بهره ادبیات از سخنان علی (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

بهره ادبیات از سخنان علی (علیه السلام) - نسخه متنی

سید جعفر شهیدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

تاثير شعر و شاعر و نثر در گفتار علي


در قرن اخير كه گروهى از شرق شناسان مغرب زمين تتبع و بحث هاى خود را به ادبيات عرب اختصاص دادند، بر سر مساله هائى چند بين آنان پيكار در گرفت. هر دو دسته بخاطر روشنگرى حقيقت، و يا بكرسى نشاندن سخن خود، تا آنجا كه توانستند برابر يكديگر ايستادند.

پس از آنكه سالها اين بازار را گرم نگاه داشتند، اندك اندك گروهى از اديبان و فاضلان مشرق زمين- عرب يا جز عرب- كه نخست تماشاگر معركه ى آنان بودند خود نيز بميدان آمدند و هر يك بطرفدارى دسته اى برخاستنند.

يكى از اين مساله ها اين بود كه آيا گفته هاى شاعران و خطيبان عرب پيش از اسلام و نيز عصر پيغمبر و خلفا تا پايان حكومت امويان از صنعت هاى لفظى و معنوى برخوردار بوده است؟ يا فرهنگ اسلامى پيش از پيمودن دوران رشد و آميختن با ديگر فرهنگ ها- مخصوصا فرهنگ يونان و ايران به چنين هنرهائى آراسته شد؟ [ النثر الفنى ج 1 ص 23 به بعد. طبع مكتبه النجاريه. ]

از آن تاريخ سال ها و بلكه ده ها سال مى گذرد، در نتيجه ى دو جنگ جهانى و دگرگونيهاى بزرگى كه در زندگانى شرق و غرب پديد آمد، درهاى تازه اى از علم آموزى و يا مجادله هاى قلمى براى محققان گشوده گرديد، اما هنوز هم تنور اين جدال از گرمى نيفتاده است، و طرفدارن هر دو نظر سر گرم كار خود هستند و مى كوشند تا با نشان دادن دليل هاى تازه تر، خصم خود را مغلوب نمايند.

آنچه مسلم است اينكه گفته ى طرفداران نظريه ى نخست از تعصب و بدبينى خالى نيست، چه اگر دسته اى از شكاكان و دير باوران در اصالت قصيده ها و قطعه هاى منسوب به عصر جاهلى ترديد كرده و آنها را محصول كوشش راويان قرن دوم دانسته اند، سندى اصيل از زبان عرب در دست است كه مسلمان و نا مسلمان قطعيت آنرا پذيرفته اند و آن قرآن كريم است.

قرآن هر چند از لحاظ تاريخى سند دوره ى علم و آغاز اسلام است نه عصر جاهلى، اما
بمصداق آيه ى كريمه ى ''''''''''''''''و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه'''''''''''''''' [ ابراهيم: 4. ]

تركيب آيات به زبان عرب پيش از اسلام و مخصوصا تيره ى مضر از قريش است. و ما مى دانيم قرآن در عين بلاغت معنى و فصاحت لفظ از صناعت هائى چون سجع، موازنه، اطناب، ايجاز، كنايه و مانند آن برخوردار است.

بارى آثار مانده از عرب جاهلى درست باشد يا نه، و در اين آثار صناعت هاى لفظى ديده شود يا نه، آنچه مسلم است هنگامى كه قرآن نازل شد و عرب در مقابل فصاحت و بلاغت آن درماند و به بلندى لفظ و معنى آن اقرار كرد، تركيب آيات، معيارى براى رسائى گفتار خطيبان و گويندگان عرب گرديد، چندانكه خفاى اسلام و اديبان مسلمان نيز بحكم موانست و يا بر طريق صناعت كوشيدند تا كلمات و فقره هاى قرآن را در خطبه ها و نوشته هاى خود تضمين كنند، يا معنى آيات قرآن را در قالب الفاظى ديگر انشاء نمايند.

ناگفته نبايد گذاشت كه اين تاثير را در خطبه هاى بعض خلفاى صدر اسلام بروشنى در نمى يابيم. يكى از آن جهت كه شمار خطبه هائى كه از آنان بما رسيده چندان نيست و ديگر اينكه اين خطبه هاى اندك آن چنان كه سادگى و بساطت عصر را حكايت مى كند، توجه نداشتن گوينده را بآراستن كلام و استفاده از صنعت هاى لفظى نيز نشان مى دهد.

