امام علي(ع) روياروي با عدالت ستيزان
حجة الاسلام والمسلمين سيد احمد خاتمي
به ياري خداوند و با عنايات امام مظلوم علي(ع) توانستيم تاكنون بخشهاي حساس و بسيار مهم زندگاني مولا را مورد بررسي قرار داده و سيره علوي را در اين زمينه ها مورد بحث قرار دهيم.
اينك دو بحث تا پايان اين سير الهام بخش باقي مانده است:
1ـ سيره علوي در رابطه با قاسطين.
2ـ سيره علوي در رابطه با مارقين.
از خداوند مي خواهيم حضرتش توفيق تحقيق و عرضه اين دو بخش را نيز عنايت فرمايد.
در اين مقاله بحث پيرامون سيره علوي در رابطه با قاسطين را آغاز مي كنيم.
« جريان قاسطين »
دومين جريان عدالت ستيز در دوره حكومت امام علي(ع) «جريان قاسطين» است.
«جريان قاسطين» جريان تشنه گان قدرت است كه حاضرند با به مسلخ بردن دين و تمامي ارزشها اقتدار خود را حفظ كنند.
«جريان قاسطين» خط توطئه و مكر، خط مردم فريبي و دروغ است .
«جريان قاسطين» جريان اسلام ستيزاني است كه با نقاب دين و مكتب و در پوشش نفاق به نبرد با اسلام مجسّم امام علي(ع) پرداختند. «جريان قاسطين» جريان احياء ارزشهاي جاهلي و مبارزه با ارزشهاي اسلامي وانقلابي است.
بررسي و تحقيق پيرامون اين جريان مي تواند عبرتها بياموزد، عبرتهايي كه به فضل خداوند انقلاب اسلامي را بيمه خواهد كرد.
تحليل اين جريان مي آموزد كه:
ـ ضد انقلاب با چه شيوه هائي به مبارزه با حق مي پردازند؟
ـ چهره ضديت خود را چگونه مي پوشانند؟ و لايه هاي نفاق آنان چيست؟
ـ از چه ابزارها و اهرم هايي براي حق ستيزي بهره مي جويند؟
ـ چگونه به اغواگري خويش ادامه مي دهند؟
واژه قاسطين
پيامبر گرامي اسلام (صلي الله عليه وآله) نام اين جريان مخالف مولا را «قاسطين» ناميده است.
«ابوايوب» گويد رسول خدا به ما امر فرمود كه با سه گروه در خدمت امام علي(ع) پيكار كنيم با «ناكثين» و «قاسطين» و «مارقين» اما ناكثين با آنها پيكار كرديم آنها اهل جمل طلحه و زبير بودند. اما «قاسطين» همين است كه ما از سوي آنها بازمي گرديم يعني معاويه و عمروعاص (اين سخن را هنگام بازگشت از صفين گفت) و اما مارقين آنها اهل نهروان هستند. بخدا سوگند نمي دانم آنها در كجايند ولي بهرحال با آنها بايد پيكار كنيم.1 امام علي(ع) نيز همين نام را بر اين گروه از مخالفان خود نهاده است:
«فلمّا نهضت بالامر نكثت طائفة و مرقت اخري و قسط آخرون» 2
هنگامي كه قيام به امر خلافت كردم جمعي پيمان شكستند و گروهي از دين خدا بيرون رفتند و دسته ديگري راه ظلم و طغيان را پيش گرفتند. «واژه قسط» از واژه هاي اضداد است كه هم معناي عدل را دارد هم معناي جور و ستم را.
برخي گفته اند «قسط» (به كسر قاف) به معناي عدالت و قسط (به فتح قاف) به معناي جور و ظلم است.3
برخي ديگر مصدر اين واژه را آنگاه كه به معناي عدالت باشد «قِسط» گرفته اند و آنگاه كه به معناي جور و ستم باشد «قسوط» دانسته اند. 4 در قرآن كريم 25 بار واژه قسط به كار رفته كه تنها دوبار در معناي جور و ستم به كار رفته است. «و انّا منّا المسلمون و منّا القاسطون فمن اسلم فاولئك تحرّوا رشداً و اما القاسطون فكانوا لجهنّم حطباً» 5
و اينكه گروهي از ما مسلمان و گروهي ظالم اند پس هر كس اسلام را اختيار كند راه راست را برگزيده است و اما ظالمان هيزم جهنم اند.
