خلافت على
[ نهاية الارب فى فنون الادب، ترجمه ى محمود مهدوى دامغانى، تهران: اميركبير، 1364، ج5، ص99 تا 114. ]
او ابوالحسن على بن ابى طالب بن عبدالمطّلب بن هاشم است، مادرش فاطمه دختر اسدبن هاشم است، اين بانو مسلمان شد و هجرت كرد و نخستين بانويى است كه شوهرش هم هاشمى بوده و فرزندانى كه از لحاظ نسب پدر و مادرى هاشمى هستند زاييده است. على "ع" نخستين خليفه است كه پدر و مادرش هاشمى هستند و پس از او فرزندش حسن "ع" و بعد هم محمد امين اين چنين بوده اند و خداى از همه شان خشنود باد [ اين موضوع در اسدالغابه، ابن اثير، ص517، ج5، هم آمده است كه فاطمه دختر اسد نخستين بانويى است كه نسبش از سوى پدر و مادر هاشمى است و نخستين بانوى هاشمى است كه فرزندش به خلافت رسيده است و پس از او حضرت فاطمه زهرا"س" است كه هاشمى است و فرزندش به خلافت رسيده است و سومى زبيده همسر هارون الرشيد است كه مادر امين است. ]
صفات ظاهِرى على
ابن اثير جزرى در تاريخ خود مى گويد، على "ع" سيه چرده و كوتاه قامت و داراى شكم بزرگ و سر اصلع و ريش انبوه بود[ كامل التواريخ، ابن اثير، ص396، ج3، چاپ بيروت1385 قمرى. "مترجم". ]
ابن عبدالبر در استيعاب مى گويد، بهتر توصيفى كه از على "ع" ديده ام چنين است: ميانه بالا و در عين حال به كوته قامتى نزديك تر بود[ اين توصيف در مورد رسول خدا "ص" هم آمده است با اين تفاوت كه در مورد ايشان گفته شده است، به بلندى قامت نزديكتر بوده اند."مترجم". ]، چشمان سياه درشت و چهره اى چنان زيبا داشت كه چون ماه شب چهاردهم بود، شكمش بزرگ و شانه هايش فراخ و كف دست و سرپنجه اش ستبر و گردنش سپيد و كشيده چون جام سيمين بود، سرش اصلع بود و پشت سرش مو داشت و ريش او پهن و انبوه بود، ماهيچه هاى بازو و ساعدش همچون ماهيچه هاى شير شكار افكن پيچيده بود و ميان ساعد و بازويش تفاوتى مشهود نبود و همچون سنگ استوار و محكم بود، به هنگام راه رفتن تند و اندكى مايل به جلو حركت مى فرمود [ اين توصيف هم در مورد رسول خدا "ص" آمده است. "مترجم". ] اگر بازوى كسى را مى گرفت گويى راه نفس كشيدن آن شخص را مسدود مى كرد كه ياراى نفس كشيدن نداشت. على "ع" در عين حال كه تناور بود بازو و ساعدى سخت نيرومند داشت و چون براى جنگ حركت مى فرمود هروله مى كرد، دلش سخت استوار و شجاع و توانا بود و با هر كس كه روياروى مى شد پيروز مى گرديد، خداوند از او خشنود باد.
