امام على(ع) الگوى عدالت (3)
كاظم حاتمى طبرى عدالت در امور مالى يكى از مصاديق بارز عدالتحضرت امير عليه السلام و مبارزه با ستم در زندگى ايشان موضعش نسبتبه اموال حكومتى يا بيت المال بود. چون يكى از ظلمهاى فاحشى كه در جامعه آن روز به وجود آمده بود مسئله عدم تساوى مردم در بهرهمندى از مواهب مادى زندگى و زراندوزيهاى بىحساب مسؤولين حكومتى بود كه اموال عمومى را ملك و حق خود دانسته و امت مسلمان را در فقر و تهيدستى نگاه مىداشتند. حضرت امير عليه السلام از اوان خلافتخود در اين زمينه اعلام موضع نموده و به اقدامات عملى دست زدند. اين قسمت از مواضع اميرالمؤمنين نيز به چند بخش تقسيم مىشود: 1 - عدالت در زندگى شخصى. 2 - عدالت در زندگى كارگزاران. 3 - عدالت در تقسيم بيت المال. 4 - مبارزه با غارتگران بيت المال. 1 - عدالت در زندگى شخصى
حضرت به اين نكته واقف بود كه در اغلب جوامع، مردم روش و شيوه زندگى زمامداران خود را مورد تاسى و الگو بردارى قرار مىدهند، از اين جهتبود كه زندگى زاهدانه و بىتكلف خود را پس از رسيدن به مقام خلافت زاهدانهتر و بىتكلفتر ساخت تا قدم اول را از خود و خانواده خود برداشته باشد و تا ساير كارگزاران و مسؤولين حكومت تكليف خود را بدانند. چنانكه در توبيخ بعضى از كارگزارانش در مورد خلافى كه از او سر زده است زندگى خود را به عنوان معيار و الگو به رخ وى مىكشد و در نامهاى عتاب آميز برايش مىنويسد: «الا و ان لكل ماموم اماما يقتدى به و يستضيئى بنور علمه الا و ان امامكم قد اكتفى من دنياه بطمريه و من طعمه بقرصيه الا و انكم لا تقدرون على ذلك و لكن اعينونى بورع و اجتهاد و عفة و سداد» (1) يعنى بدان كه هر پيروى را پيشوايى استبايد از او تبعيت نمايد و از نور دانش وى كسب فيض كند. پس بدان كه پيشواى تو از دنيايش به دو پيراهن كهنه و مندرس بسنده كرده است و از غذاهايش به دو قرص نان، مىدانم كه شما تاب چنين زندگى زاهدانهاى را نداريد اما حد اقل مىتوانيد با پرهيزگارى، عفت و خود دارى مرا يارى كنيد. روى اين اصل بود كه حضرت از نظر مالى به خود و خانواده خود سخت مىگرفتند و هيچگاه حاضر نبودند سهمى بيش از آنچه براى همگان مقرر شده استبردارند در قسمت ديگرى از نامه قبل گوشهاى از شيوه زندگى خود را چنين ترسيم كرده است: «فوالله ما كنزت من دنياكم تبرا و لا ادخرت من غنائمها وفرا و لا اعددت لبالى ثوبى طمرا ولاحزت من ارضها شبرا و لا اخذت منها الاكقوت اتان دبرة و لهى فى عينى اوهى و اوهن من عفصة مقرة...» (2) به خدا سوگند كه از دنياى شما طلا و نقرهاى اندوخته نكردهام و از غنيمتهاى آن براى خود مالى فراهم نساختهام و حتى براى كهنه جامه خود فكر جامهاى جديد نكردهام. حتى يك وجب از اين زمينهاى حكومتم را براى خود بر نداشتهام و جز اندكى از غذاهاى دنيا استفاده نكردهام... و بارها اعلام كرد كه حتى نزديكترين كسانش هم در برابر بيت المال مسئول هستند و اگر از آنان هم ناراستى سرزند مانند سايرين مجازات مىشوند. در توبيخ نامهاى كه براى يكى از كارگزاران خائن در بيت المال فرستادهاند آمده است: «والله لو ان الحسن و الحسين فعلا مثل الذى فعلت ما كانت لهما عندى هوادة و لا ظفرا منى بارادة حتى آخذ الحق منهما و ازيح الباطل عن مظلمتهما...» (3) به خداوند سوگند اگر (دو ريحانه رسول خدا) حسن و حسينم نسبتبه اموال عمومى مانند تو دستبه خيانتبگشايند هيچ گونه نسبت و خصوصيتخويشى با من نخواهند داشت و از چنگال عدالت گريزى برايشان نخواهد بود تا اينكه حق مردم را از آنان باز ستانم و بيداد و باطلى را كه آفريدهاند محو و نابود سازم... 2 - عدالت در زندگى كارگازاران
