مقدمه
بسم الله الرحمن الرحيم
اگر بتاريخ جهان از جنبه ى فن خطابه بنگريم، و بشرح حال اعاظم خطيبان ملتها نظر بيندازيم، بدون ترديد بعنوان اين مقاله كه: على بزرگترين خطيب تاريخ است اعتراف خواميم كرد.
اين دعوى نه از روى تعصب دينى است، و نه تعبد فكرى، و حتى اثبات اين خصيصه را هم فضيلت تامه، براى على نمى دانيم، چه او چنان آراسته به فضايل و كمالات است، كه خطيب بودنش در مقابل ساير محسناتش، يكى از هزار، و اندكى از بسيار است.
توضيح عنوان مذكور مستلزم بيان چند امر بعنوان مقدمه است، كه بى آن اذهان را متوجه حقيقت موضوع نمى كند، و آن، نخست تعريفى باجمال از خطابه و خطيب، دوم، صفات و خصايص خطبان بزرگ، سوم، نحوه ى كار آنها و در آخر مقايسه ى با حضرتش.
كمال بحث در اين مسائل به حجم كتابى نيازمند است، و از عهده ى مقاله اى، هر چند طولانى، برنيايد. ولى چون در حد گفتارى محدود مورد تقاضاست، ناگزيز مقصود را فشرده و فهرست وار ذكر كرده، باشد كه ضمن اداى تكليف، خوانندگان هوشمند را اشارتى كافى باشد.
تعريف خطابه
خطابه عبارت است از گفتارى هيجان انگيز، كه به منظور انجام، يا تكر عملى بطور رسمى براى جمع گفته شود، و سخن از چيزهاى مقنع باشد. معنى اقناع در اين مورد آن است كه مستمع گفته را تعقل و تصديق كند، هر چند آن تصديق به برهان نباشد. و به طورى كه از تعريف مذكور استنباط مى شود نكته ى مهم در خطابه، صرف تاثير سخن و اقناع مستمع است، و نوع گفتار و مقصود هر چه باشد فرقى نمى كند، چه اضلال و تخدير باشد، و چه ارشاد و تذكير. باين جهت هم صفات خطيب نديده گرفته شده است "اگر چه كسى بر حسن آن انكار ندارد" بنابر اين آنكه به سخنش خلقى را به گمراهى مى كشد و كسى كه قومى را از ضلالت مى رهاند، هر دو را خطيب مى گويند و سخنش را هم خطبه و خطابه مى خوانند و نيز شرط حتمى نشده كه نوع سخن از لحاظ فنى چگونه ادا شود، نثر باشد يا شعر، مسجع باشد يا مرسل يا تركيبى از همه، و آيا خطيب
بايد بارتجال سخن گويد يا قبلا آن را تهيه كرده باشد و نيز متن خطب از خودش باشد يا از ديگران نقل كند، و همچنين در آنچه مى گويد مومن باشد يا نه، و لازم است داراى سجاياى اخلاقى باشد يا خير؟
اكنون قبل از اينكه بخواهيم از اين تعريف نتيجه بگيريم، سخن را بر مى گردانيم بذكر اسامى چند نفر از خطيبان نامدار جهان و اجمالى از خصايص آنها كه ارتباط با فن خطابه دارد و براى مقايسه به كار مى آيد.
مى دانيم كه در ميان ملتهاى جهان، ملل يونان، روم، عرب "به ترتيب" در فن خطابه گوى تفوق را از ديگر اقوام ربوده بودند.
تاريخ خطابه در يونان
ارسطو [ ARISTOTLE. ] حكيم يونانى اولين كسى است كه اين فن را تحت انضباط درآورد، و راجع به آن كتابى بنام: ريطو ريقا [ RHETORIQUE. ] نوشت و جزء منطق و يكى از صناعات خمس است، و نيز واقفيم كه در مائه پنجم و چهارم پيش از ميلاد، در اكثر دولتهاى سرزمين يونان، حكومت ملى داشتند، يعنى در امور اجتماعى ملت انجمن ساخته و مشاوره مى نمود، و تصميم هاى مهم اتخاذ مى كرد. در اين مشورت و گفتگو طبعا كسانى كه داناتر و خردمندتر بودند، و آراء ايشان بصواب نزديكتر بود طرف توجه مى شدند، و مخصوصا اگر در تقرير و بيان زبر دست بودند، راى خود را پيش مى بردند، و نزد قوم قدر و منزلت مى يافتند، و مرجع امور واقع شده به رياست و زمامدارى مى رسيدند، و چون اين مقام را وسيله ى سخنورى و تاثير كلام دريافته بودند، آنها را "خطيب" مى ناميدند و نخستين كسى كه در يونان "آتن" در اين فن نمايش مخصوص يافت و به مهارت رسيد، پريكلس [ PERICLES. ] نامى بود، و بوسيله ى همين قدرت بيان چهل سال بر مسند قدرت نشسته و آن را اداره مى كرد. اما با همه ى شهرت و نيرويى كه در اين فن كسب كرده بود، گفتارهاى خود را قبلا تهيه و پس از حلاجى در جمع ادا مى كرد .
