برگرفتن عنوان شکوفايي عقل از نهج البلاغه
الحمدلله الذى لا يبلغ مدحته القائلون و لا يحصى نعماءه العادون و الصلاه و السلام على رسوله الخاتم لما سبق و الفاتح لما انغلق و على آله و عترته هم اساس الدين و عماد اليقين.
عنوان شكوفايى عقل را از متن نهج البلاغه استفاده كردم، اميرالمومنين على "ع" درباره ى فلسفه آن پيغمبران مى فرمايد:
فبعث فهيم رسله و واتر اليهم انبياء ليستادوهم ميثاق فطرته و يذكروهم منسى نعمته و يحتجوا عليهم بالتبليغ و يثيروا لهم دفائن العقول. [ نهج البلاغه، خطبه ى يكم. ]
پيغمبران از جانب خدا آمدند تا مردم را به پيمان فطرى خدا باز آوردند و نعمتهايى را كه مردم فراموش كرده اند به ياد آنها بياورند و به واسطه ى تبليغ و
ارشادشان حجت را بر آنان تمام كنند و عقل آنها را شكوفا نمايند.
''اثاره'' در لغت به معنى افشان كردن خاك هاى روى هم انباشته است براى ظاهر شدن گنج و معدنى كه در زير خاك است و در اين مورد بايد بگوييم پيغمبران آمده اند تا پرده هاى اوهام و خرافاتى را كه روى ذهن انسان است بردارند. آنان آمده اند تا پرده هاى حرص و كبر و شهوتى را كه روى عقل انسانها كشيده شده است بدرند. پيغمبران آمدند تا حجاب هواى نفس را كه روى فكر انسان است بردارند آنان آمده اند تا پرده هاى حرص و كبر و شهوتى را كه روى عقل مردم است كنار بزنند و عقل فطى آنها را مصفا، نورانى و پاك سازند، تا حقايق را آنچنان كه هست به آنها نشان دهند، تا آنها درست ببينند و قضاوت كنند.
تقسيم شكوفايى عقل در نهج البلاغه
براى اين كه بحث ما در اين مقال حدود مشخصى داشته باشد آن را به چهار قسمت تقسيم كرده ايم:
اول: تعريف عقل در نهج البلاغه.
دوم: نشانه هاى عاقل و جاهل در نهج البلاغه.
سوم: امورى كه موجب تقويت عقل مى شود.
چهارم: امورى كه موجب ضعف و تاريكى عقل مى شود.
مقدمه
حضرت موسى بن جعفر ''صلواه الله عليهما'' در حديثى كه در اصول كافى ذكر شده است، مى فرمايد:
ان لله على الناس حجتين، حجه ظاهره و حجه باطنه فاما الظاهره فالرسل و الانبياء و اما الباطنه فالعقول. [ دكتر سيد جواد مصطفوى- ترجمه و شرح اصول كافى- انتشارات عليمه اسلاميه- تهران- 1344- جلد اول- صفحه ى 14. ]
خداوند بر مردم دو حجت دارد: يكى عقل و ديگرى پيامبران.
عقل را در اينجا به حجت تعبير مى فرمايد، يعنى وسيله ى احتجاج و سند و مدرك براى خداوند، كه اگر بنده اى در روز قيامت بگويد: من در اين امر اشتباه كردم، نفهميدم، او بر خدا حجت نداشته باشد بلكه خدا به او بگويد: من اولا پيغمبران را فرستادم و آنان دعوتشان را ابلاغ و اظهار كردند وث انيا عقل روشنى
به تو دادم.
آرى، خداوند مهربانى كه در زندگى انسان، امورى را كه وجودشان لازم و ضرورى نيست و بوعلى سينا به ابروى چهره ى انسان مثال مى زند كه اگر نباشد انسان مى تواند بدون آن زندگى كند، ولى تنها براى زيبايى چهره آن را مى آفريند و گودى كف پا را مثال مى زند كه اگر كف پا صاف باشد، انسان مى تواند راه برود ولى راه رفتنش مشكل است و گلهاى رنگارنگ و نيز آواز مرغان خوش الحان را بايد مثال زد، همه ى اينها را براى زيبايى شكوهمند زندگى انسان و براى آسايش بيشتر او آفريده است چنين خدايى چگونه از امرى مانند وجود راهنما و رهبر كه در درجه ى اول ضرورت است غفلت مى كند؟ خلاصه بوعلى سينا يكى از ادله ى نبوت عامه را بدين صورت بيان مى كند.
موضوعى است كه دو نفر از علماى اسلام بيان كرده اند، يكى شهيد اول ''ابوعبدالله شمس الدين محمد بن مكى'' "رضوان الله عليه" اولين عالم شيعه كه در سال 786 به درجه ى شهادتنائل گشت و در ''ريحانه الادب'' بيست و دو كتاب او آن بزرگوار نام برده شده است كه يكى از آنها ''القواعد'' است. ديگرى ''ابو حامد محمد غزالى'' كه از علماى اهل سنت است. هر دو دانشمند بزرگوار مى گويند كه در زندگى انسان، پنج عنصر مهم، مفيد و ضرورى هست كه تمام پيغمبران الهى، حفظ آن را درجه ى اول اهميت قرار داده اند و جزو ضروريات دعوت آنها بوده است:
اول: حفظ عقيده و دين مردم،
دوم: حفظ نفس و جان،
سوم: حفظ عقل و خرد،
چهارم: حفظ نسب و خانواده،
پنجم: حفظ مال و دارايى.
البته آنچه را از سخن اين دو بزرگوار بايد گفت در رابطه با همان موضوع عقل است. اين دو تن مى گويند كه انسان نبايد مشروبات الكلى بياشامد، اما آنچه از كلام اميرالمومنين "ع" بر مى آيد همان شكوفا كردن عقل است. شكوفا كردن عقل به عهده ى پيغمبران است. يعنى پيغمبران عقل را از هوى و هوس خالى مى كرده و ماهيت حقيقتش را به بشر مى نمايانند.
حفظ عقيده و دين مردم
غزالى توضيح مى دهد كه عقيده ى به خداوند در سر لوحه ى دعوت پيغمبران بوده است و گاهى كه مدتى فاصله مى شده است و پيغمبرى نمى آمده، مردم به پرستش خورشيد، ماه، ستاره، بت، آتش و چيزهاى ديگر روى مى آورده اند و از اين رو اولين كلمه در دعوت پيغمبران اين بوده است كه آن عقيده ى پاك و مصفا
را به آنان عرضه كنند و خداى واقعى جهان را به ايشان بشناسانند.
حفظ نفس و جان
در مكتب انبياء، هيچ انسانى حق ندارد كه انسان ديگرى را بكشد يا آزار و شكنجه دهد و همه ى پيغمبران بر حرمت قتل نفس وحفظ جان خود و ديگران تاكيد كرده اند.
حفظ عقل و خرد
همه پيامبران نوشيدن مشروبات الكلى را حرام شمرده اند براى اين كه خداوند مهربان كه اين گوهر نفيس را به انسان داده است "تا به كمك آن تشخيص خوب و بد بدهد و بر او منت گذاشته است"، راضى نيست ولو به طور موقت و به طور ضعيف، عقل انسان تخدير شود و از آن نورانيت و صافيش كم گردد. همچنين براى بيان اهميت عقل مثال مى زنند كه اگر كسى به سر ديگرى ضربه بزند كه عقل او از بين برود، ضارب بايد ديه ى كامل بدهد اگر چه همه ى اعضاى بدنش سالم بوده و فقط عقلش پريده باشد.
حفظ نسب و خانواده
و آن موضوع روابط خانوادگى و امورى كه در مبحث نكاح و طلاق و نفقه و حقوق زن و مرد بر يكديگر بيان مى شود. رعايت اين معانى براى آن است كه نسب و نژاد انسان محفوظ و سالم بماند.
حفظ مال و دارايى
موضوع مال و ثروت است. در آنجا هم بيان شده است كه مال را از چه راه مى توان بدست آورد و از چه راهى حرام است كسب شود، بايد چه كارهايى را انجامداد تا اين كه مال مانند خون در شريان اجتماع جارى گردد.
تعريف عقل در نهج البلاغه
بعد از اين دو مقدمه به نهج البلاغه باز مى گرديم. در آنجا چنين آمده:
قيل له صف لنا العاقل فضال: هو الذى يضع الشيى مواضعه ثم قيل له: فصف لنا الجاهل فقال: قد فعلت. [ نهج البلاغه، حكمت شماره ى 235. ]
از اميرالمومنين "ع" پرسيده شد، عاقل را براى ما تعريف كنيد "آن حضرت يك تعريف فلسفى و جامع و مانع فرمود كه از اين بهتر نمى شود تعريف نمود". فرمود: عاقل كسى است كه هر چيزى را، هر امرى را در موضع مناسب خودش كه نامناسب بودن مشروبات الكلى براى انسان يك نمونه است و ميليونها مثال ديگر مى توانيد پيدا كنيد كه اين كلمه ى جامع اميرالمومنين همه ى آنها را شامل مى شود. عاقل موقع شناس و موضع شناس است، اهميت ها و اولويت ها را تشخيص مى دهد. سپس گفتند كه جاهل را براى ما تعريف كنيد. فرمود: تعريف كردم. يعنى وقتى كه من مى گويم عاقل سكى است كه هر چيزى را در موضع خودش مى گذارد، معنى جاهل و احمق هم اين مى شود كه او هر چيزى را در جاى خودش نمى گذارد. عقل در لسان روايت در برابر جهل وحمق به كار مى آيد على- عليه السلام- مى فرمايد:
من الخرق المعاجله قبل الامكان و الاناه بعد الفرصه: [ نهج البلاغه، حكمت 363. ]
از جمله ى علائم حماقت اين است كه انسان به امرى بشتابد، قبل از اين كه وقت و فرصتش رسيده باشد و نيز وقتى كه فرصت آن رسيده، سستى و تنبلى كند.
دو چيز طيره ى عقل است دم فروبستن
به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشى
به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشى
به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشى
و العقل حفظ التجارب.
عقل، حفظ و نگهدارى تجربه هاست.
تجربه ها و آزمايشهايى كه انسان مى كند، از راهى مى رود، سعادتمند مى شود و از راهى مى رود ضرر مى بيند، اين را اگر حفظ كرده و نگهدارد، عقل
تجربى و اكتسابى پيدا مى كند، به مضمون همان روايتى كه از امام صادق "ع" نقل شده است:
المومن- لا يلسع من جحر مرتين. [ دكتر سيد جواد مصطفوى- ترجمه و شرح اصول كافى- انتشارات علميه اسلاميه- تهران- 1344- جلد سوم- 339. ]
مومن، از يك سوراخ دو مرتبه گزيده نمى شود.
يعنى وقتى در مرتبه ى اول تجربه را حفظ كند، بار ديگر اين ضرر به او نمى رسد.
علامت عاقل و احمق در نهج البلاغه
اول : لسان العاقل وراء قبله و قلب الاحمق وراء لسانه [ نهج البلاغه، حكمت 40. ]
آدم عاقل اول فكر مى كند و بعد سخن مى گويد ولى آدم احمق بر عكس آن است. به تعبير اميرالمومنين، زبان عاقل پشت دلش است، اول دلش فكر مى كند، مى انديشد و بعد زبانش به حركت در مى آيد، ولى كار احمق برعكس است، دلش و قلب و فكرش پشت سر زبانش قرار دارد.
دوم : و من نظر فى عيوب الناس فانكرها، ثم رضيها لنفسه فذلك الاحمق بعينه [ نهج البلاغه، حكمت 349. ]
كسى كه به عيوب مردم نگاه كند و آنها را نپسندد ولى خودش آن نواقص را داشته باشد و هر صفت بدى را كه بر كسى ببيند ايراد بگيرد ولى خودش آن صفت را داشته باشد، او احمق است.
سوم: الحده ضرب من الجنون لان صاحبها يندم، فان لم يندم فجنونه مستحكم. [ نهج البلاغه، حكمت 255. ]
تندى و خشونت نوعى ديوانگى است، براى اين كه كسى كه اين كار را مى كند بعدا پشيمان مى شود و ارگ پشيمان نشد ديوانگى اش مستحكم و پابرجا شده است.
