين مسأله افزون بر حوزه سياست و قدرت سياسى، در همه حوزههاى ديگر نيز مصداق دارد. امام على عليهالسلام آشكارا بر اين مسأله تأكيد مىورزد و خداى را چنين مىخواند:
«خدايا! تو مىدانى كه اگر خلافت را پذيرفتم، نخواستم در قدرت بركسى پيشى گيرم يا از اوان دنيا چيزى براى خود بيندوزم، بلكه بدان اميد پذيرفتم كه معالم دين تو را بازسازى كنم و نظم و صلاح را در بلاد تو آشكار سازم تا بندگان مظلوم تو آسوده شوند و حدود و احكام تو را كه تعطيل كرده بودند، دوباره بر پاى دارم!»27
حضرت على عليهالسلام واقعاً استثنايى است! به طور كلى انسانها در پى كسب قدرت و ثروتند و اين مسأله براساس حبّ نفس كاملاً طبيعى است؛ ولى اميرمؤمنان عليهالسلام هيچ گاه با انگيزه ارضاى نفس خويش عمل نكرد و جهاد و سكوت و زمامدارىاش همه براى كسب رضاى خداوند بود:
«اگر آن اجتماع عظيم نبود، اگر تمام شدن حجّت و بسته شدن راه عذر بر من نبود و اگر پيمان خدا از دانشمندان نبود كه در مقام پرخورى ستمگر و گرسنگى ستمكش ساكت ننشيند و دست روى دست نه گذارند، همانا افسار خلافت را روى شانهاش مىانداختم و مانند روز اول كنار مىنشستم.»28
امام على عليهالسلام در پذيرش خلافت جز اصلاح و تدبير امور مردم، انگيزهاى ندارد. او براى رسيدن به حكومت، نه علاقه نشان مىدهد و نه به هيچ وسيله غير اخلاقى متوسل مىشود؛ اين در حالى است كه خلافت را حقّ خود مىداند. حضرت نسبت خود را با خلافت، اين گونه توصيف مىكند:
«نسبت من به خلافت، همانند محور آهنين سنگ زيرين آسيا (كه سنگ ديگر بر گرد آن مىچرخد) نسبت به آسيا است. سيل از دامن من سرازير مىشود و هيچ صاحب بال و پرى نمىتواند بر بلنداى [علم و كمال [من اوج بگيرد.»29
با وجود اين، امام مصلحت امت اسلامى را بر حق شخصى خويش ترجيح داد و هرگز براى رسيدن به خلافت و قدرت، برنامه ريزى نكرد و تا زمانى كه مردم به او روى نياوردند، به قدرت روى نياورد. راز اين كردار در بينش الهى حضرت نهفته است. قدرت براى او هيچ ارزشى ندارد و تنها براى اجراى عدالت است كه ارزش پيدا مىكند. از اين رو، حكومت در نظرش از كفش كهنه بىارزشتر است.30
به همين دليل، امام هيچ مصلحتبينى دروغين را بر نمىتابد و براى رسيدن به عالىترين اهداف هم، به وسيله غير اخلاقى متوسل نمىشود:
«شما از من مىخواهيد پيروزى را به قيمت ظلم و جور در باره آنكه والى اويم بجويم؛ به خدا كه نپذيرم تا جهان برآيد و ستارهاى در آسمان پى ستارهاى برآيد؛ اگر مال از آنِ من بود، همگان را برابر مىداشتم، حال آنكه مال، مال خداست.»31
امام در موقعيتى اين مطلب را بيان مىكند كه در تمام دنيا، ستم بر مردم و حيلهگرى در حكومت، سنت غالب به شمار مىآمد و مردم، حيلهگرى را نشانه برترى و زيركى مىپنداشتند. آن بزرگوار اين ذهنيت را به شدت محكوم كرده و حيلهگرى را تقبيح مىكند و مىفرمايد:
«به خدا سوگند! معاويه از من زيركتر نيست، ليكن شيوه او پيمان شكنى و گنهكارى است. اگر پيمان شكنى ناخوشايند نمىنمود، زيركتر از من كسى نبود. لكن هر حيلهگرى به گناه برانگيزاند و هرچه به گناه برانگيزاند، دل را تاريك مىكند.32