در آن عهد خطباى بزرگى بعرصه ى ظهور رسيدند، و از ميان آنها دسته اى پيدا شدن كه منظورشان از سخنورى غلبه ى بر حريف بود، و بنابر اين جلد و مغالطه را باب كرده و رايج ساختند. بديهى است اين شيوه علاوه بر اينكه راه صحيحى نبود، موجب فساد اخلاق عامه را فراهم مى كرد، و اينها را سوفسطايى [ SOHISTE. ] مى ناميدند، از همين رو است كه سقراط [ SOCRATES. ] مخالف آن بود و جان خود را نيز در اين راه از دست داد.
افلاطون [ PLATO. ] و ارسطو دنباله ى مجاهدات سقراط را گرفتن، منتها خطابه هاى افلاطون دو نوع بود، دسته اى به شيوه ى ناپسند، و دسته اى معقولانه و تابع حكمت و حقايق امور.
پس از آنها ايسو قراطيس [ ETARCOSI. ] ظهور كرد، كه فن خطابه را نيز تدريس مى كرد و معتقد به تكلف و تصنع بود، به حدى كه يكى از خطبه هايش را ظرف ده سال تكميل كرد!
سرآمد و خاتم خطباى يونان دموستنس [ DEMOSTHENES. ] است. او نيز گفتارهاى خود را قبلا تهيه مى كرد و
تمرين مى نمود، و در مقابل آينه مى ايستاد، و آنها را تكرار مى كرد، و بلند مى خواند، و حركات هنر پيشگى از خود در مى آورد، كه سخنش بهتر در دلها جا گيرد.
بطورى كه استنباط مى شود، موضوع و غرض خطبه هاى اين خطيبان، سياست و كسب قدرت و نفوذ در خلق و شهرت و جمع مال بود. بقول ويل دورانت مورخ نامدار: 'گاهگاهى كفايت آن را داشتند كه در راه وطن خدمات شريفى انجام دهند، ولى سخنورى را چندان با سفسطه و غرض ورزى و سياست بازى آميخته بودند كه حتى در ميان مبارزات انتخاباتى عصر ما نيز سابقه ندارد'.
نتايج مطالعه تاريخ خطابه در يونان
از مجموع مطالعه تاريخ خطابه در يونان نتايج زير بدست مى آيد:
1- موضوع و غرض سخنرانان امور مادى و دنيوى بوده و به مسائل اخلاقى توجه نداشتند و اگر هم كسانى در اين راه قدم برداشته اند ضمنى بوده نه اصلى.
2- سخنرانان با همه شهرت و مقامى كه داشته اند و در كسب معلومات مقدماتى رنجها برده اند، و غالبا شغل منحصر آنان بوده، معذلك در ارتجال و بديهه خوانى دست نداشته، و خطبه هاى خود را قبلا تهيه مى كردند، و حتى برخى خطبه ها را از ديگران مى گرفتند يا مى خريدند، چه استادانى بودند كه كار آنها تهيه خطبه بود مانند ايزا گراتس. [ ISOCRATES. ]
3- غرور و تعصب و بكار بردن امثله ى مبتذل بين آنان متداول بود، حتى در گفتارهاى دموستنس كه بزرگترين بود ديده مى شود، خاصه در موضوعهاى قضايى و محاكماتى، و نمونه ى بارز آن خطبى است كه بين او و آشينس مبادله شده است كه بتمام معنى دور از جنبه ى انسانى و اخلاقى است.
4- خطبا غالبا داراى سجاياى اخلاقى نبودند و حتى برخى موجبات فساد جامعه را فراهم مى كردند مانند سوفسطائيان.
