آفات علم 3
دو آفت را تاكنون مورد بررسى قرار داديم :- غرور- كبرواينك در پى جوئى و شناسائى و رديابى[ آفات علم] موضوعى ديگر را عنوان مى كنيم .هدف شناختن موضوعى اين آفت ها و نمودهاى آن ها و راهيابى به بر طرف ساختن با پيشگيرى از آنهاست .مگر نه اينكه در مسير[ تهذيب نفس] و[ تزكيه اخلاق] گام بر مى داريم ؟پس جزاين معرفت ها و عمل ها و مواظبت ها و محاسبه ها و مراقبت ها چه مى توان كرد؟ بصيرانه با هم پيش برويم :
!غفلت نگر كه پشت به محراب كرده ايم
در كشورى كه قبله نما موج مى زند
در كشورى كه قبله نما موج مى زند
در كشورى كه قبله نما موج مى زند
درد و درمان
شناختن درد نيمى از درمان است . واين خود دو مرحله دارد: 1-اينكه دردها و بيمارى ها كدام است ؟ 2-اينكه آيا در ما هم اين درد و بيمارى هست يا خير؟ ضرورت سير و سفر در عالم خصلت ها و عمل هااز همينجاست . بايد سر به جيب تامل كشيد و سفرى در درون كرد تا عالم باطن را كشف كرد و شناخت . گاهى هم بايد چشم رااز عالم بيرون به دنياى درون افكند. به قول[ صائب تبريزى] :
در خويش چو گردون نكنى تا سفرى چند
از ثابت و سياره نيابى خبرى چند
از ثابت و سياره نيابى خبرى چند
از ثابت و سياره نيابى خبرى چند
زبان حسود و زبانه حسد
رشك بر صاحبان علم نشانه ضعف نفس انسان است .وقتى جان ناپاك شد و قلب حرص داشت و نفس خودپسند گشت آنگاه ديده هم تنگ مى شود و حسد در دل و بر جان مى بارد و در شوره زار درون خس و خاشاك كينه و بدخواهى و حنظل تلخ حسد مى روياند و دوستى ها را به هم مى زند و فساد مى پرورد. 6 دراينصورت شعله حسداز درون زبانه مى كشد و حسود را مى سوزاند و تباه مى كند. و گاهى هم بر زبانش جارى مى شود و سخن رشك آلود مى گويد و نگاه حسد بار و بر خورد كين توزانه پيدا مى كند.عجب بيمارى خطرناكى !عجب آفت هستى سوزى است اين حسد. همان شعله اى كه ابتدا حسود را در كام خود مى سوزاند. 7 همان چاهى كه حسود خود در آن مى افتد.همان سنگى كه برمى گردد و به سرخود حسود مى خورد.همان كاردى است كه دسته خود را مى برد.همان تف سر بالاست كه به صورت خودانسان بر مى گردد.همان زهر و تيغ است كه زيانش پيش از محسود خود حسود را فرا مى گيرد. 8همان رنج درونى است كه راحت برون را هم سلب مى كند. 9همان درد بى درمانى است كه جسم و جان را تباه مى كند روح را به بند مى كشد و مايه رنج[ دل] و رنجورى[ تن] مى گردد. 10 حسد نارضايتى به قسمت خدائى را نشان مى دهد و نشانه كينه به نعمت پروردگاراست . 11 حسد دشمنى كردن و كينه داشتن نسبت به بيگناهان است چرا كه صاحب نعمت گناهى نكرده است تا مورد حسد قرار گيرد. ريشه اين درد در خود حسوداست . در قلبش دراعماق جانش طبيب روح چگونه مداوايش كند؟ كه او بدست خويش براى خرمن وجود و سلامت خود آتش مى افروزد: به قول سعدى :
توانم آنكه نيازارم اندرون كسى
ب بمير تا برهى اى حسود كاين رنجى است
كه از مشقت آن جز به مرگ نتوان رست 12
حسود را چه كنم ؟ كو ز خود به رنج دراست
كه از مشقت آن جز به مرگ نتوان رست 12
كه از مشقت آن جز به مرگ نتوان رست 12