آن حضرت نسبتبه نوع زندگى و رفتار كارگزاران خود بىنهايتحساس بودند و تمام زواياى زندگى آنان را زير نظر داشتند كه به ذكر چند نمونه اكتفا مىشود. روزى برايشان خبر آوردند كه استاندار ايشان در بصره «عثمان بن حنيف انصارى» به مجلسى دعوت شده و بر سر سفرهاى رنگين نشسته كه در ميان دعوت شدگان به آن ميهمانى از فقرا و مستمندان كسى نبوده است و مجلس فقط مخصوص افراد مرفه و سرمايهدار بوده است. روح عدالت گستر و ملكوتى على(ع) اين ناروا را تاب نياورده و نامهاى مفصل در نكوهش وى مىنويسد و او را به جهت اين كار بازخواست مىكند در قسمتى از اين نامه آمده است: «يابن حنيف فقد بلغنى ان رجلا من فتية اهل البصرة دعاك الى مادبة فاسرعت اليها تستطاب لك الالوان و تنقل اليك الجفان و ما ظننت انك تجيب الى طعام قوم عائلهم مجفو و غنيهم مدعو...» (4) يعنى اى پسر حنيف! به من خبر رسيده است كه جوانى از اهل بصره تو را به ميهمانى فرا خوانده است و تو نيز با سرعت دعوتش را اجابت كردهاى. در آنجا برايتسفرهاى رنگين چيدند و ظرفهاى غذا را پياپى برايت مىآوردند. اما من گمان نمىكردم كه تو بر سفره كسانى حاضر شوى كه بينوايان را از خود برانند و اغنيا را بر سفره خود بخوانند... و در پايان نامه نوشتند: «فاتق الله يابن حنيف و لتكفك اقر اصك ليكون من النار خلاصك» (5) يعنى اى پسر حنيف! از خدا بترس و اگر خواستى از آتش خشمش رهايى يابى به نان خالى خود اكتفا كن. يا وقت ديگرى به ايشان خبر دادند، شريح بن حارث كه قاضى ايشان در كوفه بوده استبراى خود خانهاى به قيمت 80 دينار خريده است. پس از اطلاع از اين خبر وى را به حضور طلبيده و فرمود: شنيدهام خانهاى خريدهاى به قيمت 80 دينار و قولنامهاى نوشتهاى و كسانى را هم به عنوان شاهد قرار دادهاى! شريح گفت: آرى چنين كردهام. آنگاه حضرت نگاهى از سر تاسف و خشم به وى انداخت و فرمود: اى شريح! بدان كه روزى كسى به خانه تو خواهد آمد و بدون اينكه به سند و قولنامهات نگاه كند يا از شهود تو پرسشى نمايد تو را از آن خانه بيرون خواهد انداخت و تسليم گورت خواهد ساخت. (فرشته مرگ) پس فرمود: «يا شريح لا تكون ابتعت هذه الدار من غير مالك او نقدت الثمن من غير حلالك فاذا انت قد خسرت دارالدنيا و دارالاخرة. ..» (6) اى شريح! بنگر كه اين خانه را از مال خود خريده باشى نه از مال ديگران و پولش را از راهى ناصواب به دست نياورده باشى كه در اين صورت هم در دنيا و هم در آخرت از زيان كاران خواهى بود... سپس فرمودند: اگر هنگام خريد اين خانه به من مراجعه كرده بودى چنان قولنامهاى برايت مىنوشتم كه هرگز رغبت آن را نمىيافتى تا آن را به درهمى خريدارى نمائى چه رسد به 80 دينار. (7) از ديگر سخنان حضرت امير در اين زمينه تذكراتى بود كه به كارگزاران، بخصوص آنها كه با مسائل مالى بيشتر سرو كار دارند مىدادند و حساسيت موضوع و بزرگى خطر را به آنها ياد آور مىشدند در نامه 5 نهج البلاغه خطاب به «اشعثبن قيس» كه حاكم آذربايجان بوده اينگونه مىفرمايد: «ان عملك ليس لك بطعمة و لكنه فى عنقك امانة و انت مسترعى لمن فوقك ... و فى يدك مال الله عزوجل و انت من خزانه ...»