وحي پيامبرانه
دكتر محمدجواد رودگر(1) چكيده:
«وحي» جوهره معرفت ديني و ركن آموزههاي اسلامي است كه شناخت ماهيت، حقيقت، قلمرو و گستره آن امري ضروري از حيث كلامي، تفسيري، فلسفي و حتي عرفاني است و افق بينش و آفاق گرايشهاي ديني را نزد دينداران افزون مينمايد. اگر چه پيشرفت علوم جديد و تأملات و تعاملات معرفتي، «فهم حقيقت وحي» را آسانتر و كاملتر كرده و تجربههاي عرفاني و مواجهه باطني و دروني با خداوند و جهان غيب و غيب جهان، همافق با مقوله وحي الهي بر پيامبران خويش است ولي وحي مقولهاي مستقل، ويژه انبيا، تجربهناپذير و غيرقابل بسط است كه اساسا به لحاظ مبادي و نتايج با تجربههاي بشري صرف (هر چند عرفاني) فرقهاي فاحشي دارد؛ چه اين كه گيرنده وحي و نفس وحي معصومند و پيامآوران وحي در سه ساحت دريافت، نگهداري و ابلاغ وحي به مردم داراي عصمت هستند، پس قياس تجربههاي باطني و دروني با وحي پيامبران الهي قياس مع الفارق است به همين جهت، عنوان مقاله را «وحي پيامبرانه» نامگذاري كردهايم تا اختصاصي بودن وحي به پيامبران، رابطه ويژه پيامبران با خدا و فرشته وحي در دريافت پيام هدايت و سعادت انسانها را معلوم سازيم. البته اين به معناي آن نيست كه وحي تفسيرپذير و قابل شناسايي نميباشد و راه فهم به حقيقت وحي بسته است، بلكه به معناي قرار گرفتن وحي پيامبران در افق و مرتبهاي بالاتر و والاتر از تجربههاي عرفاني و ديني و كشف و شهود است. مقدمه
«وحيشناسي» به دليل جايگاهي كه در حوزه مباحث اعتقادي و دين دارد و از آن جهت كه از محوريترين مسائل جهانبيني توحيدي اسلامي و آموزههاي كلامي است كه اساس ضرورت هدايت آسماني و الهي و نبوتها و بعثتها را تشكيل ميدهد، از اهميت بسزايي برخوردار است؛ بويژه اگر سؤالها و شبهههايي كه از گذشته دور تا امروز با ماهيتهاي مختلف عقلي، علمي ـ تجربي و حتي عرفاني و شهودي و طبيعتگرايانه در كلام قديم و جديد (به اصطلاح امروز) را كه پيرامون ماهيت وجودي «وحي» مطرح بوده و هست، منظور نماييم، حساسيت و اهميت بحث وحيشناسي با همه مؤلفههايي كه دارد بيشتر خودنمايي ميكند.از اين رو، ضرورت ديني، عقلاني و معرفتي تحليل ماهوي وحي و بازشناسي و دوبارهنگري به اين مقوله و تبيين محتوايي ابعاد متكثر و گونهگون آن و پيامدها و لوازم وحي، بسيار روشنتر خواهد شد؛(2) چه اين كه وحي و عقل يا هدايتهاي تشريعي و تكويني عقلي در انسان با هدف مديريت آدميان نسبت به دريافت حقايق عالم وجود و نيل به كمال امكاني و سعادت حقيقي و هدفشناسي و هدفيابي بَرين و متعالي، در طول هم هستند و عقل، چراغ و دليل و راهنماي دروني و وحي همان صراط مستقيم الهي با نمود «هدايت بروني» هستند و اين همياري عقل و وحي، زمينههاي نظري و عملي تحليل و بررسي وحي را بهتر مينماياند. حال اگر روشن شود كه حقيقت وحي براي ما قابل تصور و تعريف نيست، اما پيامبر در باطن ذات خويش، حقيقت آن را درك و تجربه مينمايد و اين خود نوعي تجربه دروني و باطني و مشاهده حضوري است، مسأله بيشتر حساس شده، احيانا سؤالاتي را موجب ميشود؛ زيرا وحي پديدهاي برتر از افق عقل و فكر بشري است و پديدهاي طبيعي و حسي نيست كه با ابزارهاي علمي قابل شناسايي باشد و به تعبير استاد علامه سيد محمدحسين طباطبايي رحمهالله «شعور مرموز»(3) است و اگر اين مقوله تجربه باطني و شهود حضوري با «تجربه باطني» و «تجربه ديني» و «تجربه نبوي» كه از مسائل جديد كلامي است مرتبط گردد، رويكرد ديني، كلامي، فلسفي و عرفاني به وحي را محسوستر ميكند تا پيرامون آن بيشتر، بهتر و عميقتر بينديشيم. ناگفته نماند موضع ما، در اين مقاله در خصوص مقوله وحي اين است كه وحي، امري ما فوق انديشه عقلاني و بشري و تجربه پيامبرانه است كه با تجربههاي باطنِ عرفاني و ديني و شهودي كه در اثر رياضتهاي عملي و يا علمي حاصل ميشود كاملاً تفاوت دارد و از جنس آسماني و الهي است، نه بشري كه با نگاه «پديدار شناسانه» و «معرفت شناسانه» بتوان آن را شناخت و سپس به بسط آن تجربه انديشيد و معتقد شد كه وحي با كيفيت خاص خود، منحصر به فرد، بسطناپذير و تجربه ناشدني است؛ چه اين كه پيامبران نيز از بعد بشري صرف (كه به نبوغ فكري رسيده باشند و رياضتهاي سلوكي كرده باشند تا به آن برسند و هر كس كه نبوغ و رياضت را به هم آميزد تا به آن دست يابد) نبودهاند كه تأمل در «إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحي إِلَيَّ»(4) اين امر را كاملاً روشن و ثابت مينمايد. اگر چه نزد اصحاب انديشه و خردورزان و عالمان معلوم است كه پيامبران نيز بايد استعدادها، قابليتها و شايستگيهاي عقلي و روحي داشته باشند تا باران وحي در باغ وجود آنها ساري و جاري و حقيقت وحي در جانشان متجلي شود كه «اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ»(5) پس تعبير «وحي پيامبرانه» شاخص و معيار خوبي براي تفكيك تجربيات شخصي پيامبران و كشف و شهودهاي آنها در عالم رؤيا و بيداري و تجربيات ديني و باطني دينداران و سالكان خواهد بود.