برخى از فضايل على
على "ع" در نظر گروهى از مورخان و سيره نويسان نخستين كسى است كه مسلمان شده است و در اين مورد اختلافى هم هست كه آيا او نخستين مسلمان بوده است يا ابوبكر و ما اين مطلب را در مباحث سيره پيامبر "ص" در جلد چهاردهم كتاب خود آورده ايم و تكرار آن لزومى ندارد و اينك ديگر فضايل او را بيان مى كنيم [ در چاپ كتاب نهاية الارب، مباحث سيره پيامبر "ص" در مجلدات شانزدهم، هفدهم و هيجدهم آمده است. رك: ص180، ج16، چاپ دارالكتب. ]
مورد اجماع مورخان است كه على "ع" به سوى هر دو قبله نماز گزارده و هجرت كرده و در تمام جنگها غير از جنگ تبوك در التزام ركاب پيامبر "ص" بوده است. در جنگ تبوك هم رسول خدا "ص" او را براى مواظبت از خاندان خود در مدينه جانشين
كرد و به او فرمود: تو نسبت به من داراى منزلت هارون نسبت به موسى هستى، جز اينكه پس از من پيامبرى نيست و اين را گروهى از اصحاب روايت كرده اند. [ صحيح مسلم، ص175، ج15، و رياض النضره، ص162، ج2. ] و روايت شده است، كه چون رسول خدا "ص" ميان مهاجران و انصار عقد برادرى بست در هر مورد كه دو نفر را برادر يكديگر معرفى مى كرد به على "ع" مى فرمود: ''تو در دنيا و آخرت برادر منى'' و ميان خود و على "ع" عقد برادرى بست و به همين جهت بود كه على "ع" به اعضاى شورا فرمود: شما را به خدا سوگند مى دهم كه آيا ميان شما كسى جز من هست كه پيامبر "ص" به هنگام عقد برادرى ميان مسلمانان او را برادر خود قرار داده باشد؟ همگان گفتند، به خداى خود سوگند مى خوريم كه نه، و على "ع" همواره مى گفت: من بنده ى خدا و برادر رسول خدايم و هيچ كس ديگر نمى تواند اين ادعا را بكند مگر آنكه دروغگو باشد.
بُريْدة و ابوهُريره و جابر و برأبن عازب و زيدبن ارقم هر كدام از رسول خدا "ص"روايت مى كنند كه روز غدير خم [ خُم: اصلا نام مردى است كه اين آبگير كه در جُحفه و ميان راه مكه و مدينه است به نام او نامگذارى شده است، در ص169، ج2، رياض النضره، از قول برأبن عازب آمده است كه در سفرى همراه پيامبر "ص" بوديم چون به غدير خم رسيديم دستور داده شد جمع شويم و براى رسول خدا "ص" زير درختى سجاده گستردند و چون رسول خدا "ص" نماز ظهر گزارد دست على"ع" را گرفت و فرمود: آيا مى دانيد كه من بر مؤمنان از خودشان بيشتر ولايت دارم؟ همگان گفتند: آرى، فرمود: خدايا! من مولاى هر كس هستم على هم مولاى اوست. خدايا! دوست بدار آن كس را كه او را دوست مى دارد و دشمن بدار آنكه را با او ستيزه مى كند. ] فرمود: ''هر آن كس كه من مولاى اويم على مولاى اوست'' و در روايت برخى ديگر از ايشان آمده كه پيامبر "ص" فرموده است: ''خدايا دوست بدار هر كس كه على را دوست مى دارد و دشمن بدار آن كس كه على را دشمن مى دارد''.
قبلاً ضمن جنگ خيبر نوشتيم [ نهاية الارب، ج17، ص252 تا 253؛ صحيح بخارى، احاديث شماره ى 3465 و 3466؛ صحيح مسلم به شرح نووى، ج15، ص176. ] كه پيامبر "ص" فرمود: ''فردا پرچم را به مردى خواهم داد كه خدا و رسولش را دوست مى دارد و خدا و رسولش هم او را دوست
مى دارند و گريزنده از جنگ نيست و خداوند به دست او فتح خواهد فرمود'' و پرچم را به على "ع" داد و خداوند خيبر را به دست او گشود.
پيامبر "ص" در جوانى او را به يمن گسيل فرمود كه عهده دار قضاوت ميان آنان باشد. او به پيامبر "ص" گفت: اى رسول خدا! من نمى دانم كه قضاوت چيست؟ پيامبر "ص" با دست به سينه ى او زد و گفت: پروردگارا قلب او را هدايت و زبانش را به بيان حقيقت استوار فرماى، و على "ع" هم مى گفت: سوگند به خدا كه پس از آن در هيچ قضاوتى كه ميان دو نفر انجام دادم گرفتار شك و ترديد نشدم.
و چون اين آيه نازل شد كه خداوند مى فرمايد: ''همانا به تحقيق خداوند اراده كرده است كه از شما اهل بيت گناه را ببرد و شما را پاكيزه گرداند پاكيزه گردانيدنى'' [ احزاب: آيه ى 33 و رك: سنن ترمذى به شرح نووى، ج15، ص194. ]، پيامبر "ص" فاطمه و على و حسن و حسين- عليهما السلام- را در خانه ى ام سلمه فرا خواند و فرمود: خدايا اينان اهل بيت من اند خدايا گناه را از ايشان ببر و آنان را پاكيزه فرماى، پاكيزه فرمودنى.
ابن عبدالبر گويد، گروهى از صحابه رسول خدا "ص" روايت كرده اند، كه پيامبر "ص" به على "ع" فرموده است: كسى جز مؤمن تو را دوست نمى دارد و كسى جز منافق تو را دشمن نمى دارد.
و رسول خدا "ص" به او فرمود: ''در مورد تو دو گروه نابود مى شوند آن كس كه در دوستى تو غلو و مبالغه كند و آن كس كه به دروغ و دشمنى ترا تكذيب كند'' [ ابن عبدالبر، استيعاب، ج3، ص37. ]
و پيامبر "ص" به او فرمود: امت من در مورد تو گروه گروه مى شوند همچنانكه بنى اسرائيل در مورد عيسى "ع". و از پيامبر "ص" روايت شده كه فرموده است: ''من شهر علمم و على دروازه و در آن شهر است هر كس طالب علم است بايد از در علم وارد شود'' [ براى اطلاع از منابع اين حديث در كتب عامه، رك: فضايل الخمسه، استاد دانشمند آقاى سيد مرتضى حسينى فيروزآبادى، چاپ سوم 1393 قمرى، بيروت، ج2، ص252 تا 248."مترجم" ]
و در مورد اصحاب خود مى فرمود: على "ع" قاضى ترين ايشان است. [ همچنين، رك، به صفحات 262 تا 264. ] عُمر همواره از مسائل دشوارى كه على "ع" براى حل آنها حضور نداشته باشد به خدا پناه مى بُرد. على "ع" در مورد بانويى كه شش ماه پس از عروسى فرزندى زاييد و عمر خواست او را سنگسار كند، گفت: خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد: ''آبستنى و از شير گرفتن او سى ماه است'' [ احقاف: آيه ى 14. ] و درجاى ديگر مى فرمايد: ''از شير گرفتن او دو سال است'' [ لقمان: آيه ى 14، طبرى و ابن كثير در تفسير خود مى نويسند مردى از قبيله ى جُهَيْنه با زنى از همان قبيله عروسى كرد كه در شش ماهگى فرزند آورد و عثمان خواست او را سنگسار كند. ] و حكم درباره ى آن زن جارى نشد.
