امام علی (ع) و مسأله اخلاقی زیستن نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

امام علی (ع) و مسأله اخلاقی زیستن - نسخه متنی

سید حسن اسلامی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


دانشگاه انقلاب ـ ش 113، بهار 1380


امام عل‍ي (ع) و مسئله اخلاقي زيستن


حجة ‌السلام سيد حسن اسلامي


داستان مبارز? امام علي (ع) با عمرو بن عبدود. دلاور عرب ـ را در جريان جنگ خندق
خوانده و شنيده‌ايم. به گفت? غزالي، پس از آنكه امام دشمن را بر زمين افكند و
خواست او را بكشد، عمرو آب دهان بر چهر? امام پاشيد و حضرت بلافاصله او را رها
كرد: «دست بداشت و نكشت و گفت:خمشگين شدم، ترسيدم كه براي خداي تعالي نكشته
باشم». همين ماجرا را مولانا با تفصيل و گسترش بيشتري نقل مي‌كند و مي‌گويد كه
آن دلاور عرب از اين حركت امام شگفت ‌زده شد و چون علت آن را پرسيد، حضرت چنين
پاسخ گفت:


گفت من تيغ از پي حق مي‌‌زنم بند? حقم ، نه مأمور تنم


شير حقم، نيستم شير هوا
فعل من بر دين من باشد گواه


خون نپوشد گوهر تيغ مرا
باد از جاكي برد ميغ مرا


كه نيم، كوهم زحلم و صبر و داد كوه را كي در ربايد تند باد


آن كه از بادي رود ازجا خسي است زآن كه باد ناموافق خود بسي است؟


چون خدو انداختي در روي من نفس جنبيد و تبه شد خوي من


نيم بهر حق شد و نيمي هوا شركت اندر كار حق نبود روا


اين داستان نمادين، گوهر اخلاقي زيستن علي (ع) را به نيكي و روشني نشان
مي‌‌دهد.


اصولگرايي و پايبندي به اصول اخلاقي چنان در شخصيت حضرت ريشه‌دار و بر رفتار
ايشان مسلط است كه در همه حال، بر اساس آن رفتار مي‌‌كند و در حالت جنگي كه هيچ
كس انتظار چنين دقت نظرهاي‍ي ندارد و اساساً آن عرصه، عرص? نيرنگ باختن و ترفند
بافتن است، باز لحظه‌اي از برخورد اخلاقي خودداري نمي‌‌كند و در آنجا نيز به
اخلاق‌آموزي مي‌پردازد. رعايت اخلاق در چنين حالتي چنان دشوار است كه معيار
مردانگي و مروت از نظر مولاناست و قهرمان او در روز روشن چراغي به دست در پي
يافتن كسي است كه بتواند در حالات خشم و شهوت بر خود غله كند و همچنان اصولگرا
باشد و چون از او مي‌پرسند كه در پي چه مي‌گردي، پاسخ مي‌گويد:


گفت خواهم مَرد، بر جاد? دو رَه در ره خشم و به هنگام شَرَه


وقت خشم و وقت شهوت مرد كو؟ طالب مردي، دوانم كو به كو


كو در اين دو حال مردي در جهان؟ تا فداي او كنم امروز جان


و علي عليه‌السلام، بيگمان چنين مردي است كه از اين دو آزمون سرفراز بيرون
آمده است. چه در هنگام خشم و چه به گاه شهوت؛ كدام شهوتي نيرومند‌تر از شهوت
قدرت و قدرت خواهي!


اگر زندگي سراسر شكوه و عظمت اين رادمرد را بكاويم؛ در آن حاكميت اصول را
مشاهده خواهيم كرد. حضرت با چند اصل اخلاقي همواره مي‌زيست و حاضر نبود آنها را
به هيچ قيمتي زيرپا گذارد. از نظر امام، زندگي بدون اين اصول. اساسا ارزشي ندارد
وهيچ‌چيز هم ارج آنها نيست.



اصول اخلاقي امام (ع)


از ميان اصول اخلاقي مورد توجه امام عليه‌السلام، مي‌توان براي مثال اين
پنج اصل را نام برد:


1.صداقت؛ 2.پرهيز از ستمگري: 3. پايبندي به عهد و پيمان؛ 4. هماهنگي وسيله و هدف؛


5. برابري همگان در برابر حكومت.



1. صداقت


شاخص رفتار حضرت صداقت ايشان در همه حال بود. ايشان به هيچ قيمتي حاضر نبود
براي به دست آوردن قدرت يا استوار داشتن آن، دروغ بگويد. از نظر امام ، هيچ
مصلحتي توجيه‌گر دروغ نيست و آنچه با دروغ به دست آيد، ارزشي ندارد. ايشان، خود
بارها بر اين صفت اخلاقي تأكيد مي‌كنند و مي‌گويند:«والله ماكتمت و شمة و
لاكذبت كذبة»:: به خدا سوگند ، كلمه‌اي از حق را نپوشاندم و دروغي بر زبان
نراندم.