اساسا اين دو نوع تجربه، از دو مقوله جداي از هم هستند و قياس بين تجربه باطني، خود آگاهيهاي عرفاني و تجربه ديني فردي و سلوكي با تجربه پيامبران در دريافت «نوعي آگاهي از جهان غيب»(6) قياس مع الفارق است. اگر چه اين نوع آگاهي و غيبآموزي و غيبشناسي تأثيري بس شگرف و شگفت بر حامل وحي؛ يعني پيامبر ميگذاشت و آثاري دارد كه قابل شناخت و سنجش و ارزيابي است. با اين مقدمه بحث را در دو بخش كلي و كلان پي ميگيريم: الف) ماهيتشناسي وحي (در لغت و اصطلاح و كيفيت نزول وحي) ب) نسبتشناسي وحي و تجربه ديني (آيا وحي يك امر شخصي و تجربهشونده است؟)
بخش اول: ماهيتشناسي وحي
چنان كه گذشت حقيقت و كُنه وحي بر ما مجهول است، نه مكشوف و معلوم شدني؛ چه اين كه وحي از مختصات پيامبران الهي است و ما با توجه به آثاري كه بر وحي پيامبرانه مترتب است (چه بر خود پيامبران و چه آثار هدايتي و انساني ـ اجتماعي ـ وحي) و بر اساس انواع آن ميتوانيم جرعهنوش درياي بيكران وحي باشيم و پارهاي از لايهها و سطوح آن را درك و توجيه و تفسير نماييم. اساسا وحي براي آدميان عادي و غير انبيا تجربهناپذير است؛ زيرا خصوصيتي الهي دارد و در قلب پاك پيامبر و به وسيله «روح امين» و «جبرئيل» و «فرشته وحي» القا شد؛ اگر چه برخي آيات به طور مستقيم بر پيامبر اكرم صلياللهعليهوآله نيز نازل شده است.(7) اين جريان در عرف ديني و آموزههاي قرآني به «نبوّت» موسوم شده است و اين با «خودآگاهي باطني» كه يك تجربه اتّحادي(8) (مثل حالت عرفاني) كه به نوعي تقويت نظريه نابغه فكري بودن پيامبر و بسطپذيري تجربه نبوي(9) است، تفاوت فاحش دارد كه خودآگاهي پيامبرانه چيزي غير از خود آگاهيهاي ديگر (فطري، فلسفي، طبقاتي، جهاني، ملي، انساني و عرفاني يا عارفانه) است.(10) اينك با طرح اجمالي وحي از ديدگاه لغوي، به بررسي وحي قرآني براي شناخت حقيقت و ماهيت وحي ميپردازيم تا مدعاي ما اثبات و تبيين شود:1ـ وحي در لغت
اگر چه به تعبير استاد شهيد مطهري رحمهالله حقيقت وحي را نميتوان از نظر لغتشناسي فهميد؛ چه اين كه در عرف عام مورد استعمال نداشت(11) ولي براي شناخت معناي اصطلاحي و ماهوي آن، نكاتي چند را در خصوص واژهشناسي وحي ميآوريم. وحي به معناي انتقال مطلب در ذهن مخاطب به طور سريع و مخفي است؛ به گونهاي كه از ديگران پوشيده باشد. اين لفظ داراي معاني مختلف و كاربردهاي متنوعي است چون: اشاره، الهام، نوشتن، رسالت و پيام، تفهيم و القاي پنهاني و كلام سرّي. جامع تمامي معاني و كاربردهاي كلمه وحي، «تفهيم و القاي سريع و نهاني» است و القاي امر تكويني، غريزي، فطري و يا تفهيم پيام شريعت بر انبياي الهي را شامل ميشود. ابن فارس وحي را القا و تفهيم يك نوع آگاهي بخشي نهاني با اشاره گرفته(12) و راغب اصفهاني آن را به معناي اشاره سريع كه گاهي با كلام رمز، گاهي صداي بدون تركيب، گاهي با اشاره بعضي از اعضاي بدن و گاهي با نوشتن تحقق مييابد، دانسته است(13) و ابن اثير بر اساس تكرار وحي در احاديث، آن را در معاني: كتابت، اشاره، رسالت، الهام و كلام سرّ استعمال كرده است.(14) شيخ مفيد آن را به معناي كلام مخفي(15) و علامه طباطبايي رحمهالله به معناي اشاره سريع(16) گرفته است. پس در همه معاني ياد شده، دو چيز نهفته است: يكي سرعت در تفهيم و ديگري خفا و سري بودن.(17)2ـ وحي در قرآن
وحي و مشتقاتش حدود 78 بار در قرآن به كار رفته است كه اصل معناي تفهيم سريع و مخفي در همه آنها وجود دارد و در دو محور كلان «وحي تكويني» و «وحي تشريعي» تنظيم شدهاست. به هر تقدير، موارد استعمال وحي عبارتند از: الف) تدبير و تقدير عام نظام هستي (طه / 50 ؛ فصّلت / 12ـ9؛ زلزال / 5)؛ ب) درك غريزي (نحل / 68ـ67)؛ ج) الهام و القا در قلب (در دل افكندن) (قصص / 7) كه در الميزان، به آن اشاره شده است(18)؛ د) اشاره (مريم / 11ـ10؛ آلعمران / 41)؛ ه) وحي به حواريين (مائده / 111)؛ و) وحي به ملائكه (انفال / 12)؛ ز) وحي شياطين (وسوسه و فتنهانگيزي) (انعام / 112)؛ ح) وحي تسديدي (انبيا / 73) كه در تفسير الميزان(19)، به آن اشاره شده است؛(20) ط) وحي تشريعي يا وحي به پيامبران (نساء / 163؛ يوسف / 3؛ شوري / 3)؛ ي) رابطه مستقيم و بيواسطه خدا با پيامبر (شوري / 51).(21) ناگفته نماند كه گاهي وحي به خود قرآن كريم نيز اطلاق شده است (انبياء / 45)(22) كه در نهايت وحي به معناي «شعور و درك ويژهايي كه در باطن پيامبران كه درك آن جز براي آحادي از انسانها كه مشمول عنايات الهي قرار گرفتهاند ميسور نيست» آمده است.(23) پس وحي اصطلاحي در قرآن، داراي مشخصههاي زير است: «وقتي وحي به خدا نسبت داده شود، در عرف اسلام به پيامبران اختصاص دارد.»(24) «تفهيم يك سلسله حقايق و معارف (بينشهاي تفكري و دستورهاي رفتاري متناسب عصر) از طرف خداوند به انسانهاي برگزيده (پيامبر)، از راه ديگري جز طريق عمومي معرفت، همچون معرفت عقلي و شهود عرفاني، براي ابلاغ به مردم و راهنمايي ايشان.»(25) در وحي، سه عنصر خدا، پيامبر، مردم مطرح هستند كه سه صفت را به خود ميگيرند: صفت «وحي كننده»: ايحاء؛ يعني وحي فرستادن؛ صفت «وحي گيرنده» به معناي درك و دريافت؛ صفت «وحي شده»؛ يعني علوم و معارف و احكام دين كه حاصل تعامل و ترابط خداوند متعال و پيامبر است.(26)در وحي، سه مرحله وجود دارد:
1ـ مرحله دريافت؛ 2ـ مرحله نگهداري؛
3ـ مرحله ابلاغ و پيامبران در همه مراحل ياد شده معصوم هستند.(27) در پايان اين بخش، گفتني است وحي از مختصات پيامبران الهي است و در قرآن كريم در معناي اصلي وحي بر پيامبران در هدايت تشريعي انسانها آمده است كه معارف سهگانه عقيدتي، اخلاقي و عملي را به صورت نظام يافته و سازگار با هدفِ ساختن فرد و جامعه الهي يا تزكيه و تعليم و اقامه عدالت اجتماعي به عنوان رسالت پيامبر در خود دارد.
