سيماي اخلاقي رهبر در آيينه نهج البلاغه
حسين رزمجو چكيده
در كتاب گرانقدر نهجالبلاغه، كه از لحاظ عظمت و عمق معاني و شيوايي و زيبايي الفاظ، تالي قرآن مجيد است و آنرا دون كلام خالق و فوق كلام مخلوق دانستهاند، در كنار حكمتها، معارف و رهنمودهاي آموزنده و زندگيساز و متنوع آن، كه چونان گوهرهاي فاخر و ذخاير نفيس دريايي است كرانه ناپيدا، مساله حكومت و رهبري جامعه اسلامي پايگاهي والا دارد و از اهميتي خاص برخوردار است . چنانكه در اغلب خطبهها، وصايا، خصوصا نامههايي كه امام علي بن ابيطالب (ع) در زمان خلافتش به نمايندگان خود يا كارگزاران حكومت اسلامي در مناطق مختلف دنياي آن روز اسلام نگاشته، ضمن رهنمودها و توصيههايي كه به آنان در اجراي قوانين الهي و برقراري عدالت اجتماعي فرموده است، صفات و مكارم اخلاقي را كه لازمه شخصيتيك رهبر و حاكم حقيقي مسلمان ميباشد، به خوبي مشخص و ارائه نموده است . بيگمان، اين صفات و ويژگيهاي اخلاقي كه در مقاله حاضر - به اجمال - پيرامون آنها بحثشده، بازتابي است از آنچه كه خود اميرمؤمنان (ع) بدان متصف و متخلق بوده و يا در واقع اين سيماي درخشان و منحصر به فرد خود اوست كه در آئينه نهجالبلاغه تجلي ميكند و الگوي كامل و مثل اعلايي را از رهبر جامعه اسلامي، به دست ميدهد . شايد بتوان گفت كه جامه رهبري و زمامداري جهان اسلام - پس از پيامبر اكرم (ص) و براي هميشه - تنها بر قامت مردانه امام علي (ع) برازنده باشد، چه به گفته دانشمند و نويسنده مصري سني مذهب - عبدالفتاح عبدالمقصود - مؤلف كتاب مشهور الامام علي بن ابي طالب: «من كه همواره اخلاق و موهبتهاي الهي يا آنچه را كه تشكيل دهنده شخصيت واقعي است، مقياس شناخت انساني قرار دادهام، بعد از محمد (ص) كسي جز علي (ع) را نديدهام كه بتواند در رديف او باشد . قصد من در اين سخن به طرفداري از تشيع نيست، بلكه اين رايي است كه حقايق تاريخ بدان گوياست . علي (ع) برترين مردي است كه مادر روزگار تا پايان عمر خود چون او نزايد . آري، او مجسمهاي از كمال و بزرگي است كه در قالب بشريت ريخته شده است» . يا به گفته شاعر:
مادر گيتي نزايد در جهان مثل علي
آسمان در تركشش گويي همين يك تير داشت
آسمان در تركشش گويي همين يك تير داشت
آسمان در تركشش گويي همين يك تير داشت
الف: حقمداري و خداترسي
حق، كه در معاني «درستي، حكم مطابق با واقع، ضدباطل و آنچه به عهده كسي ثابتباشد و اداي آن واجب» . (12) استعمال شده و لازمه رعايت و اداي آن خداترسي يا داشتن وجداني پاك و آگاه است، مهمترين ويژگي اعتقادي و اخلاقي است كه حاكم و رهبر اسلامي - از ديدگاه نهجالبلاغه - بايد دارا باشد و به تعبير امام علي (ع) اصولا كسي كه مدار انديشهها و گفتار و رفتارش، حق باشد و در همه چيز حق را ملاك ارزيابي قرار دهد، و از باطل بپرهيزد ولو آنكه عمل به حق برايش زيانمند و باطل براي او سودمند باشد، برترين مردم، نزد خداوند است: «ان افضل الناس عند الله من كان العمل بالحق احب اليه و ان نقصه و كرثه من الباطل و ان جر اليه فائدة و زاده» . (13) همانا برترين مردم نزد پروردگار، كسي است كه عمل به حق را بيشتر از باطل دوست داشته باشد، هر چند كه حق به او زيان رساند و اندوهگينش كند، و باطل به او سود رساند و بهرهمندش سازد . اهميتحقمداري و خداترسي حاكم اسلامي و تاكيدي را كه امام علي (ع) بر آن فرموده است، از جاي جاي نهجالبلاغه، همچنين از رخدادهاي آموزندهاي كه تاريخ درباره صاحب اين كتاب شريف به ياد دارد، ميتوان دريافت . از جمله در گفت و شنودي كه امام (ع) با طلحه و زبير به هنگامي كه از او شكايت ميكنند كه چرا با ايشان در كارهاي مسلمانان مشورت نميكند و از آنان كمك نميطلبد، چنين ميخوانيم: «رحم الله رجلا راي حقا فاعان عليه او راي جورا فرده و كان عونا بالحق علي صاحبه» . (14) خداي بيامرزد مردي را كه چون حقي ببيند، به آن كمك كند، و اگر ستمي را مشاهده ميكند از آن جلوگيري نمايد و همه قتياريگر صاحب حق باشد . و يا پس از واقعه نهروان و جنگ با خوارج، ضمن خطبهاي ميفرمايد: «. . . الذليل عندي عزيز حتي آخذ الحق له و القوي عندي ضعيف حتي آخذ الحق منه» . (15) شخص خوار ستمكش، تا آن هنگام كه حق او را ستمگر نگرفتهام، نزد من گرامي و ارجمند است و فرد توانمند ستمپيشه، تا زماني كه حق مظلوم را از او باز نستاندهام، ناتوان و حقير است . حقمداري، برجستهترين و درخشانترين نشانه سيماي معنوي رهبر جامعه اسلامي - در آئينه نهجالبلاغه - است و همچنان كه پيامبر اكرم (ص) به نقل ابوذر - در شان والاي اميرمؤمنان (ع) فرموده است: «علي مع الحق و الحق مع حيث كان» . (16) رهبران جوامع اسلامي - همواره و در همه چيز: در داوريها، در صدور فرمانها، در انتخاب مشاوران و عاملان و كارگزاران ولايت و حكومت و . . . بايد حق را ملاك اعمال خويش قرار دهند و مخصوصا ارزش دولتمردان خود را با حق بسنجند نه حق را با ايشان تا هيچگاه حق را فداي مصلحت نكند و پيوسته از اين هراسناك باشند كه در تشخيص و اجراي حق غفلت ورزند كه به عقوبت الهي و عدل خداوندي گرفتار شوند . خداترسي، كه خود لازمه حقمداري و از ويژگيهاي رهبر اسلامي است، از ديگر موضوعات خطيري است كه در اغلب خطبهها و نامههاي نهجالبلاغه درباره اهميت آن بحثشده است . از جمله در نامهاي كه امام علي (ع) به عثمان بن حنيف - استاندار خود در استان بصره - نگاشته (17) و او را با اين سخنان به جزاي الهي و فرجام كار غافلان از خدا بيخبر - هشدار داده است، چنين آمده: «چون جايگاه فرداي عمرمان تنگناي گوري است، كه در تاريكي آن آثار زندگي پنهان و به دست فراموشي سپرده ميشود و گودال گور، چونان غمكدهاي است كه اگر دستي را براي گشايش آن باز كنيم، جز فشار خاك و سنگ چيز ديگري را نخواهيم يافت . بنابراين، همت و كوشش من در مدت زندگاني، اين است كه نفس خويش را با استمداد از پرهيزكاري تربيت و خوار كنم، تا در روز ترسناك رستاخير - يوم الخوف الاكبر - روحم آسوده و در پيشگاه الهي سرافراز و روسپيد باشم . و يا در داستانهايي چون: عقيل و آهن تفتيده (18) و اشعثبن قيس و حلواي اهدايي (19) او، درباره خداترسي حاكم اسلامي، اعتقاد راسخش را به قيامت و بازخواست الهي، چنين بيان داشته است: (20) «سوگند به خدا كه دوست ميدارم بستر آسايشم را بر خارهاي تن گزاي بيابان بگسترانم و شب - همه شب - بر آن بالين گزنده ناهموار بيدار مانم . راضيم كه مرا با زنجيري آهنين سخت فروبندند و در كوه و صحرا بر سنگ و خاك بكشانند، ولي هرگز رضايت نخواهم داد كه قلبي از رفتار منو خاطري از كردارم چنان پريشان و آزرده گردد، كه خداي خويشتن را با آلايش وجدان و دامن آلوده ديدار كنم . . . مگر نه اين است كه پس و پيش و دير يا زود در تنگناي گور خواهم خفت، و در اولين لحظه كه چشم از جهان فروبنديم، ديده به روي پروردگار دادگر ميگشاييم؟ من از روز بازپرسي و محضر عدل خداوند، سختبيمناكم» . . . . برادرم عقيل كه مردي ناتوان و نابيناست، وقتي به سراغم آمد، كودكان معصوم خود را كه از فرط بينوايي، چهرهاي نيلگون داشتند، در پيشگاه من به شفاعتحاضر كرده بود بلكه بتواند يك صاع گندم بيش از حقوق مقرر خود از بيتالمال استفاده كند . نميتوانم بگويم كه با چه زبان، شرح فقر و تهديستي خود را ميداد و چگونه در انجام تقاضاي خود تضرع و ناله ميكرد . چه بسا روزها كه با اصرار و تكرار، خواهش خود را تجديد مينمود . من در پاسخ او هميشه خاموش بودم و نالههاي جگرخراشش را به خونسردي و با بياعتنايي گوش ميدادم . اما او از سكوت من - گويي - چنين نتيجه گرفته بود، كه ممكن است دينم را به دنياي او بفروشم و براي آسايش برادرم، در مال ديگران خيانت كنم . تا روزي آهن پارهاي را در آتش سرخ كردم و به انتظار عقيل، آن شراره جانگداز را گرم نگهداشتم . همين كه براي آخرين دفعه از تيرهبختي خود سخن گفت و تهيدستي خويش را عذر خيانت من قرار داد، پاره آتش را به جاي سكه طلا در دستش گذاردم . «چنان فرياد كرد، كه پنداشتم هم اكنون بدرود زندگي خواهد گفت و سراپاي وجودش از گرمي مشتعل خواهد گرديد . مانند شتري كه در قربانگاه ميان خون خود ميغلطد، فريادهاي سهمناك ميكشيد . به او گفتم: اي عقيل! مادر به عزايت گريه كند، تو از اين پاره آهني كه انساني آنرا به بازيچه گداخته است، چنين مينالي؟ ! ولي من، من آتشي را كه از خشم پرودگار شعله ميزند، چگونه تحمل نمايم؟ (21) لزوم حقمداري و خداترسي را اميرمؤمنان كه از سوي ديگر از سوي خطاب به مسئولان جامعه اسلامي، و از طرفي به قاطبه مسلمانان با چنين عباراتي بيان فرموده و آنان را به رعايتحقوق مستضعفان نيازمند دعوت كرده است: «ثم الله الله في الطبقة السفلي من الذين لا حيلة لهم من المساكين و المحتاجين . . . و احفظ لله ما استحفظك من حقه فيهم» . (22) پس - اي رهبران - از خداي بترسيد! از خداي بترسيد! درباره طبقه تهيدستان و نيازمندان، كه چارهاي برايشان در رفع فقر و محروميت، نيست . . . . و براي رضايتخداوند، آنچه را پروردگار از حق خود به شما امر فرموده است، بجاي آريد! «فالله الله ان تشكوا الي من لا يشكي شجوكم و ينقض برايه ما قد ابرم لكم انه ليس علي الامام الا ما حمل من امر ربه الابلاغ في الموعظة و الاجتهاد في النصيحة و الاحياء للسنة و اقامة الحدود علي مستحقيها و اصدار السهمان علي اهلها فبادروا العلم من قبل تصويح نبته» . (23) اي مردم! از خداي بترسيد و شكايت پيش كسي (رهبر و زمامداري) كه اندوهتان را نميتواند برطرف كند، نبريد، و از شخصي كه به راي خود، احكام الهي را كه بدان اعتقادي استوار داريد، ميشكند، استمداد ننماييد . به تحقيق، وظيفه رهبر جز قيام به آنچه پروردگارش به وي امر فرموده نيست . وظايف او: كوشش در موعظه و پند دادن به مردم و زنده نگهداشتن رفتار رسول خدا (ص) و اجراي قوانين و حدود الهي و احقاق حق مردم و رساندن سهم بيتالمال به صاحبانش است . اي مردم! در غير طريق حق گام منهيد و دست ارادت و بيعتبه سوي هر بيخبر از احكام دين دراز نكنيد و براي كسب دانش دين پيش از آنكه گياه آن بخشكد (قبل از آنكه امام و يا جانشين راستين او از ميانتان برود) بشتابيد . حقمداري و خداترسي، كه به جرات ميتوان آن را مهمترين خصلت، يا گل سرسبد مكارم اخلاقي زمامدار اسلامي دانست، خود پديدآرنده صفات پسنديده ديگري خصوصا زهدورزي و بياعتنايي به زخارف فريباي دنيا و سادگي در لباس و خوراك و ديگر وسايل زندگي و همرنگي با طبقات فقير جامعه و فروتني و افتادگي در شخص رهبر است . چنانكه مظاهر بارز اين خلقيات را در وجود مقدس شخص امام علي (ع) و در رخدادهاي آموزنده و جالبي كه از زندگي پربركت آن حضرت نقل شده است، ميتوان ديد . به عنوان مثال، او در چند جاي از نهجالبلاغه - از جمله در نامه معروف خود به عثمان بن حنيف انصاري و در فرمان تاريخياش به مالك اشتر نخعي، بر زهدورزي و بياعتنايي و رويگرداني رهبران اسلامي از لذات زودگذر مادي و قناعت پيشگي و سادگي در لباس و خوراك تكيه فرموده و وضع و شيوه زندگي خود را - كه در واقع بايد الگويي باشد براي همه زمامداراني كه دم از غمخواري مردم ميزنند - اين گونه توصيف نموده است: «الا و ان امامكم قد اكتفي من دنياه بطمريه و من طعمه بقرصيه الا و انكم لا تقدرون علي ذلك و لكن اعينوني بورع و اجتهاد و عفة و سداد فوالله ما كنزت من دنياكم تبرا و لا ادخرت من غنائمها وفرا و لا اعددت لبالي ثوبي طمرا» . (24) همانا، آگاه باشيد كه رهبر شما از دنياي خود به دو جامه كهنه و از خوراكيهاي آن روزانه به دو قرص نان اكتفا كرده است، و بدانيد كه شما توانايي انجام چنين رفتاري را نداريد، اما مرا با پرهيزكاري و كوشايي و پاكدامني و درستكاريتان ياري كنيد و به خداي سوگند كه من از دنيايتان زر و سيمي نيندوختهام و از غنايم آن مالي را ذخيره نكردهام و جز كهنه جامهاي كه بر تن دارم، تنپوش ديگري ندارم . نكتهاي كه تذكر آن به