ايشان چنان پايبند به اين اصل بودند كه فرصتهاي به اصطلاح طلايي را بر اثر
رعايت آن ، از دست دادند و قبل از خلافت و يا بعد از آن،‌هرگز از آن اصل دست
نشستند. از ميان صدها شاهد، تنها به اين دو مورد اشاره مي‌شود:


1ـ خليف? دوم، در بستر مرگ، مسئل? خلافت را به شورايي شش نفره متشكل از
عبدالرحمن بن‌عوف، سعد بن ابي وقاص، عثمان، طلحه، زبير و امام علي (ع) قرار داد
و مقرر داشته كه اين شورا از ميان خود يكي را به خلافت برگزيند و ديگران در صورت
مخالفت كشته شوند. گرچه امام خود را خليف? بحق و از همگنان خويش را برتر مي‌ديد،
اما براي رعايت حقوق مردم به عضويت در شورا تن داد.


تركيب شورا به گونه‌اي بود كه احتمال پيروزي عثمان در آن زياد بود، اما براي
رعايت ظاهر. امور را به گونه‌اي طراحي كرده بودند كه امام علي (ع)‌، خود خويشتن
را از نامزدي خلافت حذف كند عبدالرحمن بن عوف به امام پيشنهاد كرد كه خلافت را
بپذيرد مشروط به آنكه براساس كتاب خدا، سنت رسول خدا و شيوه ابوبكر و عمر. حكومت
كند. حضرت در پاسخ اين پيشنهاد اعلام كرد كه حاضر است تا جايي كه توان دارد، بر
اساس كتاب خدا و سنت رسول او رفتار كند. عبدالرحمن مجدداً پيشنهاد خود را تكرار
كرد و حضرت همان پاسخ قبلي را داد. خواست? عبدالرحمن آن بود كه حضرت مانند خلفاي
قبلي رفتار كند، اما ايشان به هيچ روي حاضر نبود آن سياست را پيگيري كند و خود در
اين ميان سياستي مستقل داشت. عبدالرحمن براي بار سوم پيشنهاد خود را تكرار كرد و
حضرت پس از آن پاسخ گفت: كتاب خدا و سنت پيامبرش نيازمند ضميمه ساختن شيو? هيچ كس
نيست. تو مي‌كوشي تا خلافت را از من دور كني.


عبدالرحمن همين پيشنها د را به عثمان داد و او بلافاصله پذيرفت كه طبق كتاب
خدا وسنت پيامبرش و شيو? ابوبكر و عمر رفتار كند و بدين ترتيب، به خلافت رسيد؛
هر چند بعدها به هيچ يك از شروط فوق عمل نكرد و سنت خلفاي پيشين را نيز زير پا
گذاشت.


امام با يك دروغ مصلحت آميز، مي‌توانست خلافت را به دست آورد و پس از آن نيز
هيچ ساز و كاري براي نظارت بر رفتار حضرت و بازخواست ايشان وجود نداشت، امام
حاكميت اخلاق و اخلاقي بودن حضرت، تنها مانع ايشان بود. لذا از پذيرش صوري
خواست? عبدالرحمن تن زد و از خلافت روي گرداند.


2. پس از آنكه حضرت به خلافت رسيد، در كنار مشكلات متعددي كه برابر ايشان وجود
داشت، مسئله‌اي كه بايد حل مي‌كرد، وجود استانداران خليف? پيشين بود كه هر يك
به نحوي بيت‌المال مسلمين را تيول خود پنداشته بودند و هر گونه تصرفي در آن روا
مي‌شمردند. يكي از اين استانداران معاويه بود كه حدود بيست سال بر خط? شام
فرمانروايي مي‌كرد وعملاً در آنجا بساط امپراتوري گسترده بود. مصلحت سنجيها
اقتضا مي‌كرد كه حضرت درباره بركناري اين كسان محتاطانه عمل كند و گام به گام
پيش برود و حتي اين مسئله را تا تثبيت قدرت خود به تعويق اندازد و در صورت لزوم؛
به آنان وعده‌هاي دروغين و فريبنده دهد و آنان را دلخوش سازد، اما امام (ع) هيچ
يك از اين مصلحت سنجيها رابا اصول اخلاقي خود سازگار نمي‌ديد. لذا بلافاصله
اعلام كرد كه تمام مسئولان فاسد را عزل خواهد كرد و اموال به يغما رفت? مسلمانان
را به بيت‌المال باز خواهد گرداند.


