الگوهای رفتاری امام علی(ع) و امور قضایی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

الگوهای رفتاری امام علی(ع) و امور قضایی - نسخه متنی

محمد دشتی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مقدمه


بسيارى از حاكمان و پادشاهان و حتّى مردم معمولى آنگاه كه به قدرت و ثروت رسيدند، «روابط» را بر هر چيزى حاكم كردند،


و هر چه خواستند به دوستان و فاميلان خود امتياز دادند، و ديگران را فدا نمودند.


امّا حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در اجراى قانون و حدود الهى و تقسيم بيت المال، تنها الگوى كاملى است كه قاطعيّت بى نظير دارد، و روابط و ديگر تعلّقات خويشاوندى را در اجراى حدود الهى دخالت نمى داد.


1 اجراى حدّ نسبت به دوست


نجاشىِ شاعر (قيس بن عمرو) يكى از دوستان امام على عليه السلام بود كه در جنگ صفّين حضور فعال داشته و براى تقويت روحيّه سربازان امام اشعار حماسى مى خواند.


امّا در روز اوّل ماه رمضان از كنار خانه «ابى سمّال» مى گذشت.


آن شخص نجاشى را در روز ماه رمضان دعوت به كباب و شراب نمود،


و چون مرد ضعيف الايمانى بود، پذيرفت،


و در آن روز با هم كباب و شراب خوردند كه در اواخر روز شراب اءثر خود را گذاشت و صدايشان به عربده بلند شد كه همسايه ها به حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام گزارش دادند.


ماءموران امنيّتى فورا خانه ابى سمال را محاصره كردند.


او چون راه هاى فرار را مى دانست، فرار كرد، ولى نجاشى دستگير شد.


امام على عليه السلام دستور داد كه 80 ضربه حدّ شراب بر او زدند،


و سپس 20 ضربه ديگر نيز اضافه شد.


نجاشى گفت:


يا اميرالمؤمنين حدّ شراب را مى دانستم، ولى بيست ضربه اضافى براى چيست؟


حضرت فرمود:


براى آنكه جراءت كردى تا حرمت ماه رمضان را بشكنى.(29)


مى بينم كه دوستى ها وروابط دوستانه در اجراى حدود الهى اءثرى نداشت.


يعنى دوستى هاى نجاشى با امام و شركت او در جنگ صفّين تاءثيرى در اجراى حدّ الهى نداشت.


2 برخورد با دخترِ خود


وقتى يكى از دختران امام على عليه السلام، گلوبند بيت المال را آنهم با اجازه كليددار آن، تنها براى روز عيد فطر، به عاريت گرفت،


حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بر سر كليددار بيت المال فرياد كشيد، و گلوبند را به بيت المال بازگرداند و خطاب به دخترش فرمود:


اگر اجازه نمى گرفتى، دست تو اوّلين دستى بود كه در بنى هاشم قطع مى گرديد.(30)


3 برخورد با برادر


برادر اميرالمؤمنين عليه السلام، عقيل بن ابيطالب چون مقدارى اضافه از حقوق ماهيانه از آن حضرت درخواست داشت، و مكرّر خواسته خود را بيان كرد،


حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام آهنى را در آتش گرم و به دست برادر نزديك كرد كه از حرارت آن فرياد كشيد.(31)


4 برخورد با پسر عمو


وقتى يكى از فرزندان عبّاس، عموى امام على عليه السلام به بيت المال خيانت كرد.


حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نامه تندى به او نوشت و تهديد كرد:


اگر اموال را به بيت المال باز نگرداند با شمشير اءدب خواهد شد.


اءسباب ذمّ احد الولاة الخونة


اءَمَّا بَعْدُ، فَإِنِّي كُنْتُ اءَشْرَكْتُكَ فِي اءَمَانَتِي، وَجَعَلْتُكَ شِعَارِي وَبِطَانَتِي، وَلَمْ يَكُنْ رَجُلٌ مِنْ اءَهْلِي اءَوْثَقَ مِنْكَ فِي نَفْسِي لِمُوَاسَاتِي وَمُوَازَرَتِي وَاءَدَاءِ الاَْمَانَةِ إِلَيَّ؛


فَلَمَّا رَاءَيْتَ الزَّمَانَ عَلَى ابْنِ عَمِّكَ قَدْ كَلِبَ، وَالْعَدُوَّ قَدْ حَرِبَ، وَاءَمَانَةَ النَّاسِ قَدْ خَزِيَتْ، وَهذِهِ الاُْمَّةَ قَدْ فَنَكَتْ وَشَغَرَتْ، قَلَبْتَ لاِ بْنِ عَمِّكَ ظَهْرَ الِْمجَنِّ فَفَارَقْتَهُ مَعَ الْمُفَارِقِينَ، وَخَذَلْتَهُ مَعَ الْخَاذِلِينَ، وَخُنْتَهُ مَعَ الْخَائِنِينَ، فَلاَ ابْنَ عَمِّكَ آسَيْتَ، وَلاَ الاَْمَانَةَ اءَدَّيْتَ.