در يك جمعبندي كوتاه، وحي داراي اين ويژگيها است:
الف) حضوري بودن وحي الهي (مشاهده حضوري)؛ ب) خطانابرداري وحي (عصمت در وحي در مراحل تلقّي و دريافت، حفظ و نگهداري و ابلاغ و رسانندگي به مردم)؛ ج) غير ارادي بودن وحي (كه فَتْرت وحي، انقطاع وحي در برههاي از زمان و تأخير در وحي مثل جريان اِفْك دالّ بر آن هستند)؛(28) د) تبديلناپذيري و تغييرنابرداري وحي (به اين معنا كه جريان وحي مستند به قدرت برتر غيبي و مافوق مقدورات و تصرفات هر كسي حتي شخص پيامبر است.)(29) بخش دوم: نسبتشناسي وحي با تجربه ديني با توجه به مباحثي كه فلاسفه قديم، فلاسفه جديد و نگرشهاي كلامي نوين، پيرامون ماهيت و حقيقت وحي دارند (و البته انديشه الحادي و انكارگرايانه پيرامون وحي) و همه مقولههاي ماوراءالطبيعي كه با عنوان «غيب» وجود داشت و اينك با پيشرفت علوم مسائلي چون «احساس مرموز»، حس ششم و... حتي طرح تجربههاي ديني، الهام و حدس، ارتباط از راه دور، تجربههاي عرفاني و غيره، فرايند فهم ماهيت وحي را از يك جهت آسان نمودهاند كه بالاخره غير از عالم حس و طبيعت، عوالم ما فوق حس و مسائل معنوي وجود دارد و وحي نيز از آن دسته است كه بايد مورد شناخت و سنجش و ارزيابي قرار گيرد. ولي از جهت ديگر به تفسير مادي و علمي مقوله غيب از جمله وحي دست يازيدهاند كه خبط و خطاهاي فراواني را به دنبال داشته و دارد و يك نوع التقاط انديشي و علمزدگي را در تفسير وحي ترويج كردهاند كه افراط و تفريط در وحيشناسي است. تحولات علمي در حوزههاي مختلف چه در غرب و حتي در شرق اسلامي منجر به تحليل عقلاني و فلسفي، روانشناسانه، جامعهشناسانه، صوفيانه و عارفانه در قالب الهام و مكاشفه شده است و ما، در اين بررسي كوتاه، اجمالي از نگرشهاي علمي، فلسفي، كلامي، عرفاني را با نقد مختصر ميآوريم. سؤال اصلي اين است كه آيا وحي كه شناخت و معرفتي ويژه (شناخت وحياني، پيامبرانه) را به ارمغان ميآورد از سنخ شناخت حسي ـ تجربي، عقلاني ـ فلسفي، شهودي و عرفاني بشري است؟ به عبارت ديگر ويژگي اصلي وحي، حضوري و شهودي بودن است يا حصولي و مفهومي بودن؟ و آيا معرفت وحياني، اكتسابي است يا موهبتي؟ آيا وحي همان تجربههاي ديني و عرفاني است (اما متعاليتر و تكامليافتهتر) و قابل بسط و تجربهپذير و تكرار بردار است؟ديدگاه فلاسفه قديم
از نظر بعضي از فلاسفه قديم، وحي عبارت است از اتصال قوي و رابطه فوقالعاده نفس پيامبر با عقل فعال كه سايه آن بر عالم حس مشترك و خيال نيز گسترده ميشود.(30) به تعبير ديگر، «شنيدن كلام عقلي به وسيله گوش قلبي» كه با شاخصهاي مختلف تحققپذير است مثل: 1ـ پيامبر انسان كاملي است كه نفس و عقل او در مرتبه اعلاي انسانيت است. 2ـ نفس پيامبر از كدورات و معاصي و تعلقات دنيوي كاملاً منزّه است. 3ـ نفس قدسي پيامبر، به دليل قدرت و نورانيت، در يك زمان كوتاه، توان انقطاع از عالم بشريت و اتصال به افق ملائكه مقربين و جان غيب را داراست تا علوم و معارف آن جهان نوراني را جذب نمايد. 4ـ روح قدسي پيامبر از جهت شدت اتصال به عالم غيب در حد مشترك بين عالم مُلك و ملكوت است و هر دو جنبه را دارا ميباشد. 5ـ حس مشترك و قوه متخيله پيامبر مانند نيروي عقلش در حد اعلاي قواي نفساني است و شايستگي انعكاس معارف غيبي در حسّ مشترك و خيال را دارا ميباشد و در اين مرحله، فرشته وحي را ديده و صداي او را ميشنود. 6ـ منبع علوم پيامبر را عقل فعال دانسته و گاهي او را جبرئيل نيز ناميدهاند. به تعبير ديگر، پيك وحي خدا همان عقل فعال است و وحي چيزي جز ارتباط قوي با عقل فعال و سپس تجسم حقايق عقلي در آستانه حس و خيال نيست و سير اتصال و ارتباط، طولي بوده و از عقل فعال، خيال و حس صورت ميپذيرد. استاد شهيد مطهري تبيين نظريه فلاسفه را بهترين فرضيه دانسته(31) و مسأله ديدن فرشته و شنيدن صداي او را امري خيالي نشمرده بلكه واقعي ميداند ولي واقعيت را بر دو گونه تقسيم ميكند: واقعيت موجود در طبيعت(32) و واقعيت موجود در ماوراي طبيعت.(33) به همين جهت، چند مسأله را در وحي، پيش فرض تحليل ماهوي آن گرفته است كه عبارتند از: الف) تعلم و تعليم در وحي؛ ب) استشعار در وحي؛ ج) مستقيم و غير مستقيم بودن وحي؛ د) دروني بودن وحي. ايشان در عين حال كه تحليل فلسفي را بهترين تحليل ميداند، اما به طور كامل صحيح و تمام نميشمرد.(34) استاد ابراهيم اميني نيز پس از طرح نظريه فلاسفه در تحليل و تبيين ماهيت وحي، يادآور ميشود كه اگر خدشهاي بر نظر حكماي اسلامي در منبع علوم نبوت؛ يعني «عقل فعال» وارد شود، به تبيين ماهيت وحي لطمهاي نميزند، يا علوم پيامبران داخل در سنخ علوم دانشمندان نميشود؛ زيرا فلاسفه، علوم وحياني را در ارتباط با عقل فعال و نازل بر قلوب پاك پيامبران وحي دانستهاند؛ به علاوه حكماي اسلام مثل متكلمان، نبوت را يك موهبت و عطيه الهي ميدانند، نه امر اكتسابي.