اولویت ها و حساسیت ها در مدیریت امام علی (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اولویت ها و حساسیت ها در مدیریت امام علی (ع) - نسخه متنی

ابراهیم نزهت

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


عمل، تحت تاثير قرار مى دهد. رهبر اسلامى خود را مكلف مى داند براى تحقق سعادت جامعه تلاش كند و با دقت و مراقبت خاص، اصول و موازين را رعايت نمايد على "ع" چنين ديدگاهى داشت. او به مردم مى گويد:

اى مردم! من حقى بر شما دارم و شما نيز حقى بر من داريد حق شما بر من خيرخواهى درباره شماست. [ نهج البلاغه صبحى الصالح، ص 79، خطبه ى 34. 'ايها الناس، ان لى عليكم حقا و لكم على حق: فاما حقكم على فالنصيحه لكم...'. ]

نصيحت يا خيرخواهى در ادبيات سياسى اميرالمومنين "ع" يك مفهوم اخلاقى محض نيست. بلكه وجه انسانى و الهى حكومت و سياست اسلامى است كه بدون آن حاكم و سياستمدار اسلامى مفهومى نخواهد داشت، بنابراين خيرخواهى زمامدار وقتى تحقق خواهد يافت كه مردم جامعه ى شخصيت او تلقى شوند، در نتيجه زمامدار، خوشى و ناخوشى مردم را در درون خود احساس نمايد. اين خيرخواهى ناشى از ارزش و كرامتى است كه انسان در مكتب اسلام دارد و در مطالعه تطبيقى اسلام يكى از مهمترين محورهاى حرمت انسان از ديدگاه اسلام است. اميرالمومنين "ع" با درك و ايمان عميقى كه به اسلام دارد به حفظ حرمت انسان اهتمام مى ورزد و در حالى كه در كانون مديريت جهان اسلام قرار دارد اين احساس و دريافت را در نامه اى به عثمان بن حنيف نوشته است:

آيا به اين قناعت كنم كه به من 'اميرالمومنين' گفته شود ولى در ناگوارى هاى روزگار با آنان شركت نورزم و در سختى هاى زندگى الگوى آنان و پيشاپيش آنان نباشم. [ نهج البلاغه صبحى الصالح، نامه ى 45، ص 418. 'ااقنع من نفسى بان يقال: هذا اميرالمومنين و لا اشاركهم فى مكاره الدهر، او اكون اسوه لهم فى جشوبه العيش!'. ]

ياد مردم براى على "ع" يك شعار نبود، بلكه يك واقعيت در ميدان عمل بود كه او را از صرف طعام لذيذ باز مى داشت، چرا كه شايد افرادى در حوزه ى مديريت او باشند كه از
دسترسى به آن غذا محرومند.

در نامه به عثمان بن حنيف مى گويد:

من اگر مى خواستم، مى توانستم از عسل مصفى و مغز گندم و بافته اى ابريشم براى خود خوراك ولباس تهيه كنم، اما هيهات كه هوى و هوس بر من غلبه كند و حرص و طمع مرا وادار سازد تا طعام هاى لذيذ را برگزينم، در حالى كه ممكن است در سرزمين حجاز يا يمامه كسى باشد كه اميد به دست آوردن يك قرص نان هم نداشته باشد. [ نهج البلاغه ى صبحى الصالح، نامه ى 45. 'و لو شئت لا هتديت الطريق، الى مصفى هذا العسل و لباب هذا القمح و نسائج هذا القز و لكن هيهات ان يغلبنى هواى و يقودنى جشعى الى تخير الاطعمه- و لعل بالحجاز ا اليمامه من لا طمع له فى القرص.'. ]

حساسيت ها در امور كارگزاران


عزل واليان فاسد


على "ع" وقتى زمامدارى جامعه را پذيرفت، ملاحظه كرد كه از يك سو تعداد بسيارى از استانداران و فرمانداران كه در زمان خلفا به حكومت رسيده بودند، شايستگى اين مقام را ندارند و بدون بر كنارى آنها نمى تواند بر انحرافات اجتماعى فايق آيد و از سوى ديگر تاييد آنها با استرتژى سياسى آن حضرت نمى سازد و لذا عزل و عدم تاييد آنان نيز مشكلاتى را به همراه خواهد داشت.