عنوان جملهاي معترضه - در اين ضرور مينمايد، اين است كه زهدورزي علي (ع) كه منبعث از حقمداري و خداترسي و بشردوستي اوست «يك زهد انقلابي است، نه از نوع زهد آنان كه خود را در دنيا از پول و نان و لذت و موارد مشروع محروم ميكنند، به منظور اينكه همه اين موارد را فقط خودشان در آخرت بدست آرند . . . اين جا كم ميخورند، براي آنكه آنجا بيشتر بخورند و اين خود نوعي معامله است كه با تقدير خودشان كردهاند . اصلا مال دنيا را بد ميپندارند، اما زهد علي (ع) يك زهد انقلابي است و عبارت است از تحمل فقر، تحمل گرسنگي براي مبارزه با گرسنگي . صرفنظر كردن از نان خويش، براي به دست آوردن نان مردم . همچنين از نظر زندگي فردي، هر چه بيشتر سبكبار و بينياز بودن به نان و نمكي سير شدن و خود و خانواده خويش را سير كردن تا در مبارزه براي سير كردن مردم گرسنه زمان خود هيچگونه سنگيني بار زندگي فردي نداشتن .» (25) و اين گونه زهد انقلابي خداپسندانه است كه او را به صداقت، صراحت و دقت در اجراي اوامر الهي و برقراري عدالت اجتماعي، و ضوابط را به جاي روابط در كار حكومت اعمال كردن، واميدارد، و چون نحوه عملش توام با اخلاص و صداقت و پاكي است او را در چشم كساني كه ماكياولوار وجود مقدسش را با چهرههايي چون: معاويه و عمر و عاص ميسنجند و لازمه سياستمداري را در خدعه و نيرنگ و فرصتطلبي و دورويي ميدانند، بيتدبير و سادهلوح و سادهانديش جلوهگر ميكند، و بدين جهت است كه ناگزير در جواب كوتهانديشاني بيخبر از معارف الهي و دور از زهدورزي واقعي، كه معاويه را از او سياستمدارتر ميدانند، عبارات ذيل را از سر درد، بيان ميفرمايد: «و الله ما معاوية بادهي مني و لكنه يغدر و يفجر و لو لا كراهية الغدر لكنت من ادهي الناس و لكن كل غدرة فجرة و كل فجرة كفرة و لكل غادر لواء يعرف به يوم القيامة و الله ما استغفل بالمكيدة و لا استغمز بالشديدة» . (26) به خداي سوگند، معاويه از من زيركتر نيست، ولكن او حيلهگر است و فاسد، و اگر زشتي خدعه و نيرنگ نبود - به شما نشان ميدادم - كه من زرنگترين مردم هستم، اما هر نيرنگ و فريبكاري، نوعي فسق و تباهي است . و در هر فسقي، گناه و نافرماني خداي وجود دارد، و در رستاخيز براي هر حيلهگر پيمانشكني، پرچمي (نشانهاي) است كه بدان شناخته ميشود . قسم به پروردگار، كه من غفلت نميكنم تا دربارهام خدعه ورزند و در حل گرفتاريهاي زندگي ناتوان نيستم . فرق من با معاويهصفتان در اين است كه آنان پيرو شيطان و گرفتار هواي نفس خود هستند، و من در هر امري خداي و فرمانهاي او را در نظر دارم و مدار كار و ارزشگزاريهايم بر حق و خشنودي خداست . عبارات حكيمانه ذيل كه از نامه مشهور امام (ع) به مالك اشتر نخعي نقل ميشود، مبين ورع، تواضع و زهدورزي انقلابي و خداپسندانهاي است كه خود بدان متخلق بوده و كليه زمامداران و رهبران اسلامي را به تخلق بدان خلقيات، توصيه فرموده است: «فاملك هواك و شح بنفسك عما لا يحل لك فان الشح بالنفس الانصاف منها فيما احبت او كرهت . . . و اذا احدث لك ما انت فيه من سلطانك ابهة او مخيلة فانظر الي عظم ملك الله فوقك و قدرته منك علي ما لا تقدر عليه من نفسك فان ذلك يطامن اليك من طماحك و يكف عنك من غربك و يفيء اليك بما عزب عنك من عقلك اياك و مساماة الله في عظمته و التشبه به في جبروته فان الله يذل كل جبار و يهين كل مختال» . (27) بر هواي نفس خود مسلط باش! و بر نفس خويش، از آنچه برايتحلال و روا نيستبخل بورز! زيرا بخلورزي به نفس - در آنچه او را خوش آيد يا ناخوشايند باشد، نوعي انصاف و دادگري است . . . و هرگاه امارت و حكومتبرايت كبر و خودپسندي پديد آرد، بزرگي و شوكتسلطنتخداوند را كه فوق قدرت توست، به ياد آر! تا كبر و سركشي تو فرونشيند . و سرافرازي را از تو بازدارد، و خردي را كه از تو دور گشته استبه سويتبازگردد، و بر حذر باش كه خود را در بزرگي و توانايي با خداوند برابر نشمري و مانند نداني، زيرا خداوند هر گردنكش متكبري را خوار و پست گرداند . و يا با اين گونه اندرزها، زمامداران را از خودستايي و استكبار، برحذر ميدارد و به فروتني و شكستهنفسي دعوت ميفرمايد: «ان من اسخف حالات الولاة عند صالح الناس ان يظن بهم حب الفخر و يوضع امرهم علي الكبر و قد كرهت ان يكون جال في ظنكم اني احب الاطراء و استماع الثناء و لستبحمد الله كذلك . . . فلا تكلموني بما تكلم به الجبابرة و لا تتحفظوا مني بما يتحفظ به عند اهل البادرة و لا تخالطوني بالمصانعة» . (28) از پستترين حالات فرمانروايان نزد مردم نيكوكار، آن است كه گمان دوستداري فخر و خودستايي به آنها برده شود، و رفتارشان حمل به كبر و خودخواهي گردد، و من زشت ميدارم از اين كه به انديشه شما راه يابد كه ستودن و شنيدن ستايش را از شما دوست دارم و سپاس خداي را كه چنين نيستم . . . پس با من سخناني كه براي خوشامد گردنكشان - گفته ميشود - ، نگوييد . آنچه را از مردم خشمگين، خودداري و پنهان ميكنيد، از من پنهان مداريد! و به مداراة و چاپلوسانه با من رفتار ننماييد . ب: دادگري و ظلمستيزي
پس از حقمداري و خداترسي، مهمترين ويژگي اخلاقي كه به اعتقاد صاحب نهجالبلاغه شريف، بايد در رهبر جامعه اسلامي باشد، خصلت عدالتخواهي و ستمستيزي است . اگر عدالت را به مفهوم: اصل برابري طبقاتي و تساوي حقوق انساني در جامعه، و نفي هرگونه تبعيض با رعايت استحقاقها، و رساندن حق، به ذيحق، در نظر گيريم و ظلم را به معني اعم آن شامل: همه قبايح شرعي و عقلي بدانيم و از گناهان بزرگ به حساب آريم، و از طرفي با توجه به اين كه خداوند فرجام دردناك ظالمان را با چنين تعبيرات خبر داده است: «و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون» (29) «فلا تحسبن الله غافلا عما يعمل الظالمون» . ( 30) مالا ارزش دادگري و ظلمستيزي و لزوم آن در زمامدار جامعه اسلامي مشخصتر ميشود . بيگمان، عدالت از اصول اساسي در اداره جامعه به شمار ميرود و عنوان مقدس ظل اللهي شايسته رهبران عادلي است كه متخلق به اخلاق الله شدهاند، زيرا عدالت، از صفات خداوندي است كه خويشتن را «قائما بالقسط» (31) خوانده و انتظام كائنات و پيدايش شب و روز و ابر و باد و مه و خورشيد و فلك و آفرينش انسان و ساير مخلوقات را بر پايه عدل قرار داده است . به تصريح قرآن مجيد، هدف از ارسال پيامبران برقراري عدالت در جوامع انساني است: «لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط» . (32) و خداوند خود به كرات مردمان را اين گونه به دادگري و نيكوكاري دعوت فرموده است: «ان الله يامر بالعدل و الاحسان» . (33) «اذا حكمتم بين الناس ان تحكموا بالعدل» . (34) و يا چنين حكمتهايي را درباره اهميت دادگري - خطاب به زمامداران خداشناس جوامع انساني - بر زبان پيامبر عدالت گسترش جاري ساخته است كه: «يك ساعت عدالت كردن حاكم اسلامي بهتر است از عبادت هفتاد سالهاي كه جميع روزهاي آن را عابد با روزه و شبهايش را با طاعت و نيايش حق سپري كند .» (35) آنچه مسلم است اين كه ثمرات دادگري و ظلمستيزي حاكم اسلامي فراوان است و از جمله بركات آن محبوبيت رهبر و بقاي نام نيك او، دوام حكومت، آبادني و وفور نعم خداوندي و آسودگي و خرسندي مردم و فراهم شدن زمينه شكوفايي و رشد استعدادها در آحاد مستعد جامعه و رسيدن حق به حقدار است . چه به گفته شيخ اجل سعدي:
چو حاكم به فرمان داور بود
گزند كسانش نيايد پسند
و گر در سرشت وي اين خوي نيست
فراخي در آن مرز و كشور مخواه
از آن بهرهورتر در آفاق كيست
كه در ملكراني به انصاف نيست (36)
خدايش نگهبان و ياور بود
كه ترسد كه در ملكش آيد گزند
در آن كشور آسودگي روي نيست
كه دلتنگ بيني رعيت ز شاه
كه در ملكراني به انصاف نيست (36)
كه در ملكراني به انصاف نيست (36)
ب: واعظ غيرمتعظ نبودن
«من نصب نفسه للناس اماما فليبدا بتعليم نفسه قبل تعليم غيره و ليكن تاديبه بسيرته قبل تاديبه بلسانه و معلم نفسه و مؤدبها احق بالاجلال من معلم الناس و مؤدبهم» . (40) كسي كه خود را پيشواي مردم كرده است، بايد پيش از ياد دادن به ديگران، نخستبه تعليم خويش بپردازد و قبل از ادب كردن مردم به وسيله زبان و گفتار، به شيوه عمل و رفتار خويش آنان را ادب كند . همانا آموزنده نفس خود، - از لحاظ بزرگداشت و احترام - از ادبكننده مردم سزاوارتر است . «ايها الناس اني و الله ما احثكم علي طاعة الا و اسبقكم اليها و لا انهاكم عن معصية الا و اتناهي قبلكم عنها» . (41) اي مردم به خدا سوگند، من هيچگاه شما را به فرمانبري خداوند فرانخواندهام، مگر آنكه در عمل كردن بدان فرمان، بر شما پيشي جستهام و شما را از چيزي منع نكردهام جز آنكه قبل از شما خودم از آن دوري جستهام . ج: رايزني با مشاوراني فرزانه، پرهيزكار و مسئول و شجاع
از وظايف مهم رهبر جامعه اسلامي، مشاورت دائمي با فرزانگاني متقي و شجاع است . او بايد در انتخاب چنين مشاوراني دقت كافي مبذول دارد و همه وقت اين معيار ارزنده را كه در حديثي ماثور از رسول اكرم (ص) وجود دارد: «يعرف الرجال بالحق لا الحق بالرجال» . (42) پيش چشم داشته باشد و بدان عمل كند . كه در غير اين صورت، اگر مشاوران و اطرافيان نزديك او را كساني تشكيل دهند، كه ظاهرا در زي علم و تقوي باشند، اما در باطن به زيور پرهيزكاري و پاكدامني آراسته نباشند، طبعا در قلمرو حكومت چنين حاكمي، خودمحوري، باندبازي و روابط، جاي خدامحوري و ضوابط و قواعد و قوانين الهي را ميگيرد و مالا استبداد ديني كه به مراتب از استبداد سياسي خطرناكتر استبر جامعه حكمفرما ميشود و سرنوشت مردم به دست گروهي مغلطهكار متظاهر فريبكار ميافتد و اينان كه نقش تخريبشان در آن است كه: «مطالب و سخناني را از دين ميگيرند و ظاهرا خود را آن طور كه جالب عوام سادهلوح باشد، ميآرايند و مردمي را كه از اصول دين بيخبرند و با اساس دعوت پيامبران، آشنايي ندارند ميفريبند و مطيع خود ميسازند و عاقبتبه اين روش فرينده به نام غمخواري دين و نگهداري آئين - ظل الشيطان را بر سر عموم ميگسترانند و در زير اين سايه شوم جهل و ذلت مردم را نگاه ميدارند و چون اين دسته با عواطف پاك مردم سروكار دارند و ضمنا در لباس دين هستند و در سنگر دين نشستهاند، خطرشان بيشتر و دفعشان دشوارتر است . . . و به نص آيات: «اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله» (43) اطاعت از اينان شرك به ذات الهي ميباشد . و از اين روست كه امام علي (ع) با چنين هشدارهايي زمامداران اسلامي را به انتخاب مشاوران و نديماني مصلح و متخلق به سجاياي كريمه دعوت ميفرمايد: «و لا تدخلن في مشورتك بخيلا يعدل بك عن الفضل و يعدك الفقر و لا جبانا يضعفك عن الامور و لا حريصا يزين لك الشره بالجور فان البخل و الجبن و الحرص غرائز شتي يجمعها سوء الظن بالله» . (44) اي مالك بنابر فرمان خداوند كه فرموده است: «و شاورهم في الامر فاذا عزمت فتوكل علي الله» . (45) در كارهايت مشورت كن! اما بخيل را در رايزني خود راه مده كه تو را از نيكي كردن و بخشش بازميدارد و از تهيدستي و فقر ميترساند . همچنين با ترسو مشورت مكن! زيرا او ترا در اقدام به عمل، سست ميكند و شخص حريص را براي مشاورت با خود برمگزين! چه آزمند به واسطه منافع خويش، ستمگري به مردم را در نظرت پسنديده جلوهگر ميكند . پس بدان كه خست و ترس و آز، غرايزي گوناگون است كه بدگماني به خدا، آنها را در انسان گردميآورد . «. . . الصق باهل الورع و الصدق ثم رضهم علي الا يطروك و لا يبجحوك بباطل لم تفعله فان كثرة الاطراء تحدث الزهو و تدني من العزة» . (46) و خود را با پرهيزكاران و راستكاران پيوند ده و با آنان همنشين باش! و به ايشان بياموز و وادارشان كن كه ترا بسيار نستايند و در اين كه كار ناشايستهاي انجام ندادهاي تو را با تملقگويي خود شاد كنند، زيرا زيادهروي در ستايش شخص را خودپسند و سركش ميكند . «و اكثر مدارسة العلماء و مناقشة الحكماء في تثبيت ما صلح عليه امر بلادك و اقامة