دور انديشان و مصلحت‌بينان، حضرت را تشويق مي‌كردند تا حداقل براي مدتي دست
از اين سياست بشويد و اندكي مدارا كند و بظاهر با استانداران مقتدر همسازي كند
تا بتواند در فرصت مناسب آنان را عزل كند. هم? اين شيوه‌ها مستلزم دروغ گفتن و
پا گذاشتن بر اصل صداقت بود، و اين چيزي نبود كه حضرت آن را برتابد. يكي از اين
مصلحت‌‌بينان مغير? بن‌ شعبه بود كه به زيركي و دورانديشي شهرت داشت. مغيره به
امام گفت كه نامه‌اي به معاويه بنويسد و موقتاً او را ابقا كند تا در فرصتي ديگر
او را بر كنار سازد، اما حضرت اين پيشنهاد را يكسره رد كرد و بصراحت فرمود:«به
خدا سوگند، در پي صلاح دنياي خود كاري نمي‌كنم كه فساد دين مرا در خود داشته
باشد.»


بدين ترتيب، بر اثر پايبندي به اصل صداقت، ايشان حاضر شد جنگي سخت و فرسايشي
را در برابر معاويه تحمل كند، اما از اصل خود نگذرد.



2. پرهيز از ستمگري


ماكيا ولي از نظريه پردازان سياسي بود كه بصراحت از لزوم خشونت و ستمگري در
سياست نام برد و به سياستمداران توصيه كرد كه در صحنه سياست، چندان در پي فضيلت
و اخلاق نباشند، و گرنه عرصه را مي‌بازند. او بر خلاف مشهور. خود، پايبند و
مدافع اخلاق بود و آن را لازم? زندگي مدني تلقي مي‌كرد، اما پايبندي به اخلاق
را در سياست زيانبار مي‌دانست و مي‌گفت كه در ميان گرگها بايد گرگ بود و: «هر كه
بخواهد در همه حال پرهيزگار باشد، در ميان اين همه ناپرهيزگاري سرنوشتي جز
ناكامي نخواهد داشت؛ از اين رو، شهرياري كه بخواهد شهرياري را از كف ندهد،
مي‌بايد شيو‌ه‌هاي ناپرهيزگاري را بياموزد و هرجا كه نياز باشد، به كار
بندد». او بر اين نكته بارها تأكيد مي‌كند كه : «شهرياري كه خواهان پايداري
فرمانروايي خويش است، چه بسا ناگزير از سياهكاري است». لذا به شهرياران توصيه
مي‌كند تا شيوه‌هاي شير و روباه را بياموزند و از هر دو بهره‌ بگيرند و
پاره‌اي را بفريبند و پاره‌اي ديگر را هم بشكنند؛ زيرا «مردم را يا بايد نواخت
و يا فرو كوفت».


آنچه را ماكياولي به زبان مي‌آورد،‌ديگر سياستمداران در عمل به كار
مي‌بسته‌اند. از اين كسان مي‌توان معاويه را نام برد كه گويي ماكياولي از زبان
او سخن مي‌گويد و در حقيقت، سياستهاي او را گزارش مي كند. او در طول زندگي سياسي
خود. به هيچ اصل اخلاقي پايبند نبود و در پي كسب و بسط قدرت خويش، همه گونه
بي‌رسميها كرد؛ از دروغ و نيرنگ تا پيمان شكني و ستمگري و ايستادن در برابر
خليف? منتخب مردم و سرانجام، كشتن صحابيان بزرگواري چون حجر بن عدي و عمرو بن
حمق. معاويه گرچه براي صلح با امام حسن عليه‌السلام شرايطي را پذيرفت و خود را
متعهد به رعايت آنها دانست، چون كارها بر وفق مرادش شد، پيمان‌‌ نامه را زير پا
نهاد و اعلام كرد كه به هيچ يك از اصول آن عمل نخواهد كرد و در سخناني به
هواخواهان امام حسن عليه‌السلام گفت:


«به خدا سوگند ، براي آن با شما نجنگيدم تا نماز بخوانيد، روزه بگيريد، حج
بگذاريد و يا زكات بپردازد؛ چه، خودتان اين كارها را انجام مي‌دهيد؛ تنها براي
آن با شما جنگيدم تا فرمانرواي شما گردم».


معاويه توصيه‌هاي ماكياولي درباب دوگانگي منش شهريار و ماهيت شير و روباهيِ
حاكم را، پيش از پيدايش ماكياولي به كار بست و به استاندار خود، زياد بن ابيه،
نوشت: «شايسته نيست كه من و تو يكسان مردم را با سياست نرمش هدايت كنيم كه دچار
مستي مي‌شوند و يا بر مردم سخت بگيريم كه آنان را به مهلكه خواهيم انداخت.


