خودی و غیر خودی از منظر نهج البلاغه (3) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

خودی و غیر خودی از منظر نهج البلاغه (3) - نسخه متنی

محمد محمدیان تبریزی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خودى و غير خودى از منظر نهج البلاغه

بخش سوم

محمد محمديان تبريزى

ءخودى‏هاى ضعيف

نيروهاى خودى سست و ضعيف بعدازمدتى حضور در جبهه حق ودفاع ازارزش‏هاى والاى علوى، خستگى و ضعف برآن‏ها چيره گشته و از ادامه راه باز ماندند.

نقش منافقين و نيروهاى خودى تغييرموضع داده در ايجاد روحيه ياس و شكست وسستى در ميان اين گروه، بسيار برجسته وروشن است. تبليغات مسموم و نگرانى ازآينده‏اى كه توسط منافقين، تاريك و مبهم‏جلوه مى نمود، اين چنين فضايى را براى‏نيروهاى خودى به وجود آورده بود.

چهارسال از حكومت اميرالمؤمنين‏عليه السلام‏نگذشته بود كه نشانه‏هاى ضعف و ناپايدارى‏در امت ظهور كرد و جمع زيادى دست ازيارى حضرتش برداشتند و به نداى آن‏بزرگوار لبيك نگفتند.

از هنگامى كه عمروبن‏عاص توانست نقشه‏قرآن برسرنيزه كردن را به مرحله اجرا برساندو اين توطئه را تا حكميت و تعيين حكم‏پيش ببرد، نشانه‏هاى ضعف در اردوگاه‏حضرت على‏عليه السلام پديدار گشت و بعد از جنگ‏با خوارج، به اوج خود رسيد و بر اكثر ياران‏حضرت سيطره يافت.

بعد از اتمام جنگ نهروان،اميرالمؤمنين‏عليه السلام مردم را به جنگ مجدد بامعاويه دعوت نمود، تا ريشه فساد و تباهى‏خشكانده شود و جرثومه ضلالت و انحراف‏شكسته و بت‏بزرگ شاميان سرنگون گردد.اما اين بار خواص امت و به تبع آنان، عموم‏مردم اين دعوت حق را اجابت ننمودند و ازيارى حق رويگردان شدند. شهادت ياران‏وفادار حضرت على‏عليه السلام در صفين و بعد ازآن، و تبليغات زهر آگين معاويه و ايادى او درميان لشكريان حضرت على‏عليه السلام از سوى‏ديگر، روحيه مقاومت مردم را درهم شكست‏و تاب و توان ايستادگى را از آن‏ها گرفت.بزرگان قبايل با كيسه‏هاى زرشامى خريدارى‏شدند و باوعده‏هاى شيرين رياست و حكومت‏دست از يارى حضرت على‏عليه السلام برداشتند.مردم عادى نيز با مشاهده رنگ به رنگ شدن‏بزرگان خود، دل به رفاه و راحتى دنيا بستندو زمينه شكست‏حق و غلبه معاويه را آماده‏كردند. همه گلايه‏هاى حضرت على‏عليه السلام ازمردم به اين دوران مربوط مى‏شود.دردناك‏ترين و پرغصه‏ترين كلمات آن‏حضرت در اين زمان ايراد شد.

مخاطبان حضرت على‏عليه السلام در ملامت‏ها وسرزنش‏هاى اين دوران، مردمى هستند كه باپاره كردن ريسمان‏هاى طاعت، به خيال خوداز بندها مى‏رستند و آزادى را تجربه‏مى‏كردند و فرهنگ و آداب و سنن پدران‏خود را احياء مى‏كردند. همان فرهنگ‏جاهليتى كه با زحمات طاقت فرساى‏پيامبراكرم‏صلى الله عليه وآله و مؤمنين راستين رخت‏بربسته بود; اما با يك چهره ديگر كه ظاهرى‏اسلامى داشت، در حال بازگشت‏بود و جمعى‏از مردم چه استقبالى از آن سفر كرده به جامى آوردند!

الفت و محبت و همبستگى در جمع امت‏اسلامى رنگ باخته بود و سايه‏اى نداشت كه كسى‏در پناه آن آرام بگيرد. برترين نعمت‏خدا به دليل‏ناشكرى و ناسپاسى به مردم پشت كرده بود. تفرقه‏و دشمنى ايام جاهليت‏با شتاب مى‏آمد تا احزاب راشكل دهد و گروه گروه مردم را از همديگر جداسازد، تا از اسلام تنها نامى و از ايمان ظاهرى توخالى در دست مردم باقى بماند.

سخنان حضرت على‏عليه السلام در اين زمينه‏بسيار زياد است. اينك به چند فراز از آن‏هااشاره مى‏كنيم:

1 - اميرالمؤمنين‏عليه السلام در خطبه‏اى كه‏ويژگى هاى منفورترين انسان‏ها در پيشگاه‏خداوند را بيان مى‏كند، مى‏فرمايد:

«الى الله اشكو من معشر يعيشون‏جهالا، و يموتون ضلالا، ليس فيهم‏سلعة ابور من الكتاب اذا تلى حق‏تلاوته، و لا سلعة انفق بيعا و لا اعلى‏ثمنا من الكتاب اذا حرف عن مواضعه،و لا عندهم انكر من المعروف، و لااعرف من المنكر!» (1)

به خداوند شكايت مى‏كنم از مردمى كه جاهلانه‏زندگى مى‏كنند و گمراه مى‏ميرند. در ميان آنان‏هيچ چيزى كم بهاتر از كتاب خدا نيست، اگر آن‏چنان كه شايسته است تلاوت شود، و در عين‏حال، هيچ متاعى گران بهاتر از قرآن نيست، اگرتحريف شده و تغيير يافته باشد. هيچ چيز را بدتراز كارهاى نيك نمى‏دانند و هيچ چيز را بهتر اززشتكارى نمى‏شناسند. (ارزشها و ضد ارزشها دربينش آنان واژگون شده است.)

2 - حضرت على‏عليه السلام در بخشى از خطبه‏قاصعة مى‏فرمايد:

«الا و انكم قد نفضتم ايديكم من حبل‏الطاعة، و ثلمتم حصن الله المضروب‏عليكم باحكام الجاهلية، فان الله سبحانه قدامتن على جماعة هذه الامة فيما عقد بينهم‏من حبل هذه الالفة التى ينتقلون فى‏ظلها، و ياوون الى كنفها، بنعمة لا يعرف‏احد من المخلوقين لها قيمة، لانها ارجح‏من كل ثمن، و اجل من كل خطر. واعلموا انكم صرتم بعدالهجرة اعرابا وبعد الموالاة احزابا ما تتعلقون من‏الاسلام الا باسمه و لاتعرفون من‏الايمان الا رسمه.» (2)

بدانيد كه اينك شما دست از رشته طاعت‏كشيديد و بند طاعت از دست‏ها گشوديد و باآداب و رسوم و فرهنگ جاهليت در آن دژخدايى كه گرداگردتان را فراگرفته بود، شكاف‏وارد كرديد، در حالى كه خداوند سبحان براين جماعت امت منت نهاد و ميانشان رشته‏همبستگى و عقد الفت‏بست، تا درسايه آن‏زندگى كنند و در پناه آن آرام گيرند، نعمتى‏كه هيچ كس از مخلوقين به دليل بهاى زياد وارجمندى و سترگى آن، قيمت‏و ارج آن رانمى‏يابد.

و بدانيد كه بعد از هجرت، ديگر بار به‏دويت روى آورديد، و شيوه اعراب باديه‏نشين را پيش گرفتيد (وبه دوران جاهليت‏بازگشتيد.) و بعد از آن همه مودت‏وهمبستگى، گرفتار تفرقه شده و گروه گروه‏ازهم جدا شديد (و احزاب را تشكيل داديد.)و از اسلام تنها نام آن را برخود بستيد، و ازايمان تنها به ظاهر آن بسنده كرديد.

3 - آن حضرت در يك خطاب عتاب‏آميزمى‏فرمايد:

«ايتها النفوس المختلفة، و القلوب‏المتشتته، الشاهدة ابدانهم، و الغائبة‏عنهم عقولهم، اظاركم على الحق و انتم‏تنفرون عنه نفور المعزى من وعوعة‏الاسد، هيهات ان اطلع بكم سرارالعدل، او اقيم اعوجاج الحق‏» (3)

اى شما كه جان‏هايتان ناهماهنگ ودلهايتان پراكنده است. به تن‏ها حاضريد اماعقل هايتان غايب است. (كالبد شما درصحنه‏ها حاضر و خردهايتان غايب است.) بامهربانى شما را به سوى حق سوق مى‏دهم اماشما همانند بزغاله‏اى كه از غرش شيرمى‏رمد، از آن گريزانيد. هيهات كه به يارى‏شما بتوانم از چهره عدالت پرده برگيرم، ياحقى را كه به كژى كشانيده شده، راست‏گردانم!

