توحيد از ديدگاه امام علي عليه السلام
سيدجعفر سيداناشاره
مقاله حاضر به موضوع توحيد از ديدگاه امام علي بن ابي طالب عليه السلام ميپردازد. از اين رو، مباحث ديگر مقوله خداشناسي، كه آن امام پاك نهاد از آنها سخن گفته است، در اين مقاله گنجانيده نشدهاند.آنچه در زير ميآيد، عنوانهاي مباحث مقاله است كه كوشيده شده است با بهرهجويي از روايات امام علي عليه السلام به بحث و بررسي درباب آنها پرداخته شود:1. اهميّت و آثار توحيد؛2. معنا و اقسام توحيد؛3. ادلّه توحيد؛4. ويژگيهاي توحيد.الف. اهمّيّت و آثار توحيد
بيگمان، اصل توحيد از جايگاهي والا در ميان اصول اعتقادي ديني برخوردار است به گونهاي كه ديگر اصول اعتقادي، بر اين اصل استوار گشتهاند. بنابر همين حقيقت است كه امام علي عليه السلام بر توحيد و نيز آثار و پيامدهاي اعتقاد به توحيد بسي ارج مينهد و از آن بسيار سخن ميگويد.در روايتي، آن حضرت از رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم نقل ميفرمايد: «التّوحيد نصف الدّين»1 و خود نيز ميفرمايد:«خداوند در ميان اعضاي بدن آدمي، مقام زبان را افزون كرده است و قرآن را به توحيد گويا نموده است.»2امام عليه السلام در برخي احاديث فضيلت و پاداشي بسيار ارجمند براي يكتاپرستي و ايمان به يگانگي خداوند برشمردهاست؛ چنانكه ميفرمايد:«هيچ بنده مسلماني زبان به لا إله الاّاللّه نميگشايد مگر آن كه اين گفتارش هر سقفي را فرو ميشكافد و فرا ميرود و به گناهي از او نميرسد مگر آن كه از ميانش برميدارد و از حركت باز ميايستد تا سرانجام به همچون خودي رسد و آرام گيرد.»3امام رضا عليه السلام در پايان حديث سلسلة الذهب بهواسطه علي عليه السلام از پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله وسلم نقل ميكند كه جبرئيل امين از خداوند متعال نقل كرده است:«من خداوند يگانهام. بندگان! مرا بپرستيد بدانيد كه هر كس مخلصانه لا اله الاّاللّه گويد و نزد من آيد، به دژ من درآمده است و هر كس به دژ من درآيد، از كيفرم در امان است. از امام رضا عليه السلام پرسيدند: اي فرزند رسول خدا، مراد از اخلاص چيست؟ فرمود: اطاعت از خدا و پيامبرش و سر نهادن به ولايت اهلبيت قدس سرهما »4در روايتي ديگر حضرت علي عليه السلام به نقل از رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم ثمره اعتقاد به توحيد را دخول به بهشت ميداند و ميفرمايد: «من مات لا شرك باللّه شيئا أحسن أو أساء دخل الجنَّة.»5در جايي ديگر ميفرمايد: «از رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم شنيدم كه در باره آيه «هل جزاء الإحسان الاّ الإحسان» الرحمن/ 60 فرمود:«خداوند عزّ و جل ميفرمايد: آن كس را كه به توحيد گرامي داشتم، جز بهشت پاداشش ندهم.»6امام عليه السلام در رواياتي ديگر از پيامدهاي ديگر توحيد سخن گفته است؛ از جمله در خطبه دوّم نهجالبلاغه ميفرمايد:«شهادت ميدهم كه خداوندي جز اللّه ـ خداي يكتا ـ نيست. يگانه است و بي شريك. شهادت ميدهم؛ شهادتي كه خلوصش از آزمون به نيكي برآمده است و باور به آن با صفاي نيّت همراه است. همواره بدان چنگ در ميزنم تا آن گاه كه ما را زنده ميدارد و آن را مياندوزيم براي روزهاي هولناكي كه در پيش داريم. چنين شهادتي نشان از عزم استوار ما در ايمان است و سرلوحه نيكوكاري و خشنودي خداوند است و سبب دور شدن شيطان است.»در روايت گوهرين بالا، برخي پيامدهاي ايمان به يكتايي پروردگار از قرار زير است:ـ دستآويز رهايي و وسيله نگهداري است؛ـ ذخيرهاي براي رويارويي با سختيهاي آينده است؛ـ نشانه استواري ايمان است؛ـ سرلوحه احسان و نيكوكاري است؛ـ مايه خشنودي خداوند متعال است؛ـ وسيله جنگ با شيطان است.امام عليه السلام در جايي ديگر كلمه اخلاص را از بهترين وسايل براي رسيدن به خدا ميداند:«بهترين وسيله براي آنان كه وسيلهاي به سوي خداي سبحان ميجويند، ايمان به خدا و رسول او و جهاد و ... كلمه اخلاص [لا اله الاّاللّه] است كه بر فطرت الهي است.»7نيز در جايي ديگر به ارتباط ميان حقوق مسلمانان و توحيد ميپردازد و ميفرمايد:«خداي تعالي با اخلاص و توحيد، ارتباط حقوق مسلمانان را با يكديگر استوار كرده است.»8سخن درباره فضيلت، اهمّيّت و آثار اعتقاد به توحيد بيش از اين است، ليك مقاله حاضر را گنجايش ذكر همه آنها نيست. از اين رو، بحث را به پايان ميبريم و به ديگر مباحث ميپردازيم.ب. معنا و اقسام توحيد
