توحيد از ديدگاه امام علي عليه السلام - توحید از دیدگاه امام علی (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

توحید از دیدگاه امام علی (ع) - نسخه متنی

‌سیدجعفر سیدان‌

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

توحيد از ديدگاه امام علي عليه السلام

سيدجعفر سيدان

اشاره

مقاله حاضر به موضوع توحيد از ديدگاه امام علي بن ابي طالب عليه السلام مي‏پردازد. از اين رو، مباحث ديگر مقوله خداشناسي، كه آن امام پاك نهاد از آن‏ها سخن گفته است، در اين مقاله گنجانيده نشده‏اند.

آنچه در زير مي‏آيد، عنوان‏هاي مباحث مقاله است كه كوشيده شده است با بهره‏جويي از روايات امام علي عليه السلام به بحث و بررسي درباب آنها پرداخته شود:

1. اهميّت و آثار توحيد؛

2. معنا و اقسام توحيد؛

3. ادلّه توحيد؛

4. ويژگيهاي توحيد.

الف. اهمّيّت و آثار توحيد

بي‏گمان، اصل توحيد از جايگاهي والا در ميان اصول اعتقادي ديني برخوردار است به گونه‏اي كه ديگر اصول اعتقادي، بر اين اصل استوار گشته‏اند. بنابر همين حقيقت است كه امام علي عليه السلام بر توحيد و نيز آثار و پيامدهاي اعتقاد به توحيد بسي ارج مي‏نهد و از آن بسيار سخن مي‏گويد.

در روايتي، آن حضرت از رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم نقل مي‏فرمايد: «التّوحيد نصف الدّين»1 و خود نيز مي‏فرمايد:

«خداوند در ميان اعضاي بدن آدمي، مقام زبان را افزون كرده است و قرآن را به توحيد گويا نموده است.»2

امام عليه السلام در برخي احاديث فضيلت و پاداشي بسيار ارجمند براي يكتاپرستي و ايمان به يگانگي خداوند برشمرده‏است؛ چنان‏كه مي‏فرمايد:

«هيچ بنده مسلماني زبان به لا إله الاّاللّه نمي‏گشايد مگر آن كه اين گفتارش هر سقفي را فرو مي‏شكافد و فرا مي‏رود و به گناهي از او نمي‏رسد مگر آن كه از ميانش برمي‏دارد و از حركت باز مي‏ايستد تا سرانجام به همچون خودي رسد و آرام گيرد.»3

امام رضا عليه السلام در پايان حديث سلسلة الذهب به‏واسطه علي عليه السلام از پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله وسلم نقل مي‏كند كه جبرئيل امين از خداوند متعال نقل كرده است:

«من خداوند يگانه‏ام. بندگان! مرا بپرستيد بدانيد كه هر كس مخلصانه لا اله الاّاللّه‏ گويد و نزد من آيد، به دژ من درآمده است و هر كس به دژ من درآيد، از كيفرم در امان است. از امام رضا عليه السلام پرسيدند: اي فرزند رسول خدا، مراد از اخلاص چيست؟ فرمود: اطاعت از خدا و پيامبرش و سر نهادن به ولايت اهل‏بيت قدس سرهما »4

در روايتي ديگر حضرت علي عليه السلام به نقل از رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم ثمره اعتقاد به توحيد را دخول به بهشت مي‏داند و مي‏فرمايد: «من مات لا شرك باللّه‏ شيئا أحسن أو أساء دخل الجنَّة.»5

در جايي ديگر مي‏فرمايد: «از رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم شنيدم كه در باره آيه «هل جزاء الإحسان الاّ الإحسان» الرحمن/ 60 فرمود:

«خداوند عزّ و جل مي‏فرمايد: آن كس را كه به توحيد گرامي داشتم، جز بهشت پاداشش ندهم.»6

امام عليه السلام در رواياتي ديگر از پيامدهاي ديگر توحيد سخن گفته است؛ از جمله در خطبه دوّم نهج‏البلاغه مي‏فرمايد:

«شهادت مي‏دهم كه خداوندي جز اللّه‏ ـ خداي يكتا ـ نيست. يگانه است و بي شريك. شهادت مي‏دهم؛ شهادتي كه خلوصش از آزمون به نيكي برآمده است و باور به آن با صفاي نيّت همراه است. همواره بدان چنگ در مي‏زنم تا آن گاه كه ما را زنده مي‏دارد و آن را مي‏اندوزيم براي روزهاي هولناكي كه در پيش داريم. چنين شهادتي نشان از عزم استوار ما در ايمان است و سرلوحه نيكوكاري و خشنودي خداوند است و سبب دور شدن شيطان است.»

در روايت گوهرين بالا، برخي پيامدهاي ايمان به يكتايي پروردگار از قرار زير است:

ـ دست‏آويز رهايي و وسيله نگهداري است؛

ـ ذخيره‏اي براي رويارويي با سختي‏هاي آينده است؛

ـ نشانه استواري ايمان است؛

ـ سرلوحه احسان و نيكوكاري است؛

ـ مايه خشنودي خداوند متعال است؛

ـ وسيله جنگ با شيطان است.

امام عليه السلام در جايي ديگر كلمه اخلاص را از بهترين وسايل براي رسيدن به خدا مي‏داند:

«بهترين وسيله براي آنان كه وسيله‏اي به سوي خداي سبحان مي‏جويند، ايمان به خدا و رسول او و جهاد و ... كلمه اخلاص [لا اله الاّاللّه‏] است كه بر فطرت الهي است.»7

نيز در جايي ديگر به ارتباط ميان حقوق مسلمانان و توحيد مي‏پردازد و مي‏فرمايد:

«خداي تعالي با اخلاص و توحيد، ارتباط حقوق مسلمانان را با يكديگر استوار كرده است.»8

سخن درباره فضيلت، اهمّيّت و آثار اعتقاد به توحيد بيش از اين است، ليك مقاله حاضر را گنجايش ذكر همه آن‏ها نيست. از اين رو، بحث را به پايان مي‏بريم و به ديگر مباحث مي‏پردازيم.

ب. معنا و اقسام توحيد

مراد از توحيد چيست؟ اين پرسش از آن رو اهميت مي‏يابد كه شناخت درست توحيد، شرط لازم براي اسلام و ايمان آدمي محسوب مي‏شود. در حقيقت، ارزش و آثار توحيد نيز بر درك درست از توحيد استوار است كه برگرفته از اصول مسلّم عقلي و قطعيّات كتاب و سنّت است. معناي توحيد در ميان گروه‏هاي فكري اسلامي ـ اعم از متكلّمان، عارفان و فيلسوفان ـ به‏گونه‏هاي بس گوناگون بيان شده است و اين حقيقت اهميت موضوع را دو چندان مي‏كند. در اين فصل در پرتو گفتار گوهرين علي عليه السلام ، معاني مطرح شده درباره توحيد را ذكر مي‏كنيم و مي‏كوشيم به برداشتي صحيح و مقبول از آن دست يابيم.

توحيد به معناي يگانگي باري تعالي است. اين يگانگي از جنبه‏هاي مختلفي شايسته بررسي است كه مهم‏ترين آن‏ها توحيد ذاتي، توحيد صفاتي، توحيد افعالي و توحيد عبادي است. در اين مقاله به همين چهار قسم از توحيد خواهيم پرداخت.

اوّل. توحيد ذاتي

از ديدگاه حضرت علي عليه السلام توحيد ذاتي به معناي نفي شريك، شبيه و جزء از ذات مقدّس ربوبي است. از اين رو، معاني ديگر توحيد اعم از توحيد عددي و توحيد نوعي درباره خداوند درست نيست.

امام علي عليه السلام در روايتي ارزشمند، اقسام معاني واحد را برشمرده و معاني مقبول در اين باره را مشخّص كرده است. شريح بن هاني گويد: در جنگ جمل، مردي اعرابي از اميرمؤمنان عليه السلام پرسيد: «آيا خداوند واحد است؟» اصحاب بر او تاختند و گفتند: «اكنون چه جاي اين پرسش است كه علي در حال جنگ است؟!»

حضرت امير عليه السلام فرمود: «بگذاريد بپرسد كه جنگ ما نيز بر سر همين است.» آن‏گاه فرمود:

«يا أعرابي ان القول في أن اللّه‏ واحد علي أربعة أقسام: فوجهان منها لا يجوزان علي اللّه‏ عزوجل، و وجهان يثبتان فيه، فأما اللذان لا يجوزان عليه، فقول القائل: واحد يقصد به باب الاعداد، فهذا ما لا يجوز، لانَّ ما لا ثاني له لا يدخل في باب الاعداد، اما تري انّه كفر من قال: ثالث ثلثة و قول القائل: هو واحد من النّاس، يريد به النّوع من الجنس، فهذا ما لا يجوز عليه لانه تشبيه، و جل ربُّنا عن ذلك و تعالي. و أما الوجهان اللذان يثبتان فيه فقول القائل هو واحد ليس له في الاشياء شبه، كذلك ربُّنا و قول القائل انه عزوجل أحدي المعني، يعني به أنه لا ينقسم في وجود و لا عقل و لا وهم كذلك ربنا عز و جل.»9

بنا بر اين روايت، واحد را چهار معنا است: واحد عددي، واحد نوعي، واحد به معناي موجود بي‏نظير و واحد به معناي موجود تجزيه‏ناپذير. دو معناي اوّل، درباره خداوند ناروا و دو معناي ديگر روا است. اينك به توضيح آن‏ها مي‏پردازيم.

توحيد عددي

«واحد عددي» آن واحدي است كه تكثّر و تعدّدپذير است، هرچند اين كثرات با يكديگر مجانس نباشند. چون براي موجودي عدد «يك» را به كار مي‏بريم، اين موجود قابليّت «دو»، «سه» و ... شدن را نيز دارا است. اين‏گونه واحد را نمي‏توان براي خداوند متعال به كار برد؛ زيرا ذات مقدّس حضرت حق تعدّدبردار نيست. اين سخن كفرآميز نصارا كه مي‏گويند: «إن اللّه‏ ثالث ثلاثة» مائده/ 73 در حقيقت به معناي اعتقاد به عددي بودن و احديّت خدا است.

حضرت امير عليه السلام با تعابيري گوناگون وحدت عددي را براي باري تعالي نفي كرده است. گذشته از تعبيرهايي كه نقل شد، مي‏توان به تعبيرهايي ديگر اشاره كرد كه همگي از اويند:

«واحدٌ لا بعددٍ؛ يگانه است نه به شماره.»10

«الاحدٌ بلا تأويل عددٍ؛ يگانه است نه به معناي شماره.»11

«واحدٌ لا من عددٍ؛ يگانه است نه به شماره.»12

توحيد نوعي

مراد از واحد نوعي، واحدي است كه تعدّد بردار است و با افراد ديگر مجانس است. «نوع» در لغت عرب به گروهي از افراد مشابه و مجانس مي‏گويند؛13 مثلاً چون مي‏گويند: «ليس هذا من نوع ذاك»، منظور اين است كه اين دو چيز مشابه و هم جنس يكديگر نيستند.14 همچنين، وقتي درباره كسي مي‏گويند «واحد من النّاس» مقصود اين است كه آن شخص يكي از افراد مشابه و هم‏جنس مردم است. بنابراين، در وحدت نوعي تعدّد و تشابه هست و واحد نوعي با افراد ديگر نوع هم‏جنس و مشابه است. بدين‏سان، نمي‏توان گفت خدا واحد نوعي است، زيرا لازمه آن تشابه خدا با ديگر موجودات است. از اين رو، هرگاه ائمه اطهار قدس سرهما مي‏فرمايند: «اللّه شئ»، بي‏درنگ مي‏افزايند: «لا كالاشياء؛»15 يعني خداوند، چيزي است، امّا نه همچون ديگر چيزها.

توحيد به معناي بي شبيه بودن

امام علي عليه السلام پس از نفي وحدت عددي و وحدت نوعي، دو معناي ديگر را براي خداي تعالي اثبات مي‏كند كه يكي عبارت است از: واحد به معناي بي‏شبيه: واحد ليس له في الأشياء شبيه.

در بحث درباره ويژگي‏هاي توحيد به اين معناي توحيد بيش‏تر مي‏پردازيم.

توحيد به معناي تجزيه‏ناپذير

دومين معناي مقبول براي واحد، نفي هر گونه تجزيه و تقسيم از ذات اقدس الهي است؛ يعني هرگونه تقسيم ـ اعم از تقسيم خارجي، تقسيم عقلي و تقسيم وهمي ـ16 درباره خداوند منتفي است؛ چنان‏كه علي عليه السلام مي‏فرمايد:

«و لا تناله التجزئةُ و التَّبعيض؛ جزء جزء شدن و پاره پاره گشتن در او راه ندارد.»17

و نيز مي‏فرمايد:

«لا يوصف بشيٍ من الاجزا و لا بالجوارح والاعضاء، و لا بعرض و لا بالغيريَّة و الابعاض؛ نه جزئي دارد كه به آن وصفش كنند و نه جوارح دارد و نه اعضا و عرض و نه توانند بدين وصفش كنند كه بگويند غير از ديگران است و بعض بعض است.»18

از اين واقعيّت روشن مي‏شود كه تركيب در ذات خداي تعالي به هيچ وجه راه ندارد و او تجزيه و تحليل‏پذير نيست و فاعليّت حقّ متعال، فاعليّت ارادي و خلقت او از لامن شئ است نه اين‏كه خلقت به صدور و فيضان باشد و وجودات همه موجودات هم‏سنخ وجودي خداي تعالي و بلكه عين وجود او باشند.

دوم. توحيد صفاتي

مراد از توحيد صفاتي آن است كه چنان‏كه باري تعالي در مقام ذات، يگانه و بي‏همتا است، در صفات كماليّه خود نيز يگانه و يكتا است و همانند و نظيري براي صفاتش نيست. اميرمؤمنان علي عليه السلام مي‏فرمايد:

«كلُّ عزيزٍ غيرهُ ذليلٌ و كلُّ قويٍّ غيره ضعيفٌ، و كلُّ مالكٍ غيره مملوكٌ و كلُّ عالمٍ غيره متعلِّمٌ و كلُّ قادرٍ غيره يقْدرُ و يعجزُ؛ هر غير او ذليل است و هر نيرومندي جز او ناتوان است و هر مالكي جز او مملوك است و هر عالمي جز او نوآموز است و هر توانايي جز او گاه توانا و گاه ناتوان است.»19

از اين روايت استفاده مي‏شود كه اوصاف خداي تعالي شخصاً ويژه اويند و كسي در آن‏ها با او شريك نيست. عالم و قادر و مالكي در عرض او نيست و همه به او عالم و قادر و مالك‏اند و اين سخن بدان معنا نيست كه صفات و كمالات همه اشيا صفات حق‏اند و جز حقّ را مطلقا هيچ صفت و كمالي نيست؛ زيرا وجدان و برهان دلالت مي‏كند كه اوصاف كمالي انسان مانند قدرت و حيات مربوط به خود اوست نه اينكه صفات خدا بوده باشد. به عبارت ديگر صفات و كمالات موجودات از خدا و به اراده اوست ولي صفات خداوند نيستند.

سوّم. توحيد افعالي

مراد از توحيد افعالي آن است كه در دار تحقق هيچ فعلي و انفعالي انجام نمي‏گيرد مگر اينكه تحت سلطنت حضرت حق و به مشيّت و اراده و اذن اوست پر واضح است كه اين امر هيچگونه منافاتي با اختياري بودن افعال انسان ندارد زيرا از جمله مقدمات فعل اختياري، خود اختيار است كه خداي تعالي قدرت اين اختيار را به انسان تمليك كرده و اراده و مشيت او بر فعل اختياري انسان تعلّق گرفته است.

در زمينه توحيد افعالي، تحليل‏هاي ديگري وجود دارد كه از سوي برخي مكاتب فلسفي و عرفاني ارائه شده كه صحيح به نظر نمي‏رسد. از جمله

اراده خداي تعالي بلكه ذات الهي علّت تامه همه موجودات از جمله افعال انسان‏ها باشد، روشن است كه بندگان در افعال خود مجبور بوده و جايي براي اختيار وجود نخواهد داشت. از سوي ديگر، بنابر وحدت وجود و موجود هم چون غيريّتي در كار نيست نسبت فعل به انسان نسبتي مجازي و جبر و تفويض موضوعا منتفي است. لاهيجي در شرح گلشن راز در بيان مراتب توحيد شهودي كه يكي از آنها توحيد افعالي است مي‏نويسد:

«آنكه حضرت حق به تجلّي افعالي بر سالك متجلّي شود و سالك صاحب تجلّي، جميع افعال و اشيا را در افعال حقّ فاني يابد و در هيچ مرتبه هيچ شيئي را غير از حق متعال فاعل نبيند و غير از او مؤثر نشناسد.»20

چهارم. توحيد عبادي

امام علي عليه السلام در تفسير فرازهاي اذان مي‏فرمايد:

«أمّا قوله «أشهد أن لا اله الاّاللّه‏»...كأنَّه يقول: أعلم أنَّه لا معبود إلاّ اللّه‏ عزّ و جل و أنَّ كلَّ معبود باطلٌ سوي اللّه‏ عزَّ و جل.»21

و در سخني ديگر يكي از اهداف مهم بعثت پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله وسلم را سوق دادن مردم به عبادت خداي تعالي دانسته مي‏فرمايد:

«فانَّ اللّه‏ بعث محمَّدا ـ صلي اللّه‏ عليه و آله ـ بالحقِّ ليخرج عباده من عبادة عباده الي عبادته؛ همانا خداي تعالي محمّد ـ صلي اللّه‏ عليه و آله ـ را به حق مبعوث كرد تا بندگانش را از پرستش بندگان به پرستش خود درآورد.»22

عبادت به معناي خضوع و خشوع و افتادگي است. هيچك از بندگان و مخلوقات الهي را نسبت به ديگر مولويت و مالكيت نيست تا خضوع و خشوع در مقابل او لازم باشد. زيرا پرستش و افتادگي كردن فقط از شؤون استحقاقي مولا و مالك حقيقي مي‏باشد. و اين عبادت و افتادگي ملازم با اطاعت و پيروي هم مي‏باشد و به همين جهت است كه امام صادق عليه السلام در تفسير آيه: «و اتخذوا من دون اللّه‏ آلهة ليكونوا لهم عزّا كلاّ يكفرون بعبادتهم و يكونون عليهم ضدّا»23 مي‏فرمايد:

«آنان كه غير از خداي تعالي، خداياني براي خود ساخته‏اند، در روز رستاخيز خدايانشان با آنان به مخالفت برخاسته، از آنان و عبادتشان بيزاري خواهند جست. سپس فرمود: پرستش و عبادت، سجده و ركوع نيست؛ بلكه پرستش همان اطاعت است. هر كه مخلوقي را در نافرماني و معصيت خداي تعالي اطاعت كند او را پرستيده است.»24

ج. ادلّه توحيد

1. فطرت

بنابر ادلّه و منابع ديني، خداشناسي امري فطري است. خداوند متعال با فضل و احسان خويش، فطرت همه آدميان را به معرفت خويش سرشته است و از اين رو، همه آدميان زماني كه به دنيا مي‏آيند، داراي گونه‏اي معرفت از ذات و اسما و صفات خداوندند. اين معرفت پيشين به وسيله اسباب مختلف، مانند تذكّر دادن پيامبران و مطالعه در اسرار خلقت به ياد آدمي مي‏آيد.

امام علي عليه السلام در گفتاري زيبا يكي از وظايف پيامبران را بازخواست ميثاق فطرت و يادآوري نعمت فراموش شده كه همان موهبت معرفت اللّه‏ است:

«خداوند رسولان خود را در ميان مردم برانگيخت و پيامبرانش را پي‏درپي گسيل كرد تا ميثاق فطرت خداوندي را از ايشان باز پس گيرند و نعمت فراموش شده را به يادشان آورند.»25

در اين معرفت فطري، معرفت به توحيد و يگانگي خداوند نيز جاي گرفته است. خداوند خود را به‏عنوان خداوند يگانه به آدميان شناسانيده است و متعلّق معرفت فطري، خداي واحد است و ناگزير تذكّر و توجّه به اين معرفت فطري، توجّه به خداي يگانه است؛ چنان‏كه در كتاب توحيد به نقل از ابوهاشم جعفري آمده است:

«از امام جواد عليه السلام پرسيدم: معناي واحد چيست؟ فرمود: آن كه همگان بر يگانگي‏اش متّفقند؛ هم چنان كه خداوند عَزّ وَ جَلّ مي‏فرمايد: و اگر از ايشان بپرسي چه كسي آسمان‏ها و زمين را آفريده است، بي‏گمان خواهند گفت: خدا.»26

در روايتي، حضرت امير عليه السلام فطري بودن توحيد را چنين بيان كرده است:

«بي‏گمان بهترين وسيله‏اي كه جويندگان بدان چنگ مي‏زنند و به خداي سبحان متوسّل مي‏شوند...، كلمه اخلاص است كه همان فطرت الهي است.»27

2. هماهنگي و وحدت تدبير

از ادلّه توحيد باري تعالي، همانا وحدت و هماهنگي نظام هستي است. با اندكي مطالعه در مظاهر ربوبيت خداوند در طبيعت مي‏توان به يگانگي آفريدگار دانا و توانا پي برد. قرآن كريم آدميان را به تدبّر در آيات تكويني فرامي‏خواند تا از اين گذر به آفريننده آيات و وحدت و يگانگي‏اش راه يابند؛ چنان‏كه در هر يك از آيات 60 تا 64 سوره مباركه نمل، برخي نعمت‏ها و موهبت‏هاي الهي را برمي‏شُمارد و آن‏گاه با جمله «أ إلهٌ مع اللّه‏» بر وحدت خداوند پاي مي‏فشارد. براي مثال، در آيه 64 مي‏فرمايد:

«أمَّن يبدأ الخلق ثم يعيده و من يرزقكم من السَّماء و الأرض أاله مع اللّه‏ قل هاتوا برهانكم إن كنتم صادقين. [يا كيست] آن كه خلق راآغاز مي‏كند و سپس آن را باز مي‏آورد و آن كس كه از آسمان و زمين به شما روزي مي‏دهد؟! آيا معبودي باخدا است؟! بگو: اگر راست مي‏گوييد، برهان خويش بياوريد.»

اميرمؤمنان عليه السلام نيز، كه پرورش‏يافته مكتب قرآن است، از سويي برخي اسرار آفرينش زمين، آسمان، كوه‏ها28 و ... را باز مي‏گويد و از سوي ديگر تذكّر مي‏دهد كه آفريدگار همه آفريدگان خداي يگانه متعال است. از جمله در خطبه 185 مي‏فرمايد:

«اگر راه‏هاي تفكّر را در پيش گيري تا به ژرفاي تفكّر خويش برسي، انديشه‏ات تو را به يكتايي آفريدگار مي‏رساند؛ زيرا در خواهي يافت كه آفريننده مورچه، همان آفريدگار نخل است و در خواهي يافت كه همه موجودات ريز و درشت، لطيف و غليظ و ضعيف و قوي همه در خلقت ،به‏سان يكديگرند.»

در حقيقت، هماهنگي موجودات جهان با يكديگر، و دقّت و استواري خلقت، نشانه حاكميّت نيرويي يگانه بر جهان هستي است.

3. نبود نشانه‏هاي شريك

برهان سوم در گفتار حضرت علي عليه السلام ، بر نفي شريك باري تعالي، از طريق نفي آثار و نشانه‏هاي شريك سامان يافته است؛ بدين بيان كه اگر خداي واحد بي‏همتا شريكي مي‏داشت، آثار صنع و تدبير او نيز در عرصه هستي پديدار مي‏گشت و چون چنين نيست، آشكار مي‏شود كه جز او، خدايي ديگر در ميان نيست. امير مؤمنان عليه السلام در نامه‏اي خطاب به امام حسن عليه السلام اين برهان را به شكلي زيبا باز ساخته است:

«و اعلم يا بنيَّ أنَّه لو كان لربِّك شريكٌ لأتتك رسله و لرأيْت آثار ملكه و سلطانه و لعرفت أفعاله و صفاته و لكنَّه الهٌ واحد كما وصف نفسه؛ پسركم! اگر پروردگارت را شريكي مي‏بود، رسولانش به سوي تو مي‏آمدند و آثار ملك و سلطه‏اش را مي‏ديدي و افعال و اوصافش را مي‏شناختي، ولي ـ او هم چنان كه خود را وصف فرموده است - خداي يكتا است.»29

وجود آثار و نشانه‏ها بر پديدآورنده آن‏ها دلالت مي‏كند. از اين رو، آدمي با دقّت در مخلوقات و نظم و تدبير حاكم بر آن‏ها به خالق و صانع اين مخلوقات رهنمون مي‏شود. حال، همين آثار و مخلوقات گذشته از اين كه بر خالق گواهي مي‏دهند، بر يگانگي خالق نيز دلالت دارند؛ زيرا چنان‏كه در برهان پيش گذشت، نظم و هماهنگي مخلوقات، خبر از خداي واحد مي‏دهد و جز مخلوقات موجود، مخلوقات و آثاري ديگر در ميان نيست تا بر خالقي ديگر دلالت كنند.

از آثار خداوند كه حضرت علي عليه السلام نيز از آن‏ها سخن گفته است، ارسال رسولان است. با توجّه به اين كه پيامبران از خداي واحد خبر مي‏دهند و وجود خداي ديگري را نفي مي‏كنند، اگر خدايي ديگر در ميان باشد، پيامبران كاذب خواهند بود؛ در حالي كه صداقت پيامبران از حقايق ضروري است. اگر كسي بگويد: ممكن است جهان،آفريده چند خالق باشد و آنان در تدبير جهان با يكديگر به توافق رسيده و و مثلاً قلمرو خويش را مشخّص كرده باشند، در پاسخ مي‏گوييم: اين فرض، بر نقص و محدوديّت خدايان فرض شده گواهي مي‏دهد و نقص و محدوديّت از صفات مخلوقات است و خالق داراي چنين صفاتي نيست.

د. شرط‏هاي توحيد

با تأمّل در سخنان علي عليه السلام درمي يابيم كه توحيد راستين ـ كه در كتاب و سنّت مطرح است و در گفتار آن امام همام عليه السلام نيز نمود يافته است ـ داراي شرط‏هايي است براي باز شناختن و راه يافتن به توحيد راستين، وجود همه اين شرط‏ها ضروري است و نبود هر يك از آن‏ها به معناي نفي توحيد است. شرط عبارتند از:

1. نفي تشبيه‏ناپذيري؛

2. وصف‏ناپذيري؛

3. بينونت و عدم سنخيت.

1. تشبيه‏ناپذيري

شرط تحقّق معنا و حقيقت توحيد نفي هر گونه مثل، نظير و شبيه براي ذات اقدس الهي است. اين را مي‏توان در گفتار علي عليه السلام باز يافت كه همواره بر آن پاي مي‏فشارد؛ مثلاً در جايي مي‏فرمايد: «آن كه از آفريدگان جدا است و هيچ چيز مانند او نيست.»30 در جايي ديگر مي‏فرمايد: «نظير و شبيهي براي خدا نيست تا همسانش باشد.»31 در جايي ديگر مي‏فرمايد: «يگانه‏اي است كه همچون ديگر چيزها نيست.»32

همچنين مي‏فرمايد: «بر وجود خويش به نيروي خلقتش گواه است و بر ازليّت خويش به حدوث آفريدگانش گواه است و بر همسان ناپذيري‏اش به همساني آفريدگان.»33

اين گفتار گوهرين حضرت امير عليه السلام بدين معنا است كه خداوند از هرگونه همساني و شباهتي با آفريدگان به دور است و همه اشيا از آن رو كه حادثند، ناگزير پديد آورنده‏اي مي‏خواهند. پس همه آن‏ها در نيازمندي به پديدآورنده، همسانند، ولي چون حقيقت باري تعالي ازلي و غني است، نيازي به پديدآورنده ندارد.

«ليس له مثلٌ فيكون ما يخلق مشبها به و مازال عند أهل المعرفة به عن الاشباه و الاضداد منزَّها. كذب العادلون باللّه‏ اذ شبهوه بمثل أصنافهم. و حلُّوه حلية المخلوقين بأوهامهم؛ خداوند را همساني نيست تا آنچه مي‏آفريند، مانندش باشد. او همواره نزد خداشناسان، از اشباه و اضداد پيراسته است.»

2. توصيف‏ناپذيري

بايد بدين نكته عنايت ورزيد كه آن‏گاه مي‏توان حقيقتي را به تعريف و وصف آورد كه نخست آن را به ادراك آوريم و باز شناسيم، ولي ذات باري تعالي به دليل قدس و ظهور و نورانيّت نامتناهي، از تيررس خردهاي نافذ و تعقّل و تفكّر به دور است.34 حضرت امير عليه السلام وصف كردن خداي تعالي را همسان محدود ساختن او دانسته است. او مي‏فرمايد:

«هر كس خدا را وصف كند، او را محدود كرده است و كسي كه خداي را محدود كند، او را به شمارش آورده است و هر كس كه او را به شمارش درآورد ازليّت او را باطل ساخته است و كسي كه از چگونگي‏اش بپرسد، در پي وصفش رفته است.»35

پس لازمه وصف كردن خداي تعالي، محدود ساختن او است و پيش‏تر بيان شد كه توحيد عددي براي خداي تعالي به كار نمي‏رود. براي روشن شدن نادرستي اين كار، مي‏كوشيم ادلّه خويش را به بيان آوريم و سپس گفتار امام علي عليه السلام در اين باره را نقل مي‏كنيم.

اوّل. اين‏كه ذات حق تعالي را نمي‏توان به تعقّل درآورد، با توجه به شرط بعدي (عدم سنخيّت ميان خالق و مخلوق) حقيقتي بديهي است. ذات حق تعالي وجودي است كه حقيقتش با ديگر حقايق ناهمگون است و با تمامي موجودات ديگر مباين است. روشن است كه مباين را راهي به مباين نيست. انسان چگونه مي‏تواند او را درك كند، در حالي كه هيچ راهي به بدو ندارد؛ زيرا حقيقت انسان، مباين حقيقت خداوند است؟!

دوم. انسان محدود است و موجود محدود را به حقيقت لايتناهي و نامحدود راهي نيست. بنابر اين، احاطه به حضرت حق يا به تعبيري وصول به كنه ذات مقدّس امكان‏پذير نيست.

سوّم. ذهن و انديشه انسان به وسيله صور و مفاهيم به حقايق راه مي‏يابد. از سوي ديگر، هر مفهومي حدّ خاصي را برمي‏تاباند و از آن‏جا كه خداوند هيچ حدّ و قيدي ندارد، نمي‏توان از او مفهومي درست در انديشه داشت.

موضوع وصف‏ناپذيري حق تعالي در آيات و رواياتي بسيار مورد تأكيد قرار گرفته است:

«لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار» انعام/ 103

«سبحان ربِّك ربِّ العزَّة عمّا يصفون» صافات/ 180

«و ما قدروا اللّه‏ حقَّ قدره» انعام/ 91

«و أنَّ الي ربِّك المنتهي» نجم/ 42

علي عليه السلام در خطبه نخست نهج‏البلاغه مي‏فرمايد:

«سرلوحه دين معرفت خدا است و كمال معرفت خدا، تصديق او است و كمال تصديق، توحيد او است و كمال توحيد، اخلاص براي او است و كمال اخلاص، نفي وصف از او است؛ زيرا هر وصفي گواه است كه غير از موصوف است و هر موصوفي گواهي مي‏دهد كه غير از وصف است. پس هر كه خداي سبحان را وصف كند او را [به چيزي] نزديك كرده است و هر كس او را [به چيزي] نزديك كند، او را دو گانه كرده است و هر كس او را دوگانه كند، تجزيه‏اش كرده است. و هر كه تجزيه‏اش كند، او را نشناخته است و هر كس او را نشناسد، به او اشاره مي‏كند و هركس به او اشاره كند، محدودش كرده است و هر كه او را محدود كند، معدود ساخته است.»36

در جايي ديگر مي‏فرمايد:

«سرلوحه عبادت خدا معرفت او است و اصل معرفت خدا توحيد او است و نظام توحيد نفي صفات از او است. بزرگ است از اين كه صفات بدو راه يابند؛ زيرا عقل‏ها گواهند بر اين كه صفات هر كس راه يابند، او مصنوع و مخلوق است و خردها گواهي مي‏دهند كه خداي جلّ جلاله صانع است نه مصنوع.»37

وصف‏ناپذيري باري تعالي در روايت زير به گونه‏اي آشكارتر مطرح شده است:

«او را صفتي نيست كه نيل و ادراك شود و حدّي نيست كه برايش مثل‏ها زده شود، واژگان در برابر صفات او وامي‏مانند و وصف‏هاي گوناگون در ساحت او بازمي مانند. در ملكوت الهي ژرف‏ترين انديشه‏ها حيرانند و تفاسير جامع پيش از رسوخ در شناخت خدا از هم گسلند. منزّه است او. خدا همان‏گونه است كه خود وصف كرده است و دست وصف كنندگان از دامان وصفش به دور است.»38

از امام صادق عليه السلام نقل است كه حضرت امير عليه السلام در مسجد كوفه سخن مي‏گفت كه مردي به پاخاست و گفت: «يا اميرمؤمنان خدا را براي ما وصف كن تا محبّت و معرفت ما بدو افزون گردد. حضرت خشمناك شدند و فرمودند: الصلاة جامعة. مردم گرد آمدند و مسجد آكنده از جمعيت شد. حضرت خشمگين و برافروخته بر منبر شد. حمد خداي سبحان به جاي آورد و بر پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم درود فرستاد. سپس فرمود:

«ذات حق هيچ‏گاه در ظرف انديشه انديشه‏مندان جاي نمي‏گيرد. انديشه‏هاي نافذ و افكار ژرف از رسيدن به كنه حضرت حق ناتوانند و حتي نمايه‏اي از جلال و عظمت او به فكر و ذهن و قلب انسان راه نمي‏يابد؛ زيرا او به فراچنگ قواي ادراكي آفريدگان محدود در نمي‏آيد كه او چيزي ديگر است و آفريدگان، چيزي ديگر. بي‏گمان هر چيز به‏سان چيزي است كه همسان آن است، ولي آنچه همساني ندارد، چگونه به چيزي شباهت مي‏يابد؟!»39

اين بحث را با كلامي از امام عليه السلام درباره نفي هر گونه تصوّر و توهّم (كه گونه‏اي وصف كردن است) به پايان مي‏بريم:

«التوحيد أن لا تتوهمه؛ توحيد آن است كه خدا را در وهم نياوري.»40

3. بينونت و عدم سنخيّت

سومين شرط بنيادين توحيد عبارت است از وجود تمايز و تباين ذاتي و صفتي ميان خالق و مخلوق. منظور از تباين ذاتي و وصفي خدا و خلق آن است كه باري تعالي در ذات و تمامي صفات و شئون، حقيقتا از آفريدگان خود متمايز بوده است و هيچ گونه سنخيّت و مشاركتي ميان خالق و مخلوق نيست. اين موضوع از مسلّمات و قطعيّات كتاب و سنّت در باب خداشناسي است. در اين‏جا برخي از سخنان مولاي متّقيان عليه السلام را نقل مي‏كنيم كه از اين حقيقت پرده برمي‏دارد:

«دليل خدا، نشانه‏هاي آشكار او است و وجودش، بودن او است و معرفتش يگانه دانستن او است و توحيد، متمايز ساختنش از آفريدگان او است و حكم تمايز، جدايي وصفي است نه دوري مكاني. خدا پروردگار آفريننده است نه پرورش يافته و آفريده. هر آنچه به تصوّر در آيد، به خلاف او است.»41

نيز مي‏فرمايد:

«ستايش خداي را است كه به آفريدگانش بر خويش دلالت مي‏كند... از آفريدگان جدا است، ولي نه آن كه از آن‏ها به مسافتي دور باشد... جدايي‏اش از چيزها با غلبه و قدرت است و جدايي چيزها از او با خضوع و بازگشت به سوي او است.»42

در جايي ديگر مي‏فرمايد:

«ستايش خداي را است كه وهم‏ها را از اين كه جز بر وجود او دست يابند، ناتوان ساخته است و خِرَدها را از تصوّر ذاتش ـ كه بي‏شبيه است ـ باز داشته است. در ذات او تفاوتي نيست و با عدد، هر چند كامل باشد، به شمارش و تجزيه درنمي‏آيد. از چيزها جدا است ولي نه آن‏كه دور باشد.»43

نيز مي‏فرمايد:

«ستايش خداي واحدِ احدِ صمدِ يگانه را است كه از چيزي وجود نيافته است و آفريدگانش را از چيزي نيافريده است. به وسيله قدرتش از چيزها جدا است و چيزها از او جدايند. چيزها را هنگام آفرينش محدود ساخت تا ناهمساني‏شان با خويش و ناهمساني خويش را با آن‏ها آشكار كند.»44

در جايي ديگر مي‏فرمايد:

ستايش خداي را است كه از چيزي وجود نيافته است و موجودات را از چيزي نيافريده است... در صفات، از آنچه آفريده است جدا است».45

مفهوم حديث بالا آن است كه خداوند متعال با تمامي مخلوقات جدايي و بينونت دارد و روشن است كه بينونت ميان خالق و مخلوق، ملازم با نفي سنخيّت است. مراد از جدايي در صفات، اين نيست كه ميان خالق و مخلوق تنها در صفات مباينت برقرار است و در ذات مباينت موجود نيست؛ زيرا صفت در اين حديث به معناي «توصيف شدن» است؛ يعني خداوند در وصف شدن با آنچه آفريده است، مباين است و از آن‏جا كه صفات خداوند عين ذات اويند در حقيقت حديث شريف بر مباينت ذاتي نيز پا مي‏فشارد.

افزون بر اين، تعبير ياد شده به‏خوبي از بينونت ذاتي خالق و مخلوق پرده برمي‏دارد؛ زيرا فرض سنخيّت در ذات، به معناي وصف‏كردن باري تعالي به همانندي و همساني با مخلوقات است، در حالي كه روايت تمامي وصف‏ها را از ساحت ربوبي نفي مي‏كند. نتيجه آن‏كه، حديث بر نفي سنخيّت دلالت دارد.

در حديثي ديگر مي‏خوانيم كه از اميرمؤمنان عليه السلام پرسيدند: «پروردگارت را با چه شناختي؟» فرمود: «با آن چه خود فرموده است.» پرسيدند: «خداوند چگونه خود را معرّفي كرده است؟» فرمود:

«لا تشبهه صورة و لا يحسُّ بالحواس و لا يقاس بالناس، قريبٌ في بعده، بعيدٌ في قربِه، فوق كل شيي و لا يقال: شيي فوقه، أمام كلِّ شيي و لا يقال: له أمام، داخل في الاشياء لا شيي في شيي داخل، و خارج من الاشياء، لا شيي من شيي خارج، سبحان من هو هكذا و لا هكذا غيره و لكل شيي مبتدءٌ.»46

پيام امام عليه السلام در اين روايت آن است كه خداوند سبحان شبيه ندارد و به هيچ صورتي ـ حتي وهمي ـ همسان نيست و هيچ‏گونه شباهتي ميان او و موجودات و مخلوقات نيست و ميان او و آفريدگان بينونت كامل برقرار است.

گويايي اين تعبيرها در بينونت ميان خالق و مخلوق، آن‏ها را از توضيح بي‏نياز ساخته است. آنچه در اين جمله‏ها مورد تأكيد امام عليه السلام است، آن كه ساحت قدس ربوبي از هرگونه شباهت و سنخيّتِ قابل تصوّر و توهّم، به دور است.

جمله‏هاي بعدي امام عليه السلام از لطافت بيش‏تري برخوردارند به گونه‏اي كه اگر سنخيّت را پذيرفته باشيم، هرگز نمي‏توانيم آن‏ها را معنا كنيم. اين‏كه امام مي‏فرمايد: «قريب في بعده و بعيد في قربه»، آشكار مي‏كند كه سنخيّت در ميان نيست؛ زيرا معنا ندارد چيزي كه دور است نزديك هم باشد و چيزي كه نزديك است دور هم باشد. امام علي عليه السلام در جايي ديگر مي‏فرمايد:

«قريبٌ من الاشياء غير ملامس، بعيد منها غير مباين، متكلم لا برويَّة مريدٌ لا بهمَّة، صانع لا بجارحة.»47

از عبارت «قريب من الأشياء غير ملامس و بعيد منها غير مباين» دست كم به دو حقيقت مي‏توان رسيد: نخست آن‏كه در خارج دو حقيقت هست و عينيّتي در كار نيست. اين تعبيرها و تمامي رواياتي كه بدين مضمون نقل شده‏اند، بر وجود دو حقيقت ـ كه يكي قائم به خود و ديگري نيازمند و قائم به غير است ـ دلالت مي‏كنند.

دوم آن كه سنخيّتي ميان خالق و مخلوق نيست و هر گونه تشابهي كه به ذهن آيد، منتفي است. از اين رو ايست كه امام مي‏فرمايد: «قريب من الأشياء غير ملامس.» دو چيز كه به يكديگر نزديكند، ميانشان ملاصقتي است، ولي ذات پروردگار، با اين كه به اشيا نزديك است و از رگ گردن به انسان نزديك‏تر است، هيچ گونه ملاصقتي با مخلوقات ندارد. امّا از آن رو كه قيام اشيا به او است، در حقيقت، او به اشيا از خود آن‏ها نيز نزديك‏تر است: قريب من الأشياء.ولي در همان حال، غير از آن‏ها است: غير ملامس. از اشيا دور است، امّا نه به‏گونه بُعد مكاني كه خداوند در جايي و اشيا در جايي ديگر باشند. مباينت به معناي جدايي مكاني نيست، بلكه بينونت حقيقي و ذاتي است.

امام عليه السلام در ادامه حديث شريف به دفع توهّم شباهت ميان خالق و خلق در صفات مي‏پردازد. پروردگار، متكلّم است، نه چونان كه مخلوق، متكلّم است و مي‏انديشد و سپس سخن مي‏گويد. خداوند داراي اراده است، ولي نه همچون آدمي كه نيازمند به فراهم آمدن مقدّماتي مانند تصوّر، تصديق، شوق و عزم باشد. خداوند خالق است، ولي نه آن‏سان كه مخلوقات، به‏وسيله ابزار و ادات، چيزي مي‏آفرينند.48

وحدت شخصي وجود و توحيد خداي تعالي

مجموع رواياتي كه در فصل شرط‏هاي توحيد و به ويژه در بحث نفي سنخيّت گذشت و نيز احاديث فراوان ديگر، هماهنگ و همنوا، بر نفي سنخيّت ميان خدا و خلق گواهي مي‏دهند. بر اين اساس، نادرستي نظريّه برخي عرفا در عينيّت خالق و خلق و اين كه موجود حقيقي، منحصر در وجود لا شريك است و آنچه متكثّر ديده مي‏شود، ظهورات و در حقيقت عين او است، آشكار مي‏گردد.

ابن عربي در فصوص الحكم مي‏گويد: «عارف كسي است كه خدا را در همه چيز، بلكه عين همه چيز مي‏بيند.»49

همو در جايي ديگر مي‏نويسد: «منزّه است كسي كه اشيا را آشكار ساخته است و خود، عين آن‏ها است.»50

و صدرالدين شيرازي مي‏گويد:

«اين چنين پروردگارم مرا با برهان آسماني به صراط مستقيم راه نمود كه وجود و موجود و آنچه هست منحصر در يك حقيقت است و ... در دار حقيقت موجودي جز خداوند نيست. آنچه در عالم وجود، غير واجب معبود، به نظر مي‏آيد، تنها عبارت از ظهور ذات و تجلّي صفات او است كه در حقيقت، آن هم عين ذات او است؛ چنان‏كه در لسان عرفابر اين حقيقت تصريح شده است.»51


1. شيخ صدوق، التوحيد، ص 28، ح 24.

2. بحار الانوار، محمّدباقر مجلسي، ج 3، ص 13، ح 31.

3. التوحيد، ص 21 ح 12.

4. بحارالانوار، ج 3، ص 14، ح 39.

5. التوحيد، ص 30، ح 32. در احاديث ديگر شروط لازم - مانند ولايت ـ يادآوري شده است.

6. التوحيد، ص 28، ح 29.

7. نهج البلاغه، خطبه 106.

8. همان، خطبه 162.

9. التوحيد، ص 83، ح 3.

10. نهج البلاغه: خطبه 180.

11. همان: خطبه 148.

12. التوحيد: ص 70 ح 26.

13. ابن فارس، معجم مقاييس اللغة، ج 5، ص 270.

14. همان، ص 370.

15. كليني، اصول كافي، ج 1، ص .

16. تقسيم خارجي مانند تقسيم انسان به بدن و روح. تقسيم عقلي مانند تقسيم انسان به حيوان و ناطق. و تقسيم وهمي مانند تقسيم انسان به دو نصف.

17. نهج البلاغه، خطبه 81.

18. همان، خطبه 179.

19. همان، خطبه 65.

20. شرح گلشن راز، ص 268.

21. شيخ صدوق، معاني الاخبار، ص 39.

22. ثقة الاسلام كليني، الكافي، ج 8، ص 386.

23. مشركان غير از خداي تعالي خداياني براي خود گرفتند تا موجب عزّتشان باشند، چنين نيست! بزودي آن خدايان، پرستش آنان را انكار كرده و دشمن آنان خواهند شد.(مريم، آيه 81 و 82).

24. تفسير قمي، ج 2، ص 55.

25. نهج البلاغه، خطبه 1.

26. التوحيد، ص 83، ح 2.

27. نهج البلاغة: خطبه 106.

28. براي نمونه بنگريد به خطبه 1 و 87 و 108.

29. نهج البلاغه، نامه 31.

30. التوحيد، ص 32، ح 1.

31. نهج البلاغه، خطبه 181.

32. التوحيد، ص 83.

33. نهج البلاغه، خطبه 152.

34. ر.ك: ملكي ميانجي، محمّدباقر، توحيد الإماميّه، فصل ششم و هفتم.

35. نهج البلاغة، خطبه 145.

36. نهج البلاغه، خطبه 1. قريب به اين مضمون در كلام امام رضا عليه السلام نيز آمده است بنگريد به: التوحيد، ص 34، ح 2.

37. الأحتجاج، ج 1، ص 298.

38. التوحيد، ص 42، ح 3.

39. التوحيد، ص 52، ح 13؛ ر.ك: نهج البلاغه، خطبه 87.

40. نهج البلاغه، حكمت 470.

41. الاحتجاج، ج 1، ص 299.

42. نهج البلاغه، خطبه 152.

43. التوحيد، ص 73، ح 27.

44. همان، ص 41، ح 3.

45. التوحيد، ص 69، ح 26.

46. التوحيد، ص 285، ح 2.

47. نهج البلاغة، خطبه 179.

48. درباره بحث سنخيت به كتاب تنبيهات حول المبدء و المعاد، ص 53 - 95 مراجعه شود.

49. شرح فصوص الحكم، قيصري، ص 436.

50. الفتوحات المكيّة، ج 2، ص 604.

51. الأسفار الأربعة، ج 2، ص 292.

/ 1