ما استقام به الناس قبلك» . (47) و درباره استوار كردن آنچه آرامش و نظم را در شهرهاي تحتحاكميت تو برقرار ميكند و در برپاداشتن آنچه مردم بيش از تو برپا داشتهاند ياري ميدهد، با فرزانگان مشاورت و با راستگويان و درستكرداران مذاكره كن . نكته بسيار ظريف و آموزندهاي كه در فرمانهاي امام علي (ع) در نامه معروف خود به مالك اشتر ملاحظه ميشود، توصيهاي است كه آن حضرت به رهبران جوامع اسلامي در ارتباط با مشاوران، و خويشاوندان و نزديكانشان فرموده و زمامداران را از خويشان و نزديكاني كه خداترس و دادگر نيستند، برحذر داشته است . «. . . ان للوالي خاصة و بطانة فيهم استئثار و تطاول و قلة انصاف في معاملة فاحسم مادة اولئك بقطع اسباب تلك الاحوال و لا تقطعن لاحد من حاشيتك و حامتك قطيعة و لا يطمعن منك في اعتقاد عقدة تضر بمن يليها من الناس في شرب او عمل مشترك يحملون مئونته علي غيرهم فيكون مهنا ذلك لهم دونك و عيبه عليك في الدنيا و الآخرة» . (48) يقينا حكمرانان را نزديكان و خويشاني است كه به خودسري و گردنكشي و تجاوز به مال مردم و بيانصافي خو گرفتهاند، پس ريشه و پايه شرارت ايشان را با از بين بردن موجبات آن صفات نكوهيده قطع كن! و به احدي از آنان كه پيرامونت هستند، و به كسي از خاندان خويشاوندانت زميني را واگذار مكن و بايد هيچكس در تو به گرفتن مزرعه و كشتزاري كه به وسيله آن به مردم زيان رساند و يا موجب خسارت همسايهاش در آبشخور يا كار مشترك ديگري گردد، طمع نبندد، زيرا در صورت چنين رخدادي، سود گوارايي براي آن آزمندان فراهم خواهد شد، و عيب و سرزنش آن در دنيا و آخرت بر تو خواهد بود . د - انتخاب كارگزاران و ماموراني خوشنام، راست كردار و خداترس براي اداره جامعه
«ان شر وزرائك من كان للاشرار قبلك وزيرا و من شركهم في الآثام فلا يكونن لك بطانة فانهم اعوان الاثمة و اخوان الظلمة . . . فاتخذ اولئك خاصة لخلواتك و حفلاتك ثم ليكن آثرهم عندك اقولهم بمر الحق لك و اقلهم مساعدة فيما يكون منك مما كره الله لاوليائه واقعا ذلك من هواك» . (49) بدترين وزيران تو (كساني كه بر امور كشور ميگماري و از راي آنان كمك ميطلبي) كساني هستند كه پيش از تو وزير و شريك اشرار و بدكرداران بودهاند، و ايشان را در ارتكاب گناه و كارهاي ناشايستياري كردهاند . . . پس از ميان كساني كه بزهكاران و ستمكاران را مددكار نبودهاند، افراد صالحي را براي وزارت و كارگزاري امور حكومت انتخاب كن! و ايشان را در خفا و آشكار، از نزديكان خود قرار ده! و بايد برگزيدهترين آنان نزدت وزيري باشد كه سخن تلخ حق به تو بيشتر گويد و كمتر تو را در گفتار و كرداري كه خداي براي دوستانش نميپسندند، بستايد . اگر چه سخن تلخ حق و ستايش كمتر تو در آنچه ميخواهي، سبب دلتنگي و رنجش خاطرت شود . «و لا يكونن المحسن و المسيء عندك بمنزلة سواء فان في ذلك تزهيدا لاهل الاحسان في الاحسان و تدريبا لاهل الاساءة» . (50) و نبايد نيكوكاران و بدكرداران نزد تو يكسان و در يك مرتبه باشند - كه در اين صورت - نيكان را از نيكي كردن بيرغبت كند و بدان را به اعمال ناپسند بيشتر وادارد . در مورد افراد چاپلوس فرصتطلبكه از زيانبارترين عوامل در كار مديريت جامعه، و اغواي احتمالي شخص زمامدار هستند، و اجتناب از آنان; امام علي (ع) در جواب مردي از اصحاب خود كه با درازگويي تملقآميزش به ستايش آن حضرت ميپردازد، چنين فرموده است: «ان من حق من عظم جلال الله سبحانه في نفسه و جل موضعه من قلبه ان يصغر عنده لعظم ذلك - كل ما سواه . . . ان من اسخف حالات الولاة عند صالح الناس ان يظن بهم حب الفخر و يوضع امرهم علي الكبر و قد كرهت ان يكون جال في ظنكم اني احب الاطراء و استماع الثناء و لست - بحمد الله - كذلك» . (51) كسي كه عظمتخداوند و بلندي قدر پروردگار در نظر و قلبش جاي دارد، شايسته است كه عظمت غيرخدا نزد او حقير و ناچيز باشد . . . به درستي كه از پستترين حالات حكمروايان نزد مردم نيكوكار، اين است كه گمان دوستداري فخر و خودستايي به آنان برده شود و رفتارشان حمل بر خودخواهي ايشان گردد . من زشت ميپندارم از اين كه تصور كنيد شنيدن مدح و ستايش را از شما دوست دارم . سپاس خداي را كه چنين نيستم . همچنين امام (ع) در جريان سفر شام به منظور جنگ با معاويه در صفين، كه در شوال سال 37 - هجري اتفاق ميافتد، هنگامي كه گروهي از دهقانان شهر انبار در مواجهه با آن حضرت، از اسبهايشان پياده ميشوند و به قصد بزرگداشت امام در برابرش چاپلوسانه خم ميشوند و به ستايش او ميپردازند، با شگفتي ميفرمايد: «ما هذا الذي صنعتموه فقالوا خلق منا نعظم به امراءنا فقال و الله ما ينتفع بهذا امراؤكم و انكم لتشقون علي انفسكم في دنياكم و تشقون به في آخرتكم» . (52) اين چه كاري بود كرديد؟ گفتند: اين خوي و عادت ديرينه ماست كه فرمانروايان خود را بدين طريق احترام ميكنيم . پس امام - در مقام نكوهش فروتني براي غيرخدا - فرمود: سوگند به خداوند كه حكمروايان شما، از اين عملتان سودي نميبردند شما نيز خويش را با اين گونه اعمال در دنيا به رنج ميافكنيد و در آخرت به سختي گرفتار ميكنيد . و عبارات ذيل كه از عهدنامه مالك اشتر نقل ميشود، امام خطاب به همه زمامداران اسلامي، آنان را با اين گونه تذكرات حكيمانه، از غرور و تكبر و مجالستبا افراد چاپلوس فرومايه - پرهيز ميدهد: «. . . و اذا احدث لك ما انت فيه من سلطانك ابهة او مخيلة فانظر الي عظم ملك الله فوقك و قدرته منك علي ما لا تقدر عليه من نفسك فان ذلك يطامن اليك من طماحك» . (53) هر گاه قدرت فرمانروايي برايت موجب كبر و خودپسندي شود، به عظمتخداوند كه فوق توست و به توانمندي ذات مقدس او و چيزهايي كه بر آن قدرت نداري، بينديش! كه اين گونه تفكر، كبر و سركشي را در تو فرومينشاند و سرافرازي را از تو ميگيرد . بنابراين، از ديگر ويژگيهاي اخلاقي كه در سيماي روحاني حاكم و رهبر اسلامي - در آئينه - نهجالبلاغه - به چشم ميرسد، منزه بودن از تفرعن و تعين در رفتار و گفتار و پندار است . زيرا تجمل در وسايل زندگي و داشتن خدم و حشم و پايبندي به تشريفات و مراسم فريباي چشمافساي گوش پركني كه امروز در زندگي پرخرج و عريض و طويل سران و دولتهاي جهان - خصوصا به هنگام ملاقاتها، جشنها، بازديدها يا به هنگام رفت و آمد آنان به كشورهاي ديگر معمول است، از جمله اعمالي است كه از قدر معنوي رهبر اسلامي ميكاهد و از طرفي بذر دنيادوستي و تمايل به زخارف مادي و حسادت و كينهتوزي را در دل افراد ضعيف نفس رياستطلب يا كساني كه - في قلوبهم مرض - ميباشند و در قاطبه مردم بينواي محروم، غم حقارت و مسكنت را تشديد ميكند . غمخواري و شفقتبه مردم خصوصا به طبقات محروم مستضعف جامعه
از نامه امام (ع) به مالك اشتر:
«و اشعر قلبك الرحمة للرعية و المحبة لهم و اللطف بهم و لا تكونن عليهم سبعا ضاريا تغتنم اكلهم فانهم صنفان اما اخ لك في الدين و اما نظير . . . فاعطهم من عفوك و صفحك مثل الذي تحب و ترضي ان يعطيك الله من عفوه و صفحه» . (54) اي مالك! مهرباني با رعيت را در دل خود جاي ده، و با آنان خوشرفتار باش و نسبتبه مردم، همانند جانوري كه خوردنشان را غنيمت داند، مباش، زيرا مردمان به دو دسته تقسيم ميشوند: يا مسلمان و برادر ديني تو هستند، و يا غيرمسلمان، ولي در آفرينش مانند تو ميباشند . . . پس با مهرباني و گذشتخودت ايشان را عفو كن همانگونه كه دوست داري، خداي تو را بيامرزد و مورد بخشايشت قرار دهد . «ان الله تعالي فرض علي ائمة العدل ان يقدروا انفسهم بضعفة الناس كيلا يتبيغ بالفقير فقره» . (55) خداوند متعال بر رهبران دادگر واجب فرموده است كه خود را با مردمان تنگدستبرابر نهند، تا اين كه فقير و تنگدست پريشانيش بر او فشار نياورد و نگران نسازد . از نامه امام (ع) به عثمان بن حنيف انصاري:
«. . . هيهات ان يغلبني هواي و يقودني جشعي الي تخير الاطعمة و لعل بالحجاز او اليمامة من لا طمع له في القرص و لا عهد له بالشبع او ابيت مبطانا و حولي بطون غرثي و اكباد حري . . . ا اقنع من نفسي بان يقال هذا امير المؤمنين و لا اشاركهم في مكاره الدهر او اكون اسوة لهم في جشوبة العيش . . .» . (56) چه دور است كه خواهش نفساني بر من چيره شود، و بسياري حرص مرا به برگزيدن غذاهاي رنگارنگ وادارد، در حالي كه شايد به حجاز يا يمامه كسي باشد كه به قرص ناني نيازمند باشد! ! هيهات كه من با شكم سير بخوابم در حالي كه پيرامونم شكمهاي گرسنه و جگرهايي گرم از تشنگي به سر برند! . . . آيا من ميتوانم تنها به اين خرسند باشم كه مرا زمامدار مؤمنان خطاب كنند در صورتي كه در سختيهاي روزگار با آنان شريك و همدرد و در بهرهوري از تلخكاميها پيشواي آنان نباشم . «. . . ثم الله الله في الطبقة السفلي من الذين لا حيلة لهم من المساكين و المحتاجين و اهل البؤسي و الزمني فان في هذه الطبقة قانعا و معترا و احفظ لله ما استحفظك من حقه فيهم و اجعل لهم قسما من بيت مالك و قسما من غلات صوافي الاسلام في كل؟ ؟ . . . و لا تصعر خدك لهم و تفقد امور من لا يصل اليك منهم ممن تقتحمه العيون و تحقره الرجال ففرغ لاولئك ثقتك من اهل الخشية و التواضع فليرفع اليك امورهم ثم اعمل فيهم بالاعذار الي الله يوم تلقاه فان هؤلاء من بين الرعية احوج الي الانصاف من غيرهم و كل فاعذر الي الله في تادية حقه اليه و تعهد اهل اليتم و ذوي الرقة في السن ممن لا حيلة له . . .» . (57) . . . پس از خدا بترس! از خداي بترس درباره طبقه پايين جامعه يا افراد درمانده و گفتار رنج و ناتواني، زيرا در اين گروه هم كساني هستند كه ذلت و ناتواني خود را اظهار ميكنند و هم افرادي كه به عطا و بخشش نيازمندند، ولي به واسطه داشتن عزت نفس، نياز خود را اظهار نميكنند پس به منظور رضاي خداوند آنچه را كه از حق خود درباره ايشان به تو امر فرموده استبه جاي آور! و بخشي از بيتالمال را كه در دست توست و قسمتي از غلات را در هر شهري به آنان اختصاص بده . . . و از روي گردنكشي از ايشان روي مگردان! و كارهاي كساني را كه به تو دسترسي ندارند و مردم، آنان را با ديده خواري مينگرند، رسيدگي كن! و امين خود را كه خداترس و فروتن باشد براي بررسي احوال ايشان قرار ده تا وضع حالشان را به تو خبر دهد . آنگاه درباره ايشان چنان رفتار كن كه روزي كه خداي را ملاقات خواهي كرد، عذرت پذيرفته شود، زيرا اين طبقه در بين رعيت - به دادگري - از ديگران نيازمندترند . پس، در اداي حق هر يك از ايشان نزد خداوند عذر و حجت داشته باش و درباره يتيمان خردسال و پيران سالخورده بيچاره رسيدگي كن و كارساز مشكلات آنان باش! دلسوزي و انساندوستي رهبر، از ديدگاه نهجالبلاغه تا آن اندازه مهم است كه همانگونه كه در بخشي از نامه امام (ع) به مالك اشتر ملاحظه شد، آنجا كه پاي عدالت اجتماعي و رفاه طبقات مختلف جامعه پيش ميآيد، حضرت علي (ع) مسلمان و غيرمسلمان را به يك چشم مينگرند و از مسلمانان به عنوان «اخ لك في الدين» و از غيرمسلمان به عنوان «نظير بك في الخلق» نام ميبرد و در مورد كساني كه جزء مذهب ما نيستند، اما انسانند و تحت نظام و رهبري جمهوري اسلامي زندگي ميكنند، ميگويد: دمائهم كدمائنا و اموالهم كاموالنا» . همه انسانها، خونشان مثل خود ما مسلمانان و اموالشان مثل اموال ماست . . . و حتي به حاكمش مينويسد: حقوق اقليتهايي را كه از نظر مذهبي با تو شريك نيستند، اما در اين رژيم رسمي ديني، تحت رهبري و قيادت تو زندگي ميكنند، بيشتر از كساني كه در طبقه حاكم هستند و يا دين رسمي دارند و جزء اكثريتاند، مراعات كن! حتي مجال نده كه آنها حقشان را از تو مطالبه كنند، تو به سراغشان برو و حقشان را بده . در تركتازيها و تجاوزاتي كه بنياميه به مرزهاي قلمرو حكومت علي (ع) ميكردند، يك زن يهودي كه در ذمه حكومت او يا ذمه و مسئوليت اسلامي بوده، آسيب ميبيند يا كشته ميشود، علي (ع) به خاطر اين كه بايد از او دفاع ميشده و او نتوانسته است از آن زن در برابر مخالفت و دشمن دفاع كند، به قدري خشمگين ميشود كه محكم و با خشم در مسجد فرياد ميزند: «اگر انساني از اين ننگ بميرد سرزنشش نكنيد» . (58) تامل و عبرت در احوال گذشتگان