مراد از توحيد چيست؟ اين پرسش از آن رو اهميت مييابد كه شناخت درست توحيد، شرط لازم براي اسلام و ايمان آدمي محسوب ميشود. در حقيقت، ارزش و آثار توحيد نيز بر درك درست از توحيد استوار است كه برگرفته از اصول مسلّم عقلي و قطعيّات كتاب و سنّت است. معناي توحيد در ميان گروههاي فكري اسلامي ـ اعم از متكلّمان، عارفان و فيلسوفان ـ بهگونههاي بس گوناگون بيان شده است و اين حقيقت اهميت موضوع را دو چندان ميكند. در اين فصل در پرتو گفتار گوهرين علي عليه السلام ، معاني مطرح شده درباره توحيد را ذكر ميكنيم و ميكوشيم به برداشتي صحيح و مقبول از آن دست يابيم.توحيد به معناي يگانگي باري تعالي است. اين يگانگي از جنبههاي مختلفي شايسته بررسي است كه مهمترين آنها توحيد ذاتي، توحيد صفاتي، توحيد افعالي و توحيد عبادي است. در اين مقاله به همين چهار قسم از توحيد خواهيم پرداخت.اوّل. توحيد ذاتي
از ديدگاه حضرت علي عليه السلام توحيد ذاتي به معناي نفي شريك، شبيه و جزء از ذات مقدّس ربوبي است. از اين رو، معاني ديگر توحيد اعم از توحيد عددي و توحيد نوعي درباره خداوند درست نيست.امام علي عليه السلام در روايتي ارزشمند، اقسام معاني واحد را برشمرده و معاني مقبول در اين باره را مشخّص كرده است. شريح بن هاني گويد: در جنگ جمل، مردي اعرابي از اميرمؤمنان عليه السلام پرسيد: «آيا خداوند واحد است؟» اصحاب بر او تاختند و گفتند: «اكنون چه جاي اين پرسش است كه علي در حال جنگ است؟!»حضرت امير عليه السلام فرمود: «بگذاريد بپرسد كه جنگ ما نيز بر سر همين است.» آنگاه فرمود:«يا أعرابي ان القول في أن اللّه واحد علي أربعة أقسام: فوجهان منها لا يجوزان علي اللّه عزوجل، و وجهان يثبتان فيه، فأما اللذان لا يجوزان عليه، فقول القائل: واحد يقصد به باب الاعداد، فهذا ما لا يجوز، لانَّ ما لا ثاني له لا يدخل في باب الاعداد، اما تري انّه كفر من قال: ثالث ثلثة و قول القائل: هو واحد من النّاس، يريد به النّوع من الجنس، فهذا ما لا يجوز عليه لانه تشبيه، و جل ربُّنا عن ذلك و تعالي. و أما الوجهان اللذان يثبتان فيه فقول القائل هو واحد ليس له في الاشياء شبه، كذلك ربُّنا و قول القائل انه عزوجل أحدي المعني، يعني به أنه لا ينقسم في وجود و لا عقل و لا وهم كذلك ربنا عز و جل.»9بنا بر اين روايت، واحد را چهار معنا است: واحد عددي، واحد نوعي، واحد به معناي موجود بينظير و واحد به معناي موجود تجزيهناپذير. دو معناي اوّل، درباره خداوند ناروا و دو معناي ديگر روا است. اينك به توضيح آنها ميپردازيم.توحيد عددي
«واحد عددي» آن واحدي است كه تكثّر و تعدّدپذير است، هرچند اين كثرات با يكديگر مجانس نباشند. چون براي موجودي عدد «يك» را به كار ميبريم، اين موجود قابليّت «دو»، «سه» و ... شدن را نيز دارا است. اينگونه واحد را نميتوان براي خداوند متعال به كار برد؛ زيرا ذات مقدّس حضرت حق تعدّدبردار نيست. اين سخن كفرآميز نصارا كه ميگويند: «إن اللّه ثالث ثلاثة» مائده/ 73 در حقيقت به معناي اعتقاد به عددي بودن و احديّت خدا است.حضرت امير عليه السلام با تعابيري گوناگون وحدت عددي را براي باري تعالي نفي كرده است. گذشته از تعبيرهايي كه نقل شد، ميتوان به تعبيرهايي ديگر اشاره كرد كه همگي از اويند:«واحدٌ لا بعددٍ؛ يگانه است نه به شماره.»10«الاحدٌ بلا تأويل عددٍ؛ يگانه است نه به معناي شماره.»11«واحدٌ لا من عددٍ؛ يگانه است نه به شماره.»12توحيد نوعي
مراد از واحد نوعي، واحدي است كه تعدّد بردار است و با افراد ديگر مجانس است. «نوع» در لغت عرب به گروهي از افراد مشابه و مجانس ميگويند؛13 مثلاً چون ميگويند: «ليس هذا من نوع ذاك»، منظور اين است كه اين دو چيز مشابه و هم جنس يكديگر نيستند.14 همچنين، وقتي درباره كسي ميگويند «واحد من النّاس» مقصود اين است كه آن شخص يكي از افراد مشابه و همجنس مردم است. بنابراين، در وحدت نوعي تعدّد و تشابه هست و واحد نوعي با افراد ديگر نوع همجنس و مشابه است. بدينسان، نميتوان گفت خدا واحد نوعي است، زيرا لازمه آن تشابه خدا با ديگر موجودات است. از اين رو، هرگاه ائمه اطهار قدس سرهما ميفرمايند: «اللّه شئ»، بيدرنگ ميافزايند: «لا كالاشياء؛»15 يعني خداوند، چيزي است، امّا نه همچون ديگر چيزها.توحيد به معناي بي شبيه بودن