اين سخن را قرآن كريم از قول گروهي از اجنّه ذكر كرده است. انتخاب اين نام بر اين گروه از مخالفان مولا، اسمي با مسمّي است. زيرا اينان روشي جز ظلم و ستم نداشته و سراسر وجودشان عناد و حق ستيزي را فراگرفته بود.
جنگ صفين
«جريان قاسطين» جريان جنايتكاران جنگ صفين است كه به نبرد با مولي علي(ع) پرداختند. ما در اين سلسله مقالات بر آنيم تا به سيره مولا علي(ع) در
اين نبرد به صورت تحليلي نگاه كرده و دقيقاً روش مولا را مورد درس و الهام گيري قرار دهيم ولي به عنوان مدخل بايد نگاهي اجمالي به اين نبرد داشته باشيم.
امام علي (ع) پس از پايان جنگ از مدينه به كوفه هجرت كرد تا هم از جهت جغرافيائي و هم از جهت اقتصادي و هم از جهت نيروي انساني توانايي بيشتري در برخورد با ستمگران شام داشته باشد. چون براي امام(ع) روشن بود كه پس از اتمام غائله جنگ جمل، مشكل حضرت ستمگران شام معاويه و اصحاب او هستند.
اين جنگ هفت ماه و سيزده روز پس از جنگ جمل صورت گرفت و تاريخ آغاز آن روز چهارشنبه اول صفر37 هجري بود. و منطقه نبرد نهر صفين بود.
مسعودي مي نويسد نود هزار نفر به ياري امام در نبرد با شاميان پرداختند. در جمع آنان هزار و هشتصد نفر از صحابه بودند كه هشتاد و هفت نفر از رزمندگان جنگ بدر (هفده نفر از مهاجرين و هفتاد نفر از انصار كه در صلح حديبيه با پيامبر بودند) شركت داشتند.6
تعداد سپاهيان معاويه با اختلاف نقلها صد و بيست هزار نفر بود اين جنگ 110 روز به طول انجاميد تعداد حملات و درگيري هفتاد و به نقلي 90 حمله بود.
در اين جنگ بيست و پنج هزار نفر از سپاهيان امام علي(ع) افتخار شهادت را در ركاب حضرت يافتند كه در بين آنها چهره هاي سرشناس و وجيهي همچون عمار ياسر و اويس قرني و.... بودند.
و تلفات سپاه معاويه چهل و پنج هزار نفر بود.7 سرانجام اين نبرد با نيرنگ و خدعه عمروعاص و به سر نيزه بردن قرآنها به آتش بس و حكمتت مبدّل شد.
حكميت در ماه رمضان 38 هجري يكسال و 5 ماه و 24 روز بعد در محلّي بنام دومة الجندل با ملاقات ابوموسي اشعري و عمروعاص انجام گرديد كه نتيجه اي تلخ تر از اصل حكميت تحميلي بر امام داشت.
عمروعاص كه نماينده لشگر شام در حكميّت بود «ابوموسي» ساده لوح را فريب داد كه بگويد علي (ع) و معاويه را از خلافت خلع مي كنم ولي عمرو عاص به پا خاست و گفت من هم علي(ع) را از خلافت خلع مي كنم ولي معاويه را بر خلافت نصب مي كنم!!
لشگر امام يكباره دريافتند كه فريب خورده اند و از اينكه دستور امام را در روز آخر جنگ براي ادامه تا پيروزي ناديده گرفته بودند سخت پشيمان شدند ولي ديگر كار از كار گذشته بود و جمع كردن و قرار دادن آنها در يك محور و حمله مجدد و هماهنگ كار ساده اي نبود.