5- فن خطابه را نزد استادان خاصى تعليم مى گرفتند، و تمرين مى كردند، و علومى چون معانى و بيان و ادبيات مى خواندند، و از فقه و سياست نيز بى بهره نبودند، تمرين را زياد پايبند بودند، چنان كه دموستنس غارى براى خود تهيه كرده بود، و ماهها در آن بسر مى برد، و مخفيانه به تمرين مى پرداخت، و در اين دورانه يك طرف صورت خود را مى تراشيد، كه نتواند از كنج انزواى خويش بيرون آيد، با همه ى اين احوال ذى فن بودند نه ذو فنون.
6- از جنبه ى اخلاقى و صفات عالى نيز اگر بعضى عارى نبودند ولى مجامع محسنات شمرده نمى شدند. اكنون سرى به روم و خارج از حوزه ى يونان بزنيم:
اعاظم خطباى روم، كه شهرت جهانى دارند عبارتند از: كاتن [ CATON. ] سياستمدار معروف، و سيسرون [ CICERON. ] و يحيى زرين دهان، و اگوستين [ SAINTAUGUSTIN. ] و لوتر [ LUTHER. ] آلمانى، كه در مذهب مسيح انقلابى
بوجود آورد.
و نيز بوسوئه [ BOSSUET. ] و بوردالوست [ BOURDALUE. ] و فنلن [ FENELON. ] فرانسوى، كه اينان نيز داراى همان خصايصى بودند كه براى يونانيان برشمرديم، و تكرار و تفصيل نمى دهيم، تاريخ گواه ماست.
تاريخ خطابه در دنياى عرب
جهان سومى كه بايد مورد مطالعه قرار دهيم تا دعوى ما در سر مقاله قدرت دفاع بيشترى گيرد، دنياى عرب است همان عربى كه على از ميان آنها برخاست.
عرب قبل از اسلام، چيزى نداشت و در سايه ى شمشير و ضيافت و فصاحت مى زيست. شمشير حافظ حقوق او بود، ضيافت دليل بر روح انسانيش و بجاى كتابت و تحرير، فصاحت و تقرير را در فيصله ى جدال و نزاع و صلح و اصلاح بكار مى برد. از اين روست كه قريحه ى خطابه و شعر كه مولود بيان است در آنها راه كمال را سپرد. در جائى كه منطق و استدلال كمتر نفوذ دارد، كلام مرسل و شعر بهتر كار مى كند، چه: اين دو نوع كلام، با تخيل بيشتر سر و كار دارد تا برهان و تعقل. شعر زبان دل و روح است و خطابه و كلام مرسل فاصله ى بين استدلال و تخيل، و انفعالات و نفسانى ملتها در اين دو موضوع نهفته است، از اين رو است كه در عرب، خطبه و شعر واجد مقام بلندى است، و در ميان آنان خطباى بزرگى پيدا شدند از قبيل: هانى بن قبيصه، سخنران عصر جاهليت كه خطبه ى معروف "هالك معذور، خير من ناج فرور" در جنگ قار از اوست، وكلامى مسجع است، وديگر مرثد الخير كه خطبه بنام "اصلاح ذات البين" از او به جاست و پر از تكلفات لفظى است.
و نيز مشاهير خطباى جاهليت، اكثم بن صيفى، قس بن ساعده و كعب بن لوى مى باشند، كه نمونه خطب آنها در متون تاريخ عرب يافت مى شود، و همه متصنع و پر تكلف و شبيه به مقامه هاى ابوالقاسم حريرى و حميدى است.
در عصر اسلامى اين فن "خطابه" مقام خود را از دست نداد، بلكه تحول شگرفى در آن به وجود آورد.