وَكَاءَنَّكَ لَمْ تَكُنِ اللّهَ تُرِيدُ بِجِهَادِكَ، وَكَاءَنَّكَ لَمْ تَكُنْ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكَ، وَكَاءَنَّكَ إِنَّمَا كُنْتَ تَكِيدُ هذِهِ الاُْمَّةَ عَنْ دُنْيَاهُمْ، وَتَنْوِي غِرَّتَهُمْ عَنْ فَيْئِهِمْ،


فَلَمَّا اءَمْكَنَتْكَ الشِّدَّةُ فِي خِيَانَةِ الاُْمَّةِ اءَسْرَعْتَ الْكَرَّةَ، وَعَاجَلْتَ الْوَثْبَةَ، وَاخْتَطَفْتَ مَا قَدَرْتَ عَلَيْهِ مِنْ اءَمْوَالِهِمُ الْمَصُونَةِ لاَِرَامِلِهِمْ وَاءَيْتَامِهِمُ اخْتِطَافَ الذِّئْبِ الاَْزَلِّ دَامِيَةَ الْمِعْزَى الْكَسِيرَةَ، فَحَمَلَتْهُ إِلَى الحِجَازِ رَحِيبَ الصَّدْرِ بِحَمْلِهِ، غَيْرَ مُتَاءَثِّمٍ مِنْ اءَخْذِهِ،


ذمّ الخيانة فى بيت المال


كَاءَنَّكَ لاَ اءَبَا لِغَيْرِكَ! حَدَرْتَ إِلَى اءَهْلِكَ تُرَاثَكَ مِنْ اءَبِيكَ وَاءُمِّكَ.


فَسُبْحَانَ اللّهِ! اءَمَا تُؤْمِنُ بِالْمَعَادِ؟ اءَوَ مَا تَخَافُ نِقَاشَ الْحِسَابِ؟!


اءَيُّهَا الْمَعْدُودُ كَانَ عِنْدَنَا مِنْ اءُولِي الاَْلْبَابِ، كَيْفَ تُسِيغُ شَرَابا وَطَعَاما، وَاءَنْتَ تَعْلَمُ اءَنَّكَ تَاءْكُلُ حَرَاما، وَتَشْرَبُ حَرَاما، وَتَبْتَاعُ الاِْمَاءَ وَتَنْكِحُ النِّسَاءَ مِنْ اءَمْوَالِ الْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَالْمُؤْمِنِينَ وَالُْمجَاهِدِينَ، الَّذِينَ اءَفَاءَ اللّهُ عَلَيْهِمْ هذِهِ الاَْمْوَالَ، وَاءَحْرَزَ بِهِمْ هذِهِ الْبِلاَ دَ!


المواجهة الصّارمة للخونة


فَاتَّقِ اللّهَ وَارْدُدْ إِلَى هؤُلاَ ءِ الْقَوْمِ اءَمْوَالَهُمْ، فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ ثُمَّ اءَمْكَنَنِي اللّهُ مِنْكَ لاَُعْذِرَنَّ إِلَى اللّهِ فِيكَ، وَلاََضْرِبَنَّكَ بِسَيْفِي الَّذِي مَا ضَرَبْتُ بِهِ اءَحَدا إِلا دَخَلَ النَّارَ!


وَوَاللّهِ لَوْ اءَنَّ الْحَسَنَ وَالْحُسَيْنَ فَعَلاَ مِثْلَ الَّذِي فَعَلْتَ، مَا كَانَتْ لَهُمَا عِنْدِي هَوَادَةٌ، وَلاَ ظَفِرَا مِنِّي بِإِرَادَةٍ، حَتَّى آخُذَ الْحَقَّ مِنْهُمَا، وَاءُزِيحَ الْبَاطِلَ عَنْ مَظْلَمَتِهِمَا، وَاءُقْسِمُ بِاللّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ مَا يَسُرُّنِي اءَنَّ مَا اءَخَذْتَهُ مِنْ اءَمْوَالِهِمْ حَلاَ لٌ لِي، اءَتْرُكُهُ مِيرَاثا لِمَنْ بَعْدِي؛ فَضَحِّ رُوَيْدا، فَكَاءَنَّكَ قَدْ بَلَغْتَ الْمَدَى، وَدُفِنْتَ تَحْتَ الثَّرَى، وَعُرِضَتْ عَلَيْكَ اءَعْمَالُكَ بِالَْمحَلِّ الَّذِي يُنَادِي الظَّالِمُ فِيهِ بِالْحَسْرَةِ، وَيَتَمَنَّى الْمُضَيِّعُ فِيهِ الرَّجْعَةَ، «وَلاتَ حي نَ مَناصٍ»


