اخلاق سیاسی اجتماعی کارگزاران در نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اخلاق سیاسی اجتماعی کارگزاران در نهج البلاغه - نسخه متنی

خدیجه احمد مهرابی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اخلاق سياسى اجتماعى كارگزاران در نهج البلاغه

خديجه احمد مهرابى پژوهشگر

چكيده:

اميرالمؤمنين عليه السلام پس از رسيدن به حكومت و عزل كارگزاران عثمان، به نصب افراد لايق و شايسته در جامعه اسلامى پرداختند و در اين راستا توصيه‏هاى اخلاقى فراوانى به كارگزاران خود كردند و اعمال و رفتار آنان را زيرنظر گرفتند . در اين مقال، شمه‏اى از توصيه‏هاى ايشان در خصوص اخلاق سياسى - اجتماعى به كارگزاران مورد بررسى قرار گرفته است; ازجمله دستورالعملهاى معنوى، دورى از خشم، ساده‏زيستى، عدم رفاه‏زدگى، عدالت و اخلاق عمومى . و در آخر نيز عملكرد امام در برخورد با كارگزاران خيانتكار مطرح شده است و هدف اصلى، بيان اهميت رفتار و عملكرد افرادى است كه حكومت مردم را به عهده مى‏گيرند و مسؤول جان، مال و آبروى مردم مى‏گردند .

كليد واژه‏ها:

اخلاق، بيعت، كارگزاران، عدالت، فرونشاندن خشم، بيت‏المال، امانتدارى

«بيعت‏» در انديشه سياسى على عليه السلام جايگاهى ويژه و مهم دارد و وسيله تحقق حكومت و مقبوليت آن و عاملى براى اجراى برنامه‏ها و فرمانهاى دولت است . به وسيله بيعت، حاكم خود را متعهد و ملتزم به اهداف و برنامه‏هايى مى‏داند كه مردم در آن خصوص با وى بيعت كرده‏اند .

بنابراين از نظر سياسى و حكومتى، بيعت وسيله ابقاى دولت و قاطعيت آن است . اين امر در سخنان و نامه‏هاى اميرالمؤمنين عليه السلام مكررا و در مواضع مختلف وارد شده است (1) ; چنانكه در نامه‏اى به معاويه نوشته است: انه بايعنى القوم الذين بايعوا ابابكر و عمر و عثمان على ما بايعوهم عليه، فلم يكن للشاهد ان يختار و للغائب ان يرد، و انما الشورى للمهاجرين و الانصار، فان اجتمعوا على رجل و سموه اماما كان ذلك لله رضى، فان خرج بين امرهم خارج بطعن، او بدعة ردوه الى ما حرج منه، فان ابى قاتلوه على اتباعه غير سبيل المؤمنين و ولا والله بما تولى; «همانا كسانى با من‏بيعت كرده‏اند كه با ابابكر و عمر و عثمان با همان شرايط بيعت كرده‏اند . پس آن كه در بيعت‏حضور داشت، نمى‏تواند بيعت مردم را نپذيرد . همانا شوراى مسلمانان، از آن مهاجران و انصار است . پس اگر بر امامت كسى گردآمدند و او را امام خود خواندند، خشنودى خدا هم در آن است . حال اگر كسى كار آنان را نكوهش كند يا بدعتى پديد آورد، او را به جايگاه بيعت قانونى باز مى‏گردانند، اگر سرباز زد با او پيكار مى‏كند; زيرا به راه مسلمانان در نيامده است، خدا هم او را در گمراهى‏اش رها مى‏كند .» بر همين اساس حقوق و تكاليف كارگزاران و مردم سامان مى‏يابد و هر كدام حقى بر گردن ديگرى دارد; چنانكه حضرت على عليه السلام پس از شكست‏شورشيان خوارج طى خطبه‏اى مى‏فرمايند: ايها الناس! ان لى عليكم حقا و لكم على حق فاما حقكم على ما لنصيحة لكم، و توفير فيئكم عليكم، و تعليمكم كيلا تجهلوا، و تاديبكم كيما تعلموا . و اما حقى عليكم فالوفاء بالبيعة، و النصيحة فى المشهد و المغيب و الاجابة حين ادعوكم و الطاعة حين آمركم (2) ; «اى مردم، مرا بر شما و شما را بر من حقى واجب شده است، حق شما برمن، آن كه از خيرخواهى شما دريغ نورزم و بيت‏المال را ميان شما عادلانه قسمت كنم، و شما را آموزش دهم تا بيسواد و نادان نمانيد و شما را تربيت كنم تا راه و رسم زندگى را بدانيد . و اما حق من بر شما اين است كه به بيعت‏با من وفادار باشيد، و در آشكار و نهان برايم خيرخواهى كنيد; هرگاه شما را فرا خواندم، اجابت نماييد و هرگاه فرمان دادم، اطاعت كنيد .»

لذا حضرت على عليه السلام با چنين تفكرى حكومت اسلامى را پذيرفتند و در گزينش افراد جهت‏حكومت‏بر مردم دقت فراوان كردند; ايشان از اينكه جان و مال مردم را به دست نا اهلان بسپارند، نگران بودند; لذا طى نامه‏اى به مردم مصر نوشتند: ولكننى آسى ان يلى امر هذه الامة، سفهاؤها و فجارها، فيتخذوا مال الله دولا و عباده خولا، و الصالحين حربا، و الفاسقين حزبا (3) ; «ولكن از اين اندوهناكم كه بيخردان و تبهكاران اين امت، حكومت را به دست آورند، آنگاه مال خدا را دست‏به دست‏بگردانند، و بندگان او را به بردگى كشند، با نيكوكاران در جنگ، و با فاسقان همراه باشند .»

حضرت على عليه السلام خطر كارگزاران غافل و ناتوان را مدام گوشزد مى‏كردند و از اينكه حكومت مردم به دست افراد سست عنصر و ويرانگر بيفتد، نگران بودند; لذا بطور مداوم به كارگزاران هشدار مى‏دادند و ايشان را از كم كارى برحذر مى‏داشتند; ، فرماندار «هيت‏» (5) او را از ترك مقابله با لشكريان مهاجم شام نكوهش مى‏كند و مى‏فرمايد: فان تضييع المرء ما ولى، و تكلفه ما كفى، لعجز حاضر، و راى متبر و ان تعاطيك الغارة على اهل قرقيسا، و تعطيلك مسالحك التى وليناك ليس بها من يمنعها، ولا يرد الجيش عنها - كراى شعاع فقد صرت جسرا لمن اراد العارة من اعدائك على اوليائك، غير شديد المنكب، و لا مهيب الجانب، و لا ساد ثغرة ولا كاسر لعدو شوكة، و لا متجن عن اهل بصره، و لا مجر عن اميره (6) ; «پس از ياد خدا و درود! سستى انسان در انجام كارهايى كه برعهده اوست، و پافشارى در كارهايى كه از مسؤوليت او خارج است، نشانه ناتوانى آشكار است، و انديشه ويرانگراست . اقدام تو به تاراج مردم «قرقيسا» در مقابل ترك پاسدارى از مرزهايى كه تو را بر آن گمارده بوديم - درحاليكه كسى در آنجا نيست تا آنها را حفظ كند، و سپاه دشمن را از آن مرزها دور سازد انديشه‏اى باطل است . تو در آنجا پلى شده‏اى كه دشمنان تو از آن بگذرند و بر دوستانت هجوم آورند; نه قدرتى دارى كه با تو نبرد كنند و نه هيبتى دارى كه از تو بترسند و بگريزند; نه مرزى را مى‏توانى حفظ كنى و نه شوكت دشمنى را مى‏توانى درهم بشكنى; نه نيازهاى مردم ديارت را كفايت مى‏كنى و نه امام خود را راضى نگه مى‏دارى .»

حضرت بزرگترين آفت را تسلط مستكبرانه كارگزاران بر مردم مى‏دانستند و مكرر به ايشان امر مى‏كردند كه با مردم مدارا كنند و در همه حال به ياد داشته باشند كه حاكم اصلى خداست و اوست كه حاكم اصلى مردم مى‏باشد و ديگران فقط وسيله‏اى هستند براى خدمت‏به بندگان خدا; چنانكه در سخنرانى خود در صحراى صفين مى‏فرمايند: فانما انا و انت عبيد مملو كون لرب لا رب غيره (7) ; «پس همانا من و شما بندگان و مملوك پروردگاريم كه جز او پروردگارى نيست .»

