حقّ و باطل در نهج البلاغه
محمّد تقى فلسفى
مسئله جنگ از جنبه علل و عوامل اجتماعى، مىتواند مبادى و منشأهاى متعددى داشته باشد. من در فرصتى كه پديد آمده، قصد دارم با مرورى به دوران كوتاه حكومت على ( ع)، انگيزهها و عوامل مؤثر در جنگهاى حضرت را مورد بحث قرار دهم. براى اين منظور، لازم مىدانم بحثى پيرامون كلمه «حق» در نهج البلاغه انجام دهم. چرا كه بنظر من اين بحث مىتواند بسيارى از ابهامات را در اين زمينه برطرف كند .
از جمله خطبههائى كه مناسب اين بحث تشخيص داده شد، خطبهاى است كه حضرت در آن، به مسئله اختلاط و امتزاج باطل با حق اشاره ميكنند و تصريح مىفرمايند كه « چنانچه حق با باطل ممزوج نمىشد، فتنههاى معاندين نيز بوقوع نمىپيوست». «إنّما بدء وقوع الفتن: أهواء تتّبع، و أحكام تبتدع، يخالف فيها كتاب اللّه» همانا آغاز وقوع فتنهها دو چيز است: هواهاى نفسانى كه مورد پيروى كوركورانه واقع ميشوند، و دستورات و قوانين بدعت گذارى شده كه مخالف كتاب خداست .
« و يتولّى عليها رجال رجالا على غير دين اللّه» و در دوران فتنهها انسانها در اثر تقليد از رجال گمراه، بر طريق غير دين خدا گام مىگذارند .
« فلو أنّ الباطل خلص من مزاج الحقّ لم يخف على المرتادين» اگر چنانچه باطل ممزوج با حق نمىشد بر طالبين حقيقت، باطل آشكار مىشد .
« و لو أنّ الحقّ خلص من لبس الباطل، انقطعت عنه ألسن المعاندين» و اگر چنانچه حقيقت از پوشش باطل خلاص مىشد، زبان معاندينى كه حق را بهانه عناد خويش كردهاند، قطع مىشد .
« و لكن يؤخذ من هذا ضغث، و من هذا ضغث، فيمزجان فهنا لك يستولي الشّيطان على أوليائه، و ينجوا الّذين سبقت لهم من اللّه الحسنى» لكن اينها مقدارى از حق را با اندكى از باطل ممزوج و مختلط ميكنند، و بدين گونه شيطان بر يارانش مستولى مىگردد، امّا آنهائى كه مصداق «سبقت لهم من اللّه الحسنى» هستند نجات مىيابند .
حق و باطل
كلمه «حق» در نهج البلاغه به دو طريق استعمال گشته است: يكى حق در برابر ناحق بمعناى «عدل» در برابر «ظلم». ديگر حق بمعناى «صحيح» در برابر باطل بمعناى « ناصحيح ».
عدم رعايت و ترك اين دو جهت توسط مردم، منشأ و پيدايش جنگهاى دوران حكومت امير المؤمنين شد .
امير المؤمنين (ع) پايه حكومت خويش را بر اساس اقامه عدل، و باز گرداندن امور اجتماعى به مجارى اسلامى خويش، بنا نهاد: تقسيم بيت المال بر اساس عدل اسلامى، عزل و نصبها و جنگ و صلحها بر اساس عدل اسلامى و. .. اما در جامعهاى كه در فراز و نشيب حوادث پس از رسول اكرم (ص)، از معيارهاى اسلامى فاصله گرفته، و بدعتهاى خطرناكى در دين انجام يافته است و قوميّت پرستى و باند بازى و باج دادن حكومت به چهرهها و شخصيتهاى سرشناس، بعنوان يك معيار حكومتى پذيرفته شده است، اجراى عدلى كه مورد نظر امير المؤمنين (ع) است، طبعا دشوارىهاى فراوانى در پى خواهد داشت . توقعات و
تمنّيات و هواهائى كه قبل از حاكميّت على (ع) مورد پيروى و تبعيّت واقع شدهاند، با اهداف امير المؤمنين مغاير است. لذاست كه عدل على (ع) براى بسيارى از افراد و اشخاص منحرف بهيچ وجه قابل تحمل نيست .