اما هنوز قرن چهارم هجرى به پايان نرسيده بود كه خطبه ها عموما به تضمين آيات قرن و تقليد از سبك اين گفتار آسمانى آراسته گشت. نمونه هر چه روشن تر اين تاثير را در ادبيات عصر عباسى مخصوصا پس از تدوين علم بلاغت و معانى بيان و توجه خطيبان به استفاده از اين صنعت نيك مى بينيم. اگر بخواهيم نمونه هائى از اين خطبه ها بياوريم سخن طولانى خواهد شد، و سياقت نوشته از دست خواهد رفت. تنها يك نمونه را كه در يكى از شناخته ترين متن هاى مصنوع فارسى آمده است متذكر مى شوم. نظامى عروضى نويسد:

''''''''''''''''اما در روزگار ما از خلفاء بنى عباس ابن المستظهر، المسترشد بالله اميرالمومنين طيب الله تربته و رفع فى الجنان رتبته...'''''''''''''''' چون به كرمانشاهان رسيد روز آدينه خطبه اى كرد... كه بعد از صحابه رضوان الله عليهم اجمعين كه تلامذه نقطه ى نبوت بودند و شارع كلمات جوامع الحكم، هيچكس فصلى بدين جزالت و فصاحت ندارد:

''''''''''''''''فوضنا امورنا الى آل سلجوق فبرزوا علينا فطال عليهم الامد فقست قلوبهم و كثير منهم فاسقون''''''''''''''''. [ چهار مقاله. دكتر معين ص 37. ]

اين نمونه چنانكه مى بينيم مربوط به قرن پنجم و دوره ى بلوغ كامل ادبيات فارسى و عربى است و تقريبا دو قرن پيش از اين تاريخ خطيبان در گفتار خود نظير چنين صنعت را فراوان بكار برده اند اما اين نمونه را هر چند متاخر است فقط از آن جهت آورديم كه با ادبيات فارسى پيوند دارد و در يكى از متن هاى مصنوع اين زبان آمده است.

نويسندگان و گويندگان ايرانى كه پيش از تشرف بدين مبين اسلام و آشنائى با قرآن كريم و
حديث هاى نبوى و امثال عرب، خود از فرهنگى پخته و پيشرفته بهره مند بودند، و ادبيات آنان در بسيارى شاخه ها بارور شده بود، همين كه با منبع فياض قرآن و معدن پر مايه ى سخنان رسول اكرم و ائمه اطهار عليهم السلام آشنا گشتند، كوشيدند تا، اين گوهرهاى درخشان را دره القلاده ى گفته ها و نوشته هاى خويش سازند و آنان كه در پروردن نثر فارسى و آراستن هر چه بيشتر اين زبان به زيورهاى لفظى و معنوى تعهدى داشتند مخصوصا توجه بدين نكته را توصيه مى كردند.

عنصر المعالى كيكاوس بن اسكندر بن قابوس بن وشمگير در ضمن اندرهائى كه به فرزند خود گيلان شاه مى دهد و مجموع اين اندرزها در كتابى بنام ''''''''''''''''قابوس نامه'''''''''''''''' فراهم آمده و مكرر به چاپ رسيده است، و در باب آئين دبيرى و شرط كاتب چنين نويسد:

''''''''''''''''و نامه ى خود را باستعارات و آيات قرآن و اخبار رسول عليه السلام آراسته دار و اگر نامه پارسى بود پارسى مطلق منبيس كه ناخوش بود خاصه پارسى درى كه نه معروف بود، آن خود نبايد نبشت بهيچ حال، كه خود ناگفته بهتر از گفته بود'''''''''''''''' [ قابوس نامه. دكتر يوسفى ص 208. ] و نيز نظامى عروضى آنجا كه از فن دبيرى سخن مى گويد و شرايط دبيرى را بر مى شمارد چنين نويسد: ''''''''''''''''پس عادت بايد كرد بخواندن كلام رب العزه و اخبار مصطفى و آثار صحابه و امثال عرب و كلات عجم''''''''''''''''. [ چهار مقاله. دكتر معين ص 37. ]

از جمله نويسندگان مشهور ايرانى در قرن چهارم هچرى كه بدين دقيقه اهتمام خاص داشته اند ابن العميد و صاحب ابن عباد و بديع الزمان همدانى را بايد نام برد.