(1) يعنى اين مسئوليتى كه به تو واگزاردم به منزله طعمه و خوراك تو نيست (براى استفاده شخصى تو نيست.) بلكه اين امانتى است كه به گردن تو آمده است و تو امانتدار مافوق خود مىباشى... و خزانه دارى هستى كه بايد حافظ اموال خداوند باشى ... البته علاوه بر تذكرات اخلاقى، براى كارگزاران امور مالى، حقوق مكفى در نظر مىگرفتند تا به خيانت وسوسه نشوند و به اين وسيله يكى از زمينههاى ايجاد خيانت و ظلم را از بين مىبردند. در نامه 26 نهج البلاغه به يكى از عمال صدقه يا كارگزاران جمع آورى زكات مىنويسند: «و ان لك فى هذه الصدقة نصيبا مفروضا و حقا معلوما و شركاء اهل مسكنة و ضعفاء ذوى فاقة و انا موفوك حقك فوفهم حقوقهم و الا تفعل فانك من اكثرالناس خصوما يوم القيامة و بؤسى لمن خصمه عندالله الفقراء و المساكين و السائلون و المدفوعون و الغارمون و ابن السبيل...» (9) يعنى براى تو كه كارگزار جمع آورى زكات هستى از محل در آمد زكات حقى و نصيبى از جانب خداوند تعيين شده است ولى اين زكات مصارف ديگرى هم دارد كه آنها هم با تو شريك مىباشند مانند ضعفا و فقرا و محرومان جامعه، و بدان آنچه حق توستبدون هيچ كاستى به تو داده خواهد شد. پس تو هم در تقسيم آن بر مستحقانش بدون هيچ كاستى و خيانتى و با درستكارى عمل كن. در غير اين صورت در روز رستاخيز از كسانى خواهى بود كه بيشترين دشمن را دارند و چه بد استحال كسى كه در روز واپسين در نزد خداوند متعال دشمن و شاكى او فقرا و مساكين و طبقه محروم جامعه باشند. سپس فرمودند: بزرگترين خيانت آن است كه نسبتبه اجتماع صورت پذيرد و بزرگترين فريبكارى آن است كه نسبتبه رهبران جامعه باشد. البته علاوه براين تمهيدات گاه حضرت جهت صيانت كارگزارانشان از خطا دستبه تهديد آنها هم مىزدهاند تا مگر ترس موجب اين شود تا از راه ناصواب بر حذر باشند. در نامه 20 نهج البلاغه خطاب به «زياد بن ابيه» كه حاكم منطقه اهواز و فارس و كرمان بوده مىنويسد: «و انى اقسم بالله قسما صادقا لئن بلغنى انك خنت من فىء المسلمين شيئا صغيرا او كبيرا لاشدن عليك شدة تدعك قليل الوفر ثقيل الظهر ضئيل الامر...» (10) يعنى به خدا سوگند ياد مىكنم سوگندى راستين، اگر به من خبر برسد كه تو در اموال مسلمين خيانتى هرچند كوچك انجام دادهاى چنان بر تو سختخواهم گرفت كه نتوانى تا آخر عمر قد راست كنى... 3 - عدالت در تقسيم بيت المال