اما در هر صورت، سياست امام "ع" مشخص بود: پذيرفتن مشكلات وعزل واليان فاسد. اين واليان، هر كدام خود مختار و غارتگر بيت المال مردم و آفريننده ى اختناق در دنياى اسلام بودند و بيت المال مسلمين را در اغراض خاص سياسى خود مصرف مى كردند و يا آن رابه خود و فرزندان خود اختصاص مى دادند و سرانجام هم حكومتى شبيه قيصر و كسرى، براى خود فراهم كرده بودند. در راس همه معاويه قرار داشت كه از
دوران خليفه ى دوم، به بهانه ى اينكه با دولت قيصر روم هم جوار است، در قصرهاى قيصرى به ناز و نعمت مشغول بودند.

امام على "ع"، عثمان بن حنيف را به بصره، عمار بن شهاب را به كوفه، عبيداله بن عباس را به يمن، قيس بن سعد را به مصر و سهل بن حنيف انصارى را به شام اعزام داشت و همگى- جز سهل بن حنيف "كه از نيمه ى راه برگشت"- با موفقيت به حوزه ى ماموريت خود وارد شدند و زمام امور را به دست گرفتند.

يعقوبى در اين باره مى نويسد:

على "ع" وقتى به خلافت رسيد به جز ابو موسى اشعرى، كليه كارگزاران عثمان را ر كنار كرد. [ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 77، ترجمه ى دكتر محمد ابراهيم آيتى. ]

احمد بن داود دينورى در كتاب خود، اخبار الطوال آورده است كه مغيره بن شعبه، پيش على آمد و گفت: معاويه و همچنين ديگر كارگزاران عصر عثمان را بر كار خودشان باقى بدار تا آنكه خبر اطاعت و بيعت ايشان به تو برسد و آن گاه آنها را تغيير مى دهى يا باقى مى گذارى. على "ع" فرمود: در اين باره فكر مى كنم. مغيره بيرون رفت و فرداى آن روز برگشت و گفت، اى اميرالمومنين ديروز به شما مطلبى را گفتم ولى چون انديشيدم، دانستم خطاست و راى صحيح آن است كه با شتاب معاويه و كارگزاران عثمان را عزل كنى تا به اين وسيله فرمانبردارى را از سركشى و تمرد بشناسى و به هر يك پاداش شايسته را بدهى، سپس برخاست و بيرون رفت.

در همان حال، ابن عباس وارد شد و او را ديد و به على "ع" گفت: مغيره براى چه كارى پيش تو آمده بود. على "ع" به او خبر داد كه ديروز چه گفته بود و امروز چه گفت. ابن عباس گفت ديروز براى تو خيرخواهى كرده بود و امروز خيانت كرد و چون خبر به مغيره رسيد گفت: ابن عباس درست گفته است. ديروز براى على خيرخواهى كردم و
چون گفتار مرا نشنيد امروز آن را تغيير دادم. [ 'اخبار الطوال، احمد بن داود دينورى، طبع قاهره، 1960، ص 143. 'ثم ان المغيره بن شعبه دخل على على فقال يا اميرالمومنين ان لك حق الصبحه، فاقر معاويه على ما هو عليه من امره الشام و كذالك جميع عمال عثمان حتى اذا اتتك استبهلت حينئد او تركت. فقال على: انا ناظر فى ذلك...'. ]

على "ع" با افراد فاسد يك لحضه هم سازش نكرد و اين بدان دليل است كه به اعتقاد على "ع" اصلاح امت بدون اصلاح حكام، امرى ناممكن است. او در اين باره مى فرمايد:

فليست تصلح الرعيه الا بصلاح الولاه [ نهج البلاغه، خطبه ى 216، صبحى الصالح، ص 333. ]

وقتى معاويه به على "ع" مى نويسد:

من از تو حكومت شام را خواستم كه ملزم به اطاعت تو نباشم و اكنون نيز همان را مى خواهم كه ديروز مى خواستم،... ما پسران عبد مناف هستيم وهيچ كس را بر ديگرى فضيلت نيست كه به وسيله ى آن عزيزى را به ذلت گيرد يا آزادى را بنده كند. [ مروج الذهب، ج 2، ترجمه ى پاينده، ص 17. ]

حضرت "ع" در جواب او نوشت:

اينكه شام را طلب كرده اى، من چيزى را كه ديروز از تو منع كردم، امروز به تو نخواهم داد و اما اينكه نوشته اى جنگ همه ى عرب، جز اندكى را به كام خود فرو برده، بدان آن كس كه به حق بوده جايگاهش بهشت است و آن كس كه به راه باطل به كام جنگ فرو رفته، در آتش است. [ نهج البلاغه ى صبحى الصالح، ص 374، نامه ى 17. 'و اما طلبك الى الشام فانى لم اكن لاعطيك اليوم ما منعتك امس. و اما قولك: ان الحرب قد اكلت العرب الا حشاشات انفس بقيت، الا و من اكله الحق فالى الجنه و من اكله الباطل فالى النار.'. ]

نفى استئثار


استئثار در لغت به معنى خود را بر ديگران مقدم داشتن و يا چيزى را به خود
اختصاص دادن است. [ لسان العرب، ج 1. 'استاثر بالشى على غيره، خص به نفسه و استبدبه و الاستئثار: الانفراد'. ] اميرالمومنين "ع" از كارگزاران مديران و و زمامداران مى خواهد از خودكامگى و تمام خواهى بپرهيزد و در آنچه كه بهره ى همگان در آن يكسان است، براى خود و وابستگان به خود امتيازى قرار ندهند و از اموال عمومى چيزى را به خود و بستگان، اختصاص ندهند. خطر استبداد و استثنا، حكومت هر انسان غير مهذب را تهديد مى كند. امام على "ع" در نامه به مالك اشتر مى فرمايد: [ نهج البلاغه، نامه ى 53، ث 444. 'و اياك و الاستئثار بما الناس فيه اسوه و التغابى عما تعنى به مما قد وضح للعيون، فانه ماخوذ منك لغيرك. و عما قليل تنكشف عنك اغطيه الامور و ينتصف منك للمظلوم... ثم ان للوالى خاصه و بطانه، فيهم استئثار و تطاول و قله انصاف فى معامله، فاحسم ماده اولئك بقطع اسباب تلك الاحوال.'. ]

از امتياز خواهى و اختصاص دادن امورى كه سهم همه مردم در آن يكسان است، پرهيز كن! و از تغافل، در آنچه به تو مربوط است و براى همه روشن است برحذر باش! زيرا به هر حال، در برابر مردم مسئول هستى! و ديرى نخواهد گذشت كه پردهخ از روى كارهايت كنار مى رود و داد مظلوم، از تو بستانند.

امام على "ع" اضافه مى كند كه والى و زمامدار، نزديكان و خويشاوندانى دارد كه اهل امتياز خواهى و دست درازى نمودن هستند و در داد و ستد، كم تر انصاف را مراعات مى كنند بنابراين مراقب باش و ريشه ى اسباب و راه هاى ستم آنان را بركن و به هيچ يك از اطرافيان و وابستگانت، زمينى را بخشش مكن! و مبادا از سر نزديكى و وابستگى به تو طمع نمايند و تو قرار دادى را كه به زيان ساير مردم است، به سود آنان منعقد سازى! خواه انقعاد اين قرار داد در سهمى از آبيارى يا هر كارى كه ديگران در آن شركت دارند باشد. در اين صورت، هزينه را بر ديگران تحميل مى نمايند و خودشان سود آن را مى برند و عيب و ننگ آن در دنيا و آخرت براى تو خواهد ماند! على "ع" درتحليل حكومت عثمان، علت اصلى شورش مردم را عليه وى، استثنا مى داند كه او خود و
خويشان و وابستگانش را بر مردم ترجيح داد و در نهج البلاغه پيشامد عثمان را دريك كلام چنين بيان مى كند: 'او خودكامگى و خودسرى پيش گرفت تا آنجا كه اين امر در او قوى شد و از حد گذشت و شما نيز به هراس آمديد و بى تابى كرديد و كارتان از حد تجاوز كرد.'