على "ع" از همه ى مردم به علم مواريث داناتر بود و در اين مورد اخبارى از آن حضرت نقل شده است. از جمله موضوعى است كه ابن عبدالبر با سند خود از زِربن حُبيشْ نقل مى كند، كه دو مرد نشستند با يكديگر غذا بخورند، يكى از ايشان پنج گرده نان و ديگرى سه گرده نان داشت، چون سفره را گشودند مرد ديگرى از آنجا گذشت و سلام داد و به او گفتند بنشين غذا بخور او نشست و همراه ايشان غذا خورد و تمام هشت گرده نان را خوردند، چون آن مرد بخاست هشت درهم به ايشان داد و گفت: اين در قبال خوراكى كه از شما خوردم، آن دو براى تقسيم ستيزه كردند، آن كس كه پنج نان داشت گفت: پنج درهم از من و سه درهم از تو، آنكس كه سه گرده نان داشت گفت: من راضى نخواهم شد مگر آنكه نيمى به من دهى، و قصه پيش على "ع" بردند و داستان خود را گفتند، على "ع" به آن يكى كه سه قرص نان داشت فرمود: نان اين دوست تو بيشتر از نان تو بوده است به آنچه مى دهدت خوشحال باش، گفت: به خدا سوگند خوشحال نخواهم شد مگر به حق، على "ع" فرمود: اگر حق باشد به تو فقط يك درهم مى رسد و هفت درهم از اوست، آن مرد گفت: سبحان الله اى اميرمؤمنان بسيار عجيب است از خودش سه درهم مى دهد و شما هم اشاره فرمودى سه درهم را بگيرم راضى نشدم، حال مى گويى يك درهم سهم من مى شود، على "ع" فرمود: همينطور است، گفت: توضيح بده، فرمود: مگر هشت نان كه به سه بخش تقسيم شود بيست و چهار بخش
نمى شود؟ شما هر سه به طور مساوى از آن نان خورده ايد و نمى دانيم كدام بيشتر و كدام كمتر خورده ايد، چنين نيست؟ گفت: آرى همينطور است، فرمود: تو هشت بخش را خورده اى و جمعاً نه بخش داشته اى و دوست تو هم هشت بخش خورده است و حال آنكه پانزده بخش داشته است، بنابراين ميهمان هفت بخش از نان او خورده است و يك بخش از نان تو، يك درهم به تو مى رسد و هفت درهم به او، آن مرد گفت: اكنون راضى شدم [ اين موضوع و ديگر قضاوتهاى آن حضرت در مآخذ كهن شيعى تا آنجا كه اين بنده اطلاع دارد در صفحات 92 تا 107، ارشاد شيخ مفيد "رضوان الله عليه" درگذشته 413 هجرى چاپ 1377 آقاى سيد كاظم موسوى ميامى يى آمده است. "مترجم". ]
روزى على "ع" بر منبر بود، زنى پيش آمد و گفت: برادر من شش صد دينار ارث باقى گذاشته است و به من فقط يك دينار داده اند و از اين موضوع شكايت كرد، على "ع" فرمود: شايد برادرت يك زن و مادر و دو دختر و دوازده برادر و ترا داشته است؟ گفت: آرى، فرمود: حق تو كامل پرداخت شده است [ سهم همسر هفتاد و پنج دينار و معادل يك هشتم كل مبلغ است، سهم مادر صد دينار و معادل يك ششم كل مبلغ است و سهم دو دختر چهارصد دينار يعنى دو سوم كل مبلغ است، بيست و پنج دينار ديگر باقى مى ماند كه سهم هر يك از برادران دو دينار و سهم خواهر يك دينار است. ] اين مسأله مشهور به مسأله ديناريه و منبريه است.
على "ع" همچنين از كسانى است كه به روزگار رسول خدا "ص" قرآن را جمع فرموده و نوشته است، عثمان بن عفان و عبدالله بن مسعود و سالمم آزاد شده ابوحذيفةبن عتبةبن ربيعه هم اين كار را كرده اند. [ ابن عبدالبر در استيعاب، ص2534، ج2، و ابن ابى الحديد در ص16، ج2، شرح نهج البلاغه و سيوطى در اتقان، ص59، ج1 و ص168، ج1، رياض النضره آورده اند. ]
از محمدبن سيرين نقل است، كه چون با ابوبكر بيعت شد على "ع" نسبت به بيعت با او امروز و فردا مى كرد ابوبكر كسى پيش او فرستاد و پيام داد چه چيز موجب تأخير تو از بيعت من شده است؟ آيا امارت و فرماندهى مرا خوش ندارى؟ فرمود: چنين نيست ولى پيمان بسته ام و نذر كرده ام كه ردا بر دوش نيندازم جز براى نماز تا آنكه همه قرآن را
بنويسيم و جمع كنم. ابن سيرين مى گويد، به من خبر رسيده است كه على "ع" قرآن را به ترتيب نزول جمع آورى كرده است و اگر در دسترس قرار گيرد علم فراوانى در آن يافت خواهد شد. در مورد على "ع" اسماعيل بن محمد حميرى اين ابيات را سروده است [ اسماعيل بن محمد حميرى: متولد 105 و درگذشته 173 ه. ق، رك: ابن معتز، طبقات الشعرأ ص32، چاپ عبدالستار احمد فراج، دارالمعارف مصر 1956 ميلادى. "مترجم" ]
''اگر شك و ترديدى دارى كه چه كسى از قريش از همگان در دين استوارتر بوده است از خود قريش سؤال كن. بپرس چه كسى از آنان زودتر از همه مسلمان شده و داراى علم بيشتر و خاندان و فرزندان پاكتر است. چه كسى در آن هنگام كه قريش دين را تكذيب مى كردند و بت مى پرستيدند خداى يگانه را مى پرستيد؟. چه كسى در جنگ هنگامى كه آنان مى گريختند پايدارى مى كرد و چه كسى در سالهاى سخت كه آنها بخل و امساك مى ورزيدند بخشنده بود. چه كسى از ايشان از لحاظ حكم دادن از همه عادلتر و از نظر وعد و وعيد از همه راستگوتر بود؟ اگر راست بگويند و اگر با حسودان رويارو نشوى خواهند گفت على "ع"، مشروط بر اينكه با مردمى دروغگو و دشمن و منكر حق برخورد نكنى''.
