اصول و مباني اخلاقي در سياست عملي امام علي (ع)
علي اكبر عليخانيمقدمه
يكي از دغدغههاي مهم برخي از انديشمندان و تا حدي هم سياستمداران اين بوده است كه مباني اخلاقي و اصول ارزشي چه جايگاهي در سياست و حكومت دارد. دنياي سياست دنياي تضاد و تزاحم منافع و دنياي واقعيتها است و اصول و ارزشهاي اخلاقي از مقولهيي ديگرند. ديدگاههاي متفكران سياسي در اين زمينه مختلف و متعدد است، اما بحث اصلي در حوزه سياست عملي است. اگر چه بسياري از سياستمداران براي اصول اخلاقي و ارزشهاي انساني جايگاه مهمي در سياست و حكومت قايل بودهاند، اما در عمل شايد نتوان نخبگاني را پيدا كرد كه به اين اصول و ارزشها پايبند بوده باشند، بهخصوص هنگامي كه اين اصول اخلاقي و مباني ارزشي با قدرت و منافع آنها تضاد و تزاحم مييافته است.اين مقاله درصدد تبيين جايگاه اصول اخلاقي و ارزشهاي الهي و انساني در انديشه و سياست عملي حضرت علي (ع) است، و نشان ميدهد كه آن حضرت به حدي به اين اصول و ارزشها پايبند بود كه در تزاحم بين اصل قدرت و حكومت و اصول ارزشهاي اخلاقي و انساني، بهآساني و بدون كوچكترين درنگ، قدرت و حكومت را وامينهد و پايبندي خود به اصول اخلاقي را حفظ ميكند. صداقت و راستي، پايبندي به عهد و پيمان، توجه به ارزشهاي انساني و فرامذهبي، نفي حيله و نيرنگ، نپذيرفتن باطل، پرهيز از تطميع، نفي خشونت و خونريزي، و مقابله با تمايلات اطرافيان و متنفذان، از جمله مباحث مطرح شده در اين مقاله به شمار ميروند. عمق و عظمت سيره حضرت علي(ع) و ناتواني نگارنده، خطاهاي ناخواستهيي را در تحليلها و استنباطها پديد ميآورد كه از اهل نظر توقع تذكر و راهنمايي دارم. اميد كه مورد رضاي حق تعالي و مقبول حضرتش قرار گيرد.1. صداقت و راستي
اولين و مهمترين ويژگي اخلاقي در سياست و حكومت حضرت علي(ع) راستي است. پرهيز از دروغ از اولين اصول اخلاقي بشر به شمار ميرود. شايد كمتر كسي را سراغ داشته باشيم كه به ضرر خود نيز سخن راست بگويد. اما بايد اذعان كرد كه اين امر در دنياي سياست نه تنها عجيب و كمياب است، بلكه كاري غيرمعقول به شمار ميرود. در عالم سياست ـ معمولاً ـ آنچه را كه منافع ايجاب ميكند بايد گفت، نه آنچه را كه اصول اخلاقي ايجاب ميكند؛ اما امام علي(ع) پايبندي به اصول اخلاقي را بر منافع سياسي و معاملات دنياي سياست ترجيح داد. حضرت علي(ع) در حادترين شرايط سياسي حاضر نشد براي مصالح كشور، جامعه و اسلام دروغ بگويد. اولين نمونه آن در شوراي شش نفرهيي بود كه عمر تعيين حاكم و رهبر را به اين شورا واگذار كرده بود (البته به اعتقاد ما شورا از مبنا مشروعيت نداشت و حضرت علي (ع) جانشين بلافصل رسول اللّه و امام مسلمانان بود). اعضاي شورا را حضرت علي (ع)، طلحه، زبير، عثمان، سعد ابيوقاص و عبدالرحمنبنعوف تشكيل ميدادند. قرار بود اين شورا با اكثريت آرا جانشين رسول خدا (ص) و رهبر جامعه مسلمانان را انتخاب كند و اگر آراي آنها برابر ميشد، نظر گروهي عملي ميگرديد كه عبدالرحمنبن عوف در ميان آنان بود. برحسب اتفاق، آرا برابر شد؛ زيرا حضرت علي(ع)، طلحه و زبير در يك طرف به خلافت حضرت علي(ع) رضايت دادند و عثمان، سعد و عبدالرحمن در طرف ديگر به خلافت عثمان راضي بودند. در اين ميان رأي عبدالرحمن تعيينكننده بود. وي خطاب به حضرت علي (ع) گفت كه تو به خلافت شايستهتر هستي؛ اگر تعهد كني كه به قرآن، سنت رسول اللّه و سيره شيخين عمل كني، تو را انتخاب خواهيم كرد؛ در غير اين صورت عثمان خليفه خواهد شد. حضرت پاسخ داد كه من به قرآن، سنت و اجتهاد خودم عمل ميكنم. عبدالرحمن رو به عثمان كرد و همين شروط را مطرح كرد و او پذيرفت. مجددا رو به امام علي (ع) كرد و گفت كه تو به خلافت شايستهتري؛ اگر تو بپذيري خليفهيي ولي حضرت همان پاسخ خود را تكرار كرد و در نهايت قدرت و حكومت به عثمان سپرده شد (طبري 1989: جزءِ 3، صص 297 و 301).عدهيي بر اين عقيدهاند كه هيچ مصلحتي بالاتر از مصلحت اسلام و مسلمانان وجود ندارد و هيچ چيز به اين اندازه اهميت نداشت كه حضرت علي (ع) قدرت را به دست بگيرد و حكومتي مبتني بر حق و عدالت و ارزشهاي اسلامي تشكيل دهد. حضرت ميتوانست ـ نعوذبالله ـ فقط يك دروغ مصلحتآميز بگويد و قبول كند كه به سيره شيخين هم عمل ميكند، ولي بعداً فقط به اجتهاد خود عمل كند و به سيره شيخين وقعي ننهد. با اين دروغ نيز هيچ اتفاقي نميافتاد؛ زيرا بعد از خلافت و رهبري، هيچ كس دقيقا به دنبال تطبيق اين نبود كه كدام كار خليفه موافق با كدام سيره و سنت است. چنان كه در مورد عثمان نيز اين كار را نكردند و او نه تنها به سيره شيخين عمل نكرد، حتي به قرآن و سنت نيز چندان توجهي نكرد (كوفي 1411: جزءِ8، صص 369-376؛ شيخ مفيد 1414: صص 175-186).با اينكه به دست گرفتن قدرت و حكومت در آن مقطع حساس زماني از اهميت بهسزايي برخوردار بود و خود امام هم به اين اهميت و حساسيت واقف بود، ولي حضرت با طيب خاطر و به اختيار و انتخاب خودش حكومت را از دست داد، فقط به اين دليل كه نخواست ـ نعوذبالله ـ يك سخن دروغ بگويد و دروغ نگفت، چون به اصول و مباني اخلاقي پايبند بود و بدون ترديد ارزش تمام قدرت و حكومت را پايينتر از يك عمل اخلاقي ميدانست و يك سخن راست را بر تمام قدرت و حكومت ترجيح داد و چند سال ديگر خانهنشين شد.مسئله مهم ديگر برخورد صادقانه و صداقتآميز حاكمان و حكومت با مردم است. در انديشه سياسي اسلام، حاكمان نبايد از جهل مردم سوءِ استفاده كنند يا به خاطر منافع و مصالح، حقايق را بپوشانند يا از گفتن سخن حقي كه به ضرر خودشان است خودداري كنند. حضرت علي (ع) در مورد خِرّيت بن راشد گويد: او يك روز نزد من آمد و گفت در ميان يارانت افرادي هستند كه بيم آن ميرود تو را رها كنند و بروند. با آنها چه ميكني؟ گفتم: من كسي را به صرف اتهام مؤاخذه نميكنم و با ظن و گمان به عقوبت كسي نميپردازم و فقط با كسي ميجنگم كه به مخالفت با من برخيزد، در برابر من بايستد و دشمني آشكار كند. البته باز هم با او نميجنگم تا هنگامي كه او را بخواهم و عذر او را بشنوم، اگر پس از بحث باز هم با ما سر جنگ داشت از خدا ياري ميجوييم و با او پيكار ميكنيم. روز ديگر نزد من آمد و گفت: بيم آن دارم كه عبداللّه بن وهب و زيد بن حصين طائي بر تو برآشوبند و فتنه و فساد ايجاد كنند. چيزهايي از آنان شنيدهام كه اگر تو خود ميشنيدي بدون درنگ آنها را ميكشتي يا تا ابد زندان ميكردي. به او گفتم: در باره آن دو با تو مشورت ميكنم؛ تو بگو با آنها چه كنم. گفت: به نظر من هر دو را بخواه و گردن بزن. از اين سخن دانستم كه او نه تقوا دارد و نه عقل. به او گفتم: نپندارم كه تو را تقوا و عقلي باشد كه به كار آيد. شايسته بود بداني كه من با كسي كه به جنگ با من دست نزده و دشمني با من آشكار نكرده و رو در روي من نايستاده است، پيكار نميكنم. و شايسته بود كه حتي اگر من قصد قتل آنان را ميداشتم تو مرا نهي ميكردي و ميگفتي از خدا بترس، چرا كشتنشان را روا ميداري در حالي كه اينان كسي را نكشتهاند و از تو بدگويي نكردهاند و از اطاعت تو خارج نشدهاند (ثقفي كوفي اصفهاني 1355: ص 372).2. پايبندي به عهد و پيمان