سبك خطابى عصر جاهليت كه در قيد سجع و افكار محدود و موضوعهاى بدوى بود، جنبش اسلامى را كفايت نمى كرد، پيغمبر اسلام و جانشينان او بويژه على بن ابى طالب، خطابه را از زمين به آسمان بردند، و پس از آن هم اين رو به دنبال شد، و در دوران خلفاى اموى و عباسى و حتى ادوار بعد رايج بود، و خطباى برجسته اى پا به عرصه وجود گذاردند، كه از آن جمله است: ابن سماك، معاصر رشد، و در قرن سوم هجرى سعيد بن اسماعيل نيشابورى و در قرن چهارم عبدالرحيم بن محمد حذاقى فارقى و در همان قرن شيخ ابو على دقاق نيشابورى و در قرن ششم ابن جوزى معروف و معاصر او اخطب خوارزم است و در قرون بعد از قبيل شيخ ابراهيم سقاء و بسيارى ديگر كه مقصود تاريخ نگارى نيست، بلكه اشاره اى است بر اين كه فن خطابه قطع نشده، و
در هر عصرى سر آمدانى داشته است، و از هر يك خطابه هايى باقى است.
از جمله ى سرآمدان عصر اسلامى ابن نباته است كه خطب زيادى از او باقى است و مستقلا نيز طبع شده است، و بقدرى اين شخص معروف است و شهرت فنى دارد، كه بعضى معاندان و غرض ورزان براى آنكه امام را تحقير كنند نوشته اند، علاوه از اينكه تمام خطب از امام نيست و آنهايى هم كه هست به مرتبه اى نمى باشد كه از عهده ى ديگران بر نيابد، و از جمله شواهدى كه مى آورند، خطبه هاى ابن نباته است و ما مى خواستيم مقايسه را از خطب قبل از اسلام شروع كنيم و بعد به نمونه هاى پس از اسلام بپردازيم، ولى چون قلم بدن قصد بنام ابن نباته گشت، اول به آن پرداخته سپس به قبل از اسلام بر مى گرديم، چون غرض ما تاريخ نويسى نيست بلكه يكنوع قضاوت و اظهار نظر است و اقامه ى دليل ترتيب زمانى لازم ندارد.
در اينجا رشته ى سخن را بدست ابن ابى الحديد مى دهيم، چه او در شرح معروف خود اين مقايسه را انجام داده و كار ما را سهل كرده است، او يكى از خطب جهاديه ابن نباته را با يكى از خطبه هاى جهاديه امام مقايسه كرده است و بدو لحاظ نقل سخن او بر اظهار نظر ما ارجحيت دارد، يكى آنكه در مذهب با ما هم طريقه نيست، و ديگر آن كه براى چنين قضاوتى اصلحيت و اعلميت دارد. اينك در ابتدا به نقل متن خطبه ى جهاديه ى ابن نباته پرداخته، سپس مقايسه را مى آوريم و به رعايت اختصار از نقل خطبه امام كه مفصل و به شماره 27 است، صرف نظر كرده و خوانندگان را به متون نهج البلاغه كه در دسترس همه است ارجاع مى دهيم.
خطبه ابن نباته
ايها الناس، الى كم تسمعون الذكر فلا تعون "!" و الى كم تقرعون بالزجر فلا تقلعون "!" كان اسماعكم تمج ودائع الوعظ، و كان قلوبكم بها استكبار عن الحفظ، و عدوكم يعمل فى دياركم عمله، و يبلغ بتخلفكم عن جهاد امله، و حرخ بهم الشيطان، الى باطله فاجابوه، و ندبكم الرحمن الى حقه فخالفتموه، و هذه البهائم تناضل عن ذمارها، و هذه الطير تموت خميه دون او كارها، بلا كتاب انزل عليها، و لا رسول ارسل اليها، و انتم اهل العقول و الافهام، و اهل الشرايع و الاحكام، تندون من عدوكم نديد الابل، و تدرعون له مدارع العجز و لافشل، و انتم و الله اولى بالغز و اليهم، و احرى بالمغار عليهم، لانكم امناء الله على كتابه، و المصدقون بعقابه و ثوابه، حضكم الله بالنجده و الباس، و جعلكم خير امه اخرجت للناس، فاين حميه الايمان؟ و اين بصيره الايقان؟ و اين الاشفاق من لهب النيران؟ و اين الثقه بضمان الرحمن؟ فقد قال الله فى القرآن: "بلى ان تصبروا و تتقوا- آل عمران" فاشترط عليكم التقوى و الصبر، و ضمن لكم المعونه و النصر، افتتهمونه فى ضمانه؟ ام
تشكون فى عدله و احسانه؟ فسابقوا رحكم الله الى الجهاد بقلوب نقيه، و نفوس ابيه، و اعمال رضيه، و وجوه مضيه، و خذوا بعزائم التشمير، واكشفوا عن روسكم عار التقصير، و هبو نفوسكم لمن هو املك بها منكم، و لا تركنوا الى الجزع، فانه لا يدفع الموت عنكم. "و لا تكونوا كا الذين كفروا و قالوا لاخوانهم اذا ضربوا فى الارض او كانوا غزى لو كانوا عندنا ما ماتوا و ما قتلوا ليجعل الله ذلك حسره فى قلوبهم و الله سحيى و يميت و الله بما تعلمون بصير- آل عمران" فالجهاد، الجهاد ايها لموقنون، و الظفر، الظفر ايها الصابرون! الجنه، الجنه ايها الراغبون! النار، النار ايها الراهبون! فان الجهاد اثبت قواعد الايمان، و اوسع ابواب الرضوان، و ارفع درجات الجنان، و ان من ناصح الله لبين منزلتين مرغوب فيهما، مجمع على تفضيلها: اما السعاده باالظفر فى العاجل، و اما الفوز بالشهاده فى الاجل، و اكره المنزلتين اليكم اعظمهما نعمه عليكم فانصروا الله فان نصره حرز من الهلكات حريز، "و لينصرن الله من ينصره لقوى عزيز- حج".