نظارت عادلانه و مستمر


سلامت هر مديريت و سازمان ادارى، با نظارت و ارزشيابى دقيق و عادلانه بودن آن، ارتباط مستقيم دارد و چنانچه نظارتى همه جانبه و به جا بر دستگاه مديريت اعمال نگردد راهيابى فساد در آن روشن است و امروز تكثر نهادهاى نظارتى، يكى از شيوه هاى متعارف حكومت ها و مديريت هايى است كه براى پيشگيرى مفاسد يا به حداقل رساندن آن، بدان دل بسته اند. اميرالمومنين "ع" نه تنها اصل نظارت و ارزشيابى را ضرورى تلقى مى كرد كه خود نظارتى دقيق بر عمل كرد كار گزارانش داشت و با عدالتى بى مانند، آنان را مورد تشويق يا تنبيه قرار مى داد و از واليان و مسئولان خود مى خواست تا اين شيوه را به كار گيرند.

مواردى در نهج البلاغه آمده كه در آنها با كلمه ى بلغنى "به من خبر رسيده است " تعبير نموده است و اين از وسعت توجه و عنايت حضرت "ع" به عمل كرد كارگزاران و حضور بازرسان و ناظران او حكايت دارد. نظارت قوى و دقيق او تا آنجا گسترده است كه حتى شركت يك نماينده ى حكومت مركزى را در بصره، بر سر سفره ى مهمانى، به محاسبه مى كشد و يا قاضى را براى تنظيم سند خريد خانه ى 80 دينارى، مورد بازخواست قرار مى دهد.

پسر حنيف! به من خبر رسيده است كه مردى از جوانان بصره، تو را بر خوانى، خوانده است و تو به آنجا شتافته اى؟ خوردنى هاى نيكو برايت آورده اند و پى در پى، كاسه ها پيشت نهاده اند، گمان نمى كردم تو مهمانى مردمى را بپذيرى كه نيازمندشان به جفا رانده است و بى نيازشان خوانده!
بنگر كجايى؟ و زا آن سفره چه مى خواهى. آنچه حلال از حرام ندانى، بيرون انداز و از آنچه دانى از حلال به دست آمده، در كار خود ساز. [ نهج البلاغه، ترجمه ى دكتر سيد جعفر شهيدى، ص 317. ]

امام على "ع" در مديريت خردو كلان، نه تنها پرهيز از حرام واضح را اصل و بديهى مى داند بلكه پرهيز مدير مسلمان را از هر امر 'مشتبه'، هنر و وظيفه مى شمارد.

شريح پسر حارث، قاضى اميرمومنان "ع"، در دوران حكومت حضرت، خانه اى به 80 دينار خريدارى كرد. چون اين خبر به گوش مولا "ع" رسيد او را فراخواند و گفت:

به من گزارش داده اند كه به هشتاد دينار خانه اى خريده اى، برايش تنظيم سند كرده اى و شاهدانى گرفته اى!