در ادامه يادآور مى‏شويم كه اگر اخلاق ادارى در زندگى كارى انسان وجود و حضور داشته باشد، كار كردن شيرين، توام با ضايت‏شغلى و احساس رضايتمندى است و موجب خود شكوفايى از يك سو و رضايت مردم، پيشرفت امور و شكوفايى كار از سوى ديگر مى‏شود; درنتيجه موجب رضايت‏خلق و بارش رحمتها و بركتهاى او مى‏گردد . (8) اميرمؤمنان على عليه السلام در پايان عهدنامه مالك اشتر چنين يادآورى فرموده است: و انا اسال الله سعة رحمته، و عظيم قدرته على اعطاء كل رغبة ان يوفقنى و اياك لما فيه رضاه من الاقامة على العذر الواضح اليه و الى خلقه، مع حسن الثناء فى العباد و جميل الاثر فى البلاد، و تمام النعمة و تضعيف الكرامه; (9) «از خداوند بزرگ، با رحمت گسترده و قدرت برترش در انجام تمام خواسته‏ها، درخواست مى‏كنيم كه به آنچه موجب خشنودى اوست ما و تو را موفق فرمايد، كه نزد او و خلق او، داراى عذرى روشن باشيم و برخوردار از ستايش بندگان، داراى يادگار نيك در شهرها، نعمتهاى كامل و كرامتهاى دوچندان باشيم .»

لذا حضرت على عليه السلام نوع نگاه و بينش كارگزاران را به كار و مسؤوليتشان تغيير مى‏دادند و به آنها يادآورى مى‏كردند كه اين شغل وثيقه‏اى است از جانب خداوند و نبايد در برابر آن مغرور شوند . همچنين نبايد به اين كار به ديد يك منصب بنگرند، بلكه بايد به مردم تعهد بسپارند و امانتى را كه به دست آنها سپرده شده است، به نحو احسن نگه دارند . حضرت امير عليه السلام در اين باره مى‏فرمايند: و ان علمك ليس لك بطعمة ولكنه فى عنقك امانته و انت مسترعى لمن فوقك ليس لك ان تفتات فى رعية، و لا تخاطر الا بوثيقة (10) ; «همانا منصب فرماندارى براى تو وسيله آب و نان نيست، بلكه امانتى در گردن توست، بايد از فرمانده و امام خود اطاعت كنى . تو حق ندارى به رعيت استبداد ورزى و بدون دستور به كار مهمى اقدام نمايى .»

دستورالعملهاى مذهبى

بهترين كمال براى انسان قرب الهى است و انسان هنگامى كه خدا را ناظر بر اعمال خود ببيند و بداند كه خدا با اوست، ديگر دست‏به گناهى نمى‏برد; چنانكه در قرآن نيز آمده است: بلى و رسلنا لديهم يكتبون (11) ; «انسان هر كارى كه مى‏كند، فرستادگان و فرشتگان ما، در حضور او هستند و اعمال او را ثبت مى‏كنند» ; ما يلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد; (12) «انسان سخنى نمى‏گويد مگر اينكه در حضور همان انسان، فرشته‏اى مراقب و مستعد، مواظب و مراقب است‏» يعنى نگهبانى آماده به تمام سخنان ما گوش فرا مى‏دهد .

در انديشه توحيدى امير مؤمنان على عليه السلام ايمان به حقيقت هستى و باورهاى دينى در اصلاح اخلاق ادارى نقشى مبنايى دارد; از اين رو، آن حضرت در فرمانهاى حكومتى و دستورالعملهاى ادارى خود بر ياد حق و ياد معاد تاكيد مى‏فرمايد و كارگزاران و كاركنان دستگاه ادارى خود را - با توجه بخشيدن به حاضر و ناظر حقيقى و يادآورى حسابرسى دقيق الهى به پايبندى به اصول اخلاق ادارى فرا مى‏خواند . آن كه به خداى متعال ايمان دارد و خود را در محضر او مى‏بيند، بى‏گمان پايبند به اصول اخلاق انسانى مى‏باشد . و آن كه معاد را باور دارد و حساب و كتاب دقيق الهى را بر كردار و رفتار خود حاكم مى‏داند، بى گمان به آنچه از او صادر مى‏شود، توجهى دقيق مى‏كند و حسابرسى آن عالم را از حسابرسى‏هاى اين عالم به مراتب سخت‏تر مى‏داند . امير مؤمنان على عليه السلام در آغاز عهدنامه مالك اشتر با يادآورى باورهاى والاى ايمانى، مالك را در كارگزارى راهنمايى مى‏كند تا اخلاق ادارى بر مبنايى اساسى در او جلوه نمايد (13) : امره بتقوى الله، و ايثار طاعته، و ايتاع ما امر به فى كتابه من فرائضه و سنته، التى لا يسعد احد الا باتباعها، و لا يسقى الا مع جحودها و اصاعتها، و ان ينصرالله سبحانه بقلبه و يده و لسانه; فانه جل اسمه، قد تكفل بنصر من نصره، و اعزاز من اعزه و امره ان يكسر نفسه من الشهوات، و يزعها عند الجمحات، فان النفس امارة بالسوء الا ما رحم الله; (14) «او را به ترس از خدا فرمان مى‏دهد، و اينكه اطاعت‏خدا را بر ديگر كارها مقدم دارد، و آنچه از واجبات و سنتها را كه در كتاب خدا آمده، سرمشق خود قرار دهد . دستوراتى مى‏دهد كه جز با پيروى آن رستگار نخواهد شد، و جز با شناختن و ضايع كردن آن خيانتكار نخواهد گرديد . او فرمان مى‏دهد كه خدا را با دل و دست و زبان يارى كند; زيرا خداوند پيروزى كسى را تضمين مى‏كند كه او را يارى دهد و بزرگ دارد آن كس را كه او را بزرگ شمارد و به او فرمان مى‏دهد تا نفس خود را از پيروى آرزوها باز دارد، و به هنگام سركشى رامش كند، كه: «همانا نفس همواره به بدى وامى‏دارد مگر آن كه خدا رحمت آورد .»

حضرت على عليه السلام كارگزاران را به ياد خدا و ترس از خشم خداوند توصيه مى‏كند و در همه حال ايشان را به خداترسى توصيه مى‏كند; البته على رغم اينكه رسيدگى به حال مردم را بسيار توصيه مى‏كند، خشنود كردن مردم و خشمگين كردن خدا را گناهى عظيم مى‏شمارد; از جمله در نامه‏اى به محمدبن ابى بكر چنين مى‏نويسد: و اعلم يا محمدبن ابى بكر انى قد وليتك اعظم اجنادى فى نفسى اهل مصر، فانت محقوق ان تخالف على نفسك، و ان تنافح عن دينك و لو لم يكن لك الا ساعة من الدهر، و لا تسخط الله برضى احد من خلقه، فان فى الله خلفا من غيره و ليس من الله خلف فى غيره (15) ; «اى محمدبن ابى بكر! بدان كه من تو را سرپرست‏بزرگترين لشكرم يعنى لشكر مصر، قرار دادم . بر تو سزاوار است كه با خواسته‏هاى دل مخالفت كرده، از دين خود دفاع كنى; هر چند، ساعتى از عمر تو باقى نمانده باشد . خدا را در راضى نگهداشتن مردم به خشم نياور; زيرا خشنودى خدا جايگزين هر چيزى است، اما هيچ چيز جايگزين خشنودى خدا نيست .»

از حضرت رسول صلى الله عليه و آله مروى است كه: «هر كه از خدا بترسد، خدا همه را از او مى‏ترساند وهركه از خدا نترسد، خدا او را از همه چيز مى‏ترساند .»

