ارزشمداری و قاطعیت در حکومت امام علی (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ارزشمداری و قاطعیت در حکومت امام علی (ع) - نسخه متنی

سید احمد خاتمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ارزشمداري و قاطعيت در حكومت امام علي(ع)

از مباحثي كه در سيرت علوي در جنگ صفين شايسته تأمل و الهام گرفتن است، ماجراي «جرير» است.

امام علي (ع) پس از پايان پذيرفتن جنگ جمل در تاريخ دوازدهم رجب سال 36 هجري وارد كوفه شد و در مدت اقامت در اين شهر در راستاي تثبيت حكومت مركزي استانداران مناطق مختلف تحت پوشش حكومت حضرت را كه از ناحيه عثمان منصوب بودند دعوت به بيعت و اطاعت از حكومت مركزي كرد. از اين استانداران جريربن عبدالله بجلي استاندار هَمدان بود. او از كساني بود كه در سال آخر عمر پيامبر اكرم 40 روز به وفات حضرت ايمان آورده و با پيامبر(ص) بيعت كرد و در جنگ قادسيه نيز شركت داشت.1 عثمان او را به استانداري همدان برگزيد.

او پس از آنكه نامه امام علي (ع) را روءيت كرد بلافاصله تصميم به بيعت گرفت و ضمن سرودن اشعاري آمادگي خود را اعلام كرده و به كوفه آمد و با حضرت بيعت كرد.2

او نه تنها خود تسليم مولا شد بلكه تلاش كرد تا اشعث بن قيس استاندار آذربايجان را كه داماد ابوبكر بود و با امام علي(ع) ميانه خوبي نداشت نيز به تسليم و بيعت تشويق كند و سرانجام اشعث نيز با مولا بيعت كرد.3

در ايامي كه او براي بيعت به كوفه آمده بود امام علي (ع) در صدد نوشتن نامه اي براي معاويه جهت تسليم و بيعت او با حضرت بود. جرير با توجه به دوستي ديرينه اي كه با معاويه داشت داوطلب شد تا پيك بوده و نامه حضرت را در شام به معاويه برساند تا شايد بدينوسيله بهتر بتواند معاويه را رام كند. مالك اشتر از آغاز با اين گزينش مخالف بود و معتقد بودكه او هوادار معاويه است و سرانجام به او ملحق خواهد شد.

ولي امام (ع) به اين مخالفت اعتنا نكرد و جرير را براي مسئوليت فوق برگزيد. او به شام رفت ولي شيطنتهاي معاويه سبب شد دفع الوقت شده و بعد از 4 ماه جرير دست خالي و بدون بدست آوردن ذره اي موفقيت به كوفه برگردد.4 در اين مدت طلائي ترين فرصت براي تسليم معاويه از دست رفت و سبب شد كه معاويه در اين مدت عِدّه و عُدّه براي درگيري با امام علي (ع) بيابد. از اين رو اين سرانجام نافرجام مالك اشتر را به شدّت خشمگين ساخت ابتدا خطاب به مولا گفت:

«أليس قد نهيتك يا اميرالمؤمنين ان تبعث جريرا و اخبرتك بعداوته و غشّه».

اي اميرمؤمنان آيا من نگفتم كه جرير براي اين مسئوليت مناسب نيست و گفتم كه او دشمن و خائن است؟

آنگاه رو به جرير كرده گفت: برادر بجلي! عثمان دينت را با حكومت همدان خريداري كرده و تو شايسته زنده ماندن نيستي! تو خود را نامزد اين مأموريت نمودي تا به عثمانيان خدمت كني! و اينك كه وقت حركت را تلف كرده اي نزد ما بازگشته عِدّه و عُدّه شان را به رخ ما مي كشي تا ما را مرعوب كني بي ترديد تو هم از آنها هستي و تمام تلاشت براي آنهاست. اگر امام سخن مرا مي پذيرفت به حضرت پيشنهاد مي كردم تو و امثال تو را به زندان انداخته تا حقايق روشن شده و ستمگران نابود گردند.

