نقد مدعیات قرآنی پلورالیسم دینی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نقد مدعیات قرآنی پلورالیسم دینی - نسخه متنی

محمد حسن قدردان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نقد مدعيات قرآني پلوراليسم ديني

محمدحسن قدردان‌قراملكي

چکيده

مروجان پلوراليسم ديني براي دفاع از فرضية خود به ادلة متعددي از جمله قرآن مجيد تمسک کرده‌اند. نويسنده با تدوين و جمع ادلة قرآني آنان در پنج عنوان:

1. اسلام مطلق تسليم،

2. تکثر اديان خواست خدا،

3. استعمال صراط مستقيم به‌صورت نکره،

4.توحيد وعمل صالح ملاک هدايت،

5. تمجيد اهل کتاب، در قالب بيست آيه، به تحليل و نقد اين رهيافت مي‌پردازد.

واژگان کليدي:

پلوراليسم ديني، اسلام، اديان، صراط مستقيم، عمل صالح، اهل کتاب، نجات.

مقدمه

پلوراليسم در لغت به معناي تكثر و تعدد است كه در اصطلاح دين‌پژوهي به تكثر اديان اطلاق مي‏شود كه دين‌پژوهان قرائت‏هاي مختلفي از آن عرضه داشتند مقصود از آن در اين مقاله اصطلاح معروف آن است، يعني وجود ادياني مختلف در عرض هم كه هر كدام آيين حق و صراط مستقيم‏اند.

طرفداران پلوراليسم ديني براي اثبات مدعاي خود به دلايل مختلف عقلي و نقلي تمسك كرده‏اند كه يكي از آنها آيات قرآن مجيد - به زعم خودشان - مي‏باشد كه در اين مقال به تحليل و نقد پنج دليل آن‌ها مي‏پردازيم.

مستند اول: اسلام مطلق تسليم به خدا

گوهر و لب نظريه‏ي پلوراليسم بر اين نكته استوار است كه حقيقت دين و اسلام كه خداوند آن را از آدمي مي‏خواهد عدالت، تسليم و سر تعظيم فرود آوردن بر آستان قدسي حضرت حق است. اما اين كه آن در قالب آيين خاص مانند يهود يا مسيح يا اسلام تحقق پيدا كند، تأثيري در ماهيت آن نمي‏گذارد.

پلوراليست‏ها بر اين باورند كه از منظر قرآن، اسلام معناي عام يعني تسليم مطلق به خدا را دارد كه شامل تمامي اديان خصوصاً اديان اهل كتاب مي‏شود. رهآورد آن اين است كه مسلماني نيز اختصاص به امت اسلام ندارد و شامل پيروان اديان ديگر مي‏شود. پلوراليست‏ها به آيات ذيل استشهاد كرده‏اند:

1. حضرت ابراهيم از خداوند براي امت و نسل خويش درخواست اسلام حقيقي و امت مسلمان‏بودن را مي‏كند:

«رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِن ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً». (بقره(2): 128)

2. حضرت موسي نيز قوم خود را «مسلمين» مي‏خواند: «وَقَالَ مُوسَي‏ يَاقَوْمِ إِن كُنتُمْ آمَنتُم بِاللَّهِ فَعَلَيْهِ تَوَكَّلُوا إِن كُنتُم مُسْلِمِينَ». (يونس: 84)

برخي از معاصران در دهه‏هاي گذشته به آيات فوق استشهاد كرده‏اند (بازرگان، 52:1350، سروش، 1375: 336 ؛ خرمشاهي، 1372: 542)

«إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللَّهِ الْإِسْلاَمُ»، (آل عمران (3): 19)

برخي اسلام را در آيه‏ي فوق مانند آيه‏ي پيشين به مطلق تسليم تفسير كرده و كوشيدند از آن حقانيت اديان متعدد را استنتاج كنند.

نقد و نظر

در ارزيابي دليل نخست پلوراليست‏ها نكات ذيل در خور تأمل است.

1. انحصارگري در تفسير اسلام: در اين كه اسلام در لغت به معناي تسليم و خضوع است، ترديدي وجود ندارد. لكن نكته‏ي اساسي توجه به معناي استعمالي آن در قرآن مجيد است. با تأمل در مجموعه آياتي كه در آن‏ها واژگان اسلام و هم‏خانواده‏هاي آن به كار رفته است(318)، مي‏توان سه معناي ذيل را استنتاج كرد.

الف. معناي تكويني: اولين معناي اسلام در قرآن، تسليم به معناي انقياد و تأثر جبري و تكويني موجودات از امر الهي است. مانند آيه‏ي ذيل:

«وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ طَوْعاً وَكَرْهاً وَإِلَيْهِ يُرْجَعُونَ» (آل عمران(3): 83)

تسليم و اسلام تمامي اهل آسمان‏ها و زمين به معناي انقياد و فرمانبرداري تكويني آنان از امر الهي است. و گواه آن قيد «كرهاً» است. چرا كه تسليم اجباري و از روي كراهت با معناي خضوع ناسازگار است.

ب. تسليم و خضوع در برابر خدا: در آيات متعدد مقصود از اسلام و هم‏خانواده‏هاي آن، همان تسليم و خضوع در برابر خداوند است كه گوهر اديان الهي را تشكيل مي‏دهد. پيامبران پيش از حضرت محمد(ص) اسلامي را كه در لسان خود به كار مي‏بردند، نوعاً معناي خضوع و تسليم در برابر آفريدگار هستي است.

ج. آيين خاص اسلام: در برخي از آيات مقصود از اسلام نه مطلق اديان آسماني و تسليم در برابر خدا، بلكه مراد شريعت خاص حضرت محمد(ص) است. مانند:

«وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلاَمَ دِيناً») (مائده(5): 3)

آيه‏ي فوق كه در جريان عيد غدير خم و معرفي جانشيني پيغمبر(ص) نازل شده است. از آيين حضرت محمد(ص) به «دين اسلام» تعبير مي‏كند.

«قُل لِلَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ وَالْأُمِّيِّينَ أَأَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا» (آل عمران (3):20).

آيه‏ي مزبور خطاب به يهوديان و مسيحيان - كه به اعتراف پلوراليست‏ها داراي اسلام واقعي‏اند - و مشركان مي‏فرمايد كه اسلام آوريد تا درهاي هدايت به سوي شما بازگردد. روشن است كه اسلام در آيه، صرف تسليم به خدا نيست. چرا كه آنان به زعم خود و پلوراليست‏ها واجد تسليم‏اند. بلكه مقصود پذيرفتن آيين اسلام است. و ده‏ها آيه ديگر كه در آن‏ها اسلام در شريعت اسلام استعمال شده است.

تكثر و اختلاف معاني اسلام در قرآن ما را به اين نكته رهنمون مي‏كند كه در تفسير آن مطابق اصول و قواعد زباني و تفسيري، نبايد انحصارگرا بود و در همه موارد، اسلام را در معناي مطلق تسليم يا آيين خاص تفسير و استعمال كرد. بلكه مي‏بايست تفسير آن را با مداقه در معنا و صدر و ذيل آيه و شواهد ديگر به دست آورد.

لكن متأسفانه نكته و اصل فوق ناديده انگاشته شده و طرفداران پلوراليسم در تفسير آيات رو به انحصار آوردند. و تنها به يك بخش آيه يا خود آيه بسنده كرده و بدون ملاحظه آيات و قراين ديگر به معناي لغوي آن دست زدند كه در نكات بعد به پردازش آن مي‏پردازيم.

2. سازگاري اسلام امت‏هاي پيشين با وحدت صراط مستقيم: اين كه قرآن امت‏هاي پيامبران پيش از اسلام را مكرر مسلم و مسلمان مي‏خواند، اين به اعتبار حق انگاشتن اديان پيشين در وعاء خود است. به اين معنا كه گوهر دين كه همان تسليم و خضوع در برابر خداست، اين دُرّ گران‏بها در قلب‏هاي امت‏هاي پيشين با تصديق پيامبران آسماني زمان خود، جاي گرفته است. و دين از اين منظر حقيقت واحده به شمار مي‏آيد (طباطبائي، بي‌تا: ج3، ص 121).

بنابراين در نام‏گذاري امت‏هاي پيشين به اسلام از سوي قرآن ترديدي وجود ندارد. لكن نكته مهم بقا و استمرار حقانيت آنان با ظهور آيين اسلام است، آياتي كه مرحوم بازرگان به آن‏ها استناد كرده است، مثبت مدعا نيست. علاوه بر آن آيات متعدد ديگر خلاف آن را اثبات مي‏كنند.

اما اين كه قرآن كريم باز بعد از ظهور اسلام اهل كتاب را تمجيد و آنان را به حقانيت توصيف مي‏كند، تحليل آن در صفحات آينده خواهد آمد.