بسيار سخت است كه انسان ــ بهخصوص اگر صاحب قدرت باشد يا در شرايط خاصي مجبور شود جامعه و امور خود را اداره كند ــ به عهد و پيماني عمل كند كه با ديگران بسته و اين عهد و پيمان موجب ايجاد فشار و تنگنا براي او شده است يا در شرايط سخت و بحراني قرار دارد. چه بسا انسانها و احتمالاً حاكمان اگر عهد و پيماني را ببندند، سپس منافع يا قدرت خود را درخطر ببينند يا احساس غبن و ضرر از قِبَل آن پيمان كنند، آن را نقض ميكنند و براي اين كار خود به انواع لطايف الحيل و توجيهات متوسل ميشوند؛ بهخصوص كه عهد و پيمان با دشمن باشد. يكي از مهمترين تفاوتهاي حضرت علي(ع) و معاويه اين است كه شيوه معاويه پيمانشكني بود؛ زيرا هدف، حفظ قدرت و حكومت بود و چه بسا دستيابي به هدف ايجاب ميكرد كه او پيمانشكني كند و كارهاي ضداخلاقي ديگري را نيز مرتكب شود. ولي حضرت علي(ع) نگرشي به عهد و پيمان داشت كه موجب ميشد تحت هيچ شرايطي و حتي در صورت از دست رفتن اصل قدرت و حكومت، با دشمن خود هم نقض پيمان نكند.حضرت علي(ع) معتقدند كه اگر حاكمي با دشمن خود پيماني نهاد، يا براساس عهد و پيمان چيزي را بر ذمّه خود گرفت، بايد به پيمان خود عمل كند و آنچه را بر ذمّه خود دارد ادا كند، و حتي خود را به عنوان سپري در مقابل پيمانش قرار دهد تا خود ضربه ببيند، ولي عهد و پيمان او خدشهدار نشود. بنابراين، به هيچوجه خيانت و فريب در پيمان منعقده با دشمن روا نيست؛ زيرا خداوند تعالي از روي لطف و رحمت به بندگان، عهد و پيمان را اماني قرار داده و رعايت آن را به عهده همگان نهاده است. خداوند عهد و پيمان را چون حريمي استوار ساخته تا مردم در استواري اين حريم، اطمينان، آرامش و امنيت را تجربه كنند. بنابراين، در عهد و پيمان نه ميتوان خيانت كرد و نه ميتوان به نوعي حيله و مكر در آن گنجاند. حضرت علي(ع) به حاكم مصر سفارش ميكند كه قبل از عقد پيمان، تمام ابعاد آن را در نظر بگير و با تعقل و تفكر پيمان ببند كه متضرر و مغبون نشوي؛ ولي اگر بعد از بستن پيمان متوجه شدي كه به هر دليل مغبون شدهيي و به سبب آن، مجبوري سختي و مشقت فراواني را تحمل كني، حق به هم زدن پيمان را نداري و شكيبايي كردنت در دشواريهاي ناشي از پيمان ــ كه اميدي هم به رفع آنها است ــ بهتر از نقض پيمان يا تمسك به مكر و حيله براي نقض پيمان است كه عذاب الهي درپي خواهد داشت (شهيدي 1373: نامه 53، صص 338-339).تمام ديدگاههاي فوق و سفارشهايي كه حضرت علي(ع) به والي خود كرده است، در مورد عهد و پيمان با طرف مقابل بود كه هم دشمن است و حتي دشمن خوني است و هم فاسق، فاجر و باطل است؛ يعني حضرت بدترين شرايط را تصوير كرده است و در آن بدترين شرايط، عمل به عهد و پيمان را واجب و نقض آن را به هر صورت و به هر دليل غيرمجاز ميشمارد تا هيچ راه توجيهي را براي نقض عهد و پيمان، يا وارد كردن مكر و حيله و آوردن عبارات دوپهلو و مبهم براي سوءِ استفاده باقي نگذارد. احتمالاً حضرت علي (ع) به دنبال نقطه مشتركي است كه تمام انسانها را از هر دين و آيين و قوم و ملت به هم وصل كند و نقطه اتكايي بيابد كه تمام ابناي بشر در مورد آن وفاق و اجماع نظر داشته باشند و بقاي نوع بشر در سايه آن تضمين شود. امام اين نقطه اتصال و اتكا را عهد و پيماني ميداند كه خداوند آن را همچون حريمي استوار و خدشهناپذير، محور و اساس آرامش و امنيت جوامع انساني قرار داده است. حضرت علي(ع) بهشدت تلاش ميكرد كه نگذارد اين حريم استوار و مبناي مورد وفاق جوامع انساني خدشهدار شود و حرمت آن بشكند و حتي قدرت و حكومت خود را قرباني كرد تا اين حريم براي بشريت محفوظ بماند و انسانها حداقل يك چيز داشته باشند كه در آن به آرامش و امنيت خود اعتماد و اطمينان كنند.در جريان جنگ صفين، لشكر حضرت علي (ع) در آستانه پيروزي بود و لحظاتي بيش باقي نمانده بود تا معاويه باطل تن به شكست ذلتبار دهد و مسير تاريخ براي هميشه عوض شود؛ ولي او وقتي كار را تمام شده ديد، با حيله عمروعاص قرآنها را بر سر نيزه برد و خطاب به سربازان علي (ع) گفت كه آيا با قرآن ميجنگيد، جنگ را متوقف كنيد تا هرچه اين قرآن بين ما حكم كرد بر آن گردن نهيم. عدهيي از مردم متعبد و كوتهفكر دست از جنگ كشيدند و به حضرت علي(ع) فشار آوردند كه پيشنهاد معاويه را بپذيرد و جنگ را متوقف سازد. هرچه حضرت علي(ع) استدلال كرد كه معاويه حيلهگر است و دروغ ميگويد و شما پس از تحمل اين همه زحمت و مشقت براي جنگ در آستانه پيروزي هستيد، قبول نكردند و كار به جايي رسيد كه حضرت را به قتل تهديد كردند و امام(ع) ناگزير مجبور شد كه مالك اشتر را بر گرداند و به پذيرش حكميت تن دهد (منقري 1370: صص 661-668؛ طبري 1989: ج 4، ص 34؛ مسعودي 1370: ج 2، صص 389-391؛ نويري 1364: ج 5، ص 197).در تعيين حَكَم نيز افراد پيشنهادي امام(ع) را قبول نكردند و فردي را كه شايستگي اين كار را نداشت به امام(ع) تحميل كردند. در نهايت حضرت پيماني را با معاويه منعقد كرد كه طي آن تعيين سرنوشت مسلمانان و حق بودن يكي از طرفين به دو حَكَم واگذار ميگرديد و آن دو موظف بودند براساس قرآن قضاوت كنند. معاويه حيلههايي به كار برد و جريان حكميت به ضرر جامعه اسلامي پايان پذيرفت. در نهايت همان افرادي كه حكميت را بر امام (ع) تحميل كردند، متوجه شدند كه چه اشتباه بزرگي مرتكب شدهاند و چه ضربات سنگيني از قِبَل آن متوجه مسلمانان گرديده است. به همين دليل نزد حضرت آمدند و با ابراز پشيماني، ضررهاي ناشي از پيمان حكميت را متذكر شدند و از امام(ع) خواستند كه اين پيمان را نقض و مجدداً به جنگ با معاويه برود. حضرت فرمود كه من قبل از عقد پيمان تمام اين مضرات و پيامدهاي منفي را پيشبيني ميكردم و به شما هم گوشزد كردم، ولي قبول نكرديد؛ اكنون كه من عهد و پيمان منعقد كردهام، به هيچوجه آن را نقض نميكنم. حضرت علي (ع) خطاب به آنان فرمود: واي بر شما، آيا پس از اعلام رضايت و عهد و پيمان برگردم؟ (منقري 1370: ص 718). مگر نه اينكه خداوند ميفرمايد:(1)چون عهدي بستيد بدان وفا كنيد و هرگز سوگند و پيماني را كه مؤكد و استوار كرديد نشكنيد؛ زيرا خدا را بر خود ناظر و گواه گرفتهايد و خدا به هر چه ميكنيد آگاه است. (نحل /91)اين گروه كه بعداً خوارج نام گرفتند، اعتقاد داشتند كه پيمان حكميت كار اشتباهي بود و جنگ با معاويه واجب است. اينان چون نتوانستند حضرت علي(ع) را مجبور كنند كه پيمان حكميت را نقض و مجدداً با معاويه به جنگ بپردازد، به روي خود حضرت نيز شمشير كشيدند و جنگ با حضرت را نيز لازم دانستند. حضرت ابتدا با آنان بسيار مدارا كرد و در نهايت مجبور به جنگ شد (منقري 1370: صص 716-717؛ طبري 1989: ج 4، صص 39 و 45-48؛ مسعودي 1370: ج 2، صص 391، 401-407؛ نويري 1364: صص 208-209). حضرت با اينكه اعتقاد داشت آنان ذاتاً افراد بدي نيستند و باطل را نميجويند، بلكه به دنبال راه حق هستند و به غلط و ناخواسته به راه باطل دچار شدهاند، با آنان جنگيد. در حالي كه معاويه فرد فاسقي بود كه حق و باطل و سره از ناسره را بهخوبي تشخيص ميداد و با آگاهي كامل راه باطل را برگزيده بود و به شيوههاي غيراخلاقي عمل ميكرد؛ اما حضرت از جنگ با چنين شخصي فقط به علت وجود عهدو پيمان سرباز زد.جالب است كه بدانيم حضرت علي (ع) رضايت مردم به حكومت حاكمان را كه در فرهنگ سياسي اسلام بدان «بيعت» گفته ميشود، قرارداد و عهد و پيماني متقابل بين مردم و حاكمان ميداند، كه داراي مفادي است و براساس شرط و شروطي منعقد شده است. به عقيده حضرت علي(ع) تا هنگامي كه شرايط تغيير نكند و حاكمان و مردم به تعهدات خود عمل ميكنند، طرفين ملزم به حفظ عهد و پيمان هستند و هر طرف تخلف كند، مستحق مجازات است (محمودي 6-1385: ج1، ص 208؛ نهجالبلاغه 1373: نامه 7، ص 275؛ شيخ مفيد 1414: ج1، صص 243-245).3. توجه به ارزشهاي انساني و فرامذهبي
