اخلاق سیاسی از دیدگاه امام علی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اخلاق سیاسی از دیدگاه امام علی - نسخه متنی

مقصود رنجبر

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید




اخلاق سياسى از ديدگاه امام على



مقصود رنجبر



بى‏ترديد يكى از مهم‏ترين اهداف حضرت على عليه‏السلام ، خلق تصويرى اخلاقى از سياست بود كه از لحاظ نظرى و عملى براى تحقق آن مجاهده كرد. در اين مقاله تلاش خواهد شد تا مبانى فكرى و وجوه مختلف «اخلاق سياسى» از ديدگاه امام على عليه‏السلام مورد تبيين واقع شود.



الف) مبانى فكرى حضرت على عليه‏السلام درباره اخلاق سياسى


به طور كلى ديدگاههاى امام، كاملاً جنبه درون دينى دارد و از قرآن و سنّت پيامبراكرم گرفته شده است. بايد گفت كه تأثير تربيتهاى پيامبراكرم بود كه شخصيتى اين گونه از حضرت على عليه‏السلام خلق كرده بود و خود ايشان بارها به اين مسأله و نقش تربيتى پيامبراكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم در شكل‏گيرى شخصيت خود، تأكيد كرده است:



«شما مى‏دانيد مرا نزد رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم چه رتبت است و خويشاونديم با او در چه نسبت است. آنگاه كه كودك بودم، مرا در كنار خود نهاد و در سينه خويشم جاداد... و من در پى او بودم در سفر و حضر ـ چنان كه شتر بچه در پى مادرـ در هر روز براى من از اخلاق خود نشانه‏اى بر پا مى‏داشت و مرا به پيروى آن مى‏گماشت.»1



در واقع شخصيتى كه اسلام و حضرت رسول صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم از امام على عليه‏السلام پديد آورد، شخصيتى كاملاً اخلاقى بود كه جز حقيقت به هيچ چيز نمى‏انديشيد. از سوى ديگر انديشه‏هاى اميرمؤمنان عليه‏السلام درباره سياست اخلاقى كاملاً اصيل است و به همين جهت در بررسى انديشه‏هاى ايشان در اين زمينه به هيچ انديشه سياسى كهن و نو نيازمند نيستيم.



ب) وجوه مهمّ انديشه امام على عليه‏السلام درباره سياست و اخلاق


مراد از سياست اخلاقى، اخلاقى كردن سياست در روش و هدف است. روش سياسى عناصرى چون راه رسيدن به قدرت، روش حكومت، ساخت سياسى، اخلاق زمامداران و كارگزاران، رعايت حقوق مردم و اجتناب از ستم را شامل مى‏شود.



همان طور كه قبلاً گفته شد، تمام انديشه‏هاى امام على از قرآن و سنّت رسول اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم اقتباس شده است. اين مسأله در بحث فعلى اهميت بسيار دارد، زيرا پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم فلسفه بعثت خود را اتمام مكارم اخلاقى مى‏داند و مى‏فرمايد: «براى تكميل فضيلت‏هاى اخلاقى مبعوث شدم.»2



اين روايت، بيانگر اهميّت اخلاق از ديدگاه اسلام است. در اسلام قرب الهى غايت اخلاق است و موجب سعادت و كمال فردى مى‏شود. بنابراين «فرامين الهى» مبناى اخلاق و «قرب الهى» غايت اخلاق مى‏باشد. در اين راستا، سياست اخلاقى هم زمينه لازم را براى سعادت جمعى فراهم مى‏نمايد.



سياست اخلاقى از ديدگاه امام على عليه‏السلام وجوه و مبانى مختلفى دارا مى‏باشد كه به بررسى آنها مى‏پردازيم:



1. حق مدارى و اخلاق سياسى


مبناى اخلاق از ديدگاه امام على عليه‏السلام حق مدارى و دستورهاى الهى است. امام به طور كلى تابع فرمان‏هاى الهى بود و اصول اخلاقى را در زندگى فردى و سياسى خود كاملاً رعايت مى‏كرد. جوهر انديشه‏هاى اخلاقى امام على تفكيك مطلق حق و باطل و اطاعت كامل از حق است. حضرت در اين باره مى‏فرمايد: «سوگند به خدايى كه جز او خدايى نيست! من در جاده حق قدم بر مى‏دارم.»3



از نظر حضرت على عليه‏السلام تشخيص حق اهميت حياتى دارد؛ ولى پيروى از حق، مهم‏تر است. به همين دليل در انديشه امام على عليه‏السلام نسبى‏گرايى راه ندارد و تمام مبارزاتش براى نشان دادن تفاوت حق و باطل بود. ايشان نزاع اصلى انسان‏ها را نزاع حق و باطل مى‏داند و با بينشى مذهبى و الهى بزرگ‏ترين عامل اختلاف افراد بشر را پيروى عده‏اى از حق و عده‏اى ديگر از باطل مى‏داند



«دو راه وجود دارد: حق و باطل، و براى هريك از آنها پيروانى است. پس اگر پيروان باطل بسيار باشد، از قديم هم بسيار بود و جاى شگفتى نيست و امر پيروان حق كم باشد، اميد است كه بسيار گردد.»4



بر اين مبناست كه امام حتى حكومت را با همين معيار از مردم مى‏پذيرد تا بتواند جايگاه حق را ثابت كند و باطل را از ميان بردارد:



«به خدا قسم! اين كفش نزد من از امارت و حكومت بر شما محبوب‏تر است؛ مگر اينكه حقّى را ثابت گردانم يا باطلى را براندازم.»5



امام على عليه‏السلام معتقد است: «اگر زمانى حق و باطل با هم آميزند، تنها كسانى كه مورد لطف خدا قرار دارند، نجات مى‏يابند. پس اگر باطل از امتزاج و آميختگى با حق جدا باشد با آن در بياميزد مردم حقجو منحرف نمى‏شوند (زيرا مردم حق را با باطل اشتباه مى‏گيرند و باطل را حق مى‏پندارند) و اگر حق از پوشش باطل جدا شود و آزاد گردد، زبان بدخواهان از آن قطع مى‏گردد، لكن قسمتى از حق و قسمتى از باطل گرفته و مخلوط مى‏شوند. در اين جاست كه شيطان بر اولياى خود مسلط مى‏شود و فريب‏شان مى‏دهد، ولى نجات مى‏يابند آنانى كه مورد لطف الهى هستند و از جانب خدا نيكى به آنها شده است.»6



و از اين رو كسانى كه از حق پيروى مى‏كنند، در پيشگاه خدا شايسته ترند:



«همانا برترين مردم نزد پروردگار كسى است كه عمل به حق را بيش‏تر از باطل دوست داشته باشد، هرچند حق به او زيان رساند و اندوهگين‏اش كند و باطل به او سود رساند.»7



البته طبيعى است كه امام على عليه‏السلام به لحاظ مبانى فكرى خويش از حق و باطل تعبيرى درون دينى دارد و معتقد است كه حق، سرچشمه الهى دارد و منشأ حقانيت هر امرى، دينى و الهى است و ملاك‏هاى آن كاملاً معين و مشخص است.



حضرت على عليه‏السلام بالتبع در عرصه سياست و حكومت نيز اثبات حق و عمل به آن را وظيفه اصلى حاكم مى‏داند. از اين منظر تفكيك اخلاق از سياست، غير ممكن مى‏شود و اخلاق جزئى از سياست مى‏گردد و سياستى كه از مدار اخلاق خارج شود، در واقع از مدار حق خارج شده است. اخلاق مدارى در سياست نتيجه حق مدارى در انديشه سياسى است. حضرت در باره پيروى خويش از حق مى‏فرمايد:



«از آن هنگام كه حق را به من نمودند، در آن، دو دل نگرديدم.»8



البته حق براى حضرت على عليه‏السلام مفهومى اجتماعى هم دارد و از نظر ايشان در صحنه اجتماع، حق و باطل همواره روياروى هم هستند و ايشان هميشه در جبهه حق قرار دارد:



«بدانيد كه من با دو كس مى‏ستيزم، آنكه چيزى را خواهد كه حق آن را ندارد، و آنكه حقّى را كه بر گردن اوست، نگزارد.»9



2. آخرت گرايى، مبناى نگرش اخلاقى به سياست


در نظام اخلاقى حضرت على عليه‏السلام غايت نهايى «آخرت» است. هدف تمام انديشه‏ها و افعال امام كسب سعادت اخروى و نزديكى به خداست. او در اين زمينه ذرّه‏اى كوتاه نمى‏آيد و غايت اخروى افعال خود را هيچ گاه از نظر دور نمى‏دارد. در عرصه سياسى نيز، اخلاق و سياست امام على عليه‏السلام اخلاق و سياستى آخرت گراست و به همين دليل در گستره اخلاق، امام هيچ گونه مصالحه‏اى را نمى‏پذيرد.



امام دنيا را تنها گذرگاه مى‏داند؛ گذرگاهى كه بيش از موقعيتش بدان پرداختن، موجب خسران است:



«دنيا! از من دور شو كه مهارت بردوشت نهاده است گسسته و من از چنگالت به درجسته‏ام و از ريسمان‏هايت رسته و از لغزشگاه‏هايت دورى گزيده‏ام. كجايند مهترانى كه به بازيچه‏هاى خود فريب شان دادى؟ كجايند مردمى كه با زيورهايت دام فريب بر سرراهشان نهادى؟ آنها در گورها گرفتارند و در لا به لاى لحدها ناپايدار.»1 0



براين اساس هر عملى كه دنيا و اهداف و منافع دنيوى را بر آخرت و سعادت اخروى انسان ترجيح دهد، مردود است. هيچ هدف عالى دنيوى انسان را مجاز نمى‏كند به آنچه موجب كيفر اخروى است، نزديك گردد. اين ديدگاه در نگاه امام به «سعادت» ريشه دارد كه عنصر اصلى انديشه سياسى ايشان است. در نتيجه هر عملى كه به سعادت اخروى انسان منجر شود، پسنديده و هر عملى كه به زيان اخروى‏اش انجامد، ناپسند است. اين مسأله در تمام حوزه‏هاى زندگى سياسى، اجتماعى و فردى انسان حاكم است. پس نمى‏توان در سياست براساس مشى غير اخلاقى عمل كرد؛ زيرا موجب كيفر اخروى مى‏شود.