« فالحقّ أوسع الأشياء في التّواصف، و أضيقها في التّناصف» «حق»، براى آنكه پيرامونش سخن گفته شود و شعار داده شود و تبليغات انجام گيرد، زمينه بسيار وسيع و گستردهاى دارد، زيرا انسانها همه خواستار حقاند و فطرتا بدنبال حقيقت مىباشند . بنا بر اين حتى اشخاص منحرف هم ادعاى حقيقت مىكنند و هيچ انسانى نيست كه براى تبليغ عمل خويش، ادعاى حق بودن نكند. لكن در مقام عمل، اجراى حق و عدل، دشوارترين كارها، و زمينه عملى آن، محدودترين زمينههاست .
بتاريخ بر مىگرديم. جنگ جمل را براى چه به راه انداختند حضرت، خود در نهج البلاغه اين مطلب را روشن مىسازند. يكى از عوامل آن جنگ، اين بود كه طلحه و زبير، بعنوان دو صحابى معروف پيامبر و دو شخصيت برجسته مملكت اسلامى، در آغاز حكومت امير المؤمنين براى باج خواهى با چرب زبانى سخن از مشورت كردن حضرت با ايشان در امر حكومت بميان آوردند. آن دو به حضرت اعتراض داشتند كه چرا در امور مملكتى، آنها را مشاور و معاون خويش قرار نمىدهد. و حضرت در پاسخشان فرمود: «لقد نقمتما يسيرا، و ارجأتما كثيرا. ألا تخبرانى، أيّ شيء كان لكما فيه حق دفعتكما عنه أم أيّ قسم استأثرت عليكما به أم اىّ حقّ رفعه إلىّ احد من المسلمين ضعفت عنه، أم جهلته، ام أخطأت بابه و اللّه ما كانت لي في الخلافة رغبة و لا في الولاية إربة و لكنّكم دعوتمونى اليها و حملتمونى عليها» «همانا از «اندك» ناراضى بوديد، و «بسيار» را پشت سر انداختيد. به من نمىگوئيد كه در چه چيز حق داشتيد كه آنرا از شما منع كردم يا كدام نصيبو بهرهاى بوده كه خود برداشته و بشما ندادهام يا كدام حق و مسئلهاى بوده كه مسلمين پيش من آورده باشند و من از آن عاجز و ناتوان مانده باشم، يا نسبت به آن جهل داشته در آن اشتباه كرده باشم بخدا سوگند من خواستار حكومت بر شما نبودم، شما مرا وادار كرديد و به آن دعوت نموديد .
و اين منطقىترين و مؤثرترين جوابى است كه مىتوان نسبت به افرادى چون طلحه و زبير داد و حتى در شرايط حساسى كه باند «بنى اميّه» بعنوان خطرناكترين دشمن براى حكومت اسلامى، در همه جا حضور مؤثّر دارند، و بدعتها و فتنهها در گوشه و كنار جامعه اسلامى در حال شكل گيرى است، باز هم امير المؤمنين حاضر نيست تا در مقابل طلحه و زبير كه حق و باطل را بهم ممزوج كردهاند، سازشكارى و يا باج دهى كند. لذا پرده از چهره فريب كارشان بكنار رفت و معلوم شد كه آنان براستى خواهان مصلحت و خير مملكت اسلامى نبودند، بلكه بدنبال قدرت بودند، و سر انجام جنگى ناخواسته بر امير المؤمنين تحميل شد .
اما در چنين شرايطى امير المؤمنين كه براى خدا مىجنگيد، هيچ بيم و ترديد بخود راه نمىدهد، اگر چه خونهاى بسيارى از معاندان هم بر زمين ريزد . و در اين باره فرمود: «ألا و إنّ الشّيطان قد جمع حزبه، و استجلب. خيله و رجله، و انّ معي لبصيرتى: ما لبّست على نفسي، و لا لبّس عليّ». هان زنهار كه بتحقيق شيطان حزب خويش را گردهم آورد، و لشكر خويش را بسيج نمود. و من بتحقيق بر اساس بصيرت و بينش الهى خود حركت ميكنم و هيچ حقيقتى بر من پوشيده و آميخته با باطل نيست .