11. وفاى به عهد
يكى از مهمترين ابعاد انديشه سياسى امام، وفاى به عهد است. حضرت على عليهالسلام هيچ گاه پيمان شكنى نكرد و حتى وقتى مىتوانست از طريق پيمان شكنى حيلههاى دشمن را خنثى كند، به اين كار مبادرت نورزيد و آن را حتّى به بهاى پيروزى، روانداشت. حضرت در نامههاى حكومتى به امراى خود، آنها را به پايبندى بر «عهد» سفارش اكيد مىكند؛ براى نمونه به مالك اشتر مىنويسد:
«به عهد خويش وفادار باش، چه آنكه مردم با همه هواهاى گوناگون و نظرات مخالفى كه با هم دارند، نسبت به هيچ يك از واجبهاى الهى چون بزرگ شمردن وفاى به عهد، همداستان نيستند.»33
آن بزرگوار با پيشنهاد يارانش براى شكستن عهد خويش در جنگ صفين مخالفت كرد و به آنها فرمود:
«واى بر شما! آيا بعد از عهد و پيمان باز گرديم؟ مگر نيست كه خداوند تعالى فرمود به قرارهاى خود وفا كنيد؟»34
12. حقوق مردم در قبال حكومت
آنچه از همه مطالب پيش گفته برجسته مىنمايد، ديدگاه امام در باره حقوق مردم در قبال حكومت است. امام زمانى بر حقوق مردم در برابر حكومت تأكيد مىكرد كه پيروى كامل از فرمانروايان، وظيفه مردم به شمار مىآمد. امام با تأكيد بر حقّ مردم در انتخاب حكومت، حقوق متقابل حاكم و مردم را چنين برمىشمارد:
«بزرگترين اين حقوق متقابل، حقّ حكومت بر مردم و حقّ مردم بر حكومت است. فريضه الهى است كه براى همه بر همه حقوقى مقرر فرموده. اين حقوق را مايه انتظام روابط مردم و عزّت دين آنان قرار داده است. مردم هرگز روى صلاح و شايستگى نخواهند ديد، مگر حكومتشان صالح باشد و حكومتها هرگز به صلاح نخواهند آمد، مگر توده ملت استوار و با استقامت باشند.»35
امام «اصلاح مردم» را هدف نهايى حكومت مىدانست و «عدالت» را معيار تشخيص حكومت صالح به شمار مىآورد. او از ستم حاكم بر مردم به شدت متنفر بود و مىفرمود:
«هيچ عاملى براى تغيير نعمت خدا و تعجيل نقمت او مؤثرتر از قدرت يافتن بر ظلم نيست؛ چرا كه خداوند همواره دعاى مقهورين را مىشنود و در كمين ظالم است. اى مالك! بر حذر باش از خونهاى مردم و ريختن غير حلال آن، كه هيچ عاملى در كيفر الهى مؤثرتر و بازخواست او عظيمتر در زوال نعمت و كوتاه شدن مدت (حكومت) شتاب آورتر از ريختن خون به ناحق نيست.»36
امام در سفارش كارگزارانش به عدالت و پرهيز از ستم، از هر فرصتى بهره مىبُرد و مىفرمود:
«من از رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم شنيدم كه فرمود: روز رستاخيز، امامِ ستمگر را بياورند و او را نه يارى بود كه كسى از سوى او پوزش خواهد. پس او را در دوزخ افكنند و در آن چنان گردد كه سنگ آسيا گردد. سپس او را به ته دوزخ استوار بندند.»37
به همين دليل در موقعيّت خويش به عنوان خليفه مسلمين مىفرمايد:
«به خدا، اگر شب را روى شترخار مانم بيدار... خوشتر دارم تا روز رستاخيز به خدا و رسول صلىاللهعليهوآلهوسلم در آيم، در حقّ يكى از بندگان ستمكار... چگونه به كسى ستم كنم به خاطر نفسى كه به كهنگى و فرسودگى شتابان است.»38
از همين رو به همگان توصيه مىكند كه با او آن گونه كه با سلاطين جابر سخن مىگويند، سخن نگويند.39
