استناد به سیره سیاسی علوی در گذر تاریخ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

استناد به سیره سیاسی علوی در گذر تاریخ - نسخه متنی

رسول جعفریان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

استناد به سيره سياسى علوى در گذر تاريخ[1]

به جز سيره نبوى كه ـ با شدّت و ضعف[2] ـ از همان آغاز مورد توجه و استناد عامه مسلمانان قرار داشته است، در جمع، سه نوع سيره را مى توان ميان مسلمانان مهم دانست:

نخست عنوان سيره صحابه. اهل سنت در بسيارى از موارد در فقه، به اين سيره تمسك كرده و در برخى از منابع حديثى كه وظيفه آنها جمع ميان احاديث و آثار است، تحت عنوان آثار، از سيره صحابه، مطالبى نقل مى كنند.

دوم سيره شيخين كه گرچه بخشى از سيره صحابه است، اما به دليل موقعيت اين دو نفر، به ويژه عمر، اين تعبير شكل گرفته است. نخستين موردى كه به آن استناد شد، در رخدادهاى مربوط به انتخاب جانشين براى عمر بود كه عبدالرحمان بن عوف شرط عمل به سيره شيخين را در كنار سيره رسول خدا (ص) مطرح كرد اما امام على (ع) آن را نپذيرفت و عثمان آن را قبول كرد.[3] بعدها در ميان اهل سنت، اين سيره، جايگاه مهمى يافت، به طورى كه در عمل، سيره عمر، عِدْل سيره نبوى بلكه در مواردى مهم تر و اولى شناخته و مورد عمل واقع شد.

سوم سيره امام على (ع) ـ و براى شيعيان، هم سيره ساير ائمه (ع) ـ طبعاً به رغم آن كه سيره علوى هم جزو سيره صحابه است، اما در عراق، به ويژه توسط شيعيان، اين سيره مورد توجه بوده است. در ميان منابع حديثى اهل سنت، به ويژه سنيان عراقى، اقوال و افعال امام على (ع) به مانند ساير صحابه مورد توجه بوده و نمونه هايى از آن را مى توان در المصنّف عبدالرزاق يا متون ديگر يافت. در برخى از نمونه ها، به طور منحصر، به روش امام على (ع) استناد شده و اين، بدان دليل بوده است كه در آن موضوع، از ديگران، خبرى و سيره اى در دست نبوده است. از آن جمله، سيره آن حضرت در برخورد با بُغات است كه به تصريح رؤساى مذاهب فقهى اهل سنت، تنها مستند، همان روش امام على (ع) است.[4]

آنچه در اينجا مورد بحث ماست، استناد به سيره سياسى امام على (ع) به عنوان يك رويه و روش در اداره حكومت است. چنين استنادى تنها مى توانسته مورد توجه شيعيان آن حضرت باشد كه البته شمار آنها اندك بوده و تا پيش از دولت صفوى، شمار دولتهايى كه چنين گرايشى نداشته اند يا اگر داشته اند، امكان عمل در آن بر اساس سيره امام على (ع) بوده، بسيار اندك بوده است. در كنار آن، فقها مى توانستند و مى بايست، بر اساس اين سيره، رساله هاى سياسى ـ فقهى مى نگاشتند و درست به مانند ساير فروعات فقهى، در باب سياست هم، ضمن طراحى فروعات از سيره سياسى موجود در سيره نبوى و علوى و حسينى و غير آن، احكام اين فروعات را به دست مى آوردند. چنين كارى، يعنى بازبينى دقيق سيره سياسى معصومين و طراحى فقه رساله اى بر اساس آن، تقريباً به طور مطلق زمين مانده و جز در حد كليات، به آن پرداخته نشده است.

با اين همه، نشانه هايى از تمسك به اين سيره در آثار تاريخى، در ميان برخى از انقلابيون از يك سو، و برخى از عالمان و انديشمندان و فقيهان از سوى ديگر، ديده مى شود. در اينجا مرورى بر موارد موجود خواهيم داشت.

1 ـ نخستين موردى كه به صراحت از سيره اميرالمؤمنين (ع) و احياى آن ياد شده، در نهضت امام حسين (ع) است. حضرت ضمن همان جمله معروف خود كه فرمودند:

«إنّى لم أخْرُج اَشِراً و لابطراً و لا مُفْسداً و لا ظالماً؛ و انّما خرجْتُ لِطلب الاصلاح فى اُمّة جَدّى»

افزودند:

«أريدُ أنْ آمرَ بالمعروف و أنهى عن المنكر و أسير بسيرة جدّى و ابى.»[5]

و به نقل از ابن شهرآشوب، حضرت فرمود:

«... أسير بسيرة جدى و سيرة أبى على بن ابى طالب.»[6]

طرح سيره امام على (ع) در كنار سيره رسول خدا(ص) بر اساس مذهب تشيع، امرى كاملاً تأييد شده بوده و نشان از آن دارد كه امام حسين (ع) بناى آن داشته است تا كه در صورت پيروزى نهضت، سيره پدرشان را زنده كند. شيعيان كوفه، پس از شهادت امام حسن مجتبى (ع)، ضمن نامه اى به امام حسين (ع)، از علاقه خود به اقامه سيره و روش آن حضرت، سخن گفته اند:

«و نحن شيعتك المصابة بمصيبتك، المحزونة بحزنك، المسرورة بسرورك السائرة بسيرتك المنتظرة لامرك؛

ما شيعيان توييم، به مصيبت تو مصيبت زده ايم، به غم تو غمگين هستيم، به شادمانى تو شادمانيم، به سيره تو حركت مى كنيم، در انتظار فرمان توييم.»[7]

در اينجا، از زبان شيعيان، تعبير سيره حسينى را مى توانيم به دست آوريم.