3. عدم توجه به آيات قبل: مدعاي فوق يعني حصر اسلام در آيه «إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللَّهِ الاسْلاَمُ» به آيين حضرت محمد(ص) با نيم‏نگاهي آيات پيشين آن واضح مي‏شود.

در آيات قبل سخن از اخذ ميثاق خداوند از امت‏هاي پيشين مبني بر تبعيت از پيامبران پسين از جمله حضرت محمد(ص) رفته است. و در آن‏ها اهل كتاب به دليل عدم پذيرفتن نبوت حضرت محمد(ص) به شدت توبيخ شده و به فاسق توصيف مي‏شوند. ادامه آيات، آيه مورد بحث است. كه با توجه به انسجام ناسازگاري آن‏ها، تعين «الاسلام» در شريعت پيامبر(ص) ضروري است. چرا كه در صورتي كه اسلام در آيه عام و شامل اديان ديگر شود، با آيات پيشين تناقض پيدا خواهد كرد «تعالي اللَّه عن ذلك علوا كبيراً».

4. عدم توجه به آيات بعد: پلوراليست‏ها در اين آيه با برگزيدن قسمتي از يك آيه و حذف بعد آن و هم‏چنين ناديده انگاشتن آيات بعد در حقيقت دست به تحريف كلام الهي زدند. براي اين كه آيات پسين، مانند آيات پيشين آيه‏ي قبل، به توبيخ اهل كتاب مي‏پردازد و خاطر نشان مي‏سازد كه اختلاف و عدم انقياد آنان به اسلام، بعد از علم و از روي ظلم و عداوت است. و از اين‏رو قرآن آنان را كافر به آيات الهي و مستحق جزا مي‏داند و تأكيد مي‏كند كه يگانه صراط هدايت آن‏ها منحصر به پذيرفتن شريعت اسلام است.

به ديگر سخن، هر چند صدر آيه به تنهايي مي‏تواند مطلق و شامل مطلق اسلام باشد، اما مضامين آيات بعدي، مخصوصاً تكرار واژه‏ي اسلام به شكل «فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا»، مفسر و مقيد صدر آيه مي‏شود. و در صدد بيان اين نكته ظريف است كه دين كه تسليم مطلق است، در هر عصري تجلي و ظهور خاصي دارد. و نمود خاص آن در عصر حضرت محمد(ص)، ايمان و تسليم به شريعت آن حضرت است.

مستندات دوم: تكثر اديان خواست خدا

دومين مستند قرآني تكثرگرايان، نسبت دادن تكثر اديان و صراطها به خواست و اراده‏ي خداوند است، به اين معني كه چون انسان‏ها داراي طبايع مختلف و در مناطق و زمان‏هاي مختلفي زندگي مي‏كنند، راه‏هاي ارتباط آن‏ها با خداوند نيز مختلف خواهد بود. بر اين اساس است كه خداوند به سوي انسان‏ها پيامبران و اديان متعددي فرستاده است. (سروش، 1377: ص 18؛ خرمشاهي، 1372: ص546, بينا، هفت آسمان، سال اول، شماره 1، ص 7) آياتي كه براي تأييد و اثبات اين نظريه مورد استناد واقع مي‏شود، عبارت از:

1. لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلكِن لِيَبْلُوَكُمْ فِي مَا آتَاكُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ (مائده(5):48)

2. وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَهُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلكِن يُدْخِلُ مَن يَشَاءُ فِي رَحْمَتِهِ( شوري (8: (42).

3. وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلاَ يَزَالُونَ مُخْتَلِفِينَ إِلَّا مَن رَحِمَ رَبُّكَ وَلِذلِكَ خَلَقَهُمْ (هود(11): 118 و119).

4.وَلِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيهَا فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ (بقره (2): 1480).

نقد و نظر

اشكال عمده در استناد تكثرگرايي به اديان فوق عدم توجه به مضامين و آيات پيشين و پسين است كه اينك به صورت كلي نكاتي را متذكر مي‏شويم و نقد تفصيلي آيات به مجال ديگر واگذار مي‏شود.

1. مشية قدرت: مقصود از آيه اين است كه قرآن مي‏فرمايد كه اگر خدا مي‏خواست اين قدرت را داشت كه با اكراه و قدرت مطلقه خود تمامي انسان‏ها را بر دين حق ملزم و منقاد كند، اما مشيت خداوند بر ايمان اجباري مردم تعلق نگرفته است، بلكه مشيت و خواست الهي آزاد گذاشتن مردم در انتخاب دين حق است تا بدين‏سان با انتخاب دين حق استحقاق عبوديت و پاداش الهي را كسب كنند. البته اين اعطاي آزادي به معناي به رسميت شناختن اديان ديگر يا عدم مجازات متخلفان نيست. نظير استعمال فوق در آيات ديگر نيز يافت مي‏شود. مانند: وَعَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِيلِ وَمِنْهَا جَائِرٌ وَلَوْ شَاءَ لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ(نحل(9):16)؛ وَلَوْ شِئْنَا لَآتَيْنَا كُلَّ نَفْسٍ هُدَاهَا(سجده(13):32).

هدايت انسان هدف و غايت اصلي خداوند است. اما نمي‏خواهد آن را با مشيت قدرت و اجبار به دست آورد. بلكه مشيت الهي بر هدايت اختياري تعلق گرفته است. در عين حال بر عاصيان وعده عذاب داده شده است.

اما استدلال مستدل كه آيه شريفه فوق دلالت مي‏كند كه اگر خداوند مي‏خواست مردم را امت واحد يعني بر يك دين حق قرار مي‏داد و اين قدرت را داشت، اما چون نكرد، پس معلوم مي‏شود كه تكثر اديان خواست الهي است، در تحليل آن بايد گفت كه مقصود از «شاءاللَّه» مانند شاء در آيات اشاره شده، شاء و قصد تكويني و اجباري است نه تشريعي، به اين معني كه خداوند نمي‏خواهد با اكراه مردم را به سوي دين واحد حق سوق دهد، اما اين كه كدام يك از اديان موجود دين حق است، اين آيه در مقام بيان آن نيست، و آن را بايد از آيات ديگر يافت.

تفسير فوق را شيخ طبرسي به قتاده و حسن نسبت مي‏دهد (طبرسي، بي‌تا: ج2، ص 203).

2. تكثر شرايع و نسخ آن: ابن عباس از مفسران صدر اسلام تفسير ديگري ارائه مي‏دهد. وي معتقد است كه مقصود آيه اين است كه اگر خداوند مي‏خواست مردم را بر محور يك دين حق در پرتو پيامبران الهي جمع مي‏كرد و دين و شريعت از آدم تا خاتم يكي بيش نبود و از تبدل و نسخ شريعت خبري نبود. اما خداوند چنين نكرد، بلكه اديان و شرايع متكثري فرستاد و در شرايع پيشين تبدل انجام گرفته و توسط آيين خاتم منسوخ شده‏اند (طبرسي، همان).

علامه‏ي طباطبايي با تعليل بيشتر از اين تفسير جانب‏داري كرده است. وي معتقد است كه مقصود از «امة واحدة» در آيه‏ي شريفه وحدت و يكنواختي در استعدادها و بسترهاي پذيرش شرايع در آدميان است، به اين معني كه قرآن مي‏فرمايد كه اگر خداوند مي‏خواست مي‏توانست زمينه‏ها و استعدادهاي آدمي را يك‏دست و يك‏نواخت مي‏آفريد تا آن‏ها از ابتدا تا نهايت تنها قابليت و شايستگي يك شريعت را داشتند، و در اين فرض سخن از تكثر و تكامل شريعت به ميان نمي‏آمد، اما خداوند چنين نكرد بلكه بستري فراهم آورد تا انسان رو به رشد و تكامل نهد و اين با صرف اختلاف در مناطق جغرافيايي يا زباني و رنگي ميسر نمي‏شود، بلكه راه و رمز آن اختلاف به حسب گذشت زمان و بالندگي استعدادهاي آدمي در پذيرش شريعت كامل است، تا بدين‏سان انسان قدم به عرصه امتحان بزرگ الهي بگذارد (طباطبائي، بي‌تا: ج5، ص 252).

بنابراين از منظر علامه آيه‏ي شريفه در مقام بيان و توضيح علت و راز اختلاف و تكثر شرايع پيشين است، به ديگر سخن آيه‏ي مزبور و آيات ديگر در مقام اخبار از تكثر شرايع و تبيين اختلاف آن است، اما اين كه آيات مورد بحث علاوه بر آن، اعتبار و حقانيت شرايع پيشين را به زمان حاضر نيز جري و به اصطلاح استصحاب مي‏كنند، از ظاهر آيات بر نمي‏آيد.