را سوزاندند كه اين آتشى است كه هر دو را مى سوزاند و حسود را بيشتر...اى برادر كه نه محسود بماند نه حسود! به قول يك شعر عرب :
چاصبر على حسدالحسود فان صبرك قاتله
النار تاكل نفسهاان لم تجد ما تاكله 17
النار تاكل نفسهاان لم تجد ما تاكله 17
النار تاكل نفسهاان لم تجد ما تاكله 17
جاه طلبى جلب توجه و نظر ديگران را مى طلبد و شهرت طلبى آميخته به انحصارطلبى است . آنكه با متاع علم به دنبال اينگونه كالاهاست نمى تواند ببيند كه ديگران در علم و دانش برتر و شهره تر ازاويند چون به هراندازه كه تو جه ها به آن[ ديگر]ى جلب مى شود از[حسود] كاسته مى شود.اين خاصيت ماديت است كه اينگونه محدوده اى را داراست .در دنيا تنگنائى و محدوديت است نه در آخرت ! در ماديات رقابت ها دشمنى آوراست نه در معنويات ! هر جا كه[ تزاحم] نباشد [تحاسد] هم نيست . مثل نگاه كردن به ماه پر فروغ و زيبا و يا سود جستن از خورشيد گرم و درخشان ديگرى هر چه بنگرد هر چه بهره ببرد حسد برانگيز نيست زيرا كه با نگاه ديگران نه از جرم خورشيد و نور ماه كم مى شود و نه محدوديتى براى تو پيش مى آيد. به قول سعدى : [ده درويش در گليمى بخسبند و دو پادشاه دراقليمى نگنجد] 18اين از وسعت نظر و بينش قانعانه درويش سر چشمه مى گيرد و آن از توسعه طلبى و تكاثر وافزونخواهى و حرص دنيوى پادشاه !مشهور شدن كه بد نيست يعنى طبع آدمى و نفس انسان طالب آن است ولى وقتى شهرت علمى ديگران باعث انزواى تو شود آنوقت است كه تحمل از دست مى دهى وقتى آوازه فضل و نبوغ ديگرى زبانزد عام و خاص مى گردد احساس مى كنى كه برايت رقيبى پيدا شده است .اينجا نفس اماره به ميدان مى دود و به بدى فرمان مى دهد تااو رااز ميدان به در كنى و براىاو مانع تراشى كنى . اين شيطان است كه مى خواهداز تو سوارى بكشد ليكن با ظاهرى مستدل و منطقى !چشمى كه نسبت به ديدن فضل و برترى ديگران ناتوان است چشم ابليس است .ابليس هم نتوانست آدم را[مسجودملائك] ببيند آدمى كه علم داشت و خليفه خدا بود.اگر هدف خدا باشد پس تزاحمى در كار نيست چون خداوند خود به اين مسابقه فرمان مى دهد[:...فاستبقواالخيرات] 19پس بايد خوشحال باشى كه همدرس تو بهتراز تو مى فهمد. بايد راضى باشى كه هم مباحثه ات درس را بهتر تقرير و بيان مى كند. زيرا خوبى او تو را بد نمى كند و رشد سريع او تو را عقب نگه نمى دارد. ميدان بازاست و مجال گسترده .اين گوى واين ميدان !اين راه و آن هدف .اكثرا آنكه ندارد يا كم دارد حسد مى ورزد و گرنه اگر داشته باشد چه حسدى ؟! مگر ميرزاى قمى را- كه رحمت خدا به روانش باد- آن ملاى بيسواد ده بخاطر حسد به علم ميرزا از روستا بيرون نكرد؟ آن داستان نوشتن كلمه[ مار] يا كشيدن تصوير مار براى جلب نظر عوام الناس و اثبات بيسوادى ميرزا را شنيده ايد 20 ملاى ده چون خودش سواد خوبى نداشت بااين ترفند رقيب علمى خود رااز صحنه بيرون كرد. چهره هاى حسد: كانون هاى شعله خيز حسد را بايد شناخت . حتى اگر در سويداى دلمان باشد حتى اگر در پنهان ترين زواياى ذهن و تصورمان و به صورت كمرنگ ترين بروز در عالم نفسمان باشد. بايد اين آتش فتنه و آفت كشنده را شناخت و خاموش كرد و درمان نمود.