شريح گفت: اى اميرالمومنين، واقعيت همين است. على با نگاهى خشم آلود در شريح نگريست و گفت: اى شريح بدان كه در آينده اى نزديك، كسى به سراغت مى آيد كه به سندت نمى نگرد و از دليل و بينه ات نمى پرسد، تو را بهت زده، از آن مى كشد و تنها به خانه ى گورت مى سپرد، پس اى شريح نيك بنگر، مبادا كه اين خانه را جز با مال خود خريده باشى يا جز از راه مشروع بهايش را پرداخته باشى! كه در اين صورتا خانه ى دنيا و آخرت را يكجا باخته اى! [ خورشيد بى غروب، ترجمه ى عبدالمجيد معاديخواه، ص 296، نامه ى 3. 'بلغنى انك ابتعت دارا بثمانين دينارا و كتبت لها كتابا و اشهدت فيه شهودا فقال له شريح: قد كان ذالك يا اميرالمومنين قال: فنظر اليه نظر النغضب ثم قال له: يا شريح... فانظر يا شريح لا تكون ابتعت هذه الذار من غير مالك، او نقدت الثمن من غير حلالك! فاذا انت خسرت دار الدنيا و دارالاخره'. ]

نظارت و ارزشيابى، از لوازم مهم و اساسى هر مديريت است، اما آن در صورتى كارساز و ثمر بخش خواهد شد كه توام با عدالت باشد. امام على "ع" معتقد است كه حاصل تلاش هر كسى را بايد براى خود او در نظر گرفت، نه آنكه اشخاصى براى به ثمر رسيدن محصولى كار كنند، اما از ديگر افراد تجليل به عمل آيد و همچنين رسم عدالت
نيست كه از كار كوچك شخصى بزرگ، كوه مى سازند، ولى كوهى از رنج و زحمت و ابتكار انسان گمنامى را كاه مى كنند.

اميرمومنان "ع" در عهدنامه ى مالك اشتر فرمان مى دهد: 'رنج و تلاش هر كسى را براى خود او در نظر گير، هرگز تلاش فردى را به حساب ديگرى مگذار و ارزش خدمت هر كسى را كم تر از آنچه كه هست به حساب مياور و مباداغ بزرگى كسى موجب شود كه رنج و تلاش او را بزرگ شمارى و يا شخصى را كه نامدار نيست، كوشش بزرگ و خدمت بر ارجش را كوچك به حساب آورى. [ نهج البلاغه ى صبحى الصالح، نامه ى 53، ص 434. 'ثم اعرف لكل امرى منهم ما ابلى و لا تضيفن بلاء امرى ء الى غيره و لا تقصرن به دون غايه بلائه و لا يدعونك شرف امرى الى ان تعظم من بلائه ما كان صغيرا و لا ضعه امرى الى ان تستصغر من بلائه ما كان عظيما!'. ]

تامين معيشت


در هر نظام مديريتى سالم و پويا، نخستين گام در مورد مديران و كاركنان، تامين هزينه ى زندگى آنان مى باشد تا بدون دغدغه و با آرامش خاطر، وظايف محوله را به انجام رسانند. فقر و تنگدستى بى ترديد يكى از مهم ترين عوامل تخلف و سستى در روند اداره ى امور است. امام على "ع" در يك نگاه به فقر، آن را مايه ى نقصان دين و آشفتگى ذهن و اسباب كينه و دشمنى دانسته است. تا آنجا كه به فرزندش 'محمد بن حنفيه' فرموده است: پسرم، از فقر بر تو ترسانم. پس به خدا پناه ببر زيرا فقر، به دين زيان مى رساند و خرد را سرگردان مى كند و دشمنى پديد مى آورد. [ نهج البلاغه ى صبحى الصالح، حكمت 319، ص 531. ]

اين حداقل حق هر انسانى است كه در برابر كار و زحمتى كه مى كشد، در معيشت راحت باشد و دغدغه ى معاش و گذران روزمره ى زندگى را نداشته باشد. البته زندگى آبرومندانه و توام با كفاف كه از هر گونه تجمل و طمع ورزى به دور باشد و گرنه آزمندان را نمى توان قانع كرد.
اميرمومنان "ع" در عهدنامه ى مالك اشتر به اين مساله اساسى توجه داده است كه: [ نهج البلاغه، نامه ى 53. 'ثم اسبغ عليهم الارزاق، فان ذلك قوه لهم على استصلاح انفسهم و غنى لهم عن تناول ما تحت ايديهم و حجه عليهم ان خالفوا امرك او ثلموا امانتك'. ]