بهر حال فرصت طلائي از بين رفت. معاويه كه در آستانه نابودي كامل قرار گرفته بود جان تازه اي گرفت و با توطئه خود فتنه نهروان را آفريد.
اين اجمال و خلاصه اي از آغاز و پايان جنگ صفين. آنچه مهم است تحليل اين ماجراي عبرت آموز است.
يك سوءال
اولين سوءالي كه در اين رابطه مطرح است اين است كه راز برخورد با معاويه در آغاز خلافت چيست؟
توضيح آنكه برخي به اصطلاح سياست مداران به مولا پيشنهاد دادند كه تا تحكيم مباني خلافت خويش دست به تركيب امارت شام نزده و معاويه را ابقاء كند اينان استناد به جسور بودن معاويه و حرف شنوي شاميان از او مي كردند و به اصطلاح راه توجيه را به امام مي گفتند كه در مورد ابقاء او مي تواني بگوئي كه عمر او را بر شام گذاشت ولي امام علي(ع) قاطعانه در برابر اين پيشنهاد سازش كارانه ايستاد و فرمود بخدا قسم حتي دو روز هم معاويه را بر دار باقي نمي گذارم!!8
برخي براي توجيه سوءال فوق مي گويند: مگر حفظ نظام اهم امور نيست؟ مگر حفظ نظام به تعبير امام راحل از اوجب واجبات نيست؟ چه اشكال داشت مولا در آغاز ولايت خود از جابجائي معاويه دست نگه مي داشت بعد كه اقتدار بيشتري مي يافت او را از كار بركنار مي كرد؟
اين سوءال دو پاسخ مهم دارد كه يك پاسخ را در اين مقاله و پاسخ ديگر را در مقاله بعدي تقديم مي داريم.
اما پاسخ اول :
پاسداري از ارزشها :
آنكه ديدگاه مولي علي(ع) در باب حكومت اين نيست كه «حكومت هدف است و بايد به هر قيمتي كه هست آن را نگهداشت» اين تز از ديدگاه مولا منفي و مطرود است امام علي(ع) حكومت را جهت احياء ارزشها و حاكميت دين مي خواهد و بس و براي او مقصد نهائي اين است نه حكومت كردن. در خطبه شقشقيه مي فرمايد از انگيزه هاي پذيرش حكومت از سوي من اين بود كه خداوند از عالمان پيمان گرفته كه در برابر شكمبارگي ستمگران ايستادگي كرده و از مظلومان گرسنه حمايت كنند و من با پذيرش حكومت خواستم به اين پيمان الهي عمل كنم:
«... و ما اخذالله علي العلماء الا يقاروا علي كظة ظالم، ولاسغب مظلوم لالقيت حبلها علي غاربها...؛9 اگر نبود آنكه خداوند از عالمان پيمان گرفته كه در برابر شكمبارگي ستمكاران و گرسنگي مظلومان آرام نگيرند مهار شتر خلافت را بر پشتش مي افكندم و رهايش مي نمودم».
«كظة» به حالت ناراحت كننده اي گويند كه از پرخوري حاصل مي شود و در اينجا كنايه از تعدي و غصب حقوق ديگران است.
«سغب» به معناي گرسنگي است و در اينجا كنايه از پايمال شدن حقوق مظلومان است.
معناي اين سخن اين است كه دغدغه من احياء ارزش ظلم ستيزي است و به آن انگيزه خلافت را مي پذيرم.
نيز حضرت در ذي قار به ابن عباس مي گويد كه نزد من ارزش اين كفش كهنه و وصله دار بيشتر است از حكومت بر شما مگر آنكه: «الاّ ان اقيم حقاً او ادفع باطلاً...»10
حقي را برپاي دارم يا باطلي را برافكنم يعني احياء حق و دفع باطل آرماني است كه سزد براي آن خون جگرها خورد و با حق گريزان و عدالت ستيزان نبرد كرد و گرنه حكومت براي حكومت اين ارزش را ندارد. حكومت براي احياء ارزشها است كه ارزش آن را دارد كه انسان سختي ها را به جان بخرد.