بيعت با على
روزى كه عثمان كشته شد با على "ع" بيعت شد و گفته شده است، كه روز جمعه پنج روز باقى مانده از ذى حجه سال سى و پنجم با او بيعت شده است، در مورد چگونگى بيعت هم اختلاف است.
گفته شده است، چون عثمان كشته شد اصحاب رسول خدا "ص" اعم از مهاجران و انصار گرد شدند و به حضور على "ع" آمدند و گفتند، براى مردم از امام و پيشوا چاره اى نيست، فرمود: مرا به فرماندهى بر شما نيازى نيست، هر كس را انتخاب كنيد من هم راضى خواهم بود. گفتند، هيچ كس غير از تو را انتخاب نمى كنيم، فرمود: چنين مكنيد كه اگر من وزير و مورد مشورت باشم بهتر از اين است كه امير باشم. گفتند، به خدا سوگند كارى انجام نخواهيم داد تا با تو بيعت كنيم، فرمود: اين كار بايد در مسجد
صورت بگيرد كه بيعت من پوشيده نخواهد بود و بدون رضايت مسلمانان صورت نخواهد گرفت. و گفته اند، بيعت در خانه ى او يا در نخلستانى در محله ى بنى عمروبن مبذول صورت گرفته است. [ نام طايفه اى بزرگ از قبيله ى خزرج و اكثريت قريب به اتفاق انصار با خلافت اميرالمؤمنين على"ع" موافق بودند. ]
در اين هنگام على "ع" در حالى كه به كمانى تكيه داده بود وارد مسجد شد و مردم با او بيعت كردند. نخستين كسى كه با او بيعت كرد طلحةبن عبيدالله [ طلحةبن عبيدالله: در جنگ اُحد تلاشى چشمگير داشت و تيرهايى را كه به هدف پيامبر "ص" رها مى شد با دست مى گرفت و پنجه هاى او شل شد. نويرى به هنگام بيان مقتل طلحه درباره ى او بيشتر صحبت كرده است. ] بود، حبيب بن ذوئيب كه آن را ديد گفت: انالله و انّا اليه راجعون. نخستين دستى كه بيعت كرد دست شلى بود و اين كار به سامان نخواهد رسيد، آنگاه زبير بيعت كرد. على "ع" به آن دو فرمود: اگر دوست مى داريد كه با من بيعت كنيد انجام دهيد و اگر هم دوست مى داريد من با شما بيعت مى كنم، گفتند، نه كه حتماً ما با تو بيعت مى كنيم، ولى بعد گفتند: ما اين كار را از ترس جان انجام داديم و فهميديم كه او با ما بيعت نخواهد كرد.