در ترجمه احوال صاحب مى خوانيم كه چون مردى از خاصگان خود را زندانى كرد فرمود تا او را در دارالضرب كه در همسايگى او بود نگاهداشتند. روزى صاحب بر فراز بام رفت و بدار الضرب نگريست زندانى ندا داد ''''''''''''''''فاطلع فرآه فى سواء الجحيم'''''''''''''''' [ قرآن كريم. الصافات آيه ى 55. ] صاحب خنديد و گفت ''''''''''''''''اخسئوا فيها و لا تكلمون'''''''''''''''' [ المومنون. ص 108. ] و بديع الزمان همدانى هنگامى كه در مقامات خود در وصف، مبالغت را به نهايت مى رساند چنين مى گويد: [ معجم الادباء ج 2 ص 281. ]

''''''''''''''''و انتم يا مجوس هذه الامه تعيشون جبرا و تموتون صبرا و تساقون الى المقدور قهرا و لو كنتم فى بيوتكم لبرز الذين كتب عليهم القتل الى مضاجعهم... انكم اخبث من ابليس دينا قال رب بما اغويتنى...'''''''''''''''' [ المقامه المارستانيه. ]

اگر بخواهم نمونه هاى تضمين و اقتباس و يا نقل بمعنى اديبان و مترسلان ايرانى را در قرن سوم و چهارم هجرى از قرآن كريم نشان دهيم خود مقاله اى گسترده و بلكه كتابى مفصل خواهد شد و چون موضوع اصلى سخن ما نهج البلاغه و استفاده ى اديبان از گفتار مولى اميرالمومنين على عليه السلام است، بدان مى پردازيم.
با اطمينان خاطر مى توان گفت پس از قرآن كريم گويندگان و نويسندگان ايرانى از هيچ گفته اى باندازه ى گفتار على بهره نبرده اند و هيچ زيور ارزنده اى را چون سخنان او نيافته اند تا آرايش گفته ها و نوشته هاى خود سازند.

بى هيچ تعصب بايد اعتراف كرد كه نامه ها و گفتارهاى اميرالمومنين على عليه السلام پس از قرآن كريم عالى ترين نمونه ى نثر مصنوع عربى است. اين حقيقتى است كه اديبان و مترسلان در زبان و ادبيات عرب از هزار سال پيش تا امروز بدان اعتراف كرده اند و آنچه سبب شد اديبان عرب و جز عرب از قرن سوم هجرى بگرد آورى فقره هاى كوتاه سخنان امام توجه كنند، همين زيبائى هاى لفظى و معنوى اين گفته هاست.

زكى مبارك پس از آنكه نثر فنى را در عصر اسلامى توصيف مى كند و از ايجاز و اطناب سخن مى گويد چنين مى نويسد: ''''''''''''''''نامه هاى على بن ابيطالب و خطبه ها و وصيت نامه و عهد نامه هاى او از چنين صنعت برخوردار است. على هنگامى كه پيمان نامه مى نويسد، گفتار را طولانى مى سازد چه پيمان نامه دستورهاى سياسى منطقه اى را كه حاكم بدانجا اعزام مى شود در بر دارد، اما گاهى كه براى خاصگان خود نامه مى نويسد عبارت نامه ها كوتاهست، چه در اين گونه موارد موجبى براى طولانى ساختن گفتار نيست''''''''''''''''. [ النثر الفنى ج 1 ص 59. ]

قرن ها پيش از آنكه شريف رضى خطبه ها و نامه ها و سخنان كوتاه امام را در كتاب ''''''''''''''''نهج البلاغه'''''''''''''''' گرد آورد اديبان و نويسندگان عرب مى كوشيدند تا آن سخنان را از بر كنند و معانى ابتكارى آن لفظها را در قالب لفظ هاى ديگر بريزند.

عبدالحميد بن يحى عامرى كاتب مروان بن محمد آخرين خليفه اموى كه به سال 132 هجرى قمرى كشته شد و درباره ى او گفته اند كتابت با عبدالحميد آغاز و با ابن عميد پايان يافت و نوشته هاى او در بلاغت مثل است، گويد ''''''''''''''''هفتاد خطبه از خطبه هاى اصلع'''''''''''''''' [ اصلع آنكه موى پيش سر او ريخته است. و مقصود او على عليه السلام است چه پيش سر آن حضرت مو نداشت. ] از بر كردم و اين خطبه ها در ذهنم چون چشمه اى پى در پى جوشيد. [ شرح نهج البلاغه. ابن ابى الحديد ج 1 ص 8. ]

ابو عثمان عمرو بن بحر الجاحظ كه بحق او را از ائمه ى ادب عرب شمرده اند و مسعود وى را فصيح ترين نويسندگان سلف دانسته در ذيل اين فقره از سخنان على " ع" ''''''''''''''''قيمه كل امرى ما يحسنه'''''''''''''''' [ ارزش هر انسان همانست كه آن را نيكو مى داند. ]

چنين نويسد:

اگر از اين نوشته جز همين كلمه نداشتيم، آن را شافى، كافى بسنده و بى نياز كننده مى يافتيم بلكه آن را افزون از كفايت و منتهى به غايت مى ديديم و نيكوترين سخن آنست كه اندك آن ترا ز بسيار بى نياز سازد و معنى آن در ظاهر لفظ باشد. [ البيان و البيين ج 1 ص 83. ]

ابن نباته عبدالرحيم بن محمد بن اسماعيل كه به سيف الدوله ى حمدان بستگى داشت گفته است: ''''''''''''''''از خطابه ها گنجى از بر كردم كه هر چه از آن بردارم نمى كاهد و افزون مى شود، و بيشتر آنچه از بر كردم يكصد فصل از موعظه هاى على بن ابى طالب است''''''''''''''''. [ ابن ابى الحديد ج 1 ص 8. ]
زكى مبارك در كتاب النثر الفنى هنگام بحث از سبك صابى [ [ابو اسحاق ابراهيم بن زهرون از بزرگان و از بليغان نثر عربى است. تولد وى در آغاز قرن چهارم هجرى بعد از سيصد و بيست و مرگ او به سال 380 بود چون در گذشت شريف رضى نقيب علويان در عصر خويش او را به قصيده اى غرا كه شهرتى بسزا دارد ستوده و آغاز آن قصيده اينست:




  • اعلمت من حملوا على الا عواد
    جبل هوى لو خرفى البحر اغتدى
    ما كنت اعلم قبل حطك فى الثرى
    ان الثرى يعلو على الاطواد...



  • ارايت كيف خباضياء النادى
    من وقعه متتابع الا زباد
    ان الثرى يعلو على الاطواد...
    ان الثرى يعلو على الاطواد...



ديوان چاپ مطبعه ى ادبيه ى بيروت 1307.

''''''''''''''''دانستى چه كسى را بر چوبها "تابوت" برداشتند؟. ديدى شمع جمع چگونه خاموش شد؟. كوهى فرو ريخت كه اگر بدريا فرود مى آمد از صدمت آن پى در پى كف برمى آورد. پيش از آنكه تو در دل خاك نهان شوى نمى دانستم خاك كوههاى بزرگ را بزير مى گيرد.'''''''''''''''' اين قصيده در هشتاد و سه بيت است و مضمون هر بيت از ديگرى بهتر. و چون بر او خرده گرفتند كه شريفى عالم چون تو، چگونه مردى صابى را اين چنين مى ستايد؟ گفت علم او را ستودم] ]در تحرير رساله ها پس از ذكر اين عبارت از مختار رسائل صابى.

''''''''''''''''لا تحده الصفات و لا تحوزه الجهات. و لا تحصره قراره مكان و لا يغيره مرور زمان. و لا تثمله العيون بنواظرها و لا تتخيله القلوب بخواطرها فاطر السموات و ما تظل. و خالق الاض و ما تقل. الدى دل بلطيف صنعته على جليل حكمته و بين بجلى برهانه عن خفى وجدانه. و استغنى بالقدره عن الاعوان و استعلى بالعزه عن الاقران البعيد عن كل معددل و مضارع. الممتنع على كل مطاول و مقارع. الدائم الذى لا يزول و لا يحول. العادل الذى لا يظلم و لا يجور. الكريم الذى لا يضن و لا يبخل. الحليم الذى لا يعجل و لا يجهل. ذلكم الله ربكم فادعوه مخلصين له الدين''''''''''''''''. [ صفت ها او را محدود نمى كند و جهت ها او را محصور نمى سازد. نه در مكان گنجد و نه گذشت زمان او را دگرگون نمايد. نه مردمك ديده ها او را بيند و نه دلها با خيال خويش او را صورت تواند بندد. آفريننده ى آسمانها و آنچه آسمانها بدان سايه افكنده و پديد آورنده ى زمين و آنچه زمين در بر گرفته. آنكه باريك كاريهاى هنر عظمت حكمتش را نشان مى دهند. و با برهان آشكارش هستى پنهانش را هويدا مى سازد. با قدرت از كمك كاران بى نياز است و با عزت از همتا گرفتن برتر. از هر گونه همتا و هماورد بدور است، و از هر پنجه افكن نبرد جو مهجور، پيوسته اى كه از جاى نمى گردد و دگرگون نمى شود. دادگسترى كه ستم روا نمى دارد و از راستى به يكسو نمى رود. بخشنده اى كه رفتى نمى كند و بخل نمى ورزد. و بردبارى كه شتاب نمى گرايد و به نادانى نمى گرايد. اين خداى شماست او را از روى اخلاص بخوانيد و دين را براى او پاك نگاهداريد. ]

چنين گويد:

اگر ما اين عبارت ها را با همانند آن كه شريف رضى از گفتار على آورده برابر كنيم، مى بينيم صابى و شريف رضى هر دو از يك آبشخور سيراب شده اند... [ النثر الفنى ج 2 ص 296. ]

در تاييد نوشته زكى مبارك و براى استفاضه ى بيشتر خواننده اين مقاله، فقره هائى از يكى از خطبه هاى اميرالمومنين "ع" را كه مضمون صابى با معنى آن همانند و در الفاظ مغاير است، نقل مى كنيم تا خواننده بداند آنچه مولف كتاب النثر الفنى نوشته درست است.

