خدا و جهان و انسان از دیدگاه علی بن ابیطالب (ع) و نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

خدا و جهان و انسان از دیدگاه علی بن ابیطالب (ع) و نهج البلاغه - نسخه متنی

محمد تقی جعفری تبریزی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مقدمه


بسم الله الرحمن الرحيم

كتاب نهج البلاغه كه محتوى سخنان اميرالمومنين "ع" و نامه ها و كلمات قصار آن بزرگوار است، بوسيله سيد شريف رضى جمع آورى شده است. واقعيات و حقايق بسيار با اهميتى را درباره ى سه موضوع "خدا و جهان و انسان" مطرح كرده است. توصيف و استدلال هائى كه درباره ى سه موضوع مزبور در نهج البلاغه صورت گرفته است، عقل سليم و وجدان و فطرت پاك، مجموعا دست بكار شده، مطالعه و بررسى كننده را با طرقى بالاتر و محكم تر از راههاى منطقى معمولى با حقايق و واقعيات مربوط به سه موضوع مزبور در تماس ميگذارد.

سخنان نهج البلاغه درباره خدا


بطور كلى سخنان نهج البلاغه درباره ى خدا به چهار قسم اساسى تقسيم ميگردند:

قسم يكم :

بيان مختصات مقام شامخ خداونديست كه در حقيقت بازگو كننده ى اوصاف جمال و جلال آن ذات اقدس است كه بدون آنها، خدائى مطرح نيست و راه شناخت اين مختصات، توجه همه جانبه به مفهوم كامل مطلق است كه ضرورى ترين صفت اوست مانند:

''''الحمد الله الذى علا بحوله و دنا بطوله، مانح كل غنيمه و فضل و كاشف كل عظيمه و ازل''''. [ ج 1/ شماره ى 83. ]
''''سپاس مر خداى راست كه به قدرت و سلطه ى ربوبيش بالاتر از همه ى جهان هستى و با احسان و عنايت پروردگاريش به همه ى موجودات نزديك است، اوست بخشنده ى هر سود و فضل و برطرف كننده ى هر حادثه ى بزرگ و تنگناى سخت.''''

''''الاول الذى لم يكن له قبل فيكون شيى ء قبله و الاخر الذى ليس له بعد فيكون شيى ء بعده'''' [ ج 1/ شماره ى 91. ]

''''خدا آن ذات اول است كه براى او هيچ قبلى نبوده است، تا پيش از ذات اقدس او چيزى وجود داشته باشد و آن آخر است كه براى او بعدى وجود ندارد، تا چيزى بعد از او وجود داشته باشد.''''

يعنى آن ذات واجب مافوق هر ابتداء و انتها است كه تصور شود. ''''الحمدالله المتجلى لخلقه بخلقه الظاهر لقلوبهم بحجته''''. [ ج 1/ شماره ى 108. ] "سپاس مر خداى را كه بوسيله ى خلقتى كه فرموده است،
به مخلوقاتش تجلى نموده و با حجت درونى در دلهاى آنان آشكار است." همچنين در جملات ديگر از نهج البلاغه كه علم مطلق و قدرت مطلقه خداوندى را با بيانات روشن توصيف مينمايد. و چنانكه ميدانيم اين توصيفات از قبيل تعريفات منطقى معمولى نيست كه منظور از آنها، توضيحى درباره ى ذات خداوند ميباشد، زيرا هم از نظر عقلى و هم با نظر به جملات نهج البلاغه كه در موارد متعدد آمده است، ذات اقدس الهى قابل شناخت نيست، بلكه چنانكه در مبحث بعدى بيان خواهيم كرد، رابطه ى انسانهاى رشيد يافته با خدا همانطور كه اميرالمومنين "ع" فرموده است، تجلى اوست در دلهاى شايسته ى با نيروى ايمان. از آنجمله:

''''و لا تقدر عظمه الله سبحانه على قدر عقلك فتكون من الهالكين. هو القادر الذى اذا رتمت الاوهان لتدرك منقطع قدريه و حاول- الفكر المبرا من خطرات الوساوس ان يقع عليه فى عميقات غيوب ملكوته و تولهيت القلوب اليه لتجرى فى كيفيه صفاته و غمضت مداخل العقول فى حيث لا تبلغه الصفات لتناول علم ذاته ردعها و هى تجوب مهاوى سدف الغيوب متخلصه اليه سبحانه فرجعت اذجبهت معترف بانه لاينال بجور الاعتساف كنه معرفته''''. [ ج 1/ شماره ى 91. ]

"عظمت خداوندى را باندازه ى عقل خود، اندازه گيرى مكن، زيرا از هلاك شوندگان خواهى گشت. خداوند آن تواناى مطلق است كه هر گاه اوهام انسانى بخواهد نهايت قدرت او را درك كند و فكر تجريد شده و خالص از جريانات وسوسه ها بخواهد، در اعماق غيوب ملكوت الهى ذات او را دريابد و دلها با اشتياق براى دريافت كيفيت صفات او به فعاليت بيفتد و عقول انسانى با دقيقترين راهها با نفوذ بسيار ظريف و دقيق بخواهد براى شناخت ذات او به مقامى كه اوصاف توانائى رسيدن به آن را ندارد، وارد شوند، آن عقول را برميگرداند در حاليكه در مهلكه هاى تاريكيهاى غيوب سرگردانند. اين عقول كه براى شناخت ذات خداوندى حركت كرده بودند، در حاليكه دست رد به پيشانى آنها زده شده است برميگردند و اعتراف ميكنند كه با تعدى تكلف آميز نميتوان به كنه معرفت او نائل گشت..."

قسم دوم :

بيان مختصاتى است كه راه شناخت آنها آماده كردن درون براى پذيرش تجلى اوصاف آن ذات اقدس است. هيچ راهى براى تحصيل شايستگى درون جز تصفيه ى آن از آلودگى ها و كثافات حيوانى وجود ندارد. بهمين جهت است كه اميرالمومنين "ع" در هر موردى از سخنانش كه درباره ى خدا مطلبى را بيان ميكند، كاملا روشن است كه او درباره ى موجودى سخن مى گويد كه از تجلى عالى او در درونش بخوبى برخوردار است، زيرا در درون اين انسان چنان تصفيه اى صورت گرفته است كه حتى خيال ناچيرى از آلودگيهاى حيوانى و مادى راهى بآن ندارد. مانند آن جمله اى كه ميگويد:

''''اين العقول المستصحبه بمصابيح الهدى و الابصار اللامحه الى منار التقوى، اين القلوب
التى وهبت لله و عوقدت على طاعه الله''''. [ ج 1/ شماره ى 144. ]

"كجاست آن عقولى كه با چراغى هدايت روشن شده اند و كجاست آن چشمانى كه به كانون نور تقوى مى نگرند و كجاست آن دلهائى كه خود را به خدا بخشيده اند و به اطاعت خداوندى بسته شده اند".

قسم سوم :


سلب اوصاف مادى و جسمانى و هر گونه وابستگيها و احتياجات و محدوديتها، از ذات اقدس ربوبى است. در كتاب نهج البلاغه اينگونه توصيفات سلبى فراوان است. اهميتى كه اميرالمومنين عليه السلام به اوصاف سلبى ميدهد، ناشى از يك مسئله ضرورى است كه عبارتست از متوجه ساختن افكار مردم باين حقيقت كه براى دريافت صحيحى از خدا بايد همه ى مفاهيم و اندازه گيريها و الگوهائى كه آدمى بوسيله ى ارتباط با طبيعت عينى در ذهن خود منعكس مينمايد كنار گذاشت و از صورتگرى با نمودهاى گوناگون جهان طبيعى براى تصويرى بعنوان خدا اجتناب كرد، زيرا:




  • مور ضعيف و ناتوان چون شكل يزدانى كشد

    مغز شبان هم نقشه ى موسى بن عمرانى كشد

    در ذهن مانى گر فتد، او صورت مانى كشد



  • بيشك به شكل مورچه با شاخ حيوانى كشد
    در ذهن مانى گر فتد، او صورت مانى كشد
    در ذهن مانى گر فتد، او صورت مانى كشد