علل نكوهش يك كارگزار خيانتكار


(پس از ياد خدا و درود! همانا من تو را در امانت خود شركت دادم، و همراز خود گرفتم، و هيچ يك از افراد خاندانم براى يارى و مددكارى، و امانت دارى، چون تو مورد اعتمادم نبود، آن هنگام كه ديدى روزگار بر پسرعمويت سخت گرفته، و دشمن به او هجوم آورده، و امانت مسلمانان تباه گرديده، و امّت اختيار از دست داده، و پراكنده شدند، پيمان خود را با پسر عمويت دگرگون ساختى، و همراه با ديگرانى كه از او جدا شدند فاصله گرفتى، تو هماهنگ با ديگران دست از ياريش كشيدى، و با ديگر خيانت كنندگان خيانت كردى، نه پسر عمويت را يارى كردى، و نه امانت ها را رساندى.


گويا تو در راه خدا جهاد نكردى! و برهان روشنى از پروردگارت ندارى، و گويا براى تجاوز به دنياى اين مردم نيرنگ مى زدى، و هدف تو آن بود كه آنها را بفريبى! و غنائم و ثروتهاى آنان را در اختيار گيرى، پس آنگاه كه فرصت خيانت يافتى شتابان حمله ور شدى، و با تمام توان، اموال بيت المال را كه سهم بيوه زنان و يتيمان بود، چونان گرگ گرسنه اى كه گوسفند زخمى يا استخوان شكسته اى را مى ربايد، به يغما بردى، و آنها را به سوى حجاز با خاطرى آسوده، روانه كردى، بى آن كه در اين كار احساس گناهى داشته باشى


نكوهش از سوء استفاده در بيت المال


دشمنت بى پدر باد، گويا ميراث پدر و مادرت را به خانه مى برى! سبحان اللّه!! آيا به معاد ايمان ندارى؟ و از حسابرسى دقيق قيامت نمى ترسى؟ اى كسى كه در نزد ما از خردمندان بشمار مى آمدى، چگونه نوشيدن و خوردن را بر خود گوارا نمودى در حالى كه مى دانى حرام مى خورى! و حرام مى نوشى! چگونه با اموال يتيمان و مستمندان و مؤمنان و مجاهدان راه خدا، كنيزان مى خرى و با زنان ازدواج مى كنى؟ كه خدا اين اموال را به آنان وا گذاشته، و اين شهرها را به دست ايشان امن فرموده است!


برخورد قاطع با خيانتكار


پس از خدا بترس، و اموال آنان را بازگردان، و اگر چنين نكنى و خدا مرا فرصت دهد تا بر تو دست يابم، تو را كيفر خواهم نمود، كه نزد خدا عذرخواه من باشد، و با شمشيرى تو را مى زنم كه به هر كس زدم وارد دوزخ گرديد.


سوگند به خدا! اگر حسن و حسين چنان مى كردند كه تو انجام دادى، از من روى خوش نمى ديدند و به آرزو نمى رسيدند تا آن كه حق را از آنان باز پس ستانم، و باطلى را كه به ستم پديد آمده نابود سازم، به پروردگار جهانيان سوگند، آن چه كه تو از اموال مسلمانان به ناحق بردى، بر من حلال بود، خشنود نبودم كه آن را ميراث بازماندگانم قرار دهم، پس دست نگهدار و انديشه نما، فكر كن كه به پايان زندگى رسيده اى، و در زير خاك ها پنهان شده، و اعمال تو را بر تو عرضه داشتند، آنجا كه ستمكار با حسرت فرياد مى زند، و تباه كننده عمر و فرصت ها، آرزوى بازگشت دارد امّا راه فرار و چاره مسدود است.)(32)


5 تازيانه زدن بر استاندار خليفه سوم


وليد بن عُقبه، با قبيله «بنى المصطلق» در جاهليّت بر سر ريخته شدن خون نزاع داشتند.


پس از اسلام در سال نهم او با همراهانش براى گرفتن زكات به سوى قبيله ياد شده رفتند:


وقتى استقبال مردم را ديد فكر كرد براى انتقام گرفتن مى آيند، ناچار فرار كرد و به دروغ نزد رسول خدا صلّى الله عليه وآله اظهار داشت:


قبيله بنى المصطلق مى خواستند مرا بكشند.


كه ناگاه جبرئيل با آوردن آيه:


يَا اءَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا(33)


«اى كسانى كه ايمان آورديد اگر فاسقى خبرى براى شما آورد، پيرامون آن تحقيق كنيد.»


پدر وليد «عقبه» در مكّه همسايه پيامبر صلّى الله عليه وآله بود كه پس از بعثت انواع آزارها را به آن حضرت روا مى داشت.


او بود كه با گستاخى تمام آب دهان به صورت پيامبر انداخت رسول خدا صلّى الله عليه وآله از آينده شوم او خبر داد و از شدّت آزار و اذيّت او مى فرمود:


(من در ميان دو همسايه شرور «ابولهب و عقبة بن ابى معيط» قرار گرفته ام.)


كه در جنگ بدر، عقبه اسير و كشته شد.


ولى پسر او «وليد» برادر مادرى خليفه سوم بود كه به ظاهر مسلمان شد، امّا در دربار خليفه سوم نفوذ كرد و استاندار كوفه شد و در كوفه به عيش و نوش و ميگسارى و غارت بيت المال پرداخت،


از عبداللّه بن مسعود با اصرار فراوان مبلغ زيادى از بيت المال قرض كرد كه آن را نپرداخت، وقتى عبداللّه به خليفه سوم شكايت كرد به او نوشت:


«تو خزانه دار ما هستى، كارى به وليد نداشته باش.»


اى مسلمانان، صد هزار درهم وليد از بيت المال مسلمين گرفت و تاراج كرد ولى خليفه مسلمين آن را بازخواست نكرد.


سرانجام خليفه سوم عبداللّه را عزل و به مدينه بُرد تا وليد در كوفه آزاد باشد.


استاندار كوفه شراب مى خورد و با مستى وارد مسجد كوفه مى شد، و نماز صبح را چهار ركعت مى خواند،


در يكى از صبح ها كه مست و بيهوش در محراب افتاده بود، مالك اشتر و جُندب بن زهير و جمعى از بزرگان، انگشتر خليفه را از دست او گرفتند و به مدينه رفتند و با شواهد و قرائن به خليفه سوم شكايت كردند،


خليفه سوم به جاى دادرسى، چند ضربه شلاّق بر بدن «جندب» نواخت.


وقتى اعتراضات بالا گرفت، خليفه سوم ناچار شد سعيد بن عاص را به استاندارى كوفه نصب و وليد را عزل كند.


وليد به مدينه آمد، و شهادت شاهدان تكميل شد كه مى بايست حدّ شراب خوارى (80 ضربه شلاّق) بر او جارى گردد،


امّا چون برادر مادرى خليفه سوم بود، كسى به خود اين اجازه را نمى داد كه حَد شرعى را اجرا كند و خليفه سوم نيز مى گفت چه كسى بر بدن برادر من شلاّق مى زند؟


در اين هنگام حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام شلاّق را گرفت و برخاست و فرمود:


«بنى اسرائيل چون اجراى حدود الهى را تعطيل كردند نابود شدند.»


و سپس ضربات پياپى شلاّق «80 ضربه» را بر بدن استاندار خليفه سوم در كوفه نواخت.


خليفه سوم ناراحت شده گفت:


اى على تو حق ندارى با وليد اينگونه رفتار كنى.


امام على عليه السلام پاسخ داد:


«وليد شراب خورده و حكم خدا بايد در حقّ او اجرا شود.»(34)


6 محكوم كردن خليفه


شيخ مفيد در ارشاد و مجلسى در بحارالانوار نقل كردند كه خليفه دوم زنى را احضار كرد.


چون ماءموران خليفه دوم نزد آن زن آمدند، زن چنان ترسيد كه در بين راه بچه او سقط شد.


خبر به خليفه دوم دادند، اصحاب خود را جمع كرد و از آنها نظر خواست.


همه گفتند:


بر تو چيزى نيست تو ادب كننده اى و قصدى جز خير نداشتى.


اميرالمؤمنين عليه السلام در ميان آن جمع بود و چيزى نمى گفت،


خليفه دوّم متوجّه آن حضرت شده گفت:


يا اباالحسن شما چه مى گوئى؟.


حضرت فرمود:


جماعت گفتند و شما هم شنيدى.


خليفه دوم گفت:


حكم شما چيست؟


آن حضرت فرمود:


ديه بر عهده تو است، زيرا كه قتل كودك به صورت خطائى است و جُرم آن به تو باز مى گردد.


خليفه دوم گفت:


يا ابالحسن به خداوند سوگند كه تو مرا بين اين قوم نصيحت كردى، به خدا قَسَم از اينجا نرو تا اينكه ديه را به اين خانواده برسانى.(35)


/ 38