زينت خلافت
پژوهشى در سيره سياسى امام على عليهالسلام
على غلامى دهقى مقدّمه
پرداختن به زندگى و سيره رهبران و پيشوايان دينى اسلام، كه در رفتار و گفتار خود هميشه اصول مسلّم و خدشهناپذيرى داشته و هيچگاه از آنها عدول نمىكردهاند، پرداختن به گنجينهاى بسيار گرانبهاست؛ گنجينهاى كه از حريم دين، مكتب و ارزشهاى اصيل انسانى و اسلامى و استوارى قلّههاى بلند معنويت دفاع نموده، در رهنمون ساختن جامعه انسانيت به سوى كمال، نفش مؤثرى ايفا مىكند. در اين نوشتار، به اجمال به فرازهايى از زندگى آموزنده مولا على عليهالسلام پرداخته شده است؛ فرازهايى كه در آن، مولا با موضعگيرى صحيح، خطمشى و اصول و سيره اسلام ناب محمّدى را ترسيم كرده و با آنها نام خود را تا ابد جاودانه ساخته است. آنچه در اين مختصر مىآيد، نوع نگاه آن حضرت به قدرت و حكومت، رعايت مصالح امّت اسلامى، شايستهسالارى، برپا داشتن حق و دفع باطل، مبارزه با ضدّ ارزشها، اجتناب از استفاده ابزارى از مقدّسات، ترجيح ارشاد و هدايت بر جنگ و خونريزى، رعايت انصاف در مواجهه با مخالفان، اجراى حدود الهى، دنبال كردن سياستهاى مالى رسول خدا صلىاللهعليهوآله و رفع تبعيض و اجراى عدالت اجتماعى است كه با استناد به منابع نخستين اسلامى به نگارش درآمده است. مطالعه اين قسمت از زندگى امام على عليهالسلام الگوى مناسبى است بر همه كسانى كه قلبشان براى احياى آرمانها و ارزشهاى اصيل اسلامى مىتپد و در پى آن هستند كه در زندگى به سيره علوى تأسّى نمايند. ترجيح مصالح امّت اسلامى بر حقوق فردى
از مسلّمات تاريخ اسلام است كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله در طول دوران رسالت خود در مكّه و مدينه، بارها حضرت على عليهالسلام را به عنوان وصى و جانشين خود معرفى نمود، كه از اين ميان مىتوان به حديث «يوم الدار»، حديث «منزلت» و حديث «غدير» اشاره كرد. حتى هنگامى كه تيره بنىعامر پذيرش اسلام را مشروط به واگذارى حكومت و جانشينى پس از حضرت رسول صلىاللهعليهوآله نمودند، پيامبر امر خلافت را الهى خواند و درخواست آنان را ردّ نمود. (1) اما پس از رحلت آن حضرت و برخلاف سفارشها و وصاياى ايشان گروهى با اجتماع در سقيفه بنىساعده و بىاعتنا به ديگر مسلمانان و صحابه، رهبر و امام واقعى و منتخب خدا و رسول را از صحنه مديريت و سياست جامعه اسلامى كنار گذارده، براى ابوبكر بيعت گرفتند. (2) اين كار در حالى صورت مىگرفت كه بسيارى از صحابه برجسته و ممتاز رسول خدا صلىاللهعليهوآله از بيعت با ابوبكر خوددارى مىكردند و برخى همچون زبير شمشير از غلاف بيرون كشيده و گفت جز با على عليهالسلام با احدى بيعت نخواهد كرد. (3) امام على عليهالسلام در خطبه «شقشقيه»، ماجراى غصب خلافت و قرار گرفتن رهبرى جامعه اسلامى در دست افراد فاقد صلاحيت را شرح داده است. او از اينكه وى را در رديف ديگر اعضاى شوراى شش نفره عمر قرار دادهاند نيز شكوه و گلايه مىكند. (4) امام عليهالسلام با اينكه مىداند حق مسلّم او غصب شده است، فقط براى حفظ مصالح امّت اسلامى و رعايت وحدت در جامعه، از درگير شدن با غاصبان خلافت خوددارى مىكند. او مىداند كه عده زيادى از مردم اطراف مدينه و نيز جزيرةالعرب تازه با اسلام آشنا شدهاند و قدرت تحليل صحيح مسائل را ندارند و چه بسا بر اساس ذهنيت قبيلهاى و ساختار سياسى عرب، مسأله خلافت را هم حمل بر اختلافات قبيلهاى يا رياستطلبى كنند و در سايه اختلاف جامعه، دستاورد چندين ساله تلاشهاى رسول خدا صلىاللهعليهوآله از بين برود. امام على عليهالسلام در خطبهاى، ضمن بيان شايستگى و اولويت خويش در تصدّى جانشينى رسول خدا صلىاللهعليهوآله ، علّت سكوت و پرهيز از نزاع را اينگونه بيان مىكند: «وَ اَيْمُ اللّهِ، فَلَولا مخافَةُ الفرقَةِ بين المسلمينَ اَنْ يعودوا الى الكفرِ لكُنّآ غَيَّرنا ذلك من استطعنا» (5) ؛ اگر ترس از اختلاف و پراكندگى ميان مسلمانان نبود، به اينكه (دوباره) به كفر بازگردند، ما به قدر توان خويش، وضعيت (خلافت) را تغيير مىداديم. امام عليهالسلام در جاى ديگرى، علاوه بر اجتناب از تفرقه ميان مسلمانان، علّت سكوت خود را جلوگيرى از نابودى دين اسلام معرفى كرده است. (6) در واقع، مىتوان گفت: اين سكوت و رعايت وحدت امّت اسلامى و ترجيح آن بر حقوق فردى، نخستين و زيباترين ارزشى است كه امام پس از رحلت رسول خدا صلىاللهعليهوآله ، در حيات سياسى خود به آن عمل نموده است. او اين درس را به همه پيروان خود داده است كه هرگاه احقاق حقّى در تقابل با اساس اسلام و كيان امّت اسلامى قرار گرفت، بايد از آن حق چشم پوشيد تا اصل دين و مكتب مصون بماند؛ گرچه در هر حال كنار گذاشتن يك امام و رهبر شايسته براى جامعه اسلامى خسارتى بزرگ و جبرانناپذير است. امام عليهالسلام درباره سپردن رهبرى مسلمانان به افراد ناصالح مىفرمايد: «فصَيَّرَها فى حَوزَةٍ خَشْناء، يغلُظُ كلْمُها و يَخْشَنُ مَسُّها و يَكْثُرُ الْعِثارُ فيها و الاعتِذارُ مِنْها، فَصاحِبُها كراكِب الصَّعْبَة، انْ اَشْنَقَ لَها خَرَمَ وَ اِنْ اَسْلَس لها تَقَحَّمَ، فَمُنِىَ النَّاسُ لَعَمْرُ اللّهِ بِخَبْطٍ وَ شِماسٍ و تَلَونٍ وَاعْتِراضٍ، فَصَبَرْتُ على طولِ المُدّةِ و شِدَّةِ المِحْنَةِ.»؛ (7) خلافت را در جاى درشت و ناهموار قرار داد؛ در حالتى كه عمر سخن تند و زخم زبان داشت، ملاقات با او رنجآور بود و اشتباهش بسيار و عذرخواهىاش بىشمار. پس مصاحب با او مانند سوار شدن بر شتر سركش نافرمان بود كه اگر مهارش را سخت نگاه داشته رها نكند، بينى شتر پاره و مجروح مىگردد و اگر رها گردد و به حال خود واگذارده شود، به رو در پرتگاه هلاكت خواهد افتاد. امام على عليهالسلام با اينكه 25 سال از مسند قدرت و حكومت جامعه اسلامى بركنار بود، اما در همين دوران هيچگاه از خيرخواهى مسلمانان و خلفاى ثلاثه خوددارى نكرد و هرگاه جامعه به وجود او نيازمند بود، از هدايت و راهنمايى مردم و ايجاد زمينه مناسب براى اجراى احكام اسلام دريغ نورزيد. نوع برخورد و سيره عملى و سياسى ايشان در مواجهه با رقيبان سياسى خود، الگوى مناسبى است براى همه كسانى كه به جدايىناپذير بودن دين از سياست باور دارند. امام عليهالسلام فقط به حدّى كه شايستگى خود را اعلام كند و انحرافات و بدعتگذارى حكّام غاصب را بيان دارد اكتفا مىكرد و بيش از حد و به افراط به تخريب شخصيت رقباى سياسى خود نمىپرداخت. امام على عليهالسلام و حكومت