و در جاى ديگر فرموده‏اند: «چون دل مؤمن از خوف خدا بلرزد، گناهان او مى‏ريزد، مانند برگى كه از درخت فرو ريزد .» نيز فرمودند: كسى كه از خوف خدا بگريد، داخل جهنم نمى‏شود مگر آنكه شيرى كه از پستان مى‏دوشند، به پستان برگردد» (16) و بالاخره خداى تعالى براى اهل خوف، علم و هدايت و رضوان و رحمت را كه مجمع مقامات اهل بهشت است، جمع نموده و فرموده است: انما يخشى الله من عباده العلماء (17) ; «خوف و خشيت الهى براى اهل علم است و بس‏» . (18)

امير مؤمنان در اكثر مواقع، كارگزاران خود را به ياد معاد و زمان مرگ مى‏انداخت تا بدين ترتيب از انجام گناه دورى كنند; زيرا يكى از موانع معصيت، ياد قيامت و ترس از عقوبت الهى است . حضرت با اين يادآورى، آنان را به ياد آخرت و پرهيز از آزار و اذيت مردم مى‏انداختند; چنانكه در قسمتى از نامه‏اش به حارث بن همدانى مى‏نويسد: و عظم اسم الله ان تذكره الا على حق و اكثر ذكر الموت و ما بعد الموت و لا تتمن الموت الا بشرط وثيق و احذر كل عمل يرضاه صاحبه لنفسه، و يكره لعامة المسلمين (19) ; «نام خدا را بزرگ دار، و جز به حق سخنى بر زبان نياور; مرگ و جهان پس از مرگ را فراوان به يادآور، هرگز آرزوى مرگ مكن جز آن‏كه بدانى از نجات يافتگانى; از كارى كه تو را خشنود و عموم مسلمانان را ناخوشايند است‏بپرهيز .»

على عليه السلام كارگزاران را به نماز اول وقت و خواندن قرآن تشويق كرده و به آنها سفارش مى‏نمودند كه مراقب حلال و حرام خدا باشيد و اگر خواستيد به گناه آلوده شويد، به تاريخ رجوع كرده سرنوشت‏خيانتكاران را مرور كنيد . ايشان كارگزاران را به تمسك به قرآن سفارش مى‏كردند; چنانكه در نامه‏اى به يكى از كارگزاران مى‏گويند: و تمسك بحبل القرآن و استنصحه، و احل حلاله، و حرم حرامه، و صدق بما سلف من الحق، و اعتبر بما مضى من الدنيا لما بقى منها، بان بعضها يشبه بعضا و آخرها لاحق باولها او كلها حائل مفارق (20) ; «به ريسمان قرآن چنگ زن، و از آن نصيحت‏پذير، حلالش را حلال و حرامش را حرام بشمار، و حقى را كه در زندگى گذشتگان بود تصديق كن، و از حوادث گذشته تاريخ براى آينده عبارت گير، كه حوادث روزگار با يكديگر همانند بوده، و پايان دنيا به آغازش مى‏پيوندد و همه آن رفتنى است .»

حضرت در خصوص مراقبت در نماز مى‏فرمايند: صل الصلاة لوقتها المؤقت لها و لا تعجل وقتها لفراغ و لا تؤخرها عن وقتها لاشتغال و اعلم ان كل شى‏ء من عملك تبع لصلاتك . (21 ) «نماز را در وقت‏خودش به جاى آر، نه اينكه در بيكارى زودتر از وقتش بخوانى و به هنگام درگيرى و كار، آن را به تاخير بيندازى; و بدان كه تمام كردار خوبت در گرد نماز است .»

كارگزار جامعه اسلامى كه اهل نماز است، هرگز در كار و سمت‏خود خيانت روا نمى‏دارد . پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله حقيقت نماز را چنين بيان مى‏كند: مثل الصلاة مثل عمود القسطاط اذا ثبت العمود ثبتت الاطناب و الاوتاد و الغشاء و اذا انكسر العمود لم ينفع وتد و لاطناب و لا غشاء (22) ; «نماز مانند ستون خيمه است; هرگاه ستون ثابت‏باشد، طنابها و ميخها و پرده‏ها ثابت و سودمند خواهند بود و هرگاه ستون بشكند و در هم فرو ريزد، نه ميخ نافع است، نه ريسمان سودى دارد و نه پرده اثرى خواهد داشت‏» . بنابراين، بدون نماز هيچ اصلى از اصول سودمند جامعه، متحقق نمى‏شود و با نماز صحيح، مجالى براى هيچگونه انحراف و نارسايى نمى‏ماند . (23)

البته حضرت على عليه السلام توصيه‏هاى مذهبى را به اكثر افراد جامعه حتى به نزديكان خود نيز مى‏كردند; چنانكه در نامه‏اى به امام حسن عليه السلام فرموده‏اند: فتفهم يا بنى وصيتى، و اعلم ان مالك الموت هو مالك الحياة، و ان المغنى هو المعيد، و ان المبتلى هو المعافى، و ان الدنيا لم تكن لتسقر الا على ما جعلها الله عليه من النعما، و الابتلاء و الجزاء فى المعاد، او ماشاء مما لا تعلم (24) ; «پسرم! در وصيت من درست‏بينديش، بدان كه صاحب اختيار مرگ همان كسى است كه زندگى در دست اوست، و پديد آورنده موجودات است، همو مى‏ميراند و نابود كننده است و دوباره زنده مى‏كند; آن كه بيمار مى‏كند و شفا نيز مى‏دهد، بدان كه دنيا جاودانه نيست . و آنگونه كه خدا خواسته است‏برقرار است، از عطا كردن نعمتها، و انواع آزمايشها و پاداش دادن در معاد و يا آنچه را كه او خواسته است و تو نمى‏دانى .»

ساده زيستى و عدم رفاه زدگى

سلوك ساده زيستانه از لوازم حكومت‏حكيمانه است، و پيشواى پارسايان، على عليه السلام چنين سلوكى را براى زمامداران واجب و ضرورى دانسته، فرموده است: ان الله تعالى فرض على ائمة العدل ان يقدروا بضعفة الناس كيلا يتبيغ بالفقير فقره (25) ; «خداوند بر پيشوايان حق واجب كرده كه خود را با مردم ناتوان همسو كنند، تا فقر و ندارى، تنگدست را به هيجان نياورد، و به طغيان نكشاند . »

فلسفه سلوك ساده زيستانه، آزادى از اشرافيت‏به منظور خدمت هرچه بهتر است; همراهى و همدردى با مردم ناتوان و درك ملموس زندگى آنان، در جهت تلاش براى برپا كردن عدالت و رفاه براى ايشان و نيز بازداشتن توانگران از سركشى و طغيان است . پيشواى موحدان، على عليه السلام در اين باره چنين رهنمود داده است: ان الله جعلنى اماما لخليفة، ففرض على التقدير فى نفسى و مطعمى و مشربى و ملبسى كضعفاء الناس، كى يفتدى الفقير بعقرى، ولا يطغى الغنى بغناه . . . (26) ; «همانا خداوند مرا پيشواى خلقش قرار داده و بر من واجب كرده است كه در باره خودم (سلوك شخصى‏ام) و خوراك و نوشيدنى و پوشاكم مانند مردم ناتوان عمل كنم، تا اينكه ناتوان به سيره فقيرانه من تاسى كند و توانگر به وسيله ثروتش سركشى و طغيان نكند .

امير مؤمنان عليه السلام اين سلوك ساده‏زيستانه را پاس مى‏داشت و با تمام توان در جهت‏برپايى عدالت ور فاه براى مردمان گام برمى‏داشت (27) چنانكه امام صادق عليه السلام در اين باره فرموده است: كان على عليه السلام اشبه الناس طعمة و سيرة برسول الله صلى الله عليه و آله و كان ياكل الخبز و الزيت و يطعم الناس الخبز و اللحم (28) ; «على عليه السلام شبيه‏ترين مردمان به رسول خدا صلى الله عليه و آله در طعام و روش زندگى بود، او خود نان و روغن زيتون مى‏خورد و به مردمان نان و گوشت مى‏خورانيد .»