(35) اما برخي در سنخشناسي وحي، معرفت مبتني بر وحي يا تحليل عقلاني ـ فلسفي از آن را دور از حقيقت شمردهاند و اين نگرش را به نوعي تفسير به نابغه بودن انبيا كه از خلال تأملات فلسفي و استنتاجات منطقي و سود بردن از عقل فعال به آن رسيدهاند دانسته و با آيات قرآن مثل: «قالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِنْ نَحْنُ إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ وَ لكِنَّ اللّهَ يَمُنُّ عَلي مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ»(36) (نعمت نبوت موهبتي و از عالم غيب است.) ناسازگار ميدانند و به نوعي مساوات ساحت معرفت وحياني و عقلي قائلند. اينان بسياري از مبادي و اصول تحليل عقلاني ماهيت وحي را ناموجه، بلكه مردود گرفتهاند و معتقدند اگر اين تفسير صحيح باشد، وحي همگاني شده و همه انسانها مخاطب بيواسطه وحي الهي از طريق ارتباط با عقل فعال خواهند شد و لازمه چنين تفسيري از وحي، اكتسابي بودن آن است.(37) اگر چه استاد مطهري، تحليل فلاسفه را بهترين تحليل و فرضيه دانسته، اما همانگونه كه تصريح فرموده است، اين به معناي صحت و كامل بودن آن نميباشد و واقعا نقدپذير است؛ چه اين كه برخي از فلاسفه از جمله خواجه نصير الدين طوسي ادله وجود عقول عشره را بكلّي مردود دانستهاند(38) و تطبيق عقل فعال فلاسفه بر جبرئيل جاي تأمل دارد و رايحهاي كه از مطالب فلسفي به مشام ميرسد، نابغه بودن پيامبران را تقويت مينمايد، اما بايد توجه داشت كه اولاً فلاسفه پيامبران را نوابغ معرفي نكردهاند. ثانيا وحي را مختص پيامبران الهي دانسته و اكتسابي نميدانند. ثالثا ساحت معرفت وحياني و عقلي را مساوي نگرفتهاند. بلكه تنها فرضيهاي در تحليل ماهيت وحي با توجه به استعدادهاي روحي انسان و در باب وحي دانسته و شهود فرشته وحي و شنيدن صداي آن را يك واقعيت غيبي و تجردي ميدانند و اين امور واقعي هستند ولي خارج از طبيعت و فراطبيعياند و ارتباط عقل و خيال و حس با توجه به عبور نفس پيامبر از عالم حس به خيال و عقل (قوس صعود) صورت ميگيرد تا سير نزولي و قوس نزول از عقل به خيال و حس صورت پذيرد. ديدگاه فلاسفه جديد غرب فلاسفه جديد پس از قرن شانزدهم كه گرايش به علوم حسي و تحصلي يا پوزيتويستي پيدا شده است، وحي را انكار كرده و در جهت مبارزه با متافيزيك و انديشه و معرفتهاي ماوراء الطبيعي تلاش كردند؛ اما بتدريج با كشفهاي جديد علمي و پي بردن به قدرت روح و شناخت روان انسان، وحي را نوعي تجلّي شعور باطن براي پيامبران دانستهاند و رؤياهاي صادقانه و الهامات ناگهاني در كشف جديدي از حقايق را شخصيت دوم قلمداد كردند و با خوابهاي مغناطيسي (هيپنوتيسم) يكي گرفتهاند. آنان معتقدند شايد وحي همان بيرون زدن و تراوشات وجدان مخفي پيامبران باشد كه به صورت جهشهاي فكري ناگهاني بر آنها ظاهر شده است. اين تحليل در ابتداي قرن شانزدهم تا چند قرن وجود نداشت، بلكه بيشتر به انكار وحي انجام گرفته و وحي و نبوت را سوء استفادهاي از طرف عدهاي و مولود بيداريهاي روحي دانستهاند تا در قرن نوزدهم، جهان روح به وسيله دانشمندان اثبات گرديد كه توجيهات علمي ياد شده از وحي به ظهور رسيد و گفتند هر انساني دو شخصيت دارد: 1ـ شخصيت باطن و مخفي؛ 2ـ شخصيت ظاهر و آشكار. شخصيت اول، همان دستگاه شعور ظاهر و تفكر و انديشه و اراده و حواس ظاهر است و شخصيت دوم دستگاهي عاليتر و مهمتر در ماوراي اين دستگاه كه خزانه علوم و دانشهاست و در حالت غير عادي متبلور ميشود و وحي را به شخصيت دوم كه در حالت غير عادي حادث و حاصل ميشود منسوب كردهاند.(39) حال بايد دانست كه گرچه شخصيت دوم انسان و شعور ناخودآگاه امري مسلم است، اما اولاً آيا همه حقايق جهان را بايد با ديد حسي و تجربي تفسير كرد و اگر تفسيرناپذير بودند انكار نمود؟ مگر حوزه معارف بشري به معرفت تحصلي و تجربهپذير محدود است؟ ثانيا ما در تحليل حس برتر و حس ششم در جهان نباتات و حيوانات دچار اشكال و ضعفهاي اساسي شدهايم؛ حال چگونه است كه مسأله پيچيده وحي را كه يك رابطه مرموز با جهان ماوراي طبيعت است(40) با كشفيات علمي تجربي تطبيق ميدهيم (و اين به دليل الوهيتزدايي و تقدسزدايي از حقيقت وحي و عرفي سازي آن است)؛ در حالي كه مقوله وحي از سنخ ديگري است. در مسأله وحي (به تعبير استاد شهيد مطهري) شخصيت پيامبر يك شخصيت واسطه است كه با بيرون از شخصيت خودش ارتباط برقرار كرده و به اين دريافت از بيرون آگاهي دارد(41) و به تعبير قرآن «ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحي»(42) و بايد وحي را از ديدگاه وحي و برخي تفاسير جستجو نمود(43) تا مطلب روشن و مبيّن شود. پس تفسير روان شناسانه از وحي كه بحث روان ناخودآگاه و تفسير جامعهشناسانه از وحي كه بحث نبوغ فكري پيامبر را به دنبال داشته است نيز معقول و مقبول نيست و با آيات صريح قرآني در تعارض آشكار است(44) و به عقيده فريد وجدي بروز و ظهور چنين انديشهاي براي حل تناقض كتاب مقدس با علوم جديد بوده است نه چيز ديگر.(45)ديدگاه تجربهگرايانه و عارفانه