رهيافت افراد نسبت به حكومت و قدرت، با توجه به انگيزه، بينش و باورهاى اعتقادى آنان متفاوت است. گروهى حكومت و قدرت را هدف اصلى مىانگارند و براى رسيدن به آن از هر وسيلهاى بهره مىجويند، و حتى گاه به صراحت به اين هدف خود اشاره مىكنند. طبيعى است كه اين قبيل افراد حكومت و قدرت را براى كسب منافع فردى و عيش و نوش چند روزه دنيا طلب مىكنند و براى رسيدن به اين مقصود، با توجيهات ماكياوليستى خود، خون هزاران بىگناه را مىريزند و گاه مقدّسات را زير پا مىگذارند. نمونه اين قبيل افراد در عصر امام على عليهالسلام معاويه پسر ابوسفيان است كه شش قرن قبل از ماكياول، در عمل، اخلاق ماكياولى را در سياست اجرا مىكرد. اما گروهى ديگر با توجه به مبانى و باورهاى اعتقادى و مذهبى و اصول ثابت انسانى خود، حكومت و قدرت را هدف نمىانگارند و براى رسيدن به آن، جز براى برپاداشتن حق و حقيقت و از بين بردن باطل، تلاش نمىكنند. امام على عليهالسلام از شاخصترين نمونههاى اين دسته است. او در پاسخ به سؤال ابن عباس از ارزش كفشى كه آن را وصله مىكرد فرمود: «هِىَ واللّهِ، اَحَبُّ اِلَىَّ مِنْ دُنياكُم اَوْ اِمْرَتِكُمْ هذِهِ الاَّ اَنْ اُقيمَ حَقّا اَوْ اَدْفَعَ باطِلاً»؛ (8) به خدا قسم، اين كفش از دنيا يا حكومت بر شما نزد من محبوبتر است، مگر اينكه به وسيله آن حقى را برپا دارم يا باطلى را از ميان ببرم. روشن است شخصيتى كه نگاه و نگرش او به حكومت و قدرت اينگونه است و تنها با اين هدف آن را مىپذيرد، جز در همان مسير هم از آن بهره نخواهد جست. گاهى وظيفه الهى و مسؤوليت انسانى بندگان شايسته چنان ايجاب مىكند كه قدم در عرصه حكومت بگذارند تا از ورود نااهلان در حاكميت بر سرنوشت مسلمانان، جلوگيرى كنند. در واقع، اين يكى از مصاديق همان دفع باطلى است كه امام عليهالسلام در پاسخ سؤال ابن عباس بيان فرمود. يكى از جناحهاى سياسى صدر اسلام، كه پس از فتح مكه و شكست قريش، در كمين فرصت براى دستيابى به قدرت بود، جناح امويان بود. اين هدف از سخنان ابوسفيان در جلسهاى خصوصى خطاب به بنىاميّه، پيداست كه مىگفت: «تَلَقَّفوها تَلَقُّفَ الكُرَة»؛ (9) حكومت و قدرت را همچون توپ فوتبال به يكديگر پاس دهيد. امام على عليهالسلام با آگاهى از همين اهداف امويان، پس از 25 سال، حكومت را پذيرفت و فرمود: «واللّهِ، ما تَقَدَّمْتُ علَيْها الاّ خَوْفا مِنْ اَنْ ينْزو علَى الاَمْر تيسٌ مِنْ بنىاُميَّة فَيَلْعَبَ بكتابِ اللّهِ عزَّوَ جَلَّ.»؛ (10) به خدا قسم، من به حكومت نسبت به ديگران پيشى نگرفتم، مگر از ترس اينكه عدهاى از بنىاميّه قدرت را به دست گيرند و كتاب خدا را بازيچه رسيدن به اهداف خود قرار دهند. امام على عليهالسلام و شايستهسالارى
بيشترينه افراد انسان جاهطلب و در پى كسب قدرت و شهرتند، مگر انسانهايى كه جان خود را از آلودگىهاى دنيا پاك نموده و دنيا و آنچه در آن است در برابرشان حقير و كوچك باشد. به طور طبيعى، اينان در پذيرش مناصب سياسى و اجتماعى و پذيرش قدرت و حكومت، هيچگاه بر افراد لايقتر و شايستهتر پيشى نمىگيرند. امام على عليهالسلام دقيقا به اين اصل پاىبند است. او پس از پذيرش خلافت و بيعت مردم، با اينكه خود را سزاوارترين فرد براى احراز خلافت و حكومت مىداند ـ و اين چيزى است كه دوست و دشمن به آن معترفند ـ (11) در نامهاى خطاب به مردم كوفه مىنويسد: «واللّهُ يَعْلَمُ اَنّى لَمْ اَجِدْ بُدَّا مِنَ الدُّخولِ فى هذا الاَمْرِ، ولَوْ عَلِمْتُ اَنَّ اَحَدا اَوْلى بِهِ مِنّى ما قدَّمْتُ علَيْهِ» (12) ؛ خدا مىداند كه من چارهاى جز ورود در امر حكومت نداشتم و اگر مىدانستم كسى از من برتر و سزاوارتر است، هرگز به او پيشى نمىگرفتم. امام على عليهالسلام نه تنها خود به اين معيار انسانى و اسلامى باور دارد و به آن تصريح مىكند، بلكه برخى يارانش نيز به اين مطلب اعتقاد دارند. عثمان بن حنيف، كارگزار امام در شهر بصره، در سخنانى خطاب به مردم آن ديار مىگويد: «واللّهِ لَوْ عَلِمَ علِىٌّ عليهالسلام اَنَّ اَحَدا اَحَقُّ بِهذا الاَمْرِ مِنْهُ ما قبلَه» (13) ؛ به خدا قسم، اگر على عليهالسلام كس ديگرى را مىشناخت كه از او بر حكومت سزاوارتر بود، هرگز آن را نمىپذيرفت. اين معيار شايستهسالارى و باور به آن چيزى است كه يكى ديگر از ياران باوفاى امام عليهالسلام از ژرفاى دل بر زبان جارى مىسازد. عمّار ياسر در حال سخنرانى در شهر كوفه، در حالى كه مردم را به يارى امام و مقتداى خود دعوت مىكرد، گفت: «واللّهِ، لَوْ عَلِمْتُ اَنَّ على وَجْهِ الاَرضِ بشَرا اَعْلَمُ بِكِتابِ اللّهِ وَ سُنَّةِ نَبِيّهِ مِنْهُ، ما اسْتَنْصَرتُكُمْ اِلَيه و لا بايَعتُهُ علَى المَوْتِ»؛ (14) به خدا قسم، اگر مىدانستم كه در روى زمين، انسانى به كتاب خدا و سنّت پيامبرش از او (على عليهالسلام ) آگاهتر است، شما را به يارى او فرا نمىخواندم و با او تا حدّ مرگ و جانفشانى بيعت نمىكردم. عمّار در اين سخنرانى، آگاهى بيشتر و بهتر از قرآن و سنّت نبوى را معيار شايستگى و پيشى گرفتن بر ديگران در امر حكومت بيان كرده است. موضعگيرى امام در برابر انحرافات عثمان
با اينكه از همان آغازِ سقيفه بنىساعده انحرافات زيادى در جامعه رخ داد، اما اوج بدعتها، تبعيضها و انحرافات در عصر خلافت عثمان، كه از تبار امويان بود، صورت گرفت. امام على عليهالسلام در برابر اين ضد ارزشها و ناهنجارىهاى به وجود آمده ساكت ننشست و صداى اعتراض خود را به گوش بانيان آنها و ساير مسلمانان رسانيد. در ذيل، با استناد به منابع تاريخى، به چند مورد از اين بدعتها و ناهنجارىها اشاره مىشود و موضع امام در برابر آنها تبيين مىگردد: 1. پس از كشته شدن عمر، فرزندش عبيدالله، به بهانه خونخواهى پدرش، دست به كشتار چند تن از ايرانيان، از جمله هرمزان زد و مستحق قصاص گرديد. عثمان با بهانهها و استدلالهاى غيرشرعى و غيرمنطقى، تلاش نمود از اجراى حكم قصاص بر او مانع گردد. امام على عليهالسلام با اعتراض به خليفه سوم به وى فهماند كه نبايد خليفه موجب تضييع حدود الهى شود و چنانچه بخواهد او را عفو نمايد، بايد ديه مقتول را به مسلمانان، كه اولياى هرمزان به شمار مىروند، پرداخت نمايد. آن حضرت مىگفت: اگر چشم من بر عبيدالله بيفتد، حق خدا را از او خواهم گرفت. عثمان وقتى قاطعيت امام را در اجراى حكم الهى ديد، شبانه او را فرارى داد. او علاوه بر اين، با يك نامه، كوفه را مِلك خصوصى عبيدالله قرار داد. به همين دليل به «كُوَيفة ابن عمر» معروف گرديد. (15) 2. خليفه سوم، كه با رسيدن به حكومت سعى در به كار گماشتن خويشان و نزديكان خود در مناصب و پستهاى حسّاس داشت، برادر ناتنى خود، وليد بن عقبة بن ابى معيط، را به ولايت كوفه منصوب كرد. والى كوفه در اثر افراط در شرابخوارى، نماز صبح را در مسجد با حالت مستى اقامه نمود و به جاى دو ركعت، چهار ركعت خواند. او در پاسخ اعتراض مردم گفت: اگر مىخواهيد، بيش از اين مىخوانم. وى در اثر مستى در محراب مسجد قى نمود و همانجا خوابش برد. گروهى از كوفيان با ارسال نامهاى اعتراضآميز، خواستار عزل وليد از ولايت كوفه شدند. عثمان از اين نامه خشمگين شد و گواهان شرب خمر را كتك زد. آنان به محضر امام على عليهالسلام رسيدند و از خليفه نزد او شكوه كردند. امام نزد عثمان رفت و ضمن اعتراض، فرمود: تو حدود الهى را تعطيل نموده و گواهان را مجازات كردهاى. در همين زمينه، از خليفه خواست تا برادرش را از ولايت كوفه عزل نموده، حدّ شرعى بر او جارى كند. در اثر فشار امام و مردم، خليفه وليد را عزل كرد، اما در اجراى حدّ شرعى بر او سهلانگارى مىنمود. امام حسن عليهالسلام به دستور پدرش، حد را بر او اجرا كرد.(16) 3. يكى از كسانى كه به اعمال ارزشستيز عثمان به شدت اعتراض مىكرد، ابوذر غفارى بود. خليفه هرچه تلاش كرد نتوانست با تهديد و تطميع او را ساكت كند. در نهايت، او را ابتدا به شام تبعيد كرد. اما ابوذر در آنجا هم به اعمال ضددينى معاويه معترض بود. پس از گلايه معاويه از او، خليفه ابوذر را به سرزمين خشك و بىآب و علف «ربذه» تبعيد نمود. با اينكه در هنگام تبعيد او از مدينه، خليفه مردم را از بدرقه ابودز ممنوع كرده بود، باز هم امام على عليهالسلام بود كه در بدرقه او حضور يافت و او را با اين عنوان كه در راه خدا قدم برداشته است، دلدارى داد.