از اين رو شناخت حسد در چهره ها و نمودهاى گوناگونش ضرورت اجتناب ناپذيراست . بدون آگاهى دقيق از موقعيت و ميزان آتش سوزى به راه انداختن ماشين اطفال حريق چندان موفق نخواهد بود. اينك گشتى در وادى دل بزنيم .بايدانگيزه هارا بشناسى تا جهت عمل را هم بشناسى كه به كجا مى روى ؟اگر نسبت به دانشمندو صاحب فصلى اين احساس را داشتى كه چرااو رشد روزافزون دارد دراخلاص و تزكيه و كمال خود شك كن . نداى درونى ات چيست ؟ قلبت چه آرزو مى كند؟ آيا آرزو مى كنى كه هم طرازانت بيشتر و بيشتر بالا روند واوج بگيرند و بدرخشند و شهرت علم و كمالاتشان جهانگير شود و خوبيهايشان را مردم بيشتر مطرح كنند؟يااينكه - خداى ناكرده - آرزو مى كنى كه كاش اشتباهى كند كه آبرويش برود. كاش خطائى درامور دينى ازاو سر بزند كه براى هميشه نتواند سر بلند كند. كاش جواب غلط بدهد تا مفتضح شود. كاش منبرش نگيرد تاازاعتبار بيفتد.كاش مجلسش خلوت باشد تا ضربه بخورد.كاش شاگردانش از پيرامون او متفرق شوند و وجهه حوزه اى اش تباه شود.كاش زبانش لال واستعدادش كم شود و حافظه اش رااز دست بدهد كاش بيمار و گرفتار شود و نتواندادامه تحصيل بدهد و عقب بماند.اگر چنين است شيطان در خانه دلت لانه كرده است . اگر چنين آرزو مى كنى [نفثات ابليسى] روحت را پر كرده است . من چه مى دانم كه هستى ؟از كجائى ؟ چه مى كنى ؟ چه مى خواهى ؟استاد يا شاگرد چه كسانى هستى ؟ چه درس مى دهى و چه درس مى گيرى ؟اى همه ...اى همه ...هر كه ... در هر جا!...چراغ در دست بگير تا با هم بگرديم و بگرديم ... در عمق جانمان در گوشه هاى پنهان زندگى مان در سرداب تاريك روحمان ... تااين آفت را بيابيم و بيرونش كنيم . در هر شكل و شمايلى كه هست با هر نمود و آثارى كه دارد با هر قيافه حق به جانبى كه گرفته است . بيا خانه دلمان رااز آن بتكانيم .حسد علمى به صورت هاى مختلف بروز مى كند. گاهى در شكل[ سكوت] ظاهر مى شود گاهى در قالب تندى !روزى به شكل انتقاد آشكار مى شود و روزى با عنوان نقد علمى و دفع شبهه و طرح سئوال !يك وقت در هيئت تمسخر و دست انداختن و هو كردن است وقتى هم به صورت عيبجوئى و سخن چينى و غيبت . و گاهى لذت بردن از غيبتى كه ديگران مى كنند و پشت سر محسود حرفها مى زنند و صفحه ها مى گذارند و تو در دل خوشحالى كه : جانا سخن از زبان ما مى گوئى !ديده اى كه گاهى از كسى مسئله اى مى پرسى حاضر نيست فتواى ديگران را نقل كند؟برخورد كرده اى به كسانى كه مطالبى از كتابهاى ديگران چه شفاهى و ديده اى كسانى را كه وقتى مى بينند درس فلان استاد گل كرده و جاافتاده است خودخورى مى كنند؟چه كتبى نقل مى كنند و هرگز مدرك و منبع را حاضر نيستند نام ببرند؟! يا وقتى مى بينند كه بعضى از همدوره هايشان استاد شده و حوزه درسى دارند ياامام جمعه شده و شهرت واعتبارى يافته اند يا در نظام جمهورى اسلامى عهده دار مسئوليتى شده اند در دل بشدت مى سوزند و گاهى شراره آتش حسد از قلب به زبان زبانه كشيده و مى گويند: ما كه با هم بوديم هم بحث و همدوره چه شد كه فلانى به كجاها رسيد و ما نه !...
ما و مجنون همسفر بوديم در صحراى عشق
او به منزلها رسيد و ما هنوز آواره ايم
او به منزلها رسيد و ما هنوز آواره ايم
او به منزلها رسيد و ما هنوز آواره ايم
يا سرقت هاى علمى وادبى از كتاب و شعر ديگران مى نمايند
يا ماخذ تاليفات ديگران را بعنوان ماخذ خود بيان مى كنند
آنانكه براى شكست ديگرى بساط جديدى مى گسترند با چه انگيزه اى چنين مى كنند؟اخلاص يا حسد؟ اگر شاگرد ديروز شما امروز به مقام استادى برسد چه احساسى پيدا مى كنى ؟اگر در جمعى افراد حاضر دوست تو را پيشنماز كنند و به اواقتدا نمايند چه مى كنى ؟ جواب را به خودت بگو.
تجربه هاى تلخ و شيرين :
نمونه هاى تجلى حسد در رفتارهاى اهل علم كم نيست . از ديگر سو جلوه هاى پر شكوه مهار زدن بر سركشى نفس و خاموش ساختن شعله هاى حسد هم كم نيست . نقاط اوج و پستى در هر دو سوى وجود دارد.يادمان است كه قبل ازانقلاب نماز جمعه پرشكوه و سازنده و بيدارگر و دشمن شكن فقيه عاليقدر حضرت آيه الله العظمى منتظرى در [نجف آباد] به همان اندازه كه خشم ساواك را بر مى انگيخت حسد تنگ نظران را هم بر مى انگيخت و چه تلاشهائى مى كردند كه از محبوبيت و نفوذ و شخصيت علمى اجتماعى و تقوائى اين مجاهد نستوه بكاهند. ولى هرگز نتوانستند. مى گويند: شخصى هنگام مرگ گفته بود كه خدايا نمى دانستم كه تو عادل نيستى ! من و فلانى همدوره بوديم او به مرجعيت رسيد و من نرسيدم !(العياذ بالله !). مگر[ بلعم باعورا]ى راديو بغداد را عاملى جز حسد به موضعگيرى عليه انقلاب و در نهايت فرار به دامن صدام كشاند؟...العاقل يكفيه الاشاره .مگر[ شريعت مدارى] پس از پيروزى انقلاب و در غائله آذربايجان نگفته بود كه : چرا در مسائل آذربايجان با[ما] مشورت نمى شود! تنها نبايداين ها را ديد. چند نمونه هم از نقطه هاى اوج بگوئيم :در زمان مرحوم[ ميرزامحمد حسن شيرازى] (1230- 1312ه.ق ) فقها و علماى طرازاول معاصراو جمع شدند و به اتفاق او را شايسته[ مرجعيت تامه] ديدند و حكم كردند به وجوب تصدى مرجعيت توسط او و آن بزرگوار در حالى اين مسئوليت را پذيرفت كه اشك هايش بر صورتش جارى بود.اين كجا و تلاش و تبليغ براى مرجع شدن كجا! نمونه اى ديگر:مرحوم سيد حسين كوه كمرى كه از علماء بزرگ بود درايامى كه حوزه نجف جلسه درس داشت وقتى به مقام علمى و نظرات دقيق مرحوم شيخ انصارى - كه هنوز گمنام بود و كسى او را چندان نمى شناخت - پى برد خودش به اتفاق همه شاگردانش برخاسته و به حوزه درسى[ شيخ انصارى] رفتند واز بحث اواستفاده كردند.عظمت روح راببين !اين نمونه را هم بشنويم :شيخ انصارى با آن مرجعيت و عظمت علمى زندگى ساده و زاهدانه اى داشت و زندگى[ صاحب جواهر] رونق و تشريفاتى داشت . در پاسخ كسى كه مى خواست با عنوان كردن اين تفاوت در شيوه زندگى از زبان شيخ انصارى سخنى عليه صاحب جواهر بيرون بكشد مرحوم شيخ انصارى با تاكيد بر صحت و درستى هر دو شيوه فرموده بود: او شوكت اسلام را نگاه مى كند و من زهداسلام را.[مقدس اردبيلى] گاهى در مقام بحث با[ملاعبدالله تسترى] در حضور جمع سكوت اختيار مى كرد و مى فرمود: باشد تا مراجعه كنم . بعدا خصوصى به او مطالب را بيان مى كرد. روى اين انگيزه كه بحث هاى علمى در حضور مردم باعث مجادلاتى مى شود كه چه بسا هر يك در صدد چيره شدن بر رقيب خواهند بود و مايه نقصان هر دو طرف خواهد بود. واين خوشايند نيست ازاينرو بحث را به محفلى خصوصى مى كشانند و هواهاى نفسانى خود را مهار مى كنندs .آخرين نمونه ازاين نقطه هاى اوج را در رابطه ميان[ شيخ بهائى] و[ ميرداماد] بخوانيم و به اين فصل خاتمه دهيم .در يكى از سفرهاى شاه عباس صفوى شيخ بهائى و ميرداماد همراهش بودند. ميرداماد تنومند و درشت اندام بود و شيخ بهائى لاغر و نحيف . شاه عباس براى آزمودن صفاى باطنى اين دو عالم ابتدا پيش ميرداماد آمد كه سوار براسبى بود و پشت سر حركت مى كرد و آثار خستگى دراو واسبش ظاهر بود ولى اسب شيخ بهائى جلوتر و با جست و خيز پيش مى رفت . به ميرداماد گفت : به اين شيخ نگاه كن ! كه چگونه جلو افتاده و وقار رااز دست داده است و مثل تو متين و مودب حركت نمى كند. ميرداماد گفت : مگر نمى دانى كه اسب شيخ بهائى چه شخصيتى را بر پشت خويش گرفته است ؟!اسب از شوق و خوشحالى چنين با نشاط مى رود. آنگاه پيش شيخ بهائى آمد و گفت : ببين كه چاقى و سنگينى ميرداماد چگونه اسبش را خسته كرده و عقب مانده است ! عالم مطاع بايد همچون تو سبك واهل رياضت باشد.شيخ بهائى گفت : نه اى پادشاه ! خستگى اسب ازاين است كه كسى را حمل مى كند كه كوههاى سخت واستوار از تحمل آن ناتوان است !سلطان كه اين الفت و مودت خالص را بين اين دو عالم زمان خويش مشاهده كرد آنانرا تحسين كرد. 6 2گر چه سخن از آفات علم بود واز[ حسد] ولى بيان اين چند نمونه يادآوراينست كه با نيروى تقوا و تهذيب نفس مى توان بر سركشى هوس لجام زد و شعله هاى سوزان رشك را بااخلاص عمل و پاكسازى نيت فرو نشاند و آتش نمرود حسد را به گلستان خرم[ خليل الرحمن] مبدل ساخت .ليكن بار هتوشه اى از تقوا و... با جان جامه اى از زهد و پارسائى .در بخشى ديگر آفتى ديگر را بحث خواهيم كرد. به يارى خدا.(26) قصص العماء ميرزا محمد تنكابنى ص 343. فوائدالرضويه شيخ عباس قمى ص 423.
(13) تفسير كبير فخر رازى جلد 11 ص 204.
(1) فرهنگ فارسى دكتر معين جلد3.
(22) فوائدالرضويه شيخ عباس قمى ص 484.
(11) قال الله عزوجل لموسى بن عمران ... فان الحاسد ساخط لنعمى صاد لقسمى الذى قسمت بين عبادى . (پيامبراسلام بحارالانوار ج 70 (بيروتى ) ص 249).
(24) پندهائى از رفتار علماى اسلام ص 24. بعضى درباره شيخ انصارى و فرد ديگر نقل كرده اند.
(6)اذاامطرالتحاسد انبتت التفاسد ( على عليه السلام و غررالحكم ).
(18) گلستان سعدى باب اول حكايت سوم .
(21) بحارالانوار ج 70 ص 251.
(23) تفصيل اين ماجراى شگفت و آموزنده رااز زبان شهيد مطهرى در كتاب[ گفتارهاى معنوى] ازانتشارات[ صدرا] صفحه 39 مطالعه كنيد. و نيز در: حكايت ها و هدايت ها ص 122.
(2) مفردات راغب:[ الحسدتمنى زوال نعمه من مستحق لها و ربما كان مع ذلك سعى فى ازالتها]. و نيز در[ مجمع البحرين] طريحى .
(4) بحارالانوار ج 70 ص 248( چاپ بيروت )
(25) قصص العلماء ص 344.
(17) بحارالانوار چاپ بيروت ج 70 ص 258.
(5) ميزان الحكمه ج 2 ص 426.
(3) محجه البيضاء ج 5 ص 327.
(12) گلستان سعدى باب اول حكايت پنجم .
(15) آيه قرآن [ ام يحسدون الناس على ما آتاهم الله من فضله ... نساء]54 بنابه برخى از تفاسير اشاره به ائمه است كه بخاطر فضائل الهى كه از سوى خدا به آنان داده شده بود مورد حسد مخالفان بودند در كتب حديثى شيعه مانند: كافى تهذيب معانى الاخبار بصائر و نيز تفاسيرى همچون : تفسير قمى عياشى برهان الميزان و ...احاديثى مكرر نقل شده است كه ائمه فرموده اند: [آن مردم مورد حسد قرار گرفته [ ما]ئيم] .
(9) ليس راحه للحسود ( امام صادق[ ع] بحارالانوار ج 70 ص 252).
(19) بقره آيه 148.
(7) لله درالحسد فمااعدله ! بدء بصاحبه فقتله ( على عليه السلام ميزان الحكمه ج 2 ص 422).
الحسد حبس الروح ( على عليه السلام غررالحكم ).
(16) شهيداول [ محمد بن مكى عاملى] پس از آنكه يكسال در زندان دمشق محبوس بود به فتواى برهان الدين مالكى و عبادين جماعه شافعى در سال 786 هجرى به شهادت رسيد. بخصوص ابن جماعه كينه شديدترى از آن بزرگوار به دل داشت . پس از شهادت او را به دار آويختند و سپس پيكرش را در آتش حسدها و كينه هاى خويش سوزنداند. شرح حال شهيداول را در كتاب[ فوائدالرضويه] شيخ عباس قمى صفحه 945 و نيز در[ شهيدان راه فضيلت] ترجمه[ شهداءالفضيله] علامه امينى صفحه 155 مطالعه كنيد.
(20) قصص العماء ميرزا محمد تنكابنى ص 183.
(10)الحسد يذيب الحسد ( على عليه السلام . غررالحكم ).
(14) تفسير مجمع البيان طبرى جلد 3 ص 209 ذيل آيه 5از سوره يوسف .
(8)الحاسد مضر بنفسه قبل ان يضر بالمحسود ( امام صادق[ ع] بحارالانوارج 70 ص 255).