من اسلام و قرآن را بهتر از هر كس مىشناسم و در اجراى حكم خدا از هيچ حادثه و جنگى بيم ندارم... به اين ترتيب امير المؤمنين با قاطعيت اقدام نموده وفتنه جمل را فرو نشاند. اما البته در مسايل اجتماعى و سياسى كار بهمين جا خاتمه نمىيابد . پيامدها و اثرات اجتماعى يك چنين جنگ خونينى، بطور اجتناب ناپذيرى براى حكومت امير المؤمنين (ع) مسئله ساز مىشود. طلحه و زبير و بسيارى از بزرگان كشته ميشوند. عايشه أمّ المؤمنين آن گونه شكست مىخورد... مردم گاه دچار شبهه ميشوند : ماجرا چيست چه كسى بحق است و چه كس بر باطل در اين سوى ميدان اصحاب و بزرگان هستند و در آن سوى ميدان نيز... و اين گونه ترديدها حتى در ميان اصحاب امير المؤمنين نيز مشاهده مىشود .
« حارث بن حوط» پس از واقعه جمل، از حضرت مىپرسد: «أ تراني اظنّ أصحاب الجمل كانوا على الضّلالة» و حضرت پاسخ دادند: «يا حارث، انّك نظرت تحتك و لم تنظر فوقك فحرت ».
اى حارث، تو بجاى آنكه به بالاى سرت نگاه كنى به زير پايت چشم دوختهاى . بجاى آنكه افق ديدت را گسترده كنى و امام خويش را دنبال كنى، به ظواهر امور جزئيّه مشغول و معطّل مىگردى. فلذا حيران و گيج مىشوى. «انّك لم تعرف الحقّ فتعرف من أتاه، و لم تعرف الباطل فتعرف من أتاه» تو حق را نمىشناسى تا پيروانش را بشناسى . و باطل را نمىشناسى تا اهلش را بشناسى. پس چگونه مىتوانى در باطل نبودن اصحاب جمل سخن بگوئى اتّفاقا شبيه همين سخن را حضرت به شخصى بنام «حارث همدانى» فرمودند : « الحقّ لا يعرف بالرّجال» حق با اشخاص و افراد سنجيده و شناخته نمىشود بلكه «عرّف الحقّ تعرف أهله» تو حق را بشناس، آن گاه تشخيص اين كه كدام گروه بر حق است و كدام ناحق است آسان خواهد بود .
حق در مقابل باطل
گفتيم كلمه حق، به معناى عدل كه در مقابل ظلم و جور مطرح بود، يك سلسله مسائلى را در دوران حكومت على (ع) (بواسطه اجراى اين حق و عدل)بدنبال داشت. امّا حق به معناى دومى كه در مقابل باطل استعمال شده است نيز مطرح بود. تا زمان جنگ صفين، اجراى «عدل» بود كه مسئله ساز حكومت امير المؤمنين بود، اما در ماجراى حكمين و قضاياى مربوط به خوارج، «حق» در مقابل «باطل» مطرح مىشود. كه در اين معناى دوم، مسئله، جنبه عقيدتى و ايدئولوژيكى پيدا ميكند. «كلمة حق يراد بها الباطل». اينجاست سخن از «كلمه حق» مطرح است كه از آن، «معنا و مقصد باطل»، اراده شده است .
شعارى كه خوارج در تشكلاتشان (در يك صحرائى بنام «حرورا» و نيز در مواقع ديگر) مطرح مىكردند «لا حكم الّا للّه و لو كره المشركون» بود .
امير المؤمنين (ع) در برابر شعار و تبليغات اين گروه روش ملايمت و پرهيز از درگيرى و خونريزى را در پيش گرفتند. خط مشى حضرت اين بود كه ما دام كه جريان خوارج به شكل يك جريان عقيدتى و سياسى در جامعه مطرح است، و هنوز جنبه نظامى و محاربه با حكومت اسلامى را بخود نگرفته، با آنها نجنگد .
زيرا ما دام كه دست به ترور و آدم كشى و سرقت مسلحانه و... نزدهاند، تنها بعنوان يك طرز تفكّر جاهلانه، و يك سلسله معتقدات آلوده به تعصّب مطرحاند .
حتى اين گروه، در هنگام تجمع مردم در مسجد، به ميان مردم مىآمدند، و با درشت خوئى و بى ادبى شعار خود را مطرح مىكردند. (و گاه خطبه امير المؤمنين را قطع مىكردند، و يا حتى در ميان نماز جماعت، آياتى را كه براى حبط عمل مشركين نازل شده است خطاب به امير المؤمنين قرائت مىكردند كه: «لئن اشْرَكْتَ لَيَحْبطنَّ عملُك وَ لَتَكُونَنَّ من الخاسِرينَ» ، معهذا حضرت با بزرگوارى عجيب و صبرى جميل، با برخورد منطقى و روش تربيتى اسلامى با اينان برخورد مىكردند .