3. ناديده انگاشتن آيات قبل: لازم به يادآوري است كه پلوراليست‏ها در مستندات خود نوعاً به قسمتي از آيه، استناد كرده و آيات پيشين و پسين يا اصلاً خود آيه‏ي مورد بحث را به صورت كامل ناديده انگاشتند. لكن تأمل در آيات قبل، ضعف و سستي استدلال آنان را نشان مي‏دهد.

در آيات قبل خداوند به رسول خود درباره‏ي عدم ايمان اهل كتاب دلداري و تسلي مي‏دهد.

يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ لاَ يَحْزُنكَ الَّذِينَ يُسَارِعُونَ فِي الْكُفْرِ مِنَ الَّذِينَ قَالُوا آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ وَمِنَ الَّذِينَ هَادُوا. در همين آيه، قرآن كتاب مهيمن و حاكم بر كتب پيشين وصف شده وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَابِ وَمُهَيْمِناً عَلَيْهِ.

معناي «مهيمن» - چنان كه اهل لغت و تفسير ذكر كرده‏اند - عبارت از سلطه، حاكميت، مراقبت و انواع تصرف است. بنابراين قرآن داراي سلطه و حاكميت بر امثال تورات و انجيل است و همان طوري كه علامه طباطبايي ذكر كرده‏اند، هيمنت قرآن، بر كتاب مقدس، با حفظ اصول ثابت و فطري آن و تغيير و نسخ آموزه‏هاي فرعي آن تحقق مي‏يابد (طباطبايي، همان، ج 5، ص 348).

نكته‏ي ديگر اين كه ذكر وصف «مهيمن» بعد از وصف «مصدق» براي زدودن توهم تأييد كامل كتاب‏هاي پيشين بدون هيچ تغيير و تحولي در آن توسط قرآن است كه احتمال داشت تكثرگرايان آن را دستاويز مدعاي خود قرار دهند.

آيه‏ي مورد بحث «وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً» به همين نكته اشاره مي‏كند كه اگر خداوند مي‏خواست مي‏توانست شرايع پيشين را منسوخ نمي‏كرد، اما همه چيز از جمله نسخ و اين كه كدام كتاب آسماني «مهيمن» باشد، به‏اراده الهي بستگي دارد.

مستند سوم: استعمال صراط مستقيم به صورت نكره

در باور پلوراليست‏ها قرآن سخن از «صراط مستقيم» به صورت مطلق و نكره مي‏گويد كه مقصود از كاربرد آن به صورت نكره و نه به صورت معرفه «الصراط المستقيم»، ابلاغ اين نكته است كه هر پيامبري براي خود و امتش يك «صراط مستقيم» دارد، و ما با كثرت پيامبران و يا لااقل پيامبران صاحب شريعت، نه با يك صراط مستقيم كه با صراطهاي مستقيم مواجه خواهيم بود. در اين‏جا به برخي از آيات مستند كثرت‏گرايان اشاره مي‏شود:

أ. إِنَّكَ عَلَي‏ صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ (زخرف (43): 43).

پلوراليست‏ها معتقدند كه آيه شريفه پيامبر اسلام را تنها بر گام داشتن او بر يك منهج و صراط مستقيم توصيف مي‏كند و از آن چنين بر مي‏آيد كه ما نه با يك «صراط مستقيم» خاص و معروف مانند، آيين اسلام، بلكه با صراطهاي مستقيم و حقي مواجه هستيم. دليل ادعا و استناد مزبور، مطلق و نكره ذكر كردن «صراط مستقيم» و عدم تقييد آن با «ال» معرفه و عهد است تا اختصاص آن به صراط مستقيم خاص و معلوم يعني شريعت حضرت محمد(ص)، استنتاج نگردد.

ب. إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ عَلَي‏ صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ (يس(36):3 و 4)

ج. يُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَيَهْدِيَكَ صِرَاطاً مُسْتَقِيماً (فتح (48): 2)

دو آيه‏ فوق مانند آيه پيشين خطاب به پيامبر اسلام است كه وجه استدلال آن نيز به عينه تكرار مي‏شود.

د. و هداه الي صراط مستقيم (نحل،(16): 21).

آيه‏ي فوق ناظر به حضرت ابراهيم است كه خداوند مي‏فرمايد او را بر صراط مستقيم هدايت كرده است (سروش، 1377: ص 27).

نقد و نظر:

دليل فوق يكي از ادله‏ي ضعيف كثرت‏گرايان است كه اين‏جا به بعضي از كاستي‏هاي آن اشاره مي‏شود:

1. عدم توجه به معناي صراط مستقيم: اشكال اساسي ديدگاه فوق عدم توجه به مفهوم صراط مستقيم در قرآن است. با نگاهي اجمالي به موارد استعمال آن در قرآن (حدود 32 مرتبه)، روشن مي‏شود كه مقصود از آن گوهر و حقيقت دين يعني تسليم به امر الهي است. چنان‌‌كه بعض آيات معرفت ربوبي همراه با تعبد و عبادت حق را «صراط مستقيم» معرفي مي‏كند «و ان اعبدوني و هذا صراط مستقيم» (يس،(36): 61)

إِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذَا صِرَاطٌ مُستَقِيمٌ (آل عمران، (3): 51).

از اين رو در بعض آيات صراط به خود خداوند اضافه شده است. صِرَاطِ اللَّهِ الَّذِي لَهُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ (شوري (42):53). قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ (اعراف، (7): 16).

در برخي ديگر آيات صراط مستقيم در معناي هدايت و مقابل ضلالت به كار رفته است.

مَن يَشَإِ اللَّهُ يُضْلِلْهُ وَمَن يَشَأْ يَجْعَلْهُ عَلَي‏ صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ (انعام، (6) 39).

بنابراين حقيقت صراط مستقيم همان عبوديت الهي و التزام به دين آسماني است، صراط مستقيم مانند نور است كه در پرتو آن انسان به قرب الهي مي‏رسد و همان‏طوري كه حقيقت نور واحد و بيش از يكي نيست، صراط مستقيم نيز يكي است. اما مانند نور از شدت و ضعف برخوردار است، منتهي صراط مستقيم الهي از زمان نخستين پيامبر با تطور زمان و استعداد پيامبران و امت‏ها رو به تكامل نهاده است. رهيافت وحدت حقيقت صراط، عدم استعمال آن به صورت جمع است، برخلاف، شريعت، منهاج، سبل كه به صورت متعدد به صيغه جمع به كار رفته‏اند. اما رهيافت مشكك و تطورپذيري صراط، استعمال آن در بيشتر موارد به صورت نكره است. به اين معني كه هر چند اصل صراط يكي است، اما صراط مستقيمي كه حضرت آدم مثلاً از آن سخن مي‏گويد و يا بر آن رهنمون شده است، غير از صراط مستقيمي است كه حضرت محمد(ص) آن را ارايه داده و خود بر آن استوار است. (طباطبايي، پيشين، ج 1، ص 316).

از مطالب گذشته روشن شد كه صراط مستقيم مانند حقيقت اسلام در هر عصري جلوه و مظهر خاصي دارد. مثلاً امت يهود تا زمان ظهور حضرت عيسي در صراط مستقيم گام برمي‏داشتند و اما با ظهور آن حضرت، دوام استقامت صراط آنان بستگي به تسليم به شريعت عيسي دارد و در صورت عدم پذيرش آن حضرت، نه تنها آنان حظي از صراط مستقيم پيشين خود ندارند، بلكه سر از كفر در خواهند آورد، چنان كه حضرت عيسي امت يهود را به «صراط مستقيم» دعوت مي‏كند و حقيقت آن را اصل توحيد و عبادت خداوند ذكر مي‏كند.

إِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذَا صِرَاطٌ مُستَقِيمٌ فَلَمَّا أَحَسَّ عِيسَي‏ مِنْهُمُ الْكُفْرَ قَالَ مَنْ أَنْصَارِي إَلَي اللَّهِ قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللَّهِ آمَنَّا بِاللَّهِ وَاشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ رَبَّنَا آمَنَّا بِمَا أَنْزَلْتَ وَاتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ (آل عمران (3): 51).

مداقه در آيه‏ي شريفه ما را به نكات ظريف و اساسي حقيقت صراط مستقيم و اسلام رهنمون مي‏كند. آيه حقيقت صراط مستقيم را صرف توحيد نمي‏داند. بلكه ركن دوم آن را عبادت و تبعيت از خدا ذكر مي‏كند و چون يهود به دليل عدم ايمان به عيسي، فاقد ركن دوم بودند، آيه آنان را خارج از مدار صراط مستقيم و كافر توصيف مي‏كند. در بخش دوم آيه حقيقت اسلام و مسلمان شدن را ايمان به كتاب آسماني و تبعيت از پيامبر عصر حاضر ياد مي‏كند.