«جرير» در پي اين تهديد از كوفه گريخت و در شهر قرقيسيا در ميان قبيله خو «نسر» سكونت گزيد لذا در جنگ صفين از اين قبيله فقط 19 نفر شركت كردند در حالي كه از عشيره ديگر بجيله 700 نفر حاضر شده بودند. امام علي(ع) در پي اين فرار خفت بار دستور داد خانه اش را در كوفه ويران و به نقلي به آتش كشيدند.5 اين اصل ماجراي جرير. در اين كه جرير با جدا شدن از امام علي(ع) كاري زشت مرتكب شد بحثي نيست چه آنكه به معاويه ملحق شده باشد يا در شهري سكونت گزيده باشد كه تحت سلطه معاويه است حتي اگر موضع بي طرفي هم گرفته باشد باز خيانت كرده است زيرا بي طرفي در برابر حق در حقيقت ياري كردن باطل است. در روايتي امام علي(ع) به آصف بن قيس فرمود: «الساكت اخو الراضي و من لم يكن معنا كان علينا»6 آن كس كه ساكت است (از حق حمايت نكرده باطل را محكوم نمي كند) برادر كسي است كه به باطل رضايت داده و آن كس كه با ما نباشد برماست. لكن در اينجا به عنوان تجليل اين سيرت حضرت كه بسياري از سيره نويسان آن را نقل كرده اند چند سؤال مطرح است:

1ـ بي ترديد آنچه مولا انجام داد از آن رو كه معصوم است جاي ترديد در صحّت آن نيست و معرفت به شأن والاي امامت اقتضاي تسليم در برابر آن دارد لكن راز گزينش مولا جرير را با توجه به سرانجام ناميمون اين مأموريت چه بود؟

2ـ برخورد مالك اشتر چه به هنگام گزينش و چه پس از ناكام ماندن مأموريت جرير چگونه ارزيابي مي شود؟ آيا اين برخورد در شأن يك مأموم نسبت به امام بود يا نه؟

3ـ چرا امام خانه جرير را ويران كرد؟

در پاسخ سؤال اول بايد گفت كه در يك تقسيم بندي كلّي همه حكومتها را مي توان به دو نوع تقسيم كرد:

1ـ حكومتهاي مادّي و غيرارزشي كه براي آنها «حاكميت فرد و حزب و...» مطرح است و اصولاً مقوله اي بنام ارزشهاي اخلاقي در آنها جايگاهي ندارد.

2ـ حكومتهاي الهي. در اين حكومتها تنها حاكميت دين خدا و ارزشهاي الهي مطرح است و بس. برجسته ترين نمونه اين نوع حكومتها حكومت پيامبر(ص) و مولي علي(ع) است. در اين حكومتها آنچه مطرح است «هدايت مردم» است. اصل اين است. جنگ و درگيري نه تنها اصل نيست بلكه پايان خط است. يعني اگر نصيحت، ارشاد و... فايده اي نداشت، براي پاسداري از ارزشهاي الهي با متجاوزان به حريم دين و ارزشها و حقوق مردم برخورد نظامي و مسلّحانه مي شود. لذا در جهاد اسلامي آمده است كه قبل از آغاز جنگ بايد دعوت به اسلام شود.7 اگر كافران اسلام را پذيرفتند جنگ خاتمه يافته است. نيز آمده است اگر كفار مهلتي براي تحقيق پيرامون اسلام خواستند بايد به آنها داد و در اين مدّت بايد با كمال امنيت به تحقيق بپردازند.8 اين نمونه ها گوياي ارزشي بودن حكومت الهي است. حكومت كوتاه حدود پنجساله امام علي(ع) مصداق بارز اين نوع حاكميت بود. در گذشته در اين باره قدري به تفصيل سخن گفته ايم و اينك در رابطه با ماجراي جرير مي گوئيم كه عملكرد مولا كاملاً ارزشي بود. آنچه مطلوب مولا بود اينكه معاويه بدون درگيري تسليم شود (گرچه حضرت مي دانست كه چنين نمي شود.) مولا در پي تحقق اين مطلوب بود. براي رسيدن به اين هدف (يا لااقل حركت در اين مسير) انتخاب جرير مناسب ترين بود زيرا: اولاً سابقه دوستي او با معاويه سبب مي شد زمينه تحريك و خيره سري او كم شود.

ثانيا : جرير با تسليم خود و واداشتن اشعث به تسليم نشان داد كه خيرخواه است و در پي رفع مشكل براي حكومت مولا.

با توجه به اين دو نكته حتي با علم به سرانجام كار انتخاب مولا، حركتي كاملاً ارزشي بود. اين حركت گوياي اين نكته است كه در حكومت الهي بايد ارزشها اصل باشد گرچه در اين مسير خسارتهايي هم باشد.

اگر مولا پس از اعلام آمادگي جرير براي انجام اين مسئوليت، او را گزينش نمي كرد بدون ترديد زبان بدخواهان به نكوهش باز مي شد كه اگر مولا جرير را براي اين مسئوليت انتخاب مي كرد جنگ اتفاق نمي افتاد!! و از اين رهگذر امام علي(ع) را جنگ طلب اعلام مي كردند!

گزينش مولا در حقيقت اتمام حجت هم براي دوستان بود و هم براي دشمنان. و اين نكته نيز شايسته تأمل است كه دليلي در دست نيست كه در اين تأخير چهار ماهه توطئه اي از ناحيه جرير در كار بوده! بله بي ترديد معاويه در پي توطئه و جمع عِدّه و عُدّه بوده است. امّا خيانتكار بودن جرير محرز نيست، زيرا اگر شائبه چنين امري بود اوّلاً مولا او را گزينش نمي كرد، ثانيا برفرض كه در آغاز امر اين مطلب براي بعضي روشن نبود در ادامه كار امام مي توانست به سرعت او را بازگرداند، و ثالثا در بازگشت از شام امام علي(ع) با او برخوردي در رابطه با مأموريتش نداشت بله به خاطر فرارش با او برخورد كرد اما اين غير برخورد در رابطه با مأموريت است.

اما در پاسخ به سؤال دوم:

بايد در رابطه با شخصيت هاي غير معصوم با اين ديدگاه كه معصوم نيستند به تحليل نشست اينكه مالك اشتر شخصيتي است بس بزرگ و از فداكاران و عاشقان و شيفتگان بي قرار مولاعلي(ع) بود جاي ترديد نيست او شخصيتي است كه مولا درباره اش فرمود: «اما بعد فقد بعثت اليكم عبدا من عبادالله لاينام أيّام الخوف و لاينكل عن الاعداء ساعات الروع اشدّ علي الفجّار من حريق النار و هو مالك بن الحارث اخو مذهح».9

اما بعد يكي از بندگان خدا را به سوي شما فرستادم كه به هنگام خوف مردم از جنگ خواب به چشم راه نمي دهد در ساعات ترس و وحشت از دشمن هراس نخواهد داشت و نسبت به بدكاران از شعله آتش سوزنده تر است او مالك بن حارث از قبيله مذحج است.

و به هنگامي كه مولا خبر شهادت او را شنيد فرمود:

«مالك و ما مالك واللّه لو كان جبلاً لكان فندا و لو كان حجرا لكان صلدا لايرتقيه الحافر و لايوفي عليه الطائر».10

ممكن است بپرسيد آيا مولا پايان كار را مي دانست پاسخ اين است كه آري با علم غيب باذن الله ائمه(ع) همه چيز را مي دانند ولي علم به پايان كار مجوّز كار غير ارزشي نيست.

«مالك چه مالكي؟! به خدا سوگند اگر كوه بود يكتا بود و اگر سنگ بود سرسخت و محكم بود هيچ مركبي نمي توانست از كوهسار وجودش بالا رود و هيچ پرنده اي به اوج آن راه نمي يافت».

آري اين چهره منوّر مالك اشتر است! ولي اين هرگز به معناي عصمت نيست مالك اشتر در اين ماجرا دو برخورد داشت يكي پيش از گزينش جرير و ديگري پس از بازگشت او از مأموريت.

پيش از گزينش نظر مشورتي مالك عدم گزينش او بود. اين برخورد ناصحانه نه تنها مورد نكوهش نيست بلكه مورد تأييد و درخواست مولا است خود فرمود: «...فلاتكفّوا عن مقالة بحقّ أو مشورة بعدل...»11

... از گفتن سخن حق و يا مشورت عدالت آميز خودداري مكنيد... بنابراين مالك در ابراز نظر خود در حقيقت به رهنمود مولا عمل كرده است. ليكن ادب رهروي اين است كه پس از گزينش امام همه صاحبان آراء مختلف تسليم نظر امام(ع) باشند و اين انتظار را ندانشته باشند كه امام در بست مطيع نظراتشان باشد:

«ابن عباس» به امام علي(ع) پيشنهاد كرد فعلاً معاويه را بر حكومت شام ابقاء كرده فرمانداري بصره را براي طلحه و ولايت كوفه را براي زبير بنويسد سپس بعد از آرام شدن اوضاع آن ها را عزل كند امام(ع) ضمن ردّ پيشنهاد او فرمود: «لا افسد ديني بدنيا غيري لك ان تشير عليّ و اري فان عصيتك فاطعني».