مردم با على "ع" بيعت كردند و سعدبن ابى وقاص [ سعدبن ابى وقاص كه يكى از شش نفر اعضاى شوراى خلافت به هنگام كشته شدن عمر بود در اين هنگام تظاهر به خانه نشينى مى كرد. ] را براى بيعت آوردند. على "ع" به او گفت: بيعت كن، گفت: بيعت نمى كنم تا همه ى مردم بيعت كنند و به خدا سوگند كه از سوى من زيانى به تو نمى رسد، و على "ع" فرمود: آزادش بگذاريد.
آنگاه پسر عُمر را آوردند. او هم چنان گفت كه سعدبن ابى وقاص گفته بود. على "ع" فرمود: در اين مورد كفيلى معرفى كن. گفت: كفيل و ضامنى ندارم. اشتر گفت: اجازه فرماى گردنش را بزنم. على "ع" فرمود: رهايش كنيد كه من خود ضامن اويم. فرمود: من تو را در كودكى و بزرگى بد خلق و تندخو مى دانم [ ملاحظه كنيد كه بزرگوارى على"ع" تا چه اندازه سرمشق است. "مترجم" ]
انصار همه شان غير از چند نفر بيعت كردند و آن چند تن حسان بن ثابت و كعب بن
مالك و مَسْلمةبن مخلّد و ابوسعيد خدرى و محمدبن مسلمة و نعمان بن بشير و زيدبن ثابت و رافع بن خديج و فضالةبن عبيد و كعب بن عجره بودند و همگى از طرفداران عثمان محسوب مى شدند. عبدالله بن سلام و صُهيب بن سنان و سَلَمةبن سلامةبن وقش و اُسامةبن زيد و قدامةبن مظعون و مغيرةبن شعبه هم بيعت نكردند.
نعمان بن بشير پيراهنى را كه عثمان در آن كشته شده بود و انگشتان قطع شده ى نائله همسر عثمان را برداشت و به شام رفت.
در مورد بيعت با على "ع" همچنين گفته اند، كه چون عثمان كشته شد پنج روز مدينه بدون امير بود و غافقى بن حرب فرمانده ى شورشيان كارهاى مدينه را اداره مى كرد و در جستجوى كسى بودند كه خلافت را بپذيرد و كسى را پيدا نمى كردند كه هيچ كس آن را نمى پذيرفت. مصريها پيش على "ع" آمدند كه ايشان را از خود راند.مردم كوفه هم پيش زبير آمدند او هم ايشان را از خود راند. مردم بصره پيش طلحه آمدند او هم همانگونه رفتار كرد.
شورشيان در مورد كشتن عثمان هماهنگ و متفق بودند، ولى در مورد اينكه چه كسى عهده دار خلافت باشد اختلاف نظر داشتند. كسى هم پيش سعدبن ابى وقاص فرستادند و از او خواستند، گفت: من و عبدالله بن عمر را به خلافت نيازى نيست. پيش عبدالله بن عمر هم آمدند كه پاسخى نداد. سرگردان شدند. برخى از ايشان به ديگران گفتند، اگر مردم ولايات بدون تعيين خليفه به شهرهاى خود برگردند از بروز اختلاف و تباهى امت محفوظ نخواهيم ماند. اين بود كه مردم مدينه را جمع كردند و به آنها گفتند: شما اهل شورا هستيد و شما بايد كسى را به امامت و پيشوايى برگزينيد و فرمان و انتخاب شما مورد پذيرش مردم است. بنگريد و مردى را به خلافت منصوب كنيد و ما پيرو شما خواهيم بود. امروز را به شما مهلت مى دهيم و به خدا سوگند اگر همين امروز اين كار را تمام نكنيد، على "ع" و طلحه و زبير و گروه زيادى را خواهيم كشت.
مردم مدينه به حضور على "ع" آمدند و گفتند: با تو بيعت مى كنيم. مى بينى كه بر سر اسلام چه آمده است و چگونه ما گرفتار شده ايم. على "ع" فرمود: مرا رها كنيد و كس ديگرى را جستجو كنيد كه اين كار دشوار و چند رويه است. دلها بر آن قرار نمى گيرد و عقلها بر آن استوار نيست. گفتند: تو را به خدا سوگند. مى دهيم آيا نمى بينى