تعامل گرايى تمدّن اسلامى
غلامرضا جلالى تمدّن اسلامى به مدت يك هزار سال همه تكاپوها و تلاشهاى علمى و هنرى ايرانيان مصريان عربان هندوان مغولان و ديگر قومها و مليّتها را در پرتو خود داشت.همه اين قومها زير پرچم و بيرق اسلام به صورت يك نواخت و هم آوا و هم جهت به تلاشها و تكاپوهاى علمى و فرهنگى پرداختند. اين امر چنانكه عامرى نيشابورى انديشه ور اسلامى سده چهارم هجرى در تفسير آيه:(فبشّر عباد الّذين يستمعون القول و يتّبعون احسنه)1 يادآور شده است از روح اسلام سرچشمه مى گرفت.او مى نويسد: (خردمندان اسلامى دفترهاى دانشمندان روم و ايران و هند و يونان را ترجمه كردند و در آنها ژرف نگريستند و آنچه از آنها دشوار بود گشودند و آنها را روشن ساختند و ميان مردم پراكندند و آيينى را كه در قرآن آمده است به كار بستند.)2گرايش و علاقه به شناخت تمدّنها و كشف و فهم فرهنگها و داد و ستد با همه دستاوردهاى پربهاى قومها و ملّتها ريشه در عناصر فرهنگى دارد كه در قرآن و اسلام نهفته است. هر چند پاره اى از اين عناصر تنها ويژه فرهنگ اسلامى نيستند و در اديان و مجموعه هاى ديگر فرهنگى نيز مى توان آنها را يافت.ما در اين جا به شمارى از اين عناصر كه دست مايه تعامل گرايى در اسلام شده اند و كم تر مى توان در آنها ترديد كرد و با اين حال چندان مورد دقت قرار نگرفته اند اشاره مى كنيم.1. وحدت گرايى
تمدّن اسلامى به گونه مستقيم از وحى آسمانى جوانه زد و با تغذيه پايدار و هميشگى از آن قرنها در راستاى فرهنگ سازى معنويت رو به بالندگى نهاد و از ميراث تمدّنهاى بيگانه پيش از خود تا آن جا برداشت كرد كه با اصول و بنيادهاى آن هماهنگى داشته باشد يكى از اين بنيادها پذيرش جهان نگرى توحيدى است كه انسان را با همه پديده هاى مادى و غير مادى پيوند مى زند.سازگارى يك فرد مسلمان با انسانها فرهنگها و تمدّنهاى ديگر و گردن نهادن به حقوق فطرى و حقوق طبيعى همه انسانها و نيز همسويى او با طبيعت و حفظ محيط زيست و پاسدارى از سيستم حاكم بر آن همه ريشه در اين نگرش دارد. چنانكه تمدّن اسلامى ضمن بها دادن به دستاوردهاى ديگر تمدّنها به مداراى فرهنگى با آنها روى آورده و در راستاى حفظ يگانگى و يكپارچگى خود كوشيده است ناسازگاريهايى را كه در جريان زمان از درون و بيرون بر آن بار شده است به توحيد برساند. هرچند گاهى اين حركت قرنها به درازا كشيده شده است. به عنوان نمونه ما وقتى كه سير دادوستد عقلانى اسلام و غرب را مطالعه مى كنيم مى بينيم هرچند بسيارى از داده هاى حكمى غرب يا شرق با مبانى اسلامى نمى ساخته است ولى به طور شگفت انگيزى همه ناسازگاريهاى پنهان در آغاز تفكر اسلامى كه از يونان گرفته شده بود ناسازگاريهايى كه در تفكر غربى سبب نابودى دنياى يكپارچه قرون وسطى شد در جهان اسلام سرنوشتى واژگونه يافت و در سنتز بزرگ ملا صدرا و چهارصد سال پس از وى در انديشه هاى امام خمينى در آميخته شد. دين فلسفه اشراق كلام و عرفان در يك تفكر گرد آمد و اين امر از جنبه ميانجى گرى تفكر اسلامى حكايت دارد.ميل به وحدت و پرهيز از قطعه قطعه شدن بهتر از هرجا در جهان شناسى اسلام نمود يافته است.جهان شناسى توحيدى نظر به وحدت سرزمنيها و انسانها را براى تمدّن اسلامى به ارمغان آورد. ما با اندك درنگى در مى يابيم كه تمدّنهاى پيشين هر كدام راههايى براى تقسيم بشريت به اجزاى كوچك تر پديد آورده اند: يونانيها دنيا را به يونانيان و بربرها تقسيم مى كردند;ييهوديها مى گفتند: انسان يا يهودى است يا غير يهودى.و براى اروپاييان دنياى قرون وسطى در درجه اول در بر گيرنده مسيحيت و بى دينى بود و در درجه بعد خود مسيحيت هم در برگيرنده چند كشور سلطنتى بود.امّا دين اسلام از دنيا و مردمانش ساختار جداى از ديگر ساختارها ارائه داد. اسلام همه آدميان را پديد آمده از يك ريشه مى داند و بر اين باور است كه همه آنها از حقوق انسانى برخوردارند. و غير مسلمانان مى توانند با پرداخت جزيه بدون هيچ نگرانى در قلمرو اسلامى زندگى كنند. تأثير انديشه هاى جهانگرانه قرآن سبب شده است كه فهم مسلمانان پيشين حتى از منطقه هاى جغرافيايى نيز با فهم پيروان اديان ديگر ناسان باشد. نامهايى كه اروپاييان روى قاره ها گذاشته بودند براى مسلمانان شناخته شده نبود.نويسندگان مسلمان در جُستارهاى مربوط به جغرافيا دنيا را به اقاليم تقسيم مى كردند.اين طبقه بندى تنها جغرافيايى بود و بار سياسى يا فرهنگى نداشت. در دنياى اسلام تقسيم سرزمينها بسيار كم اهميت بود و شمار در خورى از اسامى كشورهاى امروزى جهان اسلام نامهاى جديد هستند و پيشينه تاريخى ندارند. پاره اى از آنها مانند سوريه فلسطين و يا ليبى از اسامى عهد عتيق گرفته شده اند. نام پاره اى از آنها مانند: عراق نام ايالتهايى هستند كه در قرون وسطى وجود داشته است. نام پاره اى ديگر مانند پاكستان در سده اخير پديد آمده است. نام عربستان و تركيه از غرب وارد شده است.با اين حال نام قومها و ملّتها مانند: عربان ايرانيان يا تركان در متون اسلامى جاى برجسته اى دارند و عضويت در يكى از اين گروهها كه با زبان فرهنگ و گاه تبار تعريف مى شدند بخش مهمى از خودآگاهى يك فردمسلمان را به وجود مى آوردند. چون اين پديده مورد تأييد قرآن قرار گرفته است كه بسيارى شعبه ها و قبيله ها تنها براى شناخت انسانها از يكديگر و بهره گيرى از تجربه هايى است كه هر قومى در طول تاريخ خود به دست مى آورد نه براى تفاخر بر يكديگر. اين رويكرد همه ملّتها را از قدرت اسلام آسوده خاطر مى كرد و آنها را براى حضور در هفته بازار عشق و معرفت آماده مى ساخته است.2. تأويل گرايى
تأويل نوعى نگاه نشانه اى انسان به عالم است و كشش آن در انسان طبيعت و تاريخ نامحدود است. هر چه بيش تر به گذشته تاريخ بشر باز گرديم جهان خيال انگيزتر و غير تجربى تر است. پيشرفت وحس گرايى علم سبب شده است كه بسيارى از ناشناخته هاى انسان كه در اين چارچوب محدود نمى گنجد به بوته فراموشى سپرده شده و شگفتى انسان كه مقدمه جست وجوست در بسيارى از عرصه هاى جهان غيب و شهادت برانگيخته نشود. بايد انسان به درون خود سفر كند و به تأويل رموز وجود درونى پديده ها و آفريده هاى بيرونى بپردازد.تأويل از همان آغاز در اسلام به كار بسته شد و بشارتهايى از آن در قرآن وجود دارد. با اين حال رويكرد به تأويل بيش تر توسط شيعه به طور اعم اسماعيليه به طور اخص و نيز عرفا و اهل تصوّف گسترش يافت و همين رويكرد در نسلهاى پياپى اسلام را زنده نگهداشت.اگر سخن قرآن صاف و روشن و تك ساحتى بود و از رمز و راز برخوردار نبود و خودش را سفره مى كرد اهميت خود را از دست مى داد.تأويل پذيرى قرآن موجب شده است تا اسلام ضمن اين كه يك آيين سطحى نباشد و انسان اسلام با اعتماد به نفس بتواند با همه پديده ها انسانها و آيينها پيوند برقرار كند با بهره گيرى از بُعْدِ پنهان دين افسانه ها و اساطير قديمى را در فرهنگ هاى گوناگون قابل تفسير سازد و با اقليتهاى دينى رابطه برقرار كند و با سطحى نگرى به سراغ متنهاى كهن دينى و رويدادهاى حيرت آور يا سهمناك تاريخ نرود.بخش گسترده اى از آيات قرآن از پيوند رمزآلود انسان با جهان پيرامون و تاريخ قومها و ملّتهاى از ياد رفته سخن مى گويد. و مسلمانان پيشين به اين رويكرد قرآن توجه تام داشتند و با بهره گيرى از زبان رمز توانستند با روح دين تاريخ و طبيعت در پيوندى پايدار قرار گيرند. ولى مسلمانان امروزه به خاطر اثرپذيرى از فرهنگ مادى حاكم بر جهان از رسيدن به حقيقت پنهان عالم و آدم و پاسخ به سروش غيبى بازمانده اند و همين امر فرصت طلايى پيوند با تمدّنهاى معاصر و زايش حاصل از آن را از مسلمانان مى گيرد و جهان آنها را نازا وا مى نهد.3. تساهل و تسامح فرهنگى
اسلام از همان آغاز با سنتهاى اجتماعى باورها ارزشها و عقايد مردم برخورد نظارتى و اصلاحى مى كرد و از اشتباه انگارى مطلق و بى قيد و شرط و دگم باورهاى ديگران پرهيخت و به هيچ روى مسلمانان را وادار به تغيير آيين پيروان اديان آسمانى ديگر نكرد و عرفهاى پذيرفته شده و اصيل ملّتها و امتها را كنار ننهاد و از ملّتهاى زير پوشش خود نخواست تنها پيرو يك عرف باشند يا با دستاوردهاى دينى علمى و هنرى ملّتهاى ديگر آشنا نشوند و اين همه ريشه در آسان گير بودن اسلام و بينش اسلامى دارد.اين آسان گيرى سبب شده بود مسلمانان به مسيحيان يهوديان و زردتشتيان اجازه دهند تا بر اساس معيارها و ترازهاى دين خود عمل كنند و در قلمرو پهناور اسلام حضور يابند حضور آنان باب داد و ستد فكرى آنان را با جهان اسلام فراهم مى ساخت و دانشمندان مسيحى يهودى و زردشتى به همين دليل در زندگى فرهنگى جهان اسلام سهمى به سزا و خدمتهاى شايان داشته اند. از باب نمونه يكى از راه هايى كه فرهنگ يونانى به ميان مسلمانان عرب سريان يافت مبلغان نسطورى بودند. هيأت تبليغى نسطورى كه به وسيله نسطور يوس راهب انتاكيه زمينه چينى شده بود 3 عامل سريان بخشى از دستاوردهاى يونانيان به جهان اسلام بود. شهر نجران نيز كه به عنوان يك مركز دينى مسيحيت در جزيرةالعرب قرار داشت و چندان از مكه دور نبود از كانونهاى سريان معارف يونانيان به مسلمانان گرديد.مونوفيزيتها كه از فرقه هاى مسيحى بودند در نجران مستقر گشتند و با مسلمانان در تماس قرار گرفتند 4 حتى تصوّف منسوب به ديونوسيوس و هيروسئوس Hierotheus در تأسيس فلسفه اسلامى سهيم بودند.مسلمانان با تساهل در برخورد و رفتار با پيروان اديان و مذاهب ديگر و با صرف بخشش اموال فراوان به آنان در جذب و تقويت انگيزه همكارى ايشان زمينه هاى لازم تفاهم فكرى و فرهنگى ميان انديشه وران همه ملل و مذاهب را فراهم آوردند. از يك سو چهره هايى مثل ابن ميمون فيلسوف يهودى كه در تفكر يهودى و غربى بسيار اثر گذار بود در سرزمين اسلامى حضور يافت و از سوى ديگر دانشمندان بزرگ جهان اسلام نزد دانايان صابئى حرّانى يهودى مسيحى و زردشتى علم آموختند. حتى هشام بن حكم كه از اصحاب امام صادق(ع) است نزد ابى شاكر زنديق علم آموخت. مستند او اجازه امام صادق(ع) بود و نيز اين سخن پيامبر كه فرمود:(حكمت گمشده مؤمن است هر كجا آن را يافت مى گيرد.)54. علم گرايى و دانش اندوزى
انگيختن به فراگيرى دانش و احياى حس كنجكاوى از آموزه هاى اساسى اسلام است. قرآن كريم و سنت نبوى بيش ترين تأكيد را درباره بايستگى فراگيرى دانش جست و جوى حقيقت و ارزش دانش اندوزى دارند. قرآن دانايان را هرگز برابر نادانان قرار نمى دهد و كسب دانش را از نيازهاى ضرورى حيات بشر عنوان مى كند و درجه دانايان را برتراز درجه مؤمنان مى داند.6 و به آنان سفارش مى كند تا در مقام تفقّه در دين برآيند.7پيامبر اسلام (ص) مى فرمايد: (دانش را بجوييد اگر چه در چين باشد چون جست وجوى دانش بر هر فرد مسلمان واجب است.)8اين تأكيدها سبب شد تا مسلمانان در راه دستيابى به دانش از ديار خود به كشورها و سرزمينهاى بسيار دور دست رخت بكشند.اين حركتهاى فرهنگ ساز گاهى از خود دانش اندوزى پربارتر بوده است. اين مهاجرتهاى علمى عامل آشنايى مسلمانان با فرهنگهاى گوناگون شده و كم كم آنان را در جريان دستاوردهاى فرهنگى مردمان ديگر قرار داد و مطلق گراييها را به نسبى گرايى و باور به نسبيت در ذهن دگر كرد.با نسبى گرايى و كنار زدن تعصبهاى كور و نابخردانه از ساحت تفكر و كانون و فضاهاى علمى و فرهنگى باب رفت و آمد و گفت و گوهاى علمى ـ فرهنگى مسلمانان با همه ملل و نحل فراهم شد تا آن جا كه كم تر دانشى ماند كه مسلمانان در راه درك وفهم آن تلاش نورزند و كم تر سرزمينى ماند كه دانشوران اسلامى براى دريافت علوم به آن جا سفر نكنند.جايگاه علم و عالم در پيشگاه قرآن احترام ژرف عالمان را در تمدّن اسلامى به دنبال داشت شخصيت عالمان و غير درخور تجزيه بودن علم و ايمان و پندار و كردار جايگاه ويژه اى را براى عالمان در جهان اسلام پديد آورد.