احتياجى به ترجمه نيست، هم به رعايت اختصار مقاله، و هم از اينكه مراد از نقل آن تبيين مقام فصاحت و بلاغت سخن است، و اين امر جز به زبان اصلى مفهوم نمى شود و كسانى درك كنند كه اهل زبانند.
ابن ابى الحديد پس از نقل تمام خطبه 27 امام كه مطلع آن اين است: اما بعد، فان الجهاد باب من ابواب الجنه، چنين گويد: خطبه ابن نباته را با خطبه امام مقايسه كنيد، و از دايره ى انصاف دور نشويد، و نسبت اين دو با هم، مانند نسبت شمشير چوبين با تيغ پولادين است.
از خطبه ابن نباته، سستى و تكلف و خامى مى ريزد، اكثر الفاظ نابجا بكار رفته و از لطافت و پختگى و زيبايى بيرون است مانند: كان اسماعكم تمج ودائع الوعظ، و كان قلوبكم بها استكبار عن الحفظ! و همينطور: تندون من عدوكم نديد الابل و تدرعون له مدارع العجز و الفشل.
كه از اين قبيل در اين خطبه و ساير خطب او زياد است، و با همه ى اين نقصها اين كلام مسروق از امام است چه امام مى گويد: اما بعد، ان الجهاد باب من ابواب الجنه و ابن نباته اين معنى را گرفته و چنين مى گويد: فان الجهاد اثبت قواعد الايمان و اوسع ابواب الرضوان و ارفع درجات الجنان! و نيز اين عبارت امام: من اجتماع هولاء على باطلهم و تفرقكم عن حقكم. او اين عبارت را ساخته است: صرخ بهم الشيطان الى باطله فاجابوه و ندبكم الرحمن الى حقه فخالمتموه و همچنين از اين گفته ى امام: قد دعوتكم الى قتال هولاء القوم... چنين بهم بافته است: كم تسمعون الذكر فلا تعون و تقرعون بالزجر فلا تقلعون.
نيز از امام است در خطبه مذكور: حتى شنت عليكم الغارات و ملكت عليكم الاوطان. ابن نباته آن را گرفته و چنين گويد: و عدوكم يعمل فى دياركم عمله و يبلغ بتخلفكم عن جهاد اصله. در اينجا ابن ابى الحديد به مقايسه ى خطبه ى جهاديه ديگرى از ابن نباته مى پردازد و براى احتراز از
اطاله از نقل آن خود دارى و خوانندگان را به صفحات 80 تا 85 جلد دوم شرح ابن ابى الحديد ارجاع مى دهيم.
اكنون برمى گرديم به مقايسه اى هم از قبل از اسلام:
خطبه اكثم بن صيفى "قبل از اسلام"
اين خطبه از اكثم بن صيفى يكى از خطيبان برجسته و نامدار عصر جاهليت است:
اسمعوا وعوا، و تعلمو، تعلموا، و تفهموا تفهموا، ليل داج، و نهار ساج، والارض مهاد، و الجبال اوتاد، و الاولون كاالاخرين، كل ذلك بلاء، فصلوا ارحامكم، و اصلحوا ارحامكم، فهل رايتم من هلك رجع، او ميتا نشر، الدار امامكم، و الظن كما تعلمون.