ليكن تو سياستِ خشونت و درشتي پيش‌گير و من سياست نرمي و مهرباني راد نبال
مي‌كنم.»


چنين مسئله‌اي باعث مي‌شد تا كساني پاره‌اي سياهكاريها و ستمگري را لازم?
سياست و حكومت بدانند و به امام علي‌ (ع) توصيه كنند كه گاه از آن استفاده كند.
اما حضرت هرگز حاضر نبود از اصول اخلاقي خود در جهت كسب قدرت و حفظ آن دست بكشد و
اساساً هدف سياست و قدرت را گسترش اخلاق و اخلاقي زيستن مي‌دانست؛ لذا در برابر
اين گونه توصيه‌ها، بصراحت بر سياست اخلاقي خود تكيه مي‌كرد و مي‌فرمود: «آيا
به من مي‌فرماييد تا با ستم كردن بر آن كه فرمانرواي اويم، پيروزي را بجويم؟ به
خدا قسم، تا ستاره‌اي مي‌گردد و در آسمان ستاره‌اي در پي ستار? ديگر در
مي‌آيد، چنين نخواهم كرد».


باز ايشان بر سياست ستم‌ستيزي خود چنين تأكيد مي‌كند:«به خدا قسم، اگر شب را
روي اشتر خار بيدار مانم و ميان غلها به اين سو و آن سويم كشند، خوشتر دارم تا
آنكه روز قيامت خدا و پيامبرش را در حالي ملاقات كنم كه به پاره‌اي از بندگان
ستم كرده باشم».


بدين ترتيب، از نظر حضرت، هيچ چيز ارزش آن را ندار دكه اصول اخلاقي در پايش
قرباني شود. اين ويژگي چنان در سياست علي ‌(ع) آشكار بود كه حتي دوستان ايشان را
برمي‌آشفت و به اعتراض وا مي‌داشت، اما حضرت به هيچ روي حاضر نبود از اصول خود
دست بكشد و در جايي و براي مصلحتي از ستمگري موقت بهره جويد.



3. پايبندي به عهد و پيمان


يكي ديگر از اصولي كه حضرت همواره بدان پايبند بود، نگهداشت عهد و پيمان خويش
با ديگران بود. پايبندي به اين اصل چندان آسان نيست، بويژه در عرص? سياست كه پاي
منافع و مضار كلان در ميان است، اما امام بي‌توجه به نتايج و پيامدهاي هر عهدي،
اگر پيماني مي‌بست، به هيچ روي براي شكستن آن پاي پيش نمي‌گذاشت.براي مثال، در
جنگ صفين بر اثر ترفند عمروبن عاص، گروهي از سپاهان حضرت فريب خوردند و خواستار
مصالحه با معاويه و حكميت شدند. گرچه امام از همان آغاز با حكميت مخالف بود، اما
بر اثر فشار خواستاران مصالحه به آن تن داد. پس از آنكه نيرنگ عمرو آشكار شد،
آنان كه خود خواستار مصالحه و ترك مخاصمه شده بودند، به حضرت فشار آوردند تا
مجدداً به جنگ با معاويه برود، ولي امام حاضر نبود پيمان خود را ناديده بگيرد و
به معاويه هجوم برد. امتناع امام از جنگ مجدد با معاويه باعث شد تا كساني كه خود
پيشنهاد حكميت داده بودند، از لشكر امام كناره بگيرند و فرق? خوارج را پديد
آورند و امام را ناگزير به جنگي ديگر كنند، اما حضرت هم? اين پيامدهاي
ناخوشايند را پذيرفت و حاضر نشد تا پاي بر پيمان خود بگذارد.



4. هماهنگي وسيله و هدف


از نظر پاره‌اي كسان مي‌توان براي رسيدن به اهداف خود از هرگونه وسيله‌اي
هر چند نا مقدس سود جست. براي اين كسان اگر هدف مشروع و مقدس باشد، آب پاكي بر
وسايل نامقدس مي‌ريزد و آنها را طاهر مي‌كند. چنين تفكري موجب آن شده است تا در
طول تاريخ به نام اهداف مقدس، شاهد جنايات و پليديهاي بيشمار باشيم.


محاكمات معروف دور? استالين كه سراسر دروغ و افترا بود و به كشتن و قتل عام
مخالفان او انجاميد، بظاهر، با هدف مقدس تثبيت نظام سوسياليستي صورت مي‌گرفت
و.....


اما از نظر امام. هدف را هرگز نمي‌توان از وسيله جدا ساخت و هرگز نمي‌توان از
راه پليدي به پاكي دست يافت و از دل سياهي، سپيدي را به دست آورد.


از اين رو ، امام همواره بر آن بود تا براي تحقق اهداف خود، تنها از وسايل
مشروع استفاده كند و حاضر نبود از وسيله‌اي كه آن را نادرست مي‌دانست بهره
جويد. براي مثال، مي‌توان به اين چند مورد اشاره كرد:


1. پس از ماجراي سقيفه، ابوسفيان ـ از سر فتنه‌گري ـ به حضرت پيشنهاد كرد تا به
احقاق حق خود بپردازد و خواستار بيعت با او شد و خود متعهد گشت كه مدينه را از
سواران و پيادگان هواخواه ايشان پرخواهد كرد تا امام خلافت را به چنگ آورد. اما
حضرت اين وسيل? نامقدس را براي كسب حق خود روا نمي‌دانست؛ لذا نه تنها پيشنهاد
او را نپذيرفت، بلكه مردم را به آرامش و مسالمت دعوت كرد.


2. در جريان شورش مردم بر ضد عثمان و محاصر? خان? او، امام به جاي بهره‌برداري
از اين فرصت مناسب و فروكوفتن رقيب، كوشيد تا مانع وخيمتر شدن اوضاع شود و به
نصيحت عثمان پرداخت و از او خواست تا اطرافيان و فرمانداران سوء استفاده‌چي را
بر كنار كند و حتي فرزند خود را براي حفاظت از او فرستاد و در دفاع از خليف?
محاصره شده چندان پيش رفت كه به ابن عباس فرمود: به خدا قسم، چندان از او دفاع
كردم كه ترسيدم گناهكار باشم.»


3.پس از آنكه حضرت به خلافت رسيد و حاضر نشد كه به طلحه و زبير امتيازات خاصي
بدهد، آن دو كه با حضرت بيعت كرده بودند، به قصد جنگ با ايشان خواستند مدينه را
به طرف مكه ترك كنند؛ لذا به بهان? رفتن به عمره، نزد حضرت آمدند و از ايشان
اجاز? رفتن به مكه خواستند. امام از نيت آنان خبر داشت و مي‌توانست دست به
اقدامات تأميني بزند و مانع خروج آن دو شود، اما به قصاص قبل از جنايت اعتقادي
نداشت و بازداشت آنان را وسيل? درستي براي حفظ حكومت خود نمي‌دانست؛ از اين رو،
به آنان اجازه خروج از مدينه را داد و انديشه‌شان را هويدا ساخت و فرمود :«به خدا
قسم، در پي عُمره نيستيد، بلكه در پي غُدره ( نيرنگ) هستيد و خواستار
بصره‌ايد.».


4. پس از آنكه امام بر شورشيان جمل پيروز شد. همگان را بخشود و حتي از مروان
بن‌حكم كه ريش? فتنه‌ها و عامل قتل عثمان و از جنگ افروزان جمل بود، گذشت كرد و
با آنكه آماده بيعت مجدد با حضرت بود، نپذيرفت و بي هيچ تضميني‌ رهايش ساخت.


5. در جنگ صفين، سپاهيان معاويه آب را بر حضرت و يارانش بستند. حضرت آنان را از
كنار آب تاراند، ولي مانع آنان نشد تا از آب استفاده كنند و حاضر نبود تا از اين
وسيله براي زير فشار گذاشتن دشمن استفاده كند.


6. چون امام در جنگ صفين ديد كه يارانش به سپاهيان معاويه دشنام مي‌دهند، به
جاي تشويق آنان و بهره‌برداري از اين وسيله، آنان را از دشنامگويي بازداشت و در
آن بحبوب? جنگ، آنان را چنين درس آموخت: «من خوش ندارم شما دشنامگو باشيد، ولي
اگر كرده‌هاي آنان را بازگوييد و حالشان را فرياد آريد به صواب نزديكتر است و
در عذرخواهي رساتر».


در هم? اين موارد و موارد ديگر، امام چون استفاده از وسيله‌اي را نادرست
مي‌دانست، به هيچ روي حاضر نبود آن را به كارگيرد.



5. برابري همگان در برابر حكومت


شاخصترين اصل اخلاقي حضرت كه آن را در هم? عرصه‌هاي زندگي خويش، بويژه در
صحنه سياست به كار مي‌بست، باور ايشان به برابري هم? انسانها در برابر حق و
قانون بود. ايشان هنگامي كه مالك اشتر را راهي مصر مي‌كرد، در عهد‌نام? مفصلي
به او فرمود:«فانهم صفان: اما اخ لك في الدين و اما نظير لك في الخلق»: مردم دو
دسته‌اند:‌ يا برادر ديني تو هستند و يا در خلقت همانند تو هستند. اين باور در
هم? تصميم‌‌گيريها و رفتارهاي حضرت جلو‌ه‌گر بود و ماي? اعتراضات بيشماري
مي‌شد. حضرت ميان برادر نابينا و عائله‌مند خود با ديگران فرقي نمي‌گذاشت و
چون عقيل چندين بار نزد حضرت آمد و از درويشي خود گله كرد و خواستار بهر? خاصي از
بيت‌ا‌لمال شد. امام به جاي برآوردن خواسته‌اش، آهني تفته را به تن او نزديك
ساخت و چون نال? او بلند شد، به او فرمود:«از آهني كه انساني براي بازيچ? خود گرم
ساخته است، مي‌نالي و مرا به سوي آتشي كه خداي جبار به خشم گداخته است
مي‌كشاني؟».


اين برخورد برابرانه به خويش و بيگانه و دور و نزديك، باعث شد طلحه و زبير كه
خود را از متقدمان در اسلام مي‌دانستند و انتظار امتيازات ويژه‌اي داشتند و
خود از نخستين بيعت‌كنندگان با حضرت بودند، رو در روي ايشان بايستند و جنگي
ناخواسته را به امام تحميل كنند.


همين برخورد امام بود كه موجب شد تا معاويه از طريق تطميع. بزرگان و اشراف را
به سوي خود بكشاند و ميان ياران امام تفرقه بيندازد.



باورها و داوريها


پايبندي به اصول اخلاقي فوق، براي حضرت علي‌عليه‌السلام دو دشواري عمده در
پي داشت: نخست سوءاستفاد? دشمنان و دوم داوري ديگران.


امام در برابر كساني قرار داشت كه به هيچ اصل اخلاقي پايبند نبودند و هم?
ارزشها را در پيشگاه قدرت. قرباني مي‌كردند.


طلحه و زبير كه خود از مخالفان عثمان بودند و از نخستين بيعت كنندگان با حضرت
به شمار مي‌رفتند، چون عدالت امام را نتوانستند تحمل كنند، پيمان شكستند و در
پيمان شكني خود كمترين درنگي نكردند. عثمان به هنگام محاصره، از معاويه تقاضاي
كمك كرد. معاويه نيز سپاهي راهي مدينه كرد، اما به فرمانده آن دستور داد تا
همچنان بيرون مدينه بماند تا كار عثمان يكسره شود و بدين ترتيب، خود عامل قتل
خليفه گشت؛ در عين حال پس از آن پيراهن خونين عثمان را بر دست گرفت و مدعي
خونخواهي او شد.


عايشه كه خود مي‌گفت عثمان را بكشيد، به صف خونخواهان عثمان پيوست و با امام
به جنگ پرداخت. عمرو بن عاص كه در مجالس دربار? دلاوري خود رجزها مي‌خواند، چون
در مصاف امام توان مقابله در خود نديد. عورت خود را آشكار كرد تا از نجابت و آزرم
امام سوء استفاده كند و بدين ترتيب، از معركه جان به در ببرد.


آري. نخستين دشواري امام آن بود كه مخالفانش پاينبد هيچ اصل پايدار اخلاقي
نبودند و به هنگام ضرورت، براي رسيدن به مقصود خود، هر وسيله‌اي را مباح
مي‌دانستند و از هر شيوه‌اي هر چند رذيلانه استفاده مي‌كردند.


از اين رو، حضرت در مصاف اين كسان اغلب بظاهر شكست مي‌خورد و مغلوب اصول
اخلاقي خود مي‌شد و دشمنان حضرت به دليل استفاده از هر حربه‌اي، پيروز
مي‌شدند، از اينجا به بعد، دومين دشواري براي امام پيش مي‌آمد و آن هم داوري
ديگران بود،، آنان كه شكستهاي ظاهري امام و پيروزي رقيبان را مي‌ديدند، حضرت
را به ناكار آزمودگي و سياست‌ نداني متهم مي‌كردند و به سود دشمنان ايشان
داوري مي‌كردند.


