امام علي(ع) و مباني حکومت اسلامي
آيت الله حسين نوري همداني راقم سطور، اصول و مباني حکومت علي(ع) را طي 32 اصل تنظيم کرده است. اصل اول: انگيزة تأسيس حکومت علوي:
در خطبة صد و سي و يکمِ امام(ع)، آمده است: «اللهُمَّ اِنََّ تَعلَمُ اَنَّهُ لَم يَکُنِ الَّذِ ي کَانَ مِنَّا مُنافَسَةً فِي سُلطانٍ، وَ لاَ التِماسَ شَيءٍ مِن فُضُولِ الحُطامِ، وَلکِن لِنَرُدَّ المَعالِمَ مِن دِينِکَ، وَ نُظهِرَ الا ِص لاحَ فِي بِ لادِکَ. فَيَأمَنَ المَظلُومُونَ مِن عِبادِکَ، وَ تُقامَ المُعَطَّلَةُ مِن حُدُودِکَ؛(1) بار خدايا، تو به آنچه که از ما صادر شده است آگاهي (جنگ ها و زدوخوردها) که نه براي ميل و رغبت به سلطنت و خلافت و نه براي به دست آوردن چيزي از متاع دنيا بوده است، بلکه براي اين بود که (چون فتنه و فساد در شهرها شيوع يافت، ظلم و ستم بر مردم وارد گشت و حلال و حرام تغيير نمود، خواستيم) آثار دين تو را (که تغيير يافته بود) بازگردانيم، و در شهرهاي تو اصلاح و آسايش را برقرار نماييم تا بندگان ستم کشيده ات در امن و آسودگي باشند و احکام تو که ضايع مانده جاري گردد.» در خطبة 33 نيز هدف امام(ع) از تشکيل حکومت چنين بيان مي شود: «قال عبدالله بن العباس - رضي الله عنه - دخلت علي أَميرالمؤ منين عليه السلام بذيقارٍ و هو يخصِف نعله، فقال لي: «ما قيمة هذا النعل؟» فقلت: لا قيمةَ لها. فقال عليه السلام: «والله لهي أَحَبُّ اًِليَّ من اًِمرتکم، اًِ لاَّ أَن أُقيم حقاً، اَو أَدفع باطلاً؛ عبدالله بن عباس گفت: در ذي قار (نام موضعي در نزديکي بصره) بر اميرالمؤ منين عليه السلام، هنگامي که پارگي کفش خود را مي دوخت، وارد شدم. پس سؤ ال فرمود: «قيمت اين کفش چه قدر است؟» عرض کردم: ارزشي ندارد. فرمود: «به خدا سوگند که اين کفش نزد من از امارت و حکومت بر شما محبوب تر است، لکن (من قبول چنين امارت و حکومتي نموده ام، براي اينکه) حقي را ثابت گردانم يا باطلي را براندازم.» اصل دوم: عنايت شديد به بيت المال و دقت در صرف آن:
امام(ع) به گردانندگان امور مملکتي مي نويسند: «کتب عليه السلام الي عماله: ادقوا اقلامکم، و قاربوا بين سطورکم، و احذفوا عني فضولکم، واقصدوا قصد المعاني، و اياکم والاکثار، فان اموال المسلمين لاتحتمل الاًضرار؛(2) قلم هاي خود را نازک بتراشيد، سطرها را نزديک به هم بنويسيد، عبارات و کلمات زايد را حذف کنيد، به معنا و مفهوم توجه داشته باشيد و از زياده روي در نوشتن پرهيز نماييد، براي اينکه به اموال مسلمانان نمي توان ضرر و زيان وارد ساخت.» در اين زمينه نمونه هاي فراوان از نامه هايي که حضرت(ع) خطاب به کارگزاران خود مرقوم فرموده اند وجود دارد. براي مثال در نامة چهل و يکم نهج البلاغه خطاب به پسر عموي خود نوشته اند: «فاني کنت اشرکتک في امانتي، وجعلتک شعاري و بطانتي...؛ تو را در امانت خود شرکت دادم، و محرم کارهاي خويش گردانيدم... ولي همين که ديدي وضع زمانه تغيير کرد تو نيز از فرصت استفاده کردي و از بيت المال براي خود تصرف نمودي.» «فَاتَّقِ الله وَ اردُد اِلي هؤُ لاءِ القَومِ اَموالَهُم، فَاِنََّ اِن لَم تَفعَل ثُمَّ اَمکَنَني اللهُ مِنَ لاَ ُ عذِرَنَّ اِلَي اللهِ فيَ، وَ لاَ َضرِبَنََّ بِسَيفِي الَّذي ما ضَرَبتُ بِهِ اَحَداً اِ لا دَخَلَ النارَ!؛ (همان نامه) پس از خدا بترس و اموال قوم و ملت را به خودشان بازگردان و اگر چنين نکني و خداوند مرا ياري رساند با همان شمشيري که به هر کس زده ام راه جهنم را پيش گرفته است، آن را بر فرق تو نيز فرود خواهم آورد.» امام(ع) در خطبة 215، جريان خودش با عقيل و موضوع نزديک ساختنِ آهن گداخته را به بدنِ وي ذکر کرده و در نامة بيستم خطاب به زيادبن ابيه -- که در بصره نيابت عبدالله بن عباس را داشت -- فرموده اند: «وَ اِني اُقسِمُ بِاللهِ قَسَماً صادِقاً، لَئِن بَلَغَني اَنََّ خُنتَ مِن فَيءِ المُسلِمينَ شَيئاً صَغيراً اَو کَبيراً، لاَ َشُدَّنَّ عَلَيَ شَدَّةً تَدَ عَُ قَليلَ الوَفرِ، ثَقيلَ الظَّهرِ، ضَئيلَ الا َمرِ، وَ السَّ لامُ؛ به خدا قسم مي خورم، قسمي صادقانه. اگر به من خبر برسد که در بيت المال مسلمانان، کم يا زياد، به خيانت تصرف کرده اي چنان بر تو سخت خواهم گرفت که کم مايه و ذليل و خوارت بگرداند، وَ السَّ لام.» در نامة 26 نيز از اين قبيل عبارت ها ديده مي شود: «وَ اِنَّ اَ عظَمَ الخِيانَةِ خِيانَةُ الا ُمَّةِ، وَ اَفظَعَ الغِشٍّ غِشُّ الا َئِمَّةِ، والسَّ لامُ؛ و بزرگ ترين خيانت ها، خيانت به مسلمانان و پليدترين غش و تقلب، غش در برابر پيشوايان ملت است.» اصل سوم: احتراز از مال اندوختن:
بايد متصديان امور حکومتي با نظري خالصانه و صادقانه گام بردارند و براي خود اموالي ذخيره نکنند. مولا علي(ع) در اين باره مي فرمايند: «قالَ علُّي(ع) دخلتُ بلادَکُم بأَشمالي هذِهِ وَ رَحلتي و راحِلَتِي هاهي فاًن أَنا خرجت من بلادکم بغير ما دخلت فانني من الخائنين؛(3) من وارد اين شهر شدم و، براي قبضه کردن امور حکومت، لباسي بر تن داشتم و بر مرکبي سوار بودم؛ همين مرکب که اکنون زيرپاي من است و لباسي که الان در بردارم و آن اندازه از اثاثي که مسافري به همراه دارد (مشکي، ليواني، قاشقي). اگر بعد از چند سال حکومت، از اين شهر بيرون روم و چيزي بيش از اين همراه داشته باشم بدانيد که من نسبت به شما خيانت کرده ام.» اصل چهارم: زهد و ساده زيستي:
زهد با روان شخص مرتبط است و فرد زاهد با اينکه امکان استفاده از نعمت هاي فراوان را دارد، براي رضا خدا از آنها صرف نظر مي کند تا زندگي خود را با فقرا و محرومين در يک سطح قرار دهد. از امام(ع) نمونه هاي فراواني نظير اين فقرات را نقل کرده اند: «اِنَّ اللهَ تَعالي فَرَضَ عَلي اَئِمَّةِ العَدلِ اَن يُقَدٍّرُوا اَنفُسَهُم بِضَعَفَةِ الناسِ، کَي لا يَتَبَيَّغَ بِالفَقيرِ فَقرُهُ!؛(4) خداوند بر پيشوايان حق واجب کرده است که وضع زندگي خود را با مردمان تنگدست برابر و در يک سطح قرار دهند تا فقر و تنگدستي فشاري بر فقرا وارد نکند.» و يا: «وَ اللهِ لَقَد رَقَعتُ مِدرَ عَتي هذِهِ حَتَّي استَحيَيتُ مِن رَ اقِعِهَا؛(5) به خدا سوگند من بر پيراهني که به تن دارم، آنقدر وصله زده ام که از آن که (بر آن) وصله مي زد، خجالت کشيدم.» اصل پنجم: امر به معروف و نهي از منکر:
امام(ع) در اين باره فرموده اند: «فَاِنَّ اللهَ سُبحانَهُ لَم يَلعَنِ القَرنَ الماضِيَ بَينَ اَيديکُم اِ لا لِتَرکِهِمُ الا َمرَ بِالمَعرُوفِ وَ النَّهيَ عَنِ المُنکَرِ؛(6) خداوند از اين جهت ملل گذشته را مورد لعن خود قرار داد که امر به معروف و نهي از منکر را ترک کرده بودند.» و يا در جاي ديگر مي فرمايند: «لاَ تَترُکُوا الا َمرَ بِالمَعرُوفِ وَ النَّهيَ عَنِ المُنکَرِ فَيُوَلي عَلَيکُم اَشرارُکُم، ثُمَّ تَد عُونَ فَ لا يُستَجابُ لَکُم؛(7) هرگز امر به معروف و نهي از منکر را ترک نکنيد. زيرا در اين صورت اشرار بر شما مسلط مي شوند. سپس هرگاه دعا کنيد، دعايتان مستجاب نمي شود.» اصل ششم: توجه به حال فقرا و محرومين و سعي در فقرزدايي:
در جاي جاي نهج البلاغه از فقر و مشکلاتي که تنگدستي براي افراد ايجاد مي کند، سخن به ميان آمده و به بيان رابطة فقر با جهل و درد و مرض و محروميت هاي اجتماعي و انواع مشکلات پرداخته است: «وَ الفَقرُ يُخرِسُ الفَطِنَ عَن حُجَّتِهِ، وَ المُقِلُّ غَريبٌ في بَلدَتِهِ!»(8) «الغِني فِي الغُربَةِ وَطَنٌ، وَ الفَقرُ فِي الوَطنِ غُربَةٌ!»(9) «الفَقرُ المَوتُ الا َکبَرُ!»(10) «يا بُنَيَّ، اِني اَخافُ عَلَيَ الفَقرَ، فَاستَعِذ بِاللهِ مِنهُ، فَاِنَّ الفَقرَ مَنقَصَةٌ لِلدينِ، مَد هَشَةٌ لِلعَقلِ، داعِيَةٌ لِلمَقتِ!»(11) در عبارات فوق، عواقب و مشکلات ناشي از فقر مذکور است و تصور نمي کنم که چندان نيازمند ترجمه باشد و خلاصة کلام اينکه امام(ع) فقر را مرگ بزرگ دانسته است. فقر وتنگدستي در دين نيز اثر نامطلوبي مي گذارد و عقل و خرد را سرگردان مي کند و باعث مي شود که انسان منفور شود. روزي حضرت علي(ع) بر پيرمردي نابينا عبور مي کرد که دست نياز به سوي خلق دراز مي نمود و چون دريافت که وي نصراني است، فرمود: «اًستَعمَلتُمُوهُ حَتَّي اًِذا کبرَ وَ عجزَ مَنعتُمُوهُ أَنفقوا عَلَيهِ من بيتِ المالِ؛(12) چندي که جوان و مشغول بود از او کار کشيديد، ولي حالا که پير و ناتوان شده است به او کمک نمي کنيد. بايد از بيت المال ارتزاق شود و زندگي کند.» نمونه هاي فراوان از اين دست وجود دارد و يک مطلب مهم منشور مربوط به مالک اشتر است که در عين حال بسيار بسيار جالب و جامع است و براي کسي که مي خواهد به جامعيت دين اسلام پي ببرد، مطالعة آن کافي است؛ فرماني که در حقيقت گوياي آن است که اسلام چه نوع رابطة تنگاتنگي با سياست دارد. جورج جورداق مسيحي، در کتاب خود، با مقايسة بين منشور مالک اشتر (نامة 53 از نهج البلاغه) و منشور سازمان ملل، از چهار جهت، اولي را بر ديگري برتري داده است: يکي اينکه حضرت علي(ع) منشور خود را در بيش از هزار سال پيش نوشته است -- زماني که هنوز علم و دانش اين اندازه وسعت پيدا نکرده بود؛ دوم اينکه علي(ع) آن را به تنهايي نوشت، ولي وقتي که خواستند منشور سازمان ملل را بنويسند، آراي متفکرين و نويسندگانِ سراسر دنيا را جمع کردند و بعد از حک و اصلاح و آن هم در عرض چند سال منشور مورد نظر را نوشتند؛ سوم اينکه علي(ع) منتي بر سر مردم نگذاشت و منشور را نوشت و آن را با کمال تواضع در اختيار مالک اشتر گذارد، ولي نويسندگان منشور سازمان ملل، همة مردم را وامدار خود دانسته و مي دانند؛ و بالاخره چهارم و مهم تر از همه اينکه حضرت علي(ع) اين را نوشت و تا آخرين قطرة خون به پاي آن ايستاد و عمل کرد، ولي هنوز مرکب منشور سازمان ملل خشک نشده بود که همان نويسندگان و پشتيبانان آنها خون ها ريختند و فسادها برانگيختند. در اواسط نامة مذکور، حضرت علي(ع) خطاب به مالک مي فرمايند: «ثُم اللهَ اللهَ في الطَّبقَةِ السُّفلي» (از خدا در قبالِ طبقة محروم اجتماع و مساکين و محتاجين بترس.). چه در اين طبقه افراد آبرومندي هستند که از لحاظ اقتصاد زندگي در مضيقه اند. سپس فرمود: «فان للاقصي منهم مثل الذي للادني» (آن کس از فقرا و محرومين که در دورترين نقطة مملکت است همان حقي را دارد که نزديک ترين آنها به شما.)، «و کلٌ قداسترعيتَ حَقه» (در برابر حق همة اينها مسئوليت داري)، «...فلا يشغلنک عَنهُم بطرٌ» (مبادا خوشگذراني و سرگرمي در تنعم، تو را از حال اينها غافل کند.). دربارة اين موضوع، مطلب فراوان است و علي اي حال اصل ششم بيش تر توجه به حال محرومين و سعي و کوشش در فقرزدايي از آنان دارد. اصل هفتم: وحدت و اتحاد:
افکار بايد با هماهنگي کار کنند تا در پيشرفت هاي زندگي موفق باشند، ولي اختلاف باعث مي شود که فکرها به تخريب يکديگر بپردازند: «الخِ لافُ يهدم الرأي»(13) (اختلاف هميشه فکرها را ويران مي کند.). در خطبة قاصعه(14) که طولاني ترين خطبه هاي نهج البلاغه است، تذکرات فراواني به چشم مي خورد. حضرت(ع) مي فرمايند: «فَانظُرُوا کَيفَ کانُوا حَيثُ کانَتِ الا َم لأُ مُجتَمِعَةً، وَ الا َ هوأُ مُؤتَلِفَةً، وَ القُلُوبُ مُعتَدِلَةً، وَ الا َيدي مُتَرادِفَةً، وَ السُّيُوفُ مُتَناصِرَةً، وَ البَصائِرُ نافِذَةً، وَ العَزائِمُ واحِدَةً؛ پس نظر کنيد چه مي کردند، آن هنگام که همة ملت با هم ائتلاف و اتحاد داشتند، دل ها به هم نزديک بود، دست ها براي يکديگر کار مي کرد، و شمشيرهاشان پشت و پناه همديگر و ديدگان به يک سو دوخته و تصميم ها يگانه بود.» در آن صورت: «اَلَم يَکُونُوا اَرباباً فِي اَقطارِ الا َرَضينَ، وَ مُلُوکاً عَلي رِقابِ العالَمينَ!» آيا همان ها در آن موقع در حال ترقي و تکامل نبودند و آيا آن همه قدرت نداشتند؟ «فَانظُرُوا اِلي مَا صَارُوا اِلَيهِ فِي آخِرِ اُمُورِ هِم، حِينَ وَقَعَتِ الفُرقَةُ، وَ تَشَتَّتَتِ الا ُلفَةُ، وَ اختَلَفَتِ الکَلِمَةُ وَ الا َفئِدَةُ، وَ تَشَعَّبُوا مُختَلِفِينَ، وَ تَفَرَّقُوا مُتَحارِبِينَ، قَد خَلَعَ اللهُ عَنهُم لِباسَ کَرامَتِهِ، وَ سَلَبَهُم غَضارَةَ نِعمَتِهِ، وَ بَقِيَ قَصَصُ اَخبارِ هِم فِيکُم عِبَرَةً لِلمُعتَبِرِينَ منکم.» ولي همان ملت ها هنگامي که با هم افتراق و اختلاف پيدا کردند و کلماتشان با يکديگر متفاوت شد و جناح بندي ها ميان آنها به وجود آمد، خداوند لباس کرامت را از آنان سلب کرد و نعمت ها را از آنها گرفت و اخبار ايشان براي ما به عنوان پند و موعظه باقي ماند. امام(ع) در خطبة 112 نيز مي فرمايد: «وَ اِنَّما اَنتُم اِخوانٌ عَلي دينِ اللهِ، مَا فَرَّقَ بَينَکُم اِ لا خُبثُ السَّرائِرِ، وَ سُوءُ الضَّمائِرِ؛ به درستي که شما برادران ديني هستيد و آنچه که باعث اختلاف بين شما مي شود، خبث سرائر و سوء ضماير است.» اصل هشتم: چيزي را از مردم پنهان نکردن:
بر متصديان امور مملکتي است که هميشه مردم را در جريان کارها قرار دهند، چنانکه امام(ع) در نامة 53 (ص 1026) خطاب به مالک اشتر تأکيد مي فرمايد: «وَ اِن ظَنَّتِ الرَّ عِيَّةُ بَِ حَيفاً فَاَصحِر لَهُم بِعُذرَِ، وَ اعدِل عَنَ ظُنُونَهُم بِاِصحارَِ؛ و اگر گمانِ بدي در ميان مردم دربارة تو رفت، عذر خود را براي آنان بيان کن و مطالب را برايشان روشن نما تا بدگماني براي کسي باقي نماند.» اصل نهم: مبارزه با سوءاستفادة حاشيه نشينان حکومتي:
در همان نامة 53 (ص 1025) خطاب به مالک در اين باره آمده است: «ثُمَّ اِنَّ لِلوالي خاصَّةً وَ بِطانَةً، فيهِمُ استِئثارٌ وَ تَطاوُلٌ، وَ قِلَّةُ اِنصافٍ في مُعامَلَةٍ، فَاحسِم مادَّةَ اُولئَِ بِقَطعِ اَسبابِ تِلَ الا َحوالِ؛ بدان هميشه براي والي و فرمانروا نزديکان و خواص و بطانه و محرم کارها وجود دارد. در ميان آنها درازدستي به مال مردم و امتيازخواهي و بي انصافي فراوان است. پس اين قبيل کارها را قطع کن.» همچنين در کلام ائمة اطهار عليهم الس لام سفارش فراواني وجود دارد که در هر شرايطي بايد جلوي دادنِ امتيازها را گرفت و اين خود خطري براي حکومت است. اصل دهم: جلب رضايت عموم:
امام(ع) در اين باره خطاب به مالک مي فرمايند: «وَليَکُن اَحَبُّ الا ُمُورِ اِلَيَ اَوسَطَها فِي الحَقٍّ، وَ اَ عَمَّها فِي العَدلِ، وَ اَجمَعَها لِرِضَي الرَّ عِيَّةِ» (محبوب ترين کارها نزد تو در ادارة امور مملکتي مراعات ميانه روي در حق است). و اصولاً در نظر آن حضرت که معتقدند: «فَاِنَّ سُخطَ العامَّةِ يُجحِفُ بِرِضَي الخاصَّةِ»، بدان معنا است که جلب رضايت چند نفر معدود ميزان نيست و ملاک رضايت عموم مردم است. امام(ع) همچنين مي فرمايند: «وَ اِنَّما عِمودُ الدينِ، وَ جِماعُ المُسلِمينَ، وَ العُدَّةُ لِ لا َ عدأِ، العامَّةُ مِنَ الا ُمَّةِ؛ فَليَکُن صَغوَُ لَهُم، وَ مَيلَُ مَعَهُم»(15) (همانا کساني که دين را حامي اند، و سبب اجتماع مسلمانان، و مهيا براي مقابله با دشمنان، عامة امت هستند) و در همين زمينه معتقدند که: «وَ اِنَّ اَفضَلَ قُرَّةِ عَينِ الوُ لاةِ استِقامَةُ العَدلِ فِي البِ لادِ، وَ ظُهُورُ مَوَدَّةِ الرَّ عِيَّةِ» (نور چشم وُ لات و فرمانروايان آن است که عدالت در شهرها و بلاد حکمفرما شود و رعيت و مردم، همه فرمانروا را دوست داشته باشند). اصل يازدهم: محبت و احترام به مردم و حفظ کرامت انسان ها:
مولاي متقيان(ع) باز به مالک مي فرمايند:(16) «وَ اَشعِر قَلبََ الرَّحمَةَ لِلرَّ عِيَّةِ، وَ الَمَحَبَّةَ لَهُم، وَ اللُّطفَ بِهِم، وَ لاَ تَکُونَنَّ عَلَيهِم سَبُعاً ضارِياً تَغتَنِمُ اَکلَهُم، فَاِنَّهُم صِنفانِ: اِمَّا اَخٌ لََ فِي الدٍّينِ، وَ اِما نَظيرٌ لََ فِي الخَلقِ؛ مالکا، بايد دلت از رحمت و محبت مردم مالامال باشد و لطف و دوستي نسبت به آنان روا داري، و نبايد همچون جانور درنده اي خوردن آنها را غنيمت شماري؛ زيرا مردم دو صنف هستند: گروهي برادر ديني تواند، و دسته اي اگر چه مسلمان نيستند اما مثل تو انسان اند و انسان محترم است و حفظ حرمتش لازم.» در کلمة قصار سي و ششم آمده است هنگامي که حضرت علي(ع) براي جنگ صفين به شام مي رفت دهاقين و رعاياي شهر انبار، به احترام پياده شدند و در رکاب آن حضرت حرکت کردند و پيشاپيش ايشان دويدند «(وَ قَد لِقَيهُ عِندَ مَسِيرِهِ عليه السلامُ الي الشَّامِ دَ هَاقينُ الأَنبارِ، فَتَرَجَّلُوا لَهُ و اشتدوا بينَ يديهِ»)، حضرت بسيار ناراحت شدند و فرمودند: «مَا هذَ ا الَّذي صَنَعتُمُوهُ؟» (اين چه کاري است که شما کرديد؟) و آنها در پاسخ گفتند: «خُلُقٌ مِنا نُعَظٍّمُ بِهِ اُمَرأَنا!» (اين خوي ما است که اميران بلاد خود را بزرگ مي شماريم). سپس حضرت(ع) فرمودند: «وَ اللهِ مَا يَنتَفِعُ بِهذا اُمَراؤُکُم! وَ اِنَّکُم لَتَشُقُّونَ عَلي اَنفُسِکُم في دُنياکُم، وَ تَشقَونَ بِهِ في آخِرَتِکُم.» (به خدا سوگند اُمرايتان از آن سودي نَبَرند! و شما در دنيايتان خود را به سختي مي آزاريد، و به آخرت نيز خويشتن را بدبخت مي داريد.) در اينجا تأکيد مي کنم که هر چند زمانه فرق کرده است، اما در آن زمان اين کارها اهانت محسوب مي شد و از ديدگاه حضرت علي(ع) با کرامت انسان منافات داشت. اصل دوازدهم: توجه خاص به قواي نظامي و انتظامي و دقت در گزينش:
در همان نامة مالک (ص 1003) مي خوانيم: «فَالجُنُودُ، بِاِذنِ اللهِ، حُصُونُ الرَّ عِيَّةِ، وَزَينُ الوُ لاةِ، وَ عِزُّ الدينِ، وَ سُبُلُ الا َمنِ، وَ لَيسَ تَقُومُ الرَّ عِيَّةُ اِ لا بِهِم؛ پس لشکريان، به فرمان خداوند، قلعه هاي محکم مردم، زينت فرمانروايان، و باعث عزت دين هستند و راه هاي امنيت به اين وسيله تأمين مي شود و کار رعيت جز به سپاهيان قرار نگيرد.» و نمونه هاي ديگر از اين دست که فراوان است. اصل سيزدهم: عدالت و احتراز شديد از ظلم:
در جاي جاي نهج البلاغه بر اين مطلب تکيه شده، و في المثل در خطبة صد و شصت و سوم آمده است: «فَاعلَم اَنَّ اَفضَلَ عِبادِ اللهِ عِندَ اللهِ اِمامٌ عادِلٌ، هُدِ يَ وَ هَدي، فَاَقامَ سُنَّةً مَعلُومَةً، وَ اَماتَ بِد عَةً مَجهُولَةً. وَ اِنَّ السُّنَنَ لَنَيٍّرَةٌ لَها اَ ع لامٌ، وَ اِنَّ البِدَ عَ لَظاهِرَةٌ، لَها اَ ع لامٌ. وَ اِنَّ شَرَّ الناسِ عِندَ اللهِ اِمامٌ جائِرٌ ضَلَّ وَ ضُلَّ بِهِ، فَاَماتَ سُنَّةً مَأخُوذَةً، وَ اَحيَا بِد عَةً مَترُوکَةً. وَ اِني سَمِعتُ رَسُولَ اللهِ - صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ - يَقُولُ: «يُؤتي يَومَ القِيامَةِ بِالا ِمامِ الجائِرِ وَ لَيسَ مَعَهُ نَصيرٌ وَ لاَ عاذِرٌ، فَيُلقي فِي نَارِ جَهَنَّمَ، فَيَدُورُ فِيهَا کَما تَدُورُ الرَّحي، ثُمَّ يُرتَبَطُ فِي قَعرِ ها؛ و بدان که برترين بندگان خدا، پيشواي عادل و درستکاري است که خود (به راه حق هدايت) شده است و (ديگران را) راهنما باشد، پس سنت و طريقة دانسته شدة (پيغمبر اکرم(ص) را) برپا دارد و بدعتِ باطل و نادرست را بميراند، و محققاً سنن روشن و هويدايند و آنان را نشانه هايي است و (همچنين) بدعت ها آشکارند و آنها نيز نشانه هايي دارند. و به درستي، بدترين مردم نزد خدا، پيشواي ستمگري است که خود گمراه باشد و ديگران هم بدو گمراه شوند؛ پس سنت معمول (از رسول خدا گرفته شده) را بميراند و بدعتِ از ميان رفته را زنده کند. و از پيغمبر خدا(ص) شنيدم که مي فرمود: «به روز رستاخيز، پيشواي ستمکار را فرا مي خوانند، که نه او را ياوري است و نه عُذرخواهي، و آن گاه به آتش دوزخ افکنده مي شود و در آن مي چرخد، چنان که آسيا گردش مي نمايد، سپس در ژرفاي جهنم، زنداني و بازداشته شود.» برخي به حضرت(ع) پيشنهاد مي کردند که ايشان به بعضي کمک و مساعدت نمايد تا آنها نيز پشتيبان حکومت علوي باشند. حضرت اين کار را ظلم مي دانست و آن را تبعيض تلقي مي فرمود، چه در همين باره در خطبة 126 فرموده است: «أَتَأمُرُوني اَن اَطلُبَ النَّصرَ بِالجَورِ فيمَن وُلٍّيتُ عَلَيهِ؟ وَ اللهِ لاَ أَطُورُ بِهِ مَا سَمَرَ سَميرٌ، وَ مَا اَمَّ نَجمٌ فِي السَّمأِ نَجماً؛ مرا امر مي کنيد با توسل به جور، آن هم به کسي که وليِ اويم، طلبِ نصرت کنم! به خدا قسم، تا ستاره اي پَسِ ستاره اي حرکت مي کند و شب و روزي برقرار است، هرگز چنين کاري نکنم.» يا نقل است که در زمان عثمان بيت المالي را بدون حساب به مردم داده بودند و حضرت(ع) همة آنها را به خزانه بازگرداند: «وَ اللهِ لَو وَجَدتُهُ قَد تُزُوٍّجَ بِهِ النٍّسأُ، وَ مُلَِ بِهِ الا ِمأُ لَرَدَدتُهُ؛ فَاِنَّ فِي العَدلِ سعَةً، وَ مَن ضاقَ عَلَيهِ العَدلُ فَالجَورُ عَلَيهِ اَضيَقُ!؛(17) به خدا اگر ببينم کابين زنان در تزويج و بهاي کنيزان از بيت المال مردم بوده باشد همه را پس مي گيرم، زيرا در عدل وسعتي است و کسي که عدل را برنتابد جور و ظلم بر او سخت تر خواهد بود.» و بالاخره هنگامي که ابن ملجم بر حضرت اميرالمؤ منين(ع) ضربت وارد آورد، ايشان (در نامة 47 نهج البلاغه) توصيه مي فرمايند که چون از دنيا رفتم مبادا خون مردم را، به عنوان اينکه اميرالمؤ منين کشته شد، بريزند: «يا بَني عَبدِ المُطَّلِبِ، لاَ اُلفِيَنَّکُم تَخُوضُونَ دِمأَ المُسلِمينَ خَوضاً، تَقُولُونَ: «قُتِلَ اَميرُ المُؤمِنينَ، قُتِلَ اَميرُ المُؤمِنينَ.» اَ لا لاَ يُقتَلَنَّ بي اِ لا قاتِلي!...»، سپس تأکيد فرمود که فقط يک نفر را مي توانيد بکشيد، آن هم قاتل مرا: «اُنظُرُوا اِذا اَنَا مِتُّ مِن ضَربَتِهِ هذِهِ، فَاضرِبُوهُ ضَربَةً بِضَربَةٍ.»، و اين نهايت عدالت است که امام(ع) مي فرمايد بعد از اينکه من شهيد شدم، ديگر حق مال ور اث است، ولي به شرط آنکه ور اث از حريم عدالت تخطي نکنند و دست به مُثله نزنند که ضربه اي در مقابل ضربتي کافي است: «اِياکُم وَ المُثلَةَ وَ لَو بِالکَلبِ العَقُورِ!» اصل چهاردهم: هوشياري نسبت به نقشه هاي دشمنان:
در خطبة ششم، آنجا که به امام(ع) گفتند در پي طلحه و زبير نرود و آمادة نبرد با آنان نشود، حضرت(ع) فرمودند: «وَ اللهِ لا اَکُونُ کَالضَّبُع ِ: تَنامُ عَلَي طُولِ اللَّدمِ، حَتي يَصِلَ اِلَيها طالِبُها، وَيَختِلَها راصِدُ ها» (به خدا من مانند کفتار نباشم که با صداهايي که حول و حوش او مي آيد به خواب رَوَد، آن گاه فريبش دهند و شکارش کنند). البته که من چنين نيستم و نمي توانم چنين باشم، من بايد قيام کنم: «وَلکِني اَضرِبُ بِالمُقبِلِ اِلَي الحَقٍّ المُدبِرَ عَنهُ، وَ بِالسامِع ِ المُطيع ِ العاصِيَ المُريبَ اَبَداً» (قيام مي کنم به ياريِ کساني که همراهم هستند و در مقابل نقشة طلحه ها و زبيرها آرام نمي نشينم)، و: «وَ اللهِ مَا اُستَغفَلُ بِالمَکيدَةِ، وَ لاَ اُستَغمَزُ بِالشَّديدَةِ!»(18) (به خدا سوگند که من غافلگير نمي شوم تا درباره ام مکر و حيله به کار برده شود.) اصل پانزدهم: تبليغات دشمنان را بي جواب نگذاشتن:
براي مثال چون حضرت علي(ع) همواره با چهرة باز با مردم برخورد مي کرد و بسيار مهربان بود، ابن النابغه، يعني عمروعاص، بر آن شد تا در ميان مردم چنين تبليغ کند که علي سبُک سر و شوخ طبع است. حضرت در اينجا ساکت نمي نشيند و چنين پاسخ مي دهد: «عَجَباً لاِ بنِ النابِغَةِ! يَز عُمُ لاِ َ هلِ الشامِ اَنَّ فِيَّ دُ عابَةً، وَ أَنٍّي امرُؤٌ تِلعَابَةٌ: أُ عافِسُ وَ أُمارِسُ! لَقَد قالَ باطِ لاً، و نَطَقَ آثِماً.» (از عمروعاص در شگفتم که در ميان مردم شام چنين تبليغ مي کند که علي بن ابي طالب شوخ طبع و سبُک سر است، در حالي که بر باطل رفته و دروغ گفته و از روي گناه حرف زده است.) البته، در اينجا نکات مهمي وجود دارد که يکي از آنها اين است که حضرت مي فرمايد: «أَمَا وَ اللهِ اِنَّي لََيمنَعُني مِنَ اللَّعِبِ ذِکرُ المَوتِ» (ياد مرگ مانع از آن است که من شوخ طبع باشم)، و ديگر اينکه امام فرمود: «وَ اِنَّهُ لََيمنَعُهُ مِن قَولِ الحَقٍّ نِسيانُ الا َّخِرَةِ»(19) (مانع او از بيان حرف حق اين است که آخرت را فراموش کرده است). اصل شانزدهم: مردمي بودن و در ميان مردم بودن حاکمان:
فرمانروايان و صاحبانِ سمت، خود را از دسترس مردم دور نگه ندارند و احتجاب نکنند و براي خودشان حاجب و دربان قرار ندهند. امام علي(ع) در اين خصوص خطاب به مالک اشتر مي فرمايد: «فَ لاَ تُطَوٍّلَنَّ احتِجابََ عَن رَ عِيَّتَِ؛ هرگز احتجاب خود را از رعيت طولاني نکن»، فَاِنَّ احتِجابَ الوُ لاةِ عَنِ الرٍّ عِيَّةِ شُعبَةٌ مِنَ الضيقِ، وَ قِلَّةُ عِلمٍ بِالا ُمُورِ(20) زيرا از مردم کناره گرفتن، نمونه اي از سخت گيري است و باعث مي شود که انسان بسياري از اخبار و اطلاعاتِ امور را به دست نياورد و کنار بماند، ...وَ اجعَل لِذَوِ ي الحاجاتِ مِنَ قِسماً تُفَرٍّ غُ لَهُم فيهِ شَخصََ، هميشه قسمتي از وقت خود را براي ملاقات با نيازمندانت قرار ده، وَ تَجلِسُ لَهُم مَجلِساً عاماً، و در مجلسي عمومي بنشين، فَتَتَواضَعُ فيهِ لِلهِ الَّذي خَلَقََ، وَ تُقعِدَ عَنهُم جُندََ وَ اَ عوانََ، و در آن مجلس در مقابل خالقت تواضع کن، و ديگر لشکريان و يارانت آنجا نباشند، ...حَتي يُکَلٍّمََ مُتَکَلٍّمُهُم غَيرَ مُتَتَعتِعٍ، تا هر کس مي خواهد، بدون نگراني و لکنت زبان سخن بگويد، فَاِني سَمِعتُ رَسُولَ اللهِ - صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ - يَقُولُ في غَيرِ مَوطِنٍ: «لَن تُقَدَّسَ اُمَّةٌ لاَ يُؤخَذُ لِلضَّعيفِ فيها حَقُّهُ مِنَ القَوِ يٍّ غَيرَ مُتَتَعتِعٍ»(21) من از پيغمبر(ص) شنيدم که فرمود: «امتي که در آن ضعيف نتواند حق خود را از قوي بگيرد و در گفتار درمانَد، قداست ندارد.» اصل هفدهم: آزادي هاي اجتماعي براي مردم:
تأکيدهاي زيادي در اين باره وجود دارد، از جمله حضرت علي(ع) در نامة سي و يکم (ص 929) که مي فرمايد: «وَ لاَ تَکُن عَبدَ غَيرَِ وَ قَد جَعَلََ اللهُ حُر اً»، به اين معني که خداوند تو را آزاد قرار داده است بنابراين بندة ديگري نباش! آزادي در محدودة شريعت اسلامي يکي از عناصر حکومت اسلامي است. اصل هجدهم: سفارش اکيد اخلاقي و اجتماعي به مأمورين دولت:
براي مثال مي توان از محمدبن ابي بکر، وقتي که او را به مصر اعزام مي کردند، نام برد. امام علي(ع) وي را چنين سفارش فرمود: «فَاخفِص لَهُم جَناحََ؛ با مردم با تواضع برخورد کن»، وَ اَلِن لَهُم جانِبََ، و با ملايمت، وَ ابسُط لَهُم وَجهََ، و با چهرة باز، وَ آسِ بَينَهُم فِي اللَّحظَةِ وَ النَّظرَةِ(22)، حتي در نگاه کردن به اشخاص، چه به گوشة چشم بنگري و چه خيره شوي، ميان آنان نبايد فرقي گذاشته بشود. و از اين قبيل عبارات، به هنگام نصب عمال و ولات در شهرها، بسيار از امام(ع) نقل شده است. مثلاً: فَليَکُن اَحَبُّ الذَّخائِرِ اِلَيَ ذَخيرَةَ العَمَلِ الصالِحِ، بهترين ذخيره هاي تو در انجام اين مأموريت عمل صالح باشد!، وَ اَمَرَهُ اَن يَکسِرَ نَفسَهُ عندالشَّهَواتِ، وَ يَزَ عَها عِندَ الجَمَحاتِ، فَاِنَّ النَّفسَ اَمارَةٌ بِالسُّوءِ اِ لا ما رَحِمَ اللهُ، در اينجا توصيه مي فرمايد که خودش را بشکند و نفس خود را هنگام شهوات و سرکشي ها مهار کند، براي اينکه اين نفس (آدمي را) به بدي وا مي دارد، مگر خدا رحمت آرد، وَ اِذا اَحدَثَ لََ ما اَنتَ فيهِ مِن سُلطانَِ اُبَّهَةً اَو مَخيلَةً، فَانظُر اِلي عِظَمِ مُلِ اللهِ فَوقََ(23)، اگر در اثر قدرت غروري به تو دست داد به بالاي سر نگاه کن و عظمت ملک پروردگار را که برتر از تو است بنگر، تا بداني که انسان چه قدر در برابر عظمت اين عالم حقير و ناچيز است. اصل نوزدهم: نظارت دقيق بر اعمال و اوضاع کارگزاران دولت:
در اين باره به نامة سوم مولاي متقيان(ع)، خطاب به شريح بن حارث، قاضي ايشان توجه فرماييد. آن حضرت چون دريافتند شريح خانه اي را به 80 دينار خريده است، او را خواستند و فرمودند: بَلَغَني اَنََّ ابتَعتَ داراً بِثَمانينَ ديناراً، وَ کَتَبتَ لَها کِتاباً به من خبر رسيده است که تو خانه اي به 80 دينار خريده و سندي از براي آن نوشته اي، فقال له شريح: قد کان ذل يا اميرالمؤ منين. قال: فنظر اليه نظر المغضب... شريح گفت: آري، اي اميرالمؤ منين چنين بوده است. حضرت با غضب به شريح نگاه کرد و فرمود: بدان که به زودي کسي به سروقت تو خواهد آمد که نه به سندت نگاه کند و نه به شاهدت، تا اينکه تو را از اين خانه به بيرون ببرد و... سپس حضرت(ع) در ادامه چنين مي فرمايد: «فَانظُر يا شُرَيحُ لاَ تَکُونُ ابتَعتَ هذِهِ الد ارَ مِن غَيرِ مالَِ، اَو نَقَدتَ الَّثمَنَ مِن غَيرِ حَ لالِکَ! فَاِذا اَنتَ قَد خَسِرتَ دارَ الدُّنيا وَ دارَ الا َّخِرَةِ!؛ مبادا پول اين خانه را که خريده اي، از غير حلال يا از غير مال خود داده باشي که در اين صورت در دار دنيا خسران ديده اي و منزل آخرت را نيز از کف داده اي.» در جاي ديگر نيز فرموده است: «وَ بَنَي رجل من عماله بنأً فخماً فقال عليه السلام: اَطلَعَتِ الوَرقُ رُؤُوسَها! اِنَّ البِنأَ يَصِفُ لََ الغِني!؛(24) چون امام ديد که يکي از کارگزارانش، خانة مجللي ساخته است، فرمود: طلا و نقره، سر و گوش خود را آشکار کرده! اين بنا نشان مي دهد که تو توانگر شده اي. آخر اينها را از کجا به دست آورده اي؟» «فَارفَع اِلَيَّ حِسابََ، وَ اعلَم اَنَّ حِسابَ اللهِ اَ عظَمُ مِن حِسابِ الناسِ؛(25) حسابت را پس بده، و آن را براي من بفرست و آگاه باش که حساب رسي خداوند بسي بزرگ تر از حساب کشي خلق است.» نمونه هاي فراواني در اين خصوص وجود دارد. از جمله موارد ديگرِ نظارت بر کارهاي مأمورين دولت، يکي هم قضية عثمان بن حنيف است که در يک جلسة ميهماني شرکت کرده بود و در آنجا فقط ثروتمندان حضور داشتند. امام(ع) فرمود: «وَ ما ظَنَنتُ اَنََّ تُجيبُ اِلي طَعامِ قَومٍ، عائِلُهُم مَجفُوُّ، وَ غَنِيُّهُم مَد عُوُّ؛(26) گمان نمي کردم کارمند حکومت علوي در جلسة ميهماني مردمي شرکت کند که فقرا در آنجا راه ندارند و اغنيا بدان دعوت شده اند!» اصل بيستم: تشويق مسئولان درستکار و توبيخ ناشايستگان:
حضرت در اين باره توصيه فرموده اند: «وَ لاَ يَکُونَنَّ الُمحسِنُ وَ المُسيءُ عِندََ بِمَنزِلَةٍ سَوأٍ؛ مبادا نيکوکار و بدکار در نزد تو مساوي باشند، فَاِنَّ في ذلَِ تَز هيداً لاِ َ هلِ الا ِحسانِ فِي الا ِحسانِ، وَ تَدريباً لاِ َ هلِ الا ِسأَةِ عَلَي الا ِسأَةِ!؛(27) اگر اين طور بشود، نيکوکاران انگيزة نيکوکاري را از دست دهند و بدکاران در بدکاري جرأت پيدا کنند.» اصل بيست و يکم: سفارش اکيد نسبت به دستگاه قضائي در نظام اسلامي:
دربارة قُضات سفارش بسيار شده است، از جمله اينکه قاضي بايد برترين مردمان باشد، به دقت و هوشمندي داوري کند، کارها بر او دشوار نيايد، از لجاجت و لغزش و خطا دوري گزيند، هيچ گاه از حق فاصله نگيرد، با برهان قاطع و شناخت کافي به صدور حکم همت گمارد، به حرص و طمع روي نياورد و مراقب باشد که از ستايش و خوش آمدگويي ديگران به ورطة هولناک خودبيني و خودپسندي فرو نيفتد. در اين راستا، چنانچه معيشت قاضي به خوبي تأمين شود، ديگر انديشة رشوه و آزمندي در او قوت نگيرد و بي ترديد از کژانديشي و فساد و تباهي در امان ماند، چنان که در عهدنامة مالک اشتر مي خوانيم: «اختَر لِلحُکمِ بَينَ الناسِ اَفضَلَ رَ عِيَّتَِ في نَفسَِ، مِمَّن لاَ تَضيقُ بِهِ الا ُمُورُ، وَ لاَ تُمحِکُهُ الخُصُومُ، وَ لاَ يَتَمادي فِي الزَّلَّةِ، وَ لاَ يَحصَرُ مِنَ الفَيءِ اِلَي الحَقٍّ اِذا عَرَفَهُ، وَ لاَ تُشرِفُ نَفسُهُ عَلي طَمَعٍ، وَ لاَ يَکتَفي بِاَدني فَهمٍ دُونَ اَقصاهُ؛ وَ اَوقَفَهُم فِي الشُّبُهاتِ، وَ آخَذَ هُم بِالحُجَجِ، وَ اَقَلَّهُم تَبَرُّماً بِمُراجَعَةِ الخَصمِ، وَ اَصبَرَ هُم عَلي تَکَشُّفِ الا ُمُورِ، وَ اَصرَمَهُم عِندَ اتٍّضاحِ الحُکمِ، مِمَّن لاَ يَزدَ هيهِ اِطرأٌ، وَ لاَ يَستَميلُهُ اِ غرأٌ، وَ اُولئَِ قَليلٌ. ثُمَّ اَکثِر تَعاهُدَ قَضائِهِ، وَ افسَح لَهُ فِي البَذلِ ما يُزيلُ عِلَّتَهُ، وَ تَقِلُّ مَعَهُ حاجَتُهُ اِلَي الناسِ...؛(28) پس براي قضاوت و داوري بين مردم بهترين رعيتت را اختيار کن، کسي که کارها به او سخت نيايد (از عهدة هر حکمي بر آيد نه آنکه ناتوان باشد) و نزاع کنندگان در ستيزه و لجاج رأي خود را بر او تحميل ننمايند، و در لغزش پايداري نکند و از بازگشت به حق، هرگاه آن را شناخت، درمانده نشود (چون به خطاي خود آگاه شد يا او را به آن لغزش آشنا نمودند بازگردد، نه آنکه بر اشتباه خويش ايستادگي نمايد) و نفس او به طمع و آز مايل نباشد (زيرا اگر طمع داشته باشد نمي تواند به حق حکم کند) و (در حکم دادن) به اندک فهم بدون به کار بردن انديشة کافي اکتفا نکند (بلکه جستجو نمايد تا منتهي درجة آنچه لازم است به دست آورد) و کسي که در شبهات تأمل و درنگش از همه بيش تر باشد (در امر مشتبه تا حقيقت را به دست نياورد حکم ندهد) و حجت و دليل ها را بيش از همه فرا گيرد، و کم تر از همه از مراجعة دادخواه دلتنگ گردد، و بر (رنج بردن در) آشکار ساختن کارها از همه شکيباتر و هنگام رو شدن حکم از همه برنده تر باشد (چون به مطلب پي برد فوري حکم آن را بدهد و تأخير نياندازد که موجب سرگرداني نزاع کننده ها شود) کسي که بسيار ستودن او را به خودبيني وا ندارد، و برانگيختن و گول زدن او را مايل (به يکي از دو طرف) نگرداند، و حکم دهندگان آراستة به اين صفات کم به دست مي آيند (بايد در طلب ايشان بسيار سعي و کوشش نمود) پس از آن از قضاوت او بسيار خبرگير و وارسي کن (مبادا خطايي از او سر زند که نتواني جبران نمود) و آنقدر به او ببخش و زندگيش را فراخ ساز که عذر او را از بين ببرد، و نيازش به مردم به آن بخشش کم باشد (تا بهانه اي براي رشوه گرفتن نداشته به راستي و درستي در کارها حکم نمايد).» اصل بيست و دوم: توجه به حال اصناف گوناگون کشاورزان و تجار و صنعتگران:
به اين گروه بايد رسيدگي و کمک شود و اگر در کارشان اشکال وجود دارد مرتفع گردد و از آنجايي که تهية قوت و غذاي مملکت بر عهدة کشاورزان است، لذا توجه ويژه به امور آنان لازم است. وَ اِنَّما يُؤتي خَرابُ الا َرضِ مِن اِ عوازِ اَ هلِها، هميشه زمين از اين جهت تخريب مي شود که فقرا و مستمندان مشغول کشاورزي در آن باشند، وَ اِنَّما يُعوِزُ اَ هلُها لاِ ِشرافِ اَنفُسِ الوُ لاةِ عَلَي الجَمعِ، وَ سُوءِ ظَنٍّهِم بِالبَقأِ(29)، و وقتي که بلاد و گردانندگان امور مملکت توجهي به آنها نکنند، امکان پيشرفت پيدا نخواهند کرد، وَليَکُن نَظَرَُ في عِمارَةِ الا َرضِ اَبلَغَ مِن نَظَرَِ فِي استِج لابِ الخَراجِ، بنابراين توجه تو در آباد کردن زمين ها بايد بيش از آن باشد که غرق در اخذ ماليات باشي، لاِ َنَّ ذلَِ لاَ يُدرَُ اِ لا بِالعِمارَةِ؛ وَ مَن طَلَبَ الخَراجَ بِغَيرِ عِمارَةٍ اَخرَبَ البِ لادَ، وَ اَ هلََ العِبادَ(30)، زيرا که خراج گرفتن جز به آباداني ميسر نشود و کسي که ماليات بگيرد و مملکت را آباد نسازد، بلاد را خراب مي کند و بندگان خدا را به هلاکت مي رساند. اصل بيست و سوم: مشورت:
در حکومت اسلامي بر مسألة مشورت بسيار تأکيد شده است و في المثل در اين باره مي خوانيم: «مَنِ استَقبَلَ وُجُوهَ الا َّرأِ عَرَفَ مَواقِعَ الخَطأِ!؛(31) کسي که جوانبِ رأي ها و فکرهاي مردم را در نظر بگيرد و از آنها استقبال کند، به خطاهاي خود بهتر پي مي برد.» همچنين: «مَنِ استَبَدَّ بِرَ أيِهِ هَلََ، وَ مَن شاوَرَ الرٍّجالَ شارَکَها في عُقُولِها؛(32) کسي که استبداد به خرج بدهد دچار هلاکت مي شود و آن که با مردم مشورت کند از عقول و افکار آنها استفاده مي کند.» اصل بيست و چهارم: ميدان ندادن به متملقين و چاپلوسان:
وَ اِنَّ مِن اَسخَفِ حَالاَ تِ الوُ لاةِ عِندَ صَالِح ِ الناسِ، اَن يُظَنَّ بِهِم حُبُّ الفَخرِ، وَ يُوضَعَ اَمرُ هُم عَلَي الکِبرِ... بدترين و پست ترين حالات فرمانروايان آن است که مردم پارسا آنان را دوستدار فخر و خودستايي دانند و کردارشان را حمل بر کبر و خودخواهي کنند. من کراهت دارم از اينکه چنين گماني درباره ام رود. فَ لاَ تُکَلٍّمُوني بِما تُکَلَّمُ بِهِ الجَبابِرَةُ، آن طور که با جباران و گردنکشان صحبت کنند با من سخن مگوييد؛ وَ لاَ تُخالِطُوني بِالمُصانَعَةِ(33)، با من از روي چاپلوسي حرف نزنيد. و قال عليه الس لام لرجل افرط في الثنأ عليه، و کان عليه السلام له متهما، اَنَا دُونَ ما تَقُولُ، وَ فَوقَ ما في نَفسَِ!(34)، شخصي برخلاف عقيدة قلبي اش بيش از حد از آن حضرت تعريف کرد و گويا در خاطرش اين بود که چيزي بيش از حق خود طلب کند. حضرت فرمودند: من از گفتاري که بر زبان مي راني پايين تر هستم ولي از آنچه در دل داري بالاترم. اصل بيست و پنجم: تعليم و تربيت توأم با تعهد اسلامي:
اين مقوله بسيار مفصل است و حضرت نيز بر آن تأکيد مي کند و، در خطبة 34، مي فرمايد: «أَيُّهَا الناسُ، اِنَّ لِي عَلَيکُم حَقاً، وَ لَکُم عَلَيَّ حَقُّ: فَاَما حَقُّکُم عَلَيَّ فَالنَّصيحَةُ لَکُم. وَتَوفيرُ فَيئِکُم عَلَيکُم، وَ تَعليمُکُم کَي لا تَجهَلُوا، وَ تَأديبُکُم کَيما تَعلَمُوا؛ اي مردم، مرا بر شما حقي است و شما را نيز بر من حقي. حق شما آن است که من خيرخواهتان باشم و سعي کنم که زندگي شما در رفاه باشد و شما را تعليم بدهم تا جاهل نباشيد و آدابتان بياموزم تا دانا شويد.» نمونه هاي فراواني از جمله تعليم توأم با تربيت و تخصص همراه با تعهد و از اين گونه موارد وجود دارد که بنده آنها را براي خطابة حاضر گردآورده و نوشته ام. خطبه هاي حضرت اميرالمؤ منين(ع) در خداشناسي و امثال آن در سطح بسيار عالي است. در اينجا بايد توجه کرد که خطبه غير از کتاب است. يک عالم کتاب خود را براي اهلِ علم مي نويسد. اما خطبه ها در مقاطع مختلف و براي صنوف گوناگون کاربرد دارد، از جمله در ميدان هاي جنگ براي سربازان، در بازار براي بازاريان و در مساجد براي عموم مردم. بنابراين، خطبه ها حاوي مطالب بسيار ارزشمندي است. فرهنگ علوي، مکتب علوي و حکومت علوي، به قدري فرهنگ مردم را بالا برده است که بسياري از عامة مردم اين خطبه ها را -- که امثال مرحوم صدرالمتألهين شيرازي، مرحوم بحراني و مرحوم خوئي که خود از شارحان نهج البلاغه بوده، گاهي حتي از فهمِ معاني کلماتِ آن عاجز مانده اند -- با تأمل در مي يابند! چه گونه بود که بازاري ها اين مطالب را مي فهميدند و سربازانِ ميادين نبرد اينها را درک مي کردند؟ چون خطيب بايد به مقتضاي حال مردم حرف بزند تا مخاطبان بفهمند. براي نمونه در خطبة 228 نهج البلاغه (ص 742) مي خوانيم: «بِتَشعيرِهِ المَشاعِرَ عُرِفَ اَن لاَ مَشعَرَ لَهُ، وَ بِمُضادَّتِهِ بَينَ الا ُمُورِ عُرِفَ اَن لاَ ضِدَّ لَهُ، وَ بِمُقارَنَتِهِ بَينَ الا َشيأِ عُرِفَ اَن لاَ قَرينَ لَهُ؛ با به وجود آوردنِ او، حواس و قواي در اکه را معلوم مي شود که آلتِ ادراکيه اي از براي وي نيست (زيرا او آفرينندة حواس و اضداد و قرينه ها است).» خوب ملاحظه مي شود که معناي اين عبارت بسيار رفيع است ولي در عين حال طوري بوده که سربازان در ميدان جنگ، بازاري ها و آنهايي که در مسجد بودند نيز اينها را مي فهميدند. بنده نمونه هاي زيادي را در اين خصوص فراهم آورده ام که در اينجا به نقل مواردي از آنها اکتفا مي کنم. در خطبة 181 مي فرمايند: «نوفٍ البکالي قال: خطبنا بهذِه الخطبة اميرالمؤ منين عليه السَّ لام بالکوفة و هو قائم علي حجارة، نصبها له جعدة بن هبيرة المخزومي، و عليه مدرعة من صوف و حمائل سيفه ليف، و في رجليه نعلان من ليف، و کأَنَّ جبينه ثفنة بعير؛ نوف بکالي مي گويد: حضرت امير اين خطبه را خواندند در حالي که در کوفه روي سنگي ايستاده بودند و جَعده فرزند هُبيرة مخزومي آن (سنگ) را برپا داشته بود. جامه اي پشمين به تن داشتند و بند شمشيري از ليف خرما بر کتف، و کفشي از ليف در پا، و پيشاني او مثل پينة زانوي شتر نمايان بود...، فَمِن شَواهِدِ خَلقِهِ خَلقُ السَّمواتِ مُوَطَّداتٍ بِ لاَ عَمَدٍ، قائِماتٍ بِ لاَ سَنَدٍ. دَ عاهُنَّ فَاَجَبنَ طَائِعاتٍ مُذ عِناتٍ، غَيرَ مُتَلَکٍّئاتٍ وَ لاَ مُبطِئاتٍ، از شواهد خلقت خداوند، آفرينش آسمان ها است، که بدون ستون پابرجا و بي تکيه گاه برپا است. خداوند آسمان ها را خواند، اجابت کردند، از روي طوع و رغبت و بي درنگ و تأخير.» اين دليلي بر آن است که حضرت امير(ع) مي فرمايند همة جمادات درک و شعور دارند؛ از اين جهت که خداوند آنها را خواند و چنين شنيد: «فَاَجَبنَ طَائِعاتٍ مُذ عِناتٍ، غَيرَ مُتَلَکٍّئاتٍ وَ لاَ مُبطِئاتٍ؛ وَ لَولا اِقرارُ هُنَّ لَهُ بِالرُّبُوبِيَّةِ وَ اِذ عانُهُنَّ لَهُ بِالطَّواعِيَةِ، لَما جَعَلَهُنَّ مَوضِعاً لِعَرشِهِ»(35) اين مطلب که شعور و درک در همة موجودات عالم سريان دارد، بسيار مهم است و از اين قبيل خطبه ها نيز در نهج البلاغه فراوان مشاهده مي شود. ابن ابي الحديد و شر اح ديگر مي گويند که واقعاً علي(ع) مبتکر اين موضوع است، چون قبل از ايشان اگر هم مردم عرب سخني مي گفتند، صرفاً دربارة کوه و درخت و دشت و بيابان بود، اما اولين کسي که دربارة آسمان ها و ملائکه و عظمت خلقت، ابتکار به خرج داد و دربارة اين موضوعات سخن گفت، علي بن ابي طالب(ع) بود. اصل بيست و ششم: وعظ و ارشاد و تبليغ و نصيحت:
قسمت مهمي از مطالب نهج البلاغه دربارة وعظ و ارشاد است. امام علي(ع) آياتي از قرآن مي خواند و سپس خطبه هايي را ايراد مي فرمود؛ در يک خطبه، آية شريفة «يَا اَيُّهَا الا ِنسانُ مَا غَرََّ بِرَبٍَّ الکَريمِ»(36) را تلاوت و آن گاه خطبه را ايراد کردند. نيز پس از قرائت آياتِ «اَلهيکُمُ التَّکاثُرُ، حَتي زُرتُمُ المَقابِرَ»(37)، خطبة ديگري را ايراد فرمودند و اين خطبه ها بعضاً داراي مضامين بسيار عجيبي است؛ في المثل ابن ابي الحديد دربارة يکي از اينها مي گويد: «و اقسم بمن تقسم الامم کلها به لقد قرأت هذه الخطبة منذ خمسين سنة و اًلي الاَّن اکثر من الف مرة.»(38)، بدين مضمون که من به آنچه همة امت ها قسم مي خورند سوگند ياد مي کنم که اين خطبه را، از 50 سال پيش به اين طرف، بيش از هزار دفعه خوانده ام و هر بار در نفس من اثر جديدي بر جاي نهاده است. سپس مي گويد: چه قدر خطبا حرف زدند، ولي کيست که مثل علي بن ابي طالب(ع) اين قدر با فصاحت و بلاغت سخن گفته باشد؟ همين ابن ابي الحديد به دنبال خطبة صد و هشتم -- سُبحانََ خالِقاً وَ مَعبُوداً! بِحُسنِ بَ لائَِ عِندَ خَلقَِ، خَلَقتَ داراً...(39) -- مي گويد: «فجزي الله قائلها عن الاسلام افضل ما جزي به ولياً من اوليائه!»، و بعد از اينکه مقداري دربارة فصاحت و بلاغت کلام امام(ع) صحبت مي کند، به بيانِ خدمات علي بن ابي طالب(ع) مي پردازد و در اين باره چنين سخن مي رانَد: «فما ابلغ نصرته له! تارةً بيده و سيفه، و تارة بلسانه و نطقه، و تارة بقلبه و فکره!» (علي بن ابي طالب(ع) گاهي با دست و شمشيرش به اسلام خدمت کرد، گاه با زبان و نطقش، و گاهي با قلب و فکرش.). او سپس با اين عبارات لب به ستايش علي(ع) مي گشايد:(40) ان قيل جهاد و حرب فهو سيدٌ المجاهدين والمحاربين و ان قيل وعظٌ وتذکيرٌ فهو ابلغ الواعظين والمذکرين و ان قيل فقهٌ و تفسيرٌ فهو رئيس الفقهأ و المفسرين و ان قيل عدل و توحيد فهو امامٌ اهل العدل و الموحدين. ليس علي الله بمستنکرٍ ان يجمع العالم في واحد اگر دربارة جهاد و حرب سخن به ميان آيد، علي بن ابي طالب سيد مجاهدين و محاربين است. همو که در وعظ و پند و اندرز، زبان آورترين واعظان و مذکران است، در فقه و تفسير نيز رئيس فقها و مفسرين، و در عدل و توحيد و عقايد، امام موحدين است. براي خداوند مشکل نيست که تمام دنيا را در شخصي واحد و وجودي يگانه جمع کند. اصل بيست و هفتم: امنيت و صلح:
اين موضوع در کنگرة حاضر مورد عنايت بيش تري نيز هست. دربارة امنيت مطالب زيادي، از جمله فقرات زير، در نهج البلاغه آمده است: «اللهُمَّ اِنََّ تَعلَمُ اَنَّهُ لَم يَکُنِ الَّذِ ي کانَ مِنا مُنافَسَةً فِي سُلطانٍ، وَ لاَ الِتماسَ شَيءٍ مِن فُضُولِ...؛(41) خدايا تو مي داني حکومت را که تأسيس کرديم، نخواستيم با سلطنت طلبان و آنان که در فکر حکومتند، رقابت کرده و مال و ثروت زيادي به دست آورده باشيم. مي خواستيم دين را زنده کنيم و اصلاح به وجود آوريم.» امام صادق عليه السلام فرمود: «مَن استوي يَومَاهُ فهو مغبونٌ»(42) (هر کس دو روزش مساوي باشد مغبون است.)، يعني هميشه بايد به جلو و به سوي پيشرفت حرکت کرد و رو به اصلاح گام برداشت. «وَ نُظهِرَ الا ِص لاحَ فِي بِ لادِکَ، فَيَأمَنَ المَظلُومُونَ مِن عِبادِکَ»(43) هدف حضرت علي(ع) از تأسيس حکومت، ايجاد امنيت فکري، مالي و رواني از همه جهت بوده است. نيز مي فرمايد: «فَالجُنُودُ، بِاِذنِ اللهِ، حُصُونُ الرَّ عِيَّةِ، وَزَينُ الوُ لاةِ، وَ عِزُّ الدينِ، وَ سُبُلُ الا َمنِ؛(44) پس لشکريان، به فرمان خداوند، قلعه هاي محکم مردم، زينت فرمانروايان، و باعث عزت دين هستند و راه هاي امنيت به اين وسيله تأمين مي شود.» امام علي(ع) در نهج البلاغه(45) مي فرمايند: «شنيده ام لشکري از سوي معاويه وارد شهر انبار شده و يکي از آنان گوشواره و خلخال يک زن مسلمان و يک زن غير مسلمان را که در پناه اسلام بوده، ربوده است.» پس فرمودند: «فلو أنَّ امرأً مسلماً مات من بعد هذا اَسفاً ما کان به ملوماً، بل کان به عندي جديراً؛ هرگاه اگر مسلماني بشنود که به امنيت لطمه اي وارد شده است، چنانچه از غصه بميرد، نه تنها بر او ملامت نيست بلکه از نظر من هم شايسته است که از غصه بميرد.» اصل بيست و هشتم: وفا به عهد و پيمان:
اين اصل نيز بسيار مهم است، زيرا مردم با وجود آرزوهاي گوناگون و انديشه هاي پراکنده بر هيچ يک از واجبات الهي چون بزرگ شمردن وفاي به عهد همداستان نيستند به ويژه که آدمي در اسلام هماره خود را با تأکيد بر نهي از پيمان شکني مواجه مي بيند. اين تعاليم ارزنده را در اواخر عهدنامة مالک اشتر، با عبارت دلنشين زير، مي توان از نظر گذراند: «لَيسَ مِن فَرائِضِ اللهِ شَيءٌ الناسُ اَشَدُّ عَلَيهِ اجتِماعاً، مَعَ تَفَرُّقِ اَ هوائِهِم، وَ تَشَتُّتِ آرائِهِم، مِن تَعظيمِ الوَفأِ بِالعُهُودِ...وَ لاَ تَخيسَنَّ بِعَهدَِ...؛(46) زيرا چيزي از واجبات خدا در اجتماع مردم با اختلاف هَواها و پراکندگي انديشه هاشان از بزرگ دانستن وفاي به پيمان ها نيست، و مشرکين هم پيش از مسلمان ها وفاي به عهد را بين خود لازم مي دانستند، به جهت آنکه وَبال و بدعاقبتي پيمان شکني را دريافته بودند (آزموده بودند، و مسلمان ها به انجام آن سزاوارترند).» اصل بيست و نهم: آبادسازي کشور:
حضرت علي(ع) در صدر منشور خود خطاب به مالک اشتر مي فرمايند: «هذا ما اَمَرَ بِهِ عَبدُ اللهِ عَلِيُّ اَميرُ المُؤمِنينَ، مالَِ بنَ الحارِثِ الا َشتَرَ في عَهدِهِ اِلَيهِ، حينَ وَ لا هُ مِصرَ: جِبايَةَ خَراجِها، وَ جِهادَ عَدُوٍّ ها، وَ استِص لاحَ اَ هلِها، وَ عِمارَةَ بِ لادِ ها؛(47) اين فرماني است از علي اميرالمؤ منين به مالک اشتر فرزند حارث در پيماني که با او مي بندد، هنگامي که او را به حکومت مصر مي گمارد تا چهار چيز را در صدر برنامة خود قرار دهد: جمع آوري ماليات، جهاد با دشمنان دين، سامان دادن کار مردم و شهرها را آباد ساختن.» مملکتي که از جهت ماليات، مال، هزينه و بودجه تأمين است، از لحاظ دفع دشمن نيز قدرت جهادي و توانِ مدافعة قوي را دارد و در اين صورت همة کار مردم هم اصلاح شود و شهرها آباد، و اين برنامة حکومت علوي است. اصل سي ام: فرهنگ جهاد و شهادت طلبي:
اين مقوله، فصل مهمي از نهج البلاغه است: «اِنَّ اَکرَمَ المَوتِ القَتلُ، وَ الَّذي نَفسُ ابنِ اَبِي طالِبٍ بِيَدِهِ، لاَ َلفُ ضَربَةٍ بِالسَّيفِ اَ هوَنُ عَلَيَّ مِن مِيتَةٍ عَلَي الفِراشِ؛(48) همانا گرامي ترين مرگ ها کشته شدن در راه خدا است و قسم به پروردگاري که جان علي بن ابي طالب در قبضة قدرت او است، هزار ضربة شمشير خوردن بر من بهتر و آسان تر است که در رختخواب بميرم.» از اين قبيل عبارات را در آخر همان نامة مالک اشتر نيز مي يابيم: «وَ اَنَا اَساَلُ اللهَ بِسَعَةِ رَحمَتِهِ، وَ عَظيمِ قُدرَتِهِ، عَلي اً عطأِ کُلٍّ رَ غبَةٍ اَن يُوَفٍّقَني وَ اِياَ لِما فيهِ رِضاهُ... وَ اَن يَختِمَ لي وَ لََ بِالسَّعادَةِ وَ الشَّهادَةِ؛(49) مالکا، بعد از اين همه سفارش ها دربارة سياست و مملکت داري، از خدا مي خواهم توفيق پيدا کنيم، و پايان عمر من و تو، هر دو، به سعادت و شهادت ختم شود.» حضرت علي(ع) دربارة جهاد عباراتي را مي فرمايد که به نظر بنده اگر جمع آوري شود، خود کتاب مستقلي دربارة فرهنگ جهاد و شهادت طلبي است. مثلاً هنگامي که لشکريان معاويه در جنگ صفين شريعة فرات را گرفتند و ياران علي(ع) را از برداشتن آب منع کردند، آن حضرت فرمود: قَدِ استَطعَمُوکُمُ القِتالَ، فَاَقِرُّوا عَلي مَذَلَّةٍ، وَ تَأخيرِ مَحَلَّةٍ؛ اَو رَوُّوا السُّيُوفَ مِنَ الدٍّمأِ تَروَو ا مِنَ المأِ؛ فَالمَوتُ فِي حَياتِکُم مَقهُورينَ، وَ الحَياةُ في مَوتِکُم قاهِرينَ.»(50) (لشکر معاويه -- با تصرف شريعة فرات و منع شما از برداشتن آب -- کارزار را با شما طالبند، پس شما بر ذلت و خواري اقرار کنيد و شجاعت و شرافت را از کف بدهيد، يا آنکه شمشيرهاتان را از خون ها-- ي ايشان -- سيراب کنيد تا از آب سيراب شود، پس مرگ -- حقيقي -- در زندگاني شما است اگر مغلوب شويد و -- حقيقتِ -- زندگاني در مرگ شما است آن گاه که -- بر دشمن غالب آيد -- و مرگ با عزت و شرافت بهتر از زندگاني با ذلت و خواري است.) براي مرگ و زندگي، قاموس علي بن ابي طالب(ع) فصل جديدي را مي گشايد: «فَالمَوتُ فِي حَياتِکُم مَقهُورينَ» (مرگ آن است که زنده باشيد و زير سلطة ديگران)، «وَ الحَياةُ في مَوتِکُم قاهِرينَ» (ولي زندگي آن است که بميريد در حال قدرت.). اينها واقعاً عجيب است، تا آنکه بالاخره فرمود: «العارُ وَرأَکُم، وَ الجَنَّةُ اَمامَکُم.»(51)، و موقعي هم که طارق بن زياد براي فتح اسپانيا همت گماشت همين خطبه را خواند و به لشکرش گفت: «العدو امامکم والبحر ورأکم»(52)، آن گاه اسپانيا فتح شد. اصل سي و يکم: روش اخذ ماليات:
سيد رضي در آغاز نامة 25 نهج البلاغه ضمن عبارتِ «کان يکتبها لمن يستعمله علي الصدقات و انما ذکرنا هنا جملاً منها ليعلم بها أَنَّهُ عليه السلام کان يقيم عمادالحق و يشرع امثلة العدل، في صغير الامور و کبيرها و دقيقها و جليلها»، گويد: ما اين را نوشتيم تا بدانند که علي بن ابي طالب(ع) چه قدر به جزئيات کار در هر جرياني براي اقامة عماد حق نظر داشته است. دربارة نحوة اخذ ماليات از منظر امام(ع) مطلب بسيار است و در اينجا تنها به اشاره هايي بسنده مي کنيم. آن حضرت خطاب به مأمور مالياتي خود فرمود: «انطَلِق عَلي تَقوَ ي اللهِ» (با پرهيزکاري برو ماليات بگير)؛ «وَ لاَ تُرَوٍّ عَنَّ مُسلِماً» (و مسلماني نبايد بترسد)؛ «وَ لاَ تَجتازَنَّ عَلَيهِ کارِ هاً.».. (و بايد هر کجا که گام مي گذاري، با رضا و رغبت مردم مواجه شوي)؛ «فَاِذا قَدِمتَ عَلَي الحَيٍّ» (وقتي به قبيله اي رسيدي)؛ «فَانزِل بِمائِهِم مِن غَيرِ اَن تُخالِطَ اَبياتَهُم» (در آنجا که آب است، فرود آي و به خانه هاي مردم در مياي)؛ «ثُمَّ امضِ اِلَيهِم بِالسَّکينَةِ وَ الوَقارِ» (چون آنجا منزل کردي، با سکينه و وقار و متانت به سوي ايشان رو)؛ «حَتي تَقُومَ بَينَهُم فَتُسَلٍّمَ عَلَيهِم و لا تُخرِج بالتَحيٍّةِ لَهُم» (سلام کن و آنان را تحيت بفرست)؛ «ثُمَّ تَقُولُ: عِبادَ اللهِ، اَرسَلَني اِلَيکُم وَلِيُّ اللهِ وَ خَليفَتُهُ، لاِ َّخُذَ مِنکُم حَقَّ اللهِ في اَموالِکُم.».. (سپس بگو: اي بندگان خدا، مرا ولي خدا فرستاده است که اگر حقي از خداوند در مال شما هست بگيرم)؛ «فَاِن قالَ قائِلٌ:لاَ ، فَ لاَ تُراجِعهُ» (اگر کسي گفت بدهکار نيستم، ديگر کاري نداشته باش)؛ «وَ اِن اَنعَمَ لََ مُنعِمٌ» (و اگر گفت که نه، من بدهکارم، با او برو)؛ «فَانطَلِق مَعَهُ مِن غَيرِ اَن تُخيفَهُ اَو تُوعِدَهُ اَو تَعسِفَهُ اَو تُر هِقَهُ» (ولي او را نترسان بر او سخت نگير و با او به دشواري رفتار مکن)؛ «فَخُذ مَا اَ عطاَ مِن ذَ هَبٍ اَو فِضَّةٍ. فَاِن کانَ لَهُ ماشِيَةٌ...» (پس آنچه از زر يا سيم به تو دهد، بگير و اگر او را گاو و گوسفند و شتر و اين طور چيزها است، بي اجازة او داخل نشو. حيواني را مَرَمان و مترسان. بعد از آنکه او را گرفتي، وقت برگشتن، مواظب باش بچة شتر را از مادرش جدا نکني، و هيچ حيواني را به تندي نراني. اگر بر آنها سوار شدي، به هر کجا که رسيدي و آب و علف بود، به آنها بدهي.). خلاصه اينکه دقت هاي عجيبي در آنجا ذکر شده است.(53) اصل سي و دوم: خصلت هاي ضروري حاکمان:
در کلام 131 مي خوانيم: «وَ قَد عَلِمتُم اَنَّهُ لاَ يَنبَغي اَن يَکُونَ الوالِي عَلَي الفُرُوجِ وَ الدٍّمأِ والمَغانِمِ وَ الا َحکامِ وَ اِمامَةِ المُسلِمينَ البَخيلُ؛ کسي که بر حيثيت ها، جان ها، غنايم، اموال و احکام مسلمان ها ولايت دارد و امامت آنها را بر عهده مي گيرد، نبايد بخيل باشد؛ فَتَکُونَ فِي اَموالِهِم نَهمَتُهُ، در اين صورت، چشم طمع به مال مردم مي دوزد؛ وَ لاَ الجاهِلُ فَيُضِلَّهُم بِجَهلِهِ، بايد جاهل نباشد، زيرا مردم را گمراه مي کند؛ وَ لاَ الجافِي فَيَقطَعَهُم بِجَفائِهِ، بايد آدمي با ملايمت و مهربان باشد، زيرا اگر چنين نباشد مردم را پراکنده مي سازد؛ وَ لاَ الحائِفُ لِلدُّوَلِ، بايد شجاع باشد و از کسي نترسد؛ فَيَتَّخِذَ قَوماً دُونَ قَومٍ، وگرنه به اين طرف يا آن طرف تکيه مي کند؛ وَ لاَ المُرتَشي فِي الحُکمِ، نبايد در صدور حکم رشوه گيرد؛ فَيَذ هَبَ بِالحُقُوقِ، تا حقوق از بين رود؛ وَ يَقِفَ بِها دُونَ المَقاطِعِ، و اگر رشوه بخورد، کارها را چنان که بايد به سرانجام نرساند؛ وَ لاَ المُعَطٍّلُ لِلسُّنَّةِ فَيُهلَِ الا ُمَّةَ. بايد سنت پروردگار يا سنت اسلامي را معطل نگذارد که اگر چنين کند، امت به هلاکت رسد؛ لاَ يُقيمُ اَمرَ اللهِ سُبحانَهُ اِ لا مَن لاَ يُصانِعُ، وَ لاَ يُضارِ عُ، وَ لاَ يَتَّبِعُ المَطامِعَ»(54) پس کسي که اهل سازش با دشمنان اسلام باشد و از سنت ها و آداب غلط پيروي کند و تابع اميال و مطامع شخصي خود باشد، هرگز نمي تواند امور سياسي و ادارة جامعة اسلامي را به انجام برساند.» .1 در گفتار حاضر، خطبه ها، نامه ها و کلمات قصار، منقول از نهج البلاغة فيض الاسلام است. .2 کتاب الخصال، ج 1، ص 149. .3 بحارالانوار، ج 40، ص 325 .4 نهج البلاغه، خطبة 200، ص 663. .5 همان، خطبة 159، ص 512. .6 همان، خطبة 234، ص 808. .7 همان، نامة 47، ص 978. .8 (کلمة قصار 3). .9 کلمة قصار 53. .10 (کلمة قصار 154). .11 (کلمة 311). .12 وسائل الشيعه، ج 11، چ لبنان، ص 49. .13 نهج البلاغه، کلمة 206. .14 همان، خطبة 234، ص ص 802 803-. .15 نهج البلاغه، نامة 53، ص 996. .16 همان نامه، ص 993. .17 خطبة 15. .18 همان، خطبة 191، ص 649. .19 همان، خطبة 83 ، ص 200. .20 همان، نامة 53، ص 1024. .21 همان نامه، ص 1021. .22 نهج البلاغه، نامة 27، ص 886. .23 همان نامه، به ترتيب صفحات 992، 991، 993. .24 همان، کلمة قصار 347. .25 همان، نامة 40. .26 همان، نامة 44، ص 966. .27 همان، نامة 53، ص 1000. .28 همان نامه، ص 1010-1009. .29 همان نامه، ص 1014. .30 همان، ص 1013. .31 همان، کلمة قصار 164. .32 همان، کلمة قصار 152. .33 همان، خطبة 207، ص ص 686، 687. .34 همان، کلمة قصار 80. .35 نهج البلاغه، خطبة 181، ص 589. .36 همان، خطبة 214، ص 707. .37 همان، خطبة 212، ص 694. .38 شرح نهج البلاغة ابن ابي الحديد، ج 11، ص 153. .39 همان، ج 7، ص 200. .40 همان، ج 7، ص ص 203-202. .41 نهج البلاغه، خطبة 131، ص 407-406. .42 بحارالانوار، ج 71، ص 173. .43 نهج البلاغه، خطبة 131، ص 407. .44 همان، نامة 53، ص 1003. .45 خطبة 27، ص 95. .46 همان، نامة 53، ص 1027. .47 همان، نامة 53، ص 991. .48 همان، خطبة 122، ص 380. .49 همان، نامة 53، ص 1034. .50 همان، خطبة 51، ص 138. .51 همان، خطبة 170، ص 553. .52 ابن خلکان، وفيات الاعيان، ج 5، 1379 ه'' ق، ص 321. با اندکي جابه جايي، بدين گونه: «ايهاالناس، اين المفر والبحر من ورائکم والعدو أمامکم؟.» .53 نهج البلاغه، نامة 25، ص ص 881-879. .54 نهج البلاغه، کلمة قصار 107.