.گفته شده است كه توصيفات سلبى مانند اينكه حقيقتى وجود دارد، نه شكلى وجود دارد، نه وزنى نه رنگى دارد و نه هيچ كيفيتى، نه محسوس است، نه قابل تصورات معمولى... براى شناخت آن حقيقت هيچ فايده اى ندارد و اين گونه حقيقت مانند وجود مطلق در فلسفه ى هگل و امثال او است كه با سلب هر گونه خصوصيات و تعنيات از آن وجود، يك مفهومى بتجريدى محض را مطرح ميكند. پاسخ اين اعتراض روشن است، زيرا اولا دلايل روشنى واقعيت وجود خدا را اثبات ميكند كه با قطع نظر از مناقشات لفظى و حرفه اى همواره عقول سليم را قانع ساخته است. بوسيله آن دلايل واقعيتى بعنوان خدا براى عقول انسانها مطرح شده است، ولى از آنجهت كه اين واقعيت مافوق مختصات جسمانى عالم طبيعت است، لذا براى دريافت آن، لازم است كه افكار را متوجه عظمت آن دريافت شده نموده با نفى اوصاف جسمانى و ساير محدوديتها، افكار را براى دريافت منطقى آن موجود راهنمائى كرد.اين روش ايجاب و سلب يا اثبات و نفى در واقعياتى مانند عدالت نيز جريان دارد. بدين ترتيب كه نخست يك تعريف و توصيف اجمالى از عدالت مطرح ميگردد،
"عدالت عبارتست از جريان مطابق قانون" سپس براى راهنمائى افكار از توصيفات سلبى استفاده ميشود، مثلا ميگوئيم: عدالت روش خوش آيند محض نيست. عدالت از نسخ احساسات نميباشد، عدالت وزن و شكل و رنگ ندارد...

قسم چهارم:


بيان روابطى كه انسانها ميتوانند ميان خود و خدا برقرار سازند. به اتفاق همه ى صاحبنظران علوم اسلامى، اميرالمومنين عليه السلام تجسم يافته اى از قرآن بود. و شناخت او درباره ى قرآن و ايمان او به تمام محتويات آن در حد اعلاء بود. و اين تجسم در سخنان آن بزرگوار بخوبى روشن ميشود، لذا بطور قطع او نزديكى خدا را به خود مطابق آيه: ''''و نحن اقرب اليه من حبل الوريد''''. [ ق آيه ى 16. ] "و ما از رگ گردن به او نزديكتريم" و هو معكم اينما كنتم [ الحديد آيه ى 4. ] "و او با شما است هر كجا كه باشى" اعتقاد داشته و با يقين مشهودى آنرا دريافته است.

در مواردى متعدد از نهج البلاغه هم ارتباط مستقيم خود را با خدا توضيح داده است. از آنجمله:

يك : در آن هنگام كه ذغلب يمانى از او مى پرسد كه هل رايت ربك "آيا پروردگارت را ديده اى؟" چنين پاسخ ميدهد: افا عبد ما لا ارى؟! فقال و كيف تراه؟ فقال: لا تدركه العيون بمشاهده العيان و لكن تدركه القلوب بحقايق الايمان. [ ج 1/ خطبه ى 179. ] "آيا عبادت كنم چيزى را كه نمى بينم، ذغلب پرسيد: چگونه خدا را مى بينى؟ فرمود: خدا را چشمها با مشاهده ى عينى نمى بينند، ولى دلها با حقايق ايمان آنرا درمى يابند"

دو: اللهم انك آنى الاسين لاوليائك و احضرهم بالكفايه للمتوكلين عليك تشاهدهم فى سرائرهم و تطلع عليهم فى ضمائرهم و تعلم مبلغ بصائرهم فاسرارهم لك مكشوفه و قلوبهم اليك ملهوفه. ان اوحشتهم الغربه آنسهم ذكرك و ان صبت عليهم المصائب لجاوا الى الاستجاره بك علما بان ازمه الامور بيدك و مصادرها عن قضائك. [ خطبه ى 227. ]

''''خداوندا، توئى مانوس ترين مانوس ها با اوليائت، و توئى حاضرترين آنان براى كفايت به امور توكل كنندگان بر تو. توئى كه نهانى هاى درون آنان را مى بينى و به حال آنان در درونشان آگاهى. اندازه بينائيهاى آنان را مى دانى. اسرار پوشيده ى آنان براى تو آشكار و دلهايشان شيفته و بيقرار توست. اگر تنهائى در اين دنيا بوحشتشان بيندازد، بياد تو انس مى گيرند و اگر مصائب روزگار بر سر آنان فرو ريزد، پناه بسوى تو مى برند، زيرا آنان مى دانند كه زمام همه امور بدست تست و مبناى آنها مستند به قضاى تست''''.

در اين جملات رابطه ى خداوندى با انسانها بقرار زير مطرح شده است:

رابطه ى انس :

هر اندازه كه بر رشد شخصيت آدمى بيفزايد، انس وى با خدا بيشتر و سازنده تر مى گردد، زيرا اين يك قاعده ى كلى است كه:




  • عقل باشى عقل را دانى كمال

    عشق گردى عشق را يابى جمال



  • عشق گردى عشق را يابى جمال
    عشق گردى عشق را يابى جمال




انس با عقل و عظمت و شكوه آن، بدون به فعليت درآوردن تعقل امكان پدير نيست، درك
زيبائى و لذت عشق بدون ورود به جاذبه ى معشوق محال است. هيچ رابطه اى براى انس با خداوند متعال جز برخوردارى از اوصاف عاليه ى انسانى كه نمونه هائى از اوصاف خداوندى مى باشند، وجود ندارد. در حقيق وقتى كه مى گوئيم: انسان بايد با خدا انس بگيرد، يعنى انسان بايد عادل باشد. صادق و راستگو و راستكار باشد. بردبار و حق بين و ناظر بر اعمال خويشتن و ايفا كننده به تعهدها باشد. علم و جهان بينى را جزء ''''حيات معقول'''' براى تلاش تا آخرين لحظات زندگى بداند. با توجه كافى به اين مبناى رابطه ى انس است كه پوچ بودن پندار بعضى از متفكران مغرب زمينى كه مى گويد: ''''تكيه بر خدا دليل ناتوانى است، بخوبى آشكار مى گردد، اينان نه خدا را بطور صحيح دريافته اند و نه عظمت انسانى را مى شناسند. اينان نمى فهمند يا نمى خواهند بفهمند كه خدا مانند آن كانون نور و جاذبه است كه اشعه هاى آن، نيروها و ابعاد والاى انسانى را روشن مى سازد و با فعليت رسيدن آنها در منطقه جاذبيت الهى پيش مى رود و با او انس و الفت مى گيرد.

پس انس با خدا يعنى به فعليت رسيدن امتيازات عالى انسانى مانند علم و قدرت و عدل و صدق و احساس تعهد كه همه ى آنها عامل جذب شدن به كمال مى باشند. آنانكه در اين دنيا در جستجوى انس و الفت با خدا نيستند. همان كسانى هستند كه اگر از آنان بپرسيد آيا شما با ''''حيات معقول'''' كه زندگى شما و هدف آنرا از روى منطق واقعى مى تواند تفسير كند، انس و لافت داريد؟ پاسخى براى شما جز اين نخواهند داد كه كجاست آن تيمارستانى كه بدون معالجه ى كامل ترا رها كرده است كه امروز بيائى و سئوالى از ما كنى كه زندگى انتخاب شده ى ما را مشكوك جلوه بدهى!! اينان هرگز نمى توانند بفكر امكان انس با موجودى برتر از جماد و نبات و حيوان و انسانهائى مانند خودشان بيفتند، زيرا هرگز درباره ى خوذشان نينديشيده اند، تا بفهمند كه آشناى قابل انس و الفت آن خود كيست و بيگانه از آن خود كدام است. اين يك قاعده ى كلى است كه هر اندازه شخصيت "خود" رشد پيدا مى كند، قوه دافعه پستى ها و رذالت ها و مردم پست و رذل او را از خود دفع نموده و بيگانگى خود را براى شخصيت رشد يافته، بيشتر اثبات مى كنند. چنانكه جاذبه ى عظمت ها و كمالات و انسانهاى با عظمت و كمال او را بيشتر به خود جذب مى نمايند. يك قاعده ى كلى ديگر اين است كه انسان موجودى است كه نمى تواند از پستى ها و رذالت ها بريده و عمرى را از عظمت هاو كمالات انسانى مهجور و دور زندگى كند. زيرا اگر اين بريدن از پستى ها روى آگاهى و نفرت از آنها بوده باشد، خود كاشف از آن است كه جاذبيت عظمت ها و كمالات او را بسوى خود تحريك مى كند و مى كشاند. حافظ كه مى گويد:




  • سينه مالامال درد است اى دريغا مرهمى

    جان ز تنهائى به لب آمد خدايا همدمى



  • جان ز تنهائى به لب آمد خدايا همدمى
    جان ز تنهائى به لب آمد خدايا همدمى




بريدگى او را از پستى ها و رذالت ها و مردم پست و رذل بخوبى نشان مى دهد، لذا در صدد قرار گرفتن در جاذبه ى عظمت ها و كمالات و انسانهاى رشد يافته برآمده و مى گويد:




  • آدمى در عالم خاكى نمى ياد بدست

    عالمى ديگر ببايد ساخت و زنو آدمى



  • عالمى ديگر ببايد ساخت و زنو آدمى
    عالمى ديگر ببايد ساخت و زنو آدمى




اين آدمى كه بايد از نو در اين جهان نو حركت كند و انسانهاى ديگر بتوانند در جاذبه ى او و صفات او بحركت بيفتند، كيست؟




  • اهل كام و ناز را در كوى رندى راه نيست

    رهروى بايد جهانسوزى نه خامى بيغمى



  • رهروى بايد جهانسوزى نه خامى بيغمى
    رهروى بايد جهانسوزى نه خامى بيغمى




حافظ تا اينجا در خط صعودى سير مى كند، سپس بجاى آنكه مانند مولانا اين صعود را ادامه بدهد و بگويد: با اين رهروى مداوم:




  • حمله ى ديگر بميرم از بشر

    از ملك هم بايدم جستن زجو

    بار ديگر از ملك پران شوم

    پس عدم گردم عدم چون ارغنون

    گويد انا اليه راجعون



  • تا برآرم چون ملائك بال و پر
    كل شى ءها لك الا وجهه
    آنچه اندر وهم نايد آن شوم
    گويد انا اليه راجعون
    گويد انا اليه راجعون




گويا برمى گردد و سراغ آن عواملى را مى گيرد كه از آنها بريده و بسراغ جاذبيت آدم نو رفته! و مى گويد:




  • خيز تا خاطر بدان ترك سمرقندى دهم

    كز نسيمش بوى جوى موليان آيد همى



  • كز نسيمش بوى جوى موليان آيد همى
    كز نسيمش بوى جوى موليان آيد همى




البته اگر مقصودش از ترك سمرقندى معشوق هاى مجازى بوده باشد. پس معناى انس با خدا، انس با هدف اعلاى زندگيست نه انس با يك موجود توانا فقط براى ترس از نكبت و بدبختى.

رابطه توكل منطقى :

اين رابطه عبارتست از همراه ساختن نهايت تلاش و كوشش براى رسيدن به هدفهاى معقول زندگى، با اعتقاد به باز بودن سيستم هر دو قلمرو انسان و جهان در برابر رويدادهاى جارى.




  • هر نفس نو ميشود دنيا و ما

    عمر همچون جوى نو نو ميرسد

    مستمرى مى نمايد در جسد



  • بيخبر از نو شدن اندر بقا
    مستمرى مى نمايد در جسد
    مستمرى مى نمايد در جسد




"مولوى"

هيچ نادانى ضرر بارتر از نادانى به باز بودن سيستم جريان انسان و جهان سراغ نداريم كه آن دو را مانند دو صندوق بسته در توى يكديگر تلق مى كند!!