حضرت مكررا به كارگزاران خويش توصيه مى‏كردند كه ساده زندگى كنند و از رفاه و تجمل گرايى بپرهيزند و خصوصا با مال حرام ثروت اندوزى نكنند و هميشه خدا را ناظر بر اعمالشان بدانند . چنانكه طى نامه‏اى به شريح بن حارث كه خانه‏اى به 80 دينار خريده بود، نوشته است: يا شريح، اما انه سياتيك من لا ينظر فى كتابك، و لا يسالك عن بيتك، حتى يخرجك منها شاخصا، و يسلمك الى قبرك خالصا فانظر يا شريح لا تكون ابتعت هذه الدار من غير مالك، او نقدت الثمن من غير مالك . فاذا انت قد خسرت دار الدنيا و دارالاخرة! اما انك لو كنت اتيتنى عند شرائك ما اشتريت لكتبت لك كتابا على هذه النسخة، فلم ترغب فى شراء هذه الدار بدرهم فما فوق و النسخة هذه: هذا ما اشترى عبد ذليل، من ميت قد ميت قد ازعج للرحيل، اشترى منه دارا من دار الغرور، من جانب الغانين، و خطه الهالكين، و تجمع هذه الدار حدود اربعة: الحد الاول ينتهى الى دواعى الافات، و الحد الثانى ينتهى الى دواعى المصيبات و الحد الثالث‏ينتهى الى الهوى المردى، و الحد الرابع ينتهى الى الشيطان المغوى و فيه يشرع باب هذه الدار . . . (29) ; «اى شريح! بزودى كسى به سراغت مى‏آيد كه به نوشته‏ات نگاه نمى‏كند، و از گواهانت نمى‏پرسد، تا آنكه تو را از آن خانه بيرون مى‏كند و تنها به قبر مى‏سپارد . اى شريح! انديشه كن كه آن خانه را با مال ديگران يا با پول حرام نخريده باشى، كه آنگاه خانه دنيا و آخرت را از دست داده‏اى . اما اگر هنگام خريد خانه، نزد من آمده بودى، براى تو سندى مى‏نوشتم كه ديگر براى خريد آن به درهمى يا بيشتر، رغبت نمى‏كردى، آن سند را چنين مى‏نوشتم: اين خانه‏اى است كه بنده‏اى خوار آن را از مرده‏اى آماده كوچ خريده، خانه‏اى از سراى غرور كه در محله نابود شوندگان و كوچه هلاك شدگان قرار دارد، اين خانه به چهار جهت منتهى مى‏گردد . يك سوى آن به آفت و بلاها، سوى دوم به مصيبتها، و سوى سوم به هوا و هوسهاى سست كننده، و سوى چهارم آن به شيطان گمراه كننده ختم مى‏شود، و در خانه به روى شيطان گشوده است .»

امام هميشه خودشان همكاسه فقرا و مستمندان مى‏شدند و از اينكه دعوت ثروتمندان را بپذيرند، كراهت داشتند; لذا به كارگزاران خود نيز سفارش مى‏كردند سرسفره‏اى كه هيچ مسكينى ننشسته، حاضر نشوند و از خوردن لقمه شبهه‏دار بپرهيزند . چنانكه به عثمان بن حنيف انصارى، فرماندار بصره، كه دعوت سرمايه‏دارى از مردم بصره را پذيرفته بود نوشته است: اما بعد، يابن حنيف! فقد بلغنى ان رجلا من فتية اهل البصرة دعاك الى مادبة فاسرعت اليها، تستطاب لك الالوان، و تنقل اليك الجفان و ما ظننت انك تجيب الى طعام قوم عائلهم مجفو، وغنيهم مدعو فانظر الى ما تقضمه من هذا المقضم، فما اشتبه عليك علمه فالقطه، و ما ايقنت‏بطيب وجوهه فنل منه (30) ; «پس از ياد خدا و درود! اى پسر حنيف، به من گزارش دادند كه مردى از سرمايه‏داران بصره، تو را به مهمانى خويش فرا خواند و تو به سرعت‏به سوى آن شتافتى، خوردنيهاى رنگارنگ براى تو آوردند، و كاسه‏هاى پر از غذا پى در پى جلوى تو نهادند . گمان نمى‏كردم مهمانى مردمى را بپذيرى كه نيازمندانشان با ستم محروم شده، و ثروتمندانشان بر سر سفره دعوت شده‏اند . انديشه كن در كجايى! و بر سر كدام سفره مى‏خورى؟ پس آن غذايى كه حلال و حرام بودنش را نمى‏دانى، دور بيفكن، و آنچه را به پاكيزگى و حلال بودنش يقين دارى، مصرف كن .»

حضرت على عليه السلام در تمام توصيه‏هاى اخلاقى، عمل خود را نيز گوشزد كرده به كارگزاران يادآورى مى‏كرد كه بايد پيرو امام خود باشند كه عامل به فرايض و همه فرمانهاى خويش است، آن حضرت هميشه ساده زندگى مى‏كرد و دليل اين كار را هم پرهيزگارى خود مى‏دانست و مى‏فرمود: و ان امامك قد اكتفى من دنياه بطمريه، و من طعمه بقرصيه . الا و انكم لا تبدرون على ذلك، ولكن اعينونى بورع و اجتهاد، و عفه و سواد . فو الله ما كنزت من دنياكم قبرا، و لا ادخرت من غنائمها و فرا و لا اعددت لبالى ثوبى طمرا و لاحزت من ارضها شبرا و لا اخذت منه الا كقوت اتان دبرة، ولهى فى عينى اوهى و اهون من عفضة مقره (31) ; «امام شما از دنياى خود به دو جامه فرسوده، و دو قرص نان رضايت داده است . بدانيد كه شما توانايى چنين كارى را نداريد، اما با پرهيزكارى و تلاش فراوان و پاكدامنى و راستى، مرا يارى دهيد . پس سوگند به خدا! من از دنياى شما طلا و نقره‏اى نيندوخته، و از غنيمت‏هاى آن چيزى ذخيره نكرده‏ام; بر دو جامه كهنه‏ام جامه‏اى نيفزودم، و از زمين دنيا حتى يك وجب در اختيار نگرفتم و دنياى شما در چشم من از دانه تلخ درخت‏بلوط ناچيزتر است .»

امانتدارى

هركس در هر جايگاه و مرتبه مديريتى امانتدار مردم است و بايد اموال و نواميس و حيثيت و شرافت اينان را پاسدارى كند . امام على عليه السلام به مالك اشتر در اين باره سفارش مى‏كند كه درباره شخصى كه مى‏خواهد برگزيند، بدين امر توجه نمايد و با بررسى سوابق و عملكرد گذشته آنها ببيند آيا اهل امانتدارى بوده‏اند يا خير . امير مؤمنان عليه السلام در اهميت اين امانتدارى در نامه‏اى كه به برخى از كارگزاران خود نوشته، چنين فرموده است: و من امتهان بالامانة و رقع فى الخيانة ولم ينزه نفسه و دينه عنها، فقد احل بنفسه الذل و الخزى فى الدنيا، و هو فى الاخرة اذل و اخزى . و ان اعظم الخيانة الامة، و افظع الغش غش الائمه (32) ; «كسى كه امانت الهى را خوار شمارد، و دست‏به خيانت آلوده كند، خود و دين خود را پاك نساخته، و درهاى خوارى را در دنيا به روى خود گشوده است، و در قيامت‏خوارتر و رسواتر خواهد بود; همانا بزرگترين خيانت، خيانت‏به ملت، و رسواترين دغلكارى، دغلبازى با امامان است .

امانتدارى از چنان اهميتى برخوردار است كه حضرت مى‏فرمايند: راس الاسلام الامانه (33) ; «راس مسلمانى امانتدارى است .»

ائمه و بزرگان دين نيز اكيدا به امانتدارى توصيه كرده‏اند ; بطورى كه در نهج البلاغه نيز ذكر شده است مساله امانتدارى بقدرى مهم است كه امانت الهى را به آسمان و زمين و كوهها عرضه داشتند ولى هيچ كدام نپذيرفتند و سر باز زدند، زيرا از كيفر الهى ترسيده از عواقب تحمل خيانت در امانت هراس كردند; در قرآن نيز به اين امر تصريح شده است و خداوند سبحان مى‏فرمايد: ان الله يامركم ان تؤدوا الامانات الى اهلها و اذا حكمتم بين الناس ان تحكموا بالعدل ان الله نعما يعظكم به ان الله كان سميعا بصيرا (34) ; «خداوند سبحان شما را امر مى‏كند كه هرگونه امانتى را به اهل آن برسانيد و در آن خيانت روا نداريد» و همانطور كه در مراسم قضايى، رعايت عدل لازم است، در مراسم اجرايى نيز مراعات عدالت واجب مى‏شود . و معناى رعايت عدالت در امانت، همانا رعايت همه شؤون مسؤوليتهاى ادارى و مانند آن است و اين موعظه نيكوى خداوند است كه با اين پند و اندرز شما را به سوى خود جذب مى‏كند .