البته تأكيد بر اين مسأله، به معناى بى‏توجهى به دنيا در انديشه امام على عليه‏السلام نيست. از ديد ايشان غايت زندگى، سعادت اخروى است و اعمال دنيوى تا جايى ارزشمندند كه بتوانند انسان را بدين هدف رهنمون شوند و چنانكه بين منافع دنيوى و غايت اصلى، تعارض ايجاد شود، بى‏ترديد قرب الهى بر منافع دنيوى ترجيح دارد. همين برداشت موجب شده است كه در نهج البلاغه مطالبى با ظاهرى متعارض، در باره دنيا به چشم بخورد. در واقع، غفلت از اين نوع نگاه امام به دنيا و آخرت سبب متعارض ديدن سخنان ايشان مى‏شود. جوهر ديدگاه حضرت على عليه‏السلام در باره دنيا در اين عبارت نهفته است.



«اين دنيا جايگاه صدق و واقع‏يابى است براى كسى كه واقعيت آن را دريابد.»11



ولى در جاى ديگر هم مى‏گويد:



«من اين دنياى فريبنده را به رويش انداخته‏ام. من اين دنيا را به اندازه خود محاسبه كرده‏ام و من به اين دنيا باچشمى مى‏نگرم كه شايسته آن است.»12



به هر حال آنچه مى‏توان از نهج البلاغه استنباط كرد، اين است كه منظور امام كم ارزش جلوه دادن دنيا نيست. بلكه هدف ايشان تنظيم رابطه خويش با دنيا است. در اين رابطه، «آخرت» غايت است و «دنيا» وسيله، و اين وسيله تا زمانى كه در خدمت غايت نهايى باشد، بسيار ارزشمند است، به گونه‏اى كه حضرت آن را دار صدق مى‏خواند. بدين سبب مى‏فرمايد:



«اگر كسى دنيا را به عنوان ابزار و وسيله بنگرد، دنيا بيدارش مى‏كند، ولى اگر آن را هدف بداند، كورش مى‏سازد.»13



در جاى ديگر مى‏فرمايد: «آگاه باشيد كه دنيا پشت كرده، شتابان مى‏رود و آخرت روى آورده، مى‏آيد.»14



البته اين نگاه به معناى بى عملى در دنيا نيست بلكه ايشان انسان‏ها را به تلاش در همين جا فرا مى‏خواند:



«دنيا محلّ حركت، كوشش و عمل است و آخرت عالم حسابرسى و نتيجه‏گيرى است.»15



امام على عليه‏السلام تفاوت خود با كسانى چون: معاويه و عمروبن‏عاص را در توجه خويش به آخرت و غفلت آنان مى‏داند و غافلان از آخرت نمى‏توانند پيرو حق باشند.



«فرق من و عمرو بن عاص در اين است كه ياد مرگ نمى‏گذارد به فكر بازى و لهو باشم و فراموشى آخرت نمى‏گذارد او حق را بگويد.»16



در واقع مى‏توان به اين نتيجه رسيد كه دنيا فى نفسه، نه مذموم است نه ممدوح. نوع نگاه و عمل انسان هاست كه دنيا را مذموم يا ممدوح مى‏كند.



3. اخلاق فردى و اخلاق سياسى


بى ترديد در انديشه اخلاقى حضرت، هرگز تفكيك بين اخلاق فردى و اخلاق سياسى مشاهده نمى‏شود و بر ضرورت تلازم اخلاق فردى و اخلاق سياسى، تأكيد مى‏شود. حضرت على عليه‏السلام كه مظهر عينى و تجسّم اخلاق فردى بود، در سياست نيز به دنبال سعادت جمعى بود، كه اين امر در دو بُعد قابل تبيين است:



1) پايبندى حضرت به اخلاق در امور سياسى، بخش جدايى‏ناپذير انديشه اخلاقى او است. اگر امام نمى‏تواند در زندگى فردى خويش، امر غير اخلاقى مرتكب شود، در سياست نيز به طريق اولى قادر به چنين كارى نيست؛ چون با هدف نهايى او كاملاً تضاد دارد.