4 - جانكاه‏ترين و دردناك‏ترين گلايه‏هاى‏حضرت على‏عليه السلام از مردم كه نشانگر ضعف‏فوق العاده مردم و بى‏رمق شدن آنان در برابردشمنان است، در اين فراز از خطبه آمده‏است:

«فيا عجبا! عجبا! والله يميت القلب ويجلب الهم من اجتماع هؤلاء القوم على‏باطلهم و تفرقكم عن حقكم! فقبحا لكم‏و ترحا! حين صرتم غرضا يرمى: يغارعليكم و لاتغيرون، و تغزون و لاتغزون‏و يعصى الله و ترضون، فاذا امرتكم‏بالسير اليهم فى ايام الحر قلتم: هذه‏حمارة القيظ، امهلنا يسبخ عنا الحرواذا امرتكم بالسير اليهم فى‏الشتاء قلتم:هذه صبارة القر امهلنا ينسلخ‏عناالبردكل هذا فرارا من الحر و القر،فاذا كنتم من الحر و القرتفرون، فانتم والله من السيف افر.

يا اشباه الرجال و لا رجال! حلوم‏الاطفال، و عقول ربات الحجال،لوددت انى لم اركم و لم اعرفكم معرفة- والله - جرت ندما، و اعقبت‏سدماقاتلكم الله! لقد ملاتم قلبى قيحا وشحنتم صدرى غيظا و جر عتمونى نغب‏التهمام انفاسا، و افسدتم على رايى‏بالعصيان و الخذلان، حتى لقد قالت‏قريش: ان ابن ابى‏طالب رجل شجاع، ولكن لاعلم له بالحرب‏» (4)

شگفتا! شگفتا! به خدا سوگند كه چنين‏وضعى دل را مى‏ميراند و از هر سو غم و اندوه‏را بر آدمى چيره مى‏سازد! اين قوم بر باطل‏خويش متحد و همدستند و شما از محورحق جدا و پراكنده‏ايد!

رويتان سياه و نامتان ننگ آلوده باد! كه درآماج تيرهاى دشمن نشسته‏ايد و از جاى‏نمى‏جنبيد، غارتتان مى‏كنند و شما دربى‏غيرتى احساس ننگ نمى‏كنيد، بر شمامى‏تازند بى آن كه شما در مقابل آنان پيكارى‏داشته باشيد، در برابر چشمانتان فرمان خدارا سر مى‏زنند و معصيت مى‏كنند و شما بدان‏خشنوديد. (باسكوتتان رضايت مى‏دهيد.)

چون در تابستان شما را به جهاد و جنگ‏فرا مى‏خوانم، مى‏گوييد: اينك هوا در اوج‏گرماست; مهلتمان ده تا گرماى سخت‏فروكش كند، و چون در زمستان دستور بسيج‏مى‏دهم و به جهاد مى‏خوانمتان، مى‏گوييد:اينك اوج سرماست. مهلتمان ده تا سرماى‏سوزان بگذرد! تمامى فرصت‏ها در فرار از گرما وسرما گذشت، و به راستى وقتى شما چنين از گرماو سردى هوا گريزان هستيد، به خدا سوگند از برق‏شمشيرها گريزان‏تر خواهيد بود.

اى مشابه مردان اما عارى از مردانگى (اى‏مرد نمايان نا مرد) كه در خرد و عقل چون‏كودكان و عروسكان حجله آراى هستيد! اى‏كاش نه شما را ديده بودم و نه‏مى‏شناختمتان! اين آشنايى براى من - به‏خدا سوگند!- پيشمانى‏ها داشت و مرا گرفتاراندوهى جانكاه نمود. مرگ بر شما باد كه دلم‏را مالامال ازخون كرديد و سينه‏ام را از خشم‏آكنده ساختيد و همراه هر نفسى پيمانه‏اى ازرنج و اندوه به كامم فرو ريختيد و انديشه وتدبير مرا با سركشى و بى‏اعتنايى خود تباه‏ساختيد، تا آن جا كه قريش گستاخانه گفتند:پسرابوطالب مردى شجاع و دليراست، ولى‏دانش نظامى ندارد و از فنون نبرد آگاه نيست!

1 - نهج البلاغه، خطبه 17; معجم، فراز 10.

2 - همان، خطبه 192، معجم، فراز، 103.

3 - همان، خطبه 133.

4 - همان، خطبه 27، معجم، فراز، 8.

/ 1