نكته‏ي ديگر اين كه تعريف فوق از صراط مستقيم اختصاص به عصر حضرت عيسي و قوم يهود ندارد و با ظهور حضرت محمد(ص) هر كس به دين او نگرود، در حقيقت، خارج از صراط مستقيم و كافر خواهد بود. و پيش‏تر آياتي كه دلالت بر كافر بودن اهل كتاب مي‏كرد، گذشت.

2. جواب نقضي: نكته‏ي دوم اين كه اگر به فرض بپذيريم كه استعمال صراط مستقيم به صورت نكره دليل بر تكثر آن است بالضرورة استعمال آن با ال تعريف و عهد، دليل وحدت آن خواهد بود.

اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَلاَ الضَّآلِّينَ (فاتحه، (1): 6).

در اين آيه علاوه بر معرفه ذكر شدن صراط مستقيم، با دو قيد ديگر نيز مقيد شده است كه مطابق بعض روايات آن دو قيد يهود و مسيحيت است، كه آن تصريح به خروج آنان از صراط مستقيم مي‏كند.

نكته ديگر اين كه آيات ديگر مي‏تواند مفسر و شارح صراط مستقيم باشد. از آن جمله مي‏توان به معرفه ذكر كردن «الاسلام» در آيه «إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللَّهِ الْإِسْلاَمُ» اشاره كرد كه توضيح آن گذشت.

3. خلط تنوين تنكير و تفخيم: نكته ظريف و ادبي ديگر اين كه تنوين «صراط» تنوين تنكير نيست تا با تمسك بدان تكثر صراط را استفاده كرد، بلكه تنوين آن تنوين تفخيم است مانند تنوين صراط در اين آيه «ان ربي علي صراط مستقيم »كه تنكير صراط در اين آيه به معناي تكثر صراط و اين كه خداوند بر يكي از راه‏هاي مستقيم است؛ نيست. تنوين تفخيم براي بيان عظمت و شأن واژه‏اي بكار مي‏رود. (طباطبايي، همان: ج 5، ص 246).

4. خلط اسلام پيشين با اسلام محمدي: از مطالب گذشته ضعف و سستي تمسك پلوراليست‏ها به آيات مورد بحث ظاهر شد و به دليل اين‏كه استعمال صراط مستقيم به صورت نكره در لسان پيامبران پيشين، خارج از بحث است، چرا كه محل بحث نه در تكثر صراط در عصر پيش از اسلام، بلكه بحث ناظر به عصر اسلام و بعد از آن است.

5. وجود قراين ديگر: نكته ديگر اين كه مقصود از آياتي كه پيامبر اسلام را به صورت نكره بر صراط مستقيم مي‏داند، مقصود از آن آيين مقدس اسلام است و دليل و شاهد آن، علاوه بر آيات ديگر، ماقبل و مابعد آيه سوم سوره «يس» است كه در آن ابتدا خداوند به قرآن قسم ياد مي‏كند. پس قرآن كتاب حضرت محمد(ص) است، قرآني كه همه‏ي مردم اعم از اهل كتاب و..... را دعوت به اسلام كرده، و تصريح به كفر اهل كتاب مي‏كند و خود را كتاب «مهيمن» وصف مي‏كند. ادامه آيه، به توبيخ و مذمت منكران اسلام مي‏پردازد و بر آنان وعده عذاب مي‏دهد، چرا كه آنان با وجود علم به حقانيت اسلام از آن رو برتافتند.

علاوه بر آيات خود صاحب شريعت و رهرو صراط مستقيم يعني پيامبر اسلام در روايات متعدد به انحصار صراط مستقيم تصريح كرده است. اين‏جا ما به يك نمونه بسنده مي‏كنيم.

ابن مسعود از پيامبر(ص) نقل مي‏كند كه آن حضرت يك خط راست و مستقيم كشيد و فرمود: «هذا سبيل الرشد». سپس يك خط از جهت راست و يك خط از جهت چپ آن رسم كرد و فرمود: «اين‏ها سبل و راه‏هاي كجي است كه بر سر آن شيطاني است كه بدان دعوت مي‏كند». حضرت آن‏گاه اين آيه را تلاوت كرد: «وَأَنَّ هذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيماً».(انعام (6): 153) (فخر رازي، بي‌تا: ج14، ص3) . آيا مي‏توان با توجه به ماقبل و مابعد آيه‏ي يس و تفسير خود پيامبر از صراط مستقيم، به صرف تنكير، آن را به صراطهاي مستقيم حمل و تفسير كرد؟!

مستند چهارم: توحيد و عمل صالح، ملاك هدايت

چهارمين مستند قرآني كثرت‏گرايان، تمسك به اطلاق آياتي است كه در آن‏ها ملاك هدايت و رستگاري تنها به سه اصل كلي يعني ايمان به خدا و معاد و عمل صالح بسنده شده است و قيود ديگر از قبيل تدين به دين خاص مانند اسلام اصلاً مورد توجه و اعتبار قرار نگرفته است، و بديهي است در صورت لزوم و اعتبار آن، آيات مي‏بايست بدان اشاره مي‏كرد و گرنه اغراء به جهل لازم مي‏آيد كه آن از سوي آفريدگار عالم و حكيم محال است. بنابراين در صورت دارا بودن پيروان اديان مختلف سه آموزه‏ي فوق را، از اهل هدايت و رستگاري به شمار خواهند رفت. برخي از اين شبهه براي اثبات پلوراليسم استفاده كرده‏اند. (خرمشاهي، 1372، ص 549، همان، بينات: شماره 17، ص 176، بينا، هفت آسمان، شماره1، ص 8).

در اين‏جا به نقد و تحليل مستندات قرآني ديدگاه اشاره مي‏كنيم:

1. إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالنَّصَاري‏ وَالصَّابِئِينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ‏وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ (بقره (2): 62).

سدر تحليل آيه مزبور, تأمل در نقاط ذيل سستي مدعاي كثرت‏گرايان را روشن مي‏كند:

1. توجه به شأن نزول (تأييد ايمان پيش از اسلام): پيش‏تر گفته شد كه براي به دست آوردن معنا و مفهوم گزاره‏اي توجه و اعتبار اصولي مانند زمان و مخاطب و انگيزه‏ي صاحب سخن ضروري است كه متأسفانه پلوراليست‏ها در تفسير آيات مزبور بدان‏ها توجهي نداشته و صرفاً به ترجمه‏ي لغوي و لفظي آيه, آن هم به صورت بريده و ناقص اهتمام ورزيده‏اند.

در آيه مزبور توجه به شأن نزول آن مي‏تواند معنا و مفهوم اصلي آن را براي ما روشن كند، در شأن نزول آيه نقل شده است كه سلمان فارسي كه ابتدا زرتشتي مذهب بود، به همراه پسر حاكم توسط يك راهب مسيحي به كيش مسيحيت رو آورد. راهب مسيحي صفات و خصوصيات پيامبر اسلام را كه بعداً ظهور خواهد كرد به سلمان يادآور شد. سلمان بعدها با شنيدن ظهور پيغمبري در مكه - كه يكي از خصوصيات پيغمبر موعود بود - براي تحقيق به سوي آن ديار شتافت و با انطباق خصوصيات راهب مسيحي بر پيغمبر اسلام، اسلام آورد. و از حضرت محمد(ص) درباره‏ي وضع مرشد خود يعني راهب مسيحي كه فوت كرده، سئوال كرد. بعض اصحاب گفتند كه آن‏ها كافرند. آيه‏ي فوق نازل شد.

بنابراين آيه ناظر به ايمان اهل كتاب است كه پيش از اسلام داراي سه ركن ايمان بوده و فوت كردند. پس آيه ارتباطي به بقاء حقانيت اديان ديگر ندارد. برخي از مفسران مانند:(آلوسي,1405 ق: ج 1، ص9) و( سيد قطب ,1319 ق: ج 1، ص 96) چنين تفسيري از آيه عرضه داشته‏اند و فخر رازي تفسير فوق را به ابن‏عباس نسبت مي‏دهد (رازي، بي تا: ج 3، ص 54).