2) هدف حضرت على عليه‏السلام در سياست، هدايت مردم به سوى سعادت است و اين، جز با پايبندى حكومت و كارگزارانش به اصول اخلاقى در سياست، ممكن نيست. درنتيجه بر ضرورت تعهد اخلاقى زمامدار تأكيد بيشترى دارد. حضرت در اين باره مى‏فرمايد:



«اى مردم! سوگند به خدا، من شما را به هيچ طاعتى امر نمى‏كنم، مگر اينكه خودم در آن طاعت به همه شما سبقت مى‏گيرم، و شما را از هيچ معصيتى نهى نمى‏كنم، مگر اينكه خود پيش از شما از ارتكاب آن گناه امتناع مى‏ورزم.»17



4. غايت سياست از ديدگاه امام


در سياست اخلاقى، هدف اخلاقى كردن سياست، در غايت و روش است. حضرت على عليه‏السلام در نامه‏اش به مالك اشتر يكى از اهداف اصلى حكومت را اصلاح اهل مصر مى‏داند. مراد «از اصلاح» هدايت اخلاقى مردم به سوى سعادت جمعى و رهنمون شدن آنها به پيروى از دستورهاى الهى و عقل و غلبه بر هواى نفس و شهوت است. در واقع در ميان اهداف چهارگانه‏اى كه حضرت على عليه‏السلام در فرمان خود به مالك اشتر بر مى‏شمارد، «اصلاح مردم» مهم‏ترين هدف است و ديگر موارد، مقدمه تحقق اين هدف شمرده مى‏شوند. علامه جعفرى مى‏نويسد:



«اين فرمان مبارك كه تنظيم شده يك شخصيت كمال يافته الهى است... اساسى‏ترين هدف خود را، پس از تنظيم امور اقتصادى كه عامل ادامه حيات طبيعى است و پس از آماده كردن عرصه اجتماع براى اصل زندگى، «اصلاح مردم» معرفى مى‏كند و با اين هدف به ضرورت تكاپوى امور سياسى و حقوقى و فرهنگى و اخلاقى در به وجود آوردن زمينه تكامل تأكيد مى‏كند.»18



اميرمؤمنان عليه‏السلام مى‏فرمايد:



«بيعتى كه شما با من نموده و به زمامدارى انتخابم كرده‏ايد، يك پديده ناگهانى و محاسبه نشده نبود. كار من و شما يكى نيست؛ من شما را براى خدا مى‏خواهم و شما مرا براى خودتان مى‏خواهيد.»19



بنابراين حضرت هدف خود از حكومت را هدايت مردم به سوى خداوند اعلام مى‏دارد.



5. روش زمامدارى اخلاقى از ديدگاه امام


بُعد دوم سياست اخلاقى، روش اخلاقى در سياست است كه عناصر آن پيشتر ذكر شد. از اين بعد، اخلاق سياسى در انديشه و سيره حضرت على عليه‏السلام در باره نهاد حكومت و ويژگى‏هاى زمامداران قابل مطالعه است. در انديشه امام «دولت»، به معناى نهاد دارنده و اِعمال كننده قدرت براى تحقق غايت نهايى است و معاصى‏اى چون سلطه و برترى جويى در آن راه ندارد. اين نگاه با انديشه و برداشت غالب آن دوران، كه حكومت را به طور كامل به مفهوم سلطه‏طلبى مى‏گرفتند، كاملاً متفاوت است. حضرت على عليه‏السلام مى‏كوشيد با تلقّى رايج از دولت و حكومت مقابله كند. او در عهدنامه حكومتى‏اش به مالك اشتر توصيه مى‏كند فهم خود از دولت و قدرت را اصلاح كرده، انديشه سياسى‏اش را سامانى درست دهد:



«هرگز من به مقام فرماندارى نصب شده‏ام، فرمان مى‏دهم بايد اطاعت شود. زيرا اين تلقين نابكارانه وارد كردن فساد در قلب است و عامل سستى وتزلزل در دين و نزديك شدن به دگرگونى‏ها...»20



به همين دليل حضرت على عليه‏السلام بعد از رسيدن به قدرت، هيچ تفاوتى با قبل از آن نكرد و براى او كوخ و كاخ به يكسان ارزش داشت و هيچ كدام تأثيرى بر منش، شخصيت و رفتار سياسى، اجتماعى او نمى‏گذاشت.



6. عدالت، مبناى سياست اخلاقى


از ديد حضرت على عليه‏السلام ، «عدالت» عنصر ذاتى و مهم‏ترين ركن سياست است. انديشه سياسى امام، بدون درك مفهوم و اهميّت عدالت از نظر وى قابل درك نيست. در مقام عمل هم امام در اجراى عدالت هيچ گونه انعطافى را نمى‏پذيرفت، كه اين امر مشكلات بسيارى را براى حضرت ايجاد كرد. از ديدگاه امام عليه‏السلام وجه تمايز اصلى «حكومت اسلامى» با ديگر حكومتها، عدالت و دورى از ستم است. چون تمام اصول اخلاقى كه انسان‏ها در شرايط عادى بدان پايبندند، در شرايط ظالمانه از ميان مى‏رود. به همين دليل حضرت على عليه‏السلام تمام توان خويش را براى مبارزه با بى‏عدالتى به كار برد تا اصول اخلاقى را در مردم و در ميان زمامداران پايدار كند.



7. رعايت حدود الهى در سياست


بُعد مهم ديگرى كه مى‏تواند در زمينه اخلاق سياسى، انديشه سياسى حضرت على عليه‏السلام را تبيين كند، تأكيد وى بر ضرورت رعايت حدود الهى از سوى حكومت است. توجه به حدود الهى در سياست، سياست را به طور كامل اخلاقى مى‏كند و زمامداران را از توسل به روشهاى غير اخلاقى در پيشبرد اهداف سياسى باز مى‏دارد. امام هدف سياست را نيز اجراى حدود الهى مى‏شمارد. در نتيجه، براى رسيدن به اهداف سياسى، زيرپا گذاشتن حدود الهى را به هيچ وجه روانمى‏داند. طبيعى است كه اين امر به خودى خود مى‏تواند زمينه حاكميت اخلاق در حوزه سياست شود.



8. كرامت انسانى و سياست اخلاقى


بُعد ديگرى كه تعيين كننده نگرش حضرت على عليه‏السلام به سياست اخلاقى است، اهداف و ويژگى‏هاى حكومت در نظر او است. در حكومت امام «كرامت انسان» در عالى‏ترين درجه ممكن رعايت مى‏شد. حضرت به كرامت ذاتى انسان‏ها معتقد بود و بر اساس كرامت انسان با مردم رفتار مى‏كرد. ميزان اهميّت ارزش افراد در نظر حضرت، بر سيره حكومتى ايشان و حاكميت اخلاق بر سياست، تأثيرى تعيين كننده داشت. در نگاه امام انسان‏ها بدون توجه به دين و اعتقادشان «كرامت» دارند و حكومت بايد به ارزش انسانى آنان احترام بگزارد. اين مسأله به طور كامل در آغاز نامه حضرت به مالك اشتر آمده است. امام مردم را دو دسته مى‏داند، يا برادران دينى زمامدارند و يا در خلقت با او برابر؛ بر اين اساس به مالك توصيه مى‏كند با مردم همچون جانور درنده برخورد نكند و خوردنشان را غنيمت نشمارد.21



اين فرمان در زمانى صادر شد كه زمامداران همچون درندگان با مردم رفتار مى‏كردند و هيچ يك از حقوق اوليه افراد را محترم نمى‏شمردند. بى‏ترديد حكومتى كه بر مبناى فكرى «كرامت انسان‏ها» استوار باشد، نمى‏تواند در برخورد با آنان اخلاق و اصول اخلاقى را زير پا نهد. بدين سبب، امام با هرگونه تبعيض ميان مسلمان و غير مسلمان، مرد و زن و موافق و مخالف حكومت، مقابله مى‏كرد و آن را با مبانى فكرى حكومت خويش ناسازگار مى‏دانست.



9. اخلاق كارگزاران سياسى


بُعد مهم ديگرى كه امام در انديشه سياسى خود بدان توجه دارد، اخلاق كارگزاران سياسى است. حضرت نوع رفتار كارگزاران در سطوح مختلف را، زمينه اصلى حاكميت اخلاق سياسى و تأمين شدن غايت حكومت اخلاقى مى‏داند. از اين رو، كارگزارانش را به رعايت حدود الهى و تقوا فرامى‏خواند. امام على عليه‏السلام «تقوا» را به عنوان دژ مصونيت اولياى خداوند اين گونه توصيف مى‏كند:



«تقواى الهى، اولياى خدا را در حمايت خود قرار داده، آنان را از تجاوز به حريم منهيات الهى باز داشته و ترس از خدا را ملازم دلهاى آنان قرار داده است تا آنجا كه شب‏هايشان را بى‏خواب و روزهايشان را بى آب گردانيده است.»22



از ديد امام على عليه‏السلام ، «تقوا» دژى مستحكم و نفوذ ناپذير و بهترين توشه آخرت است:



«همانا تقوا، كليد درستى و توشه قيامت و آزادى از هر بندگى و نجات از هر تباهى است.»23



با توجه به اين امر، امام در مرحله اول بيش از همه، خود را به تقوا فرا مى‏خواند و در عين حال، خود را كاملاً مقيد به آن معرفى مى‏كند:



«همانا درستى گفتار خويش را ضمانت مى‏كنم و عهده خود را در گرو گفتار خويش قرار مى‏دهم.



اگر عبرت‏هاى گذشته براى يك شخص آينه قرارگيرد، تقوا جلوى او را از فرو رفتن در كارهاى شبهه ناك مى‏گيرد. به خدا سوگند! كلمه‏اى از حق را نپوشاندم و دروغى بر زبان نياوردم.»24



امام در مرحله دوم، زمامداران را بيش از ديگران به تقوا سفارش مى‏كند و آنان را به رعايت پرهيزكارى سزاوارتر مى‏داند. در نامه حضرت به عثمان بن حنيف آمده است:



«آگاه باش كه هر پيروى را، پيشوايى است كه از او پيروى مى‏كند. بدان كه پيشواى شما بسنده كرده است از دنياى خود به دو جامه فرسوده، و دو قرص نان را خوراك خويش قرار داده؛ بدانيد كه شما چنين نتوانيد كرد، وليكن مرا يارى كنيد به پارسايى و پاكدامنى و درستكارى. به خدا از دنياى شما زرى نيندوختم و از غنيمت‏هاى آن ذخيرت ننمودم و بر جامه كهنه‏ام نيفزودم.»25



حضرت از همه واليان خويش مى‏خواست، از خدا و عذاب آخرت بترسند و در برابر زخارف دنيوى فريفته نشوند. در نامه ارزشمندش به مالك اشتر چنين مى‏خوانيم:



«او را فرمان مى‏دهم به ترس از خدا و مقدم داشتن طاعت خدا بر ديگر كارها، پيروى از آنچه در كتاب خود فرموده از واجب و سنت‏ها، كه كسى جز با پيروى كردن آن راه نيك بختى را نپيمود و جز با نشناختن و ضايع ساختن آن بدبخت نَبْوَد و اينكه خداى سبحان را يارى كند به دل و دست و زبان؛ چه او يارى هر كه او را يار باشد، پذيرفته است و ارجمندى آن كس كه او را ارجمند سازد، به عهده گرفته.»26



با توجه به اين تأكيدات امام، معلوم مى‏شود حضرت زمامداران و واليانش را پيش از عموم مردم، به تقوا و پرهيزكارى فرامى‏خواند و خود، بيش از واليانش با تقوا و پرهيزكارى مأنوس است. در واقع منشأ اين بينش على عليه‏السلام عبوديت محض خداوند است؛ عبوديتى كه در هيچ مقامى فراموش نمى‏شود و در مقام خلافت و زعامت بيشتر مورد تأكيد قرار مى‏گيرد؛ زيرا كه در اين مقام، زمينه ستمگرى و فساد بسيار است.



افزون بر اين، حضرت على عليه‏السلام خلفا را الگوى مردم مى‏داند و تقواى زمامدار را عامل پاكى و درستكارى مردم و در مقابل، ستم حاكم را زمينه ساز گسترش ستم و فساد همگانى مى‏شمارد.



10. نفى قدرت طلبى


در ديدگاه امام على عليه‏السلام قدرت چه ارزش و جايگاهى دارد؟ منبع قدرت، و هدف از كسب آن چيست؟ آيا قدرت با مسؤوليت همراه است يا صاحب قدرت تنها از مزاياى آن بهره مى‏برد؟



در نگاه امام على عليه‏السلام قدرت فى نفسه هيچ ارزشى ندارد و در عالى‏ترين تحليل، صرفاً وسيله‏اى است براى رسيدن به اهداف انسانى. از ديد امام، قدرت هرگز هدف نيست و به همين دليل، ايشان در طول زندگى‏اش هيچ‏گاه به خاطر قدرت حركتى انجام نداد. اين مسأله افزون بر حوزه سياست و قدرت سياسى، در همه حوزه‏هاى ديگر نيز مصداق دارد. امام على عليه‏السلام آشكارا بر اين مسأله تأكيد مى‏ورزد و خداى را چنين مى‏خواند:



«خدايا! تو مى‏دانى كه اگر خلافت را پذيرفتم، نخواستم در قدرت بركسى پيشى گيرم يا از اوان دنيا چيزى براى خود بيندوزم، بلكه بدان اميد پذيرفتم كه معالم دين تو را بازسازى كنم و نظم و صلاح را در بلاد تو آشكار سازم تا بندگان مظلوم تو آسوده شوند و حدود و احكام تو را كه تعطيل كرده بودند، دوباره بر پاى دارم!»27



حضرت على عليه‏السلام واقعاً استثنايى است! به طور كلى انسانها در پى كسب قدرت و ثروتند و اين مسأله براساس حبّ نفس كاملاً طبيعى است؛ ولى اميرمؤمنان عليه‏السلام هيچ گاه با انگيزه ارضاى نفس خويش عمل نكرد و جهاد و سكوت و زمامدارى‏اش همه براى كسب رضاى خداوند بود:



«اگر آن اجتماع عظيم نبود، اگر تمام شدن حجّت و بسته شدن راه عذر بر من نبود و اگر پيمان خدا از دانشمندان نبود كه در مقام پرخورى ستمگر و گرسنگى ستمكش ساكت ننشيند و دست روى دست نه گذارند، همانا افسار خلافت را روى شانه‏اش مى‏انداختم و مانند روز اول كنار مى‏نشستم.»28



امام على عليه‏السلام در پذيرش خلافت جز اصلاح و تدبير امور مردم، انگيزه‏اى ندارد. او براى رسيدن به حكومت، نه علاقه نشان مى‏دهد و نه به هيچ وسيله غير اخلاقى متوسل مى‏شود؛ اين در حالى است كه خلافت را حقّ خود مى‏داند. حضرت نسبت خود را با خلافت، اين گونه توصيف مى‏كند:



«نسبت من به خلافت، همانند محور آهنين سنگ زيرين آسيا (كه سنگ ديگر بر گرد آن مى‏چرخد) نسبت به آسيا است. سيل از دامن من سرازير مى‏شود و هيچ صاحب بال و پرى نمى‏تواند بر بلنداى [علم و كمال [من اوج بگيرد.»29



با وجود اين، امام مصلحت امت اسلامى را بر حق شخصى خويش ترجيح داد و هرگز براى رسيدن به خلافت و قدرت، برنامه ريزى نكرد و تا زمانى كه مردم به او روى نياوردند، به قدرت روى نياورد. راز اين كردار در بينش الهى حضرت نهفته است. قدرت براى او هيچ ارزشى ندارد و تنها براى اجراى عدالت است كه ارزش پيدا مى‏كند. از اين رو، حكومت در نظرش از كفش كهنه بى‏ارزش‏تر است.30