قبل از خلافت آن حضرت، تقسيم بيت المال با تبعيضهاى فراوان و به صورتى غير عادلانه انجام مىگرفت تفاوت دريافتى افراد بسيار فاحش بود. و هر كس بواسطه امتيازاتى هرچند بىاساس وقتى در نزد حكومت جلوه مىكرد از حقوق بيشترى برخوردار مىگرديد اما پس از روى كار آمدن امير المؤمنين(ع) و از همان ابتداى خلافت، «مساوات در عطا» آغاز گرديد و آن حضرت با صداى رسا و قاطعيت تمام اعلام كرد كه: «لوكان المال لى لسويتبينهم فكيف و انما المال مال الله الا و ان اعطاء المال فى غير حقه اسراف و تبذير» (11) اگر اين اموال ملك شخصى خودم بود آن را به مساوات ميان آنان تقسيم مىكردم حال چگونه غير از اين عمل نمايم در حالى كه اين اموال متعلق به خداوند جهان است. بدانيد كه اگر مال در غير محل حقه خود به مصرف برسد از مصاديق بارز اسراف و تبذير خواهد بود. البته بودند كسانى كه هنوز مزه اموال به نا حق گرفته در دهانشان باقى بود و طبيعتا معترض كه چرا على(ع) امتيازات ما را در ميزان دريافتى از بيت المال منظور نمىدارد؟ و بودند افرادى كه از سرنادارى خويشاوندى خود با وى را مستمسك قرار داده و به وى فشار مىآوردند تا مثلا اندكى از سهم خود بيشتر دريافت كنند اما با جواب قاطع و سختحضرت مواجه مىشدند از جمله اين افراد برادرش عقيل بن ابى طالب است. خود حضرت در خطبه 224 نهج البلاغه شرح ماجرا را بيان داشته است: به خدا سوگند عقيل را ديدم آن چنان تنگدستى به او فشار آورده تا اين كه مجبور شد تقاضا كند تا اندكى از گندمهاى شما را (بيت المال) به وى دهم و من كودكانش را ديدم كه چگونه از شدت فقر رنگ پريده و مو پريشان گشتهاند. اما من حاضر نشدم به وى بيش از سهمش چيزى بدهم و وقتى كه او تقاضايش را مكرر نمود و اصرار كرد و گمان كرد كه من دين خود را به وى خواهم فروخت آهنى را در آتش گداختم و آن را به جسم وى نزديك نمودم ناگهان ديدم كه ضجهاى بيمارگونه سرداد و نزديك بود توسط آن آهن تفته بسوزد پس به او گفتم: اى عقيل! آيا تو از تكه آهنى كه انسانى آن را به هزل گداخته است اين چنين ناله سر مىدهى ولى مىخواهى تا مرا به آتشى بيافكنى كه خداوند جبار از روى خشم افروختهاست؟ (12) 4 - مبارزه با غارتگران بيت المال
گفتيم كه قبل از خلافت آن حضرت اموال بسيارى از بيت المال مسلمانان به غارت رفت وبدتر اين كه روحيه غارتگرى و چپاول اموال عمومى در ميان دست اندركاران حكومت نفوذ كرده بود كه حتى بعد از خلافت آن حضرت در ميان كارگزاران خود او هم چنين افرادى يافتشدند و ايشان با هر دو دسته مبارزه بىامانى كرد. در برابر چنين افرادى ايستاده فرمود: «والله لو وجدته قد تزوج به النساء و ملك به الاماء لرددته...» (13) اگر اين اموال را بيابم آن را به بيت المال برخواهم گرداند اگر چه با آن كنيزانى خريده باشيد يا آن را مهريه زنانتان كرده باشيد... در درجه اول از آنان به سختى و با دقتحساب مىكشيدند. در نامه 40 نهج البلاغه خطاب به يكى از عمال خاطى مىنويسند: «بلغنى عنك امر ان كنت فعلته فقد اسخطت ربك و عصيت امامك و اخزيت امانتك بلغنى انك جردت الارض فاخذت ما تحت قدميك و اكلت مابين يديك فارفع الى حسابك و اعلم ان حساب الله اعظم من حساب الناس». (14) يعنى به من خبرى رسيده كه اگر صحت داشته باشد خدايت را به خشم آوردهاى و از امامتسرپيچى نمودهاى و بار امانتى كه بر دوش داشتى ضايع نمودهاى و آن خبر اين است كه از زمينهاى منطقه حكومتت مقدارى را تصرف كردهاى و از اموالى كه در اختيار تو بوده استبه نفع شخصى خود برداشت نمودهاى پس هرچه سريعتر تمام حساب و كتابت را نزد من بفرست و بدان كه حساب خداوند بسيار از حساب مردم