2. رفع توهم نجات‌بخشي عناوين: دومين تحليل از آيه اين است كه آيه‏ي شريفه در مقام دفع اين توهم است كه ملاك هدايت و ورود به بهشت، تنها عنوان و ناميدن به دين الهي مانند يهوديت و مسيحيت است، چنان كه يهود و مسيحيان بر آن توهم بودند(بقره (2): 135). - بلكه ملاك هدايت و تقرب به قرب الهي سه اصل مزبور است. اما اين كه آن سه اصل كلي چگونه و يا در چه دين و شريعتي تحقق مي‏يابد، آيه ناظر بدان نيست. به ديگر سخن، آيه در مقام بيان و تبيين سه اصل كلي قرب الهي و نجات است. اما اين كه خصوصيات و مقتضيات ايمان به خدا و عمل صالح چيست؟ آيا ايمان به خدا موجب تصديق تمام پيامبران الهي از جمله حضرت محمد(ص) مي‏شود يا نه؟ آيه شريفه پردازش نكات ريز آن را در اين‏جا مسكوت گذاشته و به آيات ديگر حواله داده است.

علامه طباطبايي طرفدار تفسير فوق است و براي تأييد مدعاي خويش، يعني اين كه مراد از مؤمنان و يهوديان و نصاري و صابئان در صدر آيه تنها عناوين فوق نيست، اين نكته را متذكر مي‏شود، در صله «من آمن باللَّه»، ضمير «منهم» - كه راجع به موصول در صدر آيه باشد - حذف شده است تا فرق اين دو اهل ايمان، روشن گردد (طباطبائي، بي‌تا: ج 1، ص 193 و ج 6، ص 67).

3. تفسير معني ايمان به خدا: برخي معتقدند كه ملاك هدايت و رستگاري همان سه عامل مزبور از جمله ايمان به خدا است. و اهل كتاب نيز اگر مؤمن به خدا باشند، جز رستگاران خواهند بود. لكن تمام حرف‏ها و حديث‏ها در تحقق ايمان واقعي آن‏ها به خداست، چرا كه ايمان واقعي يعني تسليم شدن در برابر پيام و امر الهي و هم‏چنين كتاب مقدس خود، و چون تورات و انجيل ظهور پيامبر اسلام را پيش‏بيني كرده و از پيروان خود خواسته است كه به آيين آن حضرت درآيند، در صورت تحقق و جامه‏ي عمل پوشاندن چنين درخواستي، اهل كتاب مؤمن واقعي خواهند بود و گرنه نمي‏توان ادعا كرد كه آنان با وجود سرپيچي از فرمان الهي، باز مؤمن به خداوند هستند. شاهد و دليل عدم ايمان واقعي آنان، آيات متعدد است كه اهل كتاب را تكفير كرده است. به عنوان مثال آيه‏ي ذيل كساني را كه قايل به نبوت بعضي پيامبران و منكر بعض ديگر مانند پيامبر اسلام شدند، «كافر حقيقي» توصيف كرده و خبر از مهياشدن «عذاب مهين» براي چنين اشخاصي مي‏دهند.

إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَيُرِيدُونَ أَن يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللَّهِ وَرُسُلِهِ وَيَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَيُرِيدُونَ أَن يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِكَ‏سَبِيلاً أُوْلئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ حَقّاً وَأَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ عَذَاباً مُهِيناً(نسا(4):150و151).

بنابراين مطابق اين ديدگاه معناي ايمان به خدا معناي عام دارد كه دربردارنده‏ي ايمان به پيامبران الهي از جمله پيامبر اسلام نيز است. تفسير فوق از سوي بيشتر مفسران مانند: (زمخشري, بي تا، ج 1، ص 146) و مراغي (مراغي، 1373، ج 1، ص 34) و شوكاني (1349 ق، ج 1، ص 78) پذيرفته شده است.

4. تفسير معناي عمل صالح: برخي ديگر معتقدند كه معيار سوم براي رستگاري يعني «عمل صالح» معناي خاص ديني و نه عرفي دارد، به اين بيان كه آن‏چه موجب فلاح و نجات انسان مي‏شود آن عمل نيكي است كه مورد رضا و تأييد خداوند بوده باشد.

بر اين اساس پيروان شرايع مختلف بايد علاوه بر ايمان به خدا و معاد، داراي عمل صالح نيز باشند، لكن قرآن كريم عمل صالح را چنان تقييد و تعريف مي‏كند كه بايد مطابق با ميزان و ترازو دين و پيامبر همان عصر باشد و چون قرآن در موارد متعدد اهل كتاب را كافر مي‏خواند و اعمال كافران را تشبيه به سراب (نور (125): 39)، و تاريكي در دريا (نور (24): 40) و توده خاكستر در برابر طوفان (ابراهيم (14): 84) مي‏كند. پس نمي‏توان مدعي شد كه اعمال آنان صالح و در نتيجه از ره‏يافته‌گان صراط مستقيم به شمار مي‏آيند.

بعضي از انديشوران معاصر(الميزان، ج 1، ذيل آيه) براي تأييد مدعاي خويش اضافه كردند كه شاهد آن عدم تكرار حرف «واو» در «من آمن» است و از آن فهميده مي‏شود كه ملاك سعادت سه اصل فوق (ايمان به خدا و قيامت و عمل صالح) با قطع نظر از هر آيين و مرامي كه دارد و تحقق هر كدام مثلاً عمل صالح در هر عصري مشكل و نمود خاصي دارد. «عمل صالح» در عصر عيسي با تبعيت از آن حضرت و در عصر اسلام با تبعيت از حضرت محمد(ص) عينيت پيدا مي‏كند. با سرپيچي اهل كتاب از پذيرفتن اسلام، اصل سوم آن‏ها مخدوش و مشمول «و عمل صالحاً» نخواهند بود تا بدين‏سان حقانيت آيين آن‏ها از آيه‏ي مزبور استنتاج گردد.

5. تفسير با آيات ديگر: وجوه و تفاسير گذشته به خوبي مقصود و معني آيه‏ شريفه را روشن كرد، ولي تفسير مهم و اساسي كه جاي هيچ گونه ترديدي را باقي نمي‏گذارد، تفسير آيه‏ فوق توسط آيات ديگر است كه اشاره مي‏شود.

آيات مختلفي وجود دارد كه اهل كتاب را كافر مي‏خواند و آن‏ها را به دليل كتمان ظهور اسلام و عدم گرويدن به آن، تهديد به عذاب اخروي و تصريح مي‏كند كه در صورت پذيرش اسلام آنان در صراط هدايت گام خواهند گذاشت. چنان كه چند آيه قبل از آيه‏ي 68 مائده، قرآن را مهيمن وصف مي‏كند (آيه‏ي 48)؛ دليل عدم پذيرش اسلام را توسط اهل كتاب، تبعيت آنان از هواي نفساني خود مي‏داند (آيه‏ي 49)؛ و بالاخره شرط ورود آنان به بهشت و بخشيدن گناهانشان را گرويدن به اسلام ذكر مي‏كند (آيه‏ي 65). و بنا به نقلي از ابن‏عباس آيه‏ي فوق توسط آيه‏ي «وَمَن يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلاَمِ دِيناً فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ» نسخ شده است. نگارنده احتمال مي‏دهد مقصود از نسخ، نه نسخ اصطلاحي كه بعض مفسران برداشت كرده‏اند، بلكه مراد همان تفسير و حكومت آيه‏ي اخير بر آيه مورد بحث است و آيات ديگري كه مجال اشاره نيست.

آيا با اين همه تفاسير معتبر و موافق ظاهر مي‏توان آيه را دليل بر تكثرگرايي تفسير كرد و بدين‏سان دست از آن همه تفاسير برداشت و از همه مهم‏تر در دام ناهم‏خواني آن با آيات ديگر افتاد؟!

2. بَلَي‏ مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِندَ رَبِّهِ وَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ (بقره (2): 112).

ضعف استدلال كثرت‏گرايان به آيه‏ي مزبور از مطالب گذشته روشن شد و اين‏جا به اختصار بسنده مي‏شود.

1. 2. رفع توهم نجات‌بخشي عناوين: با توجه به آيه‏ي قبل آن ، كه يهوديان و مسيحيان مدعي بودند، تنها خودشان به بهشت الهي وارد خواهند شد و دليل آن را فقط انتساب به يهوديت و مسيحيت ذكر مي‏كردند. آيه در صدد پاسخ آن برآمده است و معيار كلي برخورداري از اجر الهي را «اسلام حقيقي» و عمل صالح «و هو محسن» ذكر مي‏كند. علامه طباطبايي مانند آيه‏ي پيشين چنين تفسيري را دارد (طباطبايي، همان: ج 1، ص 258).

2.2. تفسير اسلام: اين آيه ملاك رستگاري را تسليم در برابر خدا «مَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ» ذكر مي‏كند و در صفحات پيش روشن شد كه تسليم و اسلام حقيقي در هر عصر و زماني نمود و تجلي خاصي دارد كه مظهر آن در عصر رسالت اسلام، همان انقياد و سر تسليم فرود آوردن بر آستان مقدس آيين اسلام است.