امام علي عليه السلام پس از نفي وحدت عددي و وحدت نوعي، دو معناي ديگر را براي خداي تعالي اثبات ميكند كه يكي عبارت است از: واحد به معناي بيشبيه: واحد ليس له في الأشياء شبيه.در بحث درباره ويژگيهاي توحيد به اين معناي توحيد بيشتر ميپردازيم.توحيد به معناي تجزيهناپذيردومين معناي مقبول براي واحد، نفي هر گونه تجزيه و تقسيم از ذات اقدس الهي است؛ يعني هرگونه تقسيم ـ اعم از تقسيم خارجي، تقسيم عقلي و تقسيم وهمي ـ16 درباره خداوند منتفي است؛ چنانكه علي عليه السلام ميفرمايد:«و لا تناله التجزئةُ و التَّبعيض؛ جزء جزء شدن و پاره پاره گشتن در او راه ندارد.»17و نيز ميفرمايد:«لا يوصف بشيٍ من الاجزا و لا بالجوارح والاعضاء، و لا بعرض و لا بالغيريَّة و الابعاض؛ نه جزئي دارد كه به آن وصفش كنند و نه جوارح دارد و نه اعضا و عرض و نه توانند بدين وصفش كنند كه بگويند غير از ديگران است و بعض بعض است.»18از اين واقعيّت روشن ميشود كه تركيب در ذات خداي تعالي به هيچ وجه راه ندارد و او تجزيه و تحليلپذير نيست و فاعليّت حقّ متعال، فاعليّت ارادي و خلقت او از لامن شئ است نه اينكه خلقت به صدور و فيضان باشد و وجودات همه موجودات همسنخ وجودي خداي تعالي و بلكه عين وجود او باشند.دوم. توحيد صفاتي
مراد از توحيد صفاتي آن است كه چنانكه باري تعالي در مقام ذات، يگانه و بيهمتا است، در صفات كماليّه خود نيز يگانه و يكتا است و همانند و نظيري براي صفاتش نيست. اميرمؤمنان علي عليه السلام ميفرمايد:«كلُّ عزيزٍ غيرهُ ذليلٌ و كلُّ قويٍّ غيره ضعيفٌ، و كلُّ مالكٍ غيره مملوكٌ و كلُّ عالمٍ غيره متعلِّمٌ و كلُّ قادرٍ غيره يقْدرُ و يعجزُ؛ هر غير او ذليل است و هر نيرومندي جز او ناتوان است و هر مالكي جز او مملوك است و هر عالمي جز او نوآموز است و هر توانايي جز او گاه توانا و گاه ناتوان است.»19از اين روايت استفاده ميشود كه اوصاف خداي تعالي شخصاً ويژه اويند و كسي در آنها با او شريك نيست. عالم و قادر و مالكي در عرض او نيست و همه به او عالم و قادر و مالكاند و اين سخن بدان معنا نيست كه صفات و كمالات همه اشيا صفات حقاند و جز حقّ را مطلقا هيچ صفت و كمالي نيست؛ زيرا وجدان و برهان دلالت ميكند كه اوصاف كمالي انسان مانند قدرت و حيات مربوط به خود اوست نه اينكه صفات خدا بوده باشد. به عبارت ديگر صفات و كمالات موجودات از خدا و به اراده اوست ولي صفات خداوند نيستند.سوّم. توحيد افعالي
مراد از توحيد افعالي آن است كه در دار تحقق هيچ فعلي و انفعالي انجام نميگيرد مگر اينكه تحت سلطنت حضرت حق و به مشيّت و اراده و اذن اوست پر واضح است كه اين امر هيچگونه منافاتي با اختياري بودن افعال انسان ندارد زيرا از جمله مقدمات فعل اختياري، خود اختيار است كه خداي تعالي قدرت اين اختيار را به انسان تمليك كرده و اراده و مشيت او بر فعل اختياري انسان تعلّق گرفته است.در زمينه توحيد افعالي، تحليلهاي ديگري وجود دارد كه از سوي برخي مكاتب فلسفي و عرفاني ارائه شده كه صحيح به نظر نميرسد. از جمله اراده خداي تعالي بلكه ذات الهي علّت تامه همه موجودات از جمله افعال انسانها باشد، روشن است كه بندگان در افعال خود مجبور بوده و جايي براي اختيار وجود نخواهد داشت. از سوي ديگر، بنابر وحدت وجود و موجود هم چون غيريّتي در كار نيست نسبت فعل به انسان نسبتي مجازي و جبر و تفويض موضوعا منتفي است. لاهيجي در شرح گلشن راز در بيان مراتب توحيد شهودي كه يكي از آنها توحيد افعالي است مينويسد:«آنكه حضرت حق به تجلّي افعالي بر سالك متجلّي شود و سالك صاحب تجلّي، جميع افعال و اشيا را در افعال حقّ فاني يابد و در هيچ مرتبه هيچ شيئي را غير از حق متعال فاعل نبيند و غير از او مؤثر نشناسد.»20چهارم. توحيد عبادي
امام علي عليه السلام در تفسير فرازهاي اذان ميفرمايد:«أمّا قوله «أشهد أن لا اله الاّاللّه»...كأنَّه يقول: أعلم أنَّه لا معبود إلاّ اللّه عزّ و جل و أنَّ كلَّ معبود باطلٌ سوي اللّه عزَّ و جل.»21و در سخني ديگر يكي از اهداف مهم بعثت پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله وسلم را سوق دادن مردم به عبادت خداي تعالي دانسته ميفرمايد:«فانَّ اللّه بعث محمَّدا ـ صلي اللّه عليه و آله ـ بالحقِّ ليخرج عباده من عبادة عباده الي عبادته؛ همانا خداي تعالي محمّد ـ صلي اللّه عليه و آله ـ را به حق مبعوث كرد تا بندگانش را از پرستش بندگان به پرستش خود درآورد.»22عبادت به معناي خضوع و خشوع و افتادگي است. هيچك از بندگان و مخلوقات الهي را نسبت به ديگر مولويت