«. . . فمن تبصر في الفطنة تبينت له الحكمة و من تبينت له الحكمة عرف العبرة و من عرف العبرة فكانما كان في الاولين» . (59) . . . هر كس در زيركي بينا گردد راه راست - در علم و عمل - بر او هويدا ميگردد و هر كه حكمت و راه راستبرايش آشكار شود پند گرفتن از احوال گذشتگان را ميشناسد و هر كس به پند گرفتن از احوال ديگران آشنا گردد بدان ماند كه در ميان پيشينيان زندگي كرده است و حال آنان را ديده و نتايج كردارشان را آزموده است . «. . . ان الناس ينظرون من امورك في مثل ما كنت تنظر فيه من امور الولاة قبلك و يقولون فيك ما كنت تقول فيهم و انما يستدل علي الصالحين بما يجري الله لهم علي السن عباده فليكن احب الذخائر اليك ذخيرة العمل الصالح فاملك هواك و شح بنفسك عما لا يحل لك فان الشح بالنفس الانصاف منها فيما احبت او كرهت» . (60) به درستي كه مردم به كارهاي تو به همان چشم مينگرند، كه تو به كارهاي حكمروايان پيش از خود مينگري، و درباره تو همان را ميگويند كه تو درباره آنان ميگويي . پس، بايد بهترين اندوخته تو كردار شايسته باشد . بنابراين، بر خواهشهاي نفساني و هوايت مسلط باش و بر نفس خويش از آنچه برايتحلال و روا نيستبخل بورز! زيرا بخل و تنگ گرفتن بر نفس اماره، نوعي دادگري است - در آنچه او را خوش آيد يا خوش نيايد - . بيگمان كليه ويژگيهاي اخلاقي و عاطفي كه در مباحث گذشته براي رهبر جامعه اسلامي - از ديدگاه نهجالبلاغه - بيان گرديد، در ستمستيزي زمامدار تبلور و عينيت مييابد، و اين خود از موضوعات گرانسنگ و خطيري است كه اميرمؤمنان علي (ع) را به مساله عدالت اجتماعي و سعي بليغي كه در اجراي آن داشته است، شايد همين يك نشانه بسنده باشد كه تمام عمر پربركتش را در راه بسط و برقرار آن به كار گرفته و آخرالامر نيز جان پاكش را براي آن به گونهاي فدا كرده است كه درباره او گفتهاند: «قتل في محراب عبادته لشده عدله» . عبارات ذيل، اندكي است از بسيار و مشتي است از خروار گفتارها و توصيههايي كه امام (ع) درباره ستمستيزي و دادگري رهبران اسلامي بيان فرموده است: «قد الزم نفسه العدل فكان اول عدله نفي الهوي عن نفسه يصف الحق و يعمل به» . (61) - بر زمامدار است كه دادگري را ملازم خود قرار دهد . مرحله آغازين عدالت آن است كه خواهشهاي نفساني را از خويش دور سازد و حق را بيان كند و بر طبق آن رفتار نمايد . «. . . ايم الله لانصفن المظلوم من ظالمه و لاقودن الظالم بخزامته حتي اورده منهل الحق و ان كان كارها» . (62) سوگند به خدا كه براي گرفتن حق ستمديده از ستمگر، از روي دادگري و انصاف فرمان ميدهم، و ستمكار را - همانند شتري كه در بينياش حلقه كنند و مهارش را بكشند - با حلقه بينياش ميكشم تا به آبشخور حق وادارش سازم، اگر چه به آن بيميل باشد . ستمگر را ذليل ميگردانم تا حق ستمديده را از وي بستانم . «. . . و الله لان ابيت علي حسك السعدان مسهدا او اجر في الاغلال مصفدا احب الي من ان القي الله و رسوله يوم القيامة ظالما لبعض العباد و غاصبا لشيء من الحطام و كيف اظلم احدا لنفس يسرع الي البلي قفولها و يطول في الثري حلولها» . (63) سوگند به، خداوند، اگر شب را بيدار بر روي خار سعدان بگذرانم و در حالي كه با غل و زنجير دست و پايم را بستهاند بر خار خاشاك بيابانم بكشند، نزد من اين عمل محبوبتر است از آنكه خدا و رسول او را در رستاخيز در حالتي ملاقات كنم كه بر بعضي از بندگان ستم كرده يا چيزي از مال دنيا را غصب كرده باشم، و چگونه به كسي ستم روا دارم براي نفسي كه به شتاب جوانيش به پيري ميگرايد و همواره به سوي كهنگي و پوسيدگي (مرگ) پيش ميرود، و مدت اقامتش در زير خاك بس دراز است . «. . . و ان افضل قرة عين الولاة استقامة العدل في البلاد و ظهور مودة الرعية و انه لا تظهر مودتهم الا بسلامة صدورهم . . .» . (64) همانا نيكوترين چيزي كه زمامداران را خرسند ميكند، برپا داشتن دادگري در شهرها و آشكار ساختن دوستي رعيت است، و دوستي مردم هم آشكار نميشود، مگر آنكه سينههاي آنان از بيماري خشم و كينه نسبتبه حكمروايانشان سالم ماند . «ا تامروني ان اطلب النصر بالجور فيمن وليت عليه و الله لا اطور به ما سمر سمير و ما ام نجم في السماء نجما لو كان المال لي لسويتبينهم فكيف و انما المال مال الله الا و ان اعطاء المال في غير حقه تبذير و اسراف . . .» . (65) آيا از من ميخواهيد كه با ستمكاري پيروزي را به دست آوردم؟ ! خداي را سوگند تا هنگامي كه اختلاف شب و روز وجود دارد و تا زماني كه ستارگان به دنبال هم رهسپارند، چنين كاري را نميكنم، اگر بيتالمال از آن خودم بود هر آينه آن را به طور مساوي بين مردم تقسيم ميكردم، در حالي كه بيتالمال از آن خداست، بدانيد كه بخشايش مال به غيرمستحق آن ناروا و اسراف است . . . . و بالاخره در نصايح خود به امامان همام حضرت امام حسن و امام حسين (ع) لزوم ستمستيزي دائمي رهبران اسلامي را با اين عبارات حكمتآميز اظهار ميدارد: «كونا للظالم خصما و للمظلوم عونا» . (66) هميشه دشمن ستمگر و ياور ستمديده باشيد . كوتاه سخن آنكه علاوه بر آنچه گذشت، سيماي اخلاقي رهبر راستين جامعه اسلامي را - در آيينه نهجالبلاغه خطوط و ويژگيهاي ديگري نيز هست كه مظاهرشان را در چهره روحاني انسانهاي مؤمن صالحي كه به تعبير پيامبر اكرم (ص) : «زهاد الليل و اسد النهار» ميتوان مشاهده كرد . بندگي خاضعانه، رضا، قناعت، شجاعت، فصاحت و بلاغت در گفتار، اعتدال در امور، شكيبايي و پشتكار، استقامت و كوشندگي، آيندهنگري، عزم اراده قوي، قدرت تصميمگيري در رزم و داوري، اخلاص و راستي در پندار و گفتار و كردار و . . . از جمله آن ويژگيهاست و تمامي اين مكارم در شخص شخيص صاحب آن آيينه پاك، يا وجود مقدس اميرمؤمنان و مولاي متقيان علي بن ابيطالب (ع) جمع است و به واقع آنچه خوبان همه دارند - آن بزرگ رهبر - تنها داراست . 1 - اخلاق ناصري، خواجه نصيرالدين طوسي، با تصحيح و حواشي اديب تهراني، چ تهران، 1346، انتشارات جاويدان، ص 275 . 2 - شهريار، نيكولوماكياول، ترجمه محمود محمود، چ تهران، 1311 ش، انتشارات اقبال، صص 11 و 12 . 3 - منسوب استبه حضرت امام حسن عسكري (ع) كه در تفسير آيه 72 سوره مباركه بقره/2: «و منهم اميون لايعلمون الكتاب . . . » فرمودهاند: الاحتجاج، تاليف: ابي منصور احمد بن علي بن ابيطالب طبرسي، چاپ سنگي نجف، 1350 ه . ق، مطبعه مرتضويه . 4 - سيري در نهجالبلاغه، استاد شهيد مرتضي مطهري، چاپ دوم، تهران 1354 ش، انتشارات صدرا، ص 106 . 5 - نهجالبلاغه، ضبط نصه و ابتكر فهارسه العلميه، الدكتور صبحي الصالح، الطبعة الاولي، بيروت 1387 ه . ق، خ 33 ص 76 . 6 - ماخذ پيشين، خ 205، ص 322 . 7 - همان، خ 3 (معروف به شقشقيه)، ص 48، كه امام علي (ع) ضمن شكايت از كساني كه قبل از او خلافت را غصب كردهاند، سخنان خود را - خطاب به ابن عباس - با اين عبارات آغاز ميفرمايد: «والله لقد تقمصها فلان و انه ليعلم ان محلي منها محل القطب من الرحا . . .» به خداي سوگند كه فلاني پيراهن خلافت را پوشيد در حالي كه ميدانست پايگاه من براي خلافت چونان قطب آسيا در آسياست و من بدان از هر كسي سزاوارترم . . . . 8 - همان، و من كلام له (ع) (164)، صص 234 و 235 . 9 - امت و امامت، دكتر علي شريعتي، چ تهران، 1351 ش، انتشارات حسينيه ارشاد، صص 108 و 170 و 119 و 118 . 10 و 11 - نهجالبلاغه، ضبط نصه . . . : الدكتور صبحي الصالح، - ايضا - و من كلام له (ع) (40)، ص 82، خ (152)، ص 212 . 12 - لغتنامه دهخدا، شماره 48، چاپ تهران، 1338، انتشارات سازمان لغتنامه دهخدا، صص 737 و 738 . 15 - 13 - نهجالبلاغه، ضبط نصه . . . : الدكتور صبحي الصالح، - ايضا - و من كلام له (ع)، (125) ص 182 و (205) ص 322 و (37) ص 81 . 16 - حماسه غدير، گردآوري و نگارش: محمدرضا حكيمي، چاپ تهران، 1396 ه . ق، انتشارات دفتر نشر فرهنگ اسلامي، ص 24 . 17 - نهجالبلاغه، ضبط نصه: الدكتور صبحي الصالح - ايضا - و من كتاب له (ع) (145) ، ص 417; «النفس مظانها في غد حدث نتقطع آثارها و تغيب اخبارها و حفرة لوزيد في فسحتها و اوسعتيدا حافرها لاضغطها الحجر و المدر . . .» . 21 - 18 - نهجالبلاغه، ماخذ پيشين، و من كلام له (ع) (224)، ص 346; نهجالبلاغه، ترجمه جواد فاضل، چاپ نهم، 1360 ش، انتشارات مطبوعاتي علمي، ج 1، صص 44 و 45 . 23 - 22 - نهجالبلاغه، ضبط نصه: الدكتور صبحي الصالح، - ايضا - و من كتاب له (ع)، (53 - كتبه للاشتر النخعي) ص 438، و خ (105) ص 152 . 24 - ماخذ پيشين، و من كتاب له (ع) (45)، (ص 417)، از برخي كتابها و مقالاتي كه تاكنون درباره زندگاني اميرمؤمنان علي (ع) نگاشته شده است، چنين برميآيد: كه ملبوس آن حضرت از همهكس درشتتر و كمبهاتر بوده و بيش از يك نان خورش با نان - غالبا - جوين خود نميخورده است، و گهگاه كه براي كار در مزرعه يا حفر قنات به خارج شهر ميرفته و با خود غذايي را به همراه ميبرده است - به عمد - سر انبان نان خويش را ميبسته است كه مبادا فرزندانش از سر مهرباني آن را با روغني يا نان خورشي ديگر همراه سازند . داستان شب نوزدهم رمضان سال چهلم هجري يا شبانگاه ضربتخوردنش به دست ابن ملجم مرادي - كه براي افطاري به خانه دخترش - امكلثوم - به مهماني ميرود، گواهي بر زهد خداپسندانه و انقلابي اوست . بدين معني كه وقتي چشمش به سفرهاي كه امكلثوم براي او با دو قرص نان جوين و كاسهاي از شير و مقداري نمك مهيا نموده است ميافتد، ميگويد و ميفرمايد: «مگر نميداني كه پدرت به پيروي از رسول خدا (ص) هيچگاه - دو نان خورش با نان خود تناول نكرده است؟ پس به دخترش امر ميكند كه يكي از اين دو را از سفره بردارد و امكلثوم به دستور وي، كاسه شير را برميدارد و امام (ع) با نان و مقداري نمك روزهاش را ميگشايد . 25 - علي (ع)، نوشته دكتر علي شريعتي، چاپ تهران، 1361 ش، انتشارات نيلوفر، ص 101 . 28 - 26 - نهجالبلاغه، ضبط نصه: الدكتور صبحي الصالح، - ايضا - و من كلام له (ع) (200)، ص 318، و من كتاب له (ع) (53)، صص 427 و 428، و خطبه (216) ص 335 . 29 - سوره مباركه شعرا/26، آيه 227 . 30 - سوره مباركه ابراهيم/14، آيه 42 . 31 - ماخوذ است از آيه 18 سوره مباركه آل عمران/3 «شهد الله انه لا اله الا هو و الملائكة و اولوالعلم قائما بالقسط . . .» . 32 - سوره مباركه حديد/57، آيه 25 . 33 - سوره مباركه نحل/16، آيه 90 . 34 - سوره مباركه نساء/4، آيه 58 . 35 - معراج السعادة، احمد نراقي، چاپ گراوري، تهران، 1332 ش، انتشارات كتابفروشي اسلاميه، ص 156 . 36 - بوستان سعدي (سعدينامه)، تصحيح و توضيح: دكتر غلامحسين يوسفي، چاپ دوم، تهران، 1363 ش، انتشارات خوارزمي، ابيات 214، 229، 230، 232 . 41 - 36 - نهجالبلاغه، ضبط نصه: الدكتور صبحي الصالح، - ايضا - خطب 173، 136 و 87، صص 247، 248 و 234، 235 و 119 و من حكم (73)، ص 480 و خ (175)، ص 250 . 43 - 42 - تنبيه الامه و تنزيه المله يا حكومت از نظر اسلام، آية الله علامه شيخ محمدحسين نائيني، با مقدمه و توضيحات: آية الله سيد محمود طالقاني، چاپ تهران، 1334 ش، صص 127، 120 و 121 . 44 - نهجالبلاغه، ضبط نصه: الدكتور صبحي الصالح، - ايضا - و من كتاب له (ع) (53)، ص 430 . 45 سوره مباركه آل عمران/3 آيه 159 . 50 - 46 - نهجالبلاغه، ضبط نصه: الدكتور صبحي الصالح، - ايضا - صص 430، 431 و 441 . 54 - 51 - ماخذ پيشين، صص 334، 335، 475 و 427 و 428 . 57 - 55 - همين ماخذ، صص 325، 418 و 438 و 439 . 58 - علي (ع)، نوشته: دكتر علي شريعتي، - همان - صص 110 و 111، نهجالبلاغه، صبحي الصالح، - همان - خ 27 (فضل الجهاد) ص 69 . 66 - 59 - نهجالبلاغه، ضبط نصه: الدكتور صبحي الصالح، - ايضا - صص 473 و 427، 119، 194، 346، 433، 183 و 421 .