3. 2. توجه به آيات قبل: آيات قبل آن، ما را به معنا و مقصود آيه راهنمايي مي‏كند. در آيات قبل تأكيد شده است كه اهل كتاب كافرند و اگر ايمان بياورند، به ثواب الهي خواهند رسيد(آيه 103 و 105). در آيات بعد اهل كتاب به دليل كتمان و انكار حقيقت اسلام مورد مذمت و توبيخ قرار گرفته است) (آيه 120). و ده‏ها بل صدها آيات ديگر كه بهترين مفسر آيه فوق هستند.

3. قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَي‏ كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلاَ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً (آل عمران(3): 64).

در تحليل آيه‏ي فوق به نكاتي اشاره مي‏شود.

1 .3. دعوت به حداقل: ادله و قراين مختلفي وجود دارد كه آيه‏ي مزبور اهل كتاب را در اين آيه دعوت به حداقل اصول مشترك يعني توحيد مي‏كند. يكي از آن شواهد، توجه به شأن نزول آيه است.

در شأن نزول آن نقل شده است كه مسيحيان نجران در عصر رسالت با بهانه‏هاي مختلف از پذيرفتن حقيقت اسلام سرباز مي‏زدند و با پيامبر اسلام در اين موضوع و موضوعات ديگر از جمله شخصيت حضرت عيسي به مجادله و محاجه مي‏پرداختند، كه جز عناد و پافشاري آنان بر مواضع خود رهآوردي نداشت. خداوند متعال در آيه‏ي قبل آن، مسيحيان را دعوت به مباهله (درخواست عذاب الهي بر اعراض كنندگان از حق) مي‏كند. مسيحيان نخست دعوت مباهله را مي‏پذيرند. اما با مشاهده قراين و شواهد حقانيت اسلام و بازنده شدن خودشان در مباهله، حاضر به آن نشده و تن به «جزيه» و به نوعي پذيرفتن قيوميت حكومت اسلامي بر سرنوشت خودشان مي‏دهند. آيه‏ي مورد بحث بعد از آن جريان يعني عدم پذيرفتن مباهله و تن دادن به جزيه نازل شد و تأكيد مي‏كند كه ‏اي اهل كتاب شما كه از پذيرفتن حق ناب و كامل يعني اصل توحيد و نبوت حضرت محمد(ص) سر باز زديد، حداقل به اصل اول يعني توحيد وفادار باشيد و دين خودتان را به تحريف در آن مبتلا نكنيد.

دلالت آيه به توحيد به عنوان دعوت حداقل، دلالت شفاف و غير قابل جرحي است كه خود كثرت‌گرايان بدان اعتراف دارند: (خرمشاهي، 1372: ص 553)

3.2. توجه به آيات قبل و بعد: بر تفسير فوق آيات متعدد ديگر قرآن دلالت مي‏كند كه ما اين‏جا تنها به آيات قبل و بعد آيه مورد بحث اشاره مي‏كنيم تا روشن شود كه در تفسير آيه، مي‏بايست آيات پيش و پسين را نيز مورد توجه قرار داد.

در آيات قبل خداوند و عيسي، يهوديان را به دليل نپذيرفتن دين حق توبيخ و تكفير مي‏كنند. در آيات بعد، خداوند اهل كتاب صدر اسلام را به دليل انكار اسلام از روي علم و آگاهي به حقانيت اسلام و نيز كتمان و تلبيس حق و باطل از سوي آنان، تكفير كرده و به آنان وعده عذاب مي‏دهد.

روشن است در صورت تأييد كامل دين اهل كتاب در عرض اسلام، آيات فوق به كلي معنا و مفهوم خود را از دست خواهند داد.

3. 3. خلط پلوراليسم ديني و اجتماعي: آري آيه‏ي شريفه يكي از آيات بلند و بسيار مهمي است كه مسلمانان را دعوت به ديالوگ و تفاهم با اهل كتاب مي‏كند. چنان كه آيات ديگر، مسلمانان را دعوت به نيكوكاري و احسان به آنان در صورت عدم قصد براندازي حكومت ديني و جنگ، مي‏كند (پلوراليسم اجتماعي يا تولرانس).

اما اين كه علاوه بر تفاهم و زندگي مسالمت‏آميز كه در پرتو اشتراك در اصل توحيد به دست آيد و به نوعي عرق ديني و الهي به خود مي‏گيرد، آيه دلالت بر حقانيت اديان ديگر در عرض اسلام دارد(پلوراليسم ديني)، نه تنها آيه دلالتي بر آن ندارد، بلكه با توجه به شأن نزول و آيات قبل و بعد آن، دلالتي بر خلاف آن يعني انحصار صراط مستقيم به اسلام دارد، كه اين‏جا بين پلوراليسم اجتماعي كه از آيه استفاده مي‏شود و پلوراليسم ديني خلط صورت گرفته است.

4. يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِن ذَكَرٍ وَأُنثَي‏ وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوباً وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ (حجرات (49): 13).

از مطالب گذشته سستي بلكه عدم ارتباط استناد پلوراليسم به آيه «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ» روشن شد كه به دو وجه آن اشاره مي‏شود:

1. 4. بيان يك دستور اخلاقي: آيه فوق بيان يك دستور اخلاقي و انساني براي مسلمانان است. چنان كه در شأن نزول آن اتفاق نظر وجود دارد كه در صدر اسلام مسلمانان بر بعضي ديگر به جهات مختلف مانند رنگ، ثروت، حريت در مقابل بردگي، تفاخر و مباهات مي‏كردند، پيامبر اسلام مسلمانان را از اين روحيه‏ي غير انساني نهي مي‏كرد، آيه براي تأكيد و سفارش بيشتر نازل شد، روشن است كه آيه مطلقا ارتباطي به بحث اديان و تأييد حقانيت آن‏ها ندارد.

اما خطاب آيه به صورت عموم «يَا أَيُّهَا النَّاسُ» به دليل كلي بودن اصل فوق يعني برابري انسان‏ها در آفرينش و نكوهش از فخرفروشي است. علاوه بر آن كه تناسب خطاب «يَا أَيُّهَا النَّاسُ» با دليل يعني «مِن ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَي» در عموم، بيشتر و روشن است.

2. 4.تفسير تقوي: آيه ملاك برتري را «تقوي» ذكر مي‏كند كه مرتبه‏ي آن از اسلام و ايمان نيز بالاتر است. پيش‏تر گفته شد كه حقيقت اسلام و ايمان تسليم در برابر خدا و از جمله آخرين پيغمبر آسماني است، تقوي و متقي به مراتب از آن بالاتر است. خود قرآن در اول سوره‏ي بقره، يكي از اوصاف متقين را ايمان به پيامبر اسلام و قرآن ذكر مي‏كند«يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ» (بقره (2): 162).

5. لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَومِ الآخِرِ ... أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ (بقره (2): 177).

آيه‏ي فوق نيز نمي‏تواند مؤيد پلوراليسم باشد. براي اين كه اولاً آيه درباره اختلاف اهل كتاب و مسلمانان درباره‏ي قبله مسلمانان است كه اهل كتاب عبادت مسلمانان به قبله نخستين يعني بيت‏المقدس را مورد ترديد و نقد قرار مي‏دادند. آيه براي پاسخ به آن نازل شد كه قبله به عنوان نماد و سمبل مطرح است و در حقيقت عبادت و برّ مدخليتي ندارد. و ثانياً آيه ملاك برّ را ايمان به همه‏ي پيامبران (از آدم تا خاتم) ذكر مي‏كند كه آن در اهل كتاب يافت نمي‏شود. لذا آيه از بحث كثرت‏انگاري اديان بيگانه است.

مستند پنجم: تمجيد اهل كتاب و وعده‏ي ثواب و دوري از عذاب

يكي ديگر از مستندات قرآني پلوراليست‏ها تمسك به آياتي است كه ظاهر آن‏ها به تمجيد و توصيف اهل كتاب پرداخته و احياناً آنان را مؤمنان واقعي و اهل عبادت و جنت و دور از عذاب الهي وصف كرده است. آيات گذشته - كه تحت عنوان ُتوحيد و عمل صالح، ملاك هدايت نقل شد - به دليل دارا بودن اهل كتاب دو ملاك فوق را به طور غير مستقيم شامل حال آنان مي‏شود، و در بعض آن‏ها تصريح به خود اهل كتاب نيز شده بود. لكن آيات ديگري وجود دارد كه در آن‏ها به خصوص ايمان و اهل بهشت و نجات از دوزخ اهل كتاب تصريح شده است كه از مجموع آن‏ها بر مي‏آيد كه شريعت آن‏ها نيز شريعت بر حق بوده و هست و گرنه ذكر چنين اوصافي بر آنان لغو خواهد بود.

1. لَيْسُوا سَوَاءً مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ يَتْلُونَ آيَاتِ اللَّهِ آنَاءَ اللّيْلِ وَهُمْ يَسْجُدُونَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ وَأُولئِكَ مِنَ الصَّالِحِينَ (آل عمران (3): 113و114).

2. وَإِنَّ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَمَن يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ خَاشِعِينَ لِلّهِ لاَ يَشْتَرُونَ بِآيَاتِ اللَّهِ ثَمَنَاً قَلِيلاً أُولئِكَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَرَبِّهِمْ (آل عمران (3): 199).

3. وَلَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُوا التَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِيلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِم مِن رَبِّهِمْ لَأَكَلُوا مِن فَوْقِهِمْ وَمِن تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ (مائده (5): 66).

4. لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُم مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قَالُوا إِنَّا نَصَاري‏ ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ‏قِسِّيسِينَ وَرُهْبَاناً وَأَنَّهُمْ لاَ يَسْتَكْبِرُونَ وَإِذَا سَمِعُوا مَا أُنْزِلَ إِلَي الرَّسُولِ تَرَي‏ أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ يَقُولُونَ رَبَّنَا آمَنَّا فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ و َمَا لَنَا لاَ نُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَمَا جَاءَنَا مِنَ الْحَقِّ وَنَطْمَعُ أَن يُدْخِلَنَا رَبُّنَا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِينَ. (همان: 82) (خرمشاهي، 1372: ص 542، بينات، شماره 17، ص 174، دكتر بينا، هفت آسمان، شماره 1، ص 26) بر اين آيات استدلال نمودند.

تحليل و ارزيابي

آيات فوق از مستندات بسيار ضعيف كثرت‏گرايان به شمار مي‏آيد كه اشكال اساسي آن عدم توجه به مضامين آيات مزبور و همچنين چند آيه ما قبل و ما بعد آن است كه توجه به نكات و تفاسير ذيل ضعف آن را روشن مي‏كند:

1. مؤمنان اهل كتاب، منتظران و گرويدگان به اسلام: مطابق آيات متعدد قرآن و تورات و انجيل، اهل كتاب (يهوديان و مسيحيان) به ظهور پيغمبر اسلام بشارت داده شده بودند و آنان نيز به خصوصيات كلي آن آگاهي كامل داشتند. با ظهور حضرت محمد(ص) در مكه اهل كتاب خصوصاً عالمان آن‏ها، علايم و ملاك‏هاي ديني خود را در مورد ظهور پيغمبر موعود منطبق بر آن حضرت يافتند. به تعبير قرآني آنان به نبوت پيغمبر اسلام مانند فرزندان خود، شناخت و معرفت كامل داشتند. لكن با وجود اين، اكثريت قريب به اتفاق اهل كتاب، خصوصاً يهوديان، به جاي تصديق و ايمان به اسلام، گزينه‏ي مخالفت، عناد و چه بسا جنگ را برگزيدند. از اين رو آيات متعدد قرآن درباره‏ي آن‏ها مي‏فرمايد: «َأَكْثَرَهُمُ الْفَاسِقُونَ»، «َأَكْثَرَهُمُ الظَّالِمُونَ» و «َأَكْثَرَهُمُ الْكَافِرُونَ». لكن در بين آنان انسان‏هاي پاك سرشت يافت مي‏شد كه بعد از شنيدن آيات قرآن و مشاهده معجزات اسلام و انطباق علايم پيغمبر موعود دين خود بر حضرت محمد(ص)، به آيين وي ايمان آورده و در شمار مؤمنان و انسان‏هاي خالص قرار گرفتند، به گونه‏اي كه جزو شب زنده‏داران و اهل حال و سجود شدند. رواياتي نيز به اين نكته دلالت مي‏كند (طباطبايي، همان: ج 6، ص 85).

ادعاي فوق را شأن نزول‏هايي كه مفسران صدراسلام مانند ابن عباس ذكر مي‏كند، كاملاً تأييد مي‏كند (طوسي، 1376 ق: ج 3، ص 56).

مفسران در شأن نزول آيات مزبور، در اين نكته اتفاق نظر دارند كه آيات فوق درباره‏ي اسلام آوردن بعض اهل كتاب مانند عبداللَّه بن سلام يا نجاشي حاكم حبشه و فرستادگان او، نازل شده است، آن‏جا كه ايمان آورندگان به اسلام از سوي هم‏كيشان سابق خود متهم به كفر و شرارت شدند، اما قرآن ايمان آنان را تصديق مي‏كند و براي آنان وعده بهشت و اجر مي‏دهد. و از آنان به «امة مقتصدة»، «امة قائمة» و «منهم‏المؤمنون» ياد مي‏كند.

علاوه بر شأن نزول - كه احتمال شبهه براي پلوراليست وجود داشت - خود آيات مزبور و ما قبل و ما بعد آن ادعاي فوق را اثبات مي‏كند كه اشاره مي‏شود.

در آيه‏ي اول (آل عمران (3): 115 - 113)، دو آيه‏ي پيش از آن، آيين اسلام را بهترين دين و امت، توصيف مي‏كند و خاطرنشان مي‏سازد كه اگر اهل كتاب ايمان مي‏آوردند، براي خودشان بهتر بود، لكن ايمان آورندگان آنان كم‏اند: كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلْنَّاسِ ...وَلَوْ آمَنَ أَهْلُ الْكِتَابِ لَكَانَ خَيْراً لَهُمْ.

آيه‏ي دوم (آل عمران، 199)، تصريح مي‏كند كه اهل كتابي كه ايمان مي‏آورند، علاوه بر خدا، بر كتاب مسلمانان يعني قرآن مجيد نيز ايمان مي‏آورند(وَمَا أَنْزَلَ عَلَيْكُم).

اما آيه‏ي سوم (مائده، 66)، ظاهر آن - كه از حرف «لو» و دو فعل ماضي «أَقَامُوا» و «لَأَكَلُوا» استفاده مي‏شود - اخبار از گذشته است، يعني اگر چنين مي‏كردند، چنين مي‏شد. و در صورت شمول آن بر عصر اسلام، بايد گفت كه اقامه تورات و انجيل به معناي حفظ اصول و بر پايي احكام و آموزه‏هاي كامل و غير منسوخ، آن است، نه حفظ و عمل به بعضي و ترك بعضي ديگر. از آن‏جا كه ظهور اسلام و اخذ ميثاق از پيامبران و كتب آسماني پيشين، مطابق قرآن از اركان و اصول مهم شرايع پيشين است، اقامة تورات و انجيل بدون توجه به آن، نه اقامه بلكه جرح تورات و انجيل است.

علاوه بر آن، آيات قبل آن نزول قرآن مجيد را موجب طغيان و كفر يهود مي‏داند و تأكيد مي‏كند كه بخشش گناهان اهل كتاب و ورود به بهشت، تنها از راه گرويدن به اسلام ميسور خواهد بود.

«وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْكِتَابِ آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَكَفَّرْنَا عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ وَلَأَدْخَلْنَاهُمْ جَنَّاتِ النَّعِيمِ».

اما آيه‏ي چهارم (مائده، آيه‏ي 82 و 83) - كه پلوراليست‏ها عمداً آيه‏ي قبل و بعد آن را ناديده انگاشتند - مملو از ادله و شواهد بر مدعاست كه اشاره مي‏شود.

اول اين كه آيه‏ي شريفه به نص آن در مقايسه دشمني يهود و مسيحيت با اسلام است، صدر آيه - كه مستدل آن را حذف كرده - يهود و مشركان را شديدترين دشمن مسلمانان ذكر مي‏كند، سپس مسيحيان را به مسلمانان در مودت و دوستي نزديك توصيف مي‏كند. آيه‏ي شريفه در مقام علت يابي برآمده و تفاوت يهود و مسيحيت را در اين مقوله، وجود روحيه‏ي تكبر در يهود و وجود روحيه‏ي تواضع در عالمان و رهبران مذهبي مسيحيان اعلام مي‏كند. از اين رو استقبال مسيحيان صدر اسلام نسبت به يهوديان و مشركان، گرم‏تر بود ( طباطبايي، همان: ج6، ص80).

نكته‏ي جالب آيه‏ي بعد است كه بعد از توصيف عالمان مسيحي به خضوع و عدم استكبار، آن را بستر مناسب براي پذيرفتن اسلام ذكر مي‏كند و مي‏فرمايد: «وقتي قسيسان كلام الهي را كه به حضرت محمد(ص) نازل شده، مي‏شنوند، به دليل تطبيق علايم پيغمبر موعود بر آن حضرت، (مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ) از شدت علاقه و پيدا كردن حق كه قرن‏ها منتظر آن بودند، از چشمانشان اشك سرازير مي‏شود.

آيه خاطرنشان مي‏سازد كه آنان پيدا كردن گم‏شده‏ي خود را كتمان نمي‏كنند، بلكه بالفور مي‏گويند:

ما به آن حضرت ايمان آورديم:( يَقُولُونَ رَبَّنَا آمَنَّا). و از خدايشان مي‏خواهند كه نام آنان را در دفتر شاهدين و گواهي دهندگان به رسالت اسلام ثبت كند «فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ». آيات جداً دلنواز و صريح است. قسيسان به اين كلمات بسنده نكرده و به صورت تعجب مي‏گويند: چرا ما نبايد به خدا و آن‏چه از حق براي ما روشن شده است، ايمان نياوريم «وَمَا لَنَا لاَ نُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَمَا جَاءَنَا مِنَ الْحَقِّ».

خداوند سپس ايمان آنان را تثبيت مي‏كند و كافران و مكذّبان اسلام را از «أَصْحَابُ الْجَحِيمِ» برمي‏شمارد. توضيح بيشتر آيات و دلالت آن بر انحصار صراط مستقيم بر اسلام و عدم توهم پلوراليسم از آن‏ها، توضيح واضحات خواهد بود.

2. اِخبار از گذشته: تفسير دومي كه از مؤمنان اهل كتاب وجود دارد و آن نيز مثبت كثرت‏گرايي نيست، بر اين نكته تأكيد دارد كه بعد از عصر حضرت موسي و عيسي بيشتر اهل كتاب در اصول عقايد ديني خود مبتلا به تحريف در مبادي دين از جمله وجود خداوند و صفات آن شدند، و قايل به پسرانگاري عزيز و عيسي براي خداوند شدند و در عرصه‏ي عمل و تقوي نيز از راه اعتدال خارج شده و راه فسق را پيش گرفتند، مگر مؤمنان كمي كه در دين خود مبتلا به تحريف نشده و عمل صالح انجام مي‏دادند و از اين رو قرآن بيشتر اهل كتاب را «كافر»، «فاسق» و «ظالم» مي‏خواند و در وصف مؤمنان از كلمه‏ي «مِنْهُمْ» يا «قَلِيلٌ» استفاده مي‏كند.

رواياتي نيز در اين مقوله وارد شده است، چنان كه حضرت علي‏(ص) با استناد به «مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ» مي‏فرمايد كه اهل كتاب بر هفتاد و دو فرقه منشعب شدند كه تنها يك فرقه آن‏ها «أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ» اهل نجات‏اند.

ثوري از مفسران قدما نيز مؤمنان اهل كتاب را بر مؤمنان واقعي موسي و عيسي در مشرق و مغرب زمين تفسير مي‏كند (رازي، بي‌تا، ج 8، ص 178).

بنابراين تفسير، آيه‏هاي فوق ناظر به ايمان و كفر اهل كتاب در تاريخ متمادي اديان خود بوده است، اما درباره‏ ايمان و كفر با ظهور اسلام آيات ديگري يا آيات بعد آن- كه گذشت- مرجع تفسير خواهند‌ بود.

3. اهل كتاب و مسلمانان: تفسير سوم كه فخر رازي آن را نقل مي‏كند (رازي، همان، ص 188)، مدعي است كه مقصود از «أَهْلَ الْكِتَابِ»، تنها پيروان حضرت موسي و عيسي نيستند. بلكه عام و شامل مسلمانان نيز مي‏شود و آيه مي‏خواهد اين نكته را تبيين كند كه اهل كتاب (مسلمانان و سايران) در مسير هدايت يكي و مساوي نيستند، بلكه برخي مراتب عالي هدايت را مانند مسلمانان پيموده‏اند، توضيح و تحليل اين تفسير در حوصله اين مقال نمي‏گنجد.

4. اهل كتاب صالح و غير معاند: پيش‏تر گفته شد كه اقليت اهل كتاب جزء مؤمنان واقعي هستند كه در طول تاريخ يهوديت يا مسيحيت ايمان ناب خود را حفظ كرده و در شريعت خود استوار ماندند. تكليف اين اقليت كه پيش از ظهور اسلام بوده و فوت كرده‏اند، در اتصاف آنان به ايمان ترديدي نيست. و همين طور آناني كه با ظهور اسلام، و مشاهده حق بدان گرويده‏اند.

اما سئوال در ايمان و اقليت اهل كتابي است كه پيش از ظهور اسلام جز مؤمنان حقيقي (در اعتقاد و عمل) بودند، لكن به دليل عدم رسيدن پيام اسلام و يا عدم شناخت حقانيت آن به علل مختلف، در شريعت خود به صورت سابق مانده و اسلام نياوردند و مبتلا به عناد و استكبار نيز نشده‏اند.

به نظر مي‏رسد آيات قرآن ايمان آنان را مي‏پذيرد و آنان را صالحان مي‏داند كه در آخرت از پاداش الهي برخوردار خواهند بود.

در بعض روايات بر وجود چنين اشخاصي از اهل كتاب در صدر اسلام كه در شمار معاندان نبودند، اشاراتي شده است.(طباطبايي، همان: ج1، ص216) و اين طور مي‏نمايد كه آنان در طول قرن‏ها نيز خواهند بود.

اين‏جا به اين نكته بسنده مي‏شود كه ادله اتمام حجت و بيان مطابق فرض، بر آنان تمام نشده و آنان آفتاب نورانيت اسلام را نديدند تا از آن روي برتابند و در شمار «كافران» قرار گيرند، بلكه آنان انسان‏هاي صالح و معتقد بر شريعت خود هستند كه حداكثر مي‏توان آنان را از شمار «مستضعفان» و «مُرْجَوْ عِندَ اللَّهِ» قرار داد (مطهري، بي‌تا: و مجموعه آثار، ج 3، ص 427 و 439).

نكته‏ي ظريف و بسيار مهمي كه از نگاه پلوراليست‏ها نهان مانده، خلط ايمان و خلوص شخصي اهل كتاب با حق انگاري شريعت آنان است، بارها گفته شده كه صراط مستقيم و دين حق الهي در عصر حاضر، تنها آيين مقدس اسلام است. اما از آن برنمي‏آيد كه ديگران از جمله اهل كتاب مطلقا فاقد ايمان و اعتقادات و اعمال صالح هستند. بلكه اصل نسخ مثبت اين نكته است كه شرايع پيشين منسوخ شده‏اند و پيروان آن‏ها بايد روي به اسلام آورند. اما در صورت جهل به آن -جاهل قاصر نه مقصر- اعمال صالح آنان باطل و فاني نخواهد شد. بلكه پيش خداي كريم مأجور خواهندبود (دقت شود).

به نظر مي‏رسد دغدغه‏ي فوق و خلط آن دو يكي از انگيزه‏هاي اساسي اقبال به پلوراليسم و تفسير آيات گذشته بر مسلك كثرت‏گرايي است، كه تفكيك آن دو گره مشكل را خواهد گشود (سروش، 1377: ص 51؛ خرمشاهي، بينات، شماره 17، ص 176).

منابع و مآخذ

آلوسي، سيد محمود، تفسير روح المعاني، بيروت، داراحياء التراث العربي، 1405 ق.

بازرگان، مهدي، دين و تمدن، تهران، انتشارات بعثت، 1350.

بينا مطلق، محمود، مصاحبه، هفت آسمان، سال اول، شماره 1.

خرمشاهي، بهاء الدين، قرآن پژوهي، تهران، مركز نشر فرهنگي مشرق، 1372.

رازي، فخر، تفسير كبير، تهران، دارالكتب العلميه, بي تا.

زمخشري، شيخ محمد بن عمر، الكشاف، بيروت، دارالكتاب المغرب, بي تا.

سروش، عبدالكريم، صراطهاي مستقيم، تهران، مؤسسه فرهنگي صراط 1377.

سروش، عبدالكريم، فربه‏تر از ايدئولوژي، تهران، مؤسسه فرهنگي صراط، 1375.

شوكاني، امام، تفسير فتح القدير، مصر، مطبعة مصطفي البابي، 1349 ق.

طباطبائي، سيدمحمدحسين، الميزان، قم، انتشارات اسلامي، بي‌تا.

طوسي ، تفسير التبيان، نجف، المطبعة العلميه، 1376 ق.

قطب سيد، في ضلال القرآن، بيروت، داراحياء التراث العربي، 1319 ق.

مراغي، احمد مصطفي، تفسير المراغي، مصر، شركتة مكتبة مصطفي البابي و المجلس، 1373ق.

مطهري، مرتضي، عدل الاهي، قم، انتشارات اسلامي، بي‌تا.

استاديار پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي

تاريخ دريافت: 12/3/1384 تأييد:14/6/1384

سال دهم / پاييز1384

/ 1