چهارم: فان العاقل يتعظ بالاداب و البهائم لا تتعظ الا بالضرب. [ نهج البلاغه، نامه ى 31. ]
انسان عاقل با موعظه و نصيحت به راه مى آيد و آن چهارپايان هستند كه بايد با كتك خوردن به راه بيايند.
پنجم: و اياك و الاتكال على المنى فانها بضائع التوكى [ نهج البلاغه، نامه ى 31. ]
پسر جان، بپرهيز از اين كه تكيه كنى بر آرزوهاى پوچ و خيال هاى بى اساس كه تكيه كردن بر آروزها سرمايه ى احمقان است.
كسى كه مى خواهد مال و ثروتى را به دست بياورد، راهش كسب و تجارب و زراعت و فلاحت است، اگر او در خانه بنشيند به فكر اين كه روزى گنجى پيدا كند، اين عمل تكيه كردن بر آرزوى پوچ است. كسى كه مى خواهد دانشمند بشود، راهش رفتن به مدرسه و تحصيل و مطالعه است، اگر خيال كند كه ممكن است يك روزى خدا بخواهد و من دانشمند بشوم، اين خيال تكيه كردن بر آرزوهاى پوچ است، اگر جنگى بر مردم تحميل شود راه پيروزى در آن، فداكارى است و دعاى تنها كافى نيست. اميرالمومنين على "ع" در مدت حكومتش دعا كرد ولى بيتشر وقتش را به مبارزه و روبرو شدن با دشمن گذارند.
امورى كه عقل را تقويت مى كند
اول : التودد نصف العقل [ نهج البلاغه، حكمت 142. ]
معاشرت با مردم و تبادل افكار و مباحثه، نصف عقل است.
در اينجا ظاهر اميرالمومنين "ع" عقل را به دو قسمت تقسيم كرده اند: عقل ذاتى و فطرى و عقل اكتسابى و تجربى. عقل ذاتى و فطرى همان منبع دركى است كه خداوند رحمان در بنى آدم قرار داده است براى اينكه از حيوان و از جماد و نبات متمايز باشد. ديگرى، عقل اكتسابى و تجربى است. انسان در اثر
رفت و آمد و معاشرت با مردم، تبادل افكار و مباحثه و انتقاد، عقل تجربى و اكتسابى پيدا مى كند.
دوم : اذا تم العقل نقص الكلام. [ نهج البلاغه، حكمت 71. ]
پرگوئى دليل كم عقلى است. انسانى كه زياد حرف مى زند وقت و فرصت فكر كردن ندارد. پس اگر مى خواهيد عقلتان سالم و كامل بشود، كم گو و گزيده گو باشيد.
چيزهايى كه به عقل زيان مى رساند
و كم من عقل اسير تحت هوى امير [ نهج البلاغه، حكمت 211. ]
بسا عقلى كه تحت سيطره ى هواى نفس حكومتگر اسير مى شود.
در اين مورد از نهج البلاغه مثال مى زنم: ''كم من اكله منعت اكلات'' [ نهج البلاغه، حكمت 171. ] انسان در حالى كه تب و سرما خوردگى دارد و سر سفره اى نشسته است در آنجا آبگوشت و ترشى و خربزه و انگور مى بيند، دلش مى خواهد مقدارى بخورد. اميرالمومنين مى فرمايد: اين لقمه اى است كه تو را از خوردنها و از خوردنيهاى زياد محروم مى كند، يعنى بعد از خوردن، بيماريت شديد مى شود و بايد تا چند روز، ميوه و غذايى نخورى.
مثال ديگر:
اكثر مصارع العقول تحت بروق المطامع [ نهج البلاغه، حكمت 219. ]
بيشتر مواضعى كه عقل زمين مى خورد، زير برق طمع است.
طمع، چشم دوختن به چيزى است كه در خور انسان نيست، مناسب شان و لياقت او نيست، اگر اينكار را بكند و به حرف عقل گوش نكند، عقلش به زمين مى خورد.
مورد ديگر:
و ترك شرب الخمر تحصينا للعقل [ نهج البلاغه، حكمت 252. ]
اميرالمومنين "ع" در يك جمله، فلسفه ى حرمت مشروب الكلى را بيان
مى كند.
مى فرمايد خداوند براى اين فرمود ''ترك شرب خمر'' بكنيد كه عقلتان محفوظ بماند.