آدمى مى بيند كه غير از خودش اشخاص ديگرى در روى اين زمين هستند كه زندگى مى كنند. بايد فكر كند كه آنها هم مانند خودش خواسته ها و آرزوها دارند، مايلند از نعمتهائى كه براى انسان مقرر شده بهره مند شوند مورد علاقه و عطوفت قرار گيرند و از مزاحمت ديگران در امان باشند. اگر انسان به كمك عقل خود دانست اين حقيقت را نصب العين خود قرار دهد، مى تواند همنوعان خود را دوست بدارد، با آنها از روى مهر و محبت برخورد نمايد و با روئى گشاده با آنها معاشرت كند. از ملاقات آنها شاد و از همنشينى با آنها احساس لذت و آرامش نمايد. ولى اگر از عقل خويش كمك نگرفت و انديشه انسانى نكرد وضع آشفته اى پيدا مى كند، كسى را غير از خودش دوست ندارد، لطف و مودت از قاموس معاشرت او حذف مى شود. روى گشاده به روى گرفته تبديل مى شود، لذت، جاى خود را به انزجار مى دهد، آن وقت است كه آدمى از مراحل آدميت و خويهاى او دور و به عالمى كه نبايد گرد آن بگردد، نزديك مى شود.على عليه السلام فرمود:التودد نصف العقل.دوست داشتن مردم و مهربانى با آنها نيمى از عقل است.