''''''''''''''''قدر ما خلق فاحكم تقديره و دبره فالطف تدبيره. و وجهه لوجهته فلم يبعد حدود منزلته و لم يقصر دون الانتهاء الى غايته و لم يستصعب اذ امر بالمضى على ارادته. فكيف و انما صدرت الاور عن مشيئته. المنشى اصناف الاشياء بلا رويه فكر آل اليها. و لا قريحه غريزه اضمر عليها و لا تجربه افادها من حوادث الدهور. و لا شريك اعانه على ابتداع عجائب الامور. فتم خلقه بامره. و اذعن
لطاعته. و اجاب الى دعوته...'''''''''''''''' [ سنجيد آنچه را آفريد و چون سنجيد نيك استوارش ساخت. و تا پايان كار هر چيز را نگريست و آن را بر لطف تدبير بياراست. هر آفريده را بدانچه براى آن آفريده شده گسيل داشت و چنانكه از پايه ى قدر خود قدمى فراتر نتواند گذاشت. هر يك وظيفه اى را كه به عهده داشت به نهايت برد. و بپايان رساندن آنچه را بدان مامور بود دشوار نشمرد و چون كارها باراده ى اوست چگونه پاى نافرمانى توانند فشرد؟ نو پديد آورنده ى گونه گون چيزها بى آنكه در خلقت آنها انديشه اى بكار آيد. و يا در آفرينش چيزها به ميل و طبيعت، گرايد يا از گردش روزگار تجربت اندوزد و يا انبازى، نو آفرينى چيزهاى شگفت را بدو آموزد. آفرينش را بامر خويش پايان داد، و آفريده دعوت او را پاسخ گفت و انگشت اطاعت بر ديده نهاد. ]

و چه بسيار از كلمات قصار و خطبه هاى آن حضرت كه نثر صابى در الفاظ نيز با آن همانند است، و چنانكه زكى مبارك نويسد صابى از اين زلال صافى سيراب شده است.

اگر خواننده ى متتبع فرصتى داشته باشد و در مضمون رساله هاى بديع الزمان همدانى، ابوبكر خوارزمى صاحب ابن عباد دقت كند و يا شعرهاى ابوالفتح بستى و ابو سعيد رستمى و ديگران را بعين عنايت و دور از تعصب بنگرد، خواهد ديد كه هر جا سخن از بحث ماوراء الطبيعه و شناخت خدا و يا نشان از موعظت و ارشاد و يا گفتار در پند و اندرز و يا اثر از سياست ملك و تدبير است، جلوه اى است از گفتار على عليه السلام. و اينك براى نمونه، چند بيت از نونيه ى معروف ابوالفتح بستى [ [ابو الفتح على بن محمد بن حسين بن يوسف، شاعر مشهور. متوفى بسال 400 هجرى.

ابن خلكان و ياقوت و سمعانى او را به فضل و ادب ستوده اند و دولتشاه در تذكره نويسد ''''''''''''''''شيخ جليل ابوالفتح بستى از اكابر روز و ملاى روزگار است و در زمان محمود سبكتكين بود. بستى به عربى و فارسى شعر سروده است'''''''''''''''' و دولتشاه نويسد: اشعار فارسى را بغايت متين و مصنوع مى گويد.] ] را كه به ''''''''''''''''عنوان الحكم'''''''''''''''' معروف است با فقره هائى از سخنان اميرالمومنين عليه السلام كه بستى هنگام سرودن قصيده آن را پيش چشم داشته است مى نويسم:




  • احسن الى الناس تستعبد قلوبهم
    فطالما استعبد الانسان احسان



  • فطالما استعبد الانسان احسان
    فطالما استعبد الانسان احسان



[ [بدرجا جرمى اين قصيده را به شعر فارسى ترجمه كرده است و ترجمه ى اين بيت ها در ذيل نوشته مى شود:




  • كن نكوئى كه بدل خلق ترا بنده شوند
    كادمى بنده ى لطف و كرم و احسانست .] ]