وسايل و امكانات رفاه و آسايش را براى مديران و كاركنان فراهم سازد و اين امر، سه نتيجه دارد، اول آنكه گشايش در معيشت آنان را توانمند خواهد ساخت تا در پى اصلاح خود برآيند. خاطر آسوده در مردم نيز، كمك خواهد كرد تا در اصلاح خود اقدام نمايند، اما تنگناهاى اقتصادى، عرصه را بر مردم تنگ مى سازد. در اين صورت هم دين آسيب مى بيندو هم عقل آشفته مى شود و بازار دشمنى و بد اخلاقى در ميان مردم، رونق مى يابد.

تنگناهاى زندگى به خصوص انسان هاى ضعيف را وسوسه مى كند تا براى رهايى از فشارهاى سخت معيشتى، دست به كارى بزنند كه از امانت به دور است. اينجاست كه بايد زمينه ى خيانت را مسدود كرد و چشمه ى فساد را خشكانيد و راه را براى اصلاح و خدمت گشود و نتيجه ى دوم را گرفت كه: 'اى مالك! بى نيازشان ساز، تا به مالى كه در اختيار دارندت دست نگشايند.'

وقتى زندگى تامين نشد و كاركنان در تنگنا قرار گرفتند، ممكن است به اموال و امكاناتى كه در دسترس آنان است تعدى نمايند و خطرناك تر هنگاكى است كه خود را در اين امر خلاف، ذى حق بدانند و با خود بگويند اكنون كه من به حق خودم نمى رسم و به طور كامل و كافى تامين نمى شوم پس اختلاس، دزدى و خيانت، حق ماست. بنابراين بايد اين حجت و بهانه را از دست آنان گرفت و به نتيجه ى سوم رسيد كه وقتى زندگى و معيشت تامين است، ديگر هيچ دليلى براى كم كارى وعدم اجراى وظايف وجود ندارد و در اين هنگام است كه حسابرسى و ارزيابى دقيق، كه از آن، در بحث قبل ياد شد، ضرورت پيدا مى كند و اين حجتى خواهد بود به ضرر آنان، كه دستور را اجرا كنند و در امانت خيانت نورزند.

نتيجه گيرى


بدين ترتيب، جلوه اى از بخش نخست بررسى نمودار نظام مديريت در قرن نخستين اسلام را به پايان مى بريم. نظامى كه در آن مدير، اصول گرايى را از متن وحيانى اسلام برگرفته است و هيچ بهانه اى او را از حركت بر اساس پايه هاى استوار و استوار ساز آن باز نمى دارد. گرچه رقيب سياسى او معاويه، به تقليد از روميان، دستگاه خلافت را به سلطنت بدل ساخت و به بهانه ى همسايگى با قيصر روم، خوى اشرافى خود را با برخوردارى از تجمل و كاخ نشينى، ارضا نمود.

امام على "ع" كه از چشمه سار زلال اسلام سيراب گشته بود و از شكمبارگى ظالمان و گرسنگى محرومان رنج مى برد، هرگز تسليم زندگى اشرافى نشد و دستگاه پاك خلافت نبوى "ص" را پاس داشت و حجت را بر تمامى رهروان حق و عدالت تمام كرد و الگوى كامل يك نظام پوياى الهى و انسانى را در مديريت رقم زد و به جهان مفتون قدرت و مكنت، نشان داد كه مى توان به كمك ايمان، اراده و انديشه، به قدرت رسيد ولى شيفته ى قدرت و اسير مكنت نشد و اين ناممكن از نگاه دنيا پرستان را ممكن ساخت.

/ 3