در نامه حضرت علي(ع) به مالك اشتر، سي مورد جملاتي وجود دارد كه تمام انسانها از هر مليت، نژاد، صنف و مذهب را در برميگيرد. «ناس» به معني مردم در نُه مورد، «رعيت» به معني شهروند در سيزده مورد، «عامه» به معني همگان در سه مورد، «كُلُّ امرِيءٍ» به معني هر انساني در دو مورد، «عبادُاللّه» به معني بندگان خدا در يك مورد و صريحتر از همه «نظيرٌ لكَ فيالخلقِ» به معني همنوع تو در خلقت، در يك مورد در عهدنامه حضرت علي(ع) آمده است (جعفري 1369: ص 319).به اعتقاد امام، حاكمان و حكومت بايد نگرشي انساني و فرامذهبي به شهروندان داشته باشند. آنچه امام در اين جمله اخير بر آن تأكيد دارند، اين است كه تمام شهروندان جامعه اسلامي را به دو دسته تقسيم ميكنند: دسته اول كه مسلمان هستند و برادر ديني حاكمان به شمار ميروند و دسته دوم كه مسلمان نيستند ولي در آفرينش همانند حاكمان هستند و انساناند (نهجالبلاغه 1373: نامه 53، ص 326). حضرت علي(ع) صِرف انسان بودن افراد در يك جامعه را عاملي ميداند كه بايد برمبناي آن حقوق انساني و شهروندي آنان تأمين شود. حضرت معياري را ذكر ميكنند كه تحت هيچ شرايطي از بين نميرود و جزو ماهيت و ذات موجودي به نام انسان است كه همراه با وجود او ايجاد ميشود و تا پايان عمرش همراه او است و فقط با مرگش پايان ميپذيرد. چنان كه گفتيم، حضرت علي(ع) فقط در عهدنامه مالك اشتر، در سي مورد به مردم و نوع انسان اشاره ميكند، كه در تمام اين موارد انسانها فارغ از قوم و قبيله، مليت و مذهب برابر ديده شدهاند (جعفري 1369: ص 319) و اغلب اين موارد مربوط به حقوق سياسي ـ اجتماعي آنان و حقوقي است كه بر گردن حاكمان جامعه و نظام سياسي دارند. در يك مورد نيز همانندي در خلقت ــ يعني انسان بودن ــ حقوق آنان و تعهدات حاكم را تثبيت ميكند.نكته مهم اينكه در آن يك مورد كه حضرت از غيرمسلمانها و نوع انسان نام ميبرد، مصداق بحث حضرت چيزي فراتر از حقوق و تعهدات است؛ زيرا حقوق و تعهدات انجام مجموعهيي از وظايف و تكاليف است كه براساس مواد قانوني انجام ميشود، ولي بحث حضرت محبت و نگرش ارزشمدارانه به انسان است؛ زيرا به حاكم اسلامي سفارش ميكند كه به عنوان مرجع و بالاترين قدرت سياسي، صِرف انسانيت يك انسان ـ فارغ از مليت و مذهب ـ كافي است كه تو قلب خود را نسبت به او مملو از محبت و مهر كني و با نگرشي انساني، تكريمآميز و ارزشمدارانه به او بنگري و مست از قدرت هرگونه بخواهي با او رفتار نكني.(2)روزي حضرت علي(ع) پيرمردي را در حال گدايي ديد. حضرت برآشفت و پرسيد: ماهذا؟ در زبان عربي «مَن» به معني «چه كسي» و «ما»ي استفهامي به معني «چه ـ چه چيزي» است. منظور از سؤال حضرت اين نبود كه اين شخص چه كسي است؛ زيرا ميديد كه يك سائل فقير است. بلكه منظور حضرت علي(ع) اين بود كه اين چه وضعيتي است و چرا در جامعه گدا و فقير وجود دارد؟ اطرافيان ــ شايد براي اينكه موضوع را مقداري كماهميت جلوه دهند ــ پاسخ دادند: او يك مسيحي است. حضرت فرمود: مسيحي باشد. تا او توان و رمق داشت از او كار كشيديد ــ جامعه از او استفاده كرد ــ اكنون كه پير و از كار افتاده شده است او را به حال خود رها كردهايد. سپس حضرت دستور داد كه از بيتالمال مسلمانان به او انفاق كنند (حر عاملي 1430: ج11، ص 49). حضرت علي(ع) با اينكه خود مسلمان بود و بعد از رسول گرامي اسلام بيشترين رنج و مشقت را در راه اسلام تحمل كرده و براي ترويج آن بيشترين تلاش را انجام داده بود و دومين شخصيت دين اسلام محسوب ميشد، در مقام حاكم جامعه و در اوج قدرت، نگرشي انساني به تمام شهروندان داشت و بين يك مسيحي ــ اقليت ــ با ساير مسلمانان تفاوتي قايل نميشد. در نمونه ديگر، يكي از واليان امام طي نامهيي از ايشان سؤال كرد كه يك مسلمان و يك مسيحي مرتكب خلافي شدهاند، از نظر حقوقي چهگونه با آنان رفتار كند. حضرت در پاسخ فرمود: مسلمان را طبق قوانين اسلام مجازات كند و متخلف مسيحي را به بزرگانشان تحويل دهد، تا آنان طبق قوانين دين خود او را مجازات كنند (حر عاملي 1430: ج18، ص 415؛ ثقفي كوفي 1355: ج1، صص 230-231). اين عمل حضرت در جامعه اسلامي، نشاندهنده تكريم شخصيت انساني و به رسميت شناختن قوانين و اعتقادات ساير انسانها است؛ در حالي كه هم حضرت بر اين باور بود كه اينان برحق نيستند و اعتقاداتشان صحيح و درست نيست و هم آنان اقليت بودند و تحت حاكميت حكومت اسلامي زندگي ميكردند و قوانين اسلامي بر آنان جاري بود. امام(ع) بهآساني ميتوانست متخلف مسيحي را نيز همانند متخلف مسلمان بر طبق قوانين اسلام مجازات كند؛ ولي پايبندي به اصول اخلاقي و احترام به كرامت انساني ايجاب ميكرد كه حضرت همگان را محترم شمارد و حقوق آنان را محفوظ بدارد؛ اگر چه اعتقاداتشان برخلاف اعتقادات او باشد يا اعتقادات آنها را قبول نداشته باشد.وقتي به حضرت علي (ع) خبر رسيد كه دشمن در حمله و غارت يكي از شهرهاي مرزي، خلخال از پاي يك زن يهودي يا مسيحي درآورده است، حضرت به شدت خشمگين و ناراحت شد و به خاطر تعرضي كه به زني ذمي شده بود، طي خطبهيي شديداللحن فرمود: از اين غصه اگر مردي بميرد جاي سرزنش نيست (ثقفي كوفي 1355: ج 2، ص 476). در اينجا مسئله تعرض دشمن به يك شهروند مطرح بود و حريم امن يك انسان خدشهدار شده بود؛ براي امام تفاوتي نداشت كه اين شهروند مسلمان يا غير مسلمان باشد.4. نفي حيله و نيرنگ
ديرزماني است كه نيرنگ و فريب چنان با سياست و حكمراني به هم آميخته است كه تصور جدايي آن دو و حتي موفقيت سياست بدون توسل به نيرنگ غيرممكن بهنظر ميرسد. تاريخ نشان ميدهد كه هرچه حاكمي مكّارتر و فريبندهتر باشد، موفقيت او در حكمراني، بقا و دوام حكومتش بيشتر است. البته در اين گونه حكومتها، خود قدرت و حكمراني هدف به شمار ميرفته و احقاق حق و اجراي عدالت احتمالي هم براي حفظ قدرت انجام ميشده است. به هرحال، حضرت علي(ع) در هيچ شرايطي حاضر نبود به حيله و نيرنگ متوسل شود؛ زيرا معتقد بود: «حاكمي كه مكر و حيله يا تكبر كند از بيعقلي و حماقت خود در حكومتش پرده برميدارد.» (قزويني 1371: ص 51).معاويه براي پيشبرد اهداف خود از توسل به هرگونه حيله و نيرنگ فروگذار نميكرد. به همين دليل، برخي ميگفتند كه معاويه سياستمدار است؛ ولي علي(ع) زيرك نيست و سياست نميداند. حضرت در پاسخ به اين گونه سخنان فرمود: بهخدا سوگند معاويه زيركتر از من نيست، اما شيوه او پيمانشكني و گناهكاري است. اگر حيله و پيمانشكني ناخوشايند نبود، زيركتر از من كسي پيدا نميشد (نهجالبلاغه 1373: خطبه 200، ص 236). حضرت حتي در صورت از دست رفتن قدرت و حكومت نيز به اين شيوهها متوسل نميشد و چنان كه گذشت، در شوراي شش نفره عمر، حضرت حاضر نشد در مقابل به دست آوردن قدرت و حكومت يك نيرنگ ساده به كار برد و ـ نعوذباللّه ـ دروغ بگويد.يكي از مهمترين دلايل اينكه امام علي(ع) حيله و نيرنگ را به هر صورت آن نفي ميكرد، نگرش ايشان به دنيا و اعتقادشان به آخرت بود. حضرت علي(ع) وفا را همزاد راستي و صداقت و سپري بازدارنده از گزند ميداند و معتقد است كه هر كس به بازگشتگاه خود ــ آخرت ــ آگاه و معتقد باشد، مكر و حيله و بيوفايي را روا نميدارد. حضرت علي(ع) ابراز تأسف و نگراني ميكند كه در روزگاري بهسر ميبرد كه مردم آن نيرنگ و بيوفايي را زيركي ميدانند و ونيرنگبازان و حيلهگران را سياستمدار و چارهانديش ميخوانند. حضرت علي(ع) تصريح ميكند كه چه بسا مرد آزموده و دانا از چاره كار به معني رايج آن و استفاده از نيرنگ كاملاً آگاه است، اما فرمان خداوند و پايبندي او به اصول اخلاقي و انساني، او را از غلطيدن در آن راهها باز ميدارد و به همين دليل آن كار را واميگذارد. اينجا است كه ميدان براي نيرنگبازان و فرصت طلبان باز ميشود؛ زيرا پرواي دين و هراس آخرت ندارند و از فرصت پيشآمده نهايت بهره را ميبرند (نهجالبلاغه 1373: خطبه 41، ص 39).حيله و نيرنگ ذاتا و ماهيتا ويژگي زشت و قبيحي است كه هيچ انسان آزاده و جوانمردي به آن متمسك نميشود و شأن و ارزش خود را با آن آلوده نميسازد. يك فرد مسلمان، انسان والا و با كرامتي است كه با اعتقاد و پايبندي به دستورات خداوند و تعاليم ناب اسلام، در راه تكامل و تعالي گام نهاده است. به همين دليل، حضرت امام صادق(ع) تصريح ميكند كه مسلمانان را نسزد كه حيله و نيرنگ به كار برند يا ديگران را به اين كار فرمان دهند (حر عاملي 1430: ج 11، ص 51). وقتي انجام عملي در شأن مسلمان نيست يا غضب و عذاب الهي به دنبال دارد، شايسته است كه انجام نشود؛ چون شرايط سياسي ـ اجتماعي يا منافع و مصالح جاري هيچ تأثيري در آن ندارد. تمام احكام و دستورات اسلام منافع و مصالح حقيقي و واقعي انسان را با يك نگرش كلان و براي هميشه مد نظر قرار دادهاند، چه انسان به اين منافع و مصالح آگاه باشد و چه نباشد.5. نپذيرفتن باطل
امام علي(ع) كه پس از قتل عثمان با اجتماع و اصرار مردم حكومت را قبول كردند، از همان روزهاي اول در نامهيي خطاب به معاويه، او را از حكومت شام عزل كردند. قبل از عزل معاويه، بزرگان و سياستمداران عرب، از جمله ابن عباس و مغيرةبن شعبه، جداگانه خدمت امام(ع) رسيدند و از او پرسيدند كه در مورد معاويه چه خواهد كرد. حضرت با قاطعيت پاسخ داد كه بدون درنگ او را عزل خواهم كرد. به حضرت گفتند كه معاويه در شام داراي نفوذ است و سالها است كه حاكم آنجا است. از اين رو مردم را عليه تو ميشوراند، بهخصوص كه عموزاده عثمان است و با قتل عثمان بهانهيي براي خونخواهي و انتقامگيري دارد. ابتدا براي مدت كوتاهي او را نصب كن تا براي تو از مردم بيعت بگيرد، بعد بهآساني ميتواني او را كنار بگذاري؛ در غير اين صورت، اطاعت نخواهد كرد و حكومت شام را از دست نخواهد داد. ابن عباس پيشنهاد كرد كه «به معاويه نامه بنويس، منّت بگذار و وعده بده». حضرت علي(ع) قبول نكرد و فرمود: من هرگز در دين خود دورويي و مكر نميكنم و دنائت و پستي را دستمايه خود قرار نميدهم (طبري 1989: صص 459-461؛ ابن اثير 1285: ج3، صص 197-198). حتي ابنعباس دو راه به امام علي(ع) نشان داد: اول اينكه با نصب معاويه بر تو هيچ سرزنشي نيست، چون ميتواني بگويي كه او را عمر خليفه دوم منصوب كرده و عثمان نيز او را ابقا كرده است؛ دوم اينكه فعلاً او را نصب كن تا بيعت بگيرد، بعداً من قلع و قمع معاويه را تعهد و عزل او را تضمين كنم. ولي حضرت در پاسخ فرمود: اي ابنعباس من نميتوانم تن به كارها و خدعههاي تو يا معاويه بدهم (ابن اثير 1285: ج 3، صص 197-198).به هر حال، امام علي(ع) معاويه را عزل كرد. معاويه پس از خبردار شدن از عزل خود علم مخالفت برداشت. وي از قبل غلامي را به مدينه فرستاده بود تا پيراهن خونآلود عثمان را به شام ببرد كه به همراه انگشتان قطع شده زن عثمان برده بود و هماكنون با برافراشتن پيراهن خونين عثمان و گرد آمدن مردم دور آن، خون عثمان را به گردن حضرت علي(ع) انداخت و انبوه مردم شام را براي انتقامگيري خون خليفه بسيج كرد. مردم هم قسم خوردند تا انتقام خون خليفه را نگيرند غسل نكنند و پيش زنانشان نروند (ابناثير 1285: ج 3، ص 227). اين بحران در نهايت به جنگ صفين منجر شد كه در آن هفتاد هزار نفر از هر دو طرف كشته شدند و همگي مسلمان بودند (نصربن مزاحم 1370: ص 773). البته امام(ع) خواهان جنگ و خونريزي نبود. به همين دليل، در اين جنگ بارها به معاويه پيغام داد كه اين همه لشكر را من و تو به اين صحرا آوردهايم و براي ما كشته ميشوند؛ بيا ما دو تن نبرد كنيم، هر كدام پيروز شد برنده خواهد شد و خون مسلمانان حفظ خواهد شد؛ ولي هر بار، معاويه سرباز ميزد (صص 75، 432، 530).شايد بتوان گفت كه مهمترين و سنگينترين ضربهيي كه بر حضرت علي(ع) و حكومت نوپاي او وارد آمد و در نهايت منجر به شهادت امام(ع) شد، همين جنگ با معاويه و پيامدهاي بعدي آن؛ مثل جريان حكميت، خوارج و شهادت ياران امام(ع) مثل مالك اشتر و محمدبن ابيبكر بود. حتي در اواخر جنگ صفين كه ماههاي متوالي طول كشيد و اوضاع بحراني شد، معاويه ـ واقعاً يا از روي حيله ـ نامهيي به حضرت علي(ع) نوشت و براي كوتاه شدن غائله، از مصايب جنگ و پشيمانيهاي بعدي آن سخن راند و مجدداً حكومت شام را از امام(ع) درخواست كرد؛ ولي حضرت باز هم از اعطاي حكومت شام به معاويه و نصب او به عنوان حاكم اين منطقه خودداري ورزيد. و به او نوشت: چيزي را كه ديروز از تو منع داشتم امروز نيز به تو نخواهم داد. اگر من به خاطر ذات الهي هفتاد بار كشته شوم و باز زنده گردم از سختكوشي براي پروردگار و پيكار با دشمنان خدا دست برندارم (نصربن مزاحم 1370: صص 646-647).در اينجا نيز عدهيي بر اين عقيدهاند كه چه اشكالي داشت كه حضرت علي(ع) براي مصلحت دين نوپاي اسلام و حفظ و تقويت اصل حكومت، به گفته ابن عباس ــ كه خود حضرت نيز آن چيزها را ميدانست ــ عمل ميكرد و براي مدت بسيار كوتاهي حكم معاويه را تنفيذ مينمود. البته بهانه و توجيه لازم براي اين كار را نيز داشت. درست است كه شايد امام(ع) مجبور ميشد به نوعي ـ نعوذباللّه ـ دورويي به خرج دهد يا جريان باطل و فرد فاسقي مثل معاويه را براي مدت كوتاهي تأييد كند، ولي آيا اين كار به حفظ خون هفتاد هزار انسان و تقويت قدرت و حكومت او نميارزيد؟ شايد مصلحت حق و عدالت نيز ايجاب ميكرد كه حضرت علي(ع) معاويه را تأييد و نصب كند؛ زيرا با تضعيف قدرت و حكومت امام(ع) كه يكي از عوامل اصلي آن جنگ صفين و پيامدهاي آن بود، حضرت موفق نشد به طور كامل و شايان توجهي در سطح اجتماع و نظام سياسي احقاق حق و اجراي عدالت كند. در حالي كه با تأييد و نصب موقت معاويه، حكومت امام(ع) قوام و انسجام لازم را به دست ميآورد و ميتوانست با شدت و حدّت بيشتر و در كمال قدرت و آرامش به استقرار عدالت، احقاق حق و نابودي باطل بپردازد.يكي از پاسخهايي كه ميتوان به اين اشكال داد، اين است كه اگر به جاي هفتاد هزار نفر، هفتصد هزار نفر هم كشته ميشدند، قابل توجيه بود و براي امام جاي هيچ سرزنشي نبود؛ زيرا اين افراد براي مبارزه با ظلم، محو باطل، فسق و فجور، جلوگيري از بدعت در دين و بدنام كردن نام و سنت رسول اللّه (ص) كشته ميشدند. مبارزه با ظلم و باطل و كشته شدن در راه حق و عدالت، براي هميشه امري پسنديده است؛ ولي تمسك به يك عمل غيراخلاقي ـ به هر دليل ـ چه توجيهي ميتوانست داشته باشد؟ اگر رهبر و امام مسلمانان و حتي الگوي بشريت به عمل غيراخلاقي ـ اگر چه براي مصلحت بالاتر ـ دست ميزد، آيا راه توجيه و تمسك به اعمال غيراخلاقي بيشتر و شديدتر و حتي سوءِاستفاده براي ديگران باز نميشد و اين شعر سعدي مصداق پيدا نميكرد:
اگر ز باغ رعيت ملك خورد سيبي
به پنج بيضه كه سلطان ستم روا دارد
كِشند لشكريانش هزار مرغ به سيخ
برآورند غلامان او درخت از بيخ
كِشند لشكريانش هزار مرغ به سيخ
كِشند لشكريانش هزار مرغ به سيخ
6. پرهيز از تطميع
حضرت علي(ع) نسبت به امور مالي بسيار حساس و دقيق بود و با اينكه از حق و سهم خود بهآساني ميگذشت و آن را به ديگران واگذار ميكرد (مفيد 1414 ب: ص 401)، ولي در امور بيتالمال كاملاً نظاممند عمل مينمود و در حساب و كتاب بسيار سختگير بود. نكته بسيار مهمي كه وجود دارد، اين است كه حضرت علي(ع) نه از بيتالمال، نه از مال شخصي و نه از هيچ اهرم مالي در جهت منافع و مصالح سياسي كشور استفاده نميكرد؛ زيرا آن را شيوهيي ناپسند و ناحق ميشمرد. حتي پا را از اين نيز فراتر گذاشت و سوءِ استفادههاي مالي گذشته را پيگيري و جبران كرد و همين امر مخالفتهاي شديدي را عليه او برانگيخت. حضرت در دومين روز حكومت خود اعلام كرد:اي مردم: من يكي از شمايم، با هر كدام از شما در حق و وظيفه برابرم، روش كارم سنت پيامبرتان است و دستور او را به كار خواهم بست. بدانيد زمينهايي كه عثمان به تيول و تملك بستگان خود درآورده و اموالي از مال خدا كه به ناحق به اين و آن بخشيده است همه به بيتالمال بازگردانده خواهد شد. بهدرستي كه حق را هيچ چيز باطل نميكند. به خدا اگر چيزي از آن اموال را بيابم كه مهر زنان يا بهاي كنيزكان رفته باشد، آن را برميگردانم. همانا در عدل گشايشي است و آن كه عدل بر او سخت باشد، ستم بر او سختتر خواهد بود (ابن ابي الحديد 1385: ج1، ص 269).سپس با دستور ايشان، اسلحهها و شترهاي صدقه كه از بيتالمال در خانه عثمان بود و تمام اموال و املاكي را كه وي به اعوان و انصار خود بخشيده بود، به بيتالمال بازگرداندند (ابنابيالحديد 1385: ج1، ص 270).طبيعي بود كه اين كار حضرت عصبانيت و عداوت افراد ذينفع را برانگيزد و آنان را به واكنش وادارد و اولين تأثير اين واكنش به تضعيف قدرت و حكومت حضرت علي(ع) و ايجاد تنش و بحران در جامعه منجر ميشد. حتي گروهي از آنان كه شديداً هم با حضرت دشمن بودند بعدها پيغام دادند كه اگر آنچه را كه در زمان عثمان به دست آورده بوديم مجدداً به ما واگذاري، با تو بيعت خواهيم كرد (ابنابي الحديد 1385: ج7، صص 38-39). ولي حضرت حاضر شد حمايت آنان را كه عموماً از بزرگان و متنفذان بودند از دست بدهد و حتي كارشكنيها و دشمنيهاي بعدي آنان را به جان بخرد، اما از اصل عدالت خود عدول نكند. ابنابيالحديد از فضيلبن جعد نقل ميكند كه مهمترين دليل دست برداشتن اعراب از حمايت حضرت علي(ع)، مسائل مالي بود؛ زيرا امام(ع) اشراف را بر غير اشراف و عرب را بر عجم برتري نميداد و با رؤسا و بزرگان قبايل همانند پادشاهان رفتار نميكرد و سعي نداشت از طريق تطميع مالي كسي را به خود متمايل كند. در حالي كه معاويه به خلاف اين عمل ميكرد. از اينرو، مردم حضرت علي(ع) را ترك ميكردند و به معاويه ميپيوستند (ابنابيالحديد 1385: ج7، ص 197).يكي از دلايل برگشتن طلحه و زبير از امام علي(ع)، كه منجر به جنگ جمل با آن همه مصايب شد، مسائل مالي بود. روزي طلحه و زبير به حضرت اعتراض كردند كه آنان جزو صحابه و بزرگان هستند، چرا حضرت سهم آنان از بيتالمال را با افراد عادي برابر ميدهد و استدلال كردند كه عمر با ما اين گونه رفتار نميكرد. حضرت فرمود: آيا پيامبر بيتالمال را مساوي تقسيم نميكرد؟گفتند: بلي.فرمود: سنت رسولاللّه شايستهتر به پيروي است يا شيوه عمر؟گفتند: شيوه رسولاللّه؛ ولي ما داراي سابقه درخشان هستيم و براي اسلام رنج و مشقت فراواني تحمل كردهايم و از نزديكان پيامبر هستيم.حضرت فرمود: سابقه شما در اسلام بيشتر است يا سابقه من؟گفتند: سابقه شما.فرمود: شما به پيامبر نزديكتريد يا من؟گفتند: شما يا علي .فرمود: شما بيشتر در راه اسلام متحمل رنج و مشقت شدهايد يا من؟گفتند: شما يا علي .حضرت علي به كارگري كه آنجا بود اشاره كردند و فرمودند:به خدا قسم من و اين اجيرم مساوي هستيم (مجلسي 1403: ج 41، صص 116-117).پس از جنگ جمل كه موجب اتلاف بسياري از اموال بيتالمال و شهادت ياران امام شد و قدرت امام تضعيف گرديد، ياران نزديك امام(ع) از اينكه ميديدند رؤساي قبايل و مردم در قبال اخذ وجوه گزاف به سوي معاويه ميروند و هر روز قدرت و حكومت باطلِ دشمنِ امام قويتر و حكومت حق امام علي(ع) ضعيفتر ميشود، غمگين و نگران شدند و از آنجا كه ميدانستند اين افراد ـ چون ميدانند حق با علي(ع) است ـ به بهاي بسيار كمتر حاضرند نزد امام(ع) بمانند، به خدمت حضرت علي(ع) رسيدند و گفتند: يا اميرالمؤمنين، اشراف عرب و قريش را بر موالي و ساير اعراب برتري بده و از اين اموال به كساني عطا كن كه بيم مخالفت و پيوستنشان به معاويه ميرود. حضرت فرمودند:مرا فرمان ميدهيد تا پيروزي را بجويم به ستم كردن درباره آنكه والي اويم؟ به خدا كه نپذيرم تا جهان سرآيد و ستارهيي در آسمان پي ستارهيي برآيد. اگر مال از آن من بود همگان را برابر ميداشتم ـ كه چنين تقسيم سزاست ـ تا چه رسد كه مال، مال خداست (نهجالبلاغه 1373: خطبه 126، ص 124؛ ثقفي كوفي 1355: ص 657).به هرحال، منافع و مصالح جاري سياسي از قبل از حضرت علي(ع) و بعد از ايشان ــ و تا عصر حاضر ــ ايجاب ميكرد كه اغلب حكومتها و حاكمان براي حفظ و تقويت قدرت خود از اهرمهاي مالي استفاده كنند و بزرگان و متنفذان جامعه را تطميع نمايند؛ ولي مباني حق و عدالت و اصول و ارزشهاي اخلاقي كه حضرت علي(ع) به آنها پايبند بود، چنين ايجاب كرد كه قدرت و حكومت امام(ع) روبه ضعف و زوال برود، اما حضرت به چنين شيوههايي متوسل و متمسك نشود.7. نفي خشونت و خونريزي
به دلايل مختلف عقلي، نقلي، سياسي و اجتماعي، حضرت علي(ع)بعد از رسول گرامي اسلام (ص) بايد به عنوان حاكم و رهبر جامعه قدرت را به دست ميگرفت (ابن عساكر 1395: جزءِ 3، صص 84-94). ولي براي مدت طولاني و چند دوره حكومت، از حق خود چشم پوشيد و از اهرمهايي كه ميتوانست استفاده كند، استفاده نكرد. حضرت يكي از مهمترين دلايل اين امر را پيشگيري از بروز خشونت و خونريزي در جامعه ذكر ميكند (جزءِ 3، ص 92).حضرت علي(ع) در حكومت خود بهشدت از خشونت و خونريزي پرهيز و ابا داشتند. اساساً خشونت و خونريزي با اهداف و مباني فكري حضرت سازگار نبود، زيرا هدف حضرت از قدرت و حكومت، ساختن جامعهيي آباد، با وفور نعمت بود. كه در تمام جامعه و نظام سياسي قوانين عدالت جاري باشد و ضعيف بتواند بدون لكنت زبان حق خود را از قوي بگيرد (نهجالبلاغه 1373: نامه 53، ص 336). بنيان جامعهيي آباد و استقرار عدالت در سطح اجتماع و نظام سياسي، نه با خشونت و خونريزي كه با امنيت و آرامش امكانپذير است. حتي حضرت از اساس با خشونت و خونريزي موافق نبودند. به همين دليل به فرزندش امام حسن(ع) فرمود: «هرگز كسي را براي مبارزه دعوت نكن.» (عقاد 1286: ص 18) و به حاكم مصر سفارش كرد كه از صلحي كه دشمن، تو را بدان فرا ميخواند و رضاي خدا در آن است، روي متاب كه صلح باعث آسايش سربازان، از بين رفتن غمها و امنيت شهرها ميشود. همچنين به حاكم فارس نوشت: كار به عدالت كن و از ستم و بيداد بپرهيز؛ زيرا ستم موجب آوارگي مردم ميشود و بيدادگري، شمشير به ميان ميآورد (نهجالبلاغه 1373: نامه 53، ص 338).خوارج مهمترين و تندروترين گروه مخالف امام بودند. اينان عليه امام علي(ع) به جوسازي و شايعهپراكني ميپرداختند؛ در انظار عمومي به حضرت اهانت ميكردند؛ در نماز جماعتِ امام اخلال ايجاد ميكردند و سخنرانيهاي حضرت علي(ع) را به هم ميزدند. خوارج كينه خود را از هر راهي ابراز ميكردند و براي مبارزه با حكومت آن حضرت جلسات علني و سرّي فراواني تشكيل ميدادند. در مقابل اين حركات توهينآميز و گاه خطرناك و تهديدآميز، حضرت علي(ع) هيچ واكنش خشونتآميز و حتي قانوني براي دستگيري و مقابله با آنان انجام نداد و سهميه آنان را از بيتالمال ميپرداخت. حضرت آنها را راهنمايي ميكرد و به بحث منطقي فراميخواند و تلاشش اين بود كه آنان را متوجه اشتباهاتشان بكند. تا اينكه از كوفه خارج شدند، به مناطق اطراف رفتند و دست به اغتشاش و كشتار زدند. به حضرت خبر رسيد كه «كعب» را كشته و شكم همسر حامله وي را با شمشير دريدهاند و طفل را از رحم خارج كرده، سربريدهاند. حضرت علي(ع) تحمل نكرد و براي استقرار امنيت با لشكري در نهروان فرود آمد. پيكي براي آنان فرستاد و ضمن نصيحت از آنان خواست كه از اين اقدامات دست بردارند. سپس خود حضرت رفت و با آنان به بحث و استدلال پرداخت كه عده زيادي از آنان به راه باطل خود پي بردند، ولي بقيه همچنان بر عقايد خود و جنگ با علي(ع) پاي فشردند و در نهايت جنگ نهروان اتفاق افتاد (صلواتي 1365: صص 114-150؛ نهجالبلاغه 1373: خطبه 22، ص 120).در تمام دوران حكومت حضرت علي(ع) حتي يك مورد سراغ نداريم كه حضرت بدون اتمام حجت و قبل از بحث و استدلال دست به شمشير برده باشند، يا شروعكننده جنگ باشند. در سه جنگ عمده امام يعني جنگهاي جمل، صفين و نهروان، پس از آنكه مذاكرات و رفت و آمدها نتيجه نميداد و طرفين به توافق نميرسيدند و در نهايت دو لشكر در مقابل هم صفآرايي ميكردند، حضرت آخرين تلاشهاي خود را براي جلوگيري از جنگ به كار ميبستند و براي چندمين بار، لحظاتي قبل از شروع جنگ، طرف مقابل را به صلح و مذاكره دعوت ميكردند (ابنجوزي: ص 69). در بيشتر موارد نيز قرآن ميفرستاد يا سربازي قرآن را در ميدان بالا ميگرفت و ميگفت كه بياييد دست از نبرد برداريم و هرچه اين قرآن (كه مورد قبول طرفين است) حكم كرد، بپذيريم. پس از آنكه اين اقدامات مؤثر واقع نميشد، در نهايت به ياران خود ميفرمود: اول شما شروع نكنيد و بگذاريد دشمن جنگ را آغاز كند (مسعودي 1370: ج1، صص 718، 763؛ احمدبن ابي يعقوب: ج2، صص 94، 182؛ نصربن مزاحم 1370: صص 75، 207، 255، 432، 530؛ مفيد 1414 ب: ص 339؛ طبري 1989: صص 517-520؛ دينوري 1960: ص 147؛ اسكافي 1374: ص 140).در جنگ جمل، تعدادي از سران دشمن را به اسارت گرفتند و نزد حضرت علي(ع) آوردند. اينان افرادي بودند كه از قبل، عليه حكومت امام توطئهچيني و مبارزه ميكردند و تا لحظاتي قبل هم با امام(ع) ميجنگيدند و همه ميدانستند كه بهحدي با حضرت كينه دارند كه در آينده نيز عليه امام مبارزه خواهند كرد و خواهند جنگيد. ظاهرا كشتن چنين افرادي نه تنها معقول، بلكه لازم است؛ ولي حضرت علي (ع) با اينكه ميدانست اينان از كينه و دشمني دست بر نميدارند، آنان را آزاد كرد (نهجالبلاغه 1373: خطبه 73، ص 55؛ مفيد 1414 ب: ص 339؛ عقاد 1286: ص 200).يكي از ياران حضرت علي(ع) در مورد يكي از دشمنان او گزارشي داد و به امام گفت چرا اكنون او را دستگير و زنداني نكنيم؟ حضرت فرمود: اگر قرار باشد به صرف اتهام مردم را دستگير و زنداني كنيم همه زندانها پر ميشود. من نميتوانم افراد را پيش از آنكه مخالفت و دشمني آشكار كرده باشند زندان و عقوبت كنم (ثقفي كوفي 1355: ص 335). البته در اين مورد، مخالفت و دشمني شخص مذكور آشكار بود، ولي منظور امام علي(ع) اقدام عملي و خشونتآميز عليه حكومت و امنيت ملي بود. حضرت علي(ع) بارها به مردم و حتي مخالفان و دشمنانش ميفرمود: من هرگز كسي را به صرف اتهام، مؤاخذه نميكنم و بر اساس ظن و گمان، كسي را مجازات نميكنم؛ فقط با كسي به جنگ خواهم پرداخت كه به مخالفت با من برخيزد و دشمني آشكار كند و در برابر من بايستد. البته باز هم با او نميجنگم تا هنگامي كه او را بخوانم و با او بحث كنم و استدلالهاي او را بشنوم. اگر استدلالي نداشت و از پذيرش سخن حق سر بر تافت و همچنان با ما سر جنگ بود به ياري خدا با او پيكار ميكنيم (ثقفي كوفي 1355: ص 372). منظور امام از آشكار كردن مخالفت و دشمني، اقدام مسلحانه و خشونتآميز عليه مردم و امنيت ملي بود و آن گروه از مخالفان امام كه دست به اقدام مسلحانه و خشونتآميز نميزدند كاملاً آزاد و از تمام حقوق اجتماعي برخوردار بودند (ثقفي كوفي 1355: صص 329-372).حساسيت فوقالعاده حضرت علي(ع) به حرمت خون و قبح خونريزي در نامه آن حضرت به حاكم مصر متجلي است كه با بياني رسا و قاطع، بزرگترين گناه را خونريزي به ناحق ميداند. حضرت به پيامدهاي منفي فراوان خونريزي در ابعاد سياسي، اجتماعي و اعتقادي اشاره ميكند و هشدار ميدهد كه مبادا بخواهي پايههاي قدرت و حكومت خود را با ريختن خون محكم كني كه ريختن خون به ناحق، خود موجب تضعيف و تزلزل قدرت و حكومت ميشود. سپس حضرت به بزرگترين و وفادارترين يار و ياور خود، مالكاشتر فرمود: اگر كسي را به ناحق كشتي، پيش من و خدا عذري نداري و بايد قصاص شوي. فرمايش امام(ع) اين گونه است:و بپرهيز از خونها و ريختن آنها به ناروا، كه چيزي چون ريختن خون به ناحق ـ آدمي ـ را به كيفر نرساند و گناه را بزرگ نگرداند و نعمت را نبرد و رشته عمر را نبُرد و خداوند سبحان روز رستاخيز، نخستين داوري كه ميان بندگان كند در خونهايي باشد كه از يكديگر ريختهاند. پس حكومت خود را با ريختن خوني بهحرام نيرومند مكن كه خون بهحرام ريختن قدرت را به ناتواني و سستي كشاند. بلكه دولت را از صاحب آن به ديگري بگرداند و به كشتن به ناحق، تو را نزد من و خدا عذري به كار نيايد چه در آن قصاص بايد... (نهجالبلاغه 1373: نامه 53، ص 339).8. مقابله با تمايلات اطرافيان و متنفذان
هميشه و در هر جامعهيي، افراد، گروهها و جريانهايي وجود دارند كه از ثروت، قدرت و نفوذ قابل توجهي برخوردارند و به هر طريق ميتوانند در روند تحولات سياسي ـ اجتماعي تأثيرگذار باشند. معمولاً افرادي كه درصدد به دست گرفتن قدرت سياسي در جامعه هستند، سعي ميكنند آشكار يا پنهان با اين افراد، گروهها و جريانها وارد مذاكره شوند و به طور مستقيم يا غيرمستقيم به آنان وعده و وعيد و امتيازاتي بدهند تا حمايت آنان جلب شود و تأثيرگذاري به نفع طالب قدرت جريان يابد. پس از اينكه حاكمان از اين طريق يا هر راه ديگر به قدرت رسيدند، يا سعي ميكنند اين گروهها و جريانهاي بانفوذ را از صحنه خارج سازند و ميزان تأثيرگذاري آنان را به حداقل يا صفر برسانند ــ كه اغلب موفقيتي به دست نميآورند، چون اين افراد و گروهها ريشهدارند و سازوكار عملكردي آنان غيررسمي و نامشخص است ــ و يا اينكه تلاش ميكنند به نوعي به آنان امتياز بدهند و حتيالامكان آنان را راضي نگه دارند تا تهديدي جدي متوجه قدرت آنان نشود. معمولاً برآوردن خواستههاي اين افراد و گروهها و دادن امتياز به آنها چندان مورد علاقه و رضايت حاكمان و نظام سياسي نيست؛ ولي نخبگان سياسي مجبورند به خواستههاي آنان تن دهند و امتيازاتي واگذارند. اين امر هميشه از دو راه امكانپذير است: راه اولِ برآوردن خواستههاي آنان و دادن امتياز، با ناديده گرفتن قانون يا حتي زيرپانهادن قوانين و عرف جامعه صورت ميگيرد و راه دوم، با فشار و اعمال نفوذ اين گروهها براي تصويب قوانيني در جهت تأمين منافع آنان صورت ميپذيرد. بيترديد هر دو راه ناعادلانه و غيراخلاقي است؛ زيرا حقي از عموم مردم جامعه، كه از ابزار فشار و تأثيرگذاري بيبهرهاند، ضايع ميشود.(3)حضرت علي(ع) در به دست گرفتن قدرت، هيچ امتياز و وعده و وعيدي به كسي نداد و با اجتماع، اصرار و التماس مردم قدرت را به دست گرفت (نهجالبلاغه 1373: خطبه 137، ص 135 و خطبه 3، ص 10 و خطبه 229، ص 262 و خطبه 92، ص 85؛ عقاد 1286: ص 86). اگرچه به اعتقاد ما، او جانشين بلافصل رسولاللّه بود و از اول تنها فرد شايسته براي امامت و رهبري جامعه محسوب ميشد. امام پس از به دست گرفتن قدرت نيز نه تنها با هيچ فرد يا گروه يا قبيله صاحب نفوذ و داراي قدرت وارد مذاكره نشد، بلكه براي ريشهكن ساختن اين نوع تأثيرگذاري ناحق، ناعادلانه، برتريجويانه و امتيازطلبانه، بهكلي آنان را ناديده گرفت و بيالتفاتي و بيتوجهي به آنان ــ و حتي مبارزه با اين پديده ــ را از رئوس سياستهاي داخلي خود قرار داد. امام به آنان توجه نكرد، مذاكره ننمود و تلاش نكرد تا حمايت آنان را ـ در اين قالب ـ جلب كند؛ چون چنين پديدهيي را به رسميت نميشناخت و از بيخ و بن به باطل و ناحق بودن اين شيوه اعتقاد داشت.حضرت علي(ع) گروهها و جريانهاي بانفوذ و باقدرت پشتپرده را كه ما به خواص تعبير كرديم، در مقابل عموم مردم قرار ميدهد و در مورد آنان معتقد است:1. سنگيني بار اينان براي حكومت از همگان بيشتر است؛2. در مواقع گرفتاري ياري اينان از همگان كمتر است؛3. نسبت به عدالت و انصاف از همه بيرغبتترند؛4. هنگام درخواست، فزونتر از ديگران ميخواهند؛5. به هنگام نيكي و عطا از همه كمتر سپاسگزارند؛6. اگر درخواستشان برآورده نشود يا مشكلي پيش آيد، ديرتر از همه عذر ميپذيرند؛7. در سختي روزگار از همه ناشكيباترند.در مقابل، عموم مردم هميشه پشتيبان دين و نظام سياسي هستند؛ در مشكلات و گرفتاري صبر ميكنند، زود راضي ميشوند و در جنگ آماده پيكار با دشمنان هستند. حضرت علي(ع) استدلال ميكند كه خواص هر اندازه هم راضي و خشنود باشند، ولي نارضايتي عموم مردم رضايت و خشنودي آنان را بياثر ميگرداند. بهعكس، در صورت رضايت و خشنودي عموم مردم، خشم و نارضايتي خواص هيچ تأثيري ندارد. بنابراين، به حاكم مصر سفارش ميكند كه بايد به گونهيي عمل كند كه از مسير حق خارج نشود؛ برمبناي عدالت باشد و رضايت و خشنودي عموم شهروندان را به دنبال داشته باشد (نهجالبلاغه 1373: نامه 53، ص 327).گروههاي فشار و افراد متنفذي كه از آنان تحت عنوان خواص نام برديم، در سيره عملي و نظري حضرت علي(ع) به دو دسته خويشان، نزديكان، اطرافيان حاكم و بزرگان صاحبان قدرت پنهان و متنفذان جامعه تقسيم ميشوند كه مواضع و عملكرد حضرت در مقابل هر دو گروه روشن است. در مورد نزديكان و اطرافيان حاكم، نظر حضرت علي(ع) اين است كه اينان به سبب نزديكي به كانون قدرت، خوي برتريجويي دارند و گاهي با اعمال نفوذ و اقداماتي، گردنافرازي ميكنند يا درپي كسب رانتهاي اقتصادي و امتيازات و امكانات مادي و غيرمادي هستند. حضرت علي(ع) اين خوي و خصلتها را خارج از چارچوب عدالت ميدانست و تصريح ميكند كه ريشه اينان را با قطع اسباب و علل آن برآور. حضرت سپس به والي مصر سفارش ميكنند كه به هيچ يك از اطرافيان و خويشاوندانت ـ امكانات يا ـ زميني به بخشش واگذار مكن كه مبادا در تو طمع كنند و از قِبَل آن زمين ـ يا امكانات و امتيازات ـ استفادههاي ديگري ببرند كه رنج و زحمت و تحملبار آن متوجه عموم مردم شود و لذتش را اينان ببرند و عيب و ننگ آن در دنيا و آخرت بر تو ماند (نهجالبلاغه 1373: ص 338).آنچه از زمان قبل از حضرت علي(ع) و تاكنون نيز در دنياي سياست معمول بوده اين است كه صاحبان قدرت نه تنها به اطرافيان و نزديكان بيتوجهي نميكردند و آنان را نميراندند، بلكه آنان را گرامي ميداشتند و با انواع توجيهات عقلي، شرعي و قانوني، بر ديگران برتري ميدادند و امكانات و امتيازات ويژه مادي و غيرمادي در اختيار آنها مينهادند؛ براي اينكه آنان تكيهگاه حكام بودند و قوام و تداوم قدرت حاكمان به آنان بستگي داشت. اگر هم ظلمي از جانب آنان بر مردم ميرفت يا حاكم ناخواسته مجبور ميشد به خواستهاي آنان تن دهد، در مقابلِ كار ويژه مهمّشان اغماضپذير بود. شايد دليل اصلي اين گونه عملكرد حاكمان اين باشد كه هم از پشتيباني عامه مردم محروم بودند و هم هدف اصلي آنان حفظ قدرت و حكومت بود. در حالي كه نظام سياسيي كه حضرت علي(ع) آن را پيريزي و دنبال ميكرد، نظامي بود مبتني بر عدالت كه حمايت گسترده و بيدريغ عموم مردم تكيهگاه اصلي آن بود و اگر اين حمايت مردمي از دست ميرفت، توسل به چنين راههايي ارزش و اهميتي براي امام نداشت. از سوي ديگر، حضرت علي(ع) درپي حفظ قدرت نبود تا به منظور آن، افرادي را دور خود جمع كند يا با متنفذان و صاحبان قدرت و ثروت وارد معامله شود و به آنان امتياز دهد. آنچه براي امام(ع) اهميت داشت اين بود كه عدهيي خاص، به طور ناحق و ناعادلانه، از امتيازات ويژهيي برخوردار نباشند و ظلم و ستم به مردم روا ندارند.درخصوص بزرگان و متنفذان جامعه نيز حضرت علي(ع) با آنان كنار نيامد و به هيچوجه اجازه نداد در سياستگذاريها و تصميمگيريها تأثيرگذار باشند و موازنه را در جهت منافع خود تغيير دهند. البته آنان چون در نظام سياسي حضرت علي(ع) جايي نيافتند و نتوانستند با تحكيم سيادت و نفوذ خود در حكومت به امتيازات مورد نظرشان دست يابند، در خارج از نظام از قدرت و نفوذ خود استفاده كردند و با قرار گرفتن در مقابل اين نظام، براي تضعيف و نابودي آن تلاشهاي مؤثري را انجام دادند. از جمله اين افراد، طلحه و زبير بودند كه صحابه رسول اللّه و از بزرگان و متنفذان جامعه آن روز به حساب ميآمدند (ابن حجر عسقلاني 1328: ج1، ص 545 و ج2، ص 778؛ ابن اثير 1409: ج2، صص 98 و 468). در يك مورد، آنان در تقسيم بيتالمال سهمي بيش از ديگران درخواست كردند؛ ولي حضرت علي(ع) با شدت و دلايل متقن با آنان مخالفت كرد و سهم آنان را به اندازه مردم معمولي پرداخت (مجلسي 1403: ج41، صص 116-117). آنان سپس چندين بار آمدند و رفتند و حكومت بصره و كوفه را ميخواستند؛ ولي حضرت با بيتوجهي به آنان، در نهايت پاسخ داد كه حكومت اين دو ايالت را به آنان نخواهد داد (مقدس اردبيلي: ص 324؛ ابن اثير 1409: ص 196). برخي از بزرگان بنياميه نيز كه قبلاً در دستگاه حكومتي عثمان بودند و پس از به قدرت رسيدن حضرت علي(ع) جايگاه و امتيازات خود را از دست داده بودند، به كارشكني و مخالفت با حضرت پرداختند. آنان چند بار به حضرت پيغام دادند و حتي نزد امام آمدند كه اگر بعضي از امتيازاتي را كه در زمان عثمان بهرهمند بوديم به ما واگذاري، دست از مخالفت برميداريم؛ ولي حضرت علي(ع) قبول نكردند (ابنابيالحديد 1385: ج7، صص 38-39 و 197).تمام اين افراد به كارشكني و مخالفت با حضرت علي(ع) دست زدند. ابتدا جنگ جمل را به راه انداختند كه حضرت علي(ع) هزينه زيادي براي آن پرداخت و از هر دو طرف در حدود بيست هزار نفر كشته شدند (طبري 1989: ص 543؛ مفيد 1414 ب: ص 419؛ ابن اثير 1409: ص 55). سپس بنياميه و بسياري از رؤساي قبايل كه حضرت به آنان توجهي نميكرد و بر ديگران برتري نميداد، به اردوگاه معاويه پيوستند و در جنگ صفين با امام(ع) جنگيدند. اين چالشها و درگيريها تا پايان عمر شريف آن حضرت ادامه داشت. در صورتي كه حضرت بهآساني ميتوانست با تمام آنان كنار بيايد و حمايت آنان را جلب كند و يك حكومت مقتدر و مبتني بر عدالت ايجاد كند. هر كدام از آنان قيمتي داشتند و قيمتشان هم چندان گزاف نبود. حكومت بصره براي طلحه و حكومت كوفه براي زبير كه از بزرگان جامعه به شمار ميرفتند و قبل از حكومت امام(ع) براي رهبري كل جامعه مطرح بودند (طبري 1989: صص 54-56؛ مفيد 1414 ب: ص 226)، چيز زيادي نبود. آنچه بنياميه از امام درخواست ميكردند نيز چيز عجيب و فوقالعادهيي نبود و در حكومتهاي گذشته با شدت بيشتري معمول بود. ولي حضرت علي(ع) زيربار هيچ كدام نرفت، فقط به اين دليل كه توجيه اخلاقي نداشت. درست است كه مصلحت بزرگي همچون قدرت و حكومت مطرح بود، اما آيا اين مصلحت به اندازه زير پا گذاشتن عدالت، اصول اخلاقي، سنت رسول اللّه و احكام الهي ارزش داشت؟بسياري از مسلمانان و شيعيان معتقدند كه ارزش داشت؛ زيرا هم از كشته شدن حدود نود هزار انسان مسلمان در جنگهاي جمل و صفين جلوگيري ميشد و هم حضرت علي(ع) ميتوانست با بنيانگذاري حكومت مقتدر براساس عدالت، سرنوشت تاريخ را براي هميشه عوض كند. اما به نظر نگارنده، حتي به اين قيمت هم زير پا نهادن اصول اخلاقي و عدالت كه هدف بعثت رسول مكرم اسلام (ص) بود، ارزش نداشت. زيرا نخست، كساني كه كشته ميشدند دو گروه بودند: گروهي كه در ركاب امام براي احقاق حق و عدالت كشته شدند كه افتخار و سعادت ابدي را براي خود خريدند و به نداي حق لبيك گفتند، و گروهي كه مقابل امام علي(ع) براي دنيا و حكومت جنگيدند يا به دليل جهالت خود فريب خوردند كه مسئوليت خونشان به عهده خودشان است؛ اگرچه حضرت با تمام توان براي روشنگري و منصرف ساختن آنان از جنگ كوشيدند (مسعودي 1370: صص 718 و 763؛ احمدبن ابييعقوب: صص 94-182؛ نصربن مزاحم 1370: صص 517-520؛ مفيد 1414 ب: ص 339). دوم، حكومتي كه هدفش احقاق حق و اجراي عدالت است چهگونه ميتواند از اول برمبناي تبعيض و بيعدالتي و پايمال كردن حقوق شكل بگيرد؟ انجام اين كارها از ساحت جانشين رسول اللّه (ص) و امام برحقي همچون اميرالمؤمنين(ع) مبرا بود؛ اگرچه به بهاي از دست رفتن قدرت و حكومت باشد. حضرت در نامههاي متعددي به يارانش سفارش كرد كه حتي در نگاه كردن نيز با همگان به يكسان برخورد كنند كه مبادا بزرگان از طريق آنان طمع ستم بر ناتوان ببندند و ناتوانان از عدالتشان مأيوس گردند (نهجالبلاغه 1373: نامه 46، ص 320 و نامه 27، ص 289). اين بدين معني است كه بزرگان، متنفذان و صاحبان ثروت و قدرت در جامعه، حتي در نگاه كردن هم سهمي بيش از ديگران ندارند. سوم، گذشته از عصمت و امامت، آنچه علي(ع) را براي مسلمانان و حتي غير مسلمانان علي(ع) كرد و حكومت او را الگويي ماندگار و براي هميشه ستودني نمود، همين شيوههاي انساني و پايبندي امام به اصول اخلاقي بود؛ وگرنه صدها حكومت در طول تاريخ به مقتضاي منافع و مصالح سياسي عمل كردهاند. برخي از آنها نيز حتيالامكان به اصول عدالت و اخلاق پايبند بودند، ولي هيچگاه الگويي قابل ستايش نشدند؛ چون وقتي در دوراهي اخلاق و قدرت قرار ميگرفتند، نميتوانستند قدرت را وانهند و اخلاق را برگزينند.و اَوْفوُا بِعهدِاللّهِ اِذاعاهدتُم و لاتنقُضُوا الاَيْمانَ بَعد توكيدها و قد جعلتُمُ اللّه عليكم كفيلاً اِنّ اللّه يعلم ما تفعلون.
2. تعبير حضرت خطاب به حاكم مصر چنين است: و لاتكونَنَّ عليهم سَبُعاً عليهم ضارياً تغتَنَمُ أكلَهُم. (و مباش همچون جانوري شكاري (درنده)، كه خوردنشان را غنيمت شماري) (نهجالبلاغه 1373: نامه 53، ص 326).
3. راه سومينيز وجود ندارد؛ زيرا اگر خواستهها و امتيازات درخواستي اينان مشروع و بهحق باشد، از مجاري قانوني و همانند ديگران اقدام ميكنند و نيازي به فشار و تأثيرگذاري ندارند، مگر اينكه نظام سياسي ـ اداري جامعه دچار مشكل باشد و افراد نتوانند به صورت نظاممند از راههاي قانوني به حقوق حَقّه خود دست يابند و مجبور شوند براي گرفتن حق خود به شيوههاي ناحق و اِعمال فشار متوسل شوند.
صلواتي، محمود. 1365. «خارجيگري»، نشر دانش. تهران.
صلواتي، محمود. 1365. «خارجيگري»، نشر دانش. تهران.
صلواتي، محمود. 1365. «خارجيگري»، نشر دانش. تهران.
صلواتي، محمود. 1365. «خارجيگري»، نشر دانش. تهران.
صلواتي، محمود. 1365. «خارجيگري»، نشر دانش. تهران.
صلواتي، محمود. 1365. «خارجيگري»، نشر دانش. تهران.
صلواتي، محمود. 1365. «خارجيگري»، نشر دانش. تهران.
صلواتي، محمود. 1365. «خارجيگري»، نشر دانش. تهران.
صلواتي، محمود. 1365. «خارجيگري»، نشر دانش. تهران.
صلواتي، محمود. 1365. «خارجيگري»، نشر دانش. تهران.
صلواتي، محمود. 1365. «خارجيگري»، نشر دانش. تهران.
صلواتي، محمود. 1365. «خارجيگري»، نشر دانش. تهران.
قزويني، محمديحيي. 1371. بقا و زوال دولت در كلمات سياسي امير موءمنان (ع). به كوشش رسول جعفريان. قم: كتابخانه آيتالله مرعشي نجفي.
عقاد، عباس محمود. 1386ه·· ق. عبقرية الامام علي (ع). بيروت: مكتبة العصرية.
مفيد، محمدبن محمد. 1993م الف. الارشاد. بيروت: دارالمفيد.
نويري، شهابالدين احمد. 1364. نهاية الارب. ترجمه محمود مهدوي دامغاني. تهران: اميركبير.
مسعودي، عليبن حسين. 1370. مروج الذهب. ترجمه ابوالقاسم پاينده. تهران: علمي و فرهنگي.
صلواتي، محمود. 1365. «خارجيگري»، نشر دانش. تهران.
ــــــــــــــــــــــــ . 1993م ب. الجمل. بيروت: دارالمفيد.
صلواتي، محمود. 1365. «خارجيگري»، نشر دانش. تهران.
صلواتي، محمود. 1365. «خارجيگري»، نشر دانش. تهران.
طبري، محمدبن جرير. 1989م. تاريخ الطبري. بيروت: موءسسة الاعلمي للمطبوعات.
نصربن مزاحم منقري: 1370. پيكار صفين. ترجمه پرويز اتابكي. تهران: انقلاب اسلامي.
مجلسي، محمدباقر. 1403ه·· ق. بحارالانوار. بيروت: موءسسة الوفاء.
محمودي، محمدباقر. 6-1385ه·· ق. نهجالسعادة في مستدرك نهجالبلاغة. بيروت: موءسسة الاعملي للمطبوعات.
مقدس اردبيلي، احمدبن محمد. ــ . حديقة الشيعة. تهران: علمية اسلاميه.
نهجالبلاغه. 1373. ترجمه سيد جعفر شهيدي. تهران: انقلاب اسلامي.