(17) چنانكه در برخوردى ديگر ميان ابوذر و عثمان، با آنكه پيامبر صلىاللهعليهوآله ابوذر را صادق و راستگو خوانده بود، عثمان او را به سبب نقل حديثى از رسول خدا صلىاللهعليهوآله كه مورد پسند خليفه نبود، كاذب و دروغگو خواند. در اينجا نيز امام على عليهالسلام به بحث و مجادله با عثمان پرداخت و ابوذر را تصديق كرد.(18) 4. حَكَم بن ابى العاص، عموى عثمان بود. او رسول خدا صلىاللهعليهوآله را بسيار اذيّت و آزار مىداد. گاهى روى ديوار خانه آن حضرت مىرفت تا زنانش را بييند. علاوه بر اين، در راه رفتن اداى پيامبر صلىاللهعليهوآله را در مىآورد و هنگام سخنرانى حضرت، او را مسخره مىكرد. پيامبر مدتها با او مدارا كرد، اما وقتى عناد و لجاج او را ديد، وى را به طائف تبعيد نمود. رسول خدا صلىاللهعليهوآله فرمود: در صورت مشاهده شدن حَكَم در مدينه، خونش مباح است. حَكَم، عموى خليفه سوم، در زمان رسول خدا صلىاللهعليهوآله و شيخين همچنان در طائف بود و تلاش عثمان براى بازگرداندن او، بىنتيجه ماند. اما وقتى عثمان، به خلافت رسيد، بلافاصله بر خلاف دستور رسول خدا صلىاللهعليهوآله و سيره شيخين، عموى خود را به مدينه بازگرداند و علاوه بر اين، اموال فراوانى به او داد. اين كار بر مسلمانان گران آمد. آنان اين بار هم به تنها پناهگاه خود، امام على عليهالسلام روى آوردند و ضمن شكايت از عثمان، از او خواستند كه در اين مورد با خليفه سخن بگويد تا حَكَم دوباره به طائف بازگردانده شود. امام در ديدار با عثمان، ضمن ياداورى اينكه حَكَم مطرود رسول خدا بوده و آن حضرت تا زنده بود او را به مدينه راه نداد و شيخين نيز در اين مورد از پيامبراكرم صلىاللهعليهوآله پىروى كردند، از خليفه خواست تا عمويش را دوباره به طائف بازگرداند. عثمان با استدلالى توهينآميز، كه پيامبر از دنيا رفته و ابوبكر و عمر هم به رأى خود عمل كردهاند و من مىخواهم صله رحم كنم و حقّ عمويم را ادا نمايم، از عمل به درخواست امام عليهالسلام و مردم، خوددارى نمود. (19) او با اينكه در شوراى شش نفره به شرط عمل به سنّت نبوى و سيره شيخين بيعت نموده بود، اما هيچگونه التزامى در اينباره نداشت. 5. از چشمگيرترين بدعتها و انحرافهاى عثمان، تبعيضها و حاتمبخشىهاى نابجاى او به عده خاصى، به ويژه بنىاميّه، بود. او نه تنها اين عمل را پنهانى انجام نمىداد، بلكه با اقدام آشكار و علنى به آن، به كرده خود افتخار هم مىكرد. او در مواجهه با اعتراض مردم مىگفت: «انّ بنىاميه و عبد شمس اهلى و خاصّتى و انَا اَخصُّهم بما شئتُ من المال، امّا و اللّه لو قدرتُ على مفاتيح الجنّةِ لَسَلَّمُتها الى بنىاميّة على رغم انفِ من رغم»؛ (20) بنىاميّه و بنى عبد شمس از خاندان و نزديكان من هستند و از هرچه از بيتالمال بخواهم به آنها اختصاص خواهم داد. به خدا قسم، اگر مىتوانستم كليدهاى بهشت را هم به بنىاميّه مىدادم، گرچه مخالف ميل عدهاى باشد. در همين ماجرا، عثمان با اعتراض عمّار ياسر مواجه شد و مردم نيز از شدت ناراحتى پراكنده شدند. خزانهداران بيتالمال هم كليدها را پيش پاى عثمان انداخته، گفتند: ما نيازى به اينها نداريم و تو هركارى كه مىخواهى با اموال خدا انجام بده. (21) زيباترين راهكار رهايى از فساد
امام على عليهالسلام در طول خلافت دوازده ساله عثمان، با مشاهده اعمال و رفتار غير انسانى و ضدّ اسلامى او، از نصيحت و خيرخواهى كوتاهى نكرد و بارها اعتراض خود و مردم ناراضى را به خليفه ابلاغ نمود. اصرار امام در نجات عثمان و اطرافيانش از فساد و تباهى به حدّى بود كه عثمان از او خواست وى و اصحابش را به حال خودشان رها كند. وقتى امام على عليهالسلام از اصلاح خليفه و دربارش مأيوس گرديد، فرمود: «قَدْ اَدَّيْتُ ما اَوْجَبَ اللّهُ علَىَّ»؛ (22) من وظيفهاى كه خدا بر من واجب گردانيده بود انجام دادم. اميرمؤمنان عليهالسلام براى رفع مفسدهاى كه عثمان با رفتار غيراسلامى و انسانى خود به وجود آورده و با اين كار موجبات شورش و قيام بر ضد خود را فراهم ساخته بود، زيباترين راهكار را انتخاب كرد. او از طرفى، نهايت توان خود را به كار بست تا خليفه دست از رفتار غير اسلامى خود بردارد و با عمل به قرآن و سنّت نبوى، به درخواستهاى انقلابيان پاسخ مثبت دهد؛ و از سوى ديگر، وقتى مىديد كه خليفه هيچ اعتنايى به نصايح او ندارد، انقلابيان را ذى حقّ مىدانست، اما سعى مىكرد آنها را از كشتن خليفه باز دارد. امام عليهالسلام كه به عواقب اين كار واقف بود، تلاش مىكرد اين فتنه به نحو مسالمتآميزى خاتمه يابد، اما نصايح او بر دل خليفه تأثير نداشت و عاقبت او به دست شورشيان كشته شد.(23) ولى با وجود همه تلاشهاى امام براى حلّ مسالمتآميز مسأله، مخالفان امام قتل خليفه را بهانهاى براى دشمنى با او قرار دارند و مانع اجراى اهداف بلند و متعالىاش شدند. امام على عليهالسلام زينت خلافت
پس از كشته شدن عمثان، مردم با اصرار و پافشارى زياد، خواهان پذيرش خلافت از سوى حضرت على عليهالسلام شدند. با گذشت 25 سال از رحلت رسول خدا صلىاللهعليهوآله و خلافت خلفاى پيشين، تنها فردى كه ميان مردم، اعمّ از مهاجر و انصار، مقبوليت داشت، على عليهالسلام بود. امام عليهالسلام در آغاز، از پذيرش خلافت و بيعت مردم پرهيز مىكرد و حتى گاهى خود را از آنان پنهان مىنمود. شايد سبب امتناع اوليه او اين بود كه اولاً، مردم احساس نكنند كه او تمايلى به امارت و حكومت بر آنان دارد. (24) ثانيا، شبهه همدستى و همكارى در قتل عثمان را دفع نمايد. ثالثا، او مىدانست مردم، بخصوص كسانى كه در طول اين مدت به دريافت عطاياى نابجا از بيتالمال عادت كردهاند، تحمّل عدالت را ندارند. او در خطبهاى، ماجراى قتل عثمان و پافشارى در بيعت با وى و بىميلى او در بيعت با آنان را بازگو كرده، مىگويد: شما به حدّى ازدحام نموديد كه گمان كردم قصد كشتن مرا داريد. (25) سرانجام، با ازدحام مردم و اصرار آنان، به ويژه برخى صحابه مانند طلحه و زبير، امام خلافت را پذيرفت و بيعت صورت گرفت. او در همان روزهاى نخست خلافت، در سخنان متعددى، خط مشى سياسى و خطوط كلى حكومت خود را ترسيم كرد و ضمن ناحق و بىفضيلت خواندن خلفاى پيشين، مردم را به رعايت تقوا و اينكه افراد با فضيلت جايگاه خود را در جامعه بيابند، دعوت نمود.(26) اميرمؤمنان عليهالسلام در همان ساعات اوليه بيعت با مردم، فرمود: «من اگر درخواست شما را اجابت كردم، شما را بر آنچه خود مىدانم وادار خواهم كرد، و اگر مرا رها سازيد، مانند يكى از شما خواهم بود. مردم گفتند: ما به حكم تو خشنود هستيم و در بين ما هيچ كس با تو مخالف نيست. پس ما را بر آنچه مىخواهى وادار كن. سپس همه با او بيعت كردند.»(27) به راستى، امام متقين با پذيرش حكومت، آن را زينت بخشيد و جامعه اسلامى مشتاقانه پذيراى حكومت او بود. روزى كه مردم يكايك با آن حضرت پيمان مىبستند، صعصعة بن صوحان،(28) از ياران باوفاى امام، برخاست و در ميان جمعيت، خطاب به اميرمؤمنان گفت: «واللّهِ يا اميرالمؤمنينَ، لَقَد زَيَّنْتَ الخِلافَةَ و ما زانَتْكَ، و رَفَعْتها و ما رَفَعَتْك و لَهِىَ إليكَ احوج منكَ اليها»؛(29) به خدا قسم، اى اميرمؤمنان، تو خلافت را زينت بخشيدى نه خلافت تو را، و تو باعث سربلندى خلافت شدى نه خلافت باعث سربلندى تو، همانا خلافت به تو نيازمندتر است تا تو به خلافت. غربت در ميان ياران