2 ـ در نهضت «توّابين» به رهبرى سليمان بن صُرَد خُزاعى، كه از صحابه امام على (ع) بوده و در صفين نيز حضور داشت، آثارى از احياى روش امام على (ع) را مشاهده مى كنيم. وى در هنگام رفتن به شام همراه مجاهدان، ضمن يك سخنرانى، خطاب به توّابين گفت: در وقت جنگ، اسيران را دنبال نكنيد، مجروحين و اسيران را نكشيد، مگر آنكه پس از اسير شدن هم بجنگند يا آنكه از كشندگان برادران ما در كربلا باشند. سپس افزود:

«فانّ هذه كانَتْ سيرةَ اميرِالمؤمنين علىّ بن ابى طالب فى اهل هذه الدّعوة؛

چرا كه اين سيره اميرالمؤمنين على بن ابى طالب در باره اهل اسلام بود.»[8]

پيش از آن، توّابين اعلام كرده بودند كه در صورت پيروزى، حكومت را به اهل بيت خواهند سپرد.[9]

3 ـ پس از شكست جنبش توّابين و زمانى كه عراق تحت سلطه آل زبير درآمد، عبدالله بن مطيع از طرف عبدالله بن زبير حاكم كوفه شد. وى در سخنانى كه در جمع مردم ايراد كرد، از اقامه سيره شيخين سخن گفت. در اين وقت، سائب بن مالك اشعرى، يكى از شيعيان كوفه، به عنوان اعتراض برخاست و با رد عمل به سيره ديگران گفت:

«نُحِبّ أنْ تسير فينا سيرة اميرالمؤمنين على بن ابى طالب؛

دوست داريم كه در ميان ما به سيره اميرالمؤمنين على بن ابى طالب رفتار كنى.»[10]

به روايت طبرى، متن سخن وى ضمن شروطى كه براى عبدالله بن مطيع مطرح كرد، چنين است:

«... و الّا يسار فينا الّا سيرة علىّ بن ابى طالب التى صار بها فى بلادنا هذه حتى هلك رحمة الله عليه و لا حاجة لنا فى سيرة عثمان فى فيئنا و لا فى انفسهم [أنفسنا!]، فانّها انّما كانت اثرة و هوى و لا فى سيرة عمر بن الخطاب فى فيئنا و انْ كانت أهون السيرتين علينا ضرّا و قد كان لايألو الناس خيراً؛[11]

نمى بايست در ميان ما جز به سيره على بن ابى طالب كه تا زمان درگذشت او ميان ما عمل مى شد، عمل شود. ما نيازى به اجراى سيره عثمان در باره بيت المال و خودمان نداريم كه بر اساس تبعيض و هوى و هوس بود. همين طور به سيره عمر هم در باره بيت المال نياز نداريم گرچه، ضررش از آن كمتر بود و در جهت خير مردمان بود!»

4 ـ عبدالرحمن بن ابى ليلى از فقهاى عراق كه در انقلاب عراق به رهبرى عبدالرحمان بن محمد بن اشعث حضور داشت، در وقت تحريك و تحريض مردم بر ضد شاميان، به نقل كلماتى كه از اميرمؤمنان در صفين شنيده بود، پرداخت و از مردم خواست تا مطابق آن با شامى ها برخورد كنند:

«يا معشر القُرّاء! انّ الفرار ليس بأحد من الناس بأقبح منه بكم. انّى سمعْتُ عليًّا ـ رفع الله درجته فى الصالحين و أثابه أحسن ثواب الشهداء والصديقين ـ يقول يوم لقينا أهل الشام: أيّها المؤمنون! انّه من رأى عُدْوانا يُعمل به، و منكر يُدعى اليه، فأنْكره بقلبه، فقد سَلِمَ و بَرى ء، و من أنْكر بلسانه، فقد أجر و هو أفضل من صاحبه؛ و من أنْكره بالسَّيف لتكون كلمة الله هى العليا و كلمة الظالمين السّفلى، فذلك الذى أصاب سبيل الهدى و نوّر فى قلبه اليقين؛

اى گروه قاريان! فرار هيچ كس زشت تر از فرار شما نيست. من از على بن ابى طالب ـ كه خدا درجه او را ميان صالحان بالا برد و بهترين پاداش شهيدان و صديقان را به او بدهد ـ شنيدم كه در صفين، در زمان رويارويى با شاميان گفت: اى مؤمنان، هر كس نظاره گر عمل ستمگرانه و منكرى باشد، و در دل آن را انكار كند، سالم و برى مانده است. اگر با زبانش، آن را انكار كند پاداش برده و از فرد پيشين، افضل است و اگر كسى با شمشير انكار كند تا كلمه خدا بالا باشد و سخن ظالم پست، راه هدايت را دريافته و نور يقين را در قلبش تابانده است».