قرنهاى طلايى تمدّن اسلامى ظهور علماى طراز اول را همراه داشت. به عقيده آنان: (علم جز براى كسى كه خود را به كلى وقف آن كند و با احترام به آن بگرود بال نمى گشايد. چنين كسى كه از استعداد فطرى باريك بينى و انديشه سالم برخوردار است اگر مدد خدايى با وى همراه و مسيرش درست باشد آستينها را براى كار علمى بالا مى زند و شب خيز و چنان سخت كوش خواهد بود كه خستگى او را از پاى در مى آورد. محققى چنين كوشا به تدريج بر موضوع مورد مطالعه خويش مسلط مى شود و از هر سوآن را مورد تحقيق قرار مى دهد. هنگام مطالعه علمى شاخه به شاخه نمى پرد و همچون شتر كورى كه در آب و گل افتاده باشد در تاريكى دست و پا نمى زند. عالم بايد اين صفات را با پرهيز از بدى نسبت به ديگر علما و عدم منازعه با آنان توأم كند. از مجامع عمومى بگريزد. از اشتباه و لجاج دورى كند. مطالعات خود را از مسير تاريكيهايى كه حقيقت را احاطه كرده اند منحرف كند. مسيرى مطبوع را برگزيند كه رودرروى مقصود باشد. با تشخيص مشكوك از مسلم و جدا كردن ظواهر فريبنده از شناخت قطعى و توجه به سويى كه برهان بدان منتهى مى شود مطالعات نظرى خود را با موضوع مورد نظر وفق دهد.)9جست و جو عينيت گرايى وجدان انتقادى اخلاق علمى از جمله امانت علمى و بى توجهى به كانونهاى قدرت و حسّ برادرى با دانشجويان همه از دستاوردهاى اسلامى است كه ميان دانشوران ملّتهاى مسلمان قرنها دوام آورد. دانشوران مى توانستند از حكومتها به سبب ضعف و ناهماهنگى آنها با علم و دين خرده بگيرند. اين خرده گيرى همواره جنبه عمومى داشت و انديشه ترقى اجتماعى از راه ابراز ديدگاه هاى فردى ناشناخته بود. آنان جدايى نظر و عمل فيزيك و متافيزيك و دانش و ارزش را روا نمى دانستند و هدف نهايى دانش را معرفت خدا و نزديكى به او يافته بودند و علم حقيقى را خودشناسى و خداشناسى تلقى مى كردند.برانگيزاندن به دانش اندوزى در اسلام و كنار زده شدن حدو مرزهاى نژادى و دينى و زبانى در عرصه فراگيرى دانش سبب شد كه هر كس از هر جا بتواند به كانونهاى علمى بپيوندد و دانش فرا گيرد. مرزهاى علمى فراخ شد و درهاى مدرسه ها بر روى فقير و غنى باز شد و مدرسه جاى بحث و گفت و گو و دفاع از هر نوع انديشه و تفكر گرديد. در محيط علمى مسيحى يهودى زردشتى صابئى و مانوى مورد احترام بودند و چون همه متعلق به حوزه علمى اسلامى شمرده مى شدند در شمار علماى اسلام به شمار مى آمدند. چنانكه عبدالكريم شهرستانى در كتاب ملل و نحل خود حنين بن اسحاق مسيحى را كه سهم شايانى در ترجمه آثار يونانى و سريانى داشت در شمار علماى اسلام آورده است.10شمارى از تراجم نويسان نيز ابن ميمون يهودى را از دانشمندان اسلام برشمرده اند.11 و همين جوّ علمى سبب گرديد تا دانشمندان برخلاف داشتن عقايد و باور داشتهاى گوناگون محترمانه كنار يكديگر بزيند تا آن جا كه سيد رضى و سيد مرتضى علم الهدى دو عالم بزرگ شيعه با ابوالعلاء معرّى كه متهم به زندقه و كفر بود در يك مجلس نشستند و اگر ابوالعلاء از روى فروتنى پايين مجلس نشسته بود او را در بالاى مجلس جاى مى دادند.12و سيد رضى ابواسحق صابى را مرثيه گفت13 و محمدزكرياى رازى كه به دهرى گرى متهم بود14 مى توانست آزادانه انديشه ها و آراى فلسفى خود را در مجلس قاضى شهر رى در برابر ابوحاتم رازى مطرح و از آن دفاع كند.15و يا مجالى پيدا مى شود كه ابوريحان بيرونى درباره آيين بودايى و هندو كتاب مى نويسد و در كند و كاو در متون مانوى عمرى را صرف مى كند.16در چنين حال و روزى بود كه دانش در جهان اسلام شكوفان گرديد و باليد و از حوزه ويژگان خارج و همگانى شد. ابن حوقل در سفرنامه خود مى نويسد: (عوام خوزستان مثل خواص ساير بلاد درباره كلام و علوم ديگر گفت و گو مى كنند.من خود حمّالى را ديدم كه بارى سنگين بر پشت داشت و با حمّال ديگر كه با او همراه بود درباره تأويل و حقايق كلام بحث و نزاع مى كرد.)17حتى مقوله هاى عقلى و فلسفى در ميان اعضاى خانواده ها مطرح مى شده است.درباره ابن سينا گفته اند: در آغاز جوانى به گفت و گوهاى پدر و برادرش در مسايل نفس و عقل گوش مى داده و توجه به فلسفه هندسه و حساب از همان جا براى او پديدار گشته است.رويكرد اسلام به دانشها سبب شد تا ترجمه فراوانى از نگاشته هاى جالينوس بقراط بطلميوس اوقليدس ارسطو و… در دسترس انديشه وران مسلمان قرار گيرد.حجاج بن يوسف بن مطر از جمله كسانى بود كه اسطقسات يا عناصر را كه اعراب آن را المجسطى ناميدند براى مأمون ترجمه كرد و نگاشت.اين كتاب اثر بطلميوس و از گرانبها ترين آثار يونانى در هيئت به شمار مى رود. اين ترجمه را سپسها حنين بن اسحاق و پس از او ثابت بن قرّه و سپس محمد بن جابر بن سنان البتانى (م:316 هـ.ق) پيراستند.ابن بطريق نيز كتاب اربع مقالات بطلميوس را در نجوم از زبان يونانى به عربى برگرداند.ترجمه هايى كه به وسيله حنين و شاگردانش صورت گرفت نشانه پيشرفتى بزرگ در تاريخ است.او براى به دست آوردن نسخه هاى بهترى از آثار طبّى يونان بسيار به رنج افتاد آنها را مقابله و با ترجمه هاى موجود سريانى و عربى برابر كرد و ترجمه هاى جديدى را فراهم ساخت.از مترجمان ديگر هم روزگار حنين بن اسحاق ابوزكريا يحيى بن بطريق است. از ترجمه هاى مشهور او كه اكنون در دسترس است سرّالاسرار منسوب به ارسطو در سياست و تدبير مملكت است. جيش بن حسن خواهرزاده حنين بن اسحاق عيسى بن يحيى و موسى بن خالد نيز از هم روزگاران و وابستگان مدرسه حنين بودند.برخوردارى از روحيه تساهل و تسامح و حسّ كنجكاوى و ميل به دانش اندوزى سبب شد تا فتح سوريه همانند كشورگشاييهاى ديگر اسلامى آميزش فرهنگ اسلامى را با داشته هاى فرهنگى بيزانس و روم شرقى در پى داشته باشد.منصور براى كامل كردن دانش خود و توسعه دانش نجوم نامه اى به قيصر روم نوشت و از وى خواست كه براى ترجمه پاره اى از كتابهاى علمى را براى او بفرستد و حكمران روم كتاب اقليدس و پاره اى از كتابهاى علمى ديگر را براى منصور فرستاد.18در عصر او به جابربن حيان ده كتاب بر اساس راى بليناس حكيم از مردم طوانه از شهرهاى روم تدوين كرد.19در زمان هارون الرشيد(170 ـ 193 هـ.ق) وقتى آنقره وعموريه و ديگر شهرهاى روم فتح شد كتابهاى زيادى از اين شهرها به دست آمد و هارون آنها را به بغداد انتقال داد و يوحنابن ماسويه كه مسيحى مذهب و سريانى زبان و از پزشكان مشهور جندى شاپور بود به كار ترجمه اين كتابها پرداخت. كار ترجمه از متنهاى لاتين كم كم آغاز شد ولى در سطح ترجمه از زبان يونانى رونق نيافت و غرب لاتين زبان براى مسلمانان دور و ناآشنا ماند.با اين حال تلاشهاى حسن و احمد پسران موسى بن شاكر مفيد افتاد. آنان به هزينه خود حنين بن اسحاق را همراه با چند تن ديگر به روم فرستادند. 20 و كتابهاى بسيارى را در زمينه فلسفه هندسه موسيقى حساب و طبيعت و دانشهاى گوناگون ديگر به بغداد آوردند.ييوحنا دمشقى كه سپسها از رهبانان دير قديّس سابا در قدس شد در دوران خلافت امويان در شام منصبى داشت.21پيوستگى فرهنگى دولت اموى با بيزانس در حدّى بود كه جاحظ پاره اى از عادتها و آداب اجتماعى آنان را در كتاب الحيوان 22 بازتابانده است.از جمله كتابهايى كه از رومى به عربى برگردانده شد كتابى در كشاورزى بود كه كاسيانوس باسوس آن را در حدود سال 550 م. نوشته بود.23از نشانه هاى داد و ستد فكرى فرهنگى جهان اسلام با بيزانس و روم علاقه شمارى از خليفگان به آوردن شمارى از دانشمندان قسطنطنيه به بغداد بود كه يوحنا نحوى از آن جمله است. حتى يك مورد از عمليات نظامى مأمون در خاك بيزانس براى اين بود كه امپراتور روم از آوردن ليون رياضيدان بيزانسى به بغداد جلوگيرى كرد.24 يك هيأت فرهنگى هم به سركردگى محمدبن موسى منجم از سوى الواثق به بيزانس رفت تا درباره اصحاب رقيم اطلاع يابد.25رفت و آمد با بيزانس و پيوند با آن امپراطورى در چند قرن پياپى بر معمارى اسلامى نيز اثر گذاشت داد و ستد فرهنگى و تمدّن اسلام و روم از راه اسيران سفرايى كه مبادله مى شدند سفرهاى افراد دانش دوست اعزام هيأتهاى فرهنگى درگيريهاى نظامى و مشاوران سياسى نيز صورت مى گرفت. آنچه روح اين پيوستگيها را پوشش مى داد تساهل و تسامح اسلامى در گرفتن دستاوردهاى فرهنگى قومها و ملّتهاى ديگر بود.علاقه مندى و دانش دوستى مسلمانان برابر آموزه هاى اسلامى سبب شد از زمان عباسيان آمد و شد فرهنگى مسلمانان با ساكنان شبه قاره هند نيز آغاز شود. اين آمد و شدها و آشناييها سبب شد كه در زمان منصور دوانيقى پاره اى از آثار علمى و ادبى از هندو به عربى برگردانده شود. از جمله به منابع ستاره شناسى و عرفان هند توجه تام صورت گرفت. بر اهمسپطپسدّهانت ستاره شناس هند در بغداد در زمان منصور عباسى حضور يافت.وى كتابى كه برابر ديدگاه هاى نجومى هندوها و دانش آنان به خامه منجم مشهور هندى برهَمگُپت براى شاه و يا گهْرمُكه نوشته شده بود به منصور نشان داد تا به زبان عربى ترجمه شود. محمد بن ابراهيم فرازى اين اثر را به عربى ترجمه كرد و نام آ را سند هند گذاشت 26 و از آن زيجى ساخت كه از زيجهاى مشهور مسلمانان به شمار مى رود.27بعدها در همه حوزه هاى حكمى ادبى عرفانى و علمى آثارى از هندو به عربى برگردانده شد. افزون بر اين كه بسيارى از دانش اندوزان واهل عرفان و تصوف از بخشهاى گوناگون جهان اسلام به هند مهاجرت كردند. منصور حلاج سفرى از راه دريا به هند رفت و پس از او بابا ريحان از بغداد به همراه گروهى از درويشان به بروح سفر كرد و پس از حمله سلطان محمود غزنوى و چيرگى او برهند مسلمانان بسيارى كه اهل دانش و دين بودند به اين سرزمين روى آوردند. على بن عثمان هجويرى شيخ اسماعيل بخارى فريد الدين عطار نيشابورى خواجه معين الدين چستى شيخ جلال الدين تبريزى از شاگردان شيخ شهاب الدين سهروردى عبدالكريم جيلى سيد محمد گيسو دراز و صدها چهره نامور ديگر از آن جمله اند.5. انسان دوستى
اسلام آيينى انسان گرا و بشر دوست است و بر شخصيت شرافت آزادى و شكوفايى انسان تأكيد مى ورزد و از به سخره گرفتن او پرهيز مى دهد و با پست و كوچك شمردن او به مخالفت بر مى خيزد. حقوق فطرى آدمى را در همه قلمروهاى آن مورد تأييد قرار مى دهد.اسلام به كرامت انسان باور دارد و اراده و عقل را پايه اين كرامت مى داند و در راستاى روشن گرى زواياى كرامت انسان قرآن به ابراهيم اسماعيل يوسف موسى عيسى هود صالح و شعيب اشاره مى كند و آنان را به عنوان انسانهاى با كرامت و مؤمن به همگان مى شناساند.اين گزينش نمونه ها از تمدّنهاى گوناگون خود ريشه در رويكرد انسانى اسلام به همه تمدّنهاى انسانى دارد.پيش فرض ذات مشترك براى همه انسانها و اهتمام به بالندگى اين ذات موجب شده است تا انسان در تمدّن اسلامى هميشه و همه گاه حس بالندگى را در خود احساس كند و نوعى رضامندى از جبين او هويدا باشد. فرودستى و فقر انسانِ اسلام را از پا نمى اندازد چنانكه رويدادهاى تكان دهنده زندگى انگيزه هاى افسردگى روحى او را رقم نمى زند; زيرا انسان اسلام حيات مادى را گذرگاهى مى داند كه بايد از آن گذشت او با توجه به اين بينش ژرف است كه همه بساط سعادت خود را بر اين گذرگاه نمى چيند و اين واقع بينى انسان مسلمان را مقاوم صبور و بردبار مى كند. انسان اسلام موجودى به خود رها شده و بدون مسؤوليت نيست اسلام براى تكامل مادى و معنوى او در چارچوب بسيار هماهنگ و توسعه يابنده برنامه داده است كه بخشى از اين هم سنگى و هماهنگى از درنگ و دادو ستد در فرهنگها و با تمدّنهاى ديگر و مهرورزى نسبت به همه انسانها و بنى نوع بشر شدنى است. همين آموزه درخورى پيوند جهان اسلام و داد و ستد علمى هنرى فرهنگى و سياسى آن را با خواست فرهنگها و دستاوردهاى همه انسانها ممكن ساخته است.6. هجرت گرايى
هجرت روح تمدّن است و هر تمدّنى ريشه در هجرت انسانها دارد. تمدّن اسلامى نيز خود از هجرت نبوى و هجرت انسانهاى مؤمن و هجرتهاى متعهدانه سرچشمه گرفته است و آغاز تاريخ آن را همين پديده به وجود آورده است.هجرت اسلامى از هجرت روانى آغاز مى شود و به هجرت مكانى مى انجامد. چنين هجرتى گستردگى جهان بينى و دگرگونى سنتها انديشه ها ديدها و نسبت فرهنگها را به دنبال دارد و يك انسان مهاجر به يك انسان تمدّن ساز و فرهنگ ساز دگر مى شود.تمدّن اسلامى چون خود دستاورد هجرت بود و هجرت را آغاز حركت خود در طول و عرض زمان و مكان قرار داده بود در ژرفاى خود به دستاوردهاى تمدّنهاى ديگر اهميت مى داد و نداهاى انسان هاى تمدّن ساز را مى فهميد و همين امر سبب گرد آمدن هزاران چهره پرفروغ از نژادها مليّتها فرهنگها و آيينهاى مختلف در كانونهاى تمدّن اسلامى در طول دوران پردرخشش آن شد.7. هدف گرايى
هجرت گرايى تمدّن اسلامى از هدف گرايى اسلام حكايت دارد. هدف اصلى تمدّن اسلامى پديدارى الگوهاى نظم پايدار و حفظ نظام موجود جامعه ومبارزه با علتها و سببهاى ناسازگارى بيرونى و درونى و پديده هايى است كه موجوديت آن را تهديد مى كنند. درخشندگيهاى زنده تمدّن مانند: دين هنر فرهنگ سياست و نيز كنشهاى پديد آورندگان آن تمدّن را به مانند يك موجود واقعى جلوه گر كرده است و لازم است در فراسوى چالشهاى ظاهرى يك تمدّن هدفهاى الهى و انسانى آن دنبال شود. بى هدفى سردرگمى براى انسان مدينه به بار مى آورد. و حيرت هميشگى افسردگى و بى روحى را به دنبال دارد. اسلام براى بيرون آوردن انسان از تحير و سرگردانى زمينه سازيهاى گوناگون دينى فكرى و فرهنگى كرده است اين هدف مندى كه در كلمه توحيد نمودار گشته و توحيد كلمه را به دنبال دارد بلندترين و پايدار ترين انگيزه در هم آميختگى مسلمانان با همه انسانهاى روى زمين بوده است.
8. توسعه گرايى
اسلام در محيط شهرى شكفته شد و پا گرفت و خود به خود با توسعه شهرها موافق بوده است. قرآن زندگانى قبيله اى و حيات بدوى را خوش نمى دارد. رو به رشد و توسعه بودن حيات بشر را به عنوان يك امر خوشايند مى پذيرد و از آن جا كه بسيارى از بايستگيهاى دينى جز در شهرها درخور اجرا نبوده است وجود مسجد جامع براى اقامه نماز جمعه بازار مدرسه و از همه مهم تر حمامهاى عمومى جز در شهر ميسر نيست روى بر تافتن از زندگى شهرى و روى آوردن به باديه محكوم شده است و اين رويكرد از اسباب مهم پيوند و پيوستگى مسلمانان شهرنشين با شهرهاى همجوار و با شهرهاى دور دست بوده است. آنان براى حفظ جايگاه سياسى فرهنگى و اقتصادى خود ناگزير بوده اند در جريان پيشرفت و توسعه مدنيتهاى ديگر قرار گيرند.و از دستاوردهاى تكنيكى هنرى و علمى آنها بهره ببرند.توسعه گرايى از پيامدهاى جامع بودن اعتدال اجتماعى و قانونگرايى است. يعنى جامعه اى مى تواند به توسعه منطقى دست يابد كه از جامع بودن برخوردار باشد. به توازن گرايش يابد و در برابر قانون سر به فرمان باشد.الف. اعتدال: در اسلام چيزى خردمندانه و ميانه گراى وجود دارد كه سبب هماهنگى دين و دنيا و فرهنگها و تمدّنها مى شود و آموزه هايش پذيرش همگانى مى يابد. پيام اسلام نه براى دشوار كردن بلكه براى آسان كردن زندگانى و نه براى زيان رساندن بلكه براى فايده رساندن فرود آمده است. هدف تمدّن اسلامى آموزش لازم براى مسلمانان و هموار كردن راه دشوار زندگى اين جهانى و آن جهانى و درخور تحمل ساختن حيات وبهره گيرى از زيباييهاى آن از راه اعتدال است و اين اعتدال راه آمد و شد با همه فرهنگها و تمدّنها را تا جايى كه مفيد فايده باشد فراهم مى كند. چنانكه هماهنگى بين دين و دنيا داد و ستد مسجد و مدرسه و مسجد و بازار را به دنبال دارد و حكومت دينى هرگز از حكومت روحانى جدا نيست.ب. آفرينندگى: انسانِ اسلام انسان آفرينش گر و هنرمند است و در اسلام از انسان چيزى جز درنگ در آفرينش براى شكوفايى آفرينندگى خدادادى او خواسته نشده است. اسلام با دعوت انسان به كندو كاو در حوزه طبيعت و تاريخ از يك سوى پويايى معرفت را در او بارور مى سازد تا نگاه ايستاتيك را كنار زند و از سوى ديگر مى كوشد تا آدمى را از قيد وبندهايى كه نفس و نفسانيت و يا اهريمنان بيرونى بر جان او مى زنند برهاند.اسلام وحدت جمعى و نظم همگانى درخور پذيرش را نه با زور حفظ مى كند و نه با پيروى كور كورانه از آداب و رسوم پيشينيان بلكه پشتيبانى ارادى وفادارى پر كشش انسان را كه از ژرفاى جان او سرچشمه مى گيرد دنبال مى كند واز اين راه امكان هماهنگى تك تك افراد جامعه و تمدّنها را بر اساس معيارهاى عدالت انسانيت آزادى بِه سامانى و آفرينندگى پديد مى آورد.ج. قانونگرايى: هماهنگى و هموزنى جامعه افزون بر توسعه گرايى به نظامهاى حقوقى نيازمند است كه پيوند تك تك افراد آن را نسبت به يكديگر و نسبت به گردانندگان آن جامعه و نسبت به جامعه هاى ديگر باز شناساند حقوق انسان حقوق خانواده حقوق اقليتها حقوق مدنى و حقوق بين الملل را مورد توجه قرار دهد. ما همه اين گرايشهاى حقوقى را به طور جامع وجدى در اسلام مى يابيم. اسلام چنانكه اشاره شد همه انسانها را داراى يك ذات و يك نوع از گرايشهاى نظرى مى شناسد و درنقطه برابر به ولايت مطلق الهى باور دارد و نمونه هايى از سركشى انسانها را در برابر اين ولايت در طول تاريخ يادآور مى شود و خود را دين ارزشهاى مشترك ميان امتها مى داند. يعنى در فلسفه حقوق اسلامى تنها يك قانون مى تواند بر روى زمين وجود داشته باشد و آن قانون اسلام است و تمام انسانها در يك مرحله رشد و تجربه تاريخى اسلام را به عنوان تنها قانون ماندگار خواهند پذيرفت و از قانون الهى اسلامى پيروى خواهند كرد و راه گريزى از آن وجود ندارد; چرا كه حقوق اسلام همان حقوق طبيعى و تكوينى يا به سخن بهتر حقوق فطرى است حقوقى كه شايستگى جعل ندارد و در سرشت پديده ها نهفته است و عمل برابر آن توسعه واقعى جامعه را به دنبال خواهد داشت.د. گرايش به جامع بودن: تمدّن اسلامى تمدّنى سالم و ميانه گراى و پاسخ گو به همه پُرسمانهايى است كه انسان براى زندگى هماهنگ و هم سنگ خود نيازمند آن است. در اين تمدّن عقل و عشق هر دو سيراب و بارور مى شوند و روح و جان همزمان به مرز كمال مى رسند و در همه هنرها و دانشهاى ناب تجربى و انسانى در كنار علوم دينى به كند و كاوهاى پربها و ماندگار دست زده اند. ادبيات معمارى نقاشى موسيقى هنرهاى دستى تاريخ نگارى حكمت رياضيات نجوم فيزيك و شيمى در دامن فرهنگ علم پرور اسلام به نموّ رسيدند.اسلام در عرصه هاى بهداشت و تندرسى مسلمانان به كردار جادوگران فالگيران و رمّالان در درمان بيماران پايان داد و با آن كه پزشكان صدر اسلام بيش تر غير مسلمان بودند با ارج گذاردن به اين دانش توجه آنان را به خود جلب كرده از دستاوردهاى علوم پزشكى همه ملّتها بهره جست و مسلمانان خود به آزمايش و تجربه دست زدند و كتابهاى گرانسنگى چون حاوى و قانون رادر اين دانش نوشتند. حكماى اسلام به كيميا و داروگرى توجه نشان دادند. از مشهورترين شيمى دانان جهان اسلام مى توان از جابربن حياّن نام برد.او از اصحاب ويژه امام جعفر صادق(ع) بود و جوهر شوره جوهر گوگرد و سود سوزآور و جيوه از كشفيات اوست.مسلمانان به گياه شناسى نيز چون دانشهاى ديگر راغب بودند و در زمينه جانور شناسى نيز پژوهشهاى مفيدى انجام داده اند و در رياضيات و فروع آن آثار گرانبهايى را آفريدند. در جغرافيا و تاريخ نيز پژوهشهاى بسيار مفيد و بى طرفانه اى توسط مسلمانان صورت گرفته است.در آثار علم گرايى اسلام انسان را به عقل گرايى و غير عرفان فرا خوانده است. علم گرايى تنها بخشى از نياز انسان را بر مى آورد و عقل گرايى و باور به داده هاى دل نيز لازم است به همين دليل تمدّن اسلامى يك تمدّن تك ساحتى نيست چنانكه انسان اسلام يك انسان تك بُعدى نيست.او در همان حال كه به داده هاى حس وعقل توجه دارد به داده هاى دل و شهود جان نيز اهميت مى دهد و با سير و سلوك و رياضتهاى نفسانى مى كوشد از همه منابع و سرچشمه هاى معرفت بهره گيرد.در همين راستا تمدّن اسلامى هم با تمدّنهاى حس گرا پيوند بر قرار كرده است هم با تمدّنهاى عقل گرا و هم تمدّنهاى عارفانه. تمدّن امروزين غرب يك تمدّن حسّ گراست و علم در محور آن قرار دارد و تمدّن پيشين آن يك تمدّن راسيونالى بود و تمدّنهاى شرقى بويژه تمدّن ايران و هند تمدّنهاى شهودى است.مسلمانان به منظور پايه ريزى تمدّن خود با گرايش همه جانبه به علم و عقل و دل و بهره گيرى از همه آنها در عمل بستر حركت اين تمدّن را به سوى داده هاى فرهنگها و تمدّنهاى ديگر هموار ساخت و بى گمان در ميان تمدّنهايى كه اسلام با آنها در آميخته است تمدّن ايران يك تمدّن استثنايى است. دادوستد اسلام و ايران بر خلاف پيشينه تاريخى بسيار طولانى كه به آغاز پيدايش اسلام بر مى گردد هنوز هم زنده و شاداب است و در ميان كشورهاى اسلامى خدمات متقابل اسلام و ايران بى مانند است; بويژه آنچه كه در طول انقلاب اسلامى ايران رويداده است اين دادوستد را براى همه صاحب نظران در خور درنگ ساخته است.ابوالحسن عامرى نيشابورى در الاعلام بمناقب الاسلام ضمن تأييد حالت استثنايى ايران براى اسلام آن را واسطة العمران مى خواند.28 و صاعد اندلسى در طبقات الامم از ايرانيان به عنوان اوسط الامم ياد مى كند.29پيشينه مردم ايران از فرهنگ جهانگرايى حكايت داشت كه در اواخر دوره ساسانى سترون شده بود و زايش براى اين فرهنگ امرى حياتى مى نمود. شايد به همين دليل جهانگرايى مردم وابسته به قلمرو فرهنگى ايران در طول تاريخ درازشان پذيرايى عنصر مثبت و سازنده فرهنگ بيگانه بودند و در برابر اشاعه عناصر فرهنگى كارساز از هر قوم و فرهنگى هيچ گونه ايستادگى سرسختانه اى از خود نشان نمى دادند. جايگاه ارتباطى فلات ايران نيز در خصلت جهانى بخشيدن به فرهنگ ايرانى نقش بسيار تعيين كننده اى داشت. اين فلات به دليل جاى گرفتن در كانون جغرافيايى تمدّنهاى جهانى و تحركى كه در دو هزار سال در قلب دادوستدهاى فرهنگى جهان داشت فرهنگ ايرانى از مسير جاده ابريشم با فرهنگهاى بزرگ دوران گذشته يعنى هند چين روم و آسياى صغير پيوسته در تماس و رد وبدل و داد وستد بود و از جهت فرهنگى هم آنها را تغذيه مى كرد و هم خود تغذيه مى شد و ايرانيان اين جايگاه را خوب و درست بازشناخته بودند و هميشه در انديشه بوده اند تا با پديدارى راه هاى پيوستگى بيش ترين سود مادى و معنوى را از اين جايگاه ممتاز ببرند.آنچه بر شمرديم سبب شد تا ايرانيان به اسلام روى بياورند و شيفته جهانشمولى و جهانگيرى آن باشند.اسلام اين بشارت را به ايرانيان مى داد كه سراسر جهان را زير پرچم خود درآورد. آنها به چنين پشتيبانى سخت نيازمند بودند. در دوره پس از اسلام بود كه براى نخستين بار ايرانيان تا دورترين نقطه هاى جنوب شرقى آسيا از جمله مالزى و اندونزى وارد شدند و در گشودن دروازه هاى اسپانيا شركت جستند و پس از دست يازى به اين سرزمين براى سازمان دهى فرهنگى آن هزاران فقيه مفسّر محدّث قاضى امير دبير و سياستمدار خراسان و ديگر سرزمينها و شهرهاى ايران به اسپانيا رفتند.30از سوى ديگر ايرانيان در سايه اسلام توانستند حضور خود را تا حَلَب ديار بكر و شام توسعه دهند و اين حضور تنها حضور سياسى نبود بلكه حضور فرهنگى و علمى نيز بود و در نقطه مقابل ايرانيان به دليل جايگاه جغرافيايى سرزمين خود نقش اساسى در گسترش عناصر فرهنگى اسلام به ديگر سرزمينهاى جهان و پذيرش آنها به درون قلمرو فرهنگ اسلامى ايفا كردند.افزون بر اينها پويايى قومهاى ايرانى نيز در گسترش اسلام بسيار نقش آفرين بود. خاندانهاى بزرگ ايرانى قرنها بود كه در دور افتاده ترين سرزمينهاى جهان از هند و چين و كشورهاى جنوب شرقى آسيا تا قاره آفريقا و كشورهاى عربى در پيوند بودند. وجود گورستانها ابنيه و آثار و واژگان فارسى در سرزمينهاى گوناگون جهان: ماوراء النهر تركيه شبه قاره هند و آفريقا و… حاكى از اين هجرتهاست. و اين امر در رواج اسلام بسيار كارگر افتاد.حايل شدن امپراتورى عثمانى ميان ايران و غرب از رونق فرهنگى ايران و به روز بودن آن كاست. از رونق افتادن جاده ابريشم نيز تكاپوى فرهنگى ايران را به كم ترين حد آن رساند. آخرين ضربه را ديوار كمونيسم به ايران زد و غرب به همين دليل قرنها از تفسير و برداشت ايرانيان از اسلام بيگانه ماند ولى با ظهور انقلاب اسلامى و كم رنگ شدن مرزهاى فرهنگى جهان بار ديگر فرهنگها به گفت و گو برخاسته اند وهماوردى شديد ميان آنها به چشم مى خورد و انقلاب اسلامى با مخاطب قرار دادن همه مسلمانان جهان كه امروزه در همه سرزمينهاى جهان حضور دارند بلكه مخاطب قرار دادن جهانيان به جاى تكيه بر ويژگيهاى ملّى و مخاطب قرار دادن مردم داخلى و توجه به مسائل درونى شايستگيهاى خود را در خور عرضه درعرصه هاى جهانى يافته است.گرايش به جامع بودن كه در جوهره اسلام به عنوان آخرين دين الهى نهفته است سبب گرديده تا عرصه هاى داد و ستد تمدّن اسلام با تمدّنهاى ديگر چند وجهى و بسيارگونه گون باشد. داد و ستد در آفاق علم و زيبايى شناسى حكمت و عرفان از رايج ترين وجوه است.علم وهنر اسلامى هيچ مرز و حد محدود كننده اى را در جهان پيش روى خود نداشت و مسلمانان در يك داد و ستد علمى و هنرى در سطح جهانى پيوسته بر دامنه و ژرفاى دانش و ديد خود افزوده اند. در شكل گيرى علم و حكمت و عرفان و هنر اسلامى همه اقوام مسلمان و حتى غير مسلمان نقش داشته اند. از آن ميان هنر اسلامى به دليل دارا بودن جنبه هاى انتزاعى بسيار قوى و اثر پذيرى از الهيّات به عنوان اصل حاكم از الگو بردارى از طبيعت پرهيز داشته و از فراغ در نماسازى و تكرار مخلّ و مملّ دورى جسته است. با اين حال از هنر ساسانى و بيزانس و قبطى و چينى و هندى اثر پذيرفته و خود بر روى همه اين هنرها و هنر اروپا اثر گذاشته است. هنرمندان اروپايى خطوط تزيينى اسلامى را بدون آن كه معانى آنها را بفهمند در آثار هنرى خود به كار گرفتند و از اشكال هندسى و گياهى آن بهره جستند. شمارى از تصويرگران فرانسه پس از حمله ناپلئون به مصر از هنر اسلامى اين سرزمين اثر پذيرفتند.31منشأ هنر اسلامى را در جهان بينى اسلامى و وحى بايد جست و ريشه آن را در سببها و علتهاى ظاهرى نمى توان يافت زيرا تفكر اسلامى تنزل اعلى به اسفل عقلانى به جسمانى يا قدسى به اين جهانى را روا نمى داند.سرچشمه و خاستگاه هنر اسلامى نه شريعت است و نه فقه و كلام سرچشمه آن در باطن دين نهفته است و از معرفتى كه داراى سرشت روحانى است سرچشمه مى گيرد ثمره شهود عقلى نمونه هاى مثالى اين جهان خاكى است و به همين دليل مقلّد اشكال ظاهرى طبيعت نيست.قراء ت قرآن يك هنر صوتى قدسى تمام عيار است و خوشنويسى هندسه روح است كه تمام تواناييها يا صور مثالى الهى پنهان در خزانه غيب را با حروف و واژگانى كه نمونه تمام صور اين جهانى است بر لوح محفوظ نگارين ساخته و آن را آشكار و جلوه گر مى سازد معمارى اسلامى نيز وجهه قدسى دارد و با استفاده از نقشهاى هندسى و اسليمى سبب مى شود كه جسمهاى مادى در برابر نمونه هاى مثالى معنوى خود شفافيت بيابند. همه هنرهاى اسلامى از وحدت عالم هستى و وراى آن يعنى وحدت اصلى الهى حكايت دارند.در ميان هنرها هنر بالنده ايران براى نشان دادن جامع بودن معنوى و زواياى قدسى اسلام از گنجايى و تواناييهاى بسيار خوبى برخوردار بوده است. وقتى عربها بر ساسانيان تاختند هيچ شاهدى بر وجود هنر زردشتى در خور مقايسه با هنر مسيحيت يا بودايى نديدند و اين امر سبب شد تا وام گيرى از اشكال و انديشه هاى هنرى ايرانيان آسان تر از آثار هنرى مسيحيان شام و مصر و حتّى عراق باشد; زيرا مسيحيان نه تنها هنرى داشتند پر از درونمايه هاى شمايل نگارى بلكه اين هنر از آنِ يك دشمن شكست نخورده اسلام يعنى بيزانس بود. وانگهى هنر ساسانى در پى نگاشتن نقش آدميان و جانوران نبود. به همين دليل تمدّن اسلامى در دادوستد با تمدّن ايران از هنر آن اثر پذيرفت. هنر معمارى ايران از وجه جهانى شدن برخوردار بود. آنچه ما در تخت جمشيد شاهد آن هستيم هر چند جلوه اى از كار هنرمندان سراسر جهان متمدّن آن روز از جمله ايونى ها ساردى ها مادها مصريها بابليان آشوريان و حبشيان بوده است; ولى شگفت اين كه دستاورد و تركيب نهايى كارهاى هنرى در تخت جمشيد و پازارگاد ساختار تازه اى يافته است و ابتكار فرهنگ ايران را در تركيب نهايى در خود به نمايش مى گذارد و اين از جهانى بودن اين هنر و فرهنگ حكايت دارد.در حوزه ادبيات هنر ايران از آموزه هاى اسلام اثر پذيرفت. از رويكرد فرامرزى و فرا قومى برخوردار شد. شعر عرفانى فارسى كه بيانگر انسانى ترين و جهانى ترين بُعد قلمرو فرهنگى ايران است از همه عناصر ديگر بيش تر رويكرد جهانگرايانه را مى نماياند. نغمه هاى حافظ مولانا خيّام و عطّار هيچ كدام ملّى و منطقه اى نيست. آنان جهانى مى انديشند و به همه جهانيان بستگى دارند. به همين دليل از شاعران شرقى هيچ كدام به اندازه شاعران ايرانى در كانون توجه جهان معاصر غرب قرار نگرفته اند. ولى سوگمندانه انتظارهايى كه براى آينده در نظر ملّت شكل گرفته است در هنر معاصر بازتاب نيافته است. خودباورى هنوز در هنر ما جلوه گر نشده است. اين خودباورى هنگامى جلوه گر مى شود كه در آفرينش هر اثر هنرى تمام توجه به سوى خدا باشد و حركت براى رضاى و پسند او شكل بگيرد و نه رضا و پسند مردم.دادوستد در حوزه عرفان نيز براى
مسلمانان خوشايند و از جايگاه ويژه اى برخوردار بوده و بر جامع بودن و جهانى شدن آن افزوده است.عرفان محور اصلى معارف قرآنى است و مسلمانان براساس همين تأكيد داده هاى شهودى را از همه ملّتها گرفتند و خود بر آن چيزهايى افزودند و به ملّتها ارائه دادند. عرفان اسلامى بر عرفان ايرانى اثرگذارده و از آن نيز اثر پذيرفته است. اثرپذيرى عرفان اسلامى از عرفان ايرانى كه حكمت خسروانى را به وجود آورده غير درخور انكار است.مسلمانان بويژه مسلمانان فارسى زبان كه به راحتى مى توانستند از منابع نياكان خود استفاده كنند دستاوردهاى ژرف حكمت خسروانى را كه به وحدت دين و دولت و عالم و آدم تأكيد داشت در قلمرو نورشناسى يزدان شناسى و جهان مينوى فرّه ايزدى اشاپسندانها هَوَرقليا و هورخش جسد مثالى فرشته شناسى اقليم هشتم ارض ملكوت و فرّكيانى در قالب حكمت اشراق با كوشش دانايانى چون سهروردى شهرزورى قطب الدين شيرازى ملاجلال دوانى غياث الدين دشتكى ميرداماد ميرفندرسكى ملاصدرا ملاهادى سبزوارى و عرفايى در شمار بايزيد بسطامى منصور حلاّج ابوالحسن خرقانى به حكمت و عرفان اسلامى ارزانى داشته شد. و از آن سوى و در برابر ايرانيان از دست آورد بلند و ژرف عرفان و فلسفه اسلامى سود بردند.اسلام با داشتن اين ويژگيهاست كه در طول حضور و حركت خود در بستر تاريخ توانسته است با همه فرهنگها و تمدّنها به گفت وگو بپردازد و از دستاوردهاى آنها در راستاى نيازهاى مسلمانان بهره گيرد.براين اساس امروز كسى منكر اثرگذارى مستقيم جهان اسلام بر حركت درخشان علمى و فرهنگى ايران هند مصر و شبه جزيره عربستان و نيز اسپانيا و پيدايش رنسانس در جهان غرب نيست و نيز كسى نفى نمى كند كه صدها اثر علمى از عربى به زبانهاى اروپايى در گذشته هاى دور و نزديك ترجمه شده و كانونهاى علمى غرب را تحت تأثير خود قرار داده است.قسطنطين افريقايى كه به سال 1015م/405 ـ 6هـ.ق. در كارتاژ (قرطاجنه) ديده به جهان گشود و در مونته كاسينو Montecassino در سال 1087م/479 ـ 8هـ.ق. در حالى كه از راهيان فرقه بنديكتيان بود به درود حيات گفت از نخستين مترجمان به شمار مى رفت.ييكى ديگر از مترجمان كتابهاى عربى پلاتوى تيوولى Ploto of tivoli است كه در اصل ايتاليايى بود و در اسپانيا با همكارى ابراهيم بن حيّه عالم يهودى مستعرب كتاب بتّانى در هيئت و آثار فرغانى و ديگران را ترجمه كرد. كم كم با پشتيبانى فردريك دوم كه تا اندازه اى از فرهنگ اسلامى و زبان عربى اثر پذيرفته بود جريانهاى انتقال ميراث اسلامى از سيسيل و اسپانيا به اروپا به هم پيوستند و تا حدودى يكى شدند. مايكل اسكات تئودو روس انتاكى جووانى و مزه پالرمويى Mose of palermo از مترجمان برجسته فردريك بودند كه كارشان برگرداندن كتابها و منابع عربى به زبانهاى اروپايى بود. شمارى از اين مترجمان در بغداد موصل و شهرهاى ديگر اسلامى درس آموخته بودند.32با توجه به اشارات بالا روشن مى شود كه بر اثرگذارى مسلمانان در نهضت علمى جديد شاهدهاى فراوان وجود دارد. جورج سارتن به درستى پيدايش و رشد اسلام را شگفت انگيزترين حادثه مى داند. وى به عنوان يكى از بلندپايه ترين تاريخ نگاران علم براى نشان دادن جايگاه اسلام در قرون وسطى هفت عصر علمى را به نام دانشمندان مسلمان نامگذارى كرده است: عصر جابر بن حيان عصر خوارزمى عصر رازى عصر مسعودى عصر ابوالوفا عصر بيرونى و عصر عمر خيام كه فاصله زمانى نيمه دوم سده هشتم ميلادى تا نيمه دوم سده يازدهم ميلادى را در بر مى گيرد.با اين همه نكته مهم اين جاست كه اين دادوستد به پايان نرسيده است و هم اكنون نيز ادامه دارد و در كنار اثر ژرفى كه غرب با همه زواياى مدنى و فرهنگى خود بر دنياى اسلام گذاشته است خود نيز از دستاوردهاى فرهنگ و تمدّن پوياى اسلامى اثر پذيرفته است.تمدّن اسلامى كم كم از زير خاكستر زمان سر بر مى آورد و با بازيافت پيشينه هاى خود حركتهاى ژرف سياسى و فرهنگى را در همه گستره جهان اسلام پديد مى آورد.اسلام آيين زنده اى است و مدعى توان و برنامه براى حضور در ساختار نوين جهانى.اسلام در جهان جديد كه بسيارى از برنامه هاى تمدّن جديد رنگ باخته اند و ثابت شده كه تمدّن جديد توان راهبرى معنوى و حركت بر پايه انسان دوستى و كرامت دادن به انسان را ندارد براى بنيان گذارى تمدّنى نو بر پايه كرامت انسانى و ميدان دارى معنويت آمادگى و توان لازم را دارد.
بايستگى بازيافت دستاوردهاى تمدّن اسلامى
از مطالعه ويژگيهايى كه در وجدان تمدّن اسلامى نهفته است و قرنها اين وجدان آگاه باب پيوند و دادوستد تمدّن اسلامى را با تمدّنهاى ديگر فراهم ساخته روشن مى شود كه اين تجربه تاريخى هنوز در خورى و شايستگى تولد جديد را دارد. و دين اسلام به عنوان بزرگ ترين دين زنده شاداب پويا و حماسى جهان شايستگى آن را دارد كه تمدّن مسلمانان را بار ديگر با شكوه تر از گذشته بازسازى كند.ولى بايد توجه داشت كه چيرگى سياسى فرهنگى و نظامى غرب بر كشورهاى اسلامى در سده هاى پسين ضربه هاى سهمگينى بر تمدّن اسلامى وارد كرده است; تا جايى كه امروزه كسانى بحث از تمدّن اسلامى را بحث تاريخى محض كه جايى در جهان خارج ندارد مى دانند و در آميختن و هضم شدن در ليبراليسم و مدرنيسم غرب را به عنوان آخرين داده اين مدنيت يك امر ناگزير و پرهيز ناپذير مى دانند.اما با صرف نظر از پاكيها و پليديهايى كه تمدّن غرب براى جهان غرب داشته است آيا تمدّن غرب براى جهان اسلام دستاوردى جز مصرف گرايى پوچ گرايى بحران هويت انسان گريزى فروپاشى ارزشها و سنتهاى نيك و دورى از ساحت قدس عالم را داشته است؟آيا راه وارونه غرب بسيارى از دستاوردهاى درخشان تمدّن ما را از ما نگرفت؟ آيا در نقطه مقابل تمدّن اسلامى جز تعالى جويى و رسيدن به كمالهاى معنوى را براى ملّتها به ارمغان آورد؟تلخكاميهايى كه بر مسلمانان در سده اخير فرو باريد آنان را به چند دسته كرد: شمارى پيروى از غرب را كوركورانه پذيرفتند شمارى در اعماق دهليز سنتها فرو رفتند و شمارى نيز منادى اصلاحات شدند و ضرورت بيدارى مسلمانان را گوشزد كردند.اين جريان سوّم كه به پيشگامى سيد جمال الدين اسدآبادى آغاز شد هنوز هم در آفاق جغرافياى معنوى جهان اسلام طنين انداز است و براى ما تنها راه حل گريزان بى هويتى و فروغلطيدن در آغوش انديشه هاى لائيك و تمدّن صرفاً مادى غرب است. توجّه به گوهر دين و فهم و درك تواناييهاى آن براى بازسازى هويت در گام نخست و دادوستد دو سويه و كارساز و مفيد با تمدّن غرب در گام دوم از اهميّت برخوردار است. ما از اينراه است كه مى توانيم به فهم مسأله خودى دست يابيم و براى بالا بردن آن به طور گزينشى با داده هاى جهان غرب و شرق عمل كنيم و معيار اساسى انتخاب خود را فايده و سودمندى بدانيم كه از دادوستد با غرب بهره جهان اسلام مى شود و اگر اين پيش انگاره وجود نداشت و پيوند با غرب هماهنگى و تعادل ما را به هم زد بايد از دادوستد دست كشيد.و اين سياست خود به خود تا زمانى ادامه خواهد يافت كه ما در جايگاه قدرت نباشيم. وقتى مقتدر شديم و پراكندگى كنونى از ميان رفت با شرايط بهترى مى توانيم در عرصه هاى بين المللى عمل كنيم. و براى كسب اقتدار فرهنگى و سر زندگى و سازندگى بايد داده ها و آموزه هاى دين و نمادهاى اساطيرى را كه براى نظم يافتن تجربه ها و انتقال ذهنيتها بر اساس خيال انگيزى و قومى در زندگى ما پديد آمده است مورد مطالعه قرار دهيم در راستاى احيا و توسعه هنرهاى اسلامى ونوسازى حكمت و فلسفه بويژه عرفان اسلامى گام هاى اثرگذار را برداريم.بدون سرزندگى اين چهار مقوله ما توانايى لازم را براى دادوستد با فرهنگ غرب نخواهيم داشت و گذشت زمان جهانى شدن همه بقاياى تمدّن درخشان معنوى ايران و اسلام را از خاطره ها خواهد زدود.
10. الملل و النحل شهرستانى ج5/3 قاهره 1368. 11. مصطفى عبدالرزاق دانشمند مصرى مى نويسد: (واذا كان حنين بن اسحاق المسيحى من فلاسفة الاسلام فانه لاوجه للتفرقة بينه وبين موسى بن ميمون). ر.كموسى بن ميمون حياته و مصنّفاته وافسون ابوذويب از قاهره 1955م. 13. وفيات الاعيان ابن خلكان ج52/1 بيروت 1968. 1. سوره زمر آيه 18. 12. تعريف القدماء بابى العلاء223/ قاهره 1363ق. 15. اعلام النبوة ابوحاتم رازى3/ تهران 1356ش. 16. رسالة ابى ريحان فى فهرست كتب الرازى3/ تهران 1352. 17. صورة الارض ابن حوقل230/. 18. تاريخ تمدّن اسلام جرجى زيدان 553/. 19. الفهرست ابن نديم503/. 14. زاد المسافرين ناصر خسرو قباديانى 72/ برلين 1341ق. 24. همان341/. 2. الاعلام بمناقب الاسلام ابوالحسن عامرى ترجمه احمد شريعتى و حسين منوچهرى5/ مركز نشر دانشگاهى تهران. 25. ابن خرداد به106/ ـ 107 به نقل از العلاقات العباسيه البيزانطيه. 20. همان444/ 448 449. 27. تأثير اسلام در فرهنگ هند تا را چند ترجمه عزالدين عثمانى پاژنگ تهران. 22. الحيوان جاحظ ج124/1. 29. طبقات الامم15/. 26. تاريخ عرب فليپ حتى ترجمه ابوالقاسم پاينده ج389/1 مؤسسه فرانكلين 1344. 28. الاعلام بمناقب الاسلام168/. 21. العلاقات العباسيه البيزانطيه موفق سالم نورى336/ بغداد چاپ اول. 1990م. 23. همان 340/1. 3. انتقال علوم يونانى به عالم اسلامى 107/ 31. فى الفصول الاسلاميه محمد حسن زكى ج50/7. 30. (سهم ارزشمند ايران و فرهنگ جهان) عبدالحميد نيروزى581/. 32. تاريخ سيسيل در دوره اسلامى عزيز احمد ترجمه نقى لطفى و محمد جعفر ياحقى111/ علمى و فرهنگى. 4. همان149/. 5. تعليقه محقق داماد بر اصول كافى171 . 6. سوره مجادله آيه 11. 7. سوره توبه آيه 122. 8. روضة الواعظين ج16/1. 9. خلقت و تاريخ مطهر بن طاهر مقدسى به نقل از اسلام در قرون وسطى پروفسور فن گوستادگروبنام ترجمه غلامرضا سميعى245/ نشر البرز تهران 1373.