در دوران كنار بودن امام عليهالسلام از صحنه مديريت و سياست جامعه اسلامى، مسلمانان آسيبهاى جدّى ديده بودند. با زير پا نهادن عدالت اجتماعى و مساوات در ميان آنان، عده زيادى به ناحق به اموال و ثروتهاى كلان و بادآورده دست يافته بودند و بخش زيادى از جامعه در محروميت به سر مىبرد. انحرافات و بدعتها و بىعدالتىها به قدرى عميق و ريشهدار بودند كه امام مىدانست در صورت اقدام در اصلاح اين امور، تنها خواهد ماند. او در سخنانى مىفرمايد: «حاكمان پيش از من از روى عمد با رسول خدا صلىاللهعليهوآله مخالفت كردند و سنّت او را تغيير دادند، به طورى كه اگر من بخواهم مردم را به ترك آنها وادار كنم و هر چيزى را به جايگاه اصلى خود بازگردانم، يا تنها خواهم ماند و يا اينكه فقط عده اندكى از شيعيانم، كه فضل و برترى مرا مىشناسند و امامت مرا بر اساس قرآن و سنّت نبوى برخود واجب مىدانند، با من همراه خواهند بود.» (30) امام عليهالسلام در ادامه همين سخنان، به بيش از 25 مورد از بدعتهاى خلفاى پيش از خود اشاره كرده است. يكى از ويژگىهاى امام عليهالسلام ، به عنوان يك سياستمدار و حكمران، در مقايسه با بسيارى از سياستمداران و حاكمان اين است كه آنان در آغاز حكومت خويش، براى كسب قدرت و تثبيت آن و نيز ايجاد نفوذ و محبوبيت در ميان مردم، با تسامح و تساهل برخورد مىكنند، اما امام عليهالسلام در همان روزهاى نخستين حكومت، بدون هيچگونه سهلانگارى و تسامحى، سياست مالى و اقتصادى حاكمان پيش از خود را زير سؤال برد، و از احياى سنّت مساوات و برابرى مردم در بهرهمندى از بيتالمال سخن به ميان آورد. او در مورد كسانى كه ثروتهايى را به دليل امتيازات نابجا به دست آورده بودند، فرمود: «به خدا سوگند، زمينهاى بيتالمال، كه عثمان به ناروا تقسيم كرده است، اگر مهر زنان و مايه خريد كنيزان شده باشد، آنها را به بيتالمال بازخواهم گرداند.» (31) فرداى روز بيعت، وقتى مردم براى دريافت سهم خويش از بيتالمال مراجعه كردند، امام به كاتب خويش، عبيدالله بن ابى رافع(32)، دستور داد از مهاجران شروع كند و نامشان را بخواند و به هر كدام كه حاضر بودند، سه دينار بدهد و سپس انصار را بخواند و به همين صورت هر كس از مردم كه حاضرند چه سرخ باشند، چه سياه، صدا كرده و به هر كدام همين سه دينار را بدهد.(33) در ادامه همين ماجرا، سهل بن حنيف گفت: اى امير مؤمنان، اين فرد ديروز غلام من بود و امروز او را آزاد نمودهام. امام عليهالسلام پاسخ داد: به او نيز سهمى چون تو مىدهيم. او به هر يك از آنها سه دينار داد و هيچ كس را بر ديگرى برترى ندارد. جمعى از صحابه همچون طلحه و زبير، عبدالله بن عمر، سعيد بن العاص، مروان بن حكم و چند تن ديگر از قريشيان از اين روش امام خوششان نيامد و سهم خود را نپذيرفتند. (34) اينان به قدرى در دوران تبعيضآميز عمر و عثمان، از امتيازهاى نابجا برخوردار شده و به اين روش عادت كرده بودند كه وقتى امام بيتالمال را به صورت برابر و مساوى تقسيم نمود، با صراحت در مقابل او ايستادند و گفتند: «ما بر اين اساس با تو بيعت مىكنيم كه همان مقدارى را كه در زمان عثمان دريافت مىكرديم، امروز هم دريافت نماييم.» (35) امام على عليهالسلام با اين حاتمبخشىهاى بىمورد و تبعيضهاى ناروا، كه هيچ وجه شرعى نداشت، به مبارزه برخاست و به ياران خود فرمود: «آگاه باشيد كه بخشش مال به ناحق و به غير مستحق، تبذير و اسراف است و با اينكه باعث سربلندى بخشنده آن در دنيا مىگردد، اما در آخرت او را پايين خواهد آورد؛ گرچه در ميان مردم گرامىاش مىدارند، اما نزد خداوند خوار و بىمقدار مىگردد.»(36) او در خصوص احياى عدالت اجتماعى و سنّت مساوات ميان مسلمانان و اينكه در دين اسلام تبعيض وجود ندارد، با لحن عتابآميزى خطاب به مسلمانان و مهاجران و انصار فرمود: «اى مهاجران و انصار و اى مسلمانان، آيا بر خدا و رسولش، به سبب اسلامتان منّت مىگذاريد؟ در حقيقت، خدا و رسولش بر شما منّت دارند. آگاه باشيد هركس به سوى قبله ما رو كند و ذبيحه ما را بخورد و بر يگانگى و بندگى خداوند و رسالت رسولش گواهى دهد، بر او احكام قرآن را جارى خواهيم كرد و حقوق اسلام بر وى خواهد بود. هيچ كسى بر ديگرى جز به تقواى الهى و پىروى او برترى ندارد.»(37) بركنارى كارگزاران عثمان
در جهت شايستهسالارى و اجراى سياست عدالت اجتماعى و احياى ارزشهاى انسانى ـ اسلامى، امام عليهالسلام تصميم گرفت كارگزاران منصوب از سوى عثمان را، كه شايستگى زمامدارى و احراز پستهاى سرنوشتساز مسلمانان را نداشتند، از كار بركنار نموده، امور حكومتى را به افراد صالح و لايق واگذار كند. (38) اين اقدام امام عليهالسلام از يك سو، آثارى مثبت در ميان مردم داشت؛ زيرا شكايات و نارضايتى آنان بيشتر متوجه كارگزاران منصوب عثمان بود و خواهان كنار رفتن آنها بودند. اما از سوى ديگر، موجب رنجش عدهاى مىگرديد كه منافعشان با حفظ سمت آن كارگزاران تأمين مىشد. از جمله كسانى كه امام تصميم جدّى در كنار گذاشتن او داشت، معاويه بود كه مدتها در شام حاكم بود. مغيرة بن شعبه با آگاه شدن از تصميم امام، با آن حضرت ديدار كرد و با ظاهرى خيرخواهانه از او خواست كه طلحه و زبير را در كوفه و بصره و معاويه را در شام ابقا نمايد. او به امام مىگفت: پس از اينكه حكومتت تثبيت شد، به رأى خود عمل كن. اما امام پيشنهاد مغيره را رد كرد و فرمود: «در مورد طلحه و زبير ، به زودى نظرم را خواهم گفت، اما معاويه، به خدا قسم تا مادامى كه او به اين منوال عمل مىكند، از او به عنوان كارگزار خود بهره نخواهم جست، بلكه او را به سوى آنچه مىدانم دعوت مىكنم و در صورت عدم اجابت، با او جنگ خواهم كرد.» (39) در اين ميان، طلحه و زبير، كه خود از نخستين كسانى بودند كه هم در خانه و هم در مسجد به صورت علنى با امام بيعت كرده بودند،(40) وقتى ديدند امام على عليهالسلام حاضر نيست هيچ امتيازى به آنها بدهد، بناى مخالفت گذاشتند. اينان فقط بر اساس منافع فردى و سياسى خود بيعت كرده بودند و پس از آنكه از رسيدن به پست و مقام و ثروتهاى كلان از سوى امام عليهالسلام مأيوس شدند، ساز مخالفت نواختند. امام در پاسخ به درخواست آنان درباره دريافت سهم بيشترى از بيتالمال، فرمود: «از اموال شخصى خود در يَنْبُع هر مقدار كه مقدور باشد، حاضرم به شما بپردازم، اما از بيتالمال نمىتوانم؛ زيرا كه از آن مسلمانان است و من امين و خزانهدار آنانم.» (41) در واقع، طلحه و زبير خود را شريك در حكومت قلمداد مىكردند و در اظهارات خود مىگفتند: ما با تو بيعت كرديم كه در امر حكومت شريك باشيم.(42) امام حسن عليهالسلام هم در سخنانى در كوفه اظهار داشت كه آن دو وقتى به آرزوهاى خود نرسيدند، بدون دليل نقض بيعت كردند.(43) امام على عليهالسلام در جهت اجراى سياست مساوات در تقسيم بيتالمال و بركنارى كارگزاران ناصالح، با دو جبهه مخالف روبهرو گرديد. اينان دو جنگ «جمل» و «صفّين» را به راه انداختند و با عنوان «ناكثين» و «قاسطين» در تاريخ اسلام شناخته مىشدند. وصىّ رسول خدا صلىاللهعليهوآله براى هر عملى كه در جامعه اسلامى انجام مىداد، معيار و اصل معينى داشت كه بر اساس آن رفتار مىكرد. او درباره عزل كارگزاران ناشايست و فاسق مىگفت: «لَمْ يَكُن اللّهُ يرانى اَتَّخِذُ المُضلّينَ عَضُدا»؛(44) نبايد خداوند مرا در حالى كه از گمراهان به عنوان بازوى قدرت استفاده مىكنم، ببيند. خيانت در قالب عبادت
