صحابه از دیدگاه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

صحابه از دیدگاه نهج البلاغه - نسخه متنی

داود الهامی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


سيدالشهداء و خصه رسول الله- ص- بسبعين تكبيره عند صلاته عليه! او لا ترى ان قوما قطعت ايديهم فى سبيل الله- و لكل فضل- حتى اذا فعل بواحدنا ما فعل بواحدهم، قيل: ''الطيار فى الجنه و ذوالجناحين'' و لو لا ما نهى الله عنه من تزكيه المرء نفسه، لذكر ذاكر فضائل جمه، تعرفها قلوب المومنين و لا تمجها آذان السامعين فدع عنك من مالت به الرميه فانا صنائع ربنا و الناس بعد صنائع لنا...''

"تو همان كسى هستى كه همواره در بيابان گمراهى سرگردانى و از راه راست و حد اعتدال منحرفى. مگر نمى بينى- نه اينكه بخواهم خبرت دهم بلكه به عنوان شكر و سپاسگزارى نعمت خداوند مى گويم- جمعيتى از مهاجرين و انصار در راه خدا شربت شهادت نوشيدند، و هر كدام داراى مقام و مرتبتى بودند، اما هنگامى كه شهيد ما ''حمزه'' شربت شهادت نوشيد به او گفته شد ''سيدالشهداء'' "آقاى شهيدان" و رسول الله هنگام نماز بر وى "به جاى پنج تكبير" 70 تكبير گفت. و نيز مگر نمى دانى گروهى دستشان در ميدان جهاد قطع شد كه هر كدام مقام و منزلتى دارند ولى هنگامى كه اين جريان درباره ى يكى از ما انجام شد لقب ''طيار'' به او داده شد ''آن كس در آسمان بهشت با دو بال خود پرواز مى كند''!

و اگر نه اين بود كه خداوند نهى كرده كه انسان خويشتن را بستايد فضائل فراوانى را برمى شمردم كه دلهاى آگاه مومنان با آن آشنا است و گوشهاى شنوندگان از شنيدن آنها تحاشى ندارد. به هر حال دست از اين سخنها بردار كه تو همچون شخصى هستى كه تيرش به خطا رفته. ما ساخته و پرورش يافته ى و رهين منت پروردگار خويش هستيم ولى مردم پرورش يافته و تربيت شده مايند، آميزش و اختلاط ما با شما هرگز عزت و عطاهاى ما را بر شما از بين نمى برد.

ما از طايفه ى شما زن گرفتيم و به طايفه ى شما زن داديم، همچون اقوام همطراز، در حالى كه شما هرگز در اين پايه نبوديد و چگونه ممكن است چنين باشد در حالى كه پيغمبر "محمد صلى الله عليه و آله و سلم" از ماست و تكذيب كننده "ابوجهل" از شما ''اسدالله حمزه'' از ماست. و اسدالاحلاف "ابوسفيان" جمع كننده و قسم دهنده احزاب "براى جنگ با پيامبر" از شما، دو سيد و آقاى جوانان بهشت "حسن و حسين" از ما هستند و كودكان آتش "اولاد مروان يا فرزندان عقبه بن ابى معيط" از شما، بهترين زنان جهان "فاطمه" از ماست و ''حماله الحطب'' "زن ابولهب" از شما و همينطور....

''و زعمت انى لكل الخلفاء حسدت و على كلهم بغيت، فان يكن ذلك كذلك فليست الجنايه
عليك، فيكون العذر اليك. ''و تلك شكاه ظاهر عنك عارها'' و قلت: انى كنت اقاد كما يقاد الجمل المخشوش حتى ابايع و لعمر الله لقد اردت ان تذم فمدحت و ان تفضح فافتضحت و ما على المسلم من غضاضه فى ان يكون مظلوما ما لم يكن شاكا فى دينه و لا مرتابا بيقينه و هذه حجتى الى غيرك قصدها و لكنى اطلقت لك منها بقدر ما سنح من ذكرها.

"گمان مى كنى كه من بر تمام خلفا حسد ورزيده ام و بر همه آنها طغيان كرده ام، اگر چنين باشد جنايتى بر تو نرفته است كه از تو عذرخواهى كنم! و اين به گفته ى شاعر: ''نقصى است كه گرد ننگ آن بر تو نمى نشيند''!

و گفته اى كه مرا همچون شتر افسار زدند و كشيدند كه بيعت كنم! عجبا به خدا سوگند خواسته اى مذمت كنى و ناخودآگاه مدح كرده اى، خواسته اى رسوا كنى ولى خود رسوا شده اى اين براى يك مسلمان نقص نيست كه مظلوم واقع شود مادام كه در دين خود ترديد نداشته باشد و در يقين خود شك نكند و اين خلاصه حجت و دليل من است حتى در برابر غير تو، من به همين خلاصه اكتفا كردم كه جاى شرحش نيست!

''ثم ذكرت ما كان من امرى و امر عثمان، فلك ان تجاب عن هذه لرحمك منه فاينا كان اعدى له و اهدى الى مقاتله امن بذل له نصرته فاستقعده و استكفه ام من استنصره فتراخى عنه و بث المنون اليه، حتى اتى قدره عليه، كلا والله لقد يعلم الله المعوقين منكم و القائلين لاخوانهم هلم الينا و لا ياتون الباس الا قليلا''

و ما كنت لا عتذر من انى كنت انقم عليه احداثا فان كان الذنب اليه ارشادى و هدايتى له فرب ملوم لا ذنب له

"سپس درباره ى وضع عثمان يادآور شده اى و اين جوابش به عهده ى تو است كه از خويشان و بستگانش بودى كدام يك از ما دشمنيش با او شديدتر بود و راه را بر كشندگانش مهياتر ساخت؟ آيا كسى كه به ياريش پرداخت و از او خواست كه به جايش بنشيند و دست بكشد؟ و يا كسى كه "عثمان" از او يارى خواست و او تاخير كرد تا مرگ بر سرش هجوم آورد و زندگيش به سرآمد؟ نه به خدا سوگند ''خداوند مانعان از نصرت را خوب مى شناسد، و هم آنان كه به برادران خود مى گفتند: به سوى ما آئيد و به هنگام ناراحتى جز تعداد كمى به كمك نمى شتافتند''".

من نمى گويم: در مورد بدعتهائى كه نهاده بود بر او عيب نمى گرفتم و اعتراض نمى نمودم، و از آن جهت عذرخواهى نمى كنم اگر گناه من هدايت و ارشاد او است بسيارند كسانى كه مورد
ملامت واقع مى شوند و بى گناهند. و به گفته ى شاعر: ''گاهى شخص ناصح و خيرخواه از بس اصرار در نصيحت مى كند كه مورد تهمت قرار مى گيرد''.

''و ذكرت انه ليس لى و لا صحابى عندك الا السيف، فلقد اضحكت بعد استعبار! متى الفيت بنى عبدالمطلب عن الاعداء ناكلين و بالسيف مخوفين؟! فلبث قيلا يلحق الهيجا حمل''

فسيطلبك من تطلب و يقرب منك ما تستبعد و انا مرقل نحوك فى جحفل من المهاجرين و الانصار و التابعين لهم باحسان، شديد زحامهم ساطع قتامهم متسربلين سرابيل الموت احب اللقاء اليهم لقاء ربهم و قد صحبتهم ذريه بدريه و سيوف هاشميه، قد عرفت مواقع نصالها فى اخيك و خالك وجدك و اهلك ''و ما هى من الظالمين ببعيد'' [ نهج البلاغه نامه ى 28. ]

"و گفته اى كه نزد تو براى من و اصحابم جز شمشير چيزى نيست، راستى خنده آور است! كى به ياد دارى و چه وقت بوده كه فرزندان ''عبدالمطلب'' به دشمن پشت كنند و از شمشير بترسند؟

''پس كمى صبر كن كه حريفت به ميدان خواهد آمد''!

