سیمای اخلاقی رهبر در آیینه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سیمای اخلاقی رهبر در آیینه نهج البلاغه - نسخه متنی

حسین رزمجو

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

سيماي اخلاقي رهبر در آيينه نهج البلاغه

حسين رزمجو

چكيده

در كتاب گرانقدر نهج‏البلاغه، كه از لحاظ عظمت و عمق معاني و شيوايي و زيبايي الفاظ، تالي قرآن مجيد است و آنرا دون كلام خالق و فوق كلام مخلوق دانسته‏اند، در كنار حكمتها، معارف و رهنمودهاي آموزنده و زندگي‏ساز و متنوع آن، كه چونان گوهرهاي فاخر و ذخاير نفيس دريايي است كرانه ناپيدا، مساله حكومت و رهبري جامعه اسلامي پايگاهي والا دارد و از اهميتي خاص برخوردار است . چنانكه در اغلب خطبه‏ها، وصايا، خصوصا نامه‏هايي كه امام علي بن ابي‏طالب (ع) در زمان خلافتش به نمايندگان خود يا كارگزاران حكومت اسلامي در مناطق مختلف دنياي آن روز اسلام نگاشته، ضمن رهنمودها و توصيه‏هايي كه به آنان در اجراي قوانين الهي و برقراري عدالت اجتماعي فرموده است، صفات و مكارم اخلاقي را كه لازمه شخصيت‏يك رهبر و حاكم حقيقي مسلمان مي‏باشد، به خوبي مشخص و ارائه نموده است .

بي‏گمان، اين صفات و ويژگيهاي اخلاقي كه در مقاله حاضر - به اجمال - پيرامون آنها بحث‏شده، بازتابي است از آنچه كه خود اميرمؤمنان (ع) بدان متصف و متخلق بوده و يا در واقع اين سيماي درخشان و منحصر به فرد خود اوست كه در آئينه نهج‏البلاغه تجلي مي‏كند و الگوي كامل و مثل اعلايي را از رهبر جامعه اسلامي، به دست مي‏دهد . شايد بتوان گفت كه جامه رهبري و زمامداري جهان اسلام - پس از پيامبر اكرم (ص) و براي هميشه - تنها بر قامت مردانه امام علي (ع) برازنده باشد، چه به گفته دانشمند و نويسنده مصري سني مذهب - عبدالفتاح عبدالمقصود - مؤلف كتاب مشهور الامام علي بن ابي طالب:

«من كه همواره اخلاق و موهبتهاي الهي يا آنچه را كه تشكيل دهنده شخصيت واقعي است، مقياس شناخت انساني قرار داده‏ام، بعد از محمد (ص) كسي جز علي (ع) را نديده‏ام كه بتواند در رديف او باشد . قصد من در اين سخن به طرفداري از تشيع نيست، بلكه اين رايي است كه حقايق تاريخ بدان گوياست . علي (ع) برترين مردي است كه مادر روزگار تا پايان عمر خود چون او نزايد . آري، او مجسمه‏اي از كمال و بزرگي است كه در قالب بشريت ريخته شده است‏» .

يا به گفته شاعر:




  • مادر گيتي نزايد در جهان مثل علي
    آسمان در تركشش گويي همين يك تير داشت



  • آسمان در تركشش گويي همين يك تير داشت
    آسمان در تركشش گويي همين يك تير داشت



نوع رهبري جامعه اسلامي يا ولايت و زعامت فقيه كه در واقع تداوم خط مشي انبياء الهي و مكمل مسئوليت ولايتعهداري ائمه معصومين مي‏باشد; به تعبير فلاسفه: «از نوع سياست فاضله بوده كه غرض از آن تكميل خلق و لازمه‏اش نيل به سعادت است، چه سايش فاضل - همواره - تمسك به عدالت كند و رعيت را به جاي اصدقاء دارد و مدينه را از خيرات عامه مملو نمايد و خويش را مالك شهوات دارد، در حالي كه در سياست ناقصه - كه عكس سياست فاضله است - نتيجه آن استعباد خلق است و لازمه‏اش نيل به شقاوت، چه سايس ناقص، تمسك به جور كند و رعيت را به جاي خول (خدمتكاران و چارپايان) او عبيد دارد و مدينه را از شرور عامه آكنده كند و خويشتن را بنده شهوات دارد» . (1)

به عبارتي ديگر، براي حكومت و مديريت جوامع در يك تقسيم‏بندي كلي مي‏توان به دو مكتب با دو جهان‏بيني مغاير قائل شد: يكي مكتب مبتني بر اصالت وحي و ساختار حق جويي و عدالتخواهي و دو ديگر: مكتب پايه‏گذاري شده بر اصالت راي، كه پيشبرد اهداف حاكم و غالبا توام با حق‏كشي و ستمگري و نفي ارزشهاي اخلاقي، اصل شمرده مي‏شود . در مكتب نخستين، كه روش پيامبران و رهبران دين‏مدار صالح خداترس و با تقوي است، هدف اصلي رهبر يا حاكم، تامين رضاي خداوند و مصالح مردم و پاسداري از حقوق محرومان است و در مكتب دوم كه شكل احراز زمامداري به صور انتصاب، وراثت‏سلطنتي، انتخاب، قهر و غلبه، كودتا و نظاير آن ميسر مي‏گردد; تامين منافع شخصي و ارضاي حس جاه‏طلبانه زمامدار، يا دارودسته و حزب پشتيبان او ملاك عمل بوده و منظور اصلي و هدف غائي حكومت استثمار و استعباد خلق است .

چنانكه ماكياول (1469 - 1527 م) تاريخدان و سياستمدار شهير اروپايي در كتاب معروف خود - شهريار - بدين موضوع تصريح كرده است: كه زمامدار لايق كسي است كه درندگي شير و تزوير روباه را تواما دارا باشد، و براي دستيابي به شهرت و قدرت، بتواند از هر وسيله‏اي سود جويد ولو ارزشهاي اخلاقي و خصايل انساني را در راه رسيدن به اهداف جاه‏طلبانه خود، زير پاي گذارد .

به عقيده وي: «چون حقوق و قوانين يك جامعه، منبعث از اراده و خواست زمامدار مي‏باشد; لذا حكمروايان مجازند به هر عملي، حتي ظلم و زور و خيانت و پيمان‏شكني و دروغ دست‏يازند، زيرا اهداف آنان توجيه‏كننده ابزار كار و نحوه عملشان در حكمروايي است و نيل به مقصود، اتخاذ هر نوع وسيله و عملي را برايشان مشروع مي‏كند» . (2)

در حالي كه رهبر و زمامدار متدين معتقد به اصالت وحي كه «صائنا لدينه حافظا لنفسه، مطيعا لامر مولاه و مخالفا لهواه‏» (3) است و همواره رضاي پروردگار و برقراري عدالت و خدمت‏به خلق و پاسداري از حق، نصب العين اوست، هيچگاه حقيقت را فداي مصلحت و منافع شخصي خود و دار و دسته‏اش نمي‏كند و دست‏خويش به جور و خيانت و نادرستي نمي‏آلايد و ولايت و حكومت‏بر مردم - فقط - از آن جهت‏برايش ارزش و اهميت دارد، كه بتواند به نيروي آن، مجري احكام الهي و گيرنده حقوق مظلومان و مستضعفان جامعه از مترفين و ستمگران و دنياداران بي‏بصر از خدا بي‏خبر، و تامين كننده بهزيستي و آسايش خلق و عامل ترقي و هدايت و فرمانروايي كه در اين راستا نباشد، و به عنوان مقام و مرتبه‏اي دنياوي و اشباع‏كننده حس رياست‏طلبي و خودخواهي زمامدار تلقي شود، و در نظر چنين رهبري پشيزي ارزش ندارد .

چنانكه امام علي (ع) «آن را مانند ساير مظاهر مادي دنيا حتي از استخوان خوكي كه در دست انسان خوره‏داري باشد، بي‏مقدارتر مي‏شمرد .» (4)

و به نقل ابن عباس در داستان خاصف النعل، امام (ع) در حالي كه با دست‏خويش، كفش كهنه‏اش را پينه مي‏زند و از ابن عباس مي‏پرسد كه قيمت اين كفش چقدر است؟ و او مي‏گويد: هيچ، امام (ع) مي‏فرمايد: به خداي سوگند كه ارزش اين كفش كهنه در نظر من، از حكومت و امارت بر شما بيشتر است، مگر آنكه عدالتي را اجرا كنم يا حقي را به صاحب حقي برسانم، يا باطلي را از ميان بردارم .

«و الله لهي احب الي من امرتكم الا ان اقيم حقا او ادفع باطلا» . (5)

و در مواردي ديگر انزجار خود را از رياست و امارت با چنين جملاتي بيان داشته است:

«و الله ما كانت لي في الخلافة رغبة و لا في الولاية اربة و لكنكم دعوتموني اليها و حملتموني عليها» . (6)

به خدا قسم من خواستار خلافت و علاقه‏مند به حكومت نيستم، ولي شما مرا دعوت به آن نموده و به قبولش وادارم كرده‏ايد .

بنابراين رهبري و زعامت از ديدگاه اسلام و از جمله از نظر نهج‏البلاغه، وظيفه‏اي است آنچنان خطير و سنگين، كه جز از بزرگمرداني كه بر پايه كتاب خداي فرمان مي‏رانند و وجود عزيز خويش را به منظور برقراري عدالت اجتماعي و رفع ظلم، و پاسداري از حقوق مظلوم، وقف خدمتگزاري خدا و خلق نموده‏اند، ساخته و ميسر نيست، و يا به گفته امام علي (ع) - در خطبه شقشقيه - رهبري و مسئوليت اداره اجتماع به منزله تن‏پوشي نيست (7) كه هر كسي لايق پوشيدن آن باشد .

«فاعلم ان افضل عباد الله عند الله امام عادل هدي و هدي فاقام سنة معلومة و امات بدعة مجهولة‏» . (8)

بلكه اين جامه شايسته برترين بندگان خداست كه دادگر و هدايت‏يافته و صالح هستند و مي‏توانند مردم را به سوي فضايل و روشنايي‏هاي دين راهنمايي كنند و برپاي دارنده سنتهاي سنيه رسول اكرم (ص) و از بين برنده بدعتها و كجرويها باشند .

به عبارتي ديگر اين چنين رهبر و پيشوايي كه هدايتگر مردم به سوي فضايل و پاكي‏ها و مثل عيني آن از نظر نهج‏البلاغه در وجود شخصيتي به نام «امام‏» تجلي دارد، به رغم انتصابهاي فرمايشي مبتني بر زد و بندهاي سياسي متداول در جهان امروز نه او را انتصاب مي‏كنند و نه انتخاب، نه مردم به او راي مي‏دهند و نه به خاطر انتصاب وي به اين مقام، از وي تبعيت مي‏نمايند . بلكه به او معتقد مي‏شوند و دعوتش را به واسطه منطقي كه در اصالت پيام و حقيقت انديشه‏اش مي‏يابند مي‏پذيرند . . .

افراد در برابر چنين رهبري همچنانند كه در قبال يك نظريه علمي يا مكتب فلسفي، رابطه آشنايي و عامل تبعيت مردم از وي، ارزشهاي اخلاقي و عملي مكتب اوست و در نتيجه ايمان و اعتقاد و سپس دوستي، ارادت، تعصب، تعهد، همگامي و فداكاري در راه وي پيش مي‏آيد . . . و در واقع، امام - انساني است كه هست، از آن گونه انسانهايي كه بايد باشد، اما نيست و اوست كه انسانها همواره در طلب شناختن و نيازمند داشتنش بوده‏اند . از طرفي او يك مافوق انسان نيست، يك انسان مافوق است كه هست و از جمله آن انسانهايي است كه همواره مي‏بايست‏باشند، اما در دوران تاريخ - جز مواردي - هيچگاه - نبوده است‏» . (9)

با توجه به اين كه حكومت نهادي است اجتماعي و قوام و دوام جامعه، رشد، نظم و تامين رفاه مادي و روحي مردم بستگي به شخص زمامدار يا پيشوا دارد، لذا وجود حاكم يا رهبر براي جوامع انساني - از لحاظ اسلام - واقعيتي است انكارناپذير . بدين معني كه مردم - در هر حال - بايد حكمروايي داشته باشند . صالح يا طالح، دادگر يا ستمگر، كه يا به شيوه سياست فاضله فرمانروايي كند و يا در جهت‏سياست ناقصه حكم راند . چنان كه امام علي (ع) در قبال شعار بي‏پايه و فريب دهنده خوارج يعني «لا حكم الا لله‏» يا سخن به ظاهر حقي كه از آن اراده باطل داشتند و درصدد نفي هر نوع حكومتي بودند، صريحا فرموده است:

«انه لا بد للناس من امير بر او فاجر يعمل في امرته المؤمن و يستمتع فيها الكافر و يبلغ الله فيها الاجل و يجمع به الفي‏ء و يقاتل به العدو و تامن به السبل و يؤخذ به للضعيف من القوي حتي يستريح بر و يستراح من فاجر» . (10)

براي مردم - ناگزير - اميري لازم است . خواه نيكوكار يا بدكار، تا مؤمن در قلمرو حكومت او به طاعت مشغول باشد و كافر بهره خود را بيابد و به واسطه از بين رفتن هرج و مرج كه لازمه برقراري حكومت در يك جامعه است، خداوند در چنين جامعه‏اي كه داراي حكومت است، هر كسي را به اجل مقدر بميراند و توسط حاكم آن ماليات جمع‏آوري و با دشمنان مقابله شود، و راهها ايمن گردد و حق ضعيف از قوي گرفته شود، و نيكوكار در رفاه و آسايش زندگي كند و از شر بدكار، آسوده ماند .

بنابر آنچه گذشت، به منظور دستيابي به مدينه فاضله يا جامعه آرماني كه فرمانهاي خداوند در آن اجرا گردد، و مردمان صالح آزاده آسوده باشند و دانش و فضيلت و قسط و عدل بر آن سايه گسترد و دست متجاوزان و تبهكاران از آن كوتاه و زمينه شكوفايي و رشد استعدادها فراهم باشد - يقينا - چنين جامعه‏اي به زمامداري لايق و شايسته، مدير و مدبر، كه واجد شرايطي خاص - از لحاظ فكري و اخلاقي و عاطفي - باشد، نيازمند است . اين گونه رهبران، كه مثل اعلاي آن در جهان اسلام، شخص شخيص پيامبر اكرم (ص) و ائمه هدي (ع) مي‏باشند و به گفته امام علي (ع) جز از راه شناخت و فرمانبري آنان، دستيابي به سعادت دنيا و آخرت و نيل به بهشت‏برين و نجات از آتش براي كسي ميسر نمي‏شود:

«انما الائمة قوام الله علي خلقه و عرفاؤه علي عباده و لا يدخل الجنة الا من عرفهم و عرفوه و لا يدخل النار الا من انكرهم و انكروه‏» . (11)

همانا پيشوايان راستين، قيام‏كنندگان و بر پاي‏دارندگان آئين خداوندند كه براي راهنمايي مردم، پيرو اوامر و نواهي پروردگار هستند و او را به بندگانش مي‏شناسانند و كسي به بهشت داخل نمي‏شود مگر اين كه ايشان را بشناسد و آنان نيز او را بشناسند و در آتش وارد نمي‏شود، مگر كسي كه ايشان را منكر باشد و آنان نيز او را از آن خويش ندانند .

سيماي اين‏گونه رهبران در آئينه نهج‏البلاغه، داراي خطوطي روشن و مشخص است كه ويژگيهاي عمده و برجسته آن را، خلقيات و روحيات ذيل تشكيل مي‏دهد .

الف: حقمداري و خداترسي

حق، كه در معاني «درستي، حكم مطابق با واقع، ضدباطل و آنچه به عهده كسي ثابت‏باشد و اداي آن واجب‏» . (12) استعمال شده و لازمه رعايت و اداي آن خداترسي يا داشتن وجداني پاك و آگاه است، مهمترين ويژگي اعتقادي و اخلاقي است كه حاكم و رهبر اسلامي - از ديدگاه نهج‏البلاغه - بايد دارا باشد و به تعبير امام علي (ع) اصولا كسي كه مدار انديشه‏ها و گفتار و رفتارش، حق باشد و در همه چيز حق را ملاك ارزيابي قرار دهد، و از باطل بپرهيزد ولو آنكه عمل به حق برايش زيانمند و باطل براي او سودمند باشد، برترين مردم، نزد خداوند است:

«ان افضل الناس عند الله من كان العمل بالحق احب اليه و ان نقصه و كرثه من الباطل و ان جر اليه فائدة و زاده‏» . (13)

همانا برترين مردم نزد پروردگار، كسي است كه عمل به حق را بيشتر از باطل دوست داشته باشد، هر چند كه حق به او زيان رساند و اندوهگينش كند، و باطل به او سود رساند و بهره‏مندش سازد .

اهميت‏حقمداري و خداترسي حاكم اسلامي و تاكيدي را كه امام علي (ع) بر آن فرموده است، از جاي جاي نهج‏البلاغه، همچنين از رخدادهاي آموزنده‏اي كه تاريخ درباره صاحب اين كتاب شريف به ياد دارد، مي‏توان دريافت . از جمله در گفت و شنودي كه امام (ع) با طلحه و زبير به هنگامي كه از او شكايت مي‏كنند كه چرا با ايشان در كارهاي مسلمانان مشورت نمي‏كند و از آنان كمك نمي‏طلبد، چنين مي‏خوانيم:

«رحم الله رجلا راي حقا فاعان عليه او راي جورا فرده و كان عونا بالحق علي صاحبه‏» . (14)

خداي بيامرزد مردي را كه چون حقي ببيند، به آن كمك كند، و اگر ستمي را مشاهده مي‏كند از آن جلوگيري نمايد و همه قت‏ياريگر صاحب حق باشد .

و يا پس از واقعه نهروان و جنگ با خوارج، ضمن خطبه‏اي مي‏فرمايد:

«. . . الذليل عندي عزيز حتي آخذ الحق له و القوي عندي ضعيف حتي آخذ الحق منه‏» . (15)

شخص خوار ستم‏كش، تا آن هنگام كه حق او را ستمگر نگرفته‏ام، نزد من گرامي و ارجمند است و فرد توانمند ستم‏پيشه، تا زماني كه حق مظلوم را از او باز نستانده‏ام، ناتوان و حقير است .

حقمداري، برجسته‏ترين و درخشانترين نشانه سيماي معنوي رهبر جامعه اسلامي - در آئينه نهج‏البلاغه - است و همچنان كه پيامبر اكرم (ص) به نقل ابوذر - در شان والاي اميرمؤمنان (ع) فرموده است: «علي مع الحق و الحق مع حيث كان‏» . (16)

رهبران جوامع اسلامي - همواره و در همه چيز: در داوريها، در صدور فرمانها، در انتخاب مشاوران و عاملان و كارگزاران ولايت و حكومت و . . . بايد حق را ملاك اعمال خويش قرار دهند و مخصوصا ارزش دولتمردان خود را با حق بسنجند نه حق را با ايشان تا هيچگاه حق را فداي مصلحت نكند و پيوسته از اين هراسناك باشند كه در تشخيص و اجراي حق غفلت ورزند كه به عقوبت الهي و عدل خداوندي گرفتار شوند .

خداترسي، كه خود لازمه حق‏مداري و از ويژگيهاي رهبر اسلامي است، از ديگر موضوعات خطيري است كه در اغلب خطبه‏ها و نامه‏هاي نهج‏البلاغه درباره اهميت آن بحث‏شده است . از جمله در نامه‏اي كه امام علي (ع) به عثمان بن حنيف - استاندار خود در استان بصره - نگاشته (17) و او را با اين سخنان به جزاي الهي و فرجام كار غافلان از خدا بي‏خبر - هشدار داده است، چنين آمده:

«چون جايگاه فرداي عمرمان تنگناي گوري است، كه در تاريكي آن آثار زندگي پنهان و به دست فراموشي سپرده مي‏شود و گودال گور، چونان غمكده‏اي است كه اگر دستي را براي گشايش آن باز كنيم، جز فشار خاك و سنگ چيز ديگري را نخواهيم يافت . بنابراين، همت و كوشش من در مدت زندگاني، اين است كه نفس خويش را با استمداد از پرهيزكاري تربيت و خوار كنم، تا در روز ترسناك رستاخير - يوم الخوف الاكبر - روحم آسوده و در پيشگاه الهي سرافراز و روسپيد باشم .

و يا در داستانهايي چون: عقيل و آهن تفتيده (18) و اشعث‏بن قيس و حلواي اهدايي (19) او، درباره خداترسي حاكم اسلامي، اعتقاد راسخش را به قيامت و بازخواست الهي، چنين بيان داشته است: (20)

«سوگند به خدا كه دوست مي‏دارم بستر آسايشم را بر خارهاي تن گزاي بيابان بگسترانم و شب - همه شب - بر آن بالين گزنده ناهموار بيدار مانم . راضيم كه مرا با زنجيري آهنين سخت فروبندند و در كوه و صحرا بر سنگ و خاك بكشانند، ولي هرگز رضايت نخواهم داد كه قلبي از رفتار من‏و خاطري از كردارم چنان پريشان و آزرده گردد، كه خداي خويشتن را با آلايش وجدان و دامن آلوده ديدار كنم . . . مگر نه اين است كه پس و پيش و دير يا زود در تنگناي گور خواهم خفت، و در اولين لحظه كه چشم از جهان فروبنديم، ديده به روي پروردگار دادگر مي‏گشاييم؟ من از روز بازپرسي و محضر عدل خداوند، سخت‏بيمناكم‏» .

. . . برادرم عقيل كه مردي ناتوان و نابيناست، وقتي به سراغم آمد، كودكان معصوم خود را كه از فرط بينوايي، چهره‏اي نيلگون داشتند، در پيشگاه من به شفاعت‏حاضر كرده بود بلكه بتواند يك صاع گندم بيش از حقوق مقرر خود از بيت‏المال استفاده كند . نمي‏توانم بگويم كه با چه زبان، شرح فقر و تهديستي خود را مي‏داد و چگونه در انجام تقاضاي خود تضرع و ناله مي‏كرد . چه بسا روزها كه با اصرار و تكرار، خواهش خود را تجديد مي‏نمود . من در پاسخ او هميشه خاموش بودم و ناله‏هاي جگرخراشش را به خونسردي و با بي‏اعتنايي گوش مي‏دادم .

اما او از سكوت من - گويي - چنين نتيجه گرفته بود، كه ممكن است دينم را به دنياي او بفروشم و براي آسايش برادرم، در مال ديگران خيانت كنم . تا روزي آهن پاره‏اي را در آتش سرخ كردم و به انتظار عقيل، آن شراره جانگداز را گرم نگهداشتم . همين كه براي آخرين دفعه از تيره‏بختي خود سخن گفت و تهيدستي خويش را عذر خيانت من قرار داد، پاره آتش را به جاي سكه طلا در دستش گذاردم .

«چنان فرياد كرد، كه پنداشتم هم اكنون بدرود زندگي خواهد گفت و سراپاي وجودش از گرمي مشتعل خواهد گرديد . مانند شتري كه در قربانگاه ميان خون خود مي‏غلطد، فريادهاي سهمناك مي‏كشيد . به او گفتم: اي عقيل! مادر به عزايت گريه كند، تو از اين پاره آهني كه انساني آنرا به بازيچه گداخته است، چنين مي‏نالي؟ ! ولي من، من آتشي را كه از خشم پرودگار شعله مي‏زند، چگونه تحمل نمايم؟ (21)

لزوم حقمداري و خداترسي را اميرمؤمنان كه از سوي ديگر از سوي خطاب به مسئولان جامعه اسلامي، و از طرفي به قاطبه مسلمانان با چنين عباراتي بيان فرموده و آنان را به رعايت‏حقوق مستضعفان نيازمند دعوت كرده است:

«ثم الله الله في الطبقة السفلي من الذين لا حيلة لهم من المساكين و المحتاجين . . . و احفظ لله ما استحفظك من حقه فيهم‏» . (22)

پس - اي رهبران - از خداي بترسيد! از خداي بترسيد! درباره طبقه تهيدستان و نيازمندان، كه چاره‏اي برايشان در رفع فقر و محروميت، نيست . . . . و براي رضايت‏خداوند، آنچه را پروردگار از حق خود به شما امر فرموده است، بجاي آريد!

«فالله الله ان تشكوا الي من لا يشكي شجوكم و ينقض برايه ما قد ابرم لكم انه ليس علي الامام الا ما حمل من امر ربه الابلاغ في الموعظة و الاجتهاد في النصيحة و الاحياء للسنة و اقامة الحدود علي مستحقيها و اصدار السهمان علي اهلها فبادروا العلم من قبل تصويح نبته‏» . (23)

اي مردم! از خداي بترسيد و شكايت پيش كسي (رهبر و زمامداري) كه اندوهتان را نمي‏تواند برطرف كند، نبريد، و از شخصي كه به راي خود، احكام الهي را كه بدان اعتقادي استوار داريد، مي‏شكند، استمداد ننماييد . به تحقيق، وظيفه رهبر جز قيام به آنچه پروردگارش به وي امر فرموده نيست . وظايف او: كوشش در موعظه و پند دادن به مردم و زنده نگهداشتن رفتار رسول خدا (ص) و اجراي قوانين و حدود الهي و احقاق حق مردم و رساندن سهم بيت‏المال به صاحبانش است . اي مردم! در غير طريق حق گام منهيد و دست ارادت و بيعت‏به سوي هر بي‏خبر از احكام دين دراز نكنيد و براي كسب دانش دين پيش از آنكه گياه آن بخشكد (قبل از آنكه امام و يا جانشين راستين او از ميانتان برود) بشتابيد .

حقمداري و خداترسي، كه به جرات مي‏توان آن را مهمترين خصلت، يا گل سرسبد مكارم اخلاقي زمامدار اسلامي دانست، خود پديدآرنده صفات پسنديده ديگري خصوصا زهدورزي و بي‏اعتنايي به زخارف فريباي دنيا و سادگي در لباس و خوراك و ديگر وسايل زندگي و همرنگي با طبقات فقير جامعه و فروتني و افتادگي در شخص رهبر است . چنانكه مظاهر بارز اين خلقيات را در وجود مقدس شخص امام علي (ع) و در رخدادهاي آموزنده و جالبي كه از زندگي پربركت آن حضرت نقل شده است، مي‏توان ديد . به عنوان مثال، او در چند جاي از نهج‏البلاغه - از جمله در نامه معروف خود به عثمان بن حنيف انصاري و در فرمان تاريخي‏اش به مالك اشتر نخعي، بر زهدورزي و بي‏اعتنايي و رويگرداني رهبران اسلامي از لذات زودگذر مادي و قناعت پيشگي و سادگي در لباس و خوراك تكيه فرموده و وضع و شيوه زندگي خود را - كه در واقع بايد الگويي باشد براي همه زمامداراني كه دم از غمخواري مردم مي‏زنند - اين گونه توصيف نموده است:

«الا و ان امامكم قد اكتفي من دنياه بطمريه و من طعمه بقرصيه الا و انكم لا تقدرون علي ذلك و لكن اعينوني بورع و اجتهاد و عفة و سداد فوالله ما كنزت من دنياكم تبرا و لا ادخرت من غنائمها وفرا و لا اعددت لبالي ثوبي طمرا» . (24)

همانا، آگاه باشيد كه رهبر شما از دنياي خود به دو جامه كهنه و از خوراكيهاي آن روزانه به دو قرص نان اكتفا كرده است، و بدانيد كه شما توانايي انجام چنين رفتاري را نداريد، اما مرا با پرهيزكاري و كوشايي و پاكدامني و درستكاري‏تان ياري كنيد و به خداي سوگند كه من از دنيايتان زر و سيمي نيندوخته‏ام و از غنايم آن مالي را ذخيره نكرده‏ام و جز كهنه جامه‏اي كه بر تن دارم، تن‏پوش ديگري ندارم .

نكته‏اي كه تذكر آن به عنوان جمله‏اي معترضه - در اين ضرور مي‏نمايد، اين است كه زهدورزي علي (ع) كه منبعث از حقمداري و خداترسي و بشردوستي اوست «يك زهد انقلابي است، نه از نوع زهد آنان كه خود را در دنيا از پول و نان و لذت و موارد مشروع محروم مي‏كنند، به منظور اينكه همه اين موارد را فقط خودشان در آخرت بدست آرند . . . اين جا كم مي‏خورند، براي آنكه آنجا بيشتر بخورند و اين خود نوعي معامله است كه با تقدير خودشان كرده‏اند . اصلا مال دنيا را بد مي‏پندارند، اما زهد علي (ع) يك زهد انقلابي است و عبارت است از تحمل فقر، تحمل گرسنگي براي مبارزه با گرسنگي .

صرفنظر كردن از نان خويش، براي به دست آوردن نان مردم . همچنين از نظر زندگي فردي، هر چه بيشتر سبكبار و بي‏نياز بودن به نان و نمكي سير شدن و خود و خانواده خويش را سير كردن تا در مبارزه براي سير كردن مردم گرسنه زمان خود هيچگونه سنگيني بار زندگي فردي نداشتن .» (25)

و اين گونه زهد انقلابي خداپسندانه است كه او را به صداقت، صراحت و دقت در اجراي اوامر الهي و برقراري عدالت اجتماعي، و ضوابط را به جاي روابط در كار حكومت اعمال كردن، وامي‏دارد، و چون نحوه عملش توام با اخلاص و صداقت و پاكي است او را در چشم كساني كه ماكياول‏وار وجود مقدسش را با چهره‏هايي چون: معاويه و عمر و عاص مي‏سنجند و لازمه سياستمداري را در خدعه و نيرنگ و فرصت‏طلبي و دورويي مي‏دانند، بي‏تدبير و ساده‏لوح و ساده‏انديش جلوه‏گر مي‏كند، و بدين جهت است كه ناگزير در جواب كوته‏انديشاني بي‏خبر از معارف الهي و دور از زهدورزي واقعي، كه معاويه را از او سياستمدارتر مي‏دانند، عبارات ذيل را از سر درد، بيان مي‏فرمايد:

«و الله ما معاوية بادهي مني و لكنه يغدر و يفجر و لو لا كراهية الغدر لكنت من ادهي الناس و لكن كل غدرة فجرة و كل فجرة كفرة و لكل غادر لواء يعرف به يوم القيامة و الله ما استغفل بالمكيدة و لا استغمز بالشديدة‏» . (26)

به خداي سوگند، معاويه از من زيرك‏تر نيست، ولكن او حيله‏گر است و فاسد، و اگر زشتي خدعه و نيرنگ نبود - به شما نشان مي‏دادم - كه من زرنگ‏ترين مردم هستم، اما هر نيرنگ و فريب‏كاري، نوعي فسق و تباهي است . و در هر فسقي، گناه و نافرماني خداي وجود دارد، و در رستاخيز براي هر حيله‏گر پيمان‏شكني، پرچمي (نشانه‏اي) است كه بدان شناخته مي‏شود . قسم به پروردگار، كه من غفلت نمي‏كنم تا درباره‏ام خدعه ورزند و در حل گرفتاريهاي زندگي ناتوان نيستم . فرق من با معاويه‏صفتان در اين است كه آنان پيرو شيطان و گرفتار هواي نفس خود هستند، و من در هر امري خداي و فرمانهاي او را در نظر دارم و مدار كار و ارزشگزاريهايم بر حق و خشنودي خداست .

عبارات حكيمانه ذيل كه از نامه مشهور امام (ع) به مالك اشتر نخعي نقل مي‏شود، مبين ورع، تواضع و زهدورزي انقلابي و خداپسندانه‏اي است كه خود بدان متخلق بوده و كليه زمامداران و رهبران اسلامي را به تخلق بدان خلقيات، توصيه فرموده است:

«فاملك هواك و شح بنفسك عما لا يحل لك فان الشح بالنفس الانصاف منها فيما احبت او كرهت . . . و اذا احدث لك ما انت فيه من سلطانك ابهة او مخيلة فانظر الي عظم ملك الله فوقك و قدرته منك علي ما لا تقدر عليه من نفسك فان ذلك يطامن اليك من طماحك و يكف عنك من غربك و يفي‏ء اليك بما عزب عنك من عقلك اياك و مساماة الله في عظمته و التشبه به في جبروته فان الله يذل كل جبار و يهين كل مختال‏» . (27)

بر هواي نفس خود مسلط باش! و بر نفس خويش، از آنچه برايت‏حلال و روا نيست‏بخل بورز! زيرا بخل‏ورزي به نفس - در آنچه او را خوش آيد يا ناخوشايند باشد، نوعي انصاف و دادگري است . . . و هرگاه امارت و حكومت‏برايت كبر و خودپسندي پديد آرد، بزرگي و شوكت‏سلطنت‏خداوند را كه فوق قدرت توست، به ياد آر! تا كبر و سركشي تو فرونشيند . و سرافرازي را از تو بازدارد، و خردي را كه از تو دور گشته است‏به سويت‏بازگردد، و بر حذر باش كه خود را در بزرگي و توانايي با خداوند برابر نشمري و مانند نداني، زيرا خداوند هر گردنكش متكبري را خوار و پست گرداند .

و يا با اين گونه اندرزها، زمامداران را از خودستايي و استكبار، برحذر مي‏دارد و به فروتني و شكسته‏نفسي دعوت مي‏فرمايد:

«ان من اسخف حالات الولاة عند صالح الناس ان يظن بهم حب الفخر و يوضع امرهم علي الكبر و قد كرهت ان يكون جال في ظنكم اني احب الاطراء و استماع الثناء و لست‏بحمد الله كذلك . . . فلا تكلموني بما تكلم به الجبابرة و لا تتحفظوا مني بما يتحفظ به عند اهل البادرة و لا تخالطوني بالمصانعة‏» . (28)

از پست‏ترين حالات فرمانروايان نزد مردم نيكوكار، آن است كه گمان دوستداري فخر و خودستايي به آنها برده شود، و رفتارشان حمل به كبر و خودخواهي گردد، و من زشت مي‏دارم از اين كه به انديشه شما راه يابد كه ستودن و شنيدن ستايش را از شما دوست دارم و سپاس خداي را كه چنين نيستم . . . پس با من سخناني كه براي خوشامد گردنكشان - گفته مي‏شود - ، نگوييد . آنچه را از مردم خشمگين، خودداري و پنهان مي‏كنيد، از من پنهان مداريد! و به مداراة و چاپلوسانه با من رفتار ننماييد .

ب: دادگري و ظلم‏ستيزي

پس از حقمداري و خداترسي، مهمترين ويژگي اخلاقي كه به اعتقاد صاحب نهج‏البلاغه شريف، بايد در رهبر جامعه اسلامي باشد، خصلت عدالتخواهي و ستم‏ستيزي است .

اگر عدالت را به مفهوم: اصل برابري طبقاتي و تساوي حقوق انساني در جامعه، و نفي هرگونه تبعيض با رعايت استحقاقها، و رساندن حق، به ذيحق، در نظر گيريم و ظلم را به معني اعم آن شامل: همه قبايح شرعي و عقلي بدانيم و از گناهان بزرگ به حساب آريم، و از طرفي با توجه به اين كه خداوند فرجام دردناك ظالمان را با چنين تعبيرات خبر داده است:

«و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون‏» (29)

«فلا تحسبن الله غافلا عما يعمل الظالمون‏» . ( 30)

مالا ارزش دادگري و ظلم‏ستيزي و لزوم آن در زمامدار جامعه اسلامي مشخص‏تر مي‏شود .

بي‏گمان، عدالت از اصول اساسي در اداره جامعه به شمار مي‏رود و عنوان مقدس ظل اللهي شايسته رهبران عادلي است كه متخلق به اخلاق الله شده‏اند، زيرا عدالت، از صفات خداوندي است كه خويشتن را «قائما بالقسط‏» (31) خوانده و انتظام كائنات و پيدايش شب و روز و ابر و باد و مه و خورشيد و فلك و آفرينش انسان و ساير مخلوقات را بر پايه عدل قرار داده است . به تصريح قرآن مجيد، هدف از ارسال پيامبران برقراري عدالت در جوامع انساني است:

«لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط‏» . (32)

و خداوند خود به كرات مردمان را اين گونه به دادگري و نيكوكاري دعوت فرموده است:

«ان الله يامر بالعدل و الاحسان‏» . (33)

«اذا حكمتم بين الناس ان تحكموا بالعدل‏» . (34)

و يا چنين حكمتهايي را درباره اهميت دادگري - خطاب به زمامداران خداشناس جوامع انساني - بر زبان پيامبر عدالت گسترش جاري ساخته است كه:

«يك ساعت عدالت كردن حاكم اسلامي بهتر است از عبادت هفتاد ساله‏اي كه جميع روزهاي آن را عابد با روزه و شبهايش را با طاعت و نيايش حق سپري كند .» (35)

آنچه مسلم است اين كه ثمرات دادگري و ظلم‏ستيزي حاكم اسلامي فراوان است و از جمله بركات آن محبوبيت رهبر و بقاي نام نيك او، دوام حكومت، آبادني و وفور نعم خداوندي و آسودگي و خرسندي مردم و فراهم شدن زمينه شكوفايي و رشد استعدادها در آحاد مستعد جامعه و رسيدن حق به حقدار است . چه به گفته شيخ اجل سعدي:




  • چو حاكم به فرمان داور بود
    گزند كسانش نيايد پسند
    و گر در سرشت وي اين خوي نيست
    فراخي در آن مرز و كشور مخواه
    از آن بهره‏ورتر در آفاق كيست
    كه در ملكراني به انصاف نيست (36)



  • خدايش نگهبان و ياور بود
    كه ترسد كه در ملكش آيد گزند
    در آن كشور آسودگي روي نيست
    كه دلتنگ بيني رعيت ز شاه
    كه در ملكراني به انصاف نيست (36)
    كه در ملكراني به انصاف نيست (36)



همچنان كه اشارت شد، لازمه دادگري و ظلم‏ستيزي رهبر جامعه اسلامي، حقمداري، خداترسي، همچنين توانايي او در پاسداري از احكام شريعت و آشنايي شاملش از وضع جامعه و احوال مردم، عالم بودن يا واعظ غيرمتعظ نبودن، رايزني با مشاوراني فرزانه و پرهيزكار و شجاع و مسئول در امور، غمخواري و شفقت وي و كارگزاران حكومتش به مردم - خصوصا به طبقات محروم و مستضعف جامعه، سعي بليغ او در برطرف كردن مشكلات اجتماع و غور و تامل دائمي، در احوال گذشتگان به منظور عبرت‏گيري از رخدادهاي زندگي و فرجام كار آنان، ترك هوي و هوس و پرهيز از لذت‏جوييهاي زودگذر، استقامت در تحمل شدايد و ظلم‏ستيزي دايمي و سازش‏ناپذيري او با ستمكاران و دنياپرستان بي‏بصر از خدا بي‏خبر است .

در نهج‏البلاغه شريف به تمامي ثمرات و بركات و لوازم مزبور توجه كامل شده و درباره هر كدام - به اقتضاي حال و مقام - بحث و گفتگو به عمل آمده و رهنمودهاي حكيمانه‏اي نظير نكته‏هاي ذيل بيان گرديده است و يا به تعبيري ديگر در نگارگري سيماي اخلاقي راهبران راستين جامعه اسلامي، بر اين خطوط و نشانه‏هاي معنوي تاكيد و دقت زيادتري شده است:

الف: توانمندي و دانايي رهبر در پاسداري و اجراي احكام شريعت، آشنايي او از وضع جامعه و احوال مردمان

«ان احق الناس بهذا الامر (بالخلافة) اقواهم عليه و اعلمهم بامر الله فيه‏» . (37)

همانا سزاوارترين مردم براي خلافت (رهبري) تواناترين مردم در اداره و سياستگزاري جامعه و داناترين آنان به احكام خداوندي است .

«فاعلم ان افضل عباد الله عند الله امام عادل هدي و هدي فاقام سنة معلومة و امات بدعة مجهولة‏» . (38)

بدان كه برترين بندگان نزد خداوند، رهبر عادل و درستكاري است كه خود به راه حق هدايت‏يافته و ديگران را نيز راهنما باشد و سنت و طريقه آشكار زندگي پيامبر (ص) را برپا دارد و بدعت‏باطل را از ميان ببرد، و مردم را از نادرستي آن آگاه سازد .

«. . . فهو من معادن دينه و اوتاد ارضه قد الزم نفسه العدل . . .» . (39)

پس او (رهبر دادگر پرهيزكار) از جمله معادن دين خدا و از لحاظ استواري در ايمان و معرفت چونان ميخهاي (كوههاي) زمين اوست، زيرا چنين رهبري، دادگري را ملازم خود قرار داده است .

ب: واعظ غيرمتعظ نبودن

«من نصب نفسه للناس اماما فليبدا بتعليم نفسه قبل تعليم غيره و ليكن تاديبه بسيرته قبل تاديبه بلسانه و معلم نفسه و مؤدبها احق بالاجلال من معلم الناس و مؤدبهم‏» . (40)

كسي كه خود را پيشواي مردم كرده است، بايد پيش از ياد دادن به ديگران، نخست‏به تعليم خويش بپردازد و قبل از ادب كردن مردم به وسيله زبان و گفتار، به شيوه عمل و رفتار خويش آنان را ادب كند . همانا آموزنده نفس خود، - از لحاظ بزرگداشت و احترام - از ادب‏كننده مردم سزاوارتر است .

«ايها الناس اني و الله ما احثكم علي طاعة الا و اسبقكم اليها و لا انهاكم عن معصية الا و اتناهي قبلكم عنها» . (41)

اي مردم به خدا سوگند، من هيچگاه شما را به فرمانبري خداوند فرانخوانده‏ام، مگر آنكه در عمل كردن بدان فرمان، بر شما پيشي جسته‏ام و شما را از چيزي منع نكرده‏ام جز آنكه قبل از شما خودم از آن دوري جسته‏ام .

ج: رايزني با مشاوراني فرزانه، پرهيزكار و مسئول و شجاع

از وظايف مهم رهبر جامعه اسلامي، مشاورت دائمي با فرزانگاني متقي و شجاع است . او بايد در انتخاب چنين مشاوراني دقت كافي مبذول دارد و همه وقت اين معيار ارزنده را كه در حديثي ماثور از رسول اكرم (ص) وجود دارد: «يعرف الرجال بالحق لا الحق بالرجال‏» . (42)

پيش چشم داشته باشد و بدان عمل كند . كه در غير اين صورت، اگر مشاوران و اطرافيان نزديك او را كساني تشكيل دهند، كه ظاهرا در زي علم و تقوي باشند، اما در باطن به زيور پرهيزكاري و پاكدامني آراسته نباشند، طبعا در قلمرو حكومت چنين حاكمي، خودمحوري، باندبازي و روابط، جاي خدامحوري و ضوابط و قواعد و قوانين الهي را مي‏گيرد و مالا استبداد ديني كه به مراتب از استبداد سياسي خطرناكتر است‏بر جامعه حكمفرما مي‏شود و سرنوشت مردم به دست گروهي مغلطه‏كار متظاهر فريبكار مي‏افتد و اينان كه نقش تخريبشان در آن است كه: «مطالب و سخناني را از دين مي‏گيرند و ظاهرا خود را آن طور كه جالب عوام ساده‏لوح باشد، مي‏آرايند و مردمي را كه از اصول دين بي‏خبرند و با اساس دعوت پيامبران، آشنايي ندارند مي‏فريبند و مطيع خود مي‏سازند و عاقبت‏به اين روش فرينده به نام غمخواري دين و نگهداري آئين - ظل الشيطان را بر سر عموم مي‏گسترانند و در زير اين سايه شوم جهل و ذلت مردم را نگاه مي‏دارند و چون اين دسته با عواطف پاك مردم سروكار دارند و ضمنا در لباس دين هستند و در سنگر دين نشسته‏اند، خطرشان بيشتر و دفعشان دشوارتر است . . . و به نص آيات:

«اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله‏» (43)

اطاعت از اينان شرك به ذات الهي مي‏باشد . و از اين روست كه امام علي (ع) با چنين هشدارهايي زمامداران اسلامي را به انتخاب مشاوران و نديماني مصلح و متخلق به سجاياي كريمه دعوت مي‏فرمايد:

«و لا تدخلن في مشورتك بخيلا يعدل بك عن الفضل و يعدك الفقر و لا جبانا يضعفك عن الامور و لا حريصا يزين لك الشره بالجور فان البخل و الجبن و الحرص غرائز شتي يجمعها سوء الظن بالله‏» . (44)

اي مالك بنابر فرمان خداوند كه فرموده است:

«و شاورهم في الامر فاذا عزمت فتوكل علي الله‏» . (45)

در كارهايت مشورت كن! اما بخيل را در رايزني خود راه مده كه تو را از نيكي كردن و بخشش بازمي‏دارد و از تهيدستي و فقر مي‏ترساند . همچنين با ترسو مشورت مكن! زيرا او ترا در اقدام به عمل، سست مي‏كند و شخص حريص را براي مشاورت با خود برمگزين! چه آزمند به واسطه منافع خويش، ستمگري به مردم را در نظرت پسنديده جلوه‏گر مي‏كند . پس بدان كه خست و ترس و آز، غرايزي گوناگون است كه بدگماني به خدا، آنها را در انسان گردمي‏آورد .

«. . . الصق باهل الورع و الصدق ثم رضهم علي الا يطروك و لا يبجحوك بباطل لم تفعله فان كثرة الاطراء تحدث الزهو و تدني من العزة‏» . (46)

و خود را با پرهيزكاران و راستكاران پيوند ده و با آنان همنشين باش! و به ايشان بياموز و وادارشان كن كه ترا بسيار نستايند و در اين كه كار ناشايسته‏اي انجام نداده‏اي تو را با تملق‏گويي خود شاد كنند، زيرا زياده‏روي در ستايش شخص را خودپسند و سركش مي‏كند .

«و اكثر مدارسة العلماء و مناقشة الحكماء في تثبيت ما صلح عليه امر بلادك و اقامة ما استقام به الناس قبلك‏» . (47)

و درباره استوار كردن آنچه آرامش و نظم را در شهرهاي تحت‏حاكميت تو برقرار مي‏كند و در برپاداشتن آنچه مردم بيش از تو برپا داشته‏اند ياري مي‏دهد، با فرزانگان مشاورت و با راستگويان و درست‏كرداران مذاكره كن .

نكته بسيار ظريف و آموزنده‏اي كه در فرمانهاي امام علي (ع) در نامه معروف خود به مالك اشتر ملاحظه مي‏شود، توصيه‏اي است كه آن حضرت به رهبران جوامع اسلامي در ارتباط با مشاوران، و خويشاوندان و نزديكانشان فرموده و زمامداران را از خويشان و نزديكاني كه خداترس و دادگر نيستند، برحذر داشته است .

«. . . ان للوالي خاصة و بطانة فيهم استئثار و تطاول و قلة انصاف في معاملة فاحسم مادة اولئك بقطع اسباب تلك الاحوال و لا تقطعن لاحد من حاشيتك و حامتك قطيعة و لا يطمعن منك في اعتقاد عقدة تضر بمن يليها من الناس في شرب او عمل مشترك يحملون مئونته علي غيرهم فيكون مهنا ذلك لهم دونك و عيبه عليك في الدنيا و الآخرة‏» . (48)

يقينا حكمرانان را نزديكان و خويشاني است كه به خودسري و گردنكشي و تجاوز به مال مردم و بي‏انصافي خو گرفته‏اند، پس ريشه و پايه شرارت ايشان را با از بين بردن موجبات آن صفات نكوهيده قطع كن! و به احدي از آنان كه پيرامونت هستند، و به كسي از خاندان خويشاوندانت زميني را واگذار مكن و بايد هيچكس در تو به گرفتن مزرعه و كشتزاري كه به وسيله آن به مردم زيان رساند و يا موجب خسارت همسايه‏اش در آبشخور يا كار مشترك ديگري گردد، طمع نبندد، زيرا در صورت چنين رخدادي، سود گوارايي براي آن آزمندان فراهم خواهد شد، و عيب و سرزنش آن در دنيا و آخرت بر تو خواهد بود .

د - انتخاب كارگزاران و ماموراني خوشنام، راست كردار و خداترس براي اداره جامعه

«ان شر وزرائك من كان للاشرار قبلك وزيرا و من شركهم في الآثام فلا يكونن لك بطانة فانهم اعوان الاثمة و اخوان الظلمة . . . فاتخذ اولئك خاصة لخلواتك و حفلاتك ثم ليكن آثرهم عندك اقولهم بمر الحق لك و اقلهم مساعدة فيما يكون منك مما كره الله لاوليائه واقعا ذلك من هواك‏» . (49)

بدترين وزيران تو (كساني كه بر امور كشور مي‏گماري و از راي آنان كمك مي‏طلبي) كساني هستند كه پيش از تو وزير و شريك اشرار و بدكرداران بوده‏اند، و ايشان را در ارتكاب گناه و كارهاي ناشايست‏ياري كرده‏اند . . . پس از ميان كساني كه بزهكاران و ستمكاران را مددكار نبوده‏اند، افراد صالحي را براي وزارت و كارگزاري امور حكومت انتخاب كن! و ايشان را در خفا و آشكار، از نزديكان خود قرار ده! و بايد برگزيده‏ترين آنان نزدت وزيري باشد كه سخن تلخ حق به تو بيشتر گويد و كمتر تو را در گفتار و كرداري كه خداي براي دوستانش نمي‏پسندند، بستايد . اگر چه سخن تلخ حق و ستايش كمتر تو در آنچه مي‏خواهي، سبب دلتنگي و رنجش خاطرت شود .

«و لا يكونن المحسن و المسي‏ء عندك بمنزلة سواء فان في ذلك تزهيدا لاهل الاحسان في الاحسان و تدريبا لاهل الاساءة‏» . (50)

و نبايد نيكوكاران و بدكرداران نزد تو يكسان و در يك مرتبه باشند - كه در اين صورت - نيكان را از نيكي كردن بي‏رغبت كند و بدان را به اعمال ناپسند بيشتر وادارد .

در مورد افراد چاپلوس فرصت‏طلب‏كه از زيانبارترين عوامل در كار مديريت جامعه، و اغواي احتمالي شخص زمامدار هستند، و اجتناب از آنان; امام علي (ع) در جواب مردي از اصحاب خود كه با درازگويي تملق‏آميزش به ستايش آن حضرت مي‏پردازد، چنين فرموده است:

«ان من حق من عظم جلال الله سبحانه في نفسه و جل موضعه من قلبه ان يصغر عنده لعظم ذلك - كل ما سواه . . . ان من اسخف حالات الولاة عند صالح الناس ان يظن بهم حب الفخر و يوضع امرهم علي الكبر و قد كرهت ان يكون جال في ظنكم اني احب الاطراء و استماع الثناء و لست - بحمد الله - كذلك‏» . (51)

كسي كه عظمت‏خداوند و بلندي قدر پروردگار در نظر و قلبش جاي دارد، شايسته است كه عظمت غيرخدا نزد او حقير و ناچيز باشد . . . به درستي كه از پست‏ترين حالات حكمروايان نزد مردم نيكوكار، اين است كه گمان دوستداري فخر و خودستايي به آنان برده شود و رفتارشان حمل بر خودخواهي ايشان گردد . من زشت مي‏پندارم از اين كه تصور كنيد شنيدن مدح و ستايش را از شما دوست دارم . سپاس خداي را كه چنين نيستم .

همچنين امام (ع) در جريان سفر شام به منظور جنگ با معاويه در صفين، كه در شوال سال 37 - هجري اتفاق مي‏افتد، هنگامي كه گروهي از دهقانان شهر انبار در مواجهه با آن حضرت، از اسبهايشان پياده مي‏شوند و به قصد بزرگداشت امام در برابرش چاپلوسانه خم مي‏شوند و به ستايش او مي‏پردازند، با شگفتي مي‏فرمايد:

«ما هذا الذي صنعتموه فقالوا خلق منا نعظم به امراءنا فقال و الله ما ينتفع بهذا امراؤكم و انكم لتشقون علي انفسكم في دنياكم و تشقون به في آخرتكم‏» . (52)

اين چه كاري بود كرديد؟ گفتند: اين خوي و عادت ديرينه ماست كه فرمانروايان خود را بدين طريق احترام مي‏كنيم . پس امام - در مقام نكوهش فروتني براي غيرخدا - فرمود: سوگند به خداوند كه حكمروايان شما، از اين عملتان سودي نمي‏بردند شما نيز خويش را با اين گونه اعمال در دنيا به رنج مي‏افكنيد و در آخرت به سختي گرفتار مي‏كنيد .

و عبارات ذيل كه از عهدنامه مالك اشتر نقل مي‏شود، امام خطاب به همه زمامداران اسلامي، آنان را با اين گونه تذكرات حكيمانه، از غرور و تكبر و مجالست‏با افراد چاپلوس فرومايه - پرهيز مي‏دهد:

«. . . و اذا احدث لك ما انت فيه من سلطانك ابهة او مخيلة فانظر الي عظم ملك الله فوقك و قدرته منك علي ما لا تقدر عليه من نفسك فان ذلك يطامن اليك من طماحك‏» . (53)

هر گاه قدرت فرمانروايي برايت موجب كبر و خودپسندي شود، به عظمت‏خداوند كه فوق توست و به توانمندي ذات مقدس او و چيزهايي كه بر آن قدرت نداري، بينديش! كه اين گونه تفكر، كبر و سركشي را در تو فرومي‏نشاند و سرافرازي را از تو مي‏گيرد .

بنابراين، از ديگر ويژگيهاي اخلاقي كه در سيماي روحاني حاكم و رهبر اسلامي - در آئينه - نهج‏البلاغه - به چشم مي‏رسد، منزه بودن از تفرعن و تعين در رفتار و گفتار و پندار است . زيرا تجمل در وسايل زندگي و داشتن خدم و حشم و پايبندي به تشريفات و مراسم فريباي چشم‏افساي گوش پركني كه امروز در زندگي پرخرج و عريض و طويل سران و دولتهاي جهان - خصوصا به هنگام ملاقاتها، جشنها، بازديدها يا به هنگام رفت و آمد آنان به كشورهاي ديگر معمول است، از جمله اعمالي است كه از قدر معنوي رهبر اسلامي مي‏كاهد و از طرفي بذر دنيادوستي و تمايل به زخارف مادي و حسادت و كينه‏توزي را در دل افراد ضعيف نفس رياست‏طلب يا كساني كه - في قلوبهم مرض - مي‏باشند و در قاطبه مردم بينواي محروم، غم حقارت و مسكنت را تشديد مي‏كند .

غمخواري و شفقت‏به مردم خصوصا به طبقات محروم مستضعف جامعه

از نامه امام (ع) به مالك اشتر:

«و اشعر قلبك الرحمة للرعية و المحبة لهم و اللطف بهم و لا تكونن عليهم سبعا ضاريا تغتنم اكلهم فانهم صنفان اما اخ لك في الدين و اما نظير . . . فاعطهم من عفوك و صفحك مثل الذي تحب و ترضي ان يعطيك الله من عفوه و صفحه‏» . (54)

اي مالك! مهرباني با رعيت را در دل خود جاي ده، و با آنان خوشرفتار باش و نسبت‏به مردم، همانند جانوري كه خوردنشان را غنيمت داند، مباش، زيرا مردمان به دو دسته تقسيم مي‏شوند: يا مسلمان و برادر ديني تو هستند، و يا غيرمسلمان، ولي در آفرينش مانند تو مي‏باشند . . . پس با مهرباني و گذشت‏خودت ايشان را عفو كن همانگونه كه دوست داري، خداي تو را بيامرزد و مورد بخشايشت قرار دهد .

«ان الله تعالي فرض علي ائمة العدل ان يقدروا انفسهم بضعفة الناس كيلا يتبيغ بالفقير فقره‏» . (55)

خداوند متعال بر رهبران دادگر واجب فرموده است كه خود را با مردمان تنگدست‏برابر نهند، تا اين كه فقير و تنگدست پريشانيش بر او فشار نياورد و نگران نسازد .

از نامه امام (ع) به عثمان بن حنيف انصاري:

«. . . هيهات ان يغلبني هواي و يقودني جشعي الي تخير الاطعمة و لعل بالحجاز او اليمامة من لا طمع له في القرص و لا عهد له بالشبع او ابيت مبطانا و حولي بطون غرثي و اكباد حري . . . ا اقنع من نفسي بان يقال هذا امير المؤمنين و لا اشاركهم في مكاره الدهر او اكون اسوة لهم في جشوبة العيش . . .» . (56)

چه دور است كه خواهش نفساني بر من چيره شود، و بسياري حرص مرا به برگزيدن غذاهاي رنگارنگ وادارد، در حالي كه شايد به حجاز يا يمامه كسي باشد كه به قرص ناني نيازمند باشد! ! هيهات كه من با شكم سير بخوابم در حالي كه پيرامونم شكمهاي گرسنه و جگرهايي گرم از تشنگي به سر برند! . . . آيا من مي‏توانم تنها به اين خرسند باشم كه مرا زمامدار مؤمنان خطاب كنند در صورتي كه در سختيهاي روزگار با آنان شريك و همدرد و در بهره‏وري از تلخكاميها پيشواي آنان نباشم .

«. . . ثم الله الله في الطبقة السفلي من الذين لا حيلة لهم من المساكين و المحتاجين و اهل البؤسي و الزمني فان في هذه الطبقة قانعا و معترا و احفظ لله ما استحفظك من حقه فيهم و اجعل لهم قسما من بيت مالك و قسما من غلات صوافي الاسلام في كل؟ ؟ . . . و لا تصعر خدك لهم و تفقد امور من لا يصل اليك منهم ممن تقتحمه العيون و تحقره الرجال ففرغ لاولئك ثقتك من اهل الخشية و التواضع فليرفع اليك امورهم ثم اعمل فيهم بالاعذار الي الله يوم تلقاه فان هؤلاء من بين الرعية احوج الي الانصاف من غيرهم و كل فاعذر الي الله في تادية حقه اليه و تعهد اهل اليتم و ذوي الرقة في السن ممن لا حيلة له . . .» . (57)

. . . پس از خدا بترس! از خداي بترس درباره طبقه پايين جامعه يا افراد درمانده و گفتار رنج و ناتواني، زيرا در اين گروه هم كساني هستند كه ذلت و ناتواني خود را اظهار مي‏كنند و هم افرادي كه به عطا و بخشش نيازمندند، ولي به واسطه داشتن عزت نفس، نياز خود را اظهار نمي‏كنند پس به منظور رضاي خداوند آنچه را كه از حق خود درباره ايشان به تو امر فرموده است‏به جاي آور! و بخشي از بيت‏المال را كه در دست توست و قسمتي از غلات را در هر شهري به آنان اختصاص بده . . . و از روي گردن‏كشي از ايشان روي مگردان! و كارهاي كساني را كه به تو دسترسي ندارند و مردم، آنان را با ديده خواري مي‏نگرند، رسيدگي كن! و امين خود را كه خداترس و فروتن باشد براي بررسي احوال ايشان قرار ده تا وضع حالشان را به تو خبر دهد . آنگاه درباره ايشان چنان رفتار كن كه روزي كه خداي را ملاقات خواهي كرد، عذرت پذيرفته شود، زيرا اين طبقه در بين رعيت - به دادگري - از ديگران نيازمندترند . پس، در اداي حق هر يك از ايشان نزد خداوند عذر و حجت داشته باش و درباره يتيمان خردسال و پيران سالخورده بيچاره رسيدگي كن و كارساز مشكلات آنان باش!

دلسوزي و انساندوستي رهبر، از ديدگاه نهج‏البلاغه تا آن اندازه مهم است كه همانگونه كه در بخشي از نامه امام (ع) به مالك اشتر ملاحظه شد، آنجا كه پاي عدالت اجتماعي و رفاه طبقات مختلف جامعه پيش مي‏آيد، حضرت علي (ع) مسلمان و غيرمسلمان را به يك چشم مي‏نگرند و از مسلمانان به عنوان «اخ لك في الدين‏» و از غيرمسلمان به عنوان «نظير بك في الخلق‏» نام مي‏برد و در مورد كساني كه جزء مذهب ما نيستند، اما انسانند و تحت نظام و رهبري جمهوري اسلامي زندگي مي‏كنند، مي‏گويد:

دمائهم كدمائنا و اموالهم كاموالنا» .

همه انسانها، خونشان مثل خود ما مسلمانان و اموالشان مثل اموال ماست . . .

و حتي به حاكمش مي‏نويسد:

حقوق اقليتهايي را كه از نظر مذهبي با تو شريك نيستند، اما در اين رژيم رسمي ديني، تحت رهبري و قيادت تو زندگي مي‏كنند، بيشتر از كساني كه در طبقه حاكم هستند و يا دين رسمي دارند و جزء اكثريت‏اند، مراعات كن! حتي مجال نده كه آنها حقشان را از تو مطالبه كنند، تو به سراغشان برو و حقشان را بده .

در تركتازيها و تجاوزاتي كه بني‏اميه به مرزهاي قلمرو حكومت علي (ع) مي‏كردند، يك زن يهودي كه در ذمه حكومت او يا ذمه و مسئوليت اسلامي بوده، آسيب مي‏بيند يا كشته مي‏شود، علي (ع) به خاطر اين كه بايد از او دفاع مي‏شده و او نتوانسته است از آن زن در برابر مخالفت و دشمن دفاع كند، به قدري خشمگين مي‏شود كه محكم و با خشم در مسجد فرياد مي‏زند:

«اگر انساني از اين ننگ بميرد سرزنشش نكنيد» . (58)

تامل و عبرت در احوال گذشتگان

«. . . فمن تبصر في الفطنة تبينت له الحكمة و من تبينت له الحكمة عرف العبرة و من عرف العبرة فكانما كان في الاولين‏» . (59)

. . . هر كس در زيركي بينا گردد راه راست - در علم و عمل - بر او هويدا مي‏گردد و هر كه حكمت و راه راست‏برايش آشكار شود پند گرفتن از احوال گذشتگان را مي‏شناسد و هر كس به پند گرفتن از احوال ديگران آشنا گردد بدان ماند كه در ميان پيشينيان زندگي كرده است و حال آنان را ديده و نتايج كردارشان را آزموده است .

«. . . ان الناس ينظرون من امورك في مثل ما كنت تنظر فيه من امور الولاة قبلك و يقولون فيك ما كنت تقول فيهم و انما يستدل علي الصالحين بما يجري الله لهم علي السن عباده فليكن احب الذخائر اليك ذخيرة العمل الصالح فاملك هواك و شح بنفسك عما لا يحل لك فان الشح بالنفس الانصاف منها فيما احبت او كرهت‏» . (60)

به درستي كه مردم به كارهاي تو به همان چشم مي‏نگرند، كه تو به كارهاي حكمروايان پيش از خود مي‏نگري، و درباره تو همان را مي‏گويند كه تو درباره آنان مي‏گويي . پس، بايد بهترين اندوخته تو كردار شايسته باشد . بنابراين، بر خواهشهاي نفساني و هوايت مسلط باش و بر نفس خويش از آنچه برايت‏حلال و روا نيست‏بخل بورز! زيرا بخل و تنگ گرفتن بر نفس اماره، نوعي دادگري است - در آنچه او را خوش آيد يا خوش نيايد - .

بي‏گمان كليه ويژگيهاي اخلاقي و عاطفي كه در مباحث گذشته براي رهبر جامعه اسلامي - از ديدگاه نهج‏البلاغه - بيان گرديد، در ستم‏ستيزي زمامدار تبلور و عينيت مي‏يابد، و اين خود از موضوعات گرانسنگ و خطيري است كه اميرمؤمنان علي (ع) را به مساله عدالت اجتماعي و سعي بليغي كه در اجراي آن داشته است، شايد همين يك نشانه بسنده باشد كه تمام عمر پربركتش را در راه بسط و برقرار آن به كار گرفته و آخرالامر نيز جان پاكش را براي آن به گونه‏اي فدا كرده است كه درباره او گفته‏اند:

«قتل في محراب عبادته لشده عدله‏» .

عبارات ذيل، اندكي است از بسيار و مشتي است از خروار گفتارها و توصيه‏هايي كه امام (ع) درباره ستم‏ستيزي و دادگري رهبران اسلامي بيان فرموده است:

«قد الزم نفسه العدل فكان اول عدله نفي الهوي عن نفسه يصف الحق و يعمل به‏» . (61)

- بر زمامدار است كه دادگري را ملازم خود قرار دهد . مرحله آغازين عدالت آن است كه خواهشهاي نفساني را از خويش دور سازد و حق را بيان كند و بر طبق آن رفتار نمايد .

«. . . ايم الله لانصفن المظلوم من ظالمه و لاقودن الظالم بخزامته حتي اورده منهل الحق و ان كان كارها» . (62)

سوگند به خدا كه براي گرفتن حق ستمديده از ستمگر، از روي دادگري و انصاف فرمان مي‏دهم، و ستمكار را - همانند شتري كه در بيني‏اش حلقه كنند و مهارش را بكشند - با حلقه بيني‏اش مي‏كشم تا به آبشخور حق وادارش سازم، اگر چه به آن بي‏ميل باشد . ستمگر را ذليل مي‏گردانم تا حق ستمديده را از وي بستانم .

«. . . و الله لان ابيت علي حسك السعدان مسهدا او اجر في الاغلال مصفدا احب الي من ان القي الله و رسوله يوم القيامة ظالما لبعض العباد و غاصبا لشي‏ء من الحطام و كيف اظلم احدا لنفس يسرع الي البلي قفولها و يطول في الثري حلولها» . (63)

سوگند به، خداوند، اگر شب را بيدار بر روي خار سعدان بگذرانم و در حالي كه با غل و زنجير دست و پايم را بسته‏اند بر خار خاشاك بيابانم بكشند، نزد من اين عمل محبوبتر است از آنكه خدا و رسول او را در رستاخيز در حالتي ملاقات كنم كه بر بعضي از بندگان ستم كرده يا چيزي از مال دنيا را غصب كرده باشم، و چگونه به كسي ستم روا دارم براي نفسي كه به شتاب جوانيش به پيري مي‏گرايد و همواره به سوي كهنگي و پوسيدگي (مرگ) پيش مي‏رود، و مدت اقامتش در زير خاك بس دراز است .

«. . . و ان افضل قرة عين الولاة استقامة العدل في البلاد و ظهور مودة الرعية و انه لا تظهر مودتهم الا بسلامة صدورهم . . .» . (64)

همانا نيكوترين چيزي كه زمامداران را خرسند مي‏كند، برپا داشتن دادگري در شهرها و آشكار ساختن دوستي رعيت است، و دوستي مردم هم آشكار نمي‏شود، مگر آنكه سينه‏هاي آنان از بيماري خشم و كينه نسبت‏به حكمروايانشان سالم ماند .

«ا تامروني ان اطلب النصر بالجور فيمن وليت عليه و الله لا اطور به ما سمر سمير و ما ام نجم في السماء نجما لو كان المال لي لسويت‏بينهم فكيف و انما المال مال الله الا و ان اعطاء المال في غير حقه تبذير و اسراف . . .» . (65)

آيا از من مي‏خواهيد كه با ستمكاري پيروزي را به دست آوردم؟ ! خداي را سوگند تا هنگامي كه اختلاف شب و روز وجود دارد و تا زماني كه ستارگان به دنبال هم رهسپارند، چنين كاري را نمي‏كنم، اگر بيت‏المال از آن خودم بود هر آينه آن را به طور مساوي بين مردم تقسيم مي‏كردم، در حالي كه بيت‏المال از آن خداست، بدانيد كه بخشايش مال به غيرمستحق آن ناروا و اسراف است . . . .

و بالاخره در نصايح خود به امامان همام حضرت امام حسن و امام حسين (ع) لزوم ستم‏ستيزي دائمي رهبران اسلامي را با اين عبارات حكمت‏آميز اظهار مي‏دارد:

«كونا للظالم خصما و للمظلوم عونا» . (66)

هميشه دشمن ستمگر و ياور ستمديده باشيد .

كوتاه سخن آنكه علاوه بر آنچه گذشت، سيماي اخلاقي رهبر راستين جامعه اسلامي را - در آيينه نهج‏البلاغه خطوط و ويژگيهاي ديگري نيز هست كه مظاهرشان را در چهره روحاني انسانهاي مؤمن صالحي كه به تعبير پيامبر اكرم (ص) :

«زهاد الليل و اسد النهار» مي‏توان مشاهده كرد .

بندگي خاضعانه، رضا، قناعت، شجاعت، فصاحت و بلاغت در گفتار، اعتدال در امور، شكيبايي و پشتكار، استقامت و كوشندگي، آينده‏نگري، عزم اراده قوي، قدرت تصميم‏گيري در رزم و داوري، اخلاص و راستي در پندار و گفتار و كردار و . . . از جمله آن ويژگيهاست و تمامي اين مكارم در شخص شخيص صاحب آن آيينه پاك، يا وجود مقدس اميرمؤمنان و مولاي متقيان علي بن ابي‏طالب (ع) جمع است و به واقع آنچه خوبان همه دارند - آن بزرگ رهبر - تنها داراست .

1 - اخلاق ناصري، خواجه نصيرالدين طوسي، با تصحيح و حواشي اديب تهراني، چ تهران، 1346، انتشارات جاويدان، ص 275 .

2 - شهريار، نيكولوماكياول، ترجمه محمود محمود، چ تهران، 1311 ش، انتشارات اقبال، صص 11 و 12 .

3 - منسوب است‏به حضرت امام حسن عسكري (ع) كه در تفسير آيه 72 سوره مباركه بقره/2: «و منهم اميون لايعلمون الكتاب . . . » فرموده‏اند: الاحتجاج، تاليف: ابي منصور احمد بن علي بن ابي‏طالب طبرسي، چاپ سنگي نجف، 1350 ه . ق، مطبعه مرتضويه .

4 - سيري در نهج‏البلاغه، استاد شهيد مرتضي مطهري، چاپ دوم، تهران 1354 ش، انتشارات صدرا، ص 106 .

5 - نهج‏البلاغه، ضبط نصه و ابتكر فهارسه العلميه، الدكتور صبحي الصالح، الطبعة الاولي، بيروت 1387 ه . ق، خ 33 ص 76 .

6 - ماخذ پيشين، خ 205، ص 322 .

7 - همان، خ 3 (معروف به شقشقيه)، ص 48، كه امام علي (ع) ضمن شكايت از كساني كه قبل از او خلافت را غصب كرده‏اند، سخنان خود را - خطاب به ابن عباس - با اين عبارات آغاز مي‏فرمايد:

«والله لقد تقمصها فلان و انه ليعلم ان محلي منها محل القطب من الرحا . . .» به خداي سوگند كه فلاني پيراهن خلافت را پوشيد در حالي كه مي‏دانست پايگاه من براي خلافت چونان قطب آسيا در آسياست و من بدان از هر كسي سزاوارترم . . . .

8 - همان، و من كلام له (ع) (164)، صص 234 و 235 .

9 - امت و امامت، دكتر علي شريعتي، چ تهران، 1351 ش، انتشارات حسينيه ارشاد، صص 108 و 170 و 119 و 118 .

10 و 11 - نهج‏البلاغه، ضبط نصه . . . : الدكتور صبحي الصالح، - ايضا - و من كلام له (ع) (40)، ص 82، خ (152)، ص 212 .

12 - لغت‏نامه دهخدا، شماره 48، چاپ تهران، 1338، انتشارات سازمان لغت‏نامه دهخدا، صص 737 و 738 .

15 - 13 - نهج‏البلاغه، ضبط نصه . . . : الدكتور صبحي الصالح، - ايضا - و من كلام له (ع)، (125) ص 182 و (205) ص 322 و (37) ص 81 .

16 - حماسه غدير، گردآوري و نگارش: محمدرضا حكيمي، چاپ تهران، 1396 ه . ق، انتشارات دفتر نشر فرهنگ اسلامي، ص 24 .

17 - نهج‏البلاغه، ضبط نصه: الدكتور صبحي الصالح - ايضا - و من كتاب له (ع) (145) ، ص 417; «النفس مظانها في غد حدث نتقطع آثارها و تغيب اخبارها و حفرة لوزيد في فسحتها و اوسعت‏يدا حافرها لاضغطها الحجر و المدر . . .» .

21 - 18 - نهج‏البلاغه، ماخذ پيشين، و من كلام له (ع) (224)، ص 346; نهج‏البلاغه، ترجمه جواد فاضل، چاپ نهم، 1360 ش، انتشارات مطبوعاتي علمي، ج 1، صص 44 و 45 .

23 - 22 - نهج‏البلاغه، ضبط نصه: الدكتور صبحي الصالح، - ايضا - و من كتاب له (ع)، (53 - كتبه للاشتر النخعي) ص 438، و خ (105) ص 152 .

24 - ماخذ پيشين، و من كتاب له (ع) (45)، (ص 417)، از برخي كتابها و مقالاتي كه تاكنون درباره زندگاني اميرمؤمنان علي (ع) نگاشته شده است، چنين برمي‏آيد: كه ملبوس آن حضرت از همه‏كس درشت‏تر و كم‏بهاتر بوده و بيش از يك نان خورش با نان - غالبا - جوين خود نمي‏خورده است، و گهگاه كه براي كار در مزرعه يا حفر قنات به خارج شهر مي‏رفته و با خود غذايي را به همراه مي‏برده است - به عمد - سر انبان نان خويش را مي‏بسته است كه مبادا فرزندانش از سر مهرباني آن را با روغني يا نان خورشي ديگر همراه سازند . داستان شب نوزدهم رمضان سال چهلم هجري يا شبانگاه ضربت‏خوردنش به دست ابن ملجم مرادي - كه براي افطاري به خانه دخترش - ام‏كلثوم - به مهماني مي‏رود، گواهي بر زهد خداپسندانه و انقلابي اوست . بدين معني كه وقتي چشمش به سفره‏اي كه ام‏كلثوم براي او با دو قرص نان جوين و كاسه‏اي از شير و مقداري نمك مهيا نموده است مي‏افتد، مي‏گويد و مي‏فرمايد: «مگر نمي‏داني كه پدرت به پيروي از رسول خدا (ص) هيچگاه - دو نان خورش با نان خود تناول نكرده است؟ پس به دخترش امر مي‏كند كه يكي از اين دو را از سفره بردارد و ام‏كلثوم به دستور وي، كاسه شير را برمي‏دارد و امام (ع) با نان و مقداري نمك روزه‏اش را مي‏گشايد .

25 - علي (ع)، نوشته دكتر علي شريعتي، چاپ تهران، 1361 ش، انتشارات نيلوفر، ص 101 .

28 - 26 - نهج‏البلاغه، ضبط نصه: الدكتور صبحي الصالح، - ايضا - و من كلام له (ع) (200)، ص 318، و من كتاب له (ع) (53)، صص 427 و 428، و خطبه (216) ص 335 .

29 - سوره مباركه شعرا/26، آيه 227 .

30 - سوره مباركه ابراهيم/14، آيه 42 .

31 - ماخوذ است از آيه 18 سوره مباركه آل عمران/3 «شهد الله انه لا اله الا هو و الملائكة و اولوالعلم قائما بالقسط . . .» .

32 - سوره مباركه حديد/57، آيه 25 .

33 - سوره مباركه نحل/16، آيه 90 .

34 - سوره مباركه نساء/4، آيه 58 .

35 - معراج السعادة، احمد نراقي، چاپ گراوري، تهران، 1332 ش، انتشارات كتابفروشي اسلاميه، ص 156 .

36 - بوستان سعدي (سعدي‏نامه)، تصحيح و توضيح: دكتر غلامحسين يوسفي، چاپ دوم، تهران، 1363 ش، انتشارات خوارزمي، ابيات 214، 229، 230، 232 .

41 - 36 - نهج‏البلاغه، ضبط نصه: الدكتور صبحي الصالح، - ايضا - خطب 173، 136 و 87، صص 247، 248 و 234، 235 و 119 و من حكم (73)، ص 480 و خ (175)، ص 250 .

43 - 42 - تنبيه الامه و تنزيه المله يا حكومت از نظر اسلام، آية الله علامه شيخ محمدحسين نائيني، با مقدمه و توضيحات: آية الله سيد محمود طالقاني، چاپ تهران، 1334 ش، صص 127، 120 و 121 .

44 - نهج‏البلاغه، ضبط نصه: الدكتور صبحي الصالح، - ايضا - و من كتاب له (ع) (53)، ص 430 .

45 سوره مباركه آل عمران/3 آيه 159 .

50 - 46 - نهج‏البلاغه، ضبط نصه: الدكتور صبحي الصالح، - ايضا - صص 430، 431 و 441 .

54 - 51 - ماخذ پيشين، صص 334، 335، 475 و 427 و 428 .

57 - 55 - همين ماخذ، صص 325، 418 و 438 و 439 .

58 - علي (ع)، نوشته: دكتر علي شريعتي، - همان - صص 110 و 111، نهج‏البلاغه، صبحي الصالح، - همان - خ 27 (فضل الجهاد) ص 69 .

66 - 59 - نهج‏البلاغه، ضبط نصه: الدكتور صبحي الصالح، - ايضا - صص 473 و 427، 119، 194، 346، 433، 183 و 421 .

/ 1