سخني پيرامون نهجالبلاغه
ترجمه: علي منتظميقبل از سخن پيرامون نهجالبلاغه نگاهي به تأليفات اميرالمؤمنين علي (ع)ميافکنيم :در جزء اول بطور مفصل از آثار آن حضرت بحث وگفتگو نموديم... و در اينجا بار ديگر
بطور اجمال آنها را ذکر ميکنيم : جمع آوري قرآن مجيد و تأويل آن يا جمع آوري آن به ترتيبِ نزول آيات . کتابي که در آن شصت نوع از انواع علوم قرآن را با ذکر امثله خاص بيان فرموده
است.«الجامعه ». « الجفر ».«صحيفة الفرائض».کتابي در باره زکات نعم.کتابي در ابواب الفقه.کتاب ديگر در فقه.عهد نامه مالک اشتر.وصيت نامه آن حضرت به محمد حنفيه. کتاب احکام و داوريهاي شگفت انگيز آن حضرت. اين کتاب را برخي از علما گرد
آوري کردهاند، ما نيز آن قضاوتها و احکام را گرد آوري نموده و کتاب عجائب
احکام آن حضرت را بضميمه آن طبق روايت محمد ابنهاشم القمّي (به نقل از پدر و او
از جدش) آوردهايم (مطبوع).12- دعاها و مناجاتهائي که از آن حضرت نقل شدهاست، و برخي از علما آنها را گرد
آوري نموده و «الصحيفة العلويه» ناميدهاند. (مطبوع).13-«مسند » آن حضرت که نسائي آن را جمع آوري نموده است (احاديث و رواياتي که از
آن حضرت نقل شدهاست).در کتاب کشف الظنون چنين آمده: مسند علي گرد آوري ابيعبدالرحمن
احمدبنشعيبالنسائي (متوفاي 303) است و اين کتاب غير از کتاب «خصائص» نسائي
درباره فضيلت عليبنابيطالب (ع) است که در کشف الظنون نيز به آن اشاره
شدهاست و با تعمق نظر ميتوان سه کتاب اخير را نيز از تأليفات آن حضرت شمرد.14-«جنةالأسماء»، در کتاب «کشف الظنون» چنين آمده: جنةالأسماء امام
عليبنابيطالب(ع) را امام حجةالاسلام محمد ابنمحمد الغزالي (متوفاي 505)
شرح نموده (چنانچه در برخي کتابها آمده است)، [و ميافزايد ] معلوم نيست اين
جنةالأسماء که غزّالي بر آن شرح نوشته چه کتابي است و علت نسبت آن به
اميرالمومنين (ع) چيست و شايد اشتباهي در سخن رخ داده باشد.
کتابهاي جمع آوري شده از سخنان اميرالمؤمنين علي (ع):
چنانچه در بخش اول اين جزء گفته ابنابي الحديد بيان شد که براي هيچ يک ازفصحاء صحابه ده يک وحتي کمتر از ده يک آنچه که براي حضرت علي (ع) نگاشته شده،
نوشته نشدهاست، و ما نيز به اسامي آنچه که از سخن آن حضرت (ع) نوشته شده اطلاع
پيدا کرديم، درج 3 اشاره نموديم، بار ديگر آنها را در اينجا باختصار و زياده از
آنچه که در آنجا ذکر شد بيان ميداريم.«نهجالبلاغه» که شريف رضي آن را گرد آوري کرده و چندين بار چاپ
شدهاست.سخنان و کلمات ديگري از آن حضرت که در نهجالبلاغه نيامدهاست و فاضل معاصر
شيخ هاديبنالشيخ عباس بن الشيخ حسن بن الشيخ جعفر الفقيه النجفي آن را جمع
آوري کرده است (مطبوع).« صد کلمه» که جاحظ آن را گرد آوري نمودهاست (مطبوع ) .« غررالحکم و دررالکلم » که عبدالواحدبنمحمدبنعبدالواحد الآمدي التميمي
آن را از پند و اندرزهاي کوتاه (کلمات قصار) آن حضرت گرد آوري نمود و بقدر
نهجالبلاغه است و آنچه که او را بهاين جمع آوري واداشت، مباهات جاحظ در جمع
صد کلمه ميباشد. «دستور معالم الحکم»، (مطبوع).«نثر اللآلي» که ابيعليالفضلبنالحسنالطبرسي صاحب مجمع البيان آن را
گرد آوري نموده است.کتاب «مطلوب کل طالب »از کلمات عليبنابي طالب (ع) که ابي اسحق الوطواط
الانصاري در آن صد حکمت و سخن پندآموز منسوب به آن حضرت را گرد آوري کردهاست.
در « لايپزيگ» و «بولاق» چاپ و به فارسي و آلماني ترجمه شدهاست.«قلائد الحکم و فرائدالکلم» که قاضي ابييوسف يعقوببنسليمان الاسفرايني
آن را جمع آوري کردهاست.
«کتاب معماهاي علي » (ع)
«امثال امام عليبنابيطالب » (ع). چاپ الجوائب و با حروف معجم مرتب گشتهاست.آنچه را که شيخ مفيد از کلمات آن حضرت در کتاب «الإرشاد » گرد آوري
کردهاست.آنچه را که از خطبهها و نامههاي آن حضرت (ع) در کتاب «صفيّن» نصربن مزاحم
وجود دارد. آنچه که در کتاب «جواهر المطالب» از سخنان آن حضرت و غير آن وجود دارد.سخني پيرامون نهجالبلاغه .نهجالبلاغه منتخب و برگزيدهاي است از کلمات اميرالمومنين
عليبنابيطالب (ع) که شريف رضي محمدبنابي احمدالحسين الهاشمي العلوي آن
را گرد آوري نمودهاست. او در مقدمه گويد: ديدم کلمات حضرت (ع) پيرامون سه محور
دور ميزند:خطبهها و فرمانها.نوشتهها و نامهها.مواعظ و حکَم.و نيز ميافزايد اين کتاب همان طوري که دانشمند و دانشآموز را بکار ميآيد
مطلوب شخص بليغ وپارسا نيز هست و در اثناي آن سخنان شگفت آوري در توحيد و عدل
وتنزيه پروردگار متعال از شباهت به خلق، ديده ميشود و آن سخنان طوري است که
تشنه (علوم ومعارف الهي ) را سيراب ميکند و براي هر بيماري (از امراض وعقايد
باطله ) شفاء است و شبهههاي (دلهاي زنگ زده ) را صفاست. مطالب اين کتاب را ميتوان به چند بخش تقسيم کرد:سخن در توحيد و عدل و صفات باري تعالي وتنزيه او از شباهت به خلق.خطبههاي سياسي و نظامي و اظهار داد خواهي.خطبههاي ديني درباره وعظ واندرز، تهديد و تشويق، مذمت دنيا، اخلاقيات،
وصايا و ستايش علم وصايا.ادعيه.پيش آمدها و حوادث.توصيفها، مانند وصف طاوس و خفاش و مورچه و ملخ و توصيف بهشت و غيره .
نوشتهها و نامهها.
کلمات قصار وامثال.اين کتاب که شامل بهترين نمونههاي کلام و زيبنده نام نهجالبلاغه است درهمه قرون و اعصار و مکانها بسان خورشيدي تابان در دل روزها درخشيده است. و بيش
از سي شرح توسط علماي بزرگ بر آن نگاشته شده است، اولين شرح توسط
عليبنالناصر معاصر شريف رضي (گرد آورنده نهجالبلاغه)، و آخرين شارح آن شيخ
محمد عبده مفتي مصر از معاصرين ميباشد.اين کتاب که از افتخارات عرب و اسلام است از لابلاي کتب دانشمندان در موارد
مختلف (توسط شريف رضي) گرد آوري شدهاست مانند ديگر کتابهائي که از کلام فصحا و
شعرا و خطبا و غيره جمع آوري شده است. چون «ديوان حماسه» که ابو تمّام در آن
گزيده اشعار را گرد آورده و کتاب «مفضليات» ضبي و «حماسه» بحتري که به شيوه
حماسه ابوتمّام گرد آوري گرديده و کتاب «البيان و التبيين» جاحظ و غير آن از
کتابهاي جمع آوري شده درباره مجموعه آثار نظم و نثر فصحا که به شماره در
نميآيد. وکس را هم نديدم که به آنها ايراد و عيبي وارد کند، و در نسبت اين
کتابها هم به صاحبانش ترديد نشده است. بجز تعداد کمي که به مؤلفين در نسبت دادن
اشعار و يا سخنان او خرده گرفته و گفته اند، ديگران غير آن را نقل
کردهاند.اما در مورد نهجالبلاغه گروهي آن را انکار کردند، برخي گفتند همه اين کتاب
از سخنان جمع آورنده آنست نه کلام کسي که کتاب به وي نسبت يافتهاست، دسته ديگر
در نام گرد آورنده آن دچار اشتباه شده آن را به شريف مرتضي برادر شريف رضي نسبت
داده و ادعا کردهاند کهاين کتاب از اوست نه از سخنان حضرت علي(ع)، برخي ديگر
چنين ادعائي نکرده و گفتهاند در اين کتاب مطالبي وارد شده که از سخنان علي(ع)
نيست، وبالأخره گروهي مانند ذهبي در کتاب «ميزان» از اين هم فراتر رفته و ادعا
کرده در آن کلمات رکيک وجود دارد و از سخنان قريش نيست.هرگاه با ديده بصيرت و انصافبنگريم در مييابيم عاملي که موجب شده تا اين
افراد همه نهجالبلاغه يا برخي از آن را انکار کنند وجود مطالبي از قبيل طعن و
انتقاد از صحابه مقدس است مانند خطبه شقشقيه و غير آن، يا مطالبي مبني بر رنج و
تألّمِ حضرت علي (ع) از کساني است که قبل از او به خلافت پيشي جسته و يا اظهار اين
که او از آنها به خلافت شايستهتر بودهاست. اينها ريشههاي مطالبي است که
انکار کنندگان اين کتاب بدان توسل جستهاند و اين معني را امير بيان امير شکيب
ارسلان در مجمع فضلاي مشهور دمشق روشن ساخت.سخنور معروف عرب امير شکيب ارسلان پس از جنگ جهاني دوم در بازگشت از اروپا در
مجمعي از فضلاي مشهور شهر دمشق شرکت جست، در آنجا سخن از نهجالبلاغه به ميان
آمد، يکي از حاضران گفت اين کتاب را از زبان علي (ع) جعل کردهاند و ديگران نظر
او را تأييد کردند، ولي امير شکيب ساکت بود، تا نظر او را در اين مورد پرسيدند،
گفت: هرگاهاين کتاب مجعول وساختگي باشد واضع آن کيست؟ آيا شريف رضي است؟
گفتند: آري، گفت اگر شريف رضي داراي قوه و قدرت چهل مرد شود بيترديد نميتواند
يک خطبه کوچک يا جملهاي از جملات نهجالبلاغه امير المومنين
عليبنابيطالب را بياورد، ولي آنچه که موجب شک در آن ميشود وجود مطالبي
است که در آنها به صحابهاي که در نظر مردم مقدسند طعنه زده شده است.نهجالبلاغه چنانچه گفته شد مانند سائر کلمات و سخنان علي(ع) بعد از کلام
پيغمبر (ص) فوق کلام مخلوق و دون کلام خالق است وکس در اين معني ترديد ندارد مگر
امثال کساني که در وجود خورشيد نوراني شک ميآورند.دستهاي از معاصرين به
مسائلي تشبث کرده که اغلب آنها از گفتههاي برخي از مستشرقين (که هدف آنها
ترديد در کليه آثار اسلامي است) اقتباس شدهاست.
پاسخ شبهات پارهاي از نويسندگان به کتاب شريف نهجبلاغه.
ميگويند نهجالبلاغه داراي سلسله سند نيستجواب اين است که چون گرد آورنده اين کتاب از دانشمندان قابل اطمينان و ازنيکان است قول او که آن را از کتابهاي معتبر علما جمع آوري نموده، براي ما کافي
است و قصد او از اين گرد آوري اين نبوده تا از آنها احکام و مسائل حلال وحرام را
استخراج نمايد، تا اسناد آنها را ذکر نمايد، بلکه او در نظر داشته منتخبي از
سخنان حضرت امير(ع) در زمينه فصاحت و بلاغت و مضامين عاليه، بر گزيند تا
خوانندگان از ان بهره ببرند. هر گاه شريف رضي ميدانست زماني ميآيد که برخي از
مردم انتساب نهجالبلاغه به علي (ع) را انکار ميکنند و ادعا ميکنند در آن
کلماتِ قبيح است، و يا گرد آورنده آن ناشناخته است و آن را بديگري منتسب
ميسازند، اسناد آن را با کتابهائي کهاين سخنان را از آنها گزيده بود ذکر
ميکرد. کما اينکه به برخي از آنها اشاره نموده است.2- ميگويند در نهجالبلاغه کلماتي هست که اعراب نه در دوره جاهليت به آن
تکلم ميکردهاند و نه در عصر اسلام تا اينکه کتابهاي منطق وفلسفه ترجمه شد و
علم اصول پايه ريزي گرديد . مانند لفظ «الکيفيّه» و مشتقات آن، چنانچه در
نهجالبلاغه در خطبه الاشباح آمده: «لتجري في کيفيّة صفاته»و يا اين عبارت:
«فتکون في مهَّب فکرها مکيّفا»خوب زماني کهاين لفظ عربي است و مشتقات آن هم
ريشه عربي دارد،عدم اطلاع اين افراد از وجود آن در کلام عرب در زمان جاهليت و
يا اسلام، ضرري ببار نميآورد، اينها چه وقتي به کلام عرب و آنچه که از آن در
کتابهاي ادبيات نقل شده احاطه پيدا نمودهاند؟کلمه «قسطاس» و غير آن از الفاظ غير عربي است که در قرآن مجيد آمده ومنکرين
قرآن اعتراض نکردهاند که در آن کلمات غير عربي است يا اين کلمه در کلام عرب
نيست، نظير اين اعتراض را عاجزي ادعا ميکند که اعتراضي نمييابد و به اوهام
توسل ميجويد. و مانند لفظ «الخاص، العام، المحکم، المتشابه، المجمل،
المبين» از اصطلاحات علم اصول است که در قرن دوم بوجود آمده، اين الفاظ در
خطبهاي که در آن ابتداء خلقت آسمانها و زمين و آدم ذکر ميشود آمده است،
ميگويند بعيد است انسان اسامي متعددي را براي معاني خاص درباره يک رشته علم
بخصوص پشت سر هم بياورد بدون آنکه از آن علم اطلاعي داشته و مواضع پيروان آن را
بشناسد. اين اعتراض هم مانند اعتراضات سابق است که معترض ميخواهد اعتراضي
بکند ولي درها را بسته مييابد به ناچار به چيزهايي متشبث ميشود که قابل تعرض
نيست، اين الفاظ عربي و صحيح هستند و برخي از آنها مانند «المحکم» و «المتشابه»
در قرآن کريم آمده مثل اين آيه در سوره آل عمران «هو الذي انزل عليک الکتاب
منهايات محکمات هُنَّ اُمُّ الکتاب و اُخر مُتشابهات» و الفاظ: العام،الخاص.
المجمل،المبيّن از الفاظ شايع و کثير الاستعمال در کلام عرب است ... هر گاه علي
(ع) بخواهد ضمن سخنش اين معاني موجود در قرآن را توضيح دهد با چه لفظي آنها را
تعبير نمايد، آيا بايد از بکار بردن لفظ «العموم، الخصوص، الاجمال، التبيين»
به بهانه آنکه از اصطلاحات علم اصول است اجتناب ورزد؟ و آيا اين تکلُّف نيست؟ از
کجا معلوم که اصوليها اين الفاظ رااز کلمات علي(ع) و دانشمندان سابق نگرفته
باشند؟ همينطور ميگويند لفظ: «ازل» و «ازليّه» بمعني قديم بودن در مواضع مختلف
نهجالبلاغه تکرار شدهاست. و علما علم لغت تصريح کردهاند که (ازل و ازليّه)
ساختگي است و از کلام عرب نيست و براي اثبات آن نيز خود را بزحمت انداختهاند.اين هم مانند اعتراضات گذشته است، فيروز آبادي که تبحر و وسعت اطلاع او در
زبان بر کسي پوشيده نيست در کتاب قاموس تصريح دارد که ازل عربي است. سخن او عيناً
اين است: ازل باحرکت به معناي قديم بودن است و «ازلي» اصل آن «يزلي» منسوب به «لم
يزل» است که حرف «ي» براي آساني به «الف» تبديل شدهاست، کما اينکه درباره نيزه
منسوب به «ذي يزن» گفتهاند: «ازني». و در کتاب «الصحاح» ازل با حرکت به معني
قديم بودن است و گفته ميشود «ازلي» بهمين معناي سابق الذکر است. و برخي از اهل
علم گفتهاند اصل اين کلمه سخني را که براي قديم بکار ميبرند يعني «لم يزل»
ميباشد. سپس آن را به ازل نسبت داده و گفتهاند «يزلي» بعد «ي» را براي آساني
به «الف» تبديل کرده، به آن «اُزلي»گفتند،کما اينکه درباره نيزه منسوب به «ذي
يزن» گفتهاند «ازني» و يا «اثربي» منسوب به «يثرب» است. خوب، هنگامي که فيروز ابادي در قاموس به وجود «اُزل و اُزلي» در کلام عرب
اعتراف کرده يا به نقل برخي از اهل علم اين کلمه از «لم يزل» مشتق شده باشد يا به
تعبير ديگري اين کلمه داراي اصل نبوده و بهمين شکل باشد جاي شک و انتقادي در
وجود اين کلمه در کلام عرب نميباشد، و نيز هرگاهاين کلمه در نهجالبلاغه
يافت شود موجب شک و ترديد در آن (کتاب) نخواهد گشت، مگر کسي که بخواهد به چيزي
تشبث ورزد که جاي بهانه گيري و اشکال در آن نباشد، و يا اين گفته حضرت (ع) در خطبه
خلق آسمانها و زمين: «لشهادة كل صفة انّها غير الموصوف و شهادة كل موصوف انّه
غير الصفه». ميگويند اعراب تا قبل از پيدايش علم کلام در عصر عباسي با اين
تعبير آشنائي نداشتهاند. اين سخن نيز مانند شبهات گذشته است... هرگاه کلمه (يا
عبارتي) از نهج البلاغه با تعبيرات پيروان علم کلام مطابق باشد، درست نيست که در
صحت انتساب نهجالبلاغه به امام علي(ع) ترديد شود، مگر آن دستهاي كه اهل
اعتراض و طعنه جوئي باشند، شايد پيروان علم کلام اين عبارت را از کلمات علي (ع)
اقتباس نموده باشند،زيرا الفاظ آن همه عربي صحيح و استعمال آن در کلمات عرب
نيز شايع بودهاست.بنابراين بکار بردن اين کلمه براي کسي مانعي ايجاد
نميکند و همچنين وجود آن در نهجالبلاغه استبعاد و شگفتي ببار نميآورد،
اصولاً با چه مجوزي بگوئيم اعراب با اين تعبير آشنائي نداشتند در حالي که کلمات
آن عربي فصيح و مفردات آن از الفاظ شايع و کثيرالإستعمال در کلام عرب است.3- ميگويند در نهجالبلاغه کلماتي وجود دارد که با قواعد زبان عربي فصيح
مطابقت ندارد، مثل کلمه «معلول» در اين گفته حضرت علي (ع) «وکل خوف محقق الا خوف
الله فإنّه معلول» و يا در اين گفته حضرت (ع): «و کل قائم في سواه معلول» و ادعا
ميکنند اين کلمه در کلام صحيح بکار برده نشده بلکه مشهور چنين است: «عَّل يعل
بابناء فاعلي (فعل معلوم) فهو عليل و اعلّه الله فهو معّل». لکن صاحب «الصحاح» بر
صحت استعمال «عّل بابناء مفعولي (فعل مجهول) فهو معلول» تصريح نموده، ميگويد:
«و عّل الشئ فهو معلول».امّا صاحب «القاموس» آن ر اچنين بكار برده: « عّل يعّل واعتل واعلَّه الله
تعالي فهو معل وعليل» و ميگويد: کلمه «معلول» را بکار نبر، گواينکه متکلمين آن
را به کار ميبرند ولي من به آن اطميناني ندارم. لکن ابواسحق در « تاج العروس»
لفظ «معلول» را در عروض به کار ميبرد و درباره شرح قول صاحب «قاموس» که
ميگويد من به استعمال کلمه «معلول» اطميناني ندارم توضيح ميدهد: اين عدم
اعتماد از آنجاست که مشهور است (اين فعل را از باب إفعال ميگيرند) اعّله الله
فهو معل. يا اينکه نظر سيبويه را بپذيريم و استعمال کلمات «مجنون» و «مسلول»
را جائز بشماريم.با اين توضيحات روشن شد لفظ «معلول» عربي است وصاحب «الصحاح» که از علماي
بزرگ لغت و زبان است با صراحت آن را بيان کردهاست، ولي نظر فيروز آبادي که به
آن اطمينان نکرده موجب عدم صّحت آن نميشود، با توجه بهاينکه صاحب الصحاح
چنان که گفتيم به آن اطمينان کردهاست. و قياس نيز اقتضا دارد که اطمينان او
جائز باشد و گفته شود: «عّل» بابناء مفعول مانند «حُمّ» و«جُّنّ» و اين خود
بهترين دليل بر وجود اين کلمه در سخنان علي (ع) ميباشد. پس بجاي آن که وجود اين
لفظ را دليل بر عدم صحّت نهجالبلاغه بدانند بجاست آن را دليل صحّتِ خود در
نهجالبلاغه به حساب آورند.ميگويند در نهجالبلاغه «التقي به» بکاررفته، در حالي که عرب ميگويد:
«التقي الرجلان». خوب اگر عرب التقي الرجلان بکار ميبرد هرگاه يک مرد خبر دهد
با شخص ديگري ملاقات کرد آيا عبارتي غير از اينست که بگويد: «التقيت به»؟ تضمين
در کلام عرب شايع و معمولست و مانعي ندارد در دل لفظ التقي معناي «اجتمع» نهاده
شود، وگفته شود: «التقي به» همان طوري که گفته ميشود: «اجتمع به». و اگر علماي
زبان به آن تصريح نکردند دليل نادرستي آن نميشود، زيرا چه بسيارست کلمات
مستعمل صحيح وعربي که از نظر اهل لغت پوشيده مانده است يا ميبينيم عرب
ميگويد: « علمته و علمت به» وکلمه «علم» را با حرف « ب» متعّدي ميکنند در حالي
که خود کلمه في نفسه متعّدي است.ميگويند: در نهجالبلاغه کلماتي جديد و تازه است مثل «تلاشت» چنانچه در اين
گفته حضرت (ع) آمده: «و ما تلاشت عنه بروق الامام» و کلمه جديد «تلاشي» در کلام
صحيح پيشينيان نيز نيامده است. بلي با آن که کلمه «تلاشي» از «لاشئ» گرفته شده
مانعي ندارد که متقدمين از فصحاء عرب آن را در کلام خود بکار برند، و نيامدن اين
کلمه در کلام آنها دليل نفي آن نخواهد بود، چه نيافتن شيئ دلالت بر عدم وجود آن
نميکند.ميگويند: در نهجالبلاغه الفاظ «الغيريه» و «الأبعاض» وجود دارد که بيشتر
به کلمات اهل منطق ومتكلّمين شباهت دارد .لفظ «الغيريه» منسوت به «غير» است و نسبتها قياسي است، امّا «الأبعاض»بنا
به تصريح جوهري و فيروز آبادي جمع «بعض» است، و مانعي ندارد که الف ولام بر سر آن
در آيد، گر چهبنا به قول دستهاي آمدن الف و لام بر سر مفرد آن جائز است ولي
چندان مسلّم نميباشد و آمدنِ الف و لام بر سر کلمه جمع آن مانعي ندارد زيرا
نکره است. و وجود اين کلمه در کلام اهل منطق و متکلمين مانعي ايجاد نميکند که
در کلام عربي صحيح وجود داشتهباشد و چه بسا اهل منطق و علم کلام آن را از زبان
عربي فصيح اخذ کردهباشند.ميگويند در نهجالبلاغه مبالغه در وصف و توصيف است مانند وصف مورچه چنانچه
در کلام حضرت علي (ع) آمده: «لاتکاد تنال بلحظ البصر و لا بمستدرک الفکر»ويا در
وصف طاوس ميفرمايد: « فکيف تصل الي هذا عمائق الفطن او تبلغه قرائح العقول او
تنطيم وصفه اقوال الواصفين واقل أجزائه قد اعجز الأوهام أن تدرکه و الألسنة ان
تصفه» ،و ادعا ميکنند اين اسلوب بيشتر به شيوه خيال پردازان و شعرا و
نويسندگان شباهت دارد تا اسلوب علماء پرهيزکار در بيان ادله قدرت خالق و إبداع
صنع او.بلي مبالغه در قرآن کريم نيز بکار رفته مانند اين آيه: «او کظلمات في بحر لجّي يفشاه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق
بعض اذا اخرج يده لم يکد يراها و من لم يجعل الله که نوراً فماله من نور» (سوره
نور 24، آيه 39). ويا اين آيه «الم تر ان الله يزجي سحاباً -تا اينجاي آيه- و ينزّل
من السماء من جبال فيها من برد -تا اينجاي آيه- يکاد سنا برقه يذهب بالأبصار»
(سوره نور 24، آيه 43)، و يا اين آيه : « او کصيب من السماء فيه ظُلمات و رعد و برق
يجصُلون أصابعهم في آذانهم من الصَّواعق حذَر الموت يَکاد البرق يخطَف
ابصارهم» (سوره بقره (2)آيه 33).بنابر اين مبالغه معتدل از اقسام بلاغت شمرده ميشود، و وجود آن در گفتار
علماي پرهيزکار در تقرير ادله اشياء مانعي ايجاد نميکند.ميگويند در نهجالبلاغه مطالبي است که با زهد حضرت(ع) در دنيا منافات دارد،
مانند افسوس خوردن او بر خلافت چنانچه در خطبه شقشقيه آمدهاست.جواب اين است کهاين مسأله بهيچ وجه بازهد منافات ندارد، و از آن جهت که
حضرت (ع) خلافت را حق خود دانسته و آن را براي خود يک فريضه ديني و واجب
ميشمارد، مانعي ندارد که نسبت به منع نمودن او از آن متألّم و متأسف گردد.ميگويند در نهجالبلاغه جملاتي مشتمل بر لعن و ذم وجود دارد، مانند اين
گفته امام (ع) به ابنعباس: « لاتلقين طلحة فانک ان تلقه تجده کالثور عاقصا
قرنه»و يا اين گفته امام (ع) به اشعثبنقيس : « عليک لعنةاللاعنين حائک ابنحائک
و منافق ابنکافر» و يا اين کلام امام (ع) به مغيرةبنالأخنس: «يا
ابناللعين الأبتر» و يا اين فراز از نامه امام (ع) به عمروبنالعاص : «فطلبت
فضله اتباع الکلب للضرغام» و يا اين عبارت درنامه امام (ع) به عثمانبنحنيف:
«و سأجهد في ان اطهر الأرض من هذا الشخص المعکوس و الجسم المرکوس».امّا جواب: تعبيري که امام (ع) از طلحه نموده مقصود بتندي ياد کردن از اوست، و
اين تعبير درآن عصر فحش دانسته نميشده است، البته جاي شگفتي نخواهد بود هر گاه
امام (ع) کسي را که عهدش را شکسته و علناً با او بر سر جنگ شده و بهر وسيله ممکن در
صدد قتل و ريختن خون او بر آمده. مورد مذمت و سرزنش قرار دهد. اما اشعث منافق و
دشمن اميرالمؤمنين (ع) بود و بر ضد او توطئه مينمود، و چارهاي نبود که در
بارهاش چنين بگويد، همچنين مغيرةبنالاخنس سخنان بي ربطي در مقابل امام بر
زبان آورده که هرگز کسي چنين کلمات زنندهاي را درباره امام (ع) به کار نميبرد
چنانچه گفت: به حسابت ميرسم، اما جمله مورد اشاره در نامه حضرت (ع) به
عمروبنالعاص کمتر از استحقاق اوست، و عبارتي که امام خطاب به عثمانبنحنيف
درباره معاويه بکار برد، کمتر از حق اوست که درباره اش چنين گفته شدهاست.مي گويند در نهجالبلاغه اخبار زيادي از امور غيبي است.لکن خود امام (ع) ميفرمايد: آنچه گفتم علم غيب نيست بلکه آموختني است که آن را
از صاحب علم و دانش فراگرفته ام.گفته ميشود که در نهجالبلاغه مطالبي است که با احکام شريعت تعارض و برخورد
دارد مانند اين سخن امام (ع) درباره زنان: «لاتطيعو هن في المعروف حتي لا يطمعن في
المنکر»و نهي از اطاعت زنان در امور معروف با احکام شريعت سازگار نيست.جواب: در اينجا مراد نهي زنان از بجا آوردن عمل معروف و پسنديدهاي که به آن
اقدام ميکنند نيست، بلکه نهي از نشان دادن اين موضوع است که انجام دادن معروف
به معني اطاعت کردن از آنان است تا در امر به منکر طمع نکنند و عدم اطاعت از آنها
در اين مورد سبب خشم و غضب و ناراحتي بشود و در اين حالت مردان به مشقت افتند،
ولي اگر زنان از اطاعت کردنشان مأيوس شوند مردان از مشقت مخالفت با آنها راحت
ميشوند. و ضعف آراء آنها واضح است و نياز به برهان ندارد.و يا اين گفته امام (ع) در باره ذات باري تعالي: «يقول لما اراد کونه کن فيکون
لا بصوت يقرع و لابنداء يسمع و إنمّا کلامه سبحانه فعل منه انشأه و مثله لم يکن
من قبل ذلک کائناً و لو کان قديماً لکان إلهاً ثانياً »و اين از ادلّه معتزله در اثبات صفات است، اما جواب: صحبت درباره صفات که قديم
و مغاير با ذات است يا با آن مغاير نيست از مسائل دقيق و پيچيده علم کلام است که
در آن از يک سو بين اماميه و معتزله و از سوئي ديگر بين اماميه و اشاعره خلاف است
و اگر کلام اميرالمومنين(ع) با يکي از اين دو فرقه مطابق باشد نبايد براي اين
تطابق بطور جزم بگوئيم کهاين کلام او نيست. چهاين مسأله همان طوري که اشاره
شد از مسائل نظري دقيق بشمار ميرود نه از مسائل بديهي. و تنها ادعاي يک قوم که
حق با آنهاست، چندان با واقعيت سازگار نيست.12-ميگويند: امام (ع) در نهجالبلاغه خود را بسيار ستوده و مدح کرده است مثلا
در اين گفته حضرت(ع) سَلُوني قبل أن تَفقِدوني» و امثال آن.جواب: مدح نفس از خود پيغمبر (ص) نيز ديده شده آن جا که فرمود: « أنا أفصح من
نَطَق بالضّاد، و انا سيّد ولد آدم». اصولاً مدح نفس هرگاه براي هدف صحيحي باشد،
عيب دانسته نميشود.13ـ گفته ميشود : در نهج البلاغه کلمات بسياري از پيامبر (ص) وجود دارد. ما
بدرستي نميدانيم از باب نزديکي افکار در مسائل مشترک چه مانعي دارد که برخي از
کلمات امام (ع) با کلمات پيامبر (ص) موافق و نزديک باشد مسأله افکار و خاطرههاي
مشترک در ميان بسياري از شعرا و خطبا بوده است چه رسد به علي (ع) که در خانه
پيامبر (ص) تربيت يافته و خُلق و خوي او را فرا گرفته است،بنابراين تعجبي ندارد
که سبک سخن علي (ع) و برخي از آراء او در باره زندگي از سبک پيامبر تأثير پذيرفته
باشد.ميگويند: در سخنان حضرت علي (ع) بسياري از کلام عمربنالخطّاب است. اين هم
مانند اشکالات پيشين است. گرچه احتمال _ واگرنه يقين_ بر اين است که به عمر
چيزهاي زيادي را نسبت ميدهند که از کلمات علي (ع) است.ميگويند: در کلمات حضرت (ع) سخناني است که در رسائل البلغاء از قول ابنمقفع
روايت شده است. جواب اين که: موافقت کلام ابنمقفّع با کلام حضرت (ع) به ما نشان
ميدهد که ابنمقفع آن را از حضرت علي (ع) اخذ کردهاست، و ترديدي در انتساب
کلمات به امام (ع) باقي نميماند .ميگويند: در نسخههاي نهجالبلاغه کم وزيادي و اختلاف ديده ميشود، و
نهجالبلاغهاي که فعلاً در دست ماست همان نهجالبلاغهاي نيست که جامع آن
در اصل آن را گردآوري کرده است بلکه بمرور زمان بعد از فوت شريف رضي و سيد مرتضي
و يا بعد از وفات شارح آن» ابنابيالحديد (م 654) اضافاتي بر آن افزوده شده است،
چنان که حدود 50 صفحه از جزء اول نسخهاي را که محمدعبده شرح کرده و در بيروت چاپ
شده يعني از صفحه 377 تا 433 ابنابيالحديد در شرح خود نقل نکرده است.لکن هنگامي که مابه نسخه نهجالبلاغه چاپ بيروت که شيخ محمد عبده بر آن شرح
نوشته مراجعه کرديم ديديم آخر جزء اول آن صفحه 258 و آخر جزء دوم صفحه 150 است، پس
آن پنجاه صفحهاي که شيخ محمد عبده بر آن شرح نوشته و ابنابيالحديد آن را
روايت نکرده و بالغ به يک پنجم جزء اول ميشود کجاست؟ بدون شک اين اشتباه ناقد
است که نقد و تحليلش را بر آن قرار داده و آن خطا در خطا است. نسخههاي
نهجالبلاغه چه خطي و چه چاپي در ايران و دمشق و جاهاي ديگر موجود است، و شرحهاي
چاپي وخطي همه با هم يکي است و تفاوتي بين آنها نيست. اکنون صدها سال است که از
جمع آوري نهجالبلاغه ميگذرد و نسخههاي آن در نقاط مختلف منتشر و با خطوط
زيبا نوشته شده است و علما آن را با اسناد متعدد بمانند ديگر کتابهاي تأليف شده
از بزرگان خود روايت کرده اند. و ما کسي را نديديم که ادعا کند در نسخههاي آن
زياده و يا کم است، و معمولاً اگر دانشمندان به اضافاتي در آن برميخوردند آن
را نشان ميدادند. اصولا آيا امکان دارد شيخ محمد عبده بر نسخهاي از
نهجالبلاغه دست يابد که 56 صفحه از نهجالبلاغه موجود بيشتر باشد و کسي از
ميان علما در خلال بيش از هزار سال از آن اطلاعي نداشته باشد؟ در کجا شيخ محمد
عبده بر اين نسخه برخورد نموده است؟ اگر او به يک نسخه خطي نادر هم برخورد کرده
بود لااقل آن را با نسخهاي از نسخههاي چاپي مقابله مينمود و يا اگر به
زيادتي بر خورد ميکرد به آن اشاره مينمود و ضروري هم بود که متذکر شود و بدان
اشاره بکند. نه، شيخ محمد عبده تنها يک نسخه چاپي را اساس کار قرار داد و بر آن
شرح و تفسير نگاشت و سپس به چاپ رساند. لکن اين ناقد در آنچه گفته شتاب کرده و
دچار اشتباه گشته و ما را به تصحيح خطاهايش واداشته است. در اين زمينه مسائل
ديگري هم هست که ترديد آوران معاصر آن را دستاويز قرار دادهاند که قابل ذکر و
پاسخ گويي نيست، لکن براي رفع شبهه به آنها هم اشاره ميکنيم: از آن جمله مدعي شدهاند که بيشتر احاديث نبوي نقل به معني است تا چه رسد به
کلام علي (ع). جواب: اولاً مسأله ادعاي نقل به معني در اکثر احاديث نبوي مسلم نيست
و کسي آن را نگفته است، ثانياً اگربنا باشد در حديث که هدف از آن حکم شرعي و غير
آن است نه فصاحت و بلاغت، روايت به معني جائز باشد, قطعاً در خطبهها و نامهها
و ديگر سخناني که هدف از آنها در کنار بيان معاني, فصاحت و بلاغت نيز هست نقل به
معني جائز نخواهد بود. و اگر کسي به احتمال آن که در کلمات نهجالبلاغه نقل به
معني شده و بخواهد در آن شک و ترديد نمايد پس بايد در خطبههاي پيغمبر (ص) و کليه
خطبهها و سخناني که به فصحاء عرب نسبت ميدهند به اعتبار آن که آنها روايت به
معني است شک و ترديد نمايد, و اين از کارهاي اهل معرفت بدور ميباشد.ميگويند: انگيزههاي مذهبي و أغراض سياسي خالي از وضع و جعل موضوعات
نيست.جواب: براي انگيزههاي مذهبي و مقاصد سياسي مجوزي براي وضع و جعل نيست, و آنچه
را که علماي ثقه روايت کردهاند روانيست بخاطر توافق آنها با مقاصد سياسي يا
انگيزه مذهبي در آن ترديد کنيم, طبيعي است اينگونه ترديدها از سوي افراد غير ثقه
ارائه ميگردد.19-از جمله ميگويند: از مطالبي که جامع کتاب نهجالبلاغه در مقدمه کتاب
ميگويد چنان احساس ميشود بطور قطع به صحت مطالب گرد آوري شده اطمينان
نداشته است چنانچه ميگويد:و ربما جاء في أثناء هذا الاختيار اللفظ المردّد و المعني المکرر و العذر في
ذلک إن روايات کلامه تختلف اختلافاً شديداً. البته معناي اين حرف ترديد گرد آورنده نهجالبلاغه درباره مطالبِ جمع آوري
شده نيست بلکه او ميگويد : سخنان حضرت درباره معناي واحدي در روايات باختلاف
زيادي وارد گرديده مثلاً گاهي سخني از آن حضرت در محلي روايت شده که در جاي ديگر
نقل نشده يا بطرز ديگري يافت شده, و اين مانع از آن نميشود که هردو عبارت امام
(ع) که چندين بار فرموده و با يکديگر اختلاف داشته يا معاني آن مکرر باشد صحيح
نباشد بلکهاين کار بر شدت تقواي گرد آورنده آن دلالت دارد که در آغاز کتاب از
جمع آوري مطالبي با معاني مکرر و عبارات گوناگون عذر خواهي کرده است، و ما نظير
آن را در کلمات پيامبر (ص) و سخنان ديگر بلغا مشاهده مينمائيم، بنابر اين
اختلاف روايات در محتواي مطالب اين کتاب موجب شک و ترديد در صحت آن
نميگردد، چرا که اختلاف روايت در برخي از احاديث صحيح نبوي نيز وجود دارد.ميگويند: سخناني که در نهجالبلاغه هست پس از قتل عثمان بيان شده, اين درست
نيست زيرا در آن سخنان فراواني است که حضرت قبل از قتل عثمان فرموده و کلمات
بسيار ديگري هست که تاريخ آن معلوم نيست.ميگويند: در آن استعمال لفظ (لأنّ) است که در قرآن و کلمات فصيح نيامده
است.در قرآن تمامي کلمات عرب نيامده است آيا در آن کلمات الحوذان, النفل, انقرنقل,
ساعتئند, حتام, نعم و أجل و ديگر کلمات کثيرالاستعمال وجود دارد؟ پس از کجا
بطور جزم بگوئيم لفظ (لأن) در کلام فصيح وارد نشده, و چه کسي به جميع کلمات فصيح
احاطه علمي دارد؟ در حالي کهاين لفظ در حديث نبوي آمده و طبراني و حاکم آن را
روايت نموده و سيوطي آن را تصحيح کرده است: (أحب العرب لثلاث لأني عربي...)
همينطور اين لفظ در شعر آن شاعر آمده که علماء علم نحو به شعر او با قلب همزه
بههاء استشهاد جستهاند:
لهنَّک سمحٌ ذايسارٍ و مُعدماً
کَما قد ألفْت الحلم مُرضٍ و مُفضبا
کَما قد ألفْت الحلم مُرضٍ و مُفضبا
کَما قد ألفْت الحلم مُرضٍ و مُفضبا
دارد.اين اگر دليلي بر صحت آن نباشد دليل بطلان آن نيست, بلکه نشانه توانائي زياد
گوينده در ساخت کلمات زيبا ميباشد.ميگويند: در نهجالبلاغه تقسيمات عددي بکار رفته مثل (الايمان علي أربع
دعائم): ايمان بر چهارپايه استوار است.جاي شگفتي است که معترضين اين مطلب را از موجبات ترديد و ضعف نهجالبلاغه به
حساب ميآورند. هر خطيب بليغي تقسيمات عددي را شناخته و آن را بکار ميگيرد و
نظير آن در حديث نبوي وجود دارد (بني الإسلام علي خمس دعائم) چنانچه در جامع
الصغير سيوطي و شرح عزيزي آمده است.گفته ميشود: در نهجالبلاغه دقت در وصف و احاطه گوينده بر صفات موجود در
موصوف به چشم ميخورد همانند آنچه در خطبه «خفاش و طاوس» آمده است. بکار گيري
اين دو اسلوب در زبان عربي چه در زمان جاهليت و چه در دوره اسلام رائج بوده است.
چنانچه أمّ معبدالخزاعيه در وصف پيامبر (ص) بکار برده, وجود اين دو اسلوب در
نهجالبلاغه قويترين برهان بلاغتِ آنست و بهتر است آن را دليلي بر صحّت
نهجالبلاغه بدانيم نه برهان ضعف و نادرستي آن.
اذا محاسني الّلاتي ادل بها
عدت ذنوباً فقل لي کيف اعتذر
عدت ذنوباً فقل لي کيف اعتذر
عدت ذنوباً فقل لي کيف اعتذر
کهاين مباحث چيست, و چرا فرض شود علي(ع) از آنها اطلاعي نداشته است.تعجب آور اين است که برخي از معاصرين -آنها که غالباً به گفتههاي غربيها,
درست و نادرست استشهاد ميکنند- از ماسينيون مستشرق فرانسوي نقل ميکنند, با
توجه بهاينکهاين شخص اعتقاد دارد نهجالبلاغه از کلمات علي (ع) است و به
دلائل قابل ذکري امکان ندارد ساخته شريف رضي باشد, معذلک اعتقاد دارد, کتابهائي
را که شريف رضي براي گرد آوري نهجالبلاغه برگزيده است کتابهاي زيديه است و از
آثار اماميّه نيست, از مهمترين دلائل او اين است که اماميه به خلافت شيخين
اعتقاد ندارند بخلاف زيديه که خلافت شيخين را قبول دارند و اگر چه علي (ع) را از
آن دو نفر براي تصدي امور مسلمانها شايستهتر ميدانند, در اين صورت زيديه
واسطه تفاهم و توافق بين سنيها و شيعهها خواهند بود, از اين رو زيديه به جمع
آوري کلمات و سخنان علي (ع) و نشر آن در بين مردم همّت گماردند و هدف آنها هم از
اين کار مانند هدف مورخين نبود, بلکه علي(ع) در نظر آنها نمونه کاملي است که بايد
از او پيروي شود و صاحب اخلاق پسنديدهاي است که بايد جاودانه بماند و در کار
حکومت و اداره امور و حل مشکلات داراي طريقه و اسلوب خاصي ميباشد که بايد
شناخته شود, و براي شيعيانِ اماميه چنين نيازي پيدا نشد زيرا کتاب آنها همان
امامي است که در عصر آنان زيست ميکند, بدين جهت شيعيان (اماميه) ناچار نبودند
که سخنان علي (ع) را گرد آوري کنند و کلمات آن حضرت را از کتب زيديه نقل
کردهاند... الخ.اين يک اعتقاد فاسد است, هرگاه علي (ع) در نظر زيديه نمونه کاملي است که بايد
سرمشق قرار گيرد و صاحب اخلاق رفيعي است که بايد جاويد بماند و در امر حکومت و
اداره کارها اسلوبي دارد که بايد شناخته شود اعتقاد شيعه اماميه کمتر از اين
نيست بلکه بالاتر از آنست و کلاًّ شيعه اماميه معتقد است که قول و فعل و تقرير
علي (ع) حجت است. و اين تحليل که کتاب اماميه امام آنان است که در عصرشان زندگي
ميکند خطا و نا صواب است, زيرا در نظر اماميه فرقي بين امامي که در عصر آنها
زيست ميکند با ديگر امامان نيست, و سخنان و فعل و تقرير همه آنان حجت است گر چه
علي (ع) افضل آنها باشد. بتريهکه دستهاي از زيديه هستند و به خلافت شيخين
معتقدند, پس از شيخين در مورد امام شرط ميکنند که از اولاد علي وفاطمه (عليهما
السلام) باشد و از اين جهت فرقي بين آنها و بين اماميه نميباشد. خلاصه ماسينيون
به قلمروي که مربوط به تخصص او نيست و اطلاعات او به آن نميرسد وارد شده است.همچنين (چنان که نقل شده) ماسينيون درباره گرد آوري مطالب نهجالبلاغه که
توسط شريف رضي انجام شده, ميپرسد: آيا اين عمل يک ذوق ادبي است يا نموداري از
اعتقاد وانگيزه شيعه اماميه؟ و چنين ميپنداردکه اعتقاد اماميه در گزينش
موضوعات نهجالبلاغه اثر داشته, و دليل آن را وجود خطبههاي ديگري ميداند که
به علي (ع) نسبت ميدهند و قبل از عصر رضي مشهور بوده لکن بخاطر مخالفت آنهابا
عقيده اماميه داخل در کتاب نشده است, بلکه کلماتي که از علي (ع) نيست تحت تأثير
همين انگيزه وارد نهجالبلاغه شده و در برخي از خطبهها تصرف شده و در آنها حذف
و کم و کسر و يا اضافاتي صورت گرفته است. ولي ماسينيون با همه اين حرفها اعتراف
ميکند که کلام علي (ع) در کتاب (نهجالبلاغه) محترم و محفوظ مانده است. اين هم يک نظريه دور از صواب است, آنچه که شريف رضي را براختيار نصوص
نهجالبلاغه واداشته, (برخلاف توهّم ماسينيون) همان ذوق ادبي و فصاحت و بلاغت
است نه انگيزه اماميه, و استدلال او درباره وجود خطبههايي که قبل از عصر رضي
بوده و به علي (ع) نسبت ميدهند و بخاطر مخالفت آنها با عقيده اماميه وارد کتاب
نشده است, ناصحيح ميباشد, زيرا اولاً: جائز است که شريف رضي از آنها مطلع نبوده
و تنها ذات مقدس خداوندي که عّلام الغيوب است بر جميع امور آگاهي دارد. ثانياً:
شايد خطبههايي را که شريف رضي ذکر نکرده از خطبههايي بوده که براي گرد آوري
آنها را انتخاب ننموده و او آنچه را که از کلمات اميرالمؤمنين (ع) يافته ذکر
نکرده, بلکه از آنها منتخب و گلچيني فراهم کرده است . امّا اين حرف ماسينيون که
«شايد در نهجالبلاغه کلماتي که از علي (ع) نيست تحت تأثير اين انگيزه داخل آن
شده الي آخر», شايد منظور نظر او خطبه شقشقيه و غير آن است که به آن پاسخ داديم,
امّا در مورد حذف برخي از خطبهها خود شريف رضي توضيح داده که او کليّه سخنان
حضرت (ع) را نقل نکرده, بلکه گلچيني از آن را آورده است و لازمه اين کار تصرف يا
حذف برخي از آنهاست, امّا وجود عبارات زائد و اضافي که ماسينيون ميپندارد, اين
برخود اوست که آن را توضيح دهد, چه ما در کتاب نهجالبلاغه چيزي از اين عبارات
زائد و پنداري نميبينيم.
خطبه شقشقيّه
علّت نامگذاري اين خطبه به (شقشقيه ) اين بوده که هنگامي که حضرت (ع) اين بيانرا ميفرمود و به آخر آن رسيد مردي از اهل دهات (عراق) برخاست و نامهاي به آن
حضرت داد که آن بزرگوار به مطالعه آن مشغول شد, ابنعباس گفت: يا اميرالمؤمنين
(ع) کاش از آن جائي که سخن کوتاه کردي, گفتار خود را ادامه ميدادي, فرمود: اي
ابنعباس هيهات! (از اين که مانند آن سخنان ديگر گفته شود) گويا شقشقه شتري بود
که صدا کرد و باز در جاي خود قرار گرفت.اين خطبه بسبب اينکه حاوي اظهار مظلوميّت حضرت علي(ع)است در مورد خلافت نسبت
به کساني که قبل از او بودند و اين که او در امر خلافت سزاوارتر از آنها بوده,
گروهي از مردم آن را انکار کردند, و پنداشتند از کلام شريف رضي است که به
نهجالبلاغه الحاق کرده و آن را به نام علي (ع) جعل نموده است و در اين باره دليل
وسندي ندارند مگر اشتمال اين خطبه بر آنچه مذکور افتاد.دقت در اين خطبه نشان ميدهد که آن از کلام علي (ع) است وبين آن و سائر سخنان و
خطبههاي آن حضرت از نظر اسلوب و بلاغت اختلافي نميباشد. آنچه را که موجب شده
بگويند اين خطبه جعلي است اين است.که با برخي از اميال مذهبي آنها سازگار نيست,
لکن اين عامل موجب شک در آن نميشود پس از آن که افراد موثق و مورد اطمينان آن را
از علي (ع) روايت کردند. و در بلاغت و فصاحت ذرهاي با کلام علي (ع) فرق ندارد,
همچنين تمايلات مذهبي سندي براي انکار چيزي که ثبوت آن قطعي است, نمي باشد جاحظ
نظير آنچه در اين خطبه است در «البيان و التبيين» (ج2, ص38) ضمن خطبهاي از علي (ع)
آورده است... .ابنابيالحديد در شرح نهجالبلاغه ميگويد: استادم ابوالخير مصدق
ابنشبيب الواسطي (سال 603) نقل کرد: اين خطبه را بر شيخ ابي محمد
عبداللهبناحمد معروف به ابنالخّشاب خواندم و به او گفتم آيا ميگويي
اين ساختگي و مجعول است؟ گفت: نه به خدا قسم, من آن قدر ميدانم اين خطبه از
سخنان آن حضرت است کما اين که ميدانم نام تو مصدق است. سپس به او گفتم بسياري از
مردم ميگويند آن از کلام رضي است گفت: سخن رضي و غير رضي کجا و اين اسلوب و سخن
کجا!؟ ما نامههاي رضي را ديدهايم و اسلوب و فّن او را در نثر ميشناسيم که با
اين سخنان شباهتي ندارد, سپس گفت: به خدا قسم من اين خطبه را در کتابهائي که
دويست سال پيش از سيد رضي تصنيف شده ديدم, و من آن را به خطهايي که آنها را
ميشناسم نيز ديدم. و همچنين خطهاي علما و اهل ادب را قبل از تولّد نقيب ابواحمد
پدر رضي ميشناسم.همچنين ابنابيالحديد ميگويد: من قسمتهاي زيادي از اين خطبه را در
نوشتههاي استادمان ابوالقاسم بلخي پيشواي معتزليان بغداد يافتم, و او در زمان
خلافت المقتدر, سالها پيش از آن که رضي متولد شود, ميزيسته است. همينطور بخش
اعظمي از آن را در کتاب ابوجعفربنقبه يکي از متکلّمين اماميه ديدم, و آن
کتاب معروف به « کتاب الانصاف » است. اين ابو جعفر يکي از شاگردان شيخ ابوالقاسم
بلخي است که در همين عصر قبل از تولد رضي از دنيا رفته است.خلاصهاين کهاين خطبه به خاطر در بر داشتن آنچه که با برخي از تمايلات
مذهبي ناسازگار است هدف انکار و احياناً انکار همه نهجالبلاغه قرار
گرفتهاست و قبلاً توضيح داديم کهاين انکار وارد نيست و خود نهجالبلاغه در
اين باره شواهدي دارد. در ضمن شريف رضي هر چه صاحب بلاغت و فصاحت باشد داراي چنان
قدرتي نيست که يک خطبه بمانند خطبههاي نهجالبلاغه بياورد, کتاب رسائل او
موجود است و برخي از آن در کتابهاي ادبيات نقل شده است و همانطور که ابنالخشاب
گفته (نامهها و اسلوب و فن نويسندگي رضي با سخنان حضرت علي (ع) شبيه نيست) و حتي
تناسبي با آن ندارد و هر پژوهشگري با مراجعه به آنها صحت کلام ما را در
مييابد.
شروح نهجالبلاغه
از زمان گرد آوري نهجالبلاغه تا کنون شرحهاي زيادي از سوي دانشمندان و ادبابر اين کتاب نگاشته شده است. دانشمند بزرگ و مشهور مصري شيخ محمدعبده در مقدمه
شرح نهجالبلاغه خود ميگويد: از اجّله علما و دانشمندان گروهي به شرح اين
کتاب همّت گماردند... و هر يک به بيان رشتهاي از اسرار آن پرداختند. فاضل و محقق
معاصر ميرزا حسينبنمحمّد تقي نوري در خاتمه مستدرک الوسائل 31 شرح از
نهجالبلاغه را ذکر ميکند لکن ما به 37 شرح از شروح اين کتاب دست يافتيم, ابتدا
نام شرحهاي محقق نوري را ميآوريم سپس آنچه را که زياده بر آن يافتهايم بيان
ميداريم.شرح ابي الحسن بيهقي ( عليبنزيد مشهور به فريد خراسان او اولين شارح
نهجالبلاغه پس از عليبنالناصر است که به او اشاره خواهيم نمود.شرح امام فخرالدين رازي (صاحب تفسير), البته شارح اين کار را باتمام نرساند, و
وزير جمالالدين قفطيدر تاريخ الحکماء به آن تصريح ميکند.منهاج البراعه از قطب راوندي (سعيد بنهبةاللهبنالحسن الفقيه) در دو
جلد.شرح قاضي عبدالجبّار که به سه نفر نسبت داده شده و معلوم نيست کدام يک از
آنها شخص مورد نظر است, ولي در هر صورت شارح نزديک به عصر شيخ طوسي
بودهاست.شرح امام افضلالدّين الحسنبنعليبناحمد المهابادي شيخ منتجبالدين
صاحبالفهرست.المعراج از شخص ناشناسي که کيدري (شرح او نيز خواهد آمد) در گفتارش به آن اشاره
ميکند.شرح ابيالحسين محمدبن الحسينبنالحسن البيهقي (کندري يا کيذري) که در سال
576 آن را با تمام رسانيد و در ابتداي آن گويد: از دو کتاب المنهاج و المعراج که
قبلاً از آنها ياد نموديم کمک گرفتهاست. منهاج از راوندي است ولي مؤلف معراج
معلوم نيست. و فاضل نوري -که قبلاً از او نام برده شد- و نيز صاحب
کشفالحجب درباره اين شرح ميگويند: اسم اين شرح اصباح است ولي
در رجال بحرالعلوم آمده قطبالدينکيدري صاحب «اصباح» در فقه و شرح
نهجالبلاغه است و در کتاب «الذريعه» آمده: شرح او بر نهجالبلاغه به نام
حدائقالحقائق است, لکن در جاي ديگر حدائقالحقائق را به سيد علاءالدين
محمدبنابيترابالاصفهاني از سادات گلستانه نسبت ميدهد و او نيز صاحب
مختصر اين شرح به نام بهجةالحدائق است. در اين صورت تسميه شرح او به اصباح
خطاست.فاضل نوري گويد: همهاين شروح مدتها قبل از شرح ابنابيالحديد بوده و
معذالک او ميگويد تا آنجا که ميدانم اين کتاب را قبل از من کسي جز قطب راوندي
شرح نکردهاست. (ميافزايم) قبل از همه, شرح عليبنالناصر معاصر شريف رضي است که
بعداًخواهد آمد.شرح عبدالحميدبنابي الحديد معتزلي (دوبار در ايران و يک بار در مصر چاپ شده
است).مختصر شرح ابنابي الحديد از مولي سلطان محمودبنغلامعلي طبسي مشهدي قاضي
در مشهد رضوي.شرح شيخ کمالالدين ميثمالبَحرانيالکبير که به اندازه شرح
ابنابيالحديد است و در ايران چاپ شده است. شرح متوسط از همين شارح.شرح صغير از همين شارح.شرح کمالالدين عبدالرحمنبنمحمدبنابراهيم العتائقي حلي از علماء قرن
هشتم در چهار جلد که آن را از شروح ابنميثم و کندري و قاضي عبدالجبار و
ابنابيالحديد برگزيده است.منهج الفصاحه في شرح نهجالبلاغه از جلالالدين الحسينبنشرف الدين
عبدالحق الاردبيلي معروف به الهي (متوفاي 905), آن را به فارسي براي شاه اسماعيل
صفوي تاليف کرد (يک نسخه از آن در خزانه اسعد افندي در آستانه موجود است).تنبيه الغافلين و تذکرة العارفين از فتحاللهبنشکراللهکاشاني (به
فارسي).شرح عليبنالحسن الزورائي مفسر معروف و استاد فتحالله مذکور (اين شرح
بهترين شرحهاي فارسي است).شرح شيخ حسينبنشهابالدين بن الحسينبنمحمدبنالحسين الکرکي
(متوفاي 1077) در کتاب «الامل» ابنالجنيدرالعاملي ذکر شده از کتابهاي او شرح
نهجالبلاغه کبير است. اعلام نهجالبلاغه از سيد عليبنالناصر معاصر سيد رضي گرد آورنده
نهجالبلاغه است که شرح او قديميترين شرح نهجالبلاغه است و از کشف المحجوب
نقل شده: اين شرح مطمئنترين و دقيق ترين و مختصرترين شروح است.انوار الفصاحه (واسرارالبراعة) از نظام الدين گيلاني (در سال 1053برخي از
مجلدات آن را با تمام رسانيد).شرح سيد ماجد بحراني, در املالآمل آمده که ناتمام است.شرح سيد رضيالدين عليبنطاوس, صاحب کشفالحجب آن را به او نسبت داده
است.شرح عبدالباقي خطاط صوفي تبريزي معاصر شاه عباس اول, بنا به نقل زياض العلماء
(به فارسي).شرح عزالدين آملي همدرس محقق شيخ علي کرکي و هر دوبنا به نقل رياض العلماء
در درس شيخ عليبنهلالالجزائري شرکت ميجستند.حاشيه عمادالدين علي قاري الأسترآبادي .شرح سيد نعمت الله جزائريبنا به نقل رياض العلماء.شرحي که فاضل نوري گويد آن را در مشهد الرضا (ع) ديدم و چند صفحه از اول آن
افتاده, اين شرح مختصري است که مؤلف آن را نشناختم لکن نسخهاي کاملا قديمي
است.بهجة الحدائق از سيد علاءالدين گلستانه. در کتاب «الذريعه» نقل شده:
بهجةالحدائق في شرح نهجالبلاغه شرح صفير است و شرح کبير به حدائق الحقائق
موسوم است که هر دو از سيد علاءالدين محمدبنابيتراب از سادات گلستانه
اصفهان متوفاي سال 1110 ميباشد.قبلاً ياد آوري شد حدائقالحقائق را به شخص ديگري نيز نسبت دادهاند.شرح کبير ديگري از او ولي بيش از مقداري از خطبه شقشقيه نيست.شرح سيد عبدالله ابنالسيد رضا شبَّرالحسيني.شرح ديگري از او.شرح ميرزا ابراهيم خوئي معاصر.اينها شرحهائي بود که علامه نوري ذکر کرده و اضافه ميکند: شايد تعداد
شرحهاي اين کتاب بيش از اينها باشد که بيان گرديد, اما آنچه را که زياده بر اين
شرحها ما از آنها اطلاع يافتيم عبارتند از:التحفة العليه في شرح نهجالبلاغة الحيدريه, از افصح الدين
محمدبنحبيباللهبناحمد الحسني الحسيني که نسخهاي از آن به خط خود
مؤلف در نجف موجود است, وبنابه نقل صاحب الذريعه در تاريخ 29 صفر سال881 آن را به
پايان رسانيده است.شرح مولي قوامالدين يوسفبنحسن مشهور به قاضي بغداد (متوفاي 922) چنانچه در
«کشف الضنون» آمده است, همچنين صاحب «شذرات الذهب» بهاين شرح در جلد 8 صفحه 85
اشاره ميکند.شرح شيخ ابراهيم بحراني ساکن کازرون که قبر او نيز در آنجاست. آن شرح را سيد
شهاب الدين تبريزي ساکن قم در نوشتهاي که براي ما مرقوم داشته ذکر کرده
است.شرح علي مشهور به حکيم صوفي (به فارسي) در سال 1016 آن را به پايان رسانيد,
نسخهاي از آن را در همدان ديدم و بعيد نيست اين همان شرح زوارئي سابق الذکر
باشد, درباره زوارئي گفته شده, او به تصوف گرايش داشته است و شايد اين احتمال با
ترتيب زماني منافات نداشته باشد, زيرا فتحاللهبنشکرالله کاشاني شاگرد
زوارئي در سال 988 وفات يافته است.شرح سيد
يحييبنابراهيمبنيحييبنالمهديبنابراهيمبنالمهديبناحمد
حجاف الحبوري اليماني, و سيد محمدبنزبارةالحسني اليماني الصنعاني در ملحق
(البدر الطالع) آن را ذکر کرده است