به همين دليل، امام هيچ مصلحت‏بينى دروغين را بر نمى‏تابد و براى رسيدن به عالى‏ترين اهداف هم، به وسيله غير اخلاقى متوسل نمى‏شود:



«شما از من مى‏خواهيد پيروزى را به قيمت ظلم و جور در باره آنكه والى اويم بجويم؛ به خدا كه نپذيرم تا جهان برآيد و ستاره‏اى در آسمان پى ستاره‏اى برآيد؛ اگر مال از آنِ من بود، همگان را برابر مى‏داشتم، حال آنكه مال، مال خداست.»31



امام در موقعيتى اين مطلب را بيان مى‏كند كه در تمام دنيا، ستم بر مردم و حيله‏گرى در حكومت، سنت غالب به شمار مى‏آمد و مردم، حيله‏گرى را نشانه برترى و زيركى مى‏پنداشتند. آن بزرگوار اين ذهنيت را به شدت محكوم كرده و حيله‏گرى را تقبيح مى‏كند و مى‏فرمايد:



«به خدا سوگند! معاويه از من زيرك‏تر نيست، ليكن شيوه او پيمان شكنى و گنهكارى است. اگر پيمان شكنى ناخوشايند نمى‏نمود، زيرك‏تر از من كسى نبود. لكن هر حيله‏گرى به گناه برانگيزاند و هرچه به گناه برانگيزاند، دل را تاريك مى‏كند.32



11. وفاى به عهد


يكى از مهم‏ترين ابعاد انديشه سياسى امام، وفاى به عهد است. حضرت على عليه‏السلام هيچ گاه پيمان شكنى نكرد و حتى وقتى مى‏توانست از طريق پيمان شكنى حيله‏هاى دشمن را خنثى كند، به اين كار مبادرت نورزيد و آن را حتّى به بهاى پيروزى، روانداشت. حضرت در نامه‏هاى حكومتى به امراى خود، آنها را به پايبندى بر «عهد» سفارش اكيد مى‏كند؛ براى نمونه به مالك اشتر مى‏نويسد:



«به عهد خويش وفادار باش، چه آنكه مردم با همه هواهاى گوناگون و نظرات مخالفى كه با هم دارند، نسبت به هيچ يك از واجب‏هاى الهى چون بزرگ شمردن وفاى به عهد، همداستان نيستند.»33



آن بزرگوار با پيشنهاد يارانش براى شكستن عهد خويش در جنگ صفين مخالفت كرد و به آنها فرمود:



«واى بر شما! آيا بعد از عهد و پيمان باز گرديم؟ مگر نيست كه خداوند تعالى فرمود به قرارهاى خود وفا كنيد؟»34



12. حقوق مردم در قبال حكومت


آنچه از همه مطالب پيش گفته برجسته مى‏نمايد، ديدگاه امام در باره حقوق مردم در قبال حكومت است. امام زمانى بر حقوق مردم در برابر حكومت تأكيد مى‏كرد كه پيروى كامل از فرمانروايان، وظيفه مردم به شمار مى‏آمد. امام با تأكيد بر حقّ مردم در انتخاب حكومت، حقوق متقابل حاكم و مردم را چنين برمى‏شمارد:



«بزرگ‏ترين اين حقوق متقابل، حقّ حكومت بر مردم و حقّ مردم بر حكومت است. فريضه الهى است كه براى همه بر همه حقوقى مقرر فرموده. اين حقوق را مايه انتظام روابط مردم و عزّت دين آنان قرار داده است. مردم هرگز روى صلاح و شايستگى نخواهند ديد، مگر حكومت‏شان صالح باشد و حكومت‏ها هرگز به صلاح نخواهند آمد، مگر توده ملت استوار و با استقامت باشند.»35



امام «اصلاح مردم» را هدف نهايى حكومت مى‏دانست و «عدالت» را معيار تشخيص حكومت صالح به شمار مى‏آورد. او از ستم حاكم بر مردم به شدت متنفر بود و مى‏فرمود:



«هيچ عاملى براى تغيير نعمت خدا و تعجيل نقمت او مؤثرتر از قدرت يافتن بر ظلم نيست؛ چرا كه خداوند همواره دعاى مقهورين را مى‏شنود و در كمين ظالم است. اى مالك! بر حذر باش از خون‏هاى مردم و ريختن غير حلال آن، كه هيچ عاملى در كيفر الهى مؤثرتر و بازخواست او عظيم‏تر در زوال نعمت و كوتاه شدن مدت (حكومت) شتاب آورتر از ريختن خون به ناحق نيست.»36



امام در سفارش كارگزارانش به عدالت و پرهيز از ستم، از هر فرصتى بهره مى‏بُرد و مى‏فرمود:



«من از رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم شنيدم كه فرمود: روز رستاخيز، امامِ ستمگر را بياورند و او را نه يارى بود كه كسى از سوى او پوزش خواهد. پس او را در دوزخ افكنند و در آن چنان گردد كه سنگ آسيا گردد. سپس او را به ته دوزخ استوار بندند.»37



به همين دليل در موقعيّت خويش به عنوان خليفه مسلمين مى‏فرمايد:



«به خدا، اگر شب را روى شترخار مانم بيدار... خوشتر دارم تا روز رستاخيز به خدا و رسول صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم در آيم، در حقّ يكى از بندگان ستمكار... چگونه به كسى ستم كنم به خاطر نفسى كه به كهنگى و فرسودگى شتابان است.»38



از همين رو به همگان توصيه مى‏كند كه با او آن گونه كه با سلاطين جابر سخن مى‏گويند، سخن نگويند.39



افزون بر اين بُعد، حضرت مصلحت حكومت را نيز در عدالت و خوددارى از ستمگرى مى‏دانست. در نامه حكومتى‏اش به مالك اشتر چنين هشدار مى‏دهد:



«همواره دادگستر باش و از خشونت بپرهيز؛ چرا كه خشونت، مردم را به گريز از كشور و جلاى وطن مى‏كشاند و ستم، مردم را به شمشير فرا مى‏خواند.»40



به هرحال، آنچه زندگى حضرت على عليه‏السلام را از ديگران ممتاز مى‏كند، سازگارى كامل بين عمل و انديشه او در زندگى اش است. تاريخ، افراد خيرخواه و برخوردار از انديشه‏هاى عالى بسيار ديده است؛ اما اين بزرگان يا هرگز فرصت عمل نيافتند و يا هنگام عمل از تطبيق كردار و انديشه‏هايشان ناتوان ماندند. حضرت على عليه‏السلام از لحاظ نوع انديشه‏هاى اخلاقى خود، در طول تاريخ بى‏نظير است، اما از نظر عمل به انديشه‏ها و گفته‏هاى خود، بى‏نظيرتر. امام علاوه بر پايبندى به اصول عالى اخلاقى، انسانى و جوانمردى، مطيع محض اوامر و نواهى الهى بود و هيچ عاملى نتوانست وى را از عمل به گفته‏ها و انديشه‏هاى عالى‏اش باز دارد.



در پايان يادآورى يكى از خطبه‏هاى شورانگيز نهج البلاغه در باره «اخلاق»، حُسن ختام خوبى بر اين مقاله است:



«پس اگر ناچار از تعصّب هستيد، عصبت خود را براى اخلاق نيكو و كردارهاى پسنديده و امور زيبا قرار بدهيد كه خاندان‏هاى اصيل و بزرگ منش عرب و رؤساى قبايل به آن موصوف بودند؛ تعصّب به داشتن اخلاق مطلوبِ عقلا و آرمان‏هاى بزرگ و درجات بالاى ارزش‏ها و آثار پسنديده كه از خود به يادگار مى‏گذاشتند. پس تعصّب بورزيد به خصلت‏ها و عادات پسنديده مانند حمايت و حفظ حقوق همسايگى و وفا به پيمان و اطاعت نيكوكار و مخالفت با خودخواهى و فراگرفتن فضل و فضيلت و بزرگ شمردن معصيت قتل نفس و انصاف به خلق و فرو بردن غضب و پرهيز از فساد روى زمين.»41




1. نهج البلاغه، خطبه 192.



2. به نقل از شهيد مطهرى، مجموعه آثار، ج 16، ص 205، (بعثت لاتمم مكارم الاخلاق).



3. نهج البلاغه، خطبه 197.



4. همان، خطبه 16.



5. همان، خطبه 33. واللّه لهى احب و الى من امرتكم الا ان اقيم حقاً وافع باطلاً.



6. همان، خطبه 50.



7. همان، خطبه 125.



8. همان، حكمت 184.



9. همان، خطبه 173.



10. همان، نامه 45.



11. همان، حكمت 131.



12. همان، خطبه 128.



13. همان، خطبه 82.



14. همان، خطبه 42.



15. همان.



16. همان، خطبه 84.



17. همان، خطبه 175.



18. محمد تقى جعفرى، حكمت اصول سياسى در اسلام، تهران، بنياد نهج البلاغه، چاپ سوم، 1379، ص 114.



19. نهج البلاغه، ص 36.



20. نهج البلاغه، نامه 53.



21. همان.



22. همان، خطبه 114.



23. همان، خطبه 157.



24. همان، خطبه 16.



25. همان، نامه 54.



26. همان، نامه 53.



27. همان، خطبه 131.



28. همان، خطبه 3.



29. همان.



30. همان، خطبه 33.



31. همان، خطبه 126.



32. همان، خطبه 200.



33. همان، نامه 53.



34. نصر بن مزاحم، پيكار صفين، ترجمه پرويز اتابكى، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، چاپ دوم، ص 514.



35. نهج البلاغه، خطبه 212.



36. همان، نامه 53.



37. همان، خطبه 164.



38. همان، خطبه 224.



39. همان، خطبه 216.



40. همان، نامه 53.



41. همان، خطبه 192.

/ 1