پس از به خلافت رسيدن حضرت على عليهالسلام و بيعت مردم با ايشان، مخالفان آن حضرت فعاليت خود را آغاز كردند. عائشه در مكّه به بهانه خونخواهى عثمان بر ضدّ حضرت على عليهالسلام سخن گفت و از قاتلان او اعلام بىزارى كرد. كارگزاران خليفه سوم هم با جمعآورى سرمايههاى كلان و ثروتهاى بادآورده، در مكّه اجتماع كردند و مخالفت خود را با سياستهاى امام على عليهالسلام اعلام نمودند. طلحه و زبير اين فرصت را غنيمت شمرده و درصدد پيوستن به اجتماعكنندگان مكّه برآمدند. آن دو به حضور امام رسيدند و اجازه خروج از مدينه به قصد مكّه را درخواست كردند. بهانه آنها انجام عمل عبادى عمره بود. امام، كه از نيّت درونى ايشان آگاه بود و انجام عمره را بهانهاى براى ايجاد فتنه مىدانست، فرمود: «شما قصد عمره نداريد، بلكه مىخواهيد به بهانه عمره به بصره برويد و فتنه بپا كنيد.» (45) طلحه و زبير سخن امام را انكار كردند و قسم ياد كردند كه جز انجام عمره قصد ديگرى ندارند و با ايجاد فتنه و شكستن بيعت در امور مسلمانان افساد نخواهند كرد. با خروج آن دو از مدينه، عبدالله بن عباس به حضور امام رسيد. حضرت على عليهالسلام او را از نيت درونى طلحه و زبير خبر داد و افزود كه برخى كارگزاران عثمان، مانند يعلى بن منيه، (46) اموال عراق و فارس را به مكّه بردهاند تا در جنگ با من از آنها استفاده كنند. ابن عباس با شنيدن سخنان امام عليهالسلام گفت چرا آنان را زندانى نكرده و تنبيه ننمودى تا مسلمانان از شرّشان رها شوند. وصىّ رسول خدا صلىاللهعليهوآله ، كه هيچگاه از جاده عدل و انصاف خارج نمىشود و قصاص قبل از جنايت را روا نمىشمرد، در پاسخ به ابن عباس فرمود: «يَابْنَ عباس اَتَأمُرْنى اَنْ اَبْدأَ بِالظُّلْمِ وَ بِالسَّيئة قبلَ الحَسَنَةِ و اُعاقِبَ علَى الظَنَّةِ و التُّهمَةِ و آخُذَ بِالفعل قبلَ كونِهِ؟ كلّا! واللّهِ، لا عَدَلْتُ عمّا اَخَذَاللّهُ علَىَّ مِنَ الحُكمِ بِالعَدلِ و لا القَولِ بالفصل»؛ (47) ابن عباس آيا از من مىخواهى كه ستم روا دارم و پيش از نيكى، بدى نمايم و بر اساس ظنّ و گمان، آنها را مجازات كنم و يا قبل از جنايت، قصاص نمايم؟ هرگز چنين نخواهم كرد. به خدا قسم، هرگز از حكم به عدل و سخن بر اساس قرآن، عدول نخواهم نمود، كه خداوند اينها را بر من واجب كرده است. با اينكه امام هدفى جز اجراى احكام اسلامى و عمل به سيره رسول خدا نداشت، در عين حال، با بزرگمنشى با مخالفان خود برخورد مىنمود، اما عدهاى دنياطلب در مكّه اجتماع كردند و به بهانه خونخواهى عثمان، آتش جنگ بر ضد او برافروختند و خود نيز در آن سوختند. از كسانى كه در اين ماجرا نقش زيادى در تحريك افكار عمومى بر ضد امام داشت، عائشه بود. با اينكه وى در ماجراى شورش مردم عليه عثمان، آنان را بر ضد او تحريك مىكرد، (48) اما اكنون در مكه برخلاف گذشته عمل كرد و به خونخواهى عثمان برخاست و مدّعى شد كه او مظلوم كشته شده است. پاسخ زيد بن صوحان به نامه عائشه
عائشه با اقامت در مكّه، نه تنها مردم را بر ضد حضرت على عليهالسلام تحريك مىكرد، بلكه با نوشتن نامه و فرستادن به شهرهاى گوناگون، از ياران امام على عليهالسلام مىخواست كه از او كنارهگيرى كرده، امام را تنها بگذارند. او در يكى از نامههاى خود به زيد بن صوحان (49) ، كه از ياران على عليهالسلام بود و در جنگ جمل به شهادت رسيد، با حالت عاطفى و رياكارانه نوشت: «مِنْ عائِشَةَ اِبْنَهِ اَبى بَكْر اُمِّ المؤمِنينَ، زَوْجَةِ النَبىّ، الى اِبنها المُخلص، زيدبن صوحان. امّا بعدُ، فاذا جاءَكَ كِتابى هذا فاَقْمِ فى بيتِكَ واخذُل النّاسَ عن علىٍّ حتّى يأتيكَ امرى و لَيبلُغنى عنكَ ما أُقرُّبِهِ، فانَّك من اوثق اهلى عندى. و السَّلام»؛ (50) از عائشه دختر ابوبكر، مادر مؤمنان و همسر پيامبر، به فرزند با اخلاصش، زيد بن صوحان، پس از حمد خدا، وقتى نامه من به دستت رسيد، در خانه خود بنشين و مردم را از اطراف على پراكنده ساز تا اينكه فرمان من برسد. همانا تو از معتمدان من هستى. والسلام. عائشه در اينجا با به رخ كشيدن لقب «امّ المؤمنين» و نيز همسرى پيامبر، مىخواست با استفاده از مقدّسات، زيد را تحريك كرده، به واكنش منفى در برابر حضرت على عليهالسلام وا دارد. اما زيد در پاسخ او، تنها به دختر ابوبكر بودنش اكتفا كرد و القاب امّالمؤمنين و زوجة النبى را ذكر نكرد. پسر صوحان در نامه خود، فرمان عائشه را بر خلاف فرمان خدا دانست و در پاسخ به نامه او نوشت: «مِنْ زَيدِ بن صوحانَ الى عائشَةَ بِنْتِ ابى بَكرٍ امَّا بعدُ، فاِنَّ اللّهَ امَرَكِ بِاَمرٍ و اَمَرَنا بِاَمْرٍ اَمَرَكِ اَنْ تقَرّى فى بيتكِ و اَمَرَنا بالجهاد. فَاَتانى كِتابُكَ ضدَّ ما امَرَاللّه بِهِ و ذلكَ خلاف الحقّ. و السّلام»؛ (51) از زيد بن صوحان، به عائشه دختر ابوبكر. اما بعد، همانا خداوند تو را به كارى و ما را به كار ديگرى فرمان داده است: تو را فرمان داده كه در خانه بمانى و ما را به جهاد امر كرده است. نامه تو، كه بر ضد فرمان خدا بود، به دستم رسيد و اين بر خلاف حق است. والسلام. عائشه در مخالفت با حضرت على عليهالسلام و حمايت از طلحه و زبير، دچار يك بام و دو هوا شده بود؛ با اينكه اكثريت مهاجران و انصار با امام بيعت كرده بودند، دختر ابوبكر طى سخنانى در بصره، در محلّى به نام «مِرْبَد»، درباره بيعت مردم با على عليهالسلام گفت: عدهاى از قاتلان عثمان، على را برگزيدهاند، در حالى كه بزرگان حضور نداشتهاند و شورى هم در ميان نبوده و بيعتكنندگان مجبور به بيعت شدهاند. (52) اما همو، كه بيعتكنندگان با على عليهالسلام را اندك، مجبور و فاقد تشكيل شورا مىدانست، در حالى كه هنوز سرنوشت بصره مبهم بود و عثمان بن حنيف (53) ، والى امام عليهالسلام در آن شهر در مقابل اصحاب جمل ايستاده بود، در نامهاى خطاب به مردم مدينه نوشت: مردم بصره زبير بن عوام را امير خود قرار دادهاند و همه مردم با رضايت از او اطاعت مىكنند. (54) معلوم نيست «همه مردم»، كه عائشه در نامه خود ادّعا مىكرد، كيانند و در بيعت زبير و مردم بصره چه ويژگىهاى بود كه در بيعت مهاجران و انصار با على عليهالسلام در مدينه نبود. ممنوعيت استفاده ابزارى از مقدّسات
با رسيدن خبر اجتماع ناكثين به مكّه و تحريك مردم به جنگ با حضرت على عليهالسلام به بهانه خونخواهى عثمان، امام برخى از ياران خود همچون عبدالله بن عباس، محمد بن ابىبكر، عمّار ياسر و سهل بن حنيف را فرا خواند و با آنان در اين باره به رايزنى پرداخت. هريك از آنها پيشنهادى ارائه كرد. در اين ميان، ابن عباس ضمن پيشنهاد فرستادن فردى به كوفه براى گرفتن بيعت و نگارش نامهاى به ابوموسى اشعرى، فرماندار كوفه، گفت: «نامهاى به امّ سلمه بنويس تا تو را همراهى كند؛ زيرا همراه شدن او با تو نيروى انسانىات را افزايش خواهد داد (همانگونه كه طلحه و زبير، عائشه را همراه خود ساختهاند). امام عليهالسلام در ردّ پيشنهاد ابن عباس، فرمود: «من خود به همراه يارانم حركت كرده، اصحاب جمل را دنبال مىكنم. اگر به آنها رسيدم، دستگيرشان مىكنم و اگر نرسيدم، به مردم كوفه نامه مىنويسم و از شهرهاى ديگر كمك مىخواهم. اما در مورد همراه ساختن امّ سلمه، امّالمؤمنين و همسر پيامبر، با خود، اين كار را نخواهم كرد؛ زيرا بيرون آوردن امّسلمه از خانهاش بر خلاف كتاب خداست و طلحه و زبير در همراه ساختن عائشه با خود، بر خلاف قرآن عمل كردهاند.» (55) امام على عليهالسلام نه تنها امّ سلمه، همسر پيامبر را با خود همراه نساخت، بلكه هيچ كس را مجبور به شركت در جنگ جمل نكرد. او مىخواست كسانى با وى همراه شوند كه با آگاهى، شناخت و باور مذهبى اين راه را برمىگزينند. هنگامى كه آن حضرت براى جلوگيرى از فتنه اصحاب جمل عازم بصره شد، گزارش رسيد كه سعد ابن ابى وقاص، محمد بن مسلمه، اسامة بن زيد، عبدالله بن عمر و برخى ديگر از شركت در جنگ جمل امتناع دارند. (56) امام به دنبال آنان فرستاد و در ديدار با ايشان فرمود: مگر شما بر بيعت با من نيستيد؟ گفتند: آرى. فرمود: پس چرا با من همراهى نمىكنيد؟ من شما را به شركت در جنگ مجبور نمىكنم. هر يك از آنها بهانهاى آورد كه مورد قبول قرار نگرفت. امام پس از شنيدن سخن آنان مبنى بر باقى ماندن در بيعت با خود فرمود: «برويد كه خداوند مرا از يارى شما بىنياز خواهد كرد.» (57) ارشاد و هدايت مخالفان و پرهيز از جنگ
يكى از والاترين ارزشها در نظام ارزشى اسلام، هدايت و راهنمايى انسانها به كمال اخلاقى و معنوى است. در جهت تحقق اين ارزش، امام على عليهالسلام در جنگهاى سهگانه «جمل»، «صفيّن» و «نهروان»، هيچگاه آغازگر جنگ نبود و همه توان خود را براى پرهيز از جنگ و ارشاد و هدايت مخالفان به كار مىگرفت. در ماجراى جنگ «جمل»، پيش از رسيدن به بصره و هنگام حركت از «ذى قار»، صعصعة بن صوحان را به همراه نامهاى به بصره فرستاد و در آن، سران اصحاب جمل (طلحه، زبير و عائشه) را موعظه نمود. صعصعه با آنها كنند و پس از اينكه اصرار آنها را براى جنديدار كرد، در حالى كه زبير نرمترين آنها و عائشه شرورترين آنها بود. او در بازگشت به سوى امام عليهالسلام گفت: آنان قصد جنگ دارند و امام از خداوند استعانت طلبيد. (58) امام عليهالسلام ابن عباس را هم براى نصيحت و ارشاد آنان اعزام كرد، ولى تأثيرى در جلوگيرى از جنگ نداشت. او سه روز به آنها مهلت داد تا در اين باره تأمّل گرديد، ياران خود را براى دفاع آماده ساخت.(59) امام عليهالسلام با اتمام حجّت بر اصحاب جمل، در برابر آنها ايستاد. با اين وجود، تا از طرف مقابل حمله آغاز نشد و تيراندازى شروع نگرديد، به ياران خود اجازه تيراندازى نداد و پس از اينكه در اثر تيراندازى دشمن، سه تن از ياران امام به شهادت رسيدند، سه بار فرمود: «خدايا، گواه باش»(60) و سپس دفاع از خود و يارانش را آغاز نمود. امام على عليهالسلام كه شاگرد مكتب رسول خدا صلىاللهعليهوآله است، به طور قاطع اين آموزه را از ميان آموزههاى پيامبر در نظر دارد كه در جنگ خيبر، وقتى پرچم را به دست او داد، فرمود: «واللّهِ، لَاِن يهدى اللّهُ بِكَ رَجُلاً واحدا خيرٌ لَكَ مِنْ حُمْرِ النِّعَم»؛ (61) به خدا قسم، اگر خداوند يك نفر را به دست تو هدايت كند، از شتران سرخ مو برايت بهتر است. در جنگ «صفين» هم، كه طرف مقابل او افرادى همچون معاويه، عمروعاص و شاميان بودند، از ارشاد و هدايت غفلت نكرد و تلاش نمود تا با موعظه و اندرز، معاويه را از جنگ منصرف سازد. (62) او با اين كار، خواست از ريخته شدن خون مسلمانان جلوگيرى كند. در همين زمينه، مدتى جنگ را به تأخير انداخت؛ چنانكه با اعتراض برخى از يارانش مواجه شد. اما درباره علت به تأخير انداختن جنگ، فرمود: «اين بدان سبب نيست كه من مرگ را ناپسند مىدارم (و از آن هراس دارم)، بلكه من جنگ را به تعويق افكندم، به اين اميد كه عدهاى هدايت شوند و به من ملحق گردند و اين براى من محبوبتر است از اينكه گروهى را بر گمراهى بكشم.» امام عليهالسلام اين رفتار خود را به سخن رسول خدا صلىاللهعليهوآله مستند ساخت كه فرمود: «اگر خداوند به دست تو فردى را هدايت نمايد، از تمام دنيا بهتر است.» (63) امام عليهالسلام در سخن ديگرى، يارانش را از اينكه آغازگر جنگ باشند، نهى كرد و فرمود: «تا آنان شروع نكردهاند، شما آغازگر جنگ نباشيد؛ اين كار حجتى به نفع شما و به ضرر آنان خواهد بود.» (64) در جنگ نهروان هم همين اصل رعايت گرديد. در سايه رعايت همين اصل، عده زيادى از خوارج از جنگ منصرف گرديدند و از اصحاب جنگ طلب نهروان جدا شدند. (65) عفو و گذشت در منازعات سياسى
در درگيرىها، منازعات سياسى و جنگها كمتر ديده مىشوند افرادى كه اصول انسانى را نسبت به رقيب و دشمن خود رعايت نمايند. برخى با غلبه بر جبهه مقابل خود، ظلم مضاعف نموده، از هر ابزار و وسيله نامقدّسى براى رسيدن به اهداف خود بهره مىجويند. اما در اين ميدان، حضرت على عليهالسلام از حريم عدل و انصاف و ملايمت و ملاطفت خارج نگرديد و اصول انسانى را رعايت نمود. در پايان جنگ جمل، كه نتيجه آن شكست سپاه ناكثين بود، امام على عليهالسلام اوضاع را به دقت بررسى كرد و عفو عمومى اعلام نمود. او به يارانش توصيه كرد كه «فراريان را تعقيب نكنند، هيچ مجروحى را نكشند و هركس سلاحش را بر زمين گذاشت، در امان خواهد بود.» (66) جانشين واقعى رسول خدا صلىاللهعليهوآله پس از پيروزى بر اصحاب «جمل»، با بازماندگان سپاه دشمن با عطوفت و ملايمت وصفناپذيرى رفتار كرد. او بر كشتههاى آنها نماز گزارد. درباره غنايم جنگ جمل، آنچه را در لشگرگاه آنان بود، غنيمت به شمار آورد، اما درباره خانههاى اهل بصره فرمود: «آنها از آنِ صاحبانشان هستند و شما هيچ حقى در آنها نداريد.» برخى از افراد در سپاه امام در تقسيم غنايم اصرار مىكردند. امام براى انصراف آنها از اين كار و دادن پاسخ منفى، با حالت انكارى فرمود: «بر عائشه قرعه بزنيد تا معلوم گردد سهم چه كسى خواهد شد.» اصراركنندگان وقتى اين سخن را از امام شنيدند، شرمسار شده، استغفار نمودند و متفرق گرديدند. (67) شيوه رفتار امام با عائشه، كه از سردمداران جنگ جمل و تحريككنندگان مردم بر ضدّ خود بود و نسبت به آن حضرت بغض و كينه شديدى داشت، بسيار آموزنده و زيباست. او را به همراه چهل زن، كه لباس نظامى مردانه پوشيده بودند، با احترام به مدينه فرستاد. عائشه مىپنداشت كه همراهيان اعزامى او از سوى حضرت على عليهالسلام مرد هستند و به همين سبب مىگفت: «على عليهالسلام حرمت رسول خدا صلىاللهعليهوآله را در مورد من رعايت نكرده است. اما پس از اينكه فهميد آنها زن هستند، براى امام دعا كرد كه حرمت پيامبر را در مورد او حفظ كرده است.(68) در جنگ صفيّن، با اينكه سپاه معاويه زودتر آب را تصرف كرده و سپاه على عليهالسلام را از آن محروم كرده بود، پس از اين كه ياران امام آن را از تصرف دشمن رها كردند، امام با دشمن مقابله به مثل نكرد و استفاده از آب را آزاد گذاشت.(69) دشمن هم على عليهالسلام را به عفو و بزرگمنشى مىشناخت. برخى از اصحاب معاويه چنين مىپنداشتند كه با افتادن آب به دست سپاه عراق، آنها هم همچون سپاه شام رفتار خواهند كرد، اما عمروعاص خطاب به معاويه گفت: «على مانند تو و يارانت رفتار نخواهد كرد.»(70) اجراى مساوات و رفع تبعيض
پيش از اسلام، حَسَب و نَسَب نقش مهمى در ساختار سياسى و اجتماعى عرب داشت. با ظهور اسلام وآموزههاى انسانى آن، تا حدى اين ساختار متحوّل گرديد و اخوّت و برابرى اسلامى جانشين آن شد. با رحلت رسول خدا صلىاللهعليهوآله ، به سبب سياستهاى نادرست خلفا، بخصوص عمر و عثمان، دوباره اين امتيازطلبى و نژادپرستى در برترى دادن عرب بر عجم، مهاجر بر انصار و مانند آن تجلّى يافت. عدهاى خود را تافته جدا بافته دانستند و به همين دليل، با خلافت امام على عليهالسلام ، انتظار اجراى همان سياست و خطّ مشى را داشتند. عمر چنان به مسأله نژاد و نسب اهميت مىداد كه از نبطيان عراق به سبب اينكه خود را با محل سكونت خويش معرفى مىكردند، ناراضى بود و به عربها مىگفت: «نسب خود را ياد بگيريد و مانند بنطيان عراق نباشيد كه وقتى از اصل و ريشه خانوادگى آنها بپرسند، در پاسخ مىگويند: ما از فلان سرزمين و منطقه هستيم.» (71) در عصر جاهلى، تيرهها و قبايل با يكديگر پيمان مىبستند و ـ به اصطلاح ـ «حليف» يكديگر به شمار مىآمدند. با اينكه اسلام برخى پيمانهاى جاهلى را لغو نمود، باز هم ذهنيت گذشته در ميان برخى مسلمانان و يا به ظاهر مسلمانان حضور داشت. روزى مروان بن حكم، والى مدينه، از سوى معاويه، عبدالرحمن بن ارطاة را به سبب شرب خمر حدّ زد. معاويه با شنيدن اين خبر ناراحت شد؛ زيرا او در زمان جاهليت حليف و هم پيمان جدّش، حرب، بود. معاويه در نامهاى اعتراضآميز به مروان نوشت: اگر عبدالرحمن هم پيمان پدرت حَكَم بود، او را حد نمىزدى؛ اكنون بايد به طور علنى به اشتباه خود اعتراف كنى و اعتبار و وجهه حليف جدّ من را جبران نمايى. در صورت تخلّف، دستور مىدهم به عنوان قصاص، هشتاد ضربه تازيانه بر تو بزنند. مروان چارهاى جز اجراى دستور معاويه و اعتراف به اشتباه در حضور مردم نداشت و چنين كرد.(72) يكى از سياستهاى اميرمؤمنان پس از پذيرش حكومت، اين بود كه جامعه را دوباره به سيره و سنّت نبوى بازگرداند. در همين زمينه، در تقسيم بيتالمال مساوات را رعايت نمود و امتيازاتى را كه در عصر خلفاى پيشين به وجود آمده بودند. لغو كرد. روزى دو زن عرب و عجم، هنگام تقسيم بيتالمال، به حضور آن حضرت آمدند، امام عليهالسلام به هر دو سهم مساوى پرداخت. زن عرب با اعتراض گفت: من عرب هستم و او عجم. امام فرمود: «من در ميان فرزندان اسماعيل برترى نسبت به فرزندان اسحاق نمىبينم.»(73) برخى اشراف كوفه با مشاهده اين سياست از سوى امام عليهالسلام ، ناراحت شده، به معاويه گرايش يافتند. برخى از ياران امام على عليهالسلام از اينكه امام با تفاوت قايل نشدن ميان عرب و عجم و فقير و غنى به عدالت عمل كرده، از اين سياست شكوه كردند. مالك اشتر به امام عرض كرد: براى جذب نيروها و جلوگيرى از فرار آنها به سوى معاويه، سهم بيشترى به آنها پرداخت كن. وصىّ رسول خدا صلىاللهعليهوآله و مجرى سيره آن حضرت سخنان مالكاشتر را با استدلال به قرآن پاسخ داد و حاضر نشد براى جذب چند نفر دنياطلب، از اصول مسلّم انسانى و الهى عدول كند.(74) مشابه درخواست مالك اشتر را برخى ديگر از ياران امام با صراحت بيشترى بيان كردند. آنها مىگفتند: «يا اميرالمؤمنين، اعطِ هذهِ الاموالَ و فضِّل هؤلاء الاشراف من العربِ و قريشِ على الموالى و العَجَم و من تخافُ خلافهُ من النّاس و فراره»؛(75) اى اميرمؤمنان، به اشراف عرب، قريش و هر كه ترس مخالفت و فرار او مىرود اموال بيشترى ببخش و آنها را بر موالى و عجم مقدّم بدار.» امام از اينكه عدهاى از عرب و قريش از او جدا شوند واهمهاى نداشت و در پاسخ يارانش فرمود: «آيا از من مىخواهيد كه با ستمكارى پيروزى كسب كنم. به خدا قسم، هرگز چنين نخواهم كرد. اگر اموال از آنِ خودم بود، به طور مساوى در ميان آنها تقسيم مىكردم، تا چه رسد به اينكه مال مردمند.» (76) اين سياست مالى و اقتصادى امام فراگير بود و شامل خويشان و نزديكان او نيز مىشد. او به خواهرش، امّ هانى، و كنيز او نيز به طور مساوى از بيتالمال پرداخت كرد.(77) داستان درخواست عقيل، برادر امام براى اختصاص دادن سهم بيشترى به او در كتب تاريخى مشهور است. امام در برابر درخواست برادرش، آهنى داغ كرد و نزد دست عقيل برد و به اين وسيله، او را به ياد قيامت انداخت.(78) و در همين رابطه مىفرمايد: «به خدا قسم، اگر شبها بر روى خار نوك تيز سعدان بيدار بمانم و مرا در زنجيرهاى بسته بكشند، براى من محبوبتر است از اينكه خدا و رسولش را ديدار كنم، در حالى كه بر برخى از بندگان ستم كرده و از مال دنيا اندك چيزى غصب نموده باشم.»(79) در طول مدت خلافت، اين سياست ادامه داشت. ايشان به طور كامل به اين اصل پايبند بود كه درهمى از اموال مسلمانان حيف و ميل نگردد. اين سياست از نامههاى امام عليهالسلام به كارگزارانش در مناطق گوناگون اسلامى مشهود است. ايشان در نامهاى به يزيد بن قيس ارحبى از علت تأخير خراج، پاسخ خواست و او را از خيانت به مسلمانان برحذر داشت.(80) در نامه ديگرى به سعد بن مسعود، والى مدائن، از او به سبب اينكه خراج را به طور دقيق فرستاده و به حق عمل كرده است، تمجيد نمود.(81) وقتى به او خبر رسيد كه نعمان بن عجلان اموال بحرين را بناحق برده، در نامهاى از او خواست كه در امانت خيانت نكند و در صورت درست بودن گزارشى كه به او رسيده، روش خود را تغيير دهد و خراج بناحق برده شده را به جاى اصلى آن برگرداند.(82) از اين گزارشها كه به امام مىرسيد و ايشان به كارگزاران خود هشدار مىداد، معلوم مىشود كه امام بازرسان و جاسوسانى داشته كه عملكرد واليان را به حضرت گزارش مىكردهاند. پيشوايان دين و اصول ثابت انسانى
اين بحث با گفتارى از هانرى كربن به پايان مىرسد. او درباره ويژگىهاى پيشوايان دين مىنويسد: «رهبران و پيشوايان دين، هميشه اصول مسلّمى داشتهاند كه هرگز از آنها عدول ننمودهاند: هرگز خيانت نورزيدند، بلكه مطلقا آن را محكوم مىدانستند. آنها هيچگاه از حق يك قدم منحرف نشدند، تجاوز به حق و حريم آن نكردند، حدود را زير پا ننهادند، هرگز استرحام نكردند، گردن كج نكردند، هرگز تظلّم ننمودند و تن به ظلم ندادند، از تعادل خارج نشدند، سادهزيستى را ترك نكردند، حريّت و استقلالشان را نشكستند، با ظالمان و ستمگران مداهنه و سازش نكردند و براى رسيدن به مقاصد و اهداف خويش، وسيله نامقدّس به كار نگرفتند و هرگز استبداد اعمال نكردند.» (83) اميرالمؤمنين على عليهالسلام ، از بارزترين كسانى است كه اوصاف ياد شده در شخصيت او تجلّى يافته و در طول حيات سياسى، اجتماعى و فردى خود، آن را رعايت نموده است. آرى، او به راستى «زينت خلافت و حكومت» بود. 1ـ عبدالملك بن هشام، السيرة النبويه، بيروت، داراحياء التراث، 1413 ق، ج 1، ص 424 / محمدبن جرير طبرى، تاريخ الطبرى، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت، دارالتراث العربى، بىتا، ج 2، ص 350. 2ـ ابن قتيبه الدينورى، الامامة و السياسة، تحقيق على شيرى، قم، منشورات رضى، 1371، ج 1، ص 26. 3ـ احمد بن واضح اليعقوبى، تاريخ اليعقوبى، بيروت، دار صادر، بىتا، ج 2، ص 124 / احمد بن على الطبرسى، الاحتجاج، مشهد، نشر مرتضى، 1403 ق، ج 2، ص 383 / ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، قم، مؤسسه اسماعيليان، بىتا، ج 2، ص 21. 4ـ سيدرضى، نهجالبلاغه، ترجمه علينقى فيض الاسلام، خطبه سوم. 5ـ ابن ابىالحديد، همان، ج 1، ص 307 / شيخ مفيد، الجمل و النصرة لسيد العترة فى حرب البصرة، تحقيق سيدعلى ميرشريفى، قم، دفتر تبليغات اسلامى، 1413 ق، ص 437 / نصربن مزاحم المنقرى، وقعة صفين، قم، كتابخانه آيةاللّه مرعشى نجفى، 1403 ق، ص 91 / شيخ مفيد، الامالى، قم، كنگره جهانى هزاره شيخ مفيد، 1413 ق، ص 154. 