حرف خوارج اين بود كه معاويه و على (ع) در قضيه قبول حكميت، هر دو تن مرتكب شرك شدند. لذا بايد همه برگرديم به صحرائى كه در آن، صحنه جنگ صفّين واقع شد. و سپس سه روز از خداوند طلب آمرزش كنيم، و پس از آن جنگ را با لشكر شام آغاز كنيم. حضرت مىگفتند: پس چرا شما اين موضع تندضد معاويهاى را آن روز كه در جنگ صفين فقط چند گام با پيروزى فاصله داشتيم، نگفتيد جواب مىدادند: كه ما آن روز خسته بوديم و در جنگ زخمى زياد داده بوديم. امّا الآن متوجه اشتباه خود شدهايم. حضرت مىفرمود: آن روز كه من شما را به ادامه جنگ با معاويه تشويق كردم و شما تن به حكميت داديد، من ناچار مجبور به قبول حكميت شدم و با دشمن پيمان بستم. امروز ديگر نمىتوانم نقض پيمان بكنم. پيامبر خدا با مشركان هم پيمان مىبست و هرگز پيمان شكنى نمىكرد. و لكن اينان همچنان بر شعار باطل خويش اصرار مىورزيدند .
امير المؤمنين خود در باره شعار فريبنده «لا حكم الّا للّه» چنين فرمود : « كلمة حقّ يراد بها لباطل نعم إنّه لا حكم الّا للّه، و لكن هولاء يقولون: لا إمرة الّا للّه. و انّه لا بدّ للنّاس من أمير برّ أو فاجر» : اين شعار، كلمه حقى است كه با آن هدف باطلى را اراده كردهاند. آرى «حكم» فقط از آن خداست، امّا اين جمعيت ( خوارج) مىگويند هيچ «امارتى» نيست مگر براى خدا اما بالاخره مردم براى اداره امورشان نيازمند يك اميرى هستند خواه صالح و نيكوكار باشد، خواه فاجر و بد كار .
اينجا ملاحظه مىشود كه كلمه «حق» در مقابل «باطل» بكار رفته است نه در برابر ظلم». «ابن ميثم» در شرح اين جمله حضرت مىگويد: اين كلام و شعار «لا حكم الّا للّه» كه كلمهايست حقّ اما بدان اراده امرى باطل را كردهاند، در حقيقت معلول و مولود خدعههائى بود كه بذرش را اصحاب معاويه در اذهان خوارج كاشتند. پس از آنكه چند گامى تا شكست نهائى فاصله نداشتند، قرآنها را به نيزه كردند و فرياد زدند كه اى مسلمين ميان ما و شما قرآن حكومت كند .
اين كلمهاى حق بود اما قصد آنان تنها نجات معاويه از شكست، و هدف باطل ايشان سست كردن مسلمين بود. و امروزه ما همين روش را در صلح جوئى صدام در جريان جنگ تحميلى مشاهده مىكنيم كه تنها هدف آن، تجديد قوا و تجهيز نيرو است و بس. و من در اينجا احساس وظيفه ميكنم كه هشدار دهم به تمامكسانى كه سخن من را مىشنوند: هشيار باشيد امروز جنگ عراق عليه ما، جنگ كفر است عليه اسلام، جنگ تمام مستكبرين جهانى است عليه مسلمين، جنگ شيطان است با دين خدا، جنگ رذالت است در مقابل شرف و آزادى . امروز ملت ايران بر سر يك دو راهى بزرگ قرار گرفته است: يا كشته بدهد، معلول و مجروح بدهد، بمبها و موشكها را تحمل كند، حصر اقتصادى را بپذيرد، اما آزاد و مستقل و آقا بماند. و يا آنكه در برابر مطامع دشمنان، سازش و تسليم را پيش گيرد و تن به صلحى ذلت بار بدهد. من امروز، در اين كنگرهاى كه بنام على (ع) تشكيل شده است، يك جملهاى را از آن حضرت نقل ميكنم كه معتقدم اين جمله، با شرايط امروز ايران تناسب كامل دارد .
عن علي (ع) «ليس العاقل من يعرف الخير من الشّر و لكنّ العاقل من يعرف خير شرّين ».
بحثم بپايان رسيد. خداوند منافقين و مرتجعين منطقه را رسوا و نابود، و لشكر اسلام را پيروز، و در فرج آقا و صاحبمان حضرت ولى عصر (عج) تعجيل بفرمايد و نايب او را تا آن زمان بسلامت بدارد .
و السّلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته