دلائل پيشگامى على عليه السلام در اسلام - امام علی (ع) و مباحث اعتقادی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

امام علی (ع) و مباحث اعتقادی - نسخه متنی

محمد دشتی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

دلائل پيشگامى على عليه السلام در اسلام

دلائل و شواهد پيشگامى على عليه السلام در متون اسلامى فراوان است:

1 پيش از همه، خود پيامبر صلّى الله عليه وآله به پيشقدم بودن على عليه السلام تصريح كرده و در ميان جمعى از ياران خود فرمود:

«نخستين كسى كه در روز رستاخيز با من در كنار حوض كوثر ملاقات مى كند، پيشقدمترين شما در اسلام، على بن ابى طالب است.» (41)

2 دانشمندان و محدّثان نقل مى كنند:

حضرت محمّد صلّى الله عليه وآله روز دوشنبه به نبوّت مبعوث شد و على عليه السلام فرداى آن روز «سه شنبه» با او نماز خواند. (42)

3 حضرت امير المومنين عليه السلام در خطبه «قاصعه» مى فرمايد:

«آن روز اسلام جز به خانه پيامبر صلّى الله عليه وآله و خديجه سلام اللّه عليها راه نيافته بود و من سوّمين نفر آنها بودم. نور وحى و رسالت را مى ديدم، و بوى نبوّت را مى شنيدم.» (43)

4 امام على عليه السلام در جاى ديگر از سبقت خود در اسلام چنين ياد مى كند:

«خدايا من نخستين كسى هستم كه به سوى تو بازگشت، و پيام تو را شنيد و به دعوت پيامبر صلّى الله عليه وآله پاسخ گفت و پيش از من جز پيامبر اسلام صلّى الله عليه وآله كسى نماز نگزارد.» (44)

5 حضرت امير المومنين عليه السلام مى فرمود:

«من بنده خدا و برادر پيامبر و صدّيق اكبرم، اين سخن را پس از من جز دروغگوى افتراء ساز نمى گويد، من هفت سال پيش از مردم با رسول خدا نماز گزاردم.» (45)

6 اعتراف ماءمون به ايمان على عليه السلام ماءمون دانشمندان عصر خود راكه از آن جمله اسحاق (46) در ميان آنها بود گرد آورد و زبان به سخن گشود و چنين گفت:

روزى كه پيامبر خدا صلّى الله عليه وآله مبعوث به رسالت گرديد بهترين عمل چه بود؟

اسحاق گفت:

ايمان به خدا و رسالت پيامبر او

ماءمون پرسيد:

آيا سبقت به اسلام در اعداد بهترين عمل نبود؟

اسحاق گفت:

چرا، در قرآن مجيد مى خوانيم:

وَ السّابِقُونَ السّابِقُونَ، اوُلئكَ المُقَرَّبُونَ

«مقصود از سبقت در آيه همان پيش قدمى در پذيرش اسلام است.» (47)

ماءمون پرسيد:

آيا كسى بر على در پذيرش اسلام سبقت جسته بود؟ يا اينكه على عليه السلام نخستين فردى است كه به پيامبر ايمان آورده است؟

اسحاق گفت:

على نخستين فردى است كه به پيامبر ايمان آورد، امّا روزى كه او ايمان آورد كودكى بيش نبود و نمى توان براى چنين اسلامى ارزش قائل بود، امّا ابى بكر اگرچه بعدها ايمان اورد، ولى روزى كه به صف خداپرستان پيوست، يك فرد كاملى بود، كه ايمان و اعتقاد او در آن سنّ و سال ارزش ديگرى داشت.

ماءمون پرسيد:

بگو ببينم، على عليه السلام روى چه اصلى ايمان آورد؟ آيا پيامبر او را به اسلام دعوت كرد يا اينكه از طرف خدا به او الهام شد؟ كه آئين توحيد و روش اسلام را بپذيرد؟

هرگز نمى توان گفت اسلام على عليه السلام از طريق الهام از جانب خدا بوده است، زيرا لازمه فرض اين است كه ايمان وى بر ايمان پيامبر، برترى داشته باشد، چون گرايش پيامبر به اسلام به وسيله جبرئيل و راهنمائى وى بوده است، نه اينكه از جانب خدا به وى الهام شده باشد.

در اينصورت كه ايمان على در پرتو پيامبر صلّى الله عليه وآله بوده، آيا پيامبر از پيش خود اين كار را انجام داده يا به دستور خدا به اسلام دعوت كرد، قطعا بايد گفت دعوت على عليه السلام به اسلام از جانب پيامبر صلّى الله عليه وآله، به فرمان خدا بوده است.

آيا خداى حكيم دستور مى دهد كه پيامبر كودك غير مستعدّى را كه ايمان و عدم ايمان او يكسان مى باشد، به آئين اسلام دعوت كند؟

در اين صورت بايد گفت، شعور و درك امام در دوران كودكى به اندازه اى بود كه خداوند به ايمان او عنايت داشته است، پس ايمان على عليه السلام در كودكى ارزشمند است.

7 اظهارات امام على عليه السلام در نهج البلاغه

حضرت امير المومنين عليه السلام در خطبه 37 نهج البلاغه به اين حقيقت روشن اشاره مى فرمايد كه:

خصائص الامام على عليه السلام

فَقُمْتُ بِالاَْمْرِ حِيْنَ فَشِلُوا، وَتَطَلَّعْتُ حِيْنَ تَقَبَّعُوا، وَنَطَقْتُ حِيْنَ تَعْتَعُوا، وَمَضَيْتُ بِنُورِ اللّهِ حِيْنَ وَقَفُوا.

وَكُنْتُ اءَخْفَضَهُمْ صَوْتا، وَاءَعْلاَ هُمْ فَوْتا، فَطِرْتُ بِعِنَانِهَا، وَاسْتَبْدَدْتُ بِرِهَانِهَا.

كَالْجَبَلِ لاَ تُحَرِّكُهُ الْقَوَاصِفُ، وَلاَ تُزِيلُهُ الْعَوَاصِفُ.

لَمْ يَكُنْ لاَِحَدٍ فِيَّ مَهْمَزٌ وَلاَ لِقَائِلٍ فِيَّ مَغْمَزٌ. الذَّلِيلُ عِنْدِي عَزِيزٌ حَتَّى آخُذَ الْحَقَّ لَهُ، وَالْقَوِىُّ عِنْدِي ضَعِيفٌ حَتَّى آخُذَ الْحَقَّ مِنْهُ.

علّة السكوت

رَضِيْنَا عَنِ اللّهِ قَضَاءَهُ، وَسَلَّمْنَا لِلّهِ اءَمْرَهُ. اءَتَرَانِي اءَكْذِبُ عَلَى رَسُولِ اللّهِ صلّى الله عليه وآله؟

وَاللّهِ لاََنَا اءَوَّلُ مَنْ صَدَّقَهُ، فَلاَ اءَكُونُ اءَوَّلَ مَنْ كَذَبَ عَلَيْهِ. فَنَظَرْتُ فِي اءَمْرِي، فَإِذَا طَاعَتِي قَدْ سَبَقَتْ بَيْعَتِي، وَإِذَا الْمِيثَاقُ فِي عُنُقِي لِغَيْرِي.

ويژگى ها و فضائل امام على عليه السلام

آن گاه كه همه از ترس سست شده كنار كشيدند، من قيام كردم، و آنهنگام كه همه خود را پنهان كردند من آشكارا به ميدان آمدم، و آن زمان كه همه لب فرو بستند، من سخن گفتم و آن وقت كه همه باز ايستادند من با راهنمائى نور خدا به راه افتادم، در مقام حرف و شعار صدايم از همه آهسته تر بود اما در عمل برتر و پيشتاز بودم، زمام امور را به دست گرفتم، و جلوتر از همه پرواز كردم، و جائزه سبقت در فضيلت ها را بردم.

همانند كوهى كه تندبادها آن را به حركت در نمى آورد، و طوفان ها آن را از جاى بر نمى كند.

هيچكس نمى توانست عيبى در من بيابد، و هيچ سخن چينى جاى عيبجوئى در من نمى يافت.

خوارترين افراد نزد من عزيز است تا حق او را باز گردانم، و نيرومندها در نظر من پست و ناتوانند تا حق را از آنها باز ستانم.

علّت سكوت و كناره گيرى از خلافت

در برابر خواسته هاى خدا راضى، و تسليم فرمان او هستم، آيا مى پنداريد. من به رسول خدا صلّى الله عليه وآله دروغى روا دارم؟ به خدا سوگند! من نخستين كسى هستم كه او را تصديق كردم، و هرگز اول كسى نخواهم بود كه او را تكذيب كنم.

در كار خود انديشيدم ديدم پيش از بيعت، پيمان اطاعت و پيروى از سفارش رسول خدا صلّى الله عليه وآله را دارم، و از من براى ديگرى پيمان گرفتند (كه پيامبر صلّى الله عليه وآله فرمود اگر در امر حكومت كار به جدال و خونريزى كشانده شود، سكوت كنم و سر فرود آورم.)

و در خطبه 71 نهج البلاغه به شايعه پراكنى و دروغپردازى كوفيان اشاره مى فرمايد و به سبقت خويش در پذيرش اسلام و اعتراف به رسالت پيامبر صلّى الله عليه وآله مى پردازد كه:

وَلَقَدْ بَلَغَنِي اءَنَّكُمْ تَقُولُونَ:

عَلِيُّ يَكْذِبُ، قَاتَلَكُمُ اللّهُ تَعَالَى! فَعَلى مَنْ اءَكْذِبُ؟ اءَعَلَى اللّهِ؟ فَاءَنَا اءَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِهِ! اءَمْ عَلَى نَبِيِّهِ؟ فَاءَنَا اءَوَّلُ مَنْ صَدَّقَهُ! كَلا وَاللّهِ، لكِنَّهَا لَهْجَةٌ غِبْتُمْ عَنْهَا، وَلَمْ تَكُونُوا مِنْ اءَهْلِهَا. وَيْلُ امِّهِ كَيْلا بِغَيْرِ ثَمَنٍ!

لَوْ كَانَ لَهُ وِعَاءٌ. «وَلَتَعْلَمُنَّ نَبَاءَهُ بَعْدَ حِينٍ».

«پس از ستايش پروردگار! اى مردم عراق! همانا شما به زن باردارى مى مانيد (48) كه در آخرين روزهاى باردارى جنين خود را سقط كند، و سرپرستش بميرد، و زمانى طولانى بى شوهر ماند، و ميراث او را خويشاوندان دور غارت كنند.

آگاه باشيد من با اختيار خود به سوى شما نيامدم بلكه بطرف ديار شما كشانده شدم، به من خبر دادند كه مى گوئيد على دروغ مى گويد!! خدا شما را بكشد، به چه كسى دروغ روا داشته ام؟

آيا به خدا دروغ روا داشتم؟ در حاليكه من نخستين كسى هستم كه به خدا ايمان آوردم، (49) يا بر پيامبرش؟ من اول كسى بودم كه او را تصديق كردم! نه به خدا هرگز!! آنچه گفتم واقعيّتى است كه شما از دانستن آن دوريد، و شايستگى درك آن را نداريد، مادرتان در سوگ شما واى، واى سر دهد.

پيمانه علم را بر شما رايگان بخشيدم، اگر ظرفيّت داشته باشيد. و به زودى خبر آن را خواهيد فهميد.» (50)

و در خطبه 131 نهج البلاغه با خداى خويش شكوه مى كند و نجوا گونه به سوابق درخشان خويش اشاره مى فرمايد كه:

اللَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ اءَنَّهُ لَمْ يَكُنِ الَّذِي كَانَ مِنَّا مُنَافَسَةً فِي سُلْطَانٍ، وَلاَ الِْتمَاسَ شَيْءٍ مِنْ فُضُولِ الْحُطَامِ، وَلكِنْ لِنَرِدَ الْمَعَالِمَ مِنْ دِينِكَ، وَنُظْهِرَ الاِْصْلاَ حَ فِي بِلاَ دِكَ، فَيَاءْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِكَ، وَتُقَامَ الْمُعَطَّلَةُ مِنْ حُدُودِكَ.

اللَّهُمَّ إِنِّي اءَوَّلُ مَنْ اءَنَابَ، وَسَمِعَ وَاءَجَابَ، لَمْ يَسْبِقْنِي إِلا رَسُولُ اللّهِ صلّى الله عليه وآله وَسَلَّمَ بِالصَّلاَ ةِ.

وَقَدْ عَلِمْتُمْ اءَنَّهُ لاَ يَنْبَغِي اءَنْ يَكُونَ الْوَالِي عَلَى الْفُرُوجِ وَالدِّمَاءِ وَالْمَغَانِمِ وَالاَْحْكَامِ وَإِمَامَةِ الْمُسْلِمِينَ الْبَخِيلُ، فَتَكُونَ فِي اءَمْوَالِهِمْ نَهْمَتُهُ، وَلاَ الْجَاهِلُ فَيُضِلَّهُمْ بِجَهْلِهِ، وَلاَ الْجَافِي فَيَقْطَعَهُمْ بِجَفَائِهِ، وَلاَ الْحَائِفُ لِلدُّوَلِ فَيَتَّخِذَ قَوْما دُونَ قَوْمٍ، وَلاَ الْمُرْتَشِي فِي الْحُكْمِ فَيَذْهَبَ بِالْحُقُوقِ، وَيَقِفَ بِهَا دُونَ الْمَقَاطِعِ، وَلاَ الْمُعَطِّلُ لِلسُّنَّةِ فَيُهْلِكَ الاُْمَّةَ.

«خدايا تو ميدانى كه جنگ و درگيرى ما براى به دست آوردن قدرت و حكومت، و دنيا و ثروت نبود، بلكه مى خواستيم نشانه هاى حق و دين تو را در جايگاه خويش بازگردانيم، و در سرزمين هاى تو اصلاح را ظاهر كنيم، تا بندگان ستمديده ات در أ من و أ مان زندگى كنند، و قوانين و مقرراّت فراموش شده تو بار ديگر اجراء گردد. خدايا من نخستين كسى هستم كه بتو روى آورده، و دعوت تو را شنيده و اجابت كرد، در نماز كسى از من جز رسول خدا صلّى الله عليه وآله پيشى نگرفت،

و همانا شما دانستيد كه سزاوار نيست بخيل بر ناموس و جان و غنيمت ها و احكام مسلمين، ولايت و رهبرى يابد، و امامت مسلمين را عهده دار شود، تا در اموال آنها حريص گردد و نادان نيز لياقت رهبرى ندارد تا با نادانى خود مسلمانان را به گمراهى كشاند، و ستمكار نيز نمى تواند رهبر مردم باشد، كه با ستم حق مردم را غصب و عطاياى آنان را قطع كند، و نه كسى كه در تقسيم بيت المال عدالت ندارد زيرا در اموال و ثروت آنان حيف و ميل داشته و گروهى را بر گروهى مقدّم مى دارد، و رشوه خوار در قضاوت نمى تواند امام باشد زيرا كه براى حكم كردن با رشوه گرفتن حقوق مردم را پايمال مى كند، و حق را به صاحبان آن نرساند، و آن كس كه سنّت پيامبر صلّى الله عليه وآله را ضايع مى كند لياقت رهبرى ندارد زيرا كه امّت اسلامى را به هلاكت مى كشاند.»

چهارم اوّل تصديق كننده به رسالت پيامبر صلّى الله عليه وآله

در سيره ابن هشام آمده است پيش از سه سال از بعثت نگذشته بود، كه خداوند پيامبر خود را مخاطب ساخت و فرمود:

اَنْذِر عَشيرَتَكَ الا قربينَ (51)

«خويشاوندان نزديك خود را از عذاب الهى بترسان»

با نزول اين آيه دوره دعوت سرّى پيامبر پايان يافت و وقت آن رسيد كه خويشاوندان خود را به اسلام دعوت كند.

عموم مفسّرين و تاريخ نويسان، قريب به اتّفاق چنين مى نويسند:

آنگاه كه آيه فوق نازل گرديد، پيامبر خدا صلّى الله عليه وآله ماءمور شد كه خويشاوندان را به آئين آسمانى خود بخواند.

بدين جهت رسول اكرم صلّى الله عليه وآله به على عليه السلام دستور داد از گوشت و شير، غذائى ترتيب دهد و چهل نفر (52) (و يا چهل و پنج نفر) از سران بزرگ بنى هاشم را براى ضيافت دعوت كند.

مراسم دعوت بعمل آمد، مهمانان همگى در وقت معيّن به حضور پيامبر صلّى الله عليه وآله آمدند، پس از صَرف غذا «ابو لهب» با سخنان سبك و بى معنى خود مجلس را از آمادگى و تعقيب هدف بهم ريخت و مجلس بدون اخذ نتيجه به پايان رسيد.

مدعوّين پس از صرف غذا و نوشيدن شير جلسه را ترك گفتند.

پيامبر صلّى الله عليه وآله تصميم گرفت كه فرداى آن روز ضيافت ديگرى ترتيب دهد و بار ديگر همه آنان را دعوت نمايد.

باز على عليه السلام بدستور پيامبر صلّى الله عليه وآله دوباره براى صرف نهار و استماع سخنان آن حضرت از آنها دعوت بعمل آورد.

مدعوّين همگى باز در موعد مقرّر حضور بهم رساندند.

بعد از صرف غذا، پيامبر خدا صلّى الله عليه وآله چنين فرمود:

«براستى هيچگاه راهنماى واقعى يك جمعيّت، به آنان دروغ نمى گويد، به خدائيكه جز او خدائى نيست من فرستاده او به سوى شما و عموم جهانيان هستم، هان آگاه باشيد، همانگونه كه مى خوابيد، همانطور هم مى ميريد، همانطور كه بيدار مى شويد (روز رستاخيز) زنده خواهيد شد، نيكوكاران به پاداش اعمال و بدكاران به كيفر كردار خود مى رسند و بهشت جاودان براى نيكوكاران و دوزخ پايدار براى بدكاران آماده است.