و اين سخن صريح مولاست كه :
«اللهم انك تعلم انه لم يكن الذي كان منّا منافسة في سلطان و لا التماس شي ء من فضول الحطام و لكن لنردّ المعالم من دينك و نظهر الاصلاح في بلادك فيأمن المظلومون من عبادك و تقام المعطّله من حدودك؛11 بار خدايا تو مي داني آنچه كه ما انجام داديم نه براي اين بود كه رياستي بدست آوريم و به مال بي ارزش دنيا دست يازيم بلكه هدف اين بود كه نشانه هاي دين تو را كه دگرگون شده بازگردانيم و جامعه را رو به صلاح ببريم تا بندگان
ستمديده ات درامان مانند و قوانين و مقرراتي كه بدون اجرا مانده است به جريان افتد».
اينها گوشه اي از كلمات حضرت است كه مبيّن اين واقعيت است كه ارزش حاكميت به آن است كه مدافع ارزشهائي چون: ظالم ستيزي، جانبداري از مظلوم، اقامه حق، برخورد با باطل، احياء دين، و... باشد.
با اين مقدمه به پاسخ سوءال فوق مي پردازيم و آن اينست كه از ديدگاه امام علي(ع) حفظ نظام به حفظ ارزشها است و ابقاء معاويه يعني زير پا گذاردن ارزشها! و مولا حكومت را به اين قيمت نمي خواهد!
تمام وجود امام علي (ع) با دين و عدالت و اسلام و ارزشها عجين است چگونه براي چند روز حكومت ارزش والاي شايسته سالاري را زير پا گذارد؟ و تن به سازش با ستمگران دهد.
نظير اين پيشنهادهاي ضد ارزشي سازشكارانه فراوان بر مولا عرضه مي شد. زماني كه حضرت سياست الهي تقسيم عادلانه بيت المال را اجرا كرد كساني را كه عادت به حاتم بخشيهاي عثمان كرده بودند خوش نيامد سر ناسازگاري با مولا گذاشتند و حتي برخي به معاويه پناهنده شدند، برخي به مولا پيشنهاد كردند كه شما هم قدري در اين سياست تجديد نظر كرده و به اشراف و كساني كه خوف پناهندگي آنها به دشمن هست اموال بيشتري داده تا از اين رهگذر حكومت تثبيت شود حضرت باين پيشنهاد پاسخ رد داده و فرمود:
«اتأمروني ان اطلب النصر بالجور فيمن ولّيت عليه و الله لا اطور ما سمر سمير و ما امّ نجم في السماء نجما لو كان المال لي لسوّيت بينهم فكيف و انّما المال مال الله الا و انّ اعطاء المال في غير حقه تبذير و اسراف و هو يرفع صاحبه في الدنيا و يضعه في الآخرة و يكرمه في الناس و يهينه عندالله؛12 يا به من دستور مي دهيد كه پيروزي را با ظلم به كساني كه بر آنها حكومت مي كنم بدست آرم؟! به خدا سوگند چنين نمي كنم تا شب و روز از پي هم مي آيند و در آسمان ستاره اي از پس ستاره ديگر طلوع كند اگر اين اموال از آن خودم بود به طور مساوي بينشان تقسيم مي كردم پس چگونه چنين نكنم در حالي كه اين مال، مال خداوند است. (بيت المال است) آگاه باشيد بخشش مال در غير موردش تبذير و اسراف است اين كار ممكن است در دنيا باعث سربلندي انجام دهنده آن شود ولي در آخرت موجب سرافكندگي وي مي گردد. و چه بسا با اين كار در بين مردم محترم گردد اما از نظر خداوند بي ارزش مي شود.»
حكومت ارزشي يعني اين !
حكومت ارزشي يعني حكومتي كه ارزشها را در مسلخ بند و بست هايي كه سياست بازان دنيا دارند قرباني نكند.