  • كادمى بنده ى لطف و كرم و احسانست .] ]
    كادمى بنده ى لطف و كرم و احسانست .] ]







  • و ان اساء مسيئى فليكن لك فى
    عروض زلته صفح و غفران



  • عروض زلته صفح و غفران
    عروض زلته صفح و غفران







  • [ [گر كسى با تو كند بد تو بدانائى خويش
    من يتق الل يحمد فى عواقبه
    [ [هر كه ترسد ز خدا عاقبتش محمودست
    من كان للخير مناعا فليس له
    [ [وانكه او مانع خير است به تحقيق او را
    من جاد بالمال مال الناس قاطبه
    [ [همه كس مايل مال است و هوادار سخى
    من كان للعقل سلطان عليه غدا
    [ [حرص سلطان نشود بر تن آنكس كر را
    من يزرع الشر يحصد فى عواقبه
    [ [هر كه او تخم بدى كشت ندامت بدرود
    دع التكاسل فى الخيرات تطلبها
    [ [ترك كن كاهلى اندر ره خيرات كه نيست
    نيك بخت آنكه بخيرات تنش كلانست .] ]



  • جرم او عفو بفرماى كه او نادانست .] ]
    و يكفه شر من عزوا و من هانوا
    باز دارنده ى بدها ز پيش بزدانست .] ]
    على الحقيقه خلان و اخدان
    هيچكس نبود اگر چند كه چند كه با اخوانست .] ]
    اليه و المال للانسان فتان
    مال فتنه است چنين فتنه شدن خذلانست .] ]
    و ما على نفسه للحرص سلطان
    عقل سلطان بودش با خردش پيمانست .] ]
    ندامه و لحصد الزرع ابان
    ترسد از عاقبت آنشخص كه او دهقانست .] ]
    فليس يسعد للخيرات كسلان
    نيك بخت آنكه بخيرات تنش كلانست .] ]
    نيك بخت آنكه بخيرات تنش كلانست .] ]




اينك در اين فقره هاى كوتاه از سخنان اميرالمومنين على عليه السلام نيك بنگريد و هر فقره را با شعر بستى و ترجمه ى جاجرمى مقايسه فرمائيد تا معلوم شود كه الهام دهنده ى بستى در آن قصيده سخنان امام است:

1- من هان عليه بذل الاموال توجهت اليه الامال [ غرر الحكم ص 2409. چاپ دانشگاه تهران. ]

2- من اتبع الاحسان بالاحسان و احتمل جنايات الاخوان و الجيران فقد اجمل البر. [ غرر الحكم ص 20129. ]

3- من خاف الله آمنه من كل شى ء [ غرر الحكم ص 2601. ]

4- من يقبض يده عن عشيرته فانما يقبض يدا واحده عنهم و يقبض عنه ايدى كثيره منهم [ غرر الحكم ص 568. ]

5- من بذل معروفه مالت اليه القلوب [ غرر الحكم ص 2517. ]

6- من استعان بالعقل سدده [ غرر الحكم ص 2370. ]

7- من زرع العدوان حصد
الخسران [ غرر الحكم ص 2394. ]

8- دع ما لا يعنيك و اشتغل مهمك الذى ينجيك. [ غرر الحكم ص 1552. ]

پس از آنكه شريف رضى سخنان امام را از خطبه و نامه و فقره هاى كوتاه گرد آورد، سرمايه اى غنى در دسترس اديبان و خطيبان و مترسلان نهاده شد. چنانكه ظاهرا توجه اديبان ايرانى به فقره هاى كوتاه سخنان امام، پس از تاليف ''''''''''''''''مطلوب كل طالب من كلام على بن ابى طالب'''''''''''''''' بوسيله ى رشيد وطواط است. بحث در اينكه آيا همه اين خطبه ها و نامه ها و سخنان كوتاه "كلمات قصار" كه در مجموعه اى بنام ''''''''''''''''نهج البلاغه'''''''''''''''' گرد آمده گفتار على عليه السلام است و يا برخى از گفته هاى ديگران نيز بنام حضرت ثبت شده از قرن ها پيش آغاز گشته و تا امروز بقدر كافى پيرامون آن گفته و نوشته اند.

آنانكه در سخن شناسى و نقد ادبى نزد گويندگان عرب مكانتى دارند گواهى داده اند كه اين گوهرهاى گرانبها همه به يك گنجينه تعلق دارد!