مشكلتر است. يا در نامه ديگرى مجرم ديگرى را كه جرمش بيشتر محرز بوده به قتل تهديد مىنمايد: «فاتق الله و اردد الى هؤلاء القوم اموالهم فانك ان لم تفعل ثم امكننى الله منك لاعذرن الى الله فيك و لاضربنك بسيفى الذى ما ضربتبه احدا الادخل النار.» (15) از خدا بترس و اموالى را كه از مسلمانان غارت كردهاى به آنان باز گردان و الا ديگر پيش خدا عذرى نخواهم داشت و تو را با همان شمشيرى خواهم زد كه هركه را با آن زدهام وارد دوزخ شده است. عدالت در امور نظامى
همه مىدانند كه جنگ جاى كشتن و كشته شدن و شكستيا پيروزى است. در جنگ به تنها چيزى كه فكر مىشود اين است كه چگونه بايد بر دشمن پيروز شد و او را از پاى در آورد. در آنجا كه سخن از قتل است ديگر جائى براى خود دارى از ستم نيست و بالطبع رعايت عدالت در چنين جايى معنائى نخواهد داشت. بلى اين نگاه به جنگ از كسانى است كه به جنگ با ديد الهى نمىنگرند و از جنگ اهدافى پليد دارند. اما على(ع) كه براى اهداف پاك مىجنگد در جنگ هم پاى بندى خود به اهداف و آرمانهاى والايش را حفظ مىنمايد. نمونه بارز آنهم هنگامى بود كه در جنگ صفين سپاه معاويه آب را بر سپاه كوفه بستند ولى پس از حمله پيروزمندانه سپاه امام و به دست گرفتن آب، اصحاب خود را از مقابله به مثل باز داشتند. (16) هنگامى هم كه در صفين دو سپاه در مقابل هم صف آرائى نمودند به سپاه خود توصيههائى نمودند كه منشور جاويدى از عدالت در صحنههاى نبرد است: «لا تقاتلو هم حتى يبدؤكم فانكم بحمدالله على الحجة و ترككم اياهم حتى يبدؤكم حجة اخرى لكم عليهم فاذاكانت الهزيمة باذن الله فلا تقتلوا مدبرا و لاتصيبوا معورا و لا تجهزوا على جريح و لا تهيجوا النساء باذى و ان شتمن اعراضكم و سببين امرائكم.» (17) يعنى تا آنها شروع به جنگ نكردهاند شما جنگ را شروع نكنيد. چون شما برحقيد و ترك كردن شما و شروع به جنگ آنها بيشتر دليل و نشانه حقانيتشما خواهد بود و اگر به يارى خداوند پيروزى از آن ما بود و شكست از آن دشمن، هيچ فرارى را نكشيد و به هيچ بىدفاعى آسيب نرسانيد و هيچ مجروحى را نكشيد و هيچ زنى را آزار نرسانيد. اگر چه به پدران شما توهين كنند و يا اميرانتان را دشنام گويند. و به تمام سرداران توصيه مىكردند كه قبل از اتمام حجتشرعى، جنگ را آغاز نكنند در خطبه 4 آمده است: «فان عادوا الى ظل الطاعة فذاك الذى نحب» (18) اگر به اطاعت از قانون الهى برگشتند، همان است كه ما مىخواهيم. در نهروان هم خود حضرت براى آنها مفصلا سخنرانى و اتمام حجت نمود كه به عنوان خطبه36 نهج البلاغه آمده است. (19) و درباره اين دشمنان هم انصاف را رعايت مىكند كه: «لا تقاتلوا الخوارج بعدى فليس من طلب الحق فاخطا كمن طلب الباطل فادركه» (20) يعنى بعد از من خوارج را نكشيد زيرا آنكس كه در طلب حق به راه خطا رفتبا كسى كه در طلب باطل رفته استيكسان نيست. مبارزه باستم پذيرى
نه تنها آن حضرت خود و اطرافيانش را ملزم به اقامه عدل كرده بود بلكه از طرف ديگر سعى بر آن داشتند تامردم مسلمان را جورى پرورش دهند كه ستم پذير نباشند تا اگر روزى سايه حكومت عدل بر سر آنان نبود بتوانند در برابر ستمگران مقاومت كنند و اين لب فرهنگ اسلام است. تا آنجا كه ظالم و مظلوم را هردو در آتش مىداند. با چنين نگرشى است كه اين فرياد از ناى ابرمرد تاريخ بر مىآيد كه: «الموت فى ياتكم مقهورين و الحياة فى موتكم قاهرين» (21) مرگ شرافتمندانه بهتر از زندگى ذليلانه است. از طرفى در عصر آن حضرت بزرگترين مظهر ستم كه آشكارا به حريم عدالت تاخت و تاز مىنمود معاويه بود و تنها راه مبارزه با وى جنگ بود. پس يكى از اقدامات حضرت امير در جهت مبارزه با روح ستم پذيرى در مردم، تحريص و ترغيب آنان به جهاد با معاويه بوده است. و ديگر از جهات نفسانى مردم كه با ضعف و ذلت و زبونى آنها به هر شكلى مبارزه داشتند و آن را نفى مىكردند. ترغيب به جهاد
اما قسم اول كه ترغيب به جنگ استبسيار زياد است: البته ذكر اين نكته لازم است كه مردم زمان آن حضرت هم افرادى بودند كه از نظر انديشه و اخلاق كاملا بر عكس تفكرات ايشان بودند و جهت اصلاح و تربيت آنان متحمل زحمات زيادى شدند. در خطبه27 نهج البلاغه در توصيف جهاد مىفرمايند: «فان الجهاد باب من ابواب الجنة فتحه الله لخاصة اوليائه ... فمن تركه رغبة عنه البسه الله ثوب الذل و شمله البلاء و يثبالصغار و القماءة و ضرب على قلبه بالاسحاب و اديل الحق منه بتضييع الجهاد ...» (22) يعنى همانا جهاد درى از درهاى بهشت است كه خداوند براى بندگان خاص خود گشوده است. پس اگر كسى از آن روى گرداند خداوند لباس خوارى بر اندامش مىپوشاند و بلاهاى گوناگون وى را در برخواهند گرفت و به ذلت دچار مىگردد و از دايره عقل خارج شده و خداوند ديگرانى را جايگزين وى خواهد ساخت تا حق را بپادارند چون وى جهاد را ضايع ساخته است... در قسمت ديگرى از همين خطبه مىفرمايد: «اغزوهم قبل ان يغزوكم فوالله ما غزى قوم قط فى عقر دارهم الا ذلوا...» (23) يعنى قبل از آنكه سپاه دشمن بر سر شما بريزند شما هم براى جنگ با آنان از شهر خارج شويد. به خدا سوگند اگر قومى در خانه خود بنشينند تا دشمن را در خانه خود ملاقات كنند به ذلت مبتلا مىشوند... در زمانى كه سپاه معاويه در اثر سستى و كاهلى مردم و اطرافيان امام به شهر مرزى انبار حمله كردند و دستبه جناياتى زدند جهت ملامت مردم از روح ستم پذيرى سخن گفت و تجلى يك روح ظلم ستيز را براى آنها آشكار ساخت كه: «ولقد بلغنى ان الرجل منهم كان يدخل على المراة المسلمة و الاخرى المعاهدة فينتزع حجلها و قلبها و قلائدها و رعثها ما تمتنع منه الا بالاسترجاع الاسترحام ... فلو ان امرا مسلمامات من بعد هذا اسفا ماكان به ملوما بل كان به عندى جديرا... » (24) يعنى به من از شهر انبار خبر رسيده كه مردان سپاه معاويه بر زنان مسلمان و غير مسلمان (اهل ذمه) هجوم برده و زيور آلات آنان را كندهاند و با خود به غنيمتبردهاند و آن ستمديدگان جز طلب رحم و استرجاع كار ديگرى از آنان ساخته نبوده است. سپس فرمود: اگر مرد مسلمانى از شنيدن اين واقعه از شدت تاسف بميرد نه تنها از نظر من مورد نكوهش نيستبلكه به اين عمل سزاوار است. و در همين راستا است ترغيب آن حضرت به شهادت در راه خدا كه در برابر قبول ظلم از نظر على(ع) ترجيح دارد و پسنديدهتر است. در خطبه123 مىفرمايد: «ان اكرم الموت القتل. و الذى نفس ابن ابىطالب بيده لالف ضربة بالسيف اهون على من ميتة علىالفراش فى غير طاعة الله» (25) يعنى برترين نوع مرگ كشته شدن در راه خدا است. قسم به آنكس كه جان پسر ابوطالب در دست اوست هزار ربتشمشير بر من آسانتر است از مردن با خوارى در بستر كه در اطاعت پروردگارم نباشم. و اجمالا در بيش از ده خطبه و نامه در نهج البلاغه به جهاد با ظالمين ترغيب شده است.(1) مبارزه با روحيه پستى و زبونى در مردم
هستند حاكمانى زورمدار كه وقتى به قدرت مىرسند از اينكه مردم در برابر آنها اظهار پستى و زبونى كنند و به چاپلوسى وتملق بپردازند از خوشحالى در پوستخود نمىگنجند و عزت و جبروت خود را در ذلت و زبونى زير دستان مىبينند. در اين عرصه هم حضرت على(ع) كه حكومتش براى برقرارى حق و عدالت است رويهاى الهى و انسانى داشته است در فرازى از خطبه216 آمده است: «فلا تكلمونى بما تكلم به الجبابرة و لا تتحفظوا منى بما يتحفظ به عند اهل البادرة و لا تخالطونى بالمصانعة و لا تظنوا بىاستثقالا فى حق قيل لى...» (27) يعنى با من چنانكه با ستمگران و جابران سخن مىگويند سخن نگوئيد و مانند حرف زدن با افراد تندخو از من نهراسيد و از در سازشكارى با من در نيائيد و مپنداريد حرف حقى كه به من مىزنيد بر من گران مىآيد... يا هنگامى كه به سمتشام در حركتبودند در مسير خود از شهر انبار مىگذشتند دهقانان شهر به رسم ديرين خود با پاى پياده به دنبال اسب آن حضرت مىدويدند. على(ع) از اين كار آنان برآشفت و به آنان اعتراض كرد و گفت: اين كار چه معنايى دارد؟ جواب دادند: اين شيوهاى است كه ما براى بزرگداشت اميرانمان انجام مىدهيم. حضرت در پاسخ فرمودند: «والله ما ينتفع بهذا امرائكم و انكم لتشقون على انفسكم فى دنياكم و تشقون به فى اخرتكم.» (28) به خدا سوگند كه اميرانتان از اين عمل شما سودى نمىبرند و شما هم با اين عمل در دنيا چيزى جز زحمتبراى خود ايجاد نمىكنيد و در آخرت هم موجب بدبختى شما خواهد بود. مواضع حضرت امير عليه السلام در برابر ستم بسيار گسترده است كه اين مختصر مقال و مختصر مجال را هيچگاه ياراى شمارش تمام آنها نيست. چه رسد به بررسى و تحليل، اميد است اين سعى متواضع در پيشگاه دوست مورد قبول افتد. فهرست منابع:
1 - نهج البلاغه، تحقيق دكتر صبحى صالح، چاپ قم، دارالهجرة. 2 - بيست گفتار، استاد شهيد مطهرى، چاپ تهران، كتاب فروشى صدوق. 3 - وقعه صفين، نصر بن مزاحم منقرى، چاپ قم، منشورات مكتبه نجفى مرعشى. 4 - امالى، شيخ طوسى، چاپ قم، منشورات داورى.2 - 1 - نهج البلاغه، ص417. 3 - همان، ص 414. 5 - 4 - همان، ص416. 6 - همان، ص 364. 7 - همان، ص 8. 8 - همان، ص366. 9 - همان، ص 382; در همين رابطه نامه 35، ص380. 10 - همان، ص377. 11 - همان، ص183. 12 - همان، ص346. 13 - همان، ص57. 14 - همان، ص 412. 15 - همان، ص413. 16 - وقعه صفين، نصر ابن مزاحم، ص 162. 18 -17 - نهج البلاغه، ص373. 19 - همان، ص 80. 20 - همان، ص 4. 21 - همان، ص 88. 24 -23 - 22 - همان، ص69. 25 - همان، ص 180. 26 - همان، خطبه 34، ص 78; خطبه29، ص 72; خطبه27، ص69; خطبه 25، ص66; خطبه69، ص99; خطبه 71، ص 100; خطبه97، ص 141; خطبه123، ص179; خطبه 180، ص 208; و نامه 2، ص 364 وغيره. 27 - همان، ص 335. 28 - همان، ص 475.