به دليل همين اهميت، حضرت على عليه السلام كارگزاران خود را به حفظ امانت توصيه مى‏كند و به افراد خيانتكار نيز هشدار مى‏دهد و عذاب الهى را گوشزد مى‏كند; چنانكه در نامه‏اى به يكى از كارگزاران خود مى‏نويسد: اما بعد، فقد بلغنى عنك امر، ان كنت فعلته فقد اسخطت ربك، و عصيت امامك، و اخزيت امانتك بلغنى انك جردت الارض فاخذت ما تحت قدميك و اكلت ما تحت‏يديك فارفع الى حسابك، و اعلم ان حسك الله اعظم من حساب الناس (35) ; «پس از ياد خدا و درود! از تو خبرى رسيده است كه اگر چنان كرده باشى، پروردگار خود را به خشم آورده و امام خود را نافرمانى و در امانت‏خود خيانت كرده‏اى . به من خبر رسيده كه كشت زمينها را برداشته، آنچه را كه مى‏توانستى گرفته، و آنچه در اختيار داشتى به خيانت‏خورده‏اى ; پس هرچه زودتر حساب اموال را براى من بفرست و بدان كه حسابرسى خداوند از حسابرسى مردم سخت‏تر است .»

راز و فلسفه آنهمه اهميت دادن اسلام به امانتدارى، آن است كه اعتماد و اطمينان عمومى در جامعه حفظ گردد; زيرا جامعه‏اى كه در آن اعتماد نيست، شيرازه آن از هم مى‏پاشد، و اقتصاد آن فلج مى‏شود و به دنبال آن دهها حادثه تلخ و مفاسد ويرانگر به سراغ انسانها خواهد آمد و بطور كلى عرصه زندگى تلخ و تنگ خواهد شد . (36) چنانكه حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله در آستانه رحلتش مى‏فرمايد: يا ابا الحسن! ادا الامانة الى البر و الفاجر، فيما قل و حل، حتى فى الخيط و المخيط (37) ; «اى ابوالحسن ! امانت را به صاحبش برگردان، خواه‏او شخص نيكوكار باشد يا شخص بدكار، و آن امانت كم باشد يا زياد، حتى اگر نخ و سوزن باشد .»

فرو نشاندن خشم

اميرالمؤمنين عليه السلام طى نامه‏اى به حارث بن همدانى مى‏گويد: و اكظم الغيظ، و تجاور عند المقدره، و احلم عند الغصب، و اصفح مع الدولة، تكن له العاقبه . و استصلح كل نعمة انعمها الله عليك، و لا تضيغن من نعم الله عنك، و لير عليك اثر ما انعم الله به عليك; (38) «خشم خود را فرو نشان، و به هنگام قدرت ببخش، و به هنگام خشم فروتن باش، و در حكومت مدارا كن تا آينده خوبى داشته باشى، نعمتهايى كه خدا به تو بخشيده، نيكو دار و نعمتهايى كه در اختيار دارى تباه مكن، و چنان باش كه خدا آثار نعمتهاى خود را در تو آشكار ببيند .

خداوند سبحان در آيات بسيارى دعوت به نرمخويى و خوشرفتارى كرده و از خشم و غضب برحذر مى‏دارد چنانكه به رسول خدا صلى الله عليه و آله وحى شد: فبما رحمة من الله لنت لهم ولو كنت فظا غليظ القلب لا نقظوا من حولك فاعف عنهم و استغفرلهم و شاورهم فى الامر; «اى پيامبر صلى الله عليه و آله! به بركت رحمت الهى در برابر مردم نرم و مهربان شدى و اگر خشن و سنگدل بودى، مردم از اطراف تو پراكنده مى‏شدند . پس آنها را ببخش و براى آنها آمرزش مطلب و در كارها با آنها مشورت كن .

حضرت على عليه السلام نيز خشم را به سبك مغزى و تحريك شيطان تشبيه مى‏كند و دورى از خشم را نزديكى به خدا مى‏داند . ايشان خويشتن‏دارى در هنگام خشم را مهار نفس مى‏دانست و خشم بيمورد را دليل جنون و ديوانگى ; چنانكه در نهج‏البلاغه فرموده است: الحدة و الجنون - و قال عليه السلام: الحدة ضرب من الجنون لان صاحبها يندم، فان لم يندم فجنونه مستحكم (39) ; «درود خدا بر او باد كه فرمود: تندخويى بيمورد نوعى ديوانگى است، زيرا كه تندخو پشيمان مى‏شود، و اگر پشيمان نشد، ديوانگى او پايدار است .»

در روايات بسيارى نيز ائمه: امر به كظم غيظ كرده‏اند; از جمله از حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله روايت‏شده كه فرمود: «هر كه غضب خود را از مردم باز دارد، خدا در روز قيامت عذاب خود را از او باز مى‏دارد .»

همچنين از امام صادق عليه السلام روايت‏شده كه فرمود: «از جمله چيزيهايى كه خدا به موسى عليه السلام فرمود، اين بود كه نگاه‏دار غضب خود را از كسانى كه من تو را صاحب اختيار آنها كرده‏ام، تا من نيز غضب خود را از تو نگاه دارم .» (40)

جمع‏آورى و تقسيم بيت‏المال

در نظام استبدادى چنين است كه كارگزاران با زور و فشار از مردم ماليات مى‏گيرند و مالياتهاى سنگينى بر مردم تحميل مى‏كنند و بيشتر اين زورگويى بر مردم مستمند و طبقه متوسط مردم مى‏رود . اما طبقه اشراف به وسيله رشوه، پارتى و . . . خود را از دادن ماليات معاف مى‏دارند . در نظام اسلامى، كارگزار جرات كوچكترين زورگويى را به مردم در مورد گرفتن ماليات ندارد، مگر آنجا كه قانون شرع به او اجازه مى‏دهد; زيرا كه بيشترين توجه كارگزاران بايد به عمران و آبادى زمينها باشد و به رونق يافتن وضع تجارت و صنعت; نه اينكه مالياتهاى سنگين بر مردم تحميل كنند، بدون آنكه قدمى در راه آبادانى بردارند، جرج جرداق مى‏نويسد: «فرمانداران، قبل از آن كه از مردم ماليات بگيرند، بايد در بهتر شدن وضع ايشان بكوشند .» (41)

حضرت على عليه السلام در دستورالعملهاى خود به كارگزاران مالياتى، به آنها سفارش مى‏فرمود كه با خوش اخلاقى و پرهيز از هرگونه تندخويى به جمع‏آورى ماليات بپردازند و همواره خدا را به ياد داشته باشند، چنانكه در نامه‏اى به يكى از ماموران مالياتى، يعنى مخنف بن سليم، فرماندار اصفهان سفارش مى‏كند: و امره الا يجبههم و لا يعضههم و لا يرغب عنهم تفصلا بالامارة عليهم، فانهم الاخوان فى الدين، و الاعوان على استخراج الحقوق، و ان لك فى هذه الصدقه نصيبا مفروضا و حقا معلوما، و شركاء اهل مسكنة و ضعفاء ذوى فاقه، و انا موغوك حقك; (42) «به او سفارش مى‏كنم با مردم تندخود نباشد، و به آنها دروغ نگويد، و با مردم به جهت اينكه بر آنها حكومت دارد، بى‏اعتنايى نكند; چه مردم برادران دينى، و يارى دهندگان در استخراج حقوق الهى مى‏باشند . بدان! تو را در اين زكاتى كه جمع مى‏كنى، سهمى معين و حقى روشن است، و شريكانى از مستمندان و ضعيفان دارى، همانگونه كه ما حق تو را مى‏دهيم .