افزون بر اين بُعد، حضرت مصلحت حكومت را نيز در عدالت و خوددارى از ستمگرى مىدانست. در نامه حكومتىاش به مالك اشتر چنين هشدار مىدهد:
«همواره دادگستر باش و از خشونت بپرهيز؛ چرا كه خشونت، مردم را به گريز از كشور و جلاى وطن مىكشاند و ستم، مردم را به شمشير فرا مىخواند.»40
به هرحال، آنچه زندگى حضرت على عليهالسلام را از ديگران ممتاز مىكند، سازگارى كامل بين عمل و انديشه او در زندگى اش است. تاريخ، افراد خيرخواه و برخوردار از انديشههاى عالى بسيار ديده است؛ اما اين بزرگان يا هرگز فرصت عمل نيافتند و يا هنگام عمل از تطبيق كردار و انديشههايشان ناتوان ماندند. حضرت على عليهالسلام از لحاظ نوع انديشههاى اخلاقى خود، در طول تاريخ بىنظير است، اما از نظر عمل به انديشهها و گفتههاى خود، بىنظيرتر. امام علاوه بر پايبندى به اصول عالى اخلاقى، انسانى و جوانمردى، مطيع محض اوامر و نواهى الهى بود و هيچ عاملى نتوانست وى را از عمل به گفتهها و انديشههاى عالىاش باز دارد.
در پايان يادآورى يكى از خطبههاى شورانگيز نهج البلاغه در باره «اخلاق»، حُسن ختام خوبى بر اين مقاله است:
«پس اگر ناچار از تعصّب هستيد، عصبت خود را براى اخلاق نيكو و كردارهاى پسنديده و امور زيبا قرار بدهيد كه خاندانهاى اصيل و بزرگ منش عرب و رؤساى قبايل به آن موصوف بودند؛ تعصّب به داشتن اخلاق مطلوبِ عقلا و آرمانهاى بزرگ و درجات بالاى ارزشها و آثار پسنديده كه از خود به يادگار مىگذاشتند. پس تعصّب بورزيد به خصلتها و عادات پسنديده مانند حمايت و حفظ حقوق همسايگى و وفا به پيمان و اطاعت نيكوكار و مخالفت با خودخواهى و فراگرفتن فضل و فضيلت و بزرگ شمردن معصيت قتل نفس و انصاف به خلق و فرو بردن غضب و پرهيز از فساد روى زمين.»41
1. نهج البلاغه، خطبه 192.
2. به نقل از شهيد مطهرى، مجموعه آثار، ج 16، ص 205، (بعثت لاتمم مكارم الاخلاق).
3. نهج البلاغه، خطبه 197.
4. همان، خطبه 16.
5. همان، خطبه 33. واللّه لهى احب و الى من امرتكم الا ان اقيم حقاً وافع باطلاً.
6. همان، خطبه 50.
7. همان، خطبه 125.
8. همان، حكمت 184.
9. همان، خطبه 173.
10. همان، نامه 45.
11. همان، حكمت 131.
12. همان، خطبه 128.
13. همان، خطبه 82.
14. همان، خطبه 42.
15. همان.
16. همان، خطبه 84.
17. همان، خطبه 175.
18. محمد تقى جعفرى، حكمت اصول سياسى در اسلام، تهران، بنياد نهج البلاغه، چاپ سوم، 1379، ص 114.
19. نهج البلاغه، ص 36.
20. نهج البلاغه، نامه 53.
21. همان.
22. همان، خطبه 114.
23. همان، خطبه 157.
24. همان، خطبه 16.
25. همان، نامه 54.
26. همان، نامه 53.
27. همان، خطبه 131.
28. همان، خطبه 3.
29. همان.
30. همان، خطبه 33.
31. همان، خطبه 126.
32. همان، خطبه 200.
33. همان، نامه 53.
34. نصر بن مزاحم، پيكار صفين، ترجمه پرويز اتابكى، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، چاپ دوم، ص 514.
35. نهج البلاغه، خطبه 212.
36. همان، نامه 53.
37. همان، خطبه 164.
38. همان، خطبه 224.
39. همان، خطبه 216.
40. همان، نامه 53.
41. همان، خطبه 192.