و اگر حقيقتى تازه و رويدادى جديد بسراغ شكستن قفل آن دو صندوق برآيد، آن را بازى روزگار تلقى مى نمايد و مى گويد: ''''چرخ از اين بازيچه ها بسيار دارد.''''




  • نداند بجز ذات پروردگار

    كه فردا چه بازى كند روزگار



  • كه فردا چه بازى كند روزگار
    كه فردا چه بازى كند روزگار




يا با تمام بى اعتنائى به همه ى قوانين علمى و جهان بينى، به تصادف و شانس و بخت و اتفاق كه جز مفاهيم كودكانه چيزى نيستند، پناهنده مى شوند. اين تصورات بى پايه كه ضد علم بودن آنها براى عقلاى ژرف نگر روشن است، فقط براى آنست كه از دخالت مستمر مشيت الهى در دو
قلمرو جهان و انسان به جهت آلرژى "حساسيتى" كه بآن دارد، بگريزد. معناى رابطه ى توكل منطقى با خدا مركب از دو عنصر است:

عنصر توانائى آدمى بر كار و انديشه در زندگانى:

كه از مجراى اجزاء و قوانين طبيعت كه جلوه گاه مشيت خداوندى هستند. در موجوديت آدمى بوجود ميايد. اين عنصر توكل تكوينى و طبيعى است كه با نظر به حركت و تجدد دائمى و مستمر همه ى عوامل توانائى آدمى بر كار و انديشه ى او را با خدا مربوط مى سازد.

عنصر اختيارى توكل:

كه عبارتست از احساس بوجود آمدن كار و انديشه در قلمرو انسان و جهان با سيستم باز كه خود همين احساس موجب افزودن بر كار و انديشه هاى آگاهانه و همه جانبه بوده، و انسان با اعتقاد به اينكه فيض و خلاقيت خداوندى در اين سيستم باز از روى حكمت و عدالت محض است، در رو يا رو شدن با خلاف خواسته ها و خطاى انديشه ها و خنثى گشتن فعاليتها، هيچ ياس و نوميدى بخود راه نمى دهد.

رابطه ى عالم با معلوم:


اگر كسى ادعا كند كه با قطع نظر از همه عواملى كه براى انسان شدن وجود دارد، فقط و فقط، درك اين حقيقت كه خداوند آن موجود اعلى همه ى حركات و سكنات و پديده ها و فعاليتهاى درونى و برونى او را مى بيند، كافى است كه انسان همه ى شئون زندگى خود را در مسير ''''حيات معقول'''' تنظيم نمايد، مطلبى بگزاف نگفته است. اين حقيقتى است بعضى از متفكران جهان بين به آن اذعان كرده اند و مى گويند: ''''درك عظمت آن سطحى كه بشر مى تواند به آن برسد، آن موقع امكان پذير است كه بشر بداند كه موجودين برين بر همه ى موجوديت و كار و انديشه ى او آگاه است و مى خواهد او را به بالاترين كمال ممكن برساند.

سه : در خطبه اى ديگر رابطه ى انسان را با خداوند از نظر معرفت به مقام كبريائى او، چنين بيان مى كند: ''''اذهان بشرى او را در مى يابد، ولى نه با مشاعر معمولى كه فعاليتهايش مستند به حواس است. همه ى ديدنيها شهادت به وجود او مى دهد، نه با حضور جسمانى. اوهام بشرى نمى تواند بر او احاطه نمايد، بلكه او بوسيله ى درك عالى بدرون آدمى تجلى مى نمايد و از كميت و كيفيت جوئى توجيهات امتناع مى ورزد.'''' ''''تتلقاه الاذهان لا بمشاعره و تشهد له المرائى لا بمحاضره، لم تحط به الاوهام، بلى تجلى لها بها و بها امتنع منها''''.

درباره ى خداشناسى، سخنى بالاتر از اين جمله گفته نشده است. آن رابطه ى شناخت همه توجيهات و خيالات پوچى را كنار ميزند و خامى آن متفكران را كه درباره ى دريافت خداوندى در صحنه ى ذهن اثبات و نفى مى كنند بخوبى اثبات مى نمايد. رابطه ى خدا با انسان در قلمرو شناخت را نمى توان رابطه ى انعكاس و تصور و ديگر نموده ها و فعاليتهاى طبيعى ذهن تلقى نمود، بلكه رابطه ى شناخت تجلى خداوندى در دلهاى انسانها است كه مانند دريافت ''''من'''' داراى نمود و صورت نيست.

رابطه على با جهان هستى


مطالب مربوط به آن
ارتباط چنين است كه اميرالمومنين "ع" همه ى اجزاء و روابط موجود در جهان هستى را آيات الهى تلقى مى كند و مطابق دستورات اكيد قرآن، به شناخت جهان توصيه مى نمايد. و در بعضى از نيايش هاى نهج البلاغه اشاره به حقايق و پديده هاى عالم طبيعت مى نمايد مانند ''''اللهم رب السقف المرفوع و الجوا المكفوف...'''' [ ج 1/ شماره ى 185. ]

"پروردگارا اى خداى آسمان برافراشته، و فضاى محدود و جمع آورى شده... مسلم است كه انسان حقايقى را كه در حال نيايش با اسناد بخدا متذكر مى شود، عظمت آنها را گوشزد مى نمايد كه دبون درك هويت و خواص آنها، قابل درك نمى باشد و از نظر تكليف انسانى و امكان گرديدن هاى تكاملى، اين دنيا را بهترين محل براى آدمى معرفى مى نمايد. در سخنانى كه در پاسخ سرزنش كننده ى دنيا فرموده است، اين جملات وجود دارد:

ان الدنيا دار صدق لمن صدقها و دار عافيه لمن عرف عنها و دار غنى لمن تزو دمنها و دار موعظه لمن اتعظ، مسجدا حباء الله و مصلى ملائكه الله و مهبط وحى الله و متجر اولياء الله. [ خطبه ى 171. ]

"دنيا جايگاه صدق و حقيقت است براى كسيكه آن را بجاى آورده است و جايگاه وصول به آرمانها است، كسيكه آن را بشناسد و جايگاه بى نيازيست براى كسيكه زاد و توشه از آن برداشته است و جايگاه پندگيرى است براى كسيكه اندرز از آن بگيرد. اين دنيا مسجد دوستان خداوندى است و نماز گاه فرشتگان الهى و جايگاه فرود آمدن وحى خداوندى و تجارتخانه ى اولياء الله". ملاحظه مى شود كه اميرالمومنين "ع" رابطه ى يك انسان كامل را با اين دنيا رابطه ى وسيله كمال با كسيكه در صدد وصول به رشد و كمال معرفى مى نمايد و در حقيقت دنيا كه عبارتست از سطوح جهان طبيعت در حال ارتباط با انسانى كه داراى نيروها و ابعاد بسيار سازنده و عامل تكامل، واقعيتى است كه ارزش و عظمت آن وابسته به برداشتى است كه انسان از زندگى خود در اين دنيا دارد. مولوى مى گويد:




  • تو درون چاه رفتستى ز كاخ

    مررسن را نيست جرمى اى عنود

    چون تو را سوداى سر بالا نبود



  • چه گنه دارد جهانهاى فراخ
    چون تو را سوداى سر بالا نبود
    چون تو را سوداى سر بالا نبود




اميرالمومنين "ع" جمله اى ديگر در نهج البلاغه ج 3 شماره 133 دارد كه هيچ يك از فلاسفه و حكما جمله اى به اين محتوى با عظمت درباره ى رابطه ى انسان با دنيا نگفته است. اين جمله مختصر چنين است: ''''الناس فيها رجلان: رجل باع نفسه فيها فاوبقها و رجل ابتاع نفسه فاعتقها''''. [ خطبه ى 131. ]

"مردم در اين دنيا بر دو صنفند: صنف يكم: كسانى هستند كه خود را در اين دنيا فروختند و آنرا هلاك ساختند صنف دوم: كسانى هستند كه خود را مالك شدند و آنرا آزاد ساختند" تفسير اين جمله ى مختصر يك مجلد كتاب مستقل نياز دارد كه بخوبى توضيح داده شود. مى گويد: اگر حيات آدمى انسان يك جزء ناآگاه از طبيعت نباشد كه هستى و نيستى او در بازيگاه طبيعت نباشد كه هستى و نيستى او در بازيگاه طبيعت بى اصل و بى هدف باشد، بايد شخصيت
انسانى خود را از جبر نابود كننده بگيرد و آن را در مسير رشد و كمال آزاد بسازد كه با تكاپوى انقطاع ناپذير راه هدف اعلاى زندگى خود را طى كند. و در آنجملات از نهج البلاغه كه پستى ها و ناهنجاريهاى دنيا بميان آمده است، در حقيقت مقصود پستيها و ناهنجاريهاى ارتباط مردم با دنيا است كه آن را جايگاه وصول به هدف مطلق زندگى تلقى مى كنند و آن را مورد پرستش قرار مى دهند و خود را در زر و زيور و مزاياى نسبى دنيا چنان غوطه ور مى سازند كه گوئى اين دنيا مقدمه ى يك حيات جاودانى نيست.

رابطه اميرالمومنين با انسانها


مطالبى است كه رابطه ى اميرالمومنين "ع" را با انسانها بيان مى نمايد. نخست لازم است كه انسان را بطور طبيعى از ديدگاه اميرالمومنين "ع" مورد بررسى قرار بدهيم. چند تقسيم مهم درباره ى انسان در نهج البلاغه ديده مى شود:

تقسيم يكم : در يكى از خطبه ها انسان را چنين تقسيم بندى فرموده است: ''''مردم بر چهار قسمند:''''

قسم يكم :

كسانى هستند كه هيچ علتى براى كنار رفتن و دورى گزيدن از افساد در روى زمين ندارند، مگر حقارت و ناتوانى و كندى شمشير براى ورود در ميدان تنازع در بقاء و نداشتن امكانات مالى.

قسم دوم: كسانى هستند كه شمشير كشيده و پليدى و شر درونيش را اشكار ساخته و سواره و پياده ى خود را بسيج نموده. خود را آماده ى كارزار براى بدست آوردن سلطه گرى نموده و دين خود را نابود ساخته است، براى چه؟ براى اينكه مال و منالى از دنيا بربايد، اسبهائى "براى ابزار حشمت و جلال" بدنبال خو بكشد، و در راه اعتلاء براى مردم در گفتار منبرى را زير پا گذارد و عربده بكشد. چه كالاى بديست چنين دنيائى كه به قيمت جانت خريدارى مى كنى و بعنوان عوض از آن نعمت والائى كه خداوند بر تو آماده كرده است دست برمى دارى!

قسم سوم : از مردم كسانى هستند كه عمل آخرت و معنوى را وسيله ى رسيدن به منافع دنيوى قرار داده و عمل دنيوى را وسيله وصول به آخرت تلقى نمى كنند. شخص خود را متواضع نشان مى دهد و قدمهايش را كوتاه بر مى دارد و قيافه ى خود را جدى نمايش مى دهد و نفس خو را براى نشان دادن اينكه اهل وفا و امانت است، ميارايد. اين مردم پرده پوشى خداوندى را وسيله ى معصيت قرار داده اند.

قسم چهارم : كسانى هستند كه ضعف و ناتوانى شخصيتشان و نداشتن وسيله باعث بر كنار شدن آنان از سلطه جوئى گشته و اين ناتوانى و محروميت از اسباب و وسائل در همان حالت ناچيزى كه دارند. ميخكوبشان نموده است. اينان ظاهر خود ر با زيور قناعت آراسته و لباس پارسايان بر تن نموده اند، در صورتيكه در هيچ يك از صبحگاه و شامگاه زندگيشان اثرى از آنچه


/ 4