يكي از فرضيههاي تحليل ماهيت وحي نيز از آن كساني است كه وحي را نوعي تجربه باطني، تجربه ديني و از نوع الهام و مكاشفه دانستهاند كه غالب متفكران غربي از چشمانداز دين پژوهي به آن گرايش پيدا كردهاند(46) و برخي پژوهشگران مسلمان نيز از آن متأثر شدهاند.(47) بايد دانست كه در غرب سه رويكرد مهم به مسأله وحي وجود داشته است كه عبارتند از: الف) وسيله انتقال معارف الهي كه از جانب خداوند به موجودات عاقل از طريق وسايطي كه وراي جريان معمول طبيعت است؛ يعني وحي وسيلهاي براي ارتباط پيامبر با جهان فوق طبيعت و واسطهاي براي انتقال معارف ميباشد(48) و الفاظ و معاني، هر دو را از جانب خداوند ميدانستند. ب) انكار وحي (وحي ستيزي) كه نه تنها وحي، بلكه وجود خدا و روح را از قبيل خرافات و اسطورههاي پيشينيان دانسته و توطئهآميز قلمداد ميكردند.(49) ج) تجلي روح به واسطه شخصيت باطني يا دوم كه وحي را امري ماوراء الطبيعي تلقي نميكنند و تنها تجلي حالات و خصوصيات رواني پيامبران دانستهاند.(50) حال با توجه به رويكردهاي سهگانه و تأثيرپذيري برخي مسلمين از چنين نگرشهايي (رويكرد سوم و...) تجربه ديني براي دفاع از دين و گزارههاي ديني مطرح شد كه در واقع شكلي كلام مسيحي بود تا به وسيله آن، اعتقادات و مدعيات كلامي خويش را توجيه و تفسير نمايند. البته در اين كه «تجربه ديني» چيست؟ واقعا اختلاف نظرهاي فراواني وجود دارد،(51) اما دو امر و عامل بنيادي را در تجربه ديني پذيرفتهاند: آگاهي و معرفت به امر متعالي و دل سپردن و سرسپردگي كامل و تام و تمام به آن امر متعالي به عنوان غايت و مقصد نهايي. بر همين اساس تجربه ديني نوعي الهام و مكاشفه است كه همه انسانها از آن بهرهمند هستند؛ اگر چه تعبير از آن تجربه نزد همگان يكسان نيست(52). پس اولاً وحي، نوعي تجربه دروني، ديني و يا الهام و كشف است. ثانيا اين تجربه ديني تكرارپذير و همگاني است. ثالثا تعابير از تجربههاي ديني، متفاوت و گاهي اشتباه است. رابعا خطاپذيري در تجربه ديني و الهام و كشف، ممكن است. بيان چنين مؤلفههايي براي تجربه ديني در تحليل ماهيتشناسي وحي از رويكردهاي كلام مسيحي براي حل مشكل تناقض كلام مسيحي با علوم جديد بوده است كه وحي را نوعي تجربه ديني قلمداد كردهاند؛ چنان كه برخي از انديشهمندان مسيحي تصريح كردهاند خداوند بنا نداشته است تا كتاب معصوم املا كند يا تعاليم تخطيناپذير و خطاناپذير القا نمايد كه وحي الهي و واكنش انساني همواره در هم تنيدهاند «و يك مواجهه كه به مشيت و مبادرت الهي بوده توسط بشر جايز الخطا، تجربه و تعبير و وصف شده است.»(53) اين نگرش غربي؛ يعني مدل تجربه ديني، پارادايمي شد كه به وسيله آن به وحي نزديك شوند و تمام مسائل را از اين زاويه ببينند. از عوامل مهم تأثيرگذار در غربگرايي برخي از مسلمانان و تأثيرپذيري آنها از متكلمان مسيحي اين است كه جمع بين ثبات وحي از يك طرف و تحول معرفت و زندگي (معيشت) بشري از طرف ديگر تنها از اين راه ممكن است.(54) به تعبير برخي، اقبال لاهوري نيز در ربط ثبات به تغير و آشتي دادن بين ابديت و تغيير كه چگونه وحي به عنوان امر ثابت كه از مقوله لفظ نيست به وسيله پيامبران با پيشفرضها و شرايط تاريخي، اجتماعي و غيره تجربه و سپس تعبير ميشود(55) و از همين رهگذر عدهاي از انديشهمندان اسلامي غربگرا نظريه ديگري ارائه دادند مبني بر اين كه وحي اسلامي به صورت تعبير نشده در اختيار مردم گذاشته شد تا در هر عصري مطابق شرايط آن عصر تفسير و تعبير گردد؛ يعني بر خلاف پيامبران ديگر كه درك و تعبير خويش را از تجارب باطني در اختيار مردم ميگذاشتند، پيامبر اسلام صلياللهعليهوآله بر طبق مشيت الهي، «عين تجربه باطني» خويش را بدون تفسير در اختيار مردم قرار دهد تا تجربه پيامبر براي ما و براي هر نسلي در هر عصري تكرار شود.(56) واقع مطلب اين است كه اگر چه اقبال لاهوري نيز تحت تأثير فلسفه و فرهنگ و كلام غربي قرار گرفت و مقوله تجربه باطني و عرفاني و ديني را در تحليل ماهوي وحي به كار گرفت و به تعبير استاد شهيد مطهري به جاي تبيين راز خاتميت يا ختم نبوت، تحليل او به ختم ديانت انجاميد و علم را به جاي ايمان نشانيد؛(57) اما برخي پژوهشگران جديد از نظريه اقبال لاهوري سوء استفاده كرده و آن را پلي ساختهاند تا نظريه سوم را كه بيان شد ارائه نمايند. با جمعبندي تحليلهاي لاهوري(58) در مييابيم كه وي براي معارف بشري سه منبع معرفي كرده است: تجربه دروني؛ احساسات و تجربههاي بيروني و تجربههاي تاريخي(59) و سپس ويژگيهايي را براي تجربه باطني و ديني برشمرده است كه عبارتند از:1
ـ مستقيم و بيواسطهاند؛
2ـ كلي و غيرقابل تجزيه و تجربه باطنياند؛
3ـ حال باطني نمودار لحظهاي است كه با يك خودِ ديگر يگانهاي پيوستگي صميمانه حاصل ميشود؛
4ـ غيرقابل انتقال به ديگري هستند؛
5ـ اتصال صميمانه با آنچه ابدي است و در عين حال با تجربه متعارفي مربوط است كه واقعي است.