اميرمؤمنان على عليه السلام طى تذكراتى كه به ماموران مالياتى مى‏دادند، به آنها گوشزد مى‏كردند كه وسايل مورد نياز مردم و حاجت ضرورى آنها را جمع‏آورى نكنند و همواره مدارا كردن با مردم را سرلوحه كار خود قرار دهند و با اجازه مردم به اموالشان دست‏بزنند . البته حضرت با تمام توجهى كه به مردم داشتند از كارگزاران مى‏خواستند كه از پذيرش زكات نامناسب و بدون كارآيى نيز بپرهيزند . چنانكه در نامه‏اى به يكى از كارگزاران خود مى‏نويسد: و لا تروعن مسلما و لا تجتازن عليه كارها، و لا تاخذن منه اكثر من حق الله فى ماله، فاذا قدمت على الحى فانزل بمائهم من غير ان تخالط ابياتهم . ثم امض اليهم بالسكينة و الوقار; حتى تقوم بينهم فتسلم عليهم، و لاتخدج بالتحية لهم، ثم يقول: عباد الله، ارسلنى اليكم ولى الله و خليفته، لاخذ منكم حق الله فى اموالكم، فهل لله فى اموالكم من حق فتؤدوه الى وليه فان قال قائل: لا، فلا تراجعه، و ان انعم لك منعهم فانطلق معه من غير ان نخيفه او توعده او تعسفه او ترهقه فخذ ما اعطاك من ذهب او فضة، فان كان له ما نسية او ابل فلا تدخلها الا باذنه، فان اكثرها له فاذا اتيتها فلا تدخل عليها دخول متسلط عليه و لا عفيف به و لا تغفرن بهيمة و لا تفزعنها، و لا تسوءن صاحبها فيها و اصدع المال صدعين; (43) «در سر راه، هيچ مسلمانى را نترسان، يا با زور از زمين او نگذر، و افزونتر از حقوق الهى از او مگير . هرگاه به آبادى رسيدى، در كنار آب فرود آى، و وارد خانه كسى مشو، سپس با آرامش و وقار به سوى آنان حركت كن، تا در ميانشان قرارگيرى، به آنها سلام كن، و در سلام و تعارف و مهربانى كوتاهى نكن . سپس بگو اى بندگان خدا، مرا ولى خدا و جانشين او به سوى شما فرستاده تا حق خدا را كه در اموال شماست، تحويل گيرم; آيا در اموال شما حقى است كه به نماينده او بپردازيد؟ اگر كسى گفت: نه، ديگر به او مراجعه نكن، و اگر كسى پاسخ داد آرى، همراهش برو، بدون آنكه او را بترسانى، يا تهديد كنى، يا به كار مشكلى وادار سازى; هرچه از طلا و نقره به تو رساند بردار، و اگر داراى گوسفند يا شتر بود، بدون اجازه‏اش در ميان آنها داخل مشو، كه اكثر اموال از آن اوست . آنگاه كه داخل شدى مانند اشخاص سلطه‏گر، و سختگير رفتار نكن، حيوانى را رم مده، و هراسان مكن، و دامدار را مرنجان . حيوانات را به دو دسته تقسيم كن و صاحبش را اجازه بده كه خود انتخاب كند .»

و لا تاخذن عودا و لا هرمة و لا مكسورة و لا مهلوسه، و لا ذات عوار، و لا تامنن عليها الا من تثق بدينه رافقا بمال المسلمين حتى يوصله الى وليهم فيقسمه بينهم; (44) «در تحويل گرفتن حيوانات، حيوان پير و دست و پا شكسته را به عنوان زكات نپذير، و به فردى كه اطمينان ندارى و او به اموال مسلمانان دلسوز نيست مسپار تا آن را به پيشواى مسلمين برساند و او در ميان آنها تقسيم گرداند .»

حضرت على عليه السلام در مساله بيت‏المال بسيار سختگير بود; بشدت به اعمال كارگزاران رسيدگى مى‏كرد و در صورتى كه خيانتى از آنها مى‏ديد آنها را از مساله آگاه ساخته خشم و ناراحتى خود را ابراز مى‏كرد و به آنها گوشزد مى‏كرد كه تقسيم بيت‏المال به دست‏حاكم است و او در اين مورد تفاوتى بين مردم قائل نيست; از جمله به مصقلة بن هبيرة شيبانى فرماندار اردشير حره حاكم فيروزآباد مى‏نويسد: بلغنى عنك امر ان كنت فعلته فقد اسخطت الهك، و عصيت امامك: انك تقسيم فى المسلمين الذى حارثه رماحهم و خيولهم، و اريقت عليه دماؤهم، فيمن اعتامك من اعراب قومك . فوالذى فلق الحبة، و برا النسمة، لئن كان ذلك حقا لتجدن لك على هوانا، و لتخض عندى ميزانا، فلا تستهن بحق ربك و لا تصلح دنياك بمحق دينك، فتكون من الاخسرين اعمالا الا و ان حق من قبلك و قبلنا من المسلمين فى قمسة هذا الفى‏ء سواء . يردون عندى عليه و يصدرون عنه; (45) «گزارشى از تو به من رسيده كه اگر چنان كرده باشى خداى خود را به خشم آورده‏اى و امام خويش را نافرمانى كرده‏اى . خبر رسيد كه تو غنيمت مسلمانان را كه با نيزه‏ها و اسبهايشان گرد آمده و با ريخته شدن خونهايشان به دست آمده، به اعرابى كه خويشاوندان تواند، و تو را بر گزيده‏اند، مى‏بخشى! به خدايى كه دانه را شكافت و پديده‏ها را آفريد، اگر اين گزارش درست‏باشد در نزد من خوار شده‏اى، و منزلت تو سبك گرديده است! پس حق پروردگارت را سبك مشمار، و دنياى خود را با نابودى دين آباد نكن، كه زيانكارترين انسانها خواهى بود . آگاه باش، حق مسلمانانى كه نزد من يا پيش تو هستند، در تقسيم بيت‏المال مساوى است; همه بايد به نزد من آيند و سهم خود را از من بگيرند .»

عدالت

به كسانى كه مرتكب هرگونه گناه و معصيت مى‏شوند و از اعمال گناه و آلودگى باكى ندارند، در اصطلاح فقهى «فاسق‏» مى‏گويند . در مقابل كسانى را كه در اثر رياضت و كنترل نفس ملكه و حالتى در خود ايجاد مى‏كنند كه در سايه آن مى‏توانند از محرمات الهى اجتناب كنند به انجام واجبات، سنن و فرايض دينى شايق و علاقه‏مند باشند، «عادل‏» مى‏خوانند و اين حالت را «عدالت‏» مى‏گويند . » (46)

اميرمؤمنان على عليه السلام در انديشه سياسى خود توجه به اصل عدالت و تكيه و اعتماد مردم به كارگزاران و زمامداران عادل را مدر نظر داشتند و اين صفت را از صفات اصلى هر حاكمى مى‏دانستند; چنانكه طى خطبه‏اى فرموده‏اند: فاعلم ان افضل عباد الله عندالله امام عادل، هدى و هدى، فاقام سنة معلومة، و امات بدعة مجهولة، و ان السنن لنيره، لها اعلام، و ان البدع لظاهره، لها اعلام، و ان شرالناس عندالله امام جائر ضل و ضل به، فامات سنة ماخوذه، و احيا بدعة متروكة، و انى سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله يقول: يؤتى يوم القيامة بالامام الجائر و ليس معه نصير و لا عاذر فيلقى فى نار جهنم، فيدور فيها كما تدور الرحى، ثم يرتبط فى قعرها; (47) «پس بدان كه برترين بندگان خدا در پيشگاه او رهبر عادل است كه خود هدايت‏شده و ديگران را هدايت مى‏كند . سنت‏شناخته شده را برپا دارد، و بدعت ناشناخته را بميراند، سنتها روشن و نشانه‏هايش آشكار است، بدعتها آشكار و نشانه‏هاى آن برپاست; و بدترين مردم نزد خدا، رهبر ستمگرى است كه خود گمراه و مايه گمراهى ديگران است، كه سنت پذيرفته را بميراند و بدعت ترك شده را زنده گرداند . من از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود: روز قيامت رهبر ستمگر را بياورند كه نه ياورى دارد و نه عذرخواهى با اوست، پس او را در در آتش جهنم افكنند، پس در آن چنان مى‏چرخد كه سنگ آسياب، تا به قعر دوزخ رسيده به زنجير كشيده شود .»

اهميت عدل را مى‏توان در آيات قرآن نيز مشاهده كرد، خداى سبحان مى‏فرمايد: . . . قل آمنت‏بما انزل الله من كتاب و امرت لا عدل بينكم . . . ; (48) «بگو به كتابهايى كه خدا نازل كرده ايمان دارم و مامورم در ميان شما به عدالت رفتار كنم .»

توصيه به عدل و انصاف در روايات ائمه نيز به چشم مى‏خورد ; چنانكه از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت‏شده كه فرمود: «مقرب‏ترين مردم در روز قيامت در نزد خدا پادشاه عادل است و دورترين ايشان از رحمت‏خدا پادشاه ظالم‏» و همچنين از ايشان روايت است كه فرمود: عدل ساعة خير من عبادة سبعين سنة ; يعنى «عدالت كردن در يك ساعت‏بهتر از عبادت 70 سال است و سر آن اين است كه اثر عدل يك ساعت‏بس باشد كه به جميع بلاد مملكت‏برسد و در ازمنه بسيار باقى بماند .» (49)

اخلاق عمومى

حضرت على عليه السلام در توصيه‏هاى اخلاقى خويش به تفكيك مسؤوليتهاى كارگزاران، آنها را به امورى سفارش مى‏كردند; از جمله به كارگزاران مالياتى بطور مكرر سفارش مى‏كردند كه در همه كارهاى خود، خدا را ناظر بر اعمالشان بدانند و امانت دار باشند و با مردم خوشرفتار باشند .

همچنين تساوى در برخورد با مردم را گوشزد مى‏كردند ; چنانكه به محمدبن ابى‏بكر فرماندار مصر فرموده‏اند: فاخفص لهم جناحك، و الن لهم جانبك، و ابسط لهم وجهك، و آس بينهم فى اللحظة و النظرة، حتى لا يطمع العظماء فى حيفك لهم، و لا يياس الضعفاء من عدلك عليهم، فان الله تعالى يسائلكم معشر عباده عن الصغيره من اعمالكم و الكبيرة، و الطاهره و المستورة، فان يعذب فانتم اظلم، و ان يحب فهو اكرم; (50) «با مردم فروتن و نرمخو و مهربان باش، گشاده‏رو و خندان باش در نگاه هايت و در نيم نگاه و خيره شدن به مردم به تساوى رفتاركن، تا بزرگان در ستمكارى تو طمع نكنند و ناتوانها در عدالت تو مايوس نگردند; زيرا خداوند از شما بندگان درباره اعمال كوچك و بزرگ و آشكار و پنهان خواهد پرسيد; اگر كيفر دهد شما استحقاق بيش از آن را داريد، و اگر ببخشد از بزرگوارى اوست .»

حضرت خودشان متواضع‏ترين افراد بودند و به هركس كه با مردم سرو كار داشت، توصيه مى‏كردند كه از غرور و تكبر در برابر مردم دورى گزينند; چنانكه مى‏فرمايند: «و اذا حدث لك ما انت فيه من سلطانك ابهة اؤ مخيلة فانظر الى عظم ملك الله فوقك، و قدرته منك على ما لا تقدر عليه من نفسك، فان ذلك يطامن اليك من طماحك، و يكف عنك من غربك، و يفى‏ء اليك بما عزب عنك من عقلك; (51) «اگر با مقام و قدرتى كه دارى، دچار تكبر يا خود بزرگ بينى شدى، به بزرگى حكومت پروردگار كه برتر از تو است‏بنگر، كه تو را از آن سركشى نجات مى‏دهد، و تندروى تو را فرو مى‏نشاند، و عقل و انديشه‏ات را به جايگاه اصلى باز مى‏گرداند . »

در روايات بسيارى نيز توصيه به فروتنى و عدم غرور و تكبر شده است; از جمله روايت‏شده است كه «خداوند يگانه به موسى عليه السلام وحى كرد كه من قبول مى‏كنم نماز كسى را كه از براى عظمت من تواضع كند و بر مخلوقات من تكبر نكند و در دل خود خوف مرا جاى دهد و روز را به ذكر من به پايان رساند و به جهت من خود را از خواهشهاى نفس باز دارد .»

از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت‏شده است كه به اصحاب خود فرمود: «چرا من حلاوت عبادت را در شما نمى‏بينم؟ عرض كردند كه چه چيز حلاوت عبادت است؟ فرمود: تواضع‏» (52)

شايان ذكر است كه حضرت على عليه السلام با اينكه كارگزاران را به فروتنى و تواضع دعوت مى‏كردند از آنها مى‏خواستند كه در مديريت‏خود قاطع باشند و هر زمان كه لازم ديدند با قاطعيت‏برخورد كنند; چنانكه طى نامه‏اى به مالك اشتر فرموده‏اند: وارفق ما كان الرفق ارفق و اعتزم بالشدة حين لا تغنى عنك الا الشدة، و اخفض للرعية جناحك; (53) «در آنجا كه مدارا كردن بهتر است، مدارا كن، و در جايى كه جز با درشتى كار انجام نگيرد، درشتى كن، و پر و بالت را برابر رعيت‏بگستران .»

يكى ديگر از سفارشهاى حضرت به كاگزاران، ميانه‏روى ايشان و جلوگيرى از اسراف و تبذير است، چنانكه در قرآن نيز به اين امر تصريح شده و خداوند مى‏فرمايد: مسومة عبد ربك للمسرفين; (54) «سنگهايى كه از ناحيه پروردگارت براى اسرافكاريشان گذاشته شده است .» و در جاى ديگر مى‏فرمايد: و ان المسرفين هم اصحاب النار; (55) «همانا اسرافكاران اهل دوزخند .»

در نهج البلاغه نيز آمده است: فدع الاسراف مقتصدا، و اذكر فى لايوم غدا، و امسك من المال بقدر ضرورتك، و قدم الفضل ليوم حاجتك; «از اسراف بپرهيز، و ميانه‏روى را برگزين، از امروز به فكر فردا باش، و از اموال دنيا به اندازه كفاف خويش نگه‏دار، و زيادى را براى روز نيازمنديت در آخرت پيش فرست .»

در سيره عملى ائمه نيز توجه به اسرافكارى ديده مى‏شود; چنانكه بشربن مروان مى‏گويد: به محضر امام صادق عليه السلام رفتم . خرماى رطب طلبيد، با هم به خوردن آن مشغول شديم . در اين ميان يكى از ما دسته خرما را به دور افكند . امام صادق عليه السلام دست از خوردن خرما كشيد و به او رو كرد و فرمود: لا تفعل ان هذا من التبذير، و الله لا يحب الفساد; (56) چنين نكن، همانا اين كار، تبذير و اسراف است و خداوند تباهى را دوست ندارد .»

حضرت على عليه السلام توجه به راز دارى و پوشاندن عيوب مردم را از مهمترين خصايص كارگزاران مى‏شمارد و به ايشان سفارش مى‏كند كه از افراد عيبجو دورى كنند و تا در مورد خبرى مطمئن نيستند، عكس‏العمل نشان ندهند و از بروز كينه و حسد جلوگيرى نمايند كه در آن صورت مردم مى‏توانند به حاكم خود اطمينان كنند و مشكلاتشان را در ميان بگذارند . حضرت در نامه‏اى به مالك اشتر مى‏نويسد: وليكن ابعد رعيتك منك، و اشناهم عندك، اطلبهم لمعائب الناس، فان فى الناس عيوبا، الوالى احق من سترها، فلا تكتشفن عما غاب عنك منها، فانما عليك تطهير ما ظهر لك، و الله يحكم على ماغاب عنك، فاستر العورة ما استطعت‏يستر الله منك ما تحب ستره من رعيتك، اطلق عن الناس عقدة كل حقد، و اقطع عنك سبب كل وتر، و تغاب عن كل ما لا يضح لك، و لا تعجلن الى تصديق شاع، فان الساعى عاش، و ان تشبه بالناصحين; (57) «از رعيت، آنان را كه عيبجوترند از خود دور كن، زيرا مردم عيوبى دارند كه رهبر امت در پنهان داشتن آن از همه سزاوارتر است; پس مبادا آنچه بر تو پنهان است آشكار گردانى، و آنچه كه هويداست‏بپوشانى، كه داورى در آنچه از تو پنهان است‏با خداى جهان مى‏باشد، پس چندان كه مى‏توانى زشتيها را بپوشان، تا آن را كه دوست دارى بر رعيت پوشيده ماند، خدا بر تو بپوشاند; گره هر كينه‏اى را در مردم بگشاى، و رشته هر نوع دشمنى را قطع كن، و از آنچه كه در نظر روشن نيست كناره گير، در تصديق سخن‏چين شتاب مكن، زيرا سخن چين در لباس اندرز دهنده ظاهر مى‏شود، اما خيانتكار است .»

هشدار به كارگزاران

حضرت على عليه السلام به دليل اهميتى كه به سرنوشت مردم مى‏دادند، و حساسيت‏خاصى كه نسبت‏به افرادى كه مسؤوليت جان و مال مردم را به عهده داشتند، ابراز مى‏كردند . دائما در نهايت رافت و مهربانى اعمال كارگزاران را كنترل مى‏كردند و با هشدار آنها را از خيانت‏برحذر مى‏داشتند و اگر خبر مى‏رسيد كه يكى از كارگزاران با مردم تندخويى كرده، يا در امانت‏خيانت ورزيده، سريعا اقدام مى‏كردند و ابتدا آنها را به نرمى و با يادآورى خدا و ترس از عقوبت گناه، هشدار مى‏دادند و سپس درصورت تكرار، قاطعانه برخورد مى‏كردند; چنانكه به يكى از فرمانداران كه در بيت‏المال مردم خيانت كرده بود، فرمودند: فاتق الله و اردد الى هؤلاء القوم اموالهم فانك ان لم تفعل ثم امكنتى الله منك لاغدرن الى الله فيك، و لاضربنك بسيفى الذى ما ضربت‏به احد الا دخل النار! و والله لو ان الحسن و الحسين فعلا مثل الذى فعلت ما كانت لهما عندى هوادة، و لا ظقرا منى بارادة، حتى آخذ الحق منهما، و اريح الباطل عن مظلمتهما; (58) «از خدا بترس، و اموال آنان را باز گردان و اگر چنين نكنى و خدا مرا فرصت دهد تا بر تو دست‏يابم، تو را كيفر خواهم كرد، كه نزد خدا عذر خواه مى‏باشد، و با شمشيرى تو را مى‏زنم كه به هركس زدم وارد دوزخ گرديد . سوگند به خدا! اگر حسن و حسين چنان مى‏كردند كه تو انجام دادى، از من روى خوش نمى‏ديدند و به آرزو نمى‏رسيدند تا آن كه حق را از آنان بازپس مى‏ستاندم، و باطلى را كه به ستم پديد آمده نابود مى‏ساختم .»

ملاحظه مى‏گردد كه حضرت على عليه السلام جان و مال و ناموس مردم را به دست افراد لايق مى‏سپردند و در گزينش آنها توجه خاصى مبذول مى‏كردند . و اعمال و رفتار آنان را تحت كنترل مى‏گرفتند . ايشان طى نامه‏هاى فراوان كارگزاران را به زهد و تقوا تشويق كرده‏اند كه اين بهترين مانع براى گناه و خيانت‏به مردم است و اگر به ايشان خبر مى‏رسيد كه يكى از كارگزاران خطايى كرده يا با مردم بدرفتارى نموده است، با قاطعيت‏با ايشان برخورد مى‏كرد .

منابع:

- قرآن كريم

- آيين كشوردارى از ديدگاه امام على عليه السلام: آيت‏الله العظمى محمدفاضل لنكرانى، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1376

- اخلاق كارگزاران: محمدرضا امين زاده، انتشارات در راه حق، 1376

- اخلاق كارگزاران در حكومت اسلامى: آيت الله جوادى آملى، مركز نشر فرهنگى رجاء، 1375

- ارباب امامت: مصطفى دلشاد تهرانى، انتشارات دريا، 79

- بحار الانوار الجامعة لعلوم الائمة الاطهار: محمدباقر مجلسى، دار احياء التراث العربى، 1403 ق

- بيست و پنج اصل از اصول اخلاقى امامان: محمد تقى عبدوس، محمد محمدى اشتهاردى، انتشارات تبليغات اسلامى، 1375

- حكومت‏حكمت: مصطفى دلشاد تهرانى، انتشارات خانه انديشه جوان، 1377

- دولت آفتاب: مصطفى دلشاد تهرانى، انتشارات خانه جوان، 1377

- شرح غرر الحكم و دررالكلم: جمال الدين محمد خوانسارى، انتشارات دانشگاه تهران، 1360

- الكافى: ابوجعفر محمد بن يعقوب كلينى، دار الكتب الاسلاميه، 1388 ق

- مجمع البحرين: فخر الدين طريحى، المكتبة المرتضويه، 1375

- معجم المفهرس نهج البلاغه: سيد كاظم محمدى و محمد دشتى، انتشارات امير المؤمنين، بى تا

- من لا يحضره الفقيه:

ابو جعفر محمدبن على بن الحسين بن بابويه القمى، منشورات جماعة المدرسين، 1404 ق

- نهج البلاغه: ترجمه محمد دشتى، انتشارات مؤسسه فرهنگى تحقيقاتى امير المؤمنين، 1379

1) دولت آفتاب، مصطفى دلشاد تهرانى، ص‏91- 92

2) نهج البلاغه، خطبه 34، فراز 10

3) همان منبع، نامه 62، فراز 9

4) كميل بن زياد از ياران برگزيده امام (ع) و از بزرگان تابعان بود، و در خلوت امام راه داشت . ايشان در سال 82 هجرى به دستور حجاج بن يوسف ثقفى شهيد شد . از عبرتهاى تاريخ آن است كه برادر او حارث بن زياد چنان آلوده و سفاك بود كه دو فرزند مسلم را در كوفه سر بريد .

5) يكى از شهرهاى مرزى بين عراق و شام در كنار رود فرات كه كاروآنهااز آنجا به حلب مى‏رفتند، امروزه جزء ايالت زمادى است .

6) نهج‏البلاغه، نامه 61، فراز 1 و 2 و 3

7) همان منبع، خطبه 216، فراز 25

8) ارباب امانت، مصطفى دلشاد تهرانى، ص‏33

9) نهج‏البلاغه، نامه 53

10) همان منبع، نامه 5

11) زخرف، 80

12) ق، 18

13) ارباب امانت، مصطفى دلشاد تهرانى، ص‏40- 41

14) نهج البلاغه، نامه 53 ، فراز 2 و 3

15) نهج‏البلاغه، نامه 27

16) معراج السعادة، ملا احمد نراقى، ص 132

17) فاطر، 28

18) معراج السعادة، ص 131

19) نهج البلاغه، نامه 69، فراز 2 و 3

20) همان منبع، نامه 69، فراز 1

21) همان منبع، نامه 28/14و 15

22) من لا يحضره الفقيه، شيخ صدوق، ج 1، حديث 639

23) اخلاق كارگزاران در حكومت اسلامى، آيت‏الله جوادى آملى، ص 152

24) نهج البلاغه، نامه 31، فراز 39 و 40

25) همان منبع، كلام 209، فراز 4

26) الكافى، ابو جعفر محمدبن يعقوب كلينى، ج‏1، ص 410

27) حكومت‏حكمت، مصطفى دلشاد تهرانى، ص 147- 148

28) الكافى، ج‏8، ص 165

29) نهج البلاغه، نامه 3، فراز 1- 7

30) همان منبع، نامه 45

31) همان منبع، نامه 45، فراز 4- 6

32) همان منبع، نامه 26، فراز 7

33) شرح غرر الحكم، ج 4، ص 47

34) نساء، 58

35) نهج‏البلاغه، نامه 40

36) بيست و پنج اصل از اصول اخلاقى امامان (ع)، محمد تقى عبدوس و محمد محمدى اشتهاردى، ص 48

37) بحار الانوار، علامه مجلسى، ج 77، ص 273

38) نهج البلاغه، نامه 69، فراز6- 7

39) نهج البلاغه، حكمت 255

40) معراج السعادة، ملا احمد نراقى، ص 173

41) اخلاق كارگزاران، محمدر ضا امين زاده، ص‏128

42) نهج البلاغه، نامه 26، فراز 3- 4

43) نهج‏البلاغه، نامه 25، فراز 1- 7

44) همان منبع، نامه 25، فراز 9- 10

45) همان منبع، نامه 43

46) آيين كشوردارى از ديدگاه امام على (ع)، آيت‏الله العظمى محمد فاضل لنكرانى، ص 87

47) نهج البلاغه، خطبه 164، فراز 5- 7

48) شورى، 15

49) معراج السعاده، ملا احمد نراقى، ص 54

50) نهج البلاغه، نامه 27، فراز 1- 3

51) همان منبع، نامه 53، فراز 14- 15

52) معراج السعادة، ملا احمد نراقى، ص 219

53) نهج البلاغه، نامه 46، فراز 3

54) ذاريات، 34

55) مؤمن، 43

56) بيست و پنج اصل از اصول اخلاقى امامان، محمد تقى عبدوس، محمد محمدى اشتهاردى، ص 390

57) نهج البلاغه، نامه 53، فراز 24- 26

58) همان منبع، نامه 42، فراز 11- 12

/ 1