چنانكه ابن ابى الحديد در پايان شرح خطبه ى شقشقيه از شيخ خود مصدق بن شبيب واسطى و او از ابن خشاب عبدالله بن احمد روايت كند كه بدو گفتم بسيارى از مردم مى پندارند كه اين خطبه از رضى است. گفت رضى كجا و چنين اسلوب سخن كجا؟ من سبك رضى را مى دانم... بخدا سوگند اين خطبه را در كتاب هائى كه دويست سال پيش از رضى نوشته شده ديدم. [ شرح نهج البلاغه ج 1 ص 69. ]

آنچه مسلم است بسيارى از خطبه ها و يا فقره هاى كوتاه سخنان على عليه السلام در اسنادى كه قرنها پيش از گرد آورى نهج البلاغه نوشته شده موجود است [ رجوع به كتاب هاى جاحظ، مخصوصا البيان و التبيين شود. ] و اديبان و مترسلان عرب مستقيم و يا غير مستقيم در آرايش نوشته ها و گفته هاى خود از آن خطبه ها بهره بردارند.

صدها سال اين بهره بردارى از تضمين، اقتباس و يا نقل به معنى خواه براى نويسندگان عرب و خواه نويسندگان و منشيان ايرانى بزبان عربى بود. چه در قرن هاى نخستين ورود اسلام در ايران، اديبان ايرانى بيشتر آثار خود را به عربى مى نوشتند. يكى از آن جهت كه زبان عربى زبان قرآن و دين بود، ديگر آنكه مى خواستند مسلمانان غير ايرانى نيز از حاصل فكر آنان بهره مند گردند.

پس از آنكه زبان درى گسترش يافت و شاعران و نويسندگان شعر و نثر خود را بدين زبان آغاز كردند، كمتر ديوانى و يا كتابى را مى بينيم كه شاعر يا نويسنده ى آن، گفتار خود را به فقره اى يا فقره هائى از سخنان امام زينت نداده و جمله هاى كوتاه على را چون گوهر در سلك نظم و يا نثر خود نكشيده باشد! ناگفته نماند كه زمينه بحث ما در اين مقاله محدود به آغاز قرن هفتم هچرى است و مى دانيم كه در اين چند قرن تشيع در ايران كافى نداشت، بدين جهت سخنان على عليه السلام و ائمه ى معصومين براى بيشتر مردم ايران حتى دانش آموختگان چنانكه بايد شناخته نبود
و يا اوضاع وقت اجازه نقل آن را نمى داد!

متاسفانه بسيارى از ذخيره هاى ادب فارسى هنوز به چاپ نرسيده و نسخه هاى خطى نيز در دسترس همه كس نيست اين بنده با قلت وقت و ناتوانى مزاج با تتبع كوتاهى در چند كناب منظوم و منثور توانست نمونه اى از تاثير و يا تضمين و يا اقتباس اديبان ايرانى از سخنان اميرالمومنين على عليه السلام را در معرض مطالعه علاقمندان بگذارد. مسلما متتبع پر حوصله كه از وسعت زمان هم برخوردار باشد مى تواند نمونه هاى بيشترى را بيابد:

استاد سخن ابوالقاسم فردوسى طوسى متوفاى 416 هجرى قمرى.

كسانى كه فرصت تتبع و دقت در شاهنامه فردوسى را نداشته اند، و تنها با نام آن آشنا هستند و يا چند داستان افسانه آميز اين كتاب را خوانده اند، شايد چنين تصور كنند كه تمام همت اين شاعر بزرگ ايرانى بر ستودن معدودى جهان خوار ستمگر افسانه اى مقصور بوده است، و از اينكه مى بينيد فردوسى را در شمار اقتباس كنندگان از نهج البلاغه آورده ام تعجب نمايند. اين مقاله براى منظورى خاص نوشته مى شود و من هيچگونه تعهدى ندارم كه بگويم فردوسى در سرودن شاهنامه خدا و حقيقت را مى خواسته است يا مقام و دنيا را، اين كار وظيفه ى شاهنامه شناسان و جاى آن تاريخ ادبيات فارسى است.

اما در اينجا از نشتن يك نكته ناگزيرم و آن اينست كه شاهنامه سراپا افسانه سرائى نيست. در اين كتاب خواه در آغاز داستان و خواه در سر فصل ها و يا هنگام تشريح مضمون پيام ها و نامه هاى سران به يكديگر، بارها به صفات خدا، آفرينش آسمان و زمين، رستن گياه ها و ريزش باران، پيدايش انسان دادگرى و فرجام ستمگرى اشارت و بلكه تصريح شده است. در اين موردهاست كه آشنايان به نهج البلاغه و بهره مندان از سخنان پيشواى متقيان بخوبى در مى يابند كه فردوسى در نظم چنين بيت ها خطبه هاى على عليه السلام را پيش چشم داشته است.