امام آن شكستها را شجاعانه تحمل مي‌كرد؛ چرا كه خود را در عرص? اخلاق پيروز
مي‌ديد. اما تحمل اين گونه داوريها دشوار مي‌نمود. حضرت دردمندانه به اين
داوريها چنين اشاره مي‌كند: «حتي قالت قريش ان ابن ابي طالب ، رجل شجاع و لكن
لاعلم له بالحرب»: مسئله اصلي امام نداشتن دانش جنگي نبود، بلكه پرهيز ازنيرنگ
باختن بود. حضرت در روزگاري مي‌زيست كه مردم نيرنگ بازي را هنر مي‌دانستند و هر
كه را در اين عرصه موفق مي‌ديدند. به كارآزمودگي ملقب مي‌ساختند.اما امام كسي
بود كه همه راههاي روا و ناروا را مي‌شناخت. ولي از انتخاب شيو‌ه‌هاي
ناپرهيزكارانه تن مي‌زد؛ چرا كه آنها را ضد ارزش مي‌دانست و مي‌فرمود: «همانا
وفا، همزا راستي است و هيج سپري چون وفا بازدارند? ـ گزند . نيست و بي‌وفايي
نكند آن كه مي‌داند او را چگونه بازگشتگاهي است. ما در روزگاري به سر مي‌بريم
كه بيشتر مردم آن، بيوفايي را زيركي مي‌دانند و نادانان، آن مرد مرا گُريز و
چاره‌انديش خوانند. خداشان كيفر دهد! چرا چنين مي‌پندارند؟ گاه بود كه مردِ
آزموده و دانا. از چار? كار آگاه است، اما فرمان خدا وي را مانع راه است. پس
دانسته و توانا بر كار، چاره را واگذارد، تا آن كه پرواي دين ندارد، فرصت شمارد
و سودِ آن بردارد».


باري، دشواري اصلي امام برداشت ناصواب ديگران از شيوه و منش ايشان بود. اين
برداشتها و اين گونه داوريها به روزگار امام منحصر نماند و از آن زمان تا روزگار
ما همواره مورد بحث واقع شده است و كساني بر حضرت خرده‌گيري و ايشان را به
نشناختن ماهيت سياست متهم كرده‌اند.


يكي از اين كسان شفيق جبري. نويسند? معاصر مصري است كه عقيده دارد علت شكست
امام در جنگ صفين رويكرد اخلاقي ايشان به سياست بود و در اين باره مي‌گويد:
«شناخت امام نسبت به امور رواني به انداز? صراحتش نبود. اگرسياستش پيروزي كامل
به دست نياورد، بدان سبب بود كه به ذهن او اين نكته خطور نمي‌كرد كه در موارد
بسيار، طلب حقوق مستلزم درون شدن‌ها و برون‌شدن‌هاي درست و حساب شده
است....امام نمي‌دانست كه دغدغ? عمد? مردم، حطام دنيوي است و برايش سخت بود باور
كند كه مردم در پي منافع و مصالح خود هستند. لذا با آنان آن گونه كه سياست
پيشه‌اي رفتار مي‌كند، رفتار نكرد. بلكه مانند اخلاق پيشگان با آنان برخورد
كرد. يكي از پيامدهاي اين گونه رفتار، شكايت از آنان در هر كلام و خطبه‌اي
بود».


آيا واقعاً امام نمي‌دانست چه كند و راهكار را بلد نبود؟ يا آنكه نمي‌خواست
از هر شيوه‌اي استفاده كند؟ امام خود مدعي است كه راه چاره را مي‌دانست و اگر
مي‌خواست مي‌توانست مردم خود را به گونه‌اي به كار گيرد كه پيروزي نظامي
نصيبش شود و خود به اين نكته چنين اشاره مي‌كند: «من مي‌دانم چگونه مي‌توان
شما را درست كرد و از كجي به راستي آورد، اما اصلاح شما را به تباه ساختن خود روا
نمي‌دانم.»


حق نيز همين است كه امام شيو‌ه‌هاي پيروز شدن را نيك مي‌شناخت، اما پيروزي
به دست آمده از طريق نيرنگ و فريب را عين شكست مي‌دانست. سيد قطب، از نويسندگان
معاصر مصري، در تحليل و دفاع از ديدگاه امام و نقد نظرگاه شفيق جبري چنين
مي‌گويد:


«استاد جبري دربار? علي، تنها بدان سبب كه مانند دشمنانش، معاويه و عمروبن
عاص، وسايل سياسي را به كار نگرفت، به عنوان كسي كه روان بشريت را نمي‌شناسد،
داوري مي‌كند. با تأملي ساده درمي‌يابيم كه تفاوت بسياري است ميان شناخت سلاحي
و به كار گرفتن آن سلاح. تفاوت ميان علي عليه‌السلام و دشمنانش در آن نبود كه او
روان بشر را نمي‌شناخت، اما آنان مي‌شناختند معاويه و همپالكي‌اش عمرو...از آن
رو پيروز شدند كه خود را در به كارگيري هر سلاحي آزاد مي‌ديدند، حال آنكه او در
به كارگيري ابزارهاي نبرد به اخلاق خود پايبند بود.


بنابراين، شگفت نيست كه آن دو پيروز شوند و او شكست بخورد؛ شكستي كه از هر
پيروزيي شريفتر است».