در ميان عرب از كسى سراغ ندارم كه بهتر از آنچه من آنرا براى شما آورده ام، براى قوم خود بياورد، البتّه آنچه خير دنيا وآخرت در آن بوده آنرا من براى شما فراهم آورده ام، و خدايم به من دستور داده است كه تا شما را به سوى وحدانيّت او و به رسالت خويش دعوت كنم».

در پى آن فرمود:

وَ اِنَّ اللّهَ لَمْ يَبْعَثْ نَبِيّا اِلاّ جَعَلَ لَهُ مِنْ اَهْلِهِ اَخا وَ وَزيرا وَ وارِثاوَ وَصِيّا وَ خَليفَةً فى اَهْلِهِ فَاَيُّكُمْ يَقُومُ فَيُبايِعْنى عَلَى اَنَّهُ اَخى وَ وارِثى وَ وَزيرى وَ وصِيىِّ وَ يَكُونُ مِنّى بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مَنْ مُوسى اِلاّ اَنَّهُ لا نَبِىَّ بَعْدى. (53)

«همانا خداوند پيامبرى را مبعوث نكرده، مگر اينكه از نزديكان وِى براى او برادر، وراث، جانشين و خليفه قرار داده است، پس كدام يك از شما (اول) آماده است با اين تعهّد با من بيعت كند كه او وارث، وزير و وصىّ من باشد و او نسبت به من همچون هارون به موسى باشد، با اين تفاوت كه بعد از من پيامبرى نخواهد آمد.»

اين جمله را سه بار تكرار فرمود.

در روايت ديگر فرمود:

فَاَيُّكُم يُوازِرُنى عَلى هذا الا مْرِ وَ اَنْ يَكُونَ اَخى وَ وَصِيّى وَ خَليفَتى فى كُمْ. (54)

«پس كدام شما در اين امر مرا يارى مى كند تا او در ميان شما برادر و وصىّ و خليفه من باشد.»

حضرت اين جمله را فرمود و اندكى مكث كرد تا ببيند كداميك از آنان به نداى او پاسخ مثبت مى دهد؟

در اين حال سكوت آميخته با بهت و تحيُّر بر مجلس حكومت داشت. همگى سر بجيب تفكّر فرو برده بودند.

حضرت امير المومنين عليه السلام مى فرمايد:

آنروز سنّ من از همه آنها كمتر بود.

ناگهان على عليه السلام را كه سنّ او از پانزده سال تجاوز نمى كرد مشاهده كردند كه برخاست و سكوت را شكست و رو به پيامبر كرد و فرمود:

«اى پيامبر خدا؛ من تو را در اين راه يارى مى كنم،

سپس دست خود را به سوى رسول خدا صلّى الله عليه وآله دراز كرد تا دست او را به عنوان پيمان وفادارى بفشارد.

رسول خدا صلّى الله عليه وآله دستور داد تا بنشيند.

بار ديگر پيامبر خدا گفتار خويش را تكرار نمود، باز على عليه السلام برخاست و آمادگى خود را اعلام داشت،

اين بار نيز به او امر كرد كه بنشيند.

بار سوّم نيز جز على عليه السلام كسى برنخاست، تنها او بود كه در ميان آن جماعت به پا خاست و پشتيبانى خود را از هدف مقدّس آن حضرت علنا اعلام نمود وگفت:

يا رسول اللّه من در اين راه يار و ياور تو ميباشم.

پيامبر اكرم صلّى الله عليه وآله دست مبارك خود را بر دست على عليه السلام زد، (يا به نقل ابن اثير و ديگران على عليه السلام مى فرمايد: پيامبر گردن مرا گرفت) و فرمود:

اِنَّ هذا اَخى وَ وَصِيىّ وَ خَليفَتى عَلَيْكُمْ فَاسْمَعُوا و اَطيعُوهُ.

«همانا اين على برادر، وصىّ و جانشين من در ميان شما است سخن او را بشنويد و به فرمانش گردن نهيد.»

خويشاوندان پيامبر موضوع را ساده گرفتند و برخى خنديده و مسخره كردند و به ابوطالب گفتند:

پس از اين بايد از پسرت بشنوى و از او اطاعت كنى.

/ 113