به زودى آن كس را كه تعقيب مى كنى به تعقيب تو برخواهد خواست و آنچه را كه از آن فرار مى كنى در نزديكى خودخواهى يافت و من در ميان سپاهى عظيم از مهاجران و انصار و تابعان به سرعت به سوى تو خواهم آمد با كسانى كه جمعيتشان بهم فشرده است، به هنگام حركتشان غبار آسمان را تيره و تار مى كند، لباس شهادت در تن دارند، بهترين ملاقات برايشان ملاقات با پروردگارشان است ، همراه اين لشگر فرزندان بدرند و شمشيرهاى هاشمى، كه مى دانى لبه تيز آنها چگونه بر پيكر برادر، دائى و جد و خاندانت قرار گرفت ''و اين از ستمگران دور نيست".

9- از نامه هاى امام به معاويه

''فاتق الله فيما لديك و انظر فى حقه عليك و ارجع الى معرفه ما لا تعذر بجهالته، فان للطاعه اعلاما واضحه و سبلا نيره و محجه نهجه و غايه مطلبه يردها الاكياس و يخالفها الانكاس من نكب عنها جار عن الحق و خبط فى التيه و غير الله نعمته و احل به نقمته فنفسك نفسك! فقد بين الله لك سبيلك و حيث تناهت بك امورك فقد اجريت الى غايه خسر و محله كفر فان نفسك قد اولجتك شرا واقحمتك غيا و اوردتك المهالك و اوعرت عليك المسالك'' [ نهج البلاغه، نامه ى 30. ]
"از خداوند در مورد آنچه در اختيار دارى بترس! و در حقوق خداوند بر خود نظر كن، از معرفت و شناسائى چيزى كه در نداشتن آن معذور نيستى خود دارى مكن، اطاعت نشانه هاى واضح، راههائى نورانى، وسيع و آشكار و سرانجام خواستنى دارد .

هوشمندان در اين راه گام مى نهند و فرومايگان و نابخردان، خويش را از آن منحرف مى سازند. كسى كه از آن روى برتابد از حق رو بر تافته و در بيابان حيرت و سرگردانى افتاده است. خدا نعمتش را از او مى گيرد و بلايش را بر او مى فرستد.

زنهار! زنهار! خويشتن را نگاهدار كه خداوند راهى را كه بايد بروى برايت روشن ساخته از اين بترس كه زندگيت پايان گيرد در حالى كه به سوى عاقبت تلخ و زيانبار و منزلگاه كفر مى روى، خواسته هاى دلت تو را در درون شر داخل ساخته، و در پرتگاه ضلالت و گمراهى انداخته اند، در مهلكه ها ترا وارد نموده، و راهها را بر تو سخت فرو بسته اند!".

10- در نامه ديگرى به معاويه مى نويسد:

''و ارديت جيلا من الناس كثيرا، خدعتهم بغيك و القيتهم فى موج بحرك تغشاهم الظلمات و تتلاطم بهم الشبهات فجازوا عن وجهتهم و نكصوا على اعقابهم و تولوا على ادبارهم و عولوا على احسابهم الا من فاء من اهل البصائر، فانهم فارقوك بعد معرفتك و هربوا الى الله من موازرتك، اذ حملتهم على الصعب و عدلت بهم عن القصد فاتق الله يا معاويه فى نفسك و جاذب الشيطان قيادك فان الدنيا منقطعه عنك و الاخره قريبه منك و السلام'' [ نهج البلاغه، نامه ى 32. ]

"گروه بسيارى از مردم را به هلاكت افكندى و آنان را به گمراهى خود فريفتى، و در موج درياى "نفاق و دوروئى" خويش انداختى كه تاريكيها "گمراهيها" آنها را احاطه كرده و امواج شبهاتش همه آنها را در كام خود فرو برده و اين سبب شده كه آنها از حق بازگردند و به جاهليت و دوران گذشته رو آورند به قهقرا برگشته و به حسب و نسب و تفاخرات قومى اعتماد كنند، جز عده اى از روشن ضميران و اهل بصيرت كه از اين راه بازگشته و پس از آنكه تو را شناخته از تو جدا شدند از همكارى و معاونت تو به سوى خدا فرار كردند و اين به آن خاطر بود كه تو آنها را به دشوارى كشاندى "به باطل سوق دادى" و از راه راست برگرداندى، اى معاويه در برابر كارهايت از خدا بترس! و مهارت را از دست شيطان بگير! زيرا دنيا از تو جدا خواهد گشت و آخرت به تو نزديك است...".

11- روزى كه جنگ بين سپاه امام عليه السلام و معاويه سخت درگير شده بود كه شب آن را ''ليله
الهرير'' مى نامند و معاويه بر اساس پيشنهاد عمروبن عاص قرآنها را بر نيزه كرد و اختلاف ميان سپاه عراق انداخت، معاويه نامه اى به امام عليه السلام نوشت و امام با نامه زير پاسخ داد:

''و ان البغى و الزور يوتغان المرء فى دينه و دنياه و يبديان خلله عند من يعيبه و قد علمت انك غير مدرك ما قضى فواته و قد رام اقوام امرا بغير الحق فتالوا على الله فاكذبهم، فاحذر يوما يغتبط فيه من احمد عاقبه عمله و يندم من امكن الشيطان من قياده فلم يجاذبه و قد دعوتنا الى حكم القرآن و لست من اهله و لسنا اياك اجبنا، و لكنا اجبنا القرآن فى حكمه'' [ نهج البلاغه، نامه ى 48. ]

"ستمگرى و دروغگوئى شخص را در دين و دنيايش تباه مى گردانند و نقائص و عيوب او را نزد عيب جويان آشكار مى سازند، من مى دانم كه آنچه از دست رفته به دست نتوانى آورد. گروهى در مطالبه امرى به ناحق برخاسته اند و در اين راه سوگند ياد كرده اند، خداوند هم اين سوگندشان را تكذيب كرده است.

"اى معاويه" از روزى برحذر باش كه افرادى كه كارهاى پسنديده انجام داده اند خوشحالند و تاسف مى خورند چرا كم عمل كرده اند و كسانى كه شيطان را زمامدار خود قرار داده اند سخت پشيمان مى گردند.

تو ما را به حكم قرآن دعوت كردى در حالى كه خود اهل قرآن نيستى "و رابطه اى با قرآن ندارى" و ما هم پاسخ مثبت به تو نداديم، بلكه حكم قرآن را پذيرفتيم".

نامه ى ديگر امام عليه السلام به معاويه:

12- ''... فانى على التردد فى جوابك و الاستماع الى كتابك لموهن رايى و مخطى فراستى، و انك ازا تحاولنى الامور و تراجعنى السطور، كالمستثقل النائم تكذبه احلامه و المتحير القائم يبهظه مقامه، لا يدرى اله ما ياتى ام عليه و لست به، غير انه بك شبيه و اقسم بالله انه لو لا بعض الاستبقاء لو صلت اليك منى قوارع، تقرع العظم و تهلس اللحم! و اعلم ان الشيطان قد ثبطك عن ان تراجع احسن امورك و تاذن لمقال نصيحتك.'' [ نهج البلاغه، نامه ى 73. ]

"... من در اينكه مكرر به نامه هاى تو گوش فراداده و پاسخ نوشته ام خود را تخطئه و سرزنش مى نمايم، در آن هنگام كه تو از من خواسته هائى "همچون حكومت شام" دارى و مرتبا نامه نگارى مى كنى به كسى مى مانى كه به خواب سنگينى فرورفته و خوابهاى
دروغينش او را تكذيب مى كنند و يا همچون كسى كه مقام بر دوشش سنگينى مى نمايد و نمى داند كه آينده به سود او است يا به زيانش. گرچه تو آن شخص نيستى، اما شبيه او هستى.

به خدا سوگند! اگر نبود علاقه به باقى ماندن مومنان پاك دل، ضربه ى كوبنده اى از من به تو مى رسيد كه استخوانت را خرد و گوشتت را آب كند بدان كه شيطان ترا از اينكه به كارهاى خوب بپردازى بازداشته "و نمى گذارد" به اندرزها گوش فرا دهى".

در پاسخ نامه معاويه:

13- ''... فاناكنا نحن و انتم على ما ذكرت من الالفه و الجماعه ففرق بيننا و بينكم امس انا آمنا و كفرتم و اليوم انا استقمنا و فتنتم و ما اسلم مسلمكم الا كرها و بعد ان كان انف الاسلام كله لرسول الله صلى الله عليه و آله و سلم حزبا''

"ما و شما همان طورى كه يادآورى نموده اى گردهم جمع و با هم انس داشتيم، ولى در گذشته از هم جدا شديم، زيرا ما ايمان آورديم و شما به كفر خود باقى مانديد، امروز هم ما به راه راست مى رويم و شما پيرامون فتنه هستيد. آنها كه از گروه شما اسلام را پذيرا شدند از روى ميل نبود، بلكه در حالى بود كه همه بزرگان عرب در برابر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم تسليم شدند و در حزب او درآمدند".

''و ذكرت انى قتلت طلحه و الزبير و شردت بعايشه و نزلت بين المصرين! و ذلك امر غبت عنه فلا عليك و لا العذر فيه اليك''.

"نوشته بودى كه من ''طلحه'' و ''زبير'' را كشته و ''عايشه'' را تبعيد كرده ام و در كوفه و بصره اقامت گزيده ام! اين مربوط به تو نيست و لزومى ندارد عذر آن را از تو بخواهم "اين تنها مربوط به امت اسلامى و من است كه امير آنها هستم".

''و ذكرت انك زائرى فى المهاجرين و الانصار و قد انقطعت الهجره يوم اسر اخوك فان كان فيه عجل فاسترفه فانى ان ازرك فذالك جدير ان يكون الله انما بعثنى اليك للنقمه منك''

"تو يادآور شده بودى كه با گروهى از ''مهاجران'' و ''انصار'' به جنگ من خواهى شتافت "كدام مهاجر و كدام انصار؟" هجرت از آن روزى كه برادرت "يزيد بن ابوسفيان روز فتح مكه" اسير شد، پايان يافت. با اين حال اگر در اين ملاقات شتاب دارى دست نگهدار، زيرا اگر من به ديدار تو آيم سزاوارتر است زيرا كه خداوند مرا به سوى تو فرستاده كه از تو انتقام بگيرم... و اگر تو با من ديدار كنى چنان است كه شاعر ''بنى اسد'' گفته است ''به استقبال تند باد تابستانى مى شتابند كه آنها را با سنگريزه ها و در ميان غبار و تخته سنگها در هم مى كوبد''.
''و عندى السيف الذى اعضضته بجدك و خالك و اخيك فى مقام واحد و انك و الله ما علمت الاغلف القلب، المقارب العقل و الاولى ان يقال لك: انك رقيت سلما اطلعك مطلع سوء عليك لالك لانك نشدت غير ضالتك و رعيت غير سائمتك و طلبت امرا لست من اهله و لا فى معدنه فما ابعد قولك من فعلك و قريب ما اشبهت من اعمام و اخوال! حملتهم الشقاوه و تمنى الباطل على الجحود بمحمد صلى الله عليه و آله و سلم فصرعوا مصارعهم حيث علمت لم يدفعوا عظيما و لم يمنعوا حريما بوقع سيوف ما خلا منها الوغى و لم تماشها الهوينى''

نزد من همان شمشيرى است كه بر پيكر جد و دائى و برادرت "در ميدان احد" كوبيدم به خدا سوگند من مى دانم تو مردى بى خرد و پوشيده دل هستى، و سزاوار است درباره تو گفته شود: به نردبانى بالا رفته اى كه تو را به پرتگاه خطرناكى كشانده كه به ضرر تو است نه به سود تو زيرا به كسى مى مانى كه غير گمشده ى خود را مى جويد و گوسفندان ديگر را مى چراند مقامى را مى طلبى كه نه سزاوار آن هستى و نه در كانون آن قرار دارى، چقدر بين كردار و گفتارت فاصله است؟!

و چقدر با عموها و دائيهاى بت پرستت شباهت دارى؟! همانها كه شقاوت و تمناى باطل وادارشان ساخت كه محمد صلى الله عليه و آله و سلم را انكار كنند و همانگونه كه مى دانى با او ستيزه كردند تا به خاك و خون غلطيدند و نتوانستند از خود دفاع كنند و نه از زخم شمشيرها كه ميدان نبرد از آن خالى نيست و سستى با آن نمى سازد، خود را حفظ نمايند.

''و قد اكثرت فى قتله عثمان، فادخل فيما دخل فيه الناس، ثم حاكم القوم الى احملك و اياهم على كتاب الله تعالى و اما تلك التى تريد فانها خدعه الصبى عن اللبن فى اول الفصال و السلام لا هله'' [ نهج البلاغه، نامه ى شماره ى 64. ]

"تو درباره ى قاتلان ''عثمان'' زياده حرف زدى، بيا تو هم همچون ساير مسلمانان با من بيعت كن، سپس درباره آنها طرح شكايت نما تا من طبق حكم خداوند ميان تو و آنها داورى كنم، اما آنچه را تو مى خواهى، مانند فريب دادن طفل است كه بخواهند او را از شير بگيرند، سلام به آنها كه اهليت دارند".

بنابراين امام عليه السلام حاضر به محاكمه اين گروه درباره ى عثمان بوده است، اما اين كار با يكى از دو حال مى شد انجام داد، يا قدرت امام به حدى بالا مى گرفت كه كشندگان عثمان در اقليت بودند و يا اينكه از نظر فكرى و تربيتى آن ترقى مى كردند كه توجه مى نمودند در اين مرحله تقصيرى بوده و بايد خود حاضر به توبيخ يا به مجازات باشند و اگر امام مى خواست بدون اين
شرايط آنها را محاكمه كند امكان داشت گروه سوم در برابرش تشكيل، و اختلافات بيشتر شود.

14- سخنى كه امام درباره ى معاويه فرموده:

''و الله ما معاويه بادهى منى و لكنه يغدر و يفجر و لو لا كراهيه الغدر لكنت من ادهى الناس و لكن كل غدره فجره و كل فجره كفره ''ولكل غادر لواء يعرف به يوم القيامه'' و الله ما استغفل بالمكيده و لا استغمز بالشديده'' [ نهج البلاغه، كلام، 200. ]

"سوگند به خدا معاويه از من سياستمدارتر نيست اما او نيرنگ باز است و مرتكب انواع گناه مى شود اگر نيرنگ ناپسند و ناشايسته نبود من سياستمدارترين مردم بودم ولى هر نيرنگى گناه است و هر گناهى يك نوع كفر است ''به خدا سوگند من با كيد و مكر اغفال نمى شوم و در روياروئى با شدايد ناتوان نمى گردم".

15- خطبه على عليه السلام درباره ى داورى: نزديك بود جنگ صفين به نفع على عليه السلام پايان پذيرد و لشگر معاويه با شكست روبرو شوند كه عمروبن عاص راه فرجى به روى معاويه باز كرد و نظر داد قرآن ها را با نيزه ها برافرازند و على عليه السلام و ياران او را به كتاب خدا بخوانند تا آنچه را كه قرآن حق مى داند دو طرف بپذيرند. اين نيرنگ بسيارى از ياران على عليه السلام و به خصوص يمنى هاى آنان را فريب داد و على را بر خلاف ميلش به رها كردن جنگ واداشتند. على عليه السلام كه مى دانست اين كار جز فريبى نيست مى خواست اصحاب فريب خورده ى خود را رد كند، خطاب به آنان فرمود:

''عبادالله انى احق من اجاب الى كتاب الله ولكن معاويه و عمروبن العاص و ابن ابى معيط و حبيب ابن مسلمه و ابن ابى سرح، ليسوابا صحاب دين و لا قرآن انى اعرف بهم منكم، صحبتهم اطفالا و صحبتهم رجالا فكانوا شر اطفال و شر رجال انها كلمه حق يراد بها باطل. انهم و الله ما رفعوها انهم يعرفونها و يعملون بها ولكنها الخديعه و الوهن و المكيده. اعبرونى سواعدكم و جماجمكم ساعه واحده، فقد بلغ الحق مقطعه و لم يبق الا ان يقطع دابر الذين ظلموا'' [ وقعه صفين، نصربن مزاحم المنقرى متوفى "212" ص 489. ]

"اى بندگان خدا، من از هر كس ديگر به پاسخگوئى بدين دعوت و پذيرفتن حكم قرآن شايسته ترم ولى معاويه و عمرو بن عاص و ابن ابى معيط و حبيب بن مسلمه و ابن ابى سرح نه اهل دينند و نه مرد قرآن، من بهتر از شما ايشان را مى شناسم چه از كودكى با آنان همدم
بوده و در بزرگسالى با آنها هم صحبت بوده ام و مى دانم كه ايشان بدترين كودكان بودند و اينك بدترين مردانند. اين شعار كه سرداده اند سخن حقى است كه از آن اراده ى باطل دارند به خدا سوگند آنها قرآن را از سر شناخت و معرفت و به قصد عمل كردن بدان برنياورده اند، بلكه قرآن را دستاويز خدعه و نيرنگ ساخته و به قصد خوار داشتن و فروگذاشتن، آن را برافراشته اند. ساعتى "جان و دل به من سپاريد" و بازوان سرهايتان را به من عاريه دهيد كه حق به نقطه حساس خود رسيده و چيزى نمانده كه ستمكاران در هم شكسته شوند". [ پيكار صفين، ص 673 و 674. ]

مى بينيم انتقاد على عليه السلام حتى از معاويه هم احساساتى و تند و متعصبانه نيست و تحليلى و منطقى است، انتقاد اگر از روى احساسات و طغيان ناراحتيها باشد معمولا درباره ى همه ى افراد يكنواخت است و يك سلسله ناسزاها و طعن ها و لعن هاست بدون ضابطه نثار افراد مى گردد و اما اگر انتقاد منطقى و بر اساس قضاوت صحيح باشد چنين انتقادى ارزش زيادى دارد و حكايت از واقع بينى انتقادكننده مى كند و همين است كه به انتقادات على عليه السلام ارزش فراوان قائلند.

عمرو بن العاص


1- امام در خطبه اى به زندگى ننگين عمرو عاص اشاره كرده مى فرمايد:

''... و لم يبايع حتى شرط ان يوتيه على البيعه ثمنا، فلا ظفرت يد البايع و خزيت امانه المبتاع، فخذوا للحرب اهبتها و اعدوالها عدتها فقد شب لظاها و علاسناها و استشعروا الصبر فانه ادعى الى النصر'' [ نهج البلاغه، خطبه، 26. ]

"او "با معاويه" بيعت نكرد مگر اينكه بر او شرط كرد كه در برابر آن بهائى دريافت دارد، در اين معامله شوم، دست فروشنده هيچگاه به پيروزى نرسد و سرمايه خريدار به رسوائى كشد "اكنون كه آنها روى بلاد مسلمين و حكومت امت اسلامى اين چنين بى رحمانه معامله مى كنند" شما آماده پيكار شويد و ساز و برگ آن را فراهم سازيد كه آتش آن زبانه كشيده و شعله هاى آن بالا گرفته است، صبر و استقامت را شعار خويش سازيد كه نصرت و پيروزى را به سوى شما فرامى خواند!" .

امام با جمله ''و لم يبايع حتى شرط'' "عمر و عاص با معاويه بيعت نكرد تا اينكه شرط سنگينى ذكر كرد و معاويه آن را پذيرفت" اشاره به جريانى فرموده است كه بين معاويه و عمرو عاص درگرفت به اين معنى عمرو عاص در صورتى حاضر شد با معاويه بيعت كند كه معاويه در برابر آن حكومت مصر را به او ببخشد.

ابن ابى الحديد مى نويسد: هنگامى كه امام عليه السلام وارد كوفه شد به معاويه نامه اى نوشت و او را

/ 20