بايد توجه داشت كه هر چند گرد آورى نهج البلاغه بوسيله ى شريف رضى در همان سال هاست كه استاد طوسى كتاب خود را به نظم آورده است، اما چنانكه نوشتيم خطبه هاى اميرالمومنين على عليه السلام بخاطر جمال لفظ و كمال معنى قرنها پيش از شريف رضى بين اديبان و عالمان مشهور و معروف بوده است و چنانكه زكى مبارك گويد [ رجوع به صفات قبل اين مقاله شود. ] صابى در رسائل خود از سخنان آن حضرت فراوان بهره برده است. بنابر اين باحتمال قوى و بلكه بظن اطمينانى مى توان گفت استاد طوسى كه خود شاعرى شيعى مذهب است و براى نشان دادن علاقه و ارادت
خود به مولاى متقيان از جان نهراسيد و در چنان زمان پر تعصب گويد:




  • خردمند گيتى چو دريا نهاد
    چو هفتاد كشتى درو ساخته
    ميان يكى خوب كشتى عروس
    پيمبر بدو اندرون با على
    اگر خلد خواهى بديگر سراى
    گرت زين بد آيد گناه من است
    برين زادم و هم برين بگذرم
    يقين دان كه خاك پى حيدرم



  • برانگيخته موج از او تند باد
    همه بادبانها برافراخته
    برآراسته همچو چشم خروس
    همه اهل بيت و نبى و وصى
    بنزد نبى و وصى گير جاى
    چنين دان و اين راه راه من است
    يقين دان كه خاك پى حيدرم
    يقين دان كه خاك پى حيدرم



مى بينيم كه كمتر از ابو اسحاق صابى به سخنان على "ع" دلبستگى نداشته است. اينك به چند نمونه از مضمون هائى كه از سخنان امام گرفته شده است توجه فرمايند:




  • كه يزدان ز ناچيز چيز آفريد
    و زو مايه ى گوهر آمد چهار
    يكى آتشى برشده تابناك
    نخستين كه آتش ز جنبش دميد
    وز آن پس ز آرام سردى نمود
    چو اين چار گوهر بجاى آمدند
    گهرها يك اندر دگر ساخته
    پديد آمد اين گنبد تيز رو
    فلكها يك اندر دگر بسته شد
    بجنبيد چون كار پيوسته شد



  • بدان تا توانائى آمد پديد
    برآورده بى رنج و بى روزگار
    ميان باد و آب از بر تيره خاك
    ز گرميش پس خشكى آمد پديد
    ز سردى همان باز ترى فزود
    ز بهر سپنجى سراى آمدند...
    ز هر گونه گردى بر افراخته
    شگفتى نماينده ى نوبنو...
    بجنبيد چون كار پيوسته شد
    بجنبيد چون كار پيوسته شد




[ شاهنامه ج 1 آفرينش عالم. ]
و اينك در اين خطبه و يا ترجمه ى آن دقت فرمائيد:

''''''''''''''''ثم انشاء سبحانه فتق الاجواء و شق الارجاء و سكائك الهواء. فاجرى فيها ماء متلاطما تياره متراكما زخاره. حمله على متن الريح العاصفه و الزعزع القاصفه فارمها برده و سلطها على شده و قرنها الى حده. الهواء من تحتها فتيق. و الماء من فوقها دفيق. ثم انشا سبحانه ريحا اعنقم مهبها... فسوى منه سبع سموات جعل سفلاهن موجا مكفوفا و عليا هن سقفا محفوظا و سمكا مرفوعا بغير عمد يدعمها''''''''''''''''. [ نهج البلاغه خطبه ى نخست: ''''''''''''''''سپس خداى- پاك ارهربدى- فضاهاى شكافته و كرانه هاى كافته و هواهاى درهم تافته را آفريد. در آن ها آبى روان ساخت كه موج آن بر يكديگر كوبنده بود و كوهه هاى آن بر هم زننده. آن آب و ابر بادى سخت و زنده و هر پايدار را در هم شكننده، روان ساخت. و بفرمود تا آنرا از فرود آمدن باز دارد و بسوى فرودين گرائيدن نگذارد. چنانكه باد به آب پيوسته باشد و هر يك از ديگرى ناگسسته. هوا در زير آن شكافنده و آب بر زبر آن ريزنده و توفنده. پس بادى وزان اما نازا بيافريد... سپس از اين جمله هفت آسمان ساخت فرودين آسمان، موجى باز ايستاده و ناريزان، و فرازين آسمان سقفى بالا رفته و آويزان. ]


/ 3