(60) حال به نقد انديشههاي مطرح شده ميپردازيم
نقد اجمالي
1ـ مكاشفهها و تجربههاي عارفانهاي كه طبقات و گروههاي مختلف در طول تاريخ داشتهاند، امكان تطبيق بين آنها با قرآن به عنوان وحي مُنْزَل بر پيامبر اسلام وجود ندارد و در الهام و تجربه عرفاني، يك رشته حقايق كه الزامآور نيز نيستند، يافت ميشود؛ ولي وحي الهي دريافت قوانين تشريعي جامع و بيبديل و ناظر به همه ابعاد وجودي آدميان و نيازهاي انسان است(61) 2ـ مكاشفههاي سلوكي و تجربههاي عرفاني دريافت اجمالي و سربسته و فاقد خصوصيت يقينزايي و اطمينان بخشي است، در حالي كه پيامبران نسبت به مبدأ بالذات و عيني وحي رساننده در كمال يقين و اطمينان هستند.(62) مكاشفههاي عرفاني ثمره عمل يا اثري از رياضتهاي روحي يا تفكر طولاني است كه اكتسابي است، ولي وحي آگاهي شهودي ناگهاني و موهبتي است كه از مبدأ غيب نسبت به موضوع اكتسابناپذير رخ ميدهد. 3ـ مكاشفههاي عرفاني ثمره عمل يا اثري از رياضتهاي روحي يا تفكر طولاني است كه اكتسابي است، ولي وحي آگاهي شهودي ناگهاني و موهبتي است كه از مبدأ غيب نسبت به موضوع اكتسابناپذير رخ ميدهد.(63) 4ـ دريافتهاي صوفيانه و اهل واقعيت امكان دارد پرورده القاءات و وسوسههاي شيطاني باشد؛ چنان كه ممكن است الهامات غيبي راستين نيز باشد، اما وحي، معصوم است و گيرنده وحي نيز معصوم و هيچ وسوسه و پندار و شبحهاي تاريك و باطلي در آن راه ندارد.(64) 5ـ اين نوع نگاه به وحي كه تجربه باطني تكرارپذير است، اولاً پيامبر اكرم صلياللهعليهوآله را يك شخصيت نابغه فكري و باطني معرفي ميكند و وحي را نبوغ به شمار ميآورد. ثانيا وحي را از نوع اعجاز بودن خارج و آن را براي ديگران محال نميداند؛ يعني وحيگيري را امري اكتسابي و حصولي ميشمرد كه با تفكر عميق مستمر و رياضتهاي طولاني قابل دستيابي است و امكان نقص و نقض برداري و ابطالپذيري آن نيز وجود دارد. مسأله خاتميت نيز در هدايت تشريعي و اكمال دين ناديده انگاشته شده است و اين در حالي است كه وحي با انواع سهگانهاش طبق آيه 51 سوره شوري يعني: سخن گفتن خفي و بدون واسطه خداوند سبحان با پيامبر صلياللهعليهوآله (الا وحَيا)؛ وحي از پشت پرده (او من وراء حجاب)؛ وحي توسط جبرئيل (أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ ما يَشاءُ) از سنخ ديگر و موهبتي الهي (البته بر اساس استعداد وجودي و قابليت پيامبر و عقل لطيف و نورانياش) ميباشد(65) و اين با تجربه باطني و الهام دروني و كشفي كاملاً متمايز است. به علاوه، چنين نيست كه وحي يا تجربه پيامبرانه بدون تعبير الهي و تفسير ارائه شود چنان كه خداوند فرمود: «وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ»؛ يعني آنچه بر تو نازل ميگردد و دريافت مينمايي بايد به تعبير، تفسير و تبيين آن براي مردم نيز بپردازي يا به عبارت ديگر، «تجربه شده» بدون تعبير و تبيين و تفسير عرضه و ابلاغ نميگردد تا مشمول عصريت فهم و معرفت قرار گيرد و پيشفرضها و پيشدانستهها و شرايط مختلف فرهنگي، علمي، سياسي و اجتماعي و اقتصادي در تشكيل دين و معرفت ديني نقش داشته باشند و مبادي انسانشناسي، هستيشناسي، جامعه شناختي و تاريخ شناختي، دينساز (به معناي ياد شده) باشند تا ثبات دين با اين تغيّرات در تعبير و تفسير و فهم دين به وسيله اين تئوري؛ يعني دين يا تجربه ديني تعبير ناشده التيام پيدا نمايد و معضل فكري جامعه حل شود؛ چرا كه اين معنا دست كم اشكالهاي زيرا را دارا خواهد بود: الف) تجربه نبوي يك تجربه تجربه شونده و تكرارپذير است؛ ب) بر اساس تكرارپذيري امري اكتسابي است؛ ج) بر محور اكتسابي بودن، امري خطا بردار است؛ د) وحي، امري عرفي و غيرمقدس خواهد شد؛ ه) وحي، امري ناكامل و ناقص خواهد بود؛ و) تعبيرپذيري تجارب باطني و نبوي، بر اساس «فهم عصري» و شرايط دروني و بروني امكانپذير است؛ ز) هم در تجربه و هم در تعبير، امكان خطا و انحراف وجود دارد؛ ح) احتمال ظهور وحي جديد (تجربه نبوي نوين) با تعابير جديد وجود دارد پس خاتميت نقضبردار خواهد شد؛ و اين همه در حالي است كه وحي در نگاه «وحي» مقولهاي غيبي، افاضهاي، كامل، جهاني، جاودان، خطانابردار، حضوري و شهودي از نوع خاص كه از مختصات پيامبر محسوب ميشود و... است و آيات متعددي در قرآن بر آن دلالت تام و تمام دارد.(66) قرآن كريم هماوردجويي و مبارزطلبي (تحدي) كرده كه با تكرارپذيري مغاير است(67) و پيامبر صلياللهعليهوآله و اهل بيت عليهمالسلام را مفسر و مبين دين معرفي كرده است.(68) پس وحي، تلقي و دريافت پيام هدايت انسان از راه اتصال به عالم غيب بوده و پيامبر صلياللهعليهوآله تنها واسطه اين نوع ارتباط ميان انسانها با جهان غيب يا خلق با خالق است كه حاصل اين پيام و ارتباط غيبي، شريعت الهي و كتاب آسماني و دين اسلام است كه به مردم عرضه و ابلاغ شده است و ائمه عليهمالسلام مفسر و زمينهساز تحقق اهداف دين كه حاكميت حق، اقامه عدالت و نوراني و الهي كردن انسانها ميباشد، هستند.(69) وحي الهي تجلي علم الهي بر سينه و قلب انسان كامل و نازل بر انسانها جهت هدايت آنها و تأمين سعادتشان است.