حكومت ارزشي يعني حكومتي كه فقط براي ارزشها و در رأس همه دين است كه بهاء قائل مي شود.
امام خميني و سيره علوي
از اين منظر است كه موضع گيريهاي امام عظيم الشأن خميني بزرگ رنگ و بوي علوي مي يابد. دشمنان چنين فكر مي كردند كه پس از پذيرش قطعنامه امام عزيز از اصول عقب نشسته است. غافل از آنكه پذيرش قطعنامه نرمش قهرمانانه بود نه عقب نشيني از اصول. همان كه پيامبر(ص) در صلح حديبيه داشت و امام حسن(ع) در نرمش قهرمانانه اش و امام عزيز از سلاله آن پاكان است ولي پس از آنكه سناريوي سلمان رشدي مرتد را به راه انداختند و غيرت علوي امام را مشاهده كردند فهميدند اين بار نيز نادرست تحليل كردند و همچنان امام بزرگوار را نشناخته اند. دشمنان برنامه ريخته بودند تا به اسلام اهانت كنند اما امام با آن فتواي نوراني همه نقشه هايشان را نقش بر آب كرد:
« بسم الله الرحمن الرحيم
«به اطلاع مسلمانان غيور سراسر جهان مي رسانم موءلف كتاب آيات شيطاني كه عليه اسلام و پيامبر و قرآن تنظيم و چاپ و منتشر شده است همچنين ناشرين مطلع از محتواي آن محكوم به اعدام مي باشند از مسلمانان غيور مي خواهم تا در هر نقطه كه آنان را يافتند سريعاً آنان را اعدام نمايند تا ديگر كسي جرأت نكند به مقدسات مسلمين توهين نمايد و هر كس در اين راه كشته شود شهيد است انشاءا... ضمناً اگر كسي دسترسي به موءلف كتاب دارد ولي خود قدرت اعدام آن را ندارد او را به مردم معرفي نمايد تا به جزاي اعمالش برسد.»
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
روح الله الموسوي الخميني
25/ 11/67»
با اين فتوا اتحاديه اروپا سفراي خود را فراخواند و دنياي استكبار بار ديگر به شيطنت عليه نظام و تخريب نظام اسلامي پرداخت ولي امام بزرگوار با همان ديدي به حكومت نگاه مي كرد كه جد بزرگوارش مي نگريست براي او احياء ارزشها مهم بود هدف اين نبوده و نيست كه ما به حكومت برسيم و آرمانهاي انقلابي و اسلامي را فراموش كنيم.
امام بااين فتواي الهي آموخت كه بايد علي وار فقط به ارزشها انديشيد، بايد به تكليف عمل كرد، بايد تنها به عزت اسلام فكر كرد. و اين عزت نه از راه سازش با دنياي استكبار، نه از راه تساهل و تسامح با بيگانه گان، كه از راه مقاومت در برابر آنان بدست مي آيد. همان كه اين روزها كساني نمي پسندند و تا سخن از غيرت ديني، مقاومت در برابر استكبار و... به ميان مي آيد با رنگ خشونت مي خواهند آنرا ضد ارزش تلقي كنند. اين را هم دقيقاً امام عزيز پيش بيني كرده بود:
«روحانيون و مردم عزيز حزب الله و خانواده هاي محترم شهداء حواسشان را جمع كنند كه با اين تحليل ها (تجديدنظر در اصول) و افكار نادرست خون عزيزانشان پايمال نشود. ترس من اين است كه تحليل گران امروز ده سال ديگر بر كرسي قضاوت بنشينند و بگويند كه بايد ديد فتواي اسلامي و
حكم اعدام سلمان رشدي مطابق اصول و قوانين ديپلماسي بوده است يا خير؟ و نتيجه گيري كنند كه چون بيان حكم خدا آثار و تبعاتي داشته است و بازار مشترك و كشورهاي غربي عليه ما موضع گرفته اند پس بايد خامي نكنيم و از كنار اهانت كنندگان به مقام مقدّس پيامبر و اسلام و مكتب. بگذريم!