امام، خود نيز بر اين حقيقت تأكيد مي‌كرد كه علت پيروزي معاويه و اقرانش
زيركي آنان نيست، بلكه نيرنگ بازي و بي‌اخلاقي زيستن آنان است. حضرت در اين
باره مي‌فرمود:«‌والله، ما معاويه با دهي? مني ولكنه يغدر و يفجر و لو
لاكراهية الغدر لكنت من ادهي الناس».


سخن كوتاه. اصل مطلب نيز همين است كه انسان خواستار پيروزي به هر قيمتي باشد،
حتي با گناهكاري و پيمان‌شكني، يا آنكه در پي حاكميت اخلاق باشد. امام علي
عليه‌السلام از كساني بود كه اخلاق و ارزشها را برتر از هر چيز مي‌دانست و حاضر
نبود براي پيروزيهاي موقت به مغاك بي‌اخلاقي در غلتد و همچون معاويه رفتار كند،
در نتيجه، گر چه بظاهر شكست خورد، نزد انسانهاي آزاده همواره پيروز است و امروزه
پس از گذر سالهاي بسيار، هنوز الگوي حاكميت اخلاقي است و اگر كسي هم نخواهد
اخلاقي رفتار كند و در عرص? حكمراني شيو? امام را به كار بندد، باز مي‌بينيم كه
بدان تظاهر مي‌كند و چنين وا مي‌نمايد كه پيرو سياست اخلاقي امام علي عليه
السلام است و اين است پيروزي حقيقي.




پي‌نوشتها:


?. پايان ص 185.


?. پايان ص 186.


?. پايان ص 187.


?. پايان ص 188.


?. پايان ص 189.


?. پايان ص 190.


?. پايان ص 191.


?. پايان ص192.


?. پايان ص193.


?. پايان ص 194.


?. پايان ص 195.


? . پايان ص 196.


















13









. غزالي، ابوحامد محمد، كيمياي سعادت، تصحيح حسين خديو جم، تهران: انتشارات
علمي و فرهنگي، 1374 ، ج1، ص 517.


. مثنوي معنوي، تصحيح دکتر محمد استعلامي، تهران: زوار، 1372، ج1، ص 178 به بعد.
دربار? اين داستان و ريشه‌هاي آن ر.ک: فروزانفر، مآخذ قصص و تمثيلات مثنوي، ص 37.


. مثنوي معنوي، دفتر پنجم، ص141.


. نهج‌البلاغه، ترجم? دكتر شهيدي،‌خطب? 16.


. همان، خطب? 3.


. محمودي، محمد باقر ، نهج‌السعادة في مستدرك نهج‌البلاغه ، بيروت: مؤسس?
المحمودي، ج 1. ص 155.


. ر.ك: خطب? 164 نهج‌البلاغه و اظهارات حضرت به عثمان در اين باب.


. ر.ك: نهج‌البلاغه، به: خطب? 16.


. نهج‌السعادة في مستدرك نهج‌البلاغه، ج. 1. ص. 238.


. براي فهم درست انديشه‌هاي ماكياولي. بايد علاوه بر شهريار، كتاب مفصل و
عميق ديگر او با نام گفتارها نيز خوانده شود. اين كتاب با مشخصات كتابشناختي زير
ترجمه و منتشر شده است: ماكياولي، نيكولو،گفتارها، ترجمه محمد حسن لطفي، تهران:
خوارزمي، 1377.


. ماكياولي. نيكولو، شهريار، ترجم? داريوش آشوري، تهران : كتاب پرواز، 1374، ص
117 و118.


. همان. ص 139.


. همان. ص 47.


. ايوب ،سعيد، از ژرفاي فتنه‌ها ، ترجمه سيد حسن اسلامي، قم: مركز بررسيهاي
اسلامي الغدير، 1378، ج 2، ص 225.


. همان، ص 227.


. نهج‌البلاغه، خطب? 126.


. همان، خطبه 224.


. ر. ك. نهج‌البلاغه، خطب? 5.


. براي مثال.ر.ك:نهج‌البلاغه، خطب? 164.


. همان، خطب? 240.


. شيخ مفيد، الجمل، تحقيق سيدعلي ميرشريفي، قم. مركز الاعلام الاسلامي، 1374،ص
166.


. ر. ك. نهج‌البلاغه، خطب? 73.


. نهج‌البلاغه ،ترجم? شهيدي، خطب? 206.


. همان، نام? 53.


. همان.خطب? 224.


. همان ، خطب?27.


. همان، ترجم? شهيدي، خطب? 41.


. از ژرفاي فتنه‌ها،ج 2، ص 590 و 591.


. نهج‌البلاغه، خطب? 69.


. از ژرفاي فتنه‌ها،ج 2، ص.592.591.


. نهج‌البلاغه، خطب? 200.



/ 1