6ـ ابن ابىالحديد، همان / محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، بيروت، مؤسسة الوفا، 1404 ق، ج 32، ص 61. 7ـ ابن ابىالحديد، همان، ج 1، ص 170 / شيخ صدوق، علل الشّرايع، قم، مكتبة الداورى، بىتا، ج 1، ص 150. 8ـ سبط بنالجوزى،تذكرة الخواص،بيروت،مؤسسهاهلالبيت، 1401 ق، ص 110. 9ـ ابن ابىالحديد، همان، ج 9، ص 53 و ج 15، ص 175 / محمدباقر مجلسى، همان، ج 31، ص 197. 10ـ احمدبنيحيى البلاذرى، انساب الأشراف، تحقيق محمدباقر المحمودى، بيروت، مؤسسه اعلمى، 1394 ق، ج 2، ص 103. 11ـ ابن قتيبه الدينورى، پيشين، ج 1، ص 119 و 121. 12ـ شيخ مفيد، الجمل، ص 259. 13ـ ابن قتيبه، همان، ج1، ص 83. 14ـ شيخ مفيد، همان، ص 262. 15ـ احمد بن واضح يعقوبى، همان، ج 2، ص 163ـ164 / ابن ابى الحديد، همان، ج 9، ص 54 ـ 55 و ج 3، ص 59 ـ 62 / شيخ مفيد، الجمل، ص 175ـ 176. 16ـ احمد بن واضح يعقوبى، ج 2، ص 165 / على بن الحسين المسعودى، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقيق محمد محيىالدين عبدالحميد، بيروت، دارالمعرفة، بىتا، ج 2، ص 344 ـ345 / شيخ مفيد، الجمل، ص 177 / ابن ابىالحديد، همان، ج 3، ص 18ـ20. 17ـ ابن ابىالحديد، همان، ج 3، ص 56ـ57. 18ـ شيخ مفيد، الجمل، ص 178. 19ـ احمد بن واضح يعقوبى، همان، ج 2، ص 164 / شيخ مفيد، همان، ص 181 ـ 182 / ابن ابىالحديد، همان، ج 3، ص 29ـ33 و ج 6، ص 149ـ150. 20و21ـ محمدبن سعد، طبقات الكبرى، تحقيق محمد عبدالقادر عطاء، بيروت، دارالكتب العلميه، 1410 ق، ج 3، ص 47 / شيخ مفيد، همان، ص 183ـ 184 / ابن ابىالحديد، همان، ج 3، ص 33 ـ 39. 22ـ محمد بن جرير طبرى، همان، ج 4، ص 361 ـ 362 / ابن قتيبه، همان، ج1، ص 31 ـ 32 / شيخ مفيد، همان، ص 191 ـ 192 / ابن ابىالحديد، همان، ج 2، ص 145ـ146. 23ـ شيخ مفيد، الجمل، ص 200. 24ـ عمر بن شبه نميرى بصرى، تاريخ المدينة المنوّرة، تحقيق فهيم محمد شلتوت، قم، دارالفكر، 1410 ق، ج 4، ص 1200 ـ 1201 / محمدبن جرير طبرى، همان، ج 4، ص 430 / ابن ابى الحديد، همان، ج 2، ص 148. 25ـ ابن هلال الثقفى، الغارات، تحقيق السيد عبدالزهرا الحسينى، بىجا، دارالكتاب الاسلامى، 1410 ق، ص 205. 26ـ ابن ابىالحديد، همان، ج 7، ص 36. 27ـ محمدبن جرير طبرى، همان، ج 4، ص 434 / شيخ مفيد، الجمل، ص 129. 28ـ درباره شرح حال صعصعة بن صوحان ر.ك: محمد بن سعد، پيشين، ج 6، ص 122 / ابن قتيبه، المعارف، ص 227 / عبدالرحمن بن ابى حاتم، الجرح و التعديل، بيروت، دارالفكر، 1372، ج 4، ص 446 / بان حجر عسقلانى، تهذيب التهذيب، بيروت، دارالفكر، 1404 ه.، ج 4، ص 37. 29ـ احمد بن واضح يعقوبى، همان، ج 2، ص 179. 30ـ محمدبن يعقوب الكلينى، الكافى، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1365، ج 8، ص 59 ـ 63. 31ـ نهجالبلاغه، ترجمه علينقى فيضالاسلام، خطبه 15، ص 66. 32ـ درباره شرح حال عبيدالله بن ابى رافع، ر.ك: الطبقات محمد بن سعد، ج 5، ص 282 / احمدبن عبدالله عجلى، تاريخ الثقات، بيروت، دارالكتب العلميه، 1405، ص 316 / محمدبن اسماعيل بخارى، التاريخ الكبير، بيروت، دارالكتب العلميه، ج 5، ص 381 / شيخ طوسى، رجال شيخ طوسى، ص 47 / ابن حجر عسقلانى، تهذيب التهذيب، ج 7، ص 10. 33و34و35ـ ابن ابىالحديد، همان، ج 7، ص 37ـ38 / ص 39. 36ـ نهجالبلاغه، ترجمه علينقى فيض الاسلام، خطبه 126، ص 390. 37ـ ابن شعبة الحرّانى، تحف العقول عن آل الرسول، تصحيح علىاكبر غفارى، تهران، اسلاميه، 1400 ق، ص 180 / ابن ابىالحديد، همان، ج 7، ص 40. 38ـ احمد بن واضح يعقوبى، همان، ج 2، ص 179. 39ـ همان، ص 180 / على بن الحسين مسعودى، همان، ج2، ص382. 40ـ محمد بن جرير طبرى، همان، ج 4، ص 428 / ابن ابىالحديد، همان، ج 4، ص 8 / ابن العبرى الملطى، تاريخ مختصر الدول، قم، منابع الثقافة الاسلاميه، بىتا، ص 105. 41ـ ابن جوزى، همان، ص 59 / شيخ مفيد، الجمل، ص 164 ـ 165. 42ـ ابن قتيبه، الامامة و السياسة، همان، ج 1، ص 83 / ابن ابىالحديد، همان، ج 7، ص 41. 43ـ ابن قتيبه، همان، ص 87. 44ـ نصربن مزاحم، همان، ص 52. 45ـ شيخ مفيد، همان، ص 166. 46ـ درباره يعلى بن منيه ر.ك: محمد بن سعد، پيشين، ج 5، ص 456 / الجرح و التعديل، همان، ج 9، ص 301 / شمسالدين ذهبى، سير اعلام النبلاء، بيروت، مؤسسة الرسالة، 1410، ج 3، ص 100 / تهذيب التهذيب، همان، ج 11، ص 350. 47و48ـ شيخ مفيد، الجمل، ص 166ـ 167 / ص 138. 49ـ درباره شرح حال زيد بن صوحان ر.ك: محمد بن سعد، پيشين، ج 6، ص 221 / هشام بن محمد كلبى، جمهرة النسب، بيروت، عالم الكتب، 1407، ص 589 / ابن عبدالله البرّ، الاستيعاب، بيروت، دار صادر، 1328، ج 1، ص 559 / ابن اثير جزرى، اسدالغابه، بيروت، دار احياء التراث، ج 2، ص 233 / ابن حجر عسقلانى، الاصابه، بيروت، دار صادر، ج 1، ص 582. 50و51ـ شيخ مفيد، الجمل، ص 431 / محمدبن جرير طبرى، همان، ج 4، ص 476 / ابن ابىالحديد، همان، ج 6، ص 226ـ227. 52ـ ابن قتيبه، همان، ج1، ص 68ـ69 / محمدبن جرير طبرى، پيشين، ج 4، ص 464 / ابن ابىالحديد، پيشين، ج 9، ص 315 ـ 316 و 320. 53ـ درباره شرح حال عثمان بن حنيف ر.ك: الاستيعاب، همان، ج 3، ص 89 / اسدالغابه، همان، ج 3، ص 371 / سير اعلام النبلاء، همان، ج 2، ص 320 / الاصابه، همان، ج 2، ص 459 / خيرالدين زركلى، الاعلام،بيروت،دارالعلمللملايين،1984 م، ج 4، ص 205. 54ـ شيخ مفيد، الجمل، ص 299ـ300. 55ـ همان، ص 239 / محمد بن جرير طبرى، همان، ج 4، ص 440. 56ـ اين افراد در تاريخ اسلام به «قاعدين» شهرت يافتهاند و همينان زمينهسازان انديشه «مرجئه» گرديدند. ر.ك: رسول جعفريان، مرجئه،تاريخوانديشه، قم، خرّم، 1371، ص 19ـ27. 57ـ ابوحنيفه احمد بن داود الدينورى، الاخبار الطّوال، تحقيق عبدالمنعم عامر، قم، منشورات رضى، 1409 ق، ص 142ـ143 / ابن ابىالحديد، همان، ج 18، ص 119. 58و59ـ شيخ مفيد، الجمل، ص 313ـ314 / ص 334ـ335. 60ـ احمد بن واضح يعقوبى، همان، ج 2، ص 182. 61ـ شمسالدين محمد بن طولون، الائمة الاثناعشر، تحقيق صلاحالدين المنجّد، قم، منشورات رضى، بىتا، ص 53. 62ـ احمد بن واضح يعقوبى، همان، ص 188. 63و64ـ ابن ابىالحديد، همان، ج 4، ص 12ـ14/ ص 26. 65ـ احمد بن واضح يعقوبى، همان، ص 192ـ193. 66ـ همان، ص 183 / شيخ مفيد، الجمل، ص 405. 67و68ـ احمد بن واضح يعقوبى، همان / ابن قتيبه، همان، ج 1، ص 78 / ابن جوزى، همان، ص 81. 69و70ـ احمد بن واضح يعقوبى، همان، ص 188 / على بن الحسين مسعودى، همان، ج 2، ص 376 ـ 377 / ابن ابىالحديد، همان، ج 3، ص 318ـ319. 71ـ عبدالرحمن بن خلدون، مقدمه ابن خلدون، تحقيق خليل شحّاده و سهيل زكّار، فصل نهم، ص 162. 72ـ سيد مرتضى عسگرى، مقدمة مرآة العقول، ج 1، ص 39. 73ـ ابن هلال ثقفى، همان، 46 / احمد بن واضح يعقوبى، همان، ج 2، ص 183. 74،75،76ـ ابن هلال ثقفى، همان، 46 ـ 48 / ص 48 / همان. 77ـ احمد بن واضح يعقوبى، همان، ج 2، ص 183. 78ـ ابن قتيبه، همان، ج 1، ص 101. 79ـ ابن ابىالحديد، همان، ج 11، ص 253ـ254. 80 و 81 و 82 ـ احمد بن واضح يعقوبى، همان، ج 2، ص 200 و201. 83ـ مصطفى دلشاد تهرانى، سيره نبوى، تهران، سازمان چاپ و انتشارات ارشاد، 1372، ج 1، ص 52ـ53.