و مالكيت نيست تا خضوع و خشوع در مقابل او لازم باشد. زيرا پرستش و افتادگي كردن فقط از شؤون استحقاقي مولا و مالك حقيقي ميباشد. و اين عبادت و افتادگي ملازم با اطاعت و پيروي هم ميباشد و به همين جهت است كه امام صادق عليه السلام در تفسير آيه: «و اتخذوا من دون اللّه آلهة ليكونوا لهم عزّا كلاّ يكفرون بعبادتهم و يكونون عليهم ضدّا»23 ميفرمايد:«آنان كه غير از خداي تعالي، خداياني براي خود ساختهاند، در روز رستاخيز خدايانشان با آنان به مخالفت برخاسته، از آنان و عبادتشان بيزاري خواهند جست. سپس فرمود: پرستش و عبادت، سجده و ركوع نيست؛ بلكه پرستش همان اطاعت است. هر كه مخلوقي را در نافرماني و معصيت خداي تعالي اطاعت كند او را پرستيده است.»24ج. ادلّه توحيد
1. فطرت
بنابر ادلّه و منابع ديني، خداشناسي امري فطري است. خداوند متعال با فضل و احسان خويش، فطرت همه آدميان را به معرفت خويش سرشته است و از اين رو، همه آدميان زماني كه به دنيا ميآيند، داراي گونهاي معرفت از ذات و اسما و صفات خداوندند. اين معرفت پيشين به وسيله اسباب مختلف، مانند تذكّر دادن پيامبران و مطالعه در اسرار خلقت به ياد آدمي ميآيد.امام علي عليه السلام در گفتاري زيبا يكي از وظايف پيامبران را بازخواست ميثاق فطرت و يادآوري نعمت فراموش شده كه همان موهبت معرفت اللّه است:«خداوند رسولان خود را در ميان مردم برانگيخت و پيامبرانش را پيدرپي گسيل كرد تا ميثاق فطرت خداوندي را از ايشان باز پس گيرند و نعمت فراموش شده را به يادشان آورند.»25در اين معرفت فطري، معرفت به توحيد و يگانگي خداوند نيز جاي گرفته است. خداوند خود را بهعنوان خداوند يگانه به آدميان شناسانيده است و متعلّق معرفت فطري، خداي واحد است و ناگزير تذكّر و توجّه به اين معرفت فطري، توجّه به خداي يگانه است؛ چنانكه در كتاب توحيد به نقل از ابوهاشم جعفري آمده است:«از امام جواد عليه السلام پرسيدم: معناي واحد چيست؟ فرمود: آن كه همگان بر يگانگياش متّفقند؛ هم چنان كه خداوند عَزّ وَ جَلّ ميفرمايد: و اگر از ايشان بپرسي چه كسي آسمانها و زمين را آفريده است، بيگمان خواهند گفت: خدا.»26در روايتي، حضرت امير عليه السلام فطري بودن توحيد را چنين بيان كرده است:«بيگمان بهترين وسيلهاي كه جويندگان بدان چنگ ميزنند و به خداي سبحان متوسّل ميشوند...، كلمه اخلاص است كه همان فطرت الهي است.»272. هماهنگي و وحدت تدبير
از ادلّه توحيد باري تعالي، همانا وحدت و هماهنگي نظام هستي است. با اندكي مطالعه در مظاهر ربوبيت خداوند در طبيعت ميتوان به يگانگي آفريدگار دانا و توانا پي برد. قرآن كريم آدميان را به تدبّر در آيات تكويني فراميخواند تا از اين گذر به آفريننده آيات و وحدت و يگانگياش راه يابند؛ چنانكه در هر يك از آيات 60 تا 64 سوره مباركه نمل، برخي نعمتها و موهبتهاي الهي را برميشُمارد و آنگاه با جمله «أ إلهٌ مع اللّه» بر وحدت خداوند پاي ميفشارد. براي مثال، در آيه 64 ميفرمايد:«أمَّن يبدأ الخلق ثم يعيده و من يرزقكم من السَّماء و الأرض أاله مع اللّه قل هاتوا برهانكم إن كنتم صادقين. [يا كيست] آن كه خلق راآغاز ميكند و سپس آن را باز ميآورد و آن كس كه از آسمان و زمين به شما روزي ميدهد؟! آيا معبودي باخدا است؟! بگو: اگر راست ميگوييد، برهان خويش بياوريد.»اميرمؤمنان عليه السلام نيز، كه پرورشيافته مكتب قرآن است، از سويي برخي اسرار آفرينش زمين، آسمان، كوهها28 و ... را باز ميگويد و از سوي ديگر تذكّر ميدهد كه آفريدگار همه آفريدگان خداي يگانه متعال است. از جمله در خطبه 185 ميفرمايد:«اگر راههاي تفكّر را در پيش گيري تا به ژرفاي تفكّر خويش برسي، انديشهات تو را به يكتايي آفريدگار ميرساند؛ زيرا در خواهي يافت كه آفريننده مورچه، همان آفريدگار نخل است و در خواهي يافت كه همه موجودات ريز و درشت، لطيف و غليظ و ضعيف و قوي همه در خلقت ،بهسان يكديگرند.»در حقيقت، هماهنگي موجودات جهان با يكديگر، و دقّت و استواري خلقت، نشانه حاكميّت نيرويي يگانه بر جهان هستي است.3. نبود نشانههاي شريك
برهان سوم در گفتار حضرت علي عليه السلام ، بر نفي شريك باري تعالي، از طريق نفي آثار و نشانههاي شريك سامان يافته است؛ بدين بيان كه اگر خداي واحد بيهمتا شريكي ميداشت، آثار صنع و تدبير او نيز در عرصه هستي پديدار ميگشت و چون چنين نيست، آشكار ميشود كه جز او، خدايي ديگر در ميان نيست. امير مؤمنان عليه السلام در نامهاي خطاب به امام حسن عليه السلام اين برهان را به شكلي زيبا باز ساخته است:«و اعلم يا بنيَّ أنَّه لو كان لربِّك شريكٌ لأتتك رسله و لرأيْت آثار ملكه و سلطانه و لعرفت أفعاله و صفاته و لكنَّه الهٌ واحد كما وصف نفسه؛ پسركم! اگر پروردگارت را شريكي ميبود، رسولانش به سوي تو ميآمدند و آثار ملك و سلطهاش را ميديدي و افعال و اوصافش را ميشناختي، ولي ـ او هم چنان كه خود را وصف فرموده است - خداي يكتا است.»29وجود آثار و نشانهها بر پديدآورنده آنها دلالت ميكند. از اين رو، آدمي با دقّت در مخلوقات و نظم و تدبير حاكم بر آنها به خالق و صانع اين مخلوقات رهنمون ميشود. حال، همين آثار و مخلوقات گذشته از اين كه بر خالق گواهي ميدهند، بر يگانگي خالق نيز دلالت دارند؛ زيرا چنانكه در برهان پيش گذشت، نظم و هماهنگي مخلوقات، خبر از خداي واحد ميدهد و جز مخلوقات موجود، مخلوقات و آثاري ديگر در ميان نيست تا بر خالقي ديگر دلالت كنند.از آثار خداوند كه حضرت علي عليه السلام نيز از آنها سخن گفته است، ارسال رسولان است. با توجّه به اين كه پيامبران از خداي واحد خبر ميدهند و وجود خداي ديگري را نفي ميكنند، اگر خدايي ديگر در ميان باشد، پيامبران كاذب خواهند بود؛ در حالي كه صداقت پيامبران از حقايق ضروري است. اگر كسي بگويد: ممكن است جهان،آفريده چند خالق باشد و آنان در تدبير جهان با يكديگر به توافق رسيده و و مثلاً قلمرو خويش را مشخّص كرده باشند، در پاسخ ميگوييم: اين فرض، بر نقص و محدوديّت خدايان فرض شده گواهي ميدهد و نقص و محدوديّت از صفات مخلوقات است و خالق داراي چنين صفاتي نيست.د. شرطهاي توحيدبا تأمّل در سخنان علي عليه السلام درمي يابيم كه توحيد راستين ـ كه در كتاب و سنّت مطرح است و در گفتار آن امام همام عليه السلام نيز نمود يافته است ـ داراي شرطهايي است براي باز شناختن و راه يافتن به توحيد راستين، وجود همه اين شرطها ضروري است و نبود هر يك از آنها به معناي نفي توحيد است. شرط عبارتند از:1. نفي تشبيهناپذيري؛
2. وصفناپذيري؛
3. بينونت و عدم سنخيت.
1. تشبيهناپذيري
شرط تحقّق معنا و حقيقت توحيد نفي هر گونه مثل، نظير و شبيه براي ذات اقدس الهي است. اين را ميتوان در گفتار علي عليه السلام باز يافت كه همواره بر آن پاي ميفشارد؛ مثلاً در جايي ميفرمايد: «آن كه از آفريدگان جدا است و هيچ چيز مانند او نيست.»30 در جايي ديگر ميفرمايد: «نظير و شبيهي براي خدا نيست تا همسانش باشد.»31 در جايي ديگر ميفرمايد: «يگانهاي است كه همچون ديگر چيزها نيست.»32همچنين ميفرمايد: «بر وجود خويش به نيروي خلقتش گواه است و بر ازليّت خويش به حدوث آفريدگانش گواه است و بر همسان ناپذيرياش به همساني آفريدگان.»33اين گفتار گوهرين حضرت امير عليه السلام بدين معنا است كه خداوند از هرگونه همساني و شباهتي با آفريدگان به دور است و همه اشيا از آن رو كه حادثند، ناگزير پديد آورندهاي ميخواهند. پس همه آنها در نيازمندي به پديدآورنده، همسانند، ولي چون حقيقت باري تعالي ازلي و غني است، نيازي به پديدآورنده ندارد.«ليس له مثلٌ فيكون ما يخلق مشبها به و مازال عند أهل المعرفة به عن الاشباه و الاضداد منزَّها. كذب العادلون باللّه اذ شبهوه بمثل أصنافهم. و حلُّوه حلية المخلوقين بأوهامهم؛ خداوند را همساني نيست تا آنچه ميآفريند، مانندش باشد. او همواره نزد خداشناسان، از اشباه و اضداد پيراسته است.»2. توصيفناپذيري
بايد بدين نكته عنايت ورزيد كه آنگاه ميتوان حقيقتي را به تعريف و وصف آورد كه نخست آن را به ادراك آوريم و باز شناسيم، ولي ذات باري تعالي به دليل قدس و ظهور و نورانيّت نامتناهي، از تيررس خردهاي نافذ و تعقّل و تفكّر به دور است.34 حضرت امير عليه السلام وصف كردن خداي تعالي را همسان محدود ساختن او دانسته است. او ميفرمايد:«هر كس خدا را وصف كند، او را محدود كرده است و كسي كه خداي را محدود كند، او را به شمارش آورده است و هر كس كه او را به شمارش درآورد ازليّت او را باطل ساخته است و كسي كه از چگونگياش بپرسد، در پي وصفش رفته است.»35پس لازمه وصف كردن خداي تعالي، محدود ساختن او است و پيشتر بيان شد كه توحيد عددي براي خداي تعالي به كار نميرود. براي روشن شدن نادرستي اين كار، ميكوشيم ادلّه خويش را به بيان آوريم و سپس گفتار امام علي عليه السلام در اين باره را نقل ميكنيم.