(70) از جمله خصايص تجربه باطني و ديني؛ يعني نفس مقوله وحي كه فرع بر ارتباط ويژه با عالم غيب و غيب عالم است، قابل انتقال و آموزش به ديگران نيست بلكه امري موهبتي است كه خداي سبحان با گزينش انسانهاي خاص و داراي صلاحيت به آنان القا مينمايد؛ اگر چه آموزههاي وحياني و تعليماتي كه از طريق ارتباط ويژه پيامبران با خداوند برقرار شده است، بايد با هدف هدايت مردم به آنان ابلاغ گردد و قابل تعليم و تعلم براي تنظيم روابط چهارگانه انسانها با خود، خدا، جامعه و جهان است. از طرف ديگر طبق آيات الهي، وحي هم لفظ و هم معنايش متن وحي است، نه تعبير پيامبر كه البته پيامبر مفسر قرآن است؛ «وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ»(71) يا «وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَ الرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ»(72). البته اين معاني با نظريات برخي از دينپژوهان كاملاً در تضاد است. ناگفته نماند اگر چه كشف و شهودهاي عرفاني با وحي شباهتهايي دارد، اما تفاوتهايي دارد كه عبارتند از: الف) گيرنده وحي در همان حال دريافت و تلقي وحي، به فرستنده وحي؛ يعني خداي متعال توجه حضوري دارد، در حالي كه در عرفان چنين نيست. ب) اطمينان و اعتماد كامل نسبت به وحي بودن هنگام دريافت معارف الهي از سوي پيامبر وجود دارد ولي مكاشفههاي عرفاني چنين نيستند. ج) در مكاشفههاي عرفاني، احتمال پندارگرايي، خطابرداري و وسوسههاي شيطاني وجود دارد، در حالي كه وحي، مصون از هرگونه خطا و وسوسه است. د) در مكاشفههاي عرفاني، مأموريت ابلاغ نيست، ولي در وحي الهي، مأموريت ابلاغ و رسالت تأمين سعادت انسان بر اساس برنامههاي وحي وجود دارد. ه) مكاشفههاي عرفاني، اكتسابي است و با رياضت و تهذيب نفس به دست ميآيد، در حالي كه وحي الهي ناگهاني و موهبتي است.(73)نتيجه
وحي شعور و درك ويژه در باطن پيامبران و امري خارق العاده است كه به طور خفا و پنهاني يا شعور مرموز به پيامبران القا شده است تا معارف هماهنگ با ابعاد و ساحتهاي مختلف انساني و نيازهاي آدميان را تعليم دهد و سعادت دنيوي و اخروي، فردي و اجتماعي و مادي و معنوي بشريت را تأمين نمايد. اين رهآورد پيامبران يا پيامبر اسلام، دين يا اسلام ناميده شده است و با تجربههاي باطني و ديني و عرفاني بشري متمايز است.اگر چه رويكردهاي عقلاني و فلسفي در فهم بهتر و بيشتر ماهيت وحي مؤثر و مفيد هستند اما رويكردهاي روانشناسانه و جامعهشناسانه و باطنگرايانه و عارفانه با حقيقت وحي فاصله و در برخي موارد تضاد دارند. وحي بر پيامبر اكرم صلياللهعليهوآله كشف و شهود غيبيِ انحصاري و تفسير شده توسط پيامبر صلياللهعليهوآله و ائمه عليهمالسلام است و هر تعبير بشري و قرائتي را بر نميتابد و راهحلهاي الهيات شناسان غربي؛ يعني متكلمان مسيحي در گرايش به تحليل پوزيتويستي و كشف گرايانه، براي حل معضلات فكري آنها در ناهماهنگي بين دين مسيحيت با انديشههاي علوم جديد است و راه حل براي فهم و تفسير وحي قرآني نيست؛ چه اين كه مشكل و سؤال ما از نوع مشكل و سؤال آنها نيست تا راهحلها مشترك باشند. ناگفته نماند كه وحي، مختص پيامبر و نوع رابطه خاص او با خداست و او در همه مراحل دريافت، نگهداري و ابلاغ وحي معصوم است و امر وحي بر او موهبتي الهي و افاضهاي غيبي است نه امري اكتسابي و تكرارپذير و تجربه شونده و قابل بسط براي ديگران. از اين رو، راز وحي در اتصال به جهان غيب و عصمت وحي و ختم نبوت يا مسأله مهم و سرنوشتساز خاتميت نهفته است و پيامبر تنها واسطهاي بيش نيست تا دين كامل الهي را از طريق وحي دريافت نمايد و براي هدايت و سعادت بشريت ابلاغ نمايد.
پس وحي، مؤلفههاي ماهوي و مختصات ذاتي منحصر به فردي دارد كه ويژه پيامبران الهي در بعد هدايت تشريعي است و نوعي رابطه خاص بين پيامبر صلياللهعليهوآله و خداي سبحان ميباشد كه تحليل عقلاني، روانشناسانه و جامعهشناسانه و عرفاني و صوفيانه بويژه تحليلهاي سهگانه اخير را نميپذيرد و قابل اكتساب و بسط براي ديگران نيست بلكه با تجربه عرفاني و كشفي و تجربه باطني و ديني تفاوتهاي بسياري دارد و نبايد كشف و حضور پيامبرانه در دريافت وحي، با الهام و كشف و تجربيات باطني و ديني مقايسه و همسازي شود كه قياس مع الفارق است.
1 - دكتري عرفان، استاديار دانشگاه آزاد اسلامي واحد كرج، مدير گروه اخلاق و عرفان پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، محقق و نويسنده. 2ـ استاد مطهري درباره عدم شناختن وحي ـ چنان كه هست ـ و ايمان به وجود آن مينگارد: «هيچ ضرورتي ندارد كه حتما بگوييم ما بايد حقيقت و كنه و ماهيت وحي را درك كنيم، آخرش هم يك توجيهي بكنيم و بگوييم همين است وغير از اين نيست؛ ما بايد به وجود وحي، ايمان داشته باشيم. لازم نيست بر ما كه حقيقت وحي را بفهميم. اگر بفهميم يك معرفت بر معرفتهاي ما افزوده شده است و اگر نفهميم ايراد به ما نيست، به جهت اين كه يك حالتي است مخصوص پيغمبران، كه قطعا ما به كنه آن پي نميبريم، ولي چون قرآن، وحي را عموميت داده در اشياي ديگر، شايد به تناسب، آن انواعي از وحي كه ميشناسيم بتوانيم تا اندازه آن وحي را كه با آن از نزديك آشنايي نداريم ـ كه وحي نبوت است ـ توجيهي بكنيم و اگر نتوانستيم توجيهي بكنيم از خودمان حتي گلهمند نيستيم؛ چون يك امري است ما فوق حدّ ما و يك مسألهاي است كه از مختصات انبيا بوده است.» مرتضي مطهري، نبوت، ص 75. 3ـ وحي يا شعور مرموز كتابي از استاد علامه است و در مواضع گوناگون، تفسير الميزان نيز اشاراتي به اين حقيقت دارد: ج14، ص 214؛ ج 18، ص 27. 4ـ كهف / 110. 5ـ انعام / 124. 6ـ مرتضي مطهري، مقدمهاي بر جهانبيني اسلامي، انتشارات صدرا، ص 142. 7ـ سيد محمدحسين طباطبايي، قرآن در اسلام، صص 66ـ64. 8ـ محمد اقبال لاهوري، احياي فكر ديني در اسلام، ترجمه احمد آرام، نشر رسالت قلم، 1364، صص 29ـ23. 