جعفر سبحاني
درسهايي از مکتب اسلام ـ شمار?317 ، مهر1366 سياست شوم و ناجوانمردانه فرزند ابوسفيان، و عقل منفصل وي "عمروعاص" پيآمدهاي بد و دردآوري را به دنبال داشت و طراح نقشه از روز نخست از آثار بد و وخيم آن آگاه بود، و به پيروزي خود در مساله تحکيم اطمينان کامل داشت، براي ارزيابي اين نوع سياست، کافي است که بدانيم که در سايه آن، دشمن به آرزوهاي ديرينه خود رسيد و نتائجي به دست آورد: 1 – سلطه معاويه بر شامات تثبيت گرديد، و کليه فرمانداران و بخشداران آن حومه، اطاعت او را از صميم دل پذيرفتند، و اگر هم روي علل و اغراضي نيمه دلي، به علي بسته بودند، از او بريدند وبه معاويه پيوستند. 2 – امام که در آستانه پيروزي بود، فرسنگها از آن دور شد، و بازگشت مجدد به آن کار آساني نبود زيرا روحيه جهادگري در ارتش امام کاملاً پائين آمده بود، ديگر از آن شوق و شعف و شهادت طلبي خبري نبود. 3 – ارتش رو به زوال معاويه، تجديد سازمان نمود و به اصطلاح "نفس تازه کرد" و براي تضعيف روحيه ملت عراق به فکر "تطاول" و "غارتگري" افتاد، تا امنيت منطقه را به خطر افکند و حکومت مرکزي را، حکومت فاقد کفايت معرفي نمايد. 4 – بدتر از همه در ميان ارتش عراق، دودستگي پديد آمد، گروهي مسال? تحکيم را پذيرفتند و گروه ديگر، آن را کفر و ذنب انديشيده و بر امام لازم دانستند که از اين کار توبه کند و در غير اين صورت ربقه اطاعت او را از گردن باز ميکنند و با وي مانند معاويه به نبرد بر ميخيزند. 5 – در سايه اين نوع طرز تفکر، مخالفان تحکيم که روزي خود طرفدار آن بودند، و امام تحت فشار اين گروه، بر خلاف ميل و عقيده باطني خود، به آن راي داد، پس از ورود امام به کوفه، شهر را، به عنوان مخالفان حکومت وقت ترک گفتند و در دو ميلي کوفه به عنوان معترضان حکومت گرد آمدند و هنوز آثار ناگوار جنگ صفين ترميم نگشته بود که نبرد شومي بنام وقعه "نهروان" پيش آمد، و گروه ياغي هر چند به ظاهر تار و مار شدند، اما بقاياي اين گروه در گوشه و کنار، دست به تحريکات زده و در نتيجه آن امام در شب نوزدهم سال چهلم هجرت، قرباني توطئه خوارج گرديد و در محراب عبادت به شهادت رسيد. آثار شوم و دردآور سياست مکارانه "قرآن بر نيزه" بيش از آن است که فهرست آن را در اين جا يادآور شويم و اين مقدار نيز به عنوان پيشگفتار بحث، مطرح گرديد. امام در دوران حکومت خود با سه نبرد سخت و سهمگين روبرو شد که در تاريخ اسلام از جهاتي بي سابقه است. در نبرد نخست، طرف نبرد، پيمانشکناني مانند "طلحه" و "زبير" بودند که حيثيت "ام المؤمنين" را که حيثيت رسول گرامي بود، به بازي گرفته و نبرد خونيني را به راه انداختند و سرانجام سرکوب شدند. در نبرد دوم طرف مخالف فرزند ابي سفيان معاويه، بود که انتقام و خونخواهي عثمان را دستاويز قرار داد و با ياغيگري به مخالفت با حکومت مرکزي و دشمني امام منصوص و برگزيده مهاجر و انصار برخاست و از جاده حق و عدالت منحرف گرديد. در نبرد سوم، طرف جنگ ياران ديرينه امام بودند که از کثرت عبادت پيشانيها، پينه بسته و آهنگ قرآن آنان همه جا ميپيچيد، و نبرد با اين گروه پيچيدهتر از دو گروه نخست بود ولي امام پس از ماهها صبر و شکيبائي، و ايراد سخنراني، و اعزام شخصيتهاي مؤثر، از اصلاح آنان مايوس شد، وقتي قيام مسلحانه آنها را مشاهده کرد، به نبرد آنان پرداخت و به تعبير خود "چشم فتنه را از کاسه در آورد" و جز امام کسي را ياراي نبرد با اين مقدس نماها و به اصطلاح امروز "تسبيح به دستها" نبود، ولي سوابق امام در اسلام، و هجرت و ايثارگريهاي او در ميادين نبرد در عهد رسول خدا، و زهد و پيراستگي او در طول زندگي، علم و دانش سرشار و فزاينده و منطق قوي و نيرومند او در مقام مناظره، اين صلاحيت را به او داد که گام به پيش نهد، و ريشه فساد را بر کند."ناکثين" و "قاسطين" و "مارقين"
نبرد با اين گروههاي سه گانه در تاريخ اسلام به نامهاي "ناکثين" (پيمانشکنان) و "قاسطين" (ستمگران و متجاوزان از خط حق) و "مارقين" (گمراهان و از دين بيرون رفتگان) معروف است ريشه اين نامگذاري مربوط به عصر پيامبر گرامي است او که در لسان خود، از اين سه گروه چنين توصيفي به عمل آورده و به خود امام و ديگران يادآور شدهاند که وي با اين سه گروه نبرد خواهد کرد و گفتار پيامبر (ص) يکي از ملاحم و خبرهاي غيبي او است که محدثان اسلامي در کتابهاي حديث به مناسبتهاي مختلفي از آن ياد کردهاند که به عنوان نمونه يکي را يادآور ميشويم: "امرني رسولالله (ص) بقتال الناکثين و القاسطين و المارقي"([1]) علي (ع) ميگويد پيامبر (ص) به من امر فرمود که با گروههاي "ناکثان" و "قاسطان" و "مارقان" نبرد نمايم. ابن کثير متوفاي 774 در تاريخ خود قسمتي از اين احاديث را گرد آورده و يادآور شده که پيامبر وارد خانه اُمسلمه شد و بعداً علي آمد پيامبر روبه همسر خود کرد و گفت: "يا اُمسلمه هذا والله قاتل الناکثين و القاسطين و المارقين من بعدي"([2]) اي اُمسلمه، اين (اشاره به امام) نبرد کننده با گروههاي سهگانه است". مراجعه به کتابهاي حديث و تاريخ، صحت و استواري حديث را ثابت مينمايد از اين جهت دامن سخن را در اين مورد کوتاه نموده ويادآور ميشويم که محقق بزرگ مرحوم علامه اميني در کتاب "الغدير" قسمتي از صور حديث و مدارک را جمع کرده است.([3]) تاريخ "مارقين" گواهي ميدهد که آنان پيوسته پرخاشگران بر حکومتهاي زمان بودند که زير بار هيچ حکومتي نرفته، نه حاکمي را به رسميت ميشناختند و نه حکومتي را، و حاکم عادل و منحرف مانند علي و معاويه در نظر آنان يکي بوده و رفتار آنان با يزيد و مروان، با رفتار آنان با عمر بن عبدالعزيز نيز يکسان بود.ريشههاي خوارج
ريشه خوارج به گونهاي مرتبط به عصر رسول خدا است و ريشههاي اين گروه در عصر پيامبر، فکر و ايده خود را به صورت کمرنگ اظهار ميکردند و سخناني ميگفتند که روح عدم تسليم و پرخاشگري در آنها نمايان بود، به عنوان نمونه: پيامبر گرامي، غنائم "حنين" را روي مصالحي تقسيم کرد، و بخاطر تاليف قلوب به مشرکان تازه مسلمان که ساليان درازي با اسلام در حال جنگ بودند، سهم بيشتري داد، در اين موقع "حرقوص بن زهير" زبان به اعتراض گشود و بيادبانه روبه پيامبر کرد و گفت عدالت بنما! گفتار دور از ادب وي، پيامبر را ناراحت کرد و در پاسخ فرمود: واي بر تو اگر عدالت و داد نزد من نباشد، در کجا خواهد بود عمر در اين لحظه پيشنهاد کرد که گردن او را بزنند پيامبر نپذيرفت و از آينده خطرناک او گزارش داد و فرمود او را رها کنيد او پيرواني خواهد داشت که در امر دين بيش از حد کنجکاوي خواهند کرد، بسان پرتاب تير از کمان از دين بيرون خواهند رفت.([4]) بخاري در کتاب "المولفة القلوب" متن حادثه را به طور گسترده نقل کرده و ميگويد پيامبر درباره او و يارانش چنين گفت: "يمرقون من الدين ما يمرق السهم من الرمية"([5]) در اين جا پيامبر لفظ "مرق" که به معني پرتاب شدن است به کار ميبرد زيرا اين گروه به خاطر اعوجاج و کجي در فهم دين به جائي رسيدند که از حقيقت دين به دور ماندند و در ميان مسلمانان "مارقين" لقب گرفتند.([6]) شايسته روحيه "حرقوص" معترض اين بود که در دوران خلافت شيخين، مهر خاموشي را بشکند، و اعتراض بر لب داشته باشد ولي تاريخ در اين مورد چيزي از او نقل نميکند فقط ابن اثير در کامل يادآور ميشود که در فتح اهواز، حرقوص فرماندهي سپاه اسلام را از جانب خليفه بر عهده داشت و متن نامهاي را که عمر به او پس از فتح اهواز و "دورق" نوشته است، آورده است([7]). و مجموع حوادث حاکي استکه اين مرد در فتح اين نقطه نقشي داشته است. طبري نقل ميکند گروهي در سال 35 هجري حرقوس در راس شورشيان بصره بر حکومت عثمان، وارد مدينه شد و با شورشيان مصر و کوفه، بر ضد خليفه همصدا گرديد.([8]) از آن به بعد در تاريخ نام و نشاني از او ثبت نشده جز موقعي که امام خواست ابو موسي را براي داوري اعزام کند ناگهان "حرقوص بن زهير" همراه "زرعه بن نوح طائي" بر امام وارد شدند و مذاکره تندي ميان آن دو انجام گرفت که در ذيل يادآور ميشويم: حرقوص از خطائي که مرتکب شدي توبه بنما، از پذيرش حکمين باز گرد، ما را به نبرد با دشمن اعزام بنما با او بجنگيم تا به لقاءالله نائل آئيم. - امام فرمود به هنگام طرح مساله "حکمين" من اين مطلب را گوشزد کردم، شما با من مخالفت نموديد اکنون که تعهد دادهايم و ميثاق و پيماني بستهايم، از ما درخواست بازگشت ميکنيد و خداوند ميفرمايد: "و اوفوا بعهد الله اذا عاهدتم و لا تنقضوا الايمان بعد توکيدها و قد جعلتم الله عليکم کفيلا ان الله يعلم ما تفعلون" (نحل آيه 91) "به پيمان الهي آنگاه که پيمان بستيد وفادار باشيد، و سوگندهاي خود را بعد از استوار ساختن آنها نشکنيد، در حالي که خدا را بر اين سوگندهاي خود ضامن قرار داديد، خدا از آنچه که عمل ميکنيد آگاه است. - حرقوص اين گناهي است که بايد از آن توبه کني. - امام گناهي درکار نبود، بلکه يک نوع سستي در فکر و عمل بود که از ناحيه شما بر من تحميل شد و من همان موقع شما را متوجه آن کردم و از آن باز داشتم. - زرعه بن نوح طائي "اگر از تحکيم دست بر نداري، به خاطر خدا و کسب رضاي او با تو ميجنگيم. - علي (ع): بيچاره بدبخت جسد کشته تو را در ميدان نبرد ميبينم که باد بر آن خاک ميريزد. - زرعه: دوست دارم چنين باشم. - علي: شيطان شما را گمراه کرده است. مذاکرات بي ادبانه و وقيحانه وي با پيامبر خدا، و اميرمؤمنان، آنگاه بر خلاف انتظار است که او را يک فرد مسلمان عادي بدانيم در حالي که وي از نظر مفسران اسلامي جزو منافقان بوده و آيه ياد شده در زير درباره او نازل شده است. "ومنهم من يلمزک في الصدقات فان اعطوا منها رضوا و ان لم يعطوا منها اذاهم يسخطون" (توبه/ 58) "برخي از منافقان درباره تقسيم "غنائم" برتو ايراد ميگيرد، اگر به آنان سهمي داده شود، راضي ميگردند و اگر محروم شوند ناگهان خشمگين ميگردند([9])ريشه ديگر خوارج
يکي از ريشههاي خوارج "ذوالثديه" است که در کتابهاي رجال به نام "نافع" وارد شده است در حالي که بسياري از محدثان تصور کردهاند که حرقوص معروف به ذوالخويصره همان "ذوالثديه" است ولي شهرستاني در کتاب "ملل و نحل" بر خلاف آن نظر داده ميگويد: "اولهم ذوالخويصره و آخرهم ذوالثديه"([10])، ولي از آنجا که شيوه اعتراض هر دو به پيامبر گرامي يکنواخت بوده و هر دو در تقسيم غنائم به پيامبر گفته بودند که عدالت کن و او پاسخ واحدي به هر دو داد([11]) روي اين جريان غالباً تصور شده که اين دو اسم، يک مسمي دارند ولي توصيفي که از "ذوالثديه" در تاريخ و لسان پيامبر وارد شده هرگز مانند آن درباره "ذوالخويصره" وارد نشده است ابن کثير که تاريخ و روايات مربوط به مارقين را گرد آورده در آن يادآور ميشود که پيامبر فرمود گروهي از دين، بسان پرتاب شدن تير از کمان، خارج ميشوند و ديگر به آن باز نميگردند نشانه اين گروه اين است که ميان آنان مرد سياه چهره دست ناقصي است که منتهاي آن گوشتي است بسان پستان زن که حالت ارتجاعي و کشش دارد. و – لذا – امام پس از فراغ از نبرد دستور داد که جثه ذوالثديه را در ميان کشتگان پيدا کنند و دست ناقص او را مورد بازديد قرار دهند وقتي جسد او را آوردند، دست او به همان وصفي بود که رسول خدا توصيف کرده بود.مکاتب عقيدتي در ميان خوارج
گروه خوارج روز نخست بر سر مسأله حکميت با امام به مخالفت برخاستند و آن را بر خلاف کتاب ميانديشيدند در اين مورد علت ديگري نبود ولي بر اثر مرور زمان اين جريان به صورت مکتب عقيدتي درآمد و شاخ و برگهائي پيدا کرد و مکاتبي را علاوه بر نام "مُحکّمه" پديد آورد مانند "ازارقه"، "نجدات" "بيهسيه" و "عجارده" "ثعالبه" و "اباضيه" و "صفريه" و همه اين گروهها به مرور زمان منقرض شده و فقط فرقه اباضيه (پيروان عبدالله بن اباض که در اواخر دولت مروانيها خروج نمود) که از معتدلين خوارج به شمار ميروند باقي مانده و در عمان و خليج فارس و مغرب مانند الجزائر منتشر ميباشند. تاريخ خوارج علاوه بر سرگذشت وقعه نهروان مورد توجه مورخان اسلامي بود و در اين مورد طبري در تاريخ، و مبرد در کامل، و بلاذري در انساب، و... به گردآوري متون حوادث پرداختهاند و حوادث را به صورت تاريخ نقلي گردآوردهاند و در ميان متاخران اعم از اسلامي و غيره کتابهاي تحليلي در اين مورد نگاشته شده و مؤلفان آنها به مکتبه تاريخي اسلام کمک نمودهاند مانند: 1 – ملخص تاريخ الخوارج نگارش محمد شريف سليم که در سال 1342 در قاهره چاپ شده است. 2 – الخوارج في الاسلام تأليف عمر ابوالنصر که در سال 1949 در بيروت منتشر شده است. 3 – وقعه النهروان تأليف خطيب هاشمي که در سال 1372 در تهران چاپ شده است. 4 – الخوارج في العصر الاموي تأليف دکتر تايف محمود معروف که در بيروت دوبار چاپ شده و تاريخ دومين آن 1401 ميباشد و از ميان شرقشناسان افرادي نيز به اين موضوع توجه نموده و رسالههائي در اين مورد نوشتهاند مانند: 5 – الخوارج و الشيعه تأليف "فلوزن آلماني" که در سال 1902 به زبان آلماني نوشته و عبدالرحمان بدوي آن را به عربي ترجمه کرده است. 6 – زهير قلماوي که رساله فوق ليسانس خود را در سالهاي 1940 – 1930 به عنوان "ادب الخوارج" نوشته و درباره برخي از شعراء خوارج مانند عمران بن حطان و غيره سخن گفته است و کتاب در سال 1940 منتشر شده است. نگارنده در تحليل حوادث اين گروه، به مصادر اصيل اسلامي مراجعه نموده و با شيوه خاصي که در تحليل تاريخ اسلامي دارد، موضوع را تعقيب ميکند و خود را از مراجعه به نوشتههاي ياد شده بينياز نميداند ولي – مع الوصف – تکيهگاه او همان مصادر اصيل تاريخي است که ياد نمود، اميد است که به فضل الهي نگارش اين بخش از حيات امام مانند ديگر بخشها، به دور از تعصب صورت گيرد و از خدا صميمانه درخواست مينمايد که او را در نگارش اين بحث با الطاف خفيه خود ياري فرمايد تا به نگارش مجموع زندگي بخشهاي پنجگانه امام موفق گردد.[1] - تاريخ بغداد ج8 ص340 [2] - البدايه و النهايه جزء هفتم (مجلد چهارم) ص305. [3] - الغدير ج3 در نقد کتاب "منهاج السنه" ص188 – 195. [4] - سيره ابن هشام ج2 ص497. [5] - صحيح بخاري ج6 ص67. [6] - التنبيه و الرد ملطي ص50 0 – 51 [7] - کامل ج2 ص545 ط دار صادر. [8] - طبري ج3 ص386 ط الاعلمي. [9] - مجمع البيان ج3 ص40. [10] - الملل و النحل ج1 ص116، ولي در صفحه115 هر دو را يکي انديشيد، و ميگويد حرقوص بن زهير المعروف بذي الثديه. [11] - کامل مبرد ج3 ص919 ط حلبي.