اوّل. اينكه ذات حق تعالي را نميتوان به تعقّل درآورد، با توجه به شرط بعدي (عدم سنخيّت ميان خالق و مخلوق) حقيقتي بديهي است. ذات حق تعالي وجودي است كه حقيقتش با ديگر حقايق ناهمگون است و با تمامي موجودات ديگر مباين است. روشن است كه مباين را راهي به مباين نيست. انسان چگونه ميتواند او را درك كند، در حالي كه هيچ راهي به بدو ندارد؛ زيرا حقيقت انسان، مباين حقيقت خداوند است؟!دوم. انسان محدود است و موجود محدود را به حقيقت لايتناهي و نامحدود راهي نيست. بنابر اين، احاطه به حضرت حق يا به تعبيري وصول به كنه ذات مقدّس امكانپذير نيست.سوّم. ذهن و انديشه انسان به وسيله صور و مفاهيم به حقايق راه مييابد. از سوي ديگر، هر مفهومي حدّ خاصي را برميتاباند و از آنجا كه خداوند هيچ حدّ و قيدي ندارد، نميتوان از او مفهومي درست در انديشه داشت.موضوع وصفناپذيري حق تعالي در آيات و رواياتي بسيار مورد تأكيد قرار گرفته است:«لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار» انعام/ 103«سبحان ربِّك ربِّ العزَّة عمّا يصفون» صافات/ 180«و ما قدروا اللّه حقَّ قدره» انعام/ 91«و أنَّ الي ربِّك المنتهي» نجم/ 42علي عليه السلام در خطبه نخست نهجالبلاغه ميفرمايد:«سرلوحه دين معرفت خدا است و كمال معرفت خدا، تصديق او است و كمال تصديق، توحيد او است و كمال توحيد، اخلاص براي او است و كمال اخلاص، نفي وصف از او است؛ زيرا هر وصفي گواه است كه غير از موصوف است و هر موصوفي گواهي ميدهد كه غير از وصف است. پس هر كه خداي سبحان را وصف كند او را [به چيزي] نزديك كرده است و هر كس او را [به چيزي] نزديك كند، او را دو گانه كرده است و هر كس او را دوگانه كند، تجزيهاش كرده است. و هر كه تجزيهاش كند، او را نشناخته است و هر كس او را نشناسد، به او اشاره ميكند و هركس به او اشاره كند، محدودش كرده است و هر كه او را محدود كند، معدود ساخته است.»36در جايي ديگر ميفرمايد:«سرلوحه عبادت خدا معرفت او است و اصل معرفت خدا توحيد او است و نظام توحيد نفي صفات از او است. بزرگ است از اين كه صفات بدو راه يابند؛ زيرا عقلها گواهند بر اين كه صفات هر كس راه يابند، او مصنوع و مخلوق است و خردها گواهي ميدهند كه خداي جلّ جلاله صانع است نه مصنوع.»37وصفناپذيري باري تعالي در روايت زير به گونهاي آشكارتر مطرح شده است:«او را صفتي نيست كه نيل و ادراك شود و حدّي نيست كه برايش مثلها زده شود، واژگان در برابر صفات او واميمانند و وصفهاي گوناگون در ساحت او بازمي مانند. در ملكوت الهي ژرفترين انديشهها حيرانند و تفاسير جامع پيش از رسوخ در شناخت خدا از هم گسلند. منزّه است او. خدا همانگونه است كه خود وصف كرده است و دست وصف كنندگان از دامان وصفش به دور است.»38از امام صادق عليه السلام نقل است كه حضرت امير عليه السلام در مسجد كوفه سخن ميگفت كه مردي به پاخاست و گفت: «يا اميرمؤمنان خدا را براي ما وصف كن تا محبّت و معرفت ما بدو افزون گردد. حضرت خشمناك شدند و فرمودند: الصلاة جامعة. مردم گرد آمدند و مسجد آكنده از جمعيت شد. حضرت خشمگين و برافروخته بر منبر شد. حمد خداي سبحان به جاي آورد و بر پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم درود فرستاد. سپس فرمود:«ذات حق هيچگاه در ظرف انديشه انديشهمندان جاي نميگيرد. انديشههاي نافذ و افكار ژرف از رسيدن به كنه حضرت حق ناتوانند و حتي نمايهاي از جلال و عظمت او به فكر و ذهن و قلب انسان راه نمييابد؛ زيرا او به فراچنگ قواي ادراكي آفريدگان محدود در نميآيد كه او چيزي ديگر است و آفريدگان، چيزي ديگر. بيگمان هر چيز بهسان چيزي است كه همسان آن است، ولي آنچه همساني ندارد، چگونه به چيزي شباهت مييابد؟!»39اين بحث را با كلامي از امام عليه السلام درباره نفي هر گونه تصوّر و توهّم (كه گونهاي وصف كردن است) به پايان ميبريم:«التوحيد أن لا تتوهمه؛ توحيد آن است كه خدا را در وهم نياوري.»403. بينونت و عدم سنخيّت