9ـ عبدالكريم سروش، بسط تجربه نبوي، كيان، ش 39، ص 47. 10ـ مرتضي مطهري، مقدمهاي بر جهان بيني اسلامي، پيشين، ص 302. 11ـ مرتضي مطهري، نبوت، ص 71 ؛ ابوالحسن شعراني، راه سعادت، چاپ اول، ص 23. 12ـ ابن فارس، مقاييس اللغه، ذيل واژه وحي. 13ـ راغب اصفهاني، المفردات، واژه وحي. 14ـ ابن اثير، النهايه، ج 5، ص 143. 15ـ تصحيح الاعتقاد، ص 120. 16ـ سيد محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج 18، ص 76. در روح البيان، ج 8، ص 344 نيز همين معنا اراده شده است. 17ـ ابراهيم اميني، وحي در اديان آسماني، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، چاپ اول، ص 18. 18ـ سيد محمدحسين طباطبايي، پيشين، ج 16، ص 10. 19ـ همان، ج 16، ص 261؛ ج 14، ص 334. 20ـ بين وحي تسديدي و تشريعي در مبحث نبوت تشريعي و تعرفي در عرفان، فرقهايي است كه در بحث «ولايت عرفاني» مطرح ميشود. براي اطلاع بيشتر به آثار قديم عرفاني مراجعه شود. 21ـ به اين معنا، در كتاب وحيشناسي نوشته محمدباقر سعيدي روشن از انتشارات كانون انديشه جوان، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول، 1378، ص 17، اشاره شده است. 22ـ روزنامه همشهري، 13/8/1378. 23ـ سيد محمدحسين طباطبايي، پيشين، ج 2، ص 159. 24ـ تصحيح الاعتقاد، پيشين. به نقل از: ابراهيم اميني، پيشين، ص 27. 25ـ راهنماشناسي، ص 10؛ تصحيحالاعتقاد، پيشين؛ سيد محمدحسين طباطبايي، پيشين، ج 12، ص 292. 26ـ ابراهيم اميني، پيشين، صص 30ـ29. 27ـ تفسير موضوعي قرآن مجيد، ج 1؛ سيد محمدحسين طباطبايي، پيشين، ذيل آيه 53 سوره شوري. 28ـ محمدهادي معرفت، التمهيد في علوم القرآن، ج 1، ص 83؛ محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 18، ص 197؛ سيدمحمدحسين طباطبايي، پيشين، ج 20، تفسير سوره «الضحي»؛ ناصر مكارم شيرازي و ديگران، تفسير نمونه، ج 27، ذيل سوره نساء / 107ـ105؛ انفال / 67؛ تكوير / 24؛ احزاب / 37. 29ـ اسراء / 75ـ73؛ حاقه / 47ـ43؛ حجر / 9؛ يونس / 16ـ15؛ طور / 48. 30ـ ملا عبدالرزاق لاهيجي، گوهر مراد، ص 257؛ ابراهيم اميني، پيشين، صص 91ـ85؛ بينات، ش 25، بهار 1375، صص71ـ66. 31ـ صدرالدين محمد شيرازي، مفاتيح الغيب، ص 19؛ الاسفار العقليه الاربعه، جزء دوم، سفر سوم، صص 7 و 25. 32ـ مرتضي مطهري، نبوت، صص 88ـ85. 33ـ همان، صص 89ـ88. 34ـ همان، ص 89. 35ـ ابراهيم اميني، پيشين، ص 91. 36ـ ابراهيم / 11. 37ـ محمدباقر سعيدي روشن، پيشين، صص 25ـ23؛ بيّنات، ش 25، بهار 1379، صص 70ـ69. 38ـ ناصر مكارم شيرازي، رهبران بزرگ و مسؤوليتهاي بزرگتر، صص 201ـ198. 39ـ برگرفته و خلاصه شده از دائرة المعارف فريد وجدي، ماده «وحي». 40ـ سيد محمدحسين طباطبايي، پيشين، ج 2، ص 160ـ159. 41ـ مرتضي مطهري، پيشين، صص 75ـ72. 42ـ نجم / 4ـ3. 43ـ شعرا / 194ـ192؛ بقره / 97؛ نجم / 18ـ1؛ شوري / 51؛ سيد محمدحسين طباطبايي، پيشين، ج 15، ص 345؛ ج 19، ص 26؛ ج 18، ص 75؛ ج 14، ص 149؛ بويژه تفسير آيه 51 سوره شوري. 44ـ يونس / 16؛ انعام / 50 ؛ نساء / 113 ؛ نحل / 89؛ محمدباقر سعيدي روشن، پيشين، صص 28ـ26. 45ـ محمد فريد وجدي، دائرة المعارف القرن العشرين، چاپ دوم، ج 10، ص 714. 46ـ قاموس كتاب مقدس، ص 905؛ جان هيك، فلسفه دين، ترجمه بهرام راد، انتشارات هدي، تهران، 1372، ص 120. 47ـ مولوي نامه، ج 1، صص 129 و 140؛ ج 2، ص 670؛ محمد اقبال لاهوري، پيشين، صص 35ـ23؛ بسط بسط تجربه نبوي، مجله كيان، ش 47، صص 11ـ6. 48ـ جان هيك، پيشين، ص 119. 49ـ محمد فريد وجدي، پيشين، ص 712. 50ـ همان، ص 714. 51ـ ر.ك.: نورمن ال گيلر، فلسفه دين، ترجمه حميدرضا آيتاللهي، انتشارات حكمت، تهران، 1375، ج 1، صص 52ـ51؛ نقد و نظر، سال ششم، ش 3 و 4. 52ـ ر.ك.: مجله كيان، ش 25، ص 4. 53ـ ايان باربور، علم و دين، ترجمه بهاءالدين خرمشاهي، مركز نشر دانشگاهي، تهران، 1362، ص 269؛ محمد مجتهد شبستري، هرمنوتيك كتاب و سنت، طرح نو، تهران، 1375، ص 200. 54ـ مجله كيان، ش 28، ص 13؛ ش 29، ص 18. 55ـ همان. 56ـ عبدالكريم سروش، فربهتر از ايدئولوژي، صراط، تهران، 1373، صص 78ـ77؛و نيز رجوع كنيد به كتاب بسط تجربه نبوي. 57ـ مرتضي مطهري، مقدمهاي بر جهانبيني اسلامي، پيشين، صص 179ـ170. 58ـ انديشههاي اقبال لاهوري در تحليل وحي در صفحات 96ـ91 كتاب وحي در اديان آسماني، بدون هيچ نقدي آورده شده؛ هر چند در صفحات 155ـ154 فقط به نقد مبحث كشف و شهود عرفاني، پرداخته شده است! 59ـ محمد اقبال لاهوري، پيشين، صص 147ـ146. 60ـ همان، صص 29ـ23. 61ـ ر.ك.: يوسف / 108؛ عنكبوت / 51. 62ـ ر.ك.: يونس / 38ـ37؛ انعام / 57. 63ـ ر.ك.: هود / 49؛ قصص / 89. 64ـ ر.ك.: جن / 28ـ26؛ نجم/53. (اين فراز از نقد، با بهرهگيري از كتاب وحيشناسي، صص 36ـ29 نگاشته شد.) 65ـ سيد محمدحسين طباطبايي، ج 18، صص 75 و 256؛ ج 14، ص 149. 66ـ شوري / 52؛ عنكبوت / 49ـ48؛ اعراف / 203؛ انعام / 50؛ ص / 70ـ67؛ احقاف 9ـ8؛ غافر / 78؛ هود / 49؛ فرقان / 6ـ5؛ بقره / 2؛ زمر / 23. 67ـ قمر / 45ـ44؛ رعد / 17؛ ابراهيم / 26ـ24؛ حجر / 9؛ اسراء / 88؛ بقره / 24ـ23. 68ـ مائده / 76؛ واقعه / 75. 69ـ ر.ك.: وحي و نبوت، ص 142؛ ختم نبوت، ص 135. 70ـ مزمل / 5؛ شعرا / 194ـ192؛ سيد محمدحسين طباطبايي، پيشين، ج 15، ص 341؛ تفسير موضوعي قرآن مجيد، ج 3، ص 222. 71ـ نحل / 44. 72ـ آلعمران / 7. 73ـ برگرفته از نبوت، صص 88ـ72؛ وحي در اديان آسماني، صص 155ـ154.