اين خطبه بنام قس بن ساعده ثبت شده است كه او نيز از سرآمدان عصر جاهليت بوده است، كه حتى پيغمبر وى را ستوده است: اسمعوا و عوا، من عاش مات و من مات فات، و كل ما هو آت غريب، ليل داج، و سماء ذات ابراج، بحار تزخر، و نجوم تزهر، وضوء و ظلام، و بر و آثام، و مطعم و مشرب، و ملبس و مركب، مالى ارى الناس يذهبون و لا يرجعون؟...
البته در قضاوت نبايد انصاف را از دست داد و به تعصب گرائيد. در ميان گفتار اين سخنرانان جملات زيبايى ديده مى شود، حتى معانى دلكشى، اما با چند جمله ى زيبا و چند عبارت فصيح نمى توان به جنگ كسى رفت كه تمام سخنانش فصيح و گفتارش بليغ و معانيش زيباست. البته براى عرب بدوى كه رشد خطب را در نيافته و سخنان على را هنوز نشنيده، شايد كلمات مسجع و جملات كوتاه قس بن ساعده و اكثم بن صيفى و نظاير آنان را مى پسنديده، و احيانا مجذوب مى شده، ولى سخنان محدود آنها كجا و وسعت بيان و قدرت تركيب جملات و تنوع موضوعات و رعايت محسنات، و تراوش معانى مختلف و مفاهيم گوناگون على كجا، حتى در عصر فلسفه يونان و در عمر طلاقت عرب.
كدام مستمع است كه با استماع الفاظى چند فشرده، و غالبا داراى غرابت و تعقيد و اختصارى نامطلوب و در حكم رمز و ايماء قانع شود، و تحت تاثير قرار گيرد و نتيجه اى كه از خطبه منظور است حاصل گردد؟
چنانچه مكرر اشاره شد، شرح محاسن سخنان امام و مقايسه با يك يك سخنوران را كتابى نه، بلكه كتابهايى كافى نخوانده بود و بهتر همان است كه به جزئيات نپرداخته، بحثى كلى در اين باره نموده و مقال را خاتمه دهيم، باشد كه اگر توفيقى حاصل شد، كتابى را در اين خصوص ترتيب دارد.
على بزرگترين خطيب تاريخ
اكنون بپردازيم باصل مطلب، يعنى به اينكه: "على بزرگترين خطيب تاريخ" است.
چرا؟
وقتى جواب ما سائل را قانع مى كند كه مستدل باشد و براى بيان استدلال ناگزيريم او را با بزرگترين خطيبان عالم در ترازوى سنجش قرار دهيم، هم از لحاظ اخلاقى و كمالات معنوى، وغرض از ايراد خطب و هم ارزش فنى آنها كه نمونه اى از قسمت اخير را در بالا ذكر كرديم.
از لحاظ شايستگى اخلاقى خطيب و علو نفس، ما در هيچ تاريخى نمى بينيم كه او را به صفات: عدل، تقوا، زهد، حكمت، دانش، فدا كارى، خلوص و... نستوده باشد، هر چند مورخ و واصف ضد اسلام و ضد على باشد. "قولى است كه جملگى برآنند"
در حالى كه با مطالعه ى شرح حال سيار خطباى عالم، از يونان گرفته تا روم و عرب كه خداوندان اين فن بودند و ساير ممالك، چه قبل از اسلام و چه بعد از آن، الى زماننا هذا، نه كمتر، بلكه حتى يك نفر را نمى جوئيم كه با على پهلو بزند و مستجمع كمالات صورى و معنوى باشد.
لولا عجايب صنع الله ما نجت
تلك الفضايل فى لحم و لا عصب
تلك الفضايل فى لحم و لا عصب
تلك الفضايل فى لحم و لا عصب
اسامى مشاهيرى را كه بعنوان نمونه نقل كرديم، براى اين بود كه بياد آوريد، غرض هر يك جز كسب رياست و قدرت و حطام دنيوى چيز ديگرى نبوده، و اگر هم گاهى به يكى دو نفر بر مى خوريم، از جهات ديگرش بى نقص نمى بينيم.
چطور على "ع" جامع صفات كمال است؟
براى آنكه در وجود على، تمام صفات كمال جمع است: سياست و تدبير، عدل و تقوا، دانش و عرفان، رحمت و رافت، شجاعت و سطوت، بيان و تقرير، عمل و كار، فصاحت و بلاغت. او همه اين صفات را دارد آنهم در حد اعلا.شما چه كسى را مى جوئيد كه داراى اين صفات متضاد باشد، تا ما با على در يك ترازو قرار دهيم؟
بخاطر داريد كه در بالا نقل كرديم كه كمتر خطيبى وجود داشته كه خطب خود را بداهه و ارتجالا ادا كرده باشد. خطيبان سخنان خود را قبلا تهيه و در تنظيم آن وقتها مصروف مى كرده، چنانچه يكى از آنان براى تهيه يك خطبه ده سال رنج كشيده است.
و اما على، او در هر جا و هر مورد و در هر حال كه اقتضا كرده، ايستاده و گوهر افشانى كرده است. بدون سابقه و تمرين قبلى، و ديدن مدرسه و استاد، و خواندن ادبيات و معانى بيان.
اين نيز يكى از صدها خصايص على است كه در ديگران يا نيست، و اگر هم هست، در حد شاذ و نادر و در موارد بخصوصى.
يكى ديگر از خصايص على اين است كه جامعيت دارد، هم خودش هم سخنانش. يعنى آنچه
خوبان همه دارند او تنها دارد. خودش جامع است. كلامش نيز جامع است.
چه: سخنش، در عين سادگى، شور انگيز و در عين روانى، گاهى در پيچيدگى تصنعات قرار مى گيرد، مشحون است از صنايع لفظى و معنوى. در حالتى كه دارد مرسل پيش مى رود، مسجع مى شود، جائى كه تاثير مى خواهد "تاثير بيشترى" به انواع تاكيد و تشبيه و استعاره و مجاز دست مى زند. تمثيل را ماهرانه بكار مى برد، از آيات گرفته تا اشعار و مثلهاى سائر.
اگر مثال مناسبى نيابد، از خود مى سازد تا مقصود را مجسم كند. هر كلمه اى را بجايش مى گذارد و اذا رايتهم حسبتهم لولوا منثورا. حسن مطلع و مقطع را زياد دارد، چه لازمه تفهيم و تفهم و سرعت تاثير و باقى ماندن اثر در مستمع است. زينت فواصل و زيبايى تقديم و تاخير را در نظر دارد. كلامش خالى از الفاظ ركيك، تعقيد، اشتقاقات شاد و نادر يا مخالف قياس زمان است، منفور الاستعمال ندارد، مجازهاى مستهجن، تشبيهات مستشبع در آن ديده نمى شود، عذوبت نطق و قدرت طبع و طلاقت لسان را كسى مانند على ندارد، آنهم در حد جامعيت، لطف تركيب الفاظ را با حسن ادارى معنى در همه جا رعايت نموده است، گفتارش هم همه بديهه است، از لحاظ معنى حاوى مكارم اخلاق است و حاكى مصالح امام. چيزى نيست كه بشر را فايده بخشد و در آن نباشد و سخنانش از آن حكايت نكند. هم آيت وعيد است و هم مژده ى اميد. در عين اينكه كار و كوشش را مى ستايد، خلايق را از دام علايق گريز مى دهد. راهنماى زندگى، تزكيه ى نفس، تقويت روح، انسانيت مطلق است.
درس شجاعت، مناعت، فضيلت، كرم و تمام فضايل مى دهد. از جنگ سخن مى گويد، از اقتصاد، از سياست، از مديريت و از همه چيز، از قرار خاك، تا مدار افلاك، عجز الواصفون عن صفته.
دوست و دشمن، دانا و كانا، عابد و عاصى، دانى و قاصى، راستى به برترى او معترفند، سنجش على، با ساير خطبا مقايسه ى عذار سپيد ماه، با گيسوى شب سياه است.
آنچه ستوديم، همه از سخنانش پيداست، استشهاد از بيانات او براى آنچه گفتيم، ميدان وسيعى مى خواهد. چه اينهمه كمال را، نمى توان با جمال نشان داد و جلوه ى صباح را با نور مصباح شناساند و براى آنكه سخن را دفعه كوتاه نكرد و نتيجه اى گرفته باشيم، سيرى كلى در محسنات خطب نموده، با ذكر شواهدى از آن، باشد كه اداى تكليف شده باشد هر چند ناقص.