سومين شرط بنيادين توحيد عبارت است از وجود تمايز و تباين ذاتي و صفتي ميان خالق و مخلوق. منظور از تباين ذاتي و وصفي خدا و خلق آن است كه باري تعالي در ذات و تمامي صفات و شئون، حقيقتا از آفريدگان خود متمايز بوده است و هيچ گونه سنخيّت و مشاركتي ميان خالق و مخلوق نيست. اين موضوع از مسلّمات و قطعيّات كتاب و سنّت در باب خداشناسي است. در اينجا برخي از سخنان مولاي متّقيان عليه السلام را نقل ميكنيم كه از اين حقيقت پرده برميدارد:«دليل خدا، نشانههاي آشكار او است و وجودش، بودن او است و معرفتش يگانه دانستن او است و توحيد، متمايز ساختنش از آفريدگان او است و حكم تمايز، جدايي وصفي است نه دوري مكاني. خدا پروردگار آفريننده است نه پرورش يافته و آفريده. هر آنچه به تصوّر در آيد، به خلاف او است.»41نيز ميفرمايد:«ستايش خداي را است كه به آفريدگانش بر خويش دلالت ميكند... از آفريدگان جدا است، ولي نه آن كه از آنها به مسافتي دور باشد... جدايياش از چيزها با غلبه و قدرت است و جدايي چيزها از او با خضوع و بازگشت به سوي او است.»42در جايي ديگر ميفرمايد:«ستايش خداي را است كه وهمها را از اين كه جز بر وجود او دست يابند، ناتوان ساخته است و خِرَدها را از تصوّر ذاتش ـ كه بيشبيه است ـ باز داشته است. در ذات او تفاوتي نيست و با عدد، هر چند كامل باشد، به شمارش و تجزيه درنميآيد. از چيزها جدا است ولي نه آنكه دور باشد.»43نيز ميفرمايد:«ستايش خداي واحدِ احدِ صمدِ يگانه را است كه از چيزي وجود نيافته است و آفريدگانش را از چيزي نيافريده است. به وسيله قدرتش از چيزها جدا است و چيزها از او جدايند. چيزها را هنگام آفرينش محدود ساخت تا ناهمسانيشان با خويش و ناهمساني خويش را با آنها آشكار كند.»44در جايي ديگر ميفرمايد:ستايش خداي را است كه از چيزي وجود نيافته است و موجودات را از چيزي نيافريده است... در صفات، از آنچه آفريده است جدا است».45مفهوم حديث بالا آن است كه خداوند متعال با تمامي مخلوقات جدايي و بينونت دارد و روشن است كه بينونت ميان خالق و مخلوق، ملازم با نفي سنخيّت است. مراد از جدايي در صفات، اين نيست كه ميان خالق و مخلوق تنها در صفات مباينت برقرار است و در ذات مباينت موجود نيست؛ زيرا صفت در اين حديث به معناي «توصيف شدن» است؛ يعني خداوند در وصف شدن با آنچه آفريده است، مباين است و از آنجا كه صفات خداوند عين ذات اويند در حقيقت حديث شريف بر مباينت ذاتي نيز پا ميفشارد.افزون بر اين، تعبير ياد شده بهخوبي از بينونت ذاتي خالق و مخلوق پرده برميدارد؛ زيرا فرض سنخيّت در ذات، به معناي وصفكردن باري تعالي به همانندي و همساني با مخلوقات است، در حالي كه روايت تمامي وصفها را از ساحت ربوبي نفي ميكند. نتيجه آنكه، حديث بر نفي سنخيّت دلالت دارد.در حديثي ديگر ميخوانيم كه از اميرمؤمنان عليه السلام پرسيدند: «پروردگارت را با چه شناختي؟» فرمود: «با آن چه خود فرموده است.» پرسيدند: «خداوند چگونه خود را معرّفي كرده است؟» فرمود:«لا تشبهه صورة و لا يحسُّ بالحواس و لا يقاس بالناس، قريبٌ في بعده، بعيدٌ في قربِه، فوق كل شيي و لا يقال: شيي فوقه، أمام كلِّ شيي و لا يقال: له أمام، داخل في الاشياء لا شيي في شيي داخل، و خارج من الاشياء، لا شيي من شيي خارج، سبحان من هو هكذا و لا هكذا غيره و لكل شيي مبتدءٌ.»46پيام امام عليه السلام در اين روايت آن است كه خداوند سبحان شبيه ندارد و به هيچ صورتي ـ حتي وهمي ـ همسان نيست و هيچگونه شباهتي ميان او و موجودات و مخلوقات نيست و ميان او و آفريدگان بينونت كامل برقرار است.گويايي اين تعبيرها در بينونت ميان خالق و مخلوق، آنها را از توضيح بينياز ساخته است. آنچه در اين جملهها مورد تأكيد امام عليه السلام است، آن كه ساحت قدس ربوبي از هرگونه شباهت و سنخيّتِ قابل تصوّر و توهّم، به دور است.جملههاي بعدي امام عليه السلام از لطافت بيشتري برخوردارند به گونهاي كه اگر سنخيّت را پذيرفته باشيم، هرگز نميتوانيم آنها را معنا كنيم. اينكه امام ميفرمايد: «قريب في بعده و بعيد في قربه»، آشكار ميكند كه سنخيّت در ميان نيست؛ زيرا معنا ندارد چيزي كه دور است نزديك هم باشد و چيزي كه نزديك است دور هم باشد. امام علي عليه السلام در جايي ديگر ميفرمايد:«قريبٌ من الاشياء غير ملامس، بعيد منها غير مباين، متكلم لا برويَّة مريدٌ لا بهمَّة، صانع لا بجارحة.»47از عبارت «قريب من الأشياء غير ملامس و بعيد منها غير مباين» دست كم به دو حقيقت ميتوان رسيد: نخست آنكه در خارج دو حقيقت هست و عينيّتي در كار نيست. اين تعبيرها و تمامي رواياتي كه بدين مضمون نقل شدهاند، بر وجود دو حقيقت ـ كه يكي قائم به خود و ديگري نيازمند و قائم به غير است ـ دلالت ميكنند.