خلاصه كلام اين كه ما بايد بدون توجه به غرب حيله گر و شرق متجاوز و فارغ از ديپلماسي حاكم بر جهان در صدد تحقّق فقه عملي اسلام برآئيم و الاّ مادامي كه فقه در كتابها و سينه علماء مستور بماند ضرري متوجّه جهان خواران نيست...» 13
آري امام آنچه را كه برخي در آئينه نمي ديدند، در خشت خام ديد.
گويا امام امروز را مي ديده است كه برخي همتي جز پشت پا زدن به آرمانهاي اسلام و انقلاب و امام عزيز ندارند گويا امام امروز را مي ديده است كه برخي برآنند تا همه افتخارات سالهاي اول انقلاب را زير سوءال برده و آنها را ناشي از احساسات و عواطف منهاي عقلانيت بنامند!
گويا امام امروز را مي ديده كه برخي با صراحت دم از مذاكره و رابطه با استكبار جهاني زده و با وقاحت تمام مي گويند نسل گذشته قطع رابطه با امريكا را مي خواست و نسل امروز ارتباط را!!
بيچاره نسل امروز!! كه چه كساني به ناحق از سوي آنان سخن مي گويند! اين نسل ديروز نبود كه مي گفت رابطه با آمريكا نه! اين امام بزرگوار بود كه شكوه مندانه از قطع رابطه با آمريكا دم زد و گفت: آمريكا شيطان بزرگ است! و نسل ديروز هم مطيع بود و همين را مي خواست. امروز نيز خلف صالح امام مقام معظم رهبري مد ظله العالي همين را مي گويد و راه استكبار ستيزي امام را دنبال مي كند و نسل صالح جديد كه بحمدالله قشر عظيمي از فرزندان اين مرز و بوم را تشكيل مي دهند در خط امام و مقام معظم رهبري مد ظله العالي بوده و همان راه را دنبال مي كنند. آري تعداد اندكي فريب خورده و يا بفرض در پي «تجديدنظر طلبان» و «استحاله انقلاب»اند و راه امام را دنبال نمي كنند.
سخن قدري به درازا كشيد آنچه ما را به اين تفصيل كشاند اثبات اين مطلب بود كه سازش ناپذيري مولي علي(عليه السلام) در برابر معاويه جلوه بارز حكومت الهي حضرت بود و بايد تمامي حكومتهاي الهي اين الهام را از حضرت بگيرند كه حفظ نظام بسيار مهم است و از اهم واجبات است لكن نه به هر قيمت! حفظ نظام با زيرپا گذاشتن دين و مقدّسات و ارزشها حفظ نظام اسلامي نيست و با سيره علوي در تضاد است.
اين پاسخ اول از سوءال فوق به ياري خداوند در مقاله آينده پاسخ ديگر را تقديم مي داريم. انشاءالله
1- تاريخ بغداد، ج 13، ص 187، طبع دارالفكر.
2- نهج البلاغه، خطبه 3.
3- القاموس المحيط، ص 881 «قسط» چاپ موءسسه الرسالة و اقرب الموارد، ج 2، ص 997 «منشورات مكتبة آية الله العظمي المرعشي النجفي قم».
4- ترتيب العين ،ص 664 و مجمع البحرين، ج 3، ص 1478، (چاپ موءسسه التعبئه... تهران).
5- سوره جن، آيه 14و 15.
6- مروج الذهب، ج 1، ص 709و 733 و نيز الفتوح، ج 2،ص 450، و تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 188.
7- معجم البلدان، ج 3، ص 414، به نقل از تاريخ تحليلي و سياسي اسلام، ص 428.
8- نهاية الادب، ج 5، ص 109.
9- نهج البلاغه، خطبه 3.
10- نهج البلاغه، خطبه 33.
11- نهج البلاغه، خطبه 131.
12- نهج البلاغه، خطبه 126.
13- صحيفه نور، ج 21، ص 100.