«دينم ر ا با دنياي ديگران تباه نخواهم ساخت تو حق داري نظر مشورتي خود را به من بگويي و من روي آن بينديشم و تصميم نهائي بگيرم اما اگر برخلاف نظر تو تصميم گرفتم بايد از من اطاعت كني».

ابن عباس گفت اين كار را خواهم كرد البته مسلّم است كه شما نبايد از من اطاعت كنيد بلكه من بايد از امامم اطاعت كنم.12

اين رسم رهروي است!

اما برخورد دوّم مالك پس از بازگشت جرير دو بخش دارد بخش اول برخوردي كه با امام علي(ع) داشت كه مگر من نگفتم...! اين برخورد توجيه ندارد و بايد حمل بر عصبانيت فوق العاده مالك كرد. ادب رهروي با اين نوع سخن گفتن كه بوي نكوهش و شماتت از آن مي آيد سازگار نيست!

مالك اشتر بايد به اين نكته توجه مي كرد كه قرار نيست هر پيشنهادي به مولا مي دهد مورد قبول قرار گيرد! متأسفانه برخي در باب انتقاد توقع دارند كه فرد مورد انتقاد، انتقادپذير باشد، اما خود انتقادپذير نيستند اين با فرهنگ انتقاد ناسازگار است. انتقادكننده بايد اين را بپذيرد كه ممكن است طرف انتقادش توجيه معقولي براي رفتارش داشته باشد در آن صورت او بايد انتقادش را پس بگيرد وگرنه خود مورد انتقاد است. آري مالك پيشنهاد عدم گزينش داد اما مولا در آن شرائط اين پيشنهاد را ناپخته ديد و جرير را گزينش كرد و آنچنان كه گفتيم انتخابي با ضوابط بود. اما بخش دوّم برخورد مالك با جرير بود كه او را متهم به دين فروشي و معامله با عثمانيان و هواداران معاويه كرد. در اين رابطه آنچه مورد ترديد نيست اين است كه جرير بر سر سفره عثمانيان نشسته بود و مزه چرب و شيرين حكومت آنان زير دندانش آمده بود و لااقل آن است كه از آنها نفرت نداشت! اما اينكه در اين مأموريت خيانت كرده باشد دليلي در دست نيست.

اما پاسخ سؤال سوّم:

اينكه فرار و كناره گيري از حكومت حق و پناهنده شدن به دشمن يا سكونت در قلمرو حكومت دشمنان جرم است بويژه براي آنان كه در حكومت مسئوليتي مهم دارند، ترديدي نيست. اين جرم نياز به برخورد دارد تا ديگران عبرت بگيرند. و برخورد قاطع امام علي(ع) در رابطه با تخريب خانه جرير در اين راستا قرار دارد. حكومت آنچنان كه بايد سايه مهرش را بر سر شهروندان بگستراند، بايد در موارد لازم قاطعيت بايسته داشته باشد تا زمينه توطئه، تجاوز، خيانت در نطفه خفه شود. و معرفت صحيح نسبت به ساحت مقدّس مولي اين است كه اين هر دو بعد را در حكومت مولي ببينيم هم مهرش را هم خشم مقدّسش را! آنچنان كه ذات مقدّس ربوبي را هم بايد چنين شناخت كه «ارحم الراحمين في مواضع العفو والرحمة» او در جايگاه عفو و رحمت بهترين رحم كنندگان است. «و اشدّ المعاقبين في موضع النكال والنقمة» و آنجا كه جاي محازات است شديدترين عقاب كنندگان است.

1- اعيان الشيعه، ج4، ص72 «دارالتعارف بيروت».

2- همان ص73.

3- كامل ابن اثير ج3، ص276؛ تاريخ طبري ج4، ص561.

4- الفتوح ابن اعثم ج2، ص404.

5- اعيان الشيعة ج4، ص75؛ انساب الاشراف ج2، ص277؛ تاريخ طبري ج4، ص562.

6- بحارالانوار ج74، ص421.

7- وسائل الشيعة ج15، ص42 و ص43 چاپ آل البيت، كتاب الجهاد ابواب جهاد العدو و مايناسبه باب 10، باب وجوب الدعاء الي الاسلام قبل القتال الاّ لمن قوتل علي الدعوة و عرفها و حكم القتال مع الظالم.

8- سوره توبه آيه6.

9- نهج البلاغه نامه38.

10- نهج البلاغه كلمه قصار 443.

11- نهج البلاغه خطبه216.

12- نهج البلاغه حكمت 321 و تاريخ طبري ج6، ص3089 حوادث سال 35 و مروج الذهب ج2، ص365


/ 1