دوم آن كه سنخيّتي ميان خالق و مخلوق نيست و هر گونه تشابهي كه به ذهن آيد، منتفي است. از اين رو ايست كه امام ميفرمايد: «قريب من الأشياء غير ملامس.» دو چيز كه به يكديگر نزديكند، ميانشان ملاصقتي است، ولي ذات پروردگار، با اين كه به اشيا نزديك است و از رگ گردن به انسان نزديكتر است، هيچ گونه ملاصقتي با مخلوقات ندارد. امّا از آن رو كه قيام اشيا به او است، در حقيقت، او به اشيا از خود آنها نيز نزديكتر است: قريب من الأشياء.ولي در همان حال، غير از آنها است: غير ملامس. از اشيا دور است، امّا نه بهگونه بُعد مكاني كه خداوند در جايي و اشيا در جايي ديگر باشند. مباينت به معناي جدايي مكاني نيست، بلكه بينونت حقيقي و ذاتي است.امام عليه السلام در ادامه حديث شريف به دفع توهّم شباهت ميان خالق و خلق در صفات ميپردازد. پروردگار، متكلّم است، نه چونان كه مخلوق، متكلّم است و ميانديشد و سپس سخن ميگويد. خداوند داراي اراده است، ولي نه همچون آدمي كه نيازمند به فراهم آمدن مقدّماتي مانند تصوّر، تصديق، شوق و عزم باشد. خداوند خالق است، ولي نه آنسان كه مخلوقات، بهوسيله ابزار و ادات، چيزي ميآفرينند.48وحدت شخصي وجود و توحيد خداي تعالي
مجموع رواياتي كه در فصل شرطهاي توحيد و به ويژه در بحث نفي سنخيّت گذشت و نيز احاديث فراوان ديگر، هماهنگ و همنوا، بر نفي سنخيّت ميان خدا و خلق گواهي ميدهند. بر اين اساس، نادرستي نظريّه برخي عرفا در عينيّت خالق و خلق و اين كه موجود حقيقي، منحصر در وجود لا شريك است و آنچه متكثّر ديده ميشود، ظهورات و در حقيقت عين او است، آشكار ميگردد.ابن عربي در فصوص الحكم ميگويد: «عارف كسي است كه خدا را در همه چيز، بلكه عين همه چيز ميبيند.»49همو در جايي ديگر مينويسد: «منزّه است كسي كه اشيا را آشكار ساخته است و خود، عين آنها است.»50و صدرالدين شيرازي ميگويد:«اين چنين پروردگارم مرا با برهان آسماني به صراط مستقيم راه نمود كه وجود و موجود و آنچه هست منحصر در يك حقيقت است و ... در دار حقيقت موجودي جز خداوند نيست. آنچه در عالم وجود، غير واجب معبود، به نظر ميآيد، تنها عبارت از ظهور ذات و تجلّي صفات او است كه در حقيقت، آن هم عين ذات او است؛ چنانكه در لسان عرفابر اين حقيقت تصريح شده است.»511. شيخ صدوق، التوحيد، ص 28، ح 24.
2. بحار الانوار، محمّدباقر مجلسي، ج 3، ص 13، ح 31.
3. التوحيد، ص 21 ح 12.
4. بحارالانوار، ج 3، ص 14، ح 39.
5. التوحيد، ص 30، ح 32. در احاديث ديگر شروط لازم - مانند ولايت ـ يادآوري شده است.
6. التوحيد، ص 28، ح 29.
7. نهج البلاغه، خطبه 106.
8. همان، خطبه 162.
9. التوحيد، ص 83، ح 3.
10. نهج البلاغه: خطبه 180.
11. همان: خطبه 148.
12. التوحيد: ص 70 ح 26.
13. ابن فارس، معجم مقاييس اللغة، ج 5، ص 270.
14. همان، ص 370.
15. كليني، اصول كافي، ج 1، ص .
16. تقسيم خارجي مانند تقسيم انسان به بدن و روح. تقسيم عقلي مانند تقسيم انسان به حيوان و ناطق. و تقسيم وهمي مانند تقسيم انسان به دو نصف.
17. نهج البلاغه، خطبه 81.
18. همان، خطبه 179.
19. همان، خطبه 65.
20. شرح گلشن راز، ص 268.
21. شيخ صدوق، معاني الاخبار، ص 39.
22. ثقة الاسلام كليني، الكافي، ج 8، ص 386.
23. مشركان غير از خداي تعالي خداياني براي خود گرفتند تا موجب عزّتشان باشند، چنين نيست! بزودي آن خدايان، پرستش آنان را انكار كرده و دشمن آنان خواهند شد.(مريم، آيه 81 و 82).
24. تفسير قمي، ج 2، ص 55.
25. نهج البلاغه، خطبه 1.
26. التوحيد، ص 83، ح 2.
27. نهج البلاغة: خطبه 106.
28. براي نمونه بنگريد به خطبه 1 و 87 و 108.
29. نهج البلاغه، نامه 31.
30. التوحيد، ص 32، ح 1.
31. نهج البلاغه، خطبه 181.
32. التوحيد، ص 83.
33. نهج البلاغه، خطبه 152.
34. ر.ك: ملكي ميانجي، محمّدباقر، توحيد الإماميّه، فصل ششم و هفتم.
35. نهج البلاغة، خطبه 145.
36. نهج البلاغه، خطبه 1. قريب به اين مضمون در كلام امام رضا عليه السلام نيز آمده است بنگريد به: التوحيد، ص 34، ح 2.
37. الأحتجاج، ج 1، ص 298.
38. التوحيد، ص 42، ح 3.
39. التوحيد، ص 52، ح 13؛ ر.ك: نهج البلاغه، خطبه 87.
40. نهج البلاغه، حكمت 470.
41. الاحتجاج، ج 1، ص 299.
42. نهج البلاغه، خطبه 152.
43. التوحيد، ص 73، ح 27.
44. همان، ص 41، ح 3.
45. التوحيد، ص 69، ح 26.
46. التوحيد، ص 285، ح 2.
47. نهج البلاغة، خطبه 179.
48. درباره بحث سنخيت به كتاب تنبيهات حول المبدء و المعاد، ص 53 - 95 مراجعه شود.
49. شرح فصوص الحكم، قيصري، ص 436.
50. الفتوحات المكيّة، ج 2، ص 604.
51. الأسفار الأربعة، ج 2، ص 292.