آنگاه ابن ابى ليلى افزود:

«فقاتلوا هؤلاء المُحِلّين المُحْدثين المُبْتدعين الذين قد جهلوا الحق فلايعرفونه و عملوا بالعدوان فليس ينكرونه؛

پس با اين محلين و بدعتگران كه به حق جاهلند و آن را نمى شناسند و ستم مى كنند و انكارش نمى كنند، بجنگيد.»[12]

مرورى بر قيامهاى زيديان و به طور كلى علويان، نشان مى دهد كه در بيشتر آنها، هدف اصلى، همان اهدافى است كه امام على (ع) در جنگ صفين دنبال مى كردند. مقايسه اهداف آنها و يا اصولى كه بر اساس آنها بيعت صورت گرفته، اين مطلب را به خوبى نشان مى دهد. براى نمونه مى توان به تعبير مختار براى نبرد با «قاسطين» اشاره كرد.[13] چنان كه جنگ با «مُحِلّين»[14] نيز از تعابير رايج در فرهنگ انقلابيون شيعه است. توّابين از «عمل به كتاب خدا، سنت رسول، انتقام خون اهل بيت، دفاع از ضعفا، و جهاد با محلين» سخن مى گويند.[15] جهاد با محلين تعبيرى است كه خود اميرمؤمنان (ع) در نامه اى كه در همان آغاز جنگ صفين به قيس بن سعد، حاكم خود در مصر مى نويسد، از آن سخن مى گويد.[16]

در زندگى امامان شيعه، پس از ماجراى كربلا، يك برنامه ريزى سياسى براى رسيدن به حكومت ديده نمى شود تا بتوان از اين زاويه، يعنى احياى سيره سياسى امام على (ع)، مطلبى را به دست آورد. در اين دوره، بيشتر احياى فكر و فقه امام على (ع) در قالب احاديث و در واقع، زنده نگه داشتن تفكر اهل بيت است. تنها اشاره اى كه هست، مربوط به وصفى است كه از حكومت حضرت مهدى (عج) شده است كه يك نمونه را نقل مى كنيم. در روايتى آمده است كه امام صادق (ع) فرمود:

«اذا قامَ لَبِسَ ثيابَ عَلىٍّ و سارَ بِسيرةِ عَلىٍّ عليه السّلام؛

هنگامى كه [مهدى] قيام كند لباس على را مى پوشد و به سيره على عليه السلام رفتار خواهد كرد.»[17]

البته گاه تفاوتهايى نيز ميان روش امام زمان (ع) با سيره امام على (ع) در سخت گيرى و سهل گيرى مورد توجه قرار گرفته است.[18]

كلمات سياسى اميرمؤمنان عليه السلام

براى ادامه بحث مى توان به ميراث سخنان سياسى امام على (ع) كه در قالب حديث، در ميان شاگردان ائمه (ع) و علاقه مندان به امام على (ع) وجود داشته و به نسلهاى بعدى منتقل شده، پرداخت. بخشى از اينها، خطبه ها و كلمات سياسى امام على (ع) بوده است كه پيش از نهج البلاغه، در مجموعه هايى به صورت پراكنده و حتى مدوّن وجود داشته و سپس سيد رضى، به شكل منظمى آنها را در نهج البلاغه گردآورى كرد.

آگاهيم كه هدف از گردآورى نهج البلاغه، در ظاهر جمع آورى سخنان زيبا و بليغ اميرمؤمنان (ع) بوده است؛ اما بدون ترديد، مى توان اهداف ديگرى را پشت سر اين اقدام مشاهده كرد. سيد رضى ـ با توجه به گرايشهاى سياسى كه در مقابله با عباسيان، از وى مى شناسيم ـ به خوبى آگاه بوده است كه بخشهاى مختلف نهج البلاغه، در زمينه معرفت دينى، تاريخى و سياسى، تا چه اندازه حاوى مسايل اساسى و مهم است.

طبعاً به دليل آنكه موضع گيرى سياسى موجود در نهج البلاغه، در ارتباط با ادبيات اختلافى شيعه و سنى، موضعى معتدل بوده است، اين كتاب، به راحتى توانسته است مورد توجه بسيارى از عالمان و انديشمندان قرار گيرد. اين توجه افزون بر تأثيرى كه در استنساخ نسخه هاى متعدد از نهج البلاغه داشته، شامل شرح آن كتاب عظيم نيز مى شود.

به هر روى، كتاب نهج البلاغه، بخشى از فرهنگ سياسى اميرمؤمنان (ع) را حفظ كرده و همان گونه كه آگاهيم، در دوره هاى مختلف، به ويژه از عصر صفوى به اين سو، همواره اين بخشها مورد توجه بوده است.

از ميان آنچه كه در نهج البلاغه آمده است، بايد به برخى از نامه ها، و در آن ميان به عهدنامه مالك اشتر توجه خاص داشت. اين عهدنامه، كهن ترين سند سياسى اسلامى ـ شيعى است كه از همان عصر امام، به عنوان يك سند معتبر شناخته مى شده است. از ميان اصحاب امام، اَصْبغ بن نَباته، كه به نگارش خطبه هاى امام شهرت داشت، راوى اين عهد شناخته شده است.[19]

نخستين كتابى كه عهدنامه را در خود گنجانده و به دست ما رسيده است، كتاب دعائم الاسلام، اثر قاضى ابوحنيفه نعمان مغربى (م 363 هجرى) است.[20] معاصر همين نويسنده، ابن شعبه حرّانى (ميانه قرن چهارم) متن آن را در كتاب تحف العقول آورده است. پس از اين دو، سيد رضى آن عهد را در نهج البلاغه آورده است.[21] ديگر دانشمند مسلمانى كه در قرن ششم به اين عهد اشاره كرده، بهاء الدين محمد بغدادى معروف به ابن حمدون (495 ـ 562) در كتاب ارجمند التذكرة الحمدونيه است.[22]

اهميت اين عهدنامه، با توجه به محتواى آن در باره روش برخورد حاكم با مردم و قواعدِ مناسباتِ ميان آنان، طبعاً جنبه سياسى داشته و به عنوان روشى براى حكومت كردن، به آن عنايت مى شده است. براى مثال، زمانى كه على بن محمد عَبشمى قُرَشى، داعى فاطميان، به رد بر غزالى نشسته و كتاب دامغ الباطل و حتف المناطل را در ردّ بر فضائح الباطنية وى نوشته، از جمله در برابر اين اتهام غزالى كه خلفاى فاطمى مصر را ستمگر و ظالم دانسته، به توجه خلفاى فاطمى به عهد اشتر به عنوان يك متن سياسى مهم، توجه مى دهد و مى نويسد:

«و قد جَمَع رسول الله صلى الله عليه و اله لِوَصيّه ـ صلوات الله عليه ـ انواع السياسة الواجبة الّتى يلزم وُلاة الأمر أن يسيروا بها فى الامّة فى عهدٍ كَتَبه له، وَكَتبه علىّ عليه السلام لمن قلّده من عمّاله، و بذلك يعهد كلّ امام من ذرّيته الى عمّاله و وُلاته و ذوى متصرّفاته؛

رسول خدا (ص) براى وصى خود چون انواع سياستهاى لازم را كه واليان امر ملزم به رعايت آن در ميان امت هستند در عهدنامه اى كه براى وى نوشت، گرد آورده است و على (ع) نيز آن را براى هر يك از كارگزاران خود كه مسؤوليت داد، نوشت و هر امامى از فرزندان وى آن را به كارگزاران و واليان و متولّيان عهد مى كند.»

پس از آن عهدنامه اشتر را آورده و سپس در پايان آن مى نويسد:

«هذا ما يتضمّنه هذا العهد الكريم من السياسة الدينيّة و الدنيويّة، التى يجرى عليها أولياء الله امور من ولّوه، لا ما عليه من تعصّب لهم هذا المارق من ائمّة الضلال من الطغيان و التعدّى، و حمل الناس على غير ما أمر الله به و بخلاف ما سنّه فيهم رسول الله صلى الله عليه و آله ...؛

اين آن چيزى است كه اين عهدنامه ارزشمند، از سياست دينى و دنيوى در بر دارد، سياستى كه اولياى الهى، امور مردم خود را بر اساس آن جارى مى سازند، نه آنچه را اين از دين برگشته از سوى پيشوايان گمراه به آنان بسته است و گفته [خلفاى فاطمى] طغيان و تعدّى مى كنند و مردم را به غير فرمان الهى و بر خلاف سنت رسول خدا (ص) وا مى دارند!»[23]

گفتنى است كه شيعيان فارسى زبان پيش از عصر صفوى هم به اين عهدنامه توجه داشته اند. به همين دليل فرمان ياد شده، توسط حسين بن محمد بن ابى الرضا حسينى آوى به سال 729 به فارسى درآمده و به يكى از امراى وقت با نام شرف الدولة تاج الاسلام على فامنينى وزير تقديم شده است. وى در مقدمه، پس از ستايش از دانش امام على (ع) «كى بيخ درخت سخنانش از بحر علم الهى ترشح و زهاب مى دهد و ميوه تربيانش از بستان «علّمنى رسول الله الف باب» بوى تنفّح و تروّح مى دمد» از اين فرمان به عنوان متنى كه جهت «عمارت ولايت و رعايت رعايا و جبايت خراج و ضبط ملك و تحصيل حقوق و اموال و قلع متمرّدان و قلع متغلبان و استيصال اعداى دين و دولت» نگاشته شده، ياد كرده و در باره آن نوشته است كه «دستوريست ملوك و وزراء را و ارباب تدبير و اصحاب تقرير را، مستوعب ساير رسوم و آداب، از تهذيب اخلاق و تدبير منازل و سياست مدن و قانون منطبق بر نواميس الهى، مانند امور عبادات و احكام و كيفيت عقود و ايقاعات و اقامت حدود و سياسات بر مرتكبان جرايم و جنايت». در اين صورت، بر وى لازم بوده است تا آن را «از عرب سوى عجم» نقل الفاظ كند و را به كسى كه وى را «حيدر ثانى» خوانده تقديم گرداند.[24]

فرمان مالك اشتر در دوره صفوى كه حكومت به دست شاهان شيعه مذهب افتاده، مورد توجه قرار گرفته و به تدريج، و بارها به فارسى ترجمه و حتى شرح شده و به شاهان صفوى و امراى آنان تقديم شد. برخى از اين ترجمه ها و شرح ها عبارت است از:

1 ـ شرح سيد ماجد بن محمد بحرانى شيرازى (م 1097) قاضى اصفهان. رساله او تحفه سليمانيه نام دارد و به چاپ رسيده است.

2 ـ ترجمه اى از اين عهدنامه توسط علامه محمد باقر مجلسى (م 1110) صورت گرفته كه نسخه هاى متعددى از آن در دست است (فهرست نسخه هاى خطى دانشگاه، ج 5، ص 1219؛ فهرست مرعشى، ج 1، ص 215).

3 ـ ترجمه ديگر از آنِ محمدباقر بن اسماعيل حسينى خاتون آبادى (م 1127) است كه براى شاه سلطان حسين نگاشته است (بنگريد: فهرست دانشگاه، ج 7، ص 2716؛ فهرست ملك، ج 2، ص13؛ فهرست نسخ كتابخانه ملى، ج 6، ص 139).

4 ـ ترجمه و شرح ديگر از آن ميرزا على رضاى تجلّى شيرازى (م 1085) است كه به نام شاه سليمان نگاشته است. نسخه هايى از آن را منزوى در فهرست نسخه هاى فارسى، ج 2، ص 1573 معرفى كرده است. و نيز بنگريد: فهرست دانشگاه، ج9، ص1214.

5 ـ ترجمه ديگر از محمدكاظم فرزند محمد فاضل مدرس مشهدى (زنده در 1107) است (فهرست منزوى، ج 2، ص 1574). در فهرست مجلس (ج 38، ص 407) ترجمه عهد نامه مالك اشتر از محمد جعفر بن فاضل مشهدى (زنده در 1106) ياد شده و آمده است كه نسخه اى از همان رساله در همان فهرست (ج 35، ص 429) معرفى شده است. اين متن به كوشش شيخ مهدى انصارى تحت عنوان نظام نامه حكومت به چاپ رسيده است.[25]

6 ـ ترجمه ديگرى از ملامحمد صالح قزوينى روغنى در دست است، همراه با شرحى مختصر كه در 1094 آن را نگاشته است (فهرست منزوى، ج 2، ص 1573).

7 ـ ترجمه اى ديگر از عبدالواسع تونى در دست است كه از علماى سده 12 هجرى بوده است. (فهرست منزوى، ج2، ص1573)

8 ـ نصايح الملوك و آداب السلوك، از ابوالحسن الشريف العاملى (م 1138) در شرح عهدنامه مالك اشتر كه آن را به سال 1118 براى شاه سلطان حسين نوشته است. نسخه هايى در آن از فهرست سپهسالار، ج 2، ص 33 و ج 5، ص 715 معرفى شده است.

8 ـ ترجمه ديگرى از اين اثر، توسط محقق سبزوارى (م 1090) صورت گرفته و در انتهاى كتاب روضة الانوار عباسى[26] او به چاپ رسيده است.

دهها ترجمه و شرح ديگر از عهد مالك در اواخر دوره صفوى و پس از آن در دوره قاجار نوشته شده و نسخه هاى فراوانى از اين ترجمه ها در كتابخانه هاى مختلف موجود است كه نام مؤلفين آن ها روشن نيست.[27]

اين ترجمه ها و شرحها، به طور عمده به سلاطين صفوى و قاجاريه و يا امراى برجسته آنان مانند صدراعظم ها يا حاكمان ولايات اهدا شده و در مقدمه بيشتر آنها، از ايشان خواسته شده است تا اين اثر را مبناى رفتار خود قرار دهند.

در اينجا لازم است به يك اثر ديگر براى گردآورى سخنان امام على (ع) اشاره كنيم. اين اثر با عنوان غرر و درر از عبدالواحد آمِدى (م 510) است كه در آن كلمات كوتاه امام على (ع) گردآورى شده است. بسيارى از اين كلمات كوتاه، در باب سياست و عدالت بوده و حجم قابل ملاحظه اى را تشكيل مى دهد. بعدها در دوره صفوى، اين كتاب مورد توجه دانشمندان اين عهد قرار گرفت و شروحى بر آن نگاشته شد. اين مجموعه عظيم در دوره صفوى، يك بار در سال 911 و بار ديگر توسط آقاجمال خوانسارى (م 1122) ترجمه شد. ترجمه آقاجمال همراه با شرح است و توسط مرحوم محدث ارموى (توسط انتشارات دانشگاه تهران) به چاپ رسيده است.

يك ترجمه ـ شرح ديگر، از عبدالكريم بن محمد يحيى قزوينى (زنده در 1124) است كه وى نيز آن را به نام شاه سلطان حسين صفوى انجام داده است. آنچه در كار وى تازگى دارد، آن است كه روايات غرر و درر را به صورت موضوعى تقسيم كرده و همه كلمات سياسى را در يك مجلد واحد گردآورى كرده است. اين بخش از كتاب قزوينى به كوشش مؤلف همين سطور تحت عنوان بقاء و زوال دولت در كلمات سياسى اميرمؤمنان عليه السلام به چاپ رسيده است.[28]

سه فصل عمده اين كتاب، يكى در باره دولت و نشانه هاى پيشرفت و پسرفت آن، دوم در منافع عدالت و انصاف و ضرر ستم و تجاوز، و سوم در تعليم خدمت نزد حاكمان و سياستمداران است. ارزش اين كتاب، در درجه نخست به ارائه ترجمه كلمات سياسى اميرمؤمنان (ع) است كه بسيار پرنغز و عالى است. پس از آن، با شرح و تفصيلى كه مؤلف در باره هر حديث به دست داده، در عمل يك متن سياسى قابل استفاده فراهم آورده است. در اين كتاب، همانند ساير متون، پس از شرح يك مطلب سياسى، داستان ها و حكاياتى انتخاب و نقل شده است. گاه چندين كلمه از كلمات حضرت كه مضامين مشترك دارند، نقل و ترجمه شده، سپس شرحى براى آن ها آورده مى شود.

يكى از نمونه هاى جالب بهره گيرى سياسى از نهج البلاغه و كلمات سياسى امام، كار جالبى است كه قطب الدين نيريزى در پايان دوره صفوى در رساله طب الممالك خود و برخى از آثار ديگرش انجام داده و ضمن آن كوشيده است تا بر اساس قرآن و نهج البلاغه، به ارزيابى دلايل سقوط دولت صفوى بپردازد. وى به خصوص دعوت مى كند كه بر اساس قرآن و سخنان على (ع) اسباب بدبختى و فلاكت جامعه آن روز را دريابند:

«فوجب ذكر أسباب اعتلال هذه المملكة، و اختلاله و علاماته و معالجاته من كلام اللّه و كلامهم ـ عليهم السلام ـ ... فعليكم نسخةً من قانون ربّ العالمين الّذى وصفه اللّه بقوله «وَنُنَزِّلُ مِنْ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَلَا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَاراً»[29]، و من كلمات يعسوب الدين أميرالمؤمنين و الأئمّة المعصومين، عليهم صلوات اللّه.»

پس از آن نيز مرتب كلمات سياسى امام را در تحليل اوضاع بيان مى كند. در اين ميان، به ويژه روى خطبه قاصعه تكيه كرده و ضمن شعرى نيز خطاب به افرادى كه غفلت از اوضاع دارند، مى گويد:[30]

كان لم يروا نهج البلاغة مطلقاً و ما شاهدوا أنواره بالبصيرة لقد غفلوا عن خطبة فيه سُمّيت بقاصعة كى يفهموا بالكياسة[31]

از جمله آثار ديگرى هم كه كلمات قصار امام على (ع) را فراهم آورده و ضمن آن، كلمات سياسى را نيز ياد كرده، قاضى ابوعبدالله محمد بن سلامة قضاعى (م 554) تحت عنوان معالم الحكم و مأثور مكارم الشيم[32] است كه مى تواند در كنار غرر و درر آمدى، مورد بررسى قرار گيرد.

سيره سياسى امام على در دوره معاصر


در قرن اخير، پس از هجوم افكار سياسى جديد و به دنبال مسايل و مشكلاتى كه پس از ايجاد نظامهاى مشروطه خواهى در بلاد عثمانى، عربى و ايران پيش آمد، بار ديگر توجه مسلمانان به بحث حكومت جلب شد. اين توجه، شامل تأمل در متون و منابع سياسى اسلامى براى استخراج افكار و انديشه هاى اسلامى مى شد كه در شمار آنها نهج البلاغه، به ويژه عهدنامه مالك اشتر بود.

شيخ محمد عبده (م 1323 ق) از شاگردان سيد جمال الدين اسدآبادى و از متفكران مصرى كه به نهج البلاغه عنايت خاصى داشته و تصحيحى تازه از آن منتشر كرد، شرحى با عنوان مقتبس السياسة و سياق الرياسة بر عهدنامه اشتر نوشت كه در سال 1317 در مصر به چاپ رسيده و در سال 1320 قمرى تحت عنوان دستور حكومت به فارسى ترجمه شده است.[33]

ترجمه ها و شرحهاى ديگرى هم در دوره قاجاريه و سپس مشروطه از عهدنامه مالك صورت گرفت. برخى از آنها عبارتند از:

شرح عهدنامه مالك از ميرزا محمد صادق هماى مروزى وقايع نگار كه آن را در چهار بخش تحت عناوين: اخذ خراج، جهاد، اصلاح مردمان و آزاد كردن شهرها، ارائه كرده است. (فهرست نسخه هاى فارسى منزوى، ص 2840)

هدايات الحسام فى عجائب هدايات الحكام از ميرزا محمد حسين، پسر على نقى همدانى كه آن را در سال 1308 قمرى در كرمانشاه ترجمه كرده است.

هداية السلوك و هدية الملوك، از محمد بن عبدالله نورى، كه براى ناصرالدين شاه نوشته شده و در يك مقدمه، پنج باب در كشوردارى با يك خاتمه در بيان عهدنامه مالك اشتر تنظيم شده است.(فهرست كتابخانه ملى، عبدالله انوار، ج 3، ص 383)

آداب ملوك به فارسى در شرح عهدنامه اشتر از نظام العلماء طباطبائى تبريزى كه در سال 1320 در تبريز چاپ شده است (ذريعه، ج 1، ص 29)

توفيق الفكيكى، عالم شيعه مذهب نيز عهدنامه اشتر را تحت عنوان الراعى و الرعية شرح كرده و آن را با قوانين جديد اروپايى مقايسه كرده است.[34]

مى توان گفت كه اين يكى از بهترين شروح اين اثر در دوره اخير مى باشد.

برخى ديگر از آثار عربى كه در چند دهه گذشته در باره عهدنامه مالك نوشته شده، عبارت است از:

مع الامام على فى عهده لمالك الاشتر، محمد باقر الناصرى، بيروت، 1973 ـ 1393 ق.

نظرية الحكم و الادارة فى عهد الامام على عليه السلام للاشتر، السيد عبدالمحسن فضل الله، بيروت، دارالتعارف، 1979 م، چاپ دوم 1983 م.

النظام السياسى فى عهد الامام على (ع) لمالك الاشتر، نورى حاتم، مؤسسة المرتضى العالمية، بيروت، 1994

همان گونه كه اشاره شد، در دوره مشروطه و پس از آن، كه طى يكى دو دهه رساله هاى سياسى نگاشته شد، ترجمه هايى از عهدنامه مالك انتشار يافت. در اين جمله، مى توان به نامه مباركه اميرالمؤمنين على عليه السلام به مالك اشتر ترجمه محمد هادى بن محمد حسين قائنى بيرجندى اشاره كرد كه در سال 1333 قمرى ترجمه شده و به سال 1316 ش در تهران (انتشارات كلاله خاور) به چاپ رسيده است.

پس از انقلاب اسلامى

در واقع، يكى از شعارهاى انقلاب اسلامى،ايجاد حكومت عدل على (ع) بود و پس از انقلاب اسلامى، درست زمانى كه انديشه سياسى شيعه مورد توجه قرار گرفت، توجه به سيره سياسى امام على (ع) از چندين جهت فزونى گرفت. نخست به روش سياسى زندگى امام (ع) در جريان رخدادهاى سى ساله زندگى ايشان پس از رحلت پيامبر ـ صلى الله عليه و اله ـ به طور عام، و تحولات چهار سال و نه ماه خلافت ايشان به طور خاص. به علاوه، بهره گيرى سياسى از نهج البلاغه نيز بيشتر شده و در بسيارى از متون سياسى و سخنرانى ها از آن استفاده شد. به طور مثال مى توان به كتاب هايى مانند درسهاى سياسى از نهج البلاغه از محمد تقى رهبر،[35] عوامل سقوط حكومت ها از نصرت الله جمالى،[36] آزادى در نهج البلاغه از عبدالعلى بازرگان،[37] مسائل جامعه شناسى از ديدگاه امام على، از هيأت تحريريه بنياد نهج البلاغه[38] اشاره كرد.

در اين ميان، توجه به عهدنامه مالك قابل توجه بوده و ترجمه ها و شرحهاى چندى در باره آن انتشار يافت. در اين زمينه به چند مورد اشاره مى كنيم:

آيين كشوردارى از ديدگاه امام على عليه السلام؛ محمد فاضل لنكرانى، تقرير و تنظيم حسين كريمى (تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1376).

درسهايى از نهج البلاغه نامه امام على به مالك اشتر، حسينعلى منتظرى، تهران، حزب جمهورى اسلامى، 1361.

حكمت اصول سياسى اسلام، محمد تقى جعفرى، تهران، چاپ دوم، بنياد نهج البلاغه، 1373 (538).

نامه روح فزا، على محمد تاكندى و رضا شيخ محمدى، تهران، آفرينه، 1378.

در اينجا جاى يك سخن باقى مى ماند و آن بهره اى است كه رهبر راحل انقلاب امام خمينى از سيره امام على (ع) در دوره ده ساله نخست انقلاب گرفتند. اين مطلب از نكات حساس و مورد اتكاى ايشان در بسيارى از سخنرانى هاست كه مى بايست به طور مستقل مورد بحث قرار بگيرد. استناد به سيره علوى توسط امام، به پيش از انقلاب بر مى گردد و اين نشانگر آن است كه امام در ايجاد انقلاب براى مبارزه با رژيم ستم شاهى و انديشه حكومت براى ايجاد عدالت، متأثر از آن سيره بوده است.

امام در آبان 57 شرحى از مبارزه امير مؤمنان (ع) با ظلم به دست داده و مبناى جنگ صفين را در همين جهت مى داند؛ كما اين كه به سيره حسينى نيز در اين باره استناد مى ورزد.[39] در همان ماه، امام ضمن سخنانى، از ايجاد يك حكومت عادلانه سخن گفته و به رفتار امام على (ع) با يك ذميه اشاره مى كند و طالب حكومتى مى شود كه حاكمش با رعيت «اين طور عواطف داشته باشد». به علاوه، نسبت به بيت المال سختگير بوده، و زمانى كه در بيت المال نشسته و كسانى براى صحبتى ديگر مى آيند، چراغ بيت المال را خاموش مى كند.[40] در همان ماه، ضمن سخنرانى ديگرى، از حكومت امام على (ع) ياد كرده و اين كه براى اثبات دعواى خود عليه يك يهودى، آن هم وقتى كه حاكم بود، نزد قاضى رفت.[41] اشاره به ساده زيستى امام على (ع) نيز در سخنرانى ديگرى در همان آبان 57 مطلب ديگرى است كه امام به آن استناد كرده و اين كه حضرت امير «در عمرش، شايد يك دفعه يك نان سيرى نخورده باشد».[42]

1- مقاله حاضر، بيش از آنكه مقاله اى پژوهشى در باره موضوع مطروحه باشد، طرحى است كه مى تواند در زمينه وسيعترى مورد تحقيق قرار گيرد.

2- اين طبعا اشاره به موضع خليفه دوم نسبت به سنت نبوى است كه چندان جدى نبود؛ مسأله اى كه با توجه به تاريخ حديث در چند دهه نخست پس از رحلت پيامبر(ص) آشكار مى شود.

3- بنگريد: ابن ابى الحديد، ج 12، ص 364.

4- نك: جصاص، احكام القرآن، ج 3، 400؛ نجفى، جواهر الكلام، ج 1، ص 332.

5- بحار الانوار، ج 44، ص 328.

6- ابن شهرآشوب، المناقب، ج 4، ص 89 (قم، المطبعة العلمية).

7- يعقوبى، احمد بن واضح، تاريخ، ج 2، ص 228.

8- طبرى، محمد بن جرير، تاريخ، ج 5، ص 592 (قاهره، چاپ دارالمعارف).

9- طبرى، ج 4، ص 433.

10- ابن اعثم، الفتوح، ج 8، ص 88 (چاپ 8 جلدى حيدرآباد).

11- طبرى، ج 6، ص 11.

12- طبرى، ج 6، ص 357.

13- طبرى، ج 6، ص 7.

14- محلين اصطلاحى كهن است كه بر گروهى از مردمان در جاهليت اطلاق مى شد كه معتقد بودند، مظلمه در بازار رواست. «كان فى العرب قوم يستحلون المظالم اذا حضر السوق، فسمّوا المحلين». يعقوبى، همان، ج 1، ص 270.

15- طبرى، ج 5، ص 606 و ج 6، ص 15.

16- يعقوبى، ج 23، ص 203؛ و بنگريد: طبرى، همان، ج 5، ص 79.

17- كافى، ج 1، ص 411؛ بحار الانوار، ج 40، ص 336.

18- بنگريد: بحار الانوار، ج 52، ص 353؛ بصائر الدرجات، ص 152.

19- رجال النجاشى، (تصحيح سيد موسى شبيرى زنجانى)، ص 8: اصبغ بن نباتة المجاشعى، كان من خاصة اميرالمؤمنين عليه السلام، و عمّر بعده، روى عنه «عهد الاشتر» و وصيته الى ابنه محمد.

20- دعائم، ج 1، صص 412 ـ 431. در ميان آن متن با آنچه در نهج البلاغه آمده، اختلافات جزئى ديده مى شود. بنگريد: دانش پژوه، مقدمه او بر ترجمه عهد اشتر از آوى، تهران، بنياد نهج البلاغه، ص 38 ـ 41.

21- تدوين «نهج البلاغه» در سال 400 هجرى به پايان رسيده است.

22- التذكرة الحمدونيه، ج 3، صص 352 ـ 354 (تصحيح احسان عباس، بيروت، 1996م، دارصادر).

23- دانش پژوه، فرمان مالك، ص 41.

24- آوى، فرمان مالك اشتر، صص 58 ـ 59.

25- قم، انصاريان، 1373.

26- تهران، ميراث مكتوب، 1378.

27- آوى، فرمان مالك اشتر همان، صص 34 ـ 38 (مقدمه مصحح).

28- قم، كتابخانه آية الله مرعشى، 1371.

29- الإسراء: 82 .

30- متن اين رساله را در كتاب «صفويه در عرصه دين، فرهنگ و سياست» جلد سوم، به چاپ رسانده ام.

31- فصل الخطاب، نسخه خطى، ص 95.

32- تحقيق بركات يوسف هبود، بيروت، دار ارقم، 1997 م.

33- بنگريد: ذريعه، ج 14، ص 159.

34- افست بنياد نهج البلاغه، تهران، 1402 ق.

35- تهران، سازمان تبليغات اسلامى، 1364.

36- قم، نهاوندى، 1378.

37- تهران، چاپخانه نراقى، 1374.

38- تهران، بنياد نهج البلاغه، 1373.

39- صحيفه امام، ج 4، ص 151.

40- همان، ص 164.